PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پراکنده‌نویسی



Ouroboros
05-25-2014, 04:08 PM
جستار ِ سنتی من در انجمن‌های گوناگون!
هدف من از آغاز این تاپیک منسجم‌تر نوشتن ِ اندیشه‌هایی بود که ماه‌هاست ذهن مرا به خود مشغول کرده اما بدلیل پیچدگی یا کندذهنی ناشی از هم‌نشین بد فرصت و توان پختن آنها را هرگز نمی‌یابم. این «اندیشه‌ها»، بسیار بعید است شایستگی چنین نامی داشته باشند، اما نمی‌توان مطمئن بود بجز از طریق تحریر و به داوری عموم گذاشتن ایشان. از آنجاکه اینها «افکار» من هستند نه «نظرات» من، علاقه‌ای به بحث درباره‌ی آنها ندارم، بلکه بیشتر دوست دارم نظر دیگران را درباره‌ی ایشان بدانم، پس اگر چیزی نوشته شد که نظری پیرامون آن داشتید بی‌چشمداشت ِ پاسخ گرفتن و گفتگو آن نظر را بیان بکنید، من قطعا و به معنی تحت‌الفظی واژه از آن نظر استفاده خواهم کرد.

Ouroboros
05-25-2014, 04:15 PM
مرد مدرن در این خودستایی بیمارگون که از جمله اوهام تولیدی آن این تصور است که نظرات او ارزش خوانده شدن، عقاید او ارزش مطرح شدن و سخن او ارزش شنیده شدن دارد، یکتا و بی‌همتاست. «اوه من اگر زحمت نوشتن می‌کشم حداقل کاری که گله می‌تواند بکند خواندن نظرات منست».

Ouroboros
05-25-2014, 04:17 PM
به نظر می‌رسد که او دائم فراموش می‌کند چه مایه مضحک و خنده‌آور و حتی چه بسی عجیب است که آدمی در حد و اندازه‌های وی اساساً حق قلم به دست گرفتن و نوشتن در فضای عمومی پیدا کرده. یادآوری اینکه اگر هنوز قلم و کاغذ نایاب و ارزشمند بود، امثال ما هرگز حق دست زدن به آن‌ها را پیدا نمی‌کردیم برای مبارزه با مواقعی که فردیت تحت هجمه‌ی محتاج به تائید بیرونی ما شروع به نعره زدن می‌کند ابزاری بسیار موثر است.

Ouroboros
05-25-2014, 04:19 PM
دو سوم کتابهایی که من در این سالها خریده‌ایم توهینی بوده‌اند به اسم «نوشته».
امتیاز خارق‌العاده‌ی زندگی در جامعه‌ی مدرن آنست که مهملات ما توسط دیگران خوانده می‌شوند!

Ouroboros
05-25-2014, 04:38 PM
شخص غافل گمان می‌کند که درست‌نمایی سیاسی برآمده از اشتیاق به روشنفکرنمایی یا خودنمایی فکری‌ست، این از اساس اشتباه است! جامعه‌ی مدرن در ساختار چنان شکننده و در برنهاده‌های تئوریک خود چندان ضعیف است که به راستی تاب دوام آوردن زیر آماج نقد رها را ندارد. تنش ِ ذاتی میان عناصر متضاد، ناهمگن و عجیب‌الخقه‌ی جامعه‌ی مدرن به اندازه‌ی کافی شدید هست و اهدای حق بیان به راستی آزاد به عقاید به راستی متضاد به از هم پاشیدن آن منجر می‌شود.

Rationalist
05-25-2014, 04:40 PM
اگر هنوز قلم و کاغذ نایاب و ارزشمند بود، امثال ما هرگز حق دست زدن به آن‌ها را پیدا نمی‌کردیم برای مبارزه با مواقعی که فردیت تحت هجمه‌ی محتاج به تائید بیرونی ما شروع به نعره زدن می‌کند ابزاری بسیار موثر است.
:e303::e402::e41f:
تراوش فکری جالبیست...
اما از آنجاییکه گویا نمی توان انتظار دفاع و در پی آن گفتگوی جدی را داشت؛ بهتر است زمان خود را برای آمادگی بیشتر جهت ستیزی جذاب تر با شما صرف کنم!
(شکست تحقیرآمیزم در کارزار شترنگ، هرگز فراموش نخواهد شد!)

و البته این نوشتار، نقدی بر اساسِ فلسفه ی این جستار است. آنجا که آموختن بدون گفتگوی نقادانه و دیالکتیک، چندان استوار و ریشه دار نخواهد بود.

Ouroboros
05-25-2014, 05:10 PM
و البته این نوشتار، نقدی بر اساسِ فلسفه ی این جستار است. آنجا که آموختن بدون گفتگوی نقادانه و دیالکتیک، چندان استوار و ریشه دار نخواهد بود.

اینکه گفتم از ارزشمندی این اندیشه‌ها بی‌خبرم شکسته‌نفسی کاذب نبود، صادقانه به این موضوع مشکوکم، و اظهار نظر خواننده‌ی جستار تنها راه اثبات یا ابطال این شک. شاید حالت مکتوب این افکار حالت «گزین‌گویه» پیدا بکند، بدانید که چنین نیست و این تنها روش موجود است برای بیان موضوعی که ذهنم را درگیر کرده اما تا اطلاع ثانوی چیز بیشتری برای گفتن درباره‌ی آن نداشته‌ام، دلیل من برای امتناع از گفتگو نیز همینست.

Ouroboros
05-25-2014, 05:16 PM
طبق تعریف، ثروت زمانی تبدیل به سرمایه می‌شود که برای تولید ثروت بیشتر به کار گرفته می‌شود.

Ouroboros
05-25-2014, 05:17 PM
تفاوت میان مرد ثروتمند و اشراف‌زاده آنجاست که اولی از ثروت خود برای تولید ثروت بیشتر بهره می‌برد، دومی ولی آنرا برای سقط اعتبار از ثروت در مقام یک دغدغه بکار می‌گیرد. یا به عبارتی دیگر ثروت برای آدم تازه به دوران رسیده هدف است، برای آدم اصیل وسیله.

Ouroboros
05-25-2014, 05:17 PM
مشکل لاینجل سوژه‌ی انسانی در کاپیتالیسم آنست که نه برای ثروتمند شدن، که برای ثروتمندتر شدن تلاش می‌کند. چنین تلاشی را هرگز سرانجامی نیست!

Ouroboros
05-25-2014, 05:21 PM
برای توصیف روح‌زمان و احوال حاکم در این قرن، مورخان احتمالاً عنوان «عصر ملال» را انتخاب خواهند کرد. بطور منحربفردی جالب است چراکه هرگز در پهنه‌ی تاریخ بشر چنین کیفیت و کمیت عظیمی از هوش، خلاقیت، ثروت و زمان هزینه‌ی تولید محصولات مربوط به سرگرمی نشده، با اینحال انسان هرگز در این مقیاس و شدت بی‌حوصله، بی‌انگیزه و ملول نبوده.

Ouroboros
05-25-2014, 05:21 PM
بشر مدرن ده‌ها میلیون دلار بودجه لازم دارد برای ساعتی بیرون رفتن از ملال جنون‌آمیز زندگی آزاد ِ صلح‌آلود ِبرابری‌زده!

Ouroboros
05-25-2014, 05:23 PM
بازتولید تصنعی احساس شگفتی در جهان «اسطوره زدایی» شده، با ماهی یک بلاک‌باستر!

Ouroboros
05-26-2014, 05:56 AM
چیزی به معنای تحت‌الفظی کلمه «دوزخی» در تذلذ جنسی هست که والامنش ولو درپی «لذایذ والاتر» آنرا وانهاده، باز احساس از دست دادن ابژه‌ای گران‌بها لحظه‌ای او را رها نمی‌کند. تخطئه‌ی اغلب افراطی که هدانیست با آن مواجه می‌شود همیشه آلوده است به حسد و حسرتی برآمده از همین احساس خلائی که با رها کردن یا دستکم بی‌اعتنایی ضمنی به «لذایذ پست‌تر» در جستجوی «لذایذ والاتر» پدید می‌آید.

Ouroboros
05-26-2014, 05:57 AM
«لذایذ اصیل» و «لذت غایی» و «لذت حقیقی» و … اسماء رمز هستند برای والامنشی.

Ouroboros
05-26-2014, 05:59 AM
والامنش و پرهیزگار دو جانور متفاوت هستند، اولی به نوعی انحراف‌آلوده و بیمار پیرو لذت‌پرستی‌ست اما میان انواع مختلف آن تفاوتی وجودشناختی قائل می‌شود و آنها را سلسله‌مراتبی و طبقه‌بندی شده می‌داند که یکی پست و گذری و چنین‌چنان است و دیگری والا و ماندگار و چنین‌چنان. پرهیزگار منکر لذت به عنوان هدف غایی‌ست و رودربایستی و میان‌مایگی را کنار گذاشته و همچون مردی اصیل راهی یک‌طرفه را برگزیده: رستگاری از طریقت پرهیز، به زبانی مبتذل، تزکیه‌ی نفس از طریق ریاضت.

اولی ریاکار ِ بی‌چیزی‌ست که توان برآوردن لذایذ نقد را ندارد و با لذایذ نسیه درپی خودفریبی جهت فراموش کردن جایگاه نازل خود در جهان است. درپی مواجهه با او در جهان واقعی، اوهامش را با تذکر اینکه لذت نه مفهومی فلسفی که محصول ترشحات هورمنی قابل اندازه‌گیری‌ست و لذتی که از خواندن یک کتاب خوب و بوسیدن لبان دختری زیبا می‌برید دقیقا یک چیز هستند خاکستر بکنید و با یادآوری جایگاه نازلی که در جامعه دارد او را ترول بکنید!

دومی اما، مردی‌ست به غایت حد متصور نایاب و از جنسی مرغوب که دیگر در این نوفروشی مبتذل ِ فاسد ِ فرومایه پیدا نمی‌شود، در مواجهه با وی بلادرنگ جایگاه حقیر خود را در پیشگاه او باز بشناسید، در برابر عظمت روح اصیل او سری به نشانه‌ی احترام فرو بیاورید و پای میز استادی او به شاگردی بنشینید و درس بزرگ‌منشی بگیرید!

Ouroboros
05-26-2014, 06:01 AM
خدایان مرده و زنده را سپاس که در نظر حقیر ِ مرد میانه‌حال مدرن «پرهیزگاری» از ارزش ساقط شده و کسی دیگر برای گدایی اعتبار اجتماعی به آن تظاهر نمی‌کند.

Ouroboros
05-26-2014, 06:04 AM
«لذت والا»، یا لذتی که زاهد ِ ملبس به حجاب لذت‌پرستی(«هدانیسم یوتالیتاریانیست») مدعی‌ست از انجام امر والا می‌برد، لذتی که کیفیات آن از لذایذ پست و دم‌دستی ما فرومایگان بسیار ماندگارتر و ژرف‌تر است روش اوست برای پوشاندن کلاه شرعی بر سر امر مبتذل! طبع ظریف او تاب روبرو شدن با عینیت عریان و بی‌واسطه را ندارد و از تماشای آن دلش بهم می‌پیچد، همزمان جایی در عمق وجود خود نیز می‌داند که این‌ها همه رتوریک است و اگر به راستی خدایی نیست و اگر به راستی مرگ پایان کار ماست، میان پای زنان و زیر جام شراب و وسط مجلس بزم تنها جای معقول برای ماندن است، پس والامنشی خود را لذت‌پرستی جا می‌زند تا به آن احساس «خلاء» که گفته شد غلبه بکند.

Ouroboros
05-26-2014, 06:04 AM
اینکه در صورت بازندگان والامنش با بیزاری و پوزخند بگوییم چیزی فراتر از لذت در این جهان وجود ندارد و به خود پیچیدن او را با میزان مشخصی از رضایت خاطر به نظاره بنشینیم، متفاوت است از قرار گرفتن (ذهنی یا عینی) در محضر امثال کلب. اگر او انسان است، پس ما چه هستیم؟

Ouroboros
05-26-2014, 06:05 AM
«قدیس» نامیدن امثال کُلب راهی‌ست برای ما «انسانهای زمینی» تا فرومایگی خود را توجیه بکنیم. «ما هرگز نمی‌توانیم به نیکی او باشیم، او یک قدیس است!».

Ouroboros
05-26-2014, 06:08 AM
«چیزی فراتر از لذایذ پست حیوانی در این جهان هست».. بله، البته که هست، اما: «ای کاش آن کتاب را تمام کرده بودم»، چنین گفت هیچکس، بر بستر مرگ!

Ouroboros
05-26-2014, 06:11 AM
درپی والامنشی رفتن و پرهیز از فرومایگی ایرادی که دارد اینست که شاید به راستی شما برای اکتشاف و ادراک امور والا بسنده نباشید، شاید به راستی ذاتا فرومایه باشید، شاید حقیقت (یا هر ابژه‌ی والای دیگری که به جستجوی آن رفته‌اید) دست‌نیافتنی باشد، شاید شما هم یکی دیگر از آن میلیون‌ها، شاید حتی میلیاردها والامنشی باشید که هرگز از این والامنشی استفاده‌ای بجز توجیه وجود نباتی خود نمی‌برند.

اینست که زاهد هرچه پیرتر می‌شود، یا به عبارت بهتر هرچه میزان «زمان سوخته»ی او بالاتر می‌رود، بدخلق‌تر و در پایبندی به عقاید خود مستحکم‌تر می‌شود. دشوار است پذیرفتن اینکه تمام زندگی خود را به پای «اهداف والا»یی هدر داده‌اید که هیچکدام به جایی نرسیده و اکنون باید بپذیرید که این اندک زمان محدودی که در این جهان به ما داده شده، پای تعقیب افسانه‌های دلفریب به هدر رفته.

Ouroboros
05-26-2014, 06:17 AM
بیزاری والامنش از فرومایه در پایان چیزی بجز تجلی حسرت او نسبت به زندگی بی‌شیله پیله و دردسر و در یک کلام شادمانه‌ی او نیست. ما در جای‌جای نوشته‌های نیچه، این بزرگترین والامنش تاریخ و تکفیرگر غایی لذت‌پرستی ِ سخیف می‌یابیم که چگونه از این کرختی، از این بی‌تفاوتی و آرامش غیرطبیعی هدانیست نسبت به محیط پیرامون خود ابراز بیزاری می‌کند. مشکل او چیزی بجز احساس آرامش و رضایت خاطر (و «خرفتی و کرختی») که لذت‌پرست در آن محو می‌شود نیست. او جوش و خروش و قیام و خودکاوی می‌خواهد، طالب پُتکی گران است که خانه‌ی کوتوله‌های فکری را بر سرشان آوار بکند و می‌خواهد از این و آن فراتر برود، مرد ِ مست ِ کُس و شراب و آهنگ را که می‌بیند احساس بیزاری می‌کند.

این اما به نظر من این برآمده از یک اشتباه تاکتیکی‌ست، ما اگر توان نه گفتن ولو موقت به لذایذ پست حیوانی را نداریم، بدرد صفوف ابرمردان نیچه هم نمی‌خوریم. مشکل او دقیقا همینست که پتانسیل را می‌بیند، اما از انتخاب راهی که هدانیست برای به فعلیت درآوردن آن پتانسیل برگزیده خشمگین و خروشان می‌شود.

