PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چطور میشه زندگی ای داشت که عالم و آدم به تخمت هم نباشه!؟



kourosh_iran
04-29-2015, 09:06 AM
ابتدا با عرض پوزش از استفاده از کلمات تخماتیک در عنوان :e415:
جون من عوضش نکنید، چون من خیلی با این کلمات گرچه عامیانه و شاید تاحدی رکیک اما کاملا رسا و خلاصه و خرفهم حال میکنم!

راستش حقیقتش زندگی من اساسا بر همین بنا شده که عالم و آدم به تخمم هم نباشه!
برای این روش زندگی آدم باید قدرتهای درونی و اصیل کافی داشته باشه بخصوص از انواع خاصی.
اینم بگم البته که احتمال زیاد باید قید ازدواج و حتی سکس رو هم بزنید و پی یک عمر توی کف و عزب موندن رو به تنتون بمالید. مثل من :e415:
درسته سخته، ولی شدنیه، و به مرور که قویتر بشید و بیشتر عادت کنید، که البته بنظرم بالای حداقل 10 سال طول میکشه (:e415:)، اونوقت براتون راحتتر و شیرین تر میشه و دستاوردها و مزایای بزرگ اون رو لمس خواهید کرد و اگر آدمش باشید، که حتما بودید که این راه رو رفتید و تونستید اینقدر دوام بیارید (مثل من :e057:) اونوقت دیگه حس پشیمانی و شکست در کار نخواهد بود و اگر به عقل و وجدان سلیم خودتون رجوع کنید راضی خواهید شد و حاضر نیستید روش زندگی عامهء مردم رو بجاش برگزینید!

اینکه عالم و آدم به تخمت نباشه، و دنبال دوزار زندگی مسخره و ارزشهای سطحی و مسخره ای که این همه توده های آدم فله ای دنبالش میدوند و خودشون و همدیگر رو بخاطرش جر میدن، ندوی، از دستش راحت باشی، خیلی حال میده. این هدف من و روش زندگی من بوده. این دریافت و نگرش و عقل و وجدان من بوده.

خوبیش اینه ادیان مسخره رو هم با اون خدای دوزاری مسخرشون که بخاطر دوزار زندگی مسخره میخواد کون عالم و آدم رو پاره کنه میتونید بندازید سطل زباله و حالش رو ببرید! تف بر هرچیزی که این توده های انسانهای درپیت دوزاری درست کردن. همش یک سر یاوه ها و چرندیاتی هستن که ارزش صرف وقت و انرژی و زحمت و رنج دادن به خود رو ندارن.

من تاحالا تونستم تاحد زیادی متفاوت از بقیهء مردم زندگی کنم و تا حد زیادی به این روش زندگی که عالم و آدم به تخمم نباشه دست پیدا کنم، اما بازم جای پیشرفت داره و بیشتر و پایدارتر میخوام. بتونم هرچی بیشتر هم این رو برای آینده تضمین کنم بهتره خب.

حقیقتا این زندگی شهری هم هزینه و نگرانی زیاد داره، توی فکر بودم آیا نمیشه یجوری از شرش راحت شد یا نه. مثلا آدم بره در دهاتی چیزی اونجا خب مگه یه نفر آدم چقدر منابع میخواد، دوتا گوسفند و مرغی چیزی دوتا سبزی و میوه ای هم بکاری در کنارش فکر کنم بیشتر غذای مورد نیاز آدم رو تامین کنه تهش هم اونقدری بمونه که بتونی چند وقت یک بار ببری بفروشی پولی دربیاری چون بهرحال پول هم نیازه باید پول قبض آب برق گاز تلفن بدی توی همون دهاتش هم خب الان این امکانات هست و هم زندگی رو خیلی راحتتر میکنه و هم برای کامپیوتر و اینترنت و این حرفا خب نیازه که آدم با اینا سرگرم میشه و ابزار کاربردی برای استفاده روزمره و یادگیری و پیشرفت هم هستن و اینکه آدم از علم و اطلاعات روز عقب نمونه.
یعنی میخوام بگم الان توی دهات هم شاید بشه یه زندگی کم خرج تر و کم دردسرتری داشت ولی آدم از تمدن و علم و هوش و فناوری و مهارت و توانایی های برتر در زمانه حاضر هم عقب نمونه، چون الان باوجود کامپیوتر و اینترنت آدم برای اطلاعات و یادگیری و تعامل در این زمینه نیازی به حضور در مکان فیزیکی محدودی و زندگی با شکل خاصی (مثلا شهری) و بودن فیزیکی با بقیهء مردم نداره.

خلاصه بنظر من این انسانه که باید قوی و بدون محدودیت باشه. بتونی شرایط رو خودت تعیین کنی. زندگی رو خودت تعیین کنی. هرجور که فکر میکنی درسته و ارزشش رو داره فکر و عمل کنی.
البته این کار مسلما هزینه داره و اراده و جدیت میخواد. بدون صرفنظر کردن از یکسری چیزهای بزرگ نمیشه به چیزهای بزرگتری رسید. این واقعیتیه که در زندگی وجود داره و من خیلی زود متوجهش شدم. اینکه هم بخواید همش عیاشی و شهوت رانی کنید و تن آسایی، با این قضیه جور درنمیاد.
زندگی مستقل، آدم مستقل و قوی میخواد، آدم با اراده، آدمی که کارهایی میکنه تصمیمات بزرگ و سختی میگیره که انسانهای معمولی نمیتونن. اینکه بتونی ممتاز باشی. خیلی اراده میخواد. خیلی قدرت میخواد. البته در این راه ابزارها و فناوریهای مختلف اعم از باستانی و جدید هم به ما کمک میکنن. مثلا هنرهای رزمی و قوی کردن بدن، این خیلی مهمه. همینطور علم و فناوری. هوش. شجاعت. قدرت تسلط بر روان هم خیلی مهمه. چون آدمی که تنها و متفاوت باشه اونوقت روانش باید تحت کنترل کامل خودش باشه وگرنه به بزرگترین دشمن خودش مبدل میشه! ترس، تنهایی، کسلی، افکار منفی، مایوس کننده، اینها همه از روان ناشی میشن، روانی که بقدر کافی تحت کنترل و تسلط عقل و خرد و ارادهء خود آدمی، یا شاید باید بگیم روحش، نباشه.

kourosh_iran
04-29-2015, 09:48 AM
اونقدر قوی بشی که دیگه حتی حسرت سکس و زنان زیبا و فریبنده رو هم نخوری.
قدرت خواستنی ای است!
زنان و خانواده و بچه مایهء دردسر و رنج انسان هستند.
نصف بدبختی های دنیا سر همیناس.
اون خدای دوزاریشون هم که مثل خودشون فقط بلده ادعای مفت بکنه و امر و نهی و وعده و وعید! هیچ مشکلی رو حل نمیکنه.
بنظر من این زندگی از اساسش مشکل داره باید دندون خراب رو از ریشه کند انداخت دور!

یعنی حالی میده به ریش بقیهء مردم بخندی. به عقایدشون، به اهداف و حرکاتشون، به ارزشهای سطحی و کس شعرهاشون، و در معبد خرد به تنهایی و استواری زندگی کنی، بی نیاز از عالم و آدم و خدایان و ادیان توده ها.

این است قدرت و این است وجود واقعی!

همونطور که نیچه میگه. باید خوف بود! بی هراس و هراسناک. قدرتی در درون. اراده، جدیت، شجاعت.

این است ابرانسان!

و هدف من ابرانسان بودن است.
چرا که زندگی انسانهای معمولی جز رنج و حقارت چیزی نیست.

باید تمام قدرتهای هستی رو که میتونیم کشف کنیم، بیرون بکشیم، و خودمون رو بهشون مجهز کنیم.
چیزی در هستی نباید باشه که بتونه ما رو فراتر از حد تحمل و کنترل خودمون رنج بده و بترسونه. چون این روا نیست. وجدان من ارادهء من روح من این رو دیگه پذیرا نیست!

در این اجتماع بشری این چند ده سالی که زندگی کردم فهمیدم که هیچکس هیچی نیست! همهء بشریت یک مشت کس شعر، یک مشت دلقک مسخرهء درپیت هستن. یک مشت بیشعور. و یک مشت موجود مفلوک قابل ترحم البته! یعنی همشون اونقدرها هم بد نیستن، اما بهرحال درپیت هستن و بخاطر درپیت بودنشون و اینکه قدرت های اصیل و درونی کافی ندارن رنج میبرن. و در این میان به ادیان و خداشون آویزون میشن بلکه دردهای زندگی و عجز و ترس های اونها رو پاسخگو باشه! انتظار و امیدی که من به شخصه در زندگی تاحد زیادی به بی پایه بودن و پوچی و بی خاصیت و بی اثر بودن اون پی بردم. و این خود نشانه ایست از اینکه یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست با آن چیزی که عقاید و باورهای توده هاست تا حد زیادی متفاوت است.

یه روزی همین اواخر کاملا فهمیدم، یعنی مطمئن شدم، که باید عالم و آدم به تخمت هم نباشه، چون براستی هیچکس هیچی نیست! همشون یک مشت موجود مسخره و دلقک های بیشعور هستن. بطور مثال سالها طول کشید تا فهمیدم در محیط کار باید چطور باشم چطور باید فکر و عمل کنم چطور باید کارفرماها رو ببینم و فرض و رفتار کنم. گاهی خودم تعجب میکنم از اینکه چطور از حقایقی اینقدر روشن و مهم تا این زمان طولانی ناآگاه بودم، اما الان به روشنی رسیدم. پس از سالها! پس از کلی دردسر و رنج و ترس. یه روزی فهمیدم که همشون سر و ته یک کرباس هستن. یه روزی فهمیدم که هیچکس هیچی نیست. هیچکس به خودی خودش ارزشی نداره. از هیچکس نباید ترسید. از هیچکس نباید حساب برد. هیچکس رو نباید آدم به تخمش حساب کنه. و اینکه تفکر جنگی من در زندگی به اثبات رسید و کامل شد. اینک به سوی آن میروم که یک جنگندهء کامل شوم!
دانستم که همه یکسان هستند. همه ضعفهای یکسانی دارند. و این تنها قدرتهای اصیل و درونیست که باعث تفاوت های حقیقی و مهم و پایدار میشود. و تنها این قدرتها هستند که ارزش بالایی دارند. بقیهء قدرتها، قدرتهای برونی و دست دوم، دست کم بدون قدرتهای اصیل و درونی، چیز دندان گیری و آش دهن سوزی هم نیستند. گرچه خوب بود که من خیلی پیش، به این امر آگاه شدم.
رئیس ها رئیس نیستند. نباید باشند.
بزرگترین قدرتها، قوی ترین آدمها، آنهایی هستند که نه نیاز به رئیس شدن دارند و نه با زیردست بودن شکوه و قدرت و عظمت خویش را از دست میدهند. آنهایی هستند که هیچکس نمیتواند فراتر از یک نقش قراردادی و کلیشه ای و توافق دوطرفهء منصفانه، یعنی بعنوان رئیس و زیردست، چیزی را به آنها تحمیل کند. اینکه در عین اینکه زیردست هستی اما از رئیست هم قوی تر و خوشبخت تر باشی. من به چنین چیزی نزدیک شدم و لمسش کردم! از ترسها و ضعف های خود به مرور کاستم، و افسانه ها و القاها را با هر منبعی که داشتند، دیگران، اجتماع، باورهای کور و کلیشه ای توده ها، شناختم، برایم رسوا شدند، آنها را با قدرت در هم کوبیدم، و اینک از پیروزی و آزادی خود خرسندم.

احساس میکنم من بنوعی به نوعی از روشن شدگی رسیدم!
حقیقت مسائل را درک کردم. فارق از تمامی پرده ها، القاها، ترسها، کلیشه ها، تفکرها، دیگران، ادیان، خدایان.
و آیا روشن شدگی به همین نمیگویند؟
و وقتی درمی یابی که همهء اینها سراب ها و مترسک هایی بیش نبوده اند.
وقتی در می یابی که باید قدرت و حقیقت را در درون خودت بشناسی و دریابی.
و چنین چیزی جز با شجاعت و استقلال ممکن نیست.
زندگی و باورها و افکار مردم همچون کابوس ها و افسانه ها و تخیل و اوهام هستند.
حقیقتی در آنها نیست. همه دروغند. همه ناکارا و بی خاصیت و بی ارزشمند. صرفا پارازیت هستند در جهان پهناور خاموش که ما آنها را بجای حقیقت و چیزهای مهم و واقعی میگیریم! چرا؟ چون مردم عادی بیش از این ظرفیت ندارند، چون اکثریت مطلق انسانها انسانهای معمولی هستند، با تمام ضعفهای خودشان، با تمام درپیتی شان، چون خودشان اینطور میخواهند، یا شاید باید بگوییم چون بیش از این نمیخواهند!

اما من دریافتم که باید کلیشه ها را شکست. اگر نگوییم همه، اگر نگوییم اکثریت، ولی بسیاری از تقدس ها دروغند! و از هر آنچه گفته و تبلیغ و القا میشود به همین شکل.
شاید بزرگترین چیزها، مهمترین ها، اساسی ترین ها، حقیقی ترین ها، ... ناگفته ترین چیزها، ناشناخته ترین چیزها برای عموم، و نادیده گرفته شده ترین چیزها در کل تاریخ نیز هستند.

