PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عرفان چیست؟



Rationalist
12-01-2013, 04:37 PM
خوب؛ همچون همیشه به اینجا آمده ام، تا صرفا بیاموزم.
پرسش واضح است. شما "عرفان" را چگونه تعریف و توصیف می نمایید؟ چگونه می توان به درک آن رسید؟

Dariush
12-01-2013, 06:18 PM
درود؛
من یک کمکی به راستادهی بحث بکنم؟
عرفان انواع پرشماری دارد. مظنورتان کدام نوعش است؟ عرفان شرقی نوع هندی‌(یا شرق دور، چین و ژاپن)؟ ایرانی از نوع صوفی‌گری‌اش؟ کابالا؟
عرفان نظری؟ یا عملی؟
منظور از این پرسش این است که نوع عرفانی که در موردش بحث میکنیم، تعریف و ماهیت‌ش را نیز تغییر داده و طبعا سبب می‌شود که محتوای بحث نیز دگرگون شود.

sonixax
12-01-2013, 11:38 PM
عرفان انواع پرشماری دارد. مظنورتان کدام نوعش است؟ عرفان شرقی نوع هندی‌(یا شرق دور، چین و ژاپن)؟ ایرانی از نوع صوفی‌گری‌اش؟ کابالا؟
عرفان نظری؟ یا عملی؟

اسلامی :دی

Rationalist
12-02-2013, 08:59 PM
من یک کمکی به راستادهی بحث بکنم؟
عرفان انواع پرشماری دارد. مظنورتان کدام نوعش است؟ عرفان شرقی نوع هندی‌(یا شرق دور، چین و ژاپن)؟ ایرانی از نوع صوفی‌گری‌اش؟ کابالا؟
عرفان نظری؟ یا عملی؟
منظور از این پرسش این است که نوع عرفانی که در موردش بحث میکنیم، تعریف و ماهیت‌ش را نیز تغییر داده و طبعا سبب می‌شود که محتوای بحث نیز دگرگون شود.
من به عمد و هدفدار؛ به طور کلی موضوع را مطرح می نمایم تا صاحب نظران آزادانه نگرش خودشان را بیان نمایند.
در این جستار هم هر کس به هر نوعی از عرفان که توانایی تبیین آن را بر من دارد، می تواند بپردازد.

Russell
12-03-2013, 05:43 PM
بگمانم عرفان تعریف گریزترین مفاهیم باشد، حتی بیشتر از دین!

کوشا
12-03-2013, 07:33 PM
شهود و درک اینکه وجود واحد است.

Rationalist
12-04-2013, 10:03 PM
بگمانم عرفان تعریف گریزترین مفاهیم باشد، حتی بیشتر از دین!
اما بسیاری از عرفا و دوستداران آن، این واژه را تعریف و توصیف می نمایند. به هر روی هر کسی در این زمینه ممکن است دیدگاهی در مورد "عرفان" داشته باشد. که البته در این انجمن گویا چندان کسی
با آن میانه ای ندارد.:e40e:
این در حالیست که من افرادی بی دین و بی خدا را می شناختم که به واسطه مکاتب عرفان کیهانی و سرخ پوستی، خداباور شده اند.

Dariush
12-04-2013, 10:09 PM
اما بسیاری از عرفا و دوستداران آن، این واژه را تعریف و توصیف می نمایند. به هر روی هر کسی در این زمینه ممکن است دیدگاهی در مورد "عرفان" داشته باشد. که البته در این انجمن گویا چندان کسی
با آن میانه ای ندارد.
من در زمان جاهلیت چندی با عرفان اسلامی درگیر بوده ام و کتابهایی از سهروردی و دیگران خوانده ام. با اینحال چون تصور میکنم عرفان اسلامی در اینجا زیاد برای مخاطبان جذاب نباشد، چیزی در موردش نگفتم.

Rationalist
12-04-2013, 10:20 PM
شهود و درک اینکه وجود واحد است.
در چه ماهیتی وجود واحد است؟ نظریه های فراوانی پیرامون وحدت وجود تا کنون بیان شده است. لطفا دقیق تر و کامل تر توضیح دهید کدام یک مد نظر شماست و چگونه می توان به آن شهود رسید؟

Rationalist
12-04-2013, 10:23 PM
من در زمان جاهلیت چندی با عرفان اسلامی درگیر بوده ام و کتابهایی از سهروردی و دیگران خوانده ام. با اینحال چون تصور میکنم عرفان اسلامی در اینجا زیاد برای مخاطبان جذاب نباشد، چیزی در موردش نگفتم.
اگر خودتان بدان باورمند نیستید؛ همان بهتر که نگفتید.

Dariush
12-05-2013, 07:49 AM
در چه ماهیتی وجود واحد است؟ نظریه های فراوانی پیرامون وحدت وجود تا کنون بیان شده است. لطفا دقیق تر و کامل تر توضیح دهید کدام یک مد نظر شماست و چگونه می توان به آن شهود رسید؟

Spinoza's God (http://www.waterwind.com/spinoza.html)



Spinoza asserted that for a concept of god to make any sense at all, it must simply be nature. That is, god cannot be something outside nature that controls it, but must necessarily be part of it. According to Spinoza, God IS nature. While Spinoza was excommunicated from his Jewish community in Amsterdam and condemned by Christians as well for being an atheist, he was very devoutly religious. He saw the traditional anthropomorphic (man-like) god as an abomination, completely rejecting the wonder of nature, from which life comes. To Spinoza, nature is the true expression of God. And each of us is part of it. Unfortunately, his highly technical, mathematical style of writing limited widespread appreciation of his work.





اگر خودتان بدان باورمند نیستید؛ همان بهتر که نگفتید.
اوه، اگر کسی را در اینجا میجوئید که عارف باشد، به گمانم راه را اشتباه آمده‌اید دوست من.

کوشا
12-07-2013, 08:33 PM
در چه ماهیتی وجود واحد است؟ نظریه های فراوانی پیرامون وحدت وجود تا کنون بیان شده است. لطفا دقیق تر و کامل تر توضیح دهید کدام یک مد نظر شماست

وجود ماهیت ندارد بلکه انیت محض است

ماهیات عارض بر وجودند و وجود حقیقی ندارند با یک نگاه اجمالی به پیرامون تنها سه مفهوم قابل درک است بود، نبود، و نمود

نبود عدم محض و مفهومی انتزاعی است و مصداق خارجی ندارد
نمود، ماهیت و رنگ وجود و نمایش دهنده وجود است و
آنکه اصالت و حقیقت دارد وجود است که واحد است


و چگونه می توان به آن شهود رسید؟با پیمودن راهی که امثال حلاج رفته اند

دو کتاب رساله صد میدان (http://parsiandownload.ir/link/index.php?url=http://ketabnak.com/comment.php?dlid=40642)و منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری به این منظور تالیف شده اند.

Spehr
12-08-2013, 04:33 PM
سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.

پارسیگر

کوشا
12-08-2013, 08:00 PM
سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.


این جملات می تواند تعریفی برای عرفان عملی باشد.

Spehr
12-08-2013, 08:14 PM
این جملات می تواند تعریفی برای عرفان عملی باشد.

مگر عرفان عملی و ناعملی داریم؟؟؟
به نظرم عرفان یک چیز عملی یا انجام دادنی نیست.
بلکه بیشتر دیدن است و گوش دادن.

دیدن بدون داوری یا قضاوت کردن.
به قول حافظ

در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

خب اکنون میشود توضیح دهید چند نوع عرفان هست از دید شما؟

کوشا
12-08-2013, 09:35 PM
خب اکنون میشود توضیح دهید چند نوع عرفان هست از دید شما؟
منظور تقسیم بندی بحث به عرفان نظری و عملی است بله در عرفان عملی قیل و قال راه ندارد اما عرفان نظری تماما بحث و گفتگو است
داستان معروفی است بین بوعلی و ابو سعید
بعد از ملاقاتی که بین این دو رخ می دهد از ابوسعید می پرسند بوعلی را چگونه دیدی ؟ جواب می دهد:

هر جایی که ما رفته ایم این کور عصا زنان آمده است.

Rationalist
12-09-2013, 09:47 AM
Spinoza's God
اگر من پرسش ها و یا نقد هایی نسبت به فلسفه اسپینوزا در ذهن داشته باشم؛ می توانم امیدوار باشم که شما پاسخ دهید؟!



اوه، اگر کسی را در اینجا میجوئید که عارف باشد، به گمانم راه را اشتباه آمده‌اید دوست من.

:e40e:...
آه...حالا چه کنم که کسی در این انجمن عارف نیست؟! از دریای معرفت بی بهره می شوم؟!!!
:e047:
...
اینم پیک شما: :e047:

Rationalist
12-09-2013, 10:50 AM
وجود ماهیت ندارد بلکه انیت محض است

ماهیات عارض بر وجودند و وجود حقیقی ندارند با یک نگاه اجمالی به پیرامون تنها سه مفهوم قابل درک است بود، نبود، و نمود

نبود عدم محض و مفهومی انتزاعی است و مصداق خارجی ندارد
نمود، ماهیت و رنگ وجود و نمایش دهنده وجود است و
آنکه اصالت و حقیقت دارد وجود است که واحد است
مقصود من ماهیت داشتن خود "وجود" نبود. بلکه ماهیت آن وحدت وجودی را که در نظرتان بود، جویا شدم.
اما در بحث هستی شناسی آیا موافق هستید که:
در مورد بیشینه اشیا، ما از طریق محسوسات به ماهیت و سپس وجود آنها می رسیم. پس وجود آنها هم به واسطه نمودهایشان ادراک می گردد. اینکه در مورد ذات وجود هم پی به اصالت
آن می بریم؛ در گرو اداراک موجودات(هستندگان) است.
اگر مخلف نظر من هستید؛ به مهر توضیح دهید که خرد چه طور می تواند فارغ از پرداختن به "موجود"، صرفا به "وجود" بپردازد؟





با پیمودن راهی که امثال حلاج رفته اند

دو کتاب رساله صد میدان و منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری به این منظور تالیف شده اند.
من تا اندازه ای با اشعار خواجه عبدالله انصاری آشنایی دارم. اینها که معرفی کردید گویا به عرفان اسلامی پرداخته اند؛ و آیا به نظرتان کسی که در فلسفه، اسلام را خرافه
یافته است؛ می تواند در عرفان اسلامی چیزی بدست آورد؟!
در ضمن؛ من قبول دارم که برای هر فربود، شاید نشود استدلال منطقی ارایه داد. ولی به هر روی، باید برای خردقابل پذیرش باشد.

