PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تجسم شخصیت و زندگی هموندان



Rationalist
08-11-2014, 07:24 PM
فکر می کنم یکی از جذابیت ها و ویژگی های ارتباط با دیگران در دنیای مجازی(اینترنت) در این است که افراد خودآگاه و یا ناخودآگاه تصاویری ذهنی از چهره،خلق و خو،لباس پوشیدن و طرز صحبت و رفتار طرف مقابلشان پیدا می کنند. مهم نیست در فربود چه کسانی و از کجای دنیا با ما ارتباط برقرار کرده اند و چه قدر در آنچه از خود بیان داشته اند صادق بوده اند.
بلکه بیشتر آن تصور و انگاشت ذهنی ای که ما از آنها داریم و یا مایلیم داشته باشیم، در میزان ارتباط ما با آنها اثر گذار است. شاید ما شخصیتِ فردی را در دنیای مجازی بسیار جذاب و والا بپنداریم؛ اما شخصیت او در دنیای واقعی برایمان نفرت انگیز باشد! و یا شاید هم بر عکس.
سخن در این باره فراوان است که چه قدر افراد می توانند در دنیای مجازی نسبت به دنیای واقعی متفاوت باشند و چه قدر کیفیت و نوع ارتباط ها در دنیای مجازی می تواند لذت بخش و یا رنج آور باشد.

به هر روی هدف از این جستار پرداختن غیر جدی به یکی از جذابیت های ارتباط با انسان ها در جهان مجازیست. بیان و ابراز هر نوع تصورات و انگاشت های ذهنی نسبت به کسانی که شاید سالهاست آنها را می شناسیم ولی هرگز آنها را ندیده ایم...و شاید هرگز هم نبینیم. ولی ممکن است پیوندی عاطفی و عمیق میان مان با آنها شکل گرفته باشد.

انجمن دفترچه، با وجود محیط همیشه خلوت، خشک و سنگینی که داشته؛ دارای جامعه ی هموندانی عجیب؛ و ارتباط هموندانش بایکدیگر بسیار پیچیده و جالب بوده. بسیاری سالهاست یکدیگر را دورادور می شناسند و لی به خاطر نامتعارف بودن عقاید و باورهایشان هیچ گاه نتوانسته اند یکدیگر را از نزدیک ببینند و شاید همین موضوع یکی از فرنود های خاص شدن محیط این انجمن باشد. به طوریکه من در سالها زندگی و پرسه زدن در محیط های اینترنتی مختلف، نمونه آن را ندیده ام.
از این رو بیان احساسات،دیدگاه ها، انگاشت ها و هر چه در مورد دیگر دوستان در این انجمن در ذهن داریم؛ می تواند جذاب و بسیار گیرا باشد.

Rationalist
08-11-2014, 07:34 PM
لازم است مطالبی را بیان کنم؛ که در اینجا هر نوع انگاشت ذهنی و ابراز احساسات نسبت به دیگر هموندان ممکن است کاملا آزادانه و صریح بیان شود. پس پیشنهاد من به دوستان قبل از قربانی کردن سوژه مود نظرشان، کسب رضایت وی می باشد( هـّـه ... هــّّـــه در این صورت می توان با خیالی آسوده تجسمی وحشتناک را به نمایش گذاشت)
همچنین پس از بیان تصورات و انگاشت ها نسبت به سوژه، فرد سوژه می تواند در میزان درستی یا نادرستی آن توصیفات انتزاعی توضیح دهد(البته تا جایی که موجب شناسایی هویت او توسط گرگان در کمین نشسته ج.ا نشود)

Rationalist
08-11-2014, 07:50 PM
بسیار خوب...
در اینجا همه ی هموندان می توانند انگاشت ذهنی شان را هر طور که در ذهن می بینند از من بیان کنند...
در راستای این تاپیک،استفاده از مطالب صندلی داغ دوستان می تواند بسیار کمک کننده باشد؛ ولی من که بر روی صندلی داغ ننشسته ام چه؟!
به درک! من حوصله ی نشستن روی آن صندلی را ندارم... فکر می کنم در این انجمن به قدر کافی برای شکل گیری یک تصور ذهنی از خودم برای دیگران نوشته ام و همین عدم تمایلم به نشستن روی آن صندلی+ توضیح درباره خودم در پروفایل+امضاء ها+ آواتارها می توانند یاری دهنده باشند؛ اگر باز هم کسی از دوستان پرسش هایی برای تکمیل تصویر ذهنی اش از من در ذهن دارد، همین جا بپرسد تا پاسخ دهم.


این جستار درست است که هدفی جدی ندارد، اما می توان از آن مفاهیم روانشناختی و انسان شناسانه ی بسیاری دریافت کرد. خصوصا در مورد میزان درستی شناخت و برداشتمان از شخصیت یکدیگر! :e402:

Ouroboros
08-12-2014, 10:29 AM
Incoming : Extreme psychobabble

شما دوست گرامی، احتمالاً مبتلی هستید به درجات خفیف تا متوسطی از آتیسم (http://en.wikipedia.org/wiki/Autism) یا اسپرگر (http://en.wikipedia.org/wiki/Asperger_syndrome)، به این معنی که روابط و کنشهای طبیعی مردم در جامعه برایتان کاملاً بی‌معنی‌ست و این باعث می‌شود که یا در ارتباط با آن‌ها ناتوان باشید، یا کاملاً نقش بازی بکنید. به نظر می‌رسد این ناتوانی سیپتومیک را به پای خردگرایی نوشته‌اید و پس از مدتی تعمق به این نتیجه رسیده‌اید که اگر نمی‌فهمید چرا مردم موقع سلام کردن آنطور رفتار می‌کنند و یا موقع صحبت کردن حالات و شمایل خاصی دارند یا به‌خصوص اینکه روابط عاطفی میان آن‌ها چگونه شکل می‌گیرد و کامل می‌شود بخاطر خردگرایی کم آنهاست یا چیزی شبیه به این. این مساله هنگامی بر من هویدا شد که شگفتی و جذابیت و بهت شما را به هنگام ملاحظه‌ی روابط عاطفی کاربران انجمن نسبت به یکدیگر در پاتوق ملاحظه کردم. یک چیزی بیگانه و عجیب بود برایتان. بعلاوه، این فاصله‌ای که از عقاید خود دارید و از «احساساتی» شدن آدمهای دیگر به هنگام بحث پیرامون عقایدشان متعجب می‌شوید.

من گمان می‌کنم که میان دو گزینه‌ای که پیش روی افرادی همچون شما هست، یعنی بازیگری برای بدست آوردن دل دیگران یا انکار توأم با بیزاری آن‌ها و پذیرش درخودماندگی، شما راه دوم را برگزیده‌اید زیرا نه فقط از نظر اجتماعی مشکل داشته‌اید، از نظر جسمانی هم بسیار ضعیف‌البنیه بوده‌اید و در کودکی مورد قلدری و اذیت و آزار همسالان خود قرار گرفته‌اید و از آنجاکه احتمالاً هیچ برادر یا خواهری نداشته‌اید، یا فاصله‌ی سنی آن‌ها زیاد بوده، یا دستکم مثل خودتان اوتیستیک نبوده‌اند، این باعث شده که به انزوایی خودخواسته خو بگیرید و از طریق Day Dreaming جهانی آلترناتیو برای خود بپردازید که در آن «قدرت درونی» دارید و با آدمهایی خیالی، روابطی خیالی برقرار می‌کنید، چون نه هرگز قدرت بیرونی چنانکه برازنده‌ی خود می‌دانسته‌اید داشته‌اید و نه هرگز دوستی حقیقی.
ازلت احتمالاً واژه‌ی خوبی برای توصیف موقعیت شما در زندگی باشد، حتی اگرهم من اشتباه کرده باشم و «بازیگری» را به عنوان روش ساختن با واقعیت برگزیده باشید، باز هم تنها هستید، ولو در جمع. احتمالاً چندبار کوشیده‌اید با صداقت آنچه می‌اندیشید و احساس می‌کنید را بیان بکنید و من مطمئنم صادقانه کوشیده‌اید روابط بین آدمها را درک بکنید اما به صرف گفتن آنچه فکر می‌کرده‌اید یا پرسیدن درباره‌ی آنچه به نظرتان عجیب می‌آمده مورد تمسخر، دهشت یا بیزاری قرار گرفته‌اید و این احساس سر‌خوردگی عمیقی در شما شده.

میان خردگرایان استوئیک، جنون‌پیشگان خشن و دیگر آتیست‌ها تنها جایی‌ست که احساس آرامش و امنیت و «تعلق» می‌کنید، و دلیل اینکه به رغم نداشتن هیچگونه وابستگی عاطفی باز به این انجمن برمی‌گردید این است که اینجا گلچین خوبی از این جانورها داریم. چرا جنون‌پیشه و خردگرا؟ خردگرای استوئیک می‌کوشد بر آنچه شما در انسان‌ها نمی‌فهمید فایق بیاید و آنرا از منظر فلسفی باطل و مایه‌ی ضعف می‌داند، پس برای درخودماندگی شما توجیه فلسفی یافته. جنون‌پیشه کسی‌ست که دقیقاً مثل شما فاقد درکی معنادار و تجربه‌ای دست اول از عواطف و روابط انسانی‌ست(علاقه‌ی شما به دث‌متال و اینها).

اینجا چهار دفعه هشدار دادید که مبادا کسی از آنچه می‌خواهید بگویید برنجد و دست آخر هم خودتان را گوشت قربانی کردید که بگویید «آنچه عوض دارد گله ندارد» نه به این خاطر که عواطف ما اهمیتی می‌دهید بلکه چون اصلاً نمی‌دانید مردم چه موقع و از چه چیزهایی و اصلاً چرا می‌رنجند، عصبانی می‌شوند، مقاومت نشان می‌دهند و پنجول می‌کشند.

خانواده‌ی بیچاره‌تان احتمالاً آدمهای دلسوز و مهربانی و البته ضعیفی هستند که نمی‌توانند در برابر رتوریک با دقت تنظیم شده و خونسردی درک شده‌ی شما از خودشان و مواضعشان و موجودیت کلی‌شان دفاع بکنند، و این باعث صد چندان شدن احساس غریبگی در شما می‌شود(چه رنجی بالاتر از اینکه هیچ چیز شما را نزدیکترین کسانتان درک نکنند؟). در انزوای اجتماعی خود به این نتیجه رسیده‌اید که این می‌باید موقعیت پیشفرض همه‌ی بشریت باشد و اگر در زندگی تنها بوده‌اید، به این معنی نیست که در عذاب مداوم نیز تنها هستید، فقط باقی آنقدر باهوش نیستند که دلیل عذاب مداوم خود را بفهمند و در جهت «حل» آن بکوشند(با خیال‌پردازی و Day Dreaming و «قدرت درونی» و...). از آنجاکه زنان در نمایش اینکه کوچکترین دغدغه‌ای در پیاده‌سازی و فهم و انجام مسائلی که شما هرگز قادر به درک و آموختنشان نبوده‌اید ندارند احساس بیزاری و چندشی قابل درک به آنها، و هر مردی که همچون آن‌ها بیاندیشید و رفتار بکند دارید. این نه مثل بیزاری که من احساس می‌کنم برآمده از عشق به مردانگی و بیزاری از زنانگی‌ست، برای شما مردانگی هم احتمالاً به اندازه‌ی زنانگی چندش‌آور و عجیب و بی‌معنی باشد(چرا مردان با هم چنین می‌کنند؟ چرا فلان رفتار بینشان باب است؟ چرا این دو مرد تا این حد به هم احساس نزدیکی می‌کنند و آن دو تا چنین از هم بیزارند؟...).
با قطعیت و اعتمادبنفس بامزه‌ای سخن می‌گویید که این روزها کم پیدا می‌شود و نشان می‌دهد که نه فقط عزیز دردانه‌ی مادرتان بوده‌اید، از این عزیزدردانگی چندان خشنود و راضی نبوده‌اید.

