توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت
Mehrbod
06-05-2015, 03:01 AM
دقیقا و من گمان نمیکنم اگر ما به جنگل برویم و در گروههایِ کوچک آنجا بنشینیم، این گزاره کمتر
از امروز صادق باشد.
تاریخ پیدایش آدم امروزین را نزدیک به دویست هزار سال برآورد میزنند, که از این دویست هزار
سال تنها ١٠ هزار سال آنرا در تمدن به سر برده است و صد و نود هزار سال آن را به شکارچی-گردآوری سپرانده است.
ازینرو, اگر دوستی هم از خود معنایی داشته باشد, در همین بافتار
بایستی بیشترین معنی را داشته باشد که در همان فرگشته باشد.
بخشی از سخن من به شما (که بگمانم بد به شما رسید) همین بود. من گمان میکنم
اشتراک نظر ما در اینکه نمیخواهیم آدمی تبدیل به کامپیوتر یا حیوان خانگی شود بسیار
مهم است(چیزی که گویا در بین ترنسامانیستها چندان طرفدار ندارد)، چرا که طبیعت آدمی
مهم است. ولی من گمان میکنم تصور شما از طبیعت آدمی و آنچه در آن ارزش حفاظت و
محافظهکاری دارد اشتباه است.
در اینجا این پرسش که "طبیعت آدمی" چیست و یا سنت بهتر است
یا نوینگرایی, پرسشهایی بیراهه و کمتر در جُستار «چه باید کرد» میباشند.
پرسش اصلی اینجا این است:
در برابر تکنولوژی افسارگریخته چه میتوان کرد؟
و در برابر این پرسش و دورنمای تکنولوژی, هر پرسش و یا
دلنگرانی دیگری تا اندازهیِ بالایی بیهوده و بیراههروی است.
برای اینکه به تراز بیهودگی دیگر سخنان پی برده شود, این همانندی را میتوان نمود:
کسی دارد از خونریزی میمیرد; در این دم پرداختن به چه چیزی مهم* است:
١- پرداختن به سردردهایی که این کس همیشه میگیرد و روشهای درمان میگرن او؟
٢- پرداختن به احساس کوچک شدگی این کس و اینکه در جامعه به او در جایگاه یک مرد به اندازهیِ کافی احترام نمیگذارند؟
٣- پرداختن به اینکه او در کودکی از مادر خود به اندازهیِ کافی کتک نمیخورده,
چون روشهایِ مدرن کتک زدن را بد میدانستهاند و ازینرو ضعیف بار آمده است؟
٤- ...
--
تراهومنگرایان یا transhumanistها نیز بیشتر در رویابافی به سر میبرند و با واقعیت میانهای ندارند.
این رویابافی را در کسانیکه میخواهند به تکینگی تکنولوژیک / technological singularity (http://en.wikipedia.org/wiki/Technological_singularity) دست یابند
نیز میتوان بخوبی نگریست. نکتهیِ این دسته این است که
براستی بخت بالایی برای تحقق بخشیدن به رویای خود — پدید آوردن ماشین
هوشمندی که بتواند خود خود را هوشمندتر بسازد — دارند, ولی بخت ِ تنها چند اپسیلون
بالاتری از صفر نیز برای راستادهی این ماشین هوشمند به گونهای که در سر دارند, دارند.
برخی از آنان خود به این امر تا اندازهای آگاهاند (نمونهوار Eliezer Yudkowsky) ولی بر پایهیِ این
استدلال که "اگر ما نکنیم, دیگران میکنند, پس چه بهتر ما کنیم که بخت اندک بالاتری داریم" همان راه را میروند.
* کشتی کودنان (http://www.daftarche.com/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C-8/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%81%D8%B2%D9%88%D9%86-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9 F-230/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-7.html#post45099)
Nikzad Mehrazmanesh
06-06-2015, 05:46 PM
مقاله ای جالب، نوشته شخصی ترقی خواه و تیزبین برای دوستان واپسگراییده مان که می خواهند بدانند چطور می شود با ترقی خواهی ستیزید یا برعکس، ترقی خواهانی که می خواهند امیدوار شوند .
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10200625178948274
" پاک باخته ترین و خشن ترین عناصر واپس گرای سیستم در قالب جنبش های انقلابی ارتجاعی بر صحنه ظاهر شده و منطق بازی را به حالت مرگ و زندگی تغییر می دهند. آنها نه تنها به عناصر نوگرا بلکه به خواب آلود ترین و محافظه کار ترین لایه های تلفیقی و مردد سیستم اعلان جنگ می دهند. نوع بازی و میدانی که آنها انتخاب می کنند ناگزیر سرعت و شدت تغییرات را بطور تصاعدی افزایش خواهد داد. اگر پیروز شوند ناب ترین و سخت گیرانه ترین روایت های سیستم کهن حاکم شده و تمام عناصر نو یا تلفیقی از میان می روند، اما اگر شکست بخورند، کش در جهت عکس پاره می شود و آنها تمامی منابع و انرژی محافظه کارانه ی موجود در سیستم چه درون صفوف خود و چه درون صفوف عناصر تلفیقی و مردد را مصرف کرده اند.
در این جا یک فرمول طلایی وجود دارد: آن میزان رنج، وحشت و ناامنی که باعث می شود افراد میراث ذهنی کهن خود را که درهیچ شرایط دیگری رها نمی کردند، کنار بگذارند و خود را به درون رودخانه ی تغییر بیفکنند، کلید طلایی تغییر نهایی است. هیچکس جز بنیادگرایان پاک باخته نمی تواند انبوه اقشار تلفیقی، سازش گرا یا مردد را به این انتخاب وادار کند. برعکس آنچه تصور می شود، در زمین سوخته حاصل از نبرد سبوعانه ی بنیادگرایان، جوانه های نو خیلی بهتر و سریع تر رشد خواهند کرد."
فکر کنم دوستمان امیر یک بار گفته بود که برای ستیز با ترقی خواهی باید منطق آن را به نهایتش رساند یعنی زمینه را فراهم کرد تا استعدادهای بد وناکارامدی هایش شکوفا شود. این نویسنده یک همچین تحلیلی در مورد بنیادگرایی دارد.
Russell
07-04-2015, 08:31 PM
در اینجا این پرسش که "طبیعت آدمی" چیست و یا سنت بهتر است
یا نوینگرایی, پرسشهایی بیراهه و کمتر در جُستار «چه باید کرد» میباشند.
من با این نظر موافقم که:مشکل محافظه کاران نه برخطا بودن آنها، بلکه
ناتوانی آنها از به رشتهیِ کلام درآوردن حکمت گذشتگان است، اینجا (http://www.propertarianism.com/)را
نگاهی بیانداز! بنظرم برای تو هم بسیار جالب باشد.
* کشتی کودنان
بنظرم ریشه یابی واژهیِ idiot در اینجا بد نباشد:
] (https://en.wikipedia.org/wiki/Idiot#cite_note-Parker-6)
An idiot in Athenian democracy (https://en.wikipedia.org/wiki/Athenian_democracy) was someone who was characterized by self-centeredness and concerned almost exclusively with private—as opposed to public—affairs.[6] (https://en.wikipedia.org/wiki/Idiot#cite_note-Parker-6)
Mehrbod
07-05-2015, 06:46 PM
من با این نظر موافقم که:مشکل محافظه کاران نه برخطا بودن آنها، بلکه
ناتوانی آنها از به رشتهیِ کلام درآوردن حکمت گذشتگان است، اینجا (http://www.propertarianism.com/)را
نگاهی بیانداز! بنظرم برای تو هم بسیار جالب باشد.
من سایت را نگاه کردم, ولی چیز چندانی دستگیرم نشد بجز برتری دادن بالا
به دارایی خودینه; گرچه از نگارش رک و پوست کندهیِ نویسنده خوشم آمد.
--
این حکمت گذشتگان نیز به خودی خود چیز بدی نیست, در همان گفتگوی بسیار کهن ما که گمان میبرم به
یاد داشته باشی, ما دربارهیِ اینکه دانش پیشینیان هتّا زمانیکه پایهیِ خردگرایی نداشت همچنان ارزشمند است
سخن گفته بودیم; ازینرو که چکیدهیِ آروینها و یابینها (heuristics و یافتهها) است و برای نمونه همین امروز
هنوز پخت و پز با آتش به مایکرویو برتری دارد, گرچهیِ دادهیِ آماریک و خردگرایانه در دست نباشد که از بدی مایکرویو بگوید.
با این همه, من هنوز پیوندی به گذشتگان و پیشرفت تکنولوژی و آیندگان نمیبینم. در کتابی که جستار دیگر گذاشتم Our Final Invention Artificial Intelligence and the End of the Human Era (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/transhumanism-religion-non-religious-1795/#post80314) نویسنده
بخوبی به این خامنگری و از باغ پرت بودگی بیشتر پژوهشگران در این زمینه پرداخته است. نکته اینجا این است, حکمت
گذشتگان برای دانشهای امروز بیهوده است, چون دانشها و روندی که تکنولوژی میرود جایی برای لغزش نمیگذارند.
برای نمونه در پدید آوردن همین ابرهوشواره (super artificial intelligence یا superintelligence) یک همانندی ساده دارد و آنهم اینکه,
دوستانه ساختن این ابرهوشواره بیمانند به این نیست که همانجور که اگر کسی شماره تلفن ٨ رقمی
شما را تا ٧ رقم درست گرفت با آدمی که ≈٨٠% مانند شما روبرو نخواهد شد, بهمین جور در ساخت
همچو هوشوارهای هم نمیشود تا ٨٠%, یا ٩٠%, یا ٩٩.٩٩٩% کار را درست انجامید, بساکه تنها
زمانیکه کار ١٠٠% درست و فرزام و بی گیر و لغزش باشد, ابرهوشواره دوستانه خواهد شد.
حکمت گذشتگان تا جایی مانند بمب اتم هم کار کرده (راههایِ سازش و پیمان تا اندازهای به این
تکنولوژی امنیت بخشیدهاند), ولی در جایی مانند ابرهوشواره و نانوتکنولوژی به کار نمیاید. در طبیعت همچو
چیزهایی نبودهاند, نه مغز ما, نه دانش ما, نه حکمت گذشتگان ما, هیچ چیز ما برای
دستیابی به این تکنولوژیها آماده نیست و این خود این پرسشیست که هرگز آیا آماده خواهد بود یا نه.
[SIZE=1]بنظرم ریشه یابی واژهیِ idiot در اینجا بد نباشد:
] (https://en.wikipedia.org/wiki/Idiot#cite_note-Parker-6)
:e00e:
نام برخی شرکتها که همین امروز در ابرهوشواره میپژوهند:
Cycorp
Google
Novamente
Numenta
Self-Aware Systems
Vicarious Systems
DARPA (the Defense Advanced Research Projects Agency)
...
آیا اینها چیزی بجز سود در چشمانداز خودشان را دنبال میکنند؟
Dariush
09-01-2015, 09:24 PM
اما مگر نه اینکه این خود بازیایست؟
پس آن والایی که انسان را سزاست و آن سترگی و
فضایل شهامتمندانه چه میشود؟
باور نمیکنم وسیله ساختن از «نادانی» برای رفتن به فراسوی
خودبینی اومانیستی، تفاوت چندانی با مظاهر مدرنیسم در
از خودبیگانه ساختن انسانها داشته باشد! با احترام، دخترانی
را میمانید که از ترس مواجهه با بلوغ با اسباببازیهای کودکی
و اطفال خود را «سرگرم» میسازند...
اگر شما براستی به چنین انسانی افتخار میکنید، برای من دیدن
قامت رفیع اما خمیدهی او حقیقتا مایه تاسف است و افسوس.
چه بهتر بلعیده شدن توسط مدرنیسم و لای چرخدندههایش خرد شدن
اما نه فروختن ِ آن آگاهی، که هنوز مقدسترین است، به بهای
چندی خوش بودن در گندآب خون و چرک!
باید خاطرنشان کنم که ما سالها پیش این معامله را با خویش
کرده بودیم و آن دلق دروغین را از تن بدر کردهایم؛ و هنوز چه
افتخارآمیز است تماشای منظرهی انسانِ راستقامت و قائم.
Dariush
09-01-2015, 10:11 PM
شما انسان را هراس میآموزید، او را از خویش ترسانده
و دعوت به خزیدن درون غار جهالت میکنید و این تجاهل
را مقدس نیز میشمارید. من طرفدار رویارویی انسان با
حقیقت خویشام. نه تنها تماشای انسانِ پیروزمند از این
ستیز، که تماشای این ستیز سترگ نیز، شکوهمند است.
شما به انسان میآموزید که میتواند آنچیزی بشود که خودش
را به هراس خواهد انداخت؛ من طرفدار آن آموزهای هستم که
«شدن» را به او تعلیم دهد و نه «بودن» را. از این منظر است
که شرارت میتواند مهربانترین مادرها شود. او تصویری اینچنین
مبالغهآمیز از انسان نمیسازد، تصویر را بدون ماتشدگی
پیش چشماش به نمایش میآورد و در نهایت تصمیم را
به او وامیگذارد. خیر و شر را از پرده به زیر کشیده و انسان
را یاری میدهد که حقیقت را بسازد.
حقیقتاش من متنی را در نقد مطالب این جستار آماده کرده
بودم، اما در آخرین لحظات از ارسال ِ آن صرفنظر کردم چرا که
دیدم همهی آن استدلالآوریها و آن نقدها چه اندازه در برابر
پیش کشیدنِ تصویر انسانِ کوتولهی نهایی زاده شده توسط
این اندیشه، به عنوان نقد ضعیف است.
Mehrbod
09-02-2015, 09:30 PM
شما به انسان میآموزید که میتواند آنچیزی بشود که خودش
را به هراس خواهد انداخت؛ من طرفدار آن آموزهای هستم که
«شدن» را به او تعلیم دهد و نه «بودن» را. از این منظر است
که شرارت میتواند مهربانترین مادرها شود. او تصویری اینچنین
مبالغهآمیز از انسان نمیسازد، تصویر را بدون ماتشدگی
پیش چشماش به نمایش میآورد و در نهایت تصمیم را
به او وامیگذارد. خیر و شر را از پرده به زیر کشیده و انسان
را یاری میدهد که حقیقت را بسازد.
این شیوهیِ نگرش — تا اندازهای نیچهگرایانه — بگونهای چیزی بیشتر از همان کشتی کودنان (http://www.daftarche.com/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C-8/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%81%D8%B2%D9%88%D9%86-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9 F-230/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-26.html#post82063) نیست. هراس از شدن بجای بودن هراسی
سراسر بجاست و در نگاه بهتر, این تکنولوژی است که امروزه جسورانه پیش میتازد و
همهچیز و همهکس را همراه با خود به چیزی دیگر و روزافزون پلشتتر, میشـَـواند.
هایدگر بوارونهیِ نیچه از کسانی بود که نیمچه نگاهی هم به همین بودن داشت و این پرسش بجا را میکرد که انگیختار
(علّت) همهیِ این شُدنها, از این نقطه به آن نقطه رفتنها و رویهمرفته همهیِ این جوش و خروشهایِ جهان امروز از برای چیست.
Dariush
09-02-2015, 10:32 PM
این شیوهیِ نگرش — تا اندازهای نیچهگرایانه — بگونهای چیزی بیشتر از همان کشتی کودنان (http://www.daftarche.com/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C-8/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%B1%D9%81%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%81%D8%B2%D9%88%D9%86-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9 F-230/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-26.html#post82063) نیست. هراس از شدن بجای بودن هراسی
سراسر بجاست و در نگاه بهتر, این تکنولوژی است که امروزه جسورانه پیش میتازد و
همهچیز و همهکس را همراه با خود به چیزی دیگر و روزافزون پلشتتر, میشـَـواند.
هایدگر بوارونهیِ نیچه از کسانی بود که نیمچه نگاهی هم به همین بودن داشت و این پرسش بجا را میکرد که انگیختار
(علّت) همهیِ این شُدنها, از این نقطه به آن نقطه رفتنها و رویهمرفته همهیِ این جوش و خروشهایِ جهان امروز از برای چیست.
پیام من در ارتباط با دوستان سنت خواه بود
نه شمای ضد تکنولوژی....موضوع سخن در واقع
خوشبینی سرسپردگی به جهالت و ایمان دینی برای
دور شدن از هیولای «انسان زیاده انسانی» بود.
Mehrbod
09-02-2015, 10:41 PM
پیام من در ارتباط با دوستان سنت خواه بود
نه شمای ضد تکنولوژی....
در راستای ستیز با تکنولوژی, خب سنتگرایی گزینهیِ کمی همراهتریست; دستکم
سنت نکتههایِ بجایی را دربارهیِ اینکه چرا هر چیز نویی به باید خوب نیست و چگونه
هر چیز نویی پیامدها (بهتر بگوییم, بدآمدها)ی پنهان و دیرآشکار نیز با خود دارد, آگاه است.
موضوع سخن در واقع
خوشبینی سرسپردگی به جهالت و ایمان دینی برای
دور شدن از هیولای «انسان زیاده انسانی» بود.
در این باره درست میگویید و بایستی افزود, سنتگرایی روشی ناکارآمد است و بیشتر کارکرد افیون دارد تا کاربرد راستین,
ولی «انسان زیاده انسانی» اگر همان انسان مدرن باشد باز دورنمای خواستنیای دربر ندارد.
یکبار دیگر, نگرش نیچه فرا-اندازه اوهامگونه و وهمپرستانه بوده است. چیزیکه او ابرمرد میدیده و
پُلی که او میخواسته ابرمرد فردا از آن بگذرد — لابُد از راه تکنولوژی و خردگرایی و .. —> نُوینگرایی — راه
به ناکجاآباد میبرد و این نکته در زمان خود نیچه به اندازهیِ امروز روشن و پیدا نبود.
ازینرو نگرش نیچهاین که دلاورانه پیش برویم و همهیِ ساختارها را به زیر بکشیم و ابرمرد فردائین را پدید بیاوریم
همان است که امروز در ناخودآگاه آدم مدرن به چشم میخورد و هر کس که از راه میرسد میخواهد «جهان را تغییر بدهد».
Dariush
09-04-2015, 11:04 PM
در راستای ستیز با تکنولوژی, خب سنتگرایی گزینهیِ کمی همراهتریست; دستکم
سنت نکتههایِ بجایی را دربارهیِ اینکه چرا هر چیز نویی به باید خوب نیست و چگونه
هر چیز نویی پیامدها (بهتر بگوییم, بدآمدها)ی پنهان و دیرآشکار نیز با خود دارد, آگاه است.
در این باره درست میگویید و بایستی افزود, سنتگرایی روشی ناکارآمد است و بیشتر کارکرد افیون دارد تا کاربرد راستین,
ولی «انسان زیاده انسانی» اگر همان انسان مدرن باشد باز دورنمای خواستنیای دربر ندارد.
یکبار دیگر, نگرش نیچه فرا-اندازه اوهامگونه و وهمپرستانه بوده است. چیزیکه او ابرمرد میدیده و
پُلی که او میخواسته ابرمرد فردا از آن بگذرد — لابُد از راه تکنولوژی و خردگرایی و .. —> نُوینگرایی — راه
به ناکجاآباد میبرد و این نکته در زمان خود نیچه به اندازهیِ امروز روشن و پیدا نبود.
ازینرو نگرش نیچهاین که دلاورانه پیش برویم و همهیِ ساختارها را به زیر بکشیم و ابرمرد فردائین را پدید بیاوریم
همان است که امروز در ناخودآگاه آدم مدرن به چشم میخورد و هر کس که از راه میرسد میخواهد «جهان را تغییر بدهد».
مهربد گرامی، سخن من در کانتکست «فنآوری» و آنچه شما از هر سو
به آن میتازید، نیست و هتا من میان گفتمان «سنت و مدرنیته» و
«ستیز با گسترش تکنولوژی» هنوز ارتباط شفافی درک نمیکنم-
شما میتوانید در مورد هر چیز نظر بدهید که چه اندازه در پیشبرد
مبارزه علیه تکنولوژی یاریدهنده است-.
سخن من بیشتر خطاب به کسانیست که «فرهنگ» را چنان تبدیل
به امر خطیری کردهاند که آن را شبیه برخوردهای کیهانی قادر به
از بین بردن کلیت جامع بشری تبدیل کردهاند. چه کسی گفته فرهنگ
چنین توانمند است؟ و چطور ممکن است چنین قدرتی را به فرهنگ
نسبت داد و از آن سو توان بالای آن در انعطافپذیری را کوچک شمرد؟
من این را خوب میدانم که فرهنگ است که عامل پیروزی ملتی بر
ملتی دیگر میشود و گاه فرهنگ قالب، فرهنگ مقلوب را به کلی نابود
میسازد؛ اما هرگز از خاطرم نخواهد رفت که خود فرهنگ در اشکال و
رنگهای گوناگوناش توان فراوانی برای باززایی دارند.
از سویی تمامِ اینها بدان معنیست که فرهنگهای گوناگون حتما
قابل قضاوت و هتا رتبهدهی هستند؛ توان بالاتر برای تولید مدنیت
درخشانتر مسلم است که موجب برتری فرهنگی یک ملت میشود
از این منظر فرهنگ «اسلامی» یا «داعشی» صد البته فروتر از
فرهنگ اروپایی یا ایرانیست. آنچه که فرهنگ ایرانی در هنر
و ادبیات میتواند تولید کند، و آنچه فرهنگ غربی در گسترهی
عقل و خرد میتواند تولید کند (یعنی هر آن چیزی که مایهی تعالی
اندیشه و روح حیات بشریت است و زندگی او را از بندگی غریزه
خارج میسازد) هرگز از فرهنگ «داعشی» دیده نخواهد شد.
کاملا مشخص است که این سخنان از مغز کسی تراویده است
که زندگی غریزی و نباتی جامعه انسانی برای او آنقدر حداقلی است
که تقریبا برابر با نیستی انسان است. بنابراین آنچنان غیرقابل درک
نیست عدم توانایی ما از درک یکدیگر. چرا که من انسان را همچنان
موجودی فرهنگی میدانم.
از سویی سخن بر ترس از آگاهی و لذت بردن از جهل است. مرا هرگز
با این مرام همسویی نبوده است؛ سرگشتگی دانایی را، اگر
وجود داشته باشد، هزار بار بیش از هراس از آن ترجیح میدهم.
اکنون تصور کنید جامعهای را با این ایدهئولوژی تربیت کنید. رقتانگیزتر
از این آیا ممکن است؟
سخن پیرامون این موضوع بسیار است مهربد، اما اکنون باید تکرار کنم که
موضع من و شما کاملا جدا از هم هستند. سخن من پیرامون امر فرهنگیست.
آنچه اکنون در عراق و سوریه در حالِ رخ دادن است ربطی به تکنولوژی ندارد.
ننگ جنازهی آن کودک سوری فراری که پریروز از آبهای مدیترانه خارجاش کردند
را تکنولوژی بر پیشانی ما ننهاده است، معلول فرهنگ است.
ضمن اینکه آنچه شما میگویید، یعنی به دور ریختن تکنولوژی و بازگشت به زندگی
بدوی، من هیچ مشکلی با آن ندارم، نقد من در مورد امکانپذیری آن است؛ غیر
از این آنچه شما میگوئید، مبتنی است بر اگاهی بشریت از اینکه تکنولوژی بیش از
آنکه مفید باشد، عامل ضرر است و به همین خاطر آن را از زندگی خود خارج کرده
و به زیست بدوی روی آورند؛ در مقابل اما دوستان ِ طرفدار ِ بازگشت به سنت، خواهانِ
باز مقدس کردن جهالت بوده و دادن عصا به دست آنکه میبیند! متوجه این تفاوت بنیادین
هستید؟ و آیا من نظر شما را درست بیان کردهام؟
این تناقض عظیم کلبیمسلکی، تنها یک تناقض کلامی نیست، بلکه واقعا حفرهی بزرگیست:
آگاه بودن از اینکه ناآگاهی بهتر است! این احتمالا خود آگاهی عظیمیست؛ و در قبال آن
جز اینکه خود را غرق در هراسی فاسد کردهاید چه دست خواهید آورد؟!
Russell
09-05-2015, 06:14 PM
یکروز، در یکی از اتاق ها دیوان عالی منطقهیِ جنوب ینیویورک. مرد جوانی کمی به جلو خم شد و از من پرسید پرسید: “آقای چمبرز کمونیست بودن یعنی چه؟ ” من لحظه ای تردید کردم، در تلاش برای یافتن راهی ساده و سرراست برای انتقال این تجربه یِ پیچیده.
و سپس گفتم:
“زمانی که من کمونیست بودم سه قهرمان داشتم، یکی روس، یکی لهستانی و دیگری یک یهودی آلمانی”
"لهستانی فلیکس درژینسکی بود، زاهدی بسیار حساس و باهوش بود. او یک کمونیست بود، بعد از انقلاب روسیه به ریاست چکا رسید و سازماندهنده «ترور سرخ» شد. او بعنوان مردی جوان در ورشو در زندان پاویاک مدتی زندانی سیاسی بود.او اصرار میورزید تا تمیز کردن مستراح دیگر زندانیان به او سپرده شود چرا که اعتقاد معتقد بود، در هر جامعه، فرهیختگان باید پستترین مشاغل را به عهده بگیرند تا الگویی باشند برای محرومین. این یک معنای کمونیسم بود."
"آلمانی یهودی یوژین لوین بود. او یک کمونیست بود. در زمان جمهوری شوروی باواریا در 1919 او سازمانده شوراهای کارگران و سربازان بود. وقتی جمهوری شوروی باواریا درهمکوبیده شد او دستگیر و تحویل دادگاه نظامی شد.در دادگاه قاضی به او گفت:”تو محکوم به مرگ شده ای“ او در جواب گف:”ما کمونیست ها همیشه محکوم به مرگ بوده ایم” . این معنای دیگری از کمونیست بودن است."
"روسی کمونیست نبود. او یک انقلابی پیشا-کومنیست بنام کالیف بود.(باید در اینجا میگفتم سازویوف) او برای داشتن نقشی کوچک در ترور، فن پلوف، نخست وزیر تزار دستگیر شده بود. او به یکی از بدترین کمپ ها زندانیان در سیبری تبعید شد، جایی که زندانیان شلاق میخوردند. کالیف بدنبال راهی برای بیان انزجارش بود، راهها محدود بود، ولی او سرانجام یکی پیدا کرد. در اعتراض به شلاق زدن دیگر مردان، او خودش را آغشته به کروزین کرد، به آتش کشید و سوزاند تا آنکه مرد. این هم یک معنای دیگر کمونیست بودن."
همچنین است معنای شهادت...
امروز کمتر کسی وجود دارد که آنقدر بیتفاوت باشد که نداند بحرانی هست که در همین لحظه زندگی او را تهدید میکند. آنرا عامیانه بحرانی اجتماعی مینامند، ولی حقیقت اینست که بحرانیست تمامعیار - دینی، اخلاقی، فلسفی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی. این بحران را عامیانه بحران جامعه یِ غربی میدانند، ولی حقیقت اینست که بحرانی جهانیست. کمونیسم که مدعای حل این بحران را دارد در واقع علامت و التهاب این بحران است.
به عنوان توضیحی ناقص، میتوان اینطور گفت که این بحران ناشی از ضربه ی علم و تکنولوژیست بر بشریت، بشری که نه در بعد اجتماعی و نه اخلاقی نتوانسته خود را با مشکلات این شوک همگام کند.و بخشی از بحران ناشی از تلاش بشر است برای حل این مشکل. جنگهای جهانی صورت نظامی این بحران است، رکود جهانی صورت اقتصادی آن، شیوع افسردگی صورت روحانی آن.
این جو اطراف کمونیسم است. کمونیسم را همانقدر میتوان جدا از بحران درنظر گرفت که تب را جدا از تن بیمار.
من در کمونیسم کانون عصارهیِ شر زمان را میبینم. شما خواهید پرسید: “پس چرا کمونیست شدی؟” ، چطور شد که شما، پدر باوقار و دوست داشتنی ما، زمانی کمونیست بوده؟
آیا از ساده لوحی بود؟ نه، من احمق نبودم. آیا مریض بودی؟ نه، من از اخلاق تهی نبودم.راستش را بخواهی ، دلیل اصلی گرایش افراد باسواد به کمونیسم دلایل اخلاقیست. آیا نمیدانستی که جنایت و وحشت کمونیستی از ذات کمونیسم برمیآید؟ بله، من این حقیقت را میدانستم. اگر چنین است، پس بگو چرا کمونیست شدی؟ پرسش بهتر اینست که: چطور شد که این جنبش که زمانی چیزی بیشتر از غرغر های زیر لب جمعی حاشیهنشین نبود، چنان نیروی قدرتمندی شد که اکنون در آستانه غلبه بر جهان است؟ حتی با به حساب آوردن شانس و خطاهای تاریخ، پاسخ باید این باشد که: کمونیسم جذابهای قوی دارد بر ذهن بشر. شما با برچسب زدن نمیتوانی بفهمی که کمونیسم چیست. اینکارها کمکی به توضیح اینکه آن کمونیسمی که رعب و وحشتاش، در تاریخ بشر بیسابقه است، چگونه همچنان هزاران عضو جدید را به میلیون ها پیرو خود میافزاید نمیکند، پیروانی که در میان آنها بسیاری از نوابغ زمان حاضرند.
نگاه کنید به کلاوس فوکس. که در بندرلندن خاموش، نابود و خراب ایستاده، نگاه کنید به او و بگویید با اینکارها میتوان جواب این سوال ساده را داد که: چرا؟
ابتدا اجازه دهید تا برای شما بگویم کمونیسم چه نیست، کمونیسم آن نقشه رذیلانه مردی پلید در پستو، که در نگاه فردی ساده دل نقش بسته نیست، فقط نوشتههایِ مارکس و لنین هم نیست، ماتریالیسم دیالکتیک، پلیتوربو، نظریهی کار ارزش، نظریهیِ اعتصاب عمومی، ارتش سرخ، پلیس مخفی، اردوگاههای کار، توطئهیِ زیر زمینی، دیکتاتوری پرولتاریا یا تکنیک کودتاگری، حتی آن جمعیت های در خروش میلیونی، که مانند ارتشهایی نامنظم در قلب پایتخت هاجهان:موسکو، نیویورک، توکیو، پاریس، رم راهپیمایی میکنند هم نیست.اینها همه مظاهر کمونیسم هستند ولی آنچه کمونیسم پیرامونش شکل گرفته اینها نیست.
معمولا تصور بر این است که کمونیستها خلافکارانی هستند دور افتاده از جامعه که در خفا زندگی میکنند، که تحت نامهای جعلی زندگی دوگانهای دارند، با پاسپورتهای تقلبی سفر میکنند، منکر دین سنتی، اخلاق و قداست سوگند هستند و مروج خشونت و خیانت. تمام اینها درباره کمونیستها درست است، ولی این ها موضوع کمونیسم نیست.
قلب انقلابی کمونیسم تئاترگونهیِ :”کارگران جهان متحد شوید شما جز زنجیرهایتان چیزی برای ازدست دادن ندارید، ولی دنیایی برای بدست آوردن دارید” نیست. این آن ادعای ساده انگارانهیِ مارکس است که ساده شده:”فلاسفه دنیا را توضیح داده ان، آنچه حالا نیاز است تغییر آنست”. کمونیست ها را در سراسر جهان سوگندی ناپیدا نیست که به هم پیوند داده. آنچه نخ تسبیح آن ها در طیف کشورها، زبانها، طبقات و تحصیلات گوناگون است و پیوند دهندهیِ آنان در عناد با دین ، اخلاق، حقیقت، قانون و شرافت، بدن نحیف و ذهن نامصمم بشر، این عقیدهیِ ساده است که: جهان نیازمند تغییر است. این قدرت است، که طبیعتش باقی جهان را سردرگم کرده، برای اینکه مابقی جهان این قدرت را تا اندازهیِ زیادی از دست داده، قدرت ایمان به عقیده و عمل بر مبنای آن. این قدرتیست که کوه ها را جابجا میکند؛ و توانش در به جنبش درآوردن انسانها ناگریز.
کمونیست ها بخشی از بشر هستند که توانسته قدرت زندگی یا مرگ (شهادت) برای ایمان را بازیابد و این ایمان عقلانیست که الهام بخش آدمهاست تا برای آن زندگی کنند و بمیرند.
این چیز جدیدی نیست، در واقع، در لیست ایمانها کهن بشر در مقام دومست، این همان وعده است که در روزهای آغازین خلقت، در زیر درخت دانش خیر و شر در گوش انسان نجوا شد: “Ye shall be as gods”.همین بزرگترین ایمان جایگزین بشر بوده. و قدرت آن از بینشی شدیدا ساده نشات میگیرد. اعصار گذشته بینش هاِ متفاوتی داشتهاند. در واقع همهیِ آنها بینشهای متفاوتی بوده از یک بینش: بینش خدا، و رابطه انسان با خدا. بینش کمونیسم بینش انسانست بدون خدا...
این بینش انقلاب کمونیستیست، که مانند هر بینش دیگری در ذهن بشر رخ میدهد، پیش از آنکه در عملش تجلی یابد. شورش و توطئه تنها روشهایِ محقق کردن این بینش هستند؛ اینها تنها بخشی از سیاست کمونیسم هستند. بدون بینش خود اینها، مثل خود کمونیسم، بیمعنی میشود و نمیتواند حتی خس و خاشاکی را تکان دهد.