Dariush
12-09-2013, 02:24 PM
اگر من پرسش ها و یا نقد هایی نسبت به فلسفه اسپینوزا در ذهن داشته باشم؛ می توانم امیدوار باشم که شما پاسخ دهید؟!

اسپینوزا از نگاهِ من عارف‌ترین فیلسوف غربی‌ست و تمام تلاش‌اش برای بنیان کردن یک ماورا‌ءطبیعه چیزی نیست جز کوششی برای پی‌ریزی شناختی شهودی و درونی از خدایی که جوهر هستی‌ست و همه‌ی آنچه که او از تبیین‌ها و ‌تاویل‌های دکارتیِ برهانهای الهی ارائه می‌کند در واقع در حاشیه‌ی این محور قرار دارند. تاثیر و نفوذ اسپینوزا در عقل‌گرایی مدرن غرب، به زعم بسیاری، از کسانی چون دکارت نیز فزونی دارد؛ اگر از من بخواهید بپرسید، می‌گویم علت‌ش همانا تفسیرهای الحادی‌ای بود که از فلسفه‌ی او می‌شد. هگل در فلسفه‌ی تاریخ در مورد اسپینوزا اینگونه می‌گوید:

Thought must begin by placing itself at the standpoint of Spinozism; to be a follower of Spinoza is the essential commencement of all philosophy.

برای نقد فلسفه‌ی اسپینوزا باید با دقت بسیار اندیشید. او خود را متعهد به هیچ‌گونه ساده‌گویی نمی‌داند. هنوز در مورد فلسفه‌ی او جنگ و جدل زیاد است و خیلی از جاها هستند که هنوز کسی به اطمینان از آنها سردرنمی‌آورد.

من چندباری کتابِ اخلاق او را زیر و رو کرده‌ام و دو سه کتاب و مقاله هم در تفسیر فلسفه‌ی او خوانده‌ام و با اطمینان می‌گویم که خود را متخصص فلسفه‌ی اسپینوزا نمی‌دانم. با اینحال اگر در حالت روحی فعلی نبودم، گمان می‌کنم که می‌توانستم پرسشهای شما را در این مورد پاسخ دهم، اما از آنجا که بود و نبود من در اینجا تابع هیچ میزانی از قطعیت نیست، قول نمی‌دهم، ولی شما بپرسید اگر آمدم و توانستم پاسخ می‌گویم.




آه...حالا چه کنم که کسی در این انجمن عارف نیست؟! از دریای معرفت بی بهره می شوم؟!!!
عارف‌مسلکی در عصر ما آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و در نهایت شما می‌توانید کالت‌های شبه عرفانی را ردگیری کنید.

مزدك بامداد
12-09-2013, 02:59 PM
عرفان فریبی گنده است و کسی تا کنون هیچ دستاوردی از این راه نداشته
و از راه چه میدانم "شهود" و دیگر واژه های من درآوردی و بیهوده،
چیزی را نیافته که بدرد خودش و یا جهانیان و هومنی بخورد. جز یک
چند تن که به بهانه ی عارف شدن کسانی را بگرد خود گرد آورده و چاپیده.
خنده دار تر از همه ی اینها هم عرفان اسلامی است، که مانند کچل چل گیس
بی چم و نا شدنی است! برخی از کاریاران اسلام برای انیکه از سختی و زشتی
اسلام بویژه نزد هوشمندان و دانش آموختگان بکاهند، این ترفند عرفان اسلامی
را به پیش اورده و شارلاتان هایی مانند الهی قمشه ای* در تلویزیون ها جایگاه
سخنرانی و الاغ داغ کنی داده میشوند که اسلام گند را بنام فلسفه و عرفان
چند روزی بیشتر به دهانه ی لوله ی نفت ببندند.
عرفان در جاهای دیگر هم به جایی نرسیده و عرفان چه میدانم خاوری و هندی
هم و ژاپنی هم جز انیکه گروهی آدمکش سامورایی را به جان جهانیان انداخت
و گروهی دیگر را به چهل سال نشستن روی میخ ! واداشت و گروهی دیگر را
تریاکی و چه میدانم بچه باز نمود، کار دیگری نکرده است.
دلم میخواهد این عرفان زده ها بگویند که کدام عارف در کجا با چه دستاوردی
چه گرهی از گره های زندگی هومنی را گشوده است و کدام بیمار را درمان و
کدام بیداد را داد و کدم جامه ی پاره را دوخته است؟



*
از سخنان گهر بار ایشان:
•الان توصیه بر اینست که شهرهای بزرگ را ازبین ببرندچون مایه مزاحمت است وانواع جنایات راشهرهای بزرگ تولیدمی کندبایدشهرهاکوچکترباشندتا آدمها به هم نزدیکترشوندومهربانتر شوند

•داستانی که گفتند که انسان اول میمون بوده ویا قورباغه بوده، اینها حرف زیادی است ونباید قبول کرد، انسان ازاول آدم بوده و رشک حوریان بهشت بوده و هزاران هزارفرشته بر اوسلام میکردندوتازه آدم وقتی این داستان را بداندمعنی اخلاق و انسانیت را می‌تواند درک کندوگرنه کسی که قورباغه‌است چرا کارخوب انجام دهد

•بسم الله کلیدکوک ماست همه هنرمندان وهمه انسانهایی که کار بزرگی می‌خواهندانجام دهند بایداول بسم الله بگویند چون بدون این اسم ما کوک نمی‌شویم ...

کوشا
12-09-2013, 09:12 PM
مقصود من ماهیت داشتن خود "وجود" نبود. بلکه ماهیت آن وحدت وجودی را که در نظرتان بود، جویا شدم.
مقصودتان روشن نیست.
دو گانه ای در هستی قابل تصور نیست که یکی ماهیت داشته باشد و دیگری نداشته باشد.
یک وجود بیشتر قابل فرض نیست و ماهیات شکل دهنده این وجودند.
شاید منظورتان این است که آن وجودی که ماهیت های مختلف روی آن سوارند و موجود نامیده می شوند آیا تعین و تشخصی دارد یا نه؟
آیا به چنگ فهم آدمی می افتد یا نه؟
جواب این است که هم آری و هم نه !
نه از این جهت که لازمه این موضوع این است که انسان از آن وجود بزرگتر شده و بر او احاطه پیدا کند که این محال و ناشدنی است
آری
از این جهت که انسان مانند سایر موجودات خارج از این وجود نیست و به مقدار بزرگی و خُردی وجودش می تواند درکی از آن داشته باشد.
عارفان وجود انسان را نمونه کوچک شده کل وجود می دانند، وجود انسان یک بروز و ظهوری دارد که مثلا قد و وزن او فلان مقدار است سامانه تناسل او اینگونه و سیستم گوارش او آنگونه است و ....

اما همه انسانها متوجه حقیقت دیگری در خود هستند که خود را چیزی غیر از این بروز و ظهورهای ملموس و محسوس می بینند که در معارف درون دینی به آن روح گفته می شود؛
این حقیقت هست اما چه چیزی است؟ کنه آن برای ما روشن نیست.
نسبت وجود (که در معارف دینی آن را خدا می گویند) با هستی ملموس و محسوس همین نسبت است یعنی به گونه ای جان جهان.


اما در بحث هستی شناسی آیا موافق هستید که:
در مورد بیشینه اشیا، ما از طریق محسوسات به ماهیت و سپس وجود آنها می رسیم. پس وجود آنها هم به واسطه نمودهایشان ادراک می گردد. اینکه در مورد ذات وجود هم پی به اصالت
آن می بریم؛ در گرو اداراک موجودات(هستندگان) است.
اگر مخلف نظر من هستید؛ به مهر توضیح دهید که خرد چه طور می تواند فارغ از پرداختن به "موجود"، صرفا به "وجود" بپردازد؟

مخالف نیستم
اما از راه محسوسات به ادراک کلی نمی توان رسید، اما درک یک سری امور جزئی ممکن است مثل اینکه از وجود حیات در میان موجودات می توان حکم به زنده بودن وجود کرد و از هوشمندی آنها پی به هوشمند بودن او برد و ...


من تا اندازه ای با اشعار خواجه عبدالله انصاری آشنایی دارم. اینها که معرفی کردید گویا به عرفان اسلامی پرداخته اند؛ و آیا به نظرتان کسی که در فلسفه، اسلام را خرافه
یافته است؛ می تواند در عرفان اسلامی چیزی بدست آورد؟!
نمی دانم منظورتان از فلسفه چیست، فلسفه ای که من می شناسم در عرض عرفان نیست بلکه عرفان در طول فلسفه است و تضادی با آن ندارد و به قول عارفان امروزی قرآن، برهان و عرفان اموری جدا از هم نیستند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند.

در ضمن؛ من قبول دارم که برای هر فربود، شاید نشود استدلال منطقی ارایه داد. ولی به هر روی، باید برای خردقابل پذیرش باشد.
بوعلی در بحث معاد، معاد جسمانی را موافق با دلیل عقلی نمی داند اما از آنجا که کلیت دین را عقلانی دانسته و آن را پذیرفته، در موضوع معاد جسمانی تسلیم نقل می شود.

مزدك بامداد
12-09-2013, 09:18 PM
وعلی در بحث معاد، معاد جسمانی را موافق با دلیل عقلی نمی داند اما از آنجا که کلیت دین را عقلانی دانسته و آن را پذیرفته، در موضوع معاد جسمانی تسلیم نقل می شود.
بوعلی از ترس تکفیر ( که تکفیر هم شد [غزالی] ) چنین گفته است نه از روی پذیرفتن دین.
چرا که رستاخیز هم بخشی از دین است و پایه این است که دین را با داوری خرد پذیرفت!
این است که گفته است که از دید او بازگشت پیکری با خرد ناسازگار است ولی چون در
قران آمده ناچار! میپذیریم !