درباره‌ی سر و شکلتان بجز لاغر بودن، من احتمال می‌دهم پوست روشن و دماغ کشیده و چشمان بی‌حالتی داشته باشید. یک لبخند ِ دستپاچه همیشه روی صورتتان نقش می‌بندد و هر وقت از خانه بیرون می‌روید یا نگاهتان به زمین دوخته می‌شود یا به دوردست‌ها، هیچ‌وقت به چشم دیگران. اغلب مجبور می‌شوید حرفتان را دوبار تکرار بکنید. از شلوار لی خوشتان نمی‌آید، کتان و اسپرت را ترجیح می‌دهید. موهایتان همیشه نامرتب است و روزی یکی دو بار حمام می‌روید.

Alice
08-12-2014, 12:04 PM
چیزی ک امیر گفت بیشتر بدرد تاپیک " کاربرآزاری " می خوره تا اینجا ! :) قبل از اینکه نظرم رو درباره راسیونالیست بدم اجازه می دوم دوستان منم مسخره کنن ~

Ouroboros
08-12-2014, 12:14 PM
قبل از اینکه نظرم رو درباره راسیونالیست بدم اجازه می دوم دوستان منم مسخره کنن ~

درباره‌ی ظاهرتان من پیشتر نظرم را گفته‌ام، درباره‌ی شخصیتتان هم.. :

> زن
> شخصیت

فقط یکی را انتخاب بکنید. :e415::e05a:

Alice
08-12-2014, 12:33 PM
آها همون ک گفتی خیلی دافی؟؟؟ آها یادم اومد ! :) ولی قبول نیس ؛ درباره راسیونالیست این همه توضیح دادی منو تو یه خط خلاصه کردی ! @.@

Ouroboros
08-12-2014, 12:46 PM
آها همون ک گفتی خیلی دافی؟؟؟ آها یادم اومد ! :) ولی قبول نیس ؛ درباره راسیونالیست این همه توضیح دادی منو تو یه خط خلاصه کردی ! @.@

درباره‌ی راسیونالیست یک ماه دیگر هم می‌توان گمانه‌زنی کرد چون صاحب اندیشه‌های والا و دغدغه‌های سترگ و پرسمان‌های برازنده است، درباره‌ی شما ولی بانو من برای نوشتن همان نیم خط هم به نفس‌نفس افتاده بودم. :e411:

Dariush
08-12-2014, 12:53 PM
اگر آنی که امیر در مورد خردگرا نوشت به درد کاربرآزاری می خورد، اینی که در مورد شما نوشت به درد جستاری نویی با عنوان «کاربرترکانی» می خورد!:e411:

Rationalist
08-13-2014, 12:30 PM
شما دوست گرامی، احتمالاً مبتلی هستید به درجات خفیف تا متوسطی از آتیسم یا اسپرگر، به این معنی که ...
آ...هِــی...(شکلکی برای توصیف حالت چهره ام پس از خواندن نظرتان نیافتم!)
اگر حسرت خوردن را کاری احمقانه و بیانگر ضعف نمی دانستم؛ اکنون به خود اجازه می دادم که حسرت بخورم که ای کاش آنچه شما در مورد شخصیتم و ابتلا به آن بیماری ها بیان داشته اید، درست بود!
برای لوس نشدن جستار، من از بیان دقیق تر میزان درستی و نادرستی انگاشت ذهنی شما در اینجا خودداری می نمایم؛ و ضمن سپاس از بیان مفصل و صریح آن، اگر تمایل و جذابیت کافی برایتان دارد، گفتگو پیرامون درستی و نادرستی انگاشت ذهنی تان را در گفتگوی خصوصی بیان نمایم؟


به دیگر دوستان نیز توصیه می کنم برای حفظ جذابیت و نظم اینجا، پس از ابراز انگاشت های ذهنی از یکدیگر، بحث های پیرامون میزان درستی آنها در گفتگوهای خصوصی دنبال شود.(حتی خارج از آن تالار پنهان رسوا شده یا پیام های خصوصی این انجمن)

Rationalist
08-13-2014, 12:41 PM
دوستان منم مسخره کنن
هدف در اینجا مسخره کردن یکدیگر نیست. بلکه هدف این است که تلاش شود در کنکاش دقیق در دستنوشته ها، آواتارها و...
به ظریف ترین و دقیق ترین شکل ممکن انگاشت ذهنی خود از دیگر هموندان را بیان کنیم.
و سپس تصورتی...
اصلا ببینم؛
کی گفت خانم ها صلاحیت حضور و ابراز عقیده را در اینجا دارند؟! :e415:

Ouroboros
08-13-2014, 12:52 PM
بله من علاقه دارم بدانم چه بخشهایی را درست حدس زدم و چه بخشهایی را اشتباه. البته اینرا هم بگویم که من «حدسی» نزدم، بلکه اینها را به راستی می‌اندیشیدم.

Rationalist
08-22-2014, 11:08 AM
با لحنی خشن و به طور کاملا جدی به @Dariush (http://www.daftarche.com/member.php?u=299) توصیه می کنم اگر براستی چنین معنا و ارزشی

به قولِ مهربد، اینها هم جز مشتی نوشته و الکترون نیستند.
در مورد آنچه پیش روی خود می بیند در نظر دارد؛ بر حس کنجکاوی خود غلبه کرده و با خواندن مشتی الکترونِ نمایش یافته در مانیتورش، وقت خود را به هدر ندهد.













توصیه ی بالا بیانگر این بود که این انگاشت ذهنی و تحلیل شخصیت، نه برای یک احمق که آن توصیه را جدی نمی گیرد و نه برای یک فردِ دچار رکود فکری؛ بلکه در مورد کسی نگاشته شده که او را اندیشمندی محترم و دارای توانایی اندیشیدن ظریف و ادراک عمیق می انگارم.
از بررسی و کنکاش در نوشتارهای داریوش، به ذهنیتی عجیب و قابل توجه در مورد وی دست یافتم. جدا از این، پرسش های فراوان هموندان در صندلی داغ او و پاسخ های مفصلی که داریوش به آنها داده بود، نوشتارهایش در جستارهای مختلف و از همه مهم تر دیدگاه ها و نقد های او نسبت به "خردگرایی" همگی موجب آن شدند که بجای صرفا بیان انگاشت های ذهنیِ سطحی و ساده در مورد ظاهر و رفتارهای روزمره از این فرد عمیق و پیچیده، بیشتر به تحلیل و بحثِ انتقادی عمیق تر پیرامون شخصیت و اندیشه های فلسفی اش بپردازم. آن طور که شایسته ی او می دانم.



می توانم تصور کنم داریوش را به عنوان کسی که در جوانی پیر شده...جبرهای گوناگون طبیعت و دغدغه های سترگ، اجازه نداده اند او طعم جوانی و شور و هیجان را آن طور که باید بچشد... مدل لباس های ساده اش، موهای پریشانش، صورت به موقع نتراشیده شده اش، سیگار کشیدن های از روی دردش، نگاه های نومیدانه ش و صحبت کردن هایش همه چون داناییست که از فرط دانایی در برزخ یاس و امید به سر می برد.
دوست دارم ساعت ها به بحث و گفتگوی فلسفی با او بنشینم، از آنجا که از معدود انسان هایی ست که برایش ارزش و اهمییت قایلم، با بی رحمی در پی ویرانی شخصیت و باورهایش هستم.
او کسیست که چهره بی رحم و خشن زندگی را دیده... طعم رنج ها را چشیده و فلسفیدنش نه از روی کنجکاوی و فراغت یا جلب توجه، بلکه به خاطر رنج بوده! رنج هستی...رنج نادانی...و رنج سیلی خوردن هایش از حقیقت.که گویا این آخری آنچنان که باید محکم و دردناک نبوده!
به نظر می رسد بحران ها و دغدغه های شدید زندگی، حتی به صحیح اندیشیدن او نیز لطمه زده و او با وجود آگاهی و اعتراف از این واقعیت غم انگیز، همچنان گاه به گاه سخنانی احمقانه و بی ارزش بیان می کند.
داریوش شرافت دارد... شرافتی که با وجود فشار جامعه اش، نمی تواند آن را زیر پا بگذارد.
او در حیرت متفاوت بودن جهان پیش رویش با آرمان های انسانی خود می باشد.سال ها برای کسب دانش و فرزانه گی تلاش کرده اما این فرزانه گی نه تنها نتوانسته جهان او را زیبا و با معنا بسازد، بلکه رنج های حاصل از این دانایی و متفاوت بودنش با دیگران، موجب گشته به اصالت و ارزش آن دانایی ها شک کند.
بسیاری از اساسی ترین یاس ها و نومیدی های او به سوی خردگرایی معطوف شده... چرا که خردگرایی، جهانبینی ایست که مدعی زیبا ساختن و با معنا ساختن زندگی از طریق فرزانه گی و دانایی می باشد و از همان دوران ظهور فلسفه تا کنون، یکی از بحث برانگیز ترین و مهند ترین مفاهیم بوده است. داریوش به خوبی به اهمییت این موضوع واقف بوده و اهمییت خردگرایی را در کنار سایر جهانبینی ها به خوبی دریافته است. اما نقدها و سخنانی که در مخالفت با آن بیان می کند، نشانگر آن است که همچنان به شناخت و درکی مناسب از خردگرایی نایل نیامده است.
یکی از نقدهایی که می بینم بسیاری از اندیشمندان همچون داریوش در مورد خردگرایی ابراز می کنند، از آنجا ناشی می گردد که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای پویا و انعطاف پذیر ببینند.چنان پویا که بتواند در تکامل دایم باشد؛ در هر زمانه کارآمد و نوین باشد و چنان منعطف که بتواند گستره ی تمام دیگر مکاتب و جهانبینی ها را در خود پوشش دهد و همچنان انسجام و استقلال خود را حفظ کند.
برای شفاف تر شدن موضوع، می بایست میان مفهوم خردگرایی در حوزه ی شناخت شناسی فلسفی، با بیان آن واژه به عنوان یک جهانبینی ابطال پذیر تمایز درنظر گرفت.برای نمونه؛ امکان دارد که فردی در معرفت شناسی خود را تجربه گرا بخواند؛ اما خردگرایی را به عنوان جهانبینی خود بر گزیده باشد؛ جهانبینی ای که اساس آن ابطال پذیریست.
به طور کلی نمی توان در نظام فکری این فرد ایراد یا تناقضی یافت!
از این رو هنگامی که ما با یک حکم قطعی و جزمی مواجه می شویم؛ نباید آن را در حوزه جهانبینی خردگرایی درنظر بگیریم. خردگرایی به عنوان یک جهانبینی، با یک روش سیستماتیک ویرانگرانه و با ابزارهای شک و نقد به ویرانی هر باور و ایده می پردازد و در پی این ویرانگری ها، یک نظام فکری را بنا می کند.
هر نوع اندیشه و یا به قول داریوش "ارزش انسانی" زمانی خردگرایی را ابطال می کنند که آن میل با وجود عدم دربرداشتن روش و توجیه خردگرایانه، بتواند بر اراده ی خردگرایی فایق آید و ما را به سوی خود سوق دهد.نمونه ی آن: شهوت جنسی. پس در این حالت تمایز میان خردگرایی با دیگر نحله های فکری چون دگماتیسم، نیهیلیسم و رومانتیسم روشن می گردد. در تفاوت با یک نیهیلیست، یک فرد خردگرا هنگامی نیست شدن را هدف خود می خواند که در بنیان این هدف در گرو فربود گرایی، همه ی امیدها، باورها و آزمندی ها به زندگی را ویران ساخته باشد و این اراده ی به نیست شدن نه از روی بی معنایی و بی هدفی، بلکه از روی معنا داشتن و هدفدار بودن در گرو همان نظام سیستماتیک برآمده باشد.
همچنین داریوش باید درنظر بگیرد که در خردگرایی، ساختن معنا از رهگذر ویرانی و پوچ ساختن حاصل می شود و به مقولات به طور نسبی و اعتباری برچسب درستی یا نادرستی را می زند و نه برعکس آن. نظام اخلاقی در خردگرایی نسبی و اعتباریست و بر محور اصول و دستگاه فکری آن بنا می شود.


