PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دیدگاه شما در مورد شک گرایی چیست؟



Anarchy
11-21-2010, 11:21 AM
دوستان گرامی میخواستم نظر شما در مورد شک گرایی بدونم.شما شک گرایی مطلق رو میپذیرید یا محدود؟!

Russell
11-21-2010, 11:28 AM
شک گرایی اگر بدنبال رسیدن به یقین و حقیقت باشه دیدگاه خوبیست و حتی لازم.

Anarchy
11-21-2010, 11:51 AM
شک گرایی اگر بدنبال رسیدن به یقین و حقیقت باشه دیدگاه خوبیست و حتی لازم.
پرسش من این نبود گرامی!! شما معتقد به شک گرایی مطلق هستید یا محدود؟!

Russell
11-21-2010, 12:06 PM
پرسش من این نبود گرامی!! شما معتقد به شک گرایی مطلق هستید یا محدود؟!

با این تعریف من شکگرای محدود میشوم :4:

البته یک مکتب شکاکیت هست که من باهاش میونه ای ندارم.مثلاً میگه هیچ عملی از نظر عقلی ترجیحی به عمل دیگه نداره و منطق رو قبول نداره.

Anarchy
11-23-2010, 12:11 AM
دوستان من میخواستم بدونم ایرادی که بر شک گرایی مطلق وارد میشه رو به چه شکل ارزیابی میکنید؟!

kourosh_bikhoda
11-23-2010, 09:19 AM
دوستان من میخواستم بدونم ایرادی که بر شک گرایی مطلق وارد میشه رو به چه شکل ارزیابی میکنید؟!

من فکر می کنم شکاکیت مطلق قابل اتکا نیست. چون خود متناقض هست. با شکاکیت مطلق به هیچ چیز نمیشه آگاهی پیدا کرد. حتا فکر می کنم هیچ کسی پیدا نمیشه که مطلقن شک گرا باشه. اگر کسی ادعا بکنه که مطلقن شک گراست، کافیه رفتارش رو وقتی که از شخصی در خیابون آدرس می پرسه ببینید. بر اساس دیدگاهش باید به آدرسی که از فرد میگیره شک کنه و در واقع اعتماد نکنه که طرف راست گفته. ولی می بینید که عملن همه مردم اعتماد می کنند. بر این پایه، به نظر من افراد شک گرای نسبی هستند. اصولن مفهومات مطلق یا وجود ندارند، یا اگر هم دارند ناشناخته یا کم شناخته هستند.

Anarchy
11-23-2010, 11:55 AM
من فکر می کنم شکاکیت مطلق قابل اتکا نیست. چون خود متناقض هست. با شکاکیت مطلق به هیچ چیز نمیشه آگاهی پیدا کرد. حتا فکر می کنم هیچ کسی پیدا نمیشه که مطلقن شک گرا باشه. اگر کسی ادعا بکنه که مطلقن شک گراست، کافیه رفتارش رو وقتی که از شخصی در خیابون آدرس می پرسه ببینید. بر اساس دیدگاهش باید به آدرسی که از فرد میگیره شک کنه و در واقع اعتماد نکنه که طرف راست گفته. ولی می بینید که عملن همه مردم اعتماد می کنند. بر این پایه، به نظر من افراد شک گرای نسبی هستند. اصولن مفهومات مطلق یا وجود ندارند، یا اگر هم دارند ناشناخته یا کم شناخته هستند.
حرف شما رو قبول دارم.در ویکی پیدیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DA%A9%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8 C#.D8.B4.DA.A9.D8.A7.DA.A9.DB.8C.D8.AA_.D9.85.D8.B 7.D9.84.D9.82)مطلبی در این مورد و توضیحی بر ایراد وارد بر شک گرایی نوشته شده.میخواستم دیدگاه شما رو بدونم...