Ouroboros
05-26-2014, 06:19 AM
لذت‌پرستی دائم اتهام «درون‌تهی» بودن می‌خورد چراکه زاهد لذت را عارضه‌ی جانبی کنش والا تلقی می‌کند و «ارتقاء» آن به جایگاه «هدف» ِ کنش را گناهی نابخشودنی. هدف در نظر گرفتن لذت در مرام او حتی بدتر از بی‌هدفی‌ست.

Ouroboros
05-26-2014, 06:22 AM
- هدانیست ذاتا فرومایه است زیرا توان نه گفتن به «لذایذ پست دنیوی» را ندارد، این نیست که واقعاً نمی‌فهمد که چیزی فراتر از کُس و کون هم در این جهان وجود دارد، که اگر چنان می‌بود دیگر فرومایه نبود و تنها «خرفت» و بخشودنی می‌شد.

Ouroboros
05-26-2014, 06:24 AM
والامنش ِ ریاکار را قلاده بزنید و عریان به زیر آفتاب سوزان بکشید و تن نحیف او تا جا دارد تازیانه بزنید، پرهیزگار را اگر در این زمانه‌ی رسوا یافتید، سر سجده به خاک قدمش بگذارید!

Ouroboros
05-26-2014, 06:25 AM
میانه‌روی در هر موردی، تنها زمانی شایسته‌ی احترام است که برآمده از اشتیاق به محدودیت است، نه ترس از افراط.

azarnoosh
05-26-2014, 08:10 AM
جستار ِ سنتی من در انجمن‌های گوناگون!
هدف من از آغاز این تاپیک منسجم‌تر نوشتن ِ اندیشه‌هایی بود که ماه‌هاست ذهن مرا به خود مشغول کرده اما بدلیل پیچدگی یا کندذهنی ناشی از هم‌نشین بد فرصت و توان پختن آنها را هرگز نمی‌یابم. این «اندیشه‌ها»، بسیار بعید است شایستگی چنین نامی داشته باشند، اما نمی‌توان مطمئن بود بجز از طریق تحریر و به داوری عموم گذاشتن ایشان. از آنجاکه اینها «افکار» من هستند نه «نظرات» من، علاقه‌ای به بحث درباره‌ی آنها ندارم، بلکه بیشتر دوست دارم نظر دیگران را درباره‌ی ایشان بدانم، پس اگر چیزی نوشته شد که نظری پیرامون آن داشتید بی‌چشمداشت ِ پاسخ گرفتن و گفتگو آن نظر را بیان بکنید، من قطعا و به معنی تحت‌الفظی واژه از آن نظر استفاده خواهم کرد.


این جستار ویژه ی نگاشتن اندیشه های خودتان است یا دیگر هموندان نیز میتوانند اندیشه هایشان را در اینجا بنگارند ؟؟

Ouroboros
05-26-2014, 09:03 AM
این جستار ویژه ی نگاشتن اندیشه های خودتان است یا دیگر هموندان نیز میتوانند اندیشه هایشان را در اینجا بنگارند ؟؟
ویژه‌ی اندیشه‌های خودم است. ترجیح می‌دهم دوستان جستار خودشان را به راه بیاندازند.

Ouroboros
05-26-2014, 02:38 PM
اومانیست «انسان» را در مقام مفهومی رمانتیک و انتزاعی می‌ستاید اما از «انسان‌ها» در قالب گله‌ای بی‌شکل و حالت و فرومایه بیزار است. جدا از عواطف او پیرامون انسان در قالب یک مفهوم خاص و انسان در قالب موجود عام، احساس او پیرامون «افراد انسانی» از همه جالبتر است: او ایشان را چنان سخیف و چندش‌آور می‌یابد که اگر به قدرت برسد دانه‌دانه‌ی آن‌ها را برای حفظ «انسانیت» می‌گذارد سینه‌ی دیوار.

Ouroboros
05-26-2014, 02:41 PM
همچنان که ساد می‌گفت شیفته‌ی انسان بودن بی‌ پذیرش دوزخی‌ترین تمناهای وجود بیمار و رذایل طبع او میسر نیست. او از این استدلال بهره می‌برد تا اصالت آن تماناهای دوزخی را توجیه بکند، گویی عشق به انسان چنان اهمیتی حیاتی دارد که ما برای پایبندی به اصول آن حاضر به پذیرش هر رذیلتی خواهیم شد، من از آن بهره می‌برم برای تشکیک در انسان‌گرایی!

Ouroboros
05-27-2014, 07:21 AM
ویژگی اصلی و وجه بازشناسی ِ جهان سکولار این نیست که راه‌حل‌های مذهبی را به رسمیت نمی‌شناسد، اینست که مشکلات مذهبی را دیگر مشکل تلقی نمی‌کند.

Ouroboros
05-27-2014, 07:22 AM
خرد مدرن به مشکلات کهن پاسخ نمی‌دهد، صرفا آنها را «از مد افتاده» اعلام می‌کند. مرد مدرن مثلا چاره‌ی بهتری برای پاکدامنی ندارد، بلکه آموخته تا وانمود بکند پاکدامنی از اساس مهم نیست.

Ouroboros
05-27-2014, 02:47 PM
خرده‌بورژوا هرگز بیش از زمانی که از جایگاه طبقاتی خود اعلام بیزاری می‌کند بازشناختنی نیست.

Ouroboros
05-27-2014, 02:48 PM
کدامیک گواه بهتری برای زندگی بورژوایی‌ست؟ کوکاکولا، یا روشن‌فکر چپی؟

Ouroboros
05-27-2014, 02:48 PM
- روشن‌فکر چپی از نظریه‌ی انتقادی برای توجیه موجودیت بورژوایی خود بهره‌برداری می‌کند.

Ouroboros
05-27-2014, 02:49 PM
انقلاب سوسیالیستی و سقوط سبک زندگی سرمایه‌داری هیچ فایده‌ای نداشته باشد، دستکم ما را از شر روشنفکران چپ‌گرا خلاص می‌کند.

Ouroboros
05-27-2014, 02:50 PM
با شماری از ‌نئومارکسیست‌ها که صحبت می‌کنید این احساس در شما پدید می‌آید که گویی به نظر ایشان بزرگترین گناه سرمایه‌داری برآوردن وعده‌های رفاه عمومی‌ست که سوسیالیسم از عینی کردنشان چنان فاجعه‌آمیز عاجز بود.

Ouroboros
05-27-2014, 02:50 PM
خرده‌بورژوای تحصیلکرده‌ی شهرنشین ِ طبقه‌ی متوسط به بالا در نظر لمپن حتی منفورتر است از بورژوازی. تنها برتری دومی به نظر لمپن ثروت اوست، که در کاپیتالیسم بدست آوردن آن برای لمپن به انحای گوناگون، از قاچاق فروشی و کار چاق‌کُنی تا برنده شدن در لاتاری ممکن و میسر است.

خرده‌بورژوا اما با آن سلیقه‌ی هنری، تحصیلات آکادمیک، ذائقه‌ی ادبی و دغدغه‌های روشنفکرانه‌ای که دارد در نظر لمپن موجودی‌ست از سیاره‌ای دیگر که آنچه دارد هرگز برای او دست‌یافتنی به نظر نمی‌رسد.

Ouroboros
05-27-2014, 02:51 PM
خرده‌بورژوای مدرن فرزند روحانی ِ اشراف زادگان اروپای اواخر رنسانس است که وجودشان به تجار کاپیتالیست یادآور می‌شد هیچ مقداری از ثروت نمی‌تواند نجیب‌زادگی برایشان به ارمغان بیاورد. وجود روشن‌فکر چپی در نظر لمپن مستندی‌ست از فرومایگی ذاتی او.

Ouroboros
05-27-2014, 02:52 PM
کاپیتالیست به نوعی از همه‌ی ما «برابری‌»خواه‌تر است، زیرا روح جامعه‌ای که می‌آفریند آنست که «پولدار شو تا آدم حسابت بکنم». به نظر می‌آید معنای ضمنی کُل نقد چپ از مشروط شدن ارزش آدمی به دارایی‌های مادی او در جامعه‌ی سرمایه‌داری در اذهان اعضای فروتر جامعه آنست که هیچ راهی برای برون‌رفت از جایگاه خود ندارند.

«کاپیتالیست منفور و مذموم است زیرا آدمیت انسان را مشروط به ثروت می‌کند، ما ولی می‌دانیم که ثروت یا فقر، از شما بهتریم و همیشه هم بهتر خواهیم بود»! نقد روشن‌فکر چپی به ستایش مظاهر سرمایه‌داری از سوی لمپنیسم، زیر لایه‌ای از تزویر چیزی نیست بجز اینکه : «بی‌هوده جان نکن، پول یا نه، هرگز آدم حسابت نخواهم کرد!».

Ouroboros
05-27-2014, 02:52 PM
در ضیافت کاپیتالیست هرکس یک پورش آخرین مدل و کت‌شلوار آرمانی دارد دعوت است، روشن‌فکر دلسوز خلق ولی به صدای عباس قادری که از ظبط آن پورش پخش می‌شود و جوراب پاره‌ای که زیر آن کت‌شلوار آرمانی پوشیده‌اید پوزخندی تحقیر‌آمیز می‌زند و هرگز اجازه نمی‌دهد فراموش بکنید که از کجا آمده‌اید و «جایگاه‌ حقیقی‌تان» کجاست.

Ouroboros
05-28-2014, 03:03 PM
چرا در جهانی که Ipod و Mp3 و Flac وجود دارد هیپستر می‌رود صفحه‌ی گرامافون می‌خرد؟ هیپستر بطور کنایی مصرف می‌کند، یعنی نه بخاطر خود چیز، بخاطر آنچه نماد ِ آنست.

Ouroboros
05-28-2014, 03:03 PM
«مصرف‌کننده‌ی کنایی» از لذایذ جامعه‌ی مصرف‌گرا بهره‌مند می‌شود بدون آنکه بابت این هماهنگی با موج ِ موجود عذاب وجدان داشته باشد، او از فرمان‌برداری گوسفندوار از جهت حرکت گله یک نمایش می‌سازد تا فردیت خود را در عین رها کردن حفظ بکند. مشکل اصلی اینست که هیچکس، از جمله خود او این نمایش را باور نمی‌کند!

Ouroboros
05-28-2014, 03:04 PM
گرامافون برای هیپستر نماد یک هویت است، یعنی مصرف‌گرایی تا سرحد تبدیل شدن آن به یک ابژه‌ی هویتی.
امکان خودفریبی انسان تحت نفوذ سرمایه‌داری حد و مرزی ندارد.

Ouroboros
05-30-2014, 04:05 PM
آزادسازی کسانی که می‌خواهند برده باشند همانقدر غیراخلاقی‌ست که به بندگی کشیدن آنها که می‌خواهند آزاد باشند.

Ouroboros
05-30-2014, 04:06 PM
من اشتیاق زیادی در میان آحاد مردم ایران می‌بینم برای مهاجرت کردن به محله‌های خوب، در برابر هیچ اشتیاقی نمی‌بینم برای ساختن محله‌های خوب جدید. برخلاف روشنفکر منتقد فرهنگ من گمان نمی‌کنم این برآمده از ذات مصرف‌گرای ِ غیرمولد ِ انگلی ملت ایران است، بلکه آنرا گواهی دیگر می‌دانم بر این حقیقت دیرین که اصالت، برساختنی نیست.

Ouroboros
05-30-2014, 04:08 PM
اصالت را اغلب با کیفیت اشتباه می‌گیرند، چنانکه هرچه مرغوب است لابد اصیل خواهد بود و بالعکس. کیفیت تطابق یک چیز با معیارهای مُد روز برای سنجشگری کارکرد و بهره‌وری‌ آن چیز است، اصالت خوشنامی برآمده از تداوم آن چیز در سربلند بیرون آمدن از آزمایشهای تاریخی. کیفیت روبناست، اصالت زیربنا.

Ouroboros
05-30-2014, 04:09 PM
انسان مدرن هنگامی به حداکثر متصور رسوایی فکری و اخلاقی گرفتار آمده که اصالت را با کهولت، و خلاقیت را با متفاوت بودن اشتباه می‌گیرد.

Ouroboros
05-30-2014, 04:09 PM
هر چیز اصیلی قطعا قدیمی‌ست، اما هر چیز قدیمی الزاما اصیل نیست.

Ouroboros
05-31-2014, 03:30 PM
من این باور را که اصول و احکام جهان‌شمول ِ ازلی و ابدی هست که می‌توان دستگاه‌های عقیدتی را حول محور ایشان تشکیل داد و از طریق تلاش برای عینی کردن آن عقاید جهان بیرونی را با ایده‌آل‌های متصور در آن دستگاه عقیدتی مطابقت داد، «نگرش مذهبی» لقب می‌دهم و ادعا می‌کنم که اغلب مُدل‌های اجتماعی، ایدئولوژی‌های حاکم و حرکتهای فکری قرن بیست و یکم دارای درجاتی متفاوت از آن هستند.

«نگاه مذهبی» اصولا ربط چندانی به مذهب ندارد، بلکه بیشتر نوع برخورد با یک باور است. میان کسانی که به خدای «طبیعت» یا خدای «الله» باور دارند نمی‌توان تفاوت چندانی قائل شد زیرا همه‌ی آنها یکسان رفتار می‌کنند، و این نه ایده‌هاست که برای من اهمیتی دارد، که اعمال است.

هرگز در هیچ‌کجای تاریخ به اندازه امروز و این جهان به اصطلاح «خرافه‌زدایی» شده اینهمه «امر مقدس» نداشته‌ایم، طبیعت مقدس است، زن مقدس است، کودکان مقدس هستند، جان انسان‌ها مقدس است.. و این دیگر حتی یک تقدیس استعاری نیست، به معنای تحت‌الفظی کلمه خداسازی از چیزهای بسیار ابتدایی و دم‌دستی ِ این‌جهانی‌ست.

تفاوت میان خدامانند ِ مدرن، (هرچه می‌خواهد باشد)، با «خدا»ی جهان پیشامدرن در اینست که دومی به کسان امکان کافر شدن را می‌دهد، اما اولی خود را به عنوان ذات ِ بدیهی چیز جعل می‌کند که کفر به آن اصولا امکان‌پذیر نیست زیرا از نظر «منطقی» مقدس بودنش اثبات شده، او یک زنجیره‌ی استدلالی بی‌پایان برای «نگاه مذهبی» خود سرهم می‌کند که شما هرگز(بدون ماه‌ها، شاید حتی سال‌ها هزینه‌ی وقت و مطالعه‌ی آکادمیک پیرامون موضوع)قادر به بازشناسی درست آن نخواهید بود و در هزارتویی از جملات نیم‌خطی ِ از قبل آماده‌ی نرمالیزه شده از طریق تکرار، گم می‌شوید: «حقوق بشر»، «مردسالاری»، «برابری»...

