PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درخودماندگی



Mehrbod
09-17-2015, 11:38 PM
اینها عوارض میزان مشخصی از درخودماندگی فکری‌ست، مثلا درگیری ذهنی وسواس‌گونه‌ای که با «خودفریبی» دارید، در کنار بی‌اعتنایی کامل نسبت به «دگرفریبی». ذهن درخودمانده اشتیاق عجیبی به دریافتن قوانین حاکم بر سیستم‌های مختلف دارد زیرا گمان می‌کند که شناخت قوانین راه شناخت، تغییر یا کنترل نحوه‌ی کارکرد است.

این برداشت نادرست است. روشن است که راه تغییر هر سیستمی از شناخت میگذرد و در رابطه های اجتماعی نیز قانونهای ویژه ولی بسیار
درهم پیچیده ای فرمانروا میباشند و کسیکه بتواند اینها را بخوبی از هم بازبشناسد, میتواند بآسانی هم همه رابطه را کنترل و دستکاری بنماید.

برداشت شما — و بسیاری — بنادرستی روی این انگاشت ضمنی پایه ریزی شده که «درخودماندگان اگرچه در زمینه هایی
همچون ریاضی و شناخت سیستم هایِ سامانمند همچون راه آهن و ... استعداد فرا-انسانی و بسیار بالایی نشان میدهند ولی در زمینه رابطه های
اجتماعی بسیار نابجا و پرت رفتار میکنند», پس سیستم های اجتماعی را نمیشود تنها با شناخت قانون های حاکم بر آنها کنترل نمود.


این "پس" در بالا نادرست است; پردازش رابطه های اجتماعی نیاز به همان چیزی دارد که این
روزها "هوش اجتماعی" مینامند و از دیدگاه پردازشیک, از جنس دیگری از دیگرگونه های هوش میباشد.


یک نمونه کمی تکنیکی ولی روشنگرانه و نیز واقعی, رایانه ای که شما هماکنون کار میکند یک پردازشگر
اصلی / CPU و نیز یک پردازشگر گرافیک (VGA). دارد. پردازش اصلی رایانه توان پردازشیک بسیار بسیار بالاتری از گرافیک دارد, ولی
اگر کار پردازش گرافیک را به آن بسپارید وامیدهد یا بسختی کار میکند, اگرچه پرتوانتر باشد. چرا؟ آیا هر "پردازشی" از جنس "پردازش" نیست؟


پاسخ اینجا نه میباشد. ازینرو, مغز درخودماندگان نیز اگرچه در زمینه هایی همچون پردازش ناب و منطق بسیار خوب کار میکند, ولی اینها
این بخش های وابسته به پردازش "رابطه های اجتماعی" را ندارند. برای نمونه یکی از بخشها که امروزه در این زمینه یافته اند همان آیینه-پــِی-یاختگان
میباشند که کار این یاختگان ویژه شده, آیینه نمودن و همانند سازی چیزیست که روبروی خود میبینند. برای نمونه, کَس در برخورد های اجتماعی خود میبیند
که کسیکه روبروی او ایستاده پس از شنیدن گفته ای کمی گوشه های لبانش بگونه ای که انگار بخواهد بخندد ولی جلوی خود را بگیرد, بالا میرود.
در اینجا, این ریفلکس ماهیچه ای که در کمتر از چند دهم ثانیه رخ میدهد را تنها آیینه-پی-یاختگان به همراه بخشهای ویژه ی دیگری که "آماده ی"
بازشناسی اینگونه ریفلکس ها میباشند میتوانند ببینند و بپردازشند و بیشتر زمانها به یک آدم معمولی تنها "احساسی زمخت" دست میدهد
که کسیکه روبروی او ایستاده و دارد حرف میزند چیزی را هم دارد پنهان میکند, ولی اگر از او بپرسند این حس را از کجا آورده نمیتواند آنرا توضیح بدهد.


پس بوارونه ی دُژبرداشت بالا, شناخت قانونی های هر سیستمی توانایی بازی با آنها را بیگمان میبخشد. نکته ای که ولی
اینجا بایستی در یاد داشت این است که ابزارهایی همچون «خرد سرد (cold reason)» و «هوش افماریک (calculating intelligence)»
اگرچه از روی تعمیمپذیری / generalizability میتوانند بر هر پرسمانی درون آیند, ولی در همسنجی ابزارهایی بسیار کند
میباشند و ازینرو, در واقعیت, این تنها "کمبود توان پردازشیک" است که بازدارنده ی راستین میباشد و نه "جادویی بودن سیستم های اجتماعی".

Ouroboros
09-18-2015, 11:23 AM
واژه‌ی درخودمانده را من در اشاره به این پُست (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%87%E2%80%8 C%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-1561/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-13.html#post74888) و با همان تعریف بکار بردم:


انسان‌ها در مواجهه با ایده‌ها و پدیده‌ها سه تیپ گفتگوی درونی را با خود برقرار می‌کنند:
انسان نرمال: «چه احساسی درباره‌ی آن دارم». افراد نرمال از طریق بازخورد عاطفی خود با جهان ارتباط برقرار می‌کنند، و این وابستگی به فیدبک عاطفی اغلب آنها را به شدت محدود می‌کند.
جنون‌پیشه: «به چه کاری می‌آید؟» چه استفاده‌ای برای من و دیگران دارد. چگونه می‌توانم استفاده‌ی آن برای خود را حداکثری کرده، استفاده‌اش برای رقبای جنون‌پیشه‌ی دیگر حداقلی بکنم..
درخودمانده: «آیا حقیقت دارد»؟.

اکنون از خود بپرسید در برخورد با «اسلام» کدامیک از این سه واکنش را نشان می‌دهید؟ آیا به جستجوی کارکردهای اجتماعی و فردی آن برای مومنان و کافرانش می‌روید؟ آیا تسلیم احساس بلادرنگی که ایمان یا کفر به آن در شما پدید می‌آورد می‌شوید؟ آیا به جستجوی صادقانه و به دور از پیشداوری عاطفی حقیقت داشتن یا نداشتن آن می‌روید؟ موقعیت این سه گروه در جهان: جنون‌پیشه > نرمال > درخودمانده.

طی دو سال گذشته این ایده‌ای بسیار خام و سطحی به من کمک بسیار زیادی در درک پدیده‌های اجتماعی و غیراجتماعی پیرامونم کرده. به کاغذ درآوردن این ایده در قالبی شایسته محتاج فعالیت ذهنی بسیار متمرکز و سازمان‌یافته‌ای است که من هنوز فرصت و انرژی لازم برای آنرا پیدا نکرده‌ام. با اینهمه اینجا تلاش خواهم کرد تا امر گریزان از زبان را افسار بزنم و تعریفی جامع از این رهیافت، و اینکه چرا انتقاد شما (و کازینسکی) از آینده‌ی سیستم تکنولوژیک را پوچ می‌کند ارائه بکنم.

Mehrbod
09-19-2015, 01:54 AM
واژه‌ی درخودمانده را من در اشاره به این پُست (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%87%E2%80%8 C%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-1561/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-13.html#post74888) و با همان تعریف بکار بردم:



طی دو سال گذشته این ایده‌ای بسیار خام و سطحی به من کمک بسیار زیادی در درک پدیده‌های اجتماعی و غیراجتماعی پیرامونم کرده. به کاغذ درآوردن این ایده در قالبی شایسته محتاج فعالیت ذهنی بسیار متمرکز و سازمان‌یافته‌ای است که من هنوز فرصت و انرژی لازم برای آنرا پیدا نکرده‌ام. با اینهمه اینجا تلاش خواهم کرد تا امر گریزان از زبان را افسار بزنم و تعریفی جامع از این رهیافت، و اینکه چرا انتقاد شما (و کازینسکی) از آینده‌ی سیستم تکنولوژیک را پوچ می‌کند ارائه بکنم.

در مُدل‌سازی بالا دو چیز بسختی کمبودشان احساس میشود:


١ّ. خودآگاهی نقشی ندارد.
٢- بسته به بافتار (context) هرکس میتواند گاه یک, گاه دو و گاه سومی باشد.




گره دوم گره بسیار فراگیری‌ست که در مُدل‌های خام همواره یافت میشود. در واقعیت ما سیاه و
سپید نداریم و جنون‌پیشه گاه میتواند به حقیقت بپردازد, و حقیقت‌گرا گاه میتواند جنون‌پیشه باشد.

گره یکم گرهِ مهمتری‌ست و در همه‌یِ مدلهای آورده از سوی شما, اینجا و دگرجا, کمبودش احساس¹ میشود و آن اینکه کَس
میتواند خودآگاهانه گاه از راه یکم, گاه دوم و گاه سوم برود, درست همان کاری که خود ما [بایستی] انجام بدهیم. نمونه‌وار
خوردن و آشامیدن چیزهایی میباشند که بیشتر با مُدل احساس بایستی سر و کار داشته باشند, در این دم
چه چیزی میچسبد و سپس روی این گزینش اصلی, فاکتورهای مهم دیگر مانند تندرستی و اینکه شاید بجای
سیب‌زمینی سرخ کرده گرچه خوشمزه, ولی گزینه‌یِ کمتر خوشمزه و سالمتری نیز در دست باشد و ..., اعمال بگردند.


در مدل بالا این توانایی که کس خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند, نادیده گرفته شده است.





---
¹
آیا برای شما که استاد شترنگ‌اید, این خودآگاهی نیست؟

Ouroboros
09-19-2015, 05:55 AM
در مدل بالا این توانایی که کس خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند, نادیده گرفته شده است.

چرا چنین تصوری دارید؟ این تقسیم‌بندی می‌تواند به روشی برای برچسب زدن به تک‌تصمیم‌ها نیز تقلیل داده بشود، یعنی در هر تصمیم و خرده-تصمیمی که در زندگی روزمره می‌گیرید شما می‌توانید در یکی از این گروه‌ها قرار بگیرید. اما بله در جهان واقعی اغلب افراد به شدت به یک گروه متمایل هستند و بسیار انعطاف‌پذیری ناچیزی نشان می‌دهند، این به دلیل امکان‌ناپذیری تغییر نیست، هرچند برخی گرایش‌های طبیعی متمایل به یک گروه دارند اما همه با شاخص‌های مختلف توانایی تغییر را دارند. اینکه تغییر پدیده‌ای استثنایی و خارق‌العاده است و به ندرت رخ می‌دهد اما به این دلیل است که هیچکدام از این افراد، به نحو آگاهانه، روش دیگر برای شناخت و برخورد با جهان را به رسمیت نمی‌شناسند.

نرمال‌ها از همه بیشتر با مشکل روبرو هستند زیرا عواطف ما تا اندازه‌ی زیادی غیر-ارادی و ناخودآگاه و مجموعه‌ای از واکنشهای بیوشیمیایی به محرکهای بیرونی‌ست، شما نمی‌توانید چیزی را ارادی از چندش‌آور بودن یا ترسناک بودن یا خوشایند بودن ساقط بکنید. دست بالا می‌توانید این بازخورد عاطفی را نادیده بگیرید. پس حتی اینها هم می‌توانند از طریق برخی تمرین‌های روانی و جسمانی خود را به «احساس بد کردن» عادت بدهند و بر مبنی چیزی بجز بازخورد عاطفی تصمیم بگیرند، اما چنین اتفاقی اغلب رخ نمی‌دهد چون خودآگاهی چندان عمیقی هم در این افراد وجود ندارد و درگیری ذهنی اصلی آنها با دگرفریبی‌ست.

پس این تقسیم‌بندی‌ها انعطاف‌پذیر هستند، اما در جهان واقعی انعطاف به ندرت رخ می‌دهد. مسئله ناتوانی نیست، عدم تمایل است. درخودمانده اغلب منفعت‌طلبی را ناقص و مبتذل تلقی می‌کند، جنون‌پیشه همه کس بجز خودش را ول‌معطل و «گوسفند» تلقی می‌کند و انسان نرمال اساسا خودآگاهی آنچنان برجسته‌ای ندارد که بخواهد از سطح «نقش بازی کردن» فراتر برود، اما همه می‌توانند جابه‌جا بشوند: درخودمانده‌ای که از نجات گله نا-امید شده می‌تواند جنون‌پیشه بشود ، انسان نرمالی که تحت فشار عاطفی بلندمدتی بوده(مثلا سربازی بوده که به جنگ رفته)می‌آموزد که چگونه به آنها بی‌اعتنا بشود و ... جهت حرکت اما محدود است : نرمال > درخودمانده > جنون‌پیشه. من نه درخودمانده‌ای دیده‌ام که نرمال بشود، نه جنون‌پیشه‌ای که درخودمانده یا نرمال. من گمان می‌کنم که هرچه بیشتر به سوی جنون‌پیشگی متمایل می‌شوید، انعطاف‌پذیری کمتری نشان می‌دهید. اینکه چرا برخی افراد گرایش بیشتری به یکی از این گروه‌ها نشان می‌دهند می‌تواند هر دلیلی داشته باشد، به نظر من اما ژنتیکی و برآمده از شیمی مغز است، حساسیت بسیار بالا به دوپامین و عیب امیگدال شما را جنون‌پیشه می‌کند، فعالیت دوپامینرژیک بالا و امیگدال سالم شما را نرمال می‌کند و به نظر می‌رسد در درخودمانده‌ها فعالیت کولینرژیک اهمیت بالاتری دارد.


اما قرار شد کمی صبور باشید و اجازه بدهید من اینها را و ربطشان به تکنولوژی و ... را به طور کامل‌تری تعریف بکنم و توضیح بدهم.

Mehrbod
09-19-2015, 02:01 PM
چرا چنین تصوری دارید؟ این تقسیم‌بندی می‌تواند به روشی برای برچسب زدن به تک‌تصمیم‌ها نیز تقلیل داده بشود، یعنی در هر تصمیم و خرده-تصمیمی که در زندگی روزمره می‌گیرید شما می‌توانید در یکی از این گروه‌ها قرار بگیرید. اما بله در جهان واقعی اغلب افراد به شدت به یک گروه متمایل هستند و بسیار انعطاف‌پذیری ناچیزی نشان می‌دهند، این به دلیل امکان‌ناپذیری تغییر نیست، هرچند برخی گرایش‌های طبیعی متمایل به یک گروه دارند اما همه با شاخص‌های مختلف توانایی تغییر را دارند. اینکه تغییر پدیده‌ای استثنایی و خارق‌العاده است و به ندرت رخ می‌دهد اما به این دلیل است که هیچکدام از این افراد، به نحو آگاهانه، روش دیگر برای شناخت و برخورد با جهان را به رسمیت نمی‌شناسند.

....


درست است نگرش ما به چیزی که در بالا آمد بسیار نزدیک‌تر است.






اما قرار شد کمی صبور باشید و اجازه بدهید من اینها را و ربطشان به تکنولوژی و ... را به طور کامل‌تری تعریف بکنم و توضیح بدهم.


بسیار خوب, ولی همچنان این باور که یک روش, آنچه در بالا آمده, برای توضیح یک واقعیت, آنچه در گفتمان
تکنولوژی آمده, دارد بکار میرود مایه‌یِ نگرانی‌ست. میتوان دید که سخن شما میتواند دستِ بیش به این بپردازد که
شناخت‌شناسانه (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B4%D9%86%D8%A7%D 8%B3%DB%8C-epistemology-990/) (epistemologically) آنچه در گفتمان تکنولوژی بدان پرداخته شده است ریشه در واقعیت ندارد
زیرا روش بکار رفته بهمان و بیسار لغزش‌ها را میتواند داشته بوده باشد; هر آینه این همچنان پیوندی یکراست از
نادرستی را نشان نخواهد داد, چُنانکه یک ساعت خراب هم دوبار در روز زمان درست را نشان میدهد, گرچه آری, خراب باشد.

نکته‌یِ دیگری که ربط شما میتواند بنمایاند از اعتبار انداختن انگیزه‌یِ¹ کسانی‌ست که به گفتمان
تکنولوژی میپردازند و این در بدترین چهره‌یِ خود چیزی بجز «سفسته‌یِ پرداختن به کس بجای
سخن / ad hominem» یا در بهترین چهره, زهرآلودن سرچشمه و گمان‌افکنی بیشتر نخواهد بود.


سخن کوتاه, بگذارید آنچه در ذهن دارید را بیاورید تا ببینیم گفتگو به کدام راستا میرود.











¹
در پیوند به گفتمان تکنولوژی, من بیشتر از آنکه باور شود درباره‌یِ اینکه نمونه‌وار کازینسکی asocial بوده,
دوست دختر نداشته, باکره بوده و ازینرو به بمب‌گذاری روی آورده نوشتار خوانده‌ام. جدا از حقیقت داشتن یا نداشتن اینها,
بایستی پذیرفت که اینگونه تازش‌ها, که بسیاری‌شان بسیار هوشمندانه و نایکراست به اعتباراندازی پرداخته‌اند — او
بسیار باهوش بود ولی چون او را زود به هاروارد فرستادند دوستانش را از دست داد و کم کم antisocial
شد و ... — رویهمرفته هیچکدام به درستی یا نادرستی سخنان وی, آنچه در آرمان‌نامه‌یِ Industrial Society and Its Future (http://editions-hache.com/essais/pdf/kaczynski2.pdf)
آمده نپرداخته و تنها سفسته‌‌هایی کارآمد (effective) برای مردم‌فریبی (+ خودفریبی) ولی ناکارآمد برای شناخت واقعیت, میباشند.

Ouroboros
09-20-2015, 09:21 AM
خب تز من بسیار خام و ساده است، اما کارآیی بالایی در شناخت همه‌ی سیستم‌های انسانی، از یک شرکت بیست نفره تا کل تمدن بشری دارد. می‌توان آنرا در یک خط چنین تعریف کرد : «نیروهای متضاد در سیستم‌های انسانی به میزانی از نفوذ و اثرگذاری رسیده‌اند که اغلب این سیستمها در شرایط تعلیق مداوم منجمد بشوند و باقی بمانند». توضیح این ماجرا اما نیازمند مقدمه‌چینی بسیار زیادی‌ست!

من نوع بینش و برخورد انسان‌ها با جهان پیرامون خود را به سه شکل عمده تقسیم کرده‌ام. بزرگترین گروه انسان‌ها، کسانی هستند که در مواجهه با چیزها به عواطف خود رجوع می‌کنند. ویژگی مهم دیگر نرمال‌ها آنست که منابع موجود در سیستم را محدود تلقی می‌کنند(احتمالا به درستی)و برای استفاده از آنها یا دسترسی به آنها، به رقابت با دیگران می‌پردازند. این افراد درگیری ذهنی بسیار عمیق و جدی‌ای با یاد گرفتن و پیروی کردن از قوانین رسمی دارند زیرا گمان می‌کنند آنچه سیستم را کنترل می‌کند و به کار می‌اندازد این قوانین است.

نتیجه آن می‌شود که تحت قانون، هرقدر هم سطحی و مضحک و بی‌معنی باشد، به رقابت با دیگران می‌پردازند. ویژگی دیگر ِ این افراد آنست که خودشان اغلب «روح قوانین» را درک نمی‌کنند یا اهمیتی به آن نمی‌دهند، یعنی به طور غریزی از آن‌ها پیروی می‌کنند نه به طور آگاهانه، دلیل آنست که هدف اصلی ایشان از قانون‌مداری نمایش پایبندی به اصول سیستم به افراد بالادستی در سلسله‌مراتب اجتماعی و ارسال علایم متناسب است.


نقش اقتصادی این افراد در یک سیتسم انجام دادن کارهای بی‌اهمیتی‌ست که هرکس با آموزش مناسب قادر به انجامشان هست. این‌ها همان کارمندان بالا، میان و دون‌پایه در شرکت‌های مختلف هستند. سنگینی سیستم به دوش این افراد قرار می‌گیرد و «حمالی»، یا آنچه به طور کلاسیک در ذهن ما از شنیدن «کار» تداعی می‌شود را آن‌ها انجام می‌دهند. این افراد در معنی حقیقی کلمه، یعنی تولید یک ارزش منحصربفرد «مولد» نیستند، بلکه اغلب مشاغل غیرضروری ِ دورانداختنی، در نقشهایی کاملاً جایگزینی پذیر قرار می‌گیرند.



چنانکه گفته شد این افراد خود را تحت قوانین می‌بینند و به آن‌ها پایبند هستند اما در عین حال برای دسترسی به منابع محدود به شدت در تلاش نیز هستند، نتیجتا پس از آنکه پیشرفت قانون‌مدار، یعنی پیروی از هرآنچه خود سیستم برای موفقیت به شما توصیه می‌کند را آزمودند و به نتیجه‌ای نرسیدند(که اغلب نمی‌رسند)، تنها راه پیشرفت را در «تقلب» می‌بینند: آموختن راه‌هایی برای دور زدن قوانین بدون شکستن آنها.


تقلب نرمال‌ها اما همیشه معطوف به سیستم ِ بی‌چهره‌ی غیرانسانی است، یعنی می‌کوشند به سیستم کلک بزنند نه به دیگران، زیرا همانطورکه پیشتر هم گفته شد حداکثری کردن بازخورد عاطفی مثبت و حداقلی کردن بازخورد عاطفی منفی رانه‌ی اصلی آن‌هاست و «محبوب بودن» برایشان بسیار مهم است، نتیجتا حاضر نیستند از آدم‌های دیگر که ممکن است برنجند، انتقاد بکنند، غیبت بکنند و به هر نحوی باعث پدید آمدن بازخورد عاطفی منفی در آن‌ها بشوند بهره‌ای بکشند. تحت تقلب نرمال‌ها سیستم تضعیف می‌شود، اما آثار مخرب این تقلب با «کار»ی که این افراد انجام می‌دهند برطرف می‌شود و سیستم را از کار نمی‌اندازد(قفط تا اندازه‌ای ناکارآمد می‌کند).

