PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جزمی‌‌اندیشی



Dariush
10-16-2014, 11:27 PM
داریوش جان این پرسش (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1332/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#post56893) مرا مدت هاست بی پاسخ گذاشته ای؛


----------------------->

ولی تفاوت هایی است میان جزم اندیشی دینی و نوعی از جزم اندیشی که برای مثال یک فیلسوف خردگرا چون اسپینوزا، در فلسفه اش وجود دارد.
آیا شما باور دارید که جزم اندیشی در فلسفه اسپینوزا نیز، به طور تعصب آمیز، غیر منطقی و مردود وجود دارد؟

من اندیشیدم و دیدم که پیرامون ِ جزمی‌‌اندیشی می‌توان بیشتر از آنچه که بتوان در آن جستار گنجاندش گفتگو کرد چرا که به نظر نگارنده جزمی‌گری همچون آجری بوده برای فلسفه.

در اساطیر یونان دیوی بود که با تخت ِ خودش انسانها را اندازه می‌گرفت، اگر انسانی از تخت‌اش بزرگتر بود، پاهایش را قطع می‌کرد تا در تخت بگنجد و اگر از تخت‌اش کوچکتر بود او را آنقدر می‌کشید تا به اندازه‌ی آن درآید.

جزمی‌گری در واقع کوششی‌ست برای همانندسازی و یکسان‌سازی. شخص جزمی نمی‌کوشد واقع‌بینی و آن خوش‌بینی‌ای که مستلزم ِ درک و شناخت ِ هر پدیده در جایگاه ِ راستین ِ خودش است را به خرج دهد، بلکه او می‌کوشد نخست آن را تا آنجا که لازم باشد تا بتواند آن را در ظرف اندیشه‌های خودش جا دهد تغییر هویت و محتوا دهد، سپس اگر در این کار موفق شد مهر خودش را بر آن بزند و اگرنه، آن را مردود بشمارد.

من البته مدتهاست که پیرامون چیزی قضاوت «خوب است یا بد» نمی‌کنم، اما در اینجا می بینم که اشخاص اغلب بین دو مفهم «جهد ورزیدن» و «جزمی‌اندیشی» دچار بد فهمی می‌شوند. تفاوتی که میان ِ این دو هست بنیادی‌ست: جزمی‌اندیشی در ذاتِ خویش اصلا بی طرفانه نیست!

از میان ِ جزمی‌گرایان از همه مشهورتر ایده‌آلیست‌های آلمانی هستند (کانت و پیروان‌اش) و سپس امثال ِ دکارت و اسپینوزا هستند که قابل ذکر هستند. از مخالفان ِ جزمی‌گری: نیچه، هایدگر، راسل و تنی چند دگر. از من اما اگر می‌پرسید تمام ِ فیلسوفان ِ بزرگ ِ تاریخ جزمی‌اندیش بوده‌اند؛ حتا آنان که با آن ضدیت داشته‌اند! بدون ِ جزمی‌اندیشی نمی‌توان فیلسوف شد!

تا ببینیم نظر دیگر دوستان چیست و باب بحث باز شود.

Russell
10-16-2014, 11:44 PM
داریوش جان جستاری را آغاز کردی که من مدت‌ها دلم میخواست درباره‌اش صحبت کنم و جالب است با وجود بحث‌هایِ جنجالی فراوان در اینجا بنظرم هنوز به آن آنچنان که باید پرداخته نشده.

من مدتی‌ست ذهنم درگیر شکاکیت هستم و میبینم بی دلیل نبوده که بسیاری از اندیشمندان به این مکتب بچشم نوعی بیماری نگاه میکردند. در همین حال جهد فیلسوفی مانند دکارت برای غلبه بر آن در نظرم ستودنی میآید.

خلاصه اینکه دوستان لطف کنند ما را با افکارشان دراینباره سهیم کنند بلکه من هم از این برزخ رهایی یافتم.

Dariush
10-17-2014, 12:55 AM
داریوش جان جستاری را آغاز کردی که من مدت‌ها دلم میخواست درباره‌اش صحبت کنم و جالب است با وجود بحث‌هایِ جنجالی فراوان در اینجا بنظرم هنوز به آن آنچنان که باید پرداخته نشده.