هدف من از این نوشته‌ی کوتاه بیش از آنکه تاختن بر این مذاهب جدید باشد، اشاره‌ای ضمنی به این حقیقت بود که خردگرایی در پایان به نوعی مذهب بسیار واپسگرا می‌انجامد، زیرا عینیت دائم به ابطال «خرد» و «منطق» می‌پردازد و خردگرا ناچار است برای مومن ماندن به اثر نجات‌بخش خرد این تضاد مداوم و بی‌وقفه با عینیت را در ذهن خود به نحوی توجیه بکند. مجموعه‌ی توجیهات خیلی خیلی سریع‌تر از آنچه تصور می‌کنیم، معمولا تا قبل از تولد بیست سالگی سوژه‌ی مدرن از او مومنی پرداخته که هرگز در تقدس بُتهای خود تشکیک نمی‌کند.

جهان عینی مجموعه‌ای از عناصر بسیار ساده است که در ترکیبی بسیار پیچیده با هم وارد کنش و واکنش می‌شوند، و منطق به عنوان یکی از مهمترین عناصر نقشی بسیار مهم و کلیدی در درک و فهم بهتر بسیاری رخدادها ایفا می‌کند، اما استفاده از آن به تنهایی برای درک حتی یک پدیده‌ی منفرد به نحوی دقیق و سالم میسر نیست، زیرا آن پدیده ممکن است تحت تاثیر عواطف یا غرایز (برای مثال) بوده باشد و صرف «غیرمنطقی» اعلام کردن آن و بحث را مختومه تلقی کردن به بن‌بست فکری بسیار ناجوری می‌انجامد که توصیف شد.

Ouroboros
05-31-2014, 03:31 PM
خرد از این نظر بسیار خطرناک است که امکان «معنادهی» به پدیده‌های بی‌معنا را به خردگرا می‌دهد.

Ouroboros
05-31-2014, 03:36 PM
اینکه پس از آشوئیتس و گولاگ وانمود بکنیم انسان‌ها برای کشتن یکدیگر نیازی به خدا دارند خودفریبی ِ مذهبی‌ست!

Ouroboros
05-31-2014, 03:37 PM
اگر برای رضای خدا آدم نمی‌کشیم، برای رضای آدمی این کار را می‌کنیم. تفاوت اینجاست که اشتهای خدا برای خون کفار سیرایی‌پذیر است اما عطش خون‌خوار این‌جهانی را پایانی بجز مرگ نیست.

Ouroboros
05-31-2014, 03:39 PM
سوژه‌ی مدرنیته دائم در حال نمایش تعزیه‌ای ظاهری و تحریر مرثیه‌ای تقلبی‌ست برای فروافتادن همه چیز ِ جامعه‌ی مدنی به ورطه‌ی «ابتذال». بر آدم هوشمند آشکار است که دلیل حقیقی دندان قروچه‌ی او «محبوبیت» ابتذال رایج میان گله است. او با گستره‌ی ابتذال مشکل دارد نه با اصل آن.

Ouroboros
05-31-2014, 03:39 PM
تنها انتقاد حقیقی «روشنفکر» و «اندیشمند» و «فرزانه‌ی» جامعه‌ی مدنی با ابتذال عمومی آن جامعه، محبوب‌تر بودن آن‌ها از ابتذال خصوصی خودش است!

Ouroboros
05-31-2014, 03:40 PM
بیزاری روشن‌فکر مدرن از «ابتذال» جامعه‌ی مدنی درست از جنس ِ ناله‌های خصمانه‌ی اکبر آقا صاحب ساندویچی ِ زیرپله‌ای محل است از موفقیت مک‌دونالد. او می‌داند که هر دو کالا به یک اندازه درون‌تهی، آدم‌کُش و فاقد ارزش غذایی معناداری‌ هستند، اینست که از موفقیت بیشتر دومی به خشم می‌آید.

Ouroboros
05-31-2014, 03:41 PM
تنها کسی که حق نالیدن از ابتذال مدرن را دارد مرد واپسگراست!
باقی همه جزئی از این ابتذال هستند.

Ouroboros
05-31-2014, 03:43 PM
ما قرن‌ها فقط جهان را «توصیف» کردیم... دو سه قرن کوشیدم که آنرا تغییر بدهیم... به نظر من سرانجام وقت آن رسیده که برای پذیرفتن آن وارد کارزار بشویم!

Ouroboros
06-02-2014, 07:20 AM
«میل را نمی‌توان ارضاء کرد، چراکه خود میل ارضاء نشدن را انتخاب می‌کند. میل را تنها می‌توان نابود کرد».
ژک لکان

چه بسی بهترین انتقاد وارده به هدانیسم باشد!

Ouroboros
06-02-2014, 07:23 AM
مشکل آن اینست که طبق معمول زیادی خوش‌باورانه است. میل را نه می‌توان ارضاء کرد و نه می‌توان نابود کرد، و نه حتی می‌توان به طرزی معنادار آنرا تحت کنترل درآورد، میل را تنها می‌توان از صورتی به صورت دیگری بدل کرد. قدمای ما به این می‌گفتند «نفس سرکش» و «طمع سیری‌ناپذیر»... روانکاوی کاشف رانه‌ای در انسان بود که تحریک میل تا سرحد بدل شدن آن به درد را «ژویی‌سانس» نام‌گذاری کرد.

مسأله حداکثری کردن تذلذ نیست، مسأله حداقلی کردن ژویی‌سانس است، مسأله پُر کردن لیوان نیست، جلوگیری از لبریز شدن آنست. و برای این منظور ما دو راه داریم: رها کردن تمام افسارهای پابند ِ میل و آزادی مطلق آن(=خودویرانگری)، هزار بند جدید و «انتزاعی» و غیرضروری به پای آن بستن و نبش قبر خدا و پرهیزگاری مطلق(«دگرویرانگری»؟). اولی از طریق حرکت مداوم ابژه‌ی میل(دادن حق انتخاب به آن برای ارضاء نشدن)آنرا زنده نگه می‌دارد و دومی از طریق سلب اجازه‌ی تکان خوردن از میل ابژه‌ی واحد آن را «مقدس» و تا قدری دست‌نیافتنی می‌کند که شما تلاش برای بدست آوردن آنرا رها نمی‌کنید، اما در عین حال هرگز هم حقیقتا به آن نمی‌رسید.

Ouroboros
06-02-2014, 07:27 AM
اگر خانواده، کشور و کیستی خودتان را «تحمیلی» می‌بینید و از این بابت در عذاب هستید، خبر بد برای شما اینست که نه تحمیل کذایی، که چیز دیگری باعث بیزاری و پیرو آن فلاکت شماست. زیباترین، گرامی‌ترین، ارزشمندترین و برجسته‌ترین داشته‌های ما در این عالم به ما تحمیل شده‌اند، اینکه از آنها بیزارید نه بدلیل ذات تحمیل‌شده‌ی آنها که بدلیل کیفیت و کمیت نامطلوبشان است.

Ouroboros
06-02-2014, 07:29 AM
ما به ندرت چیزهایی را تحسین می‌کنیم و گرامی می‌داریم که شخص در آنها نقشی داشته یا حتی شایستگی و لیاقت آنرا دارد: زیبایی، هوش، استعداد...

Ouroboros
06-02-2014, 07:31 AM
کسی که خردورزی، آزادی، ثروت، علم‌اندوزی و... را «هدف» می‌گیرد وقتی به آنها رسید نمی‌داند که با ایشان چه بکند. مثلا شخص لیبرال اگر به ازادی رسید می‌خواهد با آن چه بکند؟!

Ouroboros
06-02-2014, 07:32 AM
احساس بی‌چارگی به معنای تحت‌الفظی کلمه می‌کنید نه بدلیل «کمبود آگاهی» که بدلیل نبود مقصود عینی در زندگی روزمره‌تان، نبود دیگری بزرگی که پدروار به شما راه اندیشیدن و عمل کردن را فرمان بدهد و شما فرزندوار از او پیروی بکنید. احساس کرختی و درخودماندگی و «تحمیل مطلق»ی که در جهان یافته‌اید نه خاصیت ذاتی اشیاء که نظم کنونی ِ آنهاست، و نتیجه‌ی مستقیم تلاش برای یافتن زنجیره‌ی استدلالی پنهان در پس هر نوعی از موجودیت، که عارضه‌ی بیماری مدرنیته است. خردگرایی نه درمان بیماری شما، که خود بیماری‌ست!

Ouroboros
06-02-2014, 07:36 AM
نادانی، فرمان‌برداری، سکوت، محدودیت، تسلیم، احترام و سلسله‌مراتب قادر هستند شرارت انسانی را تضعیف و نیک‌سرشتی انسانی را تقویت بکنند، دانایی، فردیت، به سخن درآوردن اندیشه، آزادی، سرپیچی، گفتمان و برابری به همین کویر بی‌آب و علف اجتماعی و توده‌ی بی‌حالت انسانی وارفته و واداده منتهی می‌شوند. سوژه‌ی از هم گسسته‌ی آواره در پی ذره‌ای احساس یقین و تعلق با یک فردیت بادشده‌ی کاذب که هیچ نمود عینی برای آن متصور نیست، این است دستاورد غایی خردگرایی!

من نمی‌گویم راه شما به برون‌رفت از بندگی نمی‌انجامد، می‌گویم بندگی تنها راه پیموده و آزموده‌ی سعادت است، و برون‌رفت از بندگی برای چیزی مقدس همچون خدا ما را به بردگی برای چیزهای دم‌دستی و پیش‌پا افتاده انداخت. ما ایده‌ی خدا را پائین کشیدیم و بتی به مراتب از آن پست‌تر را جایگزین آن کردیم.

Ouroboros
06-02-2014, 08:03 AM
این استدلال هدانیستی که سرکوب مایه‌ی افراط است امروز بی‌نهایت درست به نظر می‌رسد، ولی نه آنچنان که هدانیست دلش می‌خواست. سرکوب مایه‌ی پیدایش میل است، سرکوب زیادی مایه‌ی افراط در آن، عدم سرکوب و «آزادی» اما باعث محو شدن اشتیاق می‌شود.

وقتی نُرم ِ اجتماعی اینست که «لذت ببر»، لذت بردن غیرممکن می‌شود.

Ouroboros
06-02-2014, 08:04 AM
«به این چیز دست نزن»،
تاکنون جمله‌ای از این زورمندتر برای تشویق سوژه به دست زدن به آن چیز آفریده نشده!

Ouroboros
06-02-2014, 08:05 AM
برخلاف تصور ایوان کارامازوف، امروز چنان به نظر می‌رسد که گویا در نبود خدا، هیچ چیز مجاز نیست!

Ouroboros
06-02-2014, 08:18 AM
اینهمه درپی رسیدن به «فردیت مستقل» زمین خوردیم، یک فرصت دوباره هم به «پیروی کورکورانه» بدهیم!

Ouroboros
06-02-2014, 08:23 AM
نمود عینی و اجتماعی فردیت است که تعالی یا زوال آنرا محک می‌زند. فردیت محصور در پستوی خانه‌ی شخصی تنها روشی‌ست برای خودفریبی. لیبرال دموکرات دیوار انزوایی به دور «منیت» خود می‌کشد و گمان می‌کند «من» ِ زندانی در پستو نوعی از فردیت متعالی‌ست. نه فقط نمود تعالی فردی، که حتی شکل‌گیری و امکان‌پذیری آن در گرو ارتباط رودرو با جمع است.

Ouroboros
06-02-2014, 09:04 AM
میان «درک فلسفی» و «سبک زندگی» تفاوت هست، هدانیسم باید سبک زندگی شما باشد نه آرمان فلسفی شما. به عبارتی دیگر: مثل کاپیتالیست زندگی کن، مثل فاشیست بیاندیش، مثل کمونیست حرف بزن و مثل آنارشیست سکس داشته باش!

Ouroboros
06-03-2014, 05:11 PM
«ابله‌نمایی» روش محبوب ابله است برای تمارض به هوشمندی. او گمان می‌کند اگر خود را ابله جا بزند همه گمان می‌کنند که لابد «واقعا» ابله نیست بلکه فقط دارد «ادای» آنرا در می‌آورد. یکی از علائم خرفتی همینست که آدم خرفت معمولا به بازخورد بیرونی آنچه انجام می‌دهد توجهی ندارد و یک عمل بی‌نتیجه را صرفا بدلیل اینکه باور دارد به او هویتی بازشناختنی می‌‌دهد تکرار می‌کند.

Ouroboros
06-03-2014, 05:18 PM
میل به جلب توجه را بیولوژیست توجیه می‌کند از طریق اینکه انسان نادیده گرفته شده در تاریخ فرگشت ما انسان مرده محسوب می‌شده، من آنرا توجیه می‌کند با طرح اینکه ابژه‌ی نگاه دیگران بودن به تثبیت عینیت ما می‌انجامد و ... خلاصه هرکس نظری درباره‌ی دلیل آن دارد اما هیچکس به عمق نیاز وجودشناختی بشر مدرن برای آن نمی‌پردازد. اینست میزان نیازی که انسان مدرن به دیده شدن، به جدا شدن از گله‌ی بی‌شکل و حالت انسانی دارد:

4246

Ouroboros
06-03-2014, 05:20 PM
جالب است که انسان بدوی از زخم‌زنی بر بدن خود به جهت تعلق به گروه و اعلام عضویت خود در انجمن قومی و گاهی اعلام جایگاه خود در آن انجمن بهره می‌برد، اما انسان مدرن از همان عمل برای استقلال از جمع و اعلام فردیت خود.

Ouroboros
06-03-2014, 05:24 PM
جلب توجه، یا اشتیاق برای دیده شدن بدلیل آنست که جلب عنایت دیگران در ما احساس مهم بودن یا جزئی از گروه بودن را پدید می‌آورد و در پایان روز همه‌ی آنچه ما می‌خواهیم همینست که به بازی گرفته بشویم. زخم زدن بر بدن به نوعی اعلام «استقلال» روانی از جمع و هزینه‌ای است که مرد خودفریب خرج نمود عینی ادعای ذهنی خود مبنی بر «استقلال از تائید بیرونی» می‌کند.

4247

Ouroboros
06-03-2014, 05:31 PM
غرض از نوشتن اینها، این بود که بگویم «ترول» هم در واقع روشی‌ست مشابه همان زخم‌زنی. ابله‌نمایی تنها روش آدمی‌ست که می‌داند تحت هیچ شرایطی چنانکه هست پذیرفته نخواهد شد، اینست که با تحمیل وجود خود به جمعی که او را بازپس زده از آن انتقام می‌گیرد. اینترنت انباشته است از این آدمها چون در دورانی زندگی می‌کنیم که از یک سو همه توقع دارند «جزو» گروه باشند، یعنی عضویت در نهادهای اجتماعی را نه فقط حق خود که اساسا دلیل وجودی خود می‌دانند، و از سوی دیگر تقریبا تمام همبودهای برجسته جامعه به شدت انحصارطلب هستند و هیچکس بجز یک عده آدم نخبه‌ی درجه یک را به خود راه نمی‌دهند، اگرنه دیگر برجسته نبودند!

اینست که سوژه‌ی مدرن دائم احساس «جا ماندگی» و «به بازی گرفته نشدن» و «تی‌پا خوردن» می‌کند و به محض آنکه جمعی را می‌یابد که به هر نحوی، ذره‌ای او را به یاد ِ آن نهادهای انحصارطلب ِ نخبه‌گرا می‌اندازد کمر به برهم زدن آن از طریق «ترول» می‌کند. اینجا بحثی به راه افتاده؟ خرابش کنیم. آنجا دو نفر دارند با هم گپ می‌زنند؟ برویم به آنها بخندیم. بهمان جا یک نفر به خودش اجازه داده لحظه‌ای جدی بشود و در این عالم دلقک‌سالار حرف جدی بزند؟ واویلا!

اگر آسیب‌شناسی من از ترولیسم درست باشد، راه درمان آن بسیار ساده است: نادیده گرفتن آنها تا سرحد ایجاد شک اگزیستانسیالیستی در آنها که «آیا من اصلا وجود دارم؟» و «نکند پستم را ندیده‌اند؟». من خاطرم هست مزدک با همین ترفند نادیده گرفتن مداوم + تکه‌پرانی فصلی دو کاربر «ارژنگ» و «زیبا» را که مناقشه‌دوست و جدل‌گرا و اندکی «ترول‌باز» بودند به ورطه‌ای انداخت که فونت‌های رنگی و بزرگ و خنده‌آور اتخاذ می‌کردند برای دیده شدن! :e404:

undead_knight
06-03-2014, 05:52 PM
خب طبق توصیه خودت صرفا نظرم رو میگم و انتظار جواب ندارم.

میل به جلب توجه را بیولوژیست توجیه می‌کند از طریق اینکه انسان نادیده گرفته شده در تاریخ فرگشت ما انسان مرده محسوب می‌شده، من آنرا توجیه می‌کند با طرح اینکه ابژه‌ی نگاه دیگران بودن به تثبیت عینیت ما می‌انجامد و ... خلاصه هرکس نظری درباره‌ی دلیل آن دارد اما هیچکس به عمق نیاز وجودشناختی بشر مدرن برای آن نمی‌پردازد. اینست میزان نیازی که انسان مدرن به دیده شدن، به جدا شدن از گله‌ی بی‌شکل و حالت انسانی دارد:

4246
i would rather say evolutionary psychologist :)


اگر آسیب‌شناسی من از ترولیسم درست باشد، راه درمان آن بسیار ساده است: نادیده گرفتن آنها تا سرحد ایجاد شک اگزیستانسیالیستی در آنها که «آیا من اصلا وجود دارم؟» و «نکند پستم را ندیده‌اند؟». من خاطرم هست مزدک با همین ترفند نادیده گرفتن مداوم + تکه‌پرانی فصلی دو کاربر «ارژنگ» و «زیبا» را که مناقشه‌دوست و جدل‌گرا و اندکی «ترول‌باز» بودند به ورطه‌ای انداخت که فونت‌های رنگی و بزرگ و خنده‌آور اتخاذ می‌کردند برای دیده شدن! :e404:
اصولا هر آدمی که اندکی علاقه به ارتباط با دیگران داشته باشه رو میشه با بی توجهی آزار داد(تقریبا همه آدم ها!) ترول هم که یجورایی شیفته توجه منفی هست پاشنه آشیلش همینجاست.

Ouroboros
06-03-2014, 05:54 PM
خب طبق توصیه خودت صرفا نظرم رو میگم و انتظار جواب ندارم.
:e303:

ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

برای خودمان آرام نشسته بودیم و در اوهام آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی و انسان‌دوستی و فردیت‌طلبی و بی‌خدایی و خردگرایی و آنارشیستی غوطه می‌خوردیم، کارل اشمیت از راه رسید و از ما سلطه‌ جوی ِ شیفته‌ی سلسله‌مراتب ِ میزان‌تروپ ِ فردیت‌ستیز ِ خداباور ِ خردستیز ِ فاشیست آفرید!

داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.. :e058:

undead_knight
06-03-2014, 06:17 PM
:e303:

ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

برای خودمان آرام نشسته بودیم و در اوهام آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی و انسان‌دوستی و فردیت‌طلبی و بی‌خدایی و خردگرایی و آنارشیستی غوطه می‌خوردیم، کارل اشمیت از راه رسید و از ما سلطه‌ جوی ِ شیفته‌ی سلسله‌مراتب ِ میزان‌تروپ ِ فردیت‌ستیز ِ خداباور ِ خردستیز ِ فاشیست آفرید!

داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.. :e058:
خوب شد گفتی کنجکاو بودم بدونم عامل بیرونی داشته یا یهویی و الکی اینطور شدی:))
آه خیلی خوش خیال بودی،فقط برات پرده رو کنار زده تا خودت رو یه جور دیگه ببینی من که همینجور میدیدمت:e414:
+لزومی نداره تضاد ها رو "حل" کنی;)

Ouroboros
06-03-2014, 07:58 PM
برای خودمان آرام نشسته بودیم و در اوهام آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی و انسان‌دوستی و فردیت‌طلبی و بی‌خدایی و خردگرایی و آنارشیستی غوطه می‌خوردیم، کارل اشمیت از راه رسید و از ما سلطه‌ جوی ِ شیفته‌ی سلسله‌مراتب ِ میزان‌تروپ ِ فردیت‌ستیز ِ خداباور ِ خردستیز ِ فاشیست آفرید!
سلطه‌جو در این معنی که اکنون به باور من قدرتمند چنان است اغلب بدلیل شایستگی خود و ضعیف اغلب چنان است بدلیل عدم شایستگی خود.
خواهان سلسله‌مراتب در این معنی که اکنون به باور من تنها راه رسیدن به موقعیتی که در آن سوژه احساس از خودبیگانگی نمی‌کند جایگاهی ازلی و ابدی و غیرقابل تغییر و تحمیل شده از بیرون است.
میزان‌تروپ در این معنی که اکنون می‌بینم مردان حقیقتا برابر با زنان شده‌اند، با این تفاوت که زنان دلیل و توجیهی قابل درک برای خرفتی خود دارند.
فردیت ستیز از این منظر که تمدن بشری مدیون عبور از فردیت میلیاردها انسان از من شجاع‌تر، باهوش‌تر و برجسته‌تر است. فردیت جایگاه خود را دارد: خانواده>جامعه>فرد.
خداباور از این نظر که «ایده»ی خدا تنها هدف والای انسانی‌ست و بدون آن ما همه سرگردانیم.
خردستیز از آنجاکه خرد هرگز خدای بنده‌نوازی نبود.
فاشیست هم از نظر که امروز حوزه‌ی بایسته‌ی نفوذ قدرت دولت و امر سیاسی را نامحدود می‌دانم....

اینکه شوالیه با بی‌رحمی متلک می‌پراند «از اولش همین بودی» را می‌توان بر طفولیت او بخشید، اما صادقانه واقعیت ماجرا اینست که من سالها به راستی مومن بودم. منِ بیست ساله قطعا من ِ سی ساله را می‌گذاشت سینه‌ی دیوار!

shirin
06-03-2014, 08:58 PM
کسی که خردورزی، آزادی، ثروت، علم‌اندوزی و... را «هدف» می‌گیرد وقتی به آنها رسید نمی‌داند که با ایشان چه بکند. مثلا شخص لیبرال اگر به ازادی رسید می‌خواهد با آن چه بکند؟!
میخواد باهاش زندگی کند. :e415:

Ouroboros
06-04-2014, 05:34 AM
اگر بپذیریم که سوسیالیسم در پایان نوعی مانیفست بر پاد زورمند در دادخواهی از ضعیف است، فاشیسم می‌تواند تجلی و تجسد ضد آن، یعنی ستایش قدرت و اعلام بیزاری از ضعف باشد. لیبرالیسم تلاشی‌ست در جهت یافتن زمینه‌ای مشترک میان اینها، از طریق سرکوب قدرت و ضعف در ابعاد ماوراء عقلی آن برای حفظ سبک زندگی و عادات طبقه‌ی متوسط. لیبرالیسم به نوعی تقدیس میانه‌حالی‌ست.

آنارشیسم فرزند ِ عقب‌مانده‌ی خانواده است که به هنگام به سیخ کشیدن و کباب کردن هر آنچه در این جهان مقدس و زیباست، او را در پستو پنهان می‌کنند مبادا آبروی خانواده را ببرد! شما تا ژست‌های درون‌تهی و برآمده از اشتیاق سوژه به جذب پرستیژ را جدی نگرفته باشید آنارشیست نمی‌شوید.

Ouroboros
06-04-2014, 05:35 AM
لیبرالیسم به نوعی تقدیس میانه‌حالی‌ست.

شاید به همین دلیل است که در ذهن ِ ظریف لیبرال دموکرات میان فاشیست و سوسیالیست تفاوت چندانی نیست و هر دو را از یک قماش می‌بیند؟ به رغم تفاوتهایی که دارند، چپ و راست هر دو به یک اندازه از میانه‌حالی لیبرالی بیزارند.

Ouroboros
06-04-2014, 05:40 AM
«مشروعیت قدرت آیا از خداست؟ یا از مردم؟ از متخصصان؟ یا از عوام؟»..

یک مورد کلاسیک از فریب مخاطب از طریق تغییر پرسشی که قادر به پاسخ آن نیستید به پرسشی جدید که با ارائه‌ی گزینه‌های به ظاهر متضاد. دموکرات هرگز نمی‌فهمد که مشروعیت قدرت نه برآمده از منشاء آن، که وابسته است به نتایج و مقاصد آن: در مرحله‌ی ثانویه اهمیت است که قدرت از کجا می‌آید، مهمتر اینست که آن قدرت برای چه منظوری مورد استفاده قرار می‌گیرد.

Ouroboros
06-04-2014, 05:41 AM
وقتی اعدامی حق انتخاب جلاد خود را پیدا می‌کند به نظر دموکرات پیشرفت دموکراتیک اتفاق افتاده.

Ouroboros
06-04-2014, 05:45 AM
من از فاشیسم بیزارم آن لحظه که به نفی وجودشناختی ضعیف و فقیر و زشت می‌پردازد. اینها ذره‌ای با سبک‌شناسی دوالیستی آشنایی ندارند اگرنه می‌فهمیدند در غیاب ضعف و فقر و بلاهت و زشتی، قدرت و ثروت و دانایی و زیبایی بی‌معنا می‌شدند. هر موجودی، هر اندازه سخیف و چندش آور در جای خود زیباترین آفریده‌ی جهان است، برهم خوردن نظم چینش اجتماعی‌ست که مایه‌ی تضاد آخرالزمانی میان عناصر سازنده‌ی یک جامعه می‌شود.

Ouroboros
06-04-2014, 05:46 AM
کسانی که از سرنوشت شوم و خونبار فاشیسم و کمونیسم برای دفاع از باستگی دموکراسی استفاده می‌کنند منرا به خنده می‌اندازند. هم فاشیسم و هم کمونیسم در اشکال تاریخی خود چیزی بجز عینی‌ترین تجلی‌های متصور از اراده‌ی عمومی مردم آن کشورها نبودند! :e402:

Ouroboros
06-04-2014, 05:47 AM
احتمالا بهترین استدلال بر پاد دموکراسی ، تجربه‌ی تاریخی فاشیسم و کمونیسم است!

Ouroboros
06-04-2014, 05:52 AM
در نتیجه‌ی چنان تجربیات دموکراتیک خون‌باری، موضوعیت دارد طرح این ادعا که مرد دموکرات امروز نه روحیه‌ی دموکراتیک که حکومت قانون منتج از آن را می‌ستاید. و این حقیقت دارد که سوژه‌ی دموکرات بیش از دو برابر حلال‌زاده‌ی خود، یعنی انسان ِ تحت کمونیسم یا فاشیسم به پیروی ِ داوطلبانه از قانون روز تن در می‌دهد(توهم آزادی از او بره‌ی فرمان‌برداری می‌سازد که هرگز آن آزادی را به نحوی معنادار به چالش نمی‌کشد و به آزمایش نمی‌گذارد).

اما آنچه مرد دموکرات نمی‌بیند اینست که حکومت قانون در شرایطی پسندیدنی‌ست که ما درحال مراقبت از چیزی ارزشمند هستیم. اینجا باز هدف و وسیله اشتباه گرفته شده‌اند، دموکراسی مدرن دژی مستحکم است برای دفاع از یک فضای خالی وسط بیابانی بی‌آب و علف.

Ouroboros
06-04-2014, 06:04 AM
در دو طرف ِ پایانی ِ خط‌کش سیاسی گروه‌ها می‌دانند که بدون سرکوب خونین جناح متقابل رستگاری ممکن نیست. فاشیست می‌داند که بدون راه انداختن جوی خون ِ «کمونیست خودفروخته» و «خارجی‌های کثیف» آن یکپارچگی و هماهنگی ارتشوار ملتی قدرتمند و متحد که مطلوب اوست میسر نخواهد بود، کمونیست هم می‌داند که بدون سرکوب صفوف منسجم «دشمنان خلق» و اعدام انقلابی «مزدوران رژیم سابق» و «نیروهای ارتجاعی» که پس از انقلاب از سرمشق حزب مرکزی پیروی نمی‌کنند، رسیدن به «مرحله‌ی نهایی» و «جامعه‌ی برابر» ممکن نیست.

در این میان تنها کسی که در هذیان تب‌آلود خود گمان می‌کند زندگی زیر یک سقف مشترک با اینهمه نیروهای متضاد می‌تواند شرایطی ایده‌آل و سازنده، یا از آنهم بامزه‌تر مطلوب باشد مرد دموکرات است! او امیدوار است که این تضادها به نحوی هگلی یکدیگر را خنثی بکنند، اتفاقی که می‌افتد اما اینست که سوژه‌ی تحت دموکراسی تبدیل به انسانی ذاتا اسکیزوفرونیک می‌شود که عینیت زندگی خود را هرگز حقیقی نمی‌بیند. حقیقت قرار است در آینده‌ای نامعلوم اتفاق بیافتد که او سرانجام به آرمانهای خود می‌رسد. دموکراسی با جا زدن خود به عنوان «راه» گذار به آن ایده‌آل‌ها امکان زندگی با آرمان‌هایتان را از شما می‌گیرد.

Ouroboros
06-04-2014, 06:06 AM
سیستمی که به دانا و نادان، شریف و رذل، صادق و ریاکار و ... به یک اندازه حق دخالت و صدایی هم‌اندازه می‌دهد توصیف تحت‌الفظی و لغتنامه‌ای «فساد» است.

Ouroboros
06-04-2014, 06:12 AM
دموکراسی اصیل همیشه به مرد فرزانه حق انتخاب می‌دهد: سکوت، یا جام شوکران.

Ouroboros
06-04-2014, 10:44 AM
گاهی ایجاز در واقع گونه‌ای از ابتذالِ فکری‌ست.
گاهی؟! :e057:
شما باید تک‌تک این پست‌ها را پی‌درپی و پشت‌سرهم بخوانید اگرنه هیچکدام هیچ معنایی نمی‌دهند!
هر پُستی مقدمه‌ی پست بعدی‌ست و مکمل پُست قبلی.


اینکه امروز ما شاهدِ تمدنِ درخشانِ بشری هستیم، اگر به اعترافِ شما حاصلِ فدا شدنِ فردیتِ افرادِ بسیار باهوش‌تر، شجاع‌تر و برجسته‌تر از شما نمی‌بود چطور می‌بود؟
۱. امروز دستکم سیصد سال است که ما شاهد سقوط تمدن بشری هستیم.
۲. تمدن بشری «حاصل» عوامل بسیاری‌ست، بقای خود را مدیون فردیت‌ستیزی و جمع‌گرایی‌ست.
۳. در پاسخ به سوال اصلی شما: باز هم اهمیتی نداشت در آنصورت من باید برای اعتلای آن جمع اقدام به فداکاری می‌کردم تا جایگاه آنرا به هر اندازه که می‌توانم ارتقاء بدهم. این موضع را تشریح کردن واقعا دشوار است. یک مثال: «تنها راه دفاع از انسانیت، سلب حق انتخاب از انسان است». ارتباط میان فرد و جمع هم دقیقا مشابه همین ارتباط میان انسان و انسانیت است.
۴. مسئله در پایان کار اینست که آیا ما فردیت «مستقل» می‌خواهیم یا فردیت «متعالی» زیرا ایندو با یکدیگر در تعارض قرار می‌گیرند، چنانکه فردیت مستقل از مواجهه با عینیت می‌گریزد(زیرا دلیلی برای آن ندارد، از آن مستقل است)و فردیت متعالی عامدانه راه خود را کج می‌کند تا با آن روبرو بشود.


دوم؛ اخلاقِ فایده‌گرایانه؟

نه، یک مُدل دستگاه اخلاقی ِ مبتنی بر حرکت مداوم در جهت یک هدف مشترک. ببینید جهان‌بینی کنونی من چنین است: ما، انسان‌های عضو یک جامعه هدفی والا برمی‌گزینیم، و در راه رسیدن به آن هدف از هیچ فداکاری و پایمردی فروگذار نیستیم. فردیت، رفاه، آزادی... اینها همگی در تناسب با این هدف معنا پیدا می‌کنند و در صورت هرگونه تعارضی با آن بی‌رحمانه و بلادرنگ به حداقل متصور و ممکن تقلیل داده می‌شوند.

این اولا مخالفتی‌ست آشکار با جامعه‌ی بی‌هدف ِ لیبرال‌دموکرات، که در آن فردیت‌های بادشده‌ی انگل‌صفت بی‌هیچ نمود عینی برای نارسیسیسم کلینیکی خود اینسو و آنسو می‌چرند. ثانیا اما مخالفتی کمتر آشکار است با بی‌هدفی عمومی یک جامعه‌ی مدرن فارغ از سیستم سیاسی حاکم بر آن، اینکه حتی جوامع مدرن «هدفمند» و «ایدئولوژیک» هم باز در یک تعلیق مداوم به سر می‌برند، موقعیتی که «قرار» است به آن برسند.

دلیل من برای الزام به این هدفمندی اینست که جامعه‌ی هدفمند فاقد شکاف و تضاد ذاتی‌ست که جامعه‌ی بی‌هدف به ان دچارست. شما اگر یک کتاب تاریخی درباره‌ی جامعه‌ی فئودالی ژاپن بردارید و شروع به خواندن آن بکنید کوچکترین اثری از «تضاد طبقاتی» مارکسیستی برای مثال در آن نمی‌بینید، زیرا همه‌ی اجزای جامعه‌ همچون اعضای بدنی هستند که کارکرد و استفاده‌ی خودشان را دارند، هر کدام به نحوی در جای خودشان در حال کمک به جامعه هستند و در پایان روز هیچکدام قابل جایگزینی با دیگری نیستند. نقش ِ شما در یک جهان سنتی نقشی‌ست الهام شده از سوی پروردگار و نماینده‌ی زمینی او پادشاه که به چالش کشیدن آن هرگز ممکن نیست، اینست که شما به معنای تحت‌الفظی کلمه چاره‌ای بجز خو گرفتن به آن ندارید، همه چیز شما مثل خانواده‌تان است که هرچه باشند سرانجام آنها را می‌پذیرید.

سوسیالیسم و فاشیسم هر دو تمناهایی هستند برای بازگشت به آن اتحاد بی‌نظیر پیشامدرن میان عناصر گوناگون جامعه، سوسیالیست گمان می‌کند اگر «تضاد طبقاتی» را برطرف بکند آن اتحاد میسر می‌شود و فاشیست گمان می‌کند اگر آن عناصر نامطلوب خارجی را حذف بکند آنوقت به راستی ملتی واحد و متحد پدید خواهد آمد. واقعیت اینست که هر دو بر خطا هستند، مسئله اصلی در پایان روز انتخاب است و اینکه تنها راه پدید آوردن احساس تعلق در سوژه اینست که حق انتخاب او را علنا و رسما از او بگیرید.

بنگرید به جامعه‌ی ایران امروز، دولتی فاسد در آن حاکم است که هر کس می‌تواند اشتباهات خود را بر سرش آوار بکند و آنرا مسئول ناتوانایی‌ها و کمبودهای خود جلوه بدهد. انسان خوشبخت است تا آن لحظه که می‌تواند فلاکت خود را به گردن دیگران بیاندازد. بیماری مدرن اما لحظه‌ای واگیر می‌شود که بشر دچار این توهم می‌شود که می‌توان فلاکت را ریشه‌کن کرد. نه جلوه‌های فلاکت، مثل فقر یا بیماری، بلکه اصل آنرا..! سرکوب که برطرف بشود نیاز روانی انسان به آن جایی نمی‌رود، تبدیل به خودقربانی‌انگاری ِ پاتولوژیک ِ می‌شود، سرکوبگر مجازی و خیالی و رویایی جای خالی و دردناک سرکوبگر حقیقی را پُر می‌کند و گله‌ی چندش‌آور انسانی سرگردان به امید یافتن شبان، درپی هر گرگی روانه می‌شوند.

کجا فردیت وارد تصویر می‌شود؟ آنجاکه ما برای لحظه‌ای آسودن از این درد بی‌چوپانی به خودفریبی فلسفی روی می‌آوریم. زیرا فرد بدون تجلی عینی خود در میان افراد دیگر هیچ معنای مشخصی ندارد و زمانی که جمع انسانی افراد چنین از هم پاشیده و درهم تنیده است صحبت کردن از جزء مثل آنست که در حال غرق شدن وسط اقیانوس شروع به شعر خواندن بکنید، چنگ زدن به چیزی زیبا شما را از غرق شدن نجات نخواهد داد.

(خلاصه: اخلاقیات ذات‌باور تضادی با این عقاید ندارد).


من امیدوارم به زودی بتوانیم روی این چیزهایی که آنجا می‌نویسید بحث بکنیم، چرا که شدیدا وسوسه‌برانگیزند.
هرگز رخ نخواهد داد!
الان هم فقط چون می‌دانم نیستید و هنگامی که برگشتید یحتمل من اینجا نخواهم بود دارم «پاسخ» می‌دهم زیرا «بحث» هم یکی دیگر از آن روشهای خودفریبی‌ست که ما را از اندیشیدن باز می‌دارد. شما دائم باید راجع به این و آن یک «نظر» بدهید، اینست که هیچوقت فرصت به راستی اندیشیدن به آن دیدگاه‌ها را پیدا نمی‌کنید و هر آنچه در نظر اول منطقی/عادلانه/آزادمنشانه/انسان‌دوستانه به چشم آمد را طوطی‌وار تکرار می‌کنید. گفتگو به نوعی در وادی «عقل سلیم» رخ می‌دهد، الان اگر از من بپرسید بزرگترین اندیشمند تاریخ به نظرتان که بوده می‌گویم محمد غزالی‌، خودتان بخوانید تا آخرش را!

تنها روش ممکن برای تامل آنست که شما هم به مانند من پنجره‌ای به ذهن خودتان بگشایید و پیرامون موضوعات مشابه اگر مایل هستید به گمانه زنی بپردازید.


سوم؛ هدانیسم/نیهلیسم + ضدفردیت‌گرایی؟!
ببینید، دیگران هم مرا متهم به تناقض‌گویی در رابطه با نقد و تعریف از «بازی» می‌کردند. این تناقض در اندیشه نیست، تناقض در سبک زندگی و اندیشه است. منهم در این جهان زندگی می‌کنم و برای احساس کرختی موقت چاره‌ای بجز آموختن قوانین بازی مُد روز ندارم، زیرا یکی دیگر از نشانگان سرکوب مدرن آنست که ابتدا طعم گزنده و تلخ استقلال از جمع را حقیقتا به شما نشان می‌دهد پس از آن و تنها پس از آن، با اطمینان از اینکه از هراس دوباره قرار گرفتن در برزخ انزوای فکری و روانی مطلقی که «فردیت مستقل» به همراه می‌آورد حاضر به پذیرفتن هر خفتی هستید، به شما «حق انتخاب» می‌دهد. منهم علاقمندم به زنده ماندن و زندگی کردن، اینست که فعلا تا اطلاع ثانوی با ماکیاوولیسم زندگی را می‌چرخانم و با هدانیسم خود-درمانی می‌کنم.. اما تردید نداشته باشید که به محض برخاستن نخستین نشانه‌های خیزش دوباره‌ی خلافت اسلامی خودم را به عنوان مفسد فی‌الارض به اولین قاضی شرع معرفی می‌کنم برای گردن زده شدن! :e108:

Ouroboros
06-04-2014, 10:51 AM
تا لحظه‌ای که هر کشف علمی گاهی دیگر در جهت درک قدرت پروردگار و عظمت حکمت او و قدرشناسی بهتر از زیبایی‌های آفرینش او بود، می‌شد در معنای فلسفی ادعا کرد «پیشرفت علمی» رخ داده. پس از آن اما، هر اکتشاف جدیدی تنها یک فکت است در اقیانوسی بی‌شکل و حالت از فکت‌های دیگر.

Ouroboros
06-04-2014, 10:51 AM
«پیشرفت» حرکت مستمر یا منقطع به سوی هدفی والاتر یا جلوتر است، انبساط بی‌سرانجام در هر سو «پیشرفت» نیست، گسترش است.علم طی سیصد گذشته ذره‌ای پیشرفت نکرده، فقط در همه جهت منبسط شده.

Ouroboros
06-04-2014, 10:59 AM
پرسش بنیادین مذهب «برای چه» است، پرسش بنیادین علم «چگونه». دلیل آنکه هنوز پس از آشکار شدن متدولوژیک چگونگی شکل‌گیری جهان مومن و دیندار یافت می‌شود آنست که اینها از آغاز عنایتشان به «برای چه»ی خلقت بوده، چگونه‌ی آن در مرحله‌ی دوم اهمیت قرار می‌گرفته. دانش نه فقط پاسخی برای آن پرسش مذهبی ندارد، این ناتوانی خود را با بی‌مسئولیتی شگفت‌انگیزی چنین توجیه می‌کند که اساسا سوال برای چه از بنیان اشتباه است.

Ouroboros
06-04-2014, 10:59 AM
مذهب‌گریزی مدرن نه برآمده از درک مهمل بودن مذهب، که برآمده از بی‌اشتیاقی سوژه‌ی مدرن به گردن نهادن به محدودیت‌های آن است، مهمل بودن مذهب بهانه است.
مسئولیت اخلاقی‌ست که دین‌ستیز قصد رهایی از آنرا دارد، نقد خرافه‌های دینی روشی‌ست برای توجیه این.

Ouroboros
06-04-2014, 11:01 AM
افول دیگربار مسیحیت در قرن بیست و یکم بیش از آنکه برآمده از درک این باشد که خدا وجود ندارد، برآمده از بیزاری سوژه‌ی مدرن از همسایه‌ی خود است!

Anarchy
06-04-2014, 03:39 PM
جستار به درخواست استارتر ، تا زمان دیگر بسته شد .

Anarchy
08-08-2014, 01:11 AM
به درخواست آغاز گر جستار ، جستار بازگشایی شد .

:e032:

Ouroboros
08-08-2014, 08:56 AM
گفتگو میان ظبط صوت مدرن و سقراط

سقراط : آیا می‌پذیری که هر مردی یک قضیب دارد؟
ظبط صوت مدرن: بله.
سقراط: نیز آیا می‌پذیری که من نیز یک مرد هستم؟
ظبط صوت مدرن: هیچ دلیلی برای نپذیرفتن آن وجود ندارد.
سقراط: پس می‌پذیری که من نیز قضیب دارم.
ظبط صوت مدرن: من همچو حرفی نزدم. سخن از توست. سفسطه‌ی جنجال!
سقراط: اما من تنها نتیجه‌ای را گرفتم که منطقا حاصل می‌شد.. تو گفتی می‌پذیری که همه‌ی مردان قضیب دارند و منهم که مرد هستم، پس نتیجه می‌شود که منهم قضیب دارم...
ظبط صوت مدرن: سفسطه‌ی آدم پوشالین!
سقراط: ولی، آخر... هر آدم منطقی می‌تواند ببینید که...
ظبط صوت مدرن: سفسطه‌ی «هیچ اسکاتلندی حقیقی»!
سقراط: ؟! مگر این مدل منطقی نشان نمی‌...
ظبط صوت مدرن: اول «مدل منطقی» را تعریف کن.
سقراط: ... شما یا باید نتیجه‌ی منطقی این گزاره‌ها را بپذیرید یا اشتباه بودن یکی از پیشفرض‌ها را نشان بدهید..
ظبط صوت مدرن: سفسطه‌ی «معمای دروغین»!
سقراط:.. عجب موجود ابلهی ...
ظبط صوت مدرن: سفسطه‌ی «حمله‌ی شخصی»!

Ouroboros
08-08-2014, 10:59 AM
مرفه بی‌درد هم کنایه‌ایست شایسته‌ی کسی‌ست که با پولِ دَدی BMW می‌خرد و خانه در شمالِ شهر، نه کسی که از نوجوانی کار کرده و هر چه داشته و نداشته تماما حاصل دست‌رنج خودش بوده.


کوروش جان شخصن با سرمایه صفر وارد بازار کار شدم و خیلی سریع سرمایه لازم رو جمع کردم. همه چیز بستگی به خود طرف داره.

به نظر من سرگرم‌کننده است که دوستان جملگی می‌کوشند تا وانمود بکنند ثروتشان «مشروع» است و خودشان یک تنه آنرا بدست آورده‌اند.
ثروت‌اندوزی با هدف فراهم کردن زندگی‌ای مرفه و شایسته برای فرزندانتان یکی از والاترین و برجسته‌ترین کارهایی‌ست که یک مرد می‌تواند انجام بدهد، و جدا از این وجاهت اخلاقی، به میراث گذاشتن یک زندگی با سطوح بالای برخورداری از منابع رفاه و آسایش برای فرزندان، یکی از مهمترین انگیزه‌های کسان از پیشرفت اقتصادی‌ست. از این «دسترنج مشروع» و «مرفه بی‌درد» و ... بوی مارکسیسم ترشیده می‌آید. ثروت به میراث رسیده نامشروع نیست! ثروتی که من با «دسترنج» خودم بدست آورده‌ام و با حسابگری بخشی از آنرا اندوخته‌ام حق قانونی و اخلاقی فرزندان منست، نه کمیسار مفت‌خور حزب مرکزی یا دولت دموکراتیک فاسد دیکتاتوری ِ اکثریت.