یکی دیگر از آثار بسیار مهمی که دیدن جهان از دریچه‌ی عواطف بر ما می‌گذارد، اضطراب بسیار شدید در برخورد با سیستم‌های بی‌قانون، آشوب‌زده و بی‌نظم است. ما نیازمند بیرون کشیدن نظم از دل آشوب هستیم اگرنه قادر به درک معنوی آن نمی‌شویم(حتی خود مفهوم آشوب نیز شباهتی به آنچه ممکن است باشد ندارد و از تعریفی دارای نظم در ذهن برخوردار است)، و زمانی که این نظم غایب است احساس اضطرابی عمیق در ما پدید می‌آید. این احساسی‌ست بسیار منفی که انسان نرمال لحظه‌ای تاب ِ تحمل آنرا ندارد و برای غلبه بر آن به «روایت روشنگر» مومن می‌شود. روایات روشنگر داستان‌های ساده شده‌ای هستند از قوانین حاکم بر جهان که از سوی درخودماندگان برای افزایش کارآمدی یا با ساده‌لوحی صادقانه‌ی مخصوص آنها آفریده شده، و توسط جنون‌پیشگان برای فریب و بهره‌برداری از گله‌ی نرمال‌ها استفاده می‌شود. انسان نرمال به روایات روشنگر نیاز وجودی دارد و در غیاب آنها «کار» نمی‌کند و تنها به «تقلب» می‌پردازد، خلاء اخلاقی که جامعه‌ی ایرانی برای مثال امروز تجربه می‌کند ناشی از کافر شدن گله‌ی نرمال‌ها به روایت روشنگر اسلام از جهان است و تا حاکم شدن روایت دیگری چنان می‌ماند.


انگیزه‌های یک انسان نرمال نیز آشکار و تشخیص آنها ساده است، محبوبیت، مقبولیت، احساس آرامش(در برابر احساس اضطراب)و احساس گنگی از وظیفه‌شناسی.



اثری که این افراد به روی سیستم‌های مختلف دارند اغلب خنثی‌ست، یعنی وجودشان هزینه‌ای که برای سیستم دارد(تقلب)را از طریق کار روزمره‌ی کم‌بهایی که انجام می‌دهند( جبران می‌کند. برای سیستم این‌ها اغلب نامرئی هستند مگر آنکه از طریقی «غیرطبیعی» مهم بشوند و آسیب یا نفعی که به سیستم می‌رسانند از ضریب طبیعی آن خارج بشود.

Ouroboros
09-20-2015, 09:43 AM
گروه دیگری که من شناسایی کرده‌ام درخودماندگان هستند.

درخودمانده تا اندازه‌ی زیادی به قوانین رسمی سیستم بی‌اعتناست و به ناکارآمدی آن‌ها پی برده، اما همچنان عمیقاً به قانون‌مندی معتقد است: «اگر این قوانین یا این نظم یا این سیستم را به طور کامل عوض بکنیم ناکارآمدی ریشه‌کن می‌شود». به عبارت دیگر آن‌ها می‌دانند که قوانین سیستم را به خوبی کنترل نمی‌کنند اما همچنان معتقدند که تقصیر این ناتوانی از «این» قوانین است، و می‌توان مجموعه قوانین جدیدی پی ریخت که سیستم را بهتر به کار می‌اندازند.

این افراد آگاهی عمیقی از قانون سیستم دارند و به محض آشنا شدن با یک قانون دلیل وجودی آن و کارکرد آنرا جویا می‌شوند، نتیجتا پیروی این افراد از قوانین اگرهم رخ بدهد پیروی خودآگاه با هدف برآوردن «انگیزه‌ی اصلی» آن قانون است. درخودمانده باور دارد که:

> سیستم‌ها بر مبنی کارکرد خود تعریف می‌شوند.
> که سیستم‌ها تحت حاکمیت قوانین هستند. دلیل این باور احتمالا دیدن نرمال‌های قانون‌مدار و تأثیری که قوانین بر آن‌ها دارد است.
> که قوانین رسمی ناکارآمد و دروغین هستند و ناکارآمدی سیستم برآمده از آنهاست، «قوانین راستین» را باید از نو کشف کرد یا نوشت و ...
> که قانون‌شکنی و قانون‌گریزی اموری پاتولوژیک، بیرون از سیستم، استثناء و خارج از «قاعده» هستند. اگرهم به آن بپردازند آنرا در مقام یک آسیب و احتمالاً برای انتقاد از قوانین موجود به سود قوانین موعود مورد استفاده قرار می‌دهند.
> که همه‌ی سیستم‌ها به طور نامحدود قابل تغییر و تعویض هستند.

درخودمانده به نحوی تناقض‌آلود هم به قدرت جهان‌ساز ِ نهاد باور دارد و هم به دورانداختنی بودن هر نهاد و همه‌ نهادی. او از یک طرف مفاهیمی همچون نظام اقتصادی، حکومت، فرهنگ، جنسیت، نژاد و … را آفریده‌ی ابرسیستم‌های مختلف تلقی می‌کند، و از طرف دیگر آن‌ها را یک‌سره دورانداختنی می‌داند و معتقد است می‌توانیم هر کدام را که خواستیم به هر شکلی که خواستیم تغییر بدهیم.

هر قدر سیستم بزرگ‌تر، پیچیده‌تر و با تکنولوژی درآمیخته‌تر باشد، دور انداختن آن دشوارتر می‌شود. بیشتر سیستم‌های امروز موجود کاملا در نیانداختنی هستند و خلاصی از «شر» آنها غیرممکن است، اما حتی در صورت امکان نیز دور انداختن یک سیستم تنها زمانی به صرفه است - و رخ می‌دهد - که مجموعه‌ی تقلب‌های نرمال‌ها و تغذیه‌ی انگلی جنون‌پیشگان از مجموعه‌ نوسازی‌ها و آپدیت‌های درخودماندگان جلو بزند. در این مدل هم سیستم به نحوی کنترل‌نشده و از درون متلاشی می‌شود، نه مدیریت‌شده و هدفمند.

تلاش درخودمانده برای جایگزین کردن ابرسیستم «شهر تهران» به جایی نمی‌رسد زیرا مقیاس و طبع این شهر آنرا دورنیانداختنی می‌کند. علاوه بر این حتی اگر بکوشیم و موفق بشویم شهر تهران را از نو بسازیم نتیجه باز کاستی‌هایی مشابه خواهد داشت زیرا نقص کنونی این ابرسیستم برآمده از ذات متریالی که آنرا ساخته است - مردم تهران - ناشی می‌شود نه صرفاً از چینش آن. تلاش برای دور انداختن زبان فارسی و جایگزین کردن آن با چیزی کارآمدتر می‌شود سره‌نویسی(یا اسپرانتو برای انگلیسی!). تلاش برای دور انداختن مردسالاری و جایگزین کردن آن با چیزی بهتر می‌شود فمینیسم. تلاش برای دور انداختن سرمایه داری و جایگزین کردنش با سوسیالیسم می‌شود شوروی و … سیستم‌های ارگانیک در مدتی بسیار طولانی، مقیاسی غیرانسانی و پروسه‌ای داروینی پدید آمده‌اند، سیستم‌های مصنوعی هیچیک از این سه ویژگی و امکان را ندارند.

درخودمانده به جهان بی‌نظم، بی‌معنی و بی‌هدف می‌نگرد، خوانشی «سازمان‌یافته» از آن ارائه می‌کند و سپس این را «خردگرایی» جا می‌زند. آنچه اتفاق افتاده صرفاً معنی بخشیدن به پدیده‌ای کاملاً بی‌معنی‌ست. راهکارهایی که درخودمانده برای کارآمدتر کردن سیستم ارائه می‌کند همگی برآمده از همین درک از واقعیت است، یافتن نظم در سیستمی که فاقد آنست، Seeing patterns when none exist.



درخودماندگان علاقه‌ی وافری به «قوانین راستین» نظام نشان می‌دهند، آن قواعدی که از نگاه سطحی پنهان هستند و تنها در آنالیز ثانویه آشکار می‌شوند. دلیل این اشتیاق آنست که به ناکارآمدی قوانین رسمی پی برده‌اند اما هنوز به «قانون‌مندی» باورمند مانده‌اند. به باور آنها اگر قوانین راستین رسما جاری بشوند و سدهای پیش روی ایشان برداشته، نیروی عظیم آنها آزاد بشود ناکارآمدی سیستم برطرف می‌شود.

نقش این افراد در سیستم نوآوری، اکتشاف و پی‌ریزی قواعد جدیدی‌ست که به کارآمدی سیستم می‌افزاید. ذهن آن‌ها به طور مداوم در جستجوی راه‌های بهتر، حقایق حقیقی‌تر، گزاره‌های درست‌تر و قوانین کارآمدتر است! هرچند نسخه‌هایی که می‌پیچند بدون درک درستی از وقایع است به دلیل آنکه به قصد تغییر وقایع صورت گرفته کارگر می‌افتد. کمابیش تمامی پیشرفتهای تاریخ بشر از سوی افراد درخودمانده صورت پذیرفته. نقش دیگری که این افراد ایفا می‌کنند نابود کردن سیستم‌های قدیمی به سود سیستم‌های جدید است. هرچند به طور طبیعی این افراد همگرایی اجتماعی تقریباً ناموجودی دارند، هنگامی که پیرامون هدفی مشترک گرد هم می‌آیند قدرتمندترین نیروی اجتماعی متصور محسوب می‌شوند.

انگیزه‌ی این افراد از آنچه می‌کنند اغلب غیرعاطفی‌ست اما با شکلی رمانتیک از «نوع‌دوستی» نیز در آنها وجود دارد: هرچند از نرمال‌ها عار دارند اما خود را مدافعان حقیقی آنها برمی‌شمارند و از جنون‌پیشگان بیزارند.

Ouroboros
09-20-2015, 10:17 AM
« مسیحیت نه به دلیل معجزات و فلسفه و برنامه‌های خود، که به رغم آنها ظفرمند شد».
خوزه دونوسو کورتز

نوبت به جنون‌پیشه‌ها می‌رسد، افرادی که به چیزی بجز منفعت شخصی بلافاصله اهمیتی نمی‌دهند و در این مسیر از نابودی هیچ چیز و هیچ کس فروگذار نیستند. جنون‌پیشه نیز همچون درخودمانده به تخیلی بودن قوانین رسمی سیستم پی برده، اما برخلاف او یک گام پیشتر رفته و قانون‌مداری را نیز دور انداخته.

می‌داند که کارآمدی سیستم در گرو تداوم غلبه‌ی شاخص همکاری گوسفندان به شاخص رقابت آنهاست. او می‌داند که ارزش، نظم یا معنای بیرونی وجود ندارد و این باور را درونی کرده، یعنی آن را با همه‌ی هیبت خود پذیرفته و در زندگی روزمره نیز جاری می‌کند. جنون پیشه می‌داند:



> که «دلیل وجودی» سیستم سرگرم کردن درخودماندگان و فریب نرمال‌هاست نه «کارکرد».

> که ناکارآمدی هر جمع انسانی بزرگ‌تر از سه نفر اجتناب‌ناپذیر است و شاخص آشوب با افزایش شمار افراد نیز بیشتر می‌شود.

> که سیستم به رغم قوانین خود کار می‌کند نه به خاطر آنها.

> که قانون‌گریزی قاعده است و به فراوانی قانون‌مداری دیده می‌شود. اهمیت آن نیز از جهاتی بیشتر و از جهاتی برابر با قانون‌مداری‌ست.

> که سیستم در «پائین‌ترین سطح ممکن از کارآمدی» باقی می‌ماند فارغ از چینش. چینش خوب آنی‌ست که پائین‌تر رفتن کارآمدی جلوگیری بکند.


نقش جنون‌پیشه در سیستم بسیار حیاتی‌ست. او نیز مشابه درخودمانده به منظم کردن جهان پُر-آشوب می‌پردازد، اما برخلاف او نوک پیکان فریبکاری او نه شخص خود، که دیگران هستند. او با معنی دادن به جهان بی‌معنی، با کاستن پرسمان‌های وجودی به پرسمان‌های غیروجودی(«چرا باید زنده باشم» به «چرا باید دکتر بشوم»)و با نظارت مداوم به شاخص رقابت/همکاری میان نرمال‌ها، آن‌ها را به سیستم مؤمن نگاه می‌دارد. او همچنین نقشی را می‌پذیرد که هیچ نرمال یا درخودمانده‌ای حاضر به پذیرفتن آن نیست: قربانی کردن در پیشگاه خداوند طبیعت.


جنون‌پیشه تجسد «قانون حاکم» و «قانون رسمی» سیستم برای نرمال است و از این طریق او را می‌فریبد که نظمی وجود دارد که به چیزها حکومت می‌کند، اگر می‌خواهید شغلتان را حفظ بکنید «باید» سر ساعت ۹ اینجا باشید، اگر می‌خواهید در زندگی موفق باشید «باید» به دانشگاه بروید، اگر می‌خواهید خانواده تشکیل بدهید «باید» ازدواج بکنید، اگر می‌خواهید …. باید ….! در همان حال که خود او به هیچکدام از این بایدها پیابند نیست. این قوانین را درخودمانده وضع می‌کند(یا به قول خودشان، «کشف» می‌کند)، نرمال اجرا می‌کند و جنون‌پیشه مورد بهره‌برداری شخصی قرار می‌دهد.



نقش منفی این افراد تغذیه انگلی از سیستم است. توضیح این نقش، و به طور کلی «به نظم درآوردن» موجودیت نظم‌گریز این رهیافت به جهان بسیار دشوار و چه بسی ناممکن باشد، من برای توضیح آن می‌کوشم در قالب چند مثال و خاطره و ... آنرا درک‌پذیرتر بکنم اما به احتمال قوی موفق نخواهم شد. تنها دیدن جهان از چشمان یک جنون‌پیشه است که می‌تواند آنرا فهمیدنی بکند، با اینحال من تلاشم را خواهم کرد.

ماجرای اول:


چندی پیش به من یک پست مدیریتی میان‌پایه در شرکتی مربوط به واردات کالایی به خصوص محول شد. من البته که از این شغل چیزی نمی‌دانستم و کوچکترین ایده‌ای راجع به قوانین حاکم بر آن نداشتم. نه از کالای وارداتی سر در می‌آوردم، نه از چند و چون بازار آن کالا در ایران و جهان، نه از جزئیات و کیفیات حاکم بر آن بازار و … رئیس شرکت رفیق قدیمی من است و اینجا می‌خواست به من کمکی کرده باشد! در آن بخشی که من مشغول به کار شدم، مرد میانسال محترمی بود که یازده سال در آن شرکت سابقه‌ی کار داشت، یعنی حتی بیشتر از رفیق من که شرکت را از پدرش به ارث برده بود در آنجا خدمت کرده بود. این مرد همه‌ی فنون کار را می‌دانست و به راستی با هر معیاری هزاران بار شایسته‌تر از من برای آن پُست بود، چنانکه تمام کارهای مرا نیز این مرد انجام می‌داد و تنها برای گرفتن امضای نهایی به سراغ من می‌آمد. منهم کم نمی‌گذاشتم و هر فرصتی که دست می‌داد، او را جلوی جمع تحقیر، و به خاطر نالایقی شدیدی که دارد سرزنش می‌کردم! با آنکه ساعت کار من ۸ صبح تا پنج بعد از ظهر بود، ساعت یازده می‌رفتم و ساعت دو نیم، سه می‌زدم بیرون(معمولا شانه به شانه‌ی «آقای رئیس»). هرگاه مشتری از دست می‌دادیم، جنسی دیر می‌رسید، خللی در ترخیص کالا رخ می‌داد یا اتفاق مشابهی می‌افتاد، من یک جلسه فریادکشی بر سر کارمندان و تهدید آن‌ها، به خصوص مرد شریف ِ کاردان به اخراج، برگذار می‌کردم. من مدتی در این شرکت کار کردم و بعد که حوصله‌ام سر رفت تلفنی به دوستم گفتم که دیگر سر آن کار نخواهم رفت، او هم کار مذکور را به دوست دیگری دارد، و نه آن مرد متعهد ِ کاردان ِ موظف.




در ماجرای بالا مرد متعهد نماد یک انسان نرمال است و من در نقش جنون‌پیشه قرار گرفته‌ام، و در اینجا چیزی برای آموختن هست. چرا نقش من در این نهاد ضروری بود؟! یک درخودمانده به این ماجرا با بیزاری می‌نگرد و مرا نماد بدترین مدل از زوال اخلاقی و ناکارآمدی و «همه‌ی آنچه در سرمایه‌داری مشکل‌زاست» تلقی می‌کند، اما در کمال شگفتی می‌بیند که همه‌ی تلاشها برای برداشتن من از محیط کار به شکستی مفتضحانه (https://en.wikipedia.org/wiki/Soviet_Union) ختم می‌شود. من در این شرکت نقش مترسکی را ایفا می‌کنم که «تقلب» سخیف مرد نرمال را محدود می‌کند و با تهدید به «اعمال قانون» او را در شرایط «حداقل کارآمدی» نگاه می‌دارد.


رهبر وظیفه دارد مشکل را شناسایی بکند - و همواره مشکلی وجود دارد، ولو زمانی که مشکلی وجود ندارد -، راه حل برای آن مشکل پیدا بکند - آنرا به گردن بازنده‌ی گروه، که محبوبیت چندانی ندارد بیاندازد، معمولا این بازنده مفیدترین عضو گروه نیز هست و حسادت دیگران را برمی‌انگیزد -، و آنرا حل بکند - بازنده را معدوم بکند -. با تماشای این پروسه بدنه‌ی سیستم، یا نرمال‌ها احساس می‌کنند که اولا «پیشرفتی» حاصل شده - ناکارآمدی از طریق حذف عناصر ناکارآمد در حال برطرف شدن است -، و ثانیاً اگر تقلب از کار جلو بزند یا سیستم ر به نحوی مرئی تهدید بکند عاقبتی مشابه در انتظار او خواهد بود - ولو آنکه بازنده‌ی اخراجی کم‌کاری نکرده باشد، بازنده‌ها به دلیل نخاله‌ی جمع بودن همیشه «بار اضافی» و «انگل اجتماع» به نظر می‌آیند -. این مکانیزم اطمینان/اضطراب نقش بسیار مهمی در جهت‌دهی به سیستم ایفا می‌کند. این نقش حیاتی‌ست، و همان «به کار انداختن سیستم به رغم ناکارآمدی ذاتی آن – جمع شدن بیش از سه نفر انسان کنار هم – از طریق فریب مردان معمولی با ایده‌ی مدیریت» است.



آدم‌های معمولی هرگز پی نمی‌برند که بازی مشکل بنیادی دارد، آن‌ها تنها از «مدیر» بیزار می‌شوند، ایمانشان به «مدیریت» سرجای خود استوار است. درخودماندگان نیز طبق معمول هرچند پی می‌برند که مدیریت نمایشی سرکاری بیش نیست، کارکرد تلویحی آنرا نادیده می‌گیرند و آنرا دورانداختنی اعلام می‌کنند. هر دو به نوعی در اشتباه هستند.

Ouroboros
09-20-2015, 10:23 AM
ماجرای دوم:

در بررسی جنبه‌ی دیگری از آنچه جنون‌پیشه می‌کند، استعاره‌ی ویندوز روش خوبی برای شناخت این نقش در سیستم‌های مختلف است. طراحان و برنامه‌نویسان و تولیدکنندگان ویندوز که درپی آفریدن سیستمی کارآمد هستند در اینجا «درخودمانده» محسوب می‌شوند، کاربران ویندوز انسان‌های نرمال و طراحان ویروس‌ها و دیگر تهدیدات امنیتی این سیستم عامل نقش جنون‌پیشگان را ایفا می‌کنند. کاربرانی که ویندوز غیرقانونی را تورنت کرده‌اند نرمال‌هایی هستند در حال تقلب. درخودمانده به طور مداوم در حال «نوسازی» و «پیشبرد» سیستم است، اما همواره در موضع دفاعی، واکنشی و یک گام پستر از جنون‌پیشگان است، زیرا آنها به هیچ قانونی پایبند نیستند و تخریب/بهره‌کشی آسان‌تر از ساختن/بهره‌وری‌ست. ویندوز ده در قیاس با ویندوز هشت «پیشرفته‌تر» است تنها در این معنی که «کمی» در برخورد با متقلبان و جنون‌پیشگان ِ موجود بهتر شده، اینکه چقدر بهتر شده یا اینکه از عهده‌ی جنون‌پیشگان و متقلبان ِ آینده چگونه مقاومتی نشان خواهد داد و تا چه زمانی می‌تواند با «آپدیت‌های فصلی» خود را سرپا نگاه بدارد و از سقوط جلوگیری بکند مشخص نیست.

