PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فلسفه ی هنر



Rationalist
06-07-2015, 06:50 PM
به قول آرتور شوپنهاور، هنر و درک زیبایی یک اثر هنری روزنه ای می توان باشد برای رهایی از اراده ی کور، جبار و سیری ناپذیر موجود در این جهان تاریک. من کمتر فیلسوف و یا هنرمندی را می شناسم که چون او به شکلی ظریف و عمیق به بررسی هنر و تعریف آن پرداخته باشد. چه بسا در جهان پسا مدرن امروز، مفهوم "هنر" نیز چون بسیاری مفاهیم اساسی دیگر دستخوش ابتذال و ویرانی گشته است. هنرمند با سیگار کشیدن هنری، لباس پوشیدنی هنری، موهایی بعضا بلندِ هنری و ژست های هنری مخصوص خودش شناخته می شود. اما هنگامی که از آن شخص به اصطلاح هنرمند بپرسیم که هنر چه معنا، مفهوم و نقشی در زندگی ما دارد، با چگونه پاسخی رو به رو می شویم؟ پاسخی که من از پرسش گری از این افراد در جهان خارج دریافت کردم، چیز چندانی جز بازی با واژگان و به اصطلاح هنری سخن گفتن، همان ظاهر هنرمندانه و استشمام بوی سیگار آن هنرمندان(!) نبوده است. چه بسا آنهایی که هنرمندتر می نمایاندند از سیگار به سوی ابزارهای هنری جدیدتری چون
ماری جوآنا و LSD دست یافته بودند!
اما برای منِ خردگرا که باور دارم برای درکی عمیق از هر مفهومی می بایست برای آن کامل ترین و دقیق ترین تعاریف را درنظر گرفت، و از آنچه از جهان اطراف تهی از معنا درک می کنم، معنایی زیبا ساخت و زیبایی یک پدیده را تا عمق آن درک نمود، پژوهش در فلسفه ی هنر، زیبایی شناسی و چگونگی درک عمیق تر آثار هنری بایسته می نماید.

خوشبختانه در این محیط مجازی، بوی سیگار و ظاهر و اداهای آزاردهنده ی مدعیان هنر را تجربه نمی کنم؛ و از این رو شاید ساده تر و بهتر بتوانم به اندیشه ی صاحب نظرانِ این انجمن در
این زمینه پی ببرم.

Nikzad Mehrazmanesh
06-07-2015, 08:36 PM
موضوع خوبی را آغازیدی رشنالیست. در زمینه درک خردگرایانه وعلمی از هنر کتاب زیر را به تو پیشنهاد می کنم


از آشوب ادراک تا شناخت معماری

نام این کتاب برگرفته از چهار فصل اصلی آن است :

- فصل نخست : آشوب
این فصل به معرفی کامل و علمی و در عین حال خلاصه تئوری آشوب و هندسه فرکتال ها می پردازد . به دلیل آن که اصول گوناگون این تئوری در زمانهای مختلف توسط دانشمندان متفاوت مورد کشف و اثبات قرار گرفته است حتی در میان کتاب های انگلیسی زبان نیز کمتر مجموعه ای وجود دارد که تمام وجوه این تئوری را ارائه کرده باشد . خواندن این فصل به کسانی که در پی واقعیت دانش آشوب فرای برداشت های شکلی هستند پیشنهاد می شود . هرچند که تئوری آشوب یکی از پیچیده ترین نظریه های دنیای مدرن است نگارنده کوشیده است با ادبیاتی بسیار روان ، توضیح دقیق تعاریف مربوطه ، ذکر مثال های ملموس و تصویری و معادل سازی فرمول های ریاضی با تجسمات هندسی که برای معماران آشناتر است انتقال مفهوم را بسیار آسان سازد .

- فصل دوم : ادراک
این فصل پس از مروری بر تئوری های ادراکی رایج مورد استفاده در هنر و معماری روند ادراک بشری از محیط و اشیاء پیرامون خود را بر اساس نظریه آشوب بازتعریف می کند تا از ابتدا الفبای تئوری نوین معماری را تبیین نماید . چگونگی ارتباط عین با ذهن ، توانایی ها و محدودیت های آن و چگونگی تشکیل الگو در مغز که بازشناسایی بر اساس آن صورت می پذیرد در این فصل تبیین می شود . در اینجا شما با موارد جالب و مثال های تصویری از ظرفیت های عجیب و ناشناخته مغزتان در ادراک جهان آشنا می شوید . مواردی چون کژنمایی در پیام ، واقعیت و مجاز ، به خاطر آوردن/ فراموشی ، وادی های خودآگاهی و ناخودآگاهی و کهن الگوها در این فصل توضیح داده می شوند .


- فصل سوم : شناخت
اکنون نوبت گسیخته شدن زنجیرهای سیستم آموزشی خطی است که سالیان دراز شما را به بند کشیده است . در این فصل دو گنج بزرگ به شما معرفی می شود : خودتان و سرزمینتان ! مباحثی که سالهاست مورد مناقشه و در پرده ای از ابهام و تردید قرار گرفته اند توسط تئوری آشوب و مثال های عملی تبیین می شوند . مواردی چون آگاهی ، ماهیت شناخت ، فرهنگ و هویت ، زیبایی شناسی ، هنر و خلاقیت . در این فصل راه های عملی بر اساس آخرین دست آوردهای روان شناسی برای کشف پتانسیل های درونی شما ، بارور نمودن خلاقیت و روش های کاربردی تفکر خلاق ارائه می شود . طی فصل های دوم و سوم شما با جوانب ناشناخته از پتانسیل های خود آشنا می شوید و در آخر فصل سوم ریشه های خود را باز می یابید : طی مبحث شاهدی از شهود به موارد مهمی از عرفان ایرانیان طی مقایسه با تئوری آشوب پی می برید و برای شروع آشنایی با فرهنگ راستین ایرانی گوشه هایی از رازهای آن را که هرگز نخواسته اند بشنوید در می یابید .


- فصل چهارم : معماری
در پایان فصل سوم شما به عنوان انسان آگاه به نیازهای جسمانی ، روانی ، ادراکی و شناختی خود هستید . می دانید که واقعیات بیرونی چگونه با گذر از فیلتر ذهن شما تبدیل به اطلاعاتی شخصی می شوند . می دانید که چگونه باید بیاندیشید ، ارزش های راستین خود را احیاء نمایید و حقوق واقعی خود را از جهان طلب کنید . پس حالا نوبت آن است که به عنوان طراح که قادر است فضایی درخور این ذهن متعالی بیافریند و ظرفی برای تعامل واقعیات بیرونی و درخواست های درونی باشد و حق این ذات متعالی را برآورده سازد ابزارهایی به دست آورید و الفبای معماری را به عنوان زبان تخصصی خود فراگیرید . در این فصل اصول معین طراحی از کل تا جزء ، برای آفرینش ساده ترین آثار دوبعدی تا پیچیده ترین فضاهای چند بعدی معماری بر اساس تئوری آشوب در هفت گام به عنوان ابزار کار ارائه می شوند . در آینده در قالب همین چهارچوب ها و اصول خواهید توانست همچنین به نقد و بررسی و تشخیص آثار مناسب از نامناسب بپردازید . این اصول خشک و حکمی نیستند که برای کاربرد آنها را حفظ کنید یا به ترتیب به کار ببرید . بلکه چنان آشنا و طبیعی هستند که پس از چند بار تمرین که بهترین زمان آن طرح های دانشجویی است چنان به طبیعت ثانوی شما تبدیل می شوند که زان پس هر پروژه ای به شما محول شود بی نیاز به مراجعه به مجلات کاغذی و مجازی چندین گزینه در ذهن شما متبادر می شود و به محض ورود به فضایی تمام معایب و محاسن آن در پیشتان حاضر می شود . همچنین در هر مرحله دیاگرام مناسب برای اظهار آن ارائه می شود تا بدین ترتیب زبانی مشترک و خاص میان معماران شکل گیرد که غیر را بدان راه نباشد .


- فصل پنجم :مثال هایی برای نقد و طراحی
در فصل نهایی برای ارائه مثال عملی کاربرد این تئوری در نقد و طراحی یک مورد بنا با استفاده از اصول تئوری جدید به طور کامل نقد می شود . چند نمونه از معماری های امروزی شهر تهران مورد بررسی قرار می گیرد و دلایل رد آنها تبیین می شود . همچنین مثال های طراحی از نگارگری و معماری بر اساس این نظریه نوین معرفی می شوند .



https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1517399621819532

Rationalist
06-12-2015, 05:24 PM
موضوع خوبی را آغازیدی رشنالیست. در زمینه درک خردگرایانه وعلمی از هنر کتاب زیر را به تو پیشنهاد می کنم
سپاس گزارم از معرفی آن کتاب. ولی به نظر می رسد مباحث آن بیشتر مربوط به معماری و طراحی های هندسی باشند. در حالیکه هدف از این جستار بررسی و گفتگو پیرامون "فلسفه ی هنر" به طور اساسی و کلی می باشد.

Nikzad Mehrazmanesh
06-12-2015, 08:49 PM
خوب. پس از شوپنهاور بگو. تعریف او از هنر واین که چرا برای فهم هنر به سوی او رفتی

Rationalist
06-14-2015, 08:02 AM
در واقع من برای فهم هنر به سوی شوپنهاور نرفتم. بلکه در راستای مطالعه ی فلسفه، او را فیلسوفی برجسته یافتم.
تعریف شوپنهاور از فلسفه ی هنر، با نظام فلسفی اش پیوندی تنگاتنگ دارد. و از این رو درک بهتر دیدگاه او نیازمند آشنایی کافی با فلسفه و به ویژه فلسفه ی شوپنهاور می باشد.
از آنجا که من نمی دانم میزان آشنایی شما با فلسفه چه قدر است، چه قدر بر اهمییت پرسش خود و مفصل بودن پاسخ آن واقف هستید، نیکو تر می نماید که بیشتر به آن نپردازم.

Nikzad Mehrazmanesh
06-14-2015, 06:30 PM
پس وایستا تا بچه های فلسفه دان فروم بیان :prampaa_17:

سارا
08-10-2015, 10:59 PM
Rationalist

از وقتی آدمی وجود داشته تمایل به زیبایی هم وجود داشته است. در حقیقت می توان زیبایی را خاصیت وجودی انسان بدانیم. حال تعریف این "زیبایی" چیست؟ از دید ظاهری می توان گفت مجموعه ای متناسب و هماهنگ و چشم نواز و از دید باطنی نیز می توان گفت مجموعه ای از اخلاقیات متناسب و دلپذیر. اول باید به یک تعریف جامع از زیبایی رسید و بعد وارد عرصه هنر گشت. خیلی ها نام هنرمند را یدک می کشند در حالیکه هر چه از هنرشان به تصویر می کشند آشوب نا هماهنگی و بی تناسبی است . به هر حال باید قبول کرد از زیبایی ظاهری هم می توان به حظ درونی رسید. بطوریکه چشم دل و چشم سر هر دو از یک زیبایی سیراب گردند.
در سنت افلاطونی با چیزی به نام معنی زیبا یا زیبایی معقول مواجه هستیم که همانند دیگر معانی به با عقل و خرد درک می‌شود و در واقع شناخت "زیبا"همانند شناخت خوب و بد در زمره برترین شناخت‌های عقلی است. در سده‌های میانه نیز نزد برخی فیلسوفان"زیبا" می تواند هم ردیف سایر اوصاف وجودی موجود یا دست کم چیزی شبیه یک معقول ثانی فلسفی است. اینکه "زیبایی " با عقل درک شود یا بقول دکارت نمی توان آن را روش عقلی فهم کرد اینهم مسئله ای است........

Agnostic
08-28-2015, 05:23 PM
هنرمندانی که سبکهای هنری را بوجود آورده اند اهداف و پیامهایی داشته اند که هر سبک را متناسب با آن شکل داده اند که باید به آن توجه داشته باشید.

Rationalist
09-02-2015, 04:57 PM
Rationalist از وقتی آدمی وجود داشته تمایل به زیبایی هم وجود داشته است. در حقیقت می توان زیبایی را خاصیت وجودی انسان بدانیم. حال تعریف این "زیبایی" چیست؟ از دید ظاهری می توان گفت مجموعه ای متناسب و هماهنگ و چشم نواز و از دید باطنی نیز می توان گفت مجموعه ای از اخلاقیات متناسب و دلپذیر. اول باید به یک تعریف جامع از زیبایی رسید و بعد وارد عرصه هنر گشت. خیلی ها نام هنرمند را یدک می کشند در حالیکه هر چه از هنرشان به تصویر می کشند آشوب نا هماهنگی و بی تناسبی است . به هر حال باید قبول کرد از زیبایی ظاهری هم می توان به حظ درونی رسید. بطوریکه چشم دل و چشم سر هر دو از یک زیبایی سیراب گردند. در سنت افلاطونی با چیزی به نام معنی زیبا یا زیبایی معقول مواجه هستیم که همانند دیگر معانی به با عقل و خرد درک می‌شود و در واقع شناخت "زیبا"همانند شناخت خوب و بد در زمره برترین شناخت‌های عقلی است. در سده‌های میانه نیز نزد برخی فیلسوفان"زیبا" می تواند هم ردیف سایر اوصاف وجودی موجود یا دست کم چیزی شبیه یک معقول ثانی فلسفی است. اینکه "زیبایی " با عقل درک شود یا بقول دکارت نمی توان آن را روش عقلی فهم کرد اینهم مسئله ای است........ پیرامون اینکه "زیبایی" چیست و چه طور قابل درک است، همان طور که خودتان نیز اشاره ای داشتید، نظرات و دیدگاه های فراوانی تاکنون بیان شده است. از آنجا که هر فیلسوف از منظر فلسفه اش به تعریف و بیان این موضوع پرداخته، برای اجتناب از سردرگمی تنها در میان تعاریف ابتدایی و یا واژگان اساسی، به گمانم بهتر می توانم از دیدگاهتان در این موضوع آگاه شوم؛ اگر به طور متمرکز و مفصل به بیان آن در چارچوب فکری تان بپردازید. شاید بیان این هم جالب باشد که من در حیطه ی موسیقی به عنوان هنر و متمرکز شدن در آن، تجربیاتی عالی از توضیح جهان هستی داشته ام که واژه گان صدها جلد کتاب از بیان آن عاجزاند! از این رو شک دارم که بتوان در محدوده ی واژه و کلام، به بیان معنای هنر و زیبایی پرداخت!

Agnostic
09-02-2015, 05:15 PM
در راستای مباحث این تاپیک:
هنر دو جنبه دارد:
۱- جنبه زیبایی
۲- جنبه پیام رسانی. این پیام رسانی گاه آشکار است گاه در قالب سبک است. مثلا هنرمندان معروف می آیند فلسفه پست مدرن را مطالعه می کنند و بر اساس آن هنر پست مدرن را ایجاد می کنند و قرار داد می گذارند که اگر هنرمندی به شکل خاصی اثر خود را خلق کرد آن پیامهای فلسفه پست مدرن را هم در خود دارد.

یا مثلا هنرمندان آمده اند هنر کوبیسم را خلق کرده اند که پیامهایی دارد که باید بیننده برود بخواند بعد آن نقوش کج و کوله را ببیند به ارزش تابلو پی ببرد.
خیلی از مردم فکر می کنند هنر فقط زیبایی است و هنر رئالیسم را فقط هنر می دانند آنها یک تابلو را که نقاش با مهارت از طبیعت کشیده را می بینند و می گوید عجب تابلویی عین یک عکس و طبیعی کشیده شده حتما میلیونها می ارزد بعد می روند یک تابلوی کج و کوله کوبیسم را که پیامهای نهفته زیادی دارد را می بینند می گویند عجب تابلوی بی ارزشی.

Rationalist
09-02-2015, 06:07 PM
در راستای مباحث این تاپیک:
هنر دو جنبه دارد:
۱- جنبه زیبایی
۲- جنبه پیام رسانی. این پیام رسانی گاه آشکار است گاه در قالب سبک است. مثلا هنرمندان معروف می آیند فلسفه پست مدرن را مطالعه می کنند و بر اساس آن هنر پست مدرن را ایجاد می کنند و قرار داد می گذارند که اگر هنرمندی به شکل خاصی اثر خود را خلق کرد آن پیامهای فلسفه پست مدرن را هم در خود دارد.

یا مثلا هنرمندان آمده اند هنر کوبیسم را خلق کرده اند که پیامهایی دارد که باید بیننده برود بخواند بعد آن نقوش کج و کوله را ببیند به ارزش تابلو پی ببرد.
خیلی از مردم فکر می کنند هنر فقط زیبایی است و هنر رئالیسم را فقط هنر می دانند آنها یک تابلو را که نقاش با مهارت از طبیعت کشیده را می بینند و می گوید عجب تابلویی عین یک عکس و طبیعی کشیده شده حتما میلیونها می ارزد بعد می روند یک تابلوی کج و کوله کوبیسم را که پیامهای نهفته زیادی دارد را می بینند می گویند عجب تابلوی بی ارزشی.
آیا در این رابطه بن مایه ای جامع از شرح سبک های هنری مختلف همراه با توضیح پیش زمینه های فلسفی هر کدام می توانید نام ببرید؟

سارا
09-03-2015, 03:01 AM
پیرامون اینکه "زیبایی" چیست و چه طور قابل درک است، همان طور که خودتان نیز اشاره ای داشتید، نظرات و دیدگاه های فراوانی تاکنون بیان شده است. از آنجا که هر فیلسوف از منظر فلسفه اش به تعریف و بیان این موضوع پرداخته، برای اجتناب از سردرگمی تنها در میان تعاریف ابتدایی و یا واژگان اساسی، به گمانم بهتر می توانم از دیدگاهتان در این موضوع آگاه شوم؛ اگر به طور متمرکز و مفصل به بیان آن در چارچوب فکری تان بپردازید. شاید بیان این هم جالب باشد که من در حیطه ی موسیقی به عنوان هنر و متمرکز شدن در آن، تجربیاتی عالی از توضیح جهان هستی داشته ام که واژه گان صدها جلد کتاب از بیان آن عاجزاند! از این رو شک دارم که بتوان در محدوده ی واژه و کلام، به بیان معنای هنر و زیبایی پرداخت!
بنده چون در زمینه ی نوازندگی و نقاشی و شعر تجربیاتی دارم بنا بر تجربیات خویش از هنر موسیقی و نقاشی و شعر نظرم را بیان می کنم. هر چه که حقیقتی را فاش می کند زیباست پس زیبایی یعنی حقیقت! حال این حقیقت هم معناها وبرداشت های گونگونی دارد. اما بخواهم خیلی ساده و سر راست بگویم مثلا فرض کنید شما هر روز از کنار یک باغچه ای که پر از گل های زیباست ، رد می شوید بی آنکه حتی نیم نگاهی به آن بیاندازید و یا ممکن است حتی به آنهم توجهی بکنید اما حظی از آن نمیبرید اما اگر یک نقاش همان باغچه را بعنوان یک مدل یردارد و به تصویر بکشد و شما تابلویش را ببینید حظی عظیم از آن تابلو ببرید و بسیار برایتان دلنشین باشد. در حالی که آن نقاش تنها همان باغچه را که شما هر روز از کنارش عبور کرده اید برایتان به تصویر کشیده است و کار خاصی نکرده است و در حقیقت همان چیزی را که در عالم هستی وجود دارد بتصویر کشیده است. آن باغچه ی کوچک در دنیای واقعی در یک خیابان شلوغ و پر هیاهو قرار داردولی در تابلوی نقاش تنها آن باغچه است و هیچ. گویی نقاش زیبایی آن خیابان را که در باغچه هست در تابلویش به تصویر کشیده و حقیقتی را آشکار کرده است حقیقتی که شما هر روز از کنارش به سادگی و بی هیچ توجهی عبور کرده اید.
در باب موسیقی هم همینطور موسیقی چیست؟ مجموعه ای از اصوات! یک موسیقیدان می آید و این اصوات را گام بندی می کند و زمان بندی می کند تا ی به یک تناسبی برسد (با کمک علم اعداد) و آهنگی از آن خلق گردد . در حقیقت موسیقیدان هم کارخاصی نکرده است جز مرتب کردن اصوت و تنظیم آنان در کنار یکدیگر و حتی بهره مندی از سکوت (نت سکوت هم در موسیقی داریم!) تا شما آوای دل انگیزی را بشنوید.
شعر هم همینطور ، شاعر واژه ها و حروف و کلمات را طوری در کنار هم می چیند که به متنی برسد که بالاتر از متن است شعر! و در شعرها واژه ها و کلمات و حروف معنای دیگری می گیرند معنایی که نمی توان آن را توصیف کرد و از عبارات و اصطلاحات استفاده کرد!
البته اینها تنها نظر شخصی بنده بودند که از تجربیاتم بدست آورده ام و در کل فکر می کنم هنر یعنی کشف راز و هنرمند یعنی کاشف اسرار و کسی که حقیقتی را نشان می دهد. پس زیبایی الزاما در تناسبات شکل نمی گیرند گاهی شما تناسبات را به هم می ریزید ولی بازهم به زیبایی دست می یابید مثل دستگاه ماهور که از به هم ریختن تناسبات به حزن می رسد که حزن هم نمودی از زیبایی است..........

Rationalist
09-03-2015, 03:58 PM
البته اینها تنها نظر شخصی بنده بودند که از تجربیاتم بدست آورده ام و... با این دیدگاه، آیا می توان ابراز انگیزاننده ی احساسات در بیان پرحرارت حقیقت و یا آنچه هنرمند حقیقت می پندارد را، از معیارهای ارزشِ اثری هنری دانست؟

سارا
09-04-2015, 08:08 PM
با این دیدگاه، آیا می توان ابراز انگیزاننده ی احساسات در بیان پرحرارت حقیقت و یا آنچه هنرمند حقیقت می پندارد را، از معیارهای ارزشِ اثری هنری دانست؟
معلوم است که پاسخ "آری " خواهد بود! هنر هم یکی از ابزارهای پیام رسانی است و هرچه آن پرشورتر بیان شود خب مسلما اثر عمیقتری را بر مخاطب خواهد گذاشت. برای مثال به این دو شعر ذیل توجه بفرمایید:

مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود


نومید هم مباش که رندان ِ باده نوش
ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند

در هردوی این اشعار دعوت به امید است ولی کدامیک اثرگذارترند ؟ دومی ؟ چرا ؟ چون از صناعات ادبی بیشتری باستفاده کرده برای اثر گذاری بیشتر بر روی مخاطب! و در نتیجه هنرمندانه تر است و ارزش هنری بیشتری را دارا می باشد.

Mehrbod
09-04-2015, 08:12 PM
در هردوی این اشعار دعوت به امید است ولی کدامیک اثرگذارترند ؟ دومی ؟ چرا ؟

برای من ولی یکمی.

سارا
09-04-2015, 08:36 PM
برای من ولی یکمی.

چرا آخه؟ مگه من چکار کردم؟ چه جسارتی کردم که اینقدر با بنده بد هستید؟ و دنبال ضایع کردنم هستید؟ خب بجای اینکه اینقدر خفتم دهید مرا هم مثل جناب mbk اخراج کنید:((

Rationalist
09-05-2015, 09:18 PM
چون از صناعات ادبی بیشتری باستفاده کرده برای اثر گذاری بیشتر بر روی مخاطب! و در نتیجه هنرمندانه تر است و ارزش هنری بیشتری را دارا می باشد.
در مورد شعر(خصوصا چامه سرایان پیش از ظهور شعر نو و پست مدرن) من نه تنها اثرگذاری بیشتر روی مخاطب نمی بینم، بلکه آن گونه ی سخن و استفاده از آن صنایع ادبی را موجب
پیچیده گی،خستگی و عدم وضوح کلام برای مخاطب در می یابم. در حالیکه شعر های ساده با انتخاب ظریف و دقیق واژگان را بسیار زیبا، شفاف و اثر گذار درک می کنم.
برای مثال مقایسه کنید حافظ را با خیام.
از اشعار حافظ می توان هر نوع برداشتی را داشت(البته اگر بتوان در آنها به برداشتی رسید!). اما اشعار خیام برای من که چندان رابطه ای با شعر و چامه سرایی ندارم، بسیار زیبا، ساده، اثرگذار و عمیق هستند. گو اینکه جهان را در اشعاری ساده به زیبایی وصف می کند.
آیا اشتباه می کنم؟!

سارا
09-06-2015, 01:47 PM
در مورد شعر(خصوصا چامه سرایان پیش از ظهور شعر نو و پست مدرن) من نه تنها اثرگذاری بیشتر روی مخاطب نمی بینم، بلکه آن گونه ی سخن و استفاده از آن صنایع ادبی را موجب پیچیده گی،خستگی و عدم وضوح کلام برای مخاطب در می یابم. در حالیکه شعر های ساده با انتخاب ظریف و دقیق واژگان را بسیار زیبا، شفاف و اثر گذار درک می کنم. برای مثال مقایسه کنید حافظ را با خیام. از اشعار حافظ می توان هر نوع برداشتی را داشت(البته اگر بتوان در آنها به برداشتی رسید!). اما اشعار خیام برای من که چندان رابطه ای با شعر و چامه سرایی ندارم، بسیار زیبا، ساده، اثرگذار و عمیق هستند. گو اینکه جهان را در اشعاری ساده به زیبایی وصف می کند. آیا اشتباه می کنم؟!
نه چرا اشتباه کنید دوست عزیز;) هر کسی مختصات فکری خاص خودش را دارد و تمام پدیده ها و آثار بیرونی را نسبت آن مختصات فکری می سنجد پس جواب هایی که بدست می آورد نسبت به آن مختصات فکری درست و صحیح می باشند. مثلا شما دستگاه مختصات کارتزین را تصور کنید. اگر ما بخواهیم حرکت یک دونده (سرعت و شتاب) را آنالیز کنیم و برای این کار چند دستگاه مختصاتی تعریف کنیم; یکی از این دستگاه مختصات را بر روی زمین ساکن در نظر بگیریم و دیگری را بر روی یک قطار در حال حرکت و آخری را هم بر روی کره ی ماه در نظر بگیریم. آنگاه جوابهایی که از این سه دستگاه مختصات بوجود می آیند با هم بسیار تفاوت خواهند داشت !!! در حالی که ما تنها یک دونده داشتیم ولی سه جواب از سرعت و شتابش بدست آوردیم!!
شعر هم همینطور است هرکش از یک نوع شعری خوشش می آید اما قربان شما فرمودید که از اشعار حافظ می توان برداشت های متعدد کرد ولی از اشعار خیام نه . و کلن شعری را مناسب می دانید که پیچیدگی اش کم باشد و تنها بتوان یک برداشت از آن کرد اینطور نیست؟ خب اگر قرار باشد که ما شعری بگوییم که فقط یک معنا و یک مفهوم سر راست دارد دیگر چه نیازی به سرودن است؟ ما که با یک معنای سر راست و بی پرده روبرو هستیم پس چرا باید از زبان شعر استفاده کنیم؟

Rationalist
09-06-2015, 07:11 PM
هر کسی مختصات فکری خاص خودش را دارد و تمام پدیده ها و آثار بیرونی را نسبت آن مختصات فکری می سنجد پس جواب هایی که بدست می آورد نسبت به آن مختصات فکری درست و صحیح می باشند. مثلا شما دستگاه مختصات کارتزین را تصور کنید. اگر ما بخواهیم حرکت یک دونده (سرعت و شتاب) را آنالیز کنیم و برای این کار چند دستگاه مختصاتی تعریف کنیم; یکی از این دستگاه مختصات را بر روی زمین ساکن در نظر بگیریم و دیگری را بر روی یک قطار در حال حرکت و آخری را هم بر روی کره ی ماه در نظر بگیریم. آنگاه جوابهایی که از این سه دستگاه مختصات بوجود می آیند با هم بسیار تفاوت خواهند داشت !!! در حالی که ما تنها یک دونده داشتیم ولی سه جواب از سرعت و شتابش بدست آوردیم!!
این موضوع را از دو جنبه می توان مورد بررسی قرار داد:
نخست آن ویژگی هایی شخصی و منحصربه فرد که موجب احساس و اداراکی متفاوت از پدیده ها(بعضا یکسان) در افراد مختلف شوند. ویژگی هایی منحصر به فرد همچون جنسیت،فیزیولوژی، غرایز ژنتیکی،محیط و ...
اما جنبه ی دوم که در اساس، همین گفتگو نیز در بستر آن جریان دارد، پرداختن و بررسی پدیده ها و
مفاهیم از جنبه ی حقیقت شناسی و ادراکی فراتر و گسترده تر از موارد مطرح شده در حالت نخست می باشد.
در این جنبه از ادراک و شناخت جهان، که می توان آن را شیوه ای فیلسوف مابانه خواند، با معیارهای معرفت شناسانه ای جامع و حساس، به کندو کاو جهان پرداخته می شود. واضح است که در مورد این جنبه از به قول شما مختصات فکری، می توان به گستردگی تاریخ اندیشه ی فلسفی بشر، به بحث و گمانه زنی پرداخت. اما در اینجا به گمانم مشخص شده که دغدغه ی من نیز پرداختن از جنبه ی دوم(مختصات فکری فیلسوف مابانه) به موضوعات است. چنانچه در ادامه ی گفتگو، هدف، معیارها و روش های معرفت شناسانه ی موردنظر را به شکلی واضح می توان شاهد بود:


شعر هم همینطور است هرکش از یک نوع شعری خوشش می آید اما قربان شما فرمودید که از اشعار حافظ می توان برداشت های متعدد کرد ولی از اشعار خیام نه . و کلن شعری را مناسب می دانید که پیچیدگی اش کم باشد و تنها بتوان یک برداشت از آن کرد اینطور نیست؟ خب اگر قرار باشد که ما شعری بگوییم که فقط یک معنا و یک مفهوم سر راست دارد دیگر چه نیازی به سرودن است؟ ما که با یک معنای سر راست و بی پرده روبرو هستیم پس چرا باید از زبان شعر استفاده کنیم؟
پس بر اساس توضیحاتی که در بالا بیان داشتم، مساله فقط لذت بردن شخصی از فلان شاعر نیست! بلکه کنکاش حساس و دقیق تر در اشعار آن شاعر جهت ارزیابی بهتر و درک بهتر آن است.
من افراد زیادی را می شناسم که اشعار حافظ را مقدس می دانند و او را فردی آسمانی(!) حتی برخی بر اساس رجوع به اشعار او، سرنوشت خویش را می خوانند و به شکلی عجیب از حافظ و اشعارش یاد می کنند. پس در اینجا من بر خود می دانم، تمجیدهایی که از حافظ می شود را بررسی کرده و در جهت درک بهتر او و اشعارش تلاش کنم.
و اما در راستای پاسخ به سخنتان، باید ابتدا ببینیم هدف از سراییدن شعر چیست؟آیا بیشتر سرگرمی و چیدن واژگان در کنار یکدیگر همراه با صنایع ادبی پیچیده با وزنی موزون مورد نظر است؟چنانچه ممکن است از آن شعر برداشت هایی بسیار متفاوت صورت گیرد؛ و یا حتی اصلا قابل فهم و برداشت نباشد!
و یا اینکه هدف اساسی بیانِ قابل درک و فهمِ یکسان از سخنی مهند و جدی با استفاده از ابزاری هنری همچون شعر، جهت بیان پرحرارت و برانگیزاننده ی آن است؟

Agnostic
09-07-2015, 07:14 PM
آیا در این رابطه بن مایه ای جامع از شرح سبک های هنری مختلف همراه با توضیح پیش زمینه های فلسفی هر کدام می توانید نام ببرید؟

من حفظ نیستم ولی در ویکی پدیا می توانید جستجو کنید:
رده:سبک‌های هنری - WiKi (https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%AF%D9%87:%D8%B3%D8%A8%DA%A9%E2%80%8C%D9% 87%D8%A7%DB%8C_%D9%87%D9%86%D8%B1%DB%8C)

سارا
09-07-2015, 08:56 PM
پس بر اساس توضیحاتی که در بالا بیان داشتم، مساله فقط لذت بردن شخصی از فلان شاعر نیست! بلکه کنکاش حساس و دقیق تر در اشعار آن شاعر جهت ارزیابی بهتر و درک بهتر آن است.
خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟

من افراد زیادی را می شناسم که اشعار حافظ را مقدس می دانند و او را فردی آسمانی(!) حتی برخی بر اساس رجوع به اشعار او، سرنوشت خویش را می خوانند و به شکلی عجیب از حافظ و اشعارش یاد می کنند. پس در اینجا من بر خود می دانم، تمجیدهایی که از حافظ می شود را بررسی کرده و در جهت درک بهتر او و اشعارش تلاش کنم.
و اما در راستای پاسخ به سخنتان، باید ابتدا ببینیم هدف از سراییدن شعر چیست؟آیا بیشتر سرگرمی و چیدن واژگان در کنار یکدیگر همراه با صنایع ادبی پیچیده با وزنی موزون مورد نظر است؟چنانچه ممکن است از آن شعر برداشت هایی بسیار متفاوت صورت گیرد؛ و یا حتی اصلا قابل فهم و برداشت نباشد!
و یا اینکه هدف اساسی بیانِ قابل درک و فهمِ یکسان از سخنی مهند و جدی با استفاده از ابزاری هنری همچون شعر، جهت بیان پرحرارت و برانگیزاننده ی آن است؟

یکی از همانها که مفتون ِ حافظ شده بود گوته نام داشت که برحسب اتفاق از دوستان صمیمی شوپنهاور هم بوده است!!

ببینید دوست عزیز فعلا حافظ و کلا اشعار عارفانه و از این سبک را بگذاریم کنار و ببینیم شعر چیست؟ شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
در ضمن یک مشکلی که همه ی ما در آن روبرو هستیم این است که پیش از آنکه به "معنا" برسیم به "کلمات" رسیده ایم!! یعنی هر متن آهنگینی را شعر نامیدیم هرکس را دیدیم که دارد کارِ خیر می کند خَیر نامیدیم و هر کسی که نعمتی داشت منعم!! و هر که تاری نواخت هنرمند!!! ولی آیا آنها واقعا ماهیتاً همانچیزی بودند که ما با کلمات نشانشان دادیم؟
بهتر از بنده این موضوع را حضرت حافظ سروده است:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

اول بیایید به یک معنای درست و یک تعریف جامع از شعر برسیم بعد به حافظ و مولانا و سنایی هم خواهیم پرداخت!

Alice
09-08-2015, 11:04 AM
خود هنر هم شاخه شاخه میشه. ما "هنر سنتی" و "هنر مدرن" داریم. مثلا شعر سنتی برای جوونای امروزی چیز مزخرفیه. چون تاثیر فیزیولوژیکی که موسیقی مدرن (با گیتار الکتریک و درام و...) روی مغر میذاره ده برابر بیشتر از یه مشت کلمس. برای همین دیگه جوونای امروز حافظ و سعدی نمیخونن چون لذتی براشون نذاره. جای اون شعر سنتی رو "موزیک مدرن" یا هنر مدرن گرفته و در این نمونه شعر سنتی منقرض شده.

Rationalist
09-09-2015, 03:02 PM
من حفظ نیستم ولی در ویکی پدیا می توانید جستجو کنید:
رده:سبک‌های هنری - WiKi
گمان نمی کنم در این مورد ویکی پدیا منبعی جامع و معتبر باشد!

Rationalist
09-09-2015, 03:56 PM
خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟
پیش تر بیان داشتم: جهت بیان پرحرارت سخن و برانگیزاننده ی احساسات در راستای درک عمیق تر آن. فکر می کنم صنایع ادبی می بایست در راستای این هدف استفاده شوند. و نه به وارونه ی آن.

اما در مورد اینکه کجا مرز بین نثر و شعر قابل تفکیک می شود؛ فکر می کنم نثر سخن سرراست تر و با جدیت بیشتری را به مخاطب ارایه می کند تا شعر. در نثر می توان به طور آزاد تر به واژه گزینی پرداخت و به شکلی جامع تر سخن گفت و بهتر می توان مفاهیم گسترده و پیچیده را به مخاطب انتقال داد.
اما شعر هنگامی بیشتر موثر است که مخاطب در اندیشه با ما همسو تر می باشد و از این رو عبارات بسیار کوتاه(حتی در یک واژه) بیان می شوند. شعر بیشتر احساسات را تحریک می کند تا خرد منطقی را، اما یک نویسنده ی توانا می تواند با قلم خود در عین پرداختن جدی و منطقی به موضوعی، نثری زیبا و شیوا نیز خلق کند.
این خلاصه ای بود از تفاوت هایی که من از نثر و شعر درمی یابم.



شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
از دید من، شعر یعنی هنر سخن گفتن زیبا، موزون و هماهنگ جهت برانگیختن بهتر احساسات و درک عمیق تر سخن با استفاده از واژه گانی مناسب و صنایع ادبی گوناگون.

Agnostic
09-14-2015, 06:49 PM
گمان نمی کنم در این مورد ویکی پدیا منبعی جامع و معتبر باشد!

اتفاقا توضیحات ویکی پدیا از توضیحات دایره المعارف هنر که در ایران چاپ شده کاملتره. لینک به منبع هم داره و بازبینی میشود و مطالب اشتباه حذف میشود.

Rationalist
09-14-2015, 08:40 PM
اتفاقا توضیحات ویکی پدیا از توضیحات دایره المعارف هنر که در ایران چاپ شده کاملتره. لینک به منبع هم داره و بازبینی میشود و مطالب اشتباه حذف میشود.
پس شما همین موضوع را در ویکی پدیای انگلیسی (https://en.wikipedia.org/wiki/Category:Arts) مشاهده کنید تا تفاوت را در میزان کامل بودن دریابید!
اگر براستی دایره المعارف هنر ناقص تر از حتی ویکی پدیای فارسی می باشد، مایه ی تاسف است.

Rationalist
09-20-2015, 06:38 PM
اما آنچه در میان انواع هنرها از همه شاخص تر و شگفت انگیز تر می باشد، موسیقیست.
آیا کسی در اینجا می تواند توضیح دهد که چرا موسیقی در انتقال معنا و برانگیختن عواطف هنری منحصربه فرد و شاخص به نظر می رسد؟

Agnostic
09-28-2015, 04:56 PM
پس شما همین موضوع را در ویکی پدیای انگلیسی (https://en.wikipedia.org/wiki/Category:Arts) مشاهده کنید تا تفاوت را در میزان کامل بودن دریابید!
اگر براستی دایره المعارف هنر ناقص تر از حتی ویکی پدیای فارسی می باشد، مایه ی تاسف است.

List of art movements - WiKi (https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_art_movements)

دوست عزیز،اگر منظور شما از «همین موضوع» سبکهای هنری باشد که در پستی قبل گفتم لینک فوق را مشاهده فرمایید.

Secular
10-10-2015, 08:30 PM
خوب همه ی این حرفهای شما درست است ولی شما هنوز جواب سوالم را ندادید که اگر قرار باشد یک شعر معنای سر راستی داشته باشد و براحتی قابل درک باشد اصلا چه نیازی است به سرایش آن؟!
اصلا چه وقت و کی و در چه حالتی باید از نثر به سمت شعر برویم؟


یکی از همانها که مفتون ِ حافظ شده بود گوته نام داشت که برحسب اتفاق از دوستان صمیمی شوپنهاور هم بوده است!!

ببینید دوست عزیز فعلا حافظ و کلا اشعار عارفانه و از این سبک را بگذاریم کنار و ببینیم شعر چیست؟ شما ابتدا اگر لطف کنید و یک تعریفی حتی فلسفی (!) از شعر ارائه دهید تا بحث را با آگاهی بیشتری ادامه دهیم!
در ضمن یک مشکلی که همه ی ما در آن روبرو هستیم این است که پیش از آنکه به "معنا" برسیم به "کلمات" رسیده ایم!! یعنی هر متن آهنگینی را شعر نامیدیم هرکس را دیدیم که دارد کارِ خیر می کند خَیر نامیدیم و هر کسی که نعمتی داشت منعم!! و هر که تاری نواخت هنرمند!!! ولی آیا آنها واقعا ماهیتاً همانچیزی بودند که ما با کلمات نشانشان دادیم؟
بهتر از بنده این موضوع را حضرت حافظ سروده است:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

اول بیایید به یک معنای درست و یک تعریف جامع از شعر برسیم بعد به حافظ و مولانا و سنایی هم خواهیم پرداخت!

خب شما اصلا بیا و فلسفه شعر را بگو . در ضمن در تاپیک موسیقی و معماری هم مدعی شدی که شعر و ریاضی ماهیتشان یکیه! خب چیزی رو که ادعا می کنی باید بتونی اثبات کنی پ بجای این قهرکردنها اگه واقعا چیزی تو چنته داری بیا و اثبات کن تمام ادعاهاتو:e402:
در ضمن شما که مسلمونی تازه اونم از نوع درویشش حتمن باید بدونی زکات علم نشرشه:e404:
بعضی از پست هاتو خوندم هرچند بطور اساسی با عقایدت مشکل دارم ولی حرفای جالب و هوشمندانه ای می زنی هر چند بعدش ول می کنی نکنه از ته کشیدن سواده :-)
در هر حال اگه واقعا چیزی در چنته داری بیا و بگو من یکی که خیلی علاقه مند به این جور مباحث هستم :e00e:

Rationalist
08-14-2016, 10:14 PM
سارا ، پیش تر در اینجا (https://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DB%8C-%D9%87%D9%86%D8%B1-1794/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-3.html#post82285) از من خواسته بودید تا تعریفم از شعر و نیاز به سرایش آن را توضیح دهم، که پس از آن گفتگو را ادامه ندادید!


اما این معنای" من خلق می کنم" که در ریشه ی poetry وجود دارد چیست؟ چه خلقی در شعر رخ می دهد که در سخن گفتن معمولی اتفاق نمی افتد و یا حتی در نثرهای ادبی ؟ مگر واژه ها همان واژه ها نیستند؟ و چینش آنها کنار هم مگر بر حسب دستور زبان نیست؟ پس چه می شود که در امر شعر آفرینش رخ می دهد؟
:e41f::e41f::e41f:
نکته‌ی خیلی مهمی را بیان داشتید. لطفا همین چیزی که بیان کردید را بیشتر باز کنید.



وقتی شعور در آدمی به بالاترین حد خود می رسد شعر متولد می گردد! یا به عبارت دیگر وقتی که واژگان در کنار یکدیگر به بالاترین چم می رسند آنگاه چامه متولد می گردد!
این بیان، خیلی خیلی شگفت آور و بحث برانگیز است! بسیاری از افراد در طول تاریخ، فعالیت خود را شاعری می دانستند و به سبک های ادبی گوناگون سخنانی موزون می سرودند و چه شاید دریافت و شعورشان هم به بالاترین حد رسیده باشد! حال چه هنگامی می توان فهمید شعور در شخصی به بالاترین حد رسیده؟
و یا چه طور می توان براستی فهمید که واژگان به بالاترین چم در کنار هم رسیده اند؟ به این معنا که معیار بالاترین چم دانستن واژه ها در شعر دقیقا چه بوده؟
من در مطالعه‌ی مختصری که در تاریخ ادبیات ایران زمین داشتم، برخی سبک های ادبی چنان پیچیده و درهم بودند که هزاران معنا و برداشت متفاوت می شد از آنها
در ذهن گذراند. و یا برخی از شاعران چنان سروده بودند، که به راستی به هرزه گویی بیشتر شباهت داشتند. متاسفانه اکنون نامهایشان هم در ذهنم نیست که برایتان بنویسم.

از این رو، اگر فراتر از تعریف و جایگاهی که من از شعر برایتان پیش تر نگاشته بودم، خاستگاه و معنای بسیار ویژه ای را برای "شعر" و "شاعر" در نظر دارید، در این صورت به نظرم لازم است خیلی مفصل تر به آن بپردازید.

سارا
08-16-2016, 01:53 PM
@سارا (https://www.daftarche.com/member.php?u=1283) ، پیش تر در اینجا (https://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DB%8C-%D9%87%D9%86%D8%B1-1794/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-3.html#post82285) از من خواسته بودید تا تعریفم از شعر و نیاز به سرایش آن را توضیح دهم، که پس از آن گفتگو را ادامه ندادید!


خب این تعریفی که شما از شعر بیان داشته اید تعریفی راستین از شعر به معنای راستین ، نیست!



:e41f::e41f::e41f:
نکته‌ی خیلی مهمی را بیان داشتید. لطفا همین چیزی که بیان کردید را بیشتر باز کنید.

راستش در همین تارنما در جستارِ فلسفه ی شعر ، در مورد این موضوع به اختصار صحبت شده است. اینکه این آفرینش در چه عالمی رخ می دهد؟ آیا در همین عالم مادی یا برون است و یا نه در عالم دیگری که آن را درون می نامیم این آفرینش رخ می دهد و این دگرگونیِ معنای واژگان اتفاق می افتد. در حقیقت برای درک بهتر این جنس از آفرینش باید با عالم درون آشنا شد!
فلسفه شعر (https://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-1929/)


این بیان، خیلی خیلی شگفت آور و بحث برانگیز است! بسیاری از افراد در طول تاریخ، فعالیت خود را شاعری می دانستند و به سبک های ادبی گوناگون سخنانی موزون می سرودند و چه شاید دریافت و شعورشان هم به بالاترین حد رسیده باشد! حال چه هنگامی می توان فهمید شعور در شخصی به بالاترین حد رسیده؟
و یا چه طور می توان براستی فهمید که واژگان به بالاترین چم در کنار هم رسیده اند؟ به این معنا که معیار بالاترین چم دانستن واژه ها در شعر دقیقا چه بوده؟
من در مطالعه‌ی مختصری که در تاریخ ادبیات ایران زمین داشتم، برخی سبک های ادبی چنان پیچیده و درهم بودند که هزاران معنا و برداشت متفاوت می شد از آنها
در ذهن گذراند. و یا برخی از شاعران چنان سروده بودند، که به راستی به هرزه گویی بیشتر شباهت داشتند. متاسفانه اکنون نامهایشان هم در ذهنم نیست که برایتان بنویسم.

از این رو، اگر فراتر از تعریف و جایگاهی که من از شعر برایتان پیش تر نگاشته بودم، خاستگاه و معنای بسیار ویژه ای را برای "شعر" و "شاعر" در نظر دارید، در این صورت به نظرم لازم است خیلی مفصل تر به آن بپردازید.


ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن هم چیز نسبی هست و اصلا اساس و شالوده ی این دنیا و هر آنچه در آن هست بر پایه ی همین نسبتهاست! از اینرو تمام مفاهیم اعم از فلسفی و غیر فلسفی و علمی و غیر علمی و ادبی و غیر ادبی ... همگی نسبی خواهند بود!
بنابراین این تعریف بنده هم نسبی خواهد بود اما نسبت به چه؟ نسبت به خودِ شخص! و این که شعور در فرد متغیر است و فرد در طول دوران زندگیش شعور ثابتی ندارد و بسته به شرایط و پیرامون، شعور و آگاهیش از خویش کم و زیاد می شود! می تواند این تغییر بطور خطی افزاینده باشد و یا کاهنده و یا نه! می تواند سینوسی می باشد! یعنی بعد از آنکه به بالاترین حد رسید دوباره دچار کاهش گردد........ و اینکه مدت زمان ماندن در بالاترین سطح شعور هم از قانون خاصی پیروی نمی کند! یعنی گاهی یک فرد برای دهها سال در بالاترین سطح شعور خود است و فرد دیگر تنها برای دقایقی به بالاترین سطح از شعور می رسد! و گاهی هم اصلا به این سطح شعور نمی رسد! و از اینرو شعر متولد نمی گردد!
اینجا شعور مربوط می شود به همان درک و فهم و اگاهی از عالم درون! اینکه تا چه حد به ادراک از خویشتن می رسد!

پس با این توضیحات مشخص شد که منظور بنده از آن تعریف چه بود! و خب در ادامه هم روشن است که وقتی کسی به آن سطح از درک از خویشتن می رسد پس در حقیقت به عمیقترین معنا در درون دست می یابدکه برآیندش می گردد شعر!

پیشتر هم بنده عرض کردم که تعریف شما را از شعر را درست و راستین نمی دانم:

جهت بیان پرحرارت سخن و برانگیزاننده ی احساسات در راستای درک عمیق تر آن

شما در این تعریف شعر را شبیه یک کالا معرفی می کنید اینکه باید به مخاطب عرضه شود و در حقیقت هستی اش نیازمند مخاطب (بخوانید مشتری!) هست! و با نه اصلا آن را یک ابزار و وسیله ای می دانید برای برانگیختن احساسات و درک شدن بهتر! برای رد این تعریف تنها می توان به آوردن مثالهای نقض آنهم از شاعران بزرگ اکتفا کرد:

برای نمونه اشعار شاعران نامی ایران از جمله حافظ و مولانا .. هزاران هزار تفسیر شده اند و هرکسی بنا بر اقتضای درونیات خویش به درکی از آن اشعار رسیده است. بنده در همین تارنما دیده ام که گفته شده است که حافظ خیلی روشن است که تفکرات همجنس گرایانه ای داشته و یا شرابخوار قهاری بوده و..... و یک چنین برداشتهای عجیب و غریبی!! و خب چه بگویم که در همان زمان حضرت حافظ شیخ محمود شبستری کتاب گلشن راز را می سراید که در آن می آید و اذعان می کند که منظور از شراب و شاهد و ساقی و .. اینها در اشعار عرفا از مولانا ها گرفته تا حافظ ها چیست!!! و اینکه هم عصر خود حافظ بوده و دیگر آنکه حتی اگر کسی اندکی با ادبیات و عرفان آشنا باشد هرگز به این تفاسیر سطحی دست نمی یابد. در حقیقت تنها پوسته و ظاهر سطحی شعر حافظ را برداشته اند و ملا لغتی تفسیر کرده اند که حتی بازهم اگر نیک بنگریم و اگر بخواهیم ملا لغتی هم شعر حافظ را تفسیر کنیم بازهم نمی توانیم به چنین درکی از شعر او برسیم برای نمونه:
به قرآنی که اندر سینه داری!
یا
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانی بر چهارده روایت

یا

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور

یا

کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید


واقعا این اشعار یک شرابخوار ِ بی دین و ناخداباور است؟!! و خب اگر کسی فقط به اندازه ی اپسیلونی با صناعات ادبی و نیز با کنایات عارفانه و ادبیات عارفانه آشنایی داشته باشد واقعا به چنین برداشتهای عجیب و غریبی نمی رسد!
ولی !! ولی با اینحال غیر از چنین برداشتهایی ، برداشتهای دیگری هم از شعر حافظ می شود و حتی برداشتهای عارفانه هم یکی نیستند و هرکدام برای خود عمقی دارند و معنایی ...... برای نمونه:

مرید پیرمغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا اورد!

خب از این شعر می توان دهها برداشت عارفانه کرد و اینکه هر کدام از این برداشتها در جای خود بسیار عمیقند ولی خب کدام درست تر است و کدام مد نظر شاعر آن بوده است؟

پس تا اینجا روشن شد که شعر الزاما برای درک بهتر و عمیقتر از چیزی سروده نمی شود! اما یک چیزی !اصلا مگر قرار است که شعر به نمایش در بیاید؟ آیا هدف از سرودن شعر ، ابراز آن در عموم است؟ آیا می توان شعری سرود و هرگز آنرا برای کسی نخواند؟ آیا هستی و ماهیت شعر در گروی ابراز شدن در عموم است؟ یعنی باید آنرا برای دیگران خواند؟ یعنی نمی شود شاعر در درونش به شعر برسد و آن شعر را حتی به زبان نیاورد یعنی حتی دنیای پیرامونش اعم از اجسام و موجودات زنده و غیر زنده هم آن شعر را نشنوند و از تولدش آگاه نشوند؟

در حقیقت همین ویژگی شعر یعنی همینکه جز شاعر کسی آن را در نیابد از ویژگیهای اصلی و اساسی شعر است که آن را به بالاترین و اصیلترین هنر مبدل کرده است! به عبارت دیگر همین بی بعدی اش در دنیای مادی آن را تبدیل به هنری با بیشترین تعداد بعد در دنیای درون (یا همان معنا) کرده است. در حقیقت یک رابطه ای هست بین ابعاد برونی (مادی) و درونی (معنوی). برای نمونه مجسمه سازی یک هنر سه بعدی هست و خالق آن چه بخواهد چه نخواهد هنگامی که دست به آفرینش آن می زند پیرامونش و موجودات زنده و غیر زنده از این هنر آگاه می شوند و یا بهتر است بگویم که در عالم برون نمود می یابد و اما نقاشی که دو بعدی هست و خب این هنر عمیقتر از مجسمه سازی است و می رسیم به موسیقی که تک بعدی است و خب آن بسیار والاتر از نقاشی و مجسمه سازی هست... در حقیقت باید رابطه ی بقای ابعاد چه مادی چه معنوی در هنر مطرح باشد یعنی با افزایش ابعاد مادی از ابعاد معنوی آن کاسته شود و بالعکس.

از اینرو شعر والاترین و اصیلترین هنری است که می توان به آن دست یافت.

Rationalist
08-16-2016, 10:44 PM
در حقیقت همین ویژگی شعر یعنی همینکه جز شاعر کسی آن را در نیابد از ویژگیهای اصلی و اساسی شعر است که آن را به بالاترین و اصیلترین هنر مبدل کرده است! به عبارت دیگر همین بی بعدی اش در دنیای مادی آن را تبدیل به هنری با بیشترین تعداد بعد در دنیای درون (یا همان معنا) کرده است. در حقیقت یک رابطه ای هست بین ابعاد برونی (مادی) و درونی (معنوی). برای نمونه مجسمه سازی یک هنر سه بعدی هست و خالق آن چه بخواهد چه نخواهد هنگامی که دست به آفرینش آن می زند پیرامونش و موجودات زنده و غیر زنده از این هنر آگاه می شوند و یا بهتر است بگویم که در عالم برون نمود می یابد و اما نقاشی که دو بعدی هست و خب این هنر عمیقتر از مجسمه سازی است و می رسیم به موسیقی که تک بعدی است و خب آن بسیار والاتر از نقاشی و مجسمه سازی هست... در حقیقت باید رابطه ی بقای ابعاد چه مادی چه معنوی در هنر مطرح باشد یعنی با افزایش ابعاد مادی از ابعاد معنوی آن کاسته شود و بالعکس. از اینرو شعر والاترین و اصیلترین هنری است که می توان به آن دست یافت. گرچه من هنوز به درستی تعریف و معنایی که برای شعر قائل هستید را درک نکرده ام، اما اینکه موسیقی را تک بعدی خواندید و شعر را حتی برتر از آن، برایم بسی شگفت آور بود. شعر هر چه قدر هم مرتبه ای عالی داشته باشد و حتی اگر براستی ریشه در عالم معنا داشته، و واژه ها در آن به ژرف ترین معنا برسند، در نهایت هر چه قدر هم که معنایی ژرف دربرداشته باشند، واژه هستند و واژه هم در نهایت محدودیت و نقشی واسطه در بیان معنا دارد. و شعر هم درنهایت امر در واژه ها متبلور می شود. اما، موسیقی می تواند از تمامی هنرهای دیگر هم فراتر رود... اگر سایر هنرها هر یک تا حدودی ما را به حقیقت متافیزیکی(عینیت فی نفسه) عالم هستی نزدیک می کنند، موسیقی می تواند روزنه ای به سوی آن بگشاید!!! نقش موسیقی در این جهان به مانند ستاره ایست که در تاریکی مطلق شب می درخشد... موسیقی می تواند بهتر از هر انگیزه و هنر دیگری، به زندگی معنا دهد و آن را زیبا، و زیستن در این جهان را قابل تحمل سازد. حتی غم انگیز ترین آثار موسیقی نیز، در خود زیبایی و تجربه ای ناب به همراه دارند! در گوش دادن و نواختن موسیقی، در واقع توجیه و یا هدفی وجود ندارد... زیرا خود هنر موسیقی هدف و توجیه خودش است! موسیقی چنان قدرتمنداست که همچون معجزه‌ای بر حیوانات و گیاهان نیز اثر گذار است... در طبیعت، ریاضیات و عرفان می توان آن را یافت و در موسیقیست که عقلانیت، عشق و جنون به هم می رسند. اگر بخواهم تلاش کنم تا با زبان محدود نوشتار توضیح دهم که چه طور چنین درک و بیانی از موسیقی را متصور می شوم، تنها می توانم به تجربه‌ی شهودی آن ترغیبتان کنم که چنانچه هر فرد کودک، جوان، سالمند، زن، مرد، بی سواد یا باسواد موفق شود در موسیقی متمرکز شود، متمرکز شدن بدین معنا که تلاش کند خودآگاهیش فقط و فقط متوجه موسیقی گردد و درپی آن هیچ اندیشه یا هدفی را به جز گوش سپردن به خود موسیقی دنبال نکند، آنگاه در تجربه ای بسیار استثنایی درخواهد یافت که موسیقی هیچ بعدی ندارد... صورتی ندارد و از مکان و زمان فارغ است. آنگاه ممکن است کلیت و تمامیت این عالم بر فرد بازنمایی شده و شادمانی ای اصیل و لذتی خاص را با خود برای سوژه‌ی آگاهنده به همراه دارد. اما حتی اگر فرد مزبور در تمرکز خالص خود اصرار ورزد، به آهستگی به حالتی خلسه‌وار شبیه تاثیر مواد یا انزال جنسی وارد می شود، آنگاه گویی همه چیز این جهان مادی کنار می رود، در اوج این حالت وحدتی میان فرد با موسیقی ایجاد می شود که نمایانگر ذره ای از حقیقت وحدت ذات هستی است. می دانم که پذیرش سخنان بالا، ممکن است بسیار سخت باشد. اما تنها اثبات کنونی من در درک درستی این سخنان، همان تلاش به تجربه‌ کردن شخصی آنهاست.

سارا
08-19-2016, 10:18 AM
گرچه من هنوز به درستی تعریف و معنایی که برای شعر قائل هستید را درک نکرده ام، اما اینکه موسیقی را تک بعدی خواندید و شعر را حتی برتر از آن، برایم بسی شگفت آور بود. شعر هر چه قدر هم مرتبه ای عالی داشته باشد و حتی اگر براستی ریشه در عالم معنا داشته، و واژه ها در آن به ژرف ترین معنا برسند، در نهایت هر چه قدر هم که معنایی ژرف دربرداشته باشند، واژه هستند و واژه هم در نهایت محدودیت و نقشی واسطه در بیان معنا دارد. و شعر هم درنهایت امر در واژه ها متبلور می شود. اما، موسیقی می تواند از تمامی هنرهای دیگر هم فراتر رود... اگر سایر هنرها هر یک تا حدودی ما را به حقیقت متافیزیکی(عینیت فی نفسه) عالم هستی نزدیک می کنند، موسیقی می تواند روزنه ای به سوی آن بگشاید!!! نقش موسیقی در این جهان به مانند ستاره ایست که در تاریکی مطلق شب می درخشد... موسیقی می تواند بهتر از هر انگیزه و هنر دیگری، به زندگی معنا دهد و آن را زیبا، و زیستن در این جهان را قابل تحمل سازد. حتی غم انگیز ترین آثار موسیقی نیز، در خود زیبایی و تجربه ای ناب به همراه دارند! در گوش دادن و نواختن موسیقی، در واقع توجیه و یا هدفی وجود ندارد... زیرا خود هنر موسیقی هدف و توجیه خودش است! موسیقی چنان قدرتمنداست که همچون معجزه‌ای بر حیوانات و گیاهان نیز اثر گذار است... در طبیعت، ریاضیات و عرفان می توان آن را یافت و در موسیقیست که عقلانیت، عشق و جنون به هم می رسند. اگر بخواهم تلاش کنم تا با زبان محدود نوشتار توضیح دهم که چه طور چنین درک و بیانی از موسیقی را متصور می شوم، تنها می توانم به تجربه‌ی شهودی آن ترغیبتان کنم که چنانچه هر فرد کودک، جوان، سالمند، زن، مرد، بی سواد یا باسواد موفق شود در موسیقی متمرکز شود، متمرکز شدن بدین معنا که تلاش کند خودآگاهیش فقط و فقط متوجه موسیقی گردد و درپی آن هیچ اندیشه یا هدفی را به جز گوش سپردن به خود موسیقی دنبال نکند، آنگاه در تجربه ای بسیار استثنایی درخواهد یافت که موسیقی هیچ بعدی ندارد... صورتی ندارد و از مکان و زمان فارغ است. آنگاه ممکن است کلیت و تمامیت این عالم بر فرد بازنمایی شده و شادمانی ای اصیل و لذتی خاص را با خود برای سوژه‌ی آگاهنده به همراه دارد. اما حتی اگر فرد مزبور در تمرکز خالص خود اصرار ورزد، به آهستگی به حالتی خلسه‌وار شبیه تاثیر مواد یا انزال جنسی وارد می شود، آنگاه گویی همه چیز این جهان مادی کنار می رود، در اوج این حالت وحدتی میان فرد با موسیقی ایجاد می شود که نمایانگر ذره ای از حقیقت وحدت ذات هستی است. می دانم که پذیرش سخنان بالا، ممکن است بسیار سخت باشد. اما تنها اثبات کنونی من در درک درستی این سخنان، همان تلاش به تجربه‌ کردن شخصی آنهاست.

tell me about it!

موسیقی برای من مانند آب است برای ماهی ، مانند حوا (ولی در اینجا بیشتر منظور هوا است:e405:) است برای آدم! بی موسیقی اصلا قادر به زندگی نیستم و این موسیقی است که این دنیای گنگ را برایم قابل تحمل می کند اما با همه ی اینها دلیلی نمی بینم که از گفته ی خودم برگردم و همچنان زمزمه کنان خواهم خواند که شعر برتر از موسیقی است!

همانطور که پیشتر گفته شد موسیقی دارای یک بعدِ مادی است و شعر بی بعد است در عالم مادی! و گویا شما اشتباه برداشت کرده اید و گمان کرده اید بنده موسیقی را کلا تک بعدی خوانده ام! خب با این حساب مجسمه سازی (یا بهتر است بگوییم معماری) و نقاشی باید برتر از آن باشند که!
منظور بنده این بود که موسیقی دارای یک بعد است در عالم مادی یا همان برون! و هر چه که از ابعاد مادی هنری کاسته شود بر ابعاد معنوی آن افزوده می گردد! در حقیقت همانطور که پیشتر عرض کردم یکجور رابطه ی بقای بعد ما در اینجا داریم چیزی شبیه همان قانون بقای ماده و انرژی و بار و یادش بخیر در دوران مدرسه هم قانون بقای نمره :))

پس در حقیقت موسیقی دارای ابعاد غیر مادی بیشتری نسبت به هنرهای دیگر است البته به غیر از شعر! و دلیلش هم روشن است موسیفی محدود به زمان است شما برای خلق یک اثر موسیقیایی در زمان محدود می شوید گامها و... و البته تکرار پذیر هم نیست و بازهم از این لحاظ در دام ِ زمان است! یعنی شما نمی توانید یک آهنگ و نوایی را عینا تکرار کنید! برای نمونه شما صدای آبِ رودخانه را می شنوید و در یکماه بعد هم صدای آبِ رودخانه را می شنوید اما آیا این صدا همان صدا هست ؟ بهتر است اینجا با پارمنیدس همراه و هم رای گردیم!


اینکه بازآفرینی به معنای واقعی کلمه یعنی عینا در موسیقی وجود ندارد! و البته تا پیش از اختراع ضبط کننده های صدا، هیچ اثری از آواها و صداها و نغمه ها و موسیقی ها به جا نمانده است پس پایداری آن هم زیر سوال می رود! هرچند که امروزه می گویند که می توان برای نمونه اصوات هزاران سال پیش را بازیابی و تفکیک کرد و ... ولی تاکنون که موفق نشده اند! و از اینرو تا پیش ازآنکه برای موسیقی خط پدید آید از دیرباز از طریق گوش کردن و یا همان روش گوشی اهل موسیقی ، آهنگها را یاد می گرفتند و به خاطر می سپردند. امروزه هم برای نمونه برای ساز تنبور ترجیح می دهند که بجای نت نویسی از همان گوشی بهره گیرند چرا که نت نویسی برای ساز آسمانی تنبور را توهین به آن می دانند!

پس امروزه ما به خیل کثیری از آهنگها و اصوات زیبایی که در هزاران سال پیش توسط باربدها ساخته و نواخته شده است دسترسی نداریم ولی به معماریها و نقاشی ها چرا! هرچند که ساز ها هم به خاطر همان فیزیکی بودنشان باقی مانده اند!

و البته لازم به ذکر است چون موسیقی هنر والایی است که به عالم درون ِ هنرمند وصل است از اینرو هر بار یک قطعه ی موسیقی به گونه ای دیگر نواخته می شود یعنی یک قطعه ای که نتش را داریم در دستان ِ نوازندگان گوناگون رنگ و بویی دیگر می گیرد و خب این ویژگی آن را از هنرهای دیگر چون نقاشی و معماری برتر می دارد چرا که در هنرهای دیگر تنها یک هنرمند دخالت دارد اما در موسیقی نوازندگان زیادی می توانند یک قطعه ی خاص را با رنگ و بویی و احوالاتی دیگر اجرا کنند اما شعر یعنی آینه! یعنی به اندازه ی تمام مخاطبانش رنگ و بویی دارد و تفسیری!

اما شعر ... هنری که می ماند و بی نیاز از هیچ اختراعی هست برای آنکه آن را ثبت و ضبط و حفظ کند..... بی نیاز از همه و همه بدو نیازمند! غنی ترین و غناآمیزترین هنر! همین شعر وقتی با موسیقی می آمیزد آن را هزاران بار ارزشمندتر می سازد و گویی به آن جان تازه ای می بخشد.....

شعر محدود به زمان و مکان نیست و نمی توان آن را نابود کرد چه بسیار در طول تاریخ کتابخانه ها سوختند و کتب علمی نابود شد اما اشعار شاعران بجا ماند! مانند اشعار هومر و.. چرا چون بودند عده ی کثیری که آن اشعار را از بر بودند! شعر را می توان براحتی بخاطر سپرد صدها بیت شعر را از بر کردن بسیار آسانتر از به یاد سپردن یک فرمول علمی است!

شما پیشتر یک تعریف محدودی از شعر بیان داشتید و اکنون خود نیز معترفید که :

اکنون که عمیق تر به این موضوع نگریستم، لازم شد اعتراف کنم که من آن هنگام درک بسیار محدودتری نسبت به جایگاه زبان، واژگان و ادبیات داشتم. از این رو با موضعی تقلیل یافته به موضوع می پرداختم.

و اگر بیشتر به عالم درون توجه کنید و عمیقتر بنگرید آنگاه در خواهید بافت که آهنگِ هستی ، شعر است!

Rationalist
08-20-2016, 08:24 PM
همانطور که پیشتر گفته شد موسیقی دارای یک بعدِ مادی است و شعر بی بعد است در عالم مادی! و گویا شما اشتباه برداشت کرده اید و گمان کرده اید بنده موسیقی را کلا تک بعدی خوانده ام! خب با این حساب مجسمه سازی (یا بهتر است بگوییم معماری) و نقاشی باید برتر از آن باشند که!
منظور بنده این بود که موسیقی دارای یک بعد است در عالم مادی یا همان برون! و هر چه که از ابعاد مادی هنری کاسته شود بر ابعاد معنوی آن افزوده می گردد! در حقیقت همانطور که پیشتر عرض کردم یکجور رابطه ی بقای بعد ما در اینجا داریم چیزی شبیه همان قانون بقای ماده و انرژی و بار و یادش بخیر در دوران مدرسه هم قانون بقای نمره :))

پس در حقیقت موسیقی دارای ابعاد غیر مادی بیشتری نسبت به هنرهای دیگر است البته به غیر از شعر! و دلیلش هم روشن است موسیفی محدود به زمان است شما برای خلق یک اثر موسیقیایی در زمان محدود می شوید گامها و... و البته تکرار پذیر هم نیست و بازهم از این لحاظ در دام ِ زمان است! یعنی شما نمی توانید یک آهنگ و نوایی را عینا تکرار کنید! برای نمونه شما صدای آبِ رودخانه را می شنوید و در یکماه بعد هم صدای آبِ رودخانه را می شنوید اما آیا این صدا همان صدا هست ؟ بهتر است اینجا با پارمنیدس همراه و هم رای گردیم!


اینکه بازآفرینی به معنای واقعی کلمه یعنی عینا در موسیقی وجود ندارد! و البته تا پیش از اختراع ضبط کننده های صدا، هیچ اثری از آواها و صداها و نغمه ها و موسیقی ها به جا نمانده است پس پایداری آن هم زیر سوال می رود! هرچند که امروزه می گویند که می توان برای نمونه اصوات هزاران سال پیش را بازیابی و تفکیک کرد و ... ولی تاکنون که موفق نشده اند! و از اینرو تا پیش ازآنکه برای موسیقی خط پدید آید از دیرباز از طریق گوش کردن و یا همان روش گوشی اهل موسیقی ، آهنگها را یاد می گرفتند و به خاطر می سپردند. امروزه هم برای نمونه برای ساز تنبور ترجیح می دهند که بجای نت نویسی از همان گوشی بهره گیرند چرا که نت نویسی برای ساز آسمانی تنبور را توهین به آن می دانند!

پس امروزه ما به خیل کثیری از آهنگها و اصوات زیبایی که در هزاران سال پیش توسط باربدها ساخته و نواخته شده است دسترسی نداریم ولی به معماریها و نقاشی ها چرا! هرچند که ساز ها هم به خاطر همان فیزیکی بودنشان باقی مانده اند!

و البته لازم به ذکر است چون موسیقی هنر والایی است که به عالم درون ِ هنرمند وصل است از اینرو هر بار یک قطعه ی موسیقی به گونه ای دیگر نواخته می شود یعنی یک قطعه ای که نتش را داریم در دستان ِ نوازندگان گوناگون رنگ و بویی دیگر می گیرد و خب این ویژگی آن را از هنرهای دیگر چون نقاشی و معماری برتر می دارد چرا که در هنرهای دیگر تنها یک هنرمند دخالت دارد اما در موسیقی نوازندگان زیادی می توانند یک قطعه ی خاص را با رنگ و بویی و احوالاتی دیگر اجرا کنند اما شعر یعنی آینه! یعنی به اندازه ی تمام مخاطبانش رنگ و بویی دارد و تفسیری!
از این چیزی که شما نوشته‌اید مشخص می شود که من هرگز موفق نشده ام مقصود مورد نظرم را به طور شایسته انتقال دهم. طوری که توانسته باشم ادراک کافی از آنچه موردنظرم بود، حاصل شود.

من منظور شما را از بعد مادی متوجه شده بودم! اگر شما بخواهید از آن تراز هستی/شناخت شناسی موسیقی را مورد تحقیق قرار دهید که اصلا موسیقی چیزی جز امواج صوتی در اثر حرکتهای مولکول های هوا نخواهد بود! سازهای موسیقی هم به جز تکه هایی از چوب و فلز سرد و... نخواهند بود!
بر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
در اندیشه تان داشته باشند.

من در حال حاضر خیلی کوتاه مطلبی در این مورد می نویسم، و در صورتی که گفتگویمان به عمق و تراز هستی/شناخت شناسی مناسبی رسید، آنگاه
در آن زمان به طور مفصل به این موضوع خواهم پرداخت:

برای بررسی و پرس‌و جو قرار دادن مفاهیم مختلف، ابتدا باید ببینیم خود در چه نقطه ای از عالم هستی قرار گرفته ایم و می خواهیم از چه موقعتی مفهومی را مورد بررسی قرار دهیم.
در موقعیتی که من از آنجا به عالم هستی می نگرم، هر تجربه و یا دریافتی از جهان مادی اطراف، نمود و نمایشی است از حقیقت هستی عالم. هدف تمام
فلسفه‌ورزی ها، هنر، مطالعات دانشیک، گفتگوها و... برای من در نهایت امر چیزی جز رهایی از این جهان وهمی به سوی حقیقت واحد مستتر در آن نیست! و البته برای شکستن این توهم و عبور از این دنیای وهمی، می بایست با گونه ای از زیستن و با اخلاقی خاص در این دنیا زیست/مرد. در این راستا در مورد هنر و به ویژه
موسیقی، معنا، ارزش و جایگاهی همراستای موقعیت راستینمان در نظر گرفته می شود. از آنجاییکه گوش نواختن عمیق، نواختن ساز و در عالی ترین سطح مراقبه‌ی خالصِ آگاهانه بر موسیقی می تواند به طور شگفت اوری روزنه ای به سوی حقیقت هستی بگشاید، نقش آن همچون پنجره ای است در سلول اسارت ما در این جهان!
تاکید می کنم، برای درک قدرت و ارزش موسیقی، می بایست ابتدا موقعیت راستین خود را در تمام هستی شناخته، و بر اساس آن با هر پدیده ای(در اینجا موسیقی)
روبه‌رو شویم. آن هنگام ویژگی هایی مادی همچون زمان و مکان فقط در تراز مادی می توانند ما و موسیقی را محدود کنند. موسیقی در موقعیتی که من با آن روبه‌رو می شوم، دیگر تنها صوت و شنیدن آن امواج صوتی نیست! بلکه بیانگر معانی ژرف و توصیفات گسترده و جامعی از تمام عالم است...با عمیق ترین هسته وجودی ام می تواند یکی شود و روزنه ای به سوی حقیقت خودم ایجاد کند.


وگرنه، اگر خویشتن خود را بر اساس تجربیات و موقعیت اجباری آن در همین جهان مادی ارزیابی کنیم، صرفا موجودی هستیم بیولوژیکی، خودآگاه همچون میلیاردها
انسان و یا حیوانات تکامل یافته‌ی دیگر... گم در میان میلیون ها سیاره و کهکشان... و کاملا بی ارزش در دستان کور طبیعت! بر اساس این دیدگاه، موسیقی در بهترین جایگاه، چیزی جز لذتی گذرا حاصل از فعالیتهای شیمیایی یاخته های مغزی نخواهد بود.


اینکه چرا به راستی موسیقی چنین قدرتی دارد و چه طور چنین تجربه‌ی شهودی را می تواند رقم بزند، برای من نیز شگفت آور است! ولی در تلاشم از وجوه و زوایای دیگر به این موضوع بپردازم و چگونگی آن را بهتر درک کرده و توضیح دهم.

پس لازم است اذعان کنم که دیدگاهم در مورد ارزش و تجربه‌ی مراقبه در موسیقی، آنچنان عجیب و غیرقابل باور است، که حتی برای شما که باورمند به متافیزیک و جایگاه حقیقت فراتر از این جهان مادی هستید نیز، موفق نشده ام به طور شایسته مفهوم مورد نظرم را انتقال دهم. پس کاملا محتمل است که این تجربه‌ی من از موسیقی برای خوانندگان دگراندیشِ احتمالی دیگر، با برداشتی بیشتر از توهم و شوخی همراه نباشد! پس این کاستی در بیان تماما متوجه من بوده و
در تلاش خواهم بود تا در آینده در صورت نیاز، به طور گسترده و به گونه‌ای قابل درک تر به این موضوع بپردازم.





همین شعر وقتی با موسیقی می آمیزد آن را هزاران بار ارزشمندتر می سازد و گویی به آن جان تازه ای می بخشد.....
خیر! تجربه‌ی من چیزی کاملا برعکس آن را نشان می دهد...
در ادامه‌ی جریان گفتگو، عمیق تر به این موضوعات خواهم پرداخت.

سارا
08-21-2016, 07:28 PM
از این چیزی که شما نوشته‌اید مشخص می شود که من هرگز موفق نشده ام مقصود مورد نظرم را به طور شایسته انتقال دهم. طوری که توانسته باشم ادراک کافی از آنچه موردنظرم بود، حاصل شود.

من منظور شما را از بعد مادی متوجه شده بودم! اگر شما بخواهید از آن تراز هستی/شناخت شناسی موسیقی را مورد تحقیق قرار دهید که اصلا موسیقی چیزی جز امواج صوتی در اثر حرکتهای مولکول های هوا نخواهد بود! سازهای موسیقی هم به جز تکه هایی از چوب و فلز سرد و... نخواهند بود!
بر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
در اندیشه تان داشته باشند.