اما مهم ترین موضوعی که نقدهای داریوش را شامل می گردد، در این است که توجه نمی کند مفاهیمی چون "فربود" و "خرد" در نهایتِ اصل خود چیزی نیستند جز همان "خودآگاهی" ما در برابر جهان هستی. یعنی آنچه فربودی عینی از جهان خارج می نامیم، درنهایت خودش به ذات هستی ما و خودآگاهیمان وابسته است. به قول نیچه: "آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست، بلكه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست. او می كوشد تا با خودآگاهی به فهمی از جهان دست یابد."
مشکل اینجاست که داریوش و بسیاری از منتقدان خردگرایی،کارکرد روش عقلانی و اصول منطقی آن را مستقل و خارج از لذت ها و رنج های آدمی می پندارند.از این رو برایشان قابل هضم نیست که بتوان با یک روند عقلگرایانه جهان را تبیین نمود و بر آن اساس در پی تلاش برای لذت های بیشتر بود.
این موضوع زمانی قابل هضم و پذیرش می شود که دریابیم نقطه ی اساسی در کارکرد خرد و منطق به این فربود ختم می شود که همه ی کنش ها و واکنش های عقلانی یا غیر عقلانی ما در گرو رنج و لذت معنا می یابند. یعنی به طور جبری ما در یک گستره ی هستی نابخردانه، "خردمندانه گی" را به کار می بریم و آن را معنا می کنیم. در هر حال هر حکم خردگرایانه هم به گستره رنج ها و لذت ها ختم می شود. در اینجا ظاهرا با یک تضاد مواجه هستیم؛ اما اگر با دیدی گستره تر به جبر هستی خود بنگریم؛ در می یابیم که به طور کلی در تراز طبیعت، تفاوتی میان امیال کور، غریزه و احساسات با آنچه خرد و منطق می نامیم وجود ندارد! خردناب(خودآگاهی)، منطق و توانایی ما جهت درک جهان؛ همه در گرو همان مسیر طبیعت جبار به وجود آمده اند. اما آنچه برای ما جبرا معنا دارد؛ رنج و لذت است و گریزی از آن نیست. اینجاست که تلاش برای لذت بیشتر، حکمی خردگرایانه محسوب می گردد. خردگرایانه از آن رو که می تواند از امیال و سهش های کورکورانه تر و رنج آور ما را برهاند. اما خود چیزی خارج از این بستر نیست.

پوچ دیدن هستی و رنج آور بودن زندگی از تفسیر یک فیلسوف خردگرا؛ نه نقطه ی پایان، بلکه خود یک نقطه ی آغاز است. در این نقطه می بایست دست به ساختن زد. ساختن زندگی و معنا دادن به آن. به همین خاطر من واژه ی "طغیان" را مناسب توصیف عملکرد یک فرد خردگرا می دانم. او راه نجات را در معنا دادن به آنچه بی معنا و احمقانه است در می یابد و برای زندگی و زیستن خود هدف و معنا می سازد و رویدادهای زندگی را خودش و مطابق محوریت هستی خود تفسیر می کند. به همین خاطر هنر و زیبایی شناسی ارزش هایی بسیار مهم در خردگرایی محسوب می شوند.

پس اگر داریوش، جهانبینی خردگرایی را با این تعریف بازشناسد، گمان نمی کنم حکم خرد و منطق را در تضاد با احساسات بداند؛ بلکه نهایت یک حکم خردگرایانه را انتخاب آگاهانه و ارادی احساسات در می یابد. چنانچه به عمل درآوردن اراده ی خردگرایی بدون یاری احساساتی چون انگیزه و امید و علاقه میسر نخواهد شد و با یاری این احساسات می توان در برابر احساسات کور و امیال شدید پیروز گشت.
و به همین خاطر من بر ظهور خود بخودی ارزش های اخلاقی،عواطف و ارتباط با اجتماع، تنها در راستای زیستن و عملکرد خردگرایانه تاکید می ورزم.

در این راستا اگر داریوش زنان را بهتر از خودشان شناخته بود؛ در می یافت که به واسطه ی سلاح نیروی جنسی، حکومت زمین از آن آنهاست، مردان برده ی این حاکمان اند و روشن گران مصلوبان این تئاتر احمقانه. آنگاه شاید دیگر خود را وارد این بازی احمقانه نمی کرد!



و کلام آخرم اینکه؛
بله داریوش جان! دانستن دردناک است؛ مسئولیت دارد. اما خودفریبی و سیلی خوردن از حقیقت دردناک تر. غرق کردن خود در اجتماع انسان ها، بازی با مواد، هم آغوشی با زنان و مستی با الکل نمی توانند در رهایی ما از این رنج هستی راهگشا باشند؛ مسکنی هستند زودگذر و فریبنده و آنچه همیشه با ماست، هستی دردناک...راهنمایی آرام و آهسته ی خرد و پناه بردن به هنر و امید به دانایی بیشتر است.
خردگرایانه زیستن یعنی جنگیدن دایم برای ساختن جهانی زیبا و لذت بخش، در گرو خود ویرانی و در استقبال از رنج ها... و در نهایت قهرمانانه نیست شدن.

و چه زیبا گفت زرتشتِ نیچه که باید رنج ها را از ژرفای جان پذیرفت. و براستی که باید هر جمله ی نیچه را تجربه کرد، تا بتوان آن را هضم نمود.

Rationalist
09-13-2014, 05:08 PM
هر کدام از افراد زیر زودتر تمایل خود را جهت نگارش تصور و برداشتم از شخصیت شان ابراز نمایند؛ به تحلیل و بررسی شخصیت وی خواهم پرداخت.
@atila doubt Newton Nocturne Russell m@hdi

Russell
09-13-2014, 05:41 PM
هر کدام از افراد زیر زودتر تمایل خود را جهت نگارش تصور و برداشتم از شخصیت شان ابراز نمایند؛ به تحلیل و بررسی شخصیت وی خواهم پرداخت.

@atila @doubt @Newton @Nocturne @Russell @m@hdi
بیا برادر من داوطلب هستم.

Rationalist
10-01-2014, 11:15 PM
شوربختانه نگارش این نوشتار در مورد زندگی و شخصیت @Russell (http://www.daftarche.com/member.php?u=48) گرامی دیر شد؛ و این دیر شدن دلیلی نداشت جز درگیری ها و حیرت های فلسفی من در زندگی...
بگذریم، خوشحالم که بار دیگر انگیزه ای پیش آمده تا بنویسم. و این بار در مورد یکی دیگر از دوستان که سال هاست دورادور او را می شناسم و امیدوارم خواندن این نوشتار برای راسل عزیز، لذت بخش و مفید باشد.



راسل را فردی تپل و کمی چاق تصور می کنم. کمی شبیه به یکی از آواتارهای قبلی اش که مربوط به کریستوفر هیچنز بود. در دنیای ذهنی من، راسل موهایی کوتاه، به قهوه ای تیره و بدون مدل دارد. او هنگام حضور در جامعه و هنگام میهمانی ها تلاش می کند لباس ها، مدل مو و ریش های خود را آنطور که می پسندد به عنوان فردی با متانت و روشنفکر نمایان سازد و البته گویا به تازگی پی برده که مردم جامعه اش گاگول تر از این حرف ها هستند که بتوانند از مدل لباس ها و ظاهر او، کمی به شخصیت روشن اندیشش پی ببرند!
او در ابتدای بی دینی اش فردی بسیار پر حرارت در نقد دین و بحث با دین داران و ستیز با حکومت اسلامی ایران بوده، ولی رفته رفته از آتش این حرارت او کاسته شده و راسل کم کم به سوی هم اندیشان خودش متمایل گردیده است. فردیست در برابر پیشامدهای زندگی منطقی. اهل محاسبه و حساب و کتاب هزینه های زندگی و درآمدهایش. با وجود اختلاف در عقایش با خانواده و دوستانش، سعی کرده شکل روابط خود را با آنها به خوبی حفظ کند. به زندگی و اجتماع امیدوار است و کمتر در انزوا بوده. با وجود تلاشش برای برقراری یک رابطه خوب با جنس مخالف، چندان نزد دختران جذاب نیست. شاید به خاطر مزاج سرد روانی اش یا عدم جذابیت هیکلش برای خانم ها!



از هنگامی که راسل را در دنیای مجازی می شناختم(پیش از اینکه ایشان با من آشنا شوند) روند رو به رشد چشمگیری در شخصیت و منش او توجهم را جلب کرده...طوری که گویا ایشان به طور جدی در حال مطالعه و اندیشیدن به موضوعات مهند و اساسی فلسفی می باشد و بدون تعصب و یا خودفریبی روشن فکرانه، باورهای ابطال شده ی پیشین خود را رها می کند. او در میان بحث های ایدئولوژیک فلسفی که در این انجمن میان فرگشت گرایی،خردگرایی،هدونیسم،عم ل گرایی و... در گرفته به دقت و باریک بینی به نظاره و تامل می پردازد ولی فکر می کنم می بایست جسارت بیشتری از خود نشان دهد و از انفعال خارج شده و اجازه دهد باورها و عقایدش در گرو گفتمان و دیالکتیک کوبیده شوند و صیقل بیابند. مهم نیست چه قدر در یک بحث فلسفی و یا دانشیک بی اطلاع باشیم، بلکه آنچه مهم است جسارت و پرسیدن بی محابا برای آموختن و یافتن فربود؛ و نداشتن واهمه از خجالت، تمسخر و سر فرود آوردن در برابر حقایق زشت و دردناک است...

برای من یکی از پرسش برانگیز ترین موارد در مورد راسل، نام کاربری ای است که برای خود برگزیده. در خوشبینانه ترین حالت این طور برداشت می شود که او کاملا خود را با برتراند راسلِ فیلسوف هم ذات می بیند و به طور منطقی انتظار می رود که این هم ذات پنداری را بتواند منطقا ثابت کند. و کاملا با همه ی عقاید برتراند راسل موافق است و قدرت دفاع و تبیین از آنها را هم دارد! اگرنه؛ من نمی توانم دریابم که چرا یک فرد به فرهیختگی ایشان باید نام فیلسوفی را برخود بنهد و به گونه ای استقلال شخصیتی/فلسفی خود را متزلزل نشان دهد؟! چه این شناسه برایش قدیمی باشد و چه نسبت به آن فیلسوف ارادت فراوانی داشته باشد...

