PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفتگوهایی پیرامون خردگرایی



Dariush
08-08-2014, 09:25 PM
امیدوارم این جستاری پربار باشد برای گفتگو و نقد خردگرایی.

از آنجا که من از روزِ نخستی که با فلسفه آشنا شدم یک خردگرای جزمی بودم، شاید شخص مناسبی برای نقدِ آن نباشم. اما از آنجا که بودن در یک سوی یک دوگانه‌ی فکری به معنای نبودن در سوی دیگر است و این خود قاعدتا به معنای دانستن ِ دلیلِ این است که چرا من خودم را آنطرف قرار نداده‌ام، بنابراین شاید حرف‌هایی برای گرفتن در نقد خردگرایی داشته باشم.
در اندیشه‌ی من مهمترین نقد به خردگرایی، ادعای آن برای وجود و از آن مهمتر توانایی‌اش برای یافتنِ راهِ حل غایی است. ایده‌ی راهِ حل غایی می‌تواند به فجیع‌ترین و وحشتناک‌ترین اوضاع بیانجامد. در واقع آنچه ما باید پس از قرن بیستم و فجایعِ فراموش‌نشدنی‌اش بیاموزیم این است که تضادِ عقاید و اندیشه‌ها تنها در نمودِ بیرونی و میزانِ انطباق ِ انها با واقعیت عینی نیست، که بخشِ عمده‌ی آن در سرشت و طبیعتِ انسان نهفته است. در بیانی دگر، ارزش‌ها و وضعیتِ مطلوبی که سوژه‌ی آرزوهای ما هستند، خود در وضعی آفریده می‌شوند که الزاما به آنچه که باید باشند یا درست است ارتباطی ندارند. منظور از این سخن این است که ایده‌های اساسی ما برای شرایطِ مطلوب در وضعی خلق می‌شوند که هنوز تصوری از پیامدهای حقیقیِ عملی شدنِ آنها در درازمدت موجود نیست.

خردگرایی با راهِ حل غایی‌اش در واقع در برابرِ آینده یک بن‌بست خواهد ساخت: او می‌کوشد جهانی بی‌نقص، کامل و تهی از تضاد بسازد در حالیکه می‌دانیم شرایطِ جدید نیازمندی‌ها و مشکلاتِ نویی را پدید خواهند آورد. این به این خاطر است که افراد و مردم‌های مختلف با فرهنگ‌ها و پیشینه‌های متفاوت نگرش‌های متفاوت و گاها متضادی در مورد درستی و نادرستی دارند. علاوه بر این اولویت‌ها در این مورد اصولا متفاوت است(چنانکه یک آمریکایی برای آزادی بیشتر از رهایی فقرا از فقر اهمیت می‌دهد در حالیکه در آفریقا همین اولویت برعکس است).

ایرادِ دیگر ابطال‌ناپذیری خردگرایی است. در پاسخ به نقدِ بالا احتمالا یک مدافع خردگرایی خواهد گفت که «مطمئنا شما درکِ درستی از خردگرایی ندارد وگرنه می‌دانستید که خردگرایی آنقدر انعطاف‌پذیر است که به سادگی هرآنچه که درست است را در خود خواهد گنجانید» و این خیلی ساده به وضعی خواهد انجامید که «هرچه خوب است خردگرایانه است و هر آنچه نادرست است ضدخردگرایی!». در حالیکه ما اگر به خود خردگرا اطلاق می‌کنیم باید وجوه تمایز قابل مشاهده‌ای با انواعِ دیگر ایده‌ئولوژی‌ها داشته باشیم. اینکه خردگرایی پاسخ همه چیز را نداشته باشد اصلا عجیب نیست، اینکه برای همه چیز پاسخ داشته باشد است که آنرا دچار خلل می‌کند.

ایرادِ دیگر در مورد روش‌شناسی خردگرایی است. خردگرایی به شکلی کودکانه تنها روشِ معتبر برای شناخت و ارائه‌ی راهِ حل را روش خودش می‌شناسد! شخص خردگرا همه‌ی دیگر نواعِ شناخت‌های افرادِ دیگر را به تمسخر می‌گیرد و آنها را فاقد ارزش و اعتبار می‌داند. در همین روش نیز مجموعه‌ای از فاکتورهای اساسی و محوری وجود دارند که همه‌ی مسیر ِ دریافتِ راهِ حل را به دقت توضیح می‌دهند و هرگز قابل تخطی نیستند. قطعیتِ صددرصد در روش خردگرایانه خود موضوعی دیگر است.

Ouroboros
08-09-2014, 09:57 AM
من سه مشکل بنیادین با خردگرایی دارم. اولی همان ایراد هیوم است که هیچ‌گاه پاسخی درخور برای آن نیافتم، «مسئله‌ی ارزش». هیوم مطرح می‌کند که تفاوت میان کشتن سوسک حمام و انقراض بشریت نه یک تفاوت «عقلانی» یا «منطقی»، که تفاوتی در ارزشهاست، برای من و شما، منقرض نشدن نسل بشر مهمتر است از کشته نشدن سوسک حمام، و ارزشها و اولویت‌ها را عواطف تعیین می‌کنند نه خرد. در حقیقت عواطف شما اهدافتان را مشخص می‌کنند و خرد راه رسیدن به آن‌ها را نشان می‌دهد، خردگرایی در مقام تعمیم این ابزار به «همه» عرصه‌های شناخت چیزی بجز نسخه‌ای برای فاجعه نیست.

ایراد دوم همانست که هامان به کانت می‌گرفت، تلاش برای رسیدن به قطعیتی ریاضیاتی درباره‌ی امور این و آن جهانی که انتزاعی نیستند تلاشی‌ست نه فقط عبث، بلکه حتی شاید ویرانگر و شایسته‌ی سرزنش. خردگرایی فقط یک روش نیست، حد غایتی هم دارد که یقین باشد، و در حقیقت مسیری‌ست برای رسیدن به این مقصد، یعنی در هر امری تا رسیدن به قطع ِ یقین کاوش ادامه می‌یابد. مشکل این است که در بیشتر آن اولویت‌هایی که عواطف برای ما تعیین کرده‌اند(«چیزهایی که برای ما مهم هستند»)، نه غایت عقلانی وجود دارد، و نه حتی از راه تعقل می‌توان آن‌ها را به درستی درک کرد. جهان مکانی عقلانی نیست، و هرچند خرد به عقلانیت محدود نباشد، باز همواره بر آن استوار است.

مشکل سوم و مهمتر از همه، مشکلی‌ست که من شخصاً به هنگام اندیشیدن به آن اثر عظیم فلسفی قرون وسطی، «پروسلوگویون» دریافتم. من سالها خود فریبی می‌کردم که پروسلوگیون ایرادش این است و آنست و … تا از اندیشیدن به ایراد حقیقی آن بپرهیزم:


برهان به زبان ِ بسیار ساده اینست: «خدا موجودیتی‌ست که فراتر از آن قابل ِ تصور نیست، آنچه را که نمی‌توان فراتر از آن را تصور کرد نه فقط در ذهن، بلکه در عین نیز وجود دارد، پس خدا نه فقط در ذهن، بلکه در عین هم وجود دارد». می‌بینید که مقدمه بسیار جالب است: هیچکس منکر ِ «تصور ِ وجود خدا» نیست. و نتیجه از آنهم جالبتر : چیزی که نتوان از آن فراتر از تصور کرد نمی‌تواند فقط ذهنی باشد، زیرا اگر بود آنوقت می‌شد چیزی فراتر از آن را تصور کرد(چیزی که در عالم ِ واقع نیز وجود دارد)، پس خدا وجود دارد.

مشکل برهان آنسلمی اما از آغاز آشکار است: او وجود را برتر از عدم وجود تلقی کرده! زندگی را برتر از عدم زندگی. در حالی که حیات هیچ ترجیح عقلانی بر عدم حیات، و وجود بر عدم ندارد. از نظر منطقی هیچ تفاوتی میان وجود داشتن یا نداشتن شما نیست. این «ایراد»، بسیار سرد و تاریک و بی‌رحم است. پیشفرض و اصیل تلقی کردن زندگی یک پیش‌داوری‌ها زیست‌شناختی‌ست نه یک گزاره‌ی منطقی. چرا دریافتن «ایراد منطقی» این گزاره چنین دشوار است و کمابیش هیچ‌کس اول بار آنرا نمی‌بیند؟ چون میلیون‌ها و میلیاردها ژن همزمان با هم می‌کوشند از درک آن جلوگیری بکنند!

ایمان سوژه‌ی مدرن به خرد چندان است که به هنگام مواجهه با این مغاک تاریک باز هم به آن آویزان می‌ماند: «اگر ما «دلیلی»(در معنای تحت الفظی آن و مرتبط با استدلال)برای زندگی یا وجود نداریم، خردگرای دلیر و متعهد باید اینرا بپذیرد و با آن کنار بیاید، نه آنکه به مذهب خردگرایی و خدای تعقل خیانت بکند و راه دیگری برود». پس بتی که برای ارتقای سطح زندگی، رهایی از ایمان کور و اصالت بخشیدن به انسان اختراع شده بود به بدترین انواع اسارت در بند ایمان کور و رد اصالت از انسان ختم می‌شود.

مرد خردگرا به هر سو که می‌نگرد گناه می‌بیند، مردمانی ناتوان از برآوردن آنچه به زعم وی ابتدایی‌ترین اصول آدمیت است، و این عجز را همواره به پای ناتوانی آن‌ها می‌نویسد نه ناتوانی عینکی که به چشم زده در اشاعه‌ی تصویری منطبق با واقعیات بشری. کار به جایی می‌رسد که خردورزی دیگر نه وسیله‌ای معتبر برای شناخت، که خودش هدفی غایی و اصلا دلیل زندگی کردن تلقی می‌شود! :e40a:

Dariush
08-09-2014, 04:17 PM
پروسلوگویون
تناقضِ زنون را چرا نمی‌گویید؟ من تقریبا همین درگیری‌هایی که گفتید را با این یکی داشتم و همه‌اش در پی یافتنِ ایرادِ منطقیِ موجود در آن بودم. ایرادِ آن از اساس چندان اهمیت ندارد. آنچه بعدها به شکلی بسیار هولناک بر من ظاهر شد، امکان ِ عظیم خرد برای خلق چنین استدلال‌هایی می‌باشد. تا پیش از ویتگنشتاین کسی واقعا نمی‌توانست به روشنی نشان بدهد که ایرادِ چنین سخنی در کجاست. آنان که ویتگنشتاین خوانده‌اند به خوبی می‌دانند که او ایراد را نه در خودِ استدلال بلکه دریافت‌کننده‌ی آن و ابزار انتقال‌‌اش نشان می‌دهد. من در مواجهه با او بود که برای اولین بار دانستم که گزاره‌های منطقی (که زیر مجموعه‌ای عظیم از گزاره‌های خردمحور هستند) چقدر می‌توانند تهی از معنا باشند. برای قرن‌ها همه‌ی اندیشمندان در پی ایرادِ منطقیِ موجود در این استدلال بودند و هرگز کسی فکر نمی‌کرد که واقعا ایرادِ این گزاره چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟

من به دوستان پیشنهاد می‌کنم کمی بیشتر به این استدلال بیاندیشند، در آن درس‌های عظیمی نهفته است. دوستان، این استدلالی‌ست سراسر منطقی و تراوش‌یافته از ذهنی کاملا خردگرا. من با خود می‌اندیشیدم که خرد با همین اندازه از پتانسیل برای آفریدنِ گزاره‌های مشابه در جهان‌شناسی و ایده‌ئولوژی‌ها اگر بهره‌برداری شود چه فجایعی می‌تواند بیافریند؟!

Dariush
08-09-2014, 07:39 PM
خوشحال خواهم شد نظر دیگر دوستان را بشنوم.

از سرسخت‌ترین منتقدین خردگرایی، بلاتردید نیچه است. نیچه خردگرایی به سختی به سخره می‌گیرد و خردگرایان را به گوژپشت‌هایی تشبیه می‌کند که از هر گذری که عبور می‌کنند باری بر دوش‌شان افزوده می‌گردد. او خردگرایی و عقل‌باوری نه یک راهِ حل و نه هتا یک ایده‌ئولوژی، بلکه آن را یک خرافه‌ی عامه‌پسندِ مضحک می‌شناسد! از سقراط تا کانت، توسطِ او با چنان عباراتِ سنگینی مورد تمسخر واقع می‌شوند که قابل باور نیست که از زبانِ فرزانه‌ای چون نیچه چنین عباراتی خارج شده باشد.

سنگین‌ترین نقدهای نیچه به خردگرایی به ترتیب در فراسوی نیک و شر، تبارشناسی اخلاق، چنین گفت زرتشت و حکمتِ شادان یافت می‌شوند (من ابدا به کتابِ اراده‌ی معطوف به قدرت اعتبار نمی‌ورزم که بخواهم از آن برای درکِ اندیشه‌های نیچه بهره بجویم). در تبارشناسی اخلاق او به نوعی به روانشناسی خردگرایی می‌پردازد و آن را به شکلی تلاشی برای یافتنِ مجهولاتی در معلومات می‌بیند. او بزرگترین محصولِ خردگرایی (یعنی اخلاق) را در آن به نقدی تیز و برنده می‌کشد و اخلاقِ خردگرایانه را بی‌مهابا با اخلاق و روح مسیحی مقایسه می‌کند.

اما شوری که او در کتاب ِ فراسوی نیک و شر به پا می‌کند براستی بی‌نظیر است. اوج نبوغِ زبانی، اندیشه‌ی انتقادی و درخششِ فلسفیِ او در این کتاب، به ویژه در فصول نخست‌اش متبلور است. من در ادامه چند نقل قول از آن کتاب در اینجا خواهم گذاشت تا ببینم نظر دوستان دیگر در این مورد چیست؟

Dariush
08-09-2014, 08:38 PM
بله، راسیونالیست ِ تیپیک: اهمیتی نمی‌دهد که سرزمین مهد روشنگری به آشوئیتس رسید، علم ِ رهایی‌بخش به هیروشیما ختم شد، سعادت دنیوی به گولاگ رسید، «مهد دموکراسی مدرن» و «تجلی حکومت قانون» تبدیل به دولتی پلیسی-اورولی شد و آن سوژه‌ی خردمدار مدرن او که اینهمه پیرامون آزادگی‌اش روده‌درازی کرده بود سر هر پیچ که رسید بندگی و نوکری این‌جهانی را ترجیح داد. این‌ها مهم نیست وقتی در ادراک ایدئولوژیک شما هرچیز خوب خردمندانه است و هرچیز بد جاهلانه.
و اما این آیا می‌تواند نقدی به خردگرایی حساب شود؟ امیر گرامی گویا فراموش کرده که از چه موضعی دارد آن سو را به نقد می‌کشد؟ هنوز تاریخ میلیونها کشته‌ی جنگ صلیبی را تاریخ از یاد نبرده.
از من می‌پرسید: خردگرایی و اندیشه‌ی الهی هر دو به یک اندازه رسوا هستند، نه به خاطر ماهیت یا فرم اندیشه‌شان، که به سبب ذات‌شان. هر دوی آنها به یک اندازه دارای غلظتی از اندیشه‌ی راهِ غائی هستند. مارکسیسم و کمونیسم بزرگترین پروژه‌ی خردِ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی است و در آن سو نیز کارنامه‌ی خردستیزی ادیان برای همگان مثل روز روشن است.

Ouroboros
08-10-2014, 10:50 AM
و اما این آیا می‌تواند نقدی به خردگرایی حساب شود؟
خردگرایی نه، مدرنیته چرا.
این‌ها همه اما نقدی‌ست بر مدرنیته، که اگر کفتاری باشد هار و خبیث، خردگرایی دندان نیش اوست.


که از چه موضعی دارد آن سو را به نقد می‌کشد؟ هنوز تاریخ میلیونها کشته‌ی جنگ صلیبی را تاریخ از یاد نبرده.
از من می‌پرسید: خردگرایی و اندیشه‌ی الهی هر دو به یک اندازه رسوا هستند، نه به خاطر ماهیت یا فرم اندیشه‌شان، که به سبب ذات‌شان. هر دوی آنها به یک اندازه دارای غلظتی از اندیشه‌ی راهِ غائی هستند.

اندیشه‌ی راه غایی مشکل نیست، یا دستکم مشکل اصلی نیست، مشکل این است که مدرنیته با انکار طبع بشری آغاز می‌شود زیرا برای عینی کردن ایده‌آل‌های خود نیازمند آنست که انسان موجودی باشد بی‌شکل و حالت که می‌توان او را به هر نحوی که مطلوب است شکل داد. مذهب ذات خشن، توسعه‌طلب، فاسد، هرزه و غیرمنطقی انسان و نیز جهانی که این سوژه‌ی انسانی در زندگی می‌کند را بازمی‌شناسد و نه فقط در جهت خلاف بازتولید مداوم آن حرکت می‌کند، بلکه مکانیزمهای بسیار بسیار کارآمدی را برای کنترل و محدودسازی این طبع مورد استفاده قرار می‌دهد.

اما باز هم تاریخ مذهب انباشته است از شکست‌های مفتضحانه در برابر این طبع، خود مدرنیته و انقلاب فرانسه گل سرسبد این شکست‌ها! دلیل این شکست‌ها این است که خوب طبیعت شهوت‌ران ِ خودخواه ِ سلطه‌جوی سلطه‌پذیر انسان فشاری‌ست مداوم و بسیار شدید، و هر بند فرهنگی و عقیدتی هم که به پای آن ببندید، باز احتمال جفتک‌پرانی آن هست. مسأله این است که اولاً بدانید باید بندی به این پا بست، و ثانیاً اینکه حتماً بندی به این پا ببندید. پس تاریخ ادیان «رسواست» چون طبیعت انسان «رسوا» و متولد در گناه است، اما نباید فراموش کرد که همین تاریخ دینی، مجموعه‌ای متناوب و بی‌وقفه از «پیروزی» و «فائق» آمدن بر این طبع رواست با فواصل کوتاه از «رسوایی»، تاریخ سکولار مجموعه‌ای بی‌وقفه از رسوایی‌ست با فواصل دائم در حال کوتاه‌تر شدن از پیروزی انسان بر گناه.

پس انسان و جامعه‌ی متشکل از انسان‌ها همواره «رسوا» خواهد بود، سؤال این است که آیا در جهت خلاف رسوایی حرکت می‌کنیم یا گروهی گمان می‌کنند اگر نام رسوایی را به فضیلت تغییر بدهند ذات آنهم عوض می‌شود، آیا در جهت محدود کردن رسوایی می‌کوشیم یا حداکثری کردن آن.

نکته‌ی دیگر اینکه به یاد داشته باشید تا پیش از فیتیشیزه شدن آگاهی و انتخاب و این اراجیف، فرهنگ‌های بشری کمابیش از سیستمی میمتیکی پیروی می‌کردند، یعنی این گروه از اخلاقیات، باورها و رفتارهای جمعی را در خود جای می‌دادند زیرا جامعه‌ای که آن‌ها را برگرفته بود در بازتولید خود موفق بوده. دعا کردن برای مثال اثری کاملاً مشابه مدیتیشن دارد، تزکیه نفس به مثابه‌ی یک فضیلت اثری بسیار برجسته در خوشبختی انسان دارد، نقوش جنسیتی زن و مرد را برای یکدیگر بسیار جذاب می‌کنند و … پس این «فرهنگ»ها و «مذهب»هایی که تحت آن‌ها هستند قطعاً محصول آزمایش و خطا می‌باشند و کاتالیزور آن‌ها هم «مرگ» و «نیستی» بوده.

مدرنیته به سه دلیل محکوم است به شکست، اول آنکه ذاتاً دیسژنیک است، یعنی در هر نسل کیفیت جامعه تحلیل می‌رود زیرا باهوش‌ترین، مولدترین، ثروتمندترین و «بهترین» اعضای آن جامعه میل و رقبتی به تولید مثل ندارند، و با تشویق زنان به کارگری و تحصیل و … در بارورترین سالهای عمرشان به امید مرئی شدن برای مردان پنج تا دو درصد بالای جامعه، با زن‌پسند و مردستیز کردن فضای عمومی، با تضعیف نهاد خانواده و با اصالت بخشیدن به «حق» انتخاب و … فضیلت ساختن از خودخواهی و تنبلی و لاشخوری و هرزگی و... در حقیقت ابتدا بن‌بست، و سپس سقوط کیفیت افراد آینده‌ی جامعه‌ی خود را تضمین می‌کند. در تک‌تک جوامعی که مدرن می‌شوند، بدون حتی یک مورد استثنا، این وضعیف تکرار شده و حد نهایت آن، سقوط دموگرافیک است(از همه دراماتیک‌تر ایران خودمان است که در دو دهه‌ی اخیر رکورد تاریخ بشر در کاهش زاد و ولد را شکسته!).

این دیسژنی و نیز سقوط دموگرافیک جوامع مدرن یک «خطای موقت» در سیستم نیست، سرمنزل طبیعی آنست زیرا جهانی که می‌آفریند جایی‌ست چنان سرد و بی‌روح که انسان وارسته‌ی هوشمند ترجیح می‌دهد چشمان خود را از حدقه بیرون بیاورد پیش از آنکه انسان دیگری را به زندگی در آن محکوم بکند.

دلیل دوم آنست که ذات ِ «پیشرو»ی مدرنیته محکوم است به خودابطال‌گری. آن لحظه که ما بجای نگاه به پشت سر و «خرد پیشینیان» و «اندرز بزرگترها» سر برگرداندیم و به روبرو خیره شدیم، یعنی هر هدفی، هر قدر هم که «والا» و «برجسته» به محض برآورده شدن از مد می‌افتد و می‌شود «نظم حاکم» و … همان چالش مداوم که پیشتر از آن صحبت کرده‌ام. تلاش مداوم برای «بهتر» کردن چیزها مرض علاج‌ناپذیر و بخشی دیگر از ذات مدرنیته است و خیلی زود نتایج با پیشفرضها به تضاد می‌رسند. همین حالا کسی مثل هابرماس، واپسین مدافع روشنگری، برای ما داستان‌سرایی می‌کند که چرا در دستکاری ژنتیکی انسان باید «ندانستن» و «عدم آگاهی» را انتخاب بکنیم. انقلابی هر نسلی، مرتجع نسل بعدی‌ست، و دستاوردهای هر نسلی، «مظاهر کهنگی» و «فساد» و «زوال» و «عتیق» هستند که باید از شرشان خلاص شد. پیشرفت و ترقی هم مثل تعقل و متدولوژی علمی تا مرز تبدیل شدن به دگمهای مذهبی فیتیشیزه می‌شوند و زوال در هدانیسم، نیهیلیسم و ماکیالولیسم دائم تشدید و تشدید و تشدید می‌شود.

دلیل سوم هم آنست که «هدفمندی» یا «جهت‌مندی» مدرنیته به ناکجا آباد است. این ترقی که از آن صحبت کردم، این «بهتر کردن» مداوم، این «پیشرفت»، گمان می‌کنید به سمت چیست و در قیاس به چه چیزی سنجیده می‌شود؟ آنچه بیشترین انسان‌ها به بیشترین میزان متصور می‌طلبند؟ آنچه بشریت در شمای کلی و فرد در شمای جزئی «نیاز» دارد؟ یا یک ایده‌آل ِ مالیخولیایی ِ انتزاعی مثل برابری، آزادی، برادری و …؟ به خاطر دارید که گفتم مدرنیته با انکار وجود یا اصالت طبع بشر آغاز می‌شود(زیرا اهداف ضمنی و اصلی آن در تضاد با این طبیعت قرار می‌گیرند)، و سیستمی که به شما قول می‌دهد و برایتان می‌سازد هرگز قرار نیست «متناسب» با نیازها و آرمان‌ها و رانه‌ها و امیال شما باشد، بلکه بناست نزدیک و هماهنگ به «ایده‌آلی» باشد ذهنی. که اغلب هم زاییده ذهنی‌ست انباشته از عقده و گناه. کاپیتالیسم مثلاً زاییده خودخواهی و طمع است، سوسیالیسم زاییده خودخواهی و حسد.

سنت، به عنوان مجموعه‌ای کلی‌تر که مذهب هم تحت آن قرار می‌گیرد، هیچیک از این سه ایراد بنیادین و همواره موجود را ندارد. اول آنکه با تثبیت یک سلسله‌مراتب انتزاعی مبتنی بر اصول عینی، باعث می‌شود احساس رقابت در جامعه بسیار کاهش بیابد و هرکس از وجود دیگری احساس خطر نکند. در جامعه‌ای که سلسله‌مراتب به چالش کشیده شده و«هیچکس سر جای خودش نیست»، هرکس می‌تواند جای هرکس را بگیرد و فارغ از اینکه چه نقشی ایفا می‌کنید، چقدر خاص هستید و چقدر مهم، همیشه «دورانداختنی» و «جایگزین‌شدنی» هستید. این باعث پدید آمدن یک بی‌اعتمادی بسیار بسیار عمیق در سطح جامعه می‌شود، چندان که در جامعه‌ی مدرن لبخند زدن هم میزان غیرقابل قبولی از ضعف تلقی می‌شود، ممکن است شما را بدرند. در جامعه‌ای که هرکس در جایگاهی که در آن بدنیا آمده و یا از طریق تلاش مداوم بر پاد جهت حرکت موج شایستگی حضور خود را در آن اثبات کرده «زندانی»ست، هیچ‌کس از سوی پائین‌دستی خود تهدیدی حس نمی‌کند. جایگاه او را خدا به او بخشیده، و آنچه می‌کند فارغ از سود دهی مالی، ارزشی بی‌پایان در نظر پروردگار دارد. این است که همه احساس مهم بودن می‌کنند، برای اول شدن یکدیگر را نمی‌درند و هر دبنگ ِ ابلهی گمان نمی‌کند می‌تواند دانشمند و اندیشمند و ستاره‌ی سینِما و هنرمند برجسته و نویسنده‌ی قهار و رهبر ملت بشود.

من ِ مرتجع ِ عقب‌مانده امروز به بلاهت این مترقیان ِ پیش‌رو می‌خندم وقتی می‌نالند که چطور در جامعه‌ی سنتی(و جالب اینکه فاحشه‌خانه‌ی عمومی ایران را سنتی می‌دانند)هرکس در نقوش انتزاعی خود زندانی‌ست و توان «فراتر» رفتن از آنرا ندارد. این‌ها نمی‌دانند که در سیستمی حقیقتاً برابر، که هیچ‌کس از بدو تولد جایگاهی مشخص برای خود ندارد ۹۹.۹٪ مردم به جایگاهی «فروتر» از آنچه اکنون گیرشان آمده دچار خواهند شد نه فراتر. همانطورکه در جستار دیگری گفتم، هرکس گمان می‌کند جهان اگر جایی عادلانه بود لابد جایگاه او خیلی بالاتر از آن چیزی می‌بود که امروز هست.

همینطور در سنت «پیشرفت» یعنی حرکت در امتداد جاده‌ای که پدران پدران ما با گوشت و پوست و خون و عرق خود برایمان ساخته‌اند و برایمان به میراث گذاشته‌اند نه یک ابتذال جدید ِ پیشتر ناآزموده به صرف اینکه جدید است.

خلاصه نتیجه اینکه : مدرنیته تمدن‌زدا، دیسژنیک و ناتوان از بازتولید جمعیتی خودش است. سنت تمدن‌زا، یوژنیک و کاملاً قادر به نه فقط بازتولید جمعیتی، که توسعه‌ی جمعیتی خود است. تازه حوصله ندارم درباره‌ی نیهیلیسم، خودویرانگری، درخودماندگی، بندگی تکنولوژیک، انزوای اجتماعی و … بشر مدرن چیزی بنویسم. فقط زوال اخلاقی جامعه‌ی مدرن در مرحله‌ای قرار دارد که بعضی به درستی بعید می‌دانند کثافت را بتوان از سطح این زمین بی‌بمباران اتمی کل آن زدود:

4375

Ouroboros
08-10-2014, 10:53 AM
در آن سو نیز کارنامه‌ی خردستیزی ادیان برای همگان مثل روز روشن است.
با خرد باید ستیزید وقتی کمر به نابودی تمدن بشری می‌بندد.
این خردستیزی دینی پدیده‌ای متاخر است، یعنی چند قرن سابقه دارد و دلیلش آنست که نهادهای موازی در جامعه با هم رقابت می‌کنند، تا پیش از آنکه دانشمند عقده‌ی کشیش شدن پیدا بکند و علم به کلیسا اعلام جنگ بکند این نهاد موضعی بینابین با آن داشت، گاهی تعقیب، گاهی تشویق. از زمانی که ولی کلیسا از نماینده‌ی خدا بر زمین تبدیل به یک «نهاد فرهنگی»(بخوانید دکان)شد و علم برای بدست آوردن بازار با آن به رقابت پرداخت، طبیعتاً کلیسا هم به دفاع مشروع از خودش مشغول شد. همانطورکه آخوند و درویش بر سر ربودن دل و جیب مردم با هم رقابت دارند، دانشمند ِ دین فروش(خردگرا و آته‌ایست و این چرندیات)هم وارد رقابت شده و باید عواقب آنرا بپذیرد.