بعضی چیزها اساسا ساده و روشن است، اما انسانها ظرفیت پذیرش آنها را ندارند. در نتیجه به دنبال چیزهای بی پایه و اوهام میروند، که در نهایت هم جز رنج و زحمت بیهوده چیز زیادی گیرشان نمی آید!

مانند قدرت های اصیل و درونی که همیشه آنجا بوده اند، اما انسانهای بسیاری آنها را پس زده اند، یا نگاهی کرده اند و بی میل و بی تفاوت از کنارشان گذشته اند؛ اما در حقیقت چیزی اصیل تر و کاراتر از این قدرت وجود ندارد، و هر انسانی که از آنها تهی باشد با هیچ راه و وسیلهء دیگری هرگز نمیتواند از ضعف ها و رنج های درونی و برونی در امان بماند.

هیچ راهی نیست. راه اول و آخر ابتدا درون و خود انسان است! این حرف نیست، بلکه دیدن و لمس تجربیست.

ماشین اصلی اینجاست. پیشرفته ترین و کاراترین ماشین، مهمترین فناوری ها، یعنی اساسی ترین ها، در درون خود ماست. ماشینی که همواره اهمیت و قابلیت هایش دست کم گرفته شده است. همواره به آن توجهی که در خورش بوده است نشده.

ذهنی مخوف. اندیشه ای بی هراس. روانی تحت کنترل درآمده. بینشی که در تاروپود جهان و زندگی سطحی مردم نفوذ میکند. وقتی در خیابان راه میروی احساس برتری میکنی. مردم را میبینی که بخاطر ترسها، ضعفها، خواسته های بزدلانه و حقیر خویش همچون سکس و پول، باورهای کور بزدلانه و کلیشه ای در باب خدا و حقایق جهان، میدوند، رنج میکشند، در توهم خویش زندگی میکنند، و تو دیگر به تمامی اینها نیازی نداری، خویش را لوح سفیدی کرده ای و هر آنچه را که خود فهمیده ای، دیده ای، براستی حقیقت داشته است، در آن نوشته ای. آزاد! آزادی! حس باشکوهیست. انگار که مابقی مردم در ماتریکس زندگی میکنند، اما تو از آن رها شده ای، و اینک آزادی، و میتوانی جهان واقعی و حقیقت حقیقی را بی طرفانه مشاهده کنی و براستی خودت بر وجود خودت آگاهی و کنترل داشته باشی.

kourosh_iran
04-29-2015, 10:01 AM
بی هراس از مرگ.
بی هراس از نیست شدن.
باید بگویم این یکی از اولین و ساده ترین مواردی از ترس و افکار پوچ/بیهوده بود که بر آن غلبه کردم.
تعجب میکنم چطور بسیاری از انسانها آنقدر از مرگ میترسند!
ترس از مرگ ترسی پایه است که منبع دائمی ترس ها و رنجهای مختلف در زندگی خواهد بود.
اولین و پایه ای ترین ترسی که باید بر آن غلبه کرد، ترس از مرگ است.

برای من ترس اکبر، ترس از زندگی بود!
زندگی توام با درد و رنج، ناتوانی، تحقیر...

kourosh_iran
04-29-2015, 10:57 AM
وقتی انسان در این هستی خوشبخت نباشه، نتونه خوشبخت باشه، دیگه هستی چه ارزشی داره؟
بنشینی در معبد خرد، بی نیاز بی تفاوت از عالم و آدم، من به این میگم آزادی و آرامش و زندگی حقیقی!
هیچ چیز در دنیا ارزش اون رو نداره که آدم اینطور دنبال مسائل اولیه و سطحی زندگی بدونه و زندگیش بشه همش دنبال نون و پول و شهرت و مقام و سکس دویدن!
بله زنان برای مردان جاذبهء فوق العاده قوی ای هستن، درش لذت زیادی هست، اما همچنان نسبت به زندگی در معبد خرد، سطحی و محدود است و ارزشش رو نداره که تعویضشون کنیم. من میگم یا هر دو با هم و یا معبد خرد به تنهایی! نه اینکه فقط سکس!
و مردمان عادی یا ازدواج میکنن یا دنبال جک و جنده ها میرن، بهرحال هزینش رو میپردازن و از خرد و قدرت های عمیق و اساسی و لذت های پایدارتری محروم میشن.
عده ای بخاطر نیازهای افزوده، خایه مالی ادیان و خدایان و امثال ملاها رو میکنن. تلاشی مذبوحانه از جانب موجوداتی احمق و درپیت! و اوه چه خدای متعالی ای!

باید به حداقل ها راضی شد، قناعت کرد. از منابع و قدرتهای برونی و دست دوم. یعنی درواقع وقتی قدرتهای اصیل و درونی بیشتری بدست بیاری، بصورت خودکار و طبیعی نیازت به منابع و قدرتهای برونی کمتر میشه.

اینها شعار نیست، بلکه واقعیت هایی هستند که در زندگی بهشون رسیدم و بصورت تجربی لمس کردم. همواره.
و اینها باوجود تمام سادگی ظاهری، حقایق اساسی و مهم و ارزشمندی هستند که اکثر انسانها میخوان به هر شکلی اونا رو نادیده بگیرن، منکر بشن، دور بزنن، اما اکثرا به اون شکل شدنی نیست و اینها خیالات خام و تلاشهای بیهوده ای بیش نبوده! نمیشه حقیقت رو تغییر داد، بلکه باید کشفش کرد، پذیرفت، خود را تطبیق داد، ازش هوشمندانه به نفع خود به بهینه ترین شکل ممکن استفاده کرد.

در این راه باید هوش و خرد و زیرکی را بکار گرفت.
بطور مثال من مفهوم قدرتهای اصیل و درونی را کشف کردم، اهمیت آنها را دریافتم، دریافتم که نسبت کارایی آنها و در دسترس بودن آنها و خصیصهء نامحدود بودن در آنها بسیار بالاتر از قدرت های برونی و دست دوم است. برای زندگی در معبد خرد ایدئال، بلکه ضروری و اساسی، هستند. سرگرمی، دلخوشی، مایهء لذت و بالا بردن کیفیت زندگی هستند. درحالیکه بقیهء مردم به لذت های سطحی و سرگرمی های کم ارزش دلخوش هستند، و همچنان که حتی تو هم از بعضی لذت های آنها که خواست آن در درونت قویست همچون سکس محروم هستی، میتوانی با قدرت های اصیل و درونی این خلاء را هم پر و جبران کنی و بسیار فراتر از مردم عادی هم بروی و دیگر هرگز حس نکنی که چیزی کمتر از آنها داری و شکست خورده ای.

mbk
04-29-2015, 02:53 PM
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"( أم اتخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولی وهو یحیی الموتى وهو على كل شیء قدیر ( 9 ) وما اختلفتم فیه من شیء فحكمه إلى الله ذلكم الله ربی علیه توكلت وإلیه أنیب ( 10 ) فاطر السماوات والأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجا ومن الأنعام أزواجا یذرؤكم فیه لیس كمثله شیء وهو السمیع البصیر ( 11 ) له مقالید السماوات والأرض یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر إنه بكل شیء علیم ( 12 ) شرع لكم من الدین ما وصى به نوحا والذی أوحینا إلیك وما وصینا به إبراهیم وموسى وعیسى أن أقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه كبر على المشركین ما تدعوهم إلیه الله یجتبی إلیه من یشاء ویهدی إلیه من ینیب ( 13 ) )"
"یا چند گیرند از جدایش سرپرستانی باز خداوند اوست سرپرست هم او زنده می کند مرده هم او بر هر چیزی خیلی تواناییست 9هم چه پشت در پشت شدید درش از چیزی باز فرمانش سوی خداوند آنتان خداوند پروردگارم برش تکیه کردم هم سویش پی در پی می آیم 10 شکافندهء آسمانها هم زمین گذاشت تا براتان از تنهاتان جفتهایی هم از جانوران سراسر بخشش جفتهایی می افشاندتان درش نیست جور مانندش چیزی هم اوست خیلی شنواُ خیلی بینا 11تا برایش کلیدهای آسمانها هم زمینست پهناور می کند توشه برای کسی می خواهد هم اندازه می کند چون او به هر چیزی خیلی داناییست 12شاخه کرد تا براتان از آیین چه سفارش شد بهش نوحی هم آنکه نشانه دهیم سویت هم چه سفارش کردیم بهش ابراهیم هم موسی هم عیسی که برپا بدارید آیین هم نباشد چند فراز می شوید درش بزرگ شده بر همباز گذارگشته ها چه فرامی خوانید سویش خداوند برمی گزیند سویش کسی می خواهدُ هم می نمایاند سویش کسی پی درپی می رود 13"

همین بروسلی یا چینی ها که اینهمه شدند بی همسر گیری بچه دار شدند ؟خداوند روزی را برای بندگانش تنگ هم گشاد می کند برخی دارا سرمایه دار برخی ندار نیازمند این انگیزان این نمی شود که از همه ببُریم کوچکشان ببینیم براستی من خودم رفتم با یک کم سواد پیوند همسری ساختم تا از خودبینی درآیم تازه هیچ اندوهگین نیستم که چرا دانای باسوادی گیرم نیامد چون که آیینهء اندیشه ام کم سواد خواسته ام خیلی باهوش بوده به گفتهء شما, من هم هیچگاه دوست ندارم روی از واپسین برگردانم تنها پی اندیشه های خام زندگی کنم
پناه بر خداوندی که آفتاب هم روز هم زندگی آفرید هم شتاب کار مکن

kourosh_iran
04-29-2015, 04:23 PM
همین بروسلی یا چینی ها که اینهمه شدند بی همسر گیری بچه دار شدند؟
مگه حتما باید بچه دار شد؟
بچه برای من هیچ مفهومی نداره.
این زندگی از نظرم تحفه ای نیست که بخوام به کس دیگری هم بدمش!
بدون قدرت، بدون شکوه، بدون خوشبختی، هرگز!


خداوند روزی را برای بندگانش تنگ هم گشاد می کند برخی دارا سرمایه دار برخی ندار نیازمند این انگیزان این نمی شود که از همه ببُریم کوچکشان ببینیم
زندگی با بدبختی و رنج بیهوده از دید من هیچ ارزشی نداره.
اینو برو به خدا بگو که این زندگی های درپیت چیه میخواد بده به ما فکر میکنه هنر هم کرده! من اون زندگی رو پس دادم بهش گفتم بیخ ریش خودت، اگر میخوای اینطوری بدی نمیخوام!
موجودی که چیزی نداره چه بهره ای از زندگیش میبره؟ این خداست که اونا رو کوچک و بی ارزش مینماید. این خدا بوده این جهان هستی بوده که خودش این مسائل رو به من ثابت کرده. من خشمگین هستم. دیگه نمیذارم هیچ جهانی هیچ خدایی تحقیرم کنه. تاجایی که میتونم سعی میکنم قوی بشم تا خوشبخت باشم، نه یک موجود حقیر، ترسو، تحقیر شده، محروم، رنجور، ... . جهان هستی گه میخوره منو تحقیر کنه، گه میخوره الکی منو رنج بده، پارش میکنم! به چه حقی به خودش اجازه میده این کارها رو بکنه؟ من اجازه نمیدم. چون عقل و وجدان من اینو روا نمی یابند.


من خودم رفتم با یک کم سواد پیوند همسری ساختم تا از خودبینی درآیم تازه هیچ اندوهگین نیستم که چرا دانای باسوادی گیرم نیامد چون که آیینهء اندیشه ام کم سواد خواسته ام خیلی باهوش بوده به گفتهء شما, من هم هیچگاه دوست ندارم روی از واپسین برگردانم تنها پی اندیشه های خام زندگی کنم
میگه سالی که نکوست از بهارش پیداست! مشت نمونهء خروار است. در این جهان و واقعیت هاش، نشانه ای از واپسین مورد اشارهء شما و حقانیتش نمیبینم. یعنی اینطور بگم که من اینطور فکر نمیکنم که در این جهان باید تسلیم باشم هرچی میخواد سرم بیاد و دلم به وعده و وعید آیندهء نامعلوم خوش باشه. ایمان هم که نمیدونم اصلا چی هست چرا چطوری بوجود میاد!
من اگر در همین زندگی در همین جهان راهی برای موفق شدن، قدرتمند شدن، شکوهمند شدن، مسلط شدن بر وجود و سرنوشت خویش، پیدا نکنم، بنظرم اعتقاد به واپسین و غیر از این هم بی پایه و احمقانه و بزدلانه خواهد بود. برای من اثبات واپسین و فرجام نیک از همین زندگی از همین نبرد و نتیجهء اون، از واقعیت های همین جهان، جدایی نداره. چون دلیلی نداره چیز دیگری رو که در این زمان و در این مکان نمودی نداره باور کنیم. یه چیزی بی پایه میشه درحد توهم و تخیل صرف!