Ouroboros
09-20-2015, 10:50 AM
ماجرای سوم:

می‌توان سیستم تکنولوژیک را نیز از منظری مشابه مورد بررسی قرار داد. امکان بهره‌برداری از سوختهای فصیلی و الکتریسیته «نوآوری» در سیستم محسوب می‌شود که طی دویست سال گذشته قادر بوده نه فقط به همه میزان تقلب و زیست انگلی غلبه بکند، بلکه پیشرفت چشمگیری هم در جهت افزایش کارآمدی داشته. این نوآوری اما مثل همه‌ی آنهای دیگر محدود در پتانسیل‌های طبیعی خود است و انباشت متقلب‌ها و انگل‌ها به روی آن تا لحظه‌ای که از پیشرفت باز ایستاده، به تعلیق مداوم برسد ادامه پیدا می‌کند. اروپا به عنوان نقطه‌ی آغاز و پیشبرد این نوآوری‌ها دویست سال آینده را باید بکوشد تا پیشرفتهای دویست سال گذشته را حفظ بکند:


http://www.daftarche.com/attachment.php?attachmentid=4910&stc=1

شاخص میان تغذیه‌ی انگلی جنون‌پیشه، تقلب مداوم نرمال و نوسازی دائم درخودمانده در جهان کنونی به تعادل و تناسبی رسیده که می‌توان ادعا کرد محتمل‌ترین گزینه نه پیشرفت به مرحله‌ی بعدی و نه پسرفت به مرحله‌ی قبلی، که تعلیق مداوم است. هر زمان جنون‌پیشه‌ها تغذیه آرام و مداوم که میزبان را رها می‌کنند و به گلوی سیستم حمله می‌برند به قصد کشتن، یا هر زمان تعداد تقلبهای جدید از سرعت نوسازی برای مقابله با آن‌ها زیادی جلو می‌زند سیستم پس می‌رود، یعنی ناچار به روبرو شدن با مشکلی می‌شود که پیشتر به نظر «حل‌شده» می‌آمد. هر زمان درخودمانده نقشه‌ای برای نوسازی و افزایش کارآمدی سیستم پی می‌ریزد که مؤثر واقع می‌شود، تا کشف باگ‌های جدید سیستم پیشرفت می‌کند. فشار به از دو طرف تا اندازه‌ی زیادی یکدیگر را خنثی می‌کنند و سیستم‌ها در شرایط نزاع درونی مداوم معلق می‌مانند. شمار و شدت این دو چنان نیست که سیستم را از پا در بیاورد یا به «هدف نهایی» برساند، یا چنانکه در آغاز گفته شد: «نیروهای متضاد در سیستم‌های انسانی به میزانی از نفوذ و اثرگذاری رسیده‌اند که اغلب این سیستمها در شرایط تعلیق مداوم منجمد بشوند و باقی بمانند».

آنچه تد کازینسکی به عنوان رانه‌ی سیستم تکنولوژی کشف کرد درست است، مجموعه‌ای از نوآوری، رقابت برای افزایش کارآمدی - و دسترسی به قدرت - و امکان اعمال کنترل به همه‌ی عرصه‌های زندگی محرکهای قدرتمندی برای پیشرفت تکنولوژی هستند، اما این محرکها با چیزی فراتر از انتروپی ذاتی سیستم یا منابع طبیعی محدود می‌شوند. یک ناکارآمدی ذاتی در خود سیستم که روند تساعدی خود را تا مرز مرگ کامل سیستم(و گاهی حتی فراتر از آن (https://en.wikipedia.org/wiki/United_States_housing_bubble))ادامه می‌دهد و درخودماندگان در تلاشی مداوم - از جنس آنچه نظریه‌ی «ملکه‌ی سرخ» در زیست شناسی تکاملی مطرح می‌کند - از سقوط نهایی جلوگیری می‌کنند. هر اکتشاف و نوآوری میزان مشخصی از منابع برای تغذیه انگل‌ها و تقلب متقلبان فراهم می‌کند که همواره پایان‌پذیر است.

Ouroboros
09-20-2015, 11:07 AM
ممکن است نوشته‌های بالا این احساس را در خواننده پدید بیاورند که من یکی از این سه رهیافت را «درست‌تر» از دیگران می‌دانم، چنین نیست و به باور من هرکدام از آنها در جایگاه متناسب خود «درست» است و برای شکل‌گیری، حیات و بلوغ یک سیستم ضروری. مسئله آنست که ضرورت برخی توجیه نمی‌خواهد، ضرورت برخی دیگر اما همواره نادیده گرفته شده و بجز در حلقه‌هایی بسیار خاص از نظر افتاده. اما همچنان معتقدم که از منظر جایگاه اجتماعی در گروه‌های انسانی درخودماندگان در قعر جامعه، نرمال‌ها در میانه و جنون‌پیشگان در رأس قرار دارند. این می‌تواند صرفا اتفاقی باشد، می‌تواند دلیل مشخصی داشته باشد که من هنوز به طور جدی به آن فکر نکرده‌ام. اثر دیگری که این رهیافت بر من داشته و ممکن است از نوشته‌ام مشخص باشد، بی‌اعتماد شدید نسبت به هرگونه تئوری «سقوط» است که در میان همفکران کنونی من - مرتجعان - بسیار محبوب است. این سیستم‌های دموکراتیک ِ تکنولوژیک ِ فمینیستی ِ سوسیالیستی ِ کاپیتالیستی اینجا هستند برای ماندن، و در چشم‌انداز پیش رو نه از آنها فراتر خواهیم رفت، نه فروتر.

Russell
09-20-2015, 02:55 PM
اگر هدف سیستم تنها حفظ خود سیستم است، چرا اصلا این
سیستم‌هایِ انسانی از ابتدا شکل گرفتند امیر جان؟
تا یکجایی باید این جمع شدن و «همکاری» انسانی برتری از
خود نشان میداده حداقل.

Nikzad Mehrazmanesh
09-20-2015, 04:52 PM
سلام امیر عزیز خوش برگشتی دیدم در تاپیک هنر والا بحث را به معماری هم کشاندی و کلی کیف کردم


من در این شرکت نقش مترسکی را ایفا می‌کنم که «تقلب» سخیف مرد نرمال را محدود می‌کند و با تهدید به «اعمال قانون» او را در شرایط «حداقل کارآمدی» نگاه می‌دارد.

این داستان مرد شریف کارآمدت من را گیج کرد. اگر مثالی دولتی می زدی راحتتر می فهمیدم ولی در سیستم سرمایه داری خصوصی که هدفش بیشینه کردن سود است هیچ کجا "کارآمدی " توهمی فرد نرمال با کارامدی بنگاه اقتصادی یعنی سود همسو نمی شود؟ وقتی می شود با وابسته کردن دستمزد و منزلت کارمند لایق به افزایش سود یا شریک کردن او در درصدی از سود او را به بازدهی و درستکاری بیشتر ترغیب کرد وقتی می توان ضمن زدن توی سر تنبل ها او را نوازش کرد تا دیگران بر اساس اقتصاد رنج ولذت تلاش کنند مانند او بهره ور باشند چه نیازی به جنون پیشه در سیستم هست ؟ یعنی مرد کاردان داستان اینقدر در کار فرو رفته وتک بعدی است که نمی توان وظیفه زدن توی سر تنبل ها را به او سپرد و لازم است یکی تخصصی برای این کار بیاید در سیستم؟

Ouroboros
09-21-2015, 09:15 AM
اگر هدف سیستم تنها حفظ خود سیستم است، چرا اصلا این
سیستم‌هایِ انسانی از ابتدا شکل گرفتند امیر جان؟
تا یکجایی باید این جمع شدن و «همکاری» انسانی برتری از
خود نشان میداده حداقل.

چالش خوبی‌ست.
مقصود از ناکارآمدی بالذات جوامع بزرگتر از سه نفر و رابطه‌ی مستقیم این ناکارآمدی با جمعیت، در قیاس با الگوی ذهنی و ایده‌آل از کارآمدی‌ست نه در قیاس با کار انفرادی. «هر قدر جوامع بزرگ بشوند از برآوردن اهداف و دلایل وجومدی خود ناتوان‌تر و دورتر می‌شوند»، مثلا.


بسیار جالب است، اگر شد پیرامون او و ارتباط نظم سنتی با آنچه
در تاپیک «درخودماندگی» مطرح کردی هم قدری توضیح بده لطفا.

طبق مدلی که من معرفی کرده‌ام، اولین حُسن سنت آنست که درخودماندگان را به نگهبانی از نرمال‌ها می‌گمارد و از این طریق نفوذ طبیعی جنون‌پیشه را محدود می‌کند. دومین حُسن آنست که با آفریدن سلسله‌مراتبی ذات‌گرا که انعطاف‌پذیری پائینی دارد نقشی که جنون‌پیشه ایفا می‌کند را بدون خود او بازتولید می‌کند، در یک سلسله‌مراتب بسته که آدمهای آن به نان شب نیاز دارند، تقلب به حداقل می‌رسد – هرچند بهره‌وری هم در حداقل ممکن باقی می‌ماند. سومین ویژگی مثبت آنست که احساس نیاز به معنی، ارزش و هدف انسان‌های نرمال را بدون فرو افتادن به مغاک ایدئولوژی برآورده می‌کند، تفاوت میان ایدئولوژی و مذهب آنجاست که در یکی شما تنها پس از مرگ چشم انتظار فردوس هستید. چهارمین خصیصه‌ی ارزشمند سنت آنست که از سیستم‌های رهبری مختلف «سمبل‌سازی کاذب» می‌کند. سمبول نمادی از خود چیز است برای اشاره‌ی مستقیم یا تلویحی به آن، در سنت نهاد قدرت به سمبولی از آنچه باید باشد تبدیل می‌شود و «کارکرد حقیقی» آن، که پدید آوردن احساس آرامش و حداقلی کردن احساس اضطراب انسانهای نرمال است به حداکثر ممکن می‌رسد: سلطان صاحبقران هرچند قبله‌ی عالم است و شاه ِ شاهان است و قمر تابان است و شمس درخشان است و توفان خروشان است، قدرت عینی و حقیقی او از کاخ صاحبقران و چند خیابان اطراف آن فراتر نمی‌رود.

همچنین آثار مخرب رویاپردازی‌های درخودماندگان نیز در مقابله با «بدعت» تا اندازه‌ای محدود می‌شود. هرچند آن‌ها بسیار سمج هستند و بالاخره راهی برای عوض کردن معنی ارزشهای حاکم بر سیستم پیدا می‌کنند، و ما باید در اندیشه‌ی راه جدیدی برای برخورد با آن باشیم.

مدرنیته برای محدود کردن نفوذ جنون‌پیشگان به تصویب قانون رو می‌آورد. آشکار است که چرا این روش آنقدر که باید مؤثر نیست زیرا این افراد یک‌سره به قوانین بی‌اعتنا هستند و همیشه راهی برای شکستن آنها، و انداختن تقصیر به گردن دیگران می‌یابند، قانون فقط دست و پای انسان قانون‌مدار را می‌گیرد.

Ouroboros
09-21-2015, 09:31 AM
سلام امیر عزیز خوش برگشتی دیدم در تاپیک هنر والا بحث را به معماری هم کشاندی و کلی کیف کردم

سلام، ممنونم گرامی.
اگر خواستید نظرتان را در آنجا بنویسید تا ما استفاده بکنیم.


این داستان مرد شریف کارآمدت من را گیج کرد. اگر مثالی دولتی می زدی راحتتر می فهمیدم ولی در سیستم سرمایه داری خصوصی که هدفش بیشینه کردن سود است هیچ کجا "کارآمدی " توهمی فرد نرمال با کارامدی بنگاه اقتصادی یعنی سود همسو نمی شود؟ وقتی می شود با وابسته کردن دستمزد و منزلت کارمند لایق به افزایش سود یا شریک کردن او در درصدی از سود او را به بازدهی و درستکاری بیشتر ترغیب کرد وقتی می توان ضمن زدن توی سر تنبل ها او را نوازش کرد تا دیگران بر اساس اقتصاد رنج ولذت تلاش کنند مانند او بهره ور باشند چه نیازی به جنون پیشه در سیستم هست ؟ یعنی مرد کاردان داستان اینقدر در کار فرو رفته وتک بعدی است که نمی توان وظیفه زدن توی سر تنبل ها را به او سپرد و لازم است یکی تخصصی برای این کار بیاید در سیستم؟

«در کار فرو نرفته»، نگرش او به جهان چنین می‌طلبد که همکاران خود را همچون دوستان خود ببیند و قادر به دور انداختن آن‌ها در مواقع لزوم نباشد. کاپیتالیسم به طور خاص و به شدت نیازمند جنون‌پیشه است که می‌تواند با یکسری آدم‌ها نشست و برخاست داشته باشد، گپ و گفت بکند، ماه‌ها و سالها رفت و آمد داشته باشد و سپس در یک لحظه بدون ذره‌ای تردید یا دشواری روانی آن‌ها را دور بیاندازد. اگر شما اینرا عجیب می‌بینید به خاطر آنست که احتمالا درخودمانده یا جنون‌پیشه هستید و رفتار آدمهای نرمال - این رفتار که حاضرند بهای «ناکارآمد شدن» را بپردازند اما کسی را از خودشان ناراحت نکنند – برایتان بی‌معنی است.



این‌ها مقالات جالبی هستند در اینباره :



https://en.wikipedia.org/wiki/Psychopathy_in_the_workplace

Are CEOs and Entrepreneurs psychopaths? Multiple studies say “Yes” (http://www.patheos.com/blogs/drishtikone/2013/10/are-ceos-and-entrepreneurs-psychopaths-multiple-studies-say-yes)

Which Professions Have the Most Psychopaths? The Fewest? - TIME (http://time.com/32647/which-professions-have-the-most-psychopaths-the-fewest)



البته تعریف کلینیکی از جنون‌پیشگی بسیار متفاوت است با تعریف من، و تعریف من بیشتر یک «مقدمه» و «بستری»ست که آن ویژگی‌های دیگر برای وجود به آن نیاز دارند.



ضمنا لازم است یادآوری بکنم که توسری زدن به «تنبل‌ها» نباید باشد، باید به «گوسپند سیاه» یا «امگای جمع» باشد که بیشتر مواقع تنبل هم نیست، چه بسی بالعکس، از همه بیشتر تلاش می‌کند تا شاید مقبولیت خود را افزایش بدهد(overcompensation)، که البته وضع را بدتر می‌کند و گوسپندان او را «چاپلوس» و «ریاکار» و ...می‌بینند و از وجودش احساس خطر می‌کند زیرا «مثل ما» نیست و به جای استفاده از هر فرصتی برای تقلب بیشتر جان می‌کند! آن‌ها که باید گوشت قربانی بشوند صرفا بازنده‌هایی هستند که آرامش گله را برهم می‌زنند و بار اضافی «به نظر می‌آیند». تنبلهای حقیقی اغلب در میان محبوب‌ترین کارمندان یک شرکت هستند، آن‌ها که برای همه شیرینی می‌خرند، دلقک‌ جمع محسوب می‌شوند و همه را دست می‌اندازند، همیشه آخرین اخبار را با صدای بلند تعریف می‌کنند و … این‌ها به نظر باقی گله «ناکارآمد» نمی‌آیند، کار آن‌ها خریدن شیرینی و جوک گفتن و دلقک‌بازی‌ست.


مجازات کردن تنبل‌های واقعی(رجوع به اعداد و ارقام خام و نادیده گرفتن عنصر انسانی) به نوعی بدترین الگوی «بهینه‌سازی» عمل‌کرد شرکتهاست زیرا جنون‌پیشگان استاد تمارض به وظیفه‌شناسی و پرتلاشی هستند و ربودن ثمره‌ی دسترنج دیگران را تا سرحد یک هنر برکشیده‌اند. آنچه امروز مشهور به «آزمایش انرون (https://en.wikipedia.org/wiki/Enron)» شده نشان داد که اخراج کردن ۱۰٪ پایین شرکت هر شش ماه باعث می‌شود جنون‌پیشه‌ترین افراد پیشرفت بکنند نه مولدترین‌ها و نهاد پس از مدتی به فساد و نابودی کشیده بشود.


شریک کردن نرمال‌ها در سود و … هم بی‌اثر است زیرا این افراد بلندپروازی چندانی ندارند و خوش بودن را ترجیح می‌دهند به موفق بودن. علاوه بر این عنایت بفرمایید که «کارآمدی» برابر با «سود-دهی» نیست و در بعدی غیراقتصادی اتفاق می‌افتد و من آنرا به معنی «برآوردن هدف وجودی سیستم» تعریف کرده‌ام. پس شریک کردن نرمال در سود حتی اگرهم سود-دهی شرکتی را بالا ببرد باز این به نقشی که جنون‌پیشه برای ایفا دارد لطمه‌ای نمی‌زند، چون وظیفه‌ی او بسیار فراتر از اخراج کردن گوسپند سیاه است، نقش او پدید آوردن تناسب میان آرامش و اضطراب در گله است تا همه راحت و آرام به مسلخ بروند.


این تست جنون‌پیشگی کلینیکی کوتاه و جالبی‌ست و من پیشبینی می‌کنم بیشتر اعضای اینجا بالای ۷۰٪ و نمره‌ی ۴ در آن بگیرند، زیرا میان درخودماندگی و جنون‌پیشگی تنها یک تار مو فاصله است و اینها در همه چیز یکسان هستند بجز برخوردشان با حقیقت/دیگران.


Levenson Self-Report Psychopathy Scale (http://personality-testing.info/tests/LSRP.php)


http://www.daftarche.com/attachment.php?attachmentid=4913&stc=1

Nikzad Mehrazmanesh
09-21-2015, 01:31 PM
Levenson Self-Report Psychopathy Scale

You score for primary psychopathy was higher than 69.77% of people who have taken this test.

You score for secondary psychopathy was higher than 83.97% of people who have taken this test.

Mehrbod
10-03-2015, 09:11 PM
این تست جنون‌پیشگی کلینیکی کوتاه و جالبی‌ست و من پیشبینی می‌کنم بیشتر اعضای اینجا بالای ۷۰٪ و نمره‌ی ۴ در آن بگیرند، زیرا میان درخودماندگی و جنون‌پیشگی تنها یک تار مو فاصله است و اینها در همه چیز یکسان هستند بجز برخوردشان با حقیقت/دیگران.

این آزمون را من همان چند هفته پیش داده بودم و اینبار نیز دوباره دادم, برآیند در هر کمابیش یکسان و بهنجار بود:

4924


بار یکم برآیند در آزمون یکم ٨٠% (٣.٩) و آزمون دوم ٢٠% (٢.١) بود.

بار پیشین در آزمون دوم یک شمار کارهای هنری نشان داده شده بود, اینبار پرسشی درباره‌یِ دوست همدم (close friend).



جدا از اینکه این آزمون چند درست و نادرست است, من چیز ویژه‌ای ندیدم و
بوارونه‌یِ پیشبینی شما, احساس درونی من نیز مرا در همان میانه میگنجانید.

Mehrbod
10-03-2015, 09:51 PM
نوشته‌ها گیرا بودند و دسته‌بندی رفتار به سه چهره‌یِ نامبرده نیز میتواند در واکاوی کاربُردین باشد, ولی در نمای کلی پیوند بسیار دوری با «گفتمان تکنولوژی» به چشم میخورد. این پاره از سخن:



آنچه تد کازینسکی به عنوان رانه‌ی سیستم تکنولوژی کشف کرد درست است، مجموعه‌ای از نوآوری، رقابت برای افزایش کارآمدی - و دسترسی به قدرت - و امکان اعمال کنترل به همه‌ی عرصه‌های زندگی محرکهای قدرتمندی برای پیشرفت تکنولوژی هستند، اما این محرکها با چیزی فراتر از انتروپی ذاتی سیستم یا منابع طبیعی محدود می‌شوند. یک ناکارآمدی ذاتی در خود سیستم که روند تساعدی خود را تا مرز مرگ کامل سیستم(و گاهی حتی فراتر از آن)ادامه می‌دهد و درخودماندگان در تلاشی مداوم - از جنس آنچه نظریه‌ی «ملکه‌ی سرخ» در زیست شناسی تکاملی مطرح می‌کند - از سقوط نهایی جلوگیری می‌کنند. هر اکتشاف و نوآوری میزان مشخصی از منابع برای تغذیه انگل‌ها و تقلب متقلبان فراهم می‌کند که همواره پایان‌پذیر است.


نیز کمابیش بی پیوند و نیز نادرست بود. در روانشناسی کازینسکی تنها یک فاکتور در کنار روانشناسی معمول آمده است و آن نیز آشناسازی با «روند توانگستری»
است, که برابر با Power Process در انگلیسی باشد. روند توانیابی یا توانگستری آنگونه که تئودور کازینسکی نگره‌ میپردازد, همان رانه‌ و نیازی‌ست که کس در
چهره‌یِ "نیاز به کنترل زندگی و سرنوشت خویشتن" در درون خود احساس میکند و روندی‌ست که در گذر زندگی, از کودکی تا بزرگسالی و پیری به چهره‌های همانند ولی گوناگون, به آن دست میازد.

میتوان اینجا به این پرداخت که این چیز نوینی در روانشناسی نمیباشد و "نیاز به کنترل شرایط" نیازی هماکنون بخوبی بازشناخته شده است, و این سخنی پُربیراه نخواهد بود. اینجا تنها نیاز به افزودن دو نکته است که یک, کازینسکی این نیاز
را نه یکسان در مرد و زن دیده است, و نه یک اندازه در هر کس. و نکته‌یِ دوم, این نیاز بیشتر از همه در بستر "کنترل روی سرنوشت خویشتن" تعریف شده است که در زندگی هر کس یک روند (process) را میگذارند و ازینرو نام آن.