نقد دیگر من به ایشان نگارش شلخته و ناموزون لغات و جملات و اشتباهات تایپی فراوانی است که به چشم می خورد. خصوصا که ایشان بیان داشته اند که به نویسندگی علاقه مندند؛ پس این موضوع اهمییت بیشتری می یابد. فکر نمی کنم لازم به توضیح باشد که یک خواننده ی باریک بین و دقیق، هنگام مواجه با جملات شلخته و ناموزون چه احساسی پیدا می کند؛ و چه طور کار نویسنده را توهین به شعور و شخصیت خود در می یابد!

به نظر می رسد راسل گرامی چندان دوستی هم اندیش خود در دنیای واقعی نداشته و به این انجمن و دوستان هم اندیش خود در دنیای مجازی بسیار دلبسته است. او همچنین مجذوب برخی از شخصیت های این انجمن شده؛ چنانکه از خلوتی اینجا بسیار ناخشنود است و با وجود آگاهی از وضعیت رو به افول فروم نویسی فارسی زبانان و تمام حاشیه هایی که این انجمن داشته، بااینحال همچنان تلاش می کند انجمن دفترچه را محیطی گرم و پویا از گفتمان های فلسفی و دانشیک ببیند.او به طور جدی بسیاری از وقت خود را صرف پرداختن به مباحث دانشیک،اخلاقی،سیاسی،اجتما عی،دینی،اسلام ستیزی و... نموده و گویا بسیاری از تحولات عمیق فکری و فلسفی او در دنیای مجازی و خصوصا در انجمن دفترچه رقم خورده است. ولی من کاملا دوستانه و صمیمانه به راسل پیشنهاد می کنم که برای خودشکوفایی بیشتر و قدم گذاشتن به فراتر از بحث های اینجا؛ از این انجمن، کاربرانش(حتی جذاب ترین و دانشمندترین آنها) و همچنین نگارنده این مطالب گذر کند به سوی انزوا، تمرکز و تامل بیشتر بر خویشتن خویش. گرچه در این صورت گویا تمام هستی و حتی موجودات جامعه درونی اش هم به این عمل او واکنش سخت و منفی نشان می دهند؛ اما در ورای چیرگی بر آن مقاومت ها و رنج ها، فضیلت هایی نهفته که کمتر کسی بدانها دست یافته است.
راسل بر بسیاری از نوشتارهای من در گرو خردگرایی پسند ها و سپاس هایی می زند که نمی دانم آیا براستی سخنانم را درک می کند و موافق آنهاست یا این سپاس زدن ها دلیلی دیگر دارد؛ ولی در هر حال اگر او به خردگرایی امیدوار است؛ من هم امیدوارم از این موضوع آگاه باشد که خردگرایی شعله ی شمعیست در تاریکی مطلق! این شمع برای ما روشنایی آورده ولی همان فلسفه ی "روشنایی بودنش" نظم تاریکی را برهم زده و چیزهایی را روشن می سازد که ما هرگز نباید ببینیم! این تصمیم با توست راسل جان که این شمع را خاموش کنی یا تاب دیدن جهان را با آن داشته باشی...
حتی اگر پیشنهادهای من و حرف هایم از خردگرایی برای راسل عزیز پوچ و بی معناست، دستکم بهتر است خود را با پندار پرداختن به بحث های جدی زنامردانه، ریشخند خوانندگان زن و بازیگران زن اینجا نسازد!
با نگاهی سنگین و جدی می نویسم راسل جان!!!
اگر نمی توانی از زنان چشم بپوشانی؛ به آنها جز حرف از عشق و دروغ های زیبا و همراهی با وراجی هایشان؛ بحثی دیگر نکن... تا به سادگی بپنداری که آنها را به دست آورده ای و مبادا که آنها سکسشان را از تو دریغ کنند!


4430

Russell
10-01-2014, 11:49 PM
شوربختانه نگارش این نوشتار در مورد زندگی و شخصیت @Russell گرامی دیر شد؛ و این دیر شدن دلیلی نداشت جز درگیری ها و حیرت های فلسفی من در زندگی...
بگذریم، خوشحالم که بار دیگر انگیزه ای پیش آمده تا بنویسم. و این بار در مورد یکی دیگر از دوستان که سال هاست دورادور او را می شناسم و امیدوارم خواندن این نوشتار برای راسل عزیز، لذت بخش و مفید باشد.
سپاس از Rationalist عزیز برای وقتی که گذاشت و این مطلب رو نوشت، البته اعتراف می‌کنم با وجود اینکه خیلی بخش‌ها کاملا درست و دقیق بود ولی در کل مطلب از اونچه تصور میکردم خیلی مهربانانه‌تر بود، که البته در این مورد بخصوص محبت Rationalist عزیز رو می‌رسونه و بنظرم و اینکه اثر بخشی بیشتر متن براش مهم بوده . برخی جاها در متن جای توضیح داره و منم دوست دارم جواب بدم.
با توجه به اینکه در سری قبل پاسخ در جستار قرار نگرفت نمی‌دونم اینجا جواب بدهم یا جای دیگر مناسب‌تر هست؟

Rationalist
10-03-2014, 11:18 AM
برخی جاها در متن جای توضیح داره و منم دوست دارم جواب بدم.
با توجه به اینکه در سری قبل پاسخ در جستار قرار نگرفت نمی‌دونم اینجا جواب بدهم یا جای دیگر مناسب‌تر هست؟
از آنجا که ممکن است در آینده دیگر هموندان هم دیدگاه شان را در مورد شخصیتت بنگارند، پیشنهاد می کنم در جایی دیگر به درستی و نادرستی تحلیل من پرداخته شود. البته این یک پیشنهاد است و تصمیم باشماست:e303:

Russell
10-04-2014, 10:27 PM
از آنجا که ممکن است در آینده دیگر هموندان هم دیدگاه شان را در مورد شخصیتت بنگارند، پیشنهاد می کنم در جایی دیگر به درستی و نادرستی تحلیل من پرداخته شود. البته این یک پیشنهاد است و تصمیم باشماست
بنظر من هم اگر پاسخ در این تاپیک نباشد جالبتر باشد. من سعی مبکنم این چند وقته در پست هایم آن‌ها را تک‌تک توضیح دهم، احتمالا همه را در «کافه دومگو» .

Dariush
10-05-2014, 12:07 AM
ریسونالیست...

از نظر ظاهری به گمانِ من او شخصی‌ست لاغر، قدبلند،با چهره‌ای عبوس و سرشار از جدیت، دستانی بلند، صورتی استخوانی، چشمانی نافذ، سری بزرگ و دهانی کوچک. هنگامِ پیاده‌روی گام‌هایش سبک اما مطمئن است، هنگامِ سخن گفتن همچون من برای هر واژه‌ای که از ذهن‌اش به سوی زبان‌ش یورش می‌برد حتما حسابی کرده و لختی پیرامون‌اش اندیشیده است، این است که نمی‌تواند بیش از یک یا دو دقیقه بطور مداوم سخن براند، از همین جهت همچون برتراند راسل همیشه می‌کوشد بیشترین مفاهیم و ایده‌ها را در کوچکترین جمله‌ها و عبارات و کمترین واژگان بیان کند. بسیار مواقع در حین سخن گفتن با دیگران (اگر دیگران آنقدر برایش ارزشممند جلوه کنند!) در پاان جملاتِ خویش چنین می‌گوید: «منظورم از به کار بردن واژه‌ی ... این معناست ... ». تمام این رنج‌ها (یافتنِ شخصی که درخورد سخند گفتن پیرامون موضوعاتِ «مهند» باشد، باریک و نکته‌سنجانه سخن گفتن، توضیحاتِ بسیط ارائه‌دادن، پروسه‌ی واژه‌گزینی‌هایی که اغلب جانکاه است و... ) سبب شده که او در سخن گفتن با دیگران بسیار محتاط باشد.

اما این تنها علتِ کم‌گویی او نیست! او نیز همچون دیگر کاربرانِ شاخصِ این سایت روزگاری در جامعه آدمِ بسیار صریحی بوده و بی‌هیچ ملاحظه‌ای نظراتِ خویش را بیان می‌داشته! مطمئنم که او بارها و بارها صادقانه به اطرافیانِ خویش این چیزها را گفته : احمق، ابله، کودن، مفت‌خور و ... و از این جهت بارها و بارها از جمع‌ها بیرون انداخته شده و گاهی هتا با دیگران دست به یقه نیز شده است! تمام ِ اینها به این خاطر است که برای او معنای واژگان دقیقا همانی‌ست که بطور خالص در فرهنگ‌نامه‌ها آمده است و کمترین اعتباری برای آن معنایی که جامعه به واژگان داده قائل نیست! او بارها با خود اندیشیده که چرا وقتی که کسی احمق است از شنیدنِ این نسبت به خود باید ناراحت بشود؟!

این یک مکالمه‌ی عادی میانِ او و یکی از دخترانِ هم‌دانشگاهی اوست:

دختر: سلام، ببخشید جزوه‌ی شما کامله؟
(خردگرا هندزفری را از گوشِ خویش درمی‌آورد، موزیک را قطع می‌کند تا بعدا ادامه‌اش را گوش بکند، چند ثانیه با چشمانِ تنگ‌شده به سرتاپای دختر می‌نگرد تا بتواند او را به جا آورد، پس از آنکه اندکی تصویر غبارآلود از چهره‌ی دختر در ذهن‌اش شکل گرفت، دختر مربوطه می‌فهمد که باید پرسش‌اش را دوباره تکرار کند).
خردگرا: سلام، منظورتون از کامل چیه؟
دختر: یعنی همه‌ی چیزهایی که استاد سر کلاس گفتن رو نوشتین؟
خردگرا: نه، من دو جلسه غایب بوده، یک جلسه 15 دقیقه دیر به کلاس رسیدم، یک بار هم استاد منو از کلاس انداخت بیرون، یه بار دیگه هم باز 18 دقیقه دیر رسیدم، بعدشم من کلا جزوه نمی‌نویسم ، یعنی اصلا حرفای استادو نمی‌نویسم، هرچی که خودم فهمیدم رو خیلی خلاصه یادداشت می‌کنم!
دختر (در حالی که این پا آن پا می‌کند و کمی سرخ شده پس از مکثی کوتاه): اوممممم، آخه من نتونستم هیچ جزوه‌ای گیر بیارم، میشه همون جزوه‌ی شما رو قرض بگیرم هر چی که می فهمم رو واسه امتحان خوبه رو یاد بگیرم؟
خردگرا (با نگاهی عاقل اندر سفیه و در حالی که چند صندلی آنطرفتر پسرها منتظر قهوه‌ای شدنِ دختر توسط او هستند) : فکر نکنم شما بتونید چیزی ازش بفهمید ( خنده‌ی چندتا از پسرهای انتهای کلاس منفجر می‌شود).
دختر: میشه یه نگاهی بکنم؟
خردگرا (دیگر حوصله‌اش دارد سر می‌رود): بفرمائید...
دختر ( بدونِ انکه نگاهی به مطالبِ جزوه بیاندازد فقط آن را چند با از عقب به جلو و از جلو به عقب ورق می‌زند): خوبه که، فقط یه ذره خط‌تون [آااااا] یه کم سخت خونده می‌شه، ولی مشکلی نیست...
خردگرا دفتر را به تندی از دست دخترک می‌کشد و آن را 30 صفحه به جلو ورق می‌زند: جزوه‌ی این درس اینجاست خانوم، اون واسه یه درس دیگه‌ست....
دختر :باشه میشه چند دقیقه ببرمش از روش یه کپی بزنم بعد براتون بیارم‌اش؟
خردگرا: باشه...