کمونیسم آمر بشر به جرم و اوتوپیا نیست، چنانچه برخی منتقدان ساده اندیش آن گمان میکنند. در عالم ایمان، به بشر امر میکند که نگاهش را به حقایق عملی معطوف کند. در عالم عمل، به او امر میکند که با لَختی گذشته سرشاخ شود، لَختیای که کمونیسم مدعیست، در ابعاد اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، راه بشر را برای جهش بزرگ بعدی رو به جلو بستهاند. به او دستور میدهد که بر بحران غلبه کند، بحرانی که کمونیسم مدعیست، بحران سرگشتگیست، با دنیا، ناتوان از بیحرکت ایستادن، ولی بی میل برای رفتن به سوی راهی که منطق تمدن تکنولوژیک به سوی آینده نشان میدهد، کمونیسم.
این جواز اخلاقی کمونیسم است، که بر دو بخش است. بینش آن جهت راه به آینده را نشان میدهد. ایمان آن کار تحول آینده به واقعیت موجود را بر عهده دارد. او به هرکس که به آن بپیوندد میگوید: بینش مشکل عملی تاریخ است، راه رسیدن به آن مشکل عملی سیاست، که زمان کنونی تاریخ است.
آیا مرد آن هستید تا انجام جنایاتی تاریخی را به جان بخرید برای اینکه بشر را بالاخره از زنجیره رنج بی حاصل باستانیاش رها کنید و با هدف و برنامه جایگزین کنید؟ تفاوت پاسخ به این سوال است که تفاوت بین کمونیست را با تودهی سوسیالیستها، لیبرالها ، ترقی خواهان پراکنده و رجال خیرخواه مشخص میکند، همه یک بینش مشترک دارند، ولی در ایمان شریک نیستند چراکه آماده نیستند مشقتهایِ ایمان را بجان بخرند. پاسخ به آن ریشهیِ آن حس برتری اخلاقیست که باعث میشود کمونیستها ، ولو اینکه مچشان در صحنهی جنایت گرفته شده باشد، طرف مقابل را با نگاهی عاقل اندر سفیه و حق به جانب سرزنش کنند...
شما خواهید پرسید؟ چرا پس، آدمها از کمونیسم دست میشویند. جواب اینست که، خیلی معدود چنینی میکنند. سی سال پس ار انقلاب روسیه، جنایات مشهور، تصفیهها، آبروریزیها، و پیچ و تابهایِ سیاستهایِ کمونیستی، در سراسر جهان تنها تعداد انگشت شماری کمونیست-اسبق وجود دارند. منظور من از کمونیست-اسبق، آنهایی نیست که بر سر تاکتیک و استراتژی یا بحث بر سر چگونگی سازماندهی از کمونیسم جدا میشوند (مانند تروتسکی و تیتو). اینها اختلاف بر سر تعیین مسیر است بین کسانی که مقصدی مشترک دارند.
همچنین منظور من از کمونیست-اسبق، آن هزاران نفری نیست که مرتب به حزب کمونیست میپیوندند و از آن جدا میشوند،که نرخ گردشها ورود و خروج اینها عظیم است. اینها ارواح سرگردانی هستند که ایمان دینیاشان در طوفان خردگرایی بیرنگ و بوی زمانه شسته شده. اینها دنبال پیدا کردن یک پناهگاه فکری برای سر کردن شب هستند. اینها تاب ایمان کمونیستی را ندارند، چراکه شخصیت لازم برای هیچ ایمانی را ندارند. اینها جدا میافتند، ولی سایهیِ کمونیسم برای همیشه بر سرشان باقی میماند.
منظور من از یک کمونیست-اسبق، کسی است که به روشنی میدانسته که چرا کمونیست شده، با تعهد به کمونیسم خدمت کرده و میدانسته چرا، و به آن پشت کرده و پشت سرش را هم نگاه نکرده و میدانسته چرا. اینها بسیار کمیاب هستند، شاخصی برای قدرت بینش، و قدرت بحران...
حقیقت اینست که کس میتواند به حزب کمونیست بپیوندد، سالها در آن فعالیت کند، بدون اینکه درک کاملی از طبیعت کمونیسم و روشهایِ سیاسی که بطوری اجتناب ناپذیر از بینش آن دنبال میشوند داشته باشد. یک روز این کمونیستهایِ ناقص پی میبرند که حزب کمونیست آنچیزی نبودهکه تصورش را میکردند. ار آن میبردند و با خشمی شبیه به سادهدل صادقی که فریب یک چشمبندی را خورده علیه آن میخروشند. سادهدلی که بخشی از عمرش را به پای یک چشمبندی گذاشته. اینها اغلب فراموش میکنند که برای اجرای شدن هر چشمبندی دو نفر لازم است.
بقیه برای سالیان سال کمونیست میمانند، دلگرم از گرمای آتش بینش آن چشم خود را به سختی هر چه تمامتر به جنایات و دهشتهای جدایی ناپذیر از سیاستهایِ عملی آن میبندند. روزی باید با حقایق روبرو شوند. شوکه از شراکت در جرم خود، باقی عمر خود را در تلاش، تلاشی اغلب بیثمر، برای توضیح سرنخهایِی سیاه منتهی به سرسپردگی خود میگذرانند. همچنان که فهم آنها از کمونیسم ناقص بود و آنها را به بنبست رساند، فهم آنها از بریدن از آن هم ناقص است و آنها را به بنبست میرساند. این راه به چیزی کمتر از کمونیسم، که یک بینش بود و یک ایمان ختم میشود، دنیای خارج از کمونیسم، دنیایی در بحران، بینش و ایمان کم دارد.
در پیش روی این کمونیستهایِ سابق مطلقا نیستیست، در پشت آنها تهدید، چرا که آنها، در واقع، نه از بینش که از سیاستهایِ بینش بریدهاند. بنام عقل و هوشمندی، بینش آنها را همچنان در چنگال خود نگاه میدارد - چندپاره شده، فلج و بدون توانی برای مقاومت در برابر آن.
و اینچنین است که زیرینترین لایه های ذهنشان با فکری وحشتانگیز مسخ میشود: اگر اشتباه کرده باشم چه؟ اگر بیایمانی گناهکار باشم چه؟ این تقدیر آنهایی است که از کمونیسم بریدند چرا که درست نفهمیدند که، کمونیسم غلط است چرا که چیزی دیگر درست است. بخاطر اینکه در چالش: انسان یا خدا؟ آنها همچنان پاسخ دادند: انسان. غمانگیز این است که حتی تجربهی تلخ کمونیسم هم نتوانست به آنها بیآموزد که انسان بدون خدا، تنها همان است که کمونیسم میگفت: هوشمندترین جانوران، که انسان بدون خدا جانوریست، که هیچگاه به اندازهیِ وقتی که دربارهیِ حیوانیت خود هوشیار است حیوان نبوده.
.“Er nennt’s Vernunft,” شیطان در Faust گوته گفت، “und braucht’s allein nur tierischer als jedes Tier zu sein”، انسان نامش را عقل میگذارد و فقط از آن استفاده میکند تا حیوانتر از دیگر حیوانات باشد. ناتوان از درک منشاء شری که صادقانه از آن متنفر است، برای چنین کمونیستهای-سابقی شهادت در برابرش عموما ناکارآمدست، آنها شاهد چیزی بودهاند؛ ولی حالا دیگز شاهد هیچ نیستند.
با اینحال تجربهای هست که او با تمام کمونیستهایِ-اسبق شریک است ،مهم نیست که آنها از نیمهیِ راهی که پرسش در مقابلشان قرار داده برگشته اند یا نه. دختر یک دیپلمات سابق آلمانی در موسکو، سعی میکرد تا به من توضیح دهد که چرا، پدرش که، بعنوان، یک مرد روشنفکر مدرن، هوادار پروپاقرص کمونیسم بود، یک ضد-کمونیست سرسخت شده. چنین کاری برایش سخت بود چراکه، بعنوان دختری مدرن، او در بینش کمونیستی شریک بود بدون اینکه خودش یک کمونیست باشد. ولی او عاشق پدرش بود، و نابخردانه بودن این خطای او برایش مایهیِ خجالت بود. "او عمیقا هوادار شوروی بود،" او گفت، "و بعد - شما به من خواهید خندی - ولی نباید به پدرم بخندی - و بعد شبی در موسکو او فریادها را شنید، فقط همین، خیلی ساده . یکشب او فریادها را شنید".
دختر عقل و قرن بیستم، او میدانست که منطقی هست برای ذهن، او نمیدانست که روح منطقی خودش را دارد که ممکن است از همان ذهن قانعکنندهتر باشد. او اصلا نمیدانست که او منطق ذهن، منطق تاریخ، منطق سیاست و افسانهیِ قرن بیستم را جارو کرده، با پنج کلمهیِ ویرانگر: یکشب او فریادها را شنید.
کدام کمونیستیست که آن فریادها را نشنیده باشد، آنها از شوهرانی میآیند که در بازداشتهایِ شبانه برای همیشه از همسرانشان جدا شدند. آنها، با صدایی خفه، از سلولهایِ اعدام پلیس مخفی، از اتاقکهایِ شکنجهیِ لورانکا، از تمام قلعههایِ تروری که حالا از برلین تا کانتون گشترده شده میآیند. آنها از کامیونهای بار شده از مردان، زنان و کودکان میآیند، دشمنان حکومت کمونیستی، قفل و بسته بندی شده، رها شده در کنار جاده، تا در شب زمستان روسیه از سرمان یخ بزنند تا جان دهند. آنها از اذهانی مجنون میآیند، دیوانه شده از وحشت گرسنگیدادن جمعی، فرمان داده شده و اجرا شده تحت عنوان سیاست حکومت کمونیستی. آنها از اسکلتهایی میآیند که از گرسنگی مردهاند، از شدت کار جان دادهاند، یا آنقدر شلاق خورده تا بمیرند (بعنوان درس عبرتی برای دیگران)، در کثافت منجمد اردوگاههای کار مجاور قطب. آنها از کودکانی میآیند که والدینشان ناگهان و بدون توضیح از آنها گرفته شده - والدینی که دیگر هرگز نخواهند دید.
کدام کمونیست است که آن فریادها را نشنیده؟ اعدام، قانون کمونیستی میگوید، بالاترین مرتبهیِ امنیت اجتماعیست. چه کسی میتواند خودش را کمونیست بنامد و نداند که ترور ابزار پیشبرد سیاست است، که درست است اگر بینش برحق است. موجه شده به مهر تاریخ، تجویز شده براساس آنچه توازن قوا در جنگهایِ اجتماعی این قرن میطلبد؟ این فریادها به ذهن هر کمونیستی رسیده، معمولا آنها همینجا متوقف میشوند. کدام قاضیست که مختارانه دربارهیِ قانونی فکر کند، که انسان را متقاعد میکند که خودش را به مرگ محکوم کند - قانون ممالک باشد یا قانون تاریخ؟
یک روزی ولی، کمونیست واقعا آن فریادها را خواهد شنید. او میرود که وظایف روزانهیِ حزبیاش را به انجام برساند. او یا دارد یک حلقهیِ میکروفیلم در حال چکه را از مخزنی تحقیقاتی خارج میکند، یا در حال توجیه کردن یک دستورالعمل بسیار ناخوشایند است برای یک فراکسیون کمونیستی در اتحادیهیِ کارگری، که از کمیتهیِ مرکزی رسیده. یا او در حال دریافت یک دستور از یک مقامی ارشد و مورد تایید است تا به کشوری دیگر سفر کند، در آنجا در هتلی معلوم شده ، در زمان مقرر، از مردی که نامش را هرگز نخواهد فهمید، بستهای را دریافت کند که از محتویاتش هرگز باخبر نخواهد شد. در اینگاه است که محفوظ در هالهای از سکوت، او فریادها را میشنود. او آنها را برای نخستین بار است که میشنود. چرا که اینبار آنها به ذهن او نمیرسند، آنها راهشان را به عمق وجودش پاره میکنند، آنها به روحش سوراخ میکنند. او به خود میگوید:"اینها فریادهایِ انسان در زجر نیستند، اینها فریادهایِ روح در زجر است." او آنها را برای اول بارست که میشنود چراکه یک روح در التهاب با تنها چیزی که توانش را دارد مرتبط شده - روح انسانی دیگر.
چرا یک کمونیست هرگز آنها را میشنود؟ برای اینکه در آخر در هر آدمی هست، ولو اینکه انکارش کند، یک پاره از روح...
Mehrbod
09-06-2015, 09:40 PM
مهربد گرامی، سخن من در کانتکست «فنآوری» و آنچه شما از هر سو
به آن میتازید، نیست و هتا من میان گفتمان «سنت و مدرنیته» و
«ستیز با گسترش تکنولوژی» هنوز ارتباط شفافی درک نمیکنم-
شما میتوانید در مورد هر چیز نظر بدهید که چه اندازه در پیشبرد
مبارزه علیه تکنولوژی یاریدهنده است-.
همهیِ اینها, فرهنگ, سنتگرایی, سرمایهداری و دیگرها در بستر شهرمندی (civilization) پدید
میایند و چسبی که مایهیِ پیوند و پیدایش شهرمندیست, همان تکنولوژی میباشد.
تا زمانیکه این بستر شهرمندی پذیرفته باشد, گفتگو دربارهیِ همین فرهنگ یا
برای نمونه چه اندازه بایستی به سنت نگریست و چه اندازه نُوینگرایی را درنگریست, درست و
بجا میباشند, ولی زمانیکه خود این بستر پذیرفته نباشد این گفتگوها همگی بیهوده به شمار خواهند رفت.
برای دریافت بهتر, گفتگو «سنت و مدرنیته» بمانند این گفتگوی دروندینی
میماند که شیعه درست میگوید یا سنی, هنگامیکه جایگاه شما دینداری یا دینزدایی است.
سخن من بیشتر خطاب به کسانیست که «فرهنگ» را چنان تبدیل
به امر خطیری کردهاند که آن را شبیه برخوردهای کیهانی قادر به
از بین بردن کلیت جامع بشری تبدیل کردهاند. چه کسی گفته فرهنگ
چنین توانمند است؟ و چطور ممکن است چنین قدرتی را به فرهنگ
نسبت داد و از آن سو توان بالای آن در انعطافپذیری را کوچک شمرد؟
من این را خوب میدانم که فرهنگ است که عامل پیروزی ملتی بر
ملتی دیگر میشود و گاه فرهنگ قالب، فرهنگ مقلوب را به کلی نابود
میسازد؛ اما هرگز از خاطرم نخواهد رفت که خود فرهنگ در اشکال و
رنگهای گوناگوناش توان فراوانی برای باززایی دارند.
فرهنگ تنها یکی از نیروهای پیشبَرندهیِ شهرمندی میباشد
و در جهان راستین فرهنگ چیره درست همان است که خود شما نایکراست فرمودید:
از سویی تمامِ اینها بدان معنیست که فرهنگهای گوناگون حتما
قابل قضاوت و هتا رتبهدهی هستند؛ توان بالاتر برای تولید مدنیت
درخشانتر مسلم است که موجب برتری فرهنگی یک ملت میشود
از این منظر فرهنگ «اسلامی» یا «داعشی» صد البته فروتر از
فرهنگ اروپایی یا ایرانیست. آنچه که فرهنگ ایرانی در هنر
و ادبیات میتواند تولید کند، و آنچه فرهنگ غربی در گسترهی
عقل و خرد میتواند تولید کند (یعنی هر آن چیزی که مایهی تعالی
اندیشه و روح حیات بشریت است و زندگی او را از بندگی غریزه
خارج میسازد) هرگز از فرهنگ «داعشی» دیده نخواهد شد.
این فرهنگ چیره در زبان جامعهشناسی Leitkultur - WiKi (https://en.wikipedia.org/wiki/Leitkultur) یا «سَـرفرهنگ¹»
نامیده میشود و فرهنگیست که دیگر فرهنگها ناچار از پذیرش و همراهی با آن
میباشند, زیرا اگر نکنند در میدان رقابت جامانده و خودبهخود نابود خواهند شد (فرگشت ِ فرهنگ).
بایستی اینجا افزود که فرهنگ برتر در رقابت جهانی آن چیز کلیشهای که همواره میپندارند نیست و بباید با هنر و ادبیات
و چیزهای نرم ستیزی ندارد و خشک و ماشینی نیست, بوارونه, در «گفتمان شهرمندی/تکنولوژی» تنها سنجهیِ برتری یک
فرهنگ (از نگاه فرگشتین) این میباشد که در میدان رقابت و پیشرفت تکنولوژی (progress) و فرآورینی (productivity) چه اندازه پیشروتر
میباشد, ازینرو, فرهنگی که فرا-اندازه ماشینی و دیسیپلینیزه شده باشد خودبهخود به کاهش انگیزه و نوآوری و پس فرآورینی و بیرون افتادن از میدان رقابت خواهد انجامید.
کاملا مشخص است که این سخنان از مغز کسی تراویده است
که زندگی غریزی و نباتی جامعه انسانی برای او آنقدر حداقلی است
که تقریبا برابر با نیستی انسان است. بنابراین آنچنان غیرقابل درک
نیست عدم توانایی ما از درک یکدیگر. چرا که من انسان را همچنان
موجودی فرهنگی میدانم.
آنچه شما اینجا آدم پنداشتهاید همان پندار و اندیشههایِ اوست که در بستر فرهنگی راستادهی
میشوند. فرهنگ درآمیختهیِ ایرانی/غربی/جهانی شما و من را به این سخنگاه سو داده و مایهیِ این
گشته است که بخشی از نیرو و کارمایهیِ ما به این اندیشهها بگذرد که نمونهوار سنت بهتر است یا مدرنیته.
به دیگر زبان, این
هرآینه, اگر از چهرهیِ کلان برنگرید در این فرایند هیچ چیزی به آدمی افزوده نشده است بجز آنکه اندیشههایِ او راستادهی شدهاند.
در زندگی نخستینی شما همین آدم را خواهید یافت تنها با این تفاوت که اندیشهها او
دربارهیِ چیزهای دیگری, همچون دوستی, شرایط زندگی, شکار, همراهی و گاه ستیز با دیگران,
برستودن زیباییهایِ زیستبوم, پدافند از خود و کوشش در همسریابی و چیزهای همانند راستا میپذیرند.
به دیگر زبان, آدمی درست همان است که از ≈دویصت هزار سال پیش تاکنون بوده است و تنها اندیشههای او
اند که سمت و سوی دیگری گرفتهاند و ازینرو, این بازیچگی از سوی ابرسازهیِ «فرهنگ» را نمیتوان یک چیز والا
برای آدمی برشمرد, بویژه زمانیکه فرهنگ بسیار بزرگتر از خود وی گشته باشد و او هیچ کنترلی بر آن نداشته.
فرهنگ یک تیرهیِ نخستینی (primal tribe) بسیار کوچکتر و ازینرو بسیار کنترلپذیرتر و پس خواستنیتر میباشد.
از سویی سخن بر ترس از آگاهی و لذت بردن از جهل است. مرا هرگز
با این مرام همسویی نبوده است؛ سرگشتگی دانایی را، اگر
وجود داشته باشد، هزار بار بیش از هراس از آن ترجیح میدهم.
اکنون تصور کنید جامعهای را با این ایدهئولوژی تربیت کنید. رقتانگیزتر
از این آیا ممکن است؟
...
این تناقض عظیم کلبیمسلکی، تنها یک تناقض کلامی نیست، بلکه واقعا حفرهی بزرگیست:
آگاه بودن از اینکه ناآگاهی بهتر است! این احتمالا خود آگاهی عظیمیست؛ و در قبال آن
جز اینکه خود را غرق در هراسی فاسد کردهاید چه دست خواهید آورد؟!
درست میگویید و این بازیِ خطرناکیست, ولی در خود بوارونهیِ نگاه خردگرایانهیِ آمده هیچ تناقضی ندارد.
شما به آگاهی و دانایی بیشتر از آنچه که میارزد اینجا دارید بها میدهید, هنگامیکه
ناآگاهی و نادانی نیز بسیار باارزشاند (چیزیکه خردگرایی بسختی میگیرد).
به این چند نمونه برنگرید. آیا شما میخواهید از تک تک رویدادهایی که درون پیکرتان رخ میدهید آگاه باشید؟ آیا میخواهید
بدانید در هر دقیقه چندبار دلتان تپیده است؟ آیا میخواهید همواره به دم و بازدم خود آگاه باشید و خودآگاهانه نفس بکشید؟
و اندکی فراتر, آیا میخواهید از هر چیزی که پیرامونتان و در زندگی دیگارن میگذرد آگاه باشید, هتّا اگر برایتان هزینهیِ زمانی نداشته باشد؟
چنانکه بتندی در همهیِ اینها میتوان دید, سنجهیِ خوبی و بدی "آگاهی" تنها نیست, بساکه چیزی فراتر از آگاهی ِ
تنها است و پس تا این اندازه نگاه سنتگرایان درست است که نمونهوار اگر ما این آگاهی که خدایی نیست را
نداشتیم به خودی خود بد نشده و میتواند سودمند و مایهیِ شکوفایی اخلاقی هم بشود.
--
از دیدگاه شناختشناسانه (epistemological) نگریسته, شما از کجا دریافتهاید آگاهی به نبود خدا و بهشت و دوزخ
خوب است و سنتگرایان و نمایندگان آنان (راسل, امیر, ..) از کجا دریافتهاند که نبود این آگاهی هم میتواند خوب, چه بسا بهتر باشد؟
پاسخ در این است که همگی, شما, من, ایشان یک چشمداشتی از واقعیت و اینکه چیزها
چگونه بایستی/باید باشند, و یک دریافتی از واقعیت و اینکه چیزها چگونه میباشند, داریم.
هر چه این دو از هم دورتر باشند تراز ناخوشنودی بالاتر خواهد بود.
اکنون در این رهگذر, شما میگویید نمیتوانید بخوبی سنتگرا را درک کنید زیرا چشمداشت
شما همان چشمداشت کلاسیک خردگراییست که کَس بایستی آگاه و دانا بوده و
هتّا سرگردانی و ندانمگرایی آگاهانه بهتراز پذیرش کورکورانه و ناخودآگاهانه است.
نگاه سنتگرایان اینجا ولی این است که وضعیت کنونی آنی نیست
که باید باشد, ب.ن. به نمونهای که امیر به آن بسیار میبالد برنگرید:
امیر گرامی این داستان شخصی که آوتار شما هست را من چند ماه پیش خوندم گریم گرفت ، کشیش کاتولیکی که در کمپ اشویتز وقتی گاردهای اس اس ۱۰ نفر را برای کشتن از طریق گرسنگی دادن انتخاب میکنند خود را بجای یکی از آن ۱۰ نفر تقدیم میکند که بمیرد چون آن شخص فریاد میزده که زن و بچه دارد و نمیخواهد بمیرد!
بله، مکسمیلیان کلب، واپسین مرد بزرگ تاریخ، آبروی ِ آن قرن بیآبرو و یادآور گوشهای از آنچه از دست دادهایم!
شاید سر فرصت در «پراکندهنویسی» به او پرداختم..
و نگرشی که خودتان پیشتر به کار این کشیش (برخاسته از نادانی) داشتهاید:
یادی از قهرمانان تاریخ بشریّت (http://www.daftarche.com/%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-16/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%91%D8%AA-1624/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-3.html)
کاری که ماکسیمیلیان کرده، شاید همانقدر که من الان فنجان چای خودم را اینجا پشت میز در دست گرفتهام و به مانیتور خیره شدهام برای بشریت بیحاصل باشد، اما «معنا»ی چنان کاری با چنین قابل همسنجی نیست!
...
امیدوارم امثال داریوش گرامی برای اثبات سخنان خودشان حاضر باشند خود را در شرایط مشابه به کشتن بدهند وگرنه صرفا شاهد یک ریاکاری مشمئز کننده هستیم.
معلوم است که چنین کاری نخواهم کرد! یک نفر که هیچ،حاضر نیستم جانِ خودم را برای نجاتِ جان ِ یک میلیون نفر فدا بکنم! و برای شما احتمالا باورکردنی نیست که دقیقا به همین خاطر است که کلبی را میستایم! دقیقا به خاطر اینکه از میانِ میلیاردها و در طولِ قرنها شاید یک نفر «بتواند» چنین صحنهی عظیمی را خلق بکند که شایسته تعظیم خدایان است، ما برای این آدمها مجسمه میسازیم، یک روز را به نامشان میکنیم، نمایشنامه و فیلم میسازیم، رمان مینویسیم و... تا بزرگیهای چنین مردی بستاییم.
دوست گرامی، به من اعتماد داشته باشید، با تلاش برای توضیح دادنِ این چیزها با نگاهِ خردگرایانه، هرگز نخواهید توانست درکشان بکنید، نشانه هم اینکه شما متوجه نیستید که تحسین و ستایش کسی که کاری میکند که من در انجاماش ناتوان هستم، به معنای ریا و دورویی نیست.
سنتگرا:
پس این وضعیت بد امروز اگر با وضعیت بهتر دیروز همسنجی بشود, درمیاید
که در گذشته گرچه ما نادانتر, ولی وضع بهتری داشتهایم پس میتوان نتیجه گرفت کمی
نادانی و کمی پذیرش کورکورانهتر ساختار جامعه و خود را به امر و نهی جامعه واسپردن, بهتر است.
---
هر آینه, اینجا هر دو دیدگاه نادرست و کوتهاندیشانه میباشند. سنتگرایان بمانند همان آمیشهایی (https://en.wikipedia.org/wiki/Amish)² اند که با جدا کردن خود از جامعهیِ مدرن میکوشند زندگی بهتری
بدارند, هنگامیکه در واقعیت اینان تنها سرنوشتی که به آن محکوم شدهاند را به دیر انداختهاند, زیرا درست
بمانند سرخپوستان آمریکا که دور و جدا از شهرمندی (تمدن) و شهرنشینی زندگی آسوده و زیبای خودشان را دنبال میکردند
و سرانجام بدست اروپاییهایِ کوشا و پرکار مدرن نیست و نابود شدند, آمیشها نیز تا چند صباحی میتوانند همچون کبک
سر خود را در شن فروبرده و خودشان را به کوچهیِ چپ بزنند و با نادانی خودگزیده بزیند, ولی دیر یا زود یا در زندگی مدرن
فروگوارده خواهند شد, یا اینکه از بیخ و بن نیست; و سرنوشت آنان که از سوی تکنولوژی نوشته شده است چیزی بجز این دو نمیتواند باشد.
سنتگرایان نیز اینجا نگاهی همین اندازه بیهوده و خودفریبانه دارند و میپندارند اگر یک شمار چشمگیری از مردم خودشان را
به کوچهیِ علی چپ زده و با وانمود به اینکه نه خدایی هم هست و نه گذشتگان یک چیزهایی میدانستند بکوشند فرهنگ
سنتی را دوباره زنده کنند شرایط بهتر و ایدهآلتر خواهد شد, هنگامیکه این نگرش نیز به اندازهیِ آن یکی, بساکه بیشتر, سادهانگارانه است.
نگرش سوم و پُرهوادار امروز نیز از آن خردگرایان است که اگر همگان یا دستکم بیشتریان به روشنفکری و
فرهیختگی روی آورده و آگاه باشند (political aware, social aware, etc.) آنگاه وضعیت بیگمان بهتر خواهد شد.
این دسته بوارونهیِ دو دستهیِ دیگر شانس بسیار خوبی برای کامیابی دارند, ولی این کامیابی زودگذر بوده
و تنها تا زمانی میپاید که تکنولوژی از آنها فراتر رفته و بمانند دو دستهیِ دیگر, یا در خود فروگواره — از دست
رفتن همیشگی آزادیها — یا نیست و نابود کند — جایگزین شدن با ماشینهای هوشمند و همانند.
سخن پیرامون این موضوع بسیار است مهربد، اما اکنون باید تکرار کنم که
موضع من و شما کاملا جدا از هم هستند. سخن من پیرامون امر فرهنگیست.
آنچه اکنون در عراق و سوریه در حالِ رخ دادن است ربطی به تکنولوژی ندارد.
ننگ جنازهی آن کودک سوری فراری که پریروز از آبهای مدیترانه خارجاش کردند
را تکنولوژی بر پیشانی ما ننهاده است، معلول فرهنگ است.
نه, بوارونه, این نگاهی دوباره کوتهاندیشانه است که مرگ ناچیز بهمان کودک سوریهای انگیختهیِ (معلول) فرهنگ تنها میباشد.
چنانکه گمان میبرم بدانید من هرگز روزنامهها و خبرها را دنبال نمیکنم چون میدانم هر چیزی که مهم باشد
خود به خود راهش را به گوشهایِ من پیدا میکند و این کودکی که شما نوشته بودید را نیز من روز پیشترش در جمعی از
دوستان ایران و انیرانی بودم و سخن از او رفت و یکی کوشید آنرا روی گوشیاش به دیگری نشان بدهد. برای خود من
ولی این رویداد آن اندازه ناچیز و بیاهمیت به شمار میرفت و میرود که هتّا رنج خم کردن گردنم را هم ندادم تا آنرا ببینم.
چرا ناچیز؟! چون این رویداد که برآمدهیِ شورانگیزی (sensationalism) رسانهها و شورانگیختگی
مردم باشد کوتهاندیشانه است. چه بیشمار کسانی که این چند روزه به ناگاه به epiphany (الهام) دچار
گشتند و چه شمار چامهها که در وصف مظلومیت این کودک نسرودند. هتّا سرکار مزدک نیز یک هایکو برای این کودک سرودند:
ﻓﺮﻧﺎﺩﻫﺎﻱ ﻣﺪﻳﺘﺮاﻥ
ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺑﻴﺠﺎﻥ
ﺁﻩ, اﻱ اﻧﺴﺎﻥ!
[ ﻓﺮﻧﺎﺩ= ﺳﺎﺣﻞ]
=>
رسانههایِ شورانگیز
شورانگیختگان بیاندیش
آه, ای انسان!
نکتهای که میکوشم برسانم, این شورانگیختگیها به کاری نمیایند. آیا امروز کسی دیگر زمین لرزهیِ بم را بجز
به قربانیانش در یاد دارد؟ گمان نمیکنم. آیا گامی برای برداشتن همیشگی آن و رخدادی همانند برداشته شد؟ گمان نمیکنم.
به این نمونه از ریاضیدان نسیم نیکلاس طالب بنگرید:
هنگامیکه یک پُل فرومیریزد, مردم انگیختار (علّت) فروریختن را در واپسین
کامیون سنگینی که از روی پل میگذشته میجویند و رسانهها در دست دیگر به
زندگی کامیوندار و خانوادهیِ داغدار او و شورانگیزانی پیرامون همسر بیوه شدهیِ او میپردازند.
آیا انگیختار فروریزی پل گذشتن آن واپسین کامیون سنگین بوده است؟ آری و نه. در نگاه
کوتهبینانه اگر آن کامیون نمیگذشت خب پلی هم فرونمیریخت و کسی هم کشته نمیشد, ولی در
نگاه فراخبینانهتر اگر پیمانکار دزدی نمیکرد و مهندس ساختمان کارش را بهتر انجامیده بود فرونمیریخت. (و در نگاه باز فراختر؟)
ازینرو, این یافتن دم دستترین انگیختار (علّت) است که کوتهبینی به شمار میرود.
آنچه اینجا انگیختهیِ (معلول) فرهنگ؟ به چشم آید تنها واپسین تکهیِ
دومینوی افتاده از یک رشتهیِ سترگ و دراز از انگیختارها و انگیختههای گوناگون ولی
بهم پیوسته است که همگی از تکنولوژی/شهرمندی (civilization) سرچشمه میگیرند.
ضمن اینکه آنچه شما میگویید، یعنی به دور ریختن تکنولوژی و بازگشت به زندگی
بدوی، من هیچ مشکلی با آن ندارم، نقد من در مورد امکانپذیری آن است؛
ویراندن هزاران بار آسانتر از ساختن است.
یک تک یاختهیِ تنها میتواند یک پیکر را با سرطان از پادربیاورد, ولی همان یک
یاخته هرگز نمیتواند روی راستادهی و بهکرد پیکر نقشی بدارد, هتّا اگر یاختهیِ مغزی باشد.
ازینرو, نابودسازیِ تکنولوژی بویژه امروز که بسیار متمرکز و جهانیسازی شده میباشد, شدنی و کردنی است.
غیر از این آنچه شما میگوئید، مبتنی است بر اگاهی بشریت از اینکه تکنولوژی بیش از
آنکه مفید باشد، عامل ضرر است و به همین خاطر آن را از زندگی خود خارج کرده
و به زیست بدوی روی آورند؛ در مقابل اما دوستان ِ طرفدار ِ بازگشت به سنت، خواهانِ
باز مقدس کردن جهالت بوده و دادن عصا به دست آنکه میبیند! متوجه این تفاوت بنیادین
هستید؟ و آیا من نظر شما را درست بیان کردهام؟
برداشت شما درست است. در پرسمان تکنولوژی رویکرد در بازگشت به زندگی نخستینی
از روی ناچاری و پذیرش واقعیت است. هر دو آگاهانه همراه با با نگهداری این آگاهی.
---
¹
Leitkultur ≈ فرهنگ ِ راهنما (leiten); واژهیِ سرفرهنگ از مزدک است.
²
زندگی آمیشها (http://www.daftarche.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AF-13/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%DB%8C%D8%B4%E2%80%8C%E2%80%8C%D9%87%D 8%A7-1850/)
Dariush
09-11-2015, 01:09 AM
...