اندیشهء خام اندیشهء بی پایهء امثال شماست!
اندیشهء من برای مقابله با واقعیت های عینیه و حداقل برای خودم کاملا روشن و اثبات شده و در عمل محک خورده است.
اندیشه نیست اصلا! واقعیت است! یک عکس العمل کاملا طبیعی و معقول و مشروع است به دید من. کدام اندیشه؟ کدام خیال؟ این ادعاهای شماست که فعلا اثبات نشده و نمود و کاربرد مشخصی در این جهان و لحظهء وجود و واقعیت جاری ندارد.

iranbanoo
04-29-2015, 04:31 PM
خودت با خودت بحث می کنی؟
یکم خلاصه بنویس خوب.....

m@hdi
04-29-2015, 05:33 PM
یکی میگفت وقتی به این نتیجه رسیدم که "گور بابای مردم" که گوشه خیابون بساط کردم و شهرداری اومد زد زیر بساطم و مردم همه ریختند و چیزایی که داشتم رو بردن! خارج از ایران رو نمیدونم ولی داخل ایران مردم "فقط" به فکر خودشونن. چنین مردمی رو اگه به تخمت حساب نکنی اشتباه کردی عزیزم!

kourosh_iran
04-29-2015, 06:10 PM
من مثلا قبلا مخلصانه متعهدانه کار میکردم برای کارفرماها، ولی به مرور بهم ثابت شد که اگر اینطور باشی ازت سوء استفاده میکنه قدر نمیدونن و حتی احترامی رو که باید هم بهت نمیذارن. بعدهم دیدم که ای بابا آدم درست و حسابی و توانمند و کار درست مثل خودم بسیار کمیابه و باید قدر خودم رو بدونم. نباید بذارم باهام اونطور رفتار کنن. از اونوقت فهمیدم که هیچکس هیچی نیست. و نباید هیچکس رو به تخمم حساب کنم! همهء کارفرماها رو نشوندم سرجاشون. حالیشون کردم. همه رو رام کردم. و خواهم کرد!
باید اینقدر قوی باشی که دیگران مادون تو قرار بگیرن، حتی اگر رئیست باشن.

از نظر خارجی ایرانی هم بنظر من لزوما تفاوت زیادی نمیکنه. همهء آدمها کم و بیش شبیه هم هستن. همشون از یه بته ان!
حالا بعضی جاها مقداری فرهنگ و ساختار اجتماعی و تاریخ و حکومت و اقتصاد مناسب تره، فکر نکنید که اونا چه تحفه هایی هستن حالا!

kourosh_iran
04-29-2015, 06:15 PM
ولی حقیقت اینه که ازدواج کردن با دنبال ابرانسان شدن بودن چندان سازگاری نداره.
برای بدست آوردن چیزهای بزرگ باید هزینه های بزرگ هم داد. باید از چیزهای بزرگ دیگری صرفنظر کرد.
چه ازدواج چه انواع دیگر رابطه، بهرحال دردسرها و هزینه های خودشون رو دارن، و منابع انسان منجمله وقت و انرژی محدود هستن و تحت چنین شرایطی هم به سرعت و راحتی بسیار محدودتر میشن.
زندگی از دید من یک نبرد بزرگه. بنظر من این ماهیت اول و اصلی اونه. در میدان نبرد جایی برای خانه ساختن و پرورش گل نمیبینم! بسادگی ممکنه توسط دیگران لگد مال بشه، و مدام باید نگرانش باشی. یک جنگنده باید آزاد و رها باشه، کمترین وابستگی ها و نقاط ضعف ممکن رو داشته باشه، کسی که میخواد مبدل به ابرانسان بشه، یعنی انسانی به حد قابل توجهی برتر و فراتر و قوی تر از انسان های معمولی.
اصولا باید وابستگی روانی و نیاز به دیگران بودن نداشته باشی. نیاز به محبت و توجهشون، نیاز به تایید اونا، نداشته باشی.

kourosh_iran
04-29-2015, 06:18 PM
بنظر من اگر انسان براستی روحی الهی داره، پس این روح باید قدرت خودش رو در همینجا همین زندگی متجلی کنه!
mbk میگه انسانها رو کوچک نبین، هرچند ضعیف باشتن، هرچند بدبخت باشن، هرچند لگدمال بشن.
اما من دلیلی برای این نمیبینم!
چطور خداوندی که ادعا میشه، خودش جهان و طبیعت رو اینطور آفریده که برای ضعیفان احترام و حقوقی قائل نیست؟
پس چرا ما چیز دیگری رو باور کنیم؟ چرا ما خلاف این فرض کنیم؟ دلیلش چیه؟ نشانه و اثباتش چیه؟

این روح در درون من اگر واقعا وجود داره، اگر واقعا الهی است، من قدرت اون رو میخوام، یعنی خواست من خواست اون روحه، و خواست من باید بر همه چیز مسلط بشه، باید ترس ها و رنج ها رو شکست بده، باید غلبه پیدا کنه، عرضه و قدرت و خاصیت خودش رو نشون بده.

kourosh_iran
04-29-2015, 07:31 PM
یک دلیلی که من ازدواج نکردم این بود که میخواستم سبک و قوی باشم و حداقل پایبند ها رو داشته باشم. چرا؟ چون اونقدر باهوش بودم اونقدر تجربه کافی از سن نوجوانی داشتم که فهمیدم این جهان چیه دیگران چی هستن واقعیت چیه. واقعیت این بود که زندگی یک نبرد بزرگ و بیرحمانه بود برای من، بعنوان یک موجود ضعیف و حقیر و ناتوان، و جایی که در اون ضعیفان تا آخر عمرشون شکنجه و استثمار و لگدمال میشن!

الان مثلا در برخورد با کارفرماها اینقدر قدرت عمل و مانور و انعطاف دارم چون زن و بچه ندارم چون هزینهء زندگیم خیلی کمه و حداقله که با کمترین کار هم میشه فراهمش کرد. چون خیالیم نیست اگر کارفرما عوضی بازی دربیاره منم تهدید به رفتن میکنم و این کار برام نسبتا راحت و بدون دغدغه است، درحالیکه این برای کارفرما ضربهء شدیدتر و هزینه بر تری است و میدونه که دیگه به سادگی نیروی کارآمد و قابل اعتمادی مثل من پیدا نمیکنه؛ بخصوص با حقوق کمی که من میگیرم! البته من حقوق کم میگیرم در مقابل کارم هم به همون نسبت کم و راحته. وقت و انرژی آزاد کافی برای خودم دارم که به اهداف شخصی خودم برسم مثلا ورزش کنم، دنبال علم و یادگیری و پیشرفت و ارتقای خودم و دانش و توانایی های تخصصی و غیره خودم برم، و در مسیر و هدف اصلی خودم که ابرانسان شدنه گام بردارم.

من این قدرت مانور و آزادی و کم بودن نگرانی و محدودیت و پایبند رو خیلی میپسندم و ضروری میدونم برای خودم. هر زمان اراده کنم میتونم با حداقل هزینه و نگرانی تمام عالم و آدم رو به تخم چپم دایورت کنم بقول رئیسم :e415:
با چندرغاز سه چهار میلیون تومن پول مثلا قرض کنم میتونم یک سال زندگی کنم! در این مدت هم میتونم چیزهایی رو که لازمه یاد بگیرم، که هوش و پایه و قدرت یادگیریم هم نسبت به گذشته و نسبت به اکثر آدمهای دیگر به نحو قابل توجهی بالاتر رفته بر اثر تلاشهای خودم در طول سالها، و خب یک کار جدیدی چیزی بالاخره گیر میارم دیگه چرا نگران باشم؟

حالا از حق نگذریم این رئیس ما آدم نسبتا خوب و خاکی هست و آدم باهاش راحته، ولی همینم اگر آدم خودش قوی نباشه و حقوق و راحتی خودش رو حفظ نکنه، مثل میکروب های معمولی و مفید که آدم ضعیف رو بیمار میکنن، دهنم رو سرویس میکنه! یعنی این پتانسیل در همه هست. یکیش بخاطر همین میگم که اساسا تمام انسانها موجودات بیشعور و مسخره ای هستن. بنظر من تعامل ما با همدیگر، بر اساس روابط قدرته. به هیچ شکل دیگری نمیشه، منجمله با ادعاها و داستانهای کودکانه دینی، تعادل و عدالت و آسایش رو برای خودت به شکل قابل قبول و بهینه ای فراهم کنی. تا خودت قوی نباشی، تا فعالانه عمل نکنی، نمیشه. این تجربهء من بوده! هیچ خدا و دینی هم این وسط هیچ خاصیت و وجودی هرگز نشان ندادن از خودشون، جز شاید اون خدا و دین/مرام درونی خودم، اون اصول بنیادین معنویت شاید، اون مشترکات میان ادیان شاید.

رابطهء رئیس و زیردست هم صرفا یک رابطهء سودرسانی و بر اساس صرفهء دو طرفه است، که هرچی قدرتت بیشتر باشه بیشتر میتونی امتیاز بگیری و اون رو به نفع حداکثری برای خودت تنظیم و کنترل کنی. قدرت های زیادی هست. هرچه بیشتر بهتر. از همهء قدرتهای اساسی باید داشت. باید هوش بالا داشته باشی، قدرت جسمی داشته باشی، قدرت روحی-روانی و جنگندگی داشته باشی، به موقع بتونی جدی و خشن باشی، باید توانایی های گسترده و قوی داشته باشی در زمینهء کار و تخصص خودت تا ارزشمند و کمیاب باشی و کسی نتونه به این سادگی ها برات جایگزین پیدا کنه. الان من مثلا از رقابت در زمینهء کاری تقریبا در امانم! تاحالا همچین مسئله ای نداشتم هیچکس به گرد پام هم نمیرسه در کل! تا شعاع 50 کیلومتر شاید یک نفر با قدرت و توانایی های کلی و گستردهء من وجود نداشته باشه!! هرجا رفتم و مدتی تجربه کردم این رو دیدم و حتی دیگران و کارفرماها بهش اقرار کردن. هیچ کجا نمیخواستن منو از دست بدن!

حالا من نمیدونم مثلا این بحث ادیان و خداشون و نماز و روزه و اینها در کجای زندگی من چه وقت چه معنی چه خاصیتی داشته و خواهد داشت که دلم بهشون خوش بشه باورشون کنم دنبالشون برم براشون هزینه کنم! دین باشه که مثلا اول اصرار داره که برو ازدواج کن، بعدم لابد به امید تصمیمات غیرقابل پیشبینی خدای دین باید باشیم لابد که آیا روزیمون رو گشاد بکنه یا تنگ بکنه و کسی هم نمیتونه ازش بازخواست کنه و دلیلش رو بفهمه! تازه این فقط یک بخش از مسائل و مشکلات و نیازهایی است که ممکنه پیش بیان.

صد رحمت به اون چینی ها که مثلا یه چیزی مثل کنگفو رو اختراع کردن که برای پاسخگویی به نیازهای واقعی این جهان و زندگی فعلی و واقعیه و نه مسائل تخیلی و نسیهء آینده! یه چیزی هست کاربردی و پربازده، نه مثل دین بی سر و ته و موکول به زمان و مکان نامعلوم و ثابت نشده!

من دنبال چیزهایی هستم که در این جهان در همین زندگی کاربرد واقعی و قابل لمس و استفاده و اثبات داشتن باشن. از نظر احتمال ماوراء هم بنظر من بارها هم گفتم و طبق وجدان و عقل و تجربهء خودم، همون اصول بنیادین معنویت و مشترکات میان ادیان کفایت میکنه و معقول و منطقی بنظر میرسه برای احتیاط. بقیش دیگه حشو و زواید و شاخ و برگ و داستانهای حجیم و پرهزینه و مبهم گویی و کلی گویی و مسائل ثابت نشده و کم بازده و پرهزینه است بنظر من.

Alice
04-30-2015, 08:05 AM
شما بیرون از اینجا هم انقده حرف می زنین؟

kourosh_iran
04-30-2015, 09:43 PM
شما بیرون از اینجا هم انقده حرف می زنین؟
اگر کسی پای بحث باشه و وقتش باشه چرا که نه! ولی خب خارج از نت به ندرت چنین شرایطی هست.
نت خوبیش اینه میتونی سرفرصت و بدون مزاحمت و محدودیت هرچی میخوای در هر مدت زمانی تایپ کنی ارسال کنی ویرایش کنی. ولی بحث زنده بین دو یا چند نفر شرایط و مکان و زمان خاص میخواد و محدودیت زمانی هم داره. ولی من اینجا یه پست میزنم قرار نیست همون موقع همه بخونن و همون موقع هم جواب بدن، و همینطور منم قرار نیست زود جواب سوالات و ایرادها رو بدم و میتونم سرفرصت و با تحقیق و تفکر بیشتری این کار رو بکنم.
من خیلی حرفا تجربیات برای گفتن دارم. بیان و تحلیل و بحث سر اینها برای خودم جذابه و یک نوع نبرد و تمرین فکری هم شاید محسوب میشه که میتونم نقاط ضعف و قوت افکار و اعمال خودم رو تشخیص بدم و برطرف کنم و از تفکر و روش زندگی و نقاط قوت و ضعف دیگر انسانها در این زمینه ها آگاه بشم. البته اگر کسی پایه باشه سر این مسائل بحث کنه و بریزه روی دایره! ولی معمولا اکثریت مردم حوصله و اهمیتی برای اینطور بحثهای پایه و روانکاوی و بیان تجربیات شخصی در این زمینه قائل نیستن. خیلی ها اساسا چنین ظرفیتی رو ندارن و تمام افکار و رفتار و زندگیشون با عجله و سطحی بودن میگذره، هیچوقت دربارهء مسائل بصورت مستقل و عمیق و گسترده و اساسی فکر نمیکنن و صرفا پیرو شرایط روزمره و سازگار با بقیهء اجتماع و جو حاکم هستن.
از طرفی بهرحال من این مسائل رو که مطرح میکنم حتی برای خودم هم یک یادآوری و تثبیت و جمع بندی خوبی میشه اکثر وقتا، حتی اگر دیگران در این بحث ها شرکت نکنن و نظر خوبی نسبت بهش نداشته باشن.