بعد از چند دقیقه :
دختر: ببخشید واقعا، زحمت‌تون شد، خیلی ممنون از لطفی که کردید، مرسی از شما، امیدوارم جبران کن....همینجا خردگرا حرف‌اش را قطع می‌کند با این امید که بالاخره از این ملال رها شود و ادامه‌ی موزیک‌اش را بتواند گوش بدهد: خواهش می‌کنم...
دختر: ببخشیدا، من می‌تونم شماره‌ی داشته باشم که اگه یه وقت به مشکلی برخوردم باهاتون تماس بگیرم؟ ببخشیدا ...
خردگرا ( با همان نگاه سرد، لحظه‌ای به او خیره می‌شود، دختر نگاهش را می‌دزدد): یادداشت کنید، ولی فکر نکنم حتا با کمکای منم چیزی بتونید بفهمید! (انتهای کلاس دوباره منفجر می‌شود.)
:e415::e415::e415:

باریک‌اندیشی افراطی خردگرا موجب شده که قلم او بسیار قوی‌تر از تکلم او باشد. بنابراین دفترچه از دو جهت برای او بهشت محسوب می‌شود: یک آنکه اینجا او می‌تواند تا بی‌انتها اندیشه‌اش را جولان دهد و با قلم خویش دیگران را به تحسین وادارد و دیگر اینکه اینجا تنها جایی‌ست که او صمیمانه می‌تواند به دیگران بگوید نفهم، احمق کسشر نگو، هیچی نفهمیدی واقعا .... . از این جهت او پیرامونِ این جامعه‌ی کوچک اندکی دلواپس نیز هست! از اینکه اینجا جنده شود و هم‌همه برپا شود و پای هر ننه‌قمری به اینجا باز شود سخت بیزار است و هم اینکه هر گونه زوالِ کاربرانِ اینجا و گفتگوهای‌شان پیرامون موضوعاتِ سخیف (همچون زنان!) او را به حسرت وامی‌دارد و گاه هتا او را آشفته می‌کند!

مثلا من وقتی آن شب این پستِ او را دیدم داشتم از خنده خودم را خیس می‌کردم:

اگر پرداختن تان به یک بحث جدی با من، به مودِ لحظه ای شما بستگی دارد؛ پیشنهاد می کنم خودتان را با خانم ها سرگرم کنید...
حال مگر در بیرون از اینجا چند نفر پیدا می‌شوند که به این چنین سخنی اینگونه منطقی پاسخ دهند؟ :

رشنالیست عزیز ناراحت نشید،من واقعا الان نمیتونم تمرکز کنم شاید فردا شاید هم تا اخر هفته تمرکز کافی رو پیدا کنم،شما که دوست ندارید چرت و پرت تحویلتون بدم:))



او از جهاتِ زیادی به من شباهت دارد و دقیقا به همین خاطر است که بیش از دیگران همه جا به دنبالِ من است که به کمترین چرندگویی من سخت تاخته و تودهنی به سویم روانه سازد:e415:.

من بعید نمی‌دانم که زندگی او تقریبا بی‌حساب و کتاب می‌گذرد چرا که او امور روزمره و وقت گذاشتن برای آنها را عامیانه و بی‌ارزش می‌شمارد. چندان برایش مهم نیست که چه غذایی می‌خورد، لباس‌هایش اتو دارند یا خیر و ... اما پیرامون یکسری چیزها بسیار دقیق عمل می‌کند: او هر کتابی را نمی‌خواند و من مطمئن هستم که ده‌ها کتاب بوده که ده برگ خوانده و بعد با عصابنیت آنها را به گوشه‌ای پرت کرده، لعنتی به نویسنده‌اش حواله داده و دیگر هرگز نه آن کتاب را خوانده و نه از آن نویسنده کتابی، هر موسیقی‌ای گوش نمی‌دهد و در این مورد اصلا به توصیه‌ی دوستان توجهی ندارد ، موسیقی محبوبِ او خاص است و شدیدا به سبک‌هایی خاص از موسیقی وفادار است و ترجیح می‌دهد که به جای موسیقی جدید چرند به همان موسیقی متعالی و محبوب اما تکراری خودش گوش بدهد، از هر صد فیلمی که به دست‌اش را می‌رسد شاید یکی را تا انتها ببینید و اگر فیلمی را تا انتها ببیند چندبار آن را دوباره از نو می‌بیند و مدتها فکرش پیرامونِ آن فیلم مشغول است.

از جهتی دیگر او آدمی‌ست بسیار سخت‌کوش. برای رسیدن به اهدافِ خویش لازم باشد از هفت کوه و هفت دریا هم می‌گذرد. خصلتِ دیگرِ او به نظرم کله‌شق بودنِ او است. من مطمئنم که او در کودکی بارها از بچه‌های محل و مدرسه کتک خورده و در دبیرستان و دانشگاه بارها با استادهایش واردِ جدل‌های لفظی طولانی شده. برای او اصلا مهم نیست که اطرافیان‌اش چه فکری نسبت به او می‌کنند، مهم این است که آنچه که از نظر او درست و اصیل است نمایانده است.

جزمیتِ او خصلتِ دیگر او است که خب این همان خصلتِ کله‌شقی او است که از محیطِ اجتماعی و فردی به عرصه‌ی اندیشه‌هایش سرایت کرده! او هرگز نمی‌تواند با تردید سر کند! تردید او را بیمار کرده و از پا می‌اندازد. شده به هر قیمتی حتما باید به یقین دست یابد حتا اگر قرار باشد روزهای پیاپی مطالعه و تحقیق کند. از همین چهت از نظر او چیزی مثل تاریخ از نظر او به کلی بی‌آبرو و رسواست! یا مثلا او اگر همه‌ی پست‌های یک تاپیک را در اینجا نخواند ابدا پاسخی بدان نخواهد نوشت.

در خانواده او پسر بزرگ بوده به همراه یک برادرِ و یک خواهر کوچکتر از خودش و همین فرزندانِ کوچکتر باعث شده که او از جمعِ پدر و مادر خویش دور شود و با خشمی مقدس خودش را درونِ اتاقِ خویش با درس و مشق و کتاب و چیزهای «مهند» مشغول سازد!

شمارِ دوستانِ او بسیار محدود است چرا که او نیازی به دوست و همنشین در خود نمی‌بیند! بیرون از اینجا مردم حقیقتا بیشتر از دقایقی چند نمی‌توانند آدمهای بسیار عجیبی مثل او را به عنوانِ همنشین و هم‌سخن تحمل بکنند و تازه اگر هم آنها بتوانند خردگرا را تحمل بکنند، او نمی‌تواند عوام را تحمل بکند! یکی از جهاتی که او شبیه من است همین است. اما تفاوتِ او با من در این است که او دارای اعتماد به نفسی عمیق، جدیت و صلابتی خلل‌ناپذیر و عزمی سنگین است و همین است که او هرگز به این سرافتی که بخواهد همرنگِ جماعت شود نیافتاده و من اما مدتی‌ست دراز که تسلیم شده و دیگر تاب‌ِ انزوا را ندارم! مدتی پیش زمانی که دوستی از من پول می‌خواست، من نیز همچون خردگرا چنین پاسخ می‌دادم:
پول دارم ولی به تو اعتماد ندارد، چون اون دفعه که بهت قرض دادم با قباحتِ تمام خودتو زدی به اون راه و دیگه پس‌اش ندادی!
الان اما می‌گویم: ببخشید بخدا، الان واقعا دستم خالیه، به جان عزیز خودت، تا همین دو سه روز پیش اگه بهم می‌گفتی حتما بهت می‌دادم، الان هرچی داشتم دادم به این مکانیکِ بی‌انصاف واسه تعمیر ماشین‌ام!

خردگرا خواب‌هایی سنگین اما دارد اما شاید 2 سال کمبود خواب داشته باشد، کم بیمار می‌شود و اگر بیمار شود خودش خودش را معالجه می‌کند، نه اینکه از دکتر بیزار باشد یا به علم پزشکی بی‌اعتماد باشد، بلکه حوصله دکتر رفتن و در صف ماندن را ندارد، مصرف قرص‌‌اش بالاست، از قلیان و الکل بیزار است تقریبا اما روزی چند نخ سیگار می‌کشد، از مواد مخدر به مشتقاتِ تریاک علاقه‌ی ندارد اما به ماری‌جوانا و حشیش علاقه‌ی زیادی دارد، هرگز ساعت دست‌اش نمی‌کند، گوشی بسیار ساده‌ای دارد که تنها قابلیتِ افزون بر توانایی تماس ، پخش موزیک است و از اس ام اس هفته‌ای شاید دو سه بار استفاده کند، مطالعه کردن، فیلم دیدن و موسیقی گوش دادن‌اش همراه با مناسک خاصی‌ست چنانکه در حین انجامِ این کارها به کلی از جهانِ بیرون کنده می‌شود و هر عامل مزاحمی می‌تواند او را خشمگین کند و ...

جدا از اینها او آدمی‌ست مهربان و خوش‌قلب. اگرچه هرگز دلتنگِ کسی نمی‌شود اما وقتی کنارِ دیگران است از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمی‌کند. کینه‌جو و تندخو است، اهل مدارا و سازش با شیادان نیز نیست. او نیز همچون من بارها با فروشندگان درگیر شده و از بازاری‌‌ها بیزار است....

پیرامون دلبستگی او با خردگرایی در پستی دیگر خواهم نوشت. فعلا بیش از این گفتن جایز نیست.

undead_knight
10-05-2014, 01:44 AM
داریوش اسپاگتی از سر تقصیرت نگذره یادم اوردی بحث نیمه تموم داشتم:))

Rationalist
10-06-2014, 06:31 PM
به گمانِ من او شخصی‌ست...
نوشتارت موجب شگفتی من شد...
ولی آیا داریوش...

Dariush
10-06-2014, 06:34 PM
نوشتارت موجب شگفتی من شد...
ولی آیا داریوش...
درود.
بگویید ببینم کجایش شما را به شگفتی انداخته؟ نکند به این خاطر که خیلی نزدیک به واقعیت است؟
؟؟؟

Rationalist
10-06-2014, 06:46 PM
داریوش اسپاگتی از سر تقصیرت نگذره یادم اوردی بحث نیمه تموم داشتم:))
(__/ \__)
......^

Dariush
10-23-2014, 12:43 PM
داوطلب ِ دیگری نیست؟

Soheil
10-23-2014, 01:24 PM
داوطلب ِ دیگری نیست؟

من که خوشم میاد. جالب و هیجان انگیزه. فک کنم اونقدر اینجا نوشتم که بتونم داوطلب بشم.

اینکه یک جمع سالها همدیگه رو از دور بشناسند بدون اینکه هتا عکسی از چهره واقعی هم دیده باشند. به نظرم همچین رابطه ای بسیار عجیب و شگفت انگیز هست و نظیرش کمتر وجود داشته.

Ouroboros
10-24-2014, 03:12 PM
بی‌باک از من خواسته درباره‌ی او نظرم را بنویسم، راستش الان که نتیجه را نگاه می‌کنم می‌بینم بهتر بود چنین درخواستی نمی‌کرد! :e108:

امیدوارم از من نرنجند:

به نظر من او آدمی‌ست به شدت ضعیف‌النفس که توان کنترل خود را ندارد. احتمالاً از خانواده‌ای مرفه می‌آید، یا حداقل همیشه از بیش از آنچه نیاز داشته برخوردار بوده. درون‌گرایی روش او برای روبرو نشدن با واقعیت‌های ناپسند زندگی‌اش است. به گمانم چندجا گفته که همجنسگراست، که واقعاً رقت‌انگیز است، زیرا چگونه آدمی هیچ هویتی فراتر از «گرایش جنسی» خود ندارد؟! او همچنین به شدت ریسک‌گریز و نرمخوست تا حدی که من حتی یکبار او را در حال مبارزه برای عقایدش ندیده‌ام، بلکه ترجیح می‌دهد زمین مشترکی پیدا بکند و با خصم خود به توافق برسد تا بر او پیروز بشود. این نشان می‌دهد ضعف او تا اندازه‌ی بسیار زیادی خودخواسته و خودساخته است.