من مدتی‌ست ذهنم درگیر شکاکیت هستم و میبینم بی دلیل نبوده که بسیاری از اندیشمندان به این مکتب بچشم نوعی بیماری نگاه میکردند. در همین حال جهد فیلسوفی مانند دکارت برای غلبه بر آن در نظرم ستودنی میآید.

خلاصه اینکه دوستان لطف کنند ما را با افکارشان دراینباره سهیم کنند بلکه من هم از این برزخ رهایی یافتم.
برای من یک چیز جالب این است که معمولا نسبی‌گرایی را برابر با پادجزمی‌اندیشی می‌گیرند. نیچه را هم از همین جهت که نسبی‌گراست پادجزمی‌اندیش می‌شناسند. نظر دوستان چیست؟ آیا براستی این دو برابرند؟

Russell
10-17-2014, 01:24 AM
برای من یک چیز جالب این است که معمولا نسبی‌گرایی را برابر با پادجزمی‌اندیشی می‌گیرند. نیچه را هم از همین جهت که نسبی‌گراست پادجزمی‌اندیش می‌شناسند. نظر دوستان چیست؟ آیا براستی این دو برابرند؟
پاد جزماندیشی شکاکیت است، حالا این شکاکیت میتواند به اشکال مختلف باشد. ممکن است فرد شکاک به سنت و دین بگراید، بگوید اگر بقیه‌یِ ملل جور دیگر رفتار میکنند و آیین دیگری دارند «به ما چه؟»، و حوزه‌یِ دین و اخلاق را از بقیه جدا کند. یا میتواند به شکاکیت و بی‌قیدی در اخلاق بیانجامد. چیزی که به نیچه نسبت میدهند ولی بنظر من (با همین شناخت من از او) چنین نبوده.

Dariush
10-17-2014, 01:41 AM
پاد جزماندیشی شکاکیت است، حالا این شکاکیت میتواند به اشکال مختلف باشد. ممکن است فرد شکاک به سنت و دین بگراید، بگوید اگر بقیه‌یِ ملل جور دیگر رفتار میکنند و آیین دیگری دارند «به ما چه؟»، و حوزه‌یِ دین و اخلاق را از بقیه جدا کند. یا میتواند به شکاکیت و بی‌قیدی در اخلاق بیانجامد. چیزی که به نیچه نسبت میدهند ولی بنظر من (با همین شناخت من از او) چنین نبوده.
ببینید شکاکیت و نسبیت‌گرایی به دو حوزه متفاوت تعلق دارند. شکاکیت بیشتر پیرامون گزاره‌های بنیادی فلسفی بیان می‌شود در حالیکه نسبیت‌گرایی بیشتر موضعی‌ست در فلسفه‌ی اخلاق. از این جهت تردید کلی‌تر است. اگرچه نیچه به طور کلی نسبی‌گرایی را خیلی بیشتر از اینها می‌دیده و نه تنها اخلاق را بلکه اساسا حقیقت را مفهومی نسبی می‌دیده. او در اولین بندهای کتاب «فراسوی نیک و بد» حقیقت را به زن تشبیه می‌کند. (منظور زنانگی‌ست که از هر چیز جدی می‌پرهیزد). او می‌پرسد اگر براستی حقیقت چیزی‌ست شبیه به زن که هرگز نباید او را جدی گرفت، آنوقت چه؟! خب پرسش تلخی‌ست از این جهت که نیچه نخست وجود حقیقت را می‌پذیرد سپس معنای آن را مربوط به نسبت آن می‌شناسد! بنابراین نسبی‌گرایی نیچه نوع کاملا خاصی‌ست: نسبی‌گرایی به طور کلی مفهوم ِ ارزش و حقیقت را به طور کلی زیر سوال برده و آنها را تهی از وجود می‌شناسد! نیچه خوب می‌داند که حقیقت در واقع برابر است با معنا و به همین خاطر است که او همیشه میانِ شخص اخلاق‌گرا و خود ِ اخلاق تمایز قائل است.
حال من همان پرسشی که نیچه مطرح میکند را می‌پرسم: چه کسی گفته که می‌توان حقیقت را آنقدر جدی شمرد که پیرامون‌اش جزمیت به خرج داد؟