مگر ما را جملگی با دشمنی با خودفریبی بازنزاییدند؟
تا قبل از خواندن پاسختان به من، گمان من بر این بود
که در این مورد با شما حداقل سخنی نخواهم داشت،
اما در متن اخیر شما مکرر خودفریبی دیده میشود؛
خودفریبی شما از آنجاییست که همچون دوستان ِ
سنتخواه که در راستای سادهسازی مساله، که به نوعی
تئوری توطئه نیز هست، فرهنگ و مدرنیسم را عامل
هر آنچه شر است میبینند، گمان بردهاید که تکنولوژی
و علم و دانش زایشگر اساسی مرارت است؛ سادهسازی
امریست بس دلپذیر برای استدلالگر چنانکه برای شما
ساده است موجسواری رسانهها و بازی رسانهای را
دیدن در فجایع انسانیای که هر روز در گوشهای دیده
میشود و ساده است همهی آنها را بازی خواندن،
برای من اما سخت است ندیدن درد و فاجعه، فارغ از
آنکه حول ِ آن چه رخ میدهد؛ با این حال همچنان خوشحالم
که با انسان باهوشی چون شما در حال سخن گفتن هستم،
کودنها انفعال و ناتوانی خویش در گشایش مساله و یافتن
ریشهها را با بازیهای خرفتی چون «طرفداری از حقوق حیوانات»
و ... تسکین میدهند.
اینها را گفتم تا از توضیح واضحات جلوگیری کنم. برای من یافتنِ
ردپای همان کسان، دُوَل و هتا رسانههایی که جنگ را محکوم
میکنند در فجایع آن اندازه پیچیده نیست که شما تصور میکنید،
اشارهی من به موضوع، بدین معنا نیست که به کلی از علتهایش
قافلم یا آنکه بخواهم معلول را به جای علت بنشانم؛ اشاره، اشاره
است.
ضمن اینکه در این فروم کسی را نخواهید یافت که به اندازهی داریوش
این روزها روزهی تکنولوژی گرفته باشد.
اهمیت دارد که بدانیم مساله خودش چه میگوید؛ من با شما
در سر ستیز داشتن با تکنولوژی، همانطور که آگاهید، همسنگر هستم
اما برخلاف شما فرهنگ را داری تعریف میدانم و برایاش نشانههای
بسیار قائلم و همچنین اهمیت فراوان؛ همچون شما برای انسان قائل
به هیچ ذاتی نیستم، به باورم انسان را هیچ ذاتی نیست، اما فرهنگ را امری
والا میشمارم و همانطور که پیشتر گفتم، انسان را موجود فرهنگی
میشمرم، جامعهی انسانی ِ بدون فرهنگ را بیش از یک باغ وحش که
انسانهای وحشی در قفسهای جداگانه، البته همراه با خانواده نگهداری میشوند
نمیبینم. فرهنگِ هر جامعه را وجوهِ خودآگاهانهی هر جامعه میشناسم
و آن را همان اندازه پراهمیت میدانم که وجه خودآگاهانهی خودِ انسان
به معنای خاص اما کلیاش.
خودفریبی دیگر شما و دوستانِ سنتدوست در این است که گمان
بردهاید که آن زندگی مطلوب گذشته (برای سنتخواهان زندگی در
عصر میانی، برای شما زندگی بدوی) آزموده و امتحانپسداده است،
در حالی که میان ِ«رفتن به نقطهی a از نقطهی صفر» بسیار متفاوت
است از «رفتن به نقطهی a از نقطهی صفر , رفتن به نقطهی b از نقطهی
a و دوباره بازگشتن به نقطهی a». دومی کمترین شباهتی به اولی
ندارد، اگرچه مبدا و مقصدش یکی باشد. وضع سنتخواهان البته بدتر است،
آنها شکایت از «آزمون و خطاهای متوالی» دارند، ایشان از آثار مخرب
آزمایشهای پیدرپی هراسان بوده و خواهان بازگشت به آنچه که پیشتر
آزمودهاند هستند؛ اما باید پرسید که آن مسیر دومی را پیشتر چه کسی
آزموده و کجا قبلتر به آزمایش گذارده شده است؟ من این شعبدهبازیها
را نمیتوانم بپذیرم، که در این جستار تعدادشان پرشمار گشته است.
در جهانی که هستیم، پیچیدگی از روز ِ نخست به اندازهای بزرگ بوده است
که اکنون برای من هیچ چیز خندهدارتر از شنیدن ِ ادعای یافتن ِ علتالعلل
نیست! مارکس پنداشت که «اقتصاد» علتالعلل است، کس دیگری دین را،
یکی سنت را دید؛ اکنون شما تکنولوژی را، دوستان دیگر هم مدرنیسم را میبینند.
آنچه بارها آزمایش شده و همیشه نیز شکست خورده همین ایده است. کمتر
پیش آمده که ما از اندیشهی اتوپیایی براستی دور شده و به قول نیچه
همچون کسی نشسته بر فرازهای دور و بلند، تصویر را یکپارچه ببینیم.
مهم نیست که این آرمانشهر در آینده باشد یا گذشته ، بهرحال
همچنان ما را اندیشهی جامعهی افلاطونی الهامبخش است و هنوز
جامعه را لازمالتربیت میشماریم.
سنت خود پدید آورندهی مدرنیسم بود؛ آنجا که دوستان از شمار ِ وحشتناکِ
تعداد انسانها میگویند، یادشان رفته که جایی دیگر گفتهاند که مدرنیته توان
ادامهی بقای نسل را ندارد و زادآوری را اندک اندک تا آنجا کم خواهد کرد که
زاد و مرگ به نفع مرگ مثبت خواهد شد؛ از تناقضگویی خوشان و از اینکه
واقعیات و آمارها دقیقا خلاف ادعای دومی را اثبات میکنند اگر بگذریم،
میرسیم به اینکه دوستان از خاطر بردهاند که اتفاقا همین « توان بالای
زادآوری جهان سنتی» به دولتها تحمیل کرد برای حفظ جامعه و اقتدار
خویش رو به صنعتی شدن بیاورند که این خود یکی از علل اساسی در
پدید آمدن عصر روشنگری بود. من اگر لازم باشد پیرامون این موضوع
بعدا مفصلتر توضیح خواهم داد.
برای من خلق انسان فضیلتمند اهمیت بیشتری دارد تا انسان
بدون رنج. رنج را بسیاری مواقع نه تنها لازم بلکه مقدس نیز میشمارم.
از انسان ِ فرومایهای که خویش را در بند آخوند و کشیش میبرد و کمر
خویش تا زانو خم میکند برای سواری دادن به او، تا مبادا که او را کسانی
سنگینتر سواری بگیرند، بیزارم؛ از ژولیوس اوولا رقتانگیزتر نمیشناسم؛
در عوض فوکو را شایسته احترام بسیار میشناسم. اگرچه این هر دو
علاوه بر اینکه با هم دوست بوده، بلکه در بسیاری مواقع همنظر هم هستند
اما آن تفاوت بنیادی که میان ِ این دو هست، توضیحدهندهی تمایز قضاوت
من پیرامون شخصیست که یوغ جهالت را بر گردن به بهایی گران میخرد
و آنکه رنج درکِ واقعیت و زیستن در آن را به جان میخرد*. وانگهی من نگفته
و نمیگویم که آگاهی به معنای «همهچیز دانستن» است، اینکه شما لازم است
چه بدانید و چه چیز را لازم نیست که بدانید، خود نوعی دانایی است. اما سر را
زیر ِ برف کردن (که دیدهام شما خود بسیار از آن بیزارید) یعنی اینکه طرف
در حالیکه دارند او را در رختخواباش میگایند، خودش را به خواب بزند.
وانگهی برای من دور از نظر نیست که فرهنگ خود متاثر از تکنولوژی است، اما
نباید اندیشید که پیشرفت و استفاده از تکنولوژی نیز متاثر از فرهنگ نیست. گذشته
از این، ارتباط دادن امور به یکدیگر چندان دشوار نیست، اما وقتی من جنگ
سوریه را مثال میآورم از گونهای از فجایع پدیدآمده از فرهنگ، مشخصا مربوط
به امروز نیست و مسالهی دو هزار سال پیش، یعنی آن زمان که سطح
تکنولوژی هنوز فاصلهی چندانی با دوران بربریت نداشت، نیز بوده است.
بگذریم، من در پست بعدی به موضوع مهمی خوام پرداخت که به بحث من
و شما نیز مربوط است، پیش از آن میخواهم به شما نمونهای (http://www.daftarche.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AF-13/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%D B%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%AA%D9%87-%D9%88-%D8%B3%D9%86%D8%AA-1733/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-8.html#post77501) دیگر از
شعبدهبازی دوستان ِ سنتگرا را نشان بدهم:
پس فارغ از آنکه «روشنفکران» تصمیم گرفتند ناگهان «سوسیالیسم» آلمانی را جزو «سوسیالیسم واقعی» تلقی نکنند، من همچنان هیتلر و موسولینی و خمینی را نمایندگان به حق و شایستهی ترقیخواهی تلقی میکنم.
....
ما رهبری را شایستهی پیروی میدانیم همچون بارباروسا، مروان بن حکم، هارون الرشید، عمر بن خطاب، آگوستوس و ... نه هیتلر و مائو و استالین و ...
شعبدهبازی آنجاست که از رابطهی میانِ ایده و وسیله، جایگاه ایده را مشخص میسازند.
خب این براستی جالبترین نمونهای بود که در این جستار سراغ دارم؛ جدا از این برای من مهم نیست
که هیتلر یا موسولینی به کدامین جبههی سیاسی یا تفکر اجتماعی تعلق دارند، موضوع ِ
تا اندازهی زیادی خندهدار، هدفمندی و هوشیارانه انتخابگریِ موجود بردهی تحت رهبریت
اقتدارگراترین شکلهای دولت و حکومت تاریخ جهان است!
از شما پرسشهایی دارم که بعدتر آنها را احتمالا در جستار «پیشرفت روزافزون تکنولوژی»
خواهم پرسید.
------------------------------------------------------------
* شاید این شعر برای توضیح نظر من کمی کمک کند:
۱
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبهٔ بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبهٔ بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟»
«کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاک ارههای نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
«وز آن ته ماندههای سفره خوردن»
«و گر آن هم نباشد استخوانی »
«چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی »
«ولی شلاق! این دیگر بلایی ست »
«بلی، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم »
۲
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبهٔ بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است »
«شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت میکند بر دشت و بر ما »
«نه ما را گوشهٔ گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی »
«نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون: سرما درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه »
«و ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حملهور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت »
«بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خون ما بی خانمانهاست
که این خون، خون گرگان گرسنه ست
که این خون، خون فرزندان صحراست »
«درین سرما، گرسنه، زخم خورده،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد »
مهدی اخوان ثالث
Ouroboros
09-16-2015, 04:26 PM
دوستی ارجمند در انجمن، لینک گفتگویی (http://www.mehrnameh.ir/article/1658/%D8%B3%D9%86%D8%AA%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%8 A%D9%8A%D8%8C-%D8%BA%D8%B1%D8%A8%E2%80%8C%D8%B2%D8%AF%DA%AF%D9%8 A-%D9%85%D8%B6%D8%A7%D8%B9%D9%81-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%B3%D9%8A%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%8A%D9%86-%D9%86%D8%B5%D8%B1-%D9%88-%D8%B3%D9%86%D8%AA%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%8 A%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%8A-%D9%88-%D8%B3%D9%8A%D8%AF-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D9%8A%D9%8A) را برای من ارسال کردهاند که برخی انتقادات دوستان به «سنتگرایی» را به نحوی منسجمتر و جدیتر دربر دارد، اینست که من تصمیم گرفتم با نقلقول از نوشتهی اصلی پاسخی به بخشهای درخور آن بدهم.
به عبارت بهتر كسانی بودند كه داعیۀ اسلام داشتند و به سنتگرایی پیوستند. اینان تا حدودی قدرت نیز پیدا كردند كه با آن قدرت میتوانستند بعضی از آن ایدهآلها را محقق كنند. به نظر من در این سی سال اخیر این تلاش و كوشش به شكست منتهی شده است. یعنی آن ایدهآلهایی كه سنتگرایان داشتند عملا در عالم اسلامی متحقق نشده و حتی برعكسش رخ داده است. به عبارت دیگر، حاصل تلاش سنتگرایان موجودی عجیب و خارق الخلقه از آب درآمده است. به نظر من این مساله باعث شد كه پارهای از كسانی كه مدعی و مدافع سنتگرایی بودند، از جمله خود من، در آراء و اندیشههای خویش تجدید نظر كنند.
آنچه در ایران پس از انقلاب، و تا اندازهای کمتر آلمان نازی و ایتالیای فاشیست رخ داد تنها در مرحلهای «سنتگرا» بود که به ارزشها مربوط میشد. درک گنونی از جهان اما به ما میآموزد که رابطهی میان روش و ذات درهم تنیده و تفکیک ناپذیر و ممتد است، خوانش اوولایی از جهان به ما یاد میدهد که از ابزار مدرن نمیتوان استفادهای سنتی کرد و «دولت-خدای» آلمانی همانقدر میتواند به جامعهای سنتی ختم بشود که «انقلاب» اسلامی ممکن است چنان چیزی را میسر بکند. ذات نهاد، ابزار و اندیشهی مدرن در ضدیت با نهاد، ابزار و اندیشهی سنتی قرار دارد و لاجرم دیر یا زود به همان مقصد ختم میشود. به عبارت ساده، شما نمیتوانید «برنامههای ارزشی» از «تلویزیون» پخش بکنید، نمیتوانید در مدرسه درس قرآن بدهید، نمیتوانید علم و تکنولوژی مدرن را بپذیرید در حالی که ارزشها و اخلاقیات سنتی را هدف قرار دادهاید.
از طرف دیگر همینطور باید بپرسیم که به راستی آقای دکتر پورجوادی از کدام سنتگرایان سخن میگویند؟ غلبهی گفتمان چپ بر جریانهای اسلامگرای ایرانی چنان قدرتمند و برجسته است که ما فراتر از «این همان است» چیزی از نامهای بزرگ آن نمیشنویم، از آلاحمد تا فردید، از شریعتی تا مطهری همگی حرفشان همینست. این سنتگرایی نیست، ما باید به نقطهای برسیم که در آن به رسوایی علم، تعقل و واگشت در بستری که چپ اروپایی از پنج قرن پیش تاکنون به کار برده ببریم. چنین انفصالی در آثار هیچیک از سنتگرایان ایرانی، و تا اندازهی زیادی غربی وجود ندارد. نازیها همانقدر طرفدار «پیشرفت کشور» بودند که لیدر اول حزب کمونیست، شریعتی همانقدر عدالت و مساوات را یکی میپنداست که کیانوری و ... ما دربارهی حتی شخصی در حد و اندازههای خمینی هم میبینیم که هرچند جنبش او از مخالفت با «حق» رای زنان و سوسیالیسم در لفافهی شاه آغاز شد، پس از پیروزی به حلال کردن عمل تغییر جنسیت رسید!
شریعتی و مطهری هر دو مصلح و انقلابی هستند، یکی قصد دارد سنتهای جامعه را به شکلی اصلاح بکند که اسما اسلامی و رسما فرانسوی باشد، دیگری یک کتاب سه جلدی مینویسد در «تحریفات عاشورا» ... به هرکس نماز خواند و قرآن دست گرفت و خواستار محدود کردن نفوذ «افکار منحطهی غربیه» در جامعه شد نمیتوان گفت سنتگرا، حداقل اگر منظور ما سنتگرایی در مفهوم گنونی آنست. مصاحبهشوندهی دیگر، دکتر طباطبایی به این موضوع اشاره میکند :
بحث ما درباره مفهوم جامعه شناختی و بهویژه انسان شناختی سنت نیست. ما به طور قاطع و بازگشتناپذیر از سنت فاصله گرفتهایم. منظور من خودم نیستم که بدیهی است، منظورم حتی آدمهایی هستند که خود را سنتی میدانند. آنان هم «انقلاب» میکنند، «انقلاب فرهنگی» کردهاند، سخت طرفدار ایدئولوژیکی کردن دین هستند و... همه این مفاهیم جدید هستند و هیچ کاری هم نمیشود کرد. اهل سنت جدید، به نظر من، متجددانی هستند که خود نمیدانند چه هستند. در زمان ما دیگر نمیتوان بدون جدید بودن قدیم بود، امروز، کسانی میتوانند سنت را به درستی دریابند و بیشتر از آن را در نظام اندیشیدن جدید وارد کنند که جدید باشند.
اجازه بدهید به بحث مهم فهم ما از سنت برگردیم. من ترکیب جعلی سنتگرایی در برابر اصطلاح traditionalism را درست نمیدانم. هواداران traditionalism در واقع به دریافتی خاص از سنت توجه دارند که هیچ ربطی به سنتی بودن، که بهتر است به جای سنتگرایی به کار ببریم، ندارد....
نتجه اینکه کسانی پیدا شدهاند که خود را traditionalists میخوانند و این به معنای این است که در مکانی که آنان میزیستهاند سنت به موضوعی برای تأمل نظری تبدیل شده بود. کوشش اینان برای بازگشت به سنت از پیامدهای نوعی از خروج از نظام سنت است. این اتفاق در غرب افتاد، یعنی در کشورهایی که شریعت مداری دایر مدار تأمل نظری نبود – یعنی به طور عمده نبود – بنابراین، در پیکار با سیطره دوران جدید، میبایست امری دیگر دایر مدار امور میشد. این همان traditionalism است که میتوان و باید به «سنتمداری» ترجمه کرد. من پیشتر همین اصطلاح را به کار برده و توضیح دادهام که ما چه تلقیای از سنت میتوانیم داشته باشیم و تمایز بنیادین سنتمداری با بحث من چیست.
این سخن خود گنون در یکی از برجستهترین آثار او، «سیطرهی کمیت و نشانههای آخرالزمان» است:
The modern mentality itself, in everything that characterizes it specifically as such (and this must be said once more, for it is something that cannot be too often insisted on) is no more than the product of a vast collective suggestion, which has operated continuously for several centuries and has determined the formation and progressive development of the anti-traditional spirit, and in that spirit the whole of the distinctive features of the modern mentality are comprised. Nevertheless, however powerful and clever the suggestion may be, a moment may always come when the resulting state of disorder and disequilibrium becomes so apparent that some people cannot fail to become aware of it, and then there is a risk of a ” reaction ” which might compromise the desired result. It certainly seems that matters have to-day just reached that stage, and it is noticeable that this moment coincides exactly, by a sort of ” immanent logic “, with the moment at which the merely negative phase of the modern deviation comes to an end, the phase represented by the complete and unrivalled domination of the materialistic mentality. This is where the falsification of the traditional idea comes in with great effect ; it is made possible by the ignorance already mentioned, itself but one of the products of the negative phase; the very idea of tradition has been destroyed to such an extent that those who aspire to recover it no longer know which way to turn, and are only too ready to accept all the false ideas presented to them in its place and under its name. Such people may have become aware, at least up to a point, that they had been deceived by openly anti-traditional suggestions, and that the beliefs imposed on them represented only error and deceit ; that is certainly a change in the direction of the ” reaction ” alluded to, nevertheless no effective result could accrue if nothing further were to happen. This is clear enough from the growing quantity of literature containing the most pertinent criticisms of our present civilization, but contemplating measures for the cure of the evils so rightly denounced that are, as indicated earlier, curiously disproportionate and insignificant, and often more or less infantile: such proposals can be said to be ” scholarly ” or ” academic ” and nothing more, and there is anyhow nothing in them that gives evidence of the least knowledge of a profound order. This is the stage at which the effort made, however praiseworthy and meritorious it may be, can easily allow itself to be turned aside towards activities which will, in their own way and despite appearances, only contribute in the end to the further growth of the disorder and confusion of the ” civilization “, the reinstatement of which they were intended to bring about
.
The people just referred to are such as can properly be described as ” traditionalists “, meaning people who only have a sort of tendency or aspiration towards tradition without really knowing anything at all about it ; this is the measure of the distance dividing the ” traditionalist ” spirit from the truly traditional spirit, for the latter implies a real knowledge, and indeed in a sense it is the same as that knowledge. In short, the ” traditionalist ” is and can be no more than a mere ” seeker”, and that is why he is always in danger of going astray, not being in possession of the principles which alone could provide him with infallible guidance; and his danger is all the greater because he will find in his path, like so many ambushes, all the false ideas set on foot by the power of illusion which has a capital interest in preventing him from reaching the true goal of his search. It is indeed evident that this power can only maintain itself and continue to exercise its action on condition that all restoration of the traditional idea is made impossible, and more than ever so when it is preparing to take a further step in the direction of subversion, subversion being, as explained, the second phase of its action. So it is quite as important for the power in question to divert searchings tending towards traditional knowledge as it is to divert those concerned with the origins or real causes of the modern deviation, and thus liable to reveal something of the true nature of the said power and the means of its influence; these two devices are both necessary and in a sense complementary, and they could fairly be regarded as the positive and negative aspects of a single plan of action having domination as its objective
.
All misuses of the word ” tradition ” can serve this same purpose in one way or another, beginning with the most popular of all, whereby it is made synonymous with it custom ” or ” usage “, thus bringing about a confusion of tradition with things that are on the lower human level and are completely lacking in profound significance. But there are other and more subtle deformations, all the more dangerous because of their subtlety; but all have as a common characteristic that of bringing the idea of tradition down to a purely human level, whereas on the contrary there is nothing and can be nothing truly traditional that does not contain some element of a superhuman order. This indeed is the essential point, containing as it were the very definition of tradition and all that appertains to it ; this is also therefore the very point which must on no account be allowed to emerge if the modern mentality is to be maintained in its state of delusion, and still more if it is to have yet other delusions imposed on it, such as will not only suppress any tendency towards a restoration of the super-human, but will also direct the modern mentality more effectively towards the worst modalities of the sub-human. Moreover in order to become aware of the importance assigned to the negation of the super-human by the conscious and unconscious agents of the modern deviation, it is enough to observe how all who lay claim to be ” historians ” of religion and of other forms of the tradition (and they anyhow usually mix all these forms together under the general title of ” religion “) are eager above all to explain everything in terms of exclusively human factors ;. it matters little whether, according to school of thought, these factors are psychological, social or anything else, the very multiplicity of the different explanations facilitates the seduction of a greater number; common to all is the well-defined desire to reduce everything to the human level and to retain nothing that surpasses it ; and those who believe in the value of this destructive ” criticism ” are thenceforth very ready to confuse tradition with anything whatever, since there is nothing in the ideas inculcated into them such as might enable tradition to be distinguished from that which is wholly lacking in traditional character.
Granted that nothing that is of a purely human order can for that very reason legitimately be called ” traditional “, there cannot possibly be, for instance, a ” philosophical tradition ” or a ” scientific tradition ” in the modern and profane sense of the words, any more, of course, than there can be a ” political tradition “, at least where all traditional social organization is lacking, as is the case in the modern Western world. Nevertheless such expressions are in common use to-day, each in its way denaturing the idea of tradition; and it is obvious that if the ” traditionalists ” referred to above can be persuaded to allow their activity to be turned aside towards one or other of these domains and to confine their activity to it, their aspirations will be ” neutralized ” and rendered perfectly harmless, and may even sometimes be used without their knowledge for a purpose exactly contrary to what they intend. Indeed it sometimes happens that people go so far as to apply the word ” tradition ” to things which by their very nature are as directly anti-traditional as possible : thus they talk about a “humanist tradition “, and a ” national tradition ” despite the fact that humanism is nothing if not an explicit denial of the super-human, and the formation of ” nationalities ” has been the means employed for the destruction of the traditional civilization of the Middle Ages. In the circumstances it would not be surprising if people began one day to talk about a ” Protestant tradition ” or even a ” lay tradition ” or ” a revolutionary tradition ” or if the materialists themselves ended by proclaiming themselves the defenders of a ” tradition “, if only in their capacity as the representatives of something already belonging in a great measure to the past ! Most of our contemporaries have reached such a state of mental confusion that associations of the most manifestly contradictory words bring about no reaction on their part and do not even provide them with food for thought
.
This leads at once to another important observation when a few people have become conscious of the disorder of these days owing to the all too obvious effects of its present stage of development (more particularly since the stage corresponding to a maximum of ” solidification ” has been left behind) and when these people try to ” react ” in one way or another, the best means for making their desire for ” reaction ” ineffective is surely to direct it towards one of the earlier and less ” advanced ” stages of the same deviation, some stage in which disorder had not yet become so apparent, and was as it were presented under an outward aspect more acceptable to anyone not yet completely blinded by certain suggestions. Anyone who considers himself a ” traditionalist ” must normally declare himself ” anti-modern “, but he may not be any the less affected, though he be unaware of the fact, by modern ideas in a more or less attenuated form; they are then less easily detected, but they always correspond in fact to one or other of the stages passed through by these same ideas in the course of their development ; no concession, even unconscious or involuntary, is admissible on this point, for from the very beginning up to the present day, and beyond that too, everything holds together and is inexorably interlinked. In that connection, this much more must be said: the work which has as its object to prevent all ” reaction ” from aiming at anything farther back than a return to a lesser disorder, while at the same time concealing the character of the lesser disorder so that it may pass as ” order “, fits in very exactly with the other work carried out with a view to securing the penetration of the modern spirit into the interior of whatever is left of traditional organisations of any kind in the West; the same ” neutralizing ” effect on forces of which the opposition might become formidable is obtained in both cases. Moreover something more than mere ” neutralization ” is involved, for a struggle must necessarily take place between the elements thus brought together as it were on the same level and on the same ground, and their reciprocal enmity is therefore no more than an enmity between the various and apparently opposed productions of one and the same modern deviation; thus the final result can only be a fresh increase in disorder and confusion, and that simply amounts to one more step towards final dissolution.
اولا منظور من جریانهای سنتگرا در جهان اسلام است. این اشخاص مدعی سنتگرایی هستند و میگویند كه ما باید به جامعه گذشته برگردیم و ادعای آنها هم مقابله با تمدن جدید غربی به مثابۀ یك بدعت است. ین سنتگرایان، مخالف مدرنیته هستند، همانطور كه اهل حدیث و سنت در گذشته با بدعت مخالفت میكردند و دنبال سنت بودند. باید تاكید كنیم كه آن چیزی كه سنتگرایان و اهل سنت قدیم ما با آن مقابله میكردند، بدعت بود. بدعت یعنی یك چیز جدید و تازه. سنتگرایان امروزی هم همین را میگویند. با آن امر جدید و تجدد مخالفند و معتقدند كه ما باید به گذشته نگاه کنیم، زیرا چیزی در گذشته بوده كه ما آن را در دوره جدید از دست دادهایم. سنتگرایان بر آنند كه باید به گذشته برگردیم و سنت را احیا كنیم
میان «بیایید به گذشته نیز نگاه کنیم زیرا چیزهایی داشتهایم که از دست رفته» با «بیایید به گذشتهها برگردیم» از اینجا تا ماه تفاوت هست، اما مصاحبهشوندهی محترم عامدانه این تفاوت را نادیده میگیرد.
سوالی که یک سنتگرا باید به طور مداوم از خود بپرسد آنست که بازگشت به گذشتهها ما را قادر به بیرون جهیدن از کدام دایرهی تکرار مکررات تاریخی میکند؟ آیا همان گذشتههای پرشکوه ما را به منجلابی که در آن هستیم نرساندهاند؟ مردسالاری در برابر فمینیسم کاملا بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. اقتصاد تجارتمحور جوامع سنتی در برابر کاپیتالیسم بیدفاع است، همواره بوده، هنوز هم هست. پادشاهی مطلق در برابر دموکراسی آسیبپذیر و فاقد مقاومت لازم است، همواره بوده، هنوز هم هست. آریستوکراسی در برابر مریتوکراسی و تکنوکراسی و برابریطلبی آسیبپذیر است، همواره بوده، هنوز هم هست. بازگشت به اینها باعث درمان شدن بیماری میشود اما به مقاومسازی بدن جامعه در برابر عوامل و عناصر بیماریزا نمیانجامد، که بالعکس، این عناصر بیماریزا هستند که در برابر حملات آیندهی «واپسگرایان» مقاومسازی میشوند و با شاخص کیفی بالاتری به تداوم تخریب جامعه و تمدن بشری میپردازند.
من دربارهی خودم صحبت میکنم وقتی میگویم خواستار بازاندیشی ارزشها با نگاهی به گذشته هستم، نه نبش قبر از مردگان تاریخ. چگونه نظامی پی بریزیم که در آن مجموعهای از ذاتباوری و کارکردگرایی تمدن والا میآفریند و از آن در برابر ویروس چپگرایی محافظت میکند. مرد مدرن اما چون دست به تحریف مواضع مخالفان خود میزند و شخصی که بناست مترجم و امانتدار باشد آدمک پوشالی ناموجودی را به باد انتقاد میگیرد تا خبرنگار مجلهی چپگرا از او دلشاد باشد.
مثلا همین آقای مارتین لینگز كه شما به وی اشاره كردید و من كتابش را ترجمه كردهام، در مقالهای در جواب اینكه «چگونه باید در جهان جدید- كه خیلی موانع روبهروی ماست و به راحتی نمیتوانیم به گذشته و سنت برگردیم و سنتگرایی داشته باشیم- زندگی كنیم؟» پاسخی سادهلوحانه میدهد و میگوید فعلا كاری كه ما میتوانیم بكنیم این است كه لااقل همان لباسی راكه پیغمبر میپوشید بپوشیم. دستاری به سر ببندیم و لباسی سفید بپوشیم. این پیشنهادی است كه او برای بازگشت به گذشته میدهد. این را بگیرید و به این صورت جلو بروید.
بله سنتگرایان ظاهرسازی و عملگرایی را ترجیح میدهند به ژستهای درونتهی ِ معنویت گرفتن. آنچه میکنید مهمتر است از آنچه احساس میکنید، آنچه میگویید مهمتر است از آنچه میاندیشید و .... شما به عنوان موجودی اجتماعی مجموعهی اعمال و کلام و ظاهر خود هستید، نیت و افکار و باطن شما پیش خدا پنهان است و پرداختن به آن از سوی مرد مدرن روشیست برای توجیه رذایل و نجاست. شما اگر مثل پیامبر اسلام لباس بپوشید و غذا بخورید و راه بروید و ریش بگذارید و حرکت بکنید، پس از مدت کوتاهی میشوید مردی که همچون پیامبر اسلام زندگی میکند، چون زندگی مجموعهای از همینهاست.
«باطن» انسان را که زیادی بکاوید، به عن میرسید!
تمدن بشر چیزی نیست بجز لایهای نازک از ظواهر زیبا برای پنهان کردن دریایی بیکران از کثافت، این نه چیزی از زیبایی آن لایه کم میکند نه ضرورت آن را از میان میبرد.
همین اصطلاح، اصطلاحی که در عنوان کتاب ابوعلی مسکویه رازی آمده، «جاویدان خرد»، اگر بخواهیم بحثهای جدید را به پایان سده چهارم انتقال دهیم، البته با احتیاط بسیار، در مخالفت با «سنتمداری» دهههایی به کار رفته است که راه سنتمداری غزالی مآب را هموار میکرد که مهمترین دستاورد آن نقادی، طرد و تکفیر همه نمودهای فرهنگ والای ایرانی بود. شما اگر نظری به سیاهه نمایندگان فرهنگ ایرانی در سدههای چهارم و پنجم بیندازید، متوجه خواهید شد که همه آنان به نوعی به افقهای باز فرزانگی توجه داشتند و سرنوشت بشریت را در این افق باز میدیدند. ابن سیناها، فردوسیها، مسکویهها و بیهقیها تلقی «جدیدی» از سنت ایرانشهری و یونانی داشتند و «سنتمدار» در معنای جدید آن نبودند.
کار مرد مدرن برای دفاع از مدرنیته در برابر منتقد جدی به آویزان شدن از لیستی بلند و بالا از «مفاخر» کشیده میشود، این جدیجدی حداکثر استدلالیست که شما میتوانید در کمپ آنها بیابید.
پاسخ این استدلال هم مشخص است، مردان بزرگ استثنای جامعهی بشری هستند نه روال آن، و سیستم فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر یک جامعه باید مبتنی بر حد میانهی آدمهایی باشد که قرار است در آنها زندگی بکنند، نه آنچه آدمهای استثنایی ممکن است نیاز داشته باشند. این به معنی درافتادن به ورطهی میانهحالی و مجازات مردان خارقالعاده نیست، مشغول داشتن میانهحال به میانهحالیاش تنها راه دفاع از مرد خارقالعاده برای پرورش و بروز نبوغ و استعداد خارقالعادهای که دارد است. نیچه میگفت هنگامی که مرد میانهحال ایمان خود را به نبوغ از دست میدهد رو به تحقیر مرد استثنایی میآورد. امروز هم پس از پانصد سال تلاش برای پیریزی جامعه در تناسب با استثنا به جای قاعده کار به جایی رسیده که تشکیل یک خانوادهی موفق، اشتغال به حرفهای که به آن عشق میورزید یا ایمان به چیزی فراتر از رسوای مخلوقات(آدمیزاد)عملی «خارقالعاده» محسوب میشود! آنچه ما میبینیم فردوسی شدن مشمیرزای آبنبات فروش نیست بلکه قاعدهای عکس این صادق است، میانهحالی با والامنشی جایگزین نشده بلکه با فرومایگی. پس اینجا هم، درپی سرمشق مردان استثنایی به راه افتادن روشیست برای تحقیر جایگاه مرد میانهحال به فرومایگی و مرد والامنش به میانهحالی. به جای آنکه بپرسید فردوسی و بیهقی و افلاطون و بتهوون و میکلآنژ چگونه مردانی بودند، سوال درست آنست که بپرسیم از چگونه جامعهای برآمدند و چرا ما امروز قادر به تولیدشان نیستیم.