بنظر بنده همینطور نگاه نکنید فکر نکنید این مسائل خیلی ساده و پیش پا افتاده است. وقتی بری توش میبینی که از چیزی که فکر میکردی خیلی گسترده تر و متفاوت تر و عمیق تر و اساسی تر و تاثیرگذاره در سراسر زندگی و حتی تعیین سرنوشت آدم. یه وقتا به ندرت وقتی بحث جدی تری شده وقتی دیدگاهها و تجربیات و روش دیگران هم مطرح شده خیلی روشنتر شده برام که واقعا خودم کجا هستم و دیگران کجا هستن و چطور فکر و عمل میکنن و چقدر تفاوت های مهم و اساسی در این زمینه بین من و دیگران وجود داره. البته افراد پخته و عمیق و دارای اشتراک و شباهت با بنده هم وجود دارن، ولی کم. من به دلیل زندگی خاصی که داشتم و شاید بعلاوهء استعداد خاص، در این زمینه تا حد قابل توجهی متفاوت از اکثریت دیگر آدمها شدم و اهمیت زیادی به این مباحث دادم و بقولی فکور شدم! خب اینم واسه خودش یه نوع فلسفه هست شاید، که من اسمش رو گذاشتم فلسفهء عملی!! من شخصا به فلسفهء کلاسیک انتزاعی و تئوریک علاقهء زیادی ندارم و مطالعه و تخصص قابل توجهی هم درش ندارم، شاید چون آدمی عملگرا و واقعیت گرا هستم. ولی فلسفهء عملی بنظر من یک چیز کاملا واقعی و کاربردیه و اصلا بسیار مهم و اساسیه در زندگی.

mbk
05-01-2015, 12:18 PM
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"قَالَ وَمَا عِلْمِی بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (114) إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (115) قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ یَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (116) قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (118) فَأَنجَیْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِی الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِینَ (120) إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ (121) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (122)"
"گفت هم چیست دانشم به چه بودند انجام می دادند؟ 112 اگر رسیدگیشانست جز بر پروردگارم؟تا برای یا درمی یابید 113هم چیست من به واپس زدنِ باورمندانُ؟ 114 اگر منم جز خیلی اندرزدهی خیلی آشکار گشته ای؟ 115گفتند تا برای اگر نبوده دست بر می داری تا برای می شوی از سنگ خور گشته گان116 گفت پروردگارم چون همخویشانم دروغ پنداشتندم 117 باز بگشا میانم هم میانشان گشایشی هم درآورم هم کسیست بامن از باورمندگشته ها 118 باز درآوردیمش هم کسی باهاش در گردنده ای پر گشته 119 پس فروبردیم چندی ماندگانُ 120 چون در آن تا برای نشانه ایست هم چیست بود فراوانیشان باورمند گشته هایی ؟ 121 هم چون پروردگارت تا برای اوست شکست ناپذیرُ خیلی مهربان 122"

من مثلا قبلا مخلصانه متعهدانه کار میکردم برای کارفرماها، ولی به مرور بهم ثابت شد که اگر اینطور باشی ازت سوء استفاده میکنه قدر نمیدونن و حتی احترامی رو که باید هم بهت نمیذارن. بعدهم دیدم که ای بابا آدم درست و حسابی و توانمند و کار درست مثل خودم بسیار کمیابه و باید قدر خودم رو بدونم. نباید بذارم باهام اونطور رفتار کنن. از اونوقت فهمیدم که هیچکس هیچی نیست. و نباید هیچکس رو به تخمم حساب کنم! همهء کارفرماها رو نشوندم سرجاشون. حالیشون کردم. همه رو رام کردم. و خواهم کرد!
باید اینقدر قوی باشی که دیگران مادون تو قرار بگیرن، حتی اگر رئیست باشن.

از نظر خارجی ایرانی هم بنظر من لزوما تفاوت زیادی نمیکنه. همهء آدمها کم و بیش شبیه هم هستن. همشون از یه بته ان!
حالا بعضی جاها مقداری فرهنگ و ساختار اجتماعی و تاریخ و حکومت و اقتصاد مناسب تره، فکر نکنید که اونا چه تحفه هایی هستن حالا!
خداوند را پاس من همیشه همسو با گفتار خداوندم دوست ندارم زمانی که زیر دستم فرماندهی کنم
کارفرمایم را چه کنون چه پیشِ پنج شش تایی که بودم زمانی که می خواستم باهاشان گفتگو کنم نرم خو بودم نه که بترسم که جز از خداوند نمی ترسم تا کنون سودهای دیر فراهم آمده های فراوانی دیدم که خیلی جا به دردم خورد هر چند سود زودگذرش کم بود باز زمانی که زیر دست یکیشانم به برادر همکار کارفرمایانم هیچیکشان بهای آنچنانی نمی دهم دوست ندارم دو سر کارفرما بهم چیزی گویند فرمان ببرم هم آنها را فراوان سرجایشان نشاندم تازه به این نشانهء درست پروردگارم رسیدم
"ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الحمدلله بل اکثرهم لا یعلمون 29 زمر"
"زد خداوند نمونه ای مردی درش همبازانی چند تندخو گشته هایی هم مردی فرمانبرداری برای مردی اینجا یکسانند نمونه ای؟ پسند خداوندُ نه آره فراوانیشان نباشد می دانند 29دسته ای"

پاس خداوند که اندیشه ام به این نشانه رسید هم رویگردانان اندیشه شان بلند نیست که بدانند که دلی برای سوختن برایشان ندارم

Moshref
05-04-2015, 05:35 AM
من از اینکه شهامت و قدرت و روحیه جنگ طلبانه‌ای داری واقعا از این خوشم می‌آید انسان با اراده آهنین میتونه به هر چیزی که میخواد برسه خود من هم زندگیمو بر این اساس میچرخونم هیچ وقت نمیگذارم روزگار از من سواری بکشه جرش میدم و گاهی مجازاتش میکنم نقطه ضعفی از خودم نشون نمیدم سعی میکنم قوی باشم اراده قوی از خودم نشون بدم گاهی هم به تخمم میگیرم. اما بنظر من نمیشود قید همه چی را زد مثلا احترام به هم‌نوع و بزرگتر و دوستان مگر اینکه بخوای به قول خودت بری تو در و دهات زندگی کنی یا بری غار نشین بشی که اونجا هم زندگی برای ما شهر نشینان سخته مثلا اگه نصف شب گرگی روباهی حیوون وحشی بهت حمله کنه هر چقدر هم رزمی کار و قوی هیکل باشی کونت رو پاره میکنه یا مثلا مار یا عقرب نیشت بزنه هر چقدر هم داد بزنی کمک بخوای و خودت رو جر بدی کسی نیست کمکت کنه به هر حال یجواریی ما انسان‌ها آخرش کارمون به همدیگه گیر میفته، اما در مورد گفته‌های دیگه‌ات موافقم ولی بنظر من یکسری حرف‌هایی که زدی رویا پردازی بود.

هر آدمی هم میتونه سروتمند باشه، همسر و بچه داشته باشه اینها مشکل اساسی نیست، البته هر کسی هر جور عشق کنه همون جوری زندگیشو میچرخونه یکی مثل خودت دوست داره عزب بمونه. باز هم میگم اینها راه حل درستی برای زندگی مرفح و رویایی نیست. هر جوری هم بخوای زندگی کنی آخرش چه بخوای چه نخوای کون هممون پاره‌ست.

kourosh_iran
05-08-2015, 05:15 PM
بنظر من یکسری حرف‌هایی که زدی رویا پردازی بود.
مثلا؟


هر آدمی هم میتونه سروتمند باشه، همسر و بچه داشته باشه اینها مشکل اساسی نیست، البته هر کسی هر جور عشق کنه همون جوری زندگیشو میچرخونه یکی مثل خودت دوست داره عزب بمونه. باز هم میگم اینها راه حل درستی برای زندگی مرفح و رویایی نیست. هر جوری هم بخوای زندگی کنی آخرش چه بخوای چه نخوای کون هممون پاره‌ست.
هرچیزی هزینه و بهایی داره. ثروتمند شدن هم ممکنه ولی هزینه های خودش رو داره. اغلب کسانی که میرن دنبال پول دیگه به این زودیها و به این سادگیها از این هدف و راه رهایی ندارن. من دیدم که میگم. هم عقلم میگه و هم تجربه و هم نمونه هاش رو دیدم. معمولا باید بین چند شاخه و روش اصلی زندگی، یکی رو انتخاب کنی. نمیشه چندتا راه رو با هم رفت. البته این امر مطلق نیست گاهی هم شاید بشه، ولی معمولا و از نظر آماری نمیشه روش حساب کرد.

درمورد اینکه نمیشه به رفاه رسید هم که نمیدونم منظور و تعریفت از رفاه دقیقا چیه، ولی من چاره ای نداشتم یا اینطور بگم که بعنوان یک حداقل بهش نگاه کردم، نه اینکه بگم به رفاه رسیدم، ولی حداقلش گرفتار خیلی کون پارگی ها و تجربیات و اجبارهایی که در زندگیهای دیگران دیدم و میبینم نشدم تاحالا. یا باید کم بخوای و با حداقل ها قانع بشی و یا اینکه بزنی توی مسیر پول و رقابت و زندگی های کلیشه ای عامه و انتظار کون پارگی رو هم داشته باشی! البته قدرتهای اصیل و درونی تاحدی استثناء هستن که در این مورد قبلا صحبت کردم و تاپیک و مطلب دادم به همین خاطر. قدرتهای اصیل و درونی خوبیش اینه که خواص برتری دارن مثل عدم محدودیت و عدم نیاز به منابع خارجی و مالی خاص و گسترده، و تا هر حدی که خودت بخوای و اراده و همت و جدیت و استعدادش رو داشته باشی میتونی ازشون بهره بگیری. نمونش مثلا علم و فناوری. مثلا من سالهاست تقریبا روزی ازم نمیگذره که یک یا چند مقالهء ویکیپدیا رو نخوندم و چیزهای جالب و مفیدی یاد نگیرم. نه کسی میتونه جلوم رو بگیره نه پول و منابع زیادی میخواد که در دسترس بیشتر افراد نباشه و نه سرش دعوا و رقابت و درگیری خاصی هست. همینطور در زمینهء جسمی و تفریحی هم انسان میتونه از قدرتهای اصیل و درونی استفاده کنه که راحتی و لذتی رو که خیلی ها با توسل به منابع و قدرتهای برونی و دست دوم میبرن، صرفا با افزایش قدرتهای اصیل و درونی خودش بدست بیاره. خیلی هم راحتتر و در دسترس تره، ولی طبیعتا به درد آدمهای سطحی و عجول و کم اراده نمیخوره. یه مثال میزنم. مثلا شما اگر آدم ضعیفی باشی از نظر جسمی، باید رخت خوابت جات گرم و نرم و راحت باشه پرقو باشه دمای هوا تحت کنترل کامل و ایدئال باشه تا شب خواب خوبی داشته باشی و لذت ببری، ولی اگر آدم قوی ای باشی مثلا بخصوص رزمی کار و اینها باشی اینقدر نیازی نداری که شرایط محیطی ایدئال باشه تا خواب راحت و لذت بخشی داشته باشه و توی یه شرایط معمولی و حتی تاحدی نامطلوب هم میتونی خواب کم و بیش راحت و لذت بخشی داشته باشی، چون قوی هستی چون بخش بیشتری از قدرتت منابعت در درون خودته. اینا که میگم تئوری و شعار نیست بلکه خودم عملا تجربه و تست کردم و لمس کردم که میگم. ضمنا این فقط یه مثال ساده و روشن بود، و قدرتهای اصیل و درونی در کل اشکال مختلفی دارن و به شکلهای مختلف و مستقیم و غیرمستقیم میتونن در همهء ابعاد زندگی تاثیرگذار باشن. اتفاقا آدمهای ضعیف ولو هرچقدر هم ثروتمند باشن آسیب پذیرتر هستن و توی زندگی بیشتر رنج میکشن چون همیشه شرایط تحت کنترل کافی اونا نیست. مثلا زرتی ممکنه مریض بشه و چون بدنش ضعیفه کلی هم رنج بکشه از این بابت.
بنظر من قدرتهای اصیل و درونی برای داشتن یک زندگی با کیفیت اساسی هستن. ولی قدرتهای برونی و دست دوم مثل پول هم درسته نیاز هستن و بیشتر از حد معاش هم داشتن لزوما بد نیست که میتونه خوب هم باشه (بازم بسته به آدمش و بسته به اینکه چطور استفاده کنه که اونم باز به قدرتهای اصیل و درونی بستگی داره) ولی با یک مقدار حداقل هم میشه ساخت و چون معمولا برای بدست آوردن بیشترش هزینه ها و محدودیت ها و فشارهای زیادی لازمه که معمولا آدم رو از دنبال کردن راه قدرتهای اصیل و درونی دور میکنن، دنبال زیادش رفتن به هر بهایی بنظر من صرف نمیکنه. ولی درمقابل قدرتهای اصیل و درونی رو هرچی بیشتر بدست بیاری بهتره و نسبت به قدرتهای برونی و دست دوم دسترسی بیشتری هم بهشون هست و هزینهء جانبی کمتری دارن.
قدرتهای اصیل و درونی خودت رو قوی میکنن، و خودت بهترین ابزار و سرمایهء خودت هستی، ولی قدرتهای برونی و دست دوم شرایط محیطی رو تحت تاثیر قرار میدن و مستقیما خودت رو قوی نمیکنن.