Russell
10-17-2014, 02:15 AM
ببینید شکاکیت و نسبیت‌گرایی به دو حوزه متفاوت تعلق دارند. شکاکیت بیشتر پیرامون گزاره‌های بنیادی فلسفی بیان می‌شود در حالیکه نسبیت‌گرایی بیشتر موضعی‌ست در فلسفه‌ی اخلاق. از این جهت تردید کلی‌تر است. اگرچه نیچه به طور کلی نسبی‌گرایی را خیلی بیشتر از اینها می‌دیده و نه تنها اخلاق را بلکه اساسا حقیقت را مفهومی نسبی می‌دیده. او در اولین بندهای کتاب «فراسوی نیک و بد» حقیقت را به زن تشبیه می‌کند. (منظور زنانگی‌ست که از هر چیز جدی می‌پرهیزد). او می‌پرسد اگر براستی حقیقت چیزی‌ست شبیه به زن که هرگز نباید او را جدی گرفت، آنوقت چه؟! خب پرسش تلخی‌ست از این جهت که نیچه نخست وجود حقیقت را می‌پذیرد سپس معنای آن را مربوط به نسبت آن می‌شناسد! بنابراین نسبی‌گرایی نیچه نوع کاملا خاصی‌ست: نسبی‌گرایی به طور کلی مفهوم ِ ارزش و حقیقت را به طور کلی زیر سوال برده و آنها را تهی از وجود می‌شناسد! نیچه خوب می‌داند که حقیقت در واقع برابر است با معنا و به همین خاطر است که او همیشه میانِ شخص اخلاق‌گرا و خود ِ اخلاق تمایز قائل است.
حال من همان پرسشی که نیچه مطرح میکند را می‌پرسم: چه کسی گفته که می‌توان حقیقت را آنقدر جدی شمرد که پیرامون‌اش جزمیت به خرج داد؟
برای من این تمایزی که بین عمل و باور قائل می‌شوند بسیار جالب است و حقیقتا مقداری هم برایم گیج کننده است.
پیرامون جدی گرفتن حقیقت هم بگمانم تنها پاسخ این‌ست که در ژن ماست !!

Hezbollah_YaHasan
10-17-2014, 04:33 PM
دایما این سوال در ذهنم بوده که چرا بی خداها و کفار و سکولارهاو لاییک ها و دشمنان اسلام جزمی اندیش هستن. انشاالله در تقریرات شما و دوستان به جواب می رسیم.
نصر من الله و فتح قریب

Rationalist
10-22-2014, 09:01 PM
جزمی‌گری در واقع کوششی‌ست برای همانندسازی و یکسان‌سازی. شخص جزمی نمی‌کوشد واقع‌بینی و آن خوش‌بینی‌ای که مستلزم ِ درک و شناخت ِ هر پدیده در جایگاه ِ راستین ِ خودش است را به خرج دهد، بلکه او می‌کوشد نخست آن را تا آنجا که لازم باشد تا بتواند آن را در ظرف اندیشه‌های خودش جا دهد تغییر هویت و محتوا دهد، سپس اگر در این کار موفق شد مهر خودش را بر آن بزند و اگرنه، آن را مردود بشمارد.
اما جزمیتی که به طور جبری و ضروری حاصل بیاید چه طور؟!
آیا اساسا قایل به امکان رسیدن منطقی به چنین جزمیتی هستید؟ آن را چه طور ارزیابی می کنید؟

kourosh_iran
10-23-2014, 08:08 AM
از من اما اگر می‌پرسید تمام ِ فیلسوفان ِ بزرگ ِ تاریخ جزمی‌اندیش بوده‌اند؛ حتا آنان که با آن ضدیت داشته‌اند! بدون ِ جزمی‌اندیشی نمی‌توان فیلسوف شد!