پرسش گزارشگر :
دكتر نصر در خاطراتش میگوید كه اختلاف من و كربن در یك مورد بر اساس مفهوم سنت بود. كربن سنت را به شكلی افقی میدید، کمابیش مثل همان نگرشی كه غربیها به مفهوم تاریخ و نگرش تاریخی دارند. بنابراین یونگ را هم ستایش میکرد که به کهن الگوها و تاثیر آنها در ذهنیت و آگاهی تاریخی جوامع توجه نشان میداد. ولی نصر حرکت سنت را عمودی میداند و انتقال آن را از بالا به پایین میبیند و نگره حركت تاریخی- طولی سنت را نمیپذیرد. حضرتعالی چنین وجه تمایزی را میبینید و قبول دارید یا نه؟
این سوال اشتباه است، نصر حرکت سنت را از بالا به پائین میبیند در این معنی که یک پدر وقتی دست پسر خود را میگیرد و به مسجد میبرد با خودش نمیاندیشد «من در حال ابقای روح سنتی ملتم در پهنهی تاریخ هستم»، بلکه فکر میکند این کاریست که من با پدرم و پدرم با پدرش کرده است و راهیست برای آنچنان که هستیم ماندن. بشر سنتی اساسا از آنچه که هست بیزار نیست، این میتواند بزرگترین دستاورد سنت در برابر مدرنیته در بعد فردی باشد. پس نظر نصر این نیست که سنت وجوه تاریخی ندارد، بلکه سنت زنده را رابطهای شخصی میان انسانهای زنده و حقیقی تلقی میکند که با انگیزههایی انسانی در رابطهای سلسلهمراتبی با هم پیوند میخورند و در آن سوی ضعیف، آسیبپذیر و ناتوان میزانی از اختیار سوی قوی، تثبیتشده و توانمند را میپذیرد تا به مرحلهای از وجود که فراتر از اوست برسد. پسر به پدر اعتماد میکند که او را به جایی ببرد که از او مردی همچون خودش بسازد و ... وجوه تاریخی و افقی سنت وجود دارند اما مهمترین جنبهی بررسی و مطالعهی آن نیستند.
حالا بنگرید پاسخ استاد به موضوع را:
ببینید!هانری كربن اهل تذکر سنت بود، اما سنتی در معنای رایج و ابتدایی آن نبود. به معنایی، او حتی بسیار مدرن بود، با همه مدرنهای فرانسه نشست و برخاست داشت. من اطلاعات بسیار جالبی از خانم استلا کربن، پس از فوت خود کربن، گرفتم درباره کسانی که به کربن بسیار نزدیک بودند. برخی از آنها را هرگز تصور نمیتوانستم کرد. مانند سیوران، مقامه نویس و اخلاق نویس رومانیایی که در همسایگی کربن زندگی میکرد. میدانید که کربن نزد کوژو پدیدارشناسی خوانده بود، در سالهایی که امثال سارتر، مرلوپونتی، آرون، ژرژ باتای و دهها تن از نویسندگان و اندیشنمدان فرانسوی در آن درسها شرکت میکردند. در همین سالهای دهۀ سی میلادی بود که نظر کربن به توتالیتاریسم جلب شد، که من در یک سخنرانی به آن اشاره کرده ام.... خانم کربن میگفت خیلی از شبها با یونسکو و خانم او و نیز با سیوران و خانمی که با او زندگی میکرد بیرون میرفتند، شام میخوردند و گفتوگو میکردند.
:e412:
اینها همان کسانی هستند که میگفتند لباس پوشیدن و ریش همچون پیامبر گذاشتن جلوه هایی مضحک و سطحی از سنتگراییست، اما به نظرشان با مادام و موسیو مدرن نشست و برخاست کردن نشانهی مدرن بودن است.
من البته هانری کربن را نمیشناسم و او میتواند کاملا هم بر حق باشد، ولی اینجور نگاه کردن به قضایا گواه یک نگرش بسیار سخیف لیبرالدموکرات است که در آن مخالفان فکری شما دیو و اژدها و شیطان متجسد بر زمین هستند، همین پنجاه سال پیش فلاسفه و اندیشمندانی که در دو سوی متضاد یک ایده قرار داشتند به یک کافه میرفتند و در یک جمع صحبت میکردند، اینطور نبود که مثل امروز هرکس باند مافیایی خودش را داشته باشد و اگر کسی با کسی غذا خورد این راه برچسبزنی و انگچسبانی بر او را بگشاید. اینها بعدا اتفاق افتاد، وقتی چپ رسمی به چپ زیرجلی بدل شد.
برعکس، سنتمداران اعتنایی به این مباحث ندارند، زیرا دیدگاه آنان به هیچ وجه تاریخی نیست. فهم آنان از دنیای جدید نیز از نقادی بنیادین آن فراتر نمیرود. نصر، مانند اکثر سنتمداران، چیزی درباره دنیای جدید نمیداند. در مجموعۀ نوشتههای او هیچ قرینهای مبنی بر اینكه تصوری از دنیای امروز داشته باشد، وجود ندارد. البته، در عمل، به هیچ یک از نمودهای دنیای جدید نه نمیگوید، اما در نظر گویا سخت منتقد آن است.
مثلا بناست از نقادی بنیادین فراتر برود و به کجا برسد؟ نصر در آثار خود نگاهی بسیار عمیق و جدی به موضوعات مطرح در زندگی روزمرهی بشر مدرن دارد، از محیط زیست گرفته تا دینزدایی و کار اداری. متفکر چپگرا درگیری ذهنی بسیار ناسالمی با فرهنگ عامه دارد و به دنبال تحلیل ژرف از سلیقهی فکری و هنری عوامالناس است، چیزی از جنس نقد ژیژک به نظر او دارای اطلاع از عوالم دنیای جدید میآید. نصر و امثال او اهمیتی به این مسائل نمیدهند، آنها در پی نقدی بنیادی به اصول جدی تفکری هستند که بر مبنی آن پرداختن به فرهنگ عامه در شرح وظایف روشنفکر معاصر قرار گرفته.
امروزه با این نقالیهایی که درباره حافظ و مولوی و... میشود کاری جز ضایع کردن مضاعف آنها نمیکنیم. به این اعتبار من میگویم کربن– حتی در نقادی خود از اصالت تاریخیت – مدرن و تاریخی بود. نصر و دیگر سنتمداران نه تاریخیاند و نه میفهمند كه تاریخ چیست. مشکل اینان تعطیل كردن تاریخ و مدرنیته است. مساله محوری اینان این است كه دنیای جدید را تعطیل كنیم و به قدیم خیالی برگردیم. البته تنها چند نفری شهرهای جدید و امتیازهای آنها را ترک گفتند، بقیه حرف میزنند و از بیرون گود شعار میدهند که ما اینجا «لنگش کنیم».
دکتر پورجوادی درک نمیکنند که تکنولوژی مدرن تمام عرصههای زندگی انسان را درنوردیده و چیزی بنام «بیرون» وجود خارجی ندارد و نمیتواند داشته باشد. هرگونه تلاشی برای «بیرون» رفتن از سیستمی چنین فراگیر و همه جانبه یا جلوههایی از زوال عقل است یا نمایشی نه چندان دیرپا که به ناکجا آباد ختم میشود. تحقیر دیگری برای بیرون نرفتن از این سیستم و تحت آن ماندن و متلکپرانی در حد «اگر سنت خوب است و مدرنیته بد است چرا در آمریکا هستید؟ بروید در صحراهای عربستان شیر شتر بنوشید»، بیشتر گواه میزان ترحمبرانگیز اطلاعات گوینده از موضوع است تا انتقادی جدی.
ضمن اینکه کسی با تاریخیگری شما مخالف باشد و نپذیرد مدرنیته سرنوشت ازلی و ابدی و الهی (و روح تاریخی) انسان است به این معنی نیست که موضع شما را نفهمیده، به این معنیست که با آن مخالف است. کلاً انسان مدرن باور نمیکند که کسی هم ممکن است با توهمات او مخالف باشد و اگر مخالفتی صورت میگیرد، حکما سوءتفاهم و نادانی و کمفهمی و بیسوادی در سوی مخالف است نه نقد احتمالاً به جایی که به آن دارد.
مساله دیگر، تفاوت سنتگرایی در غرب و عالم اسلام است. یك شخص غربی مثل كربن كه سنتگرا میشود با یك مسلمان جهان سومی كه سنتگرا میشود، دو چیز مختلفند. سنتگرایی پدیدهای است كه در غرب به وجود آمده و در درون تمدن غربی ایجاد شده است.
امروز چندان تفاوتی میان ایندو نیست، یک زمانی ولی بله تفاوت بود. شخصی که در غرب سنتگرا میشد خواستار برقرارسازی دوبارهی ارتباط با چیزی کاملاً مرده و یخزده بود. برای یک فرانسوی فرقی نمیکند که برگردد به سنت کلتهای باستانی، سنت پیشامسیحی، سنت هندو یا سنت اسلامی، از همهی آنها به یک اندازه جدا و فاقد ارتباط است. در جهان اسلام تا یکی دو دهه پیش میشد ادعا کرد که چیزی از سنت اسلامی هنوز زنده است، که آنهم امروز حقیقت ندارد.
امروز ایرانی به اندازهی فرانسوی، شاید حتی بیشتر از سنت «اسلامی-شیعی» جداست. به همین دلیل است که من امروز در زندگی روزمره، مردان را که میخواهم جذب به دینمداری بکنم ادای زرتشتیگری در میآورم نه مسلمانی! جای زخم از دست رفتن اسلام هنوز میسوزد ومردم از آن کینه به دل دارند(«چرا جلوی نیهیلیست شدن مرا نتوانستی بگیری؟»)، زرتشتیگری ولی مقاومتی برنمیانگیزد و بیشتر حالت کمدی دارد و جدی گرفته نمیشود. یک چیزی مشابه نوپاگانیسم راستگرایان افراطی در کشورهای اسکاندیناوی. این نادیده گرفتن خوب است زیرا باعث رم کردن ذهن مرد مدرن نمیشود.
البته به نظر میرسد منظور دکتر طباطبایی از تفاوت میان سنتگرایی ایرانی و فرانسوی چیز دیگری باشد و بیشتر در ردهی «فرانسوی آدم است و کی مثل مش ممد است، چس هم بدهد از مال شما خوشبوتر است، شما خودتان را ا آنها یکی نکنید» باشد. یا شاید هم نه، اجازه بدهید ببینیم:
ببینید! روح انتقاد چیزی است كه در تمدن جدید غربی همیشه وجود داشته است. از زمان دكارت و فلسفهاش، همواره در طول این چهار قرن گذشته، حضور شكاكیت و پیرونیسم را در تمام شئون تاریخ فلسفه غربی میبینید. تمدن جدید غربی در درون خود عواملی به وجود میآورد كه از خودش انتقاد میكند و خودش را تصحیح میكند و این جریان جلو میرود. یكی از این جریاناتی كه در قرن هجدهم و نوزدهم شكل میگیرد، سنتگرایی است. سنتگرایی یك امر غربی است و در داخل تمدن غربی به وجود آمده و در داخل آن معنای خاص خودش را داشته است. حالا یكی بیاید و بخواهد در جامعه بودایی یا مسلمان آن را وارد كند، معنایش چیز دیگری میشود. نه فقط آن سنت برایشان معنای دیگری دارد، بلكه وضعی كه این در جهان جدید به وجود میآورد هم به كلی فرق میكند. اولا این شخص شرقی و جهان سومی كه بخواهد سنتگرایی كند، اصلا مدرن نشده كه حال بخواهد خودش را با سنتگرایی تصحیح كند.
شک یک جنبش فلسفی نیست، بخشی جداییناپذیر از ایمان است و خارج از فضای تمدن غرب نیز شک وجود دارد، ولو نه به گستردگی سیستماتیک و تعیینکنندگی غرب، اما مسأله این است که وقتی شکگرایی و نقادی و «تفکر انتقادی» از تمدن غرب وارد جایی مثل ایران و هند و کنیا میشود، وقتی مشکل از غرب میآید، راهحلی که غربی برای آن اندیشیده هم ممکن است از آن زیر بخزد.
اساساً بخشی اساسی از مدرن شدن گرویدن به نسخهای سکولار از اخلاقیات مسیحی تحت عنوان جهانی شدن است و ایراد «بومی نبودن» به چیزی گرفتن، کاری زیاده از حد «سنتی»ست.
سنتمدار غربی با نمودهای دنیای مدرن مخالف است و قائل به تعطیل آن، اما سنتگرایان دنیای سنتی – آنجا نمیگویم سنتمداران چون با دو واقعیت متفاوت سر و کار داریم – اهل جهان مدرن هستند، یعنی سر خورده آن، و آن را با ترور نفی میکنند. این هم دلیل دارد. در سنتمداری باید شما در جایی و زمانی تاریخی از سنت جدا شوید. در این مورد ابن خلدون هم توضیحی دارد و شاید او اولین نفری است كه این آگاهی را پیدا كرد. ابن خلدون میگوید كه شما باید از سنت بیرون آمده باشید، بعد در سنت به عنوان امری بیرونی نظر كنید.
این حرف تا اندازهای درست است، اما مسأله را به اشتباه از سطح به روش تقلیل داده. تفاوت میان سنتگرای غربی و آدم سنتی شرقی در روشی که به مبارزه با جهان مدرن میپردازند نیست، میزان رادیکال بودن آنها متفاوت است. یکی گمان میکند اگر مظاهر پست مدرنیته را نابود بکند از شر آن خلاص میشود اما دیگری میداند مدرنیته بسیار فراتر از مظاهر پست آنست. این گروه اول در ایران به پیروزی رسیدند و سعی کردند زن را به زور چادری بکنند ولی دخترانشان همه لاشی شدند. آنچه را از در بیرون رانده بودند از پنجره به سراغشان آمد.
من میدانم که خوب و بد مدرنیته را باید با هم کنار بگذاریم.
به نظر من اگر این شعار سنتگرایی، یا روح آن، در ربع آخر قرن گذشته در اذهان رسوخ نکرده بود، شاید ایدئولوژی القاعده به وجود نمیآمد. مبارزه بن لادن و القاعده و پیروانشان حتی اگر عضو القاعده هم نباشند، با چیست؟ اینها مدرنیته را به عنوان بدعت در نظر دارند و با آن مبارزه میكنند و میخواهند به تصوری برگردند كه خودشان از سنت دارند. ببینید! آن شعاری كه برای غربی معنای دیگری داشت، وقتی وارد جامعه ما میشود، معنای دیگری پیدا میكند. من حرف دكتر نصر را قبول دارم وقتی میگوید كه القاعده چیز مدرنی است به این دلیل كه از داخل حركتی مدرن به وجود آمده است. ولی دقیقا به این دلیل است كه یك ایدئولوژی غربی را كه همان سنتگرایی باشد با حركتی در اسلام به نام وهابیت و حنبلیت و سلفیگری منطبق كرده و چنین غول بیشاخ و دمی از آن به وجود آمده است.
سرزنش شنیدن بابت داعش و القاعده از کسانی که نوادگان فکری این گروهها محسوب میشوند نوبر است. این گروهها «سنتگرا» نیستند، بلکه کل تجربهی سنت اسلامی را به عنوان «بدعت» رد میکنند و خواستاز بازگشت «به اصل» میشوند. این چیزی بجز آغاز راه لیبرالیسم نیست، case in point مارتین لوتر است! انکار سنتهایی که به مفاهیم معنی و هویت میدهند با هدف بازگشت به یک اصل تاریخی که محدود است در متن یعنی بیایید همهی آزمایش و خطای تاریخی را، بستری که اندیشه در آن به عمل درآمده را، مجموعهی آنچه در این سنت ارزشمند است را دور بریزیم برای چیزی دیگر. القاعده و داعش هر دو سنتستیز هستند، به خشنترین و زمختترین شکل ممکن آن، اما همچنان سنتگرا باید فحش آنها را بخورد.
پروتستان نا-امید شده از بازگشت به اصل میشود چپگرا. داعشی نا-امید شده از بازسازی جامعه با الگوی صدر اسلام میشود آقای طباطبایی. نقد مدرنیته به سنت با انکار همهی ارزشهای موجود شروع میشود، جهت حرکت آن صرفاً مرحلهی بعدی در تکامل اجتماعی آنست. امروز «برگردیم به اصل»، فردا «اصل جدیدی پی بریزیم». این تز سنتگرایانی که تطور سنتی اصل است در تضاد مستقیم با تز «این بدعت است» قرار میگیرد. میبینیم که دکتر طباطبایی آنرا درک میکند اما از پذیرفتنش سر باز میزند:
نوعی از سنتگرایی پیوندهایی با نوعی مارکسیسم مبتذل شرقی دارد، در تجددستیزی و توسل به قهر برای نفی دنیای جدید. بدیهی است سنتمداری بیضرر و بیخاصیت هم وجود دارد، اما وجه خطرناک آن دریافتی است که گروه دیگر سنتمداران – که سخت تحت تأثیر مارکسیسم مبتذل بودند، از سنخ آل احمد و شریعتی – دریافتی از سنتمداری عرضه کردند که لاجرم میتوانست در درون نظام ایدئولوژیکی ترور «جا خوش کند و متازتاز دهد»...
بله، مارکسیست ِ سنتگرا، مثلث چهارگوش…
آنچه وجود دارد پروتومارکسیست است مثل شریعتی، که از «ریشههای اصیل» سنت موجود و مقبول در جامعه برای توجیه ایدئولوژی خود بهره میبرد. نقاط اشتراک میان این پروتومارکسیست و مارکسیستهای حقیقی هم بسیار بیشتر از «روش تهاجمی»ست، آنها مساوات را عدالت میدانند، پیشرفتگرا هستند، به تاریخیگری هگلی بسیار علاقه نشان میدهند(و خودشان را محصول بدیهی تاریخ تلقی میکنند)، ضعف و «مظلومیت» را نشانهی قرار داشتن در موضع حق تلقی میکنند و .. اینها را دیدن ولی کمی دقت میخواهد که در این گفتگو به چشم نمیخورد.
دومین مطلب این است كه رساله دكتری نصر، «نظر متفكران اسلامی درباره طبیعت» است. در این كتاب هیچ قرینهای وجود ندارد كه او چند كتاب مهم ابن سینا را از جمله طبیعیات شفا را كه خیلی مهم است، ورق زده باشد. تمام اطلاعاتش از جاهایی است كه آنها ترجمهها یا خلاصههایی از مطالب انگلیسی و فرانسه داشتند. مثل اخوان الصفا كه اهمیتاش به مراتب كمتر است و در آن كتاب از اخوانالصفا بیشتر صحبت شده كه دلیلش این است كه در غرب كارهایی در مورد اخوانالصفا انجام شده بود و نصر میتوانسته آنها را خلاصه كند كه میكرده است و...
پورجوادی: ببینید جناب آقای دكتر طباطبایی! من اینجا میخواهم تذکری بدهم. بهتر است كه ما به مساله شخصی افراد نپردازیم...
طباطبایی: ما بحث خود را پیش میبریم ولی....
پورجوادی: به نظر من از شخص سخن نگوییم، مهم ایده است.، به قول افلوطین باید از فکر و عقیده بیزار بود نه از شخص.
طباطبایی: وقتی كسی منابع اصلی را نمیشناسد...
نه! ببینید باز هم داریم بحث را به شخص محدود میكنیم. ما اصلا كاری به تز دكترای دكتر نصر نداریم.
گفتگوی بالا مرتبط به بحث نیست اما در نوع خود بسیار جالب است زیرا میان دو نوع لیبرال اتفاق میافتد، یکی لیبرال ِ مریتوکرات ِ قدیمیست که میگوید شخصی کردن بحث درست نیست و ما باید اندیشهی نصر را سر جای خودش اندازه بگیریم و بسنجیم. دیگری نئولیبرال برابریطلب جدید است که همه چیز برای رسیدن به هدف غایی به نظرش مجاز است. هر دو ولی هنوز تحت نهادباوری سنتی قرار دارند و نمیدانند در این جهان جدید مدرک دکترای نصر و طباطبایی و پورجوادی هیچ ارزشی ندارد و یک مستعار نویس اینترنتی ممکن است مخاطب بیشتر یا جدیتری پیدا بکند. به نظر آنها هنوز جایگاه و نهاد و سلسلهمراتب دانش وجود دارد ولو آنکه ظاهراً منکرش باشند. اینها هم در میان کسانی هستند که سیستم جدید دور خواهد ریخت.
Dariush
09-16-2015, 05:31 PM
«گامهایی گران بر لبهی باریک وهم و واقعیت»
سالها پس از نخستین دورهی نبرد ایران و روسیه، اندک اندک
صدای تحریکهایی برای شروع دوبارهی جنگی دیگر از گوشه و
کنار شنیده میشد. روحانیون نامدار با کافر خواندن ِ روسها
فتحعلیشاه را تحت فشار گذاشته بودند که اگر بار دیگر جنگ
را نیاغازد، حکم جهاد صادر خواهند کرد. علاوه بر این، به او قوت
قلب میدادند که از امام زمان خواهند خواست که به او در جنگ
یاری دهد، و محال است که امام زمان شیعیان خویش را در برابر
کفار رها کند.فتحعلیشاه ضیافتشامی برپا کرد و از همهی
کسانی که در دربار نظرشان در این مورد مهم و شنیدنی بود،
برای مشورت دادن دعوت کرد. در مجلسِ شام، همه به اتفاق از
شروع دوبارهی جنگ حمایت کردند به جز یک «ترقیخواه»؛
میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی تنها کسی بود که اینگونه
با جنگ مخالفت کرد:
«اعلیحضرت چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه پاسخ داد: «شش کرور»
قائم مقام: «دولت روس چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه: «می شنوم ششصد کرور»
قائم مقام عرض کرد: «به قانون حساب، کسی که شش کرور
مالیات می گیرد با کسی که ششصد کرور عایدات دارد از در جنگ در
نمی آید»!
آنچه او گفت اهمیت بسیار دارد، او نمایندهی تفکر واقعگرایی در جمع متوهمان
بود. فتحعلیشاه مجلس را با شعری به پایان برد و فرمان قشونکشی به
سوی شمال را داد. نتیجه شد عهدنامهی ترکمنچای که همگی از مفاد
آن مطلع هستند. سالها بعد، لنین برای اعلام حسن نیت خویش به کشورهای
همسایه، آن عهدنامه را ملغی اعلام کرد وگرنه همچنان ایران حق کشتیرانی
در دریای خزر را نداشت.
Ouroboros
09-17-2015, 07:02 AM
آیا امروز ما بیش از دوران قاجار قادر به دفاع از کشورمان در برابر روسیه هستیم؟ پس چه شد؟ چرا فاصلهی ما حتی بیشتر شده؟ حتما به اندازهی کافی با سنت ستیز نکردهایم، پسماندههای اسلام مانع پیشرفت ما شده. فقط اگر این بخش را هم نابود بکنیم، یک ماده واحدهی دیگر تا رستگاری، یک برنامهی چهار سالهی دیگر تا برابری با روس و فرنج و انجلیس... :e404:
سوال اصلی اینست که چرا ما هر قدر میدویم نمیرسیم؟ هر ملتی تنها میتواند به اندازهای که سرمایهی ژنتیکی، منابع طبیعی، موقعیت جغرافیایی و پتانسیل تاریخی آن اجازه میدهد رشد بکند. به حداکثر رساندن این رشد در گرو آموختن از قرنها آزمایش و خطای مداوم پیشینیان است نه پشت کردن به آن و از نو همهی اشتباهات را شخصا و راسا مرتکب شدن! در مثال داریوش جنایت ملا برانگیختن عاطفی شاه و مردم تلقی شده. وظیفهی ملا اینست! وظیفهی پادشاه رهبری مردمش در نبرد است، وظیفهی مردم کشتن و کشته شدن در راه شاه و دین و وطن است، وظیفهی مشاور شاه آنست که کمبودهای احتمالی کشور را یادآوری بکند(و در جهت رفع آنها، تا جایی که روح و جسم ملت اجازه میدهد بکوشد) و ... هرکس نقشی دارد و اگر نقش خود را به جان و دل بگیرد هر ملتی به رستگاری، یا بالاترین سطوح عظمت و قدرت و جلالی که میتواند میرسد. داریوش ولی از ما میخواهد این نقوش را برهم بزنیم و اساسنامه از فرانسه وارد بکنیم و مردم را به طور سازمانیافته بیغیرت و نرمخو و دکتر-مهندس بکنیم تا از آنچه میتوانیم باشیم فراتر برویم.
اینکه ایرانی از روس و انگلیس شکست بخورد سرنوشت اوست، تنها راه ما پذیرفتن این سرنوشت تاریخی و با شرافت به آن تن در دادن است. کهتری ایرانی در برابر روس فقط برآمده از قشون و تفنگ و مالیات کمتر نیست. بس است اینهمه خودفریبی. همان یک ذرهای که داشتیم هم دیگر نیست. راه برطرف کردن فاصلهی میان این دو ملت رها کردن ابرهویتی که به ما امکان ملت بودن میدهد، رها کردن مذهبی که اعضای جامعهی ما را ورای روابط خویشاوندی به همکاری ترغیب میکند و رها کردن شرح وظایف مادامالعمری که افراد را در انجام کارهایشان موثرتر میکند نبود و نیست.
Dariush
09-17-2015, 11:46 AM
آیا امروز ما بیش از دوران قاجار قادر به دفاع از کشورمان در برابر روسیه هستیم؟ پس چه شد؟ چرا فاصلهی ما حتی بیشتر شده؟ حتما به اندازهی کافی با سنت ستیز نکردهایم، پسماندههای اسلام مانع پیشرفت ما شده. فقط اگر این بخش را هم نابود بکنیم، یک ماده واحدهی دیگر تا رستگاری، یک برنامهی چهار سالهی دیگر تا برابری با روس و فرنج و انجلیس...
سفسطهی اول: مساله این نبود که ما میتوانیم در برابر روسیه مقاومت کنیم یا خیر؛
مساله عمل نسنجیده و از روی توهم بود. ایران پس از دورهی اول جنگهای ایران و روسیه
و پذیرش عهدنامهی گلستان، به وضوح توان جنگی دیگر را نداشت، از سویی روسیه در
درگیری با عثمانی و عثمانی در درگیری با اروپا و روسیه، تقریبا توجهی به ایران نداشتند.
همهی قرائین و «واقعیت»ها، که فقط کوری مذهبی میتوانست مانع دیدنِ آنها
شود، نشان از این داشتند که ایران نباید جنگ را بیاغازد. خود فتحعلی شاه هم مایل به
شروع مجدد جنگ نبود، چرا که هتا آن شاه ابله زنباره نیز خوب میدانست که هیچ پیروزیای
در انتظار او نیست، اما نمیتوانست در مقابل فشار روزافزون روحانیون مقاومت کند، چرا که
تهدید به جهاد کرده بودند و هر آن تاج پادشاهی و حرمسرای خویش را در خطر میدید.
اگر تعجب میکنید که چطور ممکن است حماقت مذهبی این اندازه عمیق باشد، باید
بگویم نمونههایش بسیار پرشمار هستند؛ در جنگهای صلیبی، کشیشها و اسقفهای خرفت
پس از شکستهای متوالی سپاه صلیبیون از مسلمانان، چندهزار کودک را به بهانهی اینکه
آنها «پاک و معصوم هستند و شمشیر و تیر و نیزه بر آنها کارگر نیست» به کارزار فرستاندند،
برای همه غیر از باایمانها، نتیجه کاملا قابل پیشبینی بود!
خلاصه اینکه در پایان این جنگهای دوم اگر نبود آن سردار باکفایت ایرانی، شاید نیمی از ایران
به تصرف روسیه درمیآمد، چنانکه اسناد تاریخی نیز نشان میدهند که سپاه روسیه قصد
تصرف پایتخت و تمام بخش شمالی کشور را داشت!
سفسطهی دوم: گذاردن ِ حرف دیگرانی که من نمیدانم کیستاند در دهان ِ من! چه کسی
اینجا گفته که فقط بازماندههای اسلام و تحجر است که عامل پسرفت کشور شده است؟
من دقیقا کجا این را گفتهام که آن را به سخره میگیرید؟
به حداکثر رساندن این رشد در گرو آموختن از قرنها آزمایش و خطای مداوم پیشینیان است نه پشت کردن به آن و از نو همهی اشتباهات را شخصا و راسا مرتکب شدن!
و دقیقا به خاطر نگاه به همین فضاحتهای تاریخی برآمده از جهل دینی و
حکومت شاهان ابله است که ما به آنها بطور کلی بیاعتماد شدهایم و
بار دیگر حاضر نیستیم زمام امور را به دست ایشان بسپاریم. این جسارت
شگرفی میطلبد که شما از مردم بخواهید که پس از آن فضاحتها بار دیگر
به آخوند و کشیش اعتماد کنند. دو مورد از این فضاحتها را مثال آوردم، اگر
خواستید بگویید، من بیشمار از این موارد در خاطرم دارم، البته اگر نخواهید
بگویید که مدرنیته و حکومت لیبرال و چپ هم فلان فضاحت را بار آوردهاند!
وظیفهی ملا اینست! وظیفهی پادشاه رهبری مردمش در نبرد است، وظیفهی مردم کشتن و کشته شدن در راه شاه و دین و وطن است، وظیفهی مشاور شاه آنست که کمبودهای احتمالی کشور را یادآوری بکند(و در جهت رفع آنها، تا جایی که روح و جسم ملت اجازه میدهد بکوشد) و ... هرکس نقشی دارد و اگر نقش خود را به جان و دل بگیرد هر ملتی به رستگاری، یا بالاترین سطوح عظمت و قدرت و جلالی که میتواند میرسد.
در آن مثالی که آوردم هم همگی دقیقا همین نقشها را بازی کردند خب! :e415:
حالا چرا ایران داشت به سوی نابودی کامل( یعنی همان چیزی که شما
در ترس از آن، پیشنهاد بازگشت به سنت را میدهید) میرفت؟!
داریوش ولی از ما میخواهد این نقوش را برهم بزنیم و اساسنامه از فرانسه وارد بکنیم و مردم را به طور سازمانیافته بیغیرت و نرمخو و دکتر-مهندس بکنیم تا از آنچه میتوانیم باشیم فراتر برویم.
اول آنکه من هرگز این را نگفتهام و با واردات فرهنگ همیشه مخالف بودهام.
دوم آنکه چه کسی گفته جامعهای که دکتر و مهندس داشته باشد، مرد جنگی
نمیتواند تربیت کند؟
اینکه ایرانی از روس و انگلیس شکست بخورد سرنوشت اوست، تنها راه ما پذیرفتن این سرنوشت تاریخی و با شرافت به آن تن در دادن است. کهتری ایرانی در برابر روس فقط برآمده از قشون و تفنگ و مالیات کمتر نیست. بس است اینهمه خودفریبی. همان یک ذرهای که داشتیم هم دیگر نیست. راه برطرف کردن فاصلهی میان این دو ملت رها کردن ابرهویتی که به ما امکان ملت بودن میدهد، رها کردن مذهبی که اعضای جامعهی ما را ورای روابط خویشاوندی به همکاری ترغیب میکند و رها کردن شرح وظایف مادامالعمری که افراد را در انجام کارهایشان موثرتر میکند نبود و نیست.
اینجا من درست نفهمیدم کدام بخشاش کنایه است و کجایش استدلال
مستقیم است، اما اگر بند اول سخنِ شما استدلال مستقیم است در تضاد
کامل با سخن دیگریست که در همین پست گفتید:
اینکه ایرانی از روس و انگلیس شکست بخورد سرنوشت اوست، تنها راه ما پذیرفتن این سرنوشت تاریخی و با شرافت به آن تن در دادن است.
--------------------------------->
به حداکثر رساندن این رشد در گرو آموختن از قرنها آزمایش و خطای مداوم پیشینیان است نه پشت کردن به آن و از نو همهی اشتباهات را شخصا و راسا مرتکب شدن!
پ.ن: اگر این زبانآوریها را من در پستهایم داشتم، محکوم
شده بودم به خطابه ادبی ایراد کردن.
emaad
09-19-2015, 11:37 AM
جناب Ouroboros اگه ما این سنت گرایی شما رو بپذیریم ایا باعث به وجود امدن یه جور عقب ماندگی که نمی تونه به هیچکدام از مشکلات جدید پاسخ بده نمی شه؟ جناب داریوش حق داشتن وقتی میگن مدرنیته پاسخ به یکسری مشکلات بود که سنت توانایی حل اونها رو نداشت. خود شما هم که اینرو قبول دارید و گفتید مرد سالاری اگه ازبین رفت به خاطر ایرادهای درونیش بود. کلا جامعه ی سنتی در مقابل مشکلهای جدید ناتوانه و اتعطاف پذیری خوبی نداره. راه حلتون برای اینها چیست؟
Ouroboros
09-19-2015, 05:07 PM
جناب Ouroboros اگه ما این سنت گرایی شما رو بپذیریم ایا باعث به وجود امدن یه جور عقب ماندگی که نمی تونه به هیچکدام از مشکلات جدید پاسخ بده نمی شه؟ جناب داریوش حق داشتن وقتی میگن مدرنیته پاسخ به یکسری مشکلات بود که سنت توانایی حل اونها رو نداشت. خود شما هم که اینرو قبول دارید و گفتید مرد سالاری اگه ازبین رفت به خاطر ایرادهای درونیش بود. کلا جامعه ی سنتی در مقابل مشکلهای جدید ناتوانه و اتعطاف پذیری خوبی نداره. راه حلتون برای اینها چیست؟
سلام، خوش آمدید.
به عقیدهی من مدرنیته تنها یک نسخه برای «حل» مشکلات جدید دارد و آن گرویدن بیشتر به چپ است. این جنبش در برخورد با هر مشکلی که نیازمند توقف حرکت به چپ یا حتی حرکت به سمت مخالف باشد به دستانداز میافتد و از یافتن راهحل برای این قبیل دشواریها عاجز است:
http://www.daftarche.com/attachment.php?attachmentid=4909&stc=1
سیستم کارآمد مدرن و مشکلات جدیدی که به آسانی حل خواهد کرد!
پس اینگونه نیست که شما تصور میکنید و «مشکل جدید» اگر راهحلی بطلبد که در تعارض با ایدئولوژی حاکم بر مدرنیته، یا «روح باطنی» آن قرار میگیرد ما امروز حتی ناکارآمدتر و ناتوانتر از اجدادمان هستیم.
مسأله به دید من سه گونه است: نخست مشکلاتی هستند که اسلاف ما در گذشته حل کرده بودند اما برای ما لاینحل است. دوم مسائلی هستند که ما آنها را حل کردهایم اما پیشینیان ما قادر به حل آنها نبودهاند. سوم، همانطورکه شما گفتید، مشکلات جدیدی هستند که یک جامعه باید در طول حیات طبیعی خود با آنها کنار بیاید و در جریان حیات آن رخ میدهند. راهکار من ساده است، راهحل مشکلات گروه اول را از نو بکار میگیریم، راهحل مشکلات گروه دوم را به خاطر میسپریم و در انتظار آیندهای که کسی قادر به پیشبینی آن نیست و ایمان ناموجه به سیستمی که ناتوانی خود را اثبات کرده آنچه داریم و داشتهایم را از دست نمیدهیم، به جای آن هرچه میتوانیم برای آمادگی در برابر آنها انجام میدهیم.
Rustin
09-26-2015, 12:44 PM
سلام یه سوالی داشتم از دوستان. چه چیزی جلوی ما رو میگیره که هر چه بیشتر به سمت چپ نریم؟ اگه ته چپ اینه که جامعه از بین بره و فردگرایی مطلق بشه و بر فرض توله های آدما بجای اینکه تو رحم بوجود بیان توی آزمایشگاه متولد بشن (اونم بشکل بالغ) و یا خونواده ای نباشه. خب بذار بشه. مگه جامعه میتونه چه دردی از یک انسان قوی رو دوا کنه. ابر انسانی (trancehuman) که روی پای خودشه و به افراد دیگه (جامعه) نیازی نداره. چرا باید از ژن هاش پیروی کنه وقتی که میدونه خواستشون منطقی نیست؟ چرا باید بخش پیش پیشانی مغزمون رو از کار بندازیم؟ (بخش پیش پیشانی مغز جزو آخرین تغییرات ایجاد شده در طی تکامل مغز انسانه و مسیول زبان و افکار منطقیه و در همین چند هزار سال اخیر تکامل یافته). چرا وقتی میدونیم منطق درست تر از ذات انسانی باید بزنیم تو سرش و عقب نگهش داریم؟ برای خایه مالی کردن از اونچه که زندگی میخاد؟ نه من مایلم که سر مادرم رو ببرم و خودم حکومت کنم.
undead_knight
09-26-2015, 06:10 PM
آه این دوستان نوسنت گرا و نو فناوری ستیز همچنان بر طبل های خودشون دارند میکوبند؟! :))
this fanatical zeal is impressive:e415:
+خلاصه نو سنت گرایی: از گذشته پند بگیرید و به چیزهای آزموده شده اعتماد کنید...ولی فقط اونهایی که ما میگیم :))
Nikzad Mehrazmanesh
09-27-2015, 12:33 PM
خلاصه نو سنت گرایی: از گذشته پند بگیرید و به چیزهای آزموده شده اعتماد کنید...ولی فقط اونهایی که ما میگیم :))
در طرف مقابل هم هست؟ خلاصه روشنفکری: گذشته و حال را نقد کنید و در همه چیز شک کنید و صبح تا شب در فکر تغییر باشید ولی فقط در زمینه هایی که ما میگیم در جهتی که ما می گیم :e13e:
undead_knight
10-05-2015, 11:33 AM
در طرف مقابل هم هست؟ خلاصه روشنفکری: گذشته و حال را نقد کنید و در همه چیز شک کنید و صبح تا شب در فکر تغییر باشید ولی فقط در زمینه هایی که ما میگیم در جهتی که ما می گیم :e13e:
خنده دار تر از این نمیشد تصورتون از روشنفکری رو بیان کنید:))روشنفکری اشکال مختلفی داره، و اصلا "مرجعیت" ضد روشنفکریه. روشنفکری مرجعیت محور مثل نور تاریک ناموجحوده.
گویا متوحه نشدید، نوسنت گرایی خودش چیزی سنتی نیست! اتفاقا هم زاییده و هم دارای صفات روشنفکریه فقط با ابزار تفکر انتقادی میخواد ریشه تفکر انتقادی رو بخشکونه(اندیشمند سنتی اینکار رو نمیکنه)
Nikzad Mehrazmanesh
10-05-2015, 08:54 PM
خنده دار تر از این نمیشد تصورتون از روشنفکری رو بیان کنید:))روشنفکری اشکال مختلفی داره، و اصلا "مرجعیت" ضد روشنفکریه. روشنفکری مرجعیت محور مثل نور تاریک ناموجحوده.
گویا متوحه نشدید، نوسنت گرایی خودش چیزی سنتی نیست! اتفاقا هم زاییده و هم دارای صفات روشنفکریه فقط با ابزار تفکر انتقادی میخواد ریشه تفکر انتقادی رو بخشکونه(اندیشمند سنتی اینکار رو نمیکنه)
چی خنده دار بود؟ تصورم یا شیوه بیانش؟ اگر شیوه بیانم خنده داره بگو برم طنز نویس بشم :e415:
روشنفکری اونطور که رخ داد و دیدیم و نه اونطور که می گن "باید می بود" و مخصوصا روشنفکری اقشار روشن فکر که عمده توده تحصیل کرده رو تشکیل میده منظورم بود.روشنفکران مگه ارزش های بنیادین ندارن که خرد نقادی هم اگه باشه در اون چارچوب فقط کار می کنه ؟ آزادی لیبرالی ، برابری در حقوق که بعدها به برابری در منزلت گرایش های جنسی هم تعمیمش دادن، زنمحوری،اومانیسم و نفی هر گونه مقام و منزلت موروثی و ... اندیشیدن روشنفکران اینطور نیست که همه چیزو به پرسش بگیرن اگر هم جایی اندیشه بدیع و بدعتی بوده خیلی موارد تبدیل به فرهنگی شده که پیروی از آن بعدا برای "اقشار روشنفکر" شرط روشنفکری محسوب میشه کسی که شرط های روشنفکری رو به پرسش بگیره از طرف روشنفکران انگ واپسگرا می خوره.
تعریف واژه نامه ای پدیده ها هم خیلی مواقع با رخدادشون یکی نیست مثل فمینیسم که داریم می بینیم عملا قدرتمندسازی زنان به هر قیمتیه ولی خب دیکشنری در تعریفش روی یک بخش کوچکی از کارهای فمینیست ها که هرجا تبعیض بوده برابری خواستن زوم میکنه طوری که انگار اصلا فمینیسم فقط برای برابری بوده یا در هر جایی لزوما دنبال برابریه در حالی که رخدادش چیز دیگه ای نشون میده.
این تیکه حرف های امیر رو در زندگی روزمره داریم می بینیم:
یک مدل بخردانه سیستمیست مبتنی بر پروتکلهای عقلانی که فرد را از وظیفهی شخصاً همه چیز را مورد بررسی و نقد بخردانه قرار دادن معاف میکند، چراکه تا وقتی او به پروتوکولها پایبند مانده، یعنی از ابزاری بخردانه استفاده میکند، نتیجههایی که میگیرد نیز بخردانه باقی خواهند ماند. مثلاً «علم» یک مدل بخردانه است. یک جایی در این میان اما، نتیجهها در تضاد با پیشفرضها قرار میگیرند. برای مثال اگر روح خردگرای مورد تعریف شما را(که احتمالا همهی ما با آن موافق هستیم، یا دستکم خود من نقد جدی به آن ندارم)بپذیریم و اعمال بکنیم، «منطقی»ست که تا قبل از مطالعه و شناخت دقیق و درست مثلا نظریهی آشوبها راجع به آن اظهار نظر نکنیم و یا ذهن خود را پیرامون آن نبندیم. اما آنچه در جهان حقیقی رخ میدهد یکسره متفاوت است: لولهکشی که کوچکترین ایدهای از قواعد و مفاهیم فیزیک ندارد، به صرف اینکه مدل بخردانهی علمی را موثر تلقی میکند و به نهادهایی که از پروتکلهای آن پیروی میکنند پایبند است، و مثلا معتقد است که هاروارد نهادیست مبتنی بر این پروتکلها و به این دلیل قابل اعتماد، آنچه را که نمیفهمد به طور تلویحی میپذیرد. پذیرفتن فیزیک کوانتوم از سوی یک لولهکش نه محصول اندیشیدنی نقادانه و دستاول، که محصول ایمان به نهادهای مولد آنست.
در مورد نو سنت گرایی هم سوال من اینه که در شرایطی که زنجیره سنت گسسته چطور میشه سنت گرایی تبدیل به یه نوع بنیادگرایی نشه ؟ یعنی فرق بنیادگرا با نو سنت گرا چیه جز این که بنیادگرا می خواد به یه شیوه مدرنیستی وانقلابی ای بپره به اول و اصل ولی نو سنت گرا می خواد بپره به یه جایی خیلی جلوتر از آغاز سنت یعنی جایی که سنت از اونجا قطع شده ؟ یا نه سنت گرایی فقط به معنی چوب لای چرخ روشنفکری گذاشتن و حرکتشو کند کردنه ؟
undead_knight
10-18-2015, 05:10 PM
چی خنده دار بود؟ تصورم یا شیوه بیانش؟ اگر شیوه بیانم خنده داره بگو برم طنز نویس بشم :e415:
روشنفکری اونطور که رخ داد و دیدیم و نه اونطور که می گن "باید می بود" و مخصوصا روشنفکری اقشار روشن فکر که عمده توده تحصیل کرده رو تشکیل میده منظورم بود.روشنفکران مگه ارزش های بنیادین ندارن که خرد نقادی هم اگه باشه در اون چارچوب فقط کار می کنه ؟ آزادی لیبرالی ، برابری در حقوق که بعدها به برابری در منزلت گرایش های جنسی هم تعمیمش دادن، زنمحوری،اومانیسم و نفی هر گونه مقام و منزلت موروثی و ... اندیشیدن روشنفکران اینطور نیست که همه چیزو به پرسش بگیرن اگر هم جایی اندیشه بدیع و بدعتی بوده خیلی موارد تبدیل به فرهنگی شده که پیروی از آن بعدا برای "اقشار روشنفکر" شرط روشنفکری محسوب میشه کسی که شرط های روشنفکری رو به پرسش بگیره از طرف روشنفکران انگ واپسگرا می خوره.
شمایید که باید در انتخاب حرفاتون دقیق عمل کنید، وقتی حرفی رو به اشتباه میزنید طبیعتا انتظار تفسیر درست نداشته باشید.
شما به طور کلی "روشنفکری" و نه فقط عده ای از روشنفکران رو متهم کردید، در صورتی که در جریان روشنفکری مرجعیت گرایی "خوب" تلقی نمیشه، و الزما روشنفکرا در هر زمینه ای با هم موافق نیستند، شما چطور میتونید روشنفکر چپ گرای کمونیست رو مساوی روشنفکر آنارشیست یا روشنفکر لیبرال قرار بدید؟!اشتراک ارزشی ممکنه باشه ولی تفاوت ها کم نیست.
تعریف واژه نامه ای پدیده ها هم خیلی مواقع با رخدادشون یکی نیست
بله
مثل فمینیسم که داریم می بینیم عملا قدرتمندسازی زنان به هر قیمتیه ولی خب دیکشنری در تعریفش روی یک بخش کوچکی از کارهای فمینیست ها که هرجا تبعیض بوده برابری خواستن زوم میکنه طوری که انگار اصلا فمینیسم فقط برای برابری بوده یا در هر جایی لزوما دنبال برابریه در حالی که رخدادش چیز دیگه ای نشون میده.
البته این جز توهمات MRA هست، اگر جموعه نابرابری ها رو حساب کنیم حتی هنوز که هنوزه امتیازات مردان و نابرابرای به نفعشون بیشتره.
در مورد نو سنت گرایی هم سوال من اینه که در شرایطی که زنجیره سنت گسسته چطور میشه سنت گرایی تبدیل به یه نوع بنیادگرایی نشه ؟ یعنی فرق بنیادگرا با نو سنت گرا چیه جز این که بنیادگرا می خواد به یه شیوه مدرنیستی وانقلابی ای بپره به اول و اصل ولی نو سنت گرا می خواد بپره به یه جایی خیلی جلوتر از آغاز سنت یعنی جایی که سنت از اونجا قطع شده ؟ یا نه سنت گرایی فقط به معنی چوب لای چرخ روشنفکری گذاشتن و حرکتشو کند کردنه ؟
نو سنت گرایی میخواد که سنت به روال خودش برگرده ولی در عین حال میخواد چیزی هم وجود داشته باشه که مسیر سنت رو حفظ کنه و به مسیر اجتناب ناپذیر ترقی خواهی رادیکال نرسه(که خب این بخشش اصلا سنتی نیست) بنابراین نوسنت گرایی بخشی از جریان روشنفکری هست (چه بخواد و چه نخواد)
بنیادگرایی میخواد به سنت برگرده، ولی متوجه نیست که بدون مکانیزمی که جلوی ترقی خواهی رو بگیره، چنین چیزی ممکن نیست
البته جدای از اینکه باهاش مخالفم ، به نظر من ممکنه نوسنت گرایی موفقیت داشته باشه (و موفق بودنش ربطی به درست بودنش نداره)ولی از اونجایی که ایده ای سراسر ذهنی و در عمل آزمایش نشده هست، نظری ندارم که میتونه پایدار باشه یا نه
Rustin
11-28-2015, 09:17 PM
چند سال پیش کتابی به نام "گریز از آزادی" از "اریش فروم" روانشناس اجتماعی آلمانی میخوندم، امروز دوباره چشمم بهش خورد تو کتابفروشی و گرفتمش.
با این مبحث کاملن مربوطه، دوستانی که علاقه دارن بخونیدش کتابه خیلی خوبیه.
ترجمه ی فارسیش کار عزت الله فولادوند هست اونقدر خوب نیست ولی خب بدم نیست. (متن اصلی رو بخونید بهتره)
شاید چیز تازه ای توش نباشه و حتی بعضی از دیدگاهاش با معیارهای الان غیرعلمی باشن یا رد شده باشن ولی بازم به خوندش می ارزه.
Dariush
02-03-2016, 05:33 AM
یک پرسش سرراست برای همهی ما در نهایت این خواهد
بود که مدرنیسمی که امثال اینها (https://www.youtube.com/watch?v=uT0OsnJ0pwE) را خلق میکند برتر است
یا Traditionalism که میتواند القاعده و خمینی تولید بکند.
Dariush
02-03-2016, 06:04 AM
پیشنهاد اکید من به دوستان عزیز، مطالعهی جدی آثار امیل دورکیم
و نقدهایی که به آثارش شده، است. جامعهشناسی، در تحلیل
رهیافتهای دینی بر مسائل جوامع سنتی، بسیار بسیار کارآ و
دقیق عمل میکند. آشنایی با نوشتهها و تحلیل جامعشناسان
اندیشمندان بزرگانی چون امیل دورکیم و کسانی که تحت تاثیر
او بودهاند برای فهم روش پاسخگویی به چالشهای گفتمانِ
سنت/مدرنیسم بیشک حیاتی و ضروری است. مهمترین
کتاب او در این مورد :
The elementary forms of the religion life.
Mehrbod
02-03-2016, 12:00 PM
یک پرسش سرراست برای همهی ما در نهایت این خواهد
بود که مدرنیسمی که امثال اینها (https://www.youtube.com/watch?v=uT0OsnJ0pwE) را خلق میکند برتر است
یا Traditionalism که میتواند القاعده و خمینی تولید بکند.
از دید سیستم تکنولولژیک بروشنی خشم از گونهیِ یکمی/مُدرن بهتر است چون آسیب
فیزیکی دربر ندارد یا اندک دربر دارد, هنگامیکه خمینی و خلخالی مایه آشوب بیشتر و جدّیتر میباشند.
هتّا درآوردهاند بازیهایِ رایانهای مایهیِ کاهش خشونت نیز در جامعه میشوند که
یک علّت آن به گمان بالا همین سرباز شدن گذرا و "تخلیه" شدن وناخوشنودی از زندگی است.
Dariush
02-03-2016, 03:30 PM
از دید سیستم تکنولولژیک بروشنی خشم از گونهیِ یکمی/مُدرن بهتر است چون آسیب
فیزیکی دربر ندارد یا اندک دربر دارد, هنگامیکه خمینی و خلخالی مایه آشوب بیشتر و جدّیتر میباشند.
هتّا درآوردهاند بازیهایِ رایانهای مایهیِ کاهش خشونت نیز در جامعه میشوند که
یک علّت آن به گمان بالا همین سرباز شدن گذرا و "تخلیه" شدن وناخوشنودی از زندگی است.
بله مدرنیسم در ظاهر ناهنجاریهای اینچنینی را در خود
حل میسازد و به جامعه روشهای بیآسیب
نمایش خشونت و تخلیه انرژی را میدهد. اما پرسش
این است که جامعه تا کجا میتواند عفونتهای خودش
را ببلعد و هضمشان کند؟
در جامعهی سنتی، اگرچه روشهایی که بکار گرفته میشد
اغلب خشونتآمیز و وحشیانه بود، اما به جراحیای میمانست
که تومور را یکبار از جایش کنده و دور میانداخته و از این منظر
اگرچه مساله به سادهترین شکلاش حل میشده، اما نمیتوان
منکر کاراییاش شد.
در حاشیه بگویم که در میان جوانان غربی که به داعش پیوستهاند
گیمرها، سهم بزرگی دارند؛ نگاهی کنید به تبلیغات داعش
برای گیمرها.
Mehrbod
02-03-2016, 08:18 PM
بله مدرنیسم در ظاهر ناهنجاریهای اینچنینی را در خود
حل میسازد و به جامعه روشهای بیآسیب
نمایش خشونت و تخلیه انرژی را میدهد. اما پرسش
این است که جامعه تا کجا میتواند عفونتهای خودش
را ببلعد و هضمشان کند؟
با پیشرفت کنونی تکنولوژی جامعهای در کار نخواهد بود که چنین نگرانیهایِ معنادار باشند. برای نمونه با پیشرفتی
که در ساخت هوشوارهها دیده میشود بزودی هوشوارهها از آدمی در همهیِ زمینهها جلو خواهند زد و چیزی از
نژاد آدمی بجا نخواهد ماند. یا در چهرهیِ بهتر, ابزارهای دستکاری ژنتیکی و اندیشه آن اندازه پیشرفته خواهند
شد که کسانیکه اینجور اختلالهایِ رفتاری و روانی دارند با گرفتن دارو / medicine درمان بشوند.
در جامعهی سنتی، اگرچه روشهایی که بکار گرفته میشد
اغلب خشونتآمیز و وحشیانه بود، اما به جراحیای میمانست
که تومور را یکبار از جایش کنده و دور میانداخته و از این منظر
اگرچه مساله به سادهترین شکلاش حل میشده، اما نمیتوان
منکر کاراییاش شد.
جامعهیِ سنتی تا زمانیکه در بستر "تمدّن" باشد کمابیش هربار به همین جامعهیِ نُوین میانجامد.
در کنار آن, چه جامعهیِ سنتی بهتر کند چه نُوین, با پیشرفت همروند تکنولوژی هر دو به یک سرنوشت دچار میباشند.
Dariush
02-03-2016, 10:40 PM
با پیشرفت کنونی تکنولوژی جامعهای در کار نخواهد بود که چنین نگرانیهایِ معنادار باشند. برای نمونه با پیشرفتی
که در ساخت هوشوارهها دیده میشود بزودی هوشوارهها از آدمی در همهیِ زمینهها جلو خواهند زد و چیزی از
نژاد آدمی بجا نخواهد ماند. یا در چهرهیِ بهتر, ابزارهای دستکاری ژنتیکی و اندیشه آن اندازه پیشرفته خواهند
شد که کسانیکه اینجور اختلالهایِ رفتاری و روانی دارند با گرفتن دارو / medicine درمان بشوند.
همین الان هم دارو برای تنشهای عصبی اینچنینی
وجود دارد، اما چرا برای درمان چنین مواردی از آنها
استفاده نمیشود؟و یا اگر میشود چرا ما همچنان
شاهد اینها هستیم؟ دلیل واضح است، مدرنیسم
توان تلورانس بالایی دارد و میتواند تا مدتها و آنچنان
که گندش بطرزی غیرقابل ندیدن بالا نیاید، مساله را
نادیده بگذارد و با آن سر کند. بیمار عصبی اینچنینی
بیمار میماند، چرا که نه خودش و نه جامعه او را
بیمار تشخیص نمیدهد؛ پیشرفتهترین داروها
و معالجهها نیز در این حالت ناکارآمد خواهند بود.
Mehrbod
02-04-2016, 02:06 AM
همین الان هم دارو برای تنشهای عصبی اینچنینی
وجود دارد، اما چرا برای درمان چنین مواردی از آنها
استفاده نمیشود؟و یا اگر میشود چرا ما همچنان
شاهد اینها هستیم؟ دلیل واضح است، مدرنیسم
توان تلورانس بالایی دارد و میتواند تا مدتها و آنچنان
که گندش بطرزی غیرقابل ندیدن بالا نیاید، مساله را
نادیده بگذارد و با آن سر کند. بیمار عصبی اینچنینی
بیمار میماند، چرا که نه خودش و نه جامعه او را
بیمار تشخیص نمیدهد؛ پیشرفتهترین داروها
و معالجهها نیز در این حالت ناکارآمد خواهند بود.
PlayStation اینجا خودش یکی از همان داروها به شمار میرود که زیردستهیِ داروهای سرگرمیساز / entertainment باشد.
این تولرانس و برتافت بالا نیز همان است که امروز خواستنی به شمار میرود, هر چیز و همه چی خوب است تا
زمانیکه "خشونتی" در کار نباشد. نمونههایِ آمده در YouTube هم تا اندازهیِ خوبی پذیرفتهاند چون هنوز خشونتشان جدّی نشده.
یمار عصبی اینچنینی
بیمار میماند، چرا که نه خودش و نه جامعه او را
بیمار تشخیص نمیدهد؛
روشن است بیمار عصبی در سیستم تکنولوژیک بیمار و "مختل" دیده
میشود و این همه روانشناس و روانکاو سرگرم درمان همینها میباشند.
نکتهیِ بجامانده اینجا است که خود سیستم پدیدآورنده و علّت آغازین این "اختلالها"ست.
Rustin
02-05-2016, 10:57 PM
تکامل برای تمام موجودات و در تمام سطوح زندگیشون هنوز هم ادامه داره.
اجتماع ما یک محصول تکاملیه. و با توجه به شرایط تغییر پیدا میکنه. یک روزگاری نیاز بود که آدمها بیشتر با هم مرتبط باشن (فردگرا نباشن) امروز شرایط طوریه که اغلب فردگرا میشن.
حتی تکامل مغز هم به این سمته (همین توده های جدیدی که بالای چشمتون ایجاد شده و پیشونیتون رو میسازه بهش میگن قشر پیش پیشانی و مسئول اعمال و افکار منطقیه)
من فکر میکنم تمام هنر ما اینه که شرایط رو بفهمیم و طبقش خودمون رو نوع رفتارمون رو باهاش آداپته بکنیم.
واقعیت اینه که برگشت به شرایط گذشته حرف مهملیه. چون اگه شرایط جهان سنتی میتونست بمونه واقعن میموند و برگردوندنش به عصر مدرنیته و پیاده کردنش برای آدمهایی که همون آدمهای سنتی نیستن (از لحاظ تکاملی) فقط تضاد درونی افراد رو بیشتر میکنه. (امتحانش هم کاری نداره مثل فرقه هایی که توی دهه ی 60 و هفتاد توی آمریکا شکل گرفتن و از زور بی جایگاهی توی مدرنیته میرفتن تو جنگلا قبیله برای خودشون میساختن، آخرسرم خودکشی دسته جمعی میکردن) اینها کسانی هستن که نمیتونن پوچی مدرنیته رو تحمل کنن و نمیتونن بی جایگاهی در جامعه رو از لحاظ درونی بپذیرن اینه که یا مثه سیاها میرن باندهای سلسله مراتبی برای خودشون میسازن یا مثه این کس خولای عرفان گرا گروه های معنوی.
ما باید هسته ی اصلی و ذات سنت گرایی که باعث میشد آدما زندگیشون معنا دار باشه رو طوری که با شرایط جامعه ی امروز و تکامل امروزی آدما سازگار باشه رو پیاده کنیم که خب غیر ممکنه.
جامعه داره به پایان خودش میرسه و فردگرایی خالص داره شروع میشه. خودمون رو آماده کنیم. :e105:
sonixax
02-06-2016, 01:52 PM
یک پرسش سرراست برای همهی ما در نهایت این خواهد
بود که مدرنیسمی که امثال اینها را خلق میکند برتر است
یا Traditionalism که میتواند القاعده و خمینی تولید بکند.
داریوش جان آب مایه حیات است! ولی نوشیدن زیادش باعث هیپوناترمی میشه و به مرگ ختم میشه!
اگر مقدار زیادی از اون به یک باره جاری بشه بسیار مخرب و خطرناکه و ...
به عبارت ساده تر هر چیزی که در استفاده ازش افراط بشه و یا از کنترل خارج بشه خطرناکه و منجر به فاجعه میشه. فرقی نمیکنه ایدئولوژی باشه، تکنولوژی باشه، دین باشه، خوراکی باشه، نوشیدنی باشه، سکس باشه ، ورزش باشه، مثل ای روانی ها بروز احساسات هنگام بازی ویدیویی باشه یا هر چیز یا کار دیگه ای.
Nilftrondheim
02-06-2016, 06:24 PM
روشن است بیمار عصبی در سیستم تکنولوژیک بیمار و "مختل" دیده میشود و این همه روانشناس و روانکاو سرگرم درمان همینها میباشند.نکتهیِ بجامانده اینجا است که خود سیستم پدیدآورنده و علّت آغازین این "اختلالها"ست.به جای این بهانه های دوزاری سری به پیشرفت روزافزون بزنید ادامه بدهیم بحث را.درگذشت David Bowie (https://en.m.wikipedia.org/wiki/David_Bowie) را نیز به شما و پیروان آن عالم فرزانه تسلیت میگویم.
Mehrbod
02-06-2016, 07:32 PM
به جای این بهانه های دوزاری سری به پیشرفت روزافزون بزنید ادامه بدهیم بحث را.
اگر در یاد بدارید خود شما هم چند ماه زمان برد تا پاسخ دادید, ولی بزودی.
درگذشت David Bowie (https://en.m.wikipedia.org/wiki/David_Bowie) را نیز به شما و پیروان آن عالم فرزانه تسلیت میگویم.
من نه دوستدار نه هوادار David Bowie بودهام, تنها از چهره و نگاه تیز و هوشمندانهیِ او در اینجا خوشم آمده: 4969
Dariush
02-06-2016, 09:28 PM
داریوش جان آب مایه حیات است! ولی نوشیدن زیادش باعث هیپوناترمی میشه و به مرگ ختم میشه!
اگر مقدار زیادی از اون به یک باره جاری بشه بسیار مخرب و خطرناکه و ...
به عبارت ساده تر هر چیزی که در استفاده ازش افراط بشه و یا از کنترل خارج بشه خطرناکه و منجر به فاجعه میشه. فرقی نمیکنه ایدئولوژی باشه، تکنولوژی باشه، دین باشه، خوراکی باشه، نوشیدنی باشه، سکس باشه ، ورزش باشه، مثل ای روانی ها بروز احساسات هنگام بازی ویدیویی باشه یا هر چیز یا کار دیگه ای.
خب میلاد، این که بیشتر شبیه به یک پند اخلاقیست،
موضوع همین است که آن حد آستانه اعتدال کجاست؟
شما وقتی فردگرایی محور قرار بدهی، آنگاه مرزی وجود
نخواهد داشت، بنابراین هرچیزی روا است تا وقتی که خود
فرد بخواهد و به کسی آسیب مستقیم وارد نسازد.
یعنی هتا اگر آسیب به خود فرد هم وارد شود، اما او
صلاح بداند که ادامه بدهد، کسی حق ندارد جلویش
را بگیرد، اما مسالهای که ما نمیتوانیم آن را اندازهگیری
بکنیم، آسیبهای غیر مستقیمی است که بواسطه
روان آسیبدیدهی فرد با او به جامعه آورده میشود.
و این موضوع بسیار مهمی است.
Nilftrondheim
02-06-2016, 09:41 PM
اگر در یاد بدارید خود شما هم چند ماه زمان برد تا پاسخ دادید, ولی بزودی.
من مشغله داشتم، شما که فلور نرمال فروم هستید چرا حرفهای مهمتر را ول میکنید؟:e404:
Mehrbod
02-06-2016, 10:13 PM
من مشغله داشتم، شما که فلور نرمال فروم هستید
فلور نرمال همانندی نابجاییست, همانندی بهتر یاختههایِ چنگارین است که از درون سیستم را میخورند و میپوکند.
چرا حرفهای مهمتر را ول میکنید؟:e404:
آماج تنها روشنگری برای یک دستهیِ هوشمند و اندک است
و ازینرو من کمابیش تنها به نوشتههایی پاسخ میدهم که ارزش منطقی خوبی
داشته باشند, اگر نه کل کل بیهوده یا هتّا همراهاندن اکثریت با خود, اینجا آماج نیست.
برداشت نابجا نشود, در میان واپسین نوشتههایِ شما چند نکتهیِ درخور نگرش بودهاند که پاسخ خواهند گرفت.
Mehrbod
02-06-2016, 10:34 PM
تکامل برای تمام موجودات و در تمام سطوح زندگیشون هنوز هم ادامه داره.
اجتماع ما یک محصول تکاملیه. و با توجه به شرایط تغییر پیدا میکنه. یک روزگاری نیاز بود که آدمها بیشتر با هم مرتبط باشن (فردگرا نباشن) امروز شرایط طوریه که اغلب فردگرا میشن.
حتی تکامل مغز هم به این سمته (همین توده های جدیدی که بالای چشمتون ایجاد شده و پیشونیتون رو میسازه بهش میگن قشر پیش پیشانی و مسئول اعمال و افکار منطقیه)
من فکر میکنم تمام هنر ما اینه که شرایط رو بفهمیم و طبقش خودمون رو نوع رفتارمون رو باهاش آداپته بکنیم.
واقعیت اینه که برگشت به شرایط گذشته حرف مهملیه. چون اگه شرایط جهان سنتی میتونست بمونه واقعن میموند و برگردوندنش به عصر مدرنیته و پیاده کردنش برای آدمهایی که همون آدمهای سنتی نیستن (از لحاظ تکاملی) فقط تضاد درونی افراد رو بیشتر میکنه. (امتحانش هم کاری نداره مثل فرقه هایی که توی دهه ی 60 و هفتاد توی آمریکا شکل گرفتن و از زور بی جایگاهی توی مدرنیته میرفتن تو جنگلا قبیله برای خودشون میساختن، آخرسرم خودکشی دسته جمعی میکردن) اینها کسانی هستن که نمیتونن پوچی مدرنیته رو تحمل کنن و نمیتونن بی جایگاهی در جامعه رو از لحاظ درونی بپذیرن اینه که یا مثه سیاها میرن باندهای سلسله مراتبی برای خودشون میسازن یا مثه این کس خولای عرفان گرا گروه های معنوی.
ما باید هسته ی اصلی و ذات سنت گرایی که باعث میشد آدما زندگیشون معنا دار باشه رو طوری که با شرایط جامعه ی امروز و تکامل امروزی آدما سازگار باشه رو پیاده کنیم که خب غیر ممکنه.
جامعه داره به پایان خودش میرسه و فردگرایی خالص داره شروع میشه. خودمون رو آماده کنیم. :e105:
خب میلاد، این که بیشتر شبیه به یک پند اخلاقیست،
موضوع همین است که آن حد آستانه اعتدال کجاست؟
شما وقتی فردگرایی محور قرار بدهی، آنگاه مرزی وجود
نخواهد داشت، بنابراین هرچیزی روا است تا وقتی که خود
فرد بخواهد و به کسی آسیب مستقیم وارد نسازد.
یعنی هتا اگر آسیب به خود فرد هم وارد شود، اما او
صلاح بداند که ادامه بدهد، کسی حق ندارد جلویش
را بگیرد، اما مسالهای که ما نمیتوانیم آن را اندازهگیری
بکنیم، آسیبهای غیر مستقیمی است که بواسطه
روان آسیبدیدهی فرد با او به جامعه آورده میشود.
و این موضوع بسیار مهمی است.
فردگرایی در سیستم تکنولوژیک یک افسانه بیشتر نیست. در همهیِ تاریخ آدمی اگر نگریسته شود,
هرگز زمانی نبوده است که فرد بیشتر از آدم امروزین به سیستم وابسته بوده باشد. فردگرایی زمانیکه
فرد در تک تک نیازهای خود وابسته به سیستم میباشد, چیزی بیشتر از یک فریب دهن پرکن و دروغین نیست.
امروزه از لحظهای که فرد زاده میشود تا لحظهای که به خاک سپرده میشود, او وابسته به سیستم و اجتماعیست
که در آن زاده میشود. فرد از همان لحظهای آغازین که زاده شد به او یک شماره اختصاص گرفته و برای او شناسنامه صادر میشود.