شکاکیت مطلق

شکاکیت مطلق مدعی آن است تحقق هر موردی از معرفت ناممکن است.
بنا به ادعاهای شکاکیت مطلق، آدمی هیچ چیز را نمی‌تواند بداند و بنا به قرائت شدیدتر، دربارهٔ هیچ باوری نیز نمی‌تواند موجه باشد. گاهی شکاکیت مطلق را شکاکیت افراطی (extreme skepticism) به شمار می‌آورند که بر تفکر شکاکان یونان باستان باز می‌گردد. دو انتقاد از شکاکیت مطلق بدین شرح است:
(1) شکاکیت مطلق به گونه‌ای دچار ناسازگاری درونی است. یعنی شکاک مطلق مدعی آن است که «هیچ چیزی را نمی‌توان دانست» اما آیا او واقعاً می‌داند که «هیچ چیز را نمی‌توان دانست»؟ اگر او بپذیرد که چنین چیزی را نمی‌توان دانست، بنابراین چگونه مدعی آن است؟ اما اگر او بپذیرد که چنین چیزی را می‌داند، ادعای او گرفتار گونه‌ای ناسازگاری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C) (inconsistency)، و به تعبیری خود–متناقض (self-contradictory) است. اگر مفاد گزاره ای خود را ابطال کند، این گزاره خود-متناقض است. اگر شکاک می‌داند که «هیچ چیزی را نمی‌توان دانست» پس او نمی‌تواند مدعی آن باشد که هیچ چیزی را نمی‌توان دانست؛ زیرا این خود موردی از دانستن است و آن ادعای کلی را نقض می کند. اما از سوی دیگر، اگر واقعاً هیچ چیزی را نمی‌توان دانست. بنابراین او همین را نیز نمی تواند بداند که هیچ چیزی را نمی‌توان دانست. دو قرائت از شکاکیت مطلق را باید در کتب معرفت‌شناسی جست که یکی قرائت شکاکیت آکادمیک (academic skepticism) و دیگری شکاکیت پیرونی (Pyrrhonian skepticism) می‌باشد.
مدعای شکاکیت مطلق آن است که هیچ چیز را نمی‌توان دانست که اگر این ندانستن معطوف به معرفت باشد قرائت حداقلی شکاکیت مطلق است و اگر این ندانستن متوجه باور موجه باشد قرائت قوی‌تر شکاکیت مطلق که قرائت حداکثری از شکاکیت مطلق خواهد بود. نقادان شکاکیت مطلق بر آن هستند که چنین ادعایی دچار ناسازگاری و خود تناقضی است. بدین ترتیب منتقدان این نوع شکاکیت می‌پرسند آیا شکاک همین موضوع را می‌داند یا نمی‌داند؟ حال چنانچه آنان بگوید این موضوع را می‌دانیم پس آنان حداقل به چیزی علم دارند و اگر بگوید نمی‌دانیم آنان چطور چنین حکمی را صادر نموده‌اند؟ ولی گویا انتقاد به شکاکیت بنابر فرض هنگامی وارد است که شکاک به جز دانستن و ندانستن هیچ گزینه‌ای دیگر در اختیار نداشته باشد. در حالیک که باور اعم از معرفت است. از همین رو اعم (باور موجه) می‌تواند باشد. حتی اگر اخص (معرفت) در کار نباشد. بدین معنا می‌توان درباره گزاره‌ای باور موجه داشت ولی معرفت نداشت. ما در بسیاری از مواقع به گونه‌ای موجه به گزاره‌ای باور داریم حتی اگر واقعاً آن را نتوانیم بدانیم.
درخصوص این انتقاد به قرائت حداقلی، شکاک خواهد گفت «هیچ چیزی را نمی توان دانست» و این گونه از ادعای شکاکانه به هیچ روی خود- متناقض نیست. به بیان ساده تر، شکاک بدون گرفتار آمدن به خود تناقضی می تواند باور موجه داشته باشد مبنی بر اینکه هیچ موردی از معرفت ممکن نیست. بنابراین از راه انتقاد یاد شده نمی توان راه او را بست.
(2) شکاک مطلق نمی‌تواند به لحاظ عملی نگرش خود را چندان جدی بگیرد. به بیان دیگر التزام به پی‌آمدهای علمی این نگرش تقریباً ناممکن است. شکاک مانند افراد دیگر می‌خورد، می‌آشامد، به هنگام بروز خطر می‌گریزد و بر نداشته‌ها حسرت می‌خورد. چنین شخصی با آنچه در پیرامون او می‌گذرد، بر وفق نگرشش رفتار نمی‌کند و او بمانند همان شخصی رفتار می‌کند که درباره آنها بسیاری از چیزها را می‌داند. با این که این انتقاد همه‌فهم‌تر از انتقاد پیشین است لیکن این موضوع را مفروض گرفت است که هر کس چنان رفتار می‌کند که می‌داند.
اما ظاهراً این فرض نیازمند بررسی است. به سادگی می‌توان به رویکرد پیشین مراجعه کرد، یعنی دانستن به چیزی را با دانستن باوری موجه درباره آن جانشین کرد. شکاک مطلق در همه موارد عمل باور دارد و این او را ملزم نمی‌دارد که در آن موارد معرفت نیز داشته باشد.