کوشا
12-09-2013, 10:42 PM
بوعلی از ترس تکفیر ( که تکفیر هم شد [غزالی] ) چنین گفته است نه از روی پذیرفتن دین.
چرا که رستاخیز هم بخشی از دین است و پایه این است که دین را با داوری خرد پذیرفت!
این است که گفته است که از دید او بازگشت پیکری با خرد ناسازگار است ولی چون در
قران آمده ناچار! میپذیریم !

کفر چو منی گزاف آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود

اندر هم دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود.

مزدك بامداد
12-09-2013, 10:57 PM
کفر چو منی گزاف آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود

اندر هم دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود.
همین، این چامه را هم از ترس لینچ شدن بدست مسلمین عزیز گفته
و سراسر زندگانی هم از سلطان محمود غزنوی و آخوندیسم در گریز!
خیام هم از ترس چنین چامه ای گفته:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم!
ایزد داند که آنچه او گفت نی اَم !
( خیام هم تکفیر شد)
غزالی در تهافت، پور سینا را تکفیر نموده شما رنجه به خود ندهید!!


Alice
12-09-2013, 11:53 PM
خیام هم از ترس چنین چامه ای گفته:

ولی چهارگانی‌های خیام که پس از مرگ او گردآوری شد و در گاه زندگانی‌اش سُـروده‌های
خیام تنها بدست دوستان و پیروان نزدیک او می‌چرخید, سال‌ها پس از مرگش بود که خیام
زیر نام "چامه‌سُـرا" هم شناخته شد.

؟؟!

کوشا
12-10-2013, 08:26 AM
همین، این چامه را هم از ترس لینچ شدن بدست مسلمین عزیز گفته
و سراسر زندگانی هم از سلطان محمود غزنوی و آخوندیسم در گریز!
خیام هم از ترس چنین چامه ای گفته:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم!
ایزد داند که آنچه او گفت نی اَم !
( خیام هم تکفیر شد)
غزالی در تهافت، پور سینا را تکفیر نموده شما رنجه به خود ندهید!!


از کی تا حالا تکفیر شدن توسط دیگران موجب اثبات کفر می شود؟
در همین حوزه علمیه قم امام خمینی رحمة الله علیه را کافر دانسته و حکم به نجاست ظرفی که فرزندش از آن آب خورده کرده اند !
الهیات شفا و یا تنبیهات و اشارات (خصوصا جلد 3) بیشتر سندیت دارند یا این اظهارات صد من یک غاز شما ؟!!

مزدك بامداد
12-10-2013, 09:47 AM
از کی تا حالا تکفیر شدن توسط دیگران موجب اثبات کفر می شود؟
در همین حوزه علمیه قم امام خمینی رحمة الله علیه را کافر دانسته و حکم به نجاست ظرفی که فرزندش از آن آب خورده کرده اند !
الهیات شفا و یا تنبیهات و اشارات (خصوصا جلد 3) بیشتر سندیت دارند یا این اظهارات صد من یک غاز شما ؟!!
بیجاست!
این سد من یک غاز، نگر های "امام محمد غزالی" بوده اند
که در "تهافت فلسفه" آمده است و ایشان کارشناس اسلام
بود و شما روشن نیست که چه تراز کارشناسی در اسلام
دارید و تا کنون که تنها دیدگاه شکم خودتان را بجای اسلام
به ناف ما بسته اید!

مزدك بامداد
12-10-2013, 09:49 AM
ولی چهارگانی‌های خیام که پس از مرگ او گردآوری شد و در گاه زندگانی‌اش سُـروده‌های
خیام تنها بدست دوستان و پیروان نزدیک او می‌چرخید, سال‌ها پس از مرگش بود که خیام
زیر نام "چامه‌سُـرا" هم شناخته شد.

؟؟!
نه همه ی آنها. گردآوری کردن و دانسته شدن و گسترده شدن دو چیز جدا هستند.
این چامه را بروشنی برای دور ساختن خود از لینچ گفته است*،
درست مانند پورسینا که او هم چامه سرا نبود.
دیار خاموشان گویا | جدید آنلاین (http://www.jadidonline.com/story/13072009/frnk/khayyam_attar)
PEZHVAKE-IRAN DOT COM (http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-56307.html)



*ولی در رج دوم باز نشان داده که از روی ناچاری است:
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

"نجم الدین رازی در کتاب مرصاد العباد خویش افکار خیام را کفر آمیز خوانده".

Alice
12-10-2013, 12:45 PM
نه همه ی آنها. گردآوری کردن و دانسته شدن و گسترده شدن دو چیز جدا هستند.
این چامه را بروشنی برای دور ساختن خود از لینچ گفته است*،
درست مانند پورسینا که او هم چامه سرا نبود.

گمان نمی‌برم چنینی چیزی سُـروده باشد, این چهارگانی هم برساخته است.
چون خیام در زمان زندگانی خود تکفیر نشد و مرصادالعباد سد و اندی سال پس
از مرگ او نوشته آمد. اگرنه نسک‌های دانشیک و نوشته‌های خیام همیشه با
دیباچه‌های تحمیدیه‌ آغاز می‌شود و برای اینکه انگ دهری بودن به او نخورد (که
نخورد) ناگزیر از فریبکاری بود و دیگر نیازی نبود در چامه‌هایش این را بگوید؛ چرا که
چامه‌های ایشان یگانه مونس و دلداری اش بود تا باورهای مادی خود را بی پرده
در آن‌ها بازگوید و چنین هم شد؛ چهارگانی‌های ایشان بی پیرایه و یکراست مادی
و نهیلیستی است و مردم هم این اندازه خنگ نبودند که این چامه‌ی ایشان را باور
کنند و از چهارگانی‌های هیچگرایانه‌ی دیگرش چشم پوشی کنند.
برپایه‌ی گواه و یافته‌های تاریخی تازه پس از مرگ او دریافتند که او چامه‌سـُرایی هم
می‌کرده و در گاه زندگانی‌اش هیچ کس رباعی‌های ایشان را نخوانده بود. دیری نگذشت
که پس از گردآوری چامه‌هایش بدست پیروان نزدیک او نجم‌الدین رازی هم آن‌ها را خواند و
پی‌ورزانه به او دشنام و بدگویی داد.


پارسیگر

مزدك بامداد
12-10-2013, 01:44 PM
گمان نمی‌برم چنینی چیزی سُـروده باشد, این چهارگانی هم برساخته است.
چون خیام در زمان زندگانی خود تکفیر نشد و مرصادالعباد سد و اندی سال پس
از مرگ او نوشته آمد. اگرنه نسک‌های دانشیک و نوشته‌های خیام همیشه با
دیباچه‌های تحمیدیه‌ آغاز می‌شود و برای اینکه انگ دهری بودن به او نخورد (که
نخورد) ناگزیر از فریبکاری بود و دیگر نیازی نبود در چامه‌هایش این را بگوید؛ چرا که
چامه‌های ایشان یگانه مونس و دلداری اش بود تا باورهای مادی خود را بی پرده
در آن‌ها بازگوید و چنین هم شد؛ چهارگانی‌های ایشان بی پیرایه و یکراست مادی
و نهیلیستی است و مردم هم این اندازه خنگ نبودند که این چامه‌ی ایشان را باور
کنند و از چهارگانی‌های هیچگرایانه‌ی دیگرش چشم پوشی کنند.
برپایه‌ی گواه و یافته‌های تاریخی تازه پس از مرگ او دریافتند که او چامه‌سـُرایی هم
می‌کرده و در گاه زندگانی‌اش هیچ کس رباعی‌های ایشان را نخوانده بود. دیری نگذشت
که پس از گردآوری چامه‌هایش بدست پیروان نزدیک او نجم‌الدین رازی هم آن‌ها را خواند و
پی‌ورزانه به او دشنام و بدگویی داد.


پارسیگر

به هرروی در زمان، آیین نسک نویسی این بود که در سردر نسک های "رسمی" و با نام و نشان
خود، نخست ستایش خدا و سپس ستایش محمد و یک خورده از این عربها و سپس ستایش
پادشاه انزمان بوده و گرنه "وزارت ارشاد" انزمان نسک را میسوخت و چوب در نویسنده.
فردوسی و همه هم این "پیشگفتار" هارا دارند.
ما میدایم که در زمان خیام، گروه ها و گروهک های دینی دینگونه، مانند سنی و شیعه و
اشعری و معتزله و .. در گیر ستیز اندیشوی و گاه فیزیکی بوده اند و بیگمان ادم بزرگ
و پرآوازه ای مانند خیام نیز برای اینها گیرا بوده و برکنار از داوری های درست یا نادرست
نمانده است و اینکه فیسلوفان بیشتر از همه در میدان انگ و دشمنی ، بویژه از سوی
خشک اندیشان، بوده اند. ( خود نظام الملک دشمنان سیاسی /دینی خود را نفرین شده و
گمراه و کافر و .. میخوانده است ) از سوی دیگر به روشنی دانسته است که خیام فیلسوف
بود و هتّا فلسفه ی یونان را به زبان خود یونانی خوانده و هوشیده بوده است. و نیز
دانسته است که بازار تکفیر در انزمان داغ بوده است ( بیگمان نیاز نیست که ادم
نامداری دست به تکفیر زده باشد)

انگ کفر و نامسلمانی " ناب" زدن هم چیز نوینی نبود و پیش از ان به پورسینا هم
زده بودند و او هم در پدافند از خود چامه گفته بود، چرا که چامه ی کوتاه بیش از هر
نسکی که انزمان بایستی با دست نوشته میشد، به گوشها و ویر ها میرسید و از بیخ،
بهترین مدیوم رسانه ای انزمان به شمار میرفت. بویژه چارگانی ها که به انگیزه کوتاهی
اهنگ چامه ای، زودتر و بهتر در ویر سپرده میشدند.
آخوندیسم هم از هیچ چیزی مانند فلسفه به سختی بیزار نبوده است، چنان که امام محمد
غزالی مینویسد که " فلسفه خوره ی دین است"

پس روی هم رفته میتوان گفت که خیام (شاگرد پور سینا) هم از این انگ ها در زینهار نبوده و
با گرایندی بسیار بالا نیز چنین چامه ای در پدافند سروده و خود خواسته، به زبانها انداخته است
تا از بیم مرگ و توده ی پیورز برهد. *

اینکه در سالهای پس از او هم باز به او انگ کفر زده اند، بازهم همین را پشتیبانی
میکند نه اینکه از گرایند ان بکاهد.