اینکه این فرد از نوزادی چگونه تر و خشک و بزرگ شود, چه بخورد یا نخورد, چگونه بازی کند و چگونه آموزش ببیند و ... و تا زمانی که پا
به خردسالی و سپس نوجوانی و جوانی و بُرنایی میگذارد, سیستم برای او برنامه ریخته است. در هر یک از اینها فرد بیشتر و بیشتر آموخته
شده و میزان وابستگی او بیشتر و ناگسستنیتر میگردد. فرد برای آوردن هرگونه نیازهای فیزیکی خود, خواه خوراک, خواه پوشاک, خواه نوشاک
در وابستگی روشن به سیستم اجتماعی خود میباشد. وانگهی از آن مهمتر, فرد اگر چه شاید بتواند با بیشترین سختی از پس برخی نیازهای
فیزیکی خود بربیاید (آنهم اهتمالا با شکستن قانونهایِ گوناگون در روند), ولی وابستگی روانی او به سیستم بیشتر از آن است که هتّا برای خود او باورکردنی
باشد. برای آدم امروزین بسنده میکند که تنها یک ماه از وی هرگونه دسترسی به ابزارهای سرگرمیساز همچون اینترنت, رایانه, موبایل و سریالهایِ
اعتیادآور تلویزیونی گرفته بشود تا از مرز دیوانگی و روانگسیختگی نیز فرا برود (راهیکه زندانیان انفرادی را شکنجه میکنند). فرد در نبود سیستم
و اجتماعی که سیستم برای وی فراهم آورده و او را در آن درگنجانده است, در نبود زیرساختارهایی که او را پرورده, شست و شو داده, آموزش داده و بزرگ میکنند, از خود
کمترین اراده و توانی را, اگر نه هیچ, دارا است; و نکتهیِ گیرا اینجا این است که یکی از پروپاگانداهای سیستم همین میباشد که جهان امروز جهانی فردگرا است, ولی هرگز
روشن نمیشود که چگونه در جهانی که فرد در برآوردن تک تک نیازهای فیزیکی و روانی خود در وابستگی ناب به گروه اجتماعی خود میباشد, فردگرایی میتواند نمود بیابد.
شما وقتی فردگرایی محور قرار بدهی، آنگاه مرزی وجود
نخواهد داشت، بنابراین هرچیزی روا است تا وقتی که خود
فرد بخواهد و به کسی آسیب مستقیم وارد نسازد.
ساختن دستگاهی که بتواند مغز را خوانده و نیز کنترل نماید هم شدنیست و هم امروزه در
دست ساخت و پژوهش میباشد. بایستی اینجا از خود پرسید, آزادیای که به فرد اجازه میدهد در
پژوهشگاهها سرگرم ساختن چنین دستگاهی باشد, بر این بهانه که آسیبی فیزیکی (= خشونت)
دربر ندارد, چگونه خوب است, هنگامیکه دورنمای آن آن اندازه بروشنی, دهشتناک و بیمآور میباشد؟
این مرزی که سیستم تکنولوژیک در آزادی کشیده است — هر کاری کمابیش آزاد
است تا زمانیکه آسیب یکراست فیزیکی دربر نداشته باشد — تنها برای خود سیستم تکنولوژیک
خواستنیست که درگیریهایِ فیزیکی, مانند تروریسم, هستی و پایستگی او را به خطر میاندازند; اگرنه, پدید آمدن
ابزارهای شستشوی و کنترل مغزی, یا ساخته شدن هوشوارههایِ جایگزین کنندهیِ آدمی, تنها برای خود آدمی خطرناک
و ناخواستنی میباشند و برای سیستم, که ابرسازوارهای (superorganism) جدا از آدمی باشد, و هستی او, هیچ خطری دربر ندارند.
.
Transcendence
02-06-2016, 11:41 PM
من چند سوال از جناب مهربد دارم.
1)سیستم تکنولوژی غیر قابل کنترل است.چرا؟
2) ایا دلایل قاطعی دارید ،مبنی براینکه سیستم تکنولوژی نهایتا منجر به نابودی ادمیان میشود؟
3)سیستم تکنولوژی بر اساس چه اصولی می باشد که تا این حد غیر قابل نفوذ می باشد؟
4)آیا ارتباطی بین سیستم تکنولوژی و نهیلیسم وجود دارد؟
5)درصورت توقف سیستم تکنولوژی چه روشی برای تحقق آرمان ها و ایده آل های بشری معرفی می کنید؟
Nilftrondheim
02-07-2016, 07:57 AM
فلور نرمال همانندی نابجاییست, همانندی بهتر یاختههایِ چنگارین است که از درون سیستم را میخورند و میپوکند..
غرض طعنه به حضور دایمی شما بود، این چه ربطی به چنگار دارد نمیدانم.
sonixax
02-07-2016, 03:16 PM
خب میلاد، این که بیشتر شبیه به یک پند اخلاقیست،
موضوع همین است که آن حد آستانه اعتدال کجاست؟
شما وقتی فردگرایی محور قرار بدهی، آنگاه مرزی وجود
نخواهد داشت، بنابراین هرچیزی روا است تا وقتی که خود
فرد بخواهد و به کسی آسیب مستقیم وارد نسازد.
یعنی هتا اگر آسیب به خود فرد هم وارد شود، اما او
صلاح بداند که ادامه بدهد، کسی حق ندارد جلویش
را بگیرد، اما مسالهای که ما نمیتوانیم آن را اندازهگیری
بکنیم، آسیبهای غیر مستقیمی است که بواسطه
روان آسیبدیدهی فرد با او به جامعه آورده میشود.
و این موضوع بسیار مهمی است.
حد آستانه رابطه مستقیم دارد به میزان ظرفیت شخص! و البته حالات روحی شخص در زمان و مکانِ مورد بحث!
به عبارت ساده تر هیچ راه دقیقی برای اندازه گیری آن وجود ندارد!
یعنی چی ؟
بهترین راه برای درک کردن چرایی موضوع رجوع به خودتون هست! تا حالا چند بار از کوره در رفتید و یک چیزی رو کوبیدید به در و دیوار ؟ چند بار پیش اومده که در وضعیت مشابه قرار گرفتید ولی ککتون هم نگزید ؟
برای مثال من معمولن در شرایطی که از پس یک بخشی از بازی بر نیام عصبی نمیشم! اگر ببینم نمیشه دستگاه رو خاموش میکنم یا اون بازی رو دیگه بازی نمیکنم! ولی یک بار هم کنترل رو پرت کردم تو دیوار! چرا اون کار رو کردم ؟ نمیدونم ولی میدونم بلا به دلایلی که هنوز هم نمیدونم اون روز بیخود و بیجهت عصبی بودم! در نتیجه یک محرک کوچک باعث شد اون کار رو بکنم. در شرایط عادی سخته که من عصبانی بشم.
پس نمیشه چنین چیزهایی رو به محصولاتِ بدِ مدرنیسم ربط داد اساسن! چونکه ممکنه شما در غار زندگی کنید و یک تکه سنگ رو بردارید بکوبید توی سرتون!
در آلمان یک تبلیغی هست که روی در و دیوار نصب میشه بیشتر در مورد مشروبات الکلی هست ولی اخیرن برای موارد دیگه مثل همین بازیهای کامپیوتری و ... هم دارند روش کار میکنند :
http://www.daftarche.com/attachment.php?attachmentid=4970&stc=1
(حد خودت رو بدون)
یعنی هر کسی خودش باید بدونه آستانه خودش رو بدونه و این میزان در هر کسی متفاوته.
پس وقتی من میگم زیاده روی در هر چیزی بده یعنی اینکه زیاد تر از حد تحمل شخص! و خود شخص بهتر از هر کس دیگه ای حد خودش رو میدونه.
شناسایی میزان دقیق آستانه تحمل افراد در شرایط مختلف کار سختیه و انتخاب یک استاندارد طوری که فراگیر باشه عملن غیر ممکن.
به نظر من راه حلش درست کردن و تقویت یک سری تابوهای اجتماعی هست! به طور مثال یک انسان نرمال و سالم از نظر روانی دوست نداره در جمع شلوارش رو بکشه پایین و جلوی همه برینه! چرا دوست نداره ؟ چون در اکثر جوامع متمدن امروزی این کار باعث ترد شدن فرد از جامعه میشه. البته همین کار در یک جامعه دیگه (برخی روستاهای دور افتاده و محروم افغانستان) به هیچ عنوان کار زشتی نیست چون در اون فرهنگ اون طوری جا افتاده، به عبارت ساده تر باید فرهنگ سازی کرد.
Nikzad Mehrazmanesh
02-19-2016, 09:48 PM
می گویند این آدم معلم فکری پوتین است . عقایدش به نظرم جالب آمد:
پوچگرائی لیبرالی بمثابه آخرین مرحله جهانی سازی
الکساندر دوگین(Alexander Dougin)
۱۴ مهر- ۱۳۹۱
امروز بسیاریها در مورد سقوط آشکار لیبرالیسم، شکست تمدن لیبرالی و درماندگی جهانی پروژه لیبرالی سخن می گویند. این مدعا، هم در ناتوانی آشکار آمریکا از تحمیل هژمونی خود به جهان، هم در روند خروج حوادث دنیای اسلام از زیر تأثیر آمریکا، هم در گسترش اجتناب ناپذیر موج جدید بحران مالی، هم در شروع روند فروپاشی اتحادیه اروپا و همچنین، در رکود شدید فعالیت مخالفان در روسیه تجلی می یابد.
لیبرالیسم به حالت احتضار افتاده و در مقابل چشمان ما جان می دهد. این دیگر آن ایدئولوژی نیست که تا همین اواخر، الهامبخش میلیونها انسان بود. امروزه «لیبرال» بودن- همانند ادعای از مد افتادن سریع مارکسیسم پس از انتشار سری کتابهای انتقادی سولژنیتسئن در محافل روشنفکری غرب، دور از نزاکت است. سرنوشت لیبرالیسم- البته، از منطق دیگر، از منطق جنایتکاریهای رژیمهای لیبرالی و هزینه های «ساختن دمکراسی» که هنوز دریک کتاب یا مجموعه کتابها مستند نشده، بسیار اندوهبار است. ما در اطراف خود، در هزاران گزارشات خبری، در سر تیتر خبرها، در گزارشات بازارهای سهام، در مجموعه گزارشات تلویزیونی از نقاط مختلف جهان، شاهد همه اینها هستیم. هیچ تردیدی نیست که این عذاب است…
اصول «آزادی از…»
اینک درست زمان طرح سؤال است: علل بحران لیبرالیسم کدامند؟ قابل توجه است، که این بحران دقیقا در همان لحظات غلبه ایدئولوژی لیبرالی بر دشمنان اصلی خود طغیان کرد. پایان قرن بیستم درست با پیروزی لیبرالیسم، که در همه جبهه ها به برتری دست یافته بود، در تاریخ ثبت شد. در سطح ژئوپلیتیک، با سلطه کامل ایالات متحده آمریکا نظام تک قطبی برقرار گردید؛ در اقتصاد، بازار در مقیاس جهانی، مدل سوسیالیستی جامعه کاملا در منگنه قرار گرفت؛ فردگرائی و ایدئولوژی «حقوق بشر» بر تمامی تشبثات هویت جمعی و همبستگی، ملی، اجتماعی، دینی، طبقاتی و همه چیز غلبه یافت. چنین نتیجه حاصل می شود، که بحران دقیقا در لحظه ای از لیبرالها سبقت گرفت که آنها پیروزی مطلق و کامل خود بر دشمنان تاریخی را جشن می گرفتند. این، یک تناقض است و تاریخ از اینگونه تناقضات پر است.
اگر چه لیبرالیسم از عهده مخالفان خود برآمد، ولی نتوانست از عهده خود برآید. زمانیکه به دفاع از آزادی برخاست، بخاطر درک سیاسی از ساختار لیبرالی دموکراسی متفاوت از ریشه با انواع تمامیت خواهی، برای بسیاریها جذاب بود. این آزادی در مقایسه با جوامع بسته، مشخص، معنی دار و جاذب بنظر می رسید. ولی زمانیکه دشمنان لیبرالها شکست خوردند، اصول آن پس از تسلط کامل برجهان (و خود این، بمعنی جهانی سازی است)، تقریبا در یک آن تغییر کرد. آری، لیبرالها در مقایسه با رژیمهای تمامیتخواه آزادیها را رعایت کردند، و این بعینه مشهود بود. اما جامعه پس از کسب آزادی با چالشهای جدی مواجه گردید. مورد مصرف این آزادی کدام است؟ محتوای آن چیست؟ چه کسی مرزهای آن را تعیین می کند؟ آزدی از چه، قابل درک بود. اما آزادی برای چه؟ پاسخ این پرسشها هنوز روشن نیست.
لیبرالها اگر به پیروزی خود مطمئن و از عقلانیت بشری برخوردار می بودند، می باست پاسخ مثبت این سؤالات اصولی را می دادند. آنها نباید به آن جوابهای مرحله قبلی مبارزه ایدئولوژیک، که در واقع، در پروسه آزادسازی، خود آزادی یک اصل خودکفا بود، سخن از رویاروئی با دیکتاتوری، تمامیتخواهی، استبداد، مطلقیت می رفت، بسنده می کردند.
خوب! رژیمهای استبدادی به زیر کشیده شدند. رژیمها و هنجارهای لیبرالی به یک استاندارد جهانی بدل شدند. اکثریت قریب به اتفاق ساکنان کره زمین در شرایط دمکراسی لیبرالی، بازار آزاد، نظام حقوقی متکی به قوانین حقوق بشر، مدل مدیریت پارلمانی و تفکیک قوا در انطباق با قانون اساسی زندگی می کنند. مرز بین کشورها از میان برداشته می شود. حرکت و جابجائی در تمام کره ارض ساده تر و ساده تر می شود. می توان اذعان کرد که برنامه حداقل لیبرالیسم اجرا شده است. آزادی هست. اما این یعنی چه؟ با آن چه می توان کرد؟ در کجا باید بکار بست؟ چگونه باید استفاده کرد؟ حدود آزادی کجاست؟ آیا آنچه که هست، برای ما کافیست، یا به چیزی اضافه بر آن نیاز داریم؟
و شکست لیبرالیم از همینجا آغاز شد.
واقعیت این است که لیبرالیسم یک ایدئولوژی است که اصل «آزادی از» را بطور کامل حل و فصل کرده است و بسیار خوب می داند که برای آزادی فرد از چه چیز سعی می کند. پاسخ ساده این است: آزادی از همه اشکال هویت جمعی. بنیان لیبرالیسم بر مبنای فلسفه فردگرائی، که همه واقعیتها را بر پایه «فرد و مالکیت او» تفسیر می کند، استوار است. خود فرد بی هیچ پیوندی یا ارتباطی با افراد دیگر(که آزادی او را محدود می سازند)، لیبرالیسم را تشکیل می دهد. اما هسته اصلی عبارت از آن میزان مالکیت خصوصی است که فرد، جدا از هر مدعی احتمالی مالکیت بر آن، برای بدست آوردن، حفظ ، نگهداری و افزایش آن قادر می باشد. «من و فقط من». «مال من و فقط مال من». چنین است بنیان فلسفی لیبرالیسم.
تا زمانیکه این برنامه در رویاروئی با کمونیسم قرار میگیرد، از نیروی جاذبه کافی برخوردار خواهد بود.
در جامعه راکد، ناسیونالیستی، و بخصوص نژادپرستانه، فرد بعنوان جزئی از ملت، از نژاد، به یک سنگ بزرگ فاقد معنی خاص در میان دانه های شن بدل می شود. و اگر فرد منسوب به اقلیت باشد، آن وقت، سرنوشت غم اگیزی خواهد داشت. در این بستر، شعار «فرد، بخودی خود مهم است» نه تنها جذاب، حتی گاهی اوقات نجاتبخش هم می شود. لیبرالها در بازی با ناسیونالیستها، با این شعار نه تنها در جنگ مسلحانه، حتی در جنگ ایدئولوژیک نیز برنده شدند. فرد برای آزادی خود از ستم اجماع ملی سعی می کند و این، هم مشروع و وهم موجه است. «واحد» در صدد است خود را اثبات نماید و برای انجام آن، لیبرالیسم را برمی گزیند.
با برقراری مالکیت اجتماعی در نظام سوسیالیستی- دولتی یا جمعی، فرقی نمی کند- جمعگرائی شامل مالکیت نیز می شود. فرد در طبقه، در آن، همانطور که مایاکوفسکی گفت، در«دست میلیونها» معنی پیدا می کند. سوسیالیسم ضمن تبدیل شخص به تابع مستقیم جامعه، با محروم ساختن او از مالکیت خصوصی به تمام معنی، مالکیت خصوصی را از میان برمی دارد. زمانیکه لیبرالها برعلیه این به اعتراض برخاستند، آنها با فردهای خسته از سوسیالیسم، وامانده از تنهائی، مالکیت و خود برای خود همآوا شدند. این هم کاملا قابل درک است و پروژه لیبرالی در چنین حالت مقایسه ای کاملا جذاب و معقول بنظر می رسد.
در یک کلام، لیبرالیسم بمثابه آزادی از فاشیسم، ناسیونالیسم، نژادپرستی و سوسیالیسم، در واقع یک ایدئولوژی کامل، پرمعنی و قادر به دامن زدن به مبارزه و دادن فراخوان بعنوان حداقل تلاش برای حمایت از آن جامعه ائی می باشد، که چنین مدل لیبرالی موفق شده است.
شش ضربه
اما همه اینها درست پس از آنکه لیبرالیسم پیروز می شود، تغییر می یابند. اینک آزادی را فقط با آزادی میتوان مقایسه کرد. و باید لیبرالیسم جواب بدهد، که تاریخ فاجعه بار آزادسازیهای قبلی چه نتایجی در پی داشته است؟ در اینجا موارد اصلی یادآوری میشود: لیبرالیسم تحت هیچ شرایطی نمیتواند پاسخ دهد. نه برای این که نمیداند، بلکه بدان سبب که چنین جوابی وجود ندارد. لیبرالیسم، یک ایدئولوژی روتوش شده چند سطحی برای آزادی فرد از محدودیتهای خاص، اندازه ها و محدوده هاست. هر گاه که اینها نباشند، لیبرالیسم نیز مفهوم خود را از دست می دهد. آزادسازی بخاطر آزادسازی، یعنی آزادی هر چه بیشتر و بیشتر، تا جائی که عمل را مهار نکند یابقول لیبرالها، مانع تداوم نمایش نشود.
از اینجا به بعد ما با پدیده نیهیلیسم لیبرالی مواجه می شویم. پس از آنکه لیبرالیسم بر دشمنان آشکار خود، بعبارت دیگر، بر آن ایدئولوژیهائی برتری می یابد که بر معیارهای هویت جمعی- ملی، طبقاتی، اجتماعی، نژادی و غیره تأکید دارند، به «پاکسازی» و آزادسازی فرد از همه بقایای آن «جمع» مجبور می شود که او هنوز می توانست جبرا در آن بماند. و این، چیزی جز ضربه به خود نیست.
اولین ضربه به دولت وارد می شود. اگر چه دولت بورژوازی ملی (بعنوان یک قاعده، با گرایشات دمکراسی پارلمانی) زمانی ابزار سیاسی اصلی بورژوازی لیبرال در پیکار علیه جامعه طبقاتی پیشین و امپراطوریهای مقدس بود، ولی امروز دیگر بمفهوم یک فرایند لیبرالی برای ارتباط افراد با دوایر سیاسی (در چهارچوب ملی) و اقتصادی تبدیل شده است (از نظر لیبرالها هر مالیاتی غیر از صفر، بمعنی تجاوز به مالکیت خصوصی و مصادره اموال می باشد). طرح لیبرالی گذار از دولت به جامعه مدنی از اینجا سرچشمه می گیرد. در مرحله اول تشکیل این جامعه مدنی، دولت داخلی ایجاد می شود و سپس، مرزهای آن گسترش می یابد و جهانی می شود و دولت رو به زوال می رود. بنا بر این، لیبرالیسم پیوند بلافصلی با جهانی سازی دارد. لیبرالیسم کامل، منطقی و پیگیر بمفهوم حرکت بسوی لغو حق حاکمیت دولت و حذف آن است. بجای دولت، جامعه مدنی تشکیل می شود. و دوباره «ازادی از»، اما این باز از این دولت مطرح می گردد. این یک تطابق اتفاقی نیست. این منطق پولادین لیبرالیسم است، که دولت باید زوال یابد. آزادی از دولت، محور اصلی شبکه معاصر فرایندها، تکنولوژیها و سازمانهای غیردولتی بشمار می رود. علت اصلی تکیه بر «حقوق بشر» نیز همین است. منظور از «بشر»، چیزی جز فرد جدا از هر گونه هویت جمعی، در وهله اول، از دولت نیست. بدین سبب هم مراجع بین المللی فراملی به مسئله «حقوق بشر» مشغول اند. «حقوق بشر» اصل اساسی استراتژی تضعیف حق حاکمیت ملی است. این همان اتفاقی است که در جهان لیبرالیسم پیروز روی می دهد. اما اگر جوانب مختلف آن بطور واضح و آشکار توضیح داده شود، روشن خواهد شد که اکثریت بشریت با چنین پروژه ای، با جهانی سازی مخالفند و داوطلبانه از وجود دولت امتناع نمی کنند. اما لیبرالیسم به سهم خود، به ایدئولوژی خود اصرار می ورزد. انحلال حق حاکمیت ملی در دستور روز آن قرار دارد و نمی تواند با پایبندی و ایمان به ایدئولوژی خود در مسیر برقراری مدیریت جهانی بجای دولتهای ملی حرکت ننماید.
بنا بر این، دولتها، از جمله، دولتهای دمکراتیک، همچنان بمثابه دشمنان لیبرالیسم پیروز بحساب می آیند. تا زمانیکه همه آنها دولت هستند و نه «جامعه باز مدنی»، در واقع دمکرات نیستند.
ضربه دوم به تعلق جنسی، به نهاد خانواده و بر بنیان آن وارد می شود. حالا که لیبرالیسم با فرد سر و کار دارد، تعلق جنسی را نیز بمثابه شکلی از هویت اجتماعی حذف می کند. آزادی از جنسیت، از «دیکتاتوری» و سلطه آن، از مسائل غیرضروری، به استراتژی حاد اجتماعی و سیاسی تبدیل می شود. سرمنشاء دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی نیز همین است. این یک امر اتفاقی نیست، بلکه، از ماهیت برنامه ایدئولوژیک لیبرالیسم نشأت می گیرد. لیبرالیسم موظف است فرد را از جنسیت آزاد سازد. جنیسیت به موضوع انتخاب آزاد، بازی و موقعیت اجتماعی بدست آمده بدل می شود. به همین جهت، هر کسی باید از امکان انتخاب، تغییر یا بازگرداندن دوباره جنسیت به دفعات نامحدود برخوردار باشد و همین نیز، مبنای مشروط بودن خانواده، به فرزندی پذیرفتن کودکان از سوی والدین همجنس یا ثبت ازدواج بیش از دو نفر قرار می گیرد. بدون لغو جنسیت، برنامه لیبرالی قابل اجرا نیست. واضح است که در جهان ما چنین برنامه ای، اگر چه از نظر لیبرالها منطقی است، ولی مخالفان بسیار زیادی هم دارد. باور به آن مشکل است که اکثریت انسانهای عاقل با پذیرفتن برنامه اضمحلال نهاد خانواده، میدان را برای آبستنی غیرجنسی و مصنوعی خالی نمایند.
ضربه سوم به خود انسان وارد می شود. می دانیم که انسان یک موجود اجتماعی است. فرد عبارت از انسانی است که هیچگاه تنها نیست و همواره در پیوند با افراد دیگر معنی پیدا می کند و این بمعنی آن است، که او آزاد نیست. در این مفهوم که «انسان موجودی است، که می بایست بر او غلبه کرد»، با تفسیر لیبرالی فرمول فریدریش نیچه مواجه می شویم. ولی اگر نیچه غلبه بر انسان را از طریق ابربشر پیشنهاد می کرد، لیبرالهای مدرن برای غلبه بر او راه دیگری، طریق نامشخص، بنفع پسابشر، فراهومانیسم را پیشنهاد می کنند. همه موضوع از اینجا آغاز می شود که بعقیده «دانشمندان مترقی»، دستاوردهای جدید در عرصه های فن آوری، زیست شناسی، مکانیک، شیمی، کامپیوتر، مهندسی ژنتیک، امکان بهبودی عملکرد انسان، از جمله، نجات بیماران سخت علاج، فلجها، آسیب دیدگان یا اجتناب از بیماریهای جنین را فراهم ساخته است. از این رو، تحت بهانه بشردوستی، در انسان عنصر غیرانسانی رسوخ می کند و میزان آن بطور مستمر افزایش می یابد. هارد دیسک امکان افزایش حجم حافظه را می دهد. تجهیزات دید در شب، لنز نصب شده در چشم به شما کمک می کنند تا در شب هم مثل روز (حتی آن سوی دیوار را) واضح ببینید. انسان می تواند بالا بپرد، با سرعت بدود، عمر طولانی تر داشته باشد و، بالاخره، پرواز کند. اما این انسان، انسان متفاوتی خواهد بود. فردی آزاد از تمام محدودیتها و از نو ساخته شده خواهد بود. کاربست این پروژه های علمی، کار زمان نزدیک است. و هیچکس نمی تواند این فرایند را متوقف سازد. زیرا بر مبنای ایده لیبرالی «آزادی از»- و این بار، بر پایه آزادی از خود انسان استوار است.
ضربه چهارم، بر اقتصاد مشخص بازار و بر شالوده آن، یعنی تعادل عرضه و تقاضا وارد می شود. سیر وقایع، قیمتها را در بازار سهام تغییر می دهند. مکانیسمهای مالی و حجم پول در گردش در بازارهای جهانی در جدائی کامل از تولید کالاهای واقعی و خدمات، به چندین برابر همه اقتصاد واقعی جهان رسیده است. اقتصاد جدید کاملا مرتبط با بخش سوم و عمدتا با بخش مالی، هم کشاورزی و هم صنایع را متلاشی می سازد. کشورهای «شمال روشن»، به منطقه ارائه خدمات، در وهله اول به محل ارائه خدمات مالی جدا از صنایع، کالاها، اشیاء بدل می شوند- و قیمت گذاری نه بر مبنای کیفیت کالا یا بر اساس عرضه و تقاضا، بلکه بر پایه میزان کارزار تبلیغاتی و استراتژی بورس انجام می گیرد. درنتیجه نهائی، همه جهان مجبور می شود بجای اشیاء، شکل و تصویر، نمادها و علامتهای انحصاری را مصرف نماید. لیبرالیسم پول را از کالا و کالا را از حضور فیزیکی آن آزاد می سازد. همه چیز به کدها و اعداد تقلیل می یابد. اقتصاد از مادیت خود، از فیزیک خود جدا می شود و به باریچه سوداگرانه در دستان الیگارشی مالی جهانی مدرنیزه شده بدل می گردد که بر اساس آن، نقش مستقل تولید کننده و مصرف کننده هر گونه اهمیت خود را از دست می دهد. پول زندگی خود را بر اساس قوانین خود ادامه می دهد. بعلت پدید آمدن این شکاف فاجعه بار در بین بخش مالی و واقعی اقتصاد، همه اقتصاد جهان در آینده نزدیک از هم خواهد پاشید و لیبرالها نمی توانند از آن جلوگیری کنند. اوضاع کنونی نتیجه مستقیم استراتژی اقتصادی آنهاست که بطور قانونمند جهان را به ورطه هلاکت می کشاند.
لیبرالیسم پیروز ضربه پنجم را بر واقعیتها وارد می آورد. واقعیت فرد را محدود می سازد. یعنی، باید فرد را بطریق واداشتن به خواب قابل مدیریت از واقعیات آزاد ساخت. این، بمفهوم مجازیت و انلاین بودن برای جذب تدریجی درصد بیشتر بشریت بسوی خود است. در جهان واقعی همواره مرزها و محدودیتها وجود دارند، اما دنیای کامپیوتر، بازیها، شبکه ها این مرزها و محدودیتها را در شکسته است.
لیبرالیسم ضربه ششم را به زبان وارد می سازد. ابتدا زبان انگلیسی، بعنوان زبان هسته تمدن لیبرالی، به زبان همگانی تبدیل می شود. سپس، به زبان ماشینی مرکب از حرکتهای شماتیک و تشریفاتی فرامی روید. و بالاخره، هر فرد امکان ساختن زبان خاص خود را بدست می آورد که بکمک آن می تواند بدون هیچ مانعی هر وضعیت و سایه های احساس را بیان نماید. لیبرالیسم تا زمانیکه زبانهای کلاسیک جهان را نابود نساخته، تا زمانیکه فرد را از نیاز به کار کسی، نه از مالکیت خود آزاد نکرده است، برنامه خود را انجام نیافته تلقی می کند.
همه این ضربات را لیبرالیسم بطور همزمان وارد می آورد و پس از این، بدون مقابله با هر ایدئولوژی خاص، برنامه خود را در کمال آزاد و بدون مانع اجرا می کند.
با این حال، درک این واقعیت مشکل نیست که لیبرالیسم تیشه به ریشه خود می زند. بدون داشتن هر گونه هدف مثبت در تشخیص، لیبرالیسم فقط یک پیشنهاد دارد و آن: آزدسازی هر چه بیشتر و بیشتر، از همه، از هر آنچه که ممکن است، از هر پدیده غیرفردی و جمعی محدود کننده و دست آخر، از خود فردیت. بدین ترتیب، در آخرین افق لیبرالیسم پیروز، ما فقط شکل هر چیز فلسفی را تمیز می دهیم. فرد مجازی ناقص و متکلم بزبان نامفهوم برای همه، ساکن همه جا و هیچ بطور همزمان، متکی بر کدهای مالی دستیابی به شبکه های بی معنی یا بی محتوا، که تقسیم آن با اطراف ممکن بود، همه آن چیزی است که ما در آغوش تمدن لیبرالی بسوی آن حرکت می کنیم. باز گردیم به موضوع. سخن بر سر کاریکاتور یا حوادث غیراتفاقی نیست. این بمعنی سقوط تضمینی خود ساختار لیبرالیسم است، و لیبرالیسم پیروز بهیچوجه نمی تواند در هیچ سمتی پیشروی کند. لیبرالیسم تنها مانده با خودش، در نهایت، آزادسازی خود را آغاز می کند. این در نوع خود، یک اتصال موقتی است که در برابر چشمان همه ما روی می دهد.
سخن آخر. در روسیه لیبرالیسم و شبکه های لیبرالی از مدتها پیش وسیعا گسترش یافته است و اغلب در تظاهرات اعتراضی مخالفان نیز خونمائی می کنند. آنها تا حدود معینی سیاست اقتصادی دولت را کنترل می کنند. آنها به رسانه های جمعی تحرک می بخشند. آنها اکثریت نخبگان اقتصادی و بخش قابل ملاحظه نخبگان سیاسی را در خود گرد آورده اند. بنا بر این، در شرایط کنونی آنها ناقل دقیقا چنین پوچگرائی هستند، که بمثابه آخرین سخن برنامه رفرمیستی شمرده می شود. در صورت اجرای کامل این برنامه، ما استقلال، دولت، خانواده، جنسیت، اقتصاد، زبان، واقعیت و انسانیت مان را بطور تضمینی از دست خوهیم داد. ما باید برای آزادسازی خودمان از همه این برنامه های لیبرالی آماده شویم. بایسته است این را بدقت درک کنیم. لیبرالها هیچ برنامه دیگری برای ما و خودشان ندارند.
کاملا واضح است که اکثریت قریب به اتفاق ساکنان کره زمین با چنین دستور روز که هر چه شفاف تر و تهدید کننده تر می شود، موافق نیستند. این برنامه با روسیه و جامعه روسیه نیز سازگار نیست. در اینجا این سؤال مربوط به بدیل آن، بطور قانونمند مطرح می شود: اگر ما بخواهیم به لیبرالیسم و منطق آن پاسخ منفی بدهیم، باید بر کدام ایدئولوژی تکیه کنیم؟ من سعی می کنم پاسخ این پرسش جدی و هوشمندانه را در مقاله بعدی بدهم. امیدوارم پاسخ من، برنامه ایدئولوژیک جناح سازنده جامعه ما در فصل نوین سیاسی باشد.
در اینجا مهم آن بود که اعماق و تناقضات کلیدی ایدئولوژی لیبرالی را نشان دهیم. نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» می گوید، زرتشت بمنظور برانگیختن اراده مردم، شکل ابرمرد را به آنها تصویر می کند. اما این موجب برانگیختن تأثر نمی شود، آنها ترجیح می دهند به بندبازی یک بندباز در روی طناب نگاه کنند. پس از آن زرتشت روش بلاغی برمی گزیند و از طرف معکوس به تشریح «ابرانسان» می پردازد: «حقیقت چیست؟ آخرین انسانها می پرسند و منتظر پاسخ می مانند». مردم بدقت گوش فرامی دهند، ولی زرتشت از این طریق نیز به هدف نمی رسد. مردم یک صدا فریاد می زنند: «این ابرانسان را به ما نشان بده». زرتشت می خواهد مردم را بترساند و نفرت برمی انگیزد، اما مردم، بر عکس، بسیار شادمان می شوند. همه مردم راضی می شوند. او هم، ظاهرا، می خواهد تجاهل کند… امیدوارم بر خلاف داستان زرتشت نیچه، این تجزیه و تحلیل لیبرالیسم به تمایل خاصی در میان خوانندگان دامن نزند. هر چند هر کسی می داند…
پوچگرائی لیبرالی بمثابه آخرین مرحله جهانی سازی | The Fourth Political Theory (http://www.4pt.su/fa/content/%D9%BE%D9%88%DA%86%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C-%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%85%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AD%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C)
Nikzad Mehrazmanesh
02-19-2016, 10:00 PM
امثال اینها
واااای دقیقه 4:55 ترکیدم از خنده. زنه تا می بازه میگه تا یه ماه از سکس خبری نیست :e409:
Nilftrondheim
02-20-2016, 08:04 PM
امروز بسیاریها در مورد سقوط آشکار لیبرالیسم، شکست تمدن لیبرالی و درماندگی جهانی پروژه لیبرالی سخن می گویند. این مدعا، هم در ناتوانی آشکار آمریکا از تحمیل هژمونی خود به جهان، هم در روند خروج حوادث دنیای اسلام از زیر تأثیر آمریکا، هم در گسترش اجتناب ناپذیر موج جدید بحران مالی، هم در شروع روند فروپاشی اتحادیه اروپا و همچنین، در رکود شدید فعالیت مخالفان در روسیه تجلی می یابد.