kourosh_iran
05-08-2015, 05:34 PM
شما دنیایی ثروت داشته باش، من میگم با یک عقل و روان سالم و قوی، یک ارادهء قوی، یک جسم سالم و قوی برابری نمیکنه. همچنین با علم و دانش و هوش و توانایی های مربوطه.
البته پول هم یک میزان حداقلی ازش لازمه. ولی گفتم که بیشترش معمولا نیاز به هدف و مسیر خاص خودش داره و میتونم بگم تاحالا کسی رو ندیدم که به این راه بره و بتونه همزمان راه قدرتهای اصیل و درونی رو هم بصورت خوبی ادامه بده.
ثروت اگر ساده بدست میامد که خوب بود! ولی معمولا ساده بدست نمیاد و تاوان قابل توجهی داره!
ولی اگر قانع باشی، با حداقل ها بتونی راضی بشی سر کنی، اونوقت میتونی درجهء پاره شدن کون خودتو تحت کنترل دربیاری. البته تضمین شده نیست و نمیدونم دقیقا چقدر، ولی منکه خودم تاحالا تست کردم بد جواب نداده!
البته اینم بگم من یه پشتوانهء مالی حداقلی داشتم. یعنی ارث پدری بود :e057: در این حد که یه آپارتمان فسقلی دارم که توش زندگی میکنم نگران مسکن و اجاره خونه نیستم. ولی خب هرکس دیگه جای من بود مثلا تاحالا ازدواج کرده بود، و دنبال کار و درآمد و ثروت بیشتر میرفت، ولی من تشخیص دادم و تصمیم گرفتم فهمیدم که این فرصت تقریبا استثنایی رو هم دارم که یک راه دیگری رو انتخاب کنم که این فرصت رو خیلی های دیگه ندارن، بنابراین تصمیم گرفتم تحت تاثیر القاها و کلیشه های اجتماع و دیگران قرار نگیرم و راه و روش زندگی خودم رو برگزینم!
گرچه زندگی حداقلی دارم و درآمد ناچیز که بگم حتی پول کفش و پوشاک خودم رو هم به زور تامین میکنم، ولی در کل از هرکسی که دور و برم میشناسم راحتتر زندگی میکنم. از اونور هم راضی هستم چون تونستم روز به روز پیشرفت کنم از نظر قدرتهای اصیل و درونی و از خیلی جهات نسبت به افراد معمولی برتری پیدا کنم که اینا بعدا در صورت نیاز برای یک زندگی عادی تر و کار و درآمد هم احتمالا به دردم میخوره. خیلی چیزا بود دوست داشتم یاد بگیرم و بتونم، که الان در طول سالهایی که این فرصت رو داشتم و تلاش خودم رو کردم تونستم به خیلی از اون توانایی ها کم و بیش برسم. ولی خب بیشتر هم میخواستم و میخوام. یکیش هم مثلا هنرهای رزمی بود که نتوستم زیاد دنبالش برم و توش پیشرفت قابل توجهی بکنم، اما حداقل یک بکگراند و روحیه و آمادگی جسمی توش کسب کردم که اونم باز خیلی به دردم میخوره و خواهد خورد.
من میدونستم دیگه این دوران طلایی بعدها انتظارش رو داشتن واقع بینانه نیست و الانه که باید ازش استفاده کنم. و همین کار رو هم سعی کردم بکنم. اگر دنبال ازدواج و شغل و درآمد و پول میرفتم، عمرا اینقدر فرصت نداشتم که اینقدر خودم رو زیاد و سریع ارتقا بدم از خیلی جهات. هرچند شاید اون هم زندگی بدی نمیشد، ولی بازم من این مدل رو ترجیح دادم و از انتخاب خودم هم پشیمون نیستم. شایدم اگر به راه دیگری میرفتم همیشه یا برای مدت طولانی یک آدم ضعیف و زیردست و توی سری خور باقی میموندم! کم و بیش. من از این میترسیدم؛ نمیخواستم سرنوشتم این باشه! در اجتماع خیلی آدمها رو میبینم زندگی ظاهرا عادی دارن حالا یا قدر مکفی خودشون شغل و درآمد دارن یا کم و بیش ثروتمند هم هستن، اما من واقعا در اونها ضعف ها و بدبختی هایی میبینم و نسبت بهشون خیلی وقتا احساس برتری میکنم از خیلی جهات! میخوام بگم پول و صرفا موفقیت تجاری به آدم خیلی چیزها رو هم نمیده! تازه توی این راه از خودشون از دیگران که میشنوی پای حرفشون که مینشینی سفرهء دلشون رو کمی باز میکنن میبینی چه بلاهایی که به سرشون نیامده چقدر کونشون پاره شده چقدر بدبختی ها فشارها و رنج ها و تحقیرها و صدمات بهشون وارد نشده تا سرانجام به یک موفقیت نسبی و آرامش و راحتی بیشتری رسیدن که اونم میگم خیلی وقتا بنظر من اصلا ایدئال هم نیست و خیلی چیزها رو جبران یا تامین نمیکنه و جایگزین کمبود قدرتهای اصیل و درونی نمیشه. خیلی افراد هستن باوجود ثروتمند بودن دچار خیلی بدبختی ها و ناراحتی های روانی، افسردگی، بزه کاری، اعتیاد و غیره میشن، که فکر میکنم حداقل بخشی از اون بخاطر همین کمبود قدرتهای اصیل و درونیه. یعنی طرف ثروت داره ولی مثلا روح و روان سالمی نداره بر روان خودش کنترل نداره از ورزش و قدرت و مهارت جسم بهره نداره از علم و خرد و هوش بهرهء کافی نداره سرگرمی های سالم و مفید و کم هزینه و کم خطر رو خوب نمیشناسه و غیره.

Moshref
05-09-2015, 06:40 AM
تا یه حدی با بعضی از حرفات موافقم هیچ چیزی نمیتونه جلوی علم رو بگیره علم حرف اول را میزنه مثل یک اقیانوس بی‌انتها میمونه حتی بزرگترین فیلسوف و دانشمند بزرگ نمیتونه بگه من خیلی حالیمه و خیلی بلدم چون اصلا تمومی نداره مثل یک سراب میمونه هر چی هم جلوتر بری بیشتر بهش نیاز داری و فکر میکنی سوادت باز هم کمه من که خودم به این نتیجه رسیدم.

یه برنامه روی کانال ماهواره‌ای نشنال جئوگرافیک میزاره کلی با برنامه‌های علمیش حال میکنم یه محقق داره که اسمشو یادم نیست میره تو دل طبیعت و با تمامی حیوانات و حشرات ماهیان جنگل و غار و کوه و دریا همه چی سر و کار داره کون خطرناکترین حیوانات رو پاره میکنه سر به سرشون میزاره و در موردشون تحقیق میکنه چند روز پیش در مورد خطرناکترین مار سیاه کبری تحقیق میکرد و تا شعاع یک متری کنارش ایستاده بود و بطور حرفه‌ای اونو میگرفت و بدنشو لمس میکرد چندش آورترین حشرات رو میگرفت و در مورد کارایشون ساعتها صحبت میکرد رفته بود تو یکی از کشورهای اروپایی یه مارمولکایی بود شبیه ملخ سطح شهر پُر شده بود از این مارمولکا روی ساختمان‌ها و آسمان خراشها او هم بدن ورزیده و ورزشکاری دارد مثل پلنگ است وحشی و نترس شروع کرد ادای این مارمولک را در بیارد و از آسمان خراشها بالا برود واقعا کار سختی بود از دیوار صاف بالا رفتن. چقدر زیبا بود ساختمان به این بلندی را فتح کردن، گاهی با خودم میگویم ای کاش این گرانی‌ها امان میداد یا انقدر سرمایه داشته باشم که نیازی به کار کردن نبود که بتوانم جهانگردی بکنم و به دل طبیعت بروم بیشتر ورزش کنم و خیلی چیزها یاد بگیرم، تحقیق بکنم و همه اینها را از نزدیک لمس کنم.

اما خیلی عذر میخوام این چیزی که میگویی شبیه زندگی آخوندی است این واعظان تمام فکر و ذکرشان این است که یک خانه هر چند کوچک در حد 40 متر یا 60 متر بخرند و دیگر فکر مادیات نباشند به قول خودشان هر چقدر خدا رسوند خدا برکت و تنها فکر و ذکر و دق دقه فکریشون شکم و زیر شکم بود اینها را از کودکی یادشان میدهند که دنباله گنج و اشیاء قیمتی در بیابانها و خرابه‌ها باشند و اگر پیدا کردن آن را خدا بخشیده است مثل همون داستانی که میگفت یه آخوندی توی نجف در راه مکتب بود یهو چشمش به یک سنگ زیبا میخورد آن را برمیدارد میبیند وسطش سوراخ است و از آن سوراخ یعنی به خیال خودش زندگی پس از مرگ را میبیند و یه چندتا خرافات بهش اضافه میکرد و بعد به جواهرات فروشی یهودی سطح بازار شهر میرود آن را به یهودی نشان میدهد و یهودیه به او میگوید آن صندوق پر از جواهرات و پول را بابت این سنگ به تو میدهم بعد آخونده با خودش طمع میکند و میگوید نکند ارزش سنگ بیشتر از اینها میباشد! سنگ را میگیرد و راهی مکتب میشود. بعد میبیند سنگ گم شده میگوید کار آن یهودی حرامزاده است :e415: حساب کن این حرفهای ساختگی و توهم ذهن را به خورد دیگر شیعه‌ها میدن و میگن یهود فلان است و بهمان. اینها رو گفتم که کمی فضا عوض شه :e105:یادمه تو دوران کودکی که ما تو بین خانواده‌های مذهبی بزرگ شدیم میگفتن چه خوب میشد اگر ارث به ما میرسید مثلا فُلان شخص ارث زیادی بهش میرسید بین خودمان میگفتیم اگر این ارث برای ما بود چی میشد! میرفتیم بهترین خانه و ماشین و مغازه را میخریدیم! این حرفها از کون گشادی و بی‌عرضگی خودمان نشات میگرفت که خدا میرساند و نیازی به حرص خوردن به مال دنیا نیست.

Moshref
05-09-2015, 06:52 AM
اما من میگم ثروت نیازه یعنی چی این حرف رو میزنی؟ :e415: یکت به دو بنده؟ پول لباس و کفشت زورکی جور میشه؟ اما من مثل تو نیستم کار میکنم پول در میارم برای اینکه لباس خوب تنم کنم حتی به زندگی سلطنتی برسم بهترین خونه و ماشین رو داشته باشم به کسی هم نیاز نداشته باشم. از همان کودکی کار کردم تونستم یه خونه از خودم بخرم و یه مغازه هر چند اجاره‌ای اما پُر از جنس گرون قیمت. اما باز هم میخوام، کمه باید یه چندتا خونه و حتی مغازه بخرم باید خیلی پولدار شوم هنوز اول راه هستم باید بهترین امکانات و تکنولوژی روز را بخرم و استفاده کنم لذت ببرم از همه چی لذت ببرم خورد خوراک لباس امکانات خونه ماشین مسافرت‌های توریستی همه چی من تو یه خانواده فقیر بزرگ شدم پدرم از همان کودکی هیچی برام نمیخرید یعنی پول نداشت که بخره صبح تا شب کار میکرد و کون خودش رو پاره میکرد آخرش هم به هیچ جا نرسید چون خیلی حلال و حروم سرش میشد اهل بخشش بود من خیلی از دستش حرص میخوردم از ساده‌گیش بهش میگفتم تو عمری کون خودت و ما رو پاره کردی پس کی میخوای به جایی برسی و برای خودت زندگی ایده‌آل برای خودت بسازی کُس خول میگه آخرش 2 متر خاکه هممون میمیریم میخوایم چیکار!! اما من اینطوری فکر نمیکنم انسان 50 یا 60 یا در بهترین حال 70 سال عمر میکنه باید خوش بگذرونه باید تلاش کنه هم علمی و هم مادی، "در کنار هم" نمیشود یکیشو بیخیال شد انقدر باید داشته باشی که محتاج کسی نباشی.

Moshref
05-09-2015, 07:27 AM
من بعد از ازدواجم تمام اثاثیه منزلم رو عوض کردم هر چند که پدر خانمم خیلی ناچیز داده بود مثلا یه LED خریدم که گرونتر از کل این چیزایی که به دخترش داده بود چون دوست ندارم منت کسی بالای سرم باشه و اونو رو سرم چماق کنه "این رو هم بگم خیلی مرعات میکنم که مبادا حرفی بزنم که منتی رو سر زنم بشه" همش رو از زور بازو خودم خریدم و هرچی هم دارم از زحمت خودم است برای همین وقتی یه گدایی رو میبینم جوان و سالم است میگم خوار کُسه برو کار کن و نون بازوت رو بخور مگر چته؟ فلجی؟ چلاقی؟ البته خودم خیلی به این در و اون در زدم گشنگی کشیدم زحمت کشیدم تا فوت و فن کار رو یاد بگیرم مشتری جذب کنم و خیلی چیزهای دیگه ... حالا بزار مزایای این روی پا خود ایستادن رو بگم :e056: مثلا پدر خانمم از اون دنده بلند شده و بعد از سلام و احوالپرسی میبینم اخلاقش کیریه مثل یه دختر پریُد. گویی که ارث‌اش را بالا کشیدم من هم اخمامو تو هم میکنم و کیرم حسابش میکنم و آنجا را ترک میکنم و با خودم میگم کُس اول تا آخرت. :e415: من که به تو کُس کش محتاج نیستم تو که هیچ به بزرگتر خودت هم باج نمیدهم. به خانه هم که میروم با فریاد به خانمم میگم پدر کُس کشت چش بود مگر جه هیزم تری بهش فروختم که اینطور برخورد میکند؟ اون هم میدونه تو دلم چیزی نیست فقط میخواهم عصبانیت خودم را تخلیه کنم ساکت میماند و گاهی هم اگر شدت حرفهایم بالا باشد قهر میکند که من هم میگویم به تخمم ولی بعد 5 دقیقه میگم و میخندیم انگار زندگی به خایه‌هایم آویزان است.