Rationalist
08-10-2014, 01:36 PM
امیدوارم این جستاری پربار باشد برای گفتگو و نقد خردگرایی. از آنجا که من از روزِ نخستی که با فلسفه آشنا شدم یک خردگرای جزمی بودم، شاید شخص مناسبی برای نقدِ آن نباشم. اما از آنجا که بودن در یک سوی یک دوگانه‌ی فکری به معنای نبودن در سوی دیگر است و این خود قاعدتا به معنای دانستن ِ دلیلِ این است که چرا من خودم را آنطرف قرار نداده‌ام، بنابراین شاید حرف‌هایی برای گرفتن در نقد خردگرایی داشته باشم. در اندیشه‌ی من مهمترین نقد به خردگرایی، ادعای آن برای وجود و از آن مهمتر توانایی‌اش برای یافتنِ راهِ حل غایی است. ایده‌ی راهِ حل غایی می‌تواند به فجیع‌ترین و وحشتناک‌ترین اوضاع بیانجامد. در واقع آنچه ما باید پس از قرن بیستم و فجایعِ فراموش‌نشدنی‌اش بیاموزیم این است که تضادِ عقاید و اندیشه‌ها تنها در نمودِ بیرونی و میزانِ انطباق ِ انها با واقعیت عینی نیست، که بخشِ عمده‌ی آن در سرشت و طبیعتِ انسان نهفته است. در بیانی دگر، ارزش‌ها و وضعیتِ مطلوبی که سوژه‌ی آرزوهای ما هستند، خود در وضعی آفریده می‌شوند که الزاما به آنچه که باید باشند یا درست است ارتباطی ندارند. منظور از این سخن این است که ایده‌های اساسی ما برای شرایطِ مطلوب در وضعی خلق می‌شوند که هنوز تصوری از پیامدهای حقیقیِ عملی شدنِ آنها در درازمدت موجود نیست. خردگرایی با راهِ حل غایی‌اش در واقع در برابرِ آینده یک بن‌بست خواهد ساخت: او می‌کوشد جهانی بی‌نقص، کامل و تهی از تضاد بسازد در حالیکه می‌دانیم شرایطِ جدید نیازمندی‌ها و مشکلاتِ نویی را پدید خواهند آورد. این به این خاطر است که افراد و مردم‌های مختلف با فرهنگ‌ها و پیشینه‌های متفاوت نگرش‌های متفاوت و گاها متضادی در مورد درستی و نادرستی دارند. علاوه بر این اولویت‌ها در این مورد اصولا متفاوت است(چنانکه یک آمریکایی برای آزادی بیشتر از رهایی فقرا از فقر اهمیت می‌دهد در حالیکه در آفریقا همین اولویت برعکس است). ایرادِ دیگر ابطال‌ناپذیری خردگرایی است. در پاسخ به نقدِ بالا احتمالا یک مدافع خردگرایی خواهد گفت که «مطمئنا شما درکِ درستی از خردگرایی ندارد وگرنه می‌دانستید که خردگرایی آنقدر انعطاف‌پذیر است که به سادگی هرآنچه که درست است را در خود خواهد گنجانید» و این خیلی ساده به وضعی خواهد انجامید که «هرچه خوب است خردگرایانه است و هر آنچه نادرست است ضدخردگرایی!». در حالیکه ما اگر به خود خردگرا اطلاق می‌کنیم باید وجوه تمایز قابل مشاهده‌ای با انواعِ دیگر ایده‌ئولوژی‌ها داشته باشیم. اینکه خردگرایی پاسخ همه چیز را نداشته باشد اصلا عجیب نیست، اینکه برای همه چیز پاسخ داشته باشد است که آنرا دچار خلل می‌کند. ایرادِ دیگر در مورد روش‌شناسی خردگرایی است. خردگرایی به شکلی کودکانه تنها روشِ معتبر برای شناخت و ارائه‌ی راهِ حل را روش خودش می‌شناسد! شخص خردگرا همه‌ی دیگر نواعِ شناخت‌های افرادِ دیگر را به تمسخر می‌گیرد و آنها را فاقد ارزش و اعتبار می‌داند. در همین روش نیز مجموعه‌ای از فاکتورهای اساسی و محوری وجود دارند که همه‌ی مسیر ِ دریافتِ راهِ حل را به دقت توضیح می‌دهند و هرگز قابل تخطی نیستند. قطعیتِ صددرصد در روش خردگرایانه خود موضوعی دیگر است.
در این نقد به یک هدف و ویژگی اساسی در خردگرایی توجه نشده. و آن در نخستین قدم ویرانگری دیگر ایده‌ئولوژی‌ها و در قدمی عالی تر خودویرانگری خردگرایی است.
خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد! هنگامی که تکه باورها و ارزش های دیگر جهانبینی هایی که در برابر ویرانگری بی رحمانه خرد پایدار مانده اند، اکنون جهانبینی نوینی چون خردگرایی را شکل می دهند. اما این تازه شروع یک دوران خودویرانگری شدید تر است. هر شاخه از نظام خردگرایی باید قابل ویرانی باشد و همواره یک سوژه خردگرا در پی ویرانی نظام خردگرایی خود است. اگر سوژه ی خردگرا در این مسیر با مفهومی جبرا و مطلقا غیر قابل ویرانی مواجه شد؛ نمی تواند آن مفهوم را به عنوان باوری جزمی در نظام خردگرایی خود بگنجاند و آن مفهوم جبری جایگاهی در مقولات بنیادین فلسفی او خواهد داشت.
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!
خردگرایی با این اصل ویرانگرانه، هر باور و آرمانی را به نقد می کشد و همواره در این مسیر باورها و آرمان های پایدارتر و محکم تر جای باورهای شکننده تر و ضعیف تر را پر می کنند. در این جهانبینی همه ی باور ها و آرمان ها به واسطه ی احتمال بیشتر و اعتبار بهترشان از سایر اندیشه هاست که پایدار مانده اند و در این شرایط معقول نیست انتظار موفقیت و سعادتی حتمی را از آن داشته باشیم. سوژه خردگرا با به کار بستن دانایی های خود در تلاش است احتمال سعادت خود را افزایش دهد؛ گرچه امکان عدم موفقیت او نیز محتمل است.
پس خردگرایی در گذر زمانه ها در چرخش و تکامل دایمی بوده است. چه آن انسان بدوی که متفاوت اندیشید و به غار نشینی گرایید و چه آن دانشمندی که امروز در پژوهش مهندسی ژنتیک،در تلاش است نقص های ژنتیکی انسان ها را از میان بردارد. هر دو در زمانه ی خود و در شرایط خاص و ویژه ای که در آن بوده اند؛ خردگرایی را به کار بسته اند. ممکن است یک سوژه خردگرا در عراق و در برابر اسلام گرایان راستین ((داعش)) اسلحه بدست بگیرد؛ دیگری قلم بردارد و به خرافه ستیزی بپردازد و آن دیگری راه نجات را تنها در یافتن راهی در اراده ی به نیست شدن دریابد. هر یک به اقتضای شرایط و زمانه ی خود؛ راهکاری متفاوت و بعضا متضاد با دیگری را ممکن است برگزیند، اما مادامی که در بستر فربودگرایی، تلاش و مبارزه در به کاربستن خرد و دانایی ها، این فرگزینی ها صورت گیرند؛ همه ی این سوژه ها تصمیماتی درست و مناسب را برگزیده اند.


همچنین از آنجا که خردگرایی ریشه در فربودگرایی دارد و دریافت فربود نیز در هر روش(چه مشاهده دانشیک،چه فلسفی و دیالکتیک و چه درونی یا شهودی) می تواند معتبر باشد، روش های شناخت در دیگر جهانبینی ها نیز هر چه در تشخیص فربود کارآمدتر باشند، جایگاه بهتری هم در خردگرایی خواهند داشت. ابطال پذیر بودن و در پی ابطال بودن متد ها و فاکتورهای شناختی پیشین همواره در گرو ترازشان با دیگر روش های متفاوت و جدید سنجیده خواهند شد و این سنجش حتی می تواند در ترازی بنیادین تر از خردگرایی در گرو خرد و اصول منطقی ناب صورت گیرد؛ به طوریکه اساسِ خردگرایی را نیز به چالش بکشد.


پس از آنجا که ویرانی پذیر بودن و عدم جزمیت در خردگرایی ویژگی ذاتی آن، و پارادایم اساسی آن فربودگرایی و هدف اصلی آن کاستن رنج ها و افزایش لذت ها در گسترده زمان است؛ این امکان را فراهم می آورد که در بستر همین جهان سیاه و دردناک، بتوان جهان خود را زیبا ساخت، زندگی پوچ و برده وار را بامعنا و آزادتر ساخت و از همه مهم تر به مرگ و نیستی معنایی زیبا و دلنشین بخشید. خمیرمایه همه ی ارزش ها و معانی ای که در آن ساخته می شوند؛ از همین جهان و طبیعت در برابرمان حاصل آمده اند. همچون ذغال سنگی سیاه و کثیف که از آن بتوان الماسی زیبا و درخشان به دست آورد. می توان این مفاهیم را اساس تمایز میان خردگرایی و دیگر ایده‌ئولوژی‌ها دانست. آنجا که طغیان ویرانگر خردگرایی نه از روی خوشی و فراغت و بی دغدغه بودن، بلکه از رنج و درد شدید؛ در پرسش و اعتراض ریشه می گیرد و سپس سرکوب این پرسش گری و اعتراض، به طور ناخواسته جریانی متضاد و طغیانگر را به وجود می آورد...
=======================================

پرومته: برادر! نباید گوهری را که به سختی به دست آورده ایم و توانستیم با آن زئوس را شکست دهیم، اکنون از آن در برابر طبیعت کور و جبار پیش رویمان ناامید شویم!

اپی مته: نه! پیروز انگاشتن خود با از میان بردن زئوس، یک خود فریبی بوده! چنانچه امید به آنچه گوهر می پنداری و از آن سخن می می گویی یک خودفریبیست! در طبیعت گوهری وجود ندارد... خودِ تو و آنچه گوهر می پنداری نیز در بستر طبیعت کور و بی معنا به وجود آمده اید و طبیعت چنان تو را در مسیرش فریب داده که گمان کرده ای به راستی گوهری برای نجات و سعادت یافته ای.

پرومته: درست است که ما هستی خود را در جبر طبیعت در می یابیم؛ اما می توان در همین طبیعت معنا و انگیزه ای برای تکاپو یافت. گوهری را که من از آن سخن می گویم از ساز و کارهایی که طبیعت جهت بردگی به ما عطا نموده و خواسته با رنج ها و لذت ها ما را در مسیر کورش قرار دهد، ساخته شده و همچنین ما در همان بستر بر طبیعت چیره می شویم. از چیزی بی ارزش و بی معنا، گوهری گرانبها ساخته ایم و خودمان به آن معنا و هدف داده ایم.خودفریبی خواندن این عمل که در گرو همان طبیعت و صرفا با معنایی که ما به آن داده ایم به دست آمده؛ خود سخنی بی معنی و فریبنده به نظر می رسد.

اپی مته: تو به همه‌ی مساله و آنچه از آن دفاع می کنی اشراف نداری و از این رو اگر هم به ظاهر موفقیت و انگیزه ای برای زیستن یافته ای، گذرا و یا ناشی از همان خودفریبی توست.

پرومته: ولی اگر از نقطه نظری که بیان داشتم به موضوع بنگری، درخواهی یافت که آن گوهر هیچ گاه نقطه ای نهایی و پایانی مطلق برای ما پیش نمی آورد.... راهنمایی هایش منحصر به یک رویه و یک هدف مشخص شده معطوف نمی شوند.بلکه در هر شرایطی اوضاع جبری طبیعت و راهکار بهبود اوضاع در بستر همان شرایط را برای ما ارایه می کند.

اپی مته: آه برادر بیچاره ی من! دیگر وقت این گفتگوی بیهوده را ندارم! تو برو با همان گوهر مسخره ات به خودفریبی بپرداز... پاندورا نازنین منتظر من است... همین که بتوانم خواست و نظر او را اجابت کنم، برایم خوشی آور است!

Dariush
08-10-2014, 06:06 PM
خردگرایی نه، مدرنیته چرا.
این‌ها همه اما نقدی‌ست بر مدرنیته، که اگر کفتاری باشد هار و خبیث، خردگرایی دندان نیش اوست.



اندیشه‌ی راه غایی مشکل نیست، یا دستکم مشکل اصلی نیست، مشکل این است که مدرنیته با انکار طبع بشری آغاز می‌شود زیرا برای عینی کردن ایده‌آل‌های خود نیازمند آنست که انسان موجودی باشد بی‌شکل و حالت که می‌توان او را به هر نحوی که مطلوب است شکل داد. مذهب ذات خشن، توسعه‌طلب، فاسد، هرزه و غیرمنطقی انسان و نیز جهانی که این سوژه‌ی انسانی در زندگی می‌کند را بازمی‌شناسد و نه فقط در جهت خلاف بازتولید مداوم آن حرکت می‌کند، بلکه مکانیزمهای بسیار بسیار کارآمدی را برای کنترل و محدودسازی این طبع مورد استفاده قرار می‌دهد.

اما باز هم تاریخ مذهب انباشته است از شکست‌های مفتضحانه در برابر این طبع، خود مدرنیته و انقلاب فرانسه گل سرسبد این شکست‌ها! دلیل این شکست‌ها این است که خوب طبیعت شهوت‌ران ِ خودخواه ِ سلطه‌جوی سلطه‌پذیر انسان فشاری‌ست مداوم و بسیار شدید، و هر بند فرهنگی و عقیدتی هم که به پای آن ببندید، باز احتمال جفتک‌پرانی آن هست. مسأله این است که اولاً بدانید باید بندی به این پا بست، و ثانیاً اینکه حتماً بندی به این پا ببندید. پس تاریخ ادیان «رسواست» چون طبیعت انسان «رسوا» و متولد در گناه است، اما نباید فراموش کرد که همین تاریخ دینی، مجموعه‌ای متناوب و بی‌وقفه از «پیروزی» و «فائق» آمدن بر این طبع رواست با فواصل کوتاه از «رسوایی»، تاریخ سکولار مجموعه‌ای بی‌وقفه از رسوایی‌ست با فواصل دائم در حال کوتاه‌تر شدن از پیروزی انسان بر گناه.

پس انسان و جامعه‌ی متشکل از انسان‌ها همواره «رسوا» خواهد بود، سؤال این است که آیا در جهت خلاف رسوایی حرکت می‌کنیم یا گروهی گمان می‌کنند اگر نام رسوایی را به فضیلت تغییر بدهند ذات آنهم عوض می‌شود، آیا در جهت محدود کردن رسوایی می‌کوشیم یا حداکثری کردن آن.

نکته‌ی دیگر اینکه به یاد داشته باشید تا پیش از فیتیشیزه شدن آگاهی و انتخاب و این اراجیف، فرهنگ‌های بشری کمابیش از سیستمی میمتیکی پیروی می‌کردند، یعنی این گروه از اخلاقیات، باورها و رفتارهای جمعی را در خود جای می‌دادند زیرا جامعه‌ای که آن‌ها را برگرفته بود در بازتولید خود موفق بوده. دعا کردن برای مثال اثری کاملاً مشابه مدیتیشن دارد، تزکیه نفس به مثابه‌ی یک فضیلت اثری بسیار برجسته در خوشبختی انسان دارد، نقوش جنسیتی زن و مرد را برای یکدیگر بسیار جذاب می‌کنند و … پس این «فرهنگ»ها و «مذهب»هایی که تحت آن‌ها هستند قطعاً محصول آزمایش و خطا می‌باشند و کاتالیزور آن‌ها هم «مرگ» و «نیستی» بوده.

مدرنیته به سه دلیل محکوم است به شکست، اول آنکه ذاتاً دیسژنیک است، یعنی در هر نسل کیفیت جامعه تحلیل می‌رود زیرا باهوش‌ترین، مولدترین، ثروتمندترین و «بهترین» اعضای آن جامعه میل و رقبتی به تولید مثل ندارند، و با تشویق زنان به کارگری و تحصیل و … در بارورترین سالهای عمرشان به امید مرئی شدن برای مردان پنج تا دو درصد بالای جامعه، با زن‌پسند و مردستیز کردن فضای عمومی، با تضعیف نهاد خانواده و با اصالت بخشیدن به «حق» انتخاب و … فضیلت ساختن از خودخواهی و تنبلی و لاشخوری و هرزگی و... در حقیقت ابتدا بن‌بست، و سپس سقوط کیفیت افراد آینده‌ی جامعه‌ی خود را تضمین می‌کند. در تک‌تک جوامعی که مدرن می‌شوند، بدون حتی یک مورد استثنا، این وضعیف تکرار شده و حد نهایت آن، سقوط دموگرافیک است(از همه دراماتیک‌تر ایران خودمان است که در دو دهه‌ی اخیر رکورد تاریخ بشر در کاهش زاد و ولد را شکسته!).

این دیسژنی و نیز سقوط دموگرافیک جوامع مدرن یک «خطای موقت» در سیستم نیست، سرمنزل طبیعی آنست زیرا جهانی که می‌آفریند جایی‌ست چنان سرد و بی‌روح که انسان وارسته‌ی هوشمند ترجیح می‌دهد چشمان خود را از حدقه بیرون بیاورد پیش از آنکه انسان دیگری را به زندگی در آن محکوم بکند.

دلیل دوم آنست که ذات ِ «پیشرو»ی مدرنیته محکوم است به خودابطال‌گری. آن لحظه که ما بجای نگاه به پشت سر و «خرد پیشینیان» و «اندرز بزرگترها» سر برگرداندیم و به روبرو خیره شدیم، یعنی هر هدفی، هر قدر هم که «والا» و «برجسته» به محض برآورده شدن از مد می‌افتد و می‌شود «نظم حاکم» و … همان چالش مداوم که پیشتر از آن صحبت کرده‌ام. تلاش مداوم برای «بهتر» کردن چیزها مرض علاج‌ناپذیر و بخشی دیگر از ذات مدرنیته است و خیلی زود نتایج با پیشفرضها به تضاد می‌رسند. همین حالا کسی مثل هابرماس، واپسین مدافع روشنگری، برای ما داستان‌سرایی می‌کند که چرا در دستکاری ژنتیکی انسان باید «ندانستن» و «عدم آگاهی» را انتخاب بکنیم. انقلابی هر نسلی، مرتجع نسل بعدی‌ست، و دستاوردهای هر نسلی، «مظاهر کهنگی» و «فساد» و «زوال» و «عتیق» هستند که باید از شرشان خلاص شد. پیشرفت و ترقی هم مثل تعقل و متدولوژی علمی تا مرز تبدیل شدن به دگمهای مذهبی فیتیشیزه می‌شوند و زوال در هدانیسم، نیهیلیسم و ماکیالولیسم دائم تشدید و تشدید و تشدید می‌شود.

دلیل سوم هم آنست که «هدفمندی» یا «جهت‌مندی» مدرنیته به ناکجا آباد است. این ترقی که از آن صحبت کردم، این «بهتر کردن» مداوم، این «پیشرفت»، گمان می‌کنید به سمت چیست و در قیاس به چه چیزی سنجیده می‌شود؟ آنچه بیشترین انسان‌ها به بیشترین میزان متصور می‌طلبند؟ آنچه بشریت در شمای کلی و فرد در شمای جزئی «نیاز» دارد؟ یا یک ایده‌آل ِ مالیخولیایی ِ انتزاعی مثل برابری، آزادی، برادری و …؟ به خاطر دارید که گفتم مدرنیته با انکار وجود یا اصالت طبع بشر آغاز می‌شود(زیرا اهداف ضمنی و اصلی آن در تضاد با این طبیعت قرار می‌گیرند)، و سیستمی که به شما قول می‌دهد و برایتان می‌سازد هرگز قرار نیست «متناسب» با نیازها و آرمان‌ها و رانه‌ها و امیال شما باشد، بلکه بناست نزدیک و هماهنگ به «ایده‌آلی» باشد ذهنی. که اغلب هم زاییده ذهنی‌ست انباشته از عقده و گناه. کاپیتالیسم مثلاً زاییده خودخواهی و طمع است، سوسیالیسم زاییده خودخواهی و حسد.

سنت، به عنوان مجموعه‌ای کلی‌تر که مذهب هم تحت آن قرار می‌گیرد، هیچیک از این سه ایراد بنیادین و همواره موجود را ندارد. اول آنکه با تثبیت یک سلسله‌مراتب انتزاعی مبتنی بر اصول عینی، باعث می‌شود احساس رقابت در جامعه بسیار کاهش بیابد و هرکس از وجود دیگری احساس خطر نکند. در جامعه‌ای که سلسله‌مراتب به چالش کشیده شده و«هیچکس سر جای خودش نیست»، هرکس می‌تواند جای هرکس را بگیرد و فارغ از اینکه چه نقشی ایفا می‌کنید، چقدر خاص هستید و چقدر مهم، همیشه «دورانداختنی» و «جایگزین‌شدنی» هستید. این باعث پدید آمدن یک بی‌اعتمادی بسیار بسیار عمیق در سطح جامعه می‌شود، چندان که در جامعه‌ی مدرن لبخند زدن هم میزان غیرقابل قبولی از ضعف تلقی می‌شود، ممکن است شما را بدرند. در جامعه‌ای که هرکس در جایگاهی که در آن بدنیا آمده و یا از طریق تلاش مداوم بر پاد جهت حرکت موج شایستگی حضور خود را در آن اثبات کرده «زندانی»ست، هیچ‌کس از سوی پائین‌دستی خود تهدیدی حس نمی‌کند. جایگاه او را خدا به او بخشیده، و آنچه می‌کند فارغ از سود دهی مالی، ارزشی بی‌پایان در نظر پروردگار دارد. این است که همه احساس مهم بودن می‌کنند، برای اول شدن یکدیگر را نمی‌درند و هر دبنگ ِ ابلهی گمان نمی‌کند می‌تواند دانشمند و اندیشمند و ستاره‌ی سینِما و هنرمند برجسته و نویسنده‌ی قهار و رهبر ملت بشود.

من ِ مرتجع ِ عقب‌مانده امروز به بلاهت این مترقیان ِ پیش‌رو می‌خندم وقتی می‌نالند که چطور در جامعه‌ی سنتی(و جالب اینکه فاحشه‌خانه‌ی عمومی ایران را سنتی می‌دانند)هرکس در نقوش انتزاعی خود زندانی‌ست و توان «فراتر» رفتن از آنرا ندارد. این‌ها نمی‌دانند که در سیستمی حقیقتاً برابر، که هیچ‌کس از بدو تولد جایگاهی مشخص برای خود ندارد ۹۹.۹٪ مردم به جایگاهی «فروتر» از آنچه اکنون گیرشان آمده دچار خواهند شد نه فراتر. همانطورکه در جستار دیگری گفتم، هرکس گمان می‌کند جهان اگر جایی عادلانه بود لابد جایگاه او خیلی بالاتر از آن چیزی می‌بود که امروز هست.

همینطور در سنت «پیشرفت» یعنی حرکت در امتداد جاده‌ای که پدران پدران ما با گوشت و پوست و خون و عرق خود برایمان ساخته‌اند و برایمان به میراث گذاشته‌اند نه یک ابتذال جدید ِ پیشتر ناآزموده به صرف اینکه جدید است.

خلاصه نتیجه اینکه : مدرنیته تمدن‌زدا، دیسژنیک و ناتوان از بازتولید جمعیتی خودش است. سنت تمدن‌زا، یوژنیک و کاملاً قادر به نه فقط بازتولید جمعیتی، که توسعه‌ی جمعیتی خود است. تازه حوصله ندارم درباره‌ی نیهیلیسم، خودویرانگری، درخودماندگی، بندگی تکنولوژیک، انزوای اجتماعی و … بشر مدرن چیزی بنویسم. فقط زوال اخلاقی جامعه‌ی مدرن در مرحله‌ای قرار دارد که بعضی به درستی بعید می‌دانند کثافت را بتوان از سطح این زمین بی‌بمباران اتمی کل آن زدود:

4375

این نقدِ گیرایی بود، اما...
شما یک اشتباهِ اساسی را مرتکب شده‌اید، اینکه گویا فراموش کرده‌اید که همانقدر که خردگرایی توقف‌گاهی‌ست بی‌پایان، باورمندی خرافی در عوض کاملا بی‌پایان است. اندیشه‌ی خدا، و از اساس هر نوع اندیشه‌ی خرافی دیگر، در همان مرحله هرگز توقف نخواهد داشت و دیر یا زود بی‌شک راه خود را برای شاخ و برگ یافتن و ریشه دواندن در تمامِ جنبه‌های تمدنِ انسانی پیدا خواهد کرد. تصور شما از این بابت که جزمیتِ باورمندانِ الهی در ستیز با خرد، واکنشی بوده به خردگرایی و باورمندان به آن، کاملا نادرست است (چه کسی باور می‌کند که ستیز با خردگرایی در اعصار متاخر، نمود افراطی خردگریزی قرون قدیمی‌تر نبوده؟!) و از این راه به خود می‌باورانید که «بله، آنچه ادیان و باورمندان به آن در این سده‌ها کرده‌اند، نه روند طبیعی تاریخِ آنها و پیامدِ راستین‌شان بوده، که ناشی از تحریکِ خارجی بوده»... این علاوه بر آنکه بی‌اختیار آدمی را به یادِ دفاعِ مارکسیست‌هایی چون مزدک از کمونیسم شوروی می‌اندازد ( اگر سرمایه‌داری آن را آنقدر انگولک نمی‌کرد و ... )، که تماما بی‌اعتبار نیز هست! در این استدلال فریبِ رومانتیکِ ناخودآگاهِ باورمندی یاس‌گون به خوشبینی مدرن است که چشمک می‌زند (بله، در فرار از مدرنیته، شما همچنان در همان دام می‌اندیشید).

این خوشبینی (همراه با مقدار متناسبی از خودفریبی) سوپر مدرنِ از جنسِ حس همان کسانی‌ست برای درمانِ دردِ معده‌ی خودشان به دنبالِ چاکرای پنجم می‌گردند و آنقدر در آسمان‌ها سیر می‌کنند که می‌اندیشیند عقل انسان در واقع در خواب است که فعال می‌شود و ... بپذیرید یا نه، این همان جریان طبیعی‌ایست که شما آن بالاتر آن را نادیده گرفته بودید. شما شاید آنقدر در اروپا بوده‌اید و انسان‌هایی که از روی تفریح و بی‌کاری و ملال به کالت‌ها و مراسم و مناسکِ دینی روی آورده‌اند را دیده‌اید از یاد برده‌اید که «باورمندی خرافی» هتا در عرصه‌ی فردی چه پتانسیل عظیمی برای زایش افسردگی، پریشانی و جنون در افراد دارد. من در اینجا از هر سه نفر باورمندی که می‌بینم یک نفر به عوارض آن «بیماری» دچارند. این احتمالا برای شما که به عمد و از روی درماندگیِ فلسفی جاده را برعکس پیموده‌اید احتمالا غیرقابل باور خواهد بود، اما لازم به یادآوری‌ست که خودفریبی طبعیتی دولبه دارد؛ همانقدر که من می‌توانم با آن خودارضایی روانی بکنم، ممکن است روزی برسد که آن باورها نیز یاد بگیرند که چطور با من از مقعد و دهان آمیزش بکنند.

راستی از اسطوره‌ی سینما، دیوید لینچ این روزها خبر دارید؟

Dariush
08-10-2014, 06:15 PM
داستان از جایی شروع شد که اولین روشنفکر پا به عرصه‌ی وجود نهاد: او احتمالا بزرگترین شیاد بود که توانست «تعالی» را به جای «توالی» به بهایی گزاف به بشریت بفروشد.
:e40e:

Dariush
08-10-2014, 06:32 PM
طبیعتِ آدمی بزرگترین نعمت به بشر برای فائق آمدن بر دیوِ «خرد» است، از همین روست که نیچه با تمامِ وجود آن را می‌پرستد و باور می‌کند گوهر گرانبهای هر تمدنِ بشری باید بر آن و از آن باشد. شوپنهاور، بزرگترین ناهی غرایز و از نظر من بزرگترین فیلسوف عصر نو را بنگرید، غذایی که او 200 سالِ پیش می‌خورد هنوز غذایی اشرافی محسوب می‌شود و چنان که از اقوال برمی‌آید او هتا یک شب نیز دور از آغوش زنان نبوده ...

پس یک خبر خوش برای سنت‌دوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه می‌خواهند در گسترش دشمن‌تان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!:e108:

Ouroboros
08-10-2014, 07:23 PM
این نقدِ گیرایی بود، اما...
شما یک اشتباهِ اساسی را مرتکب شده‌اید، اینکه گویا فراموش کرده‌اید که همانقدر که خردگرایی توقف‌گاهی‌ست بی‌پایان، باورمندی خرافی در عوض کاملا بی‌پایان است. اندیشه‌ی خدا، و از اساس هر نوع اندیشه‌ی خرافی دیگر، در همان مرحله هرگز توقف نخواهد داشت و دیر یا زود بی‌شک راه خود را برای شاخ و برگ یافتن و ریشه دواندن در تمامِ جنبه‌های تمدنِ انسانی پیدا خواهد کرد.

آفرین، درست است، بالاخره ما آن مسیر را پیموده‌ایم و به این بیراهه رسیده‌ایم. همچنین بقول آگوست کنت یکبار که دانستیم دیگر نمی‌توانیم ندانیم. به نظر می‌رسد تمدن بشری محکوم است در این حلقه‌های مداوم تکرار از بدویت، تمدن، زوال گیر بیافتد. من هم نه مدعی یافتن راه حلی برای این مسئله هستم نه حتی چه بسی خواستار آن، فقط دارم یادآوری می‌کنم که قدم بعدی چه می‌تواند باشد : The Return of Patriarchy (http://www.foreignpolicy.com/articles/2006/02/17/the_return_of_patriarchy)

توجه بکنید که این مقاله مال هشت سال پیش است!


تصور شما از این بابت که جزمیتِ باورمندانِ الهی در ستیز با خرد، واکنشی بوده به خردگرایی و باورمندان به آن، کاملا نادرست است (چه کسی باور می‌کند که ستیز با خردگرایی در اعصار متاخر، نمود افراطی خردگریزی قرون قدیمی‌تر نبوده؟!) و از این راه به خود می‌باورانید که «بله، آنچه ادیان و باورمندان به آن در این سده‌ها کرده‌اند، نه روند طبیعی تاریخِ آنها و پیامدِ راستین‌شان بوده، که ناشی از تحریکِ خارجی بوده»... این علاوه بر آنکه بی‌اختیار آدمی را به یادِ دفاعِ مارکسیست‌هایی چون مزدک از کمونیسم شوروی می‌اندازد ( اگر سرمایه‌داری آن را آنقدر انگولک نمی‌کرد و ... )، که تماما بی‌اعتبار نیز هست! در این استدلال فریبِ رومانتیکِ ناخودآگاهِ باورمندی یاس‌گون به خوشبینی مدرن است که چشمک می‌زند (بله، در فرار از مدرنیته، شما همچنان در همان دام می‌اندیشید).

شما دقیقا دارید از کدام «خردستیزی مذهبی» صحبت می‌کنید؟ توماس آکویناس یا آنسلم یا آگوستین «خردستیز» بوده‌اند؟ نه این ورژنی نادرست از تاریخ است، در قرون وسطی «خرد» هم یکی دیگر از ابزار شناخت و درک بود در کنار ایمان، الهام، احساس، علم، جادو و ... کلیسا حامی دانشمندان و فلاسفه بود و بسیاری بزرگان این دوران روحانی بودند. بعد مسئله‌ی دیگر اینست که اصلا جز در به قول شما «دام» مدرنیته چرا دقیقا «خردستیزی» چیزی‌ست «بد»؟ من تلاشی برای توجیه خردستیزی مذهب نمی‌کنم، اصلا دلیل اصلی و محوری علاقه‌ی من به آن همین تسلیم نشدن در برابر جهل عمومی خردپرستی‌ست. آنچه من می‌کوشم به شما یادآوری بکنم این است که در جامعه‌ی سنتی بدلیل وجود سلسله‌مراتب ِ ذات‌گرا هر چیز «جایگاهی» دارد و بر مبنی آن جایگاه وظیفه‌ای و یا نقشی را ایفا می‌کند که در شمای کلی چیزها، ضروری و بایسته و ازلی و ابدی‌ست. این ازلی و ابدی بودن آن جایگاه، احساس امنیتی را در سوژه‌ی سنتی پدید می‌آورد که فارغ از هرچه پیش آید، اگر من سوژه‌ای باشم متعهد، پایبند، وظیفه‌شناس و مومن که بر مبنی شرح وظایفش عمل می‌کند، همیشه سیستم موجود باقی خواهد ماند و پاداش من چه در این جهان و چه در آن جهان عظیم است و ... در آن جامعه کشیش و شاه و نقاش‌باشی و منجم و شاعر و نجار با هم رقابت ندارند زیرا بازی دارای کسر صفر تلقی نمی‌شود، برای همه هست زیرا «پدر شما که در آسمان است پاداشتان را به نیکی خواهد داد».

خرد هم در آن جامعه ابزاری‌ست برای اندیشیدن فیلسوف به مسائل فلسفی، برای خیال‌پردازی دانشمند پیرامون احتمالاتی که رشته‌ی علمی او طرح می‌کنند، برای کشیش بابت اندیشیدن به ذات و ماهیت خدا و خلقت او و ... در آن جامعه همانطورکه آخوند به مقام شاه برکشیده نشده و چاه‌کن ِ محل سیاست‌مدار نشده و آفتابه‌فروش میدان دولت تعیین نمی‌کند، خرد هم قرار نیست «سعادت دنیوی» بشر را تأمین بکند، «دلیل زندگی» او باشد، «مسیر رهایی» او تلقی بشود و ... یک «جایگاهی» دارد و در آن جایگاه یک «وظیفه‌ای» انجام می‌دهد و آن وظیفه یک «کارکردی» دارد و همین!