لیبرالیسم به حالت احتضار افتاده و در مقابل چشمان ما جان می دهد.
:e412: باش تا بیاد الکس جون. اینقدرم بخیل نباش یکمی هم بده ما بزنیم.
Nikzad Mehrazmanesh
02-20-2016, 08:31 PM
باش تا بیاد الکس جون
به دنبال ساختن یک بلوک شرق جدیده
Russell
02-20-2016, 09:41 PM
به دنبال ساختن یک بلوک شرق جدیده
با پیوند اسلام و ناسیونالیسم روسی؟
باش تا بیاد الکس جون. اینقدرم بخیل نباش یکمی هم بده ما بزنیم.
این الکس خان توهم نزده، بلکه یکچیزهایی دیده که داره براش خط و نشان میکشد:
Swedish Women vs. Vladimir Putin | Foreign Policy (http://foreignpolicy.com/2014/12/05/can-vladimir-putin-be-intimidated-by-feminism-sweden/)
Nikzad Mehrazmanesh
02-20-2016, 11:13 PM
با پیوند اسلام و ناسیونالیسم روسی؟
اوراسیاگرایی. اتحاد دوباره کشورهای آسیای مرکزی با روسیه بر اساس سنت گرایی و ژئوپولیتیک واقتصاد
Nilftrondheim
02-20-2016, 11:17 PM
با پیوند اسلام و ناسیونالیسم روسی؟
این الکس خان توهم نزده، بلکه یکچیزهایی دیده که داره براش خط و نشان میکشد:
Swedish Women vs. Vladimir Putin | Foreign Policy (http://foreignpolicy.com/2014/12/05/can-vladimir-putin-be-intimidated-by-feminism-sweden/)
و دیک وارد میشود! (سو تعبیر نشود:e415:)
بسیار قانع شدم. :e412: انتظار دارید دیوانگی را با دیوانگی جواب دهند یا سوئد را با روسیه سر شاخ کنند؟ اتفاقا فکر بدی نیست، چهره شما دیدنی خواهد بود اگر امپراتور ولادیمیر در اثر انگشت کردن های فمینیستی کله پا شود. و برخلاف شما من اخباری دارم که نسیه نیستند. کافیست russian economy را در گوگل نیوز سرچ کنید تا عاقبت چسبیدن به ارزش های سنتی را لمس کنید. :e420:
Nilftrondheim
02-20-2016, 11:28 PM
با پیوند اسلام و ناسیونالیسم روسی؟
این الکس خان توهم نزده، بلکه یکچیزهایی دیده که داره براش خط و نشان میکشد:
Swedish Women vs. Vladimir Putin | Foreign Policy (http://foreignpolicy.com/2014/12/05/can-vladimir-putin-be-intimidated-by-feminism-sweden/)
همچنین فکری به حال امضای نژادپرستانه تان بکنید، من هرگز به PC اعتقاد نداشته ام چون متعصب خود رسواست و مردم بچه نیستند که بدآموزی داشته باشد، برای قوانین انجمن میگویم.:e40c:
Russell
02-20-2016, 11:28 PM
و دیک وارد میشود! (سو تعبیر نشود)
اوا من اول فکر کردم دیک چینی را میگی، خوب شد گفتی !!
بسیار قانع شدم. انتظار دارید دیوانگی را با دیوانگی جواب دهند یا سوئد را با روسیه سر شاخ کنند؟ اتفاقا فکر بدی نیست، چهره شما دیدنی خواهد بود اگر امپراتور ولادیمیر در اثر انگشت کردن های فمینیستی کله پا شود. و برخلاف شما من اخباری دارم که نسیه نیستند. کافیست russian economy را در گوگل نیوز سرچ کنید تا عاقبت چسبیدن به ارزش های سنتی را لمس کنید.
فعلا که MSM با انگشت ترامپ پاره شده و مشغول تماشای قیافهیِ رفقا هستیم !!
در مورد روسیه من فقط هشدار دادم، من که گفتم (اگر هوش میکردید) که جانوران خطرناکی هستند. ولی خواهران توجه نمیکنند. برای متوجه شدن وخامت اوضاع George Soros و Russia را سرچ کن !!
Russell
02-20-2016, 11:31 PM
همچنین فکری به حال امضای نژادپرستانه تان بکنید، من هرگز به PC اعتقاد نداشته ام چون متعصب خود رسواست و مردم بچه نیستند که بدآموزی داشته باشد، برای قوانین انجمن میگویم.
"من به PC اعتقاد ندارم، فقط PC رو درونی کردم" !!
Dariush
02-21-2016, 10:05 AM
داستان دانلد ترامپ و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا داستانیست
بسیار جالب توجه؛ شخصیت سیاسی و اجتماعی شناخته شده نیست
که به او حمله نکرده باشند؛ تمام جامعه روشنفکری آمریکا و اروپا
در حال شفافسازی افکار نژادپرستانه و فاشیستی او هستند و
در حال تلاش هستند که به مردم آمریکا نشان دهند که اگر او رئیس
جمهور شود چه بلایی بر سر آمریکا میآید. با همهی این احوال، او
پشت سر هم دارد انتخابات درونحزبی را پیروز میشود و همچنان
بسیار محبوب است!
Nikzad Mehrazmanesh
02-21-2016, 11:13 AM
با همهی این احوال، او
پشت سر هم دارد انتخابات درونحزبی را پیروز میشود و همچنان
بسیار محبوب است!
این وبلاگو حتما دیدی. درباره بازی وسیاست از دیدگاه دست راستی های آمریکا. ترامپ رو از دیدگاه مفاهیم بازی با بقیه مقایسه می کنه
Chateau Heartiste (https://heartiste.wordpress.com)
sonixax
02-21-2016, 12:57 PM
داستان دانلد ترامپ و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا داستانیست
بسیار جالب توجه؛ شخصیت سیاسی و اجتماعی شناخته شده نیست
که به او حمله نکرده باشند؛ تمام جامعه روشنفکری آمریکا و اروپا
در حال شفافسازی افکار نژادپرستانه و فاشیستی او هستند و
در حال تلاش هستند که به مردم آمریکا نشان دهند که اگر او رئیس
جمهور شود چه بلایی بر سر آمریکا میآید. با همهی این احوال، او
پشت سر هم دارد انتخابات درونحزبی را پیروز میشود و همچنان
بسیار محبوب است!
دلیلش ساده هست، ترامپ خیلی صریح و بی پروا به مسلمانان و اعراب حمله میکنه چیزی که باقی سیاسیون آمریکا حتا جرات در پرده بیان کردنش رو ندارند.
از اونجایی که جو اسلام هراسی و عرب هراسی این روزها در غرب خیلی خیلی داغه و با عملیات اخیر تروریستی فرانسه و آمریکا و چند تا عملیات نا موفق در آلمان و ... داغ تر هم شد و با عملیات تروریستی احتمالی آینده داغ تر تر هم خواهد شد، چنین افرادی خواه نا خواه محبوب میشوند.
نکته جالبتر اینجاست که این آدم این طور استدلال میکنه که سیاستهای دموکراتها و به خصوص اوباما منجر به کاهش شدید اقتدار آمریکا در جهان شده (که البته درست هم استدلال میکنه) و باز این خودش یک برگ برنده هست در دست این آدم.
Nilftrondheim
02-21-2016, 02:54 PM
اوا من اول فکر کردم دیک چینی را میگی، خوب شد گفتی !!
فعلا که MSM با انگشت ترامپ پاره شده و مشغول تماشای قیافهیِ رفقا هستیم !!
در مورد روسیه من فقط هشدار دادم، من که گفتم (اگر هوش میکردید) که جانوران خطرناکی هستند. ولی خواهران توجه نمیکنند. برای متوجه شدن وخامت اوضاع George Soros و Russia را سرچ کن !!
آن قرار بود مزاح باشد، منتها شما با نگرفتن آن، خرابش کردید. :e40e:
سال بعد وقتی که آمریکا اولین رئیس جمهور یهودی اش را انتخاب کرد، چهره شما دیدنی به توان دو خواهد بود. :e412: حیف شد، دیدن دیپلماسی این کودک لوس و لجباز 70 ساله دیدنی می بود!
Log In - The New York Times (http://www.nytimes.com/interactive/2016/01/28/upshot/donald-trump-twitter-insults.html)
اگر قرار بود با آلت آخته به میدان نبرد شتافتن برتری باشد، الان به جای سیاستمداران تحصیل کرده و دور اندیش دنیا دست وارلردهای آلفا و بی پروا بود. :e412: بابت کشف توطئه ی بین الملی یهودیان نیز باید به شما تبریک گفت!
Russia bans George Soros charity as ‘security threat’ (http://www.cnbc.com/2015/11/30/russia-bans-george-soros-charity-as-security-threat.html)
اگر نیازمند اطلاعات بیشتر در این مورد بودید، از کسری بپرسید، چونکه یکی از همین یهودیان است که صاحب همه چیز و همه کس هستند و هرگز در عمرش برای گذران زندگی مجبور به ظرف شستن نشده است.:e412:
Russell
02-21-2016, 03:14 PM
سال بعد وقتی که آمریکا اولین رئیس جمهور یهودی اش را انتخاب کرد، چهره شما دیدنی به توان دو خواهد بود. حیف شد، دیدن دیپلماسی این کودک لوس و لجباز 70 ساله دیدنی می بود!
Log In - The New York Times
آره این کودک لجباز همینچوری الکی وارد میدان شده، اینطور نیست که او بیشتر از سن آنهایی که به او حمله میکنند در مدیا بوده و آنقدر باهوش است که مدیا را خودشان مبهتر میفهمد و از چند فرسنگ دورتر میدیده که چه خبر است.
چون Jew York Times میگوید بچه است حتما هست دیگر، میدانی چه پرستیژی دارد، محترم و معقول !!
این هم تحلیل غیر یهودی از اینکه چرا برنی ول معطل است و در نهایت احتمالا هیلاری نمایندهیِ دموکراتها میشود:
(((Bernie Sanders))) is probably not going to win the Democratic nomination. The party machine isn't behind him, and his support consists mainly of young White people. The problem for the senile Jew and his supporters is they still mentally picture a Democratic Party that looks like it did in the 1970s—enthusiastic White socialists with enough token minorities around to make them feel good and, most importantly, give them an electoral advantage over Republicans.
In 2013, Democrats had fallen to about 60% white (http://www.gallup.com/poll/160373/democrats-racially-diverse-republicans-mostly-white.aspx), a number that continues to decline every year. White Democrats themselves are split among doctrinaire Marxists, pragmatic managerial types, radical environmentalists, and antipatriotic globalists, so no one faction can gain control of the Party without significant backing from Hispanics and Blacks.As a consequence of the degeneration of the Democrats from an ideologically progressive party to a seething mass of illiterate, mutually antagonistic Third World ethnies, the Party's internal politics now resemble those of the Third World. The nomination is now a crude function of who can navigate the Party machinery most effectively while doling out the most bribes and attractive photo-ops to the drooling masses. Of course, Hillary is a hideous sea hag, but with the right lighting, make-up, and re-touching, she's still more attractive than Bernie, who looks like a pedophile that's been holding a brutal fart for 20 years. And so minorities prefer her over Bernie 97-3.One need only look south of the Rio Grande to see how this works out in practice. Enrique Peña Nieto is a remarkably attractive, remarkably corrupt, remarkably incompetent buffoon who is a perfect stooge for Mexico's organized crime and wealthy elites. Neither PRI nor PAN, the two dominant parties, are really "conservative" or "liberal." They're simply bribed by different groups of elites for favors and bribe different groups of poor people for votes.You'd think that would be a wake-up call for conservatives, but of course it isn't, because conservatives are stupid. We are literally watching the Democratic Party's demographic cancer metastasize and destroy its ability to conduct politics on any basis other than bribery, and conservatives are insisting that in 40 years, when Whites are a minority in the entire country, rational arguments and leaflets will win the day.
If Trump DOES win the nomination I’m absolute leaving the party. I’ll go found one with like-minded people and hope that we’ll win in 40 yrs
— Ben Howe (@BenHowe) January 23, 2016 (https://twitter.com/BenHowe/status/690738685889880064)I wasn't kidding.
Russell
02-21-2016, 03:20 PM
اگر قرار بود با آلت آخته به میدان نبرد شتافتن برتری باشد، الان به جای سیاستمداران تحصیل کرده و دور اندیش دنیا دست وارلردهای آلفا و بی پروا بود. بابت کشف توطئه ی بین الملی یهودیان نیز باید به شما تبریک گفت!
Russia bans George Soros charity as ‘security threat’
اگر نیازمند اطلاعات بیشتر در این مورد بودید، از کسری بپرسید، چونکه یکی از همین یهودیان است که صاحب همه چیز و همه کس هستند و هرگز در عمرش برای گذران زندگی مجبور به ظرف شستن نشده است.
Jewish Billionaire George Soros
Cancels Funding Of Radical Feminist Group FEMEN
When They Announce An Israel Branch
George Soros و Femen رو گوگل کن !!
Nilftrondheim
02-26-2016, 10:58 PM
آره این کودک لجباز همینچوری الکی وارد میدان شده، اینطور نیست که او بیشتر از سن آنهایی که به او حمله میکنند در مدیا بوده و آنقدر باهوش است که مدیا را خودشان مبهتر میفهمد و از چند فرسنگ دورتر میدیده که چه خبر است.
چون Jew York Times میگوید بچه است حتما هست دیگر، میدانی چه پرستیژی دارد، محترم و معقول !!
این هم تحلیل غیر یهودی از اینکه چرا برنی ول معطل است و در نهایت احتمالا هیلاری نمایندهیِ دموکراتها میشود:
(((Bernie Sanders))) is probably not going to win the Democratic nomination. The party machine isn't behind him, and his support consists mainly of young White people. The problem for the senile Jew and his supporters is they still mentally picture a Democratic Party that looks like it did in the 1970s—enthusiastic White socialists with enough token minorities around to make them feel good and, most importantly, give them an electoral advantage over Republicans.
In 2013, Democrats had fallen to about 60% white (http://www.gallup.com/poll/160373/democrats-racially-diverse-republicans-mostly-white.aspx), a number that continues to decline every year. White Democrats themselves are split among doctrinaire Marxists, pragmatic managerial types, radical environmentalists, and antipatriotic globalists, so no one faction can gain control of the Party without significant backing from Hispanics and Blacks.As a consequence of the degeneration of the Democrats from an ideologically progressive party to a seething mass of illiterate, mutually antagonistic Third World ethnies, the Party's internal politics now resemble those of the Third World. The nomination is now a crude function of who can navigate the Party machinery most effectively while doling out the most bribes and attractive photo-ops to the drooling masses. Of course, Hillary is a hideous sea hag, but with the right lighting, make-up, and re-touching, she's still more attractive than Bernie, who looks like a pedophile that's been holding a brutal fart for 20 years. And so minorities prefer her over Bernie 97-3.One need only look south of the Rio Grande to see how this works out in practice. Enrique Peña Nieto is a remarkably attractive, remarkably corrupt, remarkably incompetent buffoon who is a perfect stooge for Mexico's organized crime and wealthy elites. Neither PRI nor PAN, the two dominant parties, are really "conservative" or "liberal." They're simply bribed by different groups of elites for favors and bribe different groups of poor people for votes.You'd think that would be a wake-up call for conservatives, but of course it isn't, because conservatives are stupid. We are literally watching the Democratic Party's demographic cancer metastasize and destroy its ability to conduct politics on any basis other than bribery, and conservatives are insisting that in 40 years, when Whites are a minority in the entire country, rational arguments and leaflets will win the day.
If Trump DOES win the nomination I’m absolute leaving the party. I’ll go found one with like-minded people and hope that we’ll win in 40 yrs
— Ben Howe (@BenHowe) January 23, 2016 (https://twitter.com/BenHowe/status/690738685889880064)I wasn't kidding.
آنجا ننوشته کودک است، این را هر کس چند توییت از ترامپ را بخواند متوجه میشود! هیلاری کارنامه اش سیاه است، به این راحتی ها نمیتواند قصر در برود.
موضوعی که ارزش بحث کردن دارد این است که چرا رفیق سندرز و پیشوا ترامپ که نامزد مستقلند بین جوانان طرفدار دارند؟ آیا نسل ما از status quo به تنگ آمده اند؟ دنبال کسی میگردند که آنها را زیر بال و پر خود بگیرد یا کار و فرصت برای آنها ایجاد کند؟:e40e:
Nilftrondheim
02-26-2016, 11:10 PM
George Soros و Femen رو گوگل کن !!
خب؟ (http://imgur.com/K8ZUEtI):e402:
Russell
02-27-2016, 06:30 PM
آنجا ننوشته کودک است، این را هر کس چند توییت از ترامپ را بخواند متوجه میشود! هیلاری کارنامه اش سیاه است، به این راحتی ها نمیتواند قصر در برود.
بیل هم کارنامهاش سیاه است، ولی کسی سراغ باز کردن پروندهاش نمیرود. هر کس دیگری بجز هیلاری بود همین الان باید در زندان میبود. مشخص است که ابعاد پرونده بسیار گستردهتر است و کسی اگر شروع به بررسی کند رسوایی بپا خواهد شد. فعلا اوباماست جریان را متوقف کرده، احتمالا به این امید که یا جمهوری خواه دیگری روی کار بیاید یا بیبخاری مثل جب بوش، و البته تمام امیدها دارد از دست میرود. شاید اوباما بتواند تا زمان دارد، با توجه به اینکه با هیلاری هم مشکل دارد، پرونده را به جریان بیاندازد و خود را بی تقصیر نشان دهد. سیستم هم بی سر و صدا میرود پشت کاندید بعدی، مثل الان که بعد از فضاحت جب بوش، که با خرج کردن بیش از 100 میلیون کاری نتوانست بکند، آدمهایِ مختلف را امتحان کردند، هر کس که بیشترین شانس را در برابر ترامپ داشته باشد کاندید آن هاست، چرا که
تنها بازیگر در این میان ترامپ ست.
موضوعی که ارزش بحث کردن دارد این است که چرا رفیق سندرز و پیشوا ترامپ که نامزد مستقلند بین جوانان طرفدار دارند؟ آیا نسل ما از status quo به تنگ آمده اند؟ دنبال کسی میگردند که آنها را زیر بال و پر خود بگیرد یا کار و فرصت برای آنها ایجاد کند
این نسل Baby Boomer همه چیز را بگا دادند، از ساختار اجتماعی تا اقتصاد. نسل جدید که از هر طرف سرشان را بی کلاه میبینند و همان اول کار تا خرخره زیر بار بدهی دانشگاه هستند، مدرک دانشگاهی که بجز در STEM مفت نمیارزد، به دنبال تغییر هستند و شعار کاهش مالیات 1% که فکاس نیوز سر میدهد برایشان جذابیتی ندارد. بسیاری از آنها تنها راه را دوبل کردن سوسالیسم میبینند، ترامپ راه پوپولیستی دیگری باز کرده. بر خلاف جیغ و داد چپ آنچه او در عمل میگوید میانه است، جیغ داد بخاطر باز کردن بحث (ممنوع شدهیِ) مهاجرت در آمریکاست و اینکه آدم سیستم مدیریتی نیست و برای حاکمان سر کار آمدن کسی که آدم آنها نیست آخر الزمان است.
خب؟
خب به جمالت، برات سوال نیست که چرا، یهودیهایی که در خط مقدم مبارزه با سنت و ساختار اجتماعی دیگران هستند، چطور وقتی نوبت خودشان که میشود به طرز «بامزهای» تمام اینها یادشان میرود؟
Biden Praises Jews, Goes Too Far -- NYMag (http://nymag.com/daily/intelligencer/2013/05/biden-praises-jews-goes-too-far.html)
“The embrace of immigration” is part of that, as is the involvement of Jews in social justice movements.
“You can’t talk about the civil rights movement in this country without talking about Jewish freedom riders and Jack Greenberg,” he said, telling a story about seeing a group of Jewish activists at a segregated movie theater in Delaware. “You can’t talk about the women’s movement without talking about Betty Friedan” …
“I believe what affects the movements in America, what affects our attitudes in America are as much the culture and the arts as anything else,” he said. That’s why he spoke out on gay marriage “apparently a little ahead of time.”
“It wasn’t anything we legislatively did. It was ‘Will and Grace,’ it was the social media. Literally. That’s what changed peoples’ attitudes. That’s why I was so certain that the vast majority of people would embrace and rapidly embrace” gay marriage, Biden said.
“Think behind of all that, I bet you 85 percent of those changes, whether it’s in Hollywood or social media are a consequence of Jewish leaders in the industry. The influence is immense, the influence is immense. And, I might add, it is all to the good.”
:e412:
Nilftrondheim
03-04-2016, 12:53 PM
بیل هم کارنامهاش سیاه است، ولی کسی سراغ باز کردن پروندهاش نمیرود. هر کس دیگری بجز هیلاری بود همین الان باید در زندان میبود. مشخص است که ابعاد پرونده بسیار گستردهتر است و کسی اگر شروع به بررسی کند رسوایی بپا خواهد شد. فعلا اوباماست جریان را متوقف کرده، احتمالا به این امید که یا جمهوری خواه دیگری روی کار بیاید یا بیبخاری مثل جب بوش، و البته تمام امیدها دارد از دست میرود. شاید اوباما بتواند تا زمان دارد، با توجه به اینکه با هیلاری هم مشکل دارد، پرونده را به جریان بیاندازد و خود را بی تقصیر نشان دهد. سیستم هم بی سر و صدا میرود پشت کاندید بعدی، مثل الان که بعد از فضاحت جب بوش، که با خرج کردن بیش از 100 میلیون کاری نتوانست بکند، آدمهایِ مختلف را امتحان کردند، هر کس که بیشترین شانس را در برابر ترامپ داشته باشد کاندید آن هاست، چرا که
تنها بازیگر در این میان ترامپ ست.
این نسل Baby Boomer همه چیز را بگا دادند، از ساختار اجتماعی تا اقتصاد. نسل جدید که از هر طرف سرشان را بی کلاه میبینند و همان اول کار تا خرخره زیر بار بدهی دانشگاه هستند، مدرک دانشگاهی که بجز در STEM مفت نمیارزد، به دنبال تغییر هستند و شعار کاهش مالیات 1% که فکاس نیوز سر میدهد برایشان جذابیتی ندارد. بسیاری از آنها تنها راه را دوبل کردن سوسالیسم میبینند، ترامپ راه پوپولیستی دیگری باز کرده. بر خلاف جیغ و داد چپ آنچه او در عمل میگوید میانه است، جیغ داد بخاطر باز کردن بحث (ممنوع شدهیِ) مهاجرت در آمریکاست و اینکه آدم سیستم مدیریتی نیست و برای حاکمان سر کار آمدن کسی که آدم آنها نیست آخر الزمان است.
خب به جمالت، برات سوال نیست که چرا، یهودیهایی که در خط مقدم مبارزه با سنت و ساختار اجتماعی دیگران هستند، چطور وقتی نوبت خودشان که میشود به طرز «بامزهای» تمام اینها یادشان میرود؟
Biden Praises Jews, Goes Too Far -- NYMag (http://nymag.com/daily/intelligencer/2013/05/biden-praises-jews-goes-too-far.html)
:e412:
1- ببینیم چه میشود.:e408:
2- راه دارد، جمعیت زیاد؟ کاهش زاد ولد. بیکاری و فقر؟ سوسیالیسم یا اشتغالزایی. همچنین ترامپ اولین ثروتمند نیست که با هزینه شخصی خودش را به میان سیاستمداران تحمیل میکند، گویا همین 1996 یکی دیگه بوده. غرض اینکه سیستم چنین پدیده ای را پیش بینی کرده و چاره اندیشیده است، برای ترامپ فقط همین را دارم: Good luck.
3- اسراییل به تعداد کافی گی بار دارد، لازم نیست نگران استاندارد دوگانه یهودیان در مورد خودشان باشید!:e412: چپ بودن یهودیان هم دلیل دارد: هوش بالا که اجازه نمیدهد bullshit های سنت را برتابند، و همچنین خطرناک بودن سنت برای نسلشان به خاطر تسلط اسلام و مسیحیت در سنت که تا ابد از یهودیان طلبکار اند.:e05a:
Nilftrondheim
03-04-2016, 01:40 PM
من این جستار را تا بیش از نصفه خواندم. هر آنچه شرط عقل بود را آرش، داریوش و میلاد گفته اند. داریوش حتی بیش از آنچه من میتوانسته ام گفته است.:e420:
کودک اوتیست کتابخوان ما با مدرنیته و تکنولوژی که به وی اجازه وجود و ابراز وجود داده اند از در طغیان در آمده، گمان میکند اگر انسان بی چنگ و دندان به دامان گرم طبیعت بازگردد از انقراض در امان میماند، و اگر در زمان سنت، مردانگی و ارزشها زندگی میکرد اربابی جنگجو و صاحب حرمسرا میبود!:e412::e330:
ولیکن توجه نمیکند که تکنولوژی ابزاری در خدمت و مرحله بعدی فرگشت است، که اگر فشار انقراض نمیبود هوش در انسان تکامل پیدا نمیکرد که بخواهد ابزار بسازد. همچنین اگر "حقیقت" این است که قدرت مشروعیت است، مدرنیته که بر سنت غلبه کرده به سادگی مشروع است. پیشگویی های هر دو دسته که این رویه به ناگاه به انقراض و ابتذال و کس و شعر های دیگر خواهد انجامید، همه از جنس مغلطه شیب لیز هستند و به درد عمه شان میخورند.
اگر هنوز هم قانع نشدید، برایتان خبر خوبی دارم: میتوانید به آرزویتان برسید! اگر مردانگیتان زیر سوال رفته است،:e01a: به تبه کاران، پلیس ها و نظامیان بپیوندید. اگر هوس سنت کرده اید، طالبان و داعش شما را با آغوش باز میپذیرند. اگر از انقراض میهراسید، کیلومتر ها جنگل و دشت بکر در اتظار شماست، فقط لطفا مانند کازینسکی تقلب نکنید که در کلبه زندگی میکرد.:e412:
پس لطفا بیش از این ترافیک اینترنت و برق را هدر ندهید، مدتی مشغول ساخت بمب و صابون در روز و کتک کاری در شب شوید، سپس نتیجه را در اینجا به ما اطلاع دهید.:e405:
Russell
03-04-2016, 02:38 PM
2- راه دارد، جمعیت زیاد؟ کاهش زاد ولد. بیکاری و فقر؟ سوسیالیسم یا اشتغالزایی. همچنین ترامپ اولین ثروتمند نیست که با هزینه شخصی خودش را به میان سیاستمداران تحمیل میکند، گویا همین 1996 یکی دیگه بوده. غرض اینکه سیستم چنین پدیده ای را پیش بینی کرده و چاره اندیشیده است، برای ترامپ فقط همین را دارم: Good luck.
سیستم هر چه داشته رو کرده و درآخرین تقلا میخواهد دست بدامن میت رامنی شود و بروند حزب سوم برپا کنند.
جالب است ترامپی که حتی خرج تبلیغات نمیدهد و فقط بقدر Fuck You Money پول دارد ثروتمندی شده که بخاطر ثروتش موفق شده، بعد جب بوشی که (((حامیان مالی))) 150 میلیون بپایش ریختند برای چهارتا رای به ثروت ربطی ندارد.
بله سیستم بگا رفته تر ز این حرفهاست و ترامپ راه سختی در پیش دارد. و بالاخره اگر کار به جاهای باریک کشیده راه
واترگیتی کردن و مل گبسونی کردن همیشه هست.
- اسراییل به تعداد کافی گی بار دارد، لازم نیست نگران استاندارد دوگانه یهودیان در مورد خودشان باشید! چپ بودن یهودیان هم دلیل دارد: هوش بالا که اجازه نمیدهد bullshit های سنت را برتابند، و همچنین خطرناک بودن سنت برای نسلشان به خاطر تسلط اسلام و مسیحیت در سنت که تا ابد از یهودیان طلبکار اند.
بقیهیِ دنیا (فقط البته بخاطر خرافات) از یهودیان طلبکارند؟!!
این فتیش 7 نمره IQ هم در نوع خود جالب است، و من بعنوان کسی اینرا میگویم که معتقد به کلیدی بودن IQ در فهم جوامع انسانی ست. اگر واقعا ریشهیِ مونوپولی یهود بر قدرت و ثروت هوش او بود، بجای بی رحمی و سو استفاده از اعتماد جامعهیِ میزبان. اسرائیل وضعش این نبود.
یهودیان با سنت بقیه ستیز میکنند، به کون مال خودشان سوبسید هم میبندند. منحرف بودن یهودیان و ارقام خیره کنندهیِ همجنسبازی در میان آنها نشانهیِ چپ بودن نیست.
چند نمونه از رویکرد چپ در اسرائیل:
Danny Danon: Send African migrants to Australia - Diplomacy & Politics - Jerusalem Post
(http://www.jpost.com/Diplomacy-and-Politics/Danny-Danon-Send-African-migrants-to-Australia)
Israel accused of dooming Ethiopian baby boom — RT News (https://www.rt.com/news/ethiopian-women-contraceptive-infertility/)
"تفرقه قدرت است" !!
Russell
03-04-2016, 02:51 PM
پس لطفا بیش از این ترافیک اینترنت و برق را هدر ندهید، مدتی مشغول ساخت بمب و صابون در روز و کتک کاری در شب شوید، سپس نتیجه را در اینجا به ما اطلاع دهید.
با کری خواندن وضع این فضاحت بهتر نمیشود. هر موقع باورهایِ PC نداشته تان اجازه ی بحث را داد، آنرا پی بگیرید.
Transcendence
03-05-2016, 06:35 PM
من این جستار را تا بیش از نصفه خواندم. هر آنچه شرط عقل بود را آرش، داریوش و میلاد گفته اند. داریوش حتی بیش از آنچه من میتوانسته ام گفته است.
کودک اوتیست کتابخوان ما با مدرنیته و تکنولوژی که به وی اجازه وجود و ابراز وجود داده اند از در طغیان در آمده، گمان میکند اگر انسان بی چنگ و دندان به دامان گرم طبیعت بازگردد از انقراض در امان میماند، و اگر در زمان سنت، مردانگی و ارزشها زندگی میکرد اربابی جنگجو و صاحب حرمسرا میبود!
ولیکن توجه نمیکند که تکنولوژی ابزاری در خدمت و مرحله بعدی فرگشت است، که اگر فشار انقراض نمیبود هوش در انسان تکامل پیدا نمیکرد که بخواهد ابزار بسازد. همچنین اگر "حقیقت" این است که قدرت مشروعیت است، مدرنیته که بر سنت غلبه کرده به سادگی مشروع است. پیشگویی های هر دو دسته که این رویه به ناگاه به انقراض و ابتذال و کس و شعر های دیگر خواهد انجامید، همه از جنس مغلطه شیب لیز هستند و به درد عمه شان میخورند.
اگر هنوز هم قانع نشدید، برایتان خبر خوبی دارم: میتوانید به آرزویتان برسید! اگر مردانگیتان زیر سوال رفته است، به تبه کاران، پلیس ها و نظامیان بپیوندید. اگر هوس سنت کرده اید، طالبان و داعش شما را با آغوش باز میپذیرند. اگر از انقراض میهراسید، کیلومتر ها جنگل و دشت بکر در اتظار شماست، فقط لطفا مانند کازینسکی تقلب نکنید که در کلبه زندگی میکرد.
پس لطفا بیش از این ترافیک اینترنت و برق را هدر ندهید، مدتی مشغول ساخت بمب و صابون در روز و کتک کاری در شب شوید، سپس نتیجه را در اینجا به ما اطلاع دهید.
نگاه شما به تکنولوژی همچون ابزار می باشد که در خدمت بشر و تحت کنترل اوست.ولی بحث اینجا راجع به سیستم
تکنولوژی می باشد.
مطالبی هم که می گویید مثل کاهش مردانگی یا ترویج زن سالاری و .... همگی نمودهایی از ارزش های مورد تائید سیستم
می باشند . پیوند سیستم با چنین ارزش هایی هم موقت می باشد. هرچند تصور شما از مردانگی ، در حد دزد و پلیس بازی
است ولی شما اصل موضوع را نادیده گرفته اید و آن تضاد بین سیستم و رانه های طبیعی ما می باشد که در قالب دو
بحران masculine crisis -feminine crisis ظا هر شده است.برخلاف تصور شما ، صرفا این مردانگی نیست که
زیر سوال رفته است که زنانگی که در پیوند با مردانگی می باشد نیز زیر سوال می باشد.
این که آلترناتیو معرفی شده مطلوب نیست یا شدنی به نظر نمی رسد بنده هم موافقت دارم .لیکن حوزه های مختلفی از
زندگی و طبیعت انسان است که مجال بروز و ظهور نیافته یا سرکوب و نفی و انکار شده ،این که تاریخ و جامعه سمت و
سوی مشخص و جهت داری دارد که لزوما باید به این جا می رسیدیم ،نگاهی یکسویه وخطی است .این که ما بر روی چه
حوزه و چه بخش هایی سرمایه گذاری می کنیم یا چه بخش هایی مجال ظهور می یابند تابعی از شانس و قدرت است.