*
ابن‌قفطی در تاریخ‌الحكما آورده است:
"چون مردم زمانش در استواری عقاید مذهبی او به گمان افتاده بودند و بگومگویی
راه افتاده بود، خیام بر جان خویش بیمناك شده، عنان قلم در كشید و از بیم غوغای
عوام به حج رفت. هنگام ورود به بغداد، در را به روی خود بست و از دیدار مریدان و
مشتاقان اجتناب كرد. پس از برگشتن از حج در كتم اسرار خویش كوشید و متظاهر
به عبادت گردید."
(دشتی، برگ ۳٠، ١۳٨١)

سایت سارا شعر - ادبیات كهن - چه گونگی پیدایش پ (http://sarapoem.persiangig.com/link7/khyyamhasanli.htm)
پارسیگر

Alice
12-10-2013, 11:37 PM
اینکه در سالهای پس از او هم باز به او انگ کفر زده اند، بازهم همین را پشتیبانی
میکند نه اینکه از گرایند[١٢] ان بکاهد.

نه می‌کاهد. چون غزالی از برای باورهای فلسفی پورسینا او را تکفیر کرد ولی
نجم الدین رازی, خیام را سرراست به انگیزه‌ی چارگانی‌های ایشان «فلسفی» و
کور و نابینا خواند. برای همین هم خیام چارگانی‌هایش را برای خودش می‌سُـرود و
باز برای همین هیچ گواه تاریخی نداریم که کسی خیام را در زمان زندگانی اش
«چامه سُرا» هم خوانده باشد. کسانی که با او هم دوره بودند تنها به کاراکتر و منش
دانشیک ایشان نماره داشتند و هرگز چیزی از چارگانی‌هایش نمی‌دانستند. پورسینا
به روشنی در نسک‌هایش باورهای دین ستیزی داشت ولی خیام تنها "گریز" می‌زند و
سپس ماست مالی می‌کند؛ براین پایه درست نیست که او را با پورسینا سنجش نمود.
---
سخن شما هم درست است و من بیشتر آن را می‌پذیرم. بهرسان اینجا ما با برگه و
گواهان تاریخی سروکار داریم و گرایندیک سخن می‌گوییم. پس هرگز نمی‌توان با دل‌استواری
درستی یا نادرستی داو شما را هویدا ساخت.

پارسیگر

Rationalist
12-11-2013, 07:31 PM
سلام
عرفان یعنی دریافت و فهم چیزها به طور سرراست و مستقیم.
یعنی از رهگذر[١] منطق و تجزیه و تحلیل و واژگان به برآمد[٢] نرسیم.
بلکه واژگان و اندیشه را خاموش و ساکت کنیم. تا سرراست به حقیقت پی ببریم.
و چه طور می شود چنین چیزی را دریابیم؟!

Spehr
12-11-2013, 07:40 PM
و چه طور می شود چنین چیزی را دریابیم؟!

برای اینکه به طور مستقیم با یک چیزی ارتباط برقرار کنیم، باید پیشداوری ها و اندیشه هایی که به میان می اید را از میان ببریم.
و برای توقف یک اندیشه فقط کافیست به آن اندیشه در ویر (ذهن) آگاه شوی.
یک تمرینی میگویم انجام بده: یک بار بنشین و به هرچه در ویرت است نگاه کن. میبینی که خیلی زود همه اندیشه هایت متوقف می شود.
با خودآگاهی و ویرآگاهی می توانی، به چیزهای پیرامون خود ارتباط سرراست داشته باشی. خودآگاهی یکنوع از عرفان است.

پارسیگر

Rationalist
12-11-2013, 08:13 PM
اسپینوزا از نگاهِ من عارف‌ترین فیلسوف غربی‌ست و تمام تلاش‌اش برای بنیان کردن یک ماورا‌ءطبیعه چیزی نیست جز کوششی برای پی‌ریزی شناختی شهودی و درونی از خدایی که جوهر هستی‌ست و همه‌ی آنچه که او از تبیین‌ها و ‌تاویل‌های دکارتیِ برهانهای الهی ارائه می‌کند در واقع در حاشیه‌ی این محور قرار دارند. تاثیر و نفوذ اسپینوزا در عقل‌گرایی مدرن غرب، به زعم بسیاری، از کسانی چون دکارت نیز فزونی دارد؛ اگر از من بخواهید بپرسید، می‌گویم علت‌ش همانا تفسیرهای الحادی‌ای بود که از فلسفه‌ی او می‌شد. هگل در فلسفه‌ی تاریخ در مورد اسپینوزا اینگونه می‌گوید:

Thought must begin by placing itself at the standpoint of Spinozism; to be a follower of Spinoza is the essential commencement of all philosophy.


برای نقد فلسفه‌ی اسپینوزا باید با دقت بسیار اندیشید. او خود را متعهد به هیچ‌گونه ساده‌گویی نمی‌داند. هنوز در مورد فلسفه‌ی او جنگ و جدل زیاد است و خیلی از جاها هستند که هنوز کسی به اطمینان از آنها سردرنمی‌آورد.

من چندباری کتابِ اخلاق او را زیر و رو کرده‌ام و دو سه کتاب و مقاله هم در تفسیر فلسفه‌ی او خوانده‌ام و با اطمینان می‌گویم که خود را متخصص فلسفه‌ی اسپینوزا نمی‌دانم. با اینحال اگر در حالت روحی فعلی نبودم، گمان می‌کنم که می‌توانستم پرسشهای شما را در این مورد پاسخ دهم، اما از آنجا که بود و نبود من در اینجا تابع هیچ میزانی از قطعیت نیست، قول نمی‌دهم، ولی شما بپرسید اگر آمدم و توانستم پاسخ می‌گویم.
:e303:
خوشحالم که در این انجمن، کسی هم یافت می شود آنطور که شایسته است، چنین ژرف و با دقت، به فلسفه ی اسپینوزا می پردازد.
من آنطور که شایسته ی این فیلسوف بزرگ می باشد، به ژرفای فلسفه ی او نپرداخته ام و پرسش هایم مقدمه ایست در رهگذر مقاله ها و مطالبی که از وی در برخی کتابها مطالعه نموده ام.
شما به جز "رساله اخلاق" چه اثر های دیگری را از او خوانده اید؟‌ و آیا وارد شدن عمیق به فلسفه ی اسپینوزا را بایسته می دانید؟


من برای گفتگوهای فلسفی، بیشترین جدیت، حساسیت و اهمییت را در نگر می گیرم. از این روقسمت قرمز رنگ پاسختان را ...!!! و نیکو تر می نماید نخست به پرسش هایی که بی پاسخ
گذاشته اید بپردازید تا در ادامه ببینم تاب گفتگوی فلسفی با مرا دارید یا خیر!




عارف‌مسلکی در عصر ما آخرین نفس‌هایش را می‌کشد و در نهایت شما می‌توانید کالت‌های شبه عرفانی را ردگیری کنید.
من مدت ها بود که قصد داشتم به "عرفان" بپردازم. ولی سختی های زندگی امانم نمی داد؛ اکنون اما که به اوج خردگرایی باز می گردم، با شور و صلابت به این موضوع نیز می پردازم.:e402:

Rationalist
12-11-2013, 09:54 PM
مقصودتان روشن نیست.
دو گانه ای در هستی قابل تصور نیست که یکی ماهیت داشته باشد و دیگری نداشته باشد.
یک وجود بیشتر قابل فرض نیست و ماهیات شکل دهنده این وجودند.
گویا سود بردنم از واژه "ماهیت" برایتان حساسیت ایجاد کرده!
مقصودم توصیف آن وحدت وجود و چگونگی یکی شدن در وجود بود که ابتدا بیان نمودید.





اما همه انسانها متوجه حقیقت دیگری در خود هستند که خود را چیزی غیر از این بروز و ظهورهای ملموس و محسوس می بینند که در معارف درون دینی به آن روح گفته می شود؛
این حقیقت هست اما چه چیزی است؟ کنه آن برای ما روشن نیست.
چرا مفهوم "روح" را مرموز و ناشناخته جلوه می دهید؟
آنچه معارف درون دینی از "روح" بیان داشته اند؛ عجیب و غیر قابل پذیرش بوده است. وگرنه "روح" در فلسفه و
روان شناسی تعریف روشن و شفافی دارد و کنه آن هم به عملکرد سیستم عصبی مغز ما باز می گردد.
مگر اینکه شما بخواهید در تبیین و اثبات آنچه از "روح" در نگر دارید، سخنی جدید تر و منطقی ارایه نمایید.





نسبت وجود (که در معارف دینی آن را خدا می گویند) با هستی ملموس و محسوس همین نسبت است یعنی به گونه ای جان جهان.
معارف دینی و خدا را کنار بگذارید!:e416:
این گفتگو در تراز "هستی شناسی" صورت می پذیرد و در آن به طور اساسی از "وجود" گفتگو می کنیم.








مخالف نیستم
اما از راه محسوسات به ادراک کلی نمی توان رسید، اما درک یک سری امور جزئی ممکن است مثل اینکه از وجود حیات در میان موجودات می توان حکم به زنده بودن وجود کرد و از هوشمندی آنها پی به هوشمند بودن او برد و ...
خیر؛ مقصود من همان "ذات وجود" بود. ما از طریق اداراک موجود(شامل خودمان)، می توانیم به ادراکِ ذاتِ وجود نیز برسیم.
اگر نه، منظور شما از "وجود" دقیقا چیست؟ و چه طور ادراک آن برایمان صورت می پذیرد؟









نمی دانم منظورتان از فلسفه چیست، فلسفه ای که من می شناسم در عرض عرفان نیست بلکه عرفان در طول فلسفه است و تضادی با آن ندارد و به قول عارفان امروزی قرآن، برهان و عرفان اموری جدا از هم نیستند بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند.
آیا فلسفه ای که شما می شناسید، همان است که ملاصدرا ها ، جعفری ها ، طباطبایی ها و مطهری ها از زیر آن" اسلام" را
در آورده اند؟
چنین فلسفه ای را من در دوران شیرخواره گی فلسفیدن خود دوره کرده ام. عرفانی که هم جهت با آن باشد را چه طور می توانید
برایم تبیین نمایید؟!







