PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات نستالژیک دوران کودکی



Theodor Herzl
12-08-2010, 05:34 AM
شاید برای کسانی‌ که ایران هستید این مسائل مهم نباشه ، ولی‌ برای کسانی‌ که خارج از ایران هستند خیلی‌ مهمه ، گاهی آدم اینجا دلش واسه یه جوب کثیف سه راه آذری هم تنگ می‌شه! واسه یه توپ پلاستیکی دو لایه ، واسه یه چرخ و فلک که وارد محله‌ها می‌‌شد ، واسه شامپو داروگر ، واسه شیر کاکائو که توی یه شیشه کوچیک بود ، واسه سریال سالهای دور از خانه ، واسه اون کسی‌ که زمان بهمن که میشد با ماژیک یک سری نقاشی‌ می‌کشید توی کانال ۲ ، واسه میتی کومون ، واسه چهار راه پارک وی ، واسه کاخ سعد آباد ، واسه شامپو سدر صحت! ، سینما آفریقا ، واسه سینما عصر جدید که ۳ تا سالن داشت ، واسه زمانی‌ که ویدئو ممنوع بود ، واسه کوپن فروش ها. یکم از این عکس‌ها و خاطرت نستالژیک دارید اینجا بنویسید.

Theodor Herzl
12-08-2010, 05:36 AM
164161158165162159166163160167

Theodor Herzl
12-08-2010, 05:40 AM
168169170171

sonixax
12-08-2010, 04:51 PM
بنده شخصن خاطرات زیادی از دوران تحصیل در ایران دارم
مثلن توی پنجم دبستان بهمون میگفتند اینرسی ، بعد سال بعد که میگفتی اینرسی نمره نمیگیرفتی باید میگفتی پتانسیل حرکتی بعد سال بعدش میگفتی پتانسیل فلانی باز نمره نمیداددند میگفتند باید بگی فلان چیز .

خلاصه هیچ وقت اونی که از اول درسته رو بهت درس نمیدند آخرش هم نمیفهمی کی به کیه :71:

Theodor Herzl
12-08-2010, 05:03 PM
من مدرسه دولتی میرفتم زمان دبستان ، ۱ پسر آشوری هم بود اکثرا من با اون دوست بودم ، بعدش یه حدیث روی دیوار مدرسه نوشته بودند که از مسواک و صابون استفاده کنید ، زیرش هم نوشته بود امام علی‌ ، منو اون دوستم توی حیاط مدرسه رفتیم پیش ناظم ازش پرسیدیم مگه اون موقع‌ها مسواک و صابون بوده که چنین حدیثی گفت شده ، ناظم پاسخ داد حضرت از زمان خودشون خیلی‌ جلو تر بودند ، برای همین این رو گفتند ، البته بعد اینکه یه کتک حسابی‌ به ما زد اینو گفت.:1:

Theodor Herzl
12-08-2010, 07:04 PM
دیگه آخر کیفی‌ که میکردیم این بود که بریم پارک جمشیدیه ، هر موقع از نیاوران ردّ میشودیم آرزو میکردیم ،‌ای خدا چی‌ میشد خونه ما اینجا بود ، یادم هست که اون اوایل که یه چیزی مثل فست فود تو ایران اومده بود ، مثلا خیلی‌ چیز با کلاسی بود یجا فرنچ فرایز یا همون سیبزمینی سرخ کرده میدادش با ساندویچ ، یا مثلا بازی ایران‌استرالیا رو هیچ کس از یادش نمیره ، نزدیک عید که می‌‌شد ، توی نمایشگاه بین المللی تهران یه سالن بود همش آجیل بود ، بچه که بودیم از اینور سالن وارد می‌‌شدیم از اون ور وقتی‌ خارج می‌‌شدیم انقدر پسته و بادام یواشکی خورده بودیم با دوست‌ها دل‌ درد داشتیم

---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:04 PM ---------- ارسال قبلی در 07:00 PM ----------


http://www.youtube.com/watch?v=bVBd_FDNJMU&feature=related

Theodor Herzl
12-08-2010, 07:16 PM
http://www.youtube.com/watch?v=YQCP76ITsfQ&feature=related

من زدم زیر گریه این پسر خاله رو دیدم:2: