PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان های تکراری زندگی - جهان رنجها!



kourosh_iran
05-13-2015, 06:31 AM
در کودکی رنج کشیدم. در نوجوانی رنج کشیدم. از اختلاف والدین، از دعواها، و همچنین از فقر. ولی رنج از اختلاف والدین و فضای جهنمی خانواده از همه بدتر است، ولی شاید بتوان گفت که فقر هم آن را تشدید میکند.
آن دوران گذشت، به جوانی و میان سالی رسیدم، پدرم مرد، اموالش را برای من و مادرم و خواهرم گذاشت. پس از آن دوران بهتری داشتیم. و اکنون هم من کم و بیش آسوده و بی دغدغه زندگی میکنم. اما داستان رنجها همچنان ادامه دارد. همان الگوهای تکراری، همان داستانهای مشابه و تکراری را، در زندگی همگان، و نسل های جدیدتر هم کم و بیش مشاهده میکنیم. تاجاییکه روایت ها و خبرها میرسند، زندگی تقریبا همهء مردم با مشکلات و رنج ها و ظلم ها همراه است. همان داستانهای تکراری. ... آری، همچنان ادامه دارد، گویی از ابتدای تاریخ تا انتهای آن داستان همین خواهد بود. انسان همواره رنج میکشد. همواره اشتباهات و ضعف ها و نقصهای مشابهی دارد، تنها اشکال و شدت ها کم و بیش متفاوتند.
چه کسانی براستی خردمندند؟ چه کسانی میتوانند خویش و دیگران را نجات دهند؟ حداقل خویش را!
نمیدانم. آیا ادیان راه نجات هستند؟ آیا راهبان این راز را میدانند و موفق هستند؟ آیا تارک دنیاها؟ آیا رزمی کارهای شائولین؟ درست نمیدانم، اما میدانم که تصمیمات و روش زندگی آدمی، و بنیادهای تفکرش، میتوانند در این امر تاثیر زیادی داشته باشند. همچون خودم که تجرد پیشه کردم و قدر آرامش و سبک باری خود را دانستم. هرچند همیشه جای تردید هست و همیشه آدمی از آینده اطلاع دقیق ندارد و نمیتواند چیزی را 100 درصد تضمین کند. اما به عقیدهء من بخش اعظم این رنجها حاصل ضعف و نقص و بی خردی و جرم و خطای خود آدمیان هستند. یعنی اینطور بنظر میرسد! هرچند شاید از روی نادانی باشد، نه از روی خباثت. نادانی جرم نیست، اما آیا ما در نادان ماندن خویش مقصر نیستیم؟ شاید!

آری و اکنون همان رنجها، همان الگوهای تکراری، همان ضعف ها و مشکلات را در خانواده ها مشاهده میکنم. منجمله در زندگی خواهرم. و میبینم که بازهم مثل همیشه، کودکی رنج میکشد، میهراسد، میگرید، کودکی ناتوان که تمام وجودش تمام سرنوشتش تمام آسایشش به تمامی به پدر و مادرش وابسته است، و از او هیچ کاری برنمی آید، همچنان که از من برنیامد، من محکوم بودم، من موجودی بودم که سرنوشتم و لذت و رنجم در دست خودم نبود، کودکی ناتوان و سرگشته!

کودک و جوان و میانسال و پیر، هر یک به شکلی رنج میکشند. اما اگر دورانی هست که آدمی بتواند سرنوشت خویش را خویش تاحدی که ممکن است تعیین و کنترل کند، و زندگی بهتری داشته باشد، بنظرم بطور معمول آن دوران جوانی و میانسالی است. کودک ناتوان است و مقهور دربست محیط، و پیر نیز رو به سوی ضعف و ناتوانی مجدد میرود اما شرایطش بقدر کودک بحرانی و همیشه آنقدر وابسته و ناتوان نیست. میتوان گفت تاحد زیادی به دوران جوانی و میانسالی اش هم بستگی دارد که چه آینده ای را برای پیری خویش ساخته باشد.
در این میان کودک از همه مقهورتر و ناتوان تر است. کودک مانند یک زندانی یک محکوم است در زندان که دست و پایش با زنجیر بسته است! ممکن است آن زندان زندانی شاد و گرم باشد و کودک حتی حس زندانی بودن نکند، و ممکن است آن زندان زندانی سرد و تاریک و ترسناک باشد که در آن شکنجه نیز میشود! هرچند به گمانم برای کودک همان زندان هم اغلب از هرج و مرج و خطرهای بیشمار و بزرگ آن بیرون بهتر است!

جهان رنج ها.
جهان شکنجه ها.
جهان وحشت.
برای موجودات ضعیف.
اما سرانجام باید قوی شد، به گمانم باید درست هم شد، وگرنه رهایی نیست.
باید کاری کرد. باید تصمیم و منش سرنوشت سازی اتخاذ کرد.
شاید من تا حدی که میتوانستم چنین کاری کردم. کسی چه میداند! به گمان خودم که چنین است. ولی شاید هرکس ویژگیهای خودش و راه و روش خودش را دارد. من فکر نمیکنم پیچیدن یک نسخه برای همه عاقلانه و اصلا شدنی باشد. انسانها در سطوح مختلف هستند از نظر قدرت اندیشه، خرد، دانش، هوش، توانایی روانی و جسمانی و شرایط خانوادگی و محیطی شان.

اما من دیگر از جهان رنج ها نمیترسم. میدانم که ترس خود بدترین دشمن انسان است. خرد باید که جای ترس را بگیرد. ترس خود یکی از بزرگترین شکنجه گران این جهان است. آنچنان که او مرا در کودکی بسیار شکنجه کرد. شکنجه های سخت و طولانی! ولی آن زمان قدرت مقابله با او را نداشتم. تقصیر من نبود. من یک محکوم دست و پا در زنجیر بودم!
از کودکی باید ترسید.
شاید کودکی شما در کل شیرین بوده باشد، که باید گفت خوش شانس بوده اید، و باید قدرش را بدانید. کودکی میتواند مخوف ترین دوران زندگی آدمی باشد. بدترین دوران. چراکه در کودکی انسان بیش از هر دوران دیگری ناتوان و وابسته و تحت تاثیر عوامل برونی است؛ عمدتا پدر و مادر؛ کانون خانواده! اما عوامل دیگری هم هست. مثلا در برخورد با دیگران، در حال رشد و تحصیل، در محیط کوچه و مدرسه و با بچه های دیگر. من از آنها هم رنجهای زیادی کشیدم.
کودک میتواند بدبخت ترین موجود باشد. این را فراموش نکنید!
در نظام زندگی های چندگانه نیز به این مسئله اشاره شده است و اینکه روح وقتی دوباره در جسم دیگری متولد میشود برایش شوک بسیار سنگینی است آنگونه که خاطرات زندگی های گذشتهء خویش را بر اثر این شوک فراموش میکند. مثل آدمهایی که بر اثر حادثه ای بسیار تلخ مشاعر خویش را از دست میدهند!
دوباره زاده شدن، دوباره کودک شدن، دوباره از صفر شروع کردن، ... آه خود بسیار سخت است، بسیار تلخ است، بسیار مخوف است. آنچنان که آدمی به وجود خالق قادر مطلق و مهربان و خیرخواه شک میکند! هرچند، باید گفت که از تنها یک زندگی و تعیین سرنوشت بد و خوب ابدی بر اساس آن، در هرصورت بهتر است! نه؟

افکار و احتمالات، اینها از همه نوع در مغز و اندیشه ام جریان دارند. من به همه چیز مجال بودن میدهم. البته نه به چیزهایی که پلیدی یا نامعقول بودن آنها را براستی درک میکنم. این فیلتریست که بعدها یاد گرفتم روی جریان اندیشه ها در مغزم باید بگذارم!
آیا خدایی هست؟ آیا خدایی نیست؟ آیا ما صرفا موجوداتی زاییدهء تکامل تدریجی هستیم؟ چرا اینقدر رنج میکشیم؟ چرا اینقدر میترسیم؟ آیا موجودات دیگر هم بقدر ما رنج میکشند؟ آیا بیشتر میمون ها نیز همچون ما زندگی تلخی را تجربه میکنند؟ آیا یک آهو همیشه در ترس و رنج زندگی میکند؟ آیا یک شیر، یک ببر، یک پلنگ، خوشبخت تر از آنهاست؟ آیا یک فیل از همهء آنها آسوده تر و خوشبخت تر است؟

من بی خدایم یا با خدا؟

بیخیال!

ترس دیگر نه، رنج دیگر نه. باید که در حد ظرفیت و توان خویش باری بدوش کشید.

راستش قبل از اینکه این موضوع را مطرح کنم داشتم چند مقاله در ویکیپدیا راجع به گانگسترهای بزرگ دنیا میخواندم.
مثلا این: Amado Carrillo Fuentes - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Amado_Carrillo_Fuentes)
یک نگاهی هم به این میتوانید بکنید: Drug lord - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_lord)

دیدم آه خدای من! من فکر میکردم در فیلمها یک مقداری دیگر اغراق میشود، اما این مقاله ها را که خواندم فهمیدم که نه ظاهرا اغراق آنچنانی هم در کار نیست، و جهان ما حتی همین اکنون نیز حاوی چنین موجودات و چنین پدیده هاییست! انسانهایی غرق در خلاف و جنایت و خشونت و ظلم. موجوداتی که از بزرگترین و وحشتناک ترین دایناسورهای گوشتخوار، تمامی درندگان تاریخ حیات، وحشتناک تر و موجب رنجها و بدبختی های بزرگتری هستند. و در عین حال اینها خودشان چقدر بدبخت هستند. چه سرنوشت شومی! و فکر میکنم آه خدای من یعنی ممکن نبود من نیز جای آنها باشم؟! بسیار ناخوشایند است. هرگز هیچ انسانی نباید به سوی این پلیدی برود. آخر همهء اینها برای چیست؟ برای دوزار زندگی؟ برای بهره مندی از ثروت، زنان، سکس، ویلا، هواپیمای شخصی، و اینطور چیزها؟ بنظرتان ارزشش را دارد؟ منکه فکر نمیکنم! پلیدی را چگونه باید دید، چگونه باید درک کرد، چگونه میتوان آن را پذیرفت؟
و چه بدبختی های بزرگی در جهان هست. چه پلیدی های مخوفی. چقدر انسان بی حد و حصر در هر وادی پیش میرود. چه چیزی او را نجات خواهد داد؟ از دست خودش و از دست این پلیدی ها و این درندگان بی رحم.
و ما مردانی را که به معبدهای خرد رفته اند چگونه میتوانیم سرزنش کنیم! آیا باید آنها را ترسو یا بی عرضه بدانیم؟
شاید باید به معبد شائولین رفت.
یا معبدی در کوه. یک غار در جایی.
و به تهذیب خویشتن پرداخت. و قوی تر ساختن خویشتن.
چرا باید اینقدر محتاج زرق و برق ها و نرمی و گرمی های زندگی باشیم؟ چرا اینقدر پلیدی و هزینه و خطر را بخاطر دستیابی به زنان بیشتر و زیباتر و سکس و شهوات باید متحمل شویم؟ آیا این چیزها آنقدرها هم اجتناب ناپذیر است؟ آیا به این همه بها، به هر بهایی، توجیه میشود؟
بعضی میگویند همه میتوانند همه چیز داشته باشند، اما من فکر میکنم اینها بیشتر شعارهای کودکانه، به عبارتی کس شعر، و توجیه های احمقانه افرادی است که خود نیز نمیتوانند از این چیزها بگذرند، یعنی نمیخواهند تصور کنند، نمیخواهند بپذیرند که ممکن است و اگر بخواهند آدم باشند باید هزینه نیز بپردازند، از چیزهایی محروم شوند، از این همه زرق و برق و بریز و بپاش و جاذبه های شهوانی.

kourosh_iran
05-13-2015, 07:56 AM
آری بعضی میگویند اگر ادیان به کنار بروند، اگر حکومتهای استبدادی به کنار بروند، اگر همه جا دموکراسی و سرمایه داری حاکم بشوند، همه چیز حل میشود، دنیا گلستان میشود، همهء مردم میتوانند همه چیز داشته باشند. و خلاصه از این حرفها.

اما، اما... من فکر نمیکنم اینطور باشد. و اصولا چرا حکومتهای استبدادی به کنار نمیروند؟ چرا همه جا دموکراسی و سرمایه داری حاکم نمیشود؟ چرا دنیا پس از این همه تاریخ و این همه قدرت علم و فناوری، با آن قدرت بمب های هیدروژنی که بشر به قدرتی دست یافته است که حتی میتواند کل کرهء زمین را نابود کند، هنوز اینگونه است؟

من فکر میکنم این حرفها ساده اندیشی است. مشکلاتی اساسی تر در جاهای دیگری وجود دارند.
من فکر میکنم هرگز زیاده خواهی ها، شهوات، بی بند و باری، خشونت و درندگی و بطور کلی خصوصیات منفی انسانها، نادانی و حماقت ها و اشتباهات آنها، نخواهد گذاشت که آن جهان آرمانی حاصل شود.
من فکر میکنم این در بطن نظام هستیست. در لایه هایی پنهان که ما فقط نتیجه و رویهء آن را مشاهده میکنیم. وگرنه میشد حتی بدون تمام اینها نیز یک جهان بسیار بهتری داشت. حتی بدون این همه علم و فناوری، بدون بمب های هیدروژنی، موشک های قاره پیما، زیردریایی ها، فضاپیماها، .... ما میتوانستیم خیلی پیش از اینها نیز آدم باشیم و جهانی نیک تر و زیباتر را بسازیم. اما چرا نکردیم؟ هرچند شاید پیشرفت هایی نیز کرده ایم!

من فکر میکنم یک جای کار، یک جای اساسی، بحساب نیامده است. یک جاهایی!
من فکر میکنم منشاء مشکلات در درون خود انسان است، و هیچ نظامی، هیچ علم و فناوری ای، هرچیزی که بشر خود ساخته باشد، نمیتواند آن را بطور اساسی، کامل، و برای همیشه حل کند. این ماییم، فقط خود ما، که باید آن اساس، آن بخش مهم را حل کنیم.

و من فکر میکنم نبرد و رنج جزیی از ماهیت زندگی، جزیی از ماهیت تکامل روحانی ماست، و این جهان، این زندگی، بنوعی مکان آزمون ها و نبردهای بزرگ ماست.

معنایی در همهء آن چیزی که ادیان گفته اند، در مشترکات آنها، در اصول بنیادین معنویت، در داستانهای تاریخ، در مکاتب معنوی و عرفانی، در سرگذشت و گفته های بزرگان، درمیابم. معنایی که هیچ علم و فناوری ای تاکنون بدانها نپرداخته است. همان مفاهیم ساده و روشن. همان چیزهایی که امروزه خیلی ها بدوی میخوانند یا فقط به ادیان بی سر و ته منسوب میکنند! ساده زیستی، قناعت، تهذیب نفس، معنویت، محبت، شفقت، خیرخواهی، ...

و اینکه خوب بودن، کار درست را کردن، هزینه دارد! همه چیز با هم نمیشود! حداقل، در اینجا، در این مکان، در این زمان، شدنی نیست. باید هزینه کرد، باید از چیزهایی چشم پوشید، باید اراده کرد، رنج هایی را تحمل کرد، انتخاب کرد، انتخاب های بزرگ و مهم. جز این شدنی نیست، و همه شعارها و توهمات و فریب هاییست بی ارزش. فرق میان خوب و بد، چطور مشخص میشود؟ نیک بودن هزینه دارد، یک انتخاب آگاهانه است، یک اراده و تحمل میخواهد. اما کسانی جهان را برای ما آنچنان به تصویر میکشند که گویی نیک بودن هزینه ای ندارد، گویی همگان میتوانند همه چیز را با هم داشته باشند، و همه انسان باشند، و مشکلی جدی در جای دیگری در کار نیست، مشکل فقط از نظامهاست، از دین و خرافات است، از کمبود علم و هوش است، ...

اما من فکر میکنم قضیه پیچیده تر از این حرفهاست.
واقعیت ها، شواهد، تجربیات شخصی من، میگویند که پیچیده تر از این حرفهاست. خیلی پیچیده تر! و آنچه این افراد میگویند خود بخشی از دروغها و فریب های بزرگ این جهان است.

kourosh_iran
05-13-2015, 08:50 AM
زندگی در اصل بسیار پیچیده است. ظرایف بیشماری وجود دارند. آدمی یک عمر می آموزد، یک عمر مهارت می اندوزد. هرچند بیشتر دانش و مهارتهای اساسی را میتوان (به گمانم) و باید تا انتهای دوران جوانی بدست آورد.

و زندگی از آن رو پیچیده است، بسیار پیچیده، که باید احتمالات را هم بحساب آورد! مثلا حتی احتمال اینکه خدایی در کار باشد! اینکه قوانین ماورایی در کار باشند. اینکه به حس های خود، به تجربیات هرچند کم و بیش مبهم و اثبات ناپذیر خود اعتنا کنیم.
بازهم عده ای در این بین هستند که میگویند نه نیازی نیست به این احتمالات توجه کنیم!
اما این هم باز از آن دروغها و فریب های بزرگ است.

جهان دروغها. جهان فریب ها. جهان احمق ها!
قوی ترین مغزها، اندیشه ها، آنها هستند که میدانند ساده کردن و مطلق کردن تنها تاحدی ممکن است، و همه چیز نسبی است. و آنهایی هستند که در دریایی از احتمالات و پیچیدگی و روابط شناور هستند. ذهنی که همه چیز را، همهء احتمالات را، همهء حالتها را، همهء پارامترهای ممکن را، تمام روابط ممکن را، بصورت بلادرنگ (Real time) پیشبینی و محاسبه میکند. این یک ذهن قدرتمند و واقعگرای واقعیست. اما افرادی میکوشند تا زندگی و جهان را بیش از این ساده معرفی کنند؛ برای خودشان و دیگران. اما این بی پایه است! همه چیز پیچیده است، و راهی برای کاهش این پیچیدگی نیست. من نه طرفدار ایمان کور هستم و نه طرفدار بی خدایی کور.
ریچارد داوکینز میگوید احتمال وجود خدا بسیار کم است، اما بنظر من این احتمال بسیار بیشتر است؛ مثلا 50 درصد! واضح است که نمیتوانم چنین احتمال بزرگ و مهمی را نادیده بگیرم. من کتاب پنداری خدای داوکینز را خواندم، اما قانع نشدم که احتمال وجود خدا اینقدر کم باشد. البته اگر از صرف نظر علمی درنظر بگیریم شاید اینطور باشد، اما همه چیز که فقط علم نیست! پس تجربه های شخصی چه میشوند؟ دریافتهای درونی و مستقیم، الهامات چه میشوند؟ هرچند آنها قطعیتی نداشته باشند، اما نمیتوان آنها را یکسر از معادله حذف کرد!

خیلی چیزها هست که آدمی در طول زندگی به مرور یاد میگیرد، به مرور و بارها حتی نظر و رفتارش در آن باب تغییر میکند.
مثلا من یک زمانی به گداها پول میدادم، یک دوره ای دیگر به آنها تقریبا هیچوقت پولی نمیدادم، ولی الان به این نتیجه رسیدم که بعضی وقتها به بعضی هایشان کمک کنم بهتر است!
یا یک زمانی از دست تبلیغاتی ها کاغذهای تبلیغاتشان را میگرفتم، یک زمانی دیگر از دستشان خسته شدم خصوصا که بعضی ها بازی و زرنگ بازی و تمسخر درمیاوردند، تا مدتی ازشان چیزی نمیگرفتم، اما یک روزی فهمیدم که این کار هم اشتباه است و گناه دارند، باید گرفت! و میبینم که بعضی از مردم نمیگیرند و ضایعشان میکنند. بنظر من کار درستی نیست. آن کسی که تبلیغات میکند یک گرفتن من و تو چیزی نیست برایمان بعدهم میتوانیم مچاله کنیم بیاندازیم دور، ولی آنها مجبور هستند شغل و درآمدشان از این راه است و از بابتش چندان خوشحال هم نیستند، اینکه چیزی را که به سویت دراز میکنند بگیری و اعتنای کوچکی بهشان بکنی حداقل کمک و اعتنایی است که میتوانی به انسان دیگری بکنی. حداقل بعضی وقتها این کار را بکن. بعضی وقتها که دستی به سویت دراز میشود و اگر نگیری خجالت میکشد، ناراحت میشود، شخصیت و غرورش خرد میشود!

بله ظرایف زیادی در زندگی هست. تعادل های زیادی، نسبیت های زیادی. چیز مطلقی تقریبا وجود ندارد.
و ما شناور هستیم. در دریای احتمالات. اگر بخواهیم راه خود را از میان این دریا باز کنیم، بسوی حقیقتی که اگر باشد، حقیقتی که شاید مطلق باشد، راهی جز این نیست که به نیروهای درونی، به خرد و شعور خود، به انسانیت و حس شفقت و مهربانی نیز اعتنا کنیم، به معنویت هم بهایی بدهیم، چراکه شاید آن اصل نجات گر ما باشد. شاید حقیقت داشته باشد! آری.

kourosh_iran
05-13-2015, 08:59 AM
یا دوست دیگری میگفت که کمک کردن به فقرا وظیفه نیست، و بعضی ها اصلا میگویند که نیاز نیست و فایده ای ندارد یا اصلا درست نیست حتی! دلایلشان چیست؟ مثلا میگویند طرف مشکل از خودش است که فقیر است. حتما تنبل بوده، خنگ بوده، کون گشاد بوده... یا اینکه چرا باید بخشی هرچند کوچک از مالی را که با هوش خودم، با زحمت خودم، با استعداد و خرد خودم بدست آورده ام رایگان به دیگری بدهم؟! مختارم، و دیگران هم مختارند که این کار را بکنند یا نکنند، و هیچکس نمیتواند انتظاری داشته باشد.