فکر کنم دقیقا به همین خاطره که بنده هیچوقت جلب فلسفه نشدم و چندان اعتقادی بهش ندارم. چون یک شخص واقعیت گرا و عمل گرا هستم. و بنظر بنده جزمی اندیشی احمقانه است! بنابراین فلسفه نیز احمقانه است. البته نمیگویم لزوما همه اش!
در این جهان و حالت نسبی و پر از ابهام و عدم قطعیت، تقریبا هیچ مطلقی وجود ندارد، و حتی عقل و اندیشه های جزمی ما نیز نمیتوانند مطلق باشند. میبینید که بنده حتی در بیان چند جمله قبل خود و ماقبل آن نیز از کلماتی مانند «تقریبا» و «فکر کنم» و غیره استفاده کردم، و این رویهء طبیعی و معمول برای بنده است و هیچ قصد قبلی برای آن در کار نبوده است.

Dariush
10-23-2014, 12:17 PM
اما جزمیتی که به طور جبری و ضروری حاصل بیاید چه طور؟!
آیا اساسا قایل به امکان رسیدن منطقی به چنین جزمیتی هستید؟ آن را چه طور ارزیابی می کنید؟
منشا این جبر کجاست؟
نمونه‌ای از آن را بیاورید تا بدانم دقیقا در مورد همان چیزی سخن خواهم گفت که شما به آن می‌اندیشید.

Rationalist
10-26-2014, 05:50 PM
منشا این جبر کجاست؟
نمونه‌ای از آن را بیاورید تا بدانم دقیقا در مورد همان چیزی سخن خواهم گفت که شما به آن می‌اندیشید.
من نمونه ی اصل کوژیتو دکارت را مناسب می بینم.
دکارت با روش شک های سلسله وار، به ظرافت موفق شد به یک مفهوم جبری و بنیادین برسد و بر اساس آن نظام فلسفی با شکوه خودش را بنا نهاد.
نظرتان پیرامون این جزمیت چیست؟

Dariush
10-29-2014, 12:07 AM
من نمونه ی اصل کوژیتو دکارت را مناسب می بینم.
دکارت با روش شک های سلسله وار، به ظرافت موفق شد به یک مفهوم جبری و بنیادین برسد و بر اساس آن نظام فلسفی با شکوه خودش را بنا نهاد.
نظرتان پیرامون این جزمیت چیست؟

بی‌شک تفاوتی‌ست میان ِ جزمی‌اندیشی و وسواس و همچنین جزمی‌اندیشی و دقت. بنابراین باید اذعان کنم که من از اینکه دکارت را جزمی‌اندیش خواندم
در خویش مقادیری از پشیمانی احساس مـی‌کنم. باید دید شخص ِ جزمی‌اندیش و جزمی‌اندیشی دقیقا چه خصیصه‌هایی دارد تا بتوانیم به تعریفی ثمربخش
از جزمی‌اندیش برسیم.

شخصی را بیاندیشـید که خانه‌‌اش در حالِ سوختن در آتش است و او درون ِ خانه است؛ اطرافیـان در بیرون از خـانه فریادزنان او را می‌خوانند که جان ِ خویش
نجات داده و از خانه درآ؛ او اما مصمم به خاموش کردن ِ خانه و نجات دادن ِ خویش. در این مثال چند نکته قابل ِ ذکر است:

نخست آنکه شخص ِجزمی‌اندیش نمی‌کوشد با واقعیت کنار آید، او ماندن در موضع خویش را به آن ترجیح می‌دهد.

دوم آنکه شخص جزم‌اندیش، باور خویش را از خویشتن خویش [یا خیلی از چیزهای ارزشمند عینی دیگر] ارزشمند می‌شمرد.

جزمی‌اندیش نه همسان و نه هتا ارتباطی به تعصب دارد. آنجا که شخصِ متعصب باورهای خویش را می‌پرستد و تا پای جان‌اش بر آنها اصرار می‌‌ورزد به این
خاطر که که فکر می‌کند آنها بهترین و درست‌ترین ِ باورهایی‌ست که وجود دارند[باور کور]، شخص ِ جزمی‌اندیش کاملا مسـتدل و مبتنی بر اندیشه‌ای مـدون
بر باورهایش ایستادگـی مـی‌کند و اگرچه او نیز به درسـتی باورهایش اعتقاد دارد و بیشـتر از آن به آنها «اعتماد*»دارد، اما به خلل‌ناپذیری ِ آنها ابدا اعتقادی
ندارد و چه بسا آنها را سرشار از حفره هم بداند؛ در اینجا میان ِ شخص ِ جزمی‌اندیش و شخص ناجزمی‌اندیش یک تفاوت ِ بارز هست: جزمی‌اندیش اگرچــه
به تمامیت ِ باورهایش اعتقاد ِ عمیق ندارد، اما تنها کسی را که آنقدر لایق می‌شـمارد تا به آنـها خلل وارد کنـد، تنها خود ِ اوســت! همه‌ی دیگرانـی که او را
به نقد می‌کشند، بی شک حرف‌هایش را نفهمیده‌اند.