او را روشن‌پوست و لاغر و دارای استخوان‌بندی ریز تصور می‌کنم. آدم احتمالاً بسیار آرام و ساکتی‌ست. همینطور گمان می‌کنم با آنکه آدم از نظر اجتماعی نسبتاً موفقی‌ست، هیچ‌وقت از جایگاهی که در جمع پیدا کرده راضی نیست. احتمالاً شلوارهای گشاد و ورزشی می‌پوشد، همیشه سه تیغ می‌کند، به ظاهر خودش اهمیت زیادی می‌دهد و دندانهای خیلی مرغوبی دارد. به شدت عاطفی‌ست، چنانکه هر محرک کوچکی عواطف او را برمی‌انگیزد اما قادر به بیان درست یا دادن پاسخ متناسب به آن‌ها نیست. به احتمال قوی، هیچ دوست واقعاً صمیمی نداشته، اما دوست الکی زیاد دارد.

هنوز خیلی جوان و خام است و جای پیشرفت زیاد دارد. نصیحتی که به او می‌کنم این است که فکر خارج رفتن را از سرش بیرون بیاندازد، از تلاش برای توجیه و چپاندن سبک زندگی خودش به دیگران دست بردارد، به جای «آشوبگری» و این قبیل مسخره‌بازی‌های نوجوانانه و سخیف، بکوشد قوانین و قواعد حقیقی سیستم‌های اجتماعی را بیاموزد و از آن‌ها برای پیشرفت استفاده بکند. به جای تلاش برای ارائه‌ی تصویر «هیچکس منو نمی‌فهمه» و «ای کاش بدنیا نمی‌آمدم» به خانواده‌اش احترام بگذارد و بکوشد از آن‌ها مستقل بشود، و سپس تکیه‌گاهی برای آن‌ها باشد. هیچ‌وقت خودش را بطور آگاهانه از دیگران پائین‌تر قرار ندهد. صرف اینکه کیر و کون دوست دارد را تبدیل به برچسب هویتی برای خودش نکند که هویت مرد برآمده از رفتار مبتنی بر شهامت، عزت‌نفس، رفاقت و غیرت اوست نه اینکه کیرش را به کجا فرو می‌کند.

با اینهمه انسان خیرخواه و خوبی‌ست، و برای او آرزوی موفقیت دارم. :e056:

Soheil
10-24-2014, 08:39 PM
ببخشید؟:e523: من همچین حرفی نزدم و نگفتم همجنسگرام. خب مثل اینکه این پنداشتِ اشتباه بخش قابل توجهی از قضاوت(تصور) شما رو تحت الشعاع قرار داده. (به هر حال شما اولین نفری نیستی که همچین تصوری داشتی و مطمئنا آخرین نفر هم نخواهی بود.)

در مورد اینکه فرمودی فعلا فکر خارج رفتن رو از سرم بندازم جالبه بخاطر دارم این جا (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%82-%D8%B4%D8%A8-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C-672/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-389.html#post39218) دقیقا عکس همین پیشنهاد رو کرده بودید.

anyway... باید بگم من از اول زندگیم بسیار کنجکاو بودم و دلیل اصلی این درخواست هم همین کنجکاوی بود. ناراحت شدنی هم در کار نیست و از اینکه بفهمم دیگران چه تصوری ازم دارند بسیار خوشحال میشم. پست شما هم برام ارزشمند بود و فکر میکنم باید بخاطر صراحتت که قدری کنجکاوی من رو ارضا کرد تشکر کنم امیر جان.:e303:

@Ouroboros

Ouroboros
10-25-2014, 06:34 AM
ببخشید؟ من همچین حرفی نزدم و نگفتم همجنسگرام. خب مثل اینکه این پنداشتِ اشتباه بخش قابل توجهی از قضاوت(تصور) شما رو تحت الشعاع قرار داده. (به هر حال شما اولین نفری نیستی که همچین تصوری داشتی و مطمئنا آخرین نفر هم نخواهی بود.)

اوپس، پس من از شما عذرخواهی می‌کنم. :e40a:
ببینید اگر کسان دیگری هم نسبت به شما چنین نظری پیدا کرده‌اند باید کمی بیشتر مراقب رفتارتان یا حرفهایتان باشید. من اینرا برای خودتان می‌گویم چون آن بیرون هیچ دوستی به شما حقیقت را نخواهد گفت مبادا برنجید، و دشمنان هم حقیقت را تنها به عنوان سلاحی برای رنجاندن شما مورد استفاده قرار خواهند داد(دلیل اینکه اینجا حق‌گویی من تا این اندازه مهیب به نظر می‌آید). اگر چهار نفر اینرا اندیشیده‌اند و با صدای بلند گفته‌اند، می‌توانید مطمئن باشید که چهل نفر اندیشیده‌اند و چیزی نگفته‌اند. حالا بجز این، چقدر دقیق بود؟


در مورد اینکه فرمودی فعلا فکر خارج رفتن رو از سرم بندازم جالبه بخاطر دارم این جا دقیقا عکس همین پیشنهاد رو کرده بودید.
تناقض‌گویی‌های من طی سالیان که کارش از این حرفها گذشته، اما من آن زمان هنوز این پدیده را مشاهده نکرده بودم: مردی که بزرگ شده تا انتظار اهمیت و ارزش به طور پیشفرض را داشته باشد، در جامعه‌ی خود با بی‌اعتنایی و بی‌ارزشی روبرو می‌شود. با کمی اندیشه‌ی سطحی به این نتیجه می‌رسد که اگر جامعه هیچ ارزشی برای او قائل نیست و اهمیتی به او نمی‌دهد به خاطر بیمار بودن آن جامعه است و تصمیم می‌گیرد به جامعه‌ی بهتری برود که در آن ارزش بیشتری برای انسان‌ها قائل هستند. آنها که موفق به این کار می‌شوند اما خیلی زود خودشان را دوباره در همان موقعیت پیدا می‌کنند. از هر هزار نفر شاید یک نفر آنقدر باهوش باشد که به این نتیجه برسد «شاید من واقعا ارزشی ندارم؟»، ۹۹.۹۹٪ به این نتیجه می‌رسند که چه می‌دانم، فرانسه خوب نیست و آمریکا بهتر است، آمریکا خوب نیست کانادا بهتر است، کانادا خوب نیست آلمان بهتر است و ...

من آب پاکی را روی دست هرکس که اینجا قصد مهاجرت دارد بریزم: همه‌ی جای دنیا به طور پیشفرض دارای ارزش صفر مطلق هستید مگر آنکه خلافش را به طور روزمره اثبات بکنید. اگر در جامعه‌ی فعلی ایران قادر به این کار نبوده‌اید، مطمئن باشید در هیچ جامعه‌ی دیگری هم قادر به آن نخواهید بود.


anyway... باید بگم من از اول زندگیم بسیار کنجکاو بودم و دلیل اصلی این درخواست هم همین کنجکاوی بود. ناراحت شدنی هم در کار نیست و از اینکه بفهمم دیگران چه تصوری ازم دارند بسیار خوشحال میشم. پست شما هم برام ارزشمند بود و فکر میکنم باید بخاطر صراحتت که قدری کنجکاوی من رو ارضا کرد تشکر کنم امیر جان.
خوب خدا را شکر که از من نرنجیده‌اید دوست گرامی. :e306:

Soheil
10-25-2014, 08:54 PM
اوپس، پس من از شما عذرخواهی می‌کنم. :e40a:
ببینید اگر کسان دیگری هم نسبت به شما چنین نظری پیدا کرده‌اند باید کمی بیشتر مراقب رفتارتان یا حرفهایتان باشید. من اینرا برای خودتان می‌گویم چون آن بیرون هیچ دوستی به شما حقیقت را نخواهد گفت مبادا برنجید، و دشمنان هم حقیقت را تنها به عنوان سلاحی برای رنجاندن شما مورد استفاده قرار خواهند داد(دلیل اینکه اینجا حق‌گویی من تا این اندازه مهیب به نظر می‌آید). اگر چهار نفر اینرا اندیشیده‌اند و با صدای بلند گفته‌اند، می‌توانید مطمئن باشید که چهل نفر اندیشیده‌اند و چیزی نگفته‌اند.

بخش بسیار قابل توجهی از فعالیت من در "وب" برای اثبات درست بودن عقیده و ذهنیتم پیرامون همجنسگرائی بوده و این همیشه باعث شده مخالفان من و کلا آدمای کم اطلاع تر ذهنشون بره به این سمت که بنابر همین فعالیتها و اظهاراتم حتما همجنسگرا هستم. با این حساب من چندان خودمو مقصر نمیدونم که بقیه همچین تصوری ازم داشته باشند و اصلا این آنچنان برام مهم هم نیست. آخه برای جلوگیری از این دید باید هر جا مطلبی نوشتم داد بزنم که من دگر جنسگرا هستم و همجنسگرا نیستم یا به خودم تابلو نصب کنم یا اینکه... دست از مطلب نوشتنهام پیرامون همجنسگرائی بردارم! به جز اینها چندان کاری نمیشه کرد. هر چند به این انتقاد شما(بخصوص بخاطر اینکه اینبار چون شمائی این تصور براش پیش اومده) فکر میکنم و سعی میکنم بیشتر مراقبت کنم تا سوءتفاهم پیش نیاد. در این فروم و کلا در میان کاربران فرهیخته تر کمتر چنین چیزی دیدم و از شما هم انتظار ِ همچین برداشتی نداشتم.

در محیط بیرون از محیط مجازی هم که این مسئله و مشکل چندان مطرح نبوده. البته هر جا درباره این مساله جفنگ بشنوم جوابشونو میدم و بخوبی هم میدم چون جواب همه ایرادهاشونو دارم. و من همیشه به شوخی و برای سر به سر گذاشتن اینو به بعضیا گفتم که همجنسگرام.


حالا بجز این، چقدر دقیق بود؟

راستش با توجه به اینکه در مورد خودم و احساساتم پنهان کار خوبی نیستم انتظارم بیشتر بود و به مراتب کمتر از حد انتظارم به واقعیت نزدیک بود. حتی بدون احتساب اون مورد همجنسگرائی.

در مورد این :


او همچنین به شدت ریسک‌گریز و نرمخوست تا حدی که من حتی یکبار او را در حال مبارزه برای عقایدش ندیده‌ام، بلکه ترجیح می‌دهد زمین مشترکی پیدا بکند و با خصم خود به توافق برسد تا بر او پیروز بشود. این نشان می‌دهد ضعف او تا اندازه‌ی بسیار زیادی خودخواسته و خودساخته است.

از کجا به چنین نتیجه ای رسیده اید؟ یعنی همچین ذهنیتی از من دارید که برای عقایدم مبارزه نمیکنم؟!