آنچه شما اینجا "رانه‌یِ سیستم تکنولوژیک" نامیده‌اید درست همان است که نام آن میگوید: رانه‌یِ سیستم, و نه رانه‌یِ مردم. درست همانگونه که رانه‌هایِ یاختگان یک پیکر از بیخ
و بن همسو با رانه‌هایِ سازواره (organism) که خود پیکر و آدمی باشد نمیباشند, رانه‌یِ سیستم نیز یک رانه‌یِ فرارُسته (emergent) میباشد و پیوندی یکراست به رانه‌یِ مردم ندارد.
و نیز, این رانه چنانکه بالا آمد, به این چهره که شما آنرا آورده‌اید و سپس در راستای دیگر سخنان آنرا پوچانده‌اید, در جهانبینی کازینسکی نیامده است و ازینرو اینجا تنها یک "تازش به مرد پوشالین" رخ داده است.


هر آینه, نگاه کلان دیگر شما به چند و چون سیستم‌ها و اینکه نمونه‌وار سیستم‌ها میکوشند به ایستاری (state) ایستا از جنب و خروش برسند سخن
دیگری‌ست و در نوشته‌هایِ تا اینجا تنها یک اشاره به آن شده است و هیچگونه گواه یا بازشناسی چند و چونی از فرایند آن دیده نمیشد. به دیگر زبان, یکبار
دیگر شما به شیوه‌یِ ضمنی به این "مرد پوشالین" که سیستم پیشبینی میشود دارد به سوی سقوط پیش میرود پرداخته‌اید هنگامیکه این اندرباره, دورنمای سقوط سیستم, بازنمودی در جهانبینی کازینسکی ندارد.
درست بواورنه, دورنمایی که کازینسکی بیشتر از همه از آن بیم دارد و بسیار محتمل میبیند, آینده‌ای‌ست که سیستم پس از بالا گرفتن شکاف‌ها و پیدایش مشکل‌ها (همچون آنچه امروز داریم و کم
کم دارد راه خودش را به خودآگاه ما باز میکند, گرمایش زمین, افزایش جمعیت, بیکاری, جنگ‌افزارهای بیولوژیکی, و.. و ...), از پس همه‌یِ آنها برآمده و بسویی
میرود که آزادی‌هایِ آدمی برای همیشه از میان برداشته خواهند شد. برای نمونه, دورنمایی که آدمی تنها یک کالای مهندسی شده‌یِ ژنتیکی خواهد
بود که همه‌یِ «گرایش‌هایِ بد (خوانده شود: سیستم‌ستیز)» در او کشته شده و رانه‌هایِ نرمخویی و فرمانبُرداری و آزادی‌هراسی در او برنهادینه شده‌اند.

Mehrbod
10-03-2015, 10:34 PM
پیشنهاد میکنم که بجای واژه‌یِ درخودمانده که گزیده برای اوتیسم در روانشناسی باشد, از واژه‌ای همچون «فرومانده» بهره گرفته شود.

درباره‌یِ واکاوی آنچه آمده, از سه رویکرد گوناگون که پُرگاه مردم در برابر یک وضعیت در پیش میگیرند, آنچه من در همان آغاز یک مشکل دیده بودم "خودآگاهی" بود و گرچه شما در پاسخ آوردید
که خودآگاهی اگرچه آری میتواند مایه‌یِ گزینش خودآگاهانه هر کدام از این سه شود, ولی به معمول آن اندازه بالا نیست که بخواهد جدی گرفته شود, مرا همچنان خوشنود نکرد.

گرفتاری دیگری که نیز بهمانند از همان آغاز پیش آمده بود ولی نام برده نشده بود, زیرگردآیه‌یِ همین خودآگاهی به شمار میرود, و آن اینکه نمونه‌وار در رفتار خود من هم کمی از این و هم کمی از آن رویکرد دیده میشد و پس دسته‌ها همپوشان (overlapping) میباشند.

و گرفتاری سوم این میباشد که سه رویکرد نامبرده همستیزی ندارند, یعنی کس میتواند همزمان هم فرومانده و هم جنون‌پیشه باشد (با بهره‌گیری از واژه‌سار آمده).


با چشمپوشی از بخش خودآگاهی, با نگرش به اینکه میتوان با نگاه به بیشتر دسته‌بندی‌ها همواره گفت که هرکس
میتواند خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند که باشد, دو گرفتاری دیگر همچنان نمای درستی نشان نمیدهند.



---
بگذارید به ماجرای سوم بپردازیم. شما اجتماع کنونی را زمختانه سه دسته کردید که در فراز, جنون‌پیشگان مینشینند که بیشتر از همه کارکرد انگلی, ولی ناگسستنی دارند.
کارها را نیز دسته‌یِ نرمال راست و ریس و رسیدگی میکنند, با تقلب همیشگی ولی پایبندی به قانون‌هایِ سیستم, و در پایین یا بهتر بگوییم, ژرفنای سیستم نیز
فروماندگان را داریم که با واکاوی پیوسته‌یِ چند و چون فرایند‌ها میکوشند ساختارهای کهن را شکسته و با ساختارهای نوین و بهتر و بهینه‌تر جایگزین کنند.

پرسش من این است, با چشمپوشی از بخش "ناگسلپذیری انگل‌ها" این رده‌بندی که میتوان آنرا در همان دسته‌بندی‌های پیشین سرمایه‌دار بهره‌کش (بالا و انگل, ولی ناگسستنی), قشر نرمال پایبند به
سیستم ولی اندک متقلب (نُرم) و قشر اندیشمند و فیلسوف (ساختارشکن) گنجاند, چه دانش نویی به ما میبخخشد, بویژه دانشی که توان پیشبینی را داشته باشد؟

و نیز بخش بسیار مهمتر سخن, برنگرش شما بود که سیستم از برای ستیز درونی نه به سقوط و نه به گسترش, بساکه به انجماد و تعلیق میگراید. روشی که شما به این نتیجه رسیدید, تا جاییکه
من دیدم, با بهره‌گیری از نمونه‌ها, بود سوخت‌هایِ فسیلی, نوآوری الکتریسته و نیاز مبرم به سوخت نوین و جایگزین: افتادن روی treadmill یا اثر شهبانوی سرخ (Redqueen Effect).

یا نمونه‌یِ دیگر, برنامه‌نویسان ویندوز (فروماندگان) و گسارندگان ویندوز که گاه تقلب کرده و تورنت میکنند (اکثریت نُرمال), جنون‌پیشگان (هکرهای کلاه‌سیاه) و رسیدن به انجماد کنونی (ویندوز ده تنها کمی از هشت پیشرفته‌تر است و تنها همان است که از هم فرونپاشیده است).

روش به کار رفته اینجا این بوده است که شما یک گُسترا (dimension) که ازراه نوآوری گشوده شده است را در نگر نگه داشته‌اید, برای نمونه با کاوُش ِ (discovery) سوخت‌هایِ فسیلی و نوآوری الکتریسیته,
گُسترایی پهناور برای گسارش انرژی گشوده شد که امروزه تنها و تنها برای اینکه این گسترا همچنان به فعّالیت خود دنباله بدهد, نیاز به نوآوری‌هایِ نوین میباشد, بنمونه کاوُش سوخت جایگزین.

آنچه ولی در هر دو نمونه چشمپوشی شده است این نکته میباشد که گشودگی هر گُسترا خود به گشودگی دیگر گُستراها میانجامد و فرایند هیچ
بیمانند به شاخه‌هایِ یک درخت نیست, با همراه داشتن این همانندی که جنس یک شاخه (تنه) بیگمان از جنس زیرشاخه‌یِ خود (جوانه, برگ) نخواهد بود.

ازینرو, گرچه یک نوآوری مانند الکتریسته دستادست با سوخت‌هایِ فسیلی به پیدایش یک گسترا انجامیده که پایستگی آن خود نیاز به کار پایسته و همیشگی دارد, ولی این گسترا در دنباله‌یِ
کار خود پیوسته به پیدایش شاخه‌هایِ نوین و بیشتر و پیچیده‌تر نیز میانجامد. پیدایش الکتریسیته به رایانه میانجامد و رایانه به بهینش گسارش انرژی (پسگشت) و بهینش گسارش
انرژی به افزایش رایانه‌هایِ خانگی (پیشگشت) و افزایش رایانه‌هایِ خانگی به افزایش فندآوران (technicians) و افزایش فندآوران به افزایش نرم‌افزار‌ها و ... و ... و ...

ازهمینرو, گرچه میتوان در یک گُسترا به اصطلاح درجا زد و آدمی میتواند از امروز تا چند دهه همچنان با معضل انرژی گلاویز باشد و اثر شهبانوی سرخ, ولی در این گذر
نوآوری‌ها در زیرشاخه‌های پیدا شده از جنبش بازنخواهند ایستاد. گرچه مشکل انرژی میتواند آویزان بماند, ولی ابررایانه‌ها همچنان ساخته میشوند و همچنان بهینه میشوند و ابرهوشواره‌ها
و ماشین‌های هوشمند همچنان نوآوری میشوند. تنها میبسندد در اینجا بیافزاییم که نمونه‌وار یکی از همین زیر-زیر-زیر-...شاخه‌ها که ابرهوشواره (superintelligence) باشد
پس از پیدایش خود همه‌یِ سیستم را از برون و درون برای همیشه به چهره‌یِ بازگشت‌ناپذیر دگرگون خواهد ساخت و اثر آن کمابیش یکسان با تکینگی فندین / technological singularity خواهد بود.

Rustin
05-31-2017, 04:13 PM
من که خودم شخصا تقریبا آدم هور هوری مذهبی هستم، و چیزی رو که امروز بهش باور دارم سریعا مواردی برای شک کردن بهش پیدا میکنم و بسرعت ردش میکنم، در نتیجه به هیچ وجه بدرد "درخودمانده" شدن نمیخورم. تازگیا هم کلا به این نتیجه رسیدم که اوضاع اون بیرون کیرم کُسی تر از اونه که بشه براش نسخه ای نوشت. هر چند این دریافت منه، و صرفا دریافت من. چون من یک ایمپالسیو هستم و این قسمت پیش پیشانیم اصن خوب کار نمیکنه. آمیگدالم هم هیچ تحریک نمیشه. مگر با محرک هایی در ابعاد برخورد موشک بالستیک. من میدونم که اون بیرون کسانی هستن که مغزشون مثه من تا این حد فاسد نشده، سیستم پاداش مغزشون هنوز کار میکنه و تا حدی خود کنترلی دارن. اونها به ادراک متفاوتی از جهان میرسن. که مسلما برای خودشون کاربرد داره ولی ادراک اونا متاسفانه برای من کاربرد نداره.
برای مثال "درخودمانده" باور داره که از طریق شناخت پدیده ها میتونه تغییر ایجاد کنه، و واقعا هم میتونه. این تنها روش اون برای اثر گذاریه. ولی برای من کاربرد نداره، چون من به هیچ چیز مومن نیستم، یعنی نمیتونم باشم. واقعیتش اینه که من همیشه "درخودمانده ها" و این ثبات قدمشون رو تحسین میکردم، مثلا کسروی رو. ولی خودم نمیتونستم مثلشون بشم. و نمیدونستم که چرا اینطوریم. نمیدونستم که چه روح سایکوپاتِ وحشی درونم دارم.
تازگیا که این شناخت رو از خودم بدست آوردم، واقعا تنش های درونیم بسیار کمتر شدن، دنیا داره برام باز میشه. به قول نیچه: نشانِ آزادیِ بدست آمده چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن.
دیگه به هیچ وجه از خودم و اون نفس درونیم شرمسار نیستم، دیگه از به بازی گرفتن دیگران، کنترل کردنشون، استثمار کردنشون و خر فرض کردنشون احساس شرمساری نمیکنم. و بابت این چیزها خودم رو شکنجه روانی نمیدم. اینها رو گناه نمیدونم و وقتی انجامشون میدم شرم نمیکنم. آخه وقتی به گذشته نگاه میکنم اینا همیشه با من بودن، همیشه خود بخود توی روابطم بالا می اومدن و خودبخود رخ میدادن. ولی از رخ دادن شون شرمسار میشدم و تنش روانی برام ایجاد میشد چون به دید گناه آلودی بهشون نگاه میکردم.

Rustin
05-31-2017, 04:21 PM
یک سایکوپات از امیال، گرایش ها، هیجانات، احساسات و از هر ویژگی انسانی برای بهره بردن و نفع شخصیش، سواستفاده میکنه.
گروه های دگرباش، فمنیست، رنگین پوست و ... وجود ندارند مگر به این علت که توسط جنون پیشگان این ویژگی هاشون بولد شدن و بعنوان هویت بهشون نمایانده شده، تا به نحوی که من سر در نمیارم، مورد بهره برداری قرار بگیرن.
کون کونک بازی همیشه در تاریخ بشر بوده و گویا پایه ژنتیکی هم داره ولی کون کونک بازان کمتر از یک درصد هر جامعه سالمی هستند، قرار نبوده که این یک درصد اینهمه حجمه تبلیغاتی داشته باشند، قرار نبوده که کون کونک بازی یک هویت برای فرد باشه. چون شخصیت هر فردی بزرگتر از گرایش ها، امیال، هیجانات و احساساتشه. هر کجا که گروهی دیدید که خودشون رو صرفا با نمایاندن یک ویژگی ابراز میکنند و به آن شکل هویت داده اند و به آن افتخار میکنند، بدانید که جنون پیشه ای در آن نزدیکیست.
اما آدمها بسیار فراتر از یک یا دو ویژگی خاص هستند، آدمها مجموعه ای از همه چیز هستند، و به همین دلیل است که من وقتی کسی را میبینم که یک خرده هویت را بیش از آنچه که باید، برای خودش بزرگ کرده، از اون فرد، از فریبخوردگی اون فرد و از غرور کاذبش برای عضوی از اون خرده هویت بودن، متنفر میشم!
در نهایت نرمال ها اینجا هستند تا دقیقا به همین شکل مورد استثمار جنون پیشگان قرار بگیرند. نرمال ها به اصالت افکار، امیال و هیجاناتشون عمیقا اعتقاد دارند و درصدی گمان نمیکنند که این کیر جنون پیشه است که در کون آنهاست. هیچ راهی برای آگاه سازی نرمال از گاییده شدن توسط جنون پیشه نیست. انگار که یک نوع صد طبیعی (احتمالا نوع عملکرد مغزشون) جلوشون رو میگیره که بخان همچین چیزی رو واقعا بفهمن. انگار که واقعا نمیخان بپذیرن که اون بیرون کسانی هستند که به هیچ چیزی اعتقادی ندارند مگر به نفع شخصی شون و کنترل کردن دیگران. در جهانبینی دینی جنون پیشه نماد واقعی شیطانه، فرد گرایی که بدنبال نفع شخصیشه ولی خدا و سیستم خدایی جمع گراست و بفکر نفع جمعه. در داستان های دینی هر کس که با شیطان پریده، بی برو برگرد بگا رفته. ولی سیستم خدایی امن و مطمئنه: اخلاقیات بردگان. من حتی حدس میزنم که کل این سیستم دین و این کس شعر بازیا هم کار نیاکان جنون پیشه ام بوده ان.
ولی خب در نهایت، این کاره درخودمانده است که از استثمار نرمال ها توسط جنون پیشه جلوگیری کنه (اونم نه با آگاهی رسانی به نرمال ها درباره اینکه چطور به بازی گرفته شدن، چون نرمال اینو نمیفهمه) بلکه با کنترل کردن جنون پیشه از طرق مختلف.
یک درس خوبی که من از این انتخابات گرفتم این بود: در انتخابات اخیر، میل به ضد انقلاب بودن و ضد آخوند و بسیجی بودنِ نرمال های ایرانی به صورت هوشمندانه ای مورد استثمار قرار گرفت: روحانی نماد آزادی خواهی شد، در صورتی که نیست، و نرمال های از همه جا بیخبر که منتظر هستند تا خرده هویت لیبرال بودنشان را به هر نحو ممکن نشان دهند و به لیبرال بودن افتخار کنند (شما بخوانید افتخار به بازی گرفته شدن) از او حمایت کردند. و خب برد روحانی هم کاملا قابل پیش بینی بود. قسمتی از مفهوم لیبرالیسم و آزادی خواهی برای فرد ایرانی، میل به کس دادن و کس کردن و کون دادن و کیر خوردن آزادانه است، که خب این خودش میتونه رانه ی قوی باشه برای اینکه براحتی به بازی گرفته بشه.
البته این فقط شخص خامنه ای نیست که پشت این سیستم بود، سایکوپات ها (جنون پیشه ها) توانایی خاصی توی پیدا کردن لاشه دارن (موقعیت مناسب برای استثمار) و همه با هم یک سیستم پیچیده از منفعت های شخصی میسازن که در نهایت نتیجه ای مثه این میده. خامنه ای باهوش هست، ملت رو هم کنترل میکنه ولی در نهایت هدفش از این کنترل کردن، چندان چیز جالبی نیست: مبارزه با امپریالیسم آمریکایی، یعنی یک ملت رو میخاد بگا بده که ایدئولوژیش تخمیش رو پیاده کنه. سایکوپات واقعی، به هیچ چیز اعتقاد نداره، حتی به ایدئولوژی. اینه که فقط برای سود شخصیش ملت رو کنترل میکنه، ای کاش اینم اونطوری بود. دسته کم خطرش کمتره برای مردم و درخودمانده ها راحت تر میتونن کنترل و محدودش کنن.
حتی من تازگی کتابی میخوندم، که دقیقا من رو به این نتیجه رسوند که شخص خامنه ای برای سایکوپات های جهانی فقط یک بازیچه است. بازیش میدن بدون اینکه خودش بفهمه و از قبلش ابر شرکت های سرمایه داری کلی سود میبرن. حالا اینکه چطور باید برید کتاب "اعترافات یک جنایتکار اقتصادی" رو بخونید. نویسنده ایش میگه که من جاکشی ابرشرکت ها رو میکردم و کشورای دیگه رو بگا دادم ولی الان پشیمونم و میخام مردم رو آگاه کنم (نقش درخودمانده گرفته بخودش) اینکه راست میگه یا خود اینم یه بازیه، معلوم نیست ولی در کل کتاب خوبیه.

Rustin
05-31-2017, 04:24 PM
دیدین این کتاب های موفقیت رو که توش تضمین پولدار کردن ملت رو میدن، این سی دی های آموزشی این کلاس ها و سخنرانی های انگیزشی و کس شعر. از همه واضح تر این نتورک مارکتینگ که توش به مردم قول میدن سریع پولدار میشید...
اینها ساده ترین روش های گاییدن نرمال ها و خوردن منابعشونه، اینهایی که این روش ها رو پیاده میکنن حتی به زحمت میشه بهشون گفت سایکوپات، اینها رده پایین ترین سایکوپاتهای تاریخ هستند و روش هاشون هم سطحی ترین و ساده ترین روش هاست: تحریک میل سریع پولدار شدن در نرمال ها. (البته با همین روش کیری کلی هم پول به جیب میزنن) حالا ببین سایکوپات های تاپ و رده بالا چیکار میکنن و چطور به نرمال ها، به سایکوپاتهای دیگه، به درخودمانده ها و به همه و همه رکب میزنن.
یک سایکوپات از امیال، گرایش ها، هیجانات و احساساتشه و از هر ویژگی انسانی برای بهره بردن سواستفاده میکنه، شما میل به کون کونک بازی داری، طعمه خوبی هستی برای گوشت قربونی شدن در راه لیبرال دموکراسی (بخوانید سایکوپات سالاری ) شما میل به جاودانه کردن لحظات زندگیتان دارید؟ میل به فناناپذری لحظه حال؟ گوشی ها و دوربین ها وسلفی های شرکت های تکنولوژی و در آینده لنزهای تماسی هوشمند برای شما ساخته شده اند که دیوانه وار و در تمام لحظات از خودتان عکس بگیرید.
از هر ویژگی انسانی میشود بهره بردای کرد! نرمال ها معادن سایکوپات ها هستند!
بنظر من وجود سایکوپات حتی از وجود درخودمانده هم برای نرمال ‌ها ضروری تر است. نرمال ها بدون سایکوپاتها تا مرز خودکشی خواهند رفت. سایکوپات با استثمار نرمال، به او راهی برای زندگی کردن میدهد، در نبودش اما نرمال به راههای بس خطرناکی کشانده خواهد شد: چرا وجود دارم؟ هدف من از زندگی چیه؟ من چی هستم و ....

Rustin
05-31-2017, 04:26 PM
سه نکته ی دیگه که در این مورد به ذهنم میرسه اینا هستن:
1. این تفسیر و توضیح و واکاویِ سیستم و شرح اعمال جنون پیشه و درخودمانده و باقی قضایا، یک حرکت صرفا "درخودمانده وار" است. چرا؟ چون این روش درخودمانده است که تمایل داره همه چیز رو بشناسه و بعد از طریق این شناخت برشون تاثیر بذاره. من هم البته نیمچه گرایشات درخودماندگی هنوز در خودم حس میکنم ولی واقعا نسبت به قبل خیلی خیلی کمتر میل دارم که دانسته هام رو با دیگران در میون بزارم. (قبلا تنها هدفم رو همین میدونستم و وقتی با کسی دانسته هام رو در میون میذاشتم از شدت شوق رعشه میزدم. از این کارم خوشم نمی اومد ولی راهی هم برای جلوگیری ازش نداشتم چون نحوه تاثیر گذاریم بر دیگران همین بود و لذت هم میبردم ازش. از طرفی راههای تاثیر گذاری دیگه ام (کنترل کردن و دستکاری ویژگی های انسانی دیگران) رو با برچسب گناه آلود بودن بر خودم بسته بودم.) اینه که الان از نوشتن اینا یک احساس گناهی هم دارم. ولی خب دلیل دیگه ای هم برای نوشتن اینها دارم: تاییدیه گرفتن! بله من از بس خود واقعیم رو پس زدم، کمی در زمینه باور به افکار خودم دچار عدم اعتماد بنفس شدم، اینه که بدنبال تاییدیه گرفتن از دیگران برای افکار هستم. ولی خب این هم کم کم رفع میشه.