Mehrbod
03-05-2016, 11:55 PM
این که تاریخ و جامعه سمت و
سوی مشخص و جهت داری دارد که لزوما باید به این جا می رسیدیم ،نگاهی یکسویه وخطی است
در واقعیت تاریخ و جامعه دارای لختیای فنرسان اند که سمت و سوی جهتداری هم دارد. برای نمونه تاریخ کنونی
اگر به سدهیِ شانزدهم بازگردانده شود, دیر یا زود دوباره به همین جاییکه امروز ایستادهام میرسد, باری دیگر از نو
موتور بخار نوآوری میشود, باری دیگر الکتریسته کشف میشود و به برآیندی کمابیش یکسان میانجامد. ولی اگر برای نمونه
به دههزار سال پیش بازگردانده شود, اینبار از بازهیِ لختی گرفتار بیرون زده و میتواند روند دیگر را بسپراند و به سویی دیگر برود.
--
این را ولی نباید با سرنوشتباوری (fatalism) یکسان پنداشت. سرنوشتباوری هم بوارونهیِ آنچه شاید پنداشته شود
در جهان مدرن بسیار فراگیر است و برای نمونه این گفته که «ساعت تاریخ را نمیشود عقب کشید», یا «سرنوشت آدمی این بوده
که تکنولوژی پیشرفت کند» و ... نمونههایِ روشنی از سرنوشتباوری فراگیر در میان بسیاری از خردگرایان و ناخداباوران ِ فندگرا (technocrat) است.
Transcendence
03-13-2016, 11:37 AM
در واقعیت تاریخ و جامعه دارای لختیای فنرسان اند که سمت و سوی جهتداری هم دارد. برای نمونه تاریخ کنونی
اگر به سدهیِ شانزدهم بازگردانده شود, دیر یا زود دوباره به همین جاییکه امروز ایستادهام میرسد, باری دیگر از نو
موتور بخار نوآوری میشود, باری دیگر الکتریسته کشف میشود و به برآیندی کمابیش یکسان میانجامد. ولی اگر برای نمونه
به دههزار سال پیش بازگردانده شود, اینبار از بازهیِ لختی گرفتار بیرون زده و میتواند روند دیگر را بسپراند و به سویی دیگر برود.
منظورتون دقیقا چیست آیا موارد زیر است.
شبکه ای از عوامل که وقوع نتایج خاصی رو غیر قابل اجتناب می کنه؟
یا مجموعه ای از قوانین که تاریخ و جامعه بشری را سمت و سو می دهد؟
قوانینی که نتیجه نحو خاصی از زیست آدمیان بوده و در صورت بازگشت به ده هزارسال قبل و انتخاب شیوه دیگری
از زیستن ،چنین قانون هایی دیگر نخواهد بود؟و نهایتا ما دوباره به اینجا نخواهیم رسید.
یا منظورتون انتخاب طبیعی هست؟
ردپیلرها از دختربازی فراتر رفته اند و از کنترل غیر متمرکز رسانه های بزرگ،سیستم قضایی و سیاسی و مدنی،سیستم آموزشی توسط "کسانی" می گویند و اینکه اجازه نمی دهند در مورد طبیعت و بشریت (IQ و نژاد و ...) فرد حرفی بزند و یا سوال و تحقیق کند وگرنه که اگر هویت مشخصی داشته باشید رسانه و سیستم آموزشی و نظام حقوقی شما را تنبیه و تقبیح می کند و اگر منشاء گفتمان مشخص نباشد هم با برچسب "اوتیست هایی که توهم توطئه دارند" مواجه می شوید و نقل قول هایی مثل زیر: "علیه ارزش های دموکراسی، برابری خواهی ، ترقی و تکنولوژی برخیزید که هرج و مرج و بی نظمی به بار می آورند و برگشت دوباره ارزش های سنتی و مذهبی ،ملی گرایی و قوم گرایی و غیره را سرلوحه قرار دهید" "دوران هدونیست و فردگرایی سر آمده ، باید خانواده تشکیل داد و تشویق به فرزندآوری کرد" اعتراض های اخیر "راستگرا"های غربی مثل "چگونه است که اسلام در قلب آمریکا و اروپا هم زنان را ختنه می کند هم فمنیست را محجبه ؟" و خیلی مسائل دیگر در انواع جنبه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سوال اینجاست نقش این ایدئولوژی ها رو ایران و ایرانی ها چه می تواند باشد؟ واقعا "بهره هوشی پایین" و "مسلمان ماندن" سرنوشت خاورمیانه ای است؟ یا که اصلا بحث و سوال باید طور دیگری تعریف شوند؟!!
Mehrbod
04-26-2017, 09:52 PM
منظورتون دقیقا چیست آیا موارد زیر است.
شبکه ای از عوامل که وقوع نتایج خاصی رو غیر قابل اجتناب می کنه؟
یا مجموعه ای از قوانین که تاریخ و جامعه بشری را سمت و سو می دهد؟
قوانینی که نتیجه نحو خاصی از زیست آدمیان بوده و در صورت بازگشت به ده هزارسال قبل و انتخاب شیوه دیگری
از زیستن ،چنین قانون هایی دیگر نخواهد بود؟و نهایتا ما دوباره به اینجا نخواهیم رسید.
یا منظورتون انتخاب طبیعی هست؟
این پیک از چشم من دور افتاده بود.
من دربارهی لختیِ فرگشت فرهنگ و فندآوری نوشته بودم, بدین چم که روند پیشرفت یک روند رشتهسان انگیختار و انگیخته مند (cause & effect)
است. هنگامیکه پیشنیازهای یک نوبرسازی (invention process) فراهم آمده باشند, آن نوبرساخته (invention) خواه ناخواه بدست
یکی آفریده خواهید شد. نمونهای که حقیقت دارد و گاهی دستمایهی شوخی میشود: اگر برق را ادیسون اختراع نمیکرد چه میشد؟
که پاسخ آن روشن است, یکی دیگر اختراع میکرد. در واقع اگر به زمانهی ادیسون بازنگریم میبینیم که همزمان با او چند تن دیگر
نیز لامپ ساخته بودهاند و ادیسون تنها یکی ولی چنانکه میگویند, well-connectedترین آنان بوده که توانسته آنرا بهتر از همه جابیاندازد بفروشد.
پس اگر با چرخ زمان پیشرفت کنونی تکنولوژی را به زمانهی ادیسون بازگردانیم و ادیسون را از فاکتور بیرون بیاوریم, برایند کار با چند
سال اینور و آنور یکسان خواهد ماند و امروز گرچه همه چیز اندکی دگرسان, ولی همچنان در پایه یکسان میمانـَد. هر آینه این لختی
و گرایش به تکرار تا یک آستانهای اینجور است و اگر تا آنجا به گذشته برگردیم که همهی این پیشنیازها و انگیزهها از میان
بروند, آنگاه با ماشین زمان اگر به امروز برگردیم میتوانیم همچنان با زندگی دنباله یافتهی نخستینی روبرو بشویم.
یا مجموعه ای از قوانین که تاریخ و جامعه بشری را سمت و سو می دهد؟
آماج جهان میتواند پیدایش هوشمندی باشد, ولی این یک گفتمان بسیار فلسفی و نگرهپردازی شده است. اگر به
روند فرگشت بنگریم, همچون یک غربال میماند که پیدایش یک شماری صفتها را شایند (possible) و شدنی میسازد و
هوشمندی یکی از آنهاست, زیرا جانداران هوشمندتر, بآسانی, بخت فرازیستن (survival) بالاتری دارند. هر آینه این دیدگاهها
همه نگرهپردازی میباشند که طبیعت چه میخواهد یا آماج جهان چیست, چراکه نمونهوار یک نیم نگاهی به سرنوشت دایناسورها
نشان میدهد که طبیعت میتواند میلیونها سال در یک زمینه بفرگرداند و سرانجام در یک چشم به هم زدن همهی آنرا نیست کند,
و ازینرو, این باور که هوشمندی و پیشرفت تکنولوژی خواست طبیعت است را نمیتوان نه خوشخیم و خواستنی یافت, چه که
فرداروز همین سرنوشت میتواند در چشمانداز ما آدمهای هوشمند باشد, و نه میتوان درست و منطقی دید, چرا که طبیعت هر چه
هست و نیست و میتواند باشد و نمیتواند باشد را میآزماید و فرگشت میدهد و روشن نیست چرا "هوشمندی"
باید خواست طبیعت و آماج جهان باشد هنگامیکه طبیعت این همه راه دیگر را پیشتر رفته
و نیز همزمان میرود, و سرانجام اینکه پوچشپذیر (refutable) نیست, و سرانجام اینکه طبیعت دوست هیچکس نیست
و هتّا اگر آماج جهان گسترش هوشمندی باشد, این هوشمندی آنگاه از دید طبیعت آسانتر بدست میاید اگر ما روباتها و
هوشوارههای هوشمند درست کنیم که ما را جایگزین و نیست نمایند, زیرا این هوشوارهها فرگشتی هزاران بار تندتر از ما خواهند داشت.
Mehrbod
04-26-2017, 09:57 PM
سوال اینجاست نقش این ایدئولوژی ها رو ایران و ایرانی ها چه می تواند باشد؟ واقعا "بهره هوشی پایین" و "مسلمان ماندن" سرنوشت خاورمیانه ای است؟ یا که اصلا بحث و سوال باید طور دیگری تعریف شوند؟!!
همانجور که فرمودید سوال باید طور دیگری تعریف شود, چون این چیزیکه پرسیدهاید از بیخ پرسش آن اندازه مهمی نیست چرا که
شما تنها خودتان را دارید در یک ابرگروه به نام ایرانان میبینید و میخواهید در پایان روز دربیاورید این ایدئولوژیها چه پیامدهایی برای
این ابرگروه, و پس نایکراست برای شما, دربر خواهند داشت, هنگامیکه سرنوشت شما از این ابرگروه تا ۹۰%-۹۵% میتواند جدا
شود اگر به یک کشور دیگر مهاجرت کنید, ولی پیامدهای این ایدئولوژیها همچنان در زندگیتان نمود خواهند
داشت و نمونهوار اگر فردا جنگ بیولوژیکی رخ دهد, قربانی آن خواهید بود بی اینکه سر پیاز یا ته پیاز بوده باشید.
نمونهوار اگر فردا جنگ بیولوژیکی رخ دهد, قربانی آن خواهید بود بی اینکه سر پیاز یا ته پیاز بوده باشید.
فکر کنم منظور شما این است که "مهم نیست چه میم و ژنتیکی دارید یک بمب در لحظه همه را با خاک یکسان و نیست می کند"! که از قضیه ای همچون"اوضاع آنقدر پیچیده و غیر قابل کنترل به نظر میرسد که از زوال و نکبت لذت ببرید!!محتمل تر است تا که برخیزید و مبارزه کنید چرا که "سیستم موجود" و "تکینگی تکنولوژِی" کار را یکسره می کنند و باقی صرفا تماشاگریم!" سرچشمه می گیرد
من هم این موضوع را در پس ذهن دارم اما آن را مرحله آخر می دانم که هر آنچه هست و نیست به فنا می رود و جای بحثی باقی نمی ماند... اما بگذارید با پس زمینه و خوشبینی و بدبینی های خودم سوالی را بپرسم:در شرایطی که در خوشبینانه ترین حالت کسی موجودیت را تهدید نمی کند(بر فرض محال تهدید بیرونی نداریم!) واز طرفی شرایط موجود به شکلی رسیده که "خاورمیانه ای" را دیگر کسی به عنوان مهاجر نمی خواهد عاقبت چیست؟انگل ابدی شرق و غرب ماندن؟We wuz kings and shit و گریستن سر قبر کوروش؟ انتحار و "شهادت" برای آیت الله به اسم اسلام و مسلمانی؟تن دادن به قوم گرایی حاضر؟ واردات پس مانده دموکراسی؟یا چه؟...
راست جدید از این می گوید که "خاورمیانه ای و آفریقایی آنقدر که ضرر دارند سودی ندارند و نژاد مناسبی برای تعامل نیستند" و تمدن غرب را در انواع زمینه ها در معرض تهدید و تخریب می بینند
Mehrbod
04-28-2017, 09:17 AM
فکر کنم منظور شما این است که "مهم نیست چه میم و ژنتیکی دارید یک بمب در لحظه همه را با خاک یکسان و نیست می کند"! که از قضیه ای همچون"اوضاع آنقدر پیچیده و غیر قابل کنترل به نظر میرسد که از زوال و نکبت لذت ببرید!!محتمل تر است تا که برخیزید و مبارزه کنید چرا که "سیستم موجود" و "تکینگی تکنولوژِی" کار را یکسره می کنند و باقی صرفا تماشاگریم!" سرچشمه می گیرد
جاییکه دورنما این چندان تیره و تار است, نگرانی بر سر خرده چیزها مانند کسی میماند که کمرش شکسته ولی از سردرد مینالد.
من هم این موضوع را در پس ذهن دارم اما آن را مرحله آخر می دانم که هر آنچه هست و نیست به فنا می رود و جای بحثی باقی نمی ماند... اما بگذارید با پس زمینه و خوشبینی و بدبینی های خودم سوالی را بپرسم:در شرایطی که در خوشبینانه ترین حالت کسی موجودیت را تهدید نمی کند(بر فرض محال تهدید بیرونی نداریم!) واز طرفی شرایط موجود به شکلی رسیده که "خاورمیانه ای" را دیگر کسی به عنوان مهاجر نمی خواهد عاقبت چیست؟انگل ابدی شرق و غرب ماندن؟We wuz kings and shit و گریستن سر قبر کوروش؟ انتحار و "شهادت" برای آیت الله به اسم اسلام و مسلمانی؟تن دادن به قوم گرایی حاضر؟ واردات پس مانده دموکراسی؟یا چه؟...
راست جدید از این می گوید که "خاورمیانه ای و آفریقایی آنقدر که ضرر دارند سودی ندارند و نژاد مناسبی برای تعامل نیستند" و تمدن غرب را در انواع زمینه ها در معرض تهدید و تخریب می بینند
بیشتر از آنکه بپندارید رفتار دیگران بسته به این است که خود خودتان را چگونه مینگرید. هرکس که اروپایی موبور چشم آبی باشد میتواند خودش
را سودمند و خواستنی جابزند, زمانیکه موتیره و چشم قهوهای باشید است که نیاز به اندکی هنرنمایی میماند. ٧٠% برداشت دیگران نه به ملیت
شما بساکه به خوشپوشی و شیوهیِ سخن گفتن و رفتار شما است. هر زبانی هم که میدانید بخوبی بدانید و لهجه هم نداشته باشید. زمانیکه
پارسی سخن میگویید از انداختن واژههایِ انگلیسی و .. درون زبان خودداری کنید, نگویید "دارد میرم holiday", بگویید «دارم میرم تعطیلات/
خوشگذرانی», چه که اگر خودتان را جای یک انیرانی بگذارید, میبینید که نزد خودش میپندارد شما زبان و پس ریشهیِ درست و درمانی
هم ندارید که این همه وامواژه آنجا میپّرانید و نیز وارونه, اگر به زبانی دیگر گفتگو میکنید از لهجه داشتن خودداری کنید و از کاربرد درست واژهها
و اندکی "فرهیختهتر" سخن گفتن اینجا و آنجا نپرهیزید. یکی از مهمترین چیزها که در برخورد با دیگران آنها را پس میزند "لهجهیِ بد
است", نه کمبود واژهها. ایرانیها بویژه در این زمینه بسیار ترسواند و چیزیکه نمیدانند را با ترس و لرز و آرام میگویند و هر نیم دیقه یک بار
به یارو نگاه میکنند ببینند اشتباه نگفته باشند, هر چه میدانید و نمیدانید را با غلط و لغزش بگویید ولی خوانا و با لهجه و آوای درست.
رویهم ١٠ تا ٢٠% پیشداوری دیگران از روی ملیت شما شاید باشد که آنهم چیز چندان مهمی
نیست, برخی زمانها اینکه ملیت بد باشد برای شما خوب است, میتواند خویش را تودار و مرموز جابزنید.
رویهمرفته, بجای کوشش در دگراندن "چهرهیِ ایرانیان نزد جهانیان" که کاریست ابرسخت اگر نگوییم ناشدنی, میتوانید چهرهیِ خودتان
را نزد پیرامونیان بدگرانید و منطقا هرکس در این راستا بکوشد خود به خود چهرهیِ ایرانیان هم بهتر میشود. یادتان هم نرود, ایرانیان در خاورمیانه
هماکنون اش هم از همه بالاتر اند و بایستی اسپاگتی را سپاسگزار باشیدکه از افغانستانی, عراقی جایی نیستید و هنوز میتوانید خودتان را Persian بنامید و کلاس بدهید.
به آیینهای ایرانی هم پایبند باشید, زیرا به شما ریشه و سندیت میدهند. نوروز را سفره بندازید,
چهارشنبه سوری را جشن بگیرید. اسپندارمذگان را بشناسانید, از ایران بجز کوروش و داریوش چند تا چیز دیگر
هم بدانید و چامهسرایی و هنر و مهماننوازی و دیگر ویژگیهای ایرانیان را گرامی بدارید تا گرامی داشته شوید.
و سرانجام اینکه, غربیها خودشان پُرگاه در هزار و یک گند پدید آمده از تکنولوژی گرفتار آمدهاند و آدمهایی بیشکار (over-worked),
افسرده و سستمنش و بزدل اند و برخی از ویژگیهای ایرانیان که خودتان هم نمیدانستید تنها زمانیکه بیرون
از ایران باشید به چشم میایند, مانند خونگرمی و سر نترس داشتن و خودسر بودن و دست و دل بازی و مهماننوازی و ...
5061
چه خبر است در آمریکا؟!
قصه (election) از این قرار بود که انتخاب مردم علیه ایدئولوژِی حاکم(globalism) بود پس لشکرکشی 9دی (2017 Women's March)صورت گرفت برای بیعت دوباره با آرمان های (Feminism،mass immigration،LGBT rights )امام (Karl Marx) و رهبری (George Soros) و رییس جمهورمنتخب (trump) مردم شد عامل فتنه(alt right) وآلت بیگانه (russia)پس انصار حزب الله(antifa) و همراه بسیجی ها (sjw) از بیت (deep state) و حوزه علمیه (Cathedral) خط گرفتند که هر طوری که شده طرف مقابل را با تخریب و تهدید و توهین و تشدید خشونت به پایین بکشند...اما در پایان هالیوودی(America) به جای حصر راهی اتاق ریاست جمهوری شد چون بازیگر(clown) خوبی بود و در عمل همان آش(2017 Shayrat missile strike) است و همان کاسه(Obamacare)....
Canary
01-17-2018, 02:56 PM
Social Evolution
5078
Rustin
03-13-2018, 10:30 AM
در راستای موضوع این تاپیک، خواندن این مقاله از (درباره) هایک بشدت توصیه میشود. (از میانه های مقاله درباره نقش سنت در اجتماع است).
بورژوا - هایك و آزادی نویسنده: استیون هوروویتز* مترجم: محسن رنجبر (http://bourgeois.mihanblog.com/post/50)
لینک اصلی (https://bourgeois.ir/%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%ac%d8%a7%d8%b9-%d9%86%d9%88-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c/)
اصطلاح «ارتجاع نو» را ظاهراً جورج اورول در ۱۹۴۳ برای ارجاع به محافظهکاران همعصر خود ضرب کرده (http://www.telelib.com/authors/O/OrwellGeorge/essay/tribune/AsIPlease19431224.html) که از باور به کمالناپذیری طبیعت انسان عبث بودن تلاش برای تغییر جوامع را نتیجهگیری میکردهاند. این اصطلاح اینک عنوان یک نحلهی فکری است که با فعالیتهای غیرمتمرکز چند وبلاگنویس انگلیسیزبان از سال ۲۰۰۷ به این سو به پیشقراولی منشس مولدباگ (http://unqualified-reservations.blogspot.com/)—با نام واقعی کرتیس یاروین—شکل گرفته است، و این بار آورنولد کلینگ، بلاگر لیبرتارین، اول بار آن را باب کرد (http://econlog.econlib.org/archives/2010/07/the_neo-reactio.html). هواخواهان آمریکایی «ارتجاع نو» که عنوان دیگر مکتبشان «روشنگری تاریک» است، خواهان بازگشت نظم اجتماعی به نظمی قدیمتر از لیبرال دموکراسی هستند. آن چیزی که «ارتجاع نو» در تقلای ضدیت با آن و تعریف خود در مقابل آن است، همان لیبرالیسم است، هم در معنای غالب امروزش و هم در معنای کلاسیکاش.
«ارتجاع نو» هیچ دکترین مدونی از اصول و آموزههایش ندارد، و مکتبی در حال شدن است. اما میتوان یک سری موضوعهای کمابیش اصلی و مشترک را در میان نوشتههای هواداراناش شناسایی کرد: تمنای بازگشت به حکومت پادشاهی، احیای اشرافیتسالاری برای پس راندن برابریخواهی، تمجید فاشیسم، استدلالآوری لهِ ملیگرایی، خصومت با فمنیسم، ارجحیت نظم بر عدالت، خصومت با چندفرهنگگرایی، و آخر سر دموکراسیستیزی.
اگر حوصله و علاقه دارید دربارهی این نحلهی فکری کوچک و نوظهور بیشتر بدانید، این فهرستی مفید (https://docs.google.com/document/d/1h81AFfNi0c5xU7fhBh6siO1EEC-1jWuKd7IICJ94Jnc/edit) است که آدام گوری (https://bourgeois.ir/author/adam-gurri/) تهیه کرده.
لیبرتارینهای آمریکایی نبرد با «ارتجاع نو» را در میدان اندیشه جدی گرفتهاند. آنچه از پی میآید، گفتن هنر دموکراسی است، توسط کسی که عیب آن جمله میداند.
نوشتهی زیر را شاید بتوان پاسخی به نقد کارل اشمیت (http://www.ibna.ir/vdcexz8wpjh87ni.b9bj.html) به لیبرال دموکراسی نیز یافت، که در فضای فکری ایران علاقمندانی یافته است. راستی! کارل اشمیت از جمله قهرمانان پیروان آمریکایی «ارتجاع نو» نیز هست.
***
تاجگذاری ناپلئون بناپارت
https://www.daftarche.com/clear.gif (https://bourgeois.ir/wp-content/uploads/%D9%86%D8%A7%D9%BE%D9%84%D8%A6%D9%88%D9%86-%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg)
تعریف «ارتجاع نو» دشوار است. علت این امر نیز دشوارنویسی تعمدی نویسندگان «ارتجاع نو» است که خوانندگانشان را به زحمتی وافر میاندازد. و دلیل ایشان هم شاید این باشد که در صورت شرح روشن ایدههای خود در معرض بدرفتاری و اضهاد قرار میگیرند. اکثر خوانندگانِ نرمال پیش از پایان حتی اولین پست [وبلاگی] مولدباگ بیخیال خواندن میشوند. این واقعیت که به تعداد پیروانِ «ارتجاع نو» فرقه وجود دارد را هم به مبهمنویسی اضافه کنید. ظاهراً کسانی که خود به شکلی سفتوسخت بر اهمیت باهماد تأکید دارند [اشاره به پیروان ارتجاع نو] بهشکل شگفتآوری خود فردگرا هستند.
اما فصل مشترک ایمانی این اجتماع، اگر چنین اشتراکی وجود داشته باشد، این است: دموکراسی بد است. عوامانهترین بیان چرایی این بد بودن شاید به نیک لَندِ فیلسوف تعلق داشته باشد: «سیاستمدار و رأیدهندهی دموکراتیک از راه جریان وحشیبازی دوطرفهای به هم پیوند میخورند که در آن، هر طرف طرف دیگر را به سرحدِّ بیشرمانهی آدمخواری پر سروصدا و مغرورانه سوق میدهد، تا بدانجا که هر کس یا باید به داد کشیدن بیفتد یا درسته خورده شود.»
من تاحدی با این باور همدلام—من خودم کسی هستم که آگاهانه از رأی دادن استنکاف دارد. من نه تنها نوشتهجاتِ بریان کاپلان را خواندهام بلکه در کلاس وی سخنرانی هم کردهام. [برایان کاپلان که خود یکی دیگر از ستیزندگان با «ارتجاع نو» است (http://econlog.econlib.org/archives/2014/06/why_sailer_scar.html#comments)، در کتاب معروفاش با عنوان «افسانهی رأیدهندهی خردگرا (http://www.libertarianismo.org/livros/tmotrvbc.pdf)» به اتکای شواهد تجربی نشان میدهد سیاستهایی که رأیدهندهی آمریکایی از آن طرفداری میکنند، چه اندازه نتایج عینیشان با ذهنیت و انتظار رأیدهندگان در تقابل است.] دموکراسیها کلّی کارهای احمقانه و شریرانه انجام میدهند که اعضای آمریکن اکونومیک اسوسییشن میگویند اگر قدرت به دست آنها بود هرگز مرتکبشان نمیشدند.
اما محکِ مناسبِ مقایسه برایِ یک جنبش (بهظاهر) سیاسی چیست؟ یقیناً نه آن کارهایی است که مردمانِ صندلینشین میگویند اگر بر کرسیِ قدرت مینشستند میکردند. آیا نوشتههای علوم اجتماعی، دربارهی اینکه دموکراسیها در مقایسه با نادموکراسیهای جهان واقعی کجا میایستند، حرفی برای گفتن دارند؟ خوشحالام که این سؤال را پرسیدید.
در سالِ ۲۰۰۴ سه اقتصاددان به نامهای کیسی مولیگان، ریکارد گیل و خاویر سالا-یی-مارتین در مقالهای در جورنال آو اکونومیک پرسپکتیوز (http://pubs.aeaweb.org/doi/pdfplus/10.1257/089533004773563430) به بررسی این مورد پرداخته بودند که آیا دموکراسیها و نا-دموکراسیهای جهان سیاستگذاریهای متفاوت دارند یا خیر؛ و در این زمینه به نتایج عجیبی رسیدند. آنان با در نظر گرفتن اثر متغیرهایِ اقتصادی و جمعیتی به این نتیجه رسیدند که مخارجِ دولتی، مخارج آموزشی، مخارج رفاهی، مالیات بر درآمد شرکتها، و مالیات بر حقوق مزدبگیران در دموکراسیها و در نا-دموکراسیها مشابه است. این نویسندگان دریافتند که تنها تفاوت در سیاست اقتصادیِ به تصاعدی بودن مالیات بر درآمد مربوط میشود—و تفاوت هم از این قرار است که درجهی تصاعدی بودن مالیات در دموکراسیها نسبت به نا-دموکراسیها کمتر است.
این نتایج ارزش خیلی از نظریهپردازیهای سیاسیاقتصادیِ خام را، چه از نوع آکادمیک و چه انواعِ اینترنتیاش، بر باد میدهد. این تحقیق با مدلهایی که بر توزیع صوریِ قدرت از راه رأیگیری ابتنا دارند (یعنی اکثر ادبیات آکادمیک) هم در تضاد است، چراکه همهی آنها فرض را بر آن میگذارند که توزیع آرا توزیع قدرت [و چگونگی سیاستگذاریها] را تغییر میدهد. مدلهای تلویحی مورداستفادهی پیروانِ «ارتجاع نو» هم چنین هستند—اگر دموکراسیها یک مشاعات بزرگ خلق میکنند [که در آن همگان از جیب همگان ارتزاق میکنند] پس چرا نا-دموکراسیها هم اساساً همان سیاستگذاریهای اقتصادی و اجتماعی دموکراسیها را دارند؟
نتایج مولیگان و دیگران وقتی برایمان قابل درک میشوند که فرض را بر این بگذاریم که نا-دموکراسیها هم به قدرِ دموکراسیها به ارادهی مردم حساساند. اگر مردم در صورت ظاهر حق ابراز نظر و اثرگذاری بر سیاستگذاریها را نداشته باشند، پس چگونه ممکن است نا-دموکراسیها به ارادهی مردم حساس باشند؟ یک فرضیهی بدیهی آن است که تعداد مردم بیش از تعداد حاکمان است، و درنتیجه حاکمان هنوز بهشدت مقیّد به انجام آن چیزی هستند که مردم میخواهند. اگر حاکمان بیش از حد ارادهی مردم را نادیده بگیرند، خطر پای چوبهی دار رفتن را برای خود میخرند. حاکمانی که میخواهند سرِ هر تصمیمگیری و سیاستگذاری بهقولی زنده باشند و بر مسندِ قدرت، برای حکومتداری میتوانند از یک مدل ذهنی ساده استفاده نمایند: یا سرکوب وحشیانهی معارضانِ بالقوه، یا ارائهی آنچه مردم میخواهند.
ولی اگر مولیگان، گیل، و سالا-یی-مارتین شواهد این سرکوب سیاسی وحشیانه را در نا-دموکراسیها مییافتند، آیا جالب نمیبود؟ قطعاً چنین است و آنان به چنین نتیجهای هم رسیدهاند: بهلحاظ آماری نا-دموکراسیها بیشتر به شکنجهی گسترده، حکم مرگ، سرمایهگذاری بیشتر بر امور نظامی، و پذیرش کمتر آزادیهای مدنی (از جمله آزادی رسانه و تجمع)، و مداخله در امور مذهبی تمایل دارند.
دموکراسی درست شبیه نا-دموکراسی است—همان سیاستهای اجتماعی و اقتصادی (یقیناً بد) را دارد—فقط شکنجهی گسترده و محدودیت تبادل آزادانهی اندیشهها را ندارد. شاید حتی آن دسته از پیروانِ «ارتجاع نو» که برای تحقق آرمانشان حاضر به توسل به درجهای از خشونت ناگزیر هستند، باید بیشتر مراقب باشند تا مبادا هم هزینهی انسانی را تحمیل کنند، و سرآخر هم همان سیاستهایی نصیبشان شود که ازشان متنفرند.
یک دموکراسیستیز پیرو سفتوسخت «ارتجاع نو» ممکن است با استدلالاتی که متکی بر نتایج تجربی نا-دموکراسیهای قرن بیستم است، به مخالفت برخیزد. چرا که در نهایت بهنظر میرسد بیشتر پیروانِ (امریکایی)«ارتجاع نو» نه از یک دیکتاتوری مدرن و وحشی بل از پادشاهی دورهی روشنگری یا یک دولت سهامیِ انتفاعی حمایت میکنند. با اینهمه، استدلال دربارهی نحوهی کار دیکتاتوری مدرن میتواند روشن کند که چرا محتمل نیست که آن صُوَر نرمتر نا-دموکراسیها آن تعادلی باشد که از گریز ایشان از دموکراسی نصیبشان میشود.
نتیجهی اصلیِ مطالعهی مولیگان آن است که با رو گرداندن شما از دموکراسی، رقابت سیاسی از بین نخواهد رفت؛ چنین رقابتی به سطحی فرا-سیاسی منتقل خواهد شد. رقابت درون نظامهای سیاسی، جایگزین رقابت بر فراز نظامهای سیاسی است. اولی هرچه بیشتر کمرنگ شود، دومی بیشتر اهمیت مییابد، و به همین دلیل است که حاکمان نا-دموکراتیک برای سقوط نکردن باید بیش از دموکراسیها رنج بکشند. در سطحِ رقابتِ فرا-سیاسیِ تحتِ لوایِ یک دیکتاتوری، هیچ محدودیتی وجود ندارد مگر در نوع تکنولوژی در دسترس دولت و معارضان آن. براساس این مدل، ما باید منتظر نا-دموکراسیهای قرن بیستویکمی «ارتجاع نو» جدید باشیم که خیلی شبیه نا-دموکراسیهای مطالعهشدهی قرن بیستویکمی هستند تا پادشاهیهایِ قدیمی ۴۰۰ ساله یا صُوَر جدید حکمرانیِ انتفاعی که حق مالکیت را حداقل برای سهامدارانش بدیهی میگیرند.
یقیناً مولیگان و دیگران مهمات محدودی هم برای «ارتجاع نو» فراهم آوردهاند. اینکه نا-دموکراسیها اساساً همان سیاستهای اجتماعی و اقتصادی را دارند که دموکراسیها، یاریگر دموتیستها است [دموتیسم اصطلاحی است برای تحقیر دموکراسی که پیروان «ارتجاع نو» از ترکیب دموکراسی و پوپولیسم ساختهاند]، چرا که بر این ایدهی دموکراتیک نقب میزند که وجود کانالی صوری که مردم بتوانند حرفشان را بزنند، مهم است، و از طریق آن است که سیاستها ارادهی مردم را بازمیتابانند. اگر نا-دموکراسیها از آن سیاستهایِ یکسان با دموکراسیها زیاد داشته باشند، پس روشن است که دموکراسی، حداقل برای تحقق ارادهی مردم در برخی از مسائل مربوط به سیاستگذاری، ضروری نیست.
اما قوت نسبی دموکراسی نه در تضمینِ نمودِ ارادهی مردم در سیاستها، بل در فراهم آوردن میزانی از آزادی سیاسی است—مثلاً حق شکنجه نشدن توسط پلیس. برخلاف نظر مولدباگ، این چیز کم اهمیتی نیست. درواقع اگر شما این دیدگاه را، که دادهها هم تأییدش میکنند، اتخاذ کنید که تعیین سیاستهای اجتماعی و اقتصادی بهشدت تحت تأثیر مؤلفههای اقتصادی و جمعیتی قرار دارد، آنگاه تنها چیزی که باید دربارهاش تصمیمگیری شود، مسألهی آزادی سیاسی است. آنچه آزادی سیاسی بیشتری تولید میکند نه تبعید رقابت سیاسی به سطح فرا-سیاسی بل روا داشتن رقابت سیاسیِ درون نظام است (هر چند که ناخوشایند باشد). درست است که دموکراسی فراهمگر گفتگوی سیاسی بر سر تعیین سیاستها نیست، اما فراهمگر آزادی سیاسی هست، و این بهای گزافی برای آزادی سیاسی نیست. اگر قرار بود رأی بدهم به دموکراسی رأی میدادم
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.