اما من اینطور فکر نمیکنم.
من فکر میکنم هرکس باید قدر توان خودش، کمک هرچند کوچکی را که برای خودش زحمت و هزینهء قابل توجهی ندارد، بکند.
اگر نکنیم آخر انسان نیستیم. آخر دیگر چه انتظاری میتوان داشت از عالم هستی؟

بعضی هستند که کمترین ها و کوچکترین ها را هم حذف میکنند!
چقدر از خودشان مطمئن هستند. من نمیدانم این اطمینان را از کجا آورده اند. هرچه نگاه میکنی آنچنان کمالی هم در آنها مشهود نیست. هیچکس نمیتواند اینقدر مطمئن باشد!

kourosh_iran
05-13-2015, 09:00 AM
بوی خودخواهی، لذت طلبی محض انسانها به هر قیمتی، جهان را پر کرده است.
و چه توجیه هایی، چه داستانهای دروغینی برایش میسازند!

kourosh_iran
05-13-2015, 03:55 PM
چند روزیست حال معنوی به من دست داده :e057:
احساس میکنم در آستانهء مرحلهء جدیدی از تکامل هستم. مرحله ای که گامهای اول را به درون آن برداشته ام.
من پی بردم که راهی نیست جز بازگشت و پایداری در معبد خرد. معبد تنهایی. معبد روشنایی. و باید که رنگ ها، آب و رنگ ها، زرق و برق ها را رها کنم، هرچند آنها همواره به دنبال من هستند و مرا به سوی خود فرا میخوانند، آخرین و قوی ترین آنها هنوز باقی مانده است و قدرتی سهمگین دارد، و آن جاذبهء زنان است، اما فکر میکنم من راه خویش را برگزیده ام و در میانهء آن قرار دارم، و بازگشتی ممکن نیست، و باید همچنان ادامه دهم. مردانه! با شکوه. دریافتم که شکوه معبد خرد با رنگ ها، با ظواهر سطحی، با خواسته های شهوانی سازگار نیست. باید چشم پوشید. باید هزینه اش را پرداخت. هزینه ای که در برابر شکوه و وقار و آرامشش آنقدرها هم زیاد نیست. از ظاهر باید گذشت تا به عظمت و قدرتی باطن دست یافت. قدرتی حقیقی و اصیل! و از رنجها و خطرات زیادی در امان ماند...
دریافتم که در تاریخ بعضی چیزها عوض نشده اند، و به گمانم هرگز تغییر نخواهند کرد. تنها بعضی اشکالند که تغییر میکنند. معبد خرد همیشه همانجاست. و کجایند مردان شکوهمند راستین؟ چراغیست در معبد خرد، که همیشه افروخته است. معبد خرد همیشه همانجاست؛ و پذیرای هر آن کس است که گذارش بدانجا بیفتد. درود بر مردان بزرگ. من بدانها ادای احترام میکنم.
چه نابخردند آنها که فکر میکنند بر سر آن مردان بزرگ کلاه رفته است.

kourosh_iran
05-13-2015, 04:06 PM
بسیاری از انسانها دارند در ابتذال و وقاحت غرق میشوند.
و چه شیرین است وقتی آدمی اصالت خویش را حفظ کرده است. آرمانهای بزرگ خویش را از کودکی آموخته و از یاد نبرده است، بلکه آنها را دنبال کرده و به مراحل جدیدی از تکامل و تحقق رسانده است. درک و تجربهء بیشتری کرده و به حقیقت آنها بیشتر اطمینان یافته است، نه اینکه آنها را فراموش کرده باشد.
و مردمان در ظواهر، در رنگ ها، در زرق و برق های سطحی، در آب و رنگ ها، در شهوات گم گشته اند، اما تو هنوز نور هدایت گری داری، چراغ خرد برای تو افروخته است، چراغی که انسانهایی در طول تاریخ بدان این جهان تاریک را اگر شده اندکی هم روشن کرده اند. نوری در درون! نور... من آن نور را میبینم. با درونم. همچون نور یک شمع. گرچه کوچک، اما نور است و نوید روشنایی میدهد، میگوید که نور، روشنایی، حقیقت دارد و من از جنس آنم! مرا قدر بدان.
تنهایی، سکوت، و نور شمع، در معبد خرد. در این سکوت تو تنهایی. ولی تنهایی ات مایهء اقتدار و سرافرازیست. اینکه تو چیزی داری که دیگران ندارند. بینشی داری. قدرتی داری. در درونت بینشی داری. وقتی که مردمان به رنگ ها به نورهای مصنوعی چشمک زن در شهرها دلخوشند.