2. نکته دوم اینکه، من فکر میکنم این قضیه آلفا و بتا و گاما و .... اینا واقعا اونطورم که اینجا بهش پرداخته شده مهم نیست. آلفا و بتا و اومگا و زن باز و کونده و کون کن همه وهمه، فقط یک مشت نرمال هستند که توی سیستم های ریز و درشتی که جنون پیشه براشون ساخته دارن زندگی میکنن و تلاش میکنن مراتب این سیستم رو طی بکنن و به درجات بالاتری برسن تا کون باقی نرمال ها رو بسوزونن. اینه که آلفا هم همچین مالی نیست، آلفا یه کس خلیه که تونسته به نحو احسن تمام موارد لزوم برای ترقی توی سیستم جنون پیشه رو طی کنه. همین.

3. درباره بحث گفتمان تکنولوژی هم که اینجا مهربد پی گرفته و هرجا و توی هر تاپیکی سرشو باز میکنه، بنظر من این همه نگرانی برای فردی مثه مهربد طبیعیه، چون من مهربد رو یک درخودمانده‌ی اصیل میبینم. و واقعا باور دارم که باورهاش اعتقاد سختی داره.
باور فعلی من اینه که طی یک دوره از طریق تکنولوژی نرمال ها توسط جنون پیشه ها به بردگی واقعی کشیده خواهند شد. ولی چیزی شبیه نیروهای انقلابی و تئوری های ضد تکنولوژیک (شبیه آنچه که مهربد طرفدارشه) هم بر سر کار میان. و جنگی شبیه جنگ کمونیسم و سرمایه داری شکل میگیره. شاید در آینده چندتا کشور آنتی تک هم داشته باشیم که نماد عکسای تد کازینسکی رو در ابعاد بزرگ توی خیابوناشون نصب میکنن. و خب این حرکت های در نهایت جو استثمار به وسیله ی تکنولوژی رو کمی معتدل تر میکنه و کمی جنون پیشه های اون زمان رو کنترل میکنه.

Mehrbod
07-02-2017, 12:42 AM
سه نکته ی دیگه که در این مورد به ذهنم میرسه اینا هستن:
1. این تفسیر و توضیح و واکاویِ سیستم و شرح اعمال جنون پیشه و درخودمانده و باقی قضایا، یک حرکت صرفا "درخودمانده وار" است. چرا؟ چون این روش درخودمانده است که تمایل داره همه چیز رو بشناسه و بعد از طریق این شناخت برشون تاثیر بذاره. من هم البته نیمچه گرایشات درخودماندگی هنوز در خودم حس میکنم ولی واقعا نسبت به قبل خیلی خیلی کمتر میل دارم که دانسته هام رو با دیگران در میون بزارم. (قبلا تنها هدفم رو همین میدونستم و وقتی با کسی دانسته هام رو در میون میذاشتم از شدت شوق رعشه میزدم. از این کارم خوشم نمی اومد ولی راهی هم برای جلوگیری ازش نداشتم چون نحوه تاثیر گذاریم بر دیگران همین بود و لذت هم میبردم ازش. از طرفی راههای تاثیر گذاری دیگه ام (کنترل کردن و دستکاری ویژگی های انسانی دیگران) رو با برچسب گناه آلود بودن بر خودم بسته بودم.) اینه که الان از نوشتن اینا یک احساس گناهی هم دارم. ولی خب دلیل دیگه ای هم برای نوشتن اینها دارم: تاییدیه گرفتن! بله من از بس خود واقعیم رو پس زدم، کمی در زمینه باور به افکار خودم دچار عدم اعتماد بنفس شدم، اینه که بدنبال تاییدیه گرفتن از دیگران برای افکار هستم. ولی خب این هم کم کم رفع میشه.

2. نکته دوم اینکه، من فکر میکنم این قضیه آلفا و بتا و گاما و .... اینا واقعا اونطورم که اینجا بهش پرداخته شده مهم نیست. آلفا و بتا و اومگا و زن باز و کونده و کون کن همه وهمه، فقط یک مشت نرمال هستند که توی سیستم های ریز و درشتی که جنون پیشه براشون ساخته دارن زندگی میکنن و تلاش میکنن مراتب این سیستم رو طی بکنن و به درجات بالاتری برسن تا کون باقی نرمال ها رو بسوزونن. اینه که آلفا هم همچین مالی نیست، آلفا یه کس خلیه که تونسته به نحو احسن تمام موارد لزوم برای ترقی توی سیستم جنون پیشه رو طی کنه. همین.



به دید من اینها بیش از اندازه فانتزی‌پرورانه میایند, بویژه اینکه این نگره‌ی «روانیان در برابر درخودماندگان» بیش از اندازه ساده‌وارانه
آدمها را دو دسته کرده است, هنگامیکه در واقعیت بیشتر میخورد هر کس بسته به بافتار و پریستارهای پیرامون خود گه اینجور باشد
و گه آنجور.

همانجور که یک آلفا نیز همواره آلفا نیست, ولی ذهن آدمی از آنجاییکه بیش از اندازه نیرومند نیست همواره میکوشد چیزها
را به الگوهای ساده و هضم‌پذیر ساده کند اینجور می‌انگارد که آلفا همیشه آلفاست, هنگامیکه اگر نیک در زندگی یک مرد آلفا
نگریسته شود دیده میشود که در گذر سالها چه اندازه فراز و نشیب میگذراند و همین آلفا یکجا بتا‌ست, یکجا آلفا و تنها رویهمرفته,
از آنجاییکه در نگاه ناظر بیرون, در بیشتر زمانها آلفا آمده ناگاه فرایافت آلفامنشی کسی از «بیشتر زمانها» به «همیشه» دگرگون شده.

این تغییر «۹۵% به ۱۰۰%» را بسیار میبینید, برای نمونه اگر شما بگویید «بیشتر دخترها در ریاضی بد اند» ناگهان میبینند که مشتی
آدم سرتان ریخته‌‌اند که میگویند «کی گفته همه‌ی دخترها در ریاضی بد اند؟؟! من یکیشان را میشناسم که بهمان و بیسار و ...»





3. درباره بحث گفتمان تکنولوژی هم که اینجا مهربد پی گرفته و هرجا و توی هر تاپیکی سرشو باز میکنه، بنظر من این همه نگرانی برای فردی مثه مهربد طبیعیه، چون من مهربد رو یک درخودمانده‌ی اصیل میبینم. و واقعا باور دارم که باورهاش اعتقاد سختی داره.
باور فعلی من اینه که طی یک دوره از طریق تکنولوژی نرمال ها توسط جنون پیشه ها به بردگی واقعی کشیده خواهند شد. ولی چیزی شبیه نیروهای انقلابی و تئوری های ضد تکنولوژیک (شبیه آنچه که مهربد طرفدارشه) هم بر سر کار میان. و جنگی شبیه جنگ کمونیسم و سرمایه داری شکل میگیره. شاید در آینده چندتا کشور آنتی تک هم داشته باشیم که نماد عکسای تد کازینسکی رو در ابعاد بزرگ توی خیابوناشون نصب میکنن. و خب این حرکت های در نهایت جو استثمار به وسیله ی تکنولوژی رو کمی معتدل تر میکنه و کمی جنون پیشه های اون زمان رو کنترل میکنه.


گفتمان فندآوری یک پرسمان اندیشیک است و آنرا نمیتوان «باور» خشک و خالی انگاشت. اگر بیشتر از هر چیز دیگری من
به آن میپردازم ازینروست که ارزش و اثرگذاری‌ای که در زندگی ما دارد بسادگی, بیشتر از هر چیز دیگری‌ست.
اینکه روبات‌های هوشمند دارند ساخته میشوند از «باورهای درخودمانده‌ی من» نیست, بساکه از واقعیت‌های
پیش پا افتاده‌ی پیرامون ما است. پیدایش و پیشرفت هوشواره‌ها یک امر واقعی‌ست, دستکاری ژنتیکی
یک امر واقعی‌ست و ساخت ابزارهای مغزخوانی و مغزشویی نیز بهمانند, امرهایی واقعیت و اندر رویداد.

همسنجی تکنولوژی با کمونیسم نیز همسنجی نابجاست, زیرا خود کمونیسم در بستر تکنولوژی تعریف میشود و درباره‌ی
برتری یا کهتری یک سیستم سخن میگوید, هنگامیکه تکنولوژی درباره‌ی نیستی یا هستی آدمی. زمانیکه آدمی به «تکینگی
فندین / technological singularity» دست یابد همه‌ی آدمی میتواند بآسانی نیست و نابود شود و ازینرو گیر به
تکنولوژی نه «استثمار \ بهره‌کشی» بساکه گرایشی ما, بویژه من, به فرازیستن (survival) و برده‌ی سیستم نشدن است.

Mehrbod
07-02-2017, 12:48 AM
بنظر من وجود سایکوپات حتی از وجود درخودمانده هم برای نرمال ‌ها ضروری تر است. نرمال ها بدون سایکوپاتها تا مرز خودکشی خواهند رفت. سایکوپات با استثمار نرمال، به او راهی برای زندگی کردن میدهد، در نبودش اما نرمال به راههای بس خطرناکی کشانده خواهد شد: چرا وجود دارم؟ هدف من از زندگی چیه؟ من چی هستم و ....

پژوهش در زندگی تیره‌های نخستینی که از همین «نرمال‌ها» ساخته شده اند درست وارونه‌ی این را میگوید. درست مانند
بگوییم گربه‌ها و دیگر جانوران, آدم‌ها نیز در زیستبوم طبیعی خود شاد و خرسند زندگی خودشان را میکنند. برای دریافت بهتر
به این نکته برنگیرد که در تیره‌های نخستینی چیزی به نام "خودکشی" کمابیش بی‌معناست, ولی در جهان امروز امری فراگیر و رو به افزایش.






چرا وجود دارم؟ هدف من از زندگی چیه؟ من چی هستم و ...


این پرسش‌ها تنها و تنها زمانی پدیدار و سُتُرگ و مِهند میشوند که در زندگی کس, تراز درد و رنج از شادی و خوشی بسیار بالاتر رفته باشد و ازهمینرو کس میکوشد با ارزیابی خوب و بد‌های زندگی خود ببیند که آیا پذیرفتن و کنار آمدن با این همه درد ارزش اش را دارد یا نه.

گرنه, کسیکه شاد و تندرست است و ورزش میکند و درآمد و زندگی خوبی دارد از بیخ هرگز
دچار این پرسمان‌های فلسفیک نمیشود و اگر هم بشود, در ترازی خردورزانه و خودآگاهانه و اندیشه‌ورزانه.

Rustin
07-20-2017, 09:30 PM
به دید من اینها بیش از اندازه فانتزی‌پرورانه میایند, بویژه اینکه این نگره‌ی «روانیان در برابر درخودماندگان» بیش از اندازه ساده‌وارانه
آدمها را دو دسته کرده است, هنگامیکه در واقعیت بیشتر میخورد هر کس بسته به بافتار و پریستارهای پیرامون خود گه اینجور باشد
و گه آنجور.

همانجور که یک آلفا نیز همواره آلفا نیست, ولی ذهن آدمی از آنجاییکه بیش از اندازه نیرومند نیست همواره میکوشد چیزها
را به الگوهای ساده و هضم‌پذیر ساده کند اینجور می‌انگارد که آلفا همیشه آلفاست, هنگامیکه اگر نیک در زندگی یک مرد آلفا
نگریسته شود دیده میشود که در گذر سالها چه اندازه فراز و نشیب میگذراند و همین آلفا یکجا بتا‌ست, یکجا آلفا و تنها رویهمرفته,
از آنجاییکه در نگاه ناظر بیرون, در بیشتر زمانها آلفا آمده ناگاه فرایافت آلفامنشی کسی از «بیشتر زمانها» به «همیشه» دگرگون شده.

این تغییر «۹۵% به ۱۰۰%» را بسیار میبینید, برای نمونه اگر شما بگویید «بیشتر دخترها در ریاضی بد اند» ناگهان میبینند که مشتی
آدم سرتان ریخته‌‌اند که میگویند «کی گفته همه‌ی دخترها در ریاضی بد اند؟؟! من یکیشان را میشناسم که بهمان و بیسار و ...»






گفتمان فندآوری یک پرسمان اندیشیک است و آنرا نمیتوان «باور» خشک و خالی انگاشت. اگر بیشتر از هر چیز دیگری من
به آن میپردازم ازینروست که ارزش و اثرگذاری‌ای که در زندگی ما دارد بسادگی, بیشتر از هر چیز دیگری‌ست.
اینکه روبات‌های هوشمند دارند ساخته میشوند از «باورهای درخودمانده‌ی من» نیست, بساکه از واقعیت‌های
پیش پا افتاده‌ی پیرامون ما است. پیدایش و پیشرفت هوشواره‌ها یک امر واقعی‌ست, دستکاری ژنتیکی
یک امر واقعی‌ست و ساخت ابزارهای مغزخوانی و مغزشویی نیز بهمانند, امرهایی واقعیت و اندر رویداد.

همسنجی تکنولوژی با کمونیسم نیز همسنجی نابجاست, زیرا خود کمونیسم در بستر تکنولوژی تعریف میشود و درباره‌ی
برتری یا کهتری یک سیستم سخن میگوید, هنگامیکه تکنولوژی درباره‌ی نیستی یا هستی آدمی. زمانیکه آدمی به «تکینگی
فندین / technological singularity» دست یابد همه‌ی آدمی میتواند بآسانی نیست و نابود شود و ازینرو گیر به
تکنولوژی نه «استثمار \ بهره‌کشی» بساکه گرایشی ما, بویژه من, به فرازیستن (survival) و برده‌ی سیستم نشدن است.

خب واقعیتش توی چند ماه اخیر من بطرز عمیقی درگیر این ایده بودم! من اعتراف میکنم که اوائل خیلی شیفته و تحت تاثیر مفهوم "جنون پیشه" با اون قدرت بالاش توی کنترل و دستکاری نرمال ها قرار گرفتم. ولی الان خیلی ملایم تر و واقعی تر دارم با این ایده برخورد میکنم.
در حال حاضر عمیقا متقاعد شدم که هیچکدوم از اینها واقعن چیزی ضروری تر یا برتر از دیگری نیستن، همه لازمن!
*****
اما درباره ایرادی که مهربد گرفته... بنظر من هم بله این تز یک تز کامل و نهایی نیست ولی خب کدوم تز اساسا یک تز کامل هست که این باشه؟
اساسا ما جهان رو بر پایه مدل سازی درک میکنیم، یعنی الگوها رو میبینم و به هم ربط میدیم و میکنیم مدل. مدل هم صرفا یک تقریب از واقعیت هست نه واقعیت محض. خب حالا بعضی از مدل ها تقریب درست تری از واقعیت هستن (درست تر بودنشون رو سازگار تر بودنشون با مشاهدات دیگه ثابت میکنه) برای من این مدل واقعن خیلی توضیح دهنده بوده، من میتونم به کمک این مدل بسیاری از مسائل رو براحتی تحلیل کنم (بسیار بهتر از قبل) و حتی پیشبینی کنم (یک مدل خوب مدلیه که پیش بینی هاش درست باشن!)
پس اساسا ایراد مهربد ایراد اساسی نیست که کل مدل رو زیر سوال ببره، ایراد همیشگی تمام مدل هاست.
*****
چیزی که در حال حاضر ذهن من رو خیلی مشغول کرده اینه که چطور یک درخودمانده یک جنون پیشه رو کنترل میکنه؟
من همونطور که قبلا هم گفتم باور دارم، که نرمال توان خودآگاه کافی رو برای اینکه داره چطوری به گا میره رو نداره! که اگه داشت دیگه نرمال نبود! جنون پیشه میشد.
در نتیجه تمام تزهایی که بر اساس آگاه کردن و انقلابی کردن توده بنا میشن، تمام تزهایی که بدنبال بالابردن سطح آگاهی عمومی هستن و غیره بنظرم صرفا تزهایی خام هستن و تاریخ مصرف دارن و بسیار هم هزینه بر هستن!
اینچیزی که الان میخام بگم بنظرم حرف گنده ایه ولی خب درسته!
من وقتی به چیزی مثل دین اسلام نگاه میکنم (ورژن محمد) چیزی جز نبوغ خالص توش نمی بینم! هنوز که هنوزه، جنون پیشه های 1400 سال بعد از محمد که توی سیستم بانکداری کار میکنن با بحث "ربا" و حرام بودنش گلاویز میکنن.
بنظر من هم جنون پیشه و هم درخودمانده، هر دو میدونن که تنها راه تحت تاثیر قرار دادن نرمال، از طریق عواطف، امیال، هیجانات و ... هست. اینه که هر دو دقیقا یک کار میکنن، ولی با اهداف متفاوت!
جنون پیشه، میل "براحتی پولدار شدن" نرمال رو دستکاری میکنه. و از طریق کلک های مالی و بانکی منابعش رو میخوره (امیال مادی و جسمانی رو هدف گرفته!)
درخودمانده میل "جاودانگی" رو تحریک و بولد میکنه! میخای از این نکبت دربیای؟ جاودانه بشی؟ توی دنیای دیگه میتونی؟ ولی باید توی این دنیا دور بعضی چیزا رو خط بکشی؟ (اغلب چیزایی که به جنون پیشه سود میرسونن، مثلن همین ربا توی سیستم بانکی – برای توان بگادهندگی بانکدارها نگاهی کنید به وضعیت آمریکا)
در واقع هر دو به یک روش دارن کار میکنن، و هر دو دارن نرمال رو کنترل میکنن. ولی یکی برای اهداف آسمانی و "والا" یکی برای اهداف "زمینی و مادی و شخصی".
اینه که وجود هر دو برای جامعه بشدت ضروریه!

Rustin
07-20-2017, 09:44 PM
اینکه روبات‌های هوشمند دارند ساخته میشوند از «باورهای درخودمانده‌ی من» نیست, بساکه از واقعیت‌های
پیش پا افتاده‌ی پیرامون ما است. پیدایش و پیشرفت هوشواره‌ها یک امر واقعی‌ست, دستکاری ژنتیکی
یک امر واقعی‌ست و ساخت ابزارهای مغزخوانی و مغزشویی نیز بهمانند, امرهایی واقعیت و اندر رویداد.
من هم نگفتم، اینها چیزهایی غیر واقعی هستند که ذهن شما ساخته
من فکر میکنم این نامگذاری "درخودمانده" یکجورایی به فکر شما جهت داده، صرفا به شکل یک نام ببینیدش که به مفهومی ارجاع میده، که واقعا هم مفهوم بدی نیست، اتفاقا درخودمانده ها بسیار انسان های ماندگاری در طول تاریخ میشن. بدون بار ارزشی بهش نگاه کنید!
من کاملا باور دارم که تکنولوژی اومده که در ابعاد کهکشانی ملت رو بگا بده! (و این با تمام بگا دهندگی های قبلی فرق داره) ولی از طرفی فکر نمیکنم که اونقدر هم مهیبه که نشه کنترلش کرد.

Rustin
07-20-2017, 09:53 PM
شادی و خوشی
همین شادی و خوشی رو عمه من که برای نرمال ها تدارک ندیده! دیده؟
این شادی و خوشی رو جنون پیشه (گاهی هم درخودمانده) با دستکاری امیال و هیجاناتشون بهشون میده! تا خودشون رو درگیر سوالات بنیادی نکنن و چرخدنده های خوبی باشن و بخوبی بچرخن و کار کنن و ابزارهای منفعت درآورتری باشن!
یک مسابقه صوری براشون تدارک میبینه و آدرنالین و سروتونینشون رو براشون ترشح میکنه.
حس ترفیع و حس پیشرفت بهشون میده!
یا از این ساده تر همین دکمه لایک و دیسلایک، همین بازخورد آنی اینترنت، اینها همه حسی از لذت و خوشی برای فرد میسازن! کی اینها رو ساخته؟ به چه دلیلی؟ چرا باید من از نوشتن یک کامنت توی فلان صفحه احساس لذت کنم و دوپامین ترشح کنم و معتاد این تکنولوژی بشم؟ چون جنون پیشه سودش رو میبره و البته نرمال هم لذتش رو.

باید عمیقا درگیر این تز بشید تا بفهمید چقدر خوب میتونه همه چیز رو توضیح بده! البته من به هیچ وجه توضیح دهنده خوبی نیستم! شاید چون که همزمان خیلی چیزا تو ذهنم میگذزه (که از طرز نوشتنم هم معلومه) و اینکه معمولا بدون آمادگی مینویسم و از قبل آماده نمیکنم چیزی رو.....
در کل این مدل خوبیه، خیلی براحتی توضیح میده همه چیز رو! (و پیشبینی میکنه!)