kourosh_bikhoda
11-23-2010, 09:36 PM
حرف شما رو قبول دارم.در ویکی پیدیا مطلبی در این مورد و توضیحی بر ایراد وارد بر شک گرایی نوشته شده.میخواستم دیدگاه شما رو بدونم...

بله این شبهات هم در راستای سخن من هستند. در تعریف شکاکیت اومده که آدمی هیچ چیز رو نمیتونه باور داشته باشه. وقتی میگه «چیز» هم درباره باور صحبت کرده و هم معرفت. بنابر این، هم مساله خودتناقضی پابرجاست و هم ایرادی که من با یک مثال نشونتون دادم (جنبه عملی). ولی اینکه آیا باور رو میتوان دانست ولی معرفت رو خیر، خودش مقداری شک برانگیز هست چرا که باور هم نوعی آگاهی و دانستن هست ولی به قول این لینک اعم از معرفت. در مثالی که در پست قبلی زدم، میشه اینطور گفت که اگر چنانچه یک فرد شک گرای مطلق به آدرسی که از شخصی میگیره اعتماد میکنه، در واقع این باور رو داره که «مردم آدرس دروغ نمیدهند» و بر این اساس پیش میره. در نتیجه میشه همچنان شک گرای مطلق گفت بهش. ولی اگر نظر شخصی من هم قابل عرض باشه، باید بگم که به نظر من فرقی بین باور و معرفت، از نظر آگاهی و شناخت وجود نداره.

من نظر هیوم رو درباره حوزه شناخت قبول دارم که میگه هیچ چیز رو نمیشه شناخت مگر تصورات و تأثرات. تأثر چیزی هست که که قوین و صریحن و به طور زنده از ادراکات بی واسطه حاصل شده اند. مثل تأثر مزه ای که از خوردن یک آش بهتون دست میده. ولی تصورات رونشت ها ضعیف و غیر زنده (آفلاین) ای از تأثراتند. مثل مزه بستنی که از روز قبل به یادتون میاد. یا مثال واضح تر، تصور چهره دوستتون که چند ساعت قبل دیدیدش. هیوم میگه همین ها رو میشه شناخت. پاسخ خوبی که فلسفه او به این پرسش میده که «پس چطور میشه باور رو شناخت؟» اینه که این باورها با توسل به عادت ممکن می شوند. هیوم فیلسوف بسیار باهوشی بود. او میدونست که با وجود اینکه حکم به این داده که تنها تأثرات و تصورات رو میشه شناخت، ولی در زندگی چیزهای فراتر از این هم هستند که نه در تجربه (تأثر) و نه در ذهن (تصور) وجود ندارند. به همین دلیل رای به این میده که اینجور چیزها بر اساس عادت باور کردنی هستند. در مورد مثال خودمون، همواره دیدیم که افراد آدرس درست رو میدند، اگر چه این تجربه و تکرار دلیلی بر رخدادن این امر در آینده نیست و اون رو تضمین نمیکنه، ولی تجربه مکرری که از اون داریم ما رو به این باور سوق میده.

kourosh_bikhoda
11-23-2010, 09:50 PM
در واقع این باور رو داره که «مردم آدرس دروغ نمیدهند» و بر این اساس پیش میره. در نتیجه میشه همچنان شک گرای مطلق گفت بهش. ولی اگر نظر شخصی من هم قابل عرض باشه، باید بگم که به نظر من فرقی بین باور و معرفت، از نظر آگاهی و شناخت وجود نداره.