Ouroboros
08-08-2014, 11:00 AM
برای من واقعا جالب است که همه گمان می‌کنند اگر جهان جایی بود عادلانه، جایگاه خودشان در آن «بالاتر» از آنچه هست می‌بود. :e412:

Ouroboros
08-08-2014, 03:34 PM
آزادی و دولت


آزادی مفهومی‌ست که در تعارض با عدم آن معنا پیدا می‌کند، آزادی بدون مرز و محدودیت چیزی بجز موقعیتی بی‌شکل و حالت از تسلیم مطلق به رانه‌های طبیعی و غرایز بدوی نخواهد بود. محدودیت آزادی‌ست که آنرا ممکن می‌کند. اما پرسش این است که این محدودیت از کدام مرجع باید صادر بشود و در ارتباط با کدام مفاهیم باید تنظیم بشود؟ در سنت ادیان سامی‌ابراهیمی، انسان از بهشت رانده شده و از پردیس دور مانده. جهانی که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم، عینیت متجسد پیرامون ما فاقد هماهنگی با ایده‌آل‌های غایی قابل تصور است. موجودیت ناقص نمی‌تواند به کمال برسد بجز از طریق حرکت مداوم در جهت تکامل پیوسته‌ی عینیت موجود با ایده‌آل متصور(خدا). این حرکت نیازمند سه جزء اصلی‌ست، اول جهت‌مندی، یعنی از نقطه‌ای به سوی نقطه‌ای دیگر در حرکت بودن، دوم هدفمندی، یعنی حرکت از این نقاط از نقطه‌ای مشخص آغازیدن و به نقطه‌ای غایی و نهایی ختم شدن، و سوم بینش، یعنی توانایی درک جهتمندی و هدفمندی حرکت ِ مذکور به نحو خودآگاه.

در مسیحیت این حرکت به سوی کمال را می‌توان از طریق اندیشیدن به نمادهای «تجسد» مسیح(یا نقطه‌ی آغاز این حرکت)، «تعذیب» او(یا نقطه‌ی بعدی تکامل روحانی رسالت ِ الهی وی)، «تصلیب» او(یا تجلی جهتمندی گریزناپذیر و از پیش معینی که برای تکامل باید به فرجام برسد)و در پایان «رستاخیز» و سپس «الوهیت» او به مثابه‌ی اهدافی که برآورده شده‌اند درک کرد. در این مثال، «کلیسا»، در مقام نهادی برای حفظ مکاشفه‌ی این حرکت به سوی کمال در طی اعصار و جلوگیری از پدید آمدن هرج و مرج ِ فکری، نقش بینش را ایفا می‌کند.

بر این مبنی، افراد انسانی تنها زمانی به سعادت دنیوی، در مفهومی شبه‌دینی می‌رسند، یا به عبارتی ساده‌تر تنها زمانی دستاوردهای خود را در زندگی به مثابه‌ی ثمراتی دارای ارزش ذاتی، و اعمال خود را کنش‌هایی اصیل، و کیستی خود را موجودیتی بطور خودانگیخته پذیرفتنی در این جهان تلقی می‌کنند که از سوی جامعه‌ای متعهد و معتقد به این حرکت به سوی کمال، در مفهومی عوام‌پسند و امروزی از واژه، «وادار» به پیروی از نرم‌ها، هنجارها و عاداتی می‌شوند که کارکردشان راهنمایی انسان‌ها به مقصدی والاتر از خودشان است. در این معادله چندین پدیده‌ی متفاوت به یکدیگر تاثیراتی بسیار ژرف و به سختی قابل اندازه‌گیری می‌گذارند.

یک مثال از این پدیده‌های متفاوت، جایگاه خانواده در معادله‌ی زندگی اجتماعی‌ست. جامعه‌ی موفق تنها در صورتی توان و امکان وجود پیدا می‌کند که اعضای تشکیل دهنده‌ی آن به نیکی، مفیدی، درستی، اصالت و حقانیت آن جامعه ایمان داشته باشند. چنین ایمانی، در مرحله‌ی نخست محصول تجربه‌ی فرد از خانواده، به عنوان اولین، عمیق‌ترین و مهمترین تجربه‌ی افراد از اجتماع انسانی است. در جامعه‌ای که خانواده‌ها به سادگی از هم می‌پاشند، پیوندهای اجتماعی سست می‌شود، اعتماد اعضای جامعه نسبت به یکدیگر تضعیف می‌شود و روابط اجتماعی بر اساس اصل بدبینی شکل می‌گیرند. در جامعه‌ای که خانواده‌ها به هر دلیلی، از تحمیل اقتصادی گرفته تا تحمیل اجتماعی، قانونی یا عرفی، سرپا می‌مانند و کابوس طلاق هنوز تبدیل به خواب هر شب مردم آن نشده، اما اعضای آن خانواده از رابطه‌ی خانوادگی خود احساس سر‌خوردگی و تحمیل می‌کنند، پیوندهای اجتماعی حتی سست‌تر و میزان اعتماد آدمها به یکدیگر حتی کمتر است. پس نه فقط اصل وجود ِ خانواده، بلکه اصل وجود خانواده‌ای موفق یکی از ستونهای اصلی تمدن پایدار و الگوی موفق جامعه‌ای کمال‌گراست. در این خانواده‌ی موفق، هرکس نقشی دارد، و هرکس به ضرورت وجودی نقش خود مؤمن است. این وظایف متفاوت، اما به یک اندازه برای بقای خانواده مهم هستند و افراد موظف احساس می‌کنند که آنچه می‌کنند، هر اندازه کوچک و بی‌اهمیت، برای بقای سالم این نهاد مطلقاً ضروری‌ست.

هنگامیکه ساختارهای قدرت اجتماعی ریشه در عینیت خانوادگی دارند، تعضیف نظم موجود تنها از طریق فردسازی از اعضای خانواده (از طریق معرفی مستقیم و غیرمستقیم ایشان به دولت رفاه، معرفی ساز و کار سرکوبگر قدرت در نهاد خانواده منهای ساز و کار سازنده‌ی آن و ...)، یا به نوعی تخریب و تقسیم بدنه‌ی کامل و یک‌دست به بخشهای کوچکتر و با هم در تعارض وجودشناختی ممکن خواهد بود. در مواجهه با مدل «سرکوبگر» خانواده‌ی سنتی، مدل مدرن، دموکرات، زنانه، برابری‌طلب و تمامیت‌خواه «دولت‌جامعه» را در برابر خود داریم که در آن تنها راه حداکثری کردن آزادی‌های فردی محدود کردن آزادی‌های اجتماعی‌ست.

ارسطو میان انواع گوناگون شهامت تفاوت قائل می‌شد و معتقد بود شهامت ِ سربازی که وادار به جنگ می‌شود در قیاس با جنگاوری که از روی اشتیاق فردی در میدان نبرد اقدام به رشادت می‌کند سطح فروتری دارد، من گمان می‌کنم ارتباط مشابهی میان فضیلت و تحمیل در اینجا وجود دارد که بطور عامدانه از سوی متفکر مدرن نادیده انگاشته می‌شود، و آن اینکه پایبندی به فضیلت از سر ترس، نفع و یا فرمان‌برداری هرچند از منظر ارزش فروتر است از پایبندی اصیل و داوطلبانه به ارزشها، اما همچنان به مراتب درجات بهتر است از خیانت به آن فضایل. این اندیشه‌ی مدرن که پایبندی به اصول از سر ترس یا فرمان‌برداری یا مرجعیت فاقد «اصالت» است و کنش اصیل باید خودانگیخته و در خود بسنده باشد، چیزی نیست بجز شلوغ‌کاری برای نادیده گذاشتن این حقیقت که پایبندی کج‌دار و مریض و از سر انگیزه‌های ثانویه به فضایل بهتر است از نسبی‌گرایی سخیف مدرن و اصالت بخشیدن به میل و تلاش برای فضیلت جلوه دادن رذایل. «ریاکاری مرد دین‌دار» در انکار غرایز خود امروز بسیار شرافتمندانه‌تر از «صداقت مرد بی‌دین» در پذیرش آن غرایز به نظر می‌رسد، زیرا اولی دست کم برای برطرف کردن رذالت خود تلاش می‌کند، دومی اماگمان می‌کند انکار اصل رذالت و به رسمیت نشناختن گناه از سوی او در رذیلانه بودن عملی که مرتکبش شده تفاوتی ایجاد خواهد کرد.

این حقیقت دارد که با تحمیل نمی‌توان فضیلت آفرید، اما اینهم حقیقت دارد که آزادی رها از بند توقعات اجتماعی، به چیزی فراتر از پیروی کور و مبتذل از غرایز حیوانی نخواهد انجامید و در غیاب فشاری مستقیم و بیرونی، «کار درست» یعنی کاری که شخص مایل به انجام آنست که خود به ندرت شباهتی به آنچه هم متفکرین آغازین مدرنیته و هم رقبای سنت‌باور ایشان «فضیلت» تلقی می‌کردند و تنها پیرامون راه‌های رسیدن به آن اختلاف‌نظر داشتند. طبیعت جبار ِ دولت قادر به تولید فضیلت نیست، خواه آن فضیلت مجموعه‌ای از قواعد الهی و دینی باشد، خواه «حقوق بشر» یا «آزادی بیان»، فلسفه‌ی وجودی آن نیز از آغاز ایفای نقش ِ مترسک برای مزرعه‌ی فضایل انسانی در زندگی اجتماعی بوده و نه هرگز تولید یا برپا داشتن یا گسترش آنها.

در این بحث دو سوی متفاوت، و شاید حتی متضاد با یکدیگر در ارتباطی تنگاتنگ قرار می‌گیرند. نخست خودانگیختگی فضایل بشری‌ست، این پرسش که آیا آنچه ما فضیلت تلقی می‌کنیم امری‌ست ذاتا فضیلانه، یا صرفا تحت موقعیت خاصی که در آن قرار گرفته و در ارتباط با پدیده‌های پیرامون خود بدل به یک فضیلت شده. اگر فضایل به خودی ِ خود ارزشمند هستند، صرف پایبندی به ایشان و انجام آنها، ولو به زور ابزار سرکوب دولت بهتر است بر موقعیتی که در آن این فضایل یکسر نادیده گرفته شده‌اند یا تعریف «جدیدی» از آنها ارائه شده. اگر فضایل به خودی ِ خود ارزشمند نیستند و تنها در ارتباط با شرایط و وابسته به نقشی که در بهبود موقعیت اشخاص پایبند به آنها ایفا می‌کنند ارزشمند می‌شوند، در آنصورت دیگر اینها فضایل نیستند بلکه مجموعه‌ای از مناسک نمادین هستند برای اشاره به چیزی دیگر، در اینجا «نفع شخصی» یا «نفع جمعی»(هرکدام، تفاوتی ندارد)، و اگر در شرایطی قرار گرفیتم که این مجموعه مناسک نفع کمتری از یک آلترناتیو عینی دیگر به بار می‌آورد، می‌توان آنها را به سود آن آلترناتیو طرد کرد.

این کمابیش سرنوشت «سنت» در اعصار مدرن بوده. بشر مدرن با این اندیشه که می‌توان فرمول بهتری برای بازتولید موفقیت سنت منهای مصائب آن آفرید اقدام به دوباره نویسی ارزشهای اخلاقی خود به نحوی کرده که در آنها مجموعه‌ای از همه‌ی آنچه در نظر اول ضروری به نظر می‌رسد باقی می‌ماند، بعلاوه‌ی استثناهای احتمالی. برای مثال، «قتل مکن»، یکی از فرامین مشهور موسی، همچنان به عنوان یک فضیلت اخلاقی مدرن پذیرفته می‌شود، اما برای آن تبصره قائل می‌شوند که اگر فرضا کسی جان شما را تهدید می‌کرد و این تهدید اجتناب‌ناپذیر بود و «یا زندگی شما بود یا زندگی او» ، می‌توان قتل را پذیرفت، به این می‌گوییم «دفاع از خود». یا برای مثال نوع دیگری از «قتل»، که توسط دستگاه بوروکراتیک دولتی، طی یک پروسه‌ی بسیار جالب و نمادین که البته کوچکترین ارتباط مستقیم یا شاید حتی غیرمستقیمی با عدالت ندارد، برخی دول همچنان حق به قتل رساندن شهروندان خود را تحت عنوان «عدام» برای خود محفوظ نگاه می‌دارند و ...

دو مسئله‌ی مهم در اینجا به ذهن می‌رسند، اول اینکه یک اشتباه بزرگ در این دوباره‌نویسی قواعد اخلاقی و باقی ارزشها وجود دارد ، و آن نادیده گرفتن بستر تاریخی شکل‌گیری این ارزشها و ضرورت پنهان بخشهای «نالازم» و «غیرضروری» که در آن «نظر اول» هرگز حیاتی به نظر نمی‌رسند است، که تجربه‌ی قرن بسستم نشان داد تا چه اندازه آن بخشهایی از سنت را که دوست می‌داریم و ضروری تلقی می‌کنیم، چه اندازه وابسته هستند به آن بخشهایی که نمی‌پسندیم و قصد تغییرشان را داشتیم(فرض مثل «خانواده‌ی مستحکم» و بایستگی الزامی «سلسله‌مراتب انتزاعی» که با تضعیف یکی، دیگری را نیز از میان بردیم).

دوم اینکه مجموع ِ این «استثنائاتی» که برای قواعد اخلاقی مدرن در نظر گرفته می‌شوند در حقیقت چیزی بجز محدودیت‌های عینی تجلی گزاره‌های اخلاقی در سرتاسر تاریخ نیستند، اما با تاکید بر آن‌ها به عنوان موقعیت پیشفرض پذیرش اصل گزاره‌ها، بدلیل نسبی‌گرایی مسمومی که اندیشه‌ی مدرن را مبتلی کرده، آنچه در عمل پدید می‌آید موقعیتی‌ست که در آن سوژه همواره مورد خود را جزو آن «استثناها» برمی‌شمارد. مطالعه‌ی مکاتبات سران آلمان نازی درباره‌ی آنچه بر سر یهودیان در آشویتس می‌آمد، به ما نشان می‌دهد که بیشتر آن‌ها برخلاف تصویر کلاسیک هالیوودی نه شیاطین سادیست ِ خون‌آشام، که مردانی بودند درگیر با بقای ملت خود، حقیقتاً مؤمن به اینکه اگر دسیسه‌کاران یهودی را نابود نکنند همه‌ی ملت، فرزندان آنها، همسایه‌های آنها.. محکوم به انقراض خواهد بود.

حرکت تمرکز ِ گزاره‌ی اخلاقی و سوژه‌ی اخلاق‌مدار از «قاعده» به «استثنا» وجه بازشناسی دوران مدرن است. یعنی بجای «قتل مکن»، ما تأکید ذهنی، فرهنگی، اجتماعی و حتی حقوقی را به محدوده‌ای که این گزاره در آن از اعتبار ساقط می‌شود و چنانکه در پیکهای دیگر بحث خواهد شد، یکی دیگر از دشواریهای جامعه‌ی مدرن تولید سیستمیک ِ خودشناسی سوژه‌های تحت آن به عنوان جمعی از استثناهاست، در این معنی که هرکس در یک جامعه‌ی مدرن خود(و مورد خود)را بطور پیشفرض جزو استثناها تلقی می‌کند نه قواعد.

پس هرچند دولت قادر به تولید یا پاسداری از فضایل نباشد، قطعاً قادر به نابودی آن‌ها هست، و به همین دلیل باید در جهت پاسداری از آن برساخته بشود زیرا نیروهای اجتماعی دیگری بجز دولت در پی براندازی «نظم موجود» هستند، و دولت در مقام نهادی برای مراقبت از این نظم موجود می‌تواند نقشی مثبت در پروسه‌ی تکامل فرهنگی یک جامعه ایفا بکند.