Rustin
07-20-2017, 10:11 PM
و برده‌ی سیستم نشدن است
خود جنون پیشه ها و درخودمانده ها هم که از کشاکشون این سیستم ها ایجاد شدن گاهی اوقات مجبور شدن به سیستم بدن!
این همه جنگ به سیستم برای چیه آخه؟ یه کم شل کن بزار بکنه بابا! اونقدر هم بد نیست که گاهی اوقات حس مسئولیت رو بزاری یه طرف و بارش و سنگینیش رو بزاری رو دوش یکی دیگه (که خب یه سودی هم این وسط عایدش میشه)
من که خودم بعضی وقتا با کمال میل قمبل میکنم و به سیستم میدم! :e404: (هر چند قبلا مثه شما خیلی یاغی بازی در میاوردم)

Rustin
07-31-2017, 10:16 AM
یا از این ساده تر همین دکمه لایک و دیسلایک، همین بازخورد آنی اینترنت، اینها همه حسی از لذت و خوشی برای فرد میسازن! کی اینها رو ساخته؟ به چه دلیلی؟ چرا باید من از نوشتن یک کامنت توی فلان صفحه احساس لذت کنم و دوپامین ترشح کنم و معتاد این تکنولوژی بشم؟ چون جنون پیشه سودش رو میبره و البته نرمال هم لذتش رو.
Tristan Harris: The manipulative tricks tech companies use to capture your attention | TED Talk | TED.com (https://www.ted.com/talks/tristan_harris_the_manipulative_tricks_tech_compan ies_use_to_capture_your_attention?#t-35444)
ترجمان - تکنولوژی چگونه ما را در دام اعتیاد گرفتار می‌کند؟‌ (http://www.tarjomaan.com/vdcf.mdciw6dtcgiaw.html)

Mehrbod
08-11-2017, 12:35 AM
خود جنون پیشه ها و درخودمانده ها هم که از کشاکشون این سیستم ها ایجاد شدن گاهی اوقات مجبور شدن به سیستم بدن!
این همه جنگ به سیستم برای چیه آخه؟ یه کم شل کن بزار بکنه بابا! اونقدر هم بد نیست که گاهی اوقات حس مسئولیت رو بزاری یه طرف و بارش و سنگینیش رو بزاری رو دوش یکی دیگه (که خب یه سودی هم این وسط عایدش میشه)
من که خودم بعضی وقتا با کمال میل قمبل میکنم و به سیستم میدم! :e404: (هر چند قبلا مثه شما خیلی یاغی بازی در میاوردم)

خب این دادن شما هم تا زمانی پابرجاست که نمونه‌وار بدست ماشین‌های هوشمند جایگزین نشوید یا ازسوی جنگ‌افزارهای زیست‌تکنولوژیک از
پا در نیایید, یا نمونه‌وار گرمایش زمین شما را نیست نکند, یا از همه‌یِ اینها پیش پا افتاده‌تر ابزارهای مغز‌خوانی و دستکاری مغزی خواستِ آزاد شما را پوچ نکنند.

Mehrbod
08-11-2017, 12:45 AM
همین شادی و خوشی رو عمه من که برای نرمال ها تدارک ندیده! دیده؟
این شادی و خوشی رو جنون پیشه (گاهی هم درخودمانده) با دستکاری امیال و هیجاناتشون بهشون میده! تا خودشون رو درگیر سوالات بنیادی نکنن و چرخدنده های خوبی باشن و بخوبی بچرخن و کار کنن و ابزارهای منفعت درآورتری باشن!
یک مسابقه صوری براشون تدارک میبینه و آدرنالین و سروتونینشون رو براشون ترشح میکنه.
حس ترفیع و حس پیشرفت بهشون میده!
یا از این ساده تر همین دکمه لایک و دیسلایک، همین بازخورد آنی اینترنت، اینها همه حسی از لذت و خوشی برای فرد میسازن! کی اینها رو ساخته؟ به چه دلیلی؟ چرا باید من از نوشتن یک کامنت توی فلان صفحه احساس لذت کنم و دوپامین ترشح کنم و معتاد این تکنولوژی بشم؟ چون جنون پیشه سودش رو میبره و البته نرمال هم لذتش رو.

باید عمیقا درگیر این تز بشید تا بفهمید چقدر خوب میتونه همه چیز رو توضیح بده! البته من به هیچ وجه توضیح دهنده خوبی نیستم! شاید چون که همزمان خیلی چیزا تو ذهنم میگذزه (که از طرز نوشتنم هم معلومه) و اینکه معمولا بدون آمادگی مینویسم و از قبل آماده نمیکنم چیزی رو.....
در کل این مدل خوبیه، خیلی براحتی توضیح میده همه چیز رو! (و پیشبینی میکنه!)

اینها بیشتر به تئوری توطئه‌ی میمانند, منظور شما چیست اینها را چه کسی ساخته؟ دانشگاه داریم که آموزش «بازاریابی»
میدهد, روانشناسی داریم که آزمایش‌های روانی انجام میدهد و پژوهش‌نامه چاپ میکند, بازی‌سازان و مهندسان و برنامه‌نویسان
داریم که مینشیند از این یافته‌ها بهره میگیرند و بازی‌های "گیراتر" و اعتیادآورتر میسازند. چرا؟ خب چون پول ازشان در میاید, گرنه چه؟

همه‌یِ اینها تنها بخشی از گسترش فندآوری در همه‌سو میباشند و انگیزه‌یِ یاختگان درون سیستم که من و شما
هم دو تا از آنها باشیم در بیشتر زمانها بهینش شرایط زندگی خودمان میباشد و پول بیشتر در این زمینه همیشه راهگشاست.

پس اگر از دیدگاه تیغ اوکّام برنگریم, میبینیم که این نگره‌ی آورده از نگره‌یِ شما بسی ساده‌تر است
و به همان اندازه و بساکه بیشتر توضیح‌پذیری دارد و پس خردپذیرتر و منطقی‌تر به شمار میرود.

Rustin
09-25-2017, 10:34 AM
به شما که دیگه امیدی نیست، متاسفانه بسیار از مرحله پرت تشریف دارید و من فکر نمی‌کنم بتونم (یا وقتشو داشته باشم) که شما رو شیرفهم کنم.
اینو برای دیگران میگم.
ولی قبلش یه مسئله‌ای که هست اینه که در ذهن خودم، مسائل مرتبط با این موضوع کاملن روشن و واضح هستن ولی وقتی که به نوشته تبدیل میشن چیزی ناقص و معلول میشن. من از هیچکدوم از چیزهایی که اینجا توی این تاپیک نوشتم راضی نیستم چون حتی ذره ای از غنای فکری که درباره این مسئله دارم رو شرح نمیدن. (کسی مثه نیچه هم با زحمت فراوانی تونست تا حدی این مشکل رو رفع کنه، دیگه من که در مقابل نواموزی بیش نیستم.)
درباره بحث تکنولوژی، نتیجه‌گیری نهایی من اینه که: در نهایت بی اثر.
اینکه چطور به این نتیجه رسیدم رو نمیتونم به نوشتار تبدیل کنم (شاید هوش کافی رو ندارم، شاید وقت کافی رو ندارم شایدم اصن دلم نمیخاد)
ولی یک کتاب تاثیر بشدت زیادی بر روی این نتیجه گیری من داشت: «اینترنت با مغز ما چه میکند؟ از نیکلاس کار»
یکی از بهترین کتاب هایی که در چند سال اخیر خوندم.
تمام گفتمان کتاب رو تایید نمیکنم، ولی در کل کتاب فوق العاده‌ایه. و برعکس عنوانش، این کتاب صرفا درباره‌ی تاثیر اینترنت نیست، بلکه بطور کلی درباره تاثیر ابزار و تکنولوژیه.
بازم میگم نتیجه‌ی نهایی که من درباره بی اثر بودن تکنولوژی بر تمدن گرفتم رو به هیچ وجه این کتاب و نویسنده این کتاب تایید نمیکنن ولی کتاب عالی و درخشانیه... هر چند نتیجه گیری‌ش مشکل داره.
در کل خوندنش به شدت توصیه میشه! یه سرچی هم بکنید، مقالات و خلاصه‌های خوبی دربارش هست (هم فارسی هم انگلیسی).

Mehrbod
10-01-2017, 01:55 AM
به شما که دیگه امیدی نیست، متاسفانه بسیار از مرحله پرت تشریف دارید و من فکر نمی‌کنم بتونم (یا وقتشو داشته باشم) که شما رو شیرفهم کنم.
اینو برای دیگران میگم.


شوخی میفرمایید; شما که دم از تئوری توطئه و نمیدانم جهان را آدمهای روانی (psychopath) روی انگشتانشان میگردانند
میزنید بسیار در باغ‌اید, ما که بسادگی گفتیم همچو چیزی بسیار دور از باور است و انگیزه و رانه‌یِ روشن از چیزهاییکه نوشته‌اید
همان رسیدن به پول و جایگاه اجتماعی و بالا رفتن از نردبان پیشرفت است نه بازیچه‌یِ دست یک مشت روانی بودن پرت میباشیم ..!

کمتر پریش‌اندیشی فرمایید و یک خرده با واقعیت‌های روشن پیرامون خودتان را آشنایی بدهید!







ولی قبلش یه مسئله‌ای که هست اینه که در ذهن خودم، مسائل مرتبط با این موضوع کاملن روشن و واضح هستن ولی وقتی که به نوشته تبدیل میشن چیزی ناقص و معلول میشن. من از هیچکدوم از چیزهایی که اینجا توی این تاپیک نوشتم راضی نیستم چون حتی ذره ای از غنای فکری که درباره این مسئله دارم رو شرح نمیدن. (کسی مثه نیچه هم با زحمت فراوانی تونست تا حدی این مشکل رو رفع کنه، دیگه من که در مقابل نواموزی بیش نیستم.)
درباره بحث تکنولوژی، نتیجه‌گیری نهایی من اینه که: در نهایت بی اثر.
اینکه چطور به این نتیجه رسیدم رو نمیتونم به نوشتار تبدیل کنم (شاید هوش کافی رو ندارم، شاید وقت کافی رو ندارم شایدم اصن دلم نمیخاد)
ولی یک کتاب تاثیر بشدت زیادی بر روی این نتیجه گیری من داشت: «اینترنت با مغز ما چه میکند؟ از نیکلاس کار»
یکی از بهترین کتاب هایی که در چند سال اخیر خوندم.
تمام گفتمان کتاب رو تایید نمیکنم، ولی در کل کتاب فوق العاده‌ایه. و برعکس عنوانش، این کتاب صرفا درباره‌ی تاثیر اینترنت نیست، بلکه بطور کلی درباره تاثیر ابزار و تکنولوژیه.
بازم میگم نتیجه‌ی نهایی که من درباره بی اثر بودن تکنولوژی بر تمدن گرفتم رو به هیچ وجه این کتاب و نویسنده این کتاب تایید نمیکنن ولی کتاب عالی و درخشانیه... هر چند نتیجه گیری‌ش مشکل داره.
در کل خوندنش به شدت توصیه میشه! یه سرچی هم بکنید، مقالات و خلاصه‌های خوبی دربارش هست (هم فارسی هم انگلیسی).


این هم بی‌پیوند به روانی‌ها و درخودماندگان بود. اینکه اینترنت چگونه روی مغز اثر میگذارد یک پرسمان دیگر است
و دیری‌ست به آن از دیدگاه‌هایِ گوناگون پرداخته‌اند و چیز فراهنجاری هم در خود ندارد. اینترنت بخشی از زیستبوم امروزین
ماست و مغز بمانند فرگشت خودش را تا اندازه‌یِ بالایی به زیستبوم سازواری میدهد. در کتاب نامبرده نمونه‌وار میگوید که اینترنت
ما را از ژرف‌اندیشی بازمیدارد و به سوی سرسری‌نگری سوق میدهد که خب چیز کمابیش خودآشکاری‌ست. همه میدانیم این روزها
کمتر کسی حال خواندن یک رومان دراز را دارد و بجایش فیلم پرهوادار است. یا بلاگ‌نویسی که روزگاری بسیار گرم بود این روزها جایش را به توییتر داده.

Rustin
10-03-2017, 12:27 PM
1. معیاری که "تیغ اوکام" تعیین میکنه، یعنی سادگی، کس شعری بیش نیست! و دلیل ناامید شدن من از شما هم بیشتر به خاطر استفاده از این به اصطلاح معیار بود! من انتظارم از شما چیز بیشتری بود، که گویا اشتباه میکردم!
2. جنون پیشه یک شخص نیست، یک صفته! که میتونه کم و بیش در همه بروز پیدا کنه. در برخی ها شدیدتر در برخی کمتر.
3. برچسب "تئوری توطئه‌ای" که به من میزنید، نوعی پیش دستی است. نکند که من زودتر از این برچسب برای افکار شما استفاده کنم! (که البته خب برچسب ها چیزی نیستن که روی من تاثیری داشته باشن، چون خود من یک ابر برچسب زن بزرگ هستم.)
4. کتابی که من گفتم رو حتی نخونیدین (یحتمل فقط فصل اول) حتی احتمالا اونقدر جوش آوردین که مطلب من رو هم دقیق نخوندین... من نوشتم که


برعکس عنوانش، این کتاب صرفا درباره‌ی تاثیر اینترنت نیست، بلکه بطور کلی درباره تاثیر ابزار و تکنولوژیه.

دلیل من برای معرفی این کتاب نه بررسی چیزی جزئی مثه اینترنته بلکه بخاطر تاریخچه‌ی نسبتا خوبی هست که این کتاب درباره‌ی "ابزارهای ذهنی" برای ما بازگو میکنه. تاریخچه ای که در "فصل های بعد از فصل یکم" گفته میشه و احتمالا شما بخاطر عجله در پاسخ دادن به من نرسیدن که بخونید.
من حتی گفتم که نتیجه گیری نهایی نویسنده رو نمی پذیرم. ولی کتاب خوبی می دونمش چون تاریخچه ی خوبی درباره ابزارها و تکنولوژی های که مرتبط با ذهن هستند رو بررسی میکنه. (اینکه چرا نمیپذیرمش رو تا حدی در نکته بعدی توضیح میدم ولی نه کامل)

5. توانایی تغییر کد ژنتیکی توهمی بیش نیست (توهمی که هم کسانی که میخان انجامش بدن و هم کسانی که مخالفش هستن دچارش شدن). ما توسط ژن‌هامون کنترل نمی‌شیم، ترکیبی از محیط (اپی‌ژنتیک) و ژنتیک هست که ما رو تبدیل به چیزی که هستیم می‌کنه!
کی ادعای فهم جامع ژنتیکی ما رو داره؟ هیچکس.
کی می‌تونه محیط رو کنترل کنه؟ هیچکس.
این قضایای کنترل توسط یوژنیک و تکنولوژی، گنده‌گوزی‌های یک سری متوهمه (اگه ناراحت نمیشین باید بگم یکسری جنون پیشه)، که یکسری‌های دیگه فکر کردن راست میگن!

این حیله‌ی سطح بالایی هست (که معمولا جنون پیشه در پیش میگیره): اینکه توهمی از در مسیر پیشرفت قرار گرفتن و فهمیدن بیشتر ساخته میشه، ولی در واقع چیزی که رخ داده نه پیشرفت، بلکه صرفا پیشروی در همون توهمه! ما کون خودمون رو هم پاره کنیم نخواهیم تونست محیط رو کنترل کنیم، ولی برای تسلی خودمون هم که شده توهمی از کنترل برای خودمون میسازیم و با پیشروی هر چه بیشتر در اون توهم گمان میکنیم پیشرفت کردیم. تعالی کس شری بیش نیست، هر چه هست فقط توالی!

6. در نهایت، واقعن خود من یک منقد جدی "نظر به بیرون" "نظر به ابزار" و "تکنولوژی" هستم.
یک مثال کوچک: من از دفترچه تلفن همراهم استفاده نمیکنم، تمام شماره ها رو حفظ میکنم. چرا؟ چون مایل نیستم به چیزی بیرونی وابسته بشم...یا بهتر بگم، چیزی بیرونی من رو کنترل کنه. من حتی مایل هستم که تمام مردم همین رویکرد رو در پیش بگیرن، بجای بیرون به درون دقت کنن. بجای ابزار به توانایی های ذاتی شون توجه کنن.
رنج رو پذیرا باشن چرا که ما از طریق رنج کشیدنه که قدرتمند میشیم و و این مسلک دوری از رنج و نازک طبعی و شل و ولی رو کنار بزارن. (من حتی برای امتحان شخصی مدتی از کفش و دمپایی استفاده نمیکردم، باورم نمیشد ولی بعد از مدتی پوست پام اونقدر کلفت شد که براحتی زمین داغ رو تحمل میکردم.)

من گمان میکنم شما هم همچنین رویکردی داشته باشید ولی شما بدلیل ترس از ویرانگری ابزارها میخاین کنارشون بزارین اما من به این خاطر که میدونم توهمی بیش نیستن!
ترس شما از ویرانگری ابزارها توهمی بیش نیست.... که البته توضیح دادنش (دسته کم برای من) بسیار سخته.... همین هایی هم که اینجا نوشتم حس میکنم گنگ و مبهم هستن ولی درست هستن.
من در حال حاضر در پربارترین دوره زندگیم (تاکنون هستم) آنچنان قدرت ذهنی (و بدنی) بالا رفته که آشنایان قدیمیم وقتی میبیننم بزحمت میتونن بشناسنم. من تاثیر عینی و واقعی این شکوفایی رو در روابط و اطرافیانم میبینم. چیزی که سالها بود زیر یک تفکر محدود کننده و مخرب پنهانش کرده بودم تازه داره شکوفا میشه و غرش میکنه. شاید چند سال دیگه بتونم تمام این افکار رو در یک قالب درست و حسابی و درخور ارائه بکنم ولی در حال حاضر نه، نمیتونم!

+ به این چیزایی که گفتم، "توزیع قدرت" رو هم اضافه کنید. مکانیسمی که جلوی پیشروی یک فرد رو برای تخریب گسترده میگیره!

Mehrbod
10-27-2017, 11:31 PM
1. معیاری که "تیغ اوکام" تعیین میکنه، یعنی سادگی، کس شعری بیش نیست! و دلیل ناامید شدن من از شما هم بیشتر به خاطر استفاده از این به اصطلاح معیار بود! من انتظارم از شما چیز بیشتری بود، که گویا اشتباه میکردم!


تیغ اوکام یک اصل منطقی/بدیهی‌ست همه جا کاربرد دارد.





2. جنون پیشه یک شخص نیست، یک صفته! که میتونه کم و بیش در همه بروز پیدا کنه. در برخی ها شدیدتر در برخی کمتر.


جنون‌پیشه کارورنام است, مانند «عاشق پیشه»:



عاشق پیشه
لغت‌نامه دهخدا

عاشق پیشه . [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که کار او عاشقی است .


پس جنون‌پیشه هم نام است هم زاب (صفت).


در کنار آن, سخن شما درست است ولی از دید فرگشت نگره‌ی شما سست‌مایه میزند.





3. برچسب "تئوری توطئه‌ای" که به من میزنید، نوعی پیش دستی است. نکند که من زودتر از این برچسب برای افکار شما استفاده کنم! (که البته خب برچسب ها چیزی نیستن که روی من تاثیری داشته باشن، چون خود من یک ابر برچسب زن بزرگ هستم.)


من بوارونه هیچکجا بر این باور نبوده‌ام که جهان روی انگشتان انگشت‌شماری میچرخد. تئوری‌های توطئه همگی این ویژگی
را مشترک دارند که نگره‌های من ندارند, زیرا ساختار جهان پیچیده‌تر از آن است که کس یا کسانی بتوانند بیشتر آنرا بگردانند.





4. کتابی که من گفتم رو حتی نخونیدین (یحتمل فقط فصل اول) حتی احتمالا اونقدر جوش آوردین که مطلب من رو هم دقیق نخوندین... من نوشتم که


من هم جایی نگفتم خوانده‌ام, برای دیگر خوانندگان گذاشتم و خودم هم سرسری نگاهی انداختم که درونمایه‌ی آن دستم بیاید.






5. توانایی تغییر کد ژنتیکی توهمی بیش نیست (توهمی که هم کسانی که میخان انجامش بدن و هم کسانی که مخالفش هستن دچارش شدن). ما توسط ژن‌هامون کنترل نمی‌شیم، ترکیبی از محیط (اپی‌ژنتیک) و ژنتیک هست که ما رو تبدیل به چیزی که هستیم می‌کنه!
کی ادعای فهم جامع ژنتیکی ما رو داره؟ هیچکس.
کی می‌تونه محیط رو کنترل کنه؟ هیچکس.
این قضایای کنترل توسط یوژنیک و تکنولوژی، گنده‌گوزی‌های یک سری متوهمه (اگه ناراحت نمیشین باید بگم یکسری جنون پیشه)، که یکسری‌های دیگه فکر کردن راست میگن!


خب اینها تنها باورهای پوچ شما اند, گرنه همین امروز که ما اینجا داریم مینویسم
ژن‌درمانی میکنند! به زبان دیگر, سخن از «میشود» نیست, سخن از «شده» و «دارد میشود» است.