m@hdi
05-13-2015, 05:16 PM
عزیز فروم جایی برای هم اندیشی هست وبلاگ که نیست!

mbk
05-13-2015, 05:20 PM
"بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (25) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ ۖ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ ۖ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَىٰ آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا ۖ فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ۖ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ (27) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (28) لِّئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَیْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ ۙ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (29)"
"تا برای پیش فرستادیم فرستاده هامان به روشنگریها هم فرود آوردیم باهاشان نوشتار هم ارزسنج گشته برای برپا سازند مردمانُ به سهم هم فرودآوردیم آهنُدرش جنگی سختیست هم سودگشته هایی برای مردمان برای می داند خداوند کسیست یاری می کندش؟هم فرستاده اشُ به پنهان چون خداوند خیلی زورمندیست خیلی شکست ناپذیری 25هم تا پیش فرستادیم نوحی هم ابراهیم هم گذاشتیم در زاده هاشان پیامبری هم نوشتار باز ازشان نمایانده گشته ای هم فراوانی ازشان ویرانکارانند 26پس پشت سر کردیم بر کارکردشان به فرستاده هامان هم پشت سر کردیم به عیسی پسر مریم هم آوردیمش انجیل هم گذاشتیم در دلهای کسانی پی روی کردندش دلجویی هم مهربانی هم ترسایی{بی جفت به سربردن} پدیدار ساختند چیست نوشتیمش برشان جز جستن خوشنودیهای خداوند باز چه پاسداری کردند فراخور پاسداری اش باز آوردیم کسانی باور کردند ازشان مزدشانُ هم فراوانی ازشان ویرانکارانند 27ای هر آن کسانی باورکردید بیم بدارید خداوندُ هم باورکنید به فرستاده اش می آوردتان دو پذیرفتاری از مهربانیَش هم می گذارد تا برایتان روشنی راه می روید بهش هم درست می کند تا برایتان هم خداوند خیلی درست سازیست خیلی مهربانی 28برایی که نباشد می داند سزاوار نوشتار که نباشد سنجنده اند بر چیزی؟هم که چون بیشتری به دست خداوندست می آوردش کسیُ می خواهد هم خداوند دارای بیشتریِ خیلی بزرگیست 29"
آدمی بایستی از خداوند بیم بدارد هم هرچیزُ به اندازه بکار ببرد زن گرفتن جفت داشتن چیز ناروایی نیست که ازش بگریزیم همانند چاقوست می توانی پرتقال پوست کنی هم می توانی دست ببرید من خودم کودکی گونه های درد را دیدم از شکستگی خون دماغی هم خواهرم باز زمانی که شکسته شدم را به آسانی فراموش کردم هر چند به یاد دارم انگیزان زدگی از زندگی نمی شود به خودم می بالم که پیه سختی ها بر تن من هم مالیده شده همیشه از خداوند می خواهم شکیبایی را بر من فرو بریزد پاسش هم خداوندا مرا نماز خوان بدار هم بندگی کنندهء چه رویگردانان بندگی می کنند مکن که راهم ازشان همیشه جدا باشد

kourosh_iran
05-14-2015, 06:32 AM
هرچیزُ به اندازه بکار ببرد زن گرفتن جفت داشتن چیز ناروایی نیست که ازش بگریزیم
ابله جان!
بله اینا رو خودمم میدونم.
عجب نادانی هستید امثال شما!
داری به من میگی هرچیز به اندازه خوبه؟ برو به خدات بگو اینو پس! چرا؟ چون خدا جهان رو اینطوری آفریده که زن بگیریم کونمون بیش از اندازه پاره میشه! لابد اندازش رو هم تو تشخیص میدی یا توی قرآن نوشته! نخیر اندازش رو خودم میفهمم چون کون و مقعد خودمه عصب داره وقتی بهش فشار میاد درد میگیره میزان درد و آستانهء پارگی رو خودم تشخیص میدم خودم توی زندگی بر اساس تجربه و عقلم محاسبه کردم میدونم. نیازی به نظر و تشخیص جنابعالی یا نوشته های توی قرآن ندارم برای محاسبه و پیشبینی این امر.
خدات هم که ماشالا به کسی هیچ تضمینی نمیده مثل هندوانه دربسته میمونه فقط همون بحث ایمانه و تسلیمه که باید داشته باشی، چون خودش میگه معلوم نمیکنه هرکس رو بخوام روزیش رو گشاد گشاد میدم هرکس رو هم بخوام روزیش رو تنگ میکنم کونش رو پاره میکنم!
پس اگر آدم نمیخواد دچار کون پارگی بشه، میدونه تحملش رو نداره، بنظرش ارزشش رو نداره، مثل من باید تا وقتی بر زندگی قدرت و کنترلی رو که فکر میکنه لازمه در خودش نمیبینه، دور و بر ازدواج نگرده!
این حرفا که میزنی همش به درد کسانی میخوره که ایمان دارن و تسلیم هستن، باور دارن که هرچی قرآن اسلام گفته حقه و هر چی هم که پیش بیاد حکمت و مصلحت خداست و باید تسلیم بود، نه به درد یک آدم شک گرا و خردگرا.
من خودم وقتی توی زندگی از اولش دیدم تجربه کردم محک زدم بقول معروف میگن مشت نمونهء خروار است، یا سالی که نکوست از بهارش پیداست، وقتی به این نتیجه رسیدم هیچ تضمینی وجود نداره، پس برای اجتناب از این مسئله باید از کل مسئله اجتناب کنم درصورت امکان.