هرگونه برقراری وسواس در متد فلسفی بی‌ارتباط با جزمی‌اندیشی‌ست. پس در این سطور ِ پیشین دو صفت ِ سلبی و یک صفت ایجابی ِ جزمی‌اندیشی
را شناختیم. اکنون یک گام ِ دیگر به پیش می‌رویم: شخص ِ جزمی‌اندیش دچار ِ نوعی کوری موضعی ذهنی است و به همین سبب است که او به انتخاب ِ
گزینشی شواهد و واقعیات می‌پردازد. او نمی‌تواند رِوابطِ شواهد ِ موجود میان ِ تمـام ِ آنچیزهـایی که می‌بیند و ذهنیت ِ خویش را بازبشناسد و همه‌ی آنها-
یی که نمی‌تواند در چارچوب ِ ذهنی خویش پاسخ دهـد را نادیده باقـی می‌گذارد. بنابراین شخصی که در ضدیت با باورهایش، شاهدی نمی‌بیند شاید جز-
می‌اندیش نباشد، چرا که براستی ممکن است چیزی بر ضد ِ آنها وجود نداشته باشد، هر چند که به شدت بعید است!

اکنون آیا می‌توانید یک جزمی‌اندیش را در تقارن با این توصیفات نام ببرید؟

------------------------------------------------------------------------------
* جلوتر پیرامون ِ آن خواهم نوشت.

Agnostic
11-02-2014, 08:04 PM
جزم‌باوری
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

جَزم‌باوَری یا دُگماتیسم، خشک‌اندیشی یا جزم‌گرایی عبارت است از روش اندیشه‌گری غیرانتقادی، غیرتاریخی و متافیزیکی، که بر بنیاد باورهای جزمی روایت شده، یعنی نظرات، برهان‌ها و باورها استوار است، باورهای ثابت را بمثابه حقایق همیشه همان و همه جا درست، می‌انگارد بی این که آن‌ها را در روندهای تاریخیِ شناخته شده مورد آزمون و آزمایش قرار دهد، بی این که بر بنیاد دانش‌های تازه و آموزه‎های عملی نوین به بازبینی درونمایه حقیقت آن‌ها و ارزش معرفتی آن‌ها بپردازد.[۱]
تعریف

جزم‌باوری - از دید فلسفی - بیانگر اندیشهٔ غیردیالکتیکی، متافیزیکی است، که بر معارف حاصله - بدون کوچکترین انتقاد - باور می‌آورد، آن‌ها را بطور کلیشه‌ای در شرایط جدید پیاده می‌کند، بدون این که خود به تحلیل و واکاوی آن‌ها بپردازد، بدون اینکه به تعمیم تئوریکی آن‌ها اقدام کند و بدین طریق به پیشرفت معرفتی راستین یاری رساند.[۱] دگماتیسم، مشخصه خاص هر مذهب و هر نگرش مذهبی است.[۱]

جزم‌باوری به معنای مکتب جزمی است. البته سخن جزمی و قطعی چند نوع است. این اصطلاح را غالباً فقط در یک مورد آن به کارمی برند.