می‌دانید، سلسله‌مراتب در ضدیت مستقیم و غیرمستقیم با سایش و رقابت است. در جامعه‌ای که سلسله‌مراتبی مستحکم وجود دارد و قدرت از بالا به پائین دیکته می‌شود، هرکس وظیفه‌ی خود را مهمترین وظیفه‌ی عالم تلقی می‌کند. فراش مدرسه به معلم احترام می‌کند، معلم به ناظم، ناظم به مدیر، دانش‌آموز به همه و ... آن فراش وقتی خانه می‌رود زنش به او که آقای خانه است احترام می‌کند، پسر ارشدشان به مادر که نور خانه است، پسر وسطی به برادر بزرگ که الگوی رفتار درست است، برادر کوچکتر به برادر وسطی که وظیفه‌شناس است و ... همینطور از مقنی تا شاه همگی احترام می‌بینند، همه مرجعیت اخلاقی دارند، همه ضروری تلقی می‌شوند و آنقدر مهم هستند که خدای عالم شخصا شغل و «روزی» آنها را فراهم می‌کند و به آنچه در حلقشان می‌ریزند و با وسط پایشان می‌کند اهمیت می‌دهد، آنچنان مهم هستند! در جامعه‌ی فاسد ِ «برابری‌طلب» اما همه رقیب یکدیگر هستند، هرکسی دورانداختنی‌ست زیرا دیگر نه «اصالت» که «مرغوبیت» معیار سنجش ارزش است و دست بالای دست بسیار است، هرکس فارغ از میزان موفقیت خود احساس بازندگی می‌کند و همواره «آنچه را ندارد» حسرت می‌کشد و از آنچه دارد بیزار است و از جایگاه و نقشی که در جامعه دارد راضی نیست و با هراس به زیر پا و نفرت به روبرو و با حسرتی بیمارگون به بالای سر می‌نگرد.

بگذریم، در سیستمی این چنینی(سلسله‌مراتبی) اگر هریک از نهادهای جامعه یا اعضای آن تصمیم گرفتند از جایگاه خود خارج بشوند و پیرامون موضوعی ایفای نقش بکنند که در شرح وظایف آنها نیست، باقی نهادها واکنش خشونت‌آمیز نشان می‌دهند. ملای منبرنشین اگر در کار پادشاه که کشور میراث خونی او و ما همه تحت فرامین او هستیم دخالت کرد، سر او باید بر فراز نیزه‌ها برود. «دانشمند» و «فیلسوف» و «طبیب» هم اگر یک وقت خواست از جایگاه خود بیرون برود و به جای زالو انداختن و مسهل نوشتن و علف جوشاندن در امور الهی که در شرح وظایف مسجد و کلیسا، این نمایندگان تام‌الختیار پروردگار بر زمین هستند دخالت بکند تودهنی می‌خورد. پس نه، هیچ چیز «بدی» درباره‌ی خردستیزی مذهبی وجود ندارد، آنها دارند از «راه آزموده» دفاع می‌کنند، از راهی که پدرانمان برای آن کشتند و کشته شدند، از راهی که پیموده شده و جواب داده... پس من مقدار مشخصی فداسازی «علم» و «خرد» را برای دفاع از «سنت» روا می‌شمارم. مسئله اینست که «تضاد ذاتی» میان منطق و مذهب وجود ندارد، یا میان خرد و مذهب، تضاد میان علم و مذهب است که اهمییت ایندو برای من در قالب این پرسش متجلی می‌شود: «آیا می‌خواهید در جامعه‌ای زندگی بکنید که همه آی‌پد و لپ‌تاپ و ماشین دارند یا جامعه‌ای که در آن همه پدر دارند»؟ برای من کُل سوال‌ها پیرامون ترجیح خرد/منطق/علم یا مذهب، به همین یکی ختم و خلاصه می‌شوند.




این خوشبینی (همراه با مقدار متناسبی از خودفریبی) سوپر مدرنِ از جنسِ حس همان کسانی‌ست برای درمانِ دردِ معده‌ی خودشان به دنبالِ چاکرای پنجم می‌گردند و آنقدر در آسمان‌ها سیر می‌کنند که می‌اندیشیند عقل انسان در واقع در خواب است که فعال می‌شود و ... بپذیرید یا نه، این همان جریان طبیعی‌ایست که شما آن بالاتر آن را نادیده گرفته بودید. شما شاید آنقدر در اروپا بوده‌اید و انسان‌هایی که از روی تفریح و بی‌کاری و ملال به کالت‌ها و مراسم و مناسکِ دینی روی آورده‌اند را دیده‌اید از یاد برده‌اید که «باورمندی خرافی» هتا در عرصه‌ی فردی چه پتانسیل عظیمی برای زایش افسردگی، پریشانی و جنون در افراد دارد. من در اینجا از هر سه نفر باورمندی که می‌بینم یک نفر به عوارض آن «بیماری» دچارند. این احتمالا برای شما که به عمد و از روی درماندگیِ فلسفی جاده را برعکس پیموده‌اید احتمالا غیرقابل باور خواهد بود، اما لازم به یادآوری‌ست که خودفریبی طبعیتی دولبه دارد؛ همانقدر که من می‌توانم با آن خودارضایی روانی بکنم، ممکن است روزی برسد که آن باورها نیز یاد بگیرند که چطور با من از مقعد و دهان آمیزش بکنند.

lol, strong imagery
من واقعا به قصد خودفریبی به مذهب نگرویده‌ام، به نحوی مستدل و حتی شاید مستند به این نتیجه رسیده‌ام که مذهب کارکردی بسیار مثبت در سازمان‌دهی اجتماعی جامعه دارد و در نبود آن ما هزاران ایدئولوژی برای ارضای طمع، حسد و شهوت خودمان اختراع می‌کنیم. همچنین من تاکید کردم هیچ توهمی درباره‌ی «سعادت» بشری ندارم، بلکه امیدوار به «تناسب» هستم. ضمن اینکه فراموش نکنید این بحث صرفا تلاشی‌ست برای روشنگری برای دوستی گرامی، و مواضع من همگی «ارتجاعی» هستند نه انقلابی، یعنی من نمی‌گویم «بیایید باز گردیم به دوران شکوه بشریت و از این فاضلاب بیرون برویم»، می‌گویم این فاضلاب به آن اقیانوس خواهد ریخت. جامعه‌ی بشری یا دیسژنیک است یا یوژنیک، آن وضعی که داشتیم نتیجه‌ی آزمودن این وضعی بود که داریم.

Ouroboros
08-10-2014, 07:26 PM
این ورژنی نادرست از تاریخ است
About that :
What are examples of things that are about history that historians almost universally consider incorrect? - Quora (http://www.quora.com/History/What-are-examples-of-things-that-are-common-knowledge-about-history-that-historians-almost-universally-consider-incorrect)
Why the so-called 'Dark Ages' were just as civilised as the savage Roman Empire Telegraph Blogs (http://blogs.telegraph.co.uk/news/dominicselwood/100259552/why-the-so-called-dark-ages-were-just-as-civilised-as-the-savage-roman-empire)

Dariush
08-10-2014, 09:52 PM
در این نقد به یک هدف و ویژگی اساسی در خردگرایی توجه نشده. و آن در نخستین قدم ویرانگری دیگر ایده‌ئولوژی‌ها و در قدمی عالی تر خودویرانگری خردگرایی است.
خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد! هنگامی که تکه باورها و ارزش های دیگر جهانبینی هایی که در برابر ویرانگری بی رحمانه خرد پایدار مانده اند، اکنون جهانبینی نوینی چون خردگرایی را شکل می دهند. اما این تازه شروع یک دوران خودویرانگری شدید تر است. هر شاخه از نظام خردگرایی باید قابل ویرانی باشد و همواره یک سوژه خردگرا در پی ویرانی نظام خردگرایی خود است. اگر سوژه ی خردگرا در این مسیر با مفهومی جبرا و مطلقا غیر قابل ویرانی مواجه شد؛ نمی تواند آن مفهوم را به عنوان باوری جزمی در نظام خردگرایی خود بگنجاند و آن مفهوم جبری جایگاهی در مقولات بنیادین فلسفی او خواهد داشت.
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!
چطور چنین ادعایی می‌کنید؟ کدام خردگرا می‌تواند

چطور چنین ادعایی می‌کنید؟ کدام انسانِ باورمند به خردگرایی می‌تواند در برابر عملی کردنِ راهکارِ خردگرایانه مقاومت بکند؟ قطعیتِ حکم ِ خرد‌محور بی‌خطاست گرامی، من همانطور که گفتم شما به سوی «هرچه خوب است خراگرایانه و هر آنچه بد است غیرخردگرایانه» پیش‌ می‌روید و هر بار که ما نقدهایی نو بر آن وارد می‌کنیم، شما چیزهایی نو بر آن می‌افزائید. در حالیکه این سخن شماست:




سوم: برای آنکه قدری ابعاد و دامنه‌ی خردگرایی‌تان روشن شود، به این پرسش پاسخ دهید: فرض بکنید که ما موجودی را پیدا کرده‌ایم که خرد کل است و از همه چیز با خبر است؛ فرض کنید در خرد و هوشِ کامل و جامع ِ او شکی نداریم و مطمئن هستیم که هر حکمی که می‌دهد تماما بر پایه‌ی خرد است. یک روز او اعلام می‌کند که بر اساس آنچه او اندیشیده، انسانها باید بطور کامل از بین بروند. نظر شما چیست؟ آیا عمل به یک حکمِ خردگرایانه همیشه خردگرایانه است؟

اگر ما براستی به چنین جزمیتی(برابر با جزمیت حاصل از خودآگاهی مان) در مورد درستی و مطلق بودن حکم او رسیده باشیم؛ بله باید از بین بروند.

اگر در خردگرایی،دیگر انواعِ دریافت‌ها و احکام نیز معتبر باشند، بی‌شک برای طبیعت بشری هیچ چیز ارزشمندتر از زنده ماندن هتا برای یک ثانیه بیشتر، آنهم به هر شکل ممکن، مهمتر نیست، پس چگونه است که خرد کل، آن حکمِ اصیل انسانی را نامتعبر می‌شمارد و تنها حکمِ خودش را روا می‌داند... ؟


خردگرایی با این اصل ویرانگرانه، هر باور و آرمانی را به نقد می کشد و همواره در این مسیر باورها و آرمان های پایدارتر و محکم تر جای باورهای شکننده تر و ضعیف تر را پر می کنند. در این جهانبینی همه ی باور ها و آرمان ها به واسطه ی احتمال بیشتر و اعتبار بهترشان از سایر اندیشه هاست که پایدار مانده اند و در این شرایط معقول نیست انتظار موفقیت و سعادتی حتمی را از آن داشته باشیم. سوژه خردگرا با به کار بستن دانایی های خود در تلاش است احتمال سعادت خود را افزایش دهد؛ گرچه امکان عدم موفقیت او نیز محتمل است.
پس خردگرایی در گذر زمانه ها در چرخش و تکامل دایمی بوده است. چه آن انسان بدوی که متفاوت اندیشید و به غار نشینی گرایید و چه آن دانشمندی که امروز در پژوهش مهندسی ژنتیک،در تلاش است نقص های ژنتیکی انسان ها را از میان بردارد. هر دو در زمانه ی خود و در شرایط خاص و ویژه ای که در آن بوده اند؛ خردگرایی را به کار بسته اند. ممکن است یک سوژه خردگرا در عراق و در برابر اسلام گرایان راستین ((داعش)) اسلحه بدست بگیرد؛ دیگری قلم بردارد و به خرافه ستیزی بپردازد و آن دیگری راه نجات را تنها در یافتن راهی در اراده ی به نیست شدن دریابد. هر یک به اقتضای شرایط و زمانه ی خود؛ راهکاری متفاوت و بعضا متضاد با دیگری را ممکن است برگزیند، اما مادامی که در بستر فربودگرایی، تلاش و مبارزه در به کاربستن خرد و دانایی ها، این فرگزینی ها صورت گیرند؛ همه ی این سوژه ها تصمیماتی درست و مناسب را برگزیده اند.

همچنین از آنجا که خردگرایی ریشه در فربودگرایی دارد و دریافت فربود نیز در هر روش(چه مشاهده دانشیک،چه فلسفی و دیالکتیک و چه درونی یا شهودی) می تواند معتبر باشد، روش های شناخت در دیگر جهانبینی ها نیز هر چه در تشخیص فربود کارآمدتر باشند، جایگاه بهتری هم در خردگرایی خواهند داشت. ابطال پذیر بودن و در پی ابطال بودن متد ها و فاکتورهای شناختی پیشین همواره در گرو ترازشان با دیگر روش های متفاوت و جدید سنجیده خواهند شد و این سنجش حتی می تواند در ترازی بنیادین تر از خردگرایی در گرو خرد و اصول منطقی ناب صورت گیرد؛ به طوریکه اساسِ خردگرایی را نیز به چالش بکشد.

گرفتاری عظمای خردگرایی این است که هیچ مرجع بالاتری از خود را به عنوان معیارٍِ سنجش اندیشه‌ها نمی‌شناسد. شما هرگز با یک اندیشه نمی‌توانید خودش را نقد بکنید(کاری که شما دارید می‌کنید). گام نخست همانا این است که شما دیگر ارزش‌های انسانی را بازبشناسید( غیر از فقط فربود، احتمال، فرنود و .. )، برای آنها اعتباری درخور قائل بشوید و سپس بکوشید با ذهنی آزاد به احکام و ارزش‌های خردگرایانه از آن دید بنگرید و در نهایت آنها را با معیارهایی که در شرایط ساخته می‌شوند، ارزیابی بکنید.
اینجا هم می‌بینم که شما همچون دیگران، هرآنچه امروز دستاورد محسوب می‌شود را محصول مستقیمِ خردگرایی می‌پندارید. این ذاتا خردگرایی را غیرقابل تعریف می‌کند، چرا که نمی‌توان بر این اساس جامعیتی از آن بدست آورد. به بیانی دیگر شما مرتکب تحلیلِ انتها به ابتدا می‌شوید (چرا که احتمالا مثلِ تمامِ خردگرایانِ دیگر نمی‌توانید تعریفی دقیق و روشن از خردگرایی بدهید). گمان برده‌اید که هر چه که نادرست بوده، حتما خردگرایانه نبوده...




پس از آنجا که ویرانی پذیر بودن و عدم جزمیت در خردگرایی ویژگی ذاتی آن، و پارادایم اساسی آن فربودگرایی و هدف اصلی آن کاستن رنج ها و افزایش لذت ها در گسترده زمان است؛ این امکان را فراهم می آورد که در بستر همین جهان سیاه و دردناک، بتوان جهان خود را زیبا ساخت، زندگی پوچ و برده وار را بامعنا و آزادتر ساخت و از همه مهم تر به مرگ و نیستی معنایی زیبا و دلنشین بخشید. خمیرمایه همه ی ارزش ها و معانی ای که در آن ساخته می شوند؛ از همین جهان و طبیعت در برابرمان حاصل آمده اند. همچون ذغال سنگی سیاه و کثیف که از آن بتوان الماسی زیبا و درخشان به دست آورد. می توان این مفاهیم را اساس تمایز میان خردگرایی و دیگر ایده‌ئولوژی‌ها دانست. آنجا که طغیان ویرانگر خردگرایی نه از روی خوشی و فراغت و بی دغدغه بودن، بلکه از رنج و درد شدید؛ در پرسش و اعتراض ریشه می گیرد و سپس سرکوب این پرسش گری و اعتراض، به طور ناخواسته جریانی متضاد و طغیانگر را به وجود می آورد...
ریسنالیست عزیز، اینها شبیه به وعظ و خطبه هستند، همه‌ی ایده‌ئولوژی‌ها چنین چیزهایی را در سر می‌پروراندند و آرزو داشتند ... .


=====================



پرومته: برادر! نباید گوهری را که به سختی به دست آورده ایم و توانستیم با آن زئوس را شکست دهیم، اکنون از آن در برابر طبیعت کور و جبار پیش رویمان ناامید شویم!

اپی مته: نه! پیروز انگاشتن خود با از میان بردن زئوس، یک خود فریبی بوده! چنانچه امید به آنچه گوهر می پنداری و از آن سخن می می گویی یک خودفریبیست! در طبیعت گوهری وجود ندارد... خودِ تو و آنچه گوهر می پنداری نیز در بستر طبیعت کور و بی معنا به وجود آمده اید و طبیعت چنان تو را در مسیرش فریب داده که گمان کرده ای به راستی گوهری برای نجات و سعادت یافته ای.

پرومته: درست است که ما هستی خود را در جبر طبیعت در می یابیم؛ اما می توان در همین طبیعت معنا و انگیزه ای برای تکاپو یافت. گوهری را که من از آن سخن می گویم از ساز و کارهایی که طبیعت جهت بردگی به ما عطا نموده و خواسته با رنج ها و لذت ها ما را در مسیر کورش قرار دهد، ساخته شده و همچنین ما در همان بستر بر طبیعت چیره می شویم. از چیزی بی ارزش و بی معنا، گوهری گرانبها ساخته ایم و خودمان به آن معنا و هدف داده ایم.خودفریبی خواندن این عمل که در گرو همان طبیعت و صرفا با معنایی که ما به آن داده ایم به دست آمده؛ خود سخنی بی معنی و فریبنده به نظر می رسد.

اپی مته: تو به همه‌ی مساله و آنچه از آن دفاع می کنی اشراف نداری و از این رو اگر هم به ظاهر موفقیت و انگیزه ای برای زیستن یافته ای، گذرا و یا ناشی از همان خودفریبی توست.

پرومته: ولی اگر از نقطه نظری که بیان داشتم به موضوع بنگری، درخواهی یافت که آن گوهر هیچ گاه نقطه ای نهایی و پایانی مطلق برای ما پیش نمی آورد.... راهنمایی هایش منحصر به یک رویه و یک هدف مشخص شده معطوف نمی شوند.بلکه در هر شرایطی اوضاع جبری طبیعت و راهکار بهبود اوضاع در بستر همان شرایط را برای ما ارایه می کند.

اپی مته: آه برادر بیچاره ی من! دیگر وقت این گفتگوی بیهوده را ندارم! تو برو با همان گوهر مسخره ات به خودفریبی بپرداز... پاندورا نازنین منتظر من است... همین که بتوانم خواست و نظر او را اجابت کنم، برایم خوشی آور است!

گفتگوی اولین خردگرایانِ تاریخ بشر روی پلی بر روی رودخانه:
آذرنوش: ببین ماهی‌های کوچولو زیر آب چقدر شادند!
سیاوش: تو نمی‌توانی بگویی که آنها شادند یا نه، چرا که نمی‌توانی بفهمی آنها شاد هستند یا خیر!
آذرنوش:آری اما من از شادی‌ای که در خودم از دیدنِ آنها حس می‌کنم، باور دارم که آنها نیز شاد هستند.
سیاوش: اما اینکه دلیل نمی‌شود، تو باید برای حرف‌ات گوهی معتبر داشته باشی!
آذرنوش: درست است، اما من گمان نمی‌کنم آنها اگر شاد نباشند ناشاد هم باشند!
سیاوش: این هم نادرست است، هیچ راهی برای دریافتِ شادی و ناشادی آنها نیست!
آذرنوش: اما چه اهمیتی دارد وقتی که من از دیدنِ آنها شاد می‌شوم آنها را شاد ببینم؟
سیاوش: شادی تو،شادی توست، شادی آنها شادی آنها...
[ و دوباره از نو...]

نقل به مضمون از «کتاب تردید» بابک احمدی.
آیا گفتگویی غم‌انگیزتر از این می‌شناسید که در آن دو انسان نتوانند پیرامون شادی ماهی‌های کوچک رودخانه احساس‌شان را به اشتراک بگذارند؟

Ouroboros
08-11-2014, 12:07 PM
درباره‌ی بحث داریوش و Rationalist چند نکته به نظرم می‌رسد:
۱. یک جایی به بعد خردگرایان شبیه به «زامبی»های می‌شوند که اینسو و آنسو می‌روند و با صدایی خش‌دار و تکراری می‌گویند «از این فراتر برویم»، «آنرا درهم بکوبیم»، «اینرا بربکنیم».. نیچه به آنها نهیب می‌زد که چرا تپه‌ای را که می‌دانید پشت آن چیزی نیست فتح می‌کنید. مسئله اینست که ببینیم چقدر سریع «خردگرایی» از «معتبرترین ابزار شناخت» به روشی برای فراتر رفتن از خودش تبدیل می‌شود و نفس خردورزی به عنوان دلیل وجودی سوژه‌ی خردگرا مطرح می‌شود. اینست که می‌بینیم خردگرایی بی‌عقل، چه مایه در آن لحظه درست و کارآمد به نظر می‌رسد اما از بلندا فاجعه‌آمیز و کمیک.

۲. اینهم جالب است که وقتی خرد در مقام ابزار شناخت برای ارائه‌ی توصیفی دقیق از جهان عینی شکست می‌خورد، خردگرا بجای رها کردن روش متافیزیکی خود و جستجو برای راهی دیگر، عینیت را به عنوان «چیز غلط» رد می‌کند. اگر زنان تحت مجموعه‌ای پیچیده از غرایز، عواطف و منطق عمل می‌کنند بجای کنش بخردانه، مشکل از زنان است، حتی اگر استراتژی آنها موفق‌تر از همان زامبی ِ خردگرا بوده. اگر ارتباط میان اشیاء و انسان رابطه‌ای منطقی نیست و تحت تاثیر عوامل دیگری معنا می‌یابد، مشکل از آن روابط است و باید اصلاح بشوند.

۳. «جهان جای سرد و بی‌رحم و بی‌روح» و .... نیست، جهان خردگرا چنان است زیرا انتظارات انتزاعی از آن دارد و بجای پذیرفتنش چنانکه هست در جستجوی انطباق آن با ایده‌آلی ذهنی‌ست. جالب است که نیهیلیسم بخردانه در اوهام شخص خردگرا «واقع‌گرایی» تلقی می‌شود، و او گمان می‌کند اینکه جهان هماهنگ با ایده‌های او نیست، و اینکه هرگز نمی‌تواند باشد، نه فقط مشکل جهان است، بله این عدم انطباق به معنی «بدردنخوری» آنهم خواهد بود. می‌بینید این مذهب چگونه عمل می‌کند؟ «خرد محور سنجش همه چیز است، جهان جایی بخردانه نیست، پس جهان جایی‌ست سرد و بی‌رحم و بی‌روح و ...».

۴.
خردگرایی در شک، ویرانی و درهم شکستن دیگر نظام های باوری برافراشته می گردد!....
با این دیدگاه، بی معناست بخواهیم خردگرایی را مدعی دانستن راه حلی غایی بدانیم. زیرا همان مفهوم "غایی" خود یک معنای ضد خردگرایانه را ابراز می کند!

هدف از این «ویران کردن»‌ها، ویران کردن صرف یا ویران کردن بخاطر ویران کردن نیست، بلکه رسیدن به هسته‌ی اتمیک ِ گزاره‌ای است ویران‌نشدنی، به عبارت دیگر، «حقیقت»، به عبارت دیگر، «غایت‌باوری».

Ouroboros
08-11-2014, 12:25 PM
طبیعتِ آدمی بزرگترین نعمت به بشر برای فائق آمدن بر دیوِ «خرد» است، از همین روست که نیچه با تمامِ وجود آن را می‌پرستد و باور می‌کند گوهر گرانبهای هر تمدنِ بشری باید بر آن و از آن باشد. شوپنهاور، بزرگترین ناهی غرایز و از نظر من بزرگترین فیلسوف عصر نو را بنگرید، غذایی که او 200 سالِ پیش می‌خورد هنوز غذایی اشرافی محسوب می‌شود و چنان که از اقوال برمی‌آید او هتا یک شب نیز دور از آغوش زنان نبوده ...

پس یک خبر خوش برای سنت‌دوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه می‌خواهند در گسترش دشمن‌تان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!:e108:

ارتباط میان «طبیعت» بشری و مدرنیته(و در مقیاس کوچکتری خردگرایی)ارتباط بسیار پیچیده‌ای است. اول آنکه ما می‌دانیم «تمدن» به میزان فاصله‌ای گفته می‌شود که انسان از طبیعت حیوانی خود گرفته، چنانکه هرچه بدوی‌تر، طبیعی‌تر. مذاهب(مذاهب سامی دستکم)، طغیانی هستند برپاد طبیعت/ذات‌باوری و به سود «تمدن». یهودیان، قومی برده زاده شده، به یاری یهوه اربابان خود را به زیر می‌کشند و به صحرا می‌گریزند در پی سرنوشتی والا. این نخستین بار در تاریخ ادیان است که قومی اسطوره‌ای را انتخاب می‌کند که در آن خدا، به عنوان نمادی از طبیعت، فقط قهار و ظالم نیست، بلکه به عنوان جزئی از پروسه‌ی رهایی ملتی محکوم به بردگی زاده می‌شود. یهودیان نخستین قومی بودند که دریافتند برای پایبندی به ریشه‌های طبیعی انسان، باید از آنها فاصله گرفت، آنها را محدود کرد و به نوعی آنها را انکار کرد. خدای «خوب» اختراعی بود در جهت تضمین این هدف، اگرنه تا پیش از آن خدایان همواره موجوداتی بودند ظالم، زورمند، آزمند و ...

روشنگری شورشی بود بر پاد این «طبیعت‌ستیزی» و تلاشی برای بازگشت به آن طبع والای انسانی. از روسو تا ولتر، از کانت تا ساد همگی خواستار اصالت بخشیدن به طبع انسان، رها کردن آن بخش از موجودیت خرافی او که ذات او را فاسد می‌کند و به معنای بسیار دقیق کلمه، «تمدن ستیز» بودند. انکار طبیعت بشری که پس از آن مُد شد برآمده از شکست مفتضحانه‌ی انقلاب فرانسه، که پیش از آن در کل تاریخ بشر بی‌سابقه بود، و مشخص شدن این حقیقت که انسان موجودی پاک و آزاده و بخردانه نیست، بلکه تحت هجمه‌ی غرایز، عواطف، هوس‌ها و گناهانی بی‌شمار قرار دارد آغاز شد. آن ایده‌‌ی «انسان‌خدا» بسیار فریبنده‌تر از آن بود که بخواهد با شکستی چنان سترگ فراموش بشود، پس دیدگاه چنان دگرگون شد که این واقعیت جدید را «تحت پوشش» قرار بدهد.

پس در عمل آنچه رخ داد عکس هدفی بود که در آغاز برگرفته شده بود: تزکیه، محدودیت، سرکوب و کنترل یهودی بر «طبع» بشری آنرا به زیباترین، عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین اشکال متصور متجلی کرد و این شانس را به آن داد که جامعه‌ای دارای تمدنی بسیار پیشرفته اما مبتنی بر طبع بشری بسازند، آزاد‌سازی، اصالت اراده و انتخاب و تلاش برای «تجلی حداکثری» طبیعت بشری به فساد مطلق اخلاقی و غیراخلاقی آن در ابعادی پیشتر شناخته نشده منجر شد.

پس خردگرایی، روشنگری و مدرنیته همه مقاصدی شایسته‌ی ستایش بودند، اما مقاصد شایسته‌ی ستایشی بودند که به ناکجا آبادهایی بسیار تهوع‌برانگیز ختم شدند. در پایان من گمان می‌کنم نه فقط «طبیعت انسان» بود که به آنها خیانت کرد، بلکه حتی دشواری‌هایی که یک نخستی ِ پیشرفته، یعنی آن وجوهاتی از زندگی و تجربه‌ی انسانی که ما پیرامون «جدا» بودنشان از طبیعت اتفاق نظر داریم هم به این وضع کمک کردند. جهان بخردانه‌ی زامبی‌های در جستجوی تعالی، یا جهانی که همه باهم در آن «برابر» هستند، یا جهانی که در آن از افراط در آزادی تا مرز خودویرانگری جلوگیری نمی‌شود، جهانی که در آن تجربه‌ی انسانی به عنوان سرطان بشریت نفی و انکار می‌شود جهانی‌ست که «انسان ِ انسانی» هم مثل «انسان ِ حیوانی» علاقه‌ای به زندگی در آن ندارد، فقط اولی شهامت دومی را در انکار و کنار گذاشتن آن دارا نیست.

Ouroboros
08-11-2014, 01:34 PM
من این کتاب را در اینباره خیلی دوست دارم: Seraphim Rose - NIHILISM - The Root of the Revolution of the Modern Age (http://www.scribd.com/doc/59252406/Seraphim-Rose-NIHILISM-The-Root-of-the-Revolution-of-the-Modern-Age)
وقتی اولین بار آنرا خواندم یک نوجوان خردورزی بودم که وقتی اسم «خدا» می‌شنید مثل سگ هار به پارس کردن می‌افتاد و زنجیر می‌درید و پاچه می‌گرفت، اینست که پیام ضمنی و بسیار قدرتمند آنرا نادیده گرفتم. کتاب کوچک و جالبی‌ست.

Rationalist
08-11-2014, 08:50 PM
من سه مشکل بنیادین با خردگرایی دارم. اولی همان ایراد هیوم است که هیچ‌گاه پاسخی درخور برای آن نیافتم، «مسئله‌ی ارزش». هیوم مطرح می‌کند که تفاوت میان کشتن سوسک حمام و انقراض بشریت نه یک تفاوت «عقلانی» یا «منطقی»، که تفاوتی در ارزشهاست، برای من و شما، منقرض نشدن نسل بشر مهمتر است از کشته نشدن سوسک حمام، و ارزشها و اولویت‌ها را عواطف تعیین می‌کنند نه خرد. در حقیقت عواطف شما اهدافتان را مشخص می‌کنند و خرد راه رسیدن به آن‌ها را نشان می‌دهد، خردگرایی در مقام تعمیم این ابزار به «همه» عرصه‌های شناخت چیزی بجز نسخه‌ای برای فاجعه نیست.
سنجشِ این فربودِ انکار ناپذیر که تمام زندگی و هستی ما با همه ی تجربیات مان در گرو محور گسترده "رنج ها و لذت ها" معنا می یابد، توسط خرد انجام می شود. به طور کلی در آن گستره، «ارزش» انگاشتن لذت و رنج نیز، جزء غیر قابل امتناع در موجودیت آدمی می باشد. خردگرایی، دادن آگاهانه ی قدرتِ " اراده" به خرد است، تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.
همچنین اگر با آن مقدمات فلسفی و معرفت شناسانه ای که در بستر خردگرایی در "کافه دومگو" بیان داشتم به موضوع بنگرید؛ برایتان قابل تبیین می گردد که معنا داشتنِ هرگونه تجربه، ادراک و شناخت جهان اطراف تنها با وجود فرد ادراک کننده معنا خواهند یافت. پس تمام آن جهان و حتی آنچه در آن ظاهرا ارزش و پاد ارزش ممکن است پنداشته شود، در گرو هستی آن انسانِ فاعل و مرکزیت یافته ی آن جهانِ ادراک شده،قابل ارزش دهی و معنادهی خواهند بود.