تازشم دلیل من برای ازدواج نکردن فقط همین یکی نیست، بلکه چندتاست. ترکیبی از چند عامل و هدف. مثلا یک دلیلش اینکه به علم و قدرتهای اصیل و درونی خیلی علاقه دارم و میدونستم اگر ازدواج کنم دیگه خیلی کمتر در این زمینه وقت و آزادی عمل خواهم داشت. دیگه عشق و علاقه رو آدم چکار کنه؟ البته شاید این علاقه به قدرت از اونجایی در من تشدید هم شد که در کودکی و نوجوانی اهمیتش رو بصورت عملی مشاهده کردم و بهم ثابت شد که هرچی قوی تر باشی زندگی با کیفیت تری خواهی داشت.

الانش هم اصلا پشیمون نیستم که ازدواج نکردم. از میان کسانی که ازدواج کردن تاجاییکه دیدم فقط عدهء کمی میشه گفت برد کردن و موفق شدن. بقیه زندگیهای درپیت و پشمکی و کون پارگی و دعوا و فقر و بدبختی دارن.
خدای تو کون همه رو پاره کرده. منکه بهش اعتماد ندارم. معلوم نیست چه موجودیه اصلا هست یا نیست داستانش چیه.

kourosh_iran
05-14-2015, 06:38 AM
خدای تو اگر واقعا وجود داشت، اگر واقعا کریم و مهربان بود، باید تاحالا یه نشونه ای اثباتی چیزی ارائه میداد که آدم دلگرم بشه یا نه؟ درحالیکه تاحالا جز رنج و بدبختی ندیدم همش کون من و دیگران رو پاره کرده، وقتی دنیا جز ظلم و زور ندیدم جز اینکه ضعیفان استثمار میشن زیر پا له میشن لگدمال میشن در نظام طبیعت، بعد بیام به خدای تو ایمان بیارم بهش دلخوش باشم اعتماد کنم؟ بر چه اساسی آخه؟ چه دلیلی چه شواهدی داره که بعد از ازدواج وضع آدم عوض بشه بهتر بشه این قضایا بصورت معجزه آسایی تغییر کنن؟!

من به خرد و ارادهء خودم بیشتر اعتماد دارم. اما قدرتم محدوده. ازدواج خرجش زیاده نیازهاش زیاده ریسک و احتمالاتش زیاد و غیرقابل کنترله یکی دیگه رو هم ببندم به کون خودم نمیتونم اداره کنم خب خودم توان خودم رو میدونم خواست و رضایت خودم رو میدونم اینکه چه درجه ای بنظرم ارزشش رو داره به کونم چقدر فشار بیاد صرف میکنه بنظرم.

kourosh_iran
05-14-2015, 06:46 AM
من خودم کودکی گونه های درد را دیدم از شکستگی خون دماغی هم خواهرم باز زمانی که شکسته شدم را به آسانی فراموش کردم هر چند به یاد دارم انگیزان زدگی از زندگی نمی شود به خودم می بالم که پیه سختی ها بر تن من هم مالیده شده
اینا که چیزی نیست!
درد و رنج خیلی بیشتر از این وجود داره.
خصوصا درد و رنجهایی که مزمن هم باشن و سالهای مدید مداوم وجود داشته باشن، روح و روان آدم رو فرسوده میکنن.