گاهی گوینده سخن خویش را با برهان عقلی و دلیل منطقی همراه می‌سازد و آن را به صورت قطعی و جزمی بیان می‌کند، مثل اثبات بسیاری از قضایای هندسی و مسایل ریاضی و موضوعات منطقی و فلسفی.
گاهی سخن مبتنی است بر واقعیات و عینیاتی که در طبیعت از راه مشاهده و حسن و تجربه ثابت شده‌است، مثل غالب فراورده‌های علوم تجربی، اعم از زیست‌شناسی، فیزیک و شیمی. به همین دلیل به صورت یک قانون قطعی و حتمی بیان می‌گردد.
گاهی برخی مطالب و سخنان به امور فطری و بدیهیات اوّلی و معلومات حضوری استوار است، به گونه‌ای که با اندک تأملی صحت و درستی مطالب بیان شده و مورد تأیید و تصدیق قرار می‌گیرد، بدون این که نیاز به دلیل و برهان باشد.

در همهٔ موارد سه‌گانهٔ بالا، سخن به شیوهٔ قطعی و جزمی بیان می‌شود، ولی هیچ یک از آن‌ها از مصادیق جزم نیست، بلکه سخنان پوچی که فاقد برهان عقلی و واقعیات باشد، ولی با اصرار به عنوان امر قطعی و حتمی بیان گردد، منسوب به دگم می‌باشد.[۲]

از سوی دیگر به نوشتهٔ لغتنامهٔ دهخدا: «دگماتیسم به معنای فلسفه مبتنی بر یقین، و آن مجموعه افکار کسانی است که معتقد به حل مسائل مابعدالطبیعه با روش علمی هستند.»[۳]
پانویس

دائرةالمعارف روشنگری، سرواژهٔ «دگماتیسم».
محمود طلوعی، فرهنگ جامع سیاسی، ص ۴۵۹.
لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ «دگماتیسم».

منابع

دهخدا، علی‌اکبر، لغتنامهٔ دهخدا.
طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی.
بهرنگ، ش. م.، دائرةالمعارف روشنگری.
جزم‌باوری - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%B2%D9%85%E2%80%8C%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B 1%DB%8C)

Russell
11-03-2014, 12:39 AM
جزم‌باوری - WiKi
من گمان می‌کنم سخن Dariush گرامی در ابتدا بر مبنای معنای اصیل کلمه بود، و از نظر تقسیم منطقی هم درستتر باشد، فارق از اینکه معنای عام آن و باز اخلاقی آن امروز چگونه است، اگر شما معتقدید:

باورهایتان درست و موجه است یا حتی باور موجه ممکن است، جزم‌اندیش هستید.
اگر معتقدید چیزی می‌دانید ولی آن چیز (مخصوصا با خرد) قابل توجیه نیست. مومن هستید.
اگر معتقدید «اساسا باور موجه ممکن نیست» شکاک هستید.

و البته باز هم سوال پیش می‌آید که گزاره‌‌یِ ذکر شده خودش موجه هست یا نه؟ !!
ولی این تعریف حداقل درگیری بر سر بار اخلاقی را ندارد.

Rationalist
11-04-2014, 09:50 AM
نخست آنکه شخص ِجزمی‌اندیش نمی‌کوشد با واقعیت کنار آید، او ماندن در موضع خویش را به آن ترجیح می‌دهد.

دوم آنکه شخص جزم‌اندیش، باور خویش را از خویشتن خویش [یا خیلی از چیزهای ارزشمند عینی دیگر] ارزشمند می‌شمرد.

جزمی‌اندیش نه همسان و نه هتا ارتباطی به تعصب دارد. آنجا که شخصِ متعصب باورهای خویش را می‌پرستد و تا پای جان‌اش بر آنها اصرار می‌‌ورزد به این
خاطر که که فکر می‌کند آنها بهترین و درست‌ترین ِ باورهایی‌ست که وجود دارند[باور کور]، شخص ِ جزمی‌اندیش کاملا مسـتدل و مبتنی بر اندیشه‌ای مـدون
بر باورهایش ایستادگـی مـی‌کند و اگرچه او نیز به درسـتی باورهایش اعتقاد دارد و بیشـتر از آن به آنها «اعتماد*»دارد، اما به خلل‌ناپذیری ِ آنها ابدا اعتقادی
ندارد و چه بسا آنها را سرشار از حفره هم بداند؛ در اینجا میان ِ شخص ِ جزمی‌اندیش و شخص ناجزمی‌اندیش یک تفاوت ِ بارز هست: جزمی‌اندیش اگرچــه
به تمامیت ِ باورهایش اعتقاد ِ عمیق ندارد، اما تنها کسی را که آنقدر لایق می‌شـمارد تا به آنـها خلل وارد کنـد، تنها خود ِ اوســت! همه‌ی دیگرانـی که او را
به نقد می‌کشند، بی شک حرف‌هایش را نفهمیده‌اند.