Ouroboros
08-12-2014, 03:07 PM
سنجشِ این فربودِ انکار ناپذیر که تمام زندگی و هستی ما با همه ی تجربیات مان در گرو محور گسترده "رنج ها و لذت ها" معنا می یابد، توسط خرد انجام می شود. به طور کلی در آن گستره، «ارزش» انگاشتن لذت و رنج نیز، جزء غیر قابل امتناع در موجودیت آدمی می باشد. خردگرایی، دادن آگاهانه ی قدرتِ " اراده" به خرد است، تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.
همچنین اگر با آن مقدمات فلسفی و معرفت شناسانه ای که در بستر خردگرایی در "کافه دومگو" بیان داشتم به موضوع بنگرید؛ برایتان قابل تبیین می گردد که معنا داشتنِ هرگونه تجربه، ادراک و شناخت جهان اطراف تنها با وجود فرد ادراک کننده معنا خواهند یافت. پس تمام آن جهان و حتی آنچه در آن ظاهرا ارزش و پاد ارزش ممکن است پنداشته شود، در گرو هستی آن انسانِ فاعل و مرکزیت یافته ی آن جهانِ ادراک شده،قابل ارزش دهی و معنادهی خواهند بود.
شما باز تا قافیه به تنگ آمد خردگرایی را به ادراک محض ِ موجود ذی‌شعور تقلیل دادید و صفحه‌ی «لذت و احساس و عاطفه و تجربه و علم و خرافه و .. همه خرد هستند» را از نو برای ما گذاشتید. پس کارتان را ساده می‌کنم: این‌ها که شما می‌گویید پیوند چندانی با جنبش فلسفی که ما از آن صحبت می‌کنیم ندارند، و نام برازنده‌ی آن «ذهن‌باوری»ست نه «خردگرایی». برای آنکه نوشته‌های ما برایتان «معنا»ی بهتری پیدا بکنند همه جا بجای واژه‌ی خردگرایی و خرد بگذارید منطق و عقلانیت، ما هم به جای خرد در نوشته‌های شما باید بگذاریم ذهن.

خرد برای ما روشی‌ست بسیار خاص و تحت پروتوکولی بسیار باریک برای اعطای «معنا» به این تجربیات و … که توسط ذهن ما درک شده، و ما به قدمت تاریخ فلسفه درپی روشی برای یافتن چیزی بیرونی و عینی‌تر از آن برای اثبات اصالت این تجربیات و … بوده‌ایم، «از کجا معلوم وقتی چشمانم را می‌بندم دنیا محو نمی‌شود»، «آیا من بودم که پروانه را در خواب دیدم یا پروانه بود که مرا؟» و … ویتگنشتاین پرسشهایی از این دست می‌پرسید و من گمان می‌کنم هرچند پوزیتیویسم منطقی بن‌بست فلسفی بود ولی دلیل نمی‌شود که بگوییم آن سؤالات اشتباه بودند.
بگذریم، جدا از این بحث که مشخص شد ما داریم درباره‌ی چیزهای متفاوت صحبت می‌کنیم، الان من برایم جالب شده بدانم اگر ذهن آدمی معیار همه‌ی معناهاست، چه تفاوت عینی و قابل درکی وجود دارد میان تجربیات ذهنی(«خرد»)شما و همان یک بیمار اسکیزوفرونیک؟ آیا فقط این نیست که جمع تصمیم گرفته بی‌هیچ دلیل موجهی جمله تجربیات او را برچسب بزند چون با احوال خودشان متناسب‌تر بوده؟ صرف درک‌پذیر شدن چیزی آنرا بخردانه نمی‌کند، خرد به هماهنگی آن با کُدی عقلانی زمانی که ما آن عقلانیت را به هر چیز دیگری ترجیح داده باشیم گفته می‌شود. شما ممکن است بلیت اتوبوس لازم داشته باشید، یکی آنرا از یک هفته پیش خریداری کرده و دیگری وسط ایستگاه و به هنگام سوار شدن به اتوبوس درگیر یافتن فروشنده است. هر دو تجربه تحت رهیافت ذهن‌باور شما قابل درک هستند اما یکی انطباق بیشتری با بخردانگی دارد تا دیگری، پس تقلیل خرد به ذهن هروقت که قافیه به تنگ آمد استراتژی خوبی نیست.

همچنانکه من پیشتر هم گفته‌ام «لذت» نه فقط یک پروسه‌ی بیوشیمیایی‌ست، و نه فقط ما نیم قرنی‌ست با آن آشنایی کامل داریم، بلکه حتی می‌توانیم میزان آنرا هم اندازه بگیریم و به نحو کاملاً شیمیایی آنرا بازتولید بکنیم. این لذت جسمانی با آن لذت معنوی که شما می‌گویید متفاوت است، و از آنجاکه ما هیچ معیاری برای سنجش میزان آن نداریم باز به همان مشکل نسبی بودن تا سرحد بی‌معنایی برمی‌خورد، شما از کجا می‌دانید که تجربه‌ی شخصی‌تان مبنی بر «لذت بیشتر از کنش والاتر» با همان فرکانس در دیگران هم همواره حقیقت دارد؟ من می‌دانم که بنگ زدن و کس کردن در شما و من و اصغری و بتهوون و افلاطون یک میزان و یک شکل لذت می‌آفریند چون می‌توانم سطوح سرتونین و دوپامین و آکسی‌توسین و.... خونشان را بلافاصله قبل و بعد از سکس و بنگ اندازه‌گیری و مقایسه بکنم، و از آنجاکه جمع ابنای بشری تصمیم گرفته‌اند اصالت بیشتری برای این آزمایش قائل بشوند آنرا به عنوان یک فکت ِ جهان‌شمول صادر بکنم، از جنس همین ادعای ثقیلی که شما می‌کنید :


تا به جای لذت های ظاهری و یا لذت نما های طبیعت، لذت های با کیفیت تری در آن بیابد و خلق کند.

Dariush
08-12-2014, 04:00 PM
برای من هم کاملا روشن بود که ما در واژگان و مفاهیم دچار عدم تفاهم هستیم. ریشنالیست خردگرایی را آنقدر حجیم و گسترده می‌کند و آنقدر به آن ابعاد می‌بخشد که می‌تواند شامل همه‌ی انواع دیگر ایده‌ئولوژ‌ها بشود(تجربه‌گرایی، ماتریالیسم، ایده‌آلیسم و... ). این مشخصا در تضاد با آن چیزی‌ست که همگان از خرد، هسته‌ی مرکزی خردگرایی، و خود خردگرایی می‌شناسند، یعنی ایده‌ئولوژی‌ای که بر پایه‌ی روشی عقلانی و منطقی و با استفاده از فکت‌های معتبر (عمدتا تجربی) و قابل اندازه‌گیری به نتایجی می‌رسد که پیش از هر چیز عملی هستند (اگر حکم علمی باشد) و مهمتر اینکه قطعیت دارند. در واقع خردگرایی 90 درصد «روش» است. ریشنالیست همان موقع که در موردِ اصل بودن لذت سخن می‌گوید، نمی‌تواند اعتراف بکند که «تلاش برای هر چه بیشتر کردنِ لذت» به طور کلی گزاره‌ای خردگرایانه نیست، اگر جه که خردگرایی با آن منافات ندارد یا با آن غیرقابل جمع نیست، اما در مجموعه‌ی گزاره‌های مورد تایید خرد نیست و نه این گزاره، بلکه از اساس اصل بودنِ حیاتِ بشری نیز هم این وضع را دارد.

من از ریشنالیست گرامی، وقتی می‌گویند که ما می‌گوییم «خرد نه یک رانه و نه هتا یک گرایش اصیل بشری نیست، بلکه در ابتدا تنها قرار بوده پروتکلی جهانی برای بازشناسی و دریافت پدیده‌های بیرونی همانطور که هستند و به بیانی غیرقابل تاویل باشد؛ ما قبل از اختراع خرد، ابزارهای غنی دیگری برای بالا بردنِ کیفیت و کمیتِ لذت‌ داشتیم و اگر شما امروز جزمیت در خردگرایی را می‌بینید که تبدیل به یک فرهنگ مضحک جهانی شده، در واقع آنهم در راستای طبیعیتِ بشری برای رفتن ِ یک راه تا خوردنِ سرش به سنگ است»، ایشان بلافاصله عبارتی چون «خب همین هم خردگرایانه است» را بیان می‌کنند ، شگفت‌زده می‌شوم.

شما باید یکبار برای همیشه بپذیرید که موارد و موضوعات بسیار زیادی هستند که خرد شایستگی داوری و ارزشگذاری را در آنها ندارد و خبر خوب اینکه «این خردگرایانه هست»!

Dariush
08-12-2014, 04:27 PM
مثلا تفاوتِ یک اخلاق‌گرا با یک خردگرا در این است که شخص اخلاق‌گرا همه‌ی کنش‌های انسانی را بر اساس کدهای اخلاقی می‌سنجد و برای او مواردی چون شهامت، شرافت، صداقت ارزش‌هایی غیرقابل افول حساب می‌شوند، در حالیکه اینها در وضعیت‌های پرشماری، از اساس غیرخردگرایانه محسوب می‌شوند. بنابراین خردگرایی خودش فلسفه‌ی اخلاقی خاصی را می‌طلبد و داراست.
به زبانی ساده‌تر شما برای آنکه به خود بگویید خردگرا، باید بتوانید وجوهِ تمایز خردگرایی را با تمامِ انواعِ دیگر ایده‌ئولوژی‌ها به روشنی تشریح بکنید وگرنه جمع بستن تمامِ ایده‌های اصولی ایده‌ئولوژی‌های دیگر اهمیتی ندارد.

Dariush
08-12-2014, 04:51 PM
اکنون بنگرید این جمله از زبان چه کسی ادا شده:
سرشت تلخ بشر هرگز میوه‌ای شیرین به بار نخواهد آورد.
باورپذیر نیست، اما این امانوئل کانت، بزرگترین فیلسوفِ اخلاق‌گرای تاریخ است که این را می‌گوید.

Dariush
08-13-2014, 08:20 PM
گفتگوی یک انسان عادی(A) با ماشین خردِ دارای باگ(B):
A: من مادرم را دوست می‌دارم.
Recorded :B
A: او را خیلی دوست می‌دارم
Recorded :B
A: آنقدر که حاضرم جانم را فدایش کنم.
You Are An Idiot: B

گفتگوی یک انسانِ عادی با همان ماشین پس از رفع باگ:
A: من مادرم را دوست می‌دارم.
Ignored:B
A: او را خیلی دوست می‌دارم
Ignored:B
A: آنقدر که حاضرم جانم را فدایش کنم.
Ignored: B

Dariush
08-15-2014, 03:27 PM
اکنون بنگرید این جمله از زبان چه کسی ادا شده:
سرشت تلخ بشر هرگز میوه‌ای شیرین به بار نخواهد آورد.
باورپذیر نیست، اما این امانوئل کانت، بزرگترین فیلسوفِ اخلاق‌گرای تاریخ است که این را می‌گوید.
برای آنان که احتمالا به عمق این قضیه پی نبرده‌اند، لازم است یادآوری شود که کانت آخرین کسی بود که دهه‌هایی از عمر [گرانبهای] خود را عمیقا در تلاش برای بنیان نهادنِ یک تئوری فلسفی برای رسیدن به یک سیستم اخلاقی جامع صرف کرد. عجیب نیست که او اینچنین از دستاورد نهایی خودش، که هنوز بدیع‌ترین و به باور من سازگارترین نوع سیستم اخلاقی با طیع بشری‌ست، اینچنین مایوس شده؟!
اما بخش جالب داستان در این است که این مردِ بزرگ، نه از سیستم اخلاقی و نه هتا از سیستم، بلکه اولین جایی که ایراد را درآن دید، سرشت بشری‌ بود... آیا این همان عقلانیت جزمی نیست که قبلا از آن و ارتباطِ ذات‌محورِ آن با ایده‌ئولوگ‌های عقل‌محور گفته بودیم؟
گوته: ویژگی انسان‌های بزرگ این است که بطرزی معصومانه دچار اشتباهاتِ بزرگ می‌شوند.

Dariush
08-19-2014, 03:11 PM
حاصل دو قرن جدل خردگرایان:
پارمنیدس و پیروان‌اش: هیچ قاعده‌ی ابدی‌ای در هستی نیست، جهان مجموعه‌ایست از رویدادهای نامنظم و هرآنچه هست همین است، حقیقتی آنسوی پرده وجود ندارد!
زنون و پیراون‌اش: اما آیا این خود قرار نیست یک قاعده یا حقیقت باشد؟
:e01a:

Dariush
08-22-2014, 10:07 PM
لحظه‌ی مرگ ِ هر چیز ِ اصیل و ناب دقیقا آنجاست که تبدیل به «قاعده» می‌شود؛ این دقیقا همان کاری‌ست که خردگرایی در عصر حاضر می‌کند!

من براستی هنوز نمی‌دانم راهکار نهایی چیست، اما در این مطمئن هستم که با «فاسد کردن» ِ هر پدیده‌‌ی خاص و جذاب از طریق رواجِ آن میان عوام، نه تنها برای «عوام» ارمغانی به بار نخواهد نشست (چرا که خیلی زود همه‌ی جذابیتِ آن برای آنها نیز از بین خواهد رفت)، که خواصِ صاحب ِ آن را نیز از آن لذتِ ناب بی‌بهره می‌کنیم.

Rationalist
08-25-2014, 08:49 PM
حتما توجه دارید که هیچ ایراد منطقی در سخن ایشان نیست. حرفِ ایشان از لحاظ منطقی کاملا درست است، اگر ماکسیمیلیان کلبی شایسته تقدیر است، چرا که جان خودش را برای نجاتِ جانِ یک بی‌گناه فدا کرده، بنابراین همه‌ی آن «نادان»‌هایی که جان‌شان را برای کسانی که نمی‌شناسند فدا کرده‌اند نیز شایسته تقدیرند، ولی از آن جا که اینها چنین شایستگی‌ای را ندارند، پس ماکسیمیلیان نیز آنچنان نیست که شایسته بزرگداشت باشد! پس آن ایراد منطقی از آن نمی‌توانید بگیرید. این تعمیم، تنها یکی از روش‌های خردگرایی برای لجن‌مال کردن است.

ببینید چطور «خرد» با یک تعمیم یک جمله‌ای، زیباترین، والاترین و بی‌نظیرترین اعمال عاطفی انسان را به سلاخی کشیده، لجن‌مالش می‌کند! این همان جهانِ خردگرایانه‌‌‌ی سرد و بی‌روحی‌ست که امیر سعی داشت نشان‌اش بدهد و همان «فرهنگِ خردگرایانه‌ی مبتذل»ی‌ست که من تا کنون از هیچ چیز به آن اندازه که از این متنفرم، بیزار نبوده‌ام. یک عبارتِ منطقی ساده و البته کاملا Valid، به همین سادگی «روح»ِ یک منظره‌ی درخشان بشری را، که شاید هر صد سال یکبار به نمود برسد، به تحقیرآمیزترین شکل ممکن ،فاسد کرده و آن را در کالبد ِ مجسمه‌ی بی‌سر و شکلِ کوچکی که گوشه‌ی خیابان، «توپِ بازی پسربچه‌»ها می‌شود مسخ می‌کند. این است سرنوشتِ تراژیک تمامِ آن آثار درخشانِ تمدنِ انسانی‌ای که ما هتا از ستایشِ آنها به خود می‌بالیم، تحتِ داوریِ بی‌رحم و کوبنده‌ی «خرد».

پیش از آنکه خاصیتِ تکامل‌ِ خردگرایی در گذر زمان را بار دیگر به ما یادآوری کنید، باید به شما یادآوری کنم که اینها همان تپه‌هایی هستند که نیچه پیرامون‌شان هشدار می‌داد که «چرا بی‌جهت فتح‌شان می‌کنید وقتی در آنسو خبری نیست؟» ؛ خردگرایی مسیری کاملا یک طرفه است؛ راهِ بازگشت ندارد چرا که آدمِ دانا هرگز نمی‌تواند دوباره به روزگار نادانی خویش بازگردد! همانطور که نیچه می‌گفت «خدایی که کشتیم، دیگر دوباره هرگز وجود نخواهد داشت». غفلتی که هتا بازتولید و تکامل خردگرایی نیز دیگر نمی‌تواند کاری با آن بکند!
و لابد نیچه هم از روی ستیز با خردگرایی، سخن از "انسان برتر" گفته؟!
آن بت شکنی ها(خدا،مسیحیت،عرف،اخلاق و...) هم لابد در راستای ستیز با خردگرایی بوده؟!


براستی ناامید کننده است که شما توجه نمی کنید ارزش یک عمل در سنجه ی خردگرایی، بر انگیزه ها و مبتنی بودن آن بر سیستم خردگرایانه استوار است. از این رو" ارزش" عمل یک فرد مبتنی بر خردگرایی را در با" بی ارزشی" همان عمل توسط فردی که از روی نادانی اش آن عمل را انجام داده( و البته از روی همان طبیعت و نادانی اش محتملا عملی فجیع را هم انجام می دهد) یکی انگاشته اید و هر دو را پوچ کرده و این استنتاج خود را منطقی نیز خوانده اید!

MEHDI
08-26-2014, 10:18 PM
قبل از هرچیز ازداریوش گرامی تشکر می کنم که دستکم کمی از حال و هوای حماسه سرایی خارج شدید چون بحث کردن با کسی که با مصادره به مطلوب کلمات، از بار روانی ایجاد شده توسط آنها سوء استفاده می کند مسلما راه به جایی نمی برد.


درست است، من متوجه منظور شما شدم، با خواندنِ همان خطِ نخست
اگر فهمیدید پس نمی دانم چرا این جملات رو مطرح کردید:


اگر ماکسیمیلیان کلبی شایسته تقدیر است، چرا که جان خودش را برای نجاتِ جانِ یک بی‌گناه فدا کرده، بنابراین همه‌ی آن «نادان»‌هایی که جان‌شان را برای کسانی که نمی‌شناسند فدا کرده‌اند نیز شایسته تقدیرند، ولی از آن جا که اینها چنین شایستگی‌ای را ندارند، پس ماکسیمیلیان نیز آنچنان نیست که شایسته بزرگداشت باشد! پس آن ایراد منطقی از آن نمی‌توانید بگیرید. این تعمیم، تنها یکی از روش‌های خردگرایی برای لجن‌مال کردن است.




. ببینید من نمی‌دانم شما متوجه هستید چه می‌گویید یا نه ولی توجه بفرمائید آنچه شما با آنچنان داوری‌ای که کردید به مانند این است که روبروی یک اثر نقاشی بی‌نظیر بایستد و بگوید : مثلا این نقاشی چه کاری برای بشریت کرده که مردم از سراسر جهان می‌آیند و نقاش‌اش را تحسین می‌کنند؟!

این قیاس مسخره است. همین. وجه تشابهات این قیاس با مثال ما را ثابت کنید.


کاری که ماکسیمیلیان کرده، شاید همانقدر که من الان فنجان چای خودم را اینجا پشت میز در دست گرفته‌ام و به مانیتور خیره شده‌ام برای بشریت بی‌حاصل باشد، اما «معنا»ی چنان کاری با چنین قابل هم‌سنجی نیست!

خب شما جان خود را از دست میدید تا جان بیگناه دیگری که هیچ تضمینی هم برای نجاتش نیست در امان بماند. سوال این بود که مگر خود شما گناهکار بودید که جان خود را برای بیگناه دیگری بدهید؟ شما حق زندگی ندارید؟ جان خود را بدهید که دستمایه حماسه سرایی افرادی شود که حاضر نیستند قدمی در راه شما بردارند؟



معلوم است که چنین کاری نخواهم کرد! یک نفر که هیچ،حاضر نیستم جانِ خودم را برای نجاتِ جان ِ یک میلیون نفر فدا بکنم! و برای شما احتمالا باورکردنی نیست که دقیقا به همین خاطر است که کلبی را می‌ستایم! دقیقا به خاطر اینکه از میانِ میلیاردها و در طولِ قرنها شاید یک نفر «بتواند» چنین صحنه‌ی عظیمی را خلق بکند که شایسته تعظیم خدایان است، ما برای این آدمها مجسمه می‌سازیم، یک روز را به نام‌شان می‌کنیم، نمایشنامه و فیلم می‌سازیم، رمان می‌نویسیم و... تا بزرگی‌های چنین مردی بستاییم.
آنهایی که مجسمه و ... می سازند هم یکی مثل شما هستند و در حقیقت دارند به ریش این کشیش می خندند چون پیرو او نیستند ولی در موردش وراجی می کنند.
خب پس شما که اینچنین خردگرایی من رو محکوم می کنید و چنین نطق پرشور و حماسی می کنید حاضر نیستید اینکار رو بکنید. شما که اینقدر انقلابی فکر می کنید باید شهامت دست به کار شدن هم داشته باشید. شما به شعرگویی می پردازید و اندیشه های دیگران را محکوم می کنید ولی وقتی سناریویی به مراتب بدتر جلوی شما رخ دهد دست به هیچ اقدامی نمیزنید.
احساسات سطحی و مبتذل شما چه ارزشی داره؟ چرا این احساسات پرشور تبدیل به عمل نمیشه؟


دوست گرامی، به من اعتماد داشته باشید، با تلاش برای توضیح دادنِ این چیزها با نگاهِ خردگرایانه، هرگز نخواهید توانست درک‌شان بکنید، نشانه هم اینکه شما متوجه نیستید که تحسین و ستایش کسی که کاری می‌کند که من در انجام‌اش ناتوان هستم، به معنای ریا و دورویی نیست.

شخصی را تصور بکنید که جلوی شما ایستاده و دارد یک سخنرانی در مورد لزوم جانفشانی برای دفاع از جان انسان ها می کند و کسانی را که با دودوتا چهارتای خردگرایانه خود روح لطیف بشری را نابود می کنند به باد انتقاد می گیرد ولی به وقتش حاضر نیست جان خود را در ازای نجات جان یک میلیون نفر بدهد.
اسمش شاید دورویی نباشد ولی اسمش هرچه هست من ازش نفرت دارم.

undead_knight
08-27-2014, 06:08 AM
داریوش عزیز در نظام اخلاقی مورد نظرت اینکه "انگیزه" شخص از کاری چی بوده مهم نیست؟

Dariush
08-27-2014, 10:08 PM
قبل از هرچیز ازداریوش گرامی تشکر می کنم که دستکم کمی از حال و هوای حماسه سرایی خارج شدید چون بحث کردن با کسی که با مصادره به مطلوب کلمات، از بار روانی ایجاد شده توسط آنها سوء استفاده می کند مسلما راه به جایی نمی برد.
First of all: Unbilievable! You are saying and proving my thoughts and my words better than me! Keep writing, please!


اگر فهمیدید پس نمی دانم چرا این جملات رو مطرح کردید:
من هر بار در گفتگو با شما بیش از پیش مطمئن می‌شوم که «تو نفهمیده‌ای» مرضِ همه‌گیر ِ خردگرایان است؛ گویا هرگز تصور اینکه کسی که به موضع شما انتقاد دارد، دقیقا با آگاهی از موضوعِ موردِ بحث در حال بیان نظر خویش است هتا به اندازه‌ی یک نانوثانیه هم در ذهن‌تان حضور نیافته، وجود چنین احتمالی کاملا رد شده‌ است! به هر حال باید تاکید کنم که این آخرین باری‌ست که به پستی که مواضع مرا به «نفهمی» ِ من، آن هم پیرامونِ خردگرایی ارتباط می‌دهد پاسخ می‌دهم؛ نه از این جهت که از این ناراحت می‌شوم، بلکه به این خاطر که از مرز ملال گذشته و چندش‌آور شده!




این قیاس مسخره است. همین. وجه تشابهات این قیاس با مثال ما را ثابت کنید.
اینکه هیچکدام از اینها هیچ خدمتی در جهتِ آگاهی بشر نبوده؟ اینکه در هر دو یک نفر بخشی از یا تمامی سرمایه‌ی برگشت‌ناپذیرِ خود را برای چیزی گذاشته که تقریبا هیچ سودی از آن نمی‌برد؟ اینکه در موردِ هر دو بعدها کودن‌هایی پیدا می‌شوند که کارِ آنها را بی ارزش می‌خوانند، چونکه از نظر آنها هیچ خدمتی به بشریت نکرده‌اند؟ این تشابهات کافی نیستند؟




خب شما جان خود را از دست میدید تا جان بیگناه دیگری که هیچ تضمینی هم برای نجاتش نیست در امان بماند. سوال این بود که مگر خود شما گناهکار بودید که جان خود را برای بیگناه دیگری بدهید؟ شما حق زندگی ندارید؟ جان خود را بدهید که دستمایه حماسه سرایی افرادی شود که حاضر نیستند قدمی در راه شما بردارند؟
:e415:
بعد ما را متهم می‌کنند به مسیحیتِ قرون وسطایی!
شما کمی دیر به دنیا آمدید گرامی، یک صدسالی! این اباطیلی که شما بلغور می‌کنید، یک قرنِ پیش تا بدانجا پیش رفت که اسلاف‌تان با صدای بلند فریاد می‌زدند، چیزی به نامِ فرهنگ از بیخ بدردنخور بوده و باید در جهتِ زدایش آن گام برداشت...
پیش‌شرطِ بخشیدن و «بزرگی» گناهکار بودن نیست!
کسی که از سرنوشت دردناک و مرگ سختِ خود مطلع است هرگز چنین کاری را برای بزرگنمایی خودش نمی‌کند! اینهم چیز دیگری که شما هرگز نمی‌توانید با «خرد» خود درکش بکنید: آیا هرگز ممکن است که کسی چنین کاری را براستی بی‌نظرانه و واقعا از روی خیرخواهی و انسانیتِ خویش کرده باشد؟!



آنهایی که مجسمه و ... می سازند هم یکی مثل شما هستند و در حقیقت دارند به ریش این کشیش می خندند چون پیرو او نیستند ولی در موردش وراجی می کنند.
خب پس شما که اینچنین خردگرایی من رو محکوم می کنید و چنین نطق پرشور و حماسی می کنید حاضر نیستید اینکار رو بکنید. شما که اینقدر انقلابی فکر می کنید باید شهامت دست به کار شدن هم داشته باشید. شما به شعرگویی می پردازید و اندیشه های دیگران را محکوم می کنید ولی وقتی سناریویی به مراتب بدتر جلوی شما رخ دهد دست به هیچ اقدامی نمیزنید.
احساسات سطحی و مبتذل شما چه ارزشی داره؟ چرا این احساسات پرشور تبدیل به عمل نمیشه؟

تمدنِ بشری ماشین‌ها و تکنولوژی‌های پیشرفته‌اش نیست، آنچه به آن رنگ و معنا می‌بخشد، فرهنگ و شعور عاطفی-انسانی‌ست که بخشی از آن نیز برساخته‌ایست از همین اسطوره‌های «احمقانه». راست‌اش اصلا میدانید من چرا از این خردگرایی فاسد بیزارم؟ برای آنکه او هرگز نمی‌تواند چنان شکوهی را بیافریند و وقتی نمی‌تواند آن را بیافریند، به لجن‌پراکنی علیه‌اش می‌پردازد. او می‌تواند خیلی ساده به فلسفه‌ورزی‌هایش برسد و کاری به اینکه من چرا رشادتِ کسی چون ماکسیمیلیان را می ستایم نداشته باشد، اما وقتی او شروع می‌کند سرش را درون هر سوراخی فرو کند، ناگهان کسی چون من آن طرف یکی از این سوراخ‌ها با چکشی در دست منتظرش خواهد بود.

موضوع این نیست که چرا من احساسم را می‌خروشانم و آن را به وقت‌اش به کار نمی‌اندازم. موضوع این است که چرا من به کسی چون ماکسیمیلیان می‌بالم. من او را می‌ستایم به این خاطر که او موجودی‌ست چون من که چنان شکوهی را آفریده؛ او به روح بشر عظمت بخشیده؛ او به من این امید را می‌دهد که من هم علارغم چیزهایی که اینجا و در آرامش خاطر گفتم، در بزنگاه، به دلیری او باشم؛ او به من نشان می‌دهد که هنوز بشر را امید هست. هتا یکی از هزاران معانیِ ِ یکی از این هزاران را یک لحظه با خرد نمی‌توان سنجید و اساسا چه کسی شایستگی داوری در این موارد را به خرد سپرده؟

من نمی‌دانم این روزها مردم را چه می‌شود، به فرض که من از بنیان یک شخص احساسی هستم؟ so what? دقیقا اصالت‌ورزیِ شما نسبت به خرد چه برتری‌ای نسبت به ارجحیتی که من به عواطفِ بشری می‌دهم دارند؟؟ اصلا بگذار جورِ دیگری بپرسم: شما به کسی که جانِ خویش را برای آگاهی نوع بشر احترام می‌نهید و او را شایسته تقدیر می‌شمارید. کسی در این مورد از شما چیزی نپرسید، چرا؟ برای اینکه این «احساس» شما نسبت به اوست. اما شما اینکار را در موردِ ما کردید. اکنون بگویید بدانیم که چرا کسی که انسانها را می‌آگاهند و جان‌اش را در ان راه قربانی می کند، شایسته تقدیر است؟ انسان‌ها آگاه بشوند که چه بشود؟ آگاه کردنِ آدمها کارِ شایسته و درستی‌ست؟ و در انتها هم توضیح بدهید که چرا ما وقتی کسی چون ماکسیمیلیان کلبی را می‌ستاییم بی آنکه بتوانیم همجون او فداکاری بکنیم متهم به دورویی و احساس‌ورزی مبتذل می‌شویم اما شما وقتی کسانی را که جان خویش را برای آگاهی بشریت فدا می‌کنند می‌ستایید بدون اینکه بخواهید خودتان هم چنان مسیری را بروید، چنین اتهامی متوجه شما نیست؟

Dariush
08-27-2014, 10:11 PM
داریوش عزیز در نظام اخلاقی مورد نظرت اینکه "انگیزه" شخص از کاری چی بوده مهم نیست؟
موضوع اصلا داوری اخلاقی نیست گرامی. یکبار دیگر پست‌ها را مطالعه بفرمائید، در صورتی که آن شاهرگ بحث را پیدا نکردید، کمی اجازه بدهید تا گفتگو کمی بیشتر پیش برود، من مطمئنم جلوتر قضایا روشن‌تر خواهند بود.

Dariush
08-27-2014, 10:36 PM
و لابد نیچه هم از روی ستیز با خردگرایی، سخن از "انسان برتر" گفته؟!
آن بت شکنی ها(خدا،مسیحیت،عرف،اخلاق و...) هم لابد در راستای ستیز با خردگرایی بوده؟!

بی‌هیچ شک و تردیدی، ابرانسانِ نیچه یک خردگرا نیست. مسیری که نیچه برای رابطه‌ی میان خرد و طبیعتِ بشر ترسیم می‌کند، دقیقا برعکس آن چیزی‌ست که شما از آن دم می‌زنید: او خردگرایی را تماما در بندگی و خدمتِ طبیعت بشری می‌خواهد و هرنوع خردگرایی غیر از این را پتک‌باران می‌کند! آنجا که او می‌گوید «آنگاه که من در تعالی هستم، به زیر می‌نگرم» به همین اشاره دارد.