داشتم میگفتم ما هم تو خانواده فقیری بزرگ شدیم هیچوقت یادم نمیاد پدرم لباسی یا اسباب بازی چیزی تو دوران کودکی برای ما بخرد کارش فقط سکس و پس انداختن بچه بود هر چند که من عقده‌ای نشدم الان که به پول رسیدم برای بچه‌ام کم نزاشتم لباس، اسباب بازی، خورد و خوراک خوب میخرم. چون من پسر دوم خانواده بودم کیف و لباسی که برای برادر بزرگترم کوچک و قدیمی میشد به ما میرسید مثلا خوار زانوی شلورارش رو میگایید مادرم وصله گرد میزد میداد به ما برادران بعدی. هر چند که زندگی ما محقر و کیری نبود کلا اکثر دهه شصتی‌ها اینجوری بودن.

اما من از پدرم ناراحت نیستم گاهی فحشش میدم که چرا انقدر ساده بود اما خیلی دوستش دارم خیلی مرد با شرف و خوبیه بخاطر اینکه ما را به کسب و کار تشویق کرد کون گشاد و تن پرور بار نیاورد.

kourosh_iran
05-09-2015, 10:48 AM
مثل یک سراب میمونه هر چی هم جلوتر بری بیشتر بهش نیاز داری و فکر میکنی سوادت باز هم کمه من که خودم به این نتیجه رسیدم.
یه روز پسرخالم گفت خب این کامپیوتر و علم و اینا که میگی تموم نشدنی هست خب اینطوری به درد نمیخوره که چون آدم هیچوقت به تهش نمیرسه و همش سر کاره. بهش گفتم خب قضیه اینه که هرچی بیشتر یاد میگیری هرچی بیشتر دانش و توانایی بدست میاری کیفیت زندگیت بالاتر میره بیشتر توانا میشی بیشتر حال میکنی از خودت بیشتر کارها برات آسون میشه نسبت به دیگران برتری های بیشتری بدست میاری. پس نیازی نیست حتما آدم به ته یه چیزی برسه و ته داشته بشه تا دنبالش بره.


اما خیلی عذر میخوام این چیزی که میگویی شبیه زندگی آخوندی است این واعظان تمام فکر و ذکرشان این است که یک خانه هر چند کوچک در حد 40 متر یا 60 متر بخرند و دیگر فکر مادیات نباشند به قول خودشان هر چقدر خدا رسوند خدا برکت و تنها فکر و ذکر و دق دقه فکریشون شکم و زیر شکم بود
خب هرکس هرجور دوست داره با هرچی حال میکنه زندگی کنه چه اشکالی داره به کسی چه مربوط؟
همین آخوندها خیلی هاشون میبینی عمرهای طولانی دارن جسمشون هم خوب سالم میمونه، نمیگم همشون ولی خیلی هاشون، خب بخاطر همین زندگی ساده و بدون دغدغه و بدون ظلم و پلیدی های بزرگ هست. همهء آخوندها که آخوند سیاسی و حکومتی نیستن و زیاد با این حرفا کاری ندارن و هر آخوند حکومتی هم که لزوما آدم آنچنان بدی نیستش.
خوشبختی چیزی نیست ظاهری باشه به ثروت باشه. یه بحث پیچیده ای هست واسه خودش. خوشبختی به رضایت و احساس و تفکر خود آدم هم بستگی داره. به سراسر عمرت اینکه در تمام عمرت جمع جبری لذت (مثبت) و رنج (منفی) چی میشه هم بستگی داره به اینکه چقدر عمر کنی سلامتی بدنت چطور باشه چه پیری ای داشته باشی چطوری بمیری هم بستگی داره.
مثلا من از زندگیم راضیم. هرچند اگر بتونم و تاوانش صرف بکنه شانس و راحتی خوبی ببینم خب دنبال بیشترش هم میرم و میخوام چرا نخوام. مشغولیت ها و دلخوشی ها و لذت های من مثلا با کامپیوتر و برنامه نویسی و علم و فناوری مدرنه و اینطور چیزا، قدرتهای اصیل و درونی، ورزش، هنرهای رزمی و غیره، چیزهایی که نیاز به ثروت و امکانات زیادی نداره خیلی هاش و بعضا هزینه های کمی هم داره. چه اشکالی داره کی میتونه بگه مثلا لذتی که من از زندگیم میبرم خوشبختی ای که دارم از فلان آدم پولدار کمتره لزوما؟ مگه درون منه؟ مگر اگر اون لذتی داره که من تجربه نکردم اونم لذت هایی رو که من کشف کردم و در اختیار دارم تجربه کرده میدونه قضیه چیه واقعا؟ اصلا مگر آدما لزوما کپی همدیگر هستن از چیزی که اون لذت میبره منم همونقدر لذت میبرم و بعکس؟
من مثلا نمیگم مادیات بیشتر دوست ندارم. مثلا منم یه اتومبیل خوب داشتم باشم بدم نمیاد لذت هم میبرم، ولی خیلی آدما با همون حال میکنن و براشون همه چیز ولی من از اینکه از نظر دانش و بینش و درک مسائل فنی به اون ماشین احاطه داشته باشم لذتی برابر یا حتی بیشتر میبرم اینکه فقط داشته باشم با پولم خریده باشم و باهاش رانندگی کنم مسافرت برم اونقدرها برای من لذت بخش نیست شاید چون آدم عمیق و علمی هستم و این ارضام نمیکنه. یه ماشین اگر زیر پای من باشه دوست دارم همه چیز رو بدونم و طرز کار همه چیزش رو کاملا درک کنم بدونم. اینکه فقط کاربر کور باشم و از طرز کار فناوری سردرنیارم از دانشش چیز درست و حسابی ندونم از نظر فکری بهش احاطه نداشته باشم حس کنم بقدر طراحان اون ماشین سواد و توان ندارم برای من ناخوشاینده و فقط سواری و اینور و اونور رفتن به من حال زیادی نمیده.


این حرفها از کون گشادی و بی‌عرضگی خودمان نشات میگرفت که خدا میرساند و نیازی به حرص خوردن به مال دنیا نیست.
کون گشادی بحث با خردمندی و قناعت جداست. ولی خب بقول شما بله خیلی وقتا اینطور چیزها با هم قاطی و جعل و تحریف شدن. ولی مثلا یکی مثل من که بر اساس این حرفها و دین نیست و خودش بر اساس عقل و تجربه و شرایط خودش بهش رسیده. هیچکس مجبور نیست دنبال چیزی بره که بنظرش تاوان و هزینش ارزشش رو نداره! یوقت من به یه چیزی اصلا علاقهء زیادی ندارم ازش لذت زیادی نمیبرم ولی یکی دیگه بعکس. مثلا من برام مهم نیست خونم چقدر بزرگ باشه یا ماشینم آنچنان باشه، و کلا این چیزای ظاهری و برونی برام چندان جذابیت و لذتی ندارن. من بیشتر با قدرتهای اصیل و درونی و چیزهایی که درون خودم جزیی از وجود خودم باشن حال میکنم و اتفاقا وابسته بودن به چیزهای برونی برای راضی شدن و لذت بردن رو یک ضعف میدونم. وقتی بر درون خودت کنترل داشته باشی وقتی گنج و سرمایه و ثروتت در درونت باشه جزیی از خودت باشه، اینطوری خیلی بهتر و کاراتره بنظر من. نظر که نیست، عین حقیقته که تجربش کردم!

kourosh_iran
05-09-2015, 10:55 AM
اما من میگم ثروت نیازه یعنی چی این حرف رو میزنی؟ :e415: یکت به دو بنده؟ پول لباس و کفشت زورکی جور میشه؟
البته منظورم این نیست که در مضیعه جدی هستم و مشکلی دارم. منظورم اینه که درآمد اینقدر کمه. ولی راحت زندگی میکنم و دغدغهء خاصی نداشتم تاحالا شکر خدا خوب زندگی کردم بنظر خودم.
چند سری پول کفش و شلوار و حتی برای دندان پزشکی از رئیسم گرفتم :e105:
من زیاد اهمیت نمیدم به خودم فشار نمیارم واسه مادیات و نگرانی بیخود ندارم. کوچک و قانع زندگی میکنم ولی راحت و بی دغدغه و بدون اینکه فشار جسمی و روحی روانی زیادی به خودم وارد کنم.
عوضش اون وقت و انرژی آزادی رو که داشتم صرف این کردم که مثلا توی علم و تخصص خودم هم همزمان پیشرفت زیادی کردم. یعنی نه تنها راحتی و آسایش داشتم و عالم و آدم به تخمم نبوده، بلکه پیشرفت هم کردم و کلی قوی تر شدم کلی دانش و توانایی های خودم رو ارتقا دادم به فکر آینده و پیشرفت هم بودم منتها به روش خودم و در چیزهایی که فکر میکردم ارزش بیشتری داشتن و فرصت برای پیشرفت در اونا محدودتر و استثنایی تر بوده.
فرضا یوقت هم اگر واقعا کم بیارم خب فلج که نیستم عمرم هم هنوز کلی مونده هنوز تا پیری سالها مونده میتونم کار و تلاش بیشتری بکنم و تمرکز برای پول درآوردن و یه پولی به جیب بزنم. از اون طرف چون از نظر دانش و توانایی ها و تخصص و هوش و سواد و غیره خودم رو ارتقا دادم فکر میکنم این راه برام راحتتر میشه طبیعتا و نسبت به خیلی های دیگه برتری های قابل توجهی دارم.

kourosh_iran
05-09-2015, 11:14 AM
من بعد از ازدواجم تمام اثاثیه منزلم رو عوض کردم هر چند که پدر خانمم خیلی ناچیز داده بود مثلا یه LED خریدم که گرونتر از کل این چیزایی که به دخترش داده بود چون دوست ندارم منت کسی بالای سرم باشه و اونو رو سرم چماق کنه "این رو هم بگم خیلی مرعات میکنم که مبادا حرفی بزنم که منتی رو سر زنم بشه" همش رو از زور بازو خودم خریدم و هرچی هم دارم از زحمت خودم است برای همین وقتی یه گدایی رو میبینم جوان و سالم است میگم خوار کُسه برو کار کن و نون بازوت رو بخور مگر چته؟ فلجی؟ چلاقی؟ البته خودم خیلی به این در و اون در زدم گشنگی کشیدم زحمت کشیدم تا فوت و فن کار رو یاد بگیرم مشتری جذب کنم و خیلی چیزهای دیگه ... حالا بزار مزایای این روی پا خود ایستادن رو بگم :e056: مثلا پدر خانمم از اون دنده بلند شده و بعد از سلام و احوالپرسی میبینم اخلاقش کیریه مثل یه دختر پریُد. گویی که ارث‌اش را بالا کشیدم من هم اخمامو تو هم میکنم و کیرم حسابش میکنم و آنجا را ترک میکنم و با خودم میگم کُس اول تا آخرت. :e415: من که به تو کُس کش محتاج نیستم تو که هیچ به بزرگتر خودت هم باج نمیدهم. به خانه هم که میروم با فریاد به خانمم میگم پدر کُس کشت چش بود مگر جه هیزم تری بهش فروختم که اینطور برخورد میکند؟ اون هم میدونه تو دلم چیزی نیست فقط میخواهم عصبانیت خودم را تخلیه کنم ساکت میماند و گاهی هم اگر شدت حرفهایم بالا باشد قهر میکند که من هم میگویم به تخمم ولی بعد 5 دقیقه میگم و میخندیم انگار زندگی به خایه‌هایم آویزان است.