تناقض‌گویی‌های من طی سالیان که کارش از این حرفها گذشته، اما من آن زمان هنوز این پدیده را مشاهده نکرده بودم: مردی که بزرگ شده تا انتظار اهمیت و ارزش به طور پیشفرض را داشته باشد، در جامعه‌ی خود با بی‌اعتنایی و بی‌ارزشی روبرو می‌شود. با کمی اندیشه‌ی سطحی به این نتیجه می‌رسد که اگر جامعه هیچ ارزشی برای او قائل نیست و اهمیتی به او نمی‌دهد به خاطر بیمار بودن آن جامعه است و تصمیم می‌گیرد به جامعه‌ی بهتری برود که در آن ارزش بیشتری برای انسان‌ها قائل هستند. آنها که موفق به این کار می‌شوند اما خیلی زود خودشان را دوباره در همان موقعیت پیدا می‌کنند. از هر هزار نفر شاید یک نفر آنقدر باهوش باشد که به این نتیجه برسد «شاید من واقعا ارزشی ندارم؟»، ۹۹.۹۹٪ به این نتیجه می‌رسند که چه می‌دانم، فرانسه خوب نیست و آمریکا بهتر است، آمریکا خوب نیست کانادا بهتر است، کانادا خوب نیست آلمان بهتر است و ...

من آب پاکی را روی دست هرکس که اینجا قصد مهاجرت دارد بریزم: همه‌ی جای دنیا به طور پیشفرض دارای ارزش صفر مطلق هستید مگر آنکه خلافش را به طور روزمره اثبات بکنید. اگر در جامعه‌ی فعلی ایران قادر به این کار نبوده‌اید، مطمئن باشید در هیچ جامعه‌ی دیگری هم قادر به آن نخواهید بود. خوب خدا را شکر که از من نرنجیده‌اید دوست گرامی. :e306:

بله، بیشتر میخواستم استدلالتون رو بدونم. صددرصد تغییر عقیده بخودی خود عیبی نداره. خب فک کنم آزادی و امنیت برای من خیلی مهمه و نمیخوام بخاطر بیان عقاید یا طرز لباس پوشیدن و ظاهرم یا ... امنیتم به خطر بیافته. میخوام خودم باشم، در ایران نمیتونم خودم باشم. شما اینو پیش فرض گرفتی که انگار هرکس میخواد مهاجرت کنه(یا حداقل من) بخاطر اینه که جامعه(بصورت پیش فرض) براش ارزش قائل نیست. که من نشون دادم حداقل یه دلیل دیگه دارم که دلیل مهمی هم هست.

با این شرایط ِ ایران واقعا تعجب آوره که همچین حرفهایی میزنید. لپ کلام اینکه ما ارزش و اینها نخواستیم، کار به کارمان نداشته باشند و برای ما دندان تیز نکنند کافیست.

:e303::e303::e303:

Rationalist
11-18-2014, 05:28 PM
صرف اینکه کیر و کون دوست دارد را تبدیل به برچسب هویتی برای خودش نکند که هویت مرد برآمده از رفتار مبتنی بر شهامت، عزت‌نفس، رفاقت و غیرت اوست نه اینکه کیرش را به کجا فرو می‌کند.
:e057::e412::e412::e415:

Rationalist
11-18-2014, 05:29 PM
به نظر می رسد که در این جستار، بیش از اینکه شخصیتِ سوژه ی مورد نظر قربانی شود؛ نویسنده گان شخصیتِ خود را برملا کرده و خود جلادِ شخصیتِ خودشان می شوند...

Rationalist
06-24-2015, 07:06 PM
نخستین کسی که چگونگی تصور من از شخصیتش، براستی برایش مهم است، آنچنان برای آن شخصیتی که دارد ارزش قایل است که پنهان بودن هویتش دلیلی بر دوگانگی آن در این محیط مجازی نشده و مایل است تصویر چگونه زیستن خود را در آینه ی واژگان من ببیند؛ آمادگی خود را ابراز کند. لازم به بیان است که من برای هر آنچه پیرامون کسی می نویسم ارزش و اهمییت قائلم، چون برای خودم ارزش قائلم! پس این بیان دیدگاه ممکن است به مقتضای شرایط دیر یا زود داشته باشد، اما سوخت و سوز نخواهد داشت!

m@hdi
06-24-2015, 08:26 PM
نخستین کسی که چگونگی تصور من از شخصیتش، براستی برایش مهم است، آنچنان برای آن شخصیتی که دارد ارزش قایل است که پنهان بودن هویتش دلیلی بر دوگانگی آن در این محیط مجازی نشده و مایل است تصویر چگونه زیستن خود را در آینه ی واژگان من ببیند؛ آمادگی خود را ابراز کند. لازم به بیان است که من برای هر آنچه پیرامون کسی می نویسم ارزش و اهمییت قائلم، چون برای خودم ارزش قائلم! پس این بیان دیدگاه ممکن است به مقتضای شرایط دیر یا زود داشته باشد، اما سوخت و سوز نخواهد داشت!

نمیدانستم که در این تاپیک 9 ماه پیش نامزد شدم برای تجسم شخصیت و زندگی! البته اون موقع در مورد افتخاراتم (ضرب و شتم دختر مردم با سلاح سرد!) و دیوانگیم (طبق آخرین تحقیقات=دو قطبی!) چیزی نگفتم. حالا راحت تر میتونید شخصیت من را مجسم کنید اما زندگیم را خودم هم نمیدانم که به کدام سو میرود که بخوام بگم شما درست میگید یا غلط!

من داوطلب هستم.

Rationalist
06-25-2015, 07:02 PM
من داوطلب هستم.
بسیار خوب!!!:e402:
پس تا هنگام ظهور تصویرتان در آینه ی واژه گانم، همچون من برای مرگ شکیبا باشید!

Soheil
06-29-2015, 11:16 PM
درود

منم دوست دارم. :e056:

Rationalist
07-08-2015, 03:42 AM
آن مرد بدبخت، و هم خوشبخت



وقتی که مهدی از خواب چشم گشود، به یاد آورد که هنوز در آن اتاق لعنتی است...دوباره خورشید نفرت انگیز طلوع کرده بود و یک روز مزخرف دیگر آغاز شده بود. با عصبانیت پتو را بر سرش کشید و محکم چشمانش را بر هم فشرد تا شاید دوباره بتواند به خواب رود اما فایده ای نداشت...کمی غلت زد و اندکی بیشتر برای به خواب رفتن تلاش کرد.اما نمی توانست خود را خواب کند! با یأس و بی حوصله گی از بستر خود برخاست و با کامپیوتری که تنها همدمش بود، به آن تالار سرد و خلوت که فقط چند شبحِ متفاوت از دیگران در آنجا حضور داشتند، نگاهی انداخت. آنگاه چشمان به گود افتاده اش به نوشتار جدیدی جلب شد. روزها پیش زمانی که یکی از شبح های دیوانه می خواست درباره ی زندگی دیگر اشباح بنویسد و هدف این کارش را چالشی برای خودش می دانست، این مهدی بود که پیش قدم شده بود.
مهدی جوانی بود که شاید دیگر فکر کردن به "جوان" بودنش در لبخندی تلخ و مایوسانه خلاصه می شد! بدنی نحیف و چهره ای ناامید داشت و چشمانش بهتر از هر کلامی، روحیه ی مایوس و روان رنجور او را توصیف می کردند.
با ناامیدی بر آن شد که تصور آن شبح دیوانه را در مورد زندگی خودش بخواند. می دانست که شبح دیوانه چندان خوش مشرب نیست...دایم از طغیان عقلانیت و ویرانگری حرف می زد...نقابی که بر چهره داشت خشن، و زبانش تند و تیز بود! در حالیکه بسیاری از روان پزشکان و روشن فکران در پی درمان و دادن امید به زندگی برای مهدی بودند، شبح دیوانه او را به شکیبایی برای سعادتی چون "مرگ" فرامی خواند! اما آن شبح چه طور از زیستن زیبا و به قول خودش خردگرایانه سخن می گفت؟! چه طور زنان را پست و احمق می خواند در حالیکه حرف از عــشــق می زد؟ چه طور لذت ها را خوار می داشت در حالیکه حرف از اصالت لذت ها می زد؟‌ و چه طور این جهان را تاریکی مطلق توصیف می کرد، هر چیزی که در آن معنا می داد را پوچ می ساخت اما از ساختن معنا و دیدن جهانی روشن حرف می زد؟! آیا براستی او یک دیوانه نبود؟
این موضوع چندان برای مهدی اهمییتی نداشت! فقط کمی کنجکاو بود که ببیند آن شبح دیوانه چه طور شخصیت و زندگی اش را توصیف می کند. می خواست که به اجمال و به سرعت خواندن نوشتار را تمام کند، چون حوصله و تمرکز فکری مناسبی نداشت. اما در همان لحظه درخشش فکری عجیب، و متفاوت از افکار رنج آورِ روزانه به ذهنش خطور کرد:
" من که آخر نفهمیدم چه معیاری برای دیوانه خواندن کسی وجود دارد؟ اینکه جامعه، روان پزشکان، خانواده و یا هر کس دیگر بگوید فلان شخص دیوانه است، آیا می توان او را دیوانه خواند؟مگر این طور نبوده که بسیاری از روان شناسان و فلاسفه ی برجسته ی تاریخ، بر سر این موضوع بحث ها و جدل ها داشته اند؟ مگر جز این است که بسیاری از روان پزشکان خود در زیستنشان با رنج ها و مشکلات روانی دست به گریبان هستند ولی جرات اعتراف به آن را ندارند؟!"
آن فکر عجیب با پرسش هایی زنجیره وار ادامه داشت: "چرا من باید هر چه آنها در موردم گفتند قبول کنم؟چرا خودم را به دست اینها بسپارم؟ مگر تا به حال داروهایشان چه قدر برایم موثر بوده اند؟‌ مگر یک روان پزشک در نهایت کیست؟ چرا نمی شود که من خودم این زندگی احمقانه را درست کنم؟"
ناگهان افکار دایمی و مایوسانه اش به شدت هجوم آوردند:
"ولی آن نیروی ماورای طبیعی لعنتی اجازه نمی دهد که آب خوش از گلویم در زندگی پایین رود!چه قدر تلاش کردم که خودکشی کنم! اما آن نیروی لعنتی می خواهد که من زنده بمانم و رنج ببرم. ولی من آخر خودکشی می کنم...! خودکشی می کنم...! وقتی در این جهان همه چیز جبر کامل است... وقتی در چنین خانواده ای به دنیا آمده ام... وقتی من همیشه فردی بی مسئولیت بوده ام...همیشه بی عرضه و بدبخت...وقتی همه ی نیروی جنسی ام در خودارضایی و فیلم های پورن خلاصه می شود و موفقیتم تنها در توهمات ذهنی و بازی های رایانه ای وجود دارد...آه...هـ...هیچ چیزی برایم لذت ندارد و تنها باید سعی کنم که خودکشی کنم...هــ...ا هــ...و "
پس از لحظه ای سکون، مهدی تاملی در خویشتن کرد...روانش آرام گرفت و دوباره آن فکر عجیب همچون نوایی آرام بر ذهنش گذشت:
"ولی من چه قدر از جنبه ی فلسفی نسبت به وجود آن نیروهای ماورای طبیعی اطمینان دارم؟ چه طور می توانم جبر مطلق را اثبات کنم؟یا نیستی مطلق بودن مرگ را؟ به کدام دلیل منطقی من محکوم هستم به فردی بی عرضه، کسی که در زندگی هیچ لذتی نباید ببرد! حتی عرضه ی خودکشی را هم نباید داشته باشم؟! اصلا چه قدر از خودِ منطق و هستی شناسی و شناخت عقلانی می دانم؟! چه طور می توانم ادعا کنم که شناختم از خودم و جهان اطرافم کامل است؟! اینکه خدا و دین را به پرسش بگیرم و یا در مورد نظریه تکامل و داروین و ماده گرایی چیزی بدانم یعنی خیلی آگاه شده ام؟! "
دوباره زنجیره ی پرسش هایی عجیب و مرموز در ذهن مهدی شعله ور شدند، تا اینکه ناگهان به پرسشی اساسی رسید: "ولی اگر همه ی اینها خودفریبی باشند چه؟ مگر میلیون ها نفر به دین اعتقاد ندارند؟ ولی بر اساس اعتقادشان زندگی می کنند؛ می کشند و جان می دهند! چگونه است که تقریبا همه ی مردم برای ناکامی ها و اشتباهات خود توجیهی شگفت آور دارند؟ فرومایه گی شان را به گردن جهان و دیگر انسان ها می اندازند و زشتی های خود را به دیگران نسبت می دهند! مگر امروز در علم ثابت نشده که جهان اصلا آنطوری نیست که ما می بینیم و احساس می کنیم؟مگر ثابت نشده که ذهن انسان آنچه را که به سودش است به یاد می آورد و باور می کند؟ من اگر واقعا می خواهم خودکشی کنم و با استدلالی عقلانی و روشی منطقی به آن رسیده ام، چرا فورا رگ های خود را نمی برم؟ چرا سرم را آنقدر به دیوار نمی کوبم تا دریابم که آیا این نیروهای ماورای طبیعی واقعا هستند یا نه؟ چرا هدفم به خودکشی، بیشتر به نمایش اسم آن و جلب توجه سایرین ختم می شود؟ آیا این فریادهای "خودکشی می کنم...خودکشی می کنم" هایم از یک دستگاه فلسفی کامل منتج شده اند؟!
یعنی تمام زندگی من همین بود؟ بنشینم گوشه ی خانه و فیلم پورن و خودارضایی و بالا و پایین کردن صفحات آن فرومِ سوت و کور و ناله از بی عرضه بودنم و از سیاهی جهان؟ با این نگرش و نگاهم به خود،زندگی و جهان چه طور باید انتظار لذت بردن و موفقیت را داشته باشم؟!
چه طور می شود که کسی چون استفان هاوکینگ که لمس بر روی صندلی چرخ داری افتاده و فقط قادر است چشمانش را حرکت دهد، یکی از بزرگترین اخترفیزیکدانان جهان می شود؟ کسی که تنها با اتکا به ذهن و تصورش کیهان را درمی نوردد و نظریه های فیزیک مدرن را حلاجی می کند؟ چه طور فیلسوفی چون بوئتیوس در زندان و زیر شکنجه به فلسفیدن می پردازد و کتابی ماندگار در فلسفه می نویسد؟ "
و سپس به شکلی شفاف تر به خودش اندیشید: "آیا شرایط من از آنها بدتر بوده؟ آیا من از این افراد بدبخت ترم؟ منی که اینچنین در زبان انگلیسی با استعداد هستم... به خوبی در دین تعمق می کنم و به نقد عقلانی آن می پردازم و در دانشگاه و بحث های علمی به خوبی می درخشیدم؟ حیف این بدن و اندام های هنوز سالمم نیست؟ حیف این مغز نیست که پیچیده ترین و شگفت انگیز ترین دستگاه در تمام جهان است؟! آیا من فردی بی عرضه هستم؟ چرا؟! این همه شکوه و شکایت چه سودی برایم داشت؟ آیا دیگر از تحقیر و زبونی خسته نشده ام؟ چه می شود که من هم به طور اساسی دیدگاهم را نسبت به جهان تغییر دهم؟چه می شود که مسئولیت هر ناکامی را خودم به عهده بگیرم؟ از جهان و انسان ها هیچ چشمداشتی نداشته باشم و در لحظه زندگی کنم؟ بپذیرم که نتوانستم دختری را که به شکل همسر آینده ام می دیدم درک کنم...نتوانستم رفتارهایش را بفهمم و برایش مردی کامل باشم...چندان مهم نیست که او چگونه رفتار کرد، این مهم است که من چه کردم...
چه می شود اگر مشکلات را به راستی چالشی لذت بخش بدانم نه مشکلی مایوس کننده...به رهایی ام از دین افتخار کنم و ارزش چیزهایی چون حقیقت،عدالت،صداقت،شجاعت و صراحت کلام را به طور عمیق درک کنم...با هر انسانی بتوانم نقاط مشترک پیدا کنم و از آنها بیاموزم... در جمع دوستانم و یا در خانواده دستکم در آن موضوعاتی که برای آنها هم جذاب است صحبت کنم و حتی با قدرت بیان و اثر قدرت روانی خود بتوانم موضوع صحبت را به موضوعات مورد نظر خودم بکشانم.
همین طوره همه ی مردم حتی بیسواد ترین و ظاهرا بی همه چیز ترین آنها هم ممکن است چیزی برای آموختن به من داشته باشند، فقط باید با ظرافت و تیزبینی به رفتارهای آنها بنگرم... بتوانم زشتی ها و زیبایی های خلق و خوی شان را دریابم و از تجربیات زندگی شان استفاده کنم. باید و حتما با دیدگاهی کاملا جدید و مسئوولانه به جهان، رابطه ای جدید هم با جنس مخالف آغاز کنم...این می تواند مهم ترین چالش من در موفقیتم باشد! چرا که زنان جلوه ای ناب از طبیعت این جهان هستند. این بار باید تلاش کنم آنها را عمیقا بفهمم...به بهترین شکل برایشان مردی رومانتیک باشم...از عشقم به آنها و زیبایی هایشان سخن بگویم و در تلاش باشم تا برایشان همواره چون کوهی قابل اتکا باشم. تلاش کنم که شادشان کنم و اگر با همه ی اینها باز هم از من دوری کردند، دروغ شنیدم یا خیانت دیدم... ایراد کار را در خودم ببینم که حتما نتوانسته بودم مردی کامل باشم."
سپس مهدی از پنجره نگاهی به بیرون انداخت...خورشید می درخشید...زمین آرام بود و شهر زنده! انگار که درخشش خورشید، آرامش زمین و تکاپوی شهر همه با زبانی مخصوص به خودشان از مهدی می خواستند که زندگی ای زیبا و باشکوه بسازد، زبانی که مهدی تاکنون هرگز به آن توجه نکرده بود. سپس نگاهی به اتاق کرد، چند کتاب در اطراف میزش افتاده بودند که مدت ها در حسرت خوانده شدنشان توسط او بودند. جالب بود! آنها هم حرف می زدند اما تاکنون حرفشان شنیده نشده بود!
برای لحظه ای مهدی احساس انرژی و شعف فراوان داشت...از جای برخاست... دستانش را مشت کرد و سینه اش را ستبر، بیشتر در خویشتن خود متمرکز شد و توجهش به نفس هایش جلب شد. با تمرکزی آگاهانه و ارادی نفسی عمیق کشید...حتی نفس کشیدنش هم با احساسی خوب همراه شده بود. او خیلی ساده احساساتش را تغییر داده بود و کافی بود که در هر لحظه بر آنچه که آن فکر عجیب در ذهنش شعله ور ساخته بود عمیقا تمرکز کند، عمیقا بیاندیشد و عمیقا درکش کند! بتواند به باورهایی قوی برسد...اهدافی بسیار جذاب و ارزشمند برای خود برگزیند تا انفجار اشتیاق و انگیزه را در خود احساس کند و با ارده ای آگاهانه باورهایش را عینا تجربه و زندگی کند، تا آنکه حتی برای مرگ هم معنایی زیبا بسازد. دیگر چندان مهم نبود که براستی خانواده، روان پزشکان یا آن شبح دیوانه چه اشخاصی هستند و در حرف هایشان چه طور زندگی مهدی را توصیف می کنند، بلکه فقط دیدگاه مهدی نسبت به زندگی اش، نسبت به آنها و نسبت به تمام جهان مهم بود.


4784

m@hdi
07-08-2015, 08:10 AM
وقتی که مهدی از خواب چشم گشود ....

شما توانایی بالایی در نوشتن متن های ادبی دارید. از نظر منطقی مقداری کمتر. از نظر پیش بینی تا حدی درست.

من هیچوقت از خودکشی به دنبال جلب توجه مثل اکثر دختران و زنان نداشتم. توی تیمارستان هم که یک بار شامپو خوردم به این امید که بمیرم و بعد منو بستن نگهبان میگفت تو اگه خودکشی کن بودی قبل از اینکه بیای اینجا مرده بودی! حرومزاده ها (چه پرستارا چه نگهبانا) چون میدونن خودکشی موفق در تیمارستان براشون مسئولیت داره بهم میگفتن برو بیرون خودکشی کن! "اصلا مرگ و زندگی من تخمشونم نبود!" باور کنید روانشناسا و روانپزشکا هم همینطورن. ولی من همیشه به این امید که بمیرم خودکشی کردم و "به هیچ وجه قصد جلب توجه نداشتم." رگ دستمو بزنم طول میکشه تا بمیرم و منو میبرن بیمارستان البته هم رگ دست و هم شاهرگ گردن زدنش نیاز به خایه داره که من ندارم! من خایه پریدن از ارتفاع رو دارم ولی رگ زدن نه.

نیمه دوم متن شامل به خود آمدن من میشد! در حالی که من مطمئنم که اگر اولین قدم در راستای به خود آمدنم را بردارم نیروهای ماوراالطبیعی زندگی رو برام جهنم میکنن تا به حالت قبل برگردم. حالا میخواید باور کنید میخواید باور نکنید.

Nikzad Mehrazmanesh
07-08-2015, 06:58 PM
من خایه پریدن از ارتفاع رو دارم

پس چرا نمی پری؟

m@hdi
07-08-2015, 08:52 PM
پس چرا نمی پری؟

چون الان تو خونه حبسم! این بار اگه بتونم پول جور کنم و فرار کنم آژانس میگیرم میرم پل مدیریت میپرم پایین.

Alice
07-09-2015, 05:05 PM
توصیف رشنالیست عـــالی بود. واقعن لذت بردم. منم الان چهار پنج ساله همه بچه ها رو خوب میشناسم؛ هرکی دوس داشت بگه من توصیفش کنم.

Rationalist
07-10-2015, 10:09 AM
توصیف رشنالیست عـــالی بود. واقعن لذت بردم.
ممنونم! ولی با تمام تلاشی که کردم، گویا موفق نشدم حس هم دردی و آنچه را که کارآمدیش را تجربه کرده بودم، برای مخاطب مورد نظر انتقال دهم.
از @m@hdi (http://www.daftarche.com/member.php?u=443) هم سپاس گزارم از اینکه داستان را خواندند و پوزش می خواهم اگر وقتشان در این راستا بیهوده تلف شد.

باید خیلی بیشتر تلاش کنم تا هنر نویسندگی را درک کنم...





منم الان چهار پنج ساله همه بچه ها رو خوب میشناسم؛ هرکی دوس داشت بگه من توصیفش کنم.
به گمانم مدت ها پیش می خواستید مرا توصیف کنید! ضمن اینکه در شش ماه گذشته، من شاهد تغییراتی اساسی در خویش بوده ام.

Alice
07-14-2015, 06:34 PM
به گمانم مدت ها پیش می خواستید مرا توصیف کنید!

ممممم.. بعله:

====>


قبل از اینکه نظرم رو درباره راسیونالیست بدم اجازه می دوم دوستان منم مسخره کنن


====>




کی گفت خانم ها صلاحیت حضور و ابراز عقیده را در اینجا دارند؟!

Rationalist
07-15-2015, 04:26 PM
@Alice آیا باور کنم که شما همه ی آن حرف هایی که حاصل سال ها رنج و خون و اشک بوده را جدی نمی گرفتید، اما آن جمله ی شوخی را جدی گرفته اید؟!