براستی ناامید کننده است که شما توجه نمی کنید ارزش یک عمل در سنجه ی خردگرایی، بر انگیزه ها و مبتنی بودن آن بر سیستم خردگرایانه استوار است. از این رو" ارزش" عمل یک فرد مبتنی بر خردگرایی را در با" بی ارزشی" همان عمل توسط فردی که از روی نادانی اش آن عمل را انجام داده( و البته از روی همان طبیعت و نادانی اش محتملا عملی فجیع را هم انجام می دهد) یکی انگاشته اید و هر دو را پوچ کرده و این استنتاج خود را منطقی نیز خوانده اید!
عجب!
ریشنالیستِ گرامی، این حرف‌ از شما براستی بعید است؛ کجا خردگرایی مبتنی بر نیتِ درونی‌ست و کجا اثرگذاری ذهنی در خردگرایی موضوعیت دارد؟! آنچه ما و جهانیان از خردگرایی می‌شناسیم،این است که سیستم‌ فکری‌ایست تماما مبتنی بر ماحصلِ و فایده‌ی عینی کنش، وگرنه داده‌های ذهنی اساسا برای خرد بی‌معنا هستند.
ماکسیمیلیان هم مثل بقیه‌ی کسانی که جان خویش را برای نجاتِ جانِ دیگران فدا می‌کنند از نظر خرد نادان است نه به این خاطر که جانِ خویش را فدا کرده، بلکه به این خاطر که کارش «فایده‌»ای برای بشریت و البته خودش نداشته. از این نظر، خرد به این کار دقیقا همانطور می‌نگرد که کارِ کودکی که درونِ پوشکِ خویش پی‌پی می کند، هر دو به یک اندازه اهمیت و ارزش برای توجه و «دیدن» دارند.

undead_knight
08-28-2014, 10:28 AM
مثلا تفاوتِ یک اخلاق‌گرا با یک خردگرا در این است که شخص اخلاق‌گرا همه‌ی کنش‌های انسانی را بر اساس کدهای اخلاقی می‌سنجد و برای او مواردی چون شهامت، شرافت، صداقت ارزش‌هایی غیرقابل افول حساب می‌شوند، در حالیکه اینها در وضعیت‌های پرشماری، از اساس غیرخردگرایانه محسوب می‌شوند. بنابراین خردگرایی خودش فلسفه‌ی اخلاقی خاصی را می‌طلبد و داراست.
.

موضوع اصلا داوری اخلاقی نیست گرامی. یکبار دیگر پست‌ها را مطالعه بفرمائید، در صورتی که آن شاهرگ بحث را پیدا نکردید، کمی اجازه بدهید تا گفتگو کمی بیشتر پیش برود، من مطمئنم جلوتر قضایا روشن‌تر خواهند بود.
داریوش عزیز در این پستت یک سیستم اخلاقی را مساوی همه سیستم های اخلاقی تلقی کردی!
Virtue ethics - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Virtue_ethics)
آیا لذت گرایی، نتیجخه گرایی، سودگرایی، وظیفه گرایی و... سیستم های اخلاقی نیستند؟!

MEHDI
08-28-2014, 05:19 PM
First of all: Unbili[evable! You are saying and proving my thoughts and my words better than me! Keep writing, please!



من هر بار در گفتگو با شما بیش از پیش مطمئن می‌شوم که «تو نفهمیده‌ای» مرضِ همه‌گیر ِ خردگرایان است؛ گویا هرگز تصور اینکه کسی که به موضع شما انتقاد دارد، دقیقا با آگاهی از موضوعِ موردِ بحث در حال بیان نظر خویش است هتا به اندازه‌ی یک نانوثانیه هم در ذهن‌تان حضور نیافته، وجود چنین احتمالی کاملا رد شده‌ است! به هر حال باید تاکید کنم که این آخرین باری‌ست که به پستی که مواضع مرا به «نفهمی» ِ من، آن هم پیرامونِ خردگرایی ارتباط می‌دهد پاسخ می‌دهم؛ نه از این جهت که از این ناراحت می‌شوم، بلکه به این خاطر که از مرز ملال گذشته و چندش‌آور شده!

دوست گرامی از این حرفها و جنگ های روانی در پست های قبلی خود هم زیاد داشتید. اصولا می خواهید توضیحی ندهم تا شما احساس نکنید به شعورتان توهین شده.
گویا حماسه سرایی و رمانتیک بازی دیگر جواب نمی دهد و حالا روی به حمله شخصی آوردید. احساسات خود را کنترل کنید و به خود بحث بپردازید. در ضمن شما فقط در پست های قبلی خود دوبار با گفتن اینکه متوجه نیستید چه می گویید عملا من را به نفهمی متهم کردید و حالا همین را به من نسبت می دهید.


اینکه هیچکدام از اینها هیچ خدمتی در جهتِ آگاهی بشر نبوده؟ اینکه در هر دو یک نفر بخشی از یا تمامی سرمایه‌ی برگشت‌ناپذیرِ خود را برای چیزی گذاشته که تقریبا هیچ سودی از آن نمی‌برد؟ اینکه در موردِ هر دو بعدها کودن‌هایی پیدا می‌0شوند که کارِ آنها را بی ارزش می‌خوانند، چونکه از نظر آنها هیچ خدمتی به بشریت نکرده‌اند؟ این تشابهات کافی نیستند؟

متوجه نمی شوید که نقاشی و همه اعمال ما بخشی از زندگی ما هستند؟ آنها به معنای آری گفتن به زندگی و بخشی از فرآیند زندگی کردن هستند؟ ولی تصمیم به خودکشی داوطلبانه یک نه بزرگ به زندگی یعنی همه چیزی است که ما داریم؟
آیا این سود نیست که شما کاری را بکنید که از آن لذت می برید؟ مگر همه کارهای ما باید برای خوشایند و به سود سایرین باشد؟
مگر یک نقاشی نمی تواند هزاران بار از کلمات تاثیرش بیشتر باشد و در جهت آگاهی بشر قدم بردارد؟ شما هم لطفی به خود بکنید و روی این قیاس اصرار نکنید.


پیش‌شرطِ بخشیدن و «بزرگی» گناهکار بودن نیست!
کسی که از سرنوشت دردناک و مرگ سختِ خود مطلع است هرگز چنین کاری را برای بزرگنمایی خودش نمی‌کند! اینهم چیز دیگری که شما هرگز نمی‌توانید با «خرد» خود درکش بکنید: آیا هرگز ممکن است که کسی چنین کاری را براستی بی‌نظرانه و واقعا از روی خیرخواهی و انسانیتِ خویش کرده باشد؟!


ما که نگفتیم همچین پیش شرطی هست. شما اصرار داشتید که جان خود را برای یک "بیگناه" داده و با آن حماسه سرایی در حال القای یک جور احساسات سطحی بودید که می گوید باید به خود "نه" بگویبد و اگر جان خود را فدا نکنید یک آدم خودخواه بی احساس هستید. من زندگی خودم را کم ارزش تر از زندگی شخص دیگر نمی بینم اگر او حق حیات دارد پس من هم دارم.
شما تا حالا به ذهنتان رسیده که به این پیش فرض های ذهنی خود بپردازید؟ منظورم این مصادره به مطلوب هایی است که با این صفاتی که به کار می برید انجام می دهید؟
یا کلا پرسیدن "چرا" از دید شما یک گناه بزرگ در این مباحث است؟ هیچ حد و مرزی برای این فداکاری انسانی وجود ندارد؟
شوربختانه بسیاری از ما بنده عواطف و احساسات خود هستیم و تحت تاثیر باور های دینی یا احساسات آنی ممکن است تصمیماتی بگیریم که برپایه و اساسی سست بنا شده. نکته اینجاست که چنین تصمیماتی بر هیچ اصول محکمی استوار نیست.



تمدنِ بشری ماشین‌ها و تکنولوژی‌های پیشرفته‌اش نیست، آنچه به آن رنگ و معنا می‌بخشد، فرهنگ و شعور عاطفی-انسانی‌ست که بخشی از آن نیز برساخته‌ایست از همین اسطوره‌های «احمقانه». راست‌اش اصلا میدانید من چرا از این خردگرایی فاسد بیزارم؟ برای آنکه او هرگز نمی‌تواند چنان شکوهی را بیافریند و وقتی نمی‌تواند آن را بیافریند، به لجن‌پراکنی علیه‌اش می‌پردازد. او می‌تواند خیلی ساده به فلسفه‌ورزی‌هایش برسد و کاری به اینکه من چرا رشادتِ کسی چون ماکسیمیلیان را می ستایم نداشته باشد، اما وقتی او شروع می‌کند سرش را درون هر سوراخی فرو کند، ناگهان کسی چون من آن طرف یکی از این سوراخ‌ها با چکشی در دست منتظرش خواهد بود.

من ترجیح می دادم چکش را می گذاشتید کنار و یک درصد به گفته هایتان عمل می کردید. به نظر من عمل شما نشان دهنده ناکارآیی تفکری است که از آن دفاع می کنید.
مردم با اعمال شما تغییر می کنند نه اینکه شما بخواهید آن ها را با چکش ادب کنید.

من هرگز مخالف اینکه انسان ها جان خود را برای معانی بزرگ به خطر بیندازند نیستم چون شما برای چیزی والاتر از خود نبرد می کنید. این یک چالش بزرگ است و به زندگی شما هیجان می بخشد و موجب رشد شما می شود. در شما ایجاد تنش می کند و به شما حس تنوع و درگیری در فعالیت های تازه را می دهد و در ضمن از اینکه می توانید در زندگی دیگران تفاوت ایجاد کنید شادمان می شوید. شاید شما بخواهید جان خود را برای حرفه خود به خطر بیندازید این تصمیم شخصی شماست و از حس وظیفه شناسی شما ناشی می شود. شاید سود خاصی هم به کسی نمی رساند ولی به زندگی شما معنا می بخشد و تفاوت ایجاد می کند. ولی خودکشی محض و صرفا مبادله زندگی با زندگی و "نه" گفتن به خود را نمی پذیرم.
بعضی وقتها زندگی بیرحم است و کاری هم در موردش نمی توان کرد. بدون تردید برای مردن انسان ها جلوی چشم ما بسیار دردناک است و احساسات ما را آزرده می کند ولی نباید افسار خود را دست احساسات بدهید که هرجایی دوست دارند ما را ببرند. من مخالف کار این کشیش هستم ولی زندگی خودش بود و هرکسی حق دارد برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.
ببینید داریوش جان از من نخواهید برای شما یک خط و محدوده مشخص تعیین کنم که چه زمانی چه کاری از لحاظ اخلاقی درست است چون من نمی توانم آنهم وقتی که خود قدمی برای انجامش برنداشتید و فقط داستان سرایی می کنید.
این شرایط مثل این می ماند که به من گفته شود جان فردی تا 1 دقیقه دیگر گرفته می شود مگر اینکه تو خودکشی کنی آنوقت بمبی که به او چسبیده از کار می افتد. من خودکشی نمی کنم. به همین سادگی.


وقت‌اش به کار نمی‌اندازم. موضوع این است که چرا من به کسی چون ماکسیمیلیان می‌بالم. من او را می‌ستایم به این خاطر که او موجودی‌ست چون من که چنان شکوهی را آفریده؛ او به روح بشر عظمت بخشیده؛ او به من این امید را می‌دهد که من هم علارغم چیزهایی که اینجا و در آرامش خاطر گفتم، در بزنگاه، به دلیری او باشم؛ او به من نشان می‌دهد که هنوز بشر را امید هست. هتا یکی از هزاران معانیِ ِ یکی از این هزاران را یک لحظه با خرد نمی‌توان سنجید و اساسا چه کسی شایستگی داوری در این موارد را به خرد سپرده؟


شما در حال rationalization و مصادره به مطلوب هستید. منشاء سنجش شما با چیست؟ درستی سنجش شما را ما باید دربست بپذیریم؟


من نمی‌دانم این روزها مردم را چه می‌شود، به فرض که من از بنیان یک شخص احساسی هستم؟ so what? دقیقا اصالت‌ورزیِ شما نسبت به خرد چه برتری‌ای نسبت به ارجحیتی که من به عواطفِ بشری می‌دهم دارند؟؟

فرق من با شما اینه که من حاضرم جان خود را برای یک میلیون نفر بدهم ولی شما حاضر نیستید. شرایطش پیش نیامده ولی من الان با خردورزی خود با اطمینان می گویم که حاضرم اینکار را بکنم ولی شما با احساسات خروشان خود می گویید اینکار را نمی کنید.

Dariush
08-29-2014, 12:04 AM
داریوش عزیز در این پستت یک سیستم اخلاقی را مساوی همه سیستم های اخلاقی تلقی کردی!
خیر، من در آن پست صرفا در تلاش بودم که نشان بدهم چگونه باید یک تبیین فلسفی از یک ایده داشت، اخلاق در آنجا صرفا مثالی بود برای تشریح موضوع.

Dariush
08-29-2014, 12:04 AM
دوست گرامی از این حرفها و جنگ های روانی در پست های قبلی خود هم زیاد داشتید. اصولا می خواهید توضیحی ندهم تا شما احساس نکنید به شعورتان توهین شده.
گویا حماسه سرایی و رمانتیک بازی دیگر جواب نمی دهد و حالا روی به حمله شخصی آوردید. احساسات خود را کنترل کنید و به خود بحث بپردازید. در ضمن شما فقط در پست های قبلی خود دوبار با گفتن اینکه متوجه نیستید چه می گویید عملا من را به نفهمی متهم کردید و حالا همین را به من نسبت می دهید.
ببینید، من ابدا قصد جنگ روانی یا کل‌کل با شما ندارم، تندی من در مواجهه با «تو نفهمیده‌ای» به این خاطر است که تقریبا در همه‌ی پست‌هایی که در پاسخ من برای انتقاد از خردباوری داده شده، همیشه حرفهایم به آن مربوط شده «تو آن را درست نفهمیده‌ای». اینکه شما به من پاسخ میدهید خب تلویحا به این معنی‌ست که من هنوز به درستی از موضع شما آگاهی ندارم و شما احساس میکنید باید بیشتر در موردش توضیح بدهید و خب این اصلا جای ناراحتی ندارد، موضوع این است که تکرار مداومِ آن ملال‌آور است.
وانگهی شما نباید انتظار داشته باشید وقتی مرا متهم به دورویی مشمئز کننده و امثالهم می‌کنید، من با شما دیپلماتیک سخن بگویم که! ضمن اینکه من در زندگی شخصی خودم همچنان یک خردگرا هستم چنانکه بسیاری از دستاوردهایی که داشته‌ام را مدیون خردگرایی می‌دانم. من اما مدتها پیش پی بردم که خردگرایی باید دامنه داشته باشد و نمی‌توان هرچیز را با ان مورد داوری قرار داد. این را در ادامه شرح خواهم داد فقط خواستم بدانید که من در این جستار همیشه از زبان خودم سخن نمی‌گویم و خیلی اوقات از زبان جامعه‌ای سخن می‌گویم که در پیچ و تاب مدرنیسم دچار وارفتگی فرهنگی شده و هیچ معنایی در این جهان پوچ نمی‌یابد. بنابراین صراحت و تندی سخن مرا شما به خود نگیرید.:e032:



متوجه نمی شوید که نقاشی و همه اعمال ما بخشی از زندگی ما هستند؟ آنها به معنای آری گفتن به زندگی و بخشی از فرآیند زندگی کردن هستند؟ ولی تصمیم به خودکشی داوطلبانه یک نه بزرگ به زندگی یعنی همه چیزی است که ما داریم؟
آیا این سود نیست که شما کاری را بکنید که از آن لذت می برید؟ مگر همه کارهای ما باید برای خوشایند و به سود سایرین باشد؟
مگر یک نقاشی نمی تواند هزاران بار از کلمات تاثیرش بیشتر باشد و در جهت آگاهی بشر قدم بردارد؟ شما هم لطفی به خود بکنید و روی این قیاس اصرار نکنید.
ببینید، نقاشی بیش و پیش از هر چیز دیگر یک اثر هنری و فرهنگی‌ست و بساکه خیلی از مواقع هیچ حرفی هم برای گفتن نداشته باشد جز آن حسی که در مخاطب پدید می‌آورد (مثل انواع هنرهای سوررئالیسم).
کاری که شما در این عبارات میکنید این است :
1-گسترش آگاهی و خرد را ارزش می‌شمارید.
2-انکار میکنید اثر هنری‌ای چون نقاشی الزاما ربطی به گسترش آگاهی بشر ندارد.
3-انکار می‌کنید که کسی چون ونگوگ نه در پی گسترش آگاهی بشری بوده و نه هرگز سودی از نفاشی‌هایی که اکنون هرکدام چندصد میلیون دلار ارزش دارند سودی برده. اما اینکه من از دیدن نقاشی او لذت می‌برم و خلاقیت و هنر او را میستایم بی‌آنکه بخواهم مثل او گوشم را بکنم، معنایی از دورویی و تزویر نیست.
4- بار دیگر تشابهاتی که میانِ اثری که کلبی خلق کرده و آثار ونگوگ را انکار می‌کنید و فکر میکنید ونگوگ کاری بیش از آنچه که کلبی برای بشریت کرده، کرده!
5- و در نهایت اینکه اگر کلبی یک احمق است، بی‌شک ونگوگ نیز یک احمق است!
این اثر ونگوگ را ببینید :
4416

یا به اثر گلهای آفتابگردان بنگرید، کدامیک از اینها اثری‌ست در راستای گسترش آگاهی؟ جز احساس بی‌نظیری که از این تابلوها به آدم منتقل می‌شود، چیز دیگری در آن یافت می‌شود؟
تاثیری که هر دوی اینها برجا گذاشتند (ونگوگ و کلبی) تماما حسی‌ و عاطفی‌ست. من همانطور که گفتم، تمدنِ بشری تنها ابرشهرها، ساختمان‌ها و ماشین‌ها نیستند. آنچه انسان‌ها را به هم مربوط می‌کند و به روالِ زندگی آنها معنا و سنس می‌دهد، چیزی‌ست ورای اینها که قابل تولید توسط تکنولوژی نیست. سالها پیش مردمانی گمان می‌کردند که یک راهکار عقلانی و خردمحور می‌تواند همه‌ی انسانها را خوشبخت کرده و رستگاری را به آنها بازگرداند. من بر خلافِ دیگر دوستان مدرنیسم را نتیجه‌ی تامِ آن اندیشه نمی‌دانم، اما آن را بسیار تاثیرگذار می‌دانم. موضوع این است که ما وقتی به واسطه‌ی خرد خود نمی‌توانیم یک کنش انسانی و شکل و ماهیت تاثیرگذاری آن را بر ابنای بشر را دریابیم، آن را بیهوده یافته و بعدتر مورد ریشخند قرار می‌دهیم.

این بر خلافِ آنچه شما پنداشته‌اید ابدا موضوع احساسی نیست. من به همان شکلی که شما با نگاه به تاثیر مثبتی که خردگرایی بر بشر می‌گذارد آن را مفید می‌شمارید، من از نگاهی دیگر نگرانی خیرخواهی دارم و از همین جهت می‌گویم که طبیعتِ بشر را با خرد و مدرنیسم و تکنولوژی نمی‌توان ارضا کرد.




ما که نگفتیم همچین پیش شرطی هست. شما اصرار داشتید که جان خود را برای یک "بیگناه" داده و با آن حماسه سرایی در حال القای یک جور احساسات سطحی بودید که می گوید باید به خود "نه" بگویبد و اگر جان خود را فدا نکنید یک آدم خودخواه بی احساس هستید. من زندگی خودم را کم ارزش تر از زندگی شخص دیگر نمی بینم اگر او حق حیات دارد پس من هم دارم.
شما تا حالا به ذهنتان رسیده که به این پیش فرض های ذهنی خود بپردازید؟ منظورم این مصادره به مطلوب هایی است که با این صفاتی که به کار می برید انجام می دهید؟
یا کلا پرسیدن "چرا" از دید شما یک گناه بزرگ در این مباحث است؟ هیچ حد و مرزی برای این فداکاری انسانی وجود ندارد؟
شوربختانه بسیاری از ما بنده عواطف و احساسات خود هستیم و تحت تاثیر باور های دینی یا احساسات آنی ممکن است تصمیماتی بگیریم که برپایه و اساسی سست بنا شده. نکته اینجاست که چنین تصمیماتی بر هیچ اصول محکمی استوار نیست.
اینها اصلا ربطی به حرفهای من ندارند. من کجا گفتم که هر کس در آن شرایط ملزم به انجامِ همان کاری‌ست که کلبی کرده؟ هیچ کس جانِ خویش را به کسی بدهکار نیست.
من «چرا» گفتن را هرگز ممنوع نکرده‌ام و البته گاها چرا گفتن به چراها را نیز بر خود حرام نکرده‌ام. «چرا» یک پرسش عقلی‌ست و گاهی هیچ پاسخ عقلانی‌ای برای کاری که می‌کنیم نیست.
بنابراین بی‌جهت موضوع احساساتِ مرا پیش نکشید. من خواستار به رسمیت شناختنِ آن وجوهی از اصالت طبع انسانی هستم که به انسان توان همزیستی جمعی و تشکیلِ جامعه‌ای همبسته را می‌دهد. چرا که من می‌دانم هر راهِ حلِ عقلانی و خردگرایانه که آن وجوه را به رسمیت نشناسند، جز به نابودی تمدن بشر نخواهند انجامید.
آنچه من می‌گویم البته چندان هم قدیم نیست. 200 سال پیش، همزمان که خردگرایان در پی انقلاب فرانسه همه‌ی جنبه‌های فرهنگی بشر را به ریشخند می‌گرفتند، امثالِ هردر و ویکو، اندیشه‌ای را بنیان نهادند که بعدها به نام «تکثر فرهنگی» شناخته شد. هر زمان که خرد توانست دریابد که «انسان انسان نیست چونکه فکر می‌کند، بلکه فکر می‌کند چون انسان است» آنگاه شاید بیش از حال بتوانیم به او اعتماد داشته باشیم.

خنده‌دار است که ما از اساس خود خرد را در این داوری نالایق می‌دانیم و بعد شما دوباره از ما از موضع خرد در این مورد پرسش می‌کنید!




من هرگز مخالف اینکه انسان ها جان خود را برای معانی بزرگ به خطر بیندازند نیستم چون شما برای چیزی والاتر از خود نبرد می کنید. این یک چالش بزرگ است و به زندگی شما هیجان می بخشد و موجب رشد شما می شود. در شما ایجاد تنش می کند و به شما حس تنوع و درگیری در فعالیت های تازه را می دهد و در ضمن از اینکه می توانید در زندگی دیگران تفاوت ایجاد کنید شادمان می شوید. شاید شما بخواهید جان خود را برای حرفه خود به خطر بیندازید این تصمیم شخصی شماست و از حس وظیفه شناسی شما ناشی می شود. شاید سود خاصی هم به کسی نمی رساند ولی به زندگی شما معنا می بخشد و تفاوت ایجاد می کند. ولی خودکشی محض و صرفا مبادله زندگی با زندگی و "نه" گفتن به خود را نمی پذیرم.
بعضی وقتها زندگی بیرحم است و کاری هم در موردش نمی توان کرد. بدون تردید برای مردن انسان ها جلوی چشم ما بسیار دردناک است و احساسات ما را آزرده می کند ولی نباید افسار خود را دست احساسات بدهید که هرجایی دوست دارند ما را ببرند. من مخالف کار این کشیش هستم ولی زندگی خودش بود و هرکسی حق دارد برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.
ببینید داریوش جان از من نخواهید برای شما یک خط و محدوده مشخص تعیین کنم که چه زمانی چه کاری از لحاظ اخلاقی درست است چون من نمی توانم آنهم وقتی که خود قدمی برای انجامش برنداشتید و فقط داستان سرایی می کنید.
این شرایط مثل این می ماند که به من گفته شود جان فردی تا 1 دقیقه دیگر گرفته می شود مگر اینکه تو خودکشی کنی آنوقت بمبی که به او چسبیده از کار می افتد. من خودکشی نمی کنم. به همین سادگی.


1- فداکاری معنای بسیار بزرگی‌ست، اینکه برای شما بی‌معنی‌ست، دلیل نمی‌شود برای همه بی‌معنی باشد. و از سوی دیگر، همانقدر که شما برای آگاهیدنِ انسانها عظمت قائلید، ممکن است چنین چیزی برای کسانِ دیگر معنایی نداشته باشد.
2-تاکید: ما کلبی را نمی‌ستاییم از این جهت که کارِ او را تبدیل به قاعده یا حکم اخلاقی بکنیم.
3-از آن دیدگاهی که شما در حال تخطئه‌ی کلبی هستید، من به سادگی و با چند پرسش پی‌درپی می‌توانم به جایی برسم که به شما نشان بدهم که سخن‌تان موضع خودتان را هم زیر سوال خواهد برد. پس از این راه که گسترش آگاهی و خرد چیز بزرگی‌ست و فدا شدن در آن راه شایسته ستایش، راه به جایی نخواهد برد، چرا که بی‌معنی بودنِ آن را به سادگی می‌توان نمایاند!
4- چالشی که شما از آن نام می‌برید یک جور است، کلبی هم جور دیگری خود را به چالش می‌کشاند. راستش برای من به شخصه خیلی هیجان‌انگیز و زیباست که در شرایط کلبی قرار بگیرم و شهامتِ خودم را بسنجم و ببینم که ایا در آن سن و آن وضع می‌توانم به اختیار یک مرگ زیبا و باشکوه را برگزینم و علاوه بر این یک زندگی دیگر را نجات بدهم؟ هیچ بعید نیست که چنین کنم!

پ.ن: دوستان سایت امشب به فنا رفته بود یا من چنین بودم؟ من هرچه فیلترشکن داشتم روی سایت امتحان کردم اما باز نمی‌شد، بماند که این پست چند بار در میانه راه از بین رفت!

Rationalist
08-29-2014, 06:37 PM
شما باز تا قافیه به تنگ آمد خردگرایی را به ادراک محض ِ موجود ذی‌شعور تقلیل دادید و صفحه‌ی «لذت و احساس و عاطفه و تجربه و علم و خرافه و .. همه خرد هستند» را از نو برای ما گذاشتید. پس کارتان را ساده می‌کنم: این‌ها که شما می‌گویید پیوند چندانی با جنبش فلسفی که ما از آن صحبت می‌کنیم ندارند، و نام برازنده‌ی آن «ذهن‌باوری»ست نه «خردگرایی». برای آنکه نوشته‌های ما برایتان «معنا»ی بهتری پیدا بکنند همه جا بجای واژه‌ی خردگرایی و خرد بگذارید منطق و عقلانیت، ما هم به جای خرد در نوشته‌های شما باید بگذاریم ذهن.

خرد برای ما روشی‌ست بسیار خاص و تحت پروتوکولی بسیار باریک برای اعطای «معنا» به این تجربیات و … که توسط ذهن ما درک شده، و ما به قدمت تاریخ فلسفه درپی روشی برای یافتن چیزی بیرونی و عینی‌تر از آن برای اثبات اصالت این تجربیات و … بوده‌ایم، «از کجا معلوم وقتی چشمانم را می‌بندم دنیا محو نمی‌شود»، «آیا من بودم که پروانه را در خواب دیدم یا پروانه بود که مرا؟» و … ویتگنشتاین پرسشهایی از این دست می‌پرسید و من گمان می‌کنم هرچند پوزیتیویسم منطقی بن‌بست فلسفی بود ولی دلیل نمی‌شود که بگوییم آن سؤالات اشتباه بودند.
خیر؛
"خرد" به تنهایی یک روش نیست! بلکه یک تواناییست برای تشخیص فربود، در کنار سایر توانایی های آدمی.
همچنین لازم است در اینجا تمایز قایل شد میان خردگرایی به عنوان باور به اصالت خرد در حوزه ی معرفت شناسیِ صرف آن؛ با خردگرایی به عنوان یک جهانبینی چونان روشی سیستماتیک و گسترده برای استفاده از خرد جهت شناخت و تبیین جهان و عمل بر مبنای آن شناخت.
برای من جهانبینی خردگرایی بر روی بستر آن دسته از مقولات بدیهی معرفت شناختی(اصالت خرد) قرار گرفته است که ممکن است با یک خردگرای دیگر متفاوت باشند!
آنچه من به عنوان موقعیت غیرقابل امتناع انسان در گستره ی رنج ها و لذت ها بیان نمودم، حکم یک اصل بدیهی و اساسی را دارد که در بنیان این جهانبینی است.
ولی استفاده ی روشمند و هدفمند از خرد در گرو آن مقوله ی بدیهی جهت یافتن لذت های بیشتر در راستای فربودگرایی، جهانبینی خردگرایی را تشکیل می دهد.
به همین خاطر من در بسیاری از نوشتارهایم پیرامون خردگرایی، آن را با پیشوند(فلسفه/جهانبینی) توصیف می نمایم.
فکر می کنم در مورد تعریفم و برداشتم از واژه "خردگرایی" تاکنون به قدر کافی نوشته ام. حال شما مختارید مرا "ذهن باور" بخوانید یا هر چیزی دیگر.







الان من برایم جالب شده بدانم اگر ذهن آدمی معیار همه‌ی معناهاست، چه تفاوت عینی و قابل درکی وجود دارد میان تجربیات ذهنی(«خرد»)شما و همان یک بیمار اسکیزوفرونیک؟ آیا فقط این نیست که جمع تصمیم گرفته بی‌هیچ دلیل موجهی جمله تجربیات او را برچسب بزند چون با احوال خودشان متناسب‌تر بوده؟ صرف درک‌پذیر شدن چیزی آنرا بخردانه نمی‌کند، خرد به هماهنگی آن با کُدی عقلانی زمانی که ما آن عقلانیت را به هر چیز دیگری ترجیح داده باشیم گفته می‌شود. شما ممکن است بلیت اتوبوس لازم داشته باشید، یکی آنرا از یک هفته پیش خریداری کرده و دیگری وسط ایستگاه و به هنگام سوار شدن به اتوبوس درگیر یافتن فروشنده است. هر دو تجربه تحت رهیافت ذهن‌باور شما قابل درک هستند اما یکی انطباق بیشتری با بخردانگی دارد تا دیگری،
بله! ما به خاطر اعتبار بیشتری که برای تجربیات خودمان قایل هستیم، تجربیات فرد اسکیزوفرنیک را توهم می خوانیم. در حالیکه کاملا محتمل است که ما در توهم باشیم نه کسی که او را اسکیزوفرنیک می نامیم. یکی از نقد های اساسی من بر روانشناسی که پیش تر در همین انجمن مطرح کرده ام نیز در این مورد بود که روان شناسان چه طور هنگامی که واجد یک معیار معرفت شناسی محکم نیستند، به سادگی دیگران را با عناوین متوهم و یا بیمار می خوانند؟





همچنانکه من پیشتر هم گفته‌ام «لذت» نه فقط یک پروسه‌ی بیوشیمیایی‌ست، و نه فقط ما نیم قرنی‌ست با آن آشنایی کامل داریم، بلکه حتی می‌توانیم میزان آنرا هم اندازه بگیریم و به نحو کاملاً شیمیایی آنرا بازتولید بکنیم. این لذت جسمانی با آن لذت معنوی که شما می‌گویید متفاوت است، و از آنجاکه ما هیچ معیاری برای سنجش میزان آن نداریم باز به همان مشکل نسبی بودن تا سرحد بی‌معنایی برمی‌خورد، شما از کجا می‌دانید که تجربه‌ی شخصی‌تان مبنی بر «لذت بیشتر از کنش والاتر» با همان فرکانس در دیگران هم همواره حقیقت دارد؟ من می‌دانم که بنگ زدن و کس کردن در شما و من و اصغری و بتهوون و افلاطون یک میزان و یک شکل لذت می‌آفریند چون می‌توانم سطوح سرتونین و دوپامین و آکسی‌توسین و.... خونشان را بلافاصله قبل و بعد از سکس و بنگ اندازه‌گیری و مقایسه بکنم، و از آنجاکه جمع ابنای بشری تصمیم گرفته‌اند اصالت بیشتری برای این آزمایش قائل بشوند آنرا به عنوان یک فکت ِ جهان‌شمول صادر بکنم، از جنس همین ادعای ثقیلی که شما می‌کنید
پیشتر هم نگاشته بودم که سخن من از "لذت بیشتر" چیزی ماورایی نیست! همان طور که اشاره کردید، با دانش امروز می توان حتی میزان لذت را در انجام یک کنش در افراد نیز سنجید. و البته معیار اصلی همچنان درک خود فرد از میزان لذت بخش بودن یک کنش می باشد.
همچنین اگر در نوشتارهای پیشینم بیشتر دقت کرده بودید؛ در می یافتید که من همواره بر شخصی بودن و نسبی بودن ارزش کنش ها به عنوان لذت خردگرایانه در گرو شرایط زندگی افرادِ خردگرا اشاره داشته ام.
برای نمونه: ممکن است شرایط زندگی و اجتماعی یک فرد خردگرا در شرایطی بوده که امیدش به زندگی و تجربه لذت های بیشتر، موجب می شود به سلامتی و تناسب اندام و تغذیه مناسب و ... بپردازد و از دود و مواد دوری کند.
اما؛
شرایط زندگی یک خردگرای دیگر، آنچنان مهلک است که بنگ و مواد حکم نقل و نبات را برایش دارند و در هدف خردگرایانه اش برای مرگ لحظه شماری می کند.
حال میزان دانایی افراد، تفاوت های جسمانی،جنسی، سن و سال و غیره را هم در نظر بگیرید. همه ی این افراد خردگرا هستند اگر بر حسب شرایط زندگی خود، ساز و کار روشمند خردگرایی را به کار ببندند.