یعنی این باور ممکنه روزانه بارها در کل جهان نفی بشه و حتا ممکنه برای خود باورمند هم در آینده نفی بشه. به بیان قویتر میشه گفت هیچ استدلالی وجود نداره که بتونه ثابت کنه که این باور نفی نخواهد شد. بنابر این همیشه این احتمال ولو اندک وجود داره.

kourosh_bikhoda
11-24-2010, 06:20 PM
حالا پرسش خوبی که میشه در اینباره مطرح کرد اینه که چرا باید درباره شک گرایی تحقیق کرد و بالاخره اون رو پذیرفت یا رد کرد؟
یعنی چه کمکی به ما میکنه در زندگی؟

Anarchy
11-24-2010, 08:17 PM
حالا پرسش خوبی که میشه در اینباره مطرح کرد اینه که چرا باید درباره شک گرایی تحقیق کرد و بالاخره اون رو پذیرفت یا رد کرد؟
یعنی چه کمکی به ما میکنه در زندگی؟
به نظر من شک گرایی قدم اول انسان برای کشف مجهولات در طول تاریخ بوده!! پیشرفت انسان در گرو اعتقاد به شک گرایی بوده و هست...

kourosh_bikhoda
11-27-2010, 08:51 PM
حالا پرسش خوبی که میشه در اینباره مطرح کرد اینه که چرا باید درباره شک گرایی تحقیق کرد و بالاخره اون رو پذیرفت یا رد کرد؟
یعنی چه کمکی به ما میکنه در زندگی؟

ظاهرن کسی علاقه ای به این پرسش نداشت. به احترام آغاز کننده جستار من یک پاسخ به این پرسش میدم:

پاسخ در شاخه ای از فلسفه به نام «شناخت شناسی» (معرفت شناسی) وجود داره. شناخت شناسی (Epistemology) از واژه اپیستمه یونانی به معنای معرفت گرفته شده. شناخت شناسی به بررسی ارزش و اعتبار شناخت میپردازه. برای اینکه وارد متافیزیک (مابعدالطبیعه) (http://www.daftarche.com/showthread.php/154-%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%B3%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D9%84%D9%82-%DA%A9%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D9%86%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%A2%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%84%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D9%86%D8%AF-%D8%9F?p=2040&viewfull=1#post2040) بشیم که دستور کارش مطالعه هستی و وجود هست، نخست باید حدود و اعتبار شناخت رو بدونیم. در واقع شناخت شناسی مدخل متافیزیک هست که تلاش می کنه با ابزاری به نام «شناخت یا آگاهی»، وجود و مراتب وجود رو بفهمه. در این بین، شک گرایی هم یکی از تئوری ها و مکاتب این شاخه هست.

Anarchy
11-27-2010, 10:15 PM
کورورش گرامی بسیار سپاسگزارم از توجه شما.متنی رو دیدم در این زمینه که بسیار میتونه مفید باشه..