بوعلی در بحث معاد، معاد جسمانی را موافق با دلیل عقلی نمی داند اما از آنجا که کلیت دین را عقلانی دانسته و آن را پذیرفته، در موضوع معاد جسمانی تسلیم نقل می شود.
خب؟! من چه کنم؟!

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
ضمنا؛ آواتار شما مرا در گذشته به یاد دختری از نوع "روشنفران دینی" انداخت که تمایل داشت با فرستادن و توصیف چنین
چرندیاتی برای من، و روشنفکر(؟) نمایاندن خود، توجه مرا به خودش جلب کند...
برایم جالب بود که در این انجمن، با آن فرتور رو به رو شدم.

Rationalist
12-11-2013, 11:04 PM
برای اینکه به طور مستقیم با یک چیزی ارتباط برقرار کنیم، باید پیشداوری ها و اندیشه هایی که به میان می اید را از میان ببریم.
و برای توقف یک اندیشه فقط کافیست به آن اندیشه در ویر (ذهن) آگاه شوی.
یک تمرینی میگویم انجام بده: یک بار بنشین و به هرچه در ویرت است نگاه کن. میبینی که خیلی زود همه اندیشه هایت متوقف می شود.
با خودآگاهی و ویرآگاهی می توانی، به چیزهای پیرامون خود ارتباط سرراست داشته باشی. خودآگاهی یکنوع از عرفان است.

پارسیگر
منظورتان این است که به طور مستقیم(بدون اندیشیدن زبانی) به مفهوم مورد نظر در ذهن بنگریم؟ این گونه ارتباط مستقیم می شود؟
برای مثال هنگامی که در برابر خود چراغ مطالعه را می بینم؛ از اندیشیدن زبانی و پرداختن به ویژگی های آن بدین شکل خود را رها کرده و به طور مستقیم مفهوم "چراغ مطالعه" را در ذهن دریابم؟

منظورتان از "عرفان" خواندن "خودآگاهی" ، ادراک بی واسطه و بنیادین آن برای ما است؟
من گاهی در مراقبه های خردگرایی خود، بر خودآگاهی متمرکز می شوم، به گونه ای که ادراکات دیگرم محو شوند؛‌ یا در بسیاری موارد، در حالت خلسه خود را رها از زمان و مکان می یابم؛
آیا منظور شما از "عرفان" نیز، چنین چیزهایی می باشد؟

کوشا
12-12-2013, 06:58 PM
گویا سود بردنم از واژه "ماهیت" برایتان حساسیت ایجاد کرده!
مقصودم توصیف آن وحدت وجود و چگونگی یکی شدن در وجود بود که ابتدا بیان نمودید.
واحد بودن وجود کاملا بدیهی است و عقل حکم به آن می کند برای تصور دو وجود یا بیشتر
باید مرزی از جنس غیر وجود بین آنها
وجود داشته باشد و این شدنی نیست
چون این مرز اگر از جنس وجود باشد نمی تواند فارق و فاصل بین دو یا چند وجود باشد پس حتما باید از
جنس غیر وجود باشد، غیر وجود یعنی عدم و و
جودِ عدم تناقضی صریح است.

البته از اینکه می گویید "آن وحدت وجود" یعنی به آن اشاره می کنید به نظر می رسد درکتان از وحدت وجود درک نادرستی است
یا لااقل ظاهر کلامتان موجب چنین قضاوتی می شود.
اگر بخواهیم توصیفی عامیانه از وحدت وجود داشته باشیم شاید بتوان گفت تمام صفاتی که یک انسان کامل دارد کل هستی متصف به آن است.


چرا مفهوم "روح" را مرموز و ناشناخته جلوه می دهید؟
آنچه معارف درون دینی از "روح" بیان داشته اند؛ عجیب و غیر قابل پذیرش بوده است. وگرنه "روح" در فلسفه و
روان شناسی تعریف روشن و شفافی دارد و کنه آن هم به عملکرد سیستم عصبی مغز ما باز می گردد.
مگر اینکه شما بخواهید در تبیین و اثبات آنچه از "روح" در نگر دارید، سخنی جدید تر و منطقی ارایه نمایید.
آیا این تعریف دقیق و شفاف تعریف همه حقیقت روح است یا تنها آنچه تاکنون شناخته شده است را به صورت دقیق و شفاف تعریف نموده است؟
همه اختلاف بر سر همین موضوع است، از دید عارفان وجودِ موجودِ زنده در هستی
دلالت بر زنده بودن هستی در مرحله قبل می کند؛ زنده ای که نوع زنده بودن سایر موجودات را انتخاب می کند و اختلاف فاحش بین نوع زنده بودن انسان و سایر موجودات
متفاوت بودن روح او را نشان می دهد و آنچه فهم کیفیت آن از دسترس علم خارج است فهم علت این تفاوت است.


معارف دینی و خدا را کنار بگذارید!:e416:
این گفتگو در تراز "هستی شناسی" صورت می پذیرد و در آن به طور اساسی از "وجود" گفتگو می کنیم.

متاسفانه نمی توانیم چنین کنیم
آنچه در معارف دینی آمده است از سوی موجوداتی از جهان دیگر ارائه نشده است آنها هم کسانی هستند از جنس ما
اینکه دانسته های خود را با زبان آکادمیک و علم رسمی بیان نکرده اند دلیل بی اعتبار بودن این دانسته ها نیست خصوصا اگر تضادی با عقل و منطق نداشته باشد.



خیر؛ مقصود من همان "ذات وجود" بود. ما از طریق اداراک موجود(شامل خودمان)، می توانیم به ادراکِ ذاتِ وجود نیز برسیم.
اگر نه، منظور شما از "وجود" دقیقا چیست؟ و چه طور ادراک آن برایمان صورت می پذیرد؟

خیر، محال بودن ادراک ذات وجود و دلیل آن بیان شد.
منظور از وجود همه آنچه در محدوده درک ما و در غیر محدوده آن است، می باشد.

بر اساس نظر بعضی از عارفان نه تنها درک ذات وجود ممکن نیست بلکه ذات هیچ موجودی قابل دریافت و درک نیست، ذات طلا، آب، خاک، فلزات دیگر و همه آنچه موجود است مجهول است و ما تنها درکی از آنچه تاکنون شناخته ایم داریم اما کنه حقیقت آنها برایمان روشن نیست.



آیا فلسفه ای که شما می شناسید، همان است که ملاصدرا ها ، جعفری ها ، طباطبایی ها و مطهری ها از زیر آن" اسلام" را
در آورده اند؟
چنین فلسفه ای را من در دوران شیرخواره گی فلسفیدن خود دوره کرده ام. عرفانی که هم جهت با آن باشد را چه طور می توانید
برایم تبیین نمایید؟!

همانطور که اشاره شد ابو سعید ابوالخیر بعد از ملاقات با بوعلی می گوید هر جایی که ما رفته ایم و به چشم دیده ایم این کور عصا زنان آمده است.
یک حقیقت در هستی بیشتر قابل فرض نیست حال یا این حقیقت با ترازوی عقل و منطق سنجیده شده و وزن آن بیان می شود و یا
بدون واسطه مشاهده و از آن خبر داده می شود؛ آن می شود فلسفه و این عرفان.


خب؟! من چه کنم؟!

لازم نیست کاری انجام دهید اشاره کردید که اگر امکان استدلال رسمی و منطقی بر چیزی نباشد جهت پذیرش آن لااقل باید خرد گریز نباشد
و عمل پورسینا نوعی از این عملکرد است؛ معاد جسمانی هر چند با دو دو تای علمی که او آموخته است نمی سازد اما از چارچوب خرد او نیز بیرون نیست لذا آن را می پذیرد.

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
ضمنا؛ آواتار شما مرا در گذشته به یاد دختری از نوع "روشنفران دینی" انداخت که تمایل داشت با فرستادن و توصیف چنین
چرندیاتی برای من، و روشنفکر(؟) نمایاندن خود، توجه مرا به خودش جلب کند...
برایم جالب بود که در این انجمن، با آن فرتور رو به رو شدم.
1-من دختر نیستم.
2-روشنفکر هم نیستم.
3-این به قول شما چرندیات را نیز برای کسی نفرستاده ام.
4-نیازمند جلب توجه کسی هم نیستم.

دلیل انتخاب این عکس و نوشته زیر آن این است که نشان دهم وزن ادعای مدعیان ناباوری چیزی در همین حد است !

Spehr
12-12-2013, 08:07 PM
منظورتان این است که به طور مستقیم(بدون اندیشیدن زبانی) به مفهوم مورد نظر در ذهن بنگریم؟ این گونه ارتباط مستقیم می شود؟
برای مثال هنگامی که در برابر خود چراغ مطالعه را می بینم؛ از اندیشیدن زبانی و پرداختن به ویژگی های آن بدین شکل خود را رها کرده و به طور مستقیم مفهوم "چراغ مطالعه" را در ذهن دریابم؟

منظورتان از "عرفان" خواندن "خودآگاهی" ، ادراک بی واسطه و بنیادین آن برای ما است؟
من گاهی در مراقبه های خردگرایی خود، بر خودآگاهی متمرکز می شوم، به گونه ای که ادراکات دیگرم محو شوند؛‌ یا در بسیاری موارد، در حالت خلسه خود را رها از زمان و مکان می یابم؛
آیا منظور شما از "عرفان" نیز، چنین چیزهایی می باشد؟

این تمرین را انجام بدهید: بنشینید و چشمان را ببندید و هرچه به ویر(ذهن)تان می آید را نگاه کنید. آن چیز را تحلیل نکنید. داوری نکنید. فقط به آن نگاه کنید. اینجوری آن اندیشه ناپدید میشود.
مهم است که با دید تحلیلی به آن ننگرید. فقط با نگریستن به آن ، آن را دریابید.
ببینید دید تحلیلی چگونه است؟؟؟ شما اندیشه آلفا می آید سراغتان. شما تجزیه و تحلیل می کنید و از آلفا به بتا می رسید و اگر روند تحلیل و اندیشه را ادامه دهید به تتا میرسید.
ولی اگر با دید مراقبه ای و نگریستن، به آن بنگرید ، مثلا وقتی آلفا سراغتان می آید ، با نگاه کردن به آن آلفا متوقف می شود و به بتا تبدیل نمی شود.
این میشود دید خودآگاهی و عرفانی.
در مورد چراغ مطالعه. شما به چراغ می نگرید . بیگمان اندیشه هایی با دیدن آن سراغتان می آید. آن اندیشه ها را بنگرید. آنقدر اندیشه های برآمده از چراغ مطالعه راببینید که به حضور برسید و دیگر هیچ اندیشه ای نیاید. شما آرام میشوید و ارتباط مستقیم با آبجکت پیدا می کنید.
در پارک که راه میروید به اندیشه هایتان آگاه شوید. دیریازود ویرتان آرام میگیرد. و با چیزها ارتباط مستقیمی خواهید داشت.
امیدوارم توضیحات به کارتان بیاید.