بهرحال روشهای مختلفی هست برای رسیدن به خواسته های آدمهای مختلف.
مثلا منم الان عالم و آدم رو به تخمم حساب نمیکنم کسی هم نمیتونه مجبورم کنه همه مجبورن با خواسته ها و شرایط من کنار بیان چون میدونن نقطهء ضعف بزرگی ندارم نیاز خیلی کمی به درآمد دارم و اهمیت زیادی برام نداره و اونا بهم بیشتر نیاز دارن تا من به اونا. منجمله هر کارفرمایی که تاحالا باهاش بطور جدی کار کردم.
حالا من این شرایط رو از طریق قناعت و البته تاحدی پشتوانهء مالی که از قبل داشتم (ارث پدری) بدست آوردم و البته با ترکیب با دانش و توانایی های گسترده و بالای خودم و خصوصیات کمیابی که دارم (آدم قابل اعتماد و سالمی هستم)، یکی مثل شما از طریق کسب ثروت و یاد گرفتن فوت و فن تجارت و پول درآوردن و اینکه خودش کسب و کار کنه و با دیگران در این زمینه رقابت کنه.
شاید بگی خب اگر این سرمایهء اولیه و ارث پدری و مکان زندگی رو نداشتی چه میکردی، باید بگم اگر شرایطم فرق میکرد خب با تفکر و روش مناسب اون شرایط پیش میرفتم برنامه ریزی و عمل میکردم، دلیلی نداره وقتی شرایط الان چیز دیگس من با اگر و فرض شرایط تخیلی دیگری فکر و برنامه ریزی و عمل بکنم. اصلا شاید اون موقع منم در نهایت مثل شما میشدم همین راه رو میرفتم. کسی چه میدونه؟ ولی شرایط ما دوتا متفاوت بوده.
یه روز با یکی از همکارها بحث علم بهتر است یا ثروت داشتیم، بهم گفت بدبخت اگر حاجی (رئیسم) نبود از گشنگی میمردی!! گفتم برو بینیم باووو! اولا که تو که به خدا اعتقاد داری باید بدونی روزی دست خداست و رئیس و این حرفا فقط وسیله هستن، دوما که من اینطور نبود فقط این گزینه این راه این توان رو داشته باشم بلکه به سادگی دیدم خب این آدمای پولدار هستن که علم و تخصص و توان فنی ندارن یا وقت ندارن بهرصورت نمیخوان نمیتونن خودشون همه کار رو انجام بدن بنابراین چنین نقش و جایگاهی برای امثال منم هست خب منم بر اساس این واقعیت ها و فرصتهای موجود برنامه ریزی کردم چون این با خواسته ها و خصوصیات و شرایط من بیشتر جور درمیامد، وگرنه خب میرفتم دنبال یه راه یه کار و هدف و شکل و روش دیگری مگر توی این دنیای بزرگ فقط همین یه راه همین یک کار همین افراد هستن و همه لزوما محتاج اینان خودشون توان و امکان و جراتی ندارن که کار دیگه بکنن؟!!

خلاصه بنظر من هر آدمی خودش باید تشخیص بده چی دوست داره هدفش چیه شرایط و گزینه هاش چیه و از دید خودش بهینه ترین و بهترین رو انتخاب کنه. مهم نیست رئیس هستی یا کارگر یا کارفرما یا کارمند، دانشمند هستی یا ثروتمند، مهم اینه از زندگیت راضی باشی خودت رو اداره کنی به خودت فشار ناروا و زیادی نیاری و سالم زندگی کنی هم از نظر جسمی هم از نظر روحی-روانی و چیزی رو پیدا کنی که واقعا خودت میخوای و ازش راضی هستی با شرایطت با توانایی ها و خصوصیات شخصی تو سازگاری بهینه تری داره.

اینکه یه چیزایی رو کلیشه بکنیم بگیم مثلا حتما همه باید ثروتمند بشن حتما باید همه بیزینس و تجارت و شرکت و کارخونه شخصی خودشون رو داشته باشن و اینطور حرفا بنظر من معقول نمیاد. من توی همین آپارتمان فسقلی 56 متری خودم اونقدر آزاد و راحت زندگی میکنم اونقدر لذت میبرم آرامش دارم که شاید اونی که خونهء 2000 متری مجلل داره اونقدر راحتی و آرامش و لذت نداشته باشه! اصلا هم از چیزی نمیترسم محتاج کسی نیستم خودم رو حقیر نمیبینم حتی باوجود اینکه ازدواج نکردم، و حتی اگر برم در و دهات زندگی کنم بازم خوشحالم و لذت میبرم و چیزی از خودم کم نمیبینم فکر نمیکنم دیگران آدمهای ثروتمند آدمهای توی شهر آدمهایی که با زنهای زیبای زیادی رابطه دارن لزوما از من خوشبخت تر هستن از زندگیشون بهرهء بیشتری میبرن. خودمو بخاطر این مسائل اذیت نمیکنم به خودم فشار نمیارم آزرده نمیکنم روح و روانم رو سالم و آزاد و ساده و سرافراز نگه میدارم. خودم در حق خود بدی نمیکنم. میدونم که آدم باید در درون خودش دنبال خوشبختی و قدرت بگرده و همین که سلامتی روحی و جسمی داشته باشی آرامش و آسایش داشته باشی گشنه و تشنه نمونده باشی خودش بخش اعظمی از خوشبختیه که بعنوان حداقل کفایت میکنه. ولی خب آدم بتونه پیشرفتی بکنه اشکالی نداره باید دید تا چه حد شدنیه چه گزینه هایی در دسترس و واقعا عملی هستن با چه هزینه ها چه خطرات و ریسک هایی چه تاوان هایی دارن آدم در مقابل باید چیا بده چه چیزهایی رو به خطر بندازه آیا ارزشش رو دارن یا نه آیا اصلا براش جذابیت دارن ازشون لذت کافی میبره یا نه.

Moshref
05-09-2015, 02:25 PM
یه روز پسرخالم گفت خب این کامپیوتر و علم و اینا که میگی تموم نشدنی هست خب اینطوری به درد نمیخوره که چون آدم هیچوقت به تهش نمیرسه و همش سر کاره. بهش گفتم خب قضیه اینه که هرچی بیشتر یاد میگیری هرچی بیشتر دانش و توانایی بدست میاری کیفیت زندگیت بالاتر میره بیشتر توانا میشی بیشتر حال میکنی از خودت بیشتر کارها برات آسون میشه نسبت به دیگران برتری های بیشتری بدست میاری. پس نیازی نیست حتما آدم به ته یه چیزی برسه و ته داشته بشه تا دنبالش بره.



خب منظور منم همینه. من نگفتم سر کاریه و بدرد نخوره برعکس باید بیشتر تلاش کرد تحقیق و مطالعه کرد اما تو خیلی از پستات ادعای فهمیدن و علامه دهر بودن میکنی برای همین این مثال را آوردم و گفتم علم مثل سراب میمونه و هر چقدر هم بدانی باز هم بهش نیاز داری پس نمیتونی بگی عقل کل هستی و اینها همش یک ادعای مسخره است. پس با این حال فیلسوفان کارل مارکس، آرتور شوپنهاوئر ، توماس هابس، مارتین هیدگر، نوآم چامسکیحرفه ووو ... پس اینها چه باید بگویند :e415: منظور من اینه که ثروت هم در کنار علم خیلی لازمه شاید چون من متاهل هستم دیدگاهم فرق میکنه و اگر مثل تو عزب میموندم به درآمد ناچیز قانع بودم. بقول خودت اصلا به چه کسی مربوط هر کی هرجور حال میکنه زندگیشو میچرخونه اینطور که از حرفات فهمیدم خیلی از آدمای مذهبی هم مذهبی‌تر هستی هنوز اعتقادت به دین قوی هستش بیشتر جاها خواسته یا نخواسته از عقایدشون دفاع میکنی نمیشود خورده گرفت به هر حال توی خانواده مذهبی بزرگ شدی! شاید هم چیزایی که برات سخت بوده یا قابل هضم نبوده را دور ریختی :e057: اما من از همه‌ء آخوندا متنفرم اینها غیر از بخور و بخواب و سکس چیزی یاد نگرفتن اینها هیچ منفعتی ندارن و باعث عقب افتاده‌گی بشر هستن. حالا هی گول تبلیغات این آخوندارو بخور و از اینها حمایت کن :e105: میگی من جوری رفتار میکنم که اونها به من نیاز داشته باشن اما آخرش کارت به رئیس گیر است و برای خرجی بهش رو میزنی. این حرف‌ها همش متناقض است گفته بودم اینها همش رویا پردازی است.

kourosh_iran
05-09-2015, 06:45 PM
خب منظور منم همینه. من نگفتم سر کاریه و بدرد نخوره برعکس باید بیشتر تلاش کرد تحقیق و مطالعه کرد اما تو خیلی از پستات ادعای فهمیدن و علامه دهر بودن میکنی برای همین این مثال را آوردم و گفتم علم مثل سراب میمونه و هر چقدر هم بدانی باز هم بهش نیاز داری پس نمیتونی بگی عقل کل هستی و اینها همش یک ادعای مسخره است.
والا من کی ادعا کردن عقل کل هستم؟! ولی از خیلی آدمهای معمولی طبیعتا برتر هستم.


پس با این حال فیلسوفان کارل مارکس، آرتور شوپنهاوئر ، توماس هابس، مارتین هیدگر، نوآم چامسکیحرفه ووو ... پس اینها چه باید بگویند :e415:
اینا که گفتی بنظرم همشون فیلسوف و اینا بودن! علاقهء خاصی به فلسفه داری؟
بنظر من آدم باید از تمام قدرتها داشته باشه، نه فقط یک فیلد محدود مثل فلسفه. باید همه چی بلد باشی همه توانایی داشته باشی. هم انیشتین باشی هم بروسلی :e105:
البته تاجاییکه میشه! طبیعتا آدم نمیتونه توی تمام رشته ها اطلاعات کامل و تخصص و مهارت بالا داشته باشه، ولی بنظر من خیلی وقتا همه فن حریف بودن بهتره تا اینکه فقط توی یک رشته دانش و مهارت و توانایی داشته باشی.
حتی اینا که میگی مثلا به خیال خودت مثال زدی فکر میکنی حتما اینا دیگه آخر قدرت و برانسان بودن، ولی بنظر من دلیل و اثباتی نداره لزوما اینطور فکر کنیم. دست کم نگیر شاید خیلی آدمها بوده و باشن که درواقع حتی از این افراد معروف هم کاملتر و قوی تر باشن. کسی چه میدونه؟ مثلا شاید خود من از بعضی از اینا باهوش تر دانشمندتر تواناتر باشم! دلیل نداره طرف حالا توی فلسفه فقط مشهور شده وارد بوده بگی پس کلا آدم خیلی بزرگ خیلی باهوش خیلی قوی و کاملی بوده. بنظر من مثلا آدمی که هنر رزمی ورزش نمیشناسه ناقصه حالا میخواد انیشتین باشه میخواد هاوکینگ باشه، یک کسی که هم هوش و دانش و هم قدرت بدنی داره و رزمی کار کرده بنظر من میتونه در کل آدم کاملتر و قوی تری محسوب بشه.
اصلا هم بنظر من مقایسه درستی نیست بر اساس فیلدهای علمی و دانشمندانی که تخصصشون یه چیزی بوده و مشهور شدن بیایم و برای همیشه همهء آدمها رو با نظرات اونا مقایسه کنیم. اونا هم آدم بودن اشتباه کردن که بارها در طول تاریخ هم مشخص شده بعدم برای زمان و مکان و شرایط خودشون بودن شاید الان شرایط و نیازها عوض شده باشه سوالات و مشکلات و راه و روشهای جدیدی بوجود آمدن که لزوما نظرات و عقاید اونا پاسخگو نیست.


منظور من اینه که ثروت هم در کنار علم خیلی لازمه شاید چون من متاهل هستم دیدگاهم فرق میکنه و اگر مثل تو عزب میموندم به درآمد ناچیز قانع بودم.
بله خب کسی که ازدواج میخوره خربزه میخوره باید پای لرزش هم بشینه.
شما به پدرت میتونی ایراد بگیری بگی کون گشادی خودش رو با باورهای مذهبی توجیه میکرده، چون اون زن و بچه داشته مسئول شرایط حال و آیندهء زن و بچه خودش هم بوده، ولی من که ازدواج نکردم زن و بچه ندارم سربار کسی هم نیستم هرجور بخوام زندگی میکنم کون گشاد هم باشم به کسی مربوط نیست دوست دارم و اول و آخر واسه خودم زندگی خودم شرایط خودمه.


بقول خودت اصلا به چه کسی مربوط هر کی هرجور حال میکنه زندگیشو میچرخونه اینطور که از حرفات فهمیدم خیلی از آدمای مذهبی هم مذهبی‌تر هستی هنوز اعتقادت به دین قوی هستش بیشتر جاها خواسته یا نخواسته از عقایدشون دفاع میکنی نمیشود خورده گرفت به هر حال توی خانواده مذهبی بزرگ شدی! شاید هم چیزایی که برات سخت بوده یا قابل هضم نبوده را دور ریختی
من هرچیزی از هر منبعی باشه فکر میکنم هضم و تجربه و تست میکنم اگر بنظرم درست بود مفید بود قبول میکنم استفاده میکنم میگم درسته خوبه.
دلیل نمیشه بگیم هرچیزی توی دین هست غلطه و مفید نیست و باید بندازیم دور قبول نکنیم. ممکنه حتی خودت مستقلا به خیلی چیزهایی برسی که در ادیان هم هست.