به دو دلیل مباحث فلسفی را از شک گرایی آغاز می کنیم. نخست اینکه شک گرایی بهتر از هر نظریه ی دیگری مخاطب را متوجه تفاوت میان تصاویر ذهنی و واقعیت بیرونی می کند و دوم اینکه فلسفه ی مدرن با شک گرایی دکارتی آغاز می شود.
مردم به طور معمول میان مفاهیم و اشیا تفاوتی قائل نمی شوند و گرامر زبان روزمره هیچ تمهیدی برای ایجاد این تفاوت ندارد. از نظر آنها تصاویر ذهنی عینا منعکس کننده ی چیزهای جهان خارجی است. بنابراین هیچ جایگاهی برای شک گرایی فلسفی به وجود نخواهد آمد. اما مردم هم مانند فیلسوفان شک می کنند. بنابراین باید تمایزی را بین شک های معمولی و شک گرایی فلسفی قائل شویم.
در شبهه یا شک معمولی ، ما به تمامی آنچه از طریق حواس به ذهن ما می رسد شک نمی کنیم بلکه تنها نسبت به برخی از قضاوت ها درباره ی مشاهدات خود شک می کنیم. در واقع شک معمولی به این سئوال نمی پردازد که آیا ذهن ما طوری ساخته و پرداخته شده است که بتواند از طریق تجربه ، شناخت قطعی از جهان بدست آورد؟ بنابراین شک معمولی، شکی جزئی است یعنی تنها گاهی در قضاوت خود شک می کنیم . بنابراین در شک معمولی ، فرد می تواند با اتکا به مشاهدات بیشتر از جهان اطراف ، شک خود را بر طرف کند. برای مثال اگر کسی به قضاوت من درباره ی مدل یک اتومبیلی که از دور می بینیم شک کند ، می توانیم با رجوع و استناد به مشاهده ی دیگر مانند بررسی کاتالوگ اتومبیل ها ، نزدیک شدن و خواندن مدل آن بر روی بدنه ی ماشین و ... شک خود را برطرف کنیم. بنابراین به اصطلاح فیلسوفان، شک معمولی نسبت به یک تجربه جزئی است و با اتکا به همان منبع شناخت یعنی تجربه می توان این شک را برطرف کرد. یا همانطور که ویتگنشتاین می گوید ، شک در زمینه ی چیزهایی رخ می دهد که خودشان شک ناپذیر هستند. پس می توان به چیزهای شبهه ناپذیر برای رفع شبهه رجوع کرد.
اما شک گرایی فلسفی ، کلا به تجربه به عنوان کل منبع شناخت بدگمان است و نه فقط به یک تجربه ی خاص. سئوال اینجاست که آیا مشاهدات و تجربیات می توانند به شناخت قطعی برسند؟ بنابراین وقتی به خود توانایی تجربه شک می کنیم نمی توانیم به همان تجربه برای رفع شک رجوع کنیم. به چنین شکی شک گرایی فلسفی می گوییم .
اما دو نوع شک گرایی فلسفی وجود دارد . ما برای پذیرش گزاره ی تجربی سه راه داریم :
1)یا می پذیریم که می توانیم از طریق گزاره های تجربی به شناخت قطعی برسیم
2) یا نمی پذیریم که می توانیم از طریق گزاره های تجربی به شناخت قطعی برسیم.
3) یا نه می پذیریم و نه نمی پذیریم که از طریق گزاره های تجربی می توانیم به شناخت قطعی برسیم. یعنی حتی در این مورد هم قضاوتی صادر نمی کنیم.

