PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کارگاه ویراستاری



Mehrbod
04-20-2014, 04:12 PM
reserved

Mehrbod
04-20-2014, 04:44 PM
با خوشآمد به بانویِ فرهیخته Mehrnuš,

پیرامون نوشتاری که برای من فرستادید این پیشنهادها به ویر من میرسند:

واژه‌یِ «بهکردارشناسی» برای ethics زیباست, ولی در اینباره مزدك بامداد پیشتر روشنگری کرده‌اند و واژه‌‌هایِ آرتائیک و آرتا را بازیافته‌اند:


٭٭٭٭ حق, حقیقت

حقوق به چم juristics = theory of law = دادیک
حقوق به چم rigths = سزامندی(ها)
حقوق به چم salary = ماهانه، مزد، دستمزد ..
حق (حقیقت) به چم truth = فرهود
حق در برابر باطل = هوده در برابر بیهوده
اخلاق به چم ethics = study of morals = آرتائیک
اخلاق به چم moral = the right way of life =آرتا
کسی که اخلاق moral را نگه میدارد = اردوان (آرتابان)
اخلاق به چم mood = خوی - خیم و سرشت ( بداخلاق= بدخو/بدخیم)



برابر بی‌سامه برای non-conditional زیبا بود.

واژه‌یِ ژاد برای sex افزوده بود, «جنس» خود واژه‌ای‌ست پارسیک:
http://www.daftarche.com/images/imported/2014/04/137.jpg

زابواژه‌یِ آن بهتر است بشود «جنسین = sexual», ولی "جنسی" هم ایدون پذیرفتنی‌ست.


برای to analyze ما کارواژه‌هایِ فراوانی داریم, یکی از اینها را بردارید:


واکافتن
آناکافتن
...


واژه‌یِ "فرد" در پارسیک همان است که امروزه در "تک و تنها" میگویم, یا درست‌تر آن:


ستیز تاگ دربرابر همبود = Conflict between the individual and society



واژه‌یِ «فرخویی» دلنشین بود.



شکل = نماد, چهره, نگاره
شکلک = نگارک


یافتن «همچندی» برای equation درست و بجا بود, ولی درست‌تر آن میشود «یکچندی» که همسنگی با پیشوند eq نیز دارد.


برای اخلاقیات از این واژه‌ها میتوانید بهره‌بگیرید:


فرامنشی = Farâmaneših = Moral
فرامنشیک = Farâmanešik = Moralistic
آرتائیگ / آرتائیک = Ethics

فرخویی (که خودتان گزیده بودید).




برای significant میتوانید از واژه‌یِ مِهند بهره بگیرید.

جایگشت برای permutation درست است, برای combination هم آمایش را اگر مینیازید, داریم.


neuron =


پِی‌یاخته = پِـی (عصب) + یاخته

بهمینسان:


Peyyâxtæ = Neuron
Peydâneš = Neuroscience
Peysâmânæ ≈ Neural system = دستگاه یاخته‌یِ عصبی


سُهشی برای sensoriel نزدیک است, ولی همان گفتگو پیرامون پسوند‌ها را اگر در یاد داشته باشی:


to feel = sohidan
sensual = sohi[gk]
sensuality = sohigih
sensation, feeling = soheš
sensational = sohešig / sohešik
sensor/sensory ≈ soheš+gar —> sohešgar
sensorial ≈ soh+eš+gar+ik —> sohešgarik



برای انگیزه و قصد کردن داریم:


yâxtan = to intent = یاختن
yâzeš = intention = یازش



برای کار با فرایافت‌هایِ جهان هستی داریم:


فربود = reality = farbud
فربودین = real = farbudin
فرهود = truth = farhud (هوده = حق, بیهوده = ناحق; فرهوده = حقیقت)
فرهودین
رُخکرد = fact
رُخکردین = factual
در رخکرد = in fact
...



فلسفه چیست؟ - برگ 9 (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-9.html#post46019)


درود!
"درخشیدن" یک فرایافت ویری ( مفهوم ذهنی) است، چون برای یک آدم کور، چنین نیست. پس:

این یک فرهود است که خورشید میدرخشد. این فرهود از آشکارگان است. truth, obvious truth
این یک فربود است که از خورشید، فوتون ها (پرتو های آهن‌کهربایی ) تابیده میشوند. reality ( present reality)
این یک رخکرد است که خورشید در چند میلیارد سال پیش از توده ی گازها پدید آمد. , something which happened in reality= fact

fact (from Latin factum "event) , from facere (To do, to make)= Tatsache (in German, Tat +Sache) = something done
factory = a thing which is making & doing

آشکارگان = چندینه ی (plural) آشکاره
آشکاره = چیز بدیهی aashkaare
آشکارگان = بدیهیات


برای اندام تناسلی سرور مزدک واژه‌یِ «زادافزار» را نیز پیشنهاده‌اند.

existence و باشندگی چندان جور نیستند, در یاد داشته باشید:


هستن = to exist: هز/هس و ex یکی هستند.
بودن = to be: بودن یا نبودن, پرسش این است.


پس:


hastih = existence = هستی
bâšande = being = باشنده
...


واژه‌یِ «کردمان» برای پراکسیس گوشنواز بود, ولی چندان فرنودین نیست; برای آن داریم:


پیشبردین = pragmatic
پیشبردگرایی = pragmatism

in practice = در کُنش, در کردار



برای "عقل" و فرایافتهای وابسته داریم:


عقل = خرد = reason
عقلی = خردین = rational
معقول = خردپذیر = reasonable
نامعقول = خردناپذیر = unreasonable
ضد عقلی = خردستیز / ناخردین = irrational
...




در پایان باید بگویم رویهمرفته نوشتار بسیار خوانا و درخوری بود و از خواندن آن
بسیار خوشی بردم; امیدوارم هر چه زودتر نگارش پایانی آنرا نیز بنویسید :e306:



پارسیگر