هرگونه برقراری وسواس در متد فلسفی بی‌ارتباط با جزمی‌اندیشی‌ست. پس در این سطور ِ پیشین دو صفت ِ سلبی و یک صفت ایجابی ِ جزمی‌اندیشی
را شناختیم. اکنون یک گام ِ دیگر به پیش می‌رویم: شخص ِ جزمی‌اندیش دچار ِ نوعی کوری موضعی ذهنی است و به همین سبب است که او به انتخاب ِ
گزینشی شواهد و واقعیات می‌پردازد. او نمی‌تواند رِوابطِ شواهد ِ موجود میان ِ تمـام ِ آنچیزهـایی که می‌بیند و ذهنیت ِ خویش را بازبشناسد و همه‌ی آنها-
یی که نمی‌تواند در چارچوب ِ ذهنی خویش پاسخ دهـد را نادیده باقـی می‌گذارد. بنابراین شخصی که در ضدیت با باورهایش، شاهدی نمی‌بیند شاید جز-
می‌اندیش نباشد، چرا که براستی ممکن است چیزی بر ضد ِ آنها وجود نداشته باشد، هر چند که به شدت بعید است!

اکنون آیا می‌توانید یک جزمی‌اندیش را در تقارن با این توصیفات نام ببرید؟
واضح است که بحث من صرفا مربوط به جزمی اندیشی فلسفی می باشد. چنانچه آغاز آن از گفتگو پیرامون اسپینوزا شکل گرفت و سیستم فلسفی دکارت را هم برای نمونه و شفاف تر شدن بحث مطرح کردم.

پس به باور من پیش از اینکه به این شکل به تحلیل جزمی اندیشی بپردازیم؛ لازم می نماید که توجه کنیم یک فیلسوف چرا و به چه دلیل به جزمیت می رسد؟
من این طور می اندیشم که آن دغدغه ی اساسیِ فیلسوف، یافتن یک معیار معرفت شناسی برای تشخیص فربود۱ از دیگر ادراکات ممکن است. پس او در اساسی ترین نقطه ی فلسفیدن خود، در تکاپو و تلاش برای حصول این نتیجه است و پس از یافتن یک معیار شناخت شناختیِ مناسب در فلسفه ی خود، دستگاه فلسفی خود را بر آن بنا می کند. حتی آن فیلسوفانی هم که به دستگاه فلسفی، در فلسفیدن اعتقادی نداشتند؛
این نقطه ی اساسی(یعنی جستجو برای یک معیار معرفت شناختی) را در فلسفیدن خود مورد توجه ویژه قرار می دادند. حتی فیلسوفانی چون هیوم، نیچه و یا اونامونو.
پس اینجا، پرسش من از شما این طور مطرح می شود که بر اساس چه معیار معرفت شناسانه ای فیلسوف جزم اندیش را در رویارویی با فربود این چنین و آنچنان توصیف می نمایید؟!


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
۱. در اینجا من از واژه ی "واقعیت" در نوشتار شما،به مفهوم آنچه مستقل از حواس و برداشت های انسان در جهان خارجی و عینی وجود دارد را، دریافتم. هم معنای: فربود[Reality]

Rationalist
11-19-2014, 05:26 PM
پس او در اساسی ترین نقطه ی فلسفیدن خود، در تکاپو و تلاش برای حصول این نتیجه است و پس از یافتن یک معیار شناخت شناختیِ مناسب در فلسفه ی خود، دستگاه فلسفی خود را بر آن بنا می کند.
ضمنا؛ یک دستگاه فلسفی باید چنان منسجم و ساختاری یکپارچه داشته باشد، که چنانچه کسی مقدمات آن را درک کرد و پذیرفت، به حفره و یا تناقضی در درون آن فلسفه برخورد نکند و راه
گریزی از آن دستگاه فلسفی نداشته باشد.