6. در نهایت، واقعن خود من یک منقد جدی "نظر به بیرون" "نظر به ابزار" و "تکنولوژی" هستم.
یک مثال کوچک: من از دفترچه تلفن همراهم استفاده نمیکنم، تمام شماره ها رو حفظ میکنم. چرا؟ چون مایل نیستم به چیزی بیرونی وابسته بشم...یا بهتر بگم، چیزی بیرونی من رو کنترل کنه. من حتی مایل هستم که تمام مردم همین رویکرد رو در پیش بگیرن، بجای بیرون به درون دقت کنن. بجای ابزار به توانایی های ذاتی شون توجه کنن.
رنج رو پذیرا باشن چرا که ما از طریق رنج کشیدنه که قدرتمند میشیم و و این مسلک دوری از رنج و نازک طبعی و شل و ولی رو کنار بزارن. (من حتی برای امتحان شخصی مدتی از کفش و دمپایی استفاده نمیکردم، باورم نمیشد ولی بعد از مدتی پوست پام اونقدر کلفت شد که براحتی زمین داغ رو تحمل میکردم.)

من گمان میکنم شما هم همچنین رویکردی داشته باشید


به هر روی, ما با مغز کنونی نمیتوانیم با رایانه‌های آینده رقابت کنیم و هتّا باهوشترین آدم نیز در برابر باهو‌ش‌ترین رایانه
واخواهد داد, چنانکه برترین شترنگ‌باز جهان واداد.

من برای جوان نگه داشتن مغزم همچو رویکردهایی دارم, ولی کارکرد آنها روشن و همان ورزیده نگه داشتن مغزم است نه چیز دیگر.





ولی شما بدلیل ترس از ویرانگری ابزارها میخاین کنارشون بزارین اما من به این خاطر که میدونم توهمی بیش نیستن!
ترس شما از ویرانگری ابزارها توهمی بیش نیست.... که البته توضیح دادنش (دسته کم برای من) بسیار سخته.... همین هایی هم که اینجا نوشتم حس میکنم گنگ و مبهم هستن ولی درست هستن.


من جایی از "کنار گذاشتن تکنولوژی راهکار من است» سخن نگفته‌ام, بساکه در
فرجام‌یابی از گفتمان‌ فندآوری آورده‌ام که تنها راهکار در دست و پیشنهاد شده, همین است و بس.





من در حال حاضر در پربارترین دوره زندگیم (تاکنون هستم) آنچنان قدرت ذهنی (و بدنی) بالا رفته که آشنایان قدیمیم وقتی میبیننم بزحمت میتونن بشناسنم. من تاثیر عینی و واقعی این شکوفایی رو در روابط و اطرافیانم میبینم. چیزی که سالها بود زیر یک تفکر محدود کننده و مخرب پنهانش کرده بودم تازه داره شکوفا میشه و غرش میکنه. شاید چند سال دیگه بتونم تمام این افکار رو در یک قالب درست و حسابی و درخور ارائه بکنم ولی در حال حاضر نه، نمیتونم!


بالا رفتن توان ذهنی و هورمون‌های شما هم از درستی باورهای شما نمیگویند. برخی باورمندان مسیح آن اندازه پیش میروند
که با نیروی ذهن از دستانشان خون بیرون میزند, ولی این کار آنها اثبات ‌حقیقت داشتن مسیح نیست.

Rustin
10-29-2017, 02:55 PM
خب فکر کنم چیز خاصی دیگه باقی نمونده که بخام اینجا بگم. ولی صرفا به عنوان یک توصیه به مهربد، یک مطالعه‌ی عمیق بر روی آثار نیچه و بعد از اون تا حدودی میشل فوکو (مثلا تزش درباره تفاوت قدرت و سلطه) داشته باش! (بنظر من آدم باهوشی هستی و حیفه که خودت رو توی این سرداب نمور اندیشه‌های نه چندان عمیق درگیر کردی!)

+ این مدل جنون پیشه و ... هم مدتهاست که تاثیرش رو بر من از دست داده چون نمی‌تونه تمام مسائل رو برای من بدرستی تحلیل کنه! برای من مدلی که فلسفه نیچه توضیح میده بسیار بسیار جامع تر و زیباتر هست! نیچه اگر با قدرت و عمیق مطالعه بشه، تمام چیزهایی که اینجا درباره نازک طبعی، آنتی فمنیسم، آنتی تکنولوژی و این جماعت نفوذگرِ ذهن دوستِ یهودی‌منشِ به اصلاح جنون پیشه و اون یکی جماعت خیال‌پرورِ ایده‌آل گرای، خدادوستِ تعالی دوست، رو بخوبی توضیح میده! (یعنی کل، سیر کورمال کورمال اندیشه‌هایی که در این انجمن بهش پرداخته شده رو در چارچوبی درست و عمیق و پر قدرت تبیین میکنه، از نفرت از نازک طبعی و زن‌گرایی تا آنتی تکنولوژی و ذهن‌گرایی و تقدیس یهودی منشی یا همون زیرکی ضعیفان!)

++ فقط از طریق تجربه دست اول میشه واقعن اینها رو عمیقا فهمید! و در عمق مغز حک کرد! نوشتار، زبان و کتاب توان انتقال کل مفهوم رو ندارند، حتی اگر اندازه نیچه قدرتمند باشی!

Rustin
10-30-2017, 12:16 AM
+++ این سایت و این مطلب رو من امروز بصورت اتفاقی پیدا کردم! حیفم اومد اینجا نذارمش!
بسیار نوشته‌ی زیبایی هست که در رد تئوری‌های «سقوط» نوشته شده!
https://bourgeois.ir/بحران-بزرگ-پِهِن-۱۸۹۴/

Mehrbod
10-31-2017, 05:16 PM
خب فکر کنم چیز خاصی دیگه باقی نمونده که بخام اینجا بگم. ولی صرفا به عنوان یک توصیه به مهربد، یک مطالعه‌ی عمیق بر روی آثار نیچه و بعد از اون تا حدودی میشل فوکو (مثلا تزش درباره تفاوت قدرت و سلطه) داشته باش! (بنظر من آدم باهوشی هستی و حیفه که خودت رو توی این سرداب نمور اندیشه‌های نه چندان عمیق درگیر کردی!)

+ این مدل جنون پیشه و ... هم مدتهاست که تاثیرش رو بر من از دست داده چون نمی‌تونه تمام مسائل رو برای من بدرستی تحلیل کنه! برای من مدلی که فلسفه نیچه توضیح میده بسیار بسیار جامع تر و زیباتر هست! نیچه اگر با قدرت و عمیق مطالعه بشه، تمام چیزهایی که اینجا درباره نازک طبعی، آنتی فمنیسم، آنتی تکنولوژی و این جماعت نفوذگرِ ذهن دوستِ یهودی‌منشِ به اصلاح جنون پیشه و اون یکی جماعت خیال‌پرورِ ایده‌آل گرای، خدادوستِ تعالی دوست، رو بخوبی توضیح میده! (یعنی کل، سیر کورمال کورمال اندیشه‌هایی که در این انجمن بهش پرداخته شده رو در چارچوبی درست و عمیق و پر قدرت تبیین میکنه، از نفرت از نازک طبعی و زن‌گرایی تا آنتی تکنولوژی و ذهن‌گرایی و تقدیس یهودی منشی یا همون زیرکی ضعیفان!)

++ فقط از طریق تجربه دست اول میشه واقعن اینها رو عمیقا فهمید! و در عمق مغز حک کرد! نوشتار، زبان و کتاب توان انتقال کل مفهوم رو ندارند، حتی اگر اندازه نیچه قدرتمند باشی!


نوشته‌های نیچه را من همگی, هر چه داشته و نداشته را پیشتر
بژرفی و به همان زبان آلمانی خوانده‌ام و درونمایه‌ی آنها پیوند بسیار اندکی با تکنولوژی دارند.

رویهمرفته نگره‌های او پیرامون «ابرمرد» یا «ابرهومن (superman)» بیشتر اوهام و
فانتزی میباشند, بویژه اینکه او مستعد دیوانگی هم بوده و سرانجام سیفلیس او را از پادرمیآورد.


ادبیات و چامه‌سرایی و درآمیزش با اندکی فلسفه و جهانبینی از هنرهای نیچه بوده‌اند, گرنه از دید
منطقی در بسیاری جاها سست و هتّا میتوان گفت بی‌مایه اند و ارزش گفتمانی, بویژه در گفتمان تکنولوژی را ندارند.

Mehrbod
10-31-2017, 05:16 PM
+++ این سایت و این مطلب رو من امروز بصورت اتفاقی پیدا کردم! حیفم اومد اینجا نذارمش!
بسیار نوشته‌ی زیبایی هست که در رد تئوری‌های «سقوط» نوشته شده!
https://bourgeois.ir/بحران-بزرگ-پِهِن-۱۸۹۴/

این را نسیم نیکلاس طالب بزیبایی به آن پرداخته است و به آن نام سفسته‌ی بوقلمون را داده:

5068

زندگی از دید بوقلمون کریسمس که با نگاه به زندگی خود میگویند: این آدمها چه خوب اند و چه اندازه خوبی
ما را میخواهند و برای ما خانه و خوراک فراهم کرده‌اند! و با گذر هر روز تئوری بوقلمون‌ها که آدمها تنها خوبی آنها را
میخواهند بیشتر و بیشتر تایید (confirm) میشود تا روز ۱۰۰۱ ام که با سورپرایزی بزرگ! سر بریده و خوراک شب کریسمس میشوند!


نسیم نیکلاس طالب زمانیکه من نوشته‌های او را اینجا به میان آورده بودم هنوز نویسنده‌ای کمابیش گمنام بود ولی امروز یکی
از سرشناس‌ترین اندیشمندان در زمینه‌ی اقتصاد و نیز تاثیرات ویرانگر و نابودکننده‌ی تکنولوژی شناخته میشود و خواندن یک
نوشته‌ی او در Opacity (http://www.fooledbyrandomness.com/notebook.htm) هزار بار سودمندتر از خواندن
نوشته‌های این بلاگر شماست که هنوز درنیافته "ریسک" از بیخ چیست و چجوری افمارده (calculated) میشود.

Rustin
12-11-2017, 10:19 AM
خب پس من اشتباه کردم که نیچه و فوکو رو پیشنهاد دادم، چون اینا برای سطح پیشرفته هستن شما اول نظریه بازی اجتماعی اریک برن و مکتب اقتصاد اتریشی بخصوص شخص هایک رو بخونید بعد که کامل این تز رو فهمیدید برای سطح پیشرفته برید سراغ نیچه!
+ یک پیشنهاد سرگرمی هم که به گمانم با مزاج شما سازگار باشه براتون دارم: بازی INSIDE یک بازی مستقل، کوتاه، عمیق و خوش ساخت و آنتی تکنولوژی که خیلی عالی کار شده... با اینکه من این کس‌شعرهای آنتی تک به پشمم نیست ولی تجربه این بازی خیلی برام لذت بخش بود!

Mehrbod
12-17-2017, 04:57 AM
خب پس من اشتباه کردم که نیچه و فوکو رو پیشنهاد دادم، چون اینا برای سطح پیشرفته هستن شما اول نظریه بازی اجتماعی اریک برن و مکتب اقتصاد اتریشی بخصوص شخص هایک رو بخونید بعد که کامل این تز رو فهمیدید برای سطح پیشرفته برید سراغ نیچه!


همه‌ی این راه‌ها را باید برویم تا در بیاوریم برخی "روانی" اند و دیگران «درخودمانده»؟

روی یک یافتینه‌ی (heuristic) کهن, چیزیکه این اندازه سخت و دشوار باشد یک جای کارش میلنگد. ایده‌های درست, بیشتر زمانها
ساده و دریافتنی‌اند. این توضیح که چرا فرگشت باید یک شماری را روانی و پرشماری را درخودمانده بفرگرداند دیرگوار میزند.

Dariush
12-18-2017, 08:32 AM
We do not know who discovered water, [but] it was almost certainly not
a fish. Anybody's total surround, or environment, creates a condition
of non-perception. This was the condition of Western societies, totally
.immersed in the artificial environment of industrial civilization

Marshall McLuhan.

Rustin
12-23-2017, 09:31 PM
چرا گمان می‌کنید این راهی سخت و دشوار است؟!؟حتی طولانی هم نیست!دلیل اینکه من فردریش هایک رو برای خوندن به شما پیشنهاد کردم این بود که در شما تمایلات ذهن چپ رو می‌بینم. هیچکس به اندازه‌ی هایک برای نابود کردن اون واپسمانده های فکری چپ بهتر نیست. من این رو بتجربه دیدم.از میل شما به حرکات انقلابی و تد کازینسکی (چون انقلاب و تغییر سریع از بنیان‌های ذهن مبتذل چپ هست) تا اینکه مردم رو مشتی گوسفندِ بی اختیار میدونید که سیستم داره کنترلشون می‌کنه و اینها همچون گوسفند تا لب دره و یا شاید بیشتر هم برن و بازم نفهمن (بدون ذره‌ای اعتبار دادن به قدرت غریزی بشر) ... من تقریبا مطمئنم که شما پیش از این پیرو اندیشه‌های چپ بودید (اگر واقعن بودید بگین) ولی بخیال خامتون الان نیستین، ولی هستین!خود من وقتی درباره «جنون پیشه» اینجا می‌نوشتم بشدت هنوز تحت تاثیر اندیشه چپ بودم، اینه که میبینید همه جا از واژه‌های استثمار و اینچیزا استفاده کردم. ولی هایک (این مرد بی تکرار که نمونه‌ی ایرانیش میشه موسی غنی نژاد) من رو حقیقتا از خایه پالایش و یکدست کرد. و هر چه ناخالصی اندیشه چپ در من بود رو شست و برد!اینه که من چون در شما چنین اندیشه‌هایی میبینم بهتپن هایک رو پیشنهاد کردم.اریک برن رو هم برای اینکه کمی «رفتارهای دگرفریبانه و خودفریبانه‌ی» مردم رو بیشتر بفهمید...+ بازی رو نصب کردی؟ خدایی بازی معرکه و خوش ساختی هست. داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!

Dariush
12-24-2017, 01:41 PM
داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!

وید فاز نبود، غار بود!
INSIDE و نسخه‌ی قبلی آن را بازی کردم و تمام شد.بازی درخور تحسینی‌ست.
سپاس از شما.

Mehrbod
12-24-2017, 02:37 PM
چرا گمان می‌کنید این راهی سخت و دشوار است؟!؟حتی طولانی هم نیست!دلیل اینکه من فردریش هایک رو برای خوندن به شما پیشنهاد کردم این بود که در شما تمایلات ذهن چپ رو می‌بینم. هیچکس به اندازه‌ی هایک برای نابود کردن اون واپسمانده های فکری چپ بهتر نیست. من این رو بتجربه دیدم.از میل شما به حرکات انقلابی و تد کازینسکی (چون انقلاب و تغییر سریع از بنیان‌های ذهن مبتذل چپ هست) تا اینکه مردم رو مشتی گوسفندِ بی اختیار میدونید که سیستم داره کنترلشون می‌کنه و اینها همچون گوسفند تا لب دره و یا شاید بیشتر هم برن و بازم نفهمن (بدون ذره‌ای اعتبار دادن به قدرت غریزی بشر) ... من تقریبا مطمئنم که شما پیش از این پیرو اندیشه‌های چپ بودید (اگر واقعن بودید بگین) ولی بخیال خامتون الان نیستین، ولی هستین!خود من وقتی درباره «جنون پیشه» اینجا می‌نوشتم بشدت هنوز تحت تاثیر اندیشه چپ بودم، اینه که میبینید همه جا از واژه‌های استثمار و اینچیزا استفاده کردم. ولی هایک (این مرد بی تکرار که نمونه‌ی ایرانیش میشه موسی غنی نژاد) من رو حقیقتا از خایه پالایش و یکدست کرد. و هر چه ناخالصی اندیشه چپ در من بود رو شست و برد!اینه که من چون در شما چنین اندیشه‌هایی میبینم بهتپن هایک رو پیشنهاد کردم.اریک برن رو هم برای اینکه کمی «رفتارهای دگرفریبانه و خودفریبانه‌ی» مردم رو بیشتر بفهمید...+ بازی رو نصب کردی؟ خدایی بازی معرکه و خوش ساختی هست. داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!

در پرسمان فندآوری جایی به یاد ندارم مردم گوسفند و سیستم چوپان دیده شده باشد, بساکه همانندی بسیار ساده شده بود که درست همچون پیکر خود آدم که برساخته از ٤ تریلیون یاخته‌یِ فرمانبردار و گاه
نافرمان (سرطانی, آسیب دیده, بیمار, ...) است, ولی همگی رویهمرفته فرمانبردار از سیستم فراتر از خود که همان «منش» ِ همراه با «خودآگاهی» کس باشد, یک اجتماع نیز بهمانند برساخته از میلیون‌ها یاخته‌یِ
انسانی میباشد که این یاخته‌ها نیز گرچه هرکدام در جایگاه خود فرمانبرداری و گاه نافرمانی میکنند, ولی رویهمرفته گرفتار و در کنترل سیستمی بزرگتر از خود به نام اجتماع میباشند که آنها را گردانندگی میکند.

کنترل اجتماع روی یاخته‌ها هنوز به تراز و اندازه‌یِ کنترل پیکر روی یاخته‌هایِ خود نیست و این هنوز از آنجایی ریشه میگیرد که تراز ِکنترل وابستگی هر چه بالاتری به پیچیدگی سیستم دارد و این با دریافت ما از
اجتماع و تاریخ فرگشت اجتماع‌ها‌یِ آدمی سازگار است. ما هر چه به گذشته میرویم آزادی کس بیشتر میشود و هر چه جلوتر میاییم, آزادی کس رویهمرفته کمتر و کمتر میشود. برای نمونه, شما به سیستم
جنگل که نگاه کنید آزادی و به همراه آن ریسک زندگی بالاتر است و ما هم زمانیکه میخواهیم بگوییم جایی قانون نیست میگوییم «قـانون جنگل». در سیستم‌های پیشرفته‌یِ اجتماعی امروز ولی قانون‌ها همواره
بیشتر و بیشتر میشوند و زندگی کس گرچه با ریسک پایینتر همراه, ولی بهمتراز آن به آزادی کمتر میانجامد, به اینگونه که کس در کنترل آینده‌یِ خود هر چه ناتوانتر شده و آزادی‌های وی تنها دربرگیرنده‌یِ گزینه‌هایِ
شسته رفته‌ای میشود که سیستم تکنولوژیک پیش روی او مینهد. این فرایند با پیشرفت روزافزون هوشواره‌ها (AI) شتاب خواهد گرفت زیرا این درزهای شکننده و آشوبناکی که در اجتماع یافت میشوند برآمده از
نافرزامی (imperfection) فندسالاران و کسانی میباشد که قانونها را اعمال میکنند, ولی هر چه ابزارهای گردانندگی و کنترل پیشرفته‌تر بشوند, آنگاه درزهای سیستم نیز کوچکتر خواهند شد و آزادی کس بهمان فراخور, کمتر.

Rustin
12-24-2017, 03:05 PM
این را مطالعه کنید:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/نظم_خودجوش

Dariush
12-27-2017, 02:13 AM
We do not know who discovered water, [but] it was almost certainly not
a fish. Anybody's total surround, or environment, creates a condition
of non-perception. This was the condition of Western societies, totally
.immersed in the artificial environment of industrial civilization

Marshall McLuhan.



بگذارید از همین‌جا آغاز کنیم.
فعلا اگر بپذیریم که ابعاد مختلف زندگی اجتماعی ما، تشکیل یک سیستم
می‌دهند که در هر کدام از آنها، نقش یا نقش‌هایی برای هر یک از ما پیش‌بینی
شده، از آنجا که فرم طبیعی حیات، زیربنای هر سیستم انسانی‌ست، آنچه
در کلیت بدست می‌آید برایش اهمیت دارد. حال تصور کنید که هر کدام از این ابعاد
آنقدر فربه و کلی بشوند که در آن میان هیچ «ابطال‌گری» در مقابلِ سیستم
قابل تعریف نباشد، بلکه بخشی از آن بشود؛ در این صورت است که در هر جا
و هر زمان، شما در احاطه و درونِ سیستم تعریف می‌شوید. اما پیش از توضیح
این، باید توضیحی در مورد ِ بخش نخست این پاراگراف بدهم که ارتباطی مشخص
با این موضوع دارد.


در سیستم طبیعی حیات و به طبع آن در سیستم‌های انسانی مشتق شده از
آن، نقشی برای کسی تعریف نمی‌شود، بلکه هر نقشی پذیرفتنی‌ست. در سیستم‌های
انسانی مدرن امروزی این موضوع بدین شکل خواهد بود که حتی شمای ضدسیستم،
اپوزوسیون، پوچ‌گرا، چپ، ضداجتماع، روشنفکر و ... با آغوش باز پذیرفته می‌شوید. از آنجا که
بزرگ‌ترین فریب این است که سوژه باور کند در حال فریب دادن است، شما هرگز
پی نخواهید برد کارکردتان چقدر به نفع همان چیزی‌ست که در حال ستیز با آن
هستید. پرسش نه چندان غیرمنطقی در اینجا این خواهد بود که چطور چنین چیزی
ممکن است؟ پاسخ این پرسش خود با یک پرسش آغاز میشود:
آیا وجود یک سیستم که در آن هر عنصر مخالف یا به عبارت بهتر در کانتکست علوم
انسانی، هر عنصر ابطال‌گر تبدیل به بخشی از خودِ سیستم بشود، ممکن است؟
پاسخ این پرسش آنقدر عینی و مشهود است که گمان می‌کنم همینقدر باید
در موردش کفایت کند.