یه نفر
12-12-2013, 08:16 PM
شما "عرفان" را چگونه تعریف و توصیف می نمایید؟ چگونه می توان به درک آن رسید؟

از محبوب ترین موضوع های مورد بحث برای من است. عرفان، یک پدیده اسلامی هست. حالا شاید از قبل بوده و در اسلام جای گرفته رو نمیدونم. از کجا اومده و .. رو نمیدونم. مهم تاثیر عرفان بر شخص و شخصیت هست که منو درگیر کرده..

من عرفان رو با سلطان العارفین شناختم. سلطان بایزید بسطامی..
الان 20 ساله درگیر عرفان هستم و هرچی میگذره، کمتر میفهمم.
اگر بخوای عرفان رو درک کنی، بهتره به یه مثال معروف با دقت توجه کنی. دو بحث در فقه و عرفان اسلامی وجود داره. حلول و وحدت وجود. اگر توی نت سرچ کنی، نوشته هر پدیده ای، علتی داره. و جدایی ناپذیر هستند. مثلا موج دریا، در ذات دریا هست. پس دریا و موج، جدایی ناپذیرند.( دریا دارای موج است، پس موج، عین دریاست. ) حالا بعضی ها میگن اصلا این دوتا، یکی هست. 2تا نیست. عرفان هم بر همین اساس جلو رفته. میگه : خداوند روحش رو در بدن ما به امانت گذاشته. در بدن انسان ها، ذره ای از خداست. پس انسان و خدا جدایی ناپذیرند. بعضی ها میگن انسان، همان خداست. برای این هم مثالی دارند. میگن آب درون کوزه، در جایی هست که خوده کوزه هست! :-)
خلاصه اینکه دعوا بر سر تفسیر کلمه حلول و وحدت وجود است..
با بیانی علمی تر: ذات خداوند که وجود صرف است با تعیّن و شکل پذیری و خروج از حالت اطلاق، به صورت مخلوقات در آمده است؛ در نتیجه موجودات نیستند مگر همان ذات باری تعالی، و ظهور او بدین صورتهاست و تفاوت بین خالق و مخلوق نیست مگر به اطلاق و تقیید (محدود و نامحدود) یعنی ذات خدا عین وجود و نا محدود است؛ در حالی که همین وجود در اشیاء به صورت مقید و محدود می باشد
حالا شما بر باور هرکدام از این دو عقیده باشی، نگاهت به زندگی عوض میشه.
(((( تا همینجا اگر دقت کرده باشی، اسلام دین عجیبیه. بر سر چه چیزهایی داره بحث میکنه! اسلام خواستار تفکر انسان هاست. خواستار به چالش کشیدن مغزهاشون هست ))))
ولی آخوند ها مخالف عرفان هستند. چون میگن انسان نباید برای بعضی چیزها فکر کنه.آخه وقتی انسان فکر کنه، براش سوال پیش میاد. دنیا رو به چالش میکشه. و آخوند و حاکم، دستش از خیلی چیزها کوتاه میشه. واسه همینه من تفکر عرفانی - اسلامی دارم و بچه ها مسخره ام میکنن :-)
شیستری میگه:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
منظورش اینه که همه چیز از خداست. حتی بت. و بت پرستی یعنی خدا پرستی
یه جورایی مثل بحث «جبر» و «اختیار» میمونه. مثل مرغ یا تخم مرغ...

اصلا اینقدر بحث و مطلب دارم که گیج شدم و نمیدونم چی مینویسم. اصلا وارد این مباحث نشو که دیوانه میشی :-))
عرفان رو در یک جمله تعریف میکنم. شاید کمکت کنه. عرفان یعنی :اعتقاد کامل به ذات مطلق.

Dariush
12-14-2013, 04:56 PM
شما به جز "رساله اخلاق" چه اثر های دیگری را از او خوانده اید؟‌
مهمترین اثر اسپینوزا، همان اخلاق است. اما رساله‌ی سیاست و چند نوشته‌ی پراکنده نیز از او خوانده‌ام. از آنجا که در درک و فهم ِ اینها درماندم، از چند کتاب و مقاله برای تفسیر فلسفه‌ی او نیز بهره بردم. برای انتخاب کتابی در مورد فلسفه‌ی اسپینوزا باید دقت به خرج داد، چرا که بسیاری نظرات او نفهمیده یا اینکه با نوعی سو‌ءگیری دینی به سویش می‌روند. به ویژه اسپینوزا در ایران بسیار طرفدار دارد در میان مسلمانانِ شبه‌فیلسوفی چون حداد عادل(!).
در اینکه اسپینوزا به وجود خدایی باور داشت شکی نیست، اما در ماهیت این خدا مناقشه بسیار است. هر چه هست، با خدای دینی بسیار متفاوت است.


و آیا وارد شدن عمیق به فلسفه ی اسپینوزا را بایسته می دانید؟
راستش، نه! البته تا حدی بستگی دارد به اینکه از او چه می‌خواهید. اسپینوزا یک فیلسوف شاخص در تاریخ فلسفه است که مطالعه پیرامون او بر هر کسی که می‌خواهد در فلسفه حرفی برای گفتن داشته باشد، بایسته است. اما خواندنِ فلسفه‌ی اسپینوزا به طور جدی و ژرف را من در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. چنانکه مطالعه لایب‌نیتز یا پاسکال را به این شکل در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. اما خواندن در موردشان را، اکیدا پیشنهاد میکنم.



و نیکو تر می نماید نخست به پرسش هایی که بی پاسخ
گذاشته اید بپردازید تا در ادامه ببینم تاب گفتگوی فلسفی با مرا دارید یا خیر!
کدام پرسشهای بی‌پاسخ؟
خب پنج شش سالی از مطالعه من پیرامون اسپینوزا گذشته است.
پرسیدن بُوَد آسان، پاسخ دادن ...
اما شما بپرسید، من با همان شرایطی که گفتم اگر شد پاسخ می‌دهم.

Russell
12-14-2013, 08:37 PM
تا اینجا تمام آنچه گفته شد درباره ی وحدت وجود بود، باور به وحدت تنها شرط لازم برای عرفانی بودن یک ایدئولوژی ست، شرط کافی ست یا چه؟

Dariush
12-14-2013, 08:42 PM
تا اینجا تمام آنچه گفته شد درباره ی وحدت وجود بود، باور به وحدت تنها شرط لازم برای عرفانی بودن یک ایدئولوژی ست یا شرط کافی؟
هیچکدام! اگر در مورد عرفان کلی بنگریم، باید بگوییم عرفان در پی یک نوع دریافت درونی معرفت است، چیزی شبیه به شهود. درک بالاواسطه، حضور در معنا...

Russell
12-14-2013, 08:54 PM
هیچکدام! اگر در مورد عرفان کلی بنگریم، باید بگوییم عرفان در پی یک نوع دریافت درونی معرفت است، چیزی شبیه به شهود. درک بالاواسطه، حضور در معنا...
داریوش جان متوجه هستم که جنبه‌یِ شناختی مساله بسیار مهم است، ولی برای مثال، آخوندها هم از فطری بودن خداشناسی و این چیزها سخن میگویند در عین حال که مثلا حلاج را کافر میخوانند.
میشود گفت دریافت درونی، بعلاوه‌یِ باور به وحدت وجود میدهد عرفان؟

Dariush
12-14-2013, 09:16 PM
داریوش جان متوجه هستم که جنبه‌یِ شناختی مساله بسیار مهم است، ولی برای مثال، آخوندها هم از فطری بودن خداشناسی و این چیزها سخن میگویند در عین حال که مثلا حلاج را کافر میخوانند.
میشود گفت دریافت درونی، بعلاوه‌یِ باور به وحدت وجود میدهد عرفان؟
آری، البته در نظر داشته باش راسل جان که عرفان مجموعا چیز مهملی‌ست و سخنِ اسلوب‌مند گفتن پیرامو‌ش سخت‌تر از پریدن از ارتفاع 200 متری روی یک فضای نیم‌متری است. خود واژه‌ی عرفان از عرف می‌آید که بیشتر به شناخت و این چیزها اشاره دارد، اما این واژه آنقدر معنایی عام یافته است که به هر مسلکِ رازگونِ شبه‌دینی آمیخته با سیر و سلوک و این چیزها عرفان می‌‌گویند.

Rationalist
12-15-2013, 09:46 PM
البته از اینکه می گویید "آن وحدت وجود" یعنی به آن اشاره می کنید به نظر می رسد درکتان از وحدت وجود درک نادرستی است
یا لااقل ظاهر کلامتان موجب چنین قضاوتی می شود.
اگر بخواهیم توصیفی عامیانه از وحدت وجود داشته باشیم شاید بتوان گفت تمام صفاتی که یک انسان کامل دارد کل هستی متصف به آن است.
منظورم تصور شما از "وحدت وجود" در نگرش عرفانی تان بود. اینکه به طور ذاتی در وجود میان ما و
موجودات، فارغ از نمود و کیفیت ها، وحدت وجودی در میان است؛ چه معنا و درک عرفانی نهفته است؟

اما در توصیفی که بیان نمودید، چه طور کل هستی در صفات انسان بیان می گردد؟!
لطفا کامل توضیح دهید.