Rationalist
09-02-2014, 04:34 PM
داستان از جایی شروع شد که اولین روشنفکر پا به عرصه‌ی وجود نهاد: او احتمالا بزرگترین شیاد بود که توانست «تعالی» را به جای «توالی» به بهایی گزاف به بشریت بفروشد.
و این هم تقصیر خردگراییست؟!:e40a:

Rationalist
09-02-2014, 05:12 PM
شوپنهاور، بزرگترین ناهی غرایز و از نظر من بزرگترین فیلسوف عصر نو را بنگرید، غذایی که او 200 سالِ پیش می‌خورد هنوز غذایی اشرافی محسوب می‌شود و چنان که از اقوال برمی‌آید او هتا یک شب نیز دور از آغوش زنان نبوده ... ابراز این کُس و شر ها از کسی که مدعیست به فلسفه ی شوپنهاور پرداخته؛ بعید است... پس گویا آن نظام فلسفی با شکوه را هم در گرو تیلیت شدن مغزش با زنان برافراشته!
پس یک خبر خوش برای سنت‌دوستانِ خردستیز: بگذارید خردباوران هرچه می‌خواهند در گسترش دشمن‌تان بکوشند، در نهایت همان خواهد شد که خواهد شد!:e108: داریوش جان می دانم از خردگرایی کینه ای کودکانه در دل داری؛ ولی آیا تا به حال به این اندیشیده ای که چرا وقتی از روی طبیعت و غریزه خود خطایی مهلک از ما سر می زند، فورا پس از فروکش شدن آن میل شدید، برای جبران خطای خود دست به دامن خرد و منطق می شویم؟! و چرا آنچه با ما(خویشتنمان) همراه می ماند، ندای آهسته و آرام خرد است؟

Rationalist
09-05-2014, 04:18 PM
من از ریشنالیست گرامی، وقتی می‌گویند که ما می‌گوییم «خرد نه یک رانه و نه هتا یک گرایش اصیل بشری نیست، بلکه در ابتدا تنها قرار بوده پروتکلی جهانی برای بازشناسی و دریافت پدیده‌های بیرونی همانطور که هستند و به بیانی غیرقابل تاویل باشد؛ ما قبل از اختراع خرد، ابزارهای غنی دیگری برای بالا بردنِ کیفیت و کمیتِ لذت‌ داشتیم و اگر شما امروز جزمیت در خردگرایی را می‌بینید که تبدیل به یک فرهنگ مضحک جهانی شده، در واقع آنهم در راستای طبیعیتِ بشری برای رفتن ِ یک راه تا خوردنِ سرش به سنگ است»، ایشان بلافاصله عبارتی چون «خب همین هم خردگرایانه است» را بیان می‌کنند ، شگفت‌زده می‌شوم.

شما باید یکبار برای همیشه بپذیرید که موارد و موضوعات بسیار زیادی هستند که خرد شایستگی داوری و ارزشگذاری را در آنها ندارد و خبر خوب اینکه «این خردگرایانه هست»!
به قدر کافی تاکنون توضیح داده ام که تعریف من از واژگان "خرد" و "خردگرایی" چیست. اگر ابهام یا نقد دیگری به آنچه که من از این فلسفه/جهانبینی ابراز داشته ام؛ در نگر دارید در همان راستا بیان نمایید.

بیشینه ی نقدهای شما و @Ouroboros به مفهوم خردگرایی در قرن های هجدهم و نوزدهم برمی گردد و پیوندی با آنچه من از خردگرایی در می یابم ندارند...

Dariush
09-26-2014, 03:14 AM
اکنون خردگرایی در حالِ به زیر کشیدن آخرین قلعه‌ی فتح‌نشده‌ی تمدن است : زن.
زن تنها عنصری‌ست که انسان به سبب آن خود را به چالش می‌افکند، می‌گرید، می‌جنگد، شعر می‌گوید، فیلم می‌سازد، مجنون می‌شود و خلاصه آنکه تمامِ آنچه که می‌تواند از سوی ما «ارمغانِ کنش فرهنگی» خوانده شود و به تمدنِ بشری روح ببخشد جایی از یک عنصر زنانه تحریک شده است. انسانِ رها شده از «اسارتِ زن» آخرین دستاورد دهشتناکِ خردگرایی و مدرنیسم خواهد بود؛ نگاهی به مطالبِ همین فروم پیرامون «پدآفند از حقوق مردان» و امثالهم که جملگی نتیجه‌ی خردورزی‌های مضحک و ابلهانه‌ی امثالِ من بود نشان می‌دهد که انسانِ خردگرا علارغم تمامِ هارت و پورت‌هایش هنوز چقدر نابالغ می‌تواند باشد: ما به بهترین شکل ممکن توانستیم از زن اسطوره‌زدایی کرده و او را به جایگاهِ مرد تقلیل دهیم! ما دانایان آنقد در ابتذال خردگرایانه‌ی خویش گنگ و چت شده بودیم که از یاد برده بودیم که 99.99 درصد همه‌ی آنچه که ما به عنوانِ «گنجینه‌ی فرهنگی بشریت» داریم نتیجه‌ی مستقیم و غیرمستقیمِ حسرت‌ها، خیال‌پردازی‌ها، کینه‌جویی‌ها، شورها و اشتیاق‌ها، آرزوها و ... انسانها پیرامونِ جنس زن بوده. آنچه انسان را به تحرک واداشته و به او شوق زندگی می‌داده چیزی نبوده جز زن.

انسانِ خردگرا اینجا نیز باز سر خواهد برآوردن که «بی‌انگیزش جنسی زن، همه‌ی دستاوردهایش را مدیون خرد خویش است»! وانمایی این مضحکه را به بیوشیمی و دیگر شاخه‌های بیولوژی خواهیم سپرد، اما اینجا او شاید به یاد نیاورد که چقدر تنهاست، اما ما خوب می‌دانیم که موجود خردگرا همیشه آنقدر در اقلیت است که به سادگی می‌توان او را از تمامِ آمارها حذف نمود. انسانِ پسامدرن به شکلی غریزی از خردگرایی و خردگرایان بیزار شده و از آنها فرار می‌کند! اما این موضوع تداخلی با بندِ نخستِ این پست ندارد، چرا که اگر چه انسانهای مدرن چندان تمایلی به خردگرایی ندارند، اما عمیقا تحتِ تاثیر آن هستند. در واقع از آنجا که خردگرایان توانسته‌اند به نوعی جدی‌تر و کارآتر از دیگران، هوش و درایت خویش را به کار گیرند، دستاوردهایی چون نفوذ منفی در جوامع کوچک و بزرگ داشته‌اند (کسانی که اگرچه اطرافیان به آنها کج‌کج می‌نگرند و هرگز از نفوذ آنان راضی نیستند، اما راه فراری هم نیست) و از این جهت توانسته‌اند جوامع را از جنبه‌های گوناگون سیاسی، تکنولوژیکی، اقتصادی و ... تحت تاثیر خویش نگاه دارند. بنابراین اهمیتی ندارد که آنها چرا و چطور خردگرا شده‌اند، مهم این است که سبک زندگی آنها آنقدر در نامحبوب و در اقلیت است که اصلا جایگاه شایسته‌ای برای تاثیرگزار قلمداد شدن ندارد. آنچنانکه خودِ من تحتِ عقلانیتِ خویش عشق را چون سم از خویش دور نگاه می‌دارم، اما هرگز عاشقی و یک عاشق را دیگر به سخره نخواهم گرفت و یا اگرچه خودم ازدواج را احمقانه می‌شمارم و از آن می‌پرهیزم، مردان زندگی و خانواده را می‌ستایم.

باید عمیقا این هشدار را جدی گرفت: گرفتن آخرین علت شیفتگی و پرستش و ستایش انسانها، عواقب بسیار جبران ناپذیری در پی خواهد داشت. زن باید در جایگاهِ والا و دست‌نیافتنی خویش باقی بماند تا نبض حیاتِ بشری قادر به ادامه باشد. مدرنیسم، خردگرایی و عقل‌گرایی نه تنها آنچه که برای زندگی ما حیاتی هستند را نمی‌توانند تولید بکنند، بلکه توانِ تولید ِ آن را از ما با بی‌رحمی خواهند ستاند. بر خلاف آنچه تحتِ تاثیر خردِ ساده‌باورانه تاکنون باور کرده‌ایم، آنچه ما حقیقتا برای زنده بودن به آن نیازمندیم این است:

4422

و این :

4423

و نه هرگز اینها:
4424

4425

4426

4427

4428


باید به خاطر داشت که ما هرگز زندگی خویش را مدیون تکنولوژی نبوده و نیستیم. او تنها توانسته شکل زندگی ما را تغییر دهد. در بهبود شرایط زندگی، تکنولوژی و مدرنیسم بی‌شک نقشی به غایت ضدتمدن داشته‌اند. هرچه بیشتر ما از طریق پیشرفت در تکنولوژی می‌کوشیم احتمالِ زنده ماندنِ خویش را تضمین بکنیم، از طرف دیگر احتمالِ نابودی خویش توسط تکنولوژی را نیز بالاتر خواهیم برد، تا آنکه که به قطعی بودن نزدیک می‌شود. پس به عنوانِ کسی که هنوز نوشته‌های زن‌ستیزانه‌اش در این سایت موجود است، معتقدم که انسان باید به هرآنچه که برایش باقی مانده دست یازد ادامه‌ی حیاتِ تمدنِ خویش و زن آخرین انتخابی‌ست که به نظرم همچنان برایش باقی مانده؛ از این جهت من خواستار بازگرداندنِ تقدس به سنگر زنان هستم. این بخشی از آن عقایدی هستند که پیشتر گفته بودم اخیرا عمیقا دستخوش تغییر شده‌اند. از این جهت من هم‌اکنون براستی معتقدم که یک کشیده درِ گوش یک زن باید مجازاتی به مراتب بیش از بریدن سر یک مرد داشته باشد. زن باید خدایگان عصر نو باشد و باقی بماند.

undead_knight
09-26-2014, 07:27 AM
داریوش عزیز یک مانع بزرگی که سر راه استدلالت وجود داره فرگشت هست،یعنی اکثر دستاوردهای تمدن مزیت فرگشتیک خاصی در برابر جایگزین بربرانه!ندارند که هیچ،بلکه گاهی ضعیف تر هم هستند.
شاید بشه در مورد هنر این حرف رو زد(که باز هم بررسی زندگی شخصی هنرمندان قطعا نمونه های نقضی رو نشون میده)ولی دانش و فلسفه هیچ گونه ارتباط خاصی به زنانگی ندارند و تازه شمار زیادی از دانشمندان و فیلسوفان زن ستیز یا بیزار از زنانگی بودند.

Russell
09-26-2014, 12:05 PM
اکنون خردگرایی در حالِ به زیر کشیدن آخرین قلعه‌ی فتح‌نشده‌ی تمدن است : زن.
...
تا حدی با نوشته‌ات موافقم داریوش جان، مخصوصا آنجا که از احترام و ستایشت برای مرد خانواده گفتی. ولی من گمان می‌کنیم عناصر زیادی در «پدرسالاری» بوده که با هم کار ‌می‌کرده‌اند و نتیجه‌اش آنچه می‌گویی بوده.بله، زن در هاله‌ای از تقدس بوده، اما همچنین بوده‌اند بسیاری دیگر از ارزش‌ها، برای نمونه یکی همان ارزش پدر که امروزه از آن اسطوره زدایی شده. این‌ مجموعه به هم وابسته است و باید توسط یکدیگر در کنترل درآیند. من گمان می‌کنم اگر هم دنیا بگونه‌یِ افسارگسیخته‌ای به سمت زنپرستی برود، در نبود عناصر دیگر چنین دنیایی بهتر از آنچه توصیفش کردی و ترست را از آن ابراز کردی نخواهد داشت. من گمان می‌کنم اگر برگشت به تعادلی هم باشد (که بسیار بعید می‌دانم) راهش از همان سقوط تقدس زن خواهد گذشت.

undead_knight
09-26-2014, 04:38 PM
دوستان من درست فهمیدم که اینجا "کارکرد"(فرضی) دلیلی برا درست بودن داره تلقی میشه؟

Russell
09-26-2014, 05:22 PM
دوستان من درست فهمیدم که اینجا "کارکرد"(فرضی) دلیلی برا درست بودن داره تلقی میشه؟
یکموقعی خود من هم در همینجا با دیده‌یِ تعجب همین رو میگفتم. اما الان دارم میپرسم که اصلا میشود به سیستمی که کارکرد نصفه و نیمه‌ای هم دارد پیدا کرد و بهش چنگ زد یا نه !!
بنظر من میرسه که ارزش‌ها و درست و غلط‌ها با کارکرد خیلی نزدیک هستند. بطوری که یکی تنظیم باشد دیگری هم بعنوان محصول جانبی‌اش میزان خواهد بود. البته منظور من اینجا از کارکرد، کارگرد اجتماع (از جمله برای نسل آینده‌یِ آن) به معنی اصیل خودش حرف میزنیم نه کارکرد برای سرمایه‌یِ فلان سرمایه‌دار یا کارکرد در یک سیستم استالینیستی و...

iranbanoo
09-26-2014, 06:03 PM
زن تنها عنصری‌ست که انسان به سبب آن خود را به چالش می‌افکند، می‌گرید، می‌جنگد، شعر می‌گوید، فیلم می‌سازد، مجنون می‌شود و خلاصه آنکه تمامِ آنچه که می‌تواند از سوی ما «ارمغانِ کنش فرهنگی» خوانده شود و به تمدنِ بشری روح ببخشد جایی از یک عنصر زنانه تحریک شده است. انسانِ رها شده از «اسارتِ زن» آخرین دستاورد دهشتناکِ خردگرایی و مدرنیسم خواهد بود؛ نگاهی به مطالبِ همین فروم پیرامون «پدآفند از حقوق مردان» و امثالهم که جملگی نتیجه‌ی خردورزی‌های مضحک و ابلهانه‌ی امثالِ من بود نشان می‌دهد که انسانِ خردگرا علارغم تمامِ هارت و پورت‌هایش هنوز چقدر نابالغ می‌تواند باشد: ما به بهترین شکل ممکن توانستیم از زن اسطوره‌زدایی کرده و او را به جایگاهِ مرد تقلیل دهیم! ما دانایان آنقد در ابتذال خردگرایانه‌ی خویش گنگ و چت شده بودیم که از یاد برده بودیم که 99.99 درصد همه‌ی آنچه که ما به عنوانِ «گنجینه‌ی فرهنگی بشریت» داریم نتیجه‌ی مستقیم و غیرمستقیمِ حسرت‌ها، خیال‌پردازی‌ها، کینه‌جویی‌ها، شورها و اشتیاق‌ها، آرزوها و ... انسانها پیرامونِ جنس زن بوده. آنچه انسان را به تحرک واداشته و به او شوق زندگی می‌داده چیزی نبوده جز زن.
ببخشید من همین پاراگراف را خواندم و ادامه ندادم.فکر میکنم داریوش انقدر تحت تاثیر خردورزیهای ابلهانه ی زن ستیزی و مردستیزی! قرار گرفته که همه چیز را به فورا به این مسئله تعمیم میدهد.مثل من که آنقدر تحت تاثیر مباحث سرمایه داری قرار گرفته بودم که برای خرید کوچکترین چیز ممکن کل سیستم و پروسه ی سرمایه داری جلوی چشمانم رژه میرفتند :)
بابا این زنان را ول کنید و همان تکثیر ژنها و جاودانگیتان را به این خردورزی ها بچسبانید:e404:

Dariush
09-26-2014, 10:54 PM
داریوش عزیز یک مانع بزرگی که سر راه استدلالت وجود داره فرگشت هست،یعنی اکثر دستاوردهای تمدن مزیت فرگشتیک خاصی در برابر جایگزین بربرانه!ندارند که هیچ،بلکه گاهی ضعیف تر هم هستند.
من فکر می‌کنم در مورد پستِ دچار کم‌فهمی شده‌ام و از این جهت سعی می‌کنم پس از شفاف‌سازی بیشترتان به آن پاسخ گویم، اکنون اما تنها آنجاها که مستقل از مفهوم کلی پست‌تان، پیرامون تعابیر و گزاره‌ها حرفی برای گفتن دارم، بیان خواهم نمود.
دستاورد مفهومی‌ست بس شبهه‌برانگیز، چنانکه واژه‌ی دستاورد در ذهنِ خواننده می‌تواند نوعی «لازمه» را متبادر سازد. دستاورد از منظر من نوعی‌ غلبه است به جریانی مخالف در برابر اراده. اکنون که دیگر مثل گذشته نمی‌توان اندیشیدن پیرامون خودِ ماهیت اراده را موکول کرد به بعد از تحقق‌اش، همیشه و همه‌جا باید خود را در مورد اراده، در برابر پرسش‌هایی تجربه‌گرایانه و عمیقا ایده‌آل‌گرایانه قرار دهیم.




تا حدی با نوشته‌ات موافقم داریوش جان، مخصوصا آنجا که از احترام و ستایشت برای مرد خانواده گفتی. ولی من گمان می‌کنیم عناصر زیادی در «پدرسالاری» بوده که با هم کار ‌می‌کرده‌اند و نتیجه‌اش آنچه می‌گویی بوده.بله، زن در هاله‌ای از تقدس بوده، اما همچنین بوده‌اند بسیاری دیگر از ارزش‌ها، برای نمونه یکی همان ارزش پدر که امروزه از آن اسطوره زدایی شده. این‌ مجموعه به هم وابسته است و باید توسط یکدیگر در کنترل درآیند. من گمان می‌کنم اگر هم دنیا بگونه‌یِ افسارگسیخته‌ای به سمت زنپرستی برود، در نبود عناصر دیگر چنین دنیایی بهتر از آنچه توصیفش کردی و ترست را از آن ابراز کردی نخواهد داشت. من گمان می‌کنم اگر برگشت به تعادلی هم باشد (که بسیار بعید می‌دانم) راهش از همان سقوط تقدس زن خواهد گذشت.
درود:e032:.
نابودی تحکمِ خانواده‌ها و از هم پاشاندنِ بنیانِ آنها بیش از آنکه وابسته به خود زنان و دگردیسی فرهنگی آنها باشد، به نگر من به جریانِ فرهنگی-سیاسی-اجتماعی عصر نو مربوط است. سینما (به ویژه سینمای دهه‌ی 50 و 60 جهان)، ظهور جنبش‌هایی چون فمنیسم و ... که خود نتیجه‌ی مستقیم اندیشه‌های سیاسی-اجتماعی‌ای چون لیبرالیسم، چپِ مدرن (اعم از دولت‌محور و نادولت‌محور)، سرمایه‌داری و ... و از سویی فراوانی عظیم تکنولوژی‌های ارتباط جمعی و اقسامِ دیگر ِ تکنولوژی‌هایی که هرچه بیشتر زن را در جوامع دسترسی‌پذیر کرده، موجب شده که مردِ خانه از یاد ببرد که یک فنجان چای که زن برایش تدارک می‌بیند براستی ارزش یک روز جان‌کندن را دارد و پسر خانواده از یاد ببرد که مادرش باید همچون فرشته‌ها پرستیده شود. آن سیستم پدرسالارانه‌، زمانی توانِ بازتولید را خواهد داشت که زن براستی به جایگاهِ سنتی خویش بازگردد. از این منظر من بیش از پیش با فمنیسم در تضاد هستم.

Dariush
09-26-2014, 11:05 PM
دوستان من درست فهمیدم که اینجا "کارکرد"(فرضی) دلیلی برا درست بودن داره تلقی میشه؟
همین است، درستی و نادرستی در اینجا بی‌معناست، یکبار دیگر نوشته‌های مرا در این تاپیک بخوانید، یک محور پنهان در انتقادِ من به خردگرایی همین است. ریشنالیست مساله را به شکلی شخصی برای خودش حل کرده، اما ما که اینجا به طور عام به خردگرایی به عنوانِ سیستمی برای شناختِ سره از ناسره بر اساس واقعیتِ بیرونی و قرار دادنِ هر چیز در جایگاهِ شایسته خودش است، انتقاد می‌کنیم، موضوع درستی و نادرستی ابدا محلی از اعراب نخواهد داشت.
در واقع باور من این است که باید جایی برای تببین ِ واقع‌گرایانه و البته نه الزاما خردگرایانه‌ی مفاهیم و ایده‌ها وجود داشته باشد.


بابا این زنان را ول کنید و همان تکثیر ژنها و جاودانگیتان را به این خردورزی ها بچسبانید
اینجا مکانِ مناسبی برای ترول‌بازی نیست، اما باشد.

Russell
09-26-2014, 11:41 PM
درود.
نابودی تحکمِ خانواده‌ها و از هم پاشاندنِ بنیانِ آنها بیش از آنکه وابسته به خود زنان و دگردیسی فرهنگی آنها باشد، به نگر من به جریانِ فرهنگی-سیاسی-اجتماعی عصر نو مربوط است. سینما (به ویژه سینمای دهه‌ی 50 و 60 جهان)، ظهور جنبش‌هایی چون فمنیسم و ... که خود نتیجه‌ی مستقیم اندیشه‌های سیاسی-اجتماعی‌ای چون لیبرالیسم، چپِ مدرن (اعم از دولت‌محور و نادولت‌محور)، سرمایه‌داری و ... و از سویی فراوانی عظیم تکنولوژی‌های ارتباط جمعی و اقسامِ دیگر ِ تکنولوژی‌هایی که هرچه بیشتر زن را در جوامع دسترسی‌پذیر کرده، موجب شده که مردِ خانه از یاد ببرد که یک فنجان چای که زن برایش تدارک می‌بیند براستی ارزش یک روز جان‌کندن را دارد و پسر خانواده از یاد ببرد که مادرش باید همچون فرشته‌ها پرستیده شود. آن سیستم پدرسالارانه‌، زمانی توانِ بازتولید را خواهد داشت که زن براستی به جایگاهِ سنتی خویش بازگردد. از این منظر من بیش از پیش با فمنیسم در تضاد هستم.
آری برای بازگشت به سنت لازم است زن و مرد به نقش سنتی خودشان برگردند. ولی چگونه؟
بنظر من اگر ایئئولوژی مسبب بخض بزرگی از این فضاحت است، باز کننده‌یِ راه برون رفت از آن هم (اگر راه حل حتی چیزی متفاوت با سنت هم باشد) باز ایدئولوژیک خواهد بود یا حداقل ایدئولوژی به انسجام موج واکنش کمک زیادی خواهد کرد، اینست که بنظر من نقش آنرا نباید دستکم گرفت.
یک بخش این ماجرا هم البته تکنولوژی‌ست، معضلی‌ که راه برونرفتی از آن متصور نیست.
پ.ن: در مورد همین بازگشت به سنت من مستند بسیار جالبی میدیم در بی‌بی‌سی، خاخامی در انگلیس 7 زن گرفته بود و بشیوه‌یِ کاملا سنتی زندگی می‌کرد. هر چندهمسری در انگلیس رسم نبوده ولی واکنش مردم و مشکلات روزمره‌یِ خانواده تحت جو اجتماعی بخوبی نشان میداد که بازگشت تا چه اندازه سخت است. اساسا امروزه ازدواج سنتی در چنین جوامعی بسیار پرمخاطره است.

undead_knight
10-02-2014, 01:20 PM
همین است، درستی و نادرستی در اینجا بی‌معناست، یکبار دیگر نوشته‌های مرا در این تاپیک بخوانید، یک محور پنهان در انتقادِ من به خردگرایی همین است. ریشنالیست مساله را به شکلی شخصی برای خودش حل کرده، اما ما که اینجا به طور عام به خردگرایی به عنوانِ سیستمی برای شناختِ سره از ناسره بر اساس واقعیتِ بیرونی و قرار دادنِ هر چیز در جایگاهِ شایسته خودش است، انتقاد می‌کنیم، موضوع درستی و نادرستی ابدا محلی از اعراب نخواهد داشت.
در واقع باور من این است که باید جایی برای تببین ِ واقع‌گرایانه و البته نه الزاما خردگرایانه‌ی مفاهیم و ایده‌ها وجود داشته باشد.

خب حالا بزار انتقاد اصلیم رو مطرح کنم که تا حدی نامرتبط با خردگراییه.


زن تنها عنصری‌ست که انسان به سبب آن خود را به چالش می‌افکند، می‌گرید، می‌جنگد، شعر می‌گوید، فیلم می‌سازد، مجنون می‌شود و خلاصه آنکه تمامِ آنچه که می‌تواند از سوی ما «ارمغانِ کنش فرهنگی» خوانده شود و به تمدنِ بشری روح ببخشد جایی از یک عنصر زنانه تحریک شده است.
این یک جور استدلال از راه سنگ نیست!؟آیا نباید در ابتدا این رو ثابت میکردی؟

+بزرگترین اشتباه ایدولوژی ها این هست که یک چیز رو مهمتر از اون چیزی میبینند که در واقعیت هست،مارکسیم و اقتصاد،ناسسیونالیم و ملیت و در اینجا جنسیت یا درست تر بگم زن.


یکموقعی خود من هم در همینجا با دیده‌یِ تعجب همین رو میگفتم. اما الان دارم میپرسم که اصلا میشود به سیستمی که کارکرد نصفه و نیمه‌ای هم دارد پیدا کرد و بهش چنگ زد یا نه !!
بنظر من میرسه که ارزش‌ها و درست و غلط‌ها با کارکرد خیلی نزدیک هستند. بطوری که یکی تنظیم باشد دیگری هم بعنوان محصول جانبی‌اش میزان خواهد بود. البته منظور من اینجا از کارکرد، کارگرد اجتماع (از جمله برای نسل آینده‌یِ آن) به معنی اصیل خودش حرف میزنیم نه کارکرد برای سرمایه‌یِ فلان سرمایه‌دار یا کارکرد در یک سیستم استالینیستی و...
راسل جان مشکل بزرگ و عمده ای که من با کارکردگرایی دارم (و قبلا هم گفتم)همین هست که جواب بدیم"چه اشکالی داره وقتی کار میکنه؟!" چون جدای از معنای شخصی و مبهم"کار کردن" هیچ تضمینی وجود نداره که دلیل موفقیت یک چیز شناخت درست ما باشه،مواردی هم که این شناخت نادرست باعث "زیان" شده به اندازه ای هست که از زاویه سودگرایانه هم مخالفت باهاش داشته باشم.
مثلا در جامعه که راه شیوع ایدز در اون شناخته نشده با ممنوع کردن همجنس گرایی،بی بند و باری جنسی و... گسترشش محدود میشه و به راحتی افراد در اون جامعه به این باور ممکنه برسند که اینها "عامل" بودند و نه یک "ویروس".
ایراد ماجرا هم که مشهوده،علامه بر شناخت نادرست و اقدامات زیان بار و "خرافی"، راه حل ساده تر و موثرتر و "درست تر"که استفاده از کاندوم بوده با تاخیر قابل توجهی مواجه میشه.

Russell
10-02-2014, 07:23 PM
راسل جان مشکل بزرگ و عمده ای که من با کارکردگرایی دارم (و قبلا هم گفتم)همین هست که جواب بدیم"چه اشکالی داره وقتی کار میکنه؟!" چون جدای از معنای شخصی و مبهم"کار کردن" هیچ تضمینی وجود نداره که دلیل موفقیت یک چیز شناخت درست ما باشه،مواردی هم که این شناخت نادرست باعث "زیان" شده به اندازه ای هست که از زاویه سودگرایانه هم مخالفت باهاش داشته باشم.
این چیزی که من گفتم با آن کارکردگرایایی معرفتشانسانه تفاوت دارد، این بیشتر میشه اسمش رو گذاشت، محافظه‌کاری یا سنت‌گرایی یا حتی شکاکیت عملی هست و اتفاقا در مقابل مفاهیمی مثل حقیقت، برابری یا حتی پیشرفت کارکرد از همه ملموس‌تر هست. اینکه مردم بوتان از خوشبخت‌ترین مردم روی زمین هستند نشون دادنش کار سختی نیست.
چیزی که من درباره‌یِ کارکرد می‌گویم این هست که کارکرد پیش شرط اولیه هر راهکاری هست، بنظر من وقتی یک سیستم تنها آلتارناتیو (کارا) هست بحثی باقی نمیمونه. استدلالی که اگر اشتباه نکنم خودت در دفاع از کاپیتالیسم مطرح می‌کردی.




مثلا در جامعه که راه شیوع ایدز در اون شناخته نشده با ممنوع کردن همجنس گرایی،بی بند و باری جنسی و... گسترشش محدود میشه و به راحتی افراد در اون جامعه به این باور ممکنه برسند که اینها "عامل" بودند و نه یک "ویروس".
ایراد ماجرا هم که مشهوده،علامه بر شناخت نادرست و اقدامات زیان بار و "خرافی"، راه حل ساده تر و موثرتر و "درست تر"که استفاده از کاندوم بوده با تاخیر قابل توجهی مواجه میشه.
اول این مطلب رو بگم که اینکه عامل ایدز چی هست یک مساله‌یِ پزشکی هست و با اینکه پزشکی اتفاقا یک شاخصه بسیار عملی هست ولی با توجه با موضوع فعالیتش خیلی علمی‌تر هست از علومی مثل اقتصاد و علوم سیاسی و اجتماعی و...
در مورد ایدز اتفاقا راهکار سیستم سنتی یعنی محدود کردن سکس در زناشویی و ممنوعیت همجنسگرایی اتفاقا راهکار خیلی موثری هست در مقابله با بیماری جدیدی که چند دهه ازش بیشتر نمی‌گذره. حالا ادعای اینکه گسترش ایدز تقصیر به عقب انداختن راهکار جدید هست خیلی راحت هست ولی همون سیستم سنتی تا قبل از «آزادسازی جنسی» اتفاقا کار می‌کرد و این اتفاقا فاصله گرفتن از سنت و کارکرد یا هرچی اسمش رو میخواهیم بگذاریم در دهه‌یِ 60 و 70 بود که شروع کننده این معضل بنظر میرسه.