ما هر چه بیشتر پیش می‌رویم، سیستم با استفاده از ابزارهای تکنولوژیکال،
اقتصادی و انسانی‌ای که دارد خود را از این طریق بیشتر گسترش (Expansion) می‌دهد.
«نرمال»‌ها، کارگرانِ بی‌نظرانه خواهند بود، ماشین‌هایی در هر حال در خدمت، «درخودمانده‌ها»
نقشِ واکسناسیون و دیباگر‌ را خواهند داشت و «جنون‌پیشه»‌ها میزان مشخصی از آشفتگیِ
لازم را به آن تزریق خواهند کرد.


گسترش سیستم ادامه خواهد داشت تا آنجا که روزی خواهد رسید که از بقای خود در برابر
هر چیز ممکنِ درونی، مطمئن می‌شود. من نمی‌توانم تصوری روشن از آن شرایط روز داشته
باشم، اما مهم‌تر این است که من نمی‌دانم حیات در آن شرایط چه تعریف و نمودی خواهد
داشت؟ به ویژه آنکه در آن زمان دیگر هیچ عاملِ واقعا انسانیِ در ضدیت نسبی با سیستم
اهمیتی ندارد، چرا که هیچ آلترناتیوی برای هیچکدام از چیزهایی که از طرفِ او عرضه می‌شود
وجود ندارد.


جنبه‌ی مهم‌تری از آنچه گفتم و ربطِ بیشتری به موضوع این تاپیک دارد، این است که
دسته‌‌بندی آدم‌ها یا اساسا دسته‌بندی‌های آدم‌ها چه اهمیتی دارند آنگاه که
این سیستمِ همیشه در حال دگرگونی و در عین حال پایدار، هیچ چیز معتبری یافت نمی‌شود؟
همانطور که نیچه گفت، تنها قضاوتِ معتبر در مورد زندگی، قضاوتِ بیرون از آن است. در
حالیکه ما همیشه در «احاطه» خواهیم بود، هرگز آنگونه که یک ناظر بیرونی می‌تواند
ما را مشاهده کند، نمی‌توانیم شرایطِ خود را ببینیم و در هر توضیح و تشریحی،باید
مطمئن بود که بخش‌هایی از واقعیت که تنها از بیرون مشهود است نادیده مانده است.


خودفریبی، این پیچیده‌ترین عنصر روانِ ما، نقشی مهم بر عهده دارد. روی آن سرمایه‌گزاری
زیادی شده است. اما آیا خودفریبی ذاتا خوب یا بد است؟ ما می‌دانیم که «منِ مقتدر» در معنای
فرویدی‌اش هر چه قدرتمندتر و مقتدرتر شود، فاصله و شکاف میان خودفریبی و فریبِ بیرونی
که سوژه‌ی آن خودمان هستیم کمتر می‌شود. در این حالت یک همسانی رخ می‌دهد و
خودفریبی «این آن همانی» ِ فریب می‌شود. نقش ِ انسان ِ هوشمند در اینجا همین است
که او می‌تواند لایه‌های پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر فریبِ نهفته در سیستم را تشخیص دهد.
اما خودفریبی و فریب هم مشمول سطوح مختلف می‌شود! سیستم با جایزه دادن به او
او را به بخشی از خود تبدیل می‌کند و اینچنین است که چاقو هرگز دسته‌اش را نمی‌برد.
انسانِ هوشمند می‌داند که خودفریبیِ او بستری مناسب برای فریب دادن‌اش خواهد بود
و همواره می‌کوشد بر خودفریبی‌اش غلبه کند، اما این خود نیز خودفریبی‌ای بیش نخواهد
بود...


ادامه دارد.

Dariush
12-31-2017, 09:08 AM
آنچه آنتی‌تک‌ها در گفتمانِ آخرالزمانی‌شان در یکی از مصادیقِ عامیانه‌‌،
یعنی نابودی بشر به دست ابرهوش‌واره‌ها، از درکِ آن غافل می‌مانند،
این است که در جهانی که در سیتره‌ی این موجودات مصنوعِ دستِ انسان
قرار دارد، چگونه تضادِ بین ِ قطعیت در امری منتج در نظام منطقی و قطعیت
در عمل حل می‌شود.


یعنی از آنجا که ما با ابرهوشواره‌هایی مواجه هستیم که میلیون‌ها برابر برتر از هوشِ
جمعیِ انسان‌ها، باهوش هستند و در قاموسِ این موجودات برابریِ میزان اهمیت
و درجه‌ی اولویتِ قطعیتِ امر منطقی و قطعیت عملی، اصلی خدشه‌ناپذیر خواهد بود،
در ازای نابودی بشریت چه دستاوردی کسب می‌شود که به اندازه‌ی غیرقابل برگشت
بودنِ عمل به آن، بغرنج و اساسی باشد؟


در واقع آنتی‌تِک‌ها بخش پایانی روایتِ هالیوودیِ آخرالزمانِ تکنولوژیکال را می‌پذیرند و تنها
در مورد میزان حتمی بودن‌اش با آن اختلاف دارند: ابرهوشوار‌ه‌ها در هرحال به این نتیجه
خواهند رسید که «انسان باید نابود شود.» چرایی‌اش هرگز مورد بحث قرار نمیگیرد.


اگر چیزی قرار است پس از نابودی انسان‌ها باشد، باید دستاوردی مهم‌تر و ارزشمندتر
از حیات انسان‌ها در هر حالت و نگاه باشد تا در هر سیستم منطقی موجه باشد. اگر
حقیقتا این چنین چیزی وجود دارد، دلیلِ مخالفت با آن چیست؟


در واقع این شروعی از سمت مقابل و بیانی سلبی در ابطالِ گفتمانِ آنتی‌تک‌ها است
که نشان می‌دهد سناریوهایی برای عدم قطعیت و غیرحتمی بودنِ آخرالزمانِ مورد تنذیرِ
آنها وجود دارد.


البته این صرفا در مورد جزمیتِ آنتی‌تک‌ها در مورد قطعیت نابودیِ حیاتِ انسان
بدست تکنولوژی مصداق دارد وگرنه کلیت نتیجه‌گیریِ آنها تا حد زیادی درست
است اگرچه مقدمات نادرستی را پیش‌فرض قرار داده‌اند. تکنولوژی به لحاظ اینکه
سیستمی غیرطبیعی با بازوهایی اثرگذار در سیستم‌های طبیعی است،
انسان را به سوی قماری بسیار خطرناک و گران پیش می‌برد.و اینجاست که
خاصیتِ خطرناکِ تقابلِ احتمالیِ ذهن بشر با خودش، نمود می‌یابد. ما چیزی را
خلق می‌کنیم و تکامل می‌دهیم که قدرت بسیار زیادی می‌تواند داشته باشد
یا به همراه داشته باشد، در حالی که کنترل ِ آن تا جایی در دستِ ماست؛
چشم‌اندازی از روزی که آنها خودمختار شوند، نمی‌تواند وجود داشته باشد.


گفتمان آنتی‌تک‌ها، گفتمانی درون‌تکنولوژیکال محسوب می‌شود،
چنانکه برای نابودی سیستمِ تکنولوژیکال، ابزارهای تکنولوژیکال لاجرم غیرقابل
استفاده نکردن است. رابطه‌ی آنها مانند رابطه‌ای‌ست که در «چپ» و «راست»
سیاسی-اقتصادی وجود دارد.

Mehrbod
01-16-2018, 01:32 AM
این را مطالعه کنید:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/نظم_خودجوش

اگر اندکی باریک‌بینانه گفتگوها را دنبال نموده بودید درمیافتید که خود ما از اینکه این یک قانون فیزیکی میباشد که سازه‌ها سازواره‌ها را پدید میاورند و
سازواره‌ها ابرسازواره‌ها.یاخته‌های سازه پیکر آدمی را میسازند که یک سازواره بشمار میرود, و آدمها در کنار یکدیگر اجتماع را میسازند که یک ابرسازواره است.

پس همه‌یِ آنچیزی که شما اینجا به آن دست آویخته‌اید این میباشد که این نظم خودجوش پس طبیعی و به دنبال آن لابد "خوب" یا "چاره‌ناپذیر" است که خب یک سفسته
به شمار میرود, زیرا اگر دستآویز به "خوبی"‌ست که ما پیشتر نمونه از زندگی سرخپوستان را آورده بودیم که زندگی آنان از کمابیش هر دیدی برتر و بهتر از اروپاییان
همزمانه‌یِ خود بود, ولی از آنجاییکه زور و تکنولوژی اروپاییان پیشرفته‌تر بود زندگی اروپایی چیره شد, ولی این نمیگوید که شیوه‌یِ زندگی اروپاییان برای آدمی برتر و سودمندتر بود.

نظم خودجوش, زور بیشتر, قانون‌هایِ فیزیک, همه‌یِ اینها پدیده‌هایِ طبیعی و پیرامون ما میباشند و گاه به سود ما, و گاه به زیان میباشند.

Mehrbod
01-16-2018, 01:35 AM
یعنی از آنجا که ما با ابرهوشواره‌هایی مواجه هستیم که میلیون‌ها برابر برتر از هوشِ
جمعیِ انسان‌ها، باهوش هستند و در قاموسِ این موجودات برابریِ میزان اهمیت
و درجه‌ی اولویتِ قطعیتِ امر منطقی و قطعیت عملی، اصلی خدشه‌ناپذیر خواهد بود،
در ازای نابودی بشریت چه دستاوردی کسب می‌شود که به اندازه‌ی غیرقابل برگشت
بودنِ عمل به آن، بغرنج و اساسی باشد؟



واسپردن سرنوشت آدمی به هوشواره‌ها برابر است با همین چیزیکه میخوانید: واسپردن و از دست دادن کنترل.


همانگونه که مورچه‌ها در برابر آدمی بختی ندارند, آدمها نیز در برابر ابرهوشواره‌ها بختی نخواهند داشت
و اینکه سرنوشت آدمی زانپس چه میشود روشن نیست, ولی هر چه میشود به گمان هر چه بالاتر, خوب نیست.

Dariush
01-29-2018, 01:22 PM
واسپردن سرنوشت آدمی به هوشواره‌ها برابر است با همین چیزیکه میخوانید: واسپردن و از دست دادن کنترل.
خب؟ کمی بیشتر در این مورد توضیح بدهید؛ مثلا چرا چنین چیزی
این اندازه که شما به نمایش می‌گذارید، مخوف است؟ سپردن
کنترل به موجوداتی که میلیون‌ها برابر از ما باهوش‌تر هستند
چرا هراس‌انگیز است؟ البته هراس‌انگیز بودن‌اش خب دلایل مشخصی دارد،
بطور خاص منظورم این است که دلیل مخالفت با چنین چیزی چیست؟



همانگونه که مورچه‌ها در برابر آدمی بختی ندارند, آدمها نیز در برابر ابرهوشواره‌ها بختی نخواهند داشت
و اینکه سرنوشت آدمی زانپس چه میشود روشن نیست, ولی هر چه میشود به گمان هر چه بالاتر, خوب نیست.
البته اینکه می‌گویید مورچه‌ها در برابر انسان‌ها بختی ندارند، نیاز به
بحث چندانی برای نشان دادنِ پرت بودن‌اش ندارد؛ در هر سناریویی
که تصور کنیم که در آن انسان‌ها از بین می‌روند اما زمین همچنان وجود
دارد، به احتمال خیلی زیاد مورچه همچنان وجود دارند یا حداقل خیلی
دیرتر از انسان نابود می‌شوند. اما این مثال هم بی‌ربط به بحث است
و هم اشکال ساختاری دارد، پس از آن می‌گذریم.

گفتید روشن نیست پس از آنکه کنترل ما به دست ابرهوشواره‌ها افتاد
مشخص نیست چه اتفاقی می‌افتد، کاملا با شما موافقم، اما بعدش
گفته‌اید که به احتمال زیاد، خوب نیست. در این مورد جای حرف هست.
از چه نظر خوب نیست؟یعنی برای ما خوب نیست؟ از کجا این را مطمئن
هستید و چطور این را نتیجه‌گیری می‌کنید؟

Canary
02-01-2018, 10:05 AM
واسپردن سرنوشت آدمی به هوشواره‌ها برابر است با همین چیزیکه میخوانید: واسپردن و از دست دادن کنترل.


همانگونه که مورچه‌ها در برابر آدمی بختی ندارند, آدمها نیز در برابر ابرهوشواره‌ها بختی نخواهند داشت
و اینکه سرنوشت آدمی زانپس چه میشود روشن نیست, ولی هر چه میشود به گمان هر چه بالاتر, خوب نیست.
مسئله اساسی اینه که آیا لزوما دو چیز باید دربرابر هم باشن که بخوایم بختشونو واسه بقا بسنجیم!
من نوعی(آدم) اگه گوسفندان رو سلاخی میکنم واسه اینه که نیاز به غذای راحت با کمترین هزینه رو دارم اگه درختا رو قطع میکنم واسه اینه که به کاغذ یا چه میدونم قایق و درب و پنجره نیاز دارم اگه اون مرد قبایل دور افتاده آفریقایی شیر و پلنگو شکار میکنه نیاز به بقای نسل و ترس از مرگ داره.
کدوم یکی از اینا تو یه ابر هوشواره موجوده؟
فکر نمیکنید نابودی نا هم نوع علاوه بر هوش به انگیزه هم احتیاج داشته باشه؟انگیزه یه ابر هوشواره از نابودی انسان چی میتونه باشه؟

Mehrbod
02-11-2018, 02:01 AM
خب؟ کمی بیشتر در این مورد توضیح بدهید؛ مثلا چرا چنین چیزی
این اندازه که شما به نمایش می‌گذارید، مخوف است؟ سپردن
کنترل به موجوداتی که میلیون‌ها برابر از ما باهوش‌تر هستند
چرا هراس‌انگیز است؟ البته هراس‌انگیز بودن‌اش خب دلایل مشخصی دارد،
بطور خاص منظورم این است که دلیل مخالفت با چنین چیزی چیست؟

البته اینکه می‌گویید مورچه‌ها در برابر انسان‌ها بختی ندارند، نیاز به
بحث چندانی برای نشان دادنِ پرت بودن‌اش ندارد؛ در هر سناریویی
که تصور کنیم که در آن انسان‌ها از بین می‌روند اما زمین همچنان وجود
دارد، به احتمال خیلی زیاد مورچه همچنان وجود دارند یا حداقل خیلی
دیرتر از انسان نابود می‌شوند. اما این مثال هم بی‌ربط به بحث است
و هم اشکال ساختاری دارد، پس از آن می‌گذریم.

گفتید روشن نیست پس از آنکه کنترل ما به دست ابرهوشواره‌ها افتاد
مشخص نیست چه اتفاقی می‌افتد، کاملا با شما موافقم، اما بعدش
گفته‌اید که به احتمال زیاد، خوب نیست. در این مورد جای حرف هست.
از چه نظر خوب نیست؟یعنی برای ما خوب نیست؟ از کجا این را مطمئن
هستید و چطور این را نتیجه‌گیری می‌کنید؟

از چند دیدگاه بررسی میکنیم:

ابرهوشواره‌ها کنترل‌پذیر خواهند بود
در این چهره, آزادی آدمی برای همیشه از دست خواهد رفت زیرا کنترل ابرهوشواره‌ها بیگمان در دست اندک‌شمار کسان یا
دولت‌ها خواهد بود و هیچکس نمیتواند دیگر چیزی را دگرگون کند و هر چه این دسته بگویند, همان اعمال خواهد شد.


ابرهوشواره‌ها کنترل‌ناپذیر خواهند بود
در این چهره بروشنی اینکه چه خواهد شد روشن نیست, ولی میتوان گفت به بالاترین احتمال دورنمای خوشایندی برای آدمی
دربر نخواهد داشت. پرسش این است, چرا یک ابرهوشواره ‌که میتواند همه‌ی بنمایه‌های جهان را برای خود داشته باشد باید
بگذارد آدمی در کنار او فرگشت یافته و به تراز هوشمندی‌ای همچون خود او رسیده و رقیب او گردد؟

به دیگر زبان, اگر ابرهوشواره‌ها بخواهند به سود آدمی رفتار کنند, آزادی آدمی از دست خواهد رفت.
اگر ابرهوشواره‌‌ها نخواهند به سود آدمی رفتار کنند, نژاد آدمی ریشه‌کن خواهد شد.

Mehrbod
02-11-2018, 02:09 AM
مسئله اساسی اینه که آیا لزوما دو چیز باید دربرابر هم باشن که بخوایم بختشونو واسه بقا بسنجیم!
من نوعی(آدم) اگه گوسفندان رو سلاخی میکنم واسه اینه که نیاز به غذای راحت با کمترین هزینه رو دارم اگه درختا رو قطع میکنم واسه اینه که به کاغذ یا چه میدونم قایق و درب و پنجره نیاز دارم اگه اون مرد قبایل دور افتاده آفریقایی شیر و پلنگو شکار میکنه نیاز به بقای نسل و ترس از مرگ داره.
کدوم یکی از اینا تو یه ابر هوشواره موجوده؟
فکر نمیکنید نابودی نا هم نوع علاوه بر هوش به انگیزه هم احتیاج داشته باشه؟انگیزه یه ابر هوشواره از نابودی انسان چی میتونه باشه؟

آدمی پیوسته رو به پیشرفت و فرگشت خود است و اگر ابرهوشواره‌ها نباشند خود به خود
این پیشرفت‌ها روی خود آدمی و نمونه‌وار بهکرد مغز و پیوند زدن چیپ‌های رایانه‌ای به مغز و
اینگونه خواهند رفت, که در گذر زمان خود به خود آدمی را خود به تراز یک ابرهوشواره بالا میبرد و رقیب یکسان او
میسازد. از آنجاییکه بنمایه‌های طبیعت بیکران نیستند میتوانیم ببینیم که سودی ندارد یک ابرهوشواره به "علف هرز" فضای رشد بدهد.


آنچه از دیدگاه کازینسکی هرچند بسیار پرگمان‌تر و نیز بدتر است این میباشد که آدمی کنترل خود را خودخواسته و آهسته آهسته
به هوشواره‌ها میسپرد و خود را از دامنه‌ی تصمیم‌گیری بیرون میکشد. برای نمونه, او اینگونه میگوید که هماکنون نیز بسیاری
از تصمیم‌ها ماشینیزه شده‌اند زیرا دریافته‌ایم که تصمیم‌هایی که "الگوریتم" میگیرد کارآمدتر و بهینگی بالاتری برای سازوکار اجتماع دارند
تا تصمیم‌هایی که از سوی خود آدمی گرفته میشود, ازینرو هیچ دور از باور نیست که رفته رفته تصمیم‌های بیشتر و بیشتری به هوشواره‌ها
سپرده شوند تا جاییکه سیستم‌های اجتما‌عی آن اندازه پیچیده و درهم‌تنیده میگردند که اگر آدمی هم بخواهد نمیتواند
تصمیم درستی بگیرد; بمانند شترنگ‌باز تازه‌کاری بنگرید که با یک شترنگ‌باز کهنه‌کار روبروست که ۷ گام پسین او را هم میخواند,
روشن است این تازه‌کار اگر بخواهد هم نمیتواند در این بازی برنده شود و خود او نیز اینرا میداند. در این
نگاه تنها تفاوت با شترنگ این است که هر کس با برزش و کوشش بخت رسیدن به شترنگ‌باز جهانی
شدن را دارد, ولی در برابر ابرهوشواره‌ها هیچ آدمی این بخت را نخواهد داشت مگر آنکه خود ابرهوشواره آنرا اجازه بدهند.

Rustin
03-13-2018, 10:34 AM
پس همه‌یِ آنچیزی که شما اینجا به آن دست آویخته‌اید این میباشد که این نظم خودجوش پس طبیعی و به دنبال آن لابد "خوب" یا "چاره‌ناپذیر" است که خب یک سفسته
به شمار میرود, زیرا اگر دستآویز به "خوبی"‌ست که ما پیشتر نمونه از زندگی سرخپوستان را آورده بودیم که زندگی آنان از کمابیش هر دیدی برتر و بهتر از اروپاییان
همزمانه‌یِ خود بود, ولی از آنجاییکه زور و تکنولوژی اروپاییان پیشرفته‌تر بود زندگی اروپایی چیره شد, ولی این نمیگوید که شیوه‌یِ زندگی اروپاییان برای آدمی برتر و سودمندتر بود.
نه لزوما نتیجه نظم خودجوش خوب از آب درنمیاد و خیر مطلق نیست. از کجا چنین برداشتی کردین که من منظورم این بوده؟

Mehrbod
04-13-2018, 10:29 PM
نه لزوما نتیجه نظم خودجوش خوب از آب درنمیاد و خیر مطلق نیست. از کجا چنین برداشتی کردین که من منظورم این بوده؟

خب اگر نیست دیگر دستآویز به "این نظم خودجوش و طبیعی‌ست پس بگذارید همین باشد" چیست؟


خودجوش بودن این نظم دگرسانی بسیار اندکی در خوب یا بد بودن آن میدهد. زمانیکه درباره‌ی خورد و خوراک سخن میگوییم,
طبیعی بهتر است, زیرا در درازنای فرگشت با زیست آدمی همزمانی داشته و پیوند و سازگاری بالاتری با تن و پیکر آدمی دارد تا
بگوییم یک چیز نو و امروزین‌تر, ولی در همان طبیعت هم بسیاری چیزها خودجوش و طبیعی میباشند مانند "مرگ", که در حقیقت
این مرگ خود یک سازوکار "طبیعی" در راستای فرگشت بوده, ولی با این همه بروشنی از دیدگاه آدمی خوبی‌ای دربر ندارد.