میگی من جوری رفتار میکنم که اونها به من نیاز داشته باشن اما آخرش کارت به رئیس گیر است و برای خرجی بهش رو میزنی. این حرف‌ها همش متناقض است گفته بودم اینها همش رویا پردازی است.
رو نمیزنم. میگم لازم دارم بده! همین! البته نه با بی احترامی، اما خجالت هم نمیکشم منت سرم نمیره. چون حقوقم کمه اون میدونه منم باهوش هستم که وقتی یه خرجهایی دارم باید خودش بده، وگرنه که مشکل واسه من پیش بیاد طبیعتا مشکل اونم خواهد بود! قضیه قضیهء سود و ضرر دو طرفه و اینکه براش صرف میکنه یا نه.
نده خب منم مشکل بخورم بعد خشمم هم انگیخته بشه باهوش هم هستم بقدر کافی پررو و شجاع هم هستم اونوقت برنامه واسش پیاده میکنم حالیش میکنم، نهایتش هم با هم به توافق و سازگاری و صلح و رضایت دو طرفه نتونستیم برسیم خب اصرار ندارم حتما این کار حتما این کارفرما و میگم من رفتم به تخمم! چون تنها هستم چون نیاز به درآمد و پول زیادی ندارم ترک کار و مدتی بیکار موندن هم برام خیلی راحته و هیچ ترسی از این ندارم. بالاخره آدم یه فکری میکنه دیگه، چه بسا حتی برام بهتر بشه یه فکر اساسی تر بکنم یه کار و درآمد بهتر و آینده بهتری واسم جور بشه. تاحالا که سه چهار تا کار عوض کردم هر دفه از دفهء قبل کلی بهتر شده! بهرحالش هم خیالی نیست چون گفتم که زن و بچه ندارم مکان زندگی هم مال خودمه اجاره خونه نمیدم، فقط یه خرج آب و غذا و مخلفات یه نفره که اونم بی کس و کار نیستیم و راه و کمک هست فرصت های دیگه هم هست خیالی نیست. اصلا من اعتقادی ندارم که آدم بخاطر این نیازهای اولیه باید بترسه و کون خودش رو پاره کنه. بنظر من اینطور نیازها و آدمی در این حد قانع باید گذران زندگی براش تقریبا مجانی بیفته! همین الانش هم کاری که من میکنم کسی نداره یعنی کار نیست تقریبا و بیشتر تفریح و سرگرمیه تا کار بخوای بگی به اون صورت. همه هم میدونن و میبینن ولی کسی هم نمیتونه چیزی بهم بگه انتظار بیشتری داشته باشه ازم بیگاری بکشه چون همه میدونن که عالم و آدم به تخمم هم نیست از اونور کسی مثل من که متخصص کار بلد و سالم و قابل اعتماد باشه به این آسونی ها گیر نمیاد. منم که حقوق کمی میگیرم که تقریبا کسی با اون حقوق پیدا نمیشه کار کنه (مگر کارآموزی چیزی باشه که اونم کارایی منو نداره) چون بالاخره بقیه دنبال زن و بچه و آینده و پس انداز و پیشرفت مادی و درآمد درست و حسابی تری هستن.
یه کاری کردم یعنی کارفرماها جرات نمیکنن بهم بگن بالای چشت ابروس. طرف زنگ میزنه پای تلفن مثلا میخواد بگه بیا کار داریم برامون انجام بده دست پاچه میشه چند بار سلام و ادای احترام میکنه که من خودم خندم میگیره :e415:
حالا طرف کی بوده یه آدم اصلا قد و ادعا که یه وقتا سر همه داد میزنه چقدر رجز میخونه و واسه خودش هیکل و هیبت و ادعاهای گنده داره!
آره عزیز اگر پشتوانه داشته باشی اگر خودت آدمش باشی اگر عقل و هوش و ارادهء خودت رو بکار بگیری البته هزینه داره باید از یکسری چیزهایی هم چشم بپوشی، اونوقت نیازت خیلی کمتر از اکثریت مردم میشه اونوقت دیگران حتی رئیس روئسا باید بهت احترام بذارن خایت رو هم بمالن چون بهت نیاز دارن چون میدونن عالم و آدم به تخمت هم نیست نقطه ضعف بزرگی نداری مجبور نیستی تحت هر شرایطی تحملشون کنی. البته که باید آدم توانمند و سالم و کارایی باشی البته نه اینکه یه آدم کم سواد و شوت و معمولی که نظیرت زیاد پیدا بشه. من یه کارهایی میتونم انجام بدم که دیگران توش گیر میکنن.

kourosh_iran
05-09-2015, 07:34 PM
اخیرا دوباره نیاز به خرج دندون دارم. به رئیسم گفتم رئیس، نیازمند یاری سبزت هستم! وعده داده بابت یه پروژه که اخیرا تموم کردن واسه یه شرکتی پولشو به زودی که بگیرن به من هم شیرینی میده. ولی اگر طولانی بشه اگر بزنه زیرش یا کم بده اونوقت من میدونم و اون! منتها چطوری، خب با سیاست با زیرکی عمل میکنم ولی بقدر کافی با پیام آشکار و جدی و قوی! مثلا چکار میکنم؟ یه روز دیر میرم یا اصلا نمیرم، یه روز دفتر رو تمیز نمیکنم بعد زنگ میزنه یا بعدا میگه چرا دفتر رو تمیز نکردی مهمون داشتم اومدن کثیف بود آبروم رفت، میگم آخه دندونم درد میکرد :e415:

آره دوست عزیز خیلی وقتا زیردست بیشتر میتونه کارفرما رو اذیت کنه ترفند و روش بیشتر بلده زیر دستش امکانات زیاد هست برای رسوندن پیام و حال گرفتن و مجبور کردنش. منتها زیردست یکی باشه مث من، نه هر چلمنگ دوزاری و کسی که محتاج باشه، شب دست خالی بره خونه زنش کتکش بزنه بچه هاش رو نتونه پاسخگو باشه، بی زبون و بی عرضه باشه، آیکیو پایین باشه، ضعیف و توسری خور باشه، کسی باشه که راحت بتونن بندازن بیرون ده تا بهتر جاش صف کشیده باشن!

البته من و رئیسم در کل رابطهء خوبی داریم منصفانه و انسانی و اخلاقیه. البته یدونه جوجه رئیس هم دارم که گفتم اولش قد بود احترام کافی نمیذاشت قدر منو نمیدونست زیاد رعایت نمیکرد خب تجربه نداشت جوانی خام و بی تجربه بود فک کرده بود من چون ازدواج نکردم چون ماشین ندارم چون حقوقم پایینه آدم بی دست و پایی هستم، منم آخرش که روشهای دیگه سیاست ها در طول زمان جواب نداد (البته تاحدی جواب داد ولی نه اونقدری که لازم بود) تهدید کردم به رفتن، بعد از اون موقع دیگه توافق کردیم یه روز درمیون میرم (اولا هر روز میرفتم) کارم یک چهارم شده چقدر هم بهم عزت احترام میذاره تازه، چون میدونه من دیگه یه پام دم دره واسه رفتن؛ یجورایی توی برزخ موندیم هردو اصلا قرار بود بعد از یک ماه دیگه نرم، ولی چندین ماه بدون اینکه چیزی بگیم ادامه دادیم روابط و کار رو. البته این برزخ واسه من خیلی خوبه! الان مثل این ناحیه های خودمختار شدم واسه خودم! یعنی خیالی نیست سر وقت هم نرم کسی نمیتونه بهم چیزی بگه، هروقت هم حال نداشته باشم یا کار داشته باشه واسه خودم زنگ میزنم یه بهانه ای میارم و نمیرم. البته حقوقم نسبت به اون موقع که هر روز میرفتم نصف شده، ولی واسه من کافیه و از اونور هم کارم یک چهارم هم کمتر شده بگم اصلا یک ششم شده اغلب اوقات که میرم بیکارم و رفتن یک ربع تا نیم ساعت دیرتر وارد محل کار میشم و از اونور هم نیم ساعت زودتر میام کلا بگی یک روز درمیون روزی فقط 2 ساعت 1 ساعت کار میکنم و پول خیلی راحتی درمیارم! هرچند پول زیادی نیست. اگر پول بخواد زیاد باشه خب اونم دیگه انصاف نیست و مشکل هم ایجاد میکنه بالاخره کارفرما هم اعصابش بهم میریزه و حق هم داره انتظارش بالا میره میگه دارم ماهی این همه پول میدم و جو دوستانه خراب میشه و اصطکاک پیش میاد. باید یجور باشه واسه اونم صرف کنه راضی باشه حالت زور و سوء استفاده نباشه. من یجوری هست سیستمم که خودکار همینطور میشه و طرف میدونه من نیاز ندارم بلکه اونه که نیاز داره و متقاضی خدمات منه. منم ازش زیادی نمیگیرم قدری میگیرم که واقعا کمتر از اون صرف نمیکنه و تقریبا هیچکس دیگری هم با اون پول براش کارش رو اونطور انجام نمیده. یعنی نه سیخ بسوزه نه کباب. البته باید بگم درواقع فشار و کار روی کارفرماها بیشتر از منه! ولی خب چاره ندارن میدونن مجبورن و یا دارن بالاخره پولش رو درمیارن زورشون هم به من نمیرسه!! اینطوریه که میبینی حتی میشه شرایط رو برعکس کرد و یه زیردست از رئیس راحتتر باشه امتیازات بیشتری داشته باشه و واسه خودش یه پا رئیس باشه!! من خودم یکی از افراد قدیمی رو شخصا از دفتر رئیسم انداختم بیرون بدون مشورت و اجازهء رئیس با اینکه طرف پیرمردی بود سابقش از منم بیشتر بود، رئیسم با مردم زیادی رودروایسی داره. پیرمرده عصبانی شده بود گفت میرم یکی میارم جات مجانی کار کنه تو رو بندازن بیرون. من از این حرفش به قهقه افتادم گفتم عجب حرفی زدی ای نادان برو تلاشت رو بکن ببینی میتونی یا نه مثل اینکه نفهمیدی قضیه چیه من چه آدمی هستم و چقدر ارزش دارم واسه کارفرما تازه فکر کردی اصلا اخراجم هم بکنه چی میشه من عالم و آدم به تخمم هم نیست دیگه یه کار با این حقوق که تحفه نیست. آقا خلاصه طرف رفت و هرچی تلاش کرد نتونست هیچ غلطی بکنه فقط خودش ضایع شد آخرش هم دوباره چشم توی چشم شدیم انگار نه انگار و اون بهم سلام و احترام کرد منم ضایش نکردم ولی بهش رو هم ندادم وگرنه دوباره خورده فرمایش هاش شروع میشد اونم آدم بدبخت و بیچاره مذهبی هم هست توی این سن اجاره نشینه و چندتا بچه داره بچه هاش دهنش رو سرویس کردن داره کلی بابت اونا باج و قسط و بدبختی میده ولی خب من میگم کسخلی بی عقلی از خود آدم هم هست من مثلا ازدواج نکردم ریدم به هرچی زن و بچه که بخواد اونطوری باشه!

و اینا همه با چی بدست میاد دوست عزیز؟ با خرد، با هوش، با قدرتهای اصیل و درونی، و با قناعت! شما بدون قناعت نمیتونی اینطوری زندگی کنی. هرکس هرچیزی میخواد باید بدونه راه و روش و هزینه و تاوانی داره. اگر قناعت نکنی، اگر ازدواج کنی، حتی اگر دنبال جک و جنده بازی باشی، خب خرج داره وقت و انرژی میبره از چیزهای دیگه میمونی، نمیتونی به آدمی بشی مثل من نمیتونی مثل من زندگی کنی. گندم بکاری گندمت رو درو میکنی، نه چیز دیگه. هرچی بخوای بکاری درو کنی باید تخم همون رو بکاری شرایط کاشت داشت برداشت خودش رو داره. حرف اینه. بحث توجیه و کون گشادی نیست. بحث اینه که خیلی وقتا میشه زندگی رو تا حد زیادی تحت تاثیر خواست و برنامه و شکل دهی شخصی قرار داد، حتی در کشورهای درپیت و فقیر، ولی باید از راه و روش خودش عمل کنی باید اینقدر قوی و باهوش باشی اینقدر خردمند و واقعگرا باشی که بفهمی راه و روشش چیه تاوان و هزینش چیه و بپردازی پای انتخاب خودت مردانه بایستی کارهایی بکنی که دیگران نمیکنن. آدمهایی که نمیتونن از جنس مخالف و سکس بگذرن، به اندازهء من قوی نیستن! بیشتر آدمها چنین قدرتی ندارن. منم ادعا نمیکنم خیلی قوی هستم ولی حداقل تونستم این کار رو بکنم چون میدونستم بدون این اون چیزهایی که میخوام تقریبا شدنی نیستن تضمین کافی نمیشه کرد. نمیدونم شاید عقلم بود شاید ویژگیهای شخصیتی و استعدادهای خاصی که تونستم این کار رو بکنم. شاید هم بخاطر ضعفهایی هم بوده، ولی بهرحال از نتیجش خوشحالم! هرچند سختی های خودش رو داره، ولی من این زندگی رو ترجیح میدم و فکر میکنم کنترل و تسلط بیشتری دارم روی زندگیم. من اهل ریسک و شانس برای چیزهای کم ارزش و سطحی نیستم.

البته همواره در طول تاریخ آدمهایی مثل من هم بودن و کم هم نبودن. مثلا تارک دنیاها، راهب ها، رزمی کارهای شائولین. اینا هم اغلب ازدواج نکردن و با قناعت و گوشه نشینی زندگی کردن. ولی خب من یک نوع خاص و ترکیبی و مدرنش هستم گویی!

از من میپرسی عالم و آدم ارزش این رو ندارن که آدم بخاطرشون به خودش زحمت و رنج زیادی روا بداره کون خودش رو پاره کنه. اصلا چرا باید کلیشه های مسخرهء اجتماع رو بپذیریم؟ باید اینقدر قوی اینقدر باهوش و مستقل باشی که بتونی القاهای دروغین دیگران و اجتماع و باورهای عامه رو تشخیص بدی و اونا رو خنثی کنی. کار راحتی نیست البته، ولی وقتی تلاش کنی به راهش بری به مرور قوی تر میشی بیشتر دستت میاد.
تازه آدمهایی مثل من کمتر به دنیا و دیگران صدمه میزنن چون خیلی از فسادها جنایت ها ظلم ها بخاطر رقابت و اصطکاک و منفعت طلبی و زیاده خواهی های آدمهای معمولی و کلیشه های اجتماع بوجود میاد که ما ازشون تاحد بیشتری در امان هستیم.