از دید عارفان وجودِ موجودِ زنده در هستی
دلالت بر زنده بودن هستی در مرحله قبل می کند؛ زنده ای که نوع زنده بودن سایر موجودات را انتخاب می کند و اختلاف فاحش بین نوع زنده بودن انسان و سایر موجودات
متفاوت بودن روح او را نشان می دهد و آنچه فهم کیفیت آن از دسترس علم خارج است فهم علت این تفاوت است.
چه طور از زنده بودن برخی موجودات، به زنده بودن تمام هستی رسیدید؟!
چه طور از تفاوت میان زنده بودن انسان نسبت به سایر موجودات، به معنای روح الهی رسیدید؟




متاسفانه نمی توانیم چنین کنیم
آنچه در معارف دینی آمده است از سوی موجوداتی از جهان دیگر ارائه نشده است آنها هم کسانی هستند از جنس ما
اینکه دانسته های خود را با زبان آکادمیک و علم رسمی بیان نکرده اند دلیل بی اعتبار بودن این دانسته ها نیست خصوصا اگر تضادی با عقل و منطق نداشته باشد.
لطفا آسمان و ریسمان را به هم نبافید!
این گفتگوی فلسفی در تراز هستی شناسی محض صورت می گیرد؛ و در این تراز معارف دینی جایی ندارند.
چه طور است در تبیین سخنانتان آیه ای از قرآن برایم بیاورید؟ یا حدیثی از امام صادق؟!




خیر، محال بودن ادراک ذات وجود و دلیل آن بیان شد.
منظور از وجود همه آنچه در محدوده درک ما و در غیر محدوده آن است، می باشد.

بر اساس نظر بعضی از عارفان نه تنها درک ذات وجود ممکن نیست بلکه ذات هیچ موجودی قابل دریافت و درک نیست، ذات طلا، آب، خاک، فلزات دیگر و همه آنچه موجود است مجهول است و ما تنها درکی از آنچه تاکنون شناخته ایم داریم اما کنه حقیقت آنها برایمان روشن نیست.
برای درک "ذات وجود" نیازی نیست بر تمام موجودات جهان احاطه داشته باشیم؛ بلکه ذات وجود
همان است که میان همه ی موجودات مشترک است و چیزی فراتر(ذاتی تر) از خود وجود نیست.

"ذات موجودات" دیگر چیست؟!!! اگر منظورتان حقیقت داشتن یا نداشتن آن موجودات خارج از
پندار انسان می باشد، نیک تر است که بیخود سخنتان را مرموز و غریب بیان نفرمایید.





لازم نیست کاری انجام دهید اشاره کردید که اگر امکان استدلال رسمی و منطقی بر چیزی نباشد جهت پذیرش آن لااقل باید خرد گریز نباشد
و عمل پورسینا نوعی از این عملکرد است؛ معاد جسمانی هر چند با دو دو تای علمی که او آموخته است نمی سازد اما از چارچوب خرد او نیز بیرون نیست لذا آن را می پذیرد.
:e40e:
مقصودم چنین بود که این مثال شما به درد خودتان می خورد و در مورد من صدق نمی کند!
من در فلسفه پیرامون اسلام به نتیجه ای کاملا متضاد با عرفانی که می خواهید برایم بیان
نمایید رسیده ام. با این مشکل چه باید کرد؟




1-من دختر نیستم.
2-روشنفکر هم نیستم.
3-این به قول شما چرندیات را نیز برای کسی نفرستاده ام.
4-نیازمند جلب توجه کسی هم نیستم.
لطفا به خودتان شک نکنید!
آواتار شما تنها تداعی کننده آن شخص برای من بود؛ نه اینکه شما را همان شخص بدانم.




دلیل انتخاب این عکس و نوشته زیر آن این است که نشان دهم وزن ادعای مدعیان ناباوری چیزی در همین حد است !
در این انجمن کاربران زیادی هستند که به گمانم بتوانند به سادگی فرنودِ اشتباه بودن متن آن فرتور را
برایتان تبیین کنند. از آنجاییکه هدف من از این گفتگو چیز دیگری می باشد، بدان نمی پردازم.

Rationalist
12-15-2013, 10:39 PM
شوربختانه به پرسش هایم پاسخ سر راست و شفافی ندادید!


بنشینید و چشمان را ببندید و هرچه به ویر(ذهن)تان می آید را نگاه کنید. آن چیز را تحلیل نکنید. داوری نکنید. فقط به آن نگاه کنید. اینجوری آن اندیشه ناپدید میشود.
مهم است که با دید تحلیلی به آن ننگرید. فقط با نگریستن به آن ، آن را دریابید.
ماه هاست که چنین روشی را برای درک مستقیم اشیاء به کار می گیرم. و موفق بوده ام مفهوم آنها را
به طور مستقیم درک کنم و اندیشه آن مفهوم را در ذهن نداشته باشم.





اگر با دید مراقبه ای و نگریستن، به آن بنگرید ، مثلا وقتی آلفا سراغتان می آید ، با نگاه کردن به آن آلفا متوقف می شود و به بتا تبدیل نمی شود.
این میشود دید خودآگاهی و عرفانی.
از این روش هنگامی که لازم است به ارتباط و تلفیق مفاهیم مختلف بپردازید و تصمیمی اتخاذ نمایید چه طور سود می برید؟ در محاسبات ریاضی چه طور؟




دیریازود ویرتان آرام میگیرد. و با چیزها ارتباط مستقیمی خواهید داشت.
البته درک مستقیم "خودآگاهی" با سایر آبجکت های اعتباری متفاوت است.
و آیا همه ی آنچه شما عرفان می خوانید؛ چنین چیزی است؟ و یا ادراکی فراتر نیز می باشد؟

Rationalist
12-15-2013, 11:06 PM
مثلا موج دریا، در ذات دریا هست. پس دریا و موج، جدایی ناپذیرند.( دریا دارای موج است، پس موج، عین دریاست. ) حالا بعضی ها میگن اصلا این دوتا، یکی هست. 2تا نیست. عرفان هم بر همین اساس جلو رفته. میگه : خداوند روحش رو در بدن ما به امانت گذاشته. در بدن انسان ها، ذره ای از خداست. پس انسان و خدا جدایی ناپذیرند. بعضی ها میگن انسان، همان خداست. برای این هم مثالی دارند. میگن آب درون کوزه، در جایی هست که خوده کوزه هست!
درک این مطالب برایم آسان است؛ ولی هیچ درک فربودینی نسبت به وحدت وجود الهی، آنطور که در عرفان اسلامی توصیف شده، نمی بینم. چه طور من هم می توانم چنین چیزی را در یابم؟




(((( تا همینجا اگر دقت کرده باشی، اسلام دین عجیبیه. بر سر چه چیزهایی داره بحث میکنه! اسلام خواستار تفکر انسان هاست. خواستار به چالش کشیدن مغزهاشون هست ))))

اسلام

:e140:
:e00e:





عرفان یعنی :اعتقاد کامل به ذات مطلق.
ذات مطلق چیست؟ خدا؟ آن هم از ورژن اسلامی آن؟

Rationalist
12-15-2013, 11:19 PM
راستش، نه! البته تا حدی بستگی دارد به اینکه از او چه می‌خواهید. اسپینوزا یک فیلسوف شاخص در تاریخ فلسفه است که مطالعه پیرامون او بر هر کسی که می‌خواهد در فلسفه حرفی برای گفتن داشته باشد، بایسته است. اما خواندنِ فلسفه‌ی اسپینوزا به طور جدی و ژرف را من در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. چنانکه مطالعه لایب‌نیتز یا پاسکال را به این شکل در این زمان پیشنهاد نمی‌کنم. اما خواندن در موردشان را، اکیدا پیشنهاد میکنم.
منظورتان از "در این زمان" دقیقا چیست؟





کدام پرسشهای بی‌پاسخ؟
پرسش های نقادانه ام در جستار "فلسفه چیست؟" .

Dariush
12-16-2013, 06:01 PM
منظورتان از "در این زمان" دقیقا چیست؟
امروز، عصر حاضر، زمانی که در آن فلسفه در چرخه‌ی مابعدالطبیعه نبوده و از دگم‌های فلسفی سنتی خارج شده.


پرسش های نقادانه ام در جستار "فلسفه چیست؟" .
یعنی امکانِ گفتگوی من با شما در اینجا مشروط به کیفیتِ پاسخ‌های من در آن جستار است؟!
من پرسشهای شما را در آنجا ندیده‌ام، اکنون بدانها نگاهی خواهم کرد.

کوشا
12-16-2013, 07:58 PM
منظورم تصور شما از "وحدت وجود" در نگرش عرفانی تان بود. اینکه به طور ذاتی در وجود میان ما و
موجودات، فارغ از نمود و کیفیت ها، وحدت وجودی در میان است؛ چه معنا و درک عرفانی نهفته است؟
این معنا که ما و سایر موجودات آنطور که در ظاهر به نظر می رسد آزاد و رها نیستیم و تحت فرماندهی نیروی هوشمند واحدی روزگار می گذرانیم و این تقلا کردن های ما بر خلاف خواست او راه به جایی نخواهد برد، پس چاره ای جز تسلیم نیست؛ راه تنها از این سو باز است.


اما در توصیفی که بیان نمودید، چه طور کل هستی در صفات انسان بیان می گردد؟!
لطفا کامل توضیح دهید.

این تنها یک تشبیه برای نزدیک شدن به ذهن است.
همانطور که انسان به عنوان یک موجود دارای هویتی است که از تحلیل اجزاء آن به صورت جداگانه نمی توان آن هویت را کشف کرد و به دست آورد، کل هستی نیز هویتی اینچنین دارد.


چه طور از زنده بودن برخی موجودات، به زنده بودن تمام هستی رسیدید؟!
چه طور از تفاوت میان زنده بودن انسان نسبت به سایر موجودات، به معنای روح الهی رسیدید؟

از اصل علیت
و
از اینکه معطی یک چیز نمی تواند فاقد آن باشد؛ اگر انسان حاصل دست پخت فرگشت باشد و مانند آن باشد باید موجوداتی با صفات انسانی در میان موجودات به فور یافت شود
چه اشکالی دارد بعضی از بزغاله ها بتوانند به راحتی مانند انسان صحبت کنند؟

لطفا آسمان و ریسمان را به هم نبافید!
این گفتگوی فلسفی در تراز هستی شناسی محض صورت می گیرد؛ و در این تراز معارف دینی جایی ندارند.
چه طور است در تبیین سخنانتان آیه ای از قرآن برایم بیاورید؟ یا حدیثی از امام صادق؟!