این پذیرش اقتدار دولت با آنکه در ذات خود فضیلت‌زداست، برآمده از این است که نکته‌ی حائز اهمیتی حیاتی در درک ِ پدیده‌های اجتماعی «جایگاه» است. دولت نیز، به مثابه‌ی هر موجودیت دیگری، جایگاهی دارد که در آن کارکرد خود را به مفیدترین شکل متصور به مرحله‌ی ظهور می‌رساند. عصر مدرن دوران به چالش کشیدن جایگاه‌ها، نسبی اعلام کردنشان و تلاش برای تغییر آنهاست، هیچ‌کس و هیچ‌چیز جایگاه ذاتی، طبیعی، الهی و ... خود را نمی‌پذیرد و برای ارتقاء آن، در جهتی که خود ارتقاء تلقی می‌کند، اقدام به نقد، انکار و ابطال آن می‌نماید. همه‌ی نهادها و افراد مدرن در حقیقت یک وجه مشترک و همیشه حاضر دارند که تلاش برای غلبه بر آنچه پیشتر بخشی جدایی‌ناپذیر از هستی وجودی آن‌ها تلقی می‌شد است، یک تلاش مداوم، وجودشناختی و البته همواره عبث برای فاصله گرفتن از آنچه هستید برای رسیدن به آنچه گمان می‌کنید می‌باید باشید از طریق انکار آنچه هستید.

یک مثال از این جایگاه‌ها، می‌تواند نقش روشنفکر در یک جامعه‌ی سالم باشد. فارغ از اینکه ارزشهای حاکم چه هستند، و فارغ از اینکه قدرت از کجا برآمده و به کجا می‌رود، وظیفه‌ی روشنفکر باید نقد آن ارزشها در برابر پرداخت بهایی شخصی باشد. او از طریق به چالش کشیدن نظم موجود و با بهایی که برای این به چالش کشیدن می‌پردازد، به نوعی حقیقت نسلهای بعدی را برپا می‌دارد، پس روشنفکر حقیقی به نوعی کافر مطلق و مداوم است، آنکه بر مقدسات مُد روز کفر می‌ورزد، هرچه که باشند. مشکل ما امروز این نیست که بیش از اندازه کافِر داشته‌ایم، بلکه این است که هرگز به اندازه‌ی کافی کافِر به ادیان مدرن از قبیل خردگرایی و امپریسیسم نداشته‌ایم. کفار هر نسل مومنان نسل بعدی هستند و این نیاز به کفر مداوم است که به آزادی اصالت می‌بخشد. سیستمی که از برآوردن این نیاز عاجز بوده، نمی‌تواند برای تداوم تهیه مشروعیت به «آزادی» رجوع بکند.

Ouroboros
08-10-2014, 12:13 PM
من سودای ارجینال بودن ندارم، ایده‌ای اگر قدیمی‌ست و کار می‌کند برای من کافی‌ست. :e056:

Ouroboros
08-10-2014, 12:14 PM
معیار اصلی داوری من بر دیگر مردان اشتیاق و علاقه‌ی ایشان به خانواده‌شان است. مردی که به خانواده‌ی خود پایبند نیست، هرگز مرد قابل اعتماد و شایسته‌ی اعتنایی نیست.

Ouroboros
08-10-2014, 12:16 PM
بهترین راه برای پی بردن به خطای یک استدلال اینست که به دنبال درستی آن بگردیم، «کجای این جمله درست است و چرا». پس از آن هرچه باقی ماند اشتباه است.

Ouroboros
08-10-2014, 12:18 PM
تعجب نخواهم کرد اگر یکی از این جماعت پس‌فردا اعلام بکند اسهال و دل‌پیچه هم از عوارض بورژوازی‌ست.

Ouroboros
08-13-2014, 06:25 PM
اومانیست در معنای کلاسیک واژه بودن این روزها سخت‌تر از هر کار دیگری‌ست، اعلام برائت و بیزاری و دوری و تکفیر انسان در مقام غده‌ای سرطانی به دامان مهربان «مام» طبیعت در میان محبوبترین خرفتی‌های مُد روز است.

Ouroboros
08-13-2014, 06:26 PM
آنجاکه ملال ِ خرده‌بورژوا از مرز جنون می‌گذرد، او بدل به مروج فواید گیاه‌خواری، مدافع حقوق حیوانات و محافظ محیط زیست می‌شود.

Ouroboros
08-13-2014, 06:28 PM
نقابهای «اخلاق‌مداری» گوناگونی که زوال اخلاقی مرد مدرن بر چهره می‌زند: - اول مدافع حقوق زنان، بعد مدافع حقوق کارگران، آخر سر مدافع حقوق حیوانات.

آدمی وسوسه می‌شود بگوید دو تای اول مقدمه‌چینی بوده‌اند برای رسیدن به سرمنزل مقصود. برای لیبرال مدرن زن و کارگر و حیوان به یک اندازه غیرواقعی و انتزاعی هستند.

Ouroboros
08-13-2014, 06:29 PM
مسئله در عمق و شدت دشواری‌های زیست‌محیطی نیست، مسئله این است که خرده‌بورژوا وقتی دلنگران آن‌ها می‌شود کل گفتمان او چیزی فراتر از تلاش برای فخرفروشی ایدئولوژیک نیست. آدمی که فاقد حتی یک ویژگی خاص و منحصربفرد است، برای بهره‌مندی از احساس خاص‌ بودن روشی بجز سری‌سازی از باقی بشریت ندارد. بند کردن به «هزینه های اخلاقی عادات غذایی» و «بی‌اعتنایی به فجایع زیست‌محیطی» و … دیگران برای آدم بی‌مایه‌ای که در زندگی شخصی چیزی بابت فخرفروشی ندارد تنها گزینه‌ی ممکن است جهت متفاوت‌نمایی.

Ouroboros
08-13-2014, 06:30 PM
«من از شما بهترم چون حیوانات بی‌گناه را برای لذت شکمی خودم نمی‌کشم».چه مایه باید بازنده و حقیر باشید که تنها وجه تمایز و جنبه‌ی منحصربفرد زندگی شما عادات غذایی‌تان باشد؟ تفاله‌های انسانی ِ مدرن آنقدر منزوی و از روابط اجتماعی مرسوم دور هستند که نمی‌فهمند رفتار و منش و احوال آن‌ها چه مایه گواه خاستگاه رقت‌برانگیز و خنده‌آور «عقاید» آنهاست.

از اینجاکه ما نشسته‌ایم، ذره‌ای پایبندی اخلاقی، دل‌رحمی، عاقب‌اندیشی و یا احساس مسئولیت در این اراذل درخت‌پرست و علف‌خوار دیده نمی‌شود، آنچه هست عقده‌های مشتی آدم بی‌مایه، نشانه رفته به سوی جامعه‌ای که در آن هرگز جایگاهی نداشته‌اند است. یا به عبارت دیگر: مدرنیست تیپیک!

Ouroboros
08-13-2014, 06:31 PM
انقلاب واقعی آن انقلابی‌ست که در آن واپسین گیاه‌خوار را با روده‌های آخرین مدافع حقوق حیوانات، از آخرین درخت باقی‌مانده دار می‌زنند! :e40d::e412:

sonixax
08-14-2014, 12:27 AM
انقلاب واقعی آن انقلابی‌ست که در آن واپسین گیاه‌خوار را با روده‌های آخرین مدافع حقوق حیوانات، از آخرین درخت باقی‌مانده دار می‌زنند!

یه مقداری زیادی خشن نشد ؟

Ouroboros
08-14-2014, 08:29 AM
یه مقداری زیادی خشن نشد ؟
همه‌ی اندیشه‌های مطروحه در این جستار جدی نیستند. :e105:

Ouroboros
10-25-2014, 04:30 PM
اخیرا من هم کم کم دارم به تمام مسائلی که تا چند ماه پیش "توهم توطئه" میدونستم ایمان میارم ...

نیازی به توطئه‌ی آگاهانه نیست وقتی پای یک هدف غایی مشترک در میان است. چیزی که من می‌بینم بیشتر رابطه‌ی انگل و میزبان است تا توطئه‌ی هدفمند. یکسری ایده‌ها قادر به بازتولید دموگرافیک جامعه‌ی حامل خود هستند، بیایید این‌ها را «ایده‌های نوع اول» بنامیم. یکسری ایده‌ها قادر به بازتولید دموگرافیک جامعه‌ی حامل خود نیستند، بیایید این‌ها را «ایده‌های نوع دوم» بنامیم. همه سوی معادله برابر، در بازه‌های زمانی کوتاه و بلند باید انتظار داشت که گروه اول باقی بماند و گروه دوم منقرض بشود. چرا چنین نشده؟!

۱. جهانگشایی : ایده‌های نوع دوم هرچند قادر به بازتولید دموگرافیک خودشان نیستند، از طریق آشغال مس‌مدیا، قانون و سیستم آموزشی خود را بازتولید می‌کنند. مهم نیست شما در چه خانواده‌ای با چه فرهنگی به دنیا می‌آیید زمانی که هر نوع تربیت آلترناتیوی «شستشوی مغزی» و «آزار کودکان» جلوه داده می‌شود، به محض ورود به سیستم آموزشی «بازسازی» شما آغاز می‌شود و در صورت عمل به چیزی بجز قواعد مبتنی بر ایده‌های نوع دوم توسط یک نیروی سرکوبگر باتوم به دست با شما برخورد می‌شود. پس ایده‌های نوع دوم بخشی از حاملان خود را از فرزندان حاملان ایده‌های نوع اول بدست می‌آورند(«بچه‌های خانواده‌های مذهبی، اغلب لامذهب می‌شوند»).

۲. اشغالگری : نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و … که کار می‌کنند و بر مبنی ایده‌های نوع اول طراحی شده‌اند، یعنی بار خودشان را خودشان بر دوش می‌کشند، توسط ایده‌های نوع دوم از طریق نهادی ثانوی مورد حمله قرار می‌گیرند و از طریق چیدن شاخ و برگهایی مشکل‌ساز، تبدیل به حاملان ایده‌های نوع اول می‌شوند. مثلاً ما می‌شنویم که مسیحیت و لیبرالیسم در ذات یکی هستند، یا علم و قرآن با یکدیگر هماهنگی دارند، «منظورشان همان بوده»، «اوقتی که می‌گفته‌اند آن منظورشان این بوده» و... این برخلاف آنچه در نظر بلادرنگ اول دریافت می‌شود برای تطهیر ایده‌های نوع اول نیست، بلکه برای یافتن حامل موفق برای ایده‌های نوع دوم است.

۳. برده‌داری : اخذ موضع خودپسند و نگاه از بالا به پایین نسبت به حاملان ایده‌های نوع اول از سوی حاملان ایده‌های نوع دوم، از طریق یک بازی زبانی قدرتمند انباشته از اشارات آشکار و پنهان برای تقسیم قدرت و سیگنال جایگاه فرد در هرم قدرت اجتماعی بر مبنی میزان پایبندی عقایدی که دارد با اهداف از پیش آشکار مبتنی بر ایده‌های نوع دوم، چنانکه شما در جامعه‌ی لیبرال‌دموکرات هرچه ترقی‌خواه‌تر باشید جایگاه بالاتری دارید و آته‌ایست به خداپرست می‌خندد و آنارشیست لیبرال را دست می‌اندازد و …اگر دقت بکنید، می‌بینید که حرکت ِ ارزش اقتصادی این ایده‌ها همیشه از راست به چپ است، و هرگز معکوس نمی‌شود.

۴. جنون جمعی : در «علوم» اجتماعی که نتایج بلافاصله قابل اندازه‌گیری نیستند، امر مورد توافق همواره امر اشتباه است.

۵. بلوغ : قانون اول ترقی‌خواهی مطرح می‌کند که هر ایده‌ای می‌باید به طور مداوم در حال تطور باشد اگرنه از ایده‌های درحال تطور دیگر جا می‌ماند. در نتیجه ایده‌های نوع دوم با سرعت بسیار بیشتری از ایده‌های نوع اول زاد و ولد می‌کنند، و این تولیدمثل ایدئولوژیک باعث پدید آمدن رنگارنگی می‌شود، و رنگارنگی زیاد تصور درستی پیشفرضها را در بیننده پدید می‌آورد. همه‌ی این عوامل دست به دست هم می‌دهند که آفند همیشه از پدافند قوی‌تر باشد، تمدن به بربریت ببازد، شر بر نیکی پیروز بشود و …

این پنج عامل روش تولید مثل ایده‌های نوع دوم و غلبه‌ی آن‌ها به ایده‌های نوع اول هستند. همه‌ی ایده‌های انقلابی در آغاز از نوع دوم هستند. مسیحیت برای مثال، در آغاز ایده‌ای انقلابی و به شدت ناتوان از بازتولید دموگرافیک خود بود. پس دویست سالی اقدام به فتح، اشغال، به بردگی کشیدن، تجاوز و فریب حاملان ایده‌های نوع اول کرد. سپس چند صد سال سقوط مداوم تمدن روم را شاهد بودیم و پس از آن چیزی که برآمد هیچ شباهتی به «مسیحیت» آغازین نداشت، «دین تحریف شد»، یا به عبارت بهتر، با از میان رفتن عناصر مومن، در پروسه‌ای داروینی، ایده‌ی نوع دوم به ایده‌ی نوع اول ارتقاء درجه یافت. این پروسه تا سرحد مرگ میزبان، یا جامعه‌ی تولید ایده‌های نوع اول ادامه پیدا می‌کند.

در هیچکدام از این مراحل توطئه‌ی آگاهانه‌ای در جریان نیست، هیچ‌کس اینقدر باهوش نیست، کل این پروسه نتیجه‌ی ضمنی رقابتی‌ست که میان جنون‌پیشه‌گان در جریان است برای سواری گرفتن از گله‌ای که شبانان پروار کرده‌اند، و طراحی هوشمند آن فراتر از بازگفتن آنچه بازنده‌ها با همه‌ی وجود مشتاق به شنیدنش هستند نیست. فرض بکنید که شما به بادام زمینی شدیدترین حساسیت‌ها را دارید، و هرگز هم مزه‌ی آنرا تجربه نکرده‌اید. اکنون کدامیک از این دو ایده برایتان همدلی برانگیزتر است، به عبارتی دیگر، دوست دارید کدام ایده حقیقت داشته باشد : ۱. بادام زمینی لذیذترین خوراکی عالم است، ۲. بادام زمینی بی‌مزه‌ترین غذای دنیاست. فارغ از اینکه حقیقت چیست، همواره کسانی وجود دارند که مایل به پذیرفتنش نیستند. این‌ها بیشتر مازاد جوامع مبتنی بر ایده‌های نوع اول هستند، و ایده‌های نوع دوم همواره برایشان جذابیت زیادی دارد(به دلایل واضح)، اما هرکسی می‌تواند به آن‌ها مبتلی بشود.