حالا بگذار یک مثال هم من بزنم، در همان پزشکی یک زمانی نظر بر این شد که شیر خشک به همان خوبی شیر مادر هست و فیبر در مواد غذایی کالری و خاصیت قابل مشاهده‌ای ندارد، در نتیجه از تصمیم بر این شد که میشه جایگزین بشوند، ولی بعدا مشخص شد که این‌ها کارکردهای مهمی داشتند که مشاهده نشده بودند و نبود شواهد با شواهد نبود برای اون‌ها یکی گرفته شده بود و براش راهکار مدرن (و اتفاقا بر خلاف ظاهرش شدیدا ایدئولوژیک) ارائه شده بود.

undead_knight
10-03-2014, 09:26 AM
این چیزی که من گفتم با آن کارکردگرایایی معرفتشانسانه تفاوت دارد، این بیشتر میشه اسمش رو گذاشت، محافظه‌کاری یا سنت‌گرایی یا حتی شکاکیت عملی هست و اتفاقا در مقابل مفاهیمی مثل حقیقت، برابری یا حتی پیشرفت کارکرد از همه ملموس‌تر هست. اینکه مردم بوتان از خوشبخت‌ترین مردم روی زمین هستند نشون دادنش کار سختی نیست.
چیزی که من درباره‌یِ کارکرد می‌گویم این هست که کارکرد پیش شرط اولیه هر راهکاری هست، بنظر من وقتی یک سیستم تنها آلتارناتیو (کارا) هست بحثی باقی نمیمونه. استدلالی که اگر اشتباه نکنم خودت در دفاع از کاپیتالیسم مطرح می‌کردی.

چرا سخت هست،یعنی اساسا در این مورد من حرف دارم که در تاپیکش مطرح میکنم.
راسل جان من میپذیرم و برام یجورایی قسمت بولد شده بدیهی هست ولی برخلاف اقتصاد من اصولا به نام چیزی به نام "راه کار" برای سبک زندگی(و بعضی چیزهای دیگه) باور ندارم و برام این سوال مثل "چطور غذای خوشمزه بخوریم" خنده دار هست چون دو راه حل بدیهی بیشتر وجود نداره یا از غذایی که داریم "راضی" باشیم و به خودمون بقبولونیم "خوشمزست"یا اینکه دنبال غذای خوشمزه بریم که ممکنه راه رسیدن بهش سخت باشه.


اول این مطلب رو بگم که اینکه عامل ایدز چی هست یک مساله‌یِ پزشکی هست و با اینکه پزشکی اتفاقا یک شاخصه بسیار عملی هست ولی با توجه با موضوع فعالیتش خیلی علمی‌تر هست از علومی مثل اقتصاد و علوم سیاسی و اجتماعی و...
احسنت،در موارد "علمی" کارکرد خیلی وقت ها مساوی "درست" هست ولی وقتی وقتی مسئله علمی نیست یا بدتر راه حل غیر علمی هست این "کارایی"خیلی مسئله سازه.
البته مثال من در مورد عواقب ارجحیت دادن کارایی بود که در مورد خوشبختی بییشتر توضیحش میدم.


در مورد ایدز اتفاقا راهکار سیستم سنتی یعنی محدود کردن سکس در زناشویی و ممنوعیت همجنسگرایی اتفاقا راهکار خیلی موثری هست در مقابله با بیماری جدیدی که چند دهه ازش بیشتر نمی‌گذره. حالا ادعای اینکه گسترش ایدز تقصیر به عقب انداختن راهکار جدید هست خیلی راحت هست ولی همون سیستم سنتی تا قبل از «آزادسازی جنسی» اتفاقا کار می‌کرد و این اتفاقا فاصله گرفتن از سنت و کارکرد یا هرچی اسمش رو میخواهیم بگذاریم در دهه‌یِ 60 و 70 بود که شروع کننده این معضل بنظر میرسه.
this is the harm
تئوری پذیرفته شده این هست که ویروس ایدز در قرن بیستم از نخستیان به انسان منتقل شد (http://en.wikipedia.org/wiki/History_of_HIV/AIDS) و مشاهده نشدن ایدز در گذشته هیچ ارتباطی به رفتار جنسی انسان ها نداشته و تازه تغییرات رفتاری و حتی استفاده از کاندوم به تنهایی نمیتونه شیوع ایدز رو متوقف کنه. (http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC3642362/)
من راه حل بهتری رو پیشنهاد میکنم،کشتن فوری کسی که ایدز داره و سوزاندن بقایاش!یا نه انسانی ترش میشه ایزوله کردن کاملش در مرکز نگه داری بیماران مشابهش...هوم فکر نمیکنم کسی در کارکرد اینها بتونه شک کنه ولی در "درست"بودنشون چرا.


حالا بگذار یک مثال هم من بزنم، در همان پزشکی یک زمانی نظر بر این شد که شیر خشک به همان خوبی شیر مادر هست و فیبر در مواد غذایی کالری و خاصیت قابل مشاهده‌ای ندارد، در نتیجه از تصمیم بر این شد که میشه جایگزین بشوند، ولی بعدا مشخص شد که این‌ها کارکردهای مهمی داشتند که مشاهده نشده بودند و نبود شواهد با شواهد نبود برای اون‌ها یکی گرفته شده بود و براش راهکار مدرن (و اتفاقا بر خلاف ظاهرش شدیدا ایدئولوژیک) ارائه شده بود.
عزیز دلم من که نمیخوام انکار بدیهیات کنم ولی اینکه از نمونه های موردی نتیجه بگیریم لابد بیشتر سنت ها (که لزوما ریشه بیولوژیک نداره) یه سری کارکردها "جایگزین" نشدنی دارند و تازه این کارکردها با استانداردهای اخلاقی ما "مطلوب" هستند مسئله متفاوتیه.
در واقع مثل راه حلی که واسه جلوگیری از شیوع ایدز دادم راه کارهای بسیار کارایی برای بسیاری از "مشکلات" بشر وجود داره ولی در درجه اول باید دید ایا اصولا مشکلی وجود داره و در درجه دوم بهای این کارایی چی هست.

Rationalist
10-04-2014, 07:28 PM
اکنون خردگرایی در حالِ به زیر کشیدن آخرین قلعه‌ی فتح‌نشده‌ی تمدن است : زن.
زن تنها عنصری‌ست که انسان به سبب آن خود را به چالش می‌افکند، می‌گرید، می‌جنگد، شعر می‌گوید، فیلم می‌سازد، مجنون می‌شود و...
زن؛ آره؟!
....
........
اتفاقا یکی از اصلی ترین عواملِ طغیانِ دهشتناکِ خردگرایی همان موجودیست که آن را می ستایید! آنجا که صداقت و احساساتی پاک، سلاخی دروغ و تزویر آنها می شوند...آنجا که از احساس، زیبایی و لطافت به بی شرمانه ترین شکل سوء استفاده می شود؛ موجب زنجیر پاره کردنِ خرد عاصی و دردمند می گردد!
و چه مضحک است دست آویز شدن به طبیعت های بشری یا به جنس زن(!) به عنوان نقدی(؟!!!) بر خردگرایی. خردگرایی که اساسا در رهایی از آنها معنای خود را یافته است.

Rationalist
10-17-2014, 06:15 PM
اما درباره‌یِ نیاز، من با توجه به ذهنیت فعلی خودم نمی‌توانم قبول کنم که همیشه لذت بیشتر را با فاصله از غریزه و سنت و جامعه... همراه است . یک موضوع دیگر که بنظرم درست میآید اینست که: اگرچه در دوره‌یِ مدرن، چه نیاز‌هایِ درونی و غریزی، و چه نیازهایی که در نتیجه‌یِ شرطی کردن توسط اجتماع بما القا می‌شوند باعث کاهش خوشی ما می‌شوند، ولی به هیچ وجه همواره اینطور نبوده. در دوران پیشامدرن زندگی اجتماعی و لذت‌هایِ آن با لذت بردن اینچنین در تضاد نبوده. برای همین است که احساس خوشبختی در مکان‌هایِ دور افتاده و بکر و سنتی‌تر دنیا بسیار بیشتر از دنیای مدرن و آزادست.
یک مساله‌یِ دیگر که در اینمورد بنظرم می‌رسد و بگمانم تو هم با آن مخالف نباشی لزوم قبول وجود و قدرت غرایز است، بنظرم برای کنترل و خودآگاهی بیشتر تنها راه تمرکز بر عرایز است و البته پیدا کردن کلک‌هایی‌ست برای دور زدن آن‌ها. و البته باز هم بنظر من دست یافتن به کنترل هدفی غیرواقعی بنظر می‌رسد و با تمام این تلاش‌ها شاید بشود اثر آن‌ها را بر خودمان کمی کم کنیم.

اما چیزی که من متوجه نمی‌شوم تاکیدت بر لذت ویژه‌یِ دانش‌آموزی‌ست. بنظرت اینطور نیست که همانطور که دوستان منتقد هم می‌گفتند بعد از جدا کردن خودمان از این نیاز‌ها اساسا لذتی باقی نمی‌ماند، مانند صادق هدایت در س.گ.ل.ل توصیف می‌کند؟

من بر دشمنی همیشگی و مطلق با غرایز،سنت و اجتماع تاکید ندارم؛ بلکه با درنظرگرفتن شرایط زندگی و اندیشیدن در آن شرایط است که می توان تصمیمی خردمندانه و مناسب برای آن زمان و شرایط اتخاذ نمود. برای نمونه یک فرد خردگرا هنگامی که در جنگلی گم شده باشد و دانش و ابزار کافی چون نقشه و قطب نما همراه نداشته باشد، جهت مسیریابی به حکم خرد، به غریزه اش اعتماد می کند. چنین شرایطی و تصمیمی ممکن است در قبال مفاهیمی چون سنت و اجتماع نیز اتخاذ شود، اما همچنان این خرد است که تصمیم گیرنده اساسی می باشد.



یکی از بحث های من با دوستان منتقد(؟!) اینجاست که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای دایما پویا و پاسخگو برای مسایل و انتقاداتی که قرن های هجدهم و نوزدهم گریبان گیر آن بود بازیابند. از این رو مجبورم با لحنی چندش آور توضیح دهم که خردگرایی پیشرفت کورکورانه ی تکنولوژی نیست... خردگرایی همراه و همراستای کورکورانه ی مدرنیته نیست... دانش،تکنولوژی،مدرنیته، همه و همه تنها ابزارهایی هستند در جهت هدف خردگرایی یعنی تلاش برای لذت های بیشتر و دوری از رنج ها. اگر مسیرشان در راستای این هدف نباشد هیچ ارزشی هم در خردگرایی ندارند.
حال اینکه این دوستان در درک خردگرایی به این عنوان که تاکنون توصیف داشته ام عاجزند، فرنودی بر این نمی شود که بخواهند با دستمایه قرار دادن سخنانی مضحک و کودکانه، طرف مقابل خود و تراز گفتمان را به زیر بکشند!


اما بحث اصلی ام با این دوستان منتقد اینجاست که با وجود فریادهای دردناک من، حاضر نیستند به خاستگاه و آنچه طغیان اجتناب ناپذیر خرد می نامم؛ گوش فرا دهند!
مشکل از اینجا شروع شد که طبیعت به موجوی چون انسان "خودآگاهی" داد و در گردش اعصار و دوران ها، مفاهیمی چون فرهنگ و تمدن شکل گرفتند تا آنجا که خرد انسان به چنان تکاملی رسید که از بردگی خود برای طبیعت و غرایز شدید آن در خویشتن آگاه شد. از دلیل رنج ها سوال کرد...از منشاء هستی و زندگی و دلیل زیستن خویش پرسید... ولی نه تنها پاسخی عقلانی نگرفت، بلکه با رنج و درد مجازات شد و خود را پرتاب شده در جهانی تاریک دید که هستی اش "هیچ" ارزش و مقصود عقلانی نداشته است.
وگرنه دلیلی نداشت که من به عنوان فردی دیندار و دلگرم به خدا، به جای صرف شام با همسر و کودک نوپایم؛ چون موجودی دیوانه و یاغی این مطالب را اینجا بنویسم.
از این رو هنگامی که برخی از روی کنجکاوی یا سرگرمی، از خردگرایی و نحوه زیستن متفاوت من با رویی جذاب و جالب سوال می پرسند؛ بر آشفته می شوم و خود را همچون یک بیمار سرطانی توصیف می کنم که از بخت بد خود، نسبت به وجود تومور سرطانی خود(احمقانه بودن زندگی) آگاهی یافته و بی محابا در پی کنار آمدن یا درمان آن است. آگاهی از این تومور سرطانی و دیدن جنگ مذبوحانه ی چنین فردی، نه جذابیتی دارد و نه جایی برای ترحم!
اینجاست که آنکه دچار این درد نیست، احمقانه است بخواهد از آن سوال کند یا خود را درگیر آن. کسی که دچار این درد "نیاز به دانستن" نیست؛ باید برود به دنبال زندگی خود. و این حرف نه توهین است، نه تحقیر و نه خود برتر بینی؛ بلکه تنها یک توصیه ی دوستانه است.
اما آیا می شود به این فردِ آگاه به تومور سرطانی که لحظه لحظه در وجودش گسترش می یابد و به طور تدریجی او را به کام مرگ می کشاند؛ توصیه کرد که خود را بفریبد و چونان زندگی کند که گویا نه توموری در کار است و نه مرگی تلخ؟!
ویران گری و اراده ی به نیست شدن آگاهانه و خردگرایانه را مذموم دانست؛ ولی سرانجام نیستیِ جبری و بی رحمانه ی طبیعت را فراموش نمود؟!
آنکس که آگاه گشته، چه طور خود را به نادانی بزند؟!
چه طور می شود یک خردگرا که باور به مفاهیمی چون خدا،دین،بهشت،زنان و زندگی را ویران ساخته؛ بتواند خود را بفریبد و راه بازگشتی متصور شود؟! اصلا مگر راه بازگشتی در کار است؟ یک فرد خردگرا که میل به زندگی و تمام دلبستگی هایش را پوچ و بی ارزش دریافته، به چه چیزی می خواهد تسلیم شود و بدان بازگردد؟
این دوستان منتقد از چه حرف می زنند؟!

دردناکی موضوع اینجاست که اینها مدعی هستند خردگرایی را به خوبی خورده، جویده و آن را غیر قابل هضم دیده و اکنون به بیرون تف می کنند! باید با زبانی آتشین به آنها فهماند که خردگرایی از درون طغیان می کند، نه از بیرون... طغیانی سخت و بی رحم که هر چه را بتواند ویران خواهد نمود.
اگر برخی از دوستان می توانند بر دانایی های خود خط بطلان کشیده و به سادگی با "ارزش" فرض کردن غرایز طبیعی بشری به ابطال خردگرایی پرداخته و روان خود را تسکین دهند؛ صمیمانه به آنها تبریک می گویم. ولی همچنان تاکید می ورزم که @Dariush (http://www.daftarche.com/member.php?u=299) به معنای واقعی کلمه، حرف های مرا از نقطه نظری که خردگرایی را درمی یابم؛ "نفهمیده" است!



همچنین نامی هم از صادق هدایت و یکی از رمان های زیبای او بردی؛
او چشم اندازی مناسب برای خردگرایی بود که اکنون آثار زیبایش در برابر دیدگان ماست. کسی که گویا نهایت عقلانیت را در مرگ می دید...

اما تلاش خردگرایی امروز چنین است تا آنجا که سوسن به تِد گفت: "تو از درد عشق کیف می کنی نه از عشق! و این درد عشق است که تو را هنرمند کرده. این عشق کشته شده است. اگر می خواهی امتحان بکنی من الان حاضرم. اینهم تخت خواب! "

پاسخی درخور به آن بدهد. تا معنای ویران شده و مبتذلِ عشق دیروز را دوباره با معنایی ژرف تر و زیباتر و در گرو خرد و واقع گرایی از نو بسازد...
اما این نوسازی در اندیشه ی منزویِ سازنده گان آن خواهد پوسید؛ تا هنگامی که با انکار لگدمال می شود!

شاید صادق هدایت درست گفته که نهایت خردگرایی به اراده ی جهت نیست شدن می انجامد(البته به این امید که مرگ هم توهمی در زندگی نباشد) اما این فرنودی بر آن نمی شود که در تکاپوی معنا دادن و زیبا ساختن زندگی نباشیم. به هر حال تصور ما از مرگ و نیستی هم در گرو زندگی و جبر هستی شکل گرفته و از این رو باید دلیلی مناسب هم برای آن در "زندگی" یافت.
ولی آیا اکنون می توان در تکاپوی خردگرایی امروز برای زندگی معنایی درخور یافت؟ و چنان دوستانه به مرگ خندید، تا بتوان زندگی را ساده تر معنا نمود؟





اما اینکه چگونه می شود نیاز های غریزی و کورکورانه را از میان برد و در عین حال طبع خوش و احساسات را کنترل کرده و همچنان از آنها لذت برد؛ زمانی مطرح می شود که ما به درک کافی از خردگرایی رسیده و آن را عمیقا پذیرفته باشیم. آنگاه با تکنیک ها، روش ها و ابزار های سازمان یافته ی خردگرایی، می توان به موفقیت امیدوار بود.
پرداختن به آن بحث های بسیار مفصلی را می طلبد.

kourosh_iran
10-18-2014, 07:03 AM
بابا بیخیال زیاد هم زندگی رو سخت نگیر.
درسته خدا و حیات ابدی و بهشت و این حرفا شاید نباشه، ولی بهرصورت بقول یارو میگه تا شقایق هست زندگی باید کرد!
اینطورها هم نیست دیگه که بگی بشر با خرد و علمش به این نتیجه رسیده که 100% وجود خدا و جهان پس از مرگ منتفی است. نه بابا یخورده معنویت هم چیز خوبیه والا. من شخصا امتحان کردم!
حداقل فعلا که جوان هستیم میتونیم از زندگی لذت ببریم. منکه شخصا از اینکه هر روز قوی تر و داناتر میشم و تواناتر، لذت میبرم. از یادگیری علم و فناوری مدرن و خرد لذت میبرم، حالا میخواد اینا صرفا غرایز بی هدفی بر اثر فرگشت باشه، خب باشه، چکارش کنیم؟ چرا ازش لذت نبریم؟ در این حد که تفریح داشته باشیم که باید استفاده کنیم. برای اهداف والاتر هم که خب هدف خرد و علم و فناوری ما همین بوده و هست که بتونیم به تدریج از محدودیت های طبیعت فراتر بریم و از بردگی اون به واسطه غرایز آزاد بشیم. ولی بنظر من از بعد معنویش هم این تلاش ما میتونه بسیار موثر باشه و اگر خدایی و جهان دیگری بود به دردمون بخوره (درصورتیکه از علممون برای کمک به بشریت یا حداقل انسان زیستن خودمون استفاده کنیم).

Ouroboros
10-21-2014, 10:48 AM
بیشینه ی نقدهای شما و @Ouroboros به مفهوم خردگرایی در قرن های هجدهم و نوزدهم برمی گردد و پیوندی با آنچه من از خردگرایی در می یابم ندارند...
نقد من معطوف است به مدل‌های بخردانه.

Dariush
10-21-2014, 06:25 PM
دوستان ِ گرامی، این موضوع آنچنان که تصور می‌کنید آنچنان هم نااندیشیده نیست.

برای رفع سادگی فریبنده این مساله باید رفت به جنوبی ترین نقاط شهر. آنجا که در کپرنشینها انسانهایی زندگی میکنند که به روشنی ایمان دارند که هرگز زندگی درخوری نسیب شان نخواهد شد و هرگز افقی روشن در برابر خویش نمی‌بینند. این گونه ای بسیار نو است از جوامعی تحت تاثیز و لوای مدرنیسم که منافقانه، مدرنیسم همگی آنها را نادیده گذاشته و هیچ پاسخی برایشان ندارد. باید دید که چیست آن عنصر حیات بخش که هنوز جوامع آنچنانی را بهم پیوند زده و کنار هم نگاه میدارد؟

من عمیقا معتقدم که اندیشه های ترقی خواهانه و در اساس، اندیشه‌ورزی، کمترین تاثیری در ذات حیاتِ بشری ندارد. انسان پیش از مارکس، کمترین تفاوتی با همان پس از مارکس ندارد، انسان ِ پیشامدرنیسم و پسامدرنیسم نیز همینطور. آنچه بشر در نهانگاه ِ ضمیر خویش می‌خواهد همچنان همان است که هزارها سال پیش می‌خواسته، آنچه تغییر کرده، Interfaceی‌ست که او برای نمایش نیازها و خواسته‌هایش از آن بهره می‌گیرد. پروتکل‌های ارتباطی‌ای که بطور غیرمستقیم پس از ماشینیزه شدن ِ جامعه پدید آمده، وقف‌پذیری را بر انسان تحمیل کرده. این شعبده بازی ملون مدرنیسم است که به ما باورانده که انسان نو سریعا در حال تغییر است، ما اما می‌دانیم شاید شکل زندگی بشر، تحت تاثیر مدرنیسم به سرعت در حال دگرگونی باشد، اما حقیقت این است که انسان در ذات خویش در حین سده‌ها و هتا هزاره‌ها تغییراتی در اندازه‌ی اپسیلون داشته و خواهد داشت.

ما نمی‌توانیم هر بار با جامه‌ای نو بر تن ِ روان ِ آدمی بپوشانیم و اعلام بکنیم که انسانی نو خلق کرده‌ایم و سپس که نسخه‌ی تخیلی ما نتیجه‌ی عکس به دست داد به دنبال ِ ایراد در سوژه‌ها باشیم به جای آنکه در خود ِ روش و الگو کاوش بکنیم. در نتیجه‌ی ناشناخته ماندن و نادیده انگاشتن ِ نیازها و خواسته‌های روان ِ بشری و جامعه‌اش آنچه خلق می‌شود ناهنجاری‌های عظیم و لجنزاری‌ست در حد داعش.

با این مقدمه، من بار دیگر تاکید می‌کنم که میلیونها کلمه‌ی نوشته شده پیرامون ِسابجکت‌های فلسفی(از قبیل ِ اخلاق) هرگز کمترین تاثیری در آنچه که ادعا می‌کرده خواهد داشت، نداشته است و نخواهد داشت. خیال ِ خامی‌ست که به ذهنِ شخص اندیشمند متبادر می‌شود، چرا که می‌اندیشید که در حال ِ به سرانجام رساندن ِ امری سترگ است، که هست، اما آنچه او نمی‌فهمد این است که کمتر کسی هست که توانایی درک ابعاد ِ کار او را داشته باشد و این به خودی خود به بیهودگی ِ آنچه او انجام داده است خواهد انجامید. زمانی شوپنهاور به تمام ِ کسانی که پیرامون ِ فلسفه‌ی کانت سخن‌رانی می‌کردند (از قبیل هگل) فحش و بد و بیراه می‌گفت که شما بوزینگان و هیچ کس دیگر غیر از من هرگز ندانست کانت براستی چه گفته است؛ البته که او درست می‌گفت! اما بعدها نیچه بود که بر مغز او کوفت که ای ابله چه اهمیتی دارد که کانت ِ عجوزه در کلبه‌ی تاریک و نمور ِ خویش چند هزار صفحه پیرامون ِ اخلاق و زیبایی‌شناسی چه نگاشته وقتی که هرگز کسی نخواهد دانست او براستی چه گفته است؟! همچنان نود و نه درصد از کسانی که به نمایشگاه‌های آثار ِ هنری می‌روند نمی‌فهمند که خالق اثر اساسا چه حرفی داشته، همچنان درصد آدمهایی که بطور غریزی اخلاق‌ورزی و نااخلاقی می‌کنند همان قدر است، همچنان انسان‌ها از هم تن خواهند درید، همچنان برای آنچه که از نظر ِ کانت کاملا انتزاعی و تخیلی‌ست شکم پاره خواهند کرد و...

با این مقدمه، پیرامون ِ خردگرایی باید یک نکته را بار ِ دیگر بگویم: خردگرایی خود در واقع نوعی تلاش ا‌ست برای ایجادِ همگونگی میان ِ انسانها؛ و این را البته نه از طریق ِ تحمیل ِ مستقیم با زور بلکه از طریق تحمیل ِ غیرمستقیم ِ روانی می‌کند.

پس از جنگ جهانی دوم و پس از هولوکاست، و پس از آنکه صدها هزار صفحه مقاله و کتاب در آنباره منتشر شد و صدها فیلم و مستند پیرامون‌اش ساخته شد، هرگز کسی باور میکرد هولوکاستی دیگر در ابعاد آنچه که اکنون در عراق و سوریه در حال رخ دادن است به وقوع بپیوندد و مردمانی از سرزمیهایی که خود زمانی نه چندان دور قربانی انواعی از همین اندیشه‌های ضدبشری بوده اند(انگلیس,فرانسه،هلندو...)ف وج فوج به آن بپیوندند؟

این‌ها نشان می‌دهد که ما در اندیشه‌های خویش پیرامون انسان دچار اشتباه شده‌ایم و آنها را ( یعنی اندیشه‌هایمان را) بیش از اندازه جدی انگاشته‌ایم.


اما استدلال شما آندد گرامی دچار Self-Contradictory است، از آن جهت که نمیتوان امر متقدم حقیقی را بین «شناخت ماهیت و محتوای واقعیت» و «کارکرد آن شناخت» پیدا کرد. به بیان دیگر ما تنها زمانی میتوانیم از کارکرد یک پدیده نسبت به خودمان آگاه شویم که نسبت به جایگاه و کیفیت نسبی خود و آن پدیده شناخت داشته باشیم و از طرفی تنها زمانی میتوانیم نسبت به جایگاه و کیفیت نسبی خود و او شناخت پیدا بکنیم که کنجکاوی خویش در مورد او را عملی بکنیم. بگذارید یکجور دیگر بگویم. من اتفاقا خواستار شناخت راستین طبیعت و ذات بشر هستم، اما اگر نتیجه این باشد چه: روان ِ آدمی قابل ِ واکاوی و شناخت از طریق علم و خرد نیست و یا اگر هست، می‌تواند ناتوانی خویش را اثبات بکند؟
در واقع وقتی شما می‌خواهید با آن عقل کل استدلالی طبیعت بشر را مورد شناخت قرار داده و برایش حکم صادر بکنید، این روان آدمی ست که زار خواهد زد، نه عقل شما. عقل نه تنها در دریافت معنا ناتوان است بلکه آنرا بی‌اعتبار نیز می‌سازد و از این طریق صورت مساله به سادگی حذف خواهد شد. خرد هیچ خللی را پیدا نخواهد کرد و کلِ فرآیند را درست می شناسد جز آنچه در روان ِ ما رخ می‌دهد.

Rationalist گرامی شما سخن ِ مرا به کلی اشتباه گرفته‌اید. من نه هرگز زن را میستایم و نه او زا ذاتا شایسته جایگاهی والاتر از جنس میدانم. من یک پیش‌درآمد کوتاه در این مورد خواهم گفت به امید رفع حفره ها:

1-در مورد دستاوردها باید گفت که بشر نه از خود دستاورد بلکه از غرق‌گشتگی در یک چالش و بیرون آمدن از آن است که به وجد می آید. برای نمونه کیوریستی چیزیجز مشتی آهن پاره نیست، آنچه بشر را به ذوق میآورد چالش عظیمی بوده که توانسته بر آن فایق آید وگرنه کیوریستی در مریخ به خودی خوددستاوردی محسوب نمیشود.

۲-این همان چیزی ست که باعث میشود میان رباط هوشمند و انسان دارای قوه‌ی فاهمه تمایز بوجود آید.

۳-من در زندگی شخصی خویش با شدت بیشتری از پیش ضدزن هستم و هرجا مردی را میبینم که توانسته استقلال خویش از زنان را بدست آورد صمیمانه به او تبریک خواهم گفت. اگر کسی چون شوپنهاور بزرگ چنان سترگ پیرامون زن مینویسد، درود بر او. اگر کسی چون خردگرا هستند که خود را دنیای زن محور پیرامون منفک و مستقل کرده اند، تبریک به آنها . همه ی اینها کاملا بی ایراد هستند, تا زمانی که خردگرایان همچنان در اقلیت باشند وخود آگاهانه مسیر خویش را شناخته، به عواقبِ آن آشنا باشند و برگزیده باشند.

۴-هزار سالی ست که ما در تلاش هستیم برای تدوین ایده‌ئولوژی‌ای همه‌گیر که بتوانیم همه انسان‌ها را به شکلی متحد با هم ترکیب کرده و راهبری کینم. آنچه از آن قافل بودیم، همگونی کشنده‌ایست که در نتیجه آن زاده خواهد شد و فردیت عکس‌العملیِ منفعل ِ مبتذلی که شخص را وامیداراد که برای رهایی از گله هم که شده اینطور بشود:

[pic1]

یا فوج فوج آدم از غرب به داعش بپیوندد. آنچه در برابر این خرفتی میتواند مقاومت بکند رنگانگی و تنوع است. تلون فرهنگی و فرهنگهای ملون انسان را از ناگزیری گرویدن به ...... نجات خواهد داد و به او افق میدهد.

توجه بفرمائید که من هرگز نگفته و نمی‌گویم که تمام ِ اینها را زن می‌تواند برآورده سازد، اما زن بخشی از آن ابرنمادهای فرهنگی و زبان ِ مشترک فرهنگی تمدن‌هاست که می‌توان به کارآیی‌اش امید داشت.


روزگاری کودکی بود که پدرش بزرگ‌ترین و قوی‌ترین آدمی بود که او می‌شناخت. پدرش قهرمان ِ او بود و او در پناه ِ پدرش امنیتی را احساس می‌کرد که باور ِ آنکه روزی چیزی یا کسی بتواند به آن خللی وارد سازد، هرگز به ذهن‌اش رخنه نمی‌کرد. تا اینکه روزی پدرش مریض شد و بر تخت ِبیمارستان بستری. کودک پرسید «چه چیز پدرم را اینچنین ضعیف و نزار ساخته»، اطرافیان گفتند که تو لازم نیست بدانی، اما او اصرار می‌کرد تا در نهایت کسی به او گفت «یک ویروس بسیار بسیار کوچک». پسرک که نمی‌توانست باور بکند که چیزی اینقدر کوچک بتواند پدرش را از پا درآورد، دچار شوک ِ عظیمی شد و نهایتا دچار جنون!