کسانی که برخورد اول را با گزاره های تجربی دارند اپیستمیست Epistemist خوانده می شوند. کسانی که اعلام می کنند نمی توانیم از طریق گزاره ها به شناخت قطعی برسیم ، یعنی برخورد نوع دوم را با گزاره های تجربی دارند ، شک گرایان آکادمیست خوانده می شوند و این اشاره به شک گرایانی است که از آکادمی که افلاطون ایجاد کرد، برآمدند. اما نوع سوم شک گرایی منتسب است به شخصی به نام پیرهون که متنی از او وجود ندارد بلکه در کتابی از امپیریکوس (Sextus Empiricus) از او نقل شده است. این نوع شک گرایان ، پیرهونیسم خوانده می شوند و به برخورد نوع سوم معتقدند. آنها شک گرایان آکادمیست را نقد می کنند چرا که آنها به همین قضاوت که قطعا گزاره ی تجربی را نمی توانیم به طور قطع بشناسیم ، شک نمی کنند و آنرا با قاطعیت قبول می کنند. در واقع از نظر پیرهونیسم ، شک گرایان آکادمیست ، نوعی جزم اندیش سلبی هستند. برچه اساس ما مطمئن هستیم که نمی توانیم به شناخت قطعی از تجربه برسیم؟ آنها این را نقض غرض می دانند. بنابراین آنها حتی در اینکه نمی توانیم یا می توانیم به شناخت قطعی برسیم گزاره ی قطعی صادر نمی کنند.
به نظر من ، استدلال پیرهونیست ها درست نیست چون آنچه آکادمیست ها نمی پذیرند شناخت قطعی از تجربه است در حالیکه شناخت نسبت به توانایی ذهن ، الزاما تجربی نیست. برای مثال دیوید هیوم ، با استفاده از پژوهش بر فهم بشر ، امکان شناخت قطعی از تجربه را رد می کند ، مکانیزم فهم بشر که براساس اصول تداعی عمل می کند ، به گونه ای است که قادر به شناخت قطعی از تجربه نخواهد بود.ممکن است بتوان به اصل تداعی معانی و نتایج فلسفی هیوم شک کرد اما این به معنای ان نیست که شک گرایی هیوم نقض غرض است. پژوهش خودِ هیوم از فهم بشر ، یک شناخت تجربی نیست که بتواند نقض غرض محسوب شود بلکه بیشتر به اصطلاح روان شناسی می توان آنرا درون نگری خواند.
درباره ی شک گرایان این برداشت اشتباه وجود دارد که گویی آنها با شک کردن ، توانایی و فایده ی عقل و شناخت را منکر می شوند. در حالیکه انچه شک گرایان انکار می کنند امکان رسیدن به شناخت یقینی است و نه قابلیت شناخت. برای مثال هیوم نشان می دهد که اگرچه تجربه منبعی برای شناخت یقینی نیست اما باید به گزاره های تجربی اعتماد کرد و براساس آن زندگی کرد.

نوع دیگری از شک گرایی را می توان شک گرایی روش شناختی نامید که دکارت برای آغاز هر پژوهش فلسفی آنرا لازم می شمارد. دکارت می گوید که لازمه ی آغاز هر پژوهش فلسفی برای رسیدن به شناخت یقینی این است که از انچه برای ما مسلم و یقینی است آغاز کنیم. برای رسیدن به چنین پایه ی یقینی باید از شک گرایی روش شناختی استفاده کرد که هوسرل به آن تقلیل پدیدارشناختی می گوید. یعنی حذف تمامی مواردی که منبع شناخت محسوب می شوند اما یقینی نیستند. بنابراین دکارت هم تجارب را موقتا کنار می زند و هم رویاها را و حتی شناختی که از اصول هندسی و ریاضیاتی داریم تا دریابیم برای شناخت یقینی چه چیز باقی می ماند. بنابراین برای دکارت تنها چیزی که غیرقابل شک است این است که ما در اینکه شک می کنیم و می اندیشیم ، شک نمی کنیم.

ورای تمامی مباحث درباره ی امکان یا عدم امکان شناخت قطعی ، یک فلسفه ی انتقادی و رهایی بخش باید نتایج زیر را از شک گرایی استخراج کند :
1)هیچ چیز را تا زمانی که بر ما مسجل شده است نباید بپذیریم. بنابراین ما هیچ چیز را به صورت جزمی و بدیهی نمی پذیریم. شک آغازگاه فلسفه است.
2) عدم پذیرش شناخت قطعی ، به معنای ناکارآمدی استدلال و عقلانیت یا اتکا به نتایج شناخت نیست. من ممکن است مطمئن باشم که اگر از بالای یک آسمانخراش به پایین پرت شوم به خاطر وجود جاذبه زنده نخواهم ماند و با اتکا به همین علم ،با احتیاط روی پشت بام آن قدم خواهم زد. اما این تنها به خاطر نتایج تجارب پیشین من است و بدان معنا نیست که من ماهیت جهان خود را کشف کرده ام و نسبت به آن شناخت یقینی دارم.
3) پروژه ی فلسفه به عنوان شناختی یقینی و زیربنای علوم شکست خورده است. این پروژه از اساس با دکارت آغاز می شود و حتی تا قرن بیستم توسط هوسرل نیز دنبال می شود. با توجه به این مسئله ، هیچ نوع مانعی برای فلسفه نخواهد بود اگر شک گرایی فلسفی را بپذیریم.


بن مایه (http://guru.blogfa.com/post-96.aspx)