من در حال حاضر خیلی کوتاه مطلبی در این مورد می نویسم، و در صورتی که گفتگویمان به عمق و تراز هستی/شناخت شناسی مناسبی رسید، آنگاه
در آن زمان به طور مفصل به این موضوع خواهم پرداخت:

برای بررسی و پرس‌و جو قرار دادن مفاهیم مختلف، ابتدا باید ببینیم خود در چه نقطه ای از عالم هستی قرار گرفته ایم و می خواهیم از چه موقعتی مفهومی را مورد بررسی قرار دهیم.
در موقعیتی که من از آنجا به عالم هستی می نگرم، هر تجربه و یا دریافتی از جهان مادی اطراف، نمود و نمایشی است از حقیقت هستی عالم. هدف تمام
فلسفه‌ورزی ها، هنر، مطالعات دانشیک، گفتگوها و... برای من در نهایت امر چیزی جز رهایی از این جهان وهمی به سوی حقیقت واحد مستتر در آن نیست! و البته برای شکستن این توهم و عبور از این دنیای وهمی، می بایست با گونه ای از زیستن و با اخلاقی خاص در این دنیا زیست/مرد. در این راستا در مورد هنر و به ویژه
موسیقی، معنا، ارزش و جایگاهی همراستای موقعیت راستینمان در نظر گرفته می شود. از آنجاییکه گوش نواختن عمیق، نواختن ساز و در عالی ترین سطح مراقبه‌ی خالصِ آگاهانه بر موسیقی می تواند به طور شگفت اوری روزنه ای به سوی حقیقت هستی بگشاید، نقش آن همچون پنجره ای است در سلول اسارت ما در این جهان!
تاکید می کنم، برای درک قدرت و ارزش موسیقی، می بایست ابتدا موقعیت راستین خود را در تمام هستی شناخته، و بر اساس آن با هر پدیده ای(در اینجا موسیقی)
روبه‌رو شویم. آن هنگام ویژگی هایی مادی همچون زمان و مکان فقط در تراز مادی می توانند ما و موسیقی را محدود کنند. موسیقی در موقعیتی که من با آن روبه‌رو می شوم، دیگر تنها صوت و شنیدن آن امواج صوتی نیست! بلکه بیانگر معانی ژرف و توصیفات گسترده و جامعی از تمام عالم است...با عمیق ترین هسته وجودی ام می تواند یکی شود و روزنه ای به سوی حقیقت خودم ایجاد کند.


وگرنه، اگر خویشتن خود را بر اساس تجربیات و موقعیت اجباری آن در همین جهان مادی ارزیابی کنیم، صرفا موجودی هستیم بیولوژیکی، خودآگاه همچون میلیاردها
انسان و یا حیوانات تکامل یافته‌ی دیگر... گم در میان میلیون ها سیاره و کهکشان... و کاملا بی ارزش در دستان کور طبیعت! بر اساس این دیدگاه، موسیقی در بهترین جایگاه، چیزی جز لذتی گذرا حاصل از فعالیتهای شیمیایی یاخته های مغزی نخواهد بود.


اینکه چرا به راستی موسیقی چنین قدرتی دارد و چه طور چنین تجربه‌ی شهودی را می تواند رقم بزند، برای من نیز شگفت آور است! ولی در تلاشم از وجوه و زوایای دیگر به این موضوع بپردازم و چگونگی آن را بهتر درک کرده و توضیح دهم.

پس لازم است اذعان کنم که دیدگاهم در مورد ارزش و تجربه‌ی مراقبه در موسیقی، آنچنان عجیب و غیرقابل باور است، که حتی برای شما که باورمند به متافیزیک و جایگاه حقیقت فراتر از این جهان مادی هستید نیز، موفق نشده ام به طور شایسته مفهوم مورد نظرم را انتقال دهم. پس کاملا محتمل است که این تجربه‌ی من از موسیقی برای خوانندگان دگراندیشِ احتمالی دیگر، با برداشتی بیشتر از توهم و شوخی همراه نباشد! پس این کاستی در بیان تماما متوجه من بوده و
در تلاش خواهم بود تا در آینده در صورت نیاز، به طور گسترده و به گونه‌ای قابل درک تر به این موضوع بپردازم.





خیر! تجربه‌ی من چیزی کاملا برعکس آن را نشان می دهد...
در ادامه‌ی جریان گفتگو، عمیق تر به این موضوعات خواهم پرداخت.

راستش از این برداشتی که شما از نوشته ی بنده کرده اید معلوم است که هنوز نوشته هایم را در مورد عالم درون نخوانده اید چرا که اگر می خواندید هرگز این چنین سخنی را بزبان نمی رانید:


ر اساس تراز نگاهتان به موسیقی، دیگر ابراز سخنانی چون وصل بودن آن به عالم درون هنرمند و هنر والا دانستن موسیقی هم، به نظر نمی رسد مفهوم پرمغزی
در اندیشه تان داشته باشند.

می شود اندکی در مورد تراز نگاهم به موسیقی سخن بگویید؟!!
بنده از همان ابتدا موسیقی را لازمه ی حیات دانستم چرا که اگر نمی دانستم این سخنان را نمی نگاشتم:


موسیقی برای من مانند آب است برای ماهی ، مانند حوا (ولی در اینجا بیشتر منظور هوا است) است برای آدم! بی موسیقی اصلا قادر به زندگی نیستم و این موسیقی است که این دنیای گنگ را برایم قابل تحمل می کند

راستش بنده یک انتقاد از شما دارم و آن اینست که نوشته ها را با دقت نمی خوانید! چرا؟ نشان به آن نشان که در جستار سالگر هموندی دقیقا به نام کاربریم یعنی خرقانی اشاره کردم و تنها کمی باریک بینی می خواست تا دریافت شود که نام کاربریم در هم میهن خرقانی باید باشد!
و خب برای نمونه در همین جا هم من زندگی بدون موسیقی را غیر ممکن دانسته ام اما اگر به نوشته های پیشینم در باب زبان و واژه و شعر توجه می فرمودید مسلما در می یافتید که اصلا در اندیشه ی بنده هنری نمی تواند به پای شعر برسد..

یادتان می آید که در همان جستار سالگر هموندی بر من خرده گرفتید که چرا از "دوست داشتن" استفاده کرده ام در حالیکه برای نوشتن و نویسندگی باید عاشق بود و عشق ورزید و بنده در پاسخِ چنین گفتم:

اما گمان برم شما هم قبول داشته باشید که این واژگان در هر فردی به گونه ای نمایان شوند! برای نمونه همین دوست داشتن و عشق ورزیدن را در نظر بگیرید. کسی ممکن است دوست داشتنش یعنی تنها دوست داشتنش آنچنان پر شور باشد که برای دیگران همان عشق تلقی گردد.
خب ممکن است در این جا هم همین اتفاق رخ داده باشد یعنی با وجود آنکه بنده شعر را برتر و والاتر و اصیلتر از موسیقی می دانم اما برای موسیقی جایگاهی بس رفیعتر از آنچه که در ذهن شماست قائل هستم! آیا این احتمال نمی رود؟
در انجیل آمده است که " و در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود، و آن کلمه، خدا بود " و آن کلمه آواز بود! اگر یادتان باشد در جستار موسیقی معماری زمان و معماری موسیقی مکان ! - برگ 2 (https://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%85%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86-1846/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html)
مفصل درباره ی ریاضیات و عدد و تناسبات ... گفتگو کردیم؟

ما در اینجا با دو هنر روبرو می شویم که بر مبنای عدد قرار می گیرد. فیثاغورث معتقد است که عدد،اصل وجود در آفرینش است. از اینرو گفته شده است اعداد دارای صورت ملکوتی هستند : عدد یک ، نشانه وحدت ، عدد دو گویای کثرت و از میان اینها عدد سه بدست می آید.
پس چگونه ممکن است موسیقی برایم یک هنر حقیر باشد؟ شاید آن ارزشی که موسیقی در ذهن من است بسیار فراتر از آن باشد که در ذهن شماست؟ و اینکه من وقتی می گویم "شعر" و تعریف می کنم وقتی شعور به بالاترین حد برسد شعر آغاز می گردد ... و اینکه هستی و حقیقت را ما با واژگان است که بیان می کنیم و شعر بهترین است برای درک حقیقتِ کلمه و اینکه زمانی که حقیقتی مکشوف می گردد شعر متولد می گردد اما موسیقی نه! موسیقی برای رسیدن به آن حقیقت است با موسیقی می توان به آن حقیقت دست یافت به آن بالاترین شعور و درک دست یافت اما جاودانگی کشف حقیقت با شعر است که صورت می گیرد!

قبول دارم که آمدم در بالا و تنها از منظر مادی در مورد موسیقی بحث کردم چرا چون شما موسیقی را "تک بعدی" خواندید و خب گمان بردم که برداشتتان این بوده که یک هنر تک بعدی است در کل! و البته شما یک دگر اندیش هستید دیگر و ماده وماتریالیسم و .... در حالی که بهتر بود می گفتید چرا موسیقی را هنری با یک بعدِ مادی در نظر گرفتم! خب چرا که نه؟ برای نمونه شما اگر شیفته ی نقاشی بودید می آمدید و می گفتید چرا نقاشی را دارای دو بعد در عالم مادی در نظر گرفتم خب برای آنکه دو بعدی است دیگر! همانطور که موسیقی یک بعدی است! بعد زمان! برای رسیدن به یک اثر هنری ما بعد زمان را باید لحاظ کنیم و خب در مورد پایداری و جاودانگیش گفتم و اینکه شعر از همه ی اینها مبرا است و جاودانه می شود در زمان و مکان!
در حقیقت اگر بخواهم شعر و موسیقی را بر پایه ی زمان تعریف کنم باید بگویم که :
موسیقی در زمان جاودانه می گردد و شعر به زمان جاودانگی می بخشد!

راستش با آنچه که از شما خواندم گمان می برم بکل گفتگوهایی که در مورد موسیقی در قبل داشتیم را فراموش کرده اید کاش دستکم به همان جستار موسیقی معماری زمان و معماری موسیقی مکان ! (https://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%85%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86-1846/)
یک نگاهکی برای یادآوری بیاندازید.
و اینکه عرفایی چون مولانا اصلا ایمان داشتند که با موسیقی می توان به چنان ترازی از بی خویشتنی رسید و به حضرت حق رسید .
حضرت مولانا موسیقی را برتر از عبادات شریعتی می داند و آن را بالاترین مرحله ایمان و اصلا شهادت می داند!!
این علم موسیقی بر من چون شهادت است
من مؤمنم شـــــهادت و ایمانم آرزوست


اصلا عرفا از نجم الدین کبری و جنید گرفته تا مولانا و شمس و عطار معتقدند که در خلقت آدمی ، روح واردجسم خاکی نمی شده و با آواز بوده که روح به درون آن تن خاکی می رود :

ناله ی تنبور و برخی سازها
اندکی ماند بدان آوازها




نمی دانم رابطه ی شما با موسیقی در چه حدی است اما دستکم در مورد خودم می دانم که ازوقتی که یادم می آید موسیقی در زندگی ام به مانند یک سیال جریان داشته است و بیش از ده سالی هست که نوازندگی هم می کنم یعنی از همان کودکی با ساز و آواز مانوس شدم و موسیقی هستی ام را در برگرفت و در حقیقت از دل این موسیقی بود که به شعر رسیدم پس در حقیقت موسیقی یک مرحله عقب تر از شعر است.. و البته سخن در این زمینه بسیار است........

و اینکه خود شعر در درون خویش موسیقی دارد.. موسیقیِ شعر... و بازهم سخن در این باب بسیار است...