اکنون دوستان ِ خردگرا، شاید حق با شماست، شاید زن موجود ِ خرفتی‌ست، شاید رهایی و استقلال از او سترگ است، شاید اصلا قابل ستایش نباشد، اما آیا شما مطمئیند که از نتایج ِ حاصل از آگاهی انسانِ نابالغی که هنوز به خدا ایمان دارد که «به چیزی ایمان داشته باشد» نسبت به تمام ِ این واقعیات آگاهید؟

Shared from Google Keep

kourosh_iran
10-22-2014, 09:40 AM
با این حرفا میترسم آخرش برسید به اسلام :e412:

Dariush
10-22-2014, 04:11 PM
ولی همچنان تاکید می ورزم که @Dariush به معنای واقعی کلمه، حرف های مرا از نقطه نظری که خردگرایی را درمی یابم؛ "نفهمیده" است!
من براستی هرگز در گفتگو با کسی اینقدر دچار یاس و تاسف نشده‌ام؛ اینگونه که شما حرفهای مرا نه فقط اینکه نفهمیده‌اید، که آن را به بدترین و منحرف‌ترین شکل ِ ممکن فهمیده‌اید، چنانکه تصور میکنم پست‌های مرا یا اصلا نمی‌خوانید یا اینکه تنها یکی دو خط بیشتر نمی‌خوانید و بعد هم می‌کوشید آنها را نقد بکنید، اما لازم است که به شما گوشزد بکنم که اینهایی که شما در مورد نوشته‌های من به هم می‌بافید در هیچ شکلی از حالات ِ ممکن نمی‌توانند نقد به آنها محسوب شوند و هتا اصلا به آنها مربوط باشند. اکنون باید بگویم به حقیقت معنای بیزاری نیچه را وقتی که می‌گفت «بد فهمیده شدن بس بسیار دردناک‌تر از فهمیده نشدن است»، به عمیق‌ترین شکل‌اش درک کرده‌ام.

برای نمونه اینجا را ببینید:


اتفاقا یکی از اصلی ترین عواملِ طغیانِ دهشتناکِ خردگرایی همان موجودیست که آن را می ستایید! آنجا که صداقت و احساساتی پاک، سلاخی دروغ و تزویر آنها می شوند...آنجا که از احساس، زیبایی و لطافت به بی شرمانه ترین شکل سوء استفاده می شود؛ موجب زنجیر پاره کردنِ خرد عاصی و دردمند می گردد!
و چه مضحک است دست آویز شدن به طبیعت های بشری یا به جنس زن(!) به عنوان نقدی(؟!!!) بر خردگرایی. خردگرایی که اساسا در رهایی از آنها معنای خود را یافته است.


در آن پست ِ کذایی من کجا زنان را ستودم؟ کجا از آنها برای نقد به خردگرایی بهره گرفتم؟ کسی که اینها را در پاسخ به نوشته‌ی بنگاشته است، بی‌شک هیچ سعی‌ای برای فهمیدن و یا احتمالا هتا خواندن ِ آن نیز نکرده و گویی همچون ناموس‌پرستان به خشم و خروش آمده و کوشیده پاسخی دندان‌شکن به مخاطب‌اش بدهد.

ما بارها به روشنی گفته‌ایم که خردگرایی در تعریف ِ شما اصلا مهم نیست؛ چرا که آن آنطور است که شما آنرا تعریف می‌کنید، آنچه مهم است خردگرایی در ذات ِ خویش است، آنطور که در رواج است، آنطور که آدمها خویش خردگرا می‌شمارند نه آنطور که شما خویش را خردگرا می‌شمارید، آنطور که شما خردگرایی را می‌فهمید همانطور است که شما آن را می‌خواهید بفهمید، اما آنچه در میان ِ خردگرایان مخرج ِ مشترک است، آن است که در اینجا سابجکت است و نقد می‌شود و نهایتا احتمالا تنها کسی که می‌تواند و رغبت می‌کند ایده‌ئولوژی شما را به نقد بکشاند تنها خودتان هستید، چرا که تنها خودتان به آن به فرزامی آشنا هستید.

اگر اینطور نیست و اگر شما خردگرایی را آنطور که خودتان آن را می‌شناسید، در میانِ عموم ِ خردگرایان در رواج و همه‌گیری می‌بینید و سپس خردگرایی را دارای قابلیتِ درمانِ همه‌ی به زعم ِ شما ناهنجاری‌های ناشی از ناخردگرایی می‌دانید، باید از خودتان بپرسید که چرا هنوز ما در میان ِ همه‌ی این سوپرفرهنگ‌های جهانی، دچار ِ همان بیماری‌ها و ناهنجاری هستیم و هر روز نیز بدتر می‌شوند؟ پاسخ ِ شما کاملا قابل ِ پیش‌بینی‌ست: کمتر کسی‌ست که با عظمت و سترگی ِ خردگرایی آشنا باشد یا هتا بتواند با آن آشنا بشود یا پیرامون‌اش مطالعه بکند (گله‌های گوسفند!)؛ بله، این پاسخ کاملا درستی‌ست، اما ایراد به شکلی دیگر همچنان برقرار می‌ماند: خردگرایی زمانی که نتواند عمومیت کسب بکند عملا هیچ کاربردی نخواهد داشت و در سطح ِ جهانی، بود و نبودش یکسان خواهد داشت. دفعه‌ی بعدی که خواستید بروید بیرون، ببینید که کدامیک از انسانها یا چه تعداد از آنها از روی نسخه‌ی اخلاقی ایده‌آلیستی کانتی یا از سیستم اخلاقی لیبرالیستی پوپری عمل می‌کنند و چه تعداد از آنها اساسا علاقه دارند که پیرامون‌شان بدانند؟

پس از آنکه شما مدرنیسم و تکنولوژی را به درستی و بی‌آنکه به من زحمت‌اش را بدهید از دایره‌ی محصولات ِ مستقیم ِ خردگرایی بیرون کشید، و پس از آنکه من در دو پاراگراف ِ بالا جایگاه ِ رفیع عمومی ادعایی خردگرایی را رد کردم، اکنون آنچه از خردگرایی به راستی باقی می‌ماند جایگاه، کاربرد و معنای آن در نزد ِ یک یک ِ آدمهای خردگرا است. این بود که من کوشیدم که نشان بدهم که شخص ِ خردگرا چطور پیرامونِ خویش را می‌بیند و آدمها، رفتارها و پدیده‌ها را از چه زاویه‌ای مورد بازشناسی خودآگاهانه قرار می‌دهد و این شناخت دارای چه خصیصه‌ها و آفت‌هایی‌ست. بی‌شک شخص خردگرا «یک یا چند چیز» را بطور جزمی مورد ِتمسک ِ فکری قرار می‌دهد و آنها را به عنوان ِ معیار سنجش و عملکرد می‌شناسد، ما کوشیدیم آنها را بشناسیم و مورد ِ نقد قرار دهیم، کاری که در عمل از سوی شما چیزی دریافت نکرد جز مشتی کنایه و «نفهمیدید نفهمدید» به بیان‌های گوناگون. من به شخصه از شما انتظار داشتم که به جای اینکارها و اینکه یکسره بکوشید از موضع خویش دفاع بکنید و ما را فلان و بهمان خطاب بکنید، به پیشبرد ِ بحث و بیان ِ ساختارمند ِ نظرات ِ خویش بپردازید؛ آنچه اما در عمل رخ داد مرا به راستی ناامید کرد.

با این تفاسیر، من گمان می‌کنم بهتر است ما نوشته‌های یکدیگر در این مورد را تا پیشامدی خاص نادیده بگیریم چرا که به راستی نمی‌توانیم با یکدیگر در این مورد ارتباط ِ مسمر ثمر و جدی برقرار بکنیم.

Rationalist
10-22-2014, 08:04 PM
ما بارها به روشنی گفته‌ایم که خردگرایی در تعریف ِ شما اصلا مهم نیست؛ چرا که آن آنطور است که شما آنرا تعریف می‌کنید، آنچه مهم است خردگرایی در ذات ِ خویش است، آنطور که در رواج است، آنطور که آدمها خویش خردگرا می‌شمارند نه آنطور که شما خویش را خردگرا می‌شمارید، آنطور که شما خردگرایی را می‌فهمید همانطور است که شما آن را می‌خواهید بفهمید، اما آنچه در میان ِ خردگرایان مخرج ِ مشترک است، آن است که در اینجا سابجکت است و نقد می‌شود و نهایتا احتمالا تنها کسی که می‌تواند و رغبت می‌کند ایده‌ئولوژی شما را به نقد بکشاند تنها خودتان هستید، چرا که تنها خودتان به آن به فرزامی آشنا هستید.
!!!!!!!!
.....
از ابتدای حضورم در این انجمن تا کنون همواره بر این تاکید داشته ام که تلاشم چنین است تا به طور مفهومی و تحلیلی به گفتگو و دیالکتیک پیرامون مفاهیم گوناگون بپردازم. واضح است که مقوله ی "خردگرایی" هم از این امر مستثنا نیست. زیرا این طور می اندیشم که یکی از اصلی ترین آفت های یک دیالوگ جدی، درنظر داشتن معانی و تعاریف گوناگون از سوی طرفین گفتگو بر واژه گانی یکسان است.
در اینجا اما؛ پیرامون واژه ی "خردگرایی" آن اندازه که من تاکنون مطالعه داشته ام و بررسی کرده ام چنین بوده که تعریف آن در گذر اعصار و زمانه ها در حال دگرگونی بوده است و در بستر های فرهنگی مختلف، از آن برداشت ها و بازتعریفی های مختلفی صورت گرفته.
برای نمونه: خردگرایی فیثاغورس متفاوت بود با خردگرایی سقراط. خردگرایی دکارت متفاوت بود با خردگرایی کانت... خردگرایی که در اواخر قرن هجدهم میلادی از حوزه ی فلسفی به دیگر حوزه ها نیز گسترش یافت؛ به موجب آن تعاریف و برداشت ها از آن نیز گسترش یافتند.
حتی نقادان خردگرایی نیز با برداشت ها و تعریف هایی متفاوت به نقد آن می پرداختند. برای مثال نقدهای یونگ متفاوت بود با نقدهای نیچه ...
به یاد دارم که روزی به طور اتفاقی در تلویزیون دیدم که رهبر جمهوری اسلامی(علی خامنه ای) نیز به نقش کلیدی خردگرایی و خردورزی در باور به جهانبینی اسلامی سخن می گفت...

از این رو، به نظر ساده انگارانه می نماید که هر یک از ما بخواهیم با یک تعریف جامد از "خردگرایی" در ذهن خود، به گفتگو پیرامون آن بنشینیم.




پس من تلاش کردم که واژه ی "خردگرایی" را آن طور که می فهمم و درمی یابم؛ در نوشتارهای پیشینم به طور ساده و شفاف تعریف کرده و در مورد آن توضیح داده باشم. بارها هم بیان داشته ام که دلیل وجودم در این انجمن و حضور در گفتمان ها، صرفا آموختن و یا به نقد گذاشتن باورهایم است. از این رو، در این جستار نیز از منظری که خود خردگرایی را در می یابم، به موضوع نگریسته و پاسخ می دهم.
"خردگرایی" خودش به تنهایی یک واژه است. آنچه مهم است مفهوم و تحلیلی است که در پَس این واژه برای آن قایل هستیم.


اینکه با جزمیت می نویسم: داریوش حرف های مرا نفهمیده؛ از آنجا ناشی می شود که از نقطه نظری که خاستگاه و سیستم خردگرایی را درمی یابم، سخنان شما به عنوان نقد و یا ابطالی بر آن، در سنجش سیستم فکری ام چنین نتیجه ای را رقم می زند.
یک نمونه ی دیگر برای قابل لمس شدن بیشتر سخنم: شما بر کارکرد خردگرایی در اجتماع تاکید می ورزید در حالیکه من فردگرایی شدید و بعضا اجتماع گریزی را از آماج های اصلی خردگرایی می دانم!
به همین دلایل است که برداشت می کنم مفاهیم مدنظرم را نفهمیده اید. چیزی که گویا شما هم متقابلا برداشت می کنید.

پس برای برونرفت از این آفت گفتگو (نفهمیدی! تو هم نفهمیدی!) لازم است بار دیگر به طور شفاف و صریح بیان کنم که هدفم در این گفتمان، صرفا به نقد گذاشتن آن معنایی است که شخصا برای خردگرایی در ذهن دارم. اگر مایل به درک کافی و نقد آن هستید؛ به ادامه گفتگو بنشینیم.

Ouroboros
10-23-2014, 07:23 AM
از این رو، به نظر ساده انگارانه می نماید که هر یک از ما بخواهیم با یک تعریف جامد از "خردگرایی" در ذهن خود، به گفتگو پیرامون آن بنشینیم.
من اینرا برای دیگران می‌نویسم چون به شما امیدی نیست. داریوش بیشتر نقدش معطوف است به تجربه‌ی تاریخی خردگراییِ، من همانطورکه گفتم مدلهای بخردانه را مد نظر دارم و شما به تبلیغ چیزی می‌پردازید که می‌توان اسمش را «روح خردگرایی» نامید. حداقل این نتیجه‌گیری من از این چند صفحه مسخره بازی‌ست. نظر نهایی من راجع به آن:

یک مدل بخردانه سیستمی‌ست مبتنی بر پروتکل‌های عقلانی که فرد را از وظیفه‌ی شخصاً همه چیز را مورد بررسی و نقد بخردانه قرار دادن معاف می‌کند، چراکه تا وقتی او به پروتوکول‌ها پایبند مانده، یعنی از ابزاری بخردانه استفاده می‌کند، نتیجه‌هایی که می‌گیرد نیز بخردانه باقی خواهند ماند. مثلاً «علم» یک مدل بخردانه است. یک جایی در این میان اما، نتیجه‌ها در تضاد با پیشفرضها قرار می‌گیرند. برای مثال اگر روح خردگرای مورد تعریف شما را(که احتمالا همه‌ی ما با آن موافق هستیم، یا دستکم خود من نقد جدی به آن ندارم)بپذیریم و اعمال بکنیم، «منطقی»ست که تا قبل از مطالعه و شناخت دقیق و درست مثلا نظریه‌ی آشوبها راجع به آن اظهار نظر نکنیم و یا ذهن خود را پیرامون آن نبندیم. اما آنچه در جهان حقیقی رخ می‌دهد یکسره متفاوت است: لوله‌کشی که کوچکترین ایده‌ای از قواعد و مفاهیم فیزیک ندارد، به صرف اینکه مدل بخردانه‌ی علمی را موثر تلقی می‌کند و به نهادهایی که از پروتکل‌های آن پیروی می‌کنند پایبند است، و مثلا معتقد است که هاروارد نهادی‌ست مبتنی بر این پروتکل‌ها و به این دلیل قابل اعتماد، آنچه را که نمی‌فهمد به طور تلویحی می‌پذیرد. پذیرفتن فیزیک کوانتوم از سوی یک لوله‌کش نه محصول اندیشیدنی نقادانه و دست‌اول، که محصول ایمان به نهادهای مولد آنست.

هرگونه خردورزی اجتماعی، یعنی هرگونه خردورزی که به حوزه‌ی کلام وارد شده محکوم است به تبدیل شدن به یک مدل بخردانه، چون هرکسی قادر به خردورزی فردی نیست اما هرکسی(کمابیش)قادر به تشخیص اثربخشی مطلوب خردگرایی هست. پس مدل بخردانه زمانی طراحی و تولید می‌شود که یک جنون‌پیشه به نیاز عمومی برای احساس تعلق به نهاد یا گروهی مفید پاسخ می‌دهد. اگر هر باور، احساس، اندیشه و نظری که از روشی بخردانه حاصل شده محکوم است که دیر یا زود به مفعول ایمان خردکور ِ گروهی دیگر تبدیل بشود، سوالی که می‌ماند اینست که «چرا»؟ شخص بی‌خرد ِ خودخردگراپندار، مثل بره‌ی در پی گله، از پروتوکل‌هایی که جنون‌پیشه‌ها برای او پی ریخته‌اند پیروی می‌کند، اما به جای بهشت موعود ناگهان خود را وسط آشویتس و هیروشیما پیدا می‌کند. What's the proble here؟

پاسخ ضمنی شما آنست که این محصول کمبود خردگرایی در لوله‌کش است. پاسخ داریوش اینست که خردگرایی وجوهی از شناخت را که نمی‌توانند از بعدی بخردانه قابل پذیرش(نه درک، پذیرش)باشند را رد می‌کند و از این طریق راه را برای گمراهی هموار می‌سازد. من نظرم کمی غیرقابل توضیح‌تر است، چنانکه «نه من آنقدر باهوشم که بتوانم آنرا در قالب کلمات بیان بکنم، و نه اگر هم بودم شما آنقدر باهوش هستید که متوجه آن بشوید».

اما فعلا مهمتر اینست که مدلهای سنتی، یعنی مدلهایی که به جای تعقل انتفادی و «خردگرایی»، ایمان کور را ترویج می‌دهند، مقاومت بیشتری در برابر این «انحراف» جنون‌پیشگان دارند چون در برابر هرگونه تغییری مقاومت بیشتری نشان می‌دهند و تغییر مداوم ارزشها روشی‌ست که جنون‌پیشه از آن برای گیج کردن گله استفاده می‌کند. یکی از زیباترین پدیده‌های روانشناسی اجتماعی‌ست: جنون‌پیشه در خفا صحنه را از قبل آماده و طراحی می‌کند، سپس با پیشگویی دقیق رخدادها و ارائه‌ی نقدی بسیار دقیق از نقاط ضعف آن، ایمان «قوه‌ی تعقل سوژه‌های خردمند و باهوش» را به سود خودش دستکاری می‌کند و کاری هم از خردگرایان پایبند به خردگرایی برنمی‌آید. یک تجربه‌ی تاریخی مداوم از شکست ِ چوپان در برابر گرگ.

Dariush
10-23-2014, 12:09 PM
یک مدل بخردانه سیستمی‌ست مبتنی بر پروتکل‌های عقلانی که فرد را از وظیفه‌ی شخصاً همه چیز را مورد بررسی و نقد بخردانه قرار دادن معاف می‌کند، چراکه تا وقتی او به پروتوکول‌ها پایبند مانده، یعنی از ابزاری بخردانه استفاده می‌کند، نتیجه‌هایی که می‌گیرد نیز بخردانه باقی خواهند ماند. مثلاً «علم» یک مدل بخردانه است. یک جایی در این میان اما، نتیجه‌ها در تضاد با پیشفرضها قرار می‌گیرند. برای مثال اگر روح خردگرای مورد تعریف شما را(که احتمالا همه‌ی ما با آن موافق هستیم، یا دستکم خود من نقد جدی به آن ندارم)بپذیریم و اعمال بکنیم، «منطقی»ست که تا قبل از مطالعه و شناخت دقیق و درست مثلا نظریه‌ی آشوبها راجع به آن اظهار نظر نکنیم و یا ذهن خود را پیرامون آن نبندیم. اما آنچه در جهان حقیقی رخ می‌دهد یکسره متفاوت است: لوله‌کشی که کوچکترین ایده‌ای از قواعد و مفاهیم فیزیک ندارد، به صرف اینکه مدل بخردانه‌ی علمی را موثر تلقی می‌کند و به نهادهایی که از پروتکل‌های آن پیروی می‌کنند پایبند است، و مثلا معتقد است که هاروارد نهادی‌ست مبتنی بر این پروتکل‌ها و به این دلیل قابل اعتماد، آنچه را که نمی‌فهمد به طور تلویحی می‌پذیرد. پذیرفتن فیزیک کوانتوم از سوی یک لوله‌کش نه محصول اندیشیدنی نقادانه و دست‌اول، که محصول ایمان به نهادهای مولد آنست.
به گمانم اینجا یک ربطی بین ِ شرارت ِ شخص ِ جنون‌پیشه و استفاده‌ی ابزاری از مدل بخردانه توسط او بتوان برقرار نمود؟!

Ouroboros
10-23-2014, 12:58 PM
به گمانم اینجا یک ربطی بین ِ شرارت ِ شخص ِ جنون‌پیشه و استفاده‌ی ابزاری از مدل بخردانه توسط او بتوان برقرار نمود؟!
راستش شرارت اینجا داوری اخلاقی‌ست. ضمنا من از این واژه به صورت عام استفاده می‌کنم. ببینید یک همچو حالتی وجود دارد: درخودمانده، نرمال، جنون‌پیشه. یا گرگ، گله، چوپان.
شخص آتیستیک نگاه ابژکتیو خود را حتی زمانی که مدل بخردانه‌ی قانع‌کننده‌ای(«عقل سلیم»)وجود دارد رها نمی‌کند و همواره «خردگرا» باقی می‌ماند. او باهوش‌تر از آنست که فریب اطمینان‌خاطر کاذب مدل‌های بخردانه را بخورد، اما آنقدر باهوش نیست که بتواند مدل خودش را اختراع بکند، یا به دلیلی به این کار علاقمند نیست. برخی آتیست‌ها میل به ایفای نقش مسیحایی دارند، و می‌کوشند به گله، یا آدمهای نرمال و سالم بیاموزند که سالمی و نرمالی آنها موقعیتی‌ست شدیدا پاتولوژیک و خرد راه برون‌رفت از آن. اینها به رسالت رهایی‌بخش خردگرایی مومن هستند و به این دلیل گله‌ی خودشان را تشکیل می‌دهند، و دیر یا زود آنقدر خودفریبی می‌کنند که از منظر شخصی به بن‌بست می‌رسند، در این مرحله، یا تبدیل به جنون‌پیشه می‌شوند، یا به گله باز می‌گردند. گروه دیگری از آتیست‌ها، به رسالت رهایی‌بخش خرد ایمان ندارند اما همچنان آنرا معتبر تلقی می‌کنند. اینها بیشتر ماکیاوولیست و منفعت‌گرا و فردیت‌طلب و ... می‌شوند: بازندگان!

جنون‌پیشه‌ها هم مثل آتیست‌ها شعار «همه چیز را باید با خرد سنجید» می‌دهند، اما مدل‌های اختراعی ِ آنها همیشه نتایجی به همراه می‌آورند که به طرز مشکوکی نتایجی مطلوب فقط برای آنها هستند. یک انگولک اینجا، یک اشاره آنجا، و نتیجه‌ی اندیشه‌ی نقادانه‌ی همه‌ی اعضای گله همسان (نه یکسان) می‌شود، و تفاوتها را هم به عنوان هویت می‌پذیرند. اینها پی برده‌اند که در جهان نظمی برای شناخت نیست، و نیز می‌دانند که همه بجز خودشان به این نظم نیاز دارند، اما به جای آنکه همچون آتیست‌ها مرجعیت و اصالت این نیاز را به چالش بکشند، با تولید یک نظام از درون آشوب نرمال‌ها را برای رسیدن به مقاصدشان(که می‌تواند خیلی هم نیک و مثبت باشد)کنترل می‌کنند.

پیچیدگی‌های دیگر بر ما هویدا نیست. اما مسئله اینست که هر انسان قادر به استفاده از خرد یا جنون‌پیشه است یا درخودمانده. افراد نرمال همگی از طریق مدل‌ها با جهان بیرونی ارتباط برقرار می‌کنند.

Dariush
10-23-2014, 01:18 PM
راستش شرارت اینجا داوری اخلاقی‌ست.
سپاس، توضیحات ِ شایسته‌ای بودند.:e420:
من به سازوکار تحمیل غیر مستقیم ِ ارزش‌ها و آبجکت‌های خردگرایانه واقف بودم و می‌خواستم آن را به شکلی تببین بکنم که خب شما به بهترین شکل به انجام رساندیدش.

azadah
10-23-2014, 04:22 PM
خوشحال خواهم شد نظر دیگر دوستان را بشنوم. از سرسخت‌ترین منتقدین خردگرایی، بلاتردید نیچه است. نیچه خردگرایی به سختی به سخره می‌گیرد و خردگرایان را به گوژپشت‌هایی تشبیه می‌کند که از هر گذری که عبور می‌کنند باری بر دوش‌شان افزوده می‌گردد. او خردگرایی و عقل‌باوری نه یک راهِ حل و نه هتا یک ایده‌ئولوژی، بلکه آن را یک خرافه‌ی عامه‌پسندِ مضحک می‌شناسد! از سقراط تا کانت، توسطِ او با چنان عباراتِ سنگینی مورد تمسخر واقع می‌شوند که قابل باور نیست که از زبانِ فرزانه‌ای چون نیچه چنین عباراتی خارج شده باشد. سنگین‌ترین نقدهای نیچه به خردگرایی به ترتیب در فراسوی نیک و شر، تبارشناسی اخلاق، چنین گفت زرتشت و حکمتِ شادان یافت می‌شوند (من ابدا به کتابِ اراده‌ی معطوف به قدرت اعتبار نمی‌ورزم که بخواهم از آن برای درکِ اندیشه‌های نیچه بهره بجویم). در تبارشناسی اخلاق او به نوعی به روانشناسی خردگرایی می‌پردازد و آن را به شکلی تلاشی برای یافتنِ مجهولاتی در معلومات می‌بیند. او بزرگترین محصولِ خردگرایی (یعنی اخلاق) را در آن به نقدی تیز و برنده می‌کشد و اخلاقِ خردگرایانه را بی‌مهابا با اخلاق و روح مسیحی مقایسه می‌کند. اما شوری که او در کتاب ِ فراسوی نیک و شر به پا می‌کند براستی بی‌نظیر است. اوج نبوغِ زبانی، اندیشه‌ی انتقادی و درخششِ فلسفیِ او در این کتاب، به ویژه در فصول نخست‌اش متبلور است. من در ادامه چند نقل قول از آن کتاب در اینجا خواهم گذاشت تا ببینم نظر دوستان دیگر در این مورد چیست؟ چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .

Dariush
10-24-2014, 02:42 AM
چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .
درود.
به معنای تحت‌اللفظی، عقل ابزار است و خردگرایی روش.

Rationalist
12-04-2014, 08:27 PM
بابا بیخیال زیاد هم زندگی رو سخت نگیر. درسته خدا و حیات ابدی و بهشت و این حرفا شاید نباشه، ولی بهرصورت بقول یارو میگه تا شقایق هست زندگی باید کرد! اینطورها هم نیست دیگه که بگی بشر با خرد و علمش به این نتیجه رسیده که 100% وجود خدا و جهان پس از مرگ منتفی است. نه بابا یخورده معنویت هم چیز خوبیه والا. من شخصا امتحان کردم! حداقل فعلا که جوان هستیم میتونیم از زندگی لذت ببریم. منکه شخصا از اینکه هر روز قوی تر و داناتر میشم و تواناتر، لذت میبرم. از یادگیری علم و فناوری مدرن و خرد لذت میبرم، حالا میخواد اینا صرفا غرایز بی هدفی بر اثر فرگشت باشه، خب باشه، چکارش کنیم؟ چرا ازش لذت نبریم؟ در این حد که تفریح داشته باشیم که باید استفاده کنیم. برای اهداف والاتر هم که خب هدف خرد و علم و فناوری ما همین بوده و هست که بتونیم به تدریج از محدودیت های طبیعت فراتر بریم و از بردگی اون به واسطه غرایز آزاد بشیم. ولی بنظر من از بعد معنویش هم این تلاش ما میتونه بسیار موثر باشه و اگر خدایی و جهان دیگری بود به دردمون بخوره (درصورتیکه از علممون برای کمک به بشریت یا حداقل انسان زیستن خودمون استفاده کنیم). همین طور است...
ولی موضوع اینجاست که در این جستار، خردگرایی از چنان زاویه ای نگریسته شده و با چنان معیاری مورد سنجش و در نهایت قربانی شدن قرار گرفته که من لازم دانستم در همان راستا و در میان همان لجنزاری که به آن می نگرند، با فرض آن به عنوان جریانی منحرف و مبتذل به بحث بپردازم و بیان کنم که اساسا خردگرایی چه خاستگاه و نقشی در شکل گیری اندیشه آدمی داشته است. در این راستا حتی پیش تر به اصالت وجودی خرد(خودآگاهی) و نقش آن در اساسِ وجودِ انسان نیز پرداخته ام...
اما در تراز زیستن خردگرایانه، به شما اطمینان می دهم که آنچنان در حصول معانی و ارزش ها در راستای آن موفق بوده و هستم که از هر لحظه دم و بازدم خود لذت برده و شور و انگیزه ام به زندگی، علاقه ام به طبیعت و حیوانات دگرگون شده... با احساساتِ عمیقِ ادراک شده به واسطه ی خردگرایی، برای تکنولوژی و دانش ارزش یافته...با فلسفیدن و منطق، زیبایی اندیشیدن و اثر هنر را درک کرده... از اوج فردگرایی و انزوا به ارتباط اجتماعی معنایی زیبا بخشیده و از رها شدن و ویرانی زنانگی، برای عشق و زنان جایگاهی بامنزلت و زیبا می یابم.

از این رو؛ نبود خدای مهربان و بهشت پس از مرگ، نه تنها اندوهی برای یک خردگرا به همراه ندارد، بلکه موجب می گردد ارزش و زیباییِ زندگی،اخلاق و عواطف انسانی را به طور راستین و عمیق تر درک کند.

Mehrbod
03-10-2017, 01:45 AM
چه تفاوتی میان خرد و عقل وجود دارد . ممنون می شوم اگر بطور خلاصه در چند سطر بیان بفرمائید .

هیچ, خرد برابر پارسی همان "عقل" است که هر دو در انگلیسی میشوند reason.


خرد = reason
خـِردین / خردورزانه = rational
خردگر - خردورز = reasoner
خردورزی ‌= reasoning
خردورزیدن = to reason
...

Mehrbod
03-10-2017, 01:54 AM
از این رو؛ نبود خدای مهربان و بهشت پس از مرگ، نه تنها اندوهی برای یک خردگرا به همراه ندارد، بلکه موجب می گردد ارزش و زیباییِ زندگی،اخلاق و عواطف انسانی را به طور راستین و عمیق تر درک کند.

نبود خدای مهربان و زندگی پس از مرگ در نگاه خردورزانه‌ی ناب اندوه‌آور است, زیرا آماج جاندار از هستی زیستن است و
مرگ پایان آن, از همینرو نیز پس از مرگ نزدیکان و بستگان کس به اندوه دچار میشود, گرنه اگر براستی میدانستیم و میباوریدیم
که مرگ تنها یک درگذشتن از این جهان به آن جهان است, آنگاه از ژرفای اندوه کاسته میشد و مانند پدر یا مادری میماند
که به سفری دوردست رفته باشد و پس از ۳۰ ۴۰ سال دیداری دوباره باشد, که در باورمندان
سفت و سخت نیز همینگونه است و براستی به اندوه کمتری دچار میشوند.

در حقیقت, دین و باور به خدا و جهان پس از مرگ در بسیاری جاها نقش درمانگر را دارند و
بیخود نیست که مارکس دین را «افیون توده‌ها» نامید, چه که چنان کارکردی نیز براستی دارد.


خرد را پُرگاه ابزاری «سرد» نامیده‌اند زیرا در بسیاری جاها بجای آنکه شورانگیز باشد کس را با واقعیت‌های جهان آشنا میسازد
و واقعیت‌های جهان دردناک و سرد اند. مرگ, پیری, درد و رنج و تنهایی و ... در این جهان باشنده اند و دین و خرافه‌ها سرپوش
آنها. خردورزی نیاز به خودسری و خودباوری بالا دارد تا خردورز پس از آشنایی با واقعیت‌ها خود را نبازد و بکوشد برای هر گرفتاری بجای اندوه‌گساری بیهوده, برونرفت بیابد و بجای نالیدن و باز روی آوری به خرافه‌ یا ابزارهای مغزشویی و قرص‌های روانگردان, چاره‌ بجوید و راهکار براندیشد.