شما می‌توانید این روند را به طور زنده مشاهده بکنید، اگر قادر باشید سنگر بعدی ایده‌ی نوع دوم مُد روز در زمانه‌ی ما، یعنی ترقی‌خواهی را شناسایی بکنید. من سه کاندیدای اصلی دارم: بچه‌بازی، سکس با محارم یا «سقط جنین با تأخیر»(نوزادکشی). یکی از این سه به عنوان «حق بشری جهان‌شمول» بعدی مورد تأکید و تائید واحد پاتوژن لیبرال‌دموکراسی غربی خواهد بود. چشم خود را باز نگه بدارید، و ببینید کدامیک از این‌ها به جایگاه «قربانیان پیشداوری‌های بی‌رحمانه‌ی جامعه‌ی سرکوبگر» و شهدای راه پیشرفت برکشیده خواهند شد.

Russell
10-25-2014, 09:36 PM
امیر گرامی چند نکته/ سوال در همین زمینه:
1- جایگاه سرمایه‌داری را در این بقول خودت معادله کجا می‌بینی. بنظر می‌رسد با وجود ترقی‌خواهی المان‌هایی از ایده‌هایِ نوع اولی هم در خود داشته باشد.

2- در مورد توطئه، بنظرت نمی‌توان نام تحریف فعالانه‌ و آگاهانه‌یِ حقیقت با انگیزه‌یِ ایدئولوژیک را توطئه گذاشت. و از طرف دیگر شاید برای عملی کردن چنین طرحی هوش زیاد لازم باشد ولی بنظر می‌رسد حداقل شناسایی با موفقیت انجام شده. من مخصوصا در مورد رسانه‌ها یا مثلا سازمان ملل نمی‌توانم نامش را چیزی جز توطئه بگذارم (هرچند که تئوری‌هایِ توطئه هیچگاه از تئوری‌هایِ مورد علاقه‌یِ من نبوده و نیستند).

3- رابطه‌یِ نظریه‌‌هایی مبنی بر k-selection و r-selection با آنچه گفتی چیست؟ من دیده‌ام نظریه پردازی کرده‌اند که ایندو استراتژی متفاوت لیبرال‌ها و محافظه کاران (در آمریکا) هستند، بنظرم شباهت‌ها زیاد می‌آیند.

4- وضع بازماندگان بلوک شرق همچنان برای من گیج کننده است. بطور خاص درباره‌یِ آینده‌یِ چین و روسیه نظر یا پیشبینی داری؟

5- تطور؟!! :e404:

Ouroboros
10-26-2014, 09:04 AM
امیر گرامی چند نکته/ سوال در همین زمینه: 1- جایگاه سرمایه‌داری را در این بقول خودت معادله کجا می‌بینی. بنظر می‌رسد با وجود ترقی‌خواهی المان‌هایی از ایده‌هایِ نوع اولی هم در خود داشته باشد. 2- در مورد توطئه، بنظرت نمی‌توان نام تحریف فعالانه‌ و آگاهانه‌یِ حقیقت با انگیزه‌یِ ایدئولوژیک را توطئه گذاشت. و از طرف دیگر شاید برای عملی کردن چنین طرحی هوش زیاد لازم باشد ولی بنظر می‌رسد حداقل شناسایی با موفقیت انجام شده. من مخصوصا در مورد رسانه‌ها یا مثلا سازمان ملل نمی‌توانم نامش را چیزی جز توطئه بگذارم (هرچند که تئوری‌هایِ توطئه هیچگاه از تئوری‌هایِ مورد علاقه‌یِ من نبوده و نیستند). 3- رابطه‌یِ نظریه‌‌هایی مبنی بر k-selection و r-selection با آنچه گفتی چیست؟ من دیده‌ام نظریه پردازی کرده‌اند که ایندو استراتژی متفاوت لیبرال‌ها و محافظه کاران (در آمریکا) هستند، بنظرم شباهت‌ها زیاد می‌آیند. 4- وضع بازماندگان بلوک شرق همچنان برای من گیج کننده است. بطور خاص درباره‌یِ آینده‌یِ چین و روسیه نظر یا پیشبینی داری؟ 5- تطور؟!! :e404:

درود بر دوست خوبم راسل.

۱. سرمایه‌داری قطعاً جزو ایده‌های نوع اول است، اما تحت دموکراسی خواص تمدن‌زدا پیدا می‌کند چون وقتی دولت سرمایه را از پذیرش مسئولیت عواقب رشد خود مصون کرد، سرمایه هم پیشرفت به هر قیمتی را هدف قرار می‌دهد. افزون بر این سیستم کاپیتالیستی توانایی سرکوب موثر عناصری که به طور طبیعی از آن استخراج می‌شوند و نابودش می‌کنند را ندارد.. سرمایه‌داری بلایی‌ست که جامعه‌ی مدرن بر سر تجارت آزاد پیش از خود آورد. منهای دموکراسی «پیشرفت» کاپیتال در خودش محدود خواهد شد. پس کاپیتالیسم دستگاهی برآمده از ایده‌های نوع اول است، با سیستم ایمنی بسیار بسیار ضعیف و آسیب‌پذیر در برابر هجمه‌ی ایده‌های نوع دوم.

۲. شاید حق با شما باشد. اما به نظر من طراحی هوشمند مساوی با توطئه نیست، همکاری هوشمند عناصری که دارای منافع بلادرنگ مشترک نیستند برای رسیدن به منافع مشترک بلندمدت «توطئه» محسوب می‌شود. به نظر شما کمیسار سازمان ملل دارد آگاهانه هدفی تمدن‌سوز را پیش می‌راند؟ به نظرتان کارمندان بی‌بی‌سی موجوداتی شریر و دیوصفت هستند که قصد انقراض انسان را دارند؟ من خودم یک زمانی ترقی‌خواه بودم و می‌دانم که مکانیزم عملکرد آن چگونه است. افراد ذی‌نفع از نظام مستقر با یکدیگر همکاری نمی‌کنند بلکه به شدت در حال رقابت هستند. نفعی که می‌برند بسیار سطحی، فردی و عام است و هیچ ایده‌ای درباره‌ی عواقب کلان اعمال خود ندارند چه برسد به برنامه‌ریزی برای آن. بعد فراموش نکنید که نهادهای اصلی محرک زوال همگی نهادهایی ناکارآمد و بسیط هستند نه سلسله‌مراتبی و موثر، پس هرچند هاروارد و صدای آمریکا و فاکس نیوز و آکسفورد یک هدف را دنبال می‌کنند، این کار را انجام می‌دهند چون از اعضایی تشکیل شده‌اند که به آن کار در مقام عملی خیر ایمان دارند. نکته‌ی مهم : هیچ‌کس آن‌ها را فریب نداده، فقط عده‌ای هستند که از خودفریبی آن‌ها بهره‌برداری (موقت و سطحی و بلافاصله) می‌کنند و از بیدار شدنشان جلوگیری می‌کنند. پروسه‌ی به خواب رفتن کاملاً داوطلبانه و مبتنی بر اختیار و آگاهی کامل است. نهادهای پیش برنده‌ی اهداف ترقی‌خواهان برای مثال، همگی طراحی و تولید داوطلبانه‌ی مومنان، یا «گله» هستند و بر مبنی همکاری آن‌ها با هم دوام می‌آورند.

۳. کاملا مرتبط است، ولی آن نظریه به بررسی روابط میان این دو استراتژی می‌پردازد، من بیشتر علاقمند به واکاوی ارتباطهای درونی خودشان هستم. بعد مشکلی که r/K دارد اینست که قادر به ارائه‌ی توصیف دقیقی از پدیده‌ها در بعد خرد نیست، بلکه بیشتر مدلی‌ست برای مطالعه‌ی ابعاد کلان روابط اجتماعی. سوال اصلی اینست که چرا عده‌ای پرشمار از افراد یک استراتژی موفق(K)را رها می‌کنند و به یک استراتژی کمتر موفق(r)روی می‌آورند؟ بعد چالشی که درپی این سوال می‌آید آنست که اگر K می‌باید منطقا موفق‌تر باشد چرا r از منظر تاریخی بسیار موفق‌تر بوده(ما دائم به چپ رفته‌ایم). اینجا دیگر تئوری کارآمدی خود را از دست می‌دهد و شما باید به بررسی مکانیزمهایی که افراد عضو هریک از این دو گروه برای بازتولید ایده‌های خود می‌پردازند، جنس این ایده‌ها و ... بپردازید.

۴. چین که وضعش مشخص است، و مثل هر کشور دیگری فاقد عناصر مؤثر برای دفاع از خود در برابر زوال لیبرالی‌ست. همین حالا نشانه‌های سقوط در آنجا بسیار آشکار است و به نظر من پروسه‌ی آن آغاز شده. روسیه ماجرایش فرق می‌کند و مقاومت دلیرانه‌ای در برابر زوال از خود نشان داده، جمعیت آن از یک پروسه‌ی زوال بسیار بلندمدت و قدرتمند بیرون آمده و به این آسانی دوباره تن به «برابری» نمی‌دهد. اما همه‌ی این مقاومتها در پایان محکوم به شکست هستند چون سیستم مبتنی بر ایده‌های نوع دوم همیشه پیروان بیشتر و متعهدتری دارد. سوی حقیقت نامطمئن است، به شدت از هم گسسته است و خیلی بیش از رقیبان خود روادار و آزادمنش است. چپ فقط به یک چیز اهمیت می‌دهد: موفقیت.

۵. اضمحلال احتمالاً واژه‌ی دقیق‌تری باشد، ولی چون من علاقه‌ای ندارم به بحث درباره‌ی ادبیات مستعمل و محبوب ترقی‌خواهان این است که برچسبهای آن‌ها به روی ما و خودشان را دربست می‌پذیرم.

undead_knight
10-26-2014, 12:31 PM
امیر جان این تاپیکت صاحب داره یا افراد متفرقه هم میتونند تراوشات! ذهنیشون رو بزارند؟

Ouroboros
10-27-2014, 10:56 AM
امیر جان این تاپیکت صاحب داره یا افراد متفرقه هم میتونند تراوشات! ذهنیشون رو بزارند؟

صاحب دارد، جستار دیگری بگشایید بهتر است. :e414::e105:

undead_knight
10-27-2014, 11:30 AM
صاحب دارد، جستار دیگری بگشایید بهتر است. :e414::e105:
ای بابا چرا من رو هر چی/کی دست میزارم صاحب داره:))
کینک چیزهای صاحب دار رو دارم:e40a:

Ouroboros
11-07-2014, 12:21 PM
انسان‌ها در مواجهه با ایده‌ها و پدیده‌ها سه تیپ گفتگوی درونی را با خود برقرار می‌کنند:
انسان نرمال: «چه احساسی درباره‌ی آن دارم». افراد نرمال از طریق بازخورد عاطفی خود با جهان ارتباط برقرار می‌کنند، و این وابستگی به فیدبک عاطفی اغلب آنها را به شدت محدود می‌کند.
جنون‌پیشه: «به چه کاری می‌آید؟» چه استفاده‌ای برای من و دیگران دارد. چگونه می‌توانم استفاده‌ی آن برای خود را حداکثری کرده، استفاده‌اش برای رقبای جنون‌پیشه‌ی دیگر حداقلی بکنم..
درخودمانده: «آیا حقیقت دارد»؟.

اکنون از خود بپرسید در برخورد با «اسلام» کدامیک از این سه واکنش را نشان می‌دهید؟ آیا به جستجوی کارکردهای اجتماعی و فردی آن برای مومنان و کافرانش می‌روید؟ آیا تسلیم احساس بلادرنگی که ایمان یا کفر به آن در شما پدید می‌آورد می‌شوید؟ آیا به جستجوی صادقانه و به دور از پیشداوری عاطفی حقیقت داشتن یا نداشتن آن می‌روید؟ موقعیت این سه گروه در جهان: جنون‌پیشه > نرمال > درخودمانده.

undead_knight
11-07-2014, 01:11 PM
اکنون از خود بپرسید در برخورد با «اسلام» کدامیک از این سه واکنش را نشان می‌دهید؟ آیا به جستجوی کارکردهای اجتماعی و فردی آن برای مومنان و کافرانش می‌روید؟ آیا تسلیم احساس بلادرنگی که ایمان یا کفر به آن در شما پدید می‌آورد می‌شوید؟ آیا به جستجوی صادقانه و به دور از پیشداوری عاطفی حقیقت داشتن یا نداشتن آن می‌روید؟ موقعیت این سه گروه در جهان: جنون‌پیشه > نرمال > درخودمانده.
در هر لحظه اون چیزی باش که بهت بیشتر لذت میده:جنون‌پیشه+نرمال+درخود مانده:e40a:

undead_knight
11-07-2014, 01:32 PM
تا قبل از به وجود اومدن شبکه های اجتماعی انسان مدرن فقط میتونست تحت تاثیر جو رسانه باشه و رسانه های جمعی هویتش رو در طولانی مدت نسبتا ثابت نگه می داشتند ولی بعد از فراگیری شبکه های اجتماعی خبرها برای افراد وجه "شخصی" پیدا کرده و به دلیل ازدیاد منابع خبری هرج و مرج هویتی! رو میبنیم، شخص یک روز دردمند کوبانی هست و ضد داعش،در برابر اسید پاشی ها فمنیست میشه و در برابر حمله نیروی هوایی امریکا به مخالفان سوری ضد امپریالیست و...

Rationalist
11-07-2014, 03:28 PM
در هر لحظه اون چیزی باش که بهت بیشتر لذت میده:جنون‌پیشه+نرمال+درخود مانده:e40a: و اما اگر آنچه در "لحظه"، "لذت" می پنداشتی؛ توهم لذت بود چه طور؟!

undead_knight
11-07-2014, 04:00 PM
و اما اگر آنچه در "لحظه"، "لذت" می پنداشتی؛ توهم لذت بود چه طور؟!
:e40c:
لذت یک "حس" هست.
راه اثبات وجود چیز حسی حس کردن هست.
بنابراین چیزی به نام توهم لذت اساسا بی معناست.
برای کسی که زیر شکنجه هست یا داره با ولع تمام یه غذا رو میخوره اون درد یا لذت واقعی ترین چیز دنیاست.

Rationalist
11-07-2014, 04:22 PM
لذت یک "حس" هست.
راه اثبات وجود چیز حسی حس کردن هست.
بنابراین چیزی به نام توهم لذت اساسا بی معناست.
برای کسی که زیر شکنجه هست یا داره با ولع تمام یه غذا رو میخوره اون درد یا لذت واقعی ترین چیز دنیاست.
من هم با درنظر گرفتن خودِ شخص به عنوان معیار اصلی لذت بردن، آن پرسش را مطرح کردم. گرچه می توان به شواهد ظاهری(رفتار، ترشح هورمون ها و فعالیت شبکه عصبی) هم در این راستا توجه نمود.

undead_knight
11-07-2014, 06:10 PM
من هم با درنظر گرفتن خودِ شخص به عنوان معیار اصلی لذت بردن، آن پرسش را مطرح کردم. گرچه می توان به شواهد ظاهری(رفتار، ترشح هورمون ها و فعالیت شبکه عصبی) هم در این راستا توجه نمود.
ما میتونیم "درجات" لذت رو داشته باشیم ولی توهم لذت پارادوکسیال هست،یک چیزی در مایه های 1=0 !

undead_knight
11-10-2014, 11:57 PM
آدم هایی که ایده آل هاشون رو زیادی جدی میگیرند هم پتانسیل اصلاح رو دارند و هم سلاخی.