از دید من کاملا در اشتباه هستید.
بله اگر بخواهیم معارف دینی را به عنوان یک پیش فرض مسلم مبنا قرار دهیم و بر اساس آن قضاوت کنیم
حق با شماست
اما همانطور که گفتم این معارف توسط انسانهایی بیان شده اند که اتفاقا عرفان (حداقل نوع اسلامی آن) بدون وجود آنها معنا و مفهومی ندارد و این افراد کسانی هستند که بدون هیچ استثنایی همه عارفان بزرگ افتخار مریدی آنها را داشته و در یک کلام از اقطاب عارفان محسوب و سرسلسله آنها هستند.
قرآن دو وجهه دارد
یکی تلقی وحی بودن آن و تسلیم بی چون و چرا بودن آن به این دلیل است

دیگری کتابی در عرض سایر کتابها که مولفی به نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم دارد و حاوی افکار اوست
در این کتاب مبانی عرفان بیان شده
از این جهت چیزی از سایر گفته های عرفانی کم نداشته و جای بررسی دارد، حدیث نیز همین قصه را دارد
و حب و بغض من یا شما یا دیگران تاثیری در این موضوع ندارد



برای درک "ذات وجود" نیازی نیست بر تمام موجودات جهان احاطه داشته باشیم؛ بلکه ذات وجود
همان است که میان همه ی موجودات مشترک است و چیزی فراتر(ذاتی تر) از خود وجود نیست.

احاطه بر وجود نه موجودات
بدون تشبیه تصور کنید یکی از سلولهای ریشه یکی از موهای پای انسان بخواهد به ادراک کلی از انسان دست پیدا کند بدون اینکه
بتواند از وجود انسان خارج شده و بر او احاطه پیدا کند.

"ذات موجودات" دیگر چیست؟!!! اگر منظورتان حقیقت داشتن یا نداشتن آن موجودات خارج از
پندار انسان می باشد، نیک تر است که بیخود سخنتان را مرموز و غریب بیان نفرمایید.

نه، منظور شناخت موجود بدون وجود هیچ مجهولی است.


مقصودم چنین بود که این مثال شما به درد خودتان می خورد و در مورد من صدق نمی کند!
من در فلسفه پیرامون اسلام به نتیجه ای کاملا متضاد با عرفانی که می خواهید برایم بیان
نمایید رسیده ام. با این مشکل چه باید کرد؟

یکی دو نمونه از این تضاد را بیان کنید.


در این انجمن کاربران زیادی هستند که به گمانم بتوانند به سادگی فرنودِ اشتباه بودن متن آن فرتور را
برایتان تبیین کنند. از آنجاییکه هدف من از این گفتگو چیز دیگری می باشد، بدان نمی پردازم.
بعید می دانم از آن جهتی که مقصود من است کسی بتواند خلاف آن را ثابت کند.
تاکنون چندین بار سوال کرده ام اما کسی جواب نداده است.

مزدك بامداد
12-17-2013, 12:07 AM
دلیل انتخاب این عکس و نوشته زیر آن این است که نشان دهم وزن ادعای مدعیان ناباوری چیزی در همین حد است
سفسته بودن این فرتور را در اینجا بررسیده ایم:
بنگاه سفسته یابی - برگ 2 (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%A8%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B3%D8%AA%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-1344-%D9%86%D9%88/)

مزدك بامداد
12-17-2013, 12:10 AM
عمل پورسینا نوعی از این عملکرد است؛ معاد جسمانی هر چند با دو دو تای علمی که او آموخته است نمی سازد اما از چارچوب خرد او نیز بیرون نیست لذا آن را می پذیرد.
بیجاست.گفتیم که چارچوب خرد او گفته است که رستاخیز نشدنی است ( گفته عقلی نیست) ولی چون دین اسلام این را میگوید
و نمیشود با دین اسلام در افتاد ( انگ کفر و تکه تکه شدن از سوی مردم دین زده و فتوی قتل و ..) گفته است که میپذیرد (=تقیه)

مزدك بامداد
12-17-2013, 12:19 AM
از دید عارفان وجودِ موجودِ زنده در هستی
دلالت بر زنده بودن هستی در مرحله قبل می کند؛ زنده ای که نوع زنده بودن سایر موجودات را انتخاب می کند و اختلاف فاحش بین نوع زنده بودن انسان و سایر موجودات
متفاوت بودن روح او را نشان می دهد و آنچه فهم کیفیت آن از دسترس علم خارج است فهم علت این تفاوت است.
بیجاست. دانش نشان داده که روند فرگشت از ساده به پیچیده است
و از یاخته های ساده میتواند چیزی پدید بیاید که برتر از هر تک تک
یاخته باشد. همانگونه که یک مولکول آب، زاب روان بودن را ندارد
ولی یک ترلیارد مولکول آب،روان بودن را پدید آورده ،آشکار میسازد.

زندگی و هوشمندی و .. همه نیز همینگونه، از ساده به پیچیده پدید آمده اند،
از برهمکنشی فوتون ها و الکترون ها، هوشمندی مغز ما در روند چند
میلیارد ساله پدید آمده است و نه آنگونه که اندیشمندان کلاسیک گمان
میکرده اند که هوشمندی ما بایستی از هوشمندی برتری سرچشمه گرفته
بوده باشد. اینگونه، دارونیسیم، این ستون "خدا باوری" را نیز در هم شکست.

زنده بودن آدمی (و هوشمندی) او نیز چیزی بسیار جدا و والاتر از جانوران
نیست، تنها مغز او بزرگتر و پیچیده تر است و مهاد ماتریالیستی بدرستی میگوید
که دگرگونی در چنداد، میتواند به دگرگونی هوداد بینجامد (= تغییرات کمی به
تغییرات کیفی منجر میشوند)همچنان که یک دست سدا ندارد ولی دو تا چرا.


پارسیگر

Spehr
12-17-2013, 01:54 PM
شوربختانه به پرسش هایم پاسخ سر راست و شفافی ندادید!




شاید همه چیزی که می توان گفت را گفتم. عرفان اینجوری نیست که بخواهی زیاد تئوری پردازی کنی. و یا زیاد درباره آن نسک بخوانی. یا زیاد پرسش و پاسخ کنی. همان نگاه کردن است و دیگر هیچ. عرفان تئوری پردازی ندارد بلکه به چم پاک کردن همه تئوریها از ویر است.


ماه هاست که چنین روشی را برای درک مستقیم اشیاء به کار می گیرم. و موفق بوده ام مفهوم آنها را
به طور مستقیم درک کنم و اندیشه آن مفهوم را در ذهن نداشته باشم.




هم اندیشه را پاک کن، هم مفهوم . هم همه چیز را!!!
حقیقت یعنی هیچ چیز نبودن در ویر.



از این روش هنگامی که لازم است به ارتباط و تلفیق مفاهیم مختلف بپردازید و تصمیمی اتخاذ نمایید چه طور سود می برید؟ در محاسبات ریاضی چه طور؟




البته درک مستقیم "خودآگاهی" با سایر آبجکت های اعتباری متفاوت است.
و آیا همه ی آنچه شما عرفان می خوانید؛ چنین چیزی است؟ و یا ادراکی فراتر نیز می باشد؟

وقتی اندیشه ها را پاک می کنی، تلفیق های میان آنها را هم پاک می کنی. کلاً شما داری درباره نگاه منطقی سخن میگی نه نگاه مراقبه ای، در این نگاه تلفیق و شاخ و برگ دادن اندیشه وجود ندارد. راهایی از اندیشه است.
درباره تصمیم گیری، پرسش خوبی است. اگر جریان اندیشه دربردارنده تصمیمی نادرست باشد و شما با دید مراقبه به آن بنگری آن اندیشه متوقف میشود.
آیا شنیده اید که میگویند در تصمیمگیریهایت به نوای دلت گوش بده. کسی که دید مراقبه ای دارد به هیچ روی با منطق خود تصمیم نمیگیرد.
بلکه با دل خود، با نگه کردن. تصمیم میگیرد. چنین کسی به هیچ روی از تصمیم هایی که از سوی دیگران به او تحمیل میشود توجهی نمی کند. در حقیقت بسیار کمشمار تصمیم میگیرد ولی تصمیمهایش همنوا با دل خویش است. همنوا با همه طبیعت. با خرد.
+ با این دید نمی توان ریاضی حل کرد. مزداهیک درباره منطق است.
درباره ادراک فراتر که میفرمایید، اگر براستی پای در دید عرفانی نهید، اگر در آغاز ادراک نیرومندی نخواهید داشت ولی رفته رفته اندیشه های انبار شده زمانه ها، در شما پاک می شود و به دریافت بسیار ژرفی میرسید. دید عرفانی بسیار درمانگر و انرژی بخش است. گرچه اساس آن بسیار ساده است ولی بسیار کارامد است.
پارسیگر

کوشا
12-17-2013, 06:40 PM
بیجاست. دانش نشان داده که روند فرگشت از ساده به پیچیده است
و از یاخته های ساده میتواند چیزی پدید بیاید که برتر از هر تک تک
یاخته باشد. همانگونه که یک مولکول آب، زاب روان بودن را ندارد
ولی یک ترلیارد مولکول آب،روان بودن را پدید آورده ،آشکار میسازد.
عجب !
یعنی ذات یک ملکول آب خاصیت سیال بودن را ندارد؟


زندگی و هوشمندی و .. همه نیز همینگونه، از ساده به پیچیده پدید آمده اند،
از برهمکنشی فوتون ها و الکترون ها، هوشمندی مغز ما در روند چند
میلیارد ساله پدید آمده است و نه آنگونه که اندیشمندان کلاسیک گمان
میکرده اند که هوشمندی ما بایستی از هوشمندی برتری سرچشمه گرفته
بوده باشد. اینگونه، دارونیسیم، این ستون "خدا باوری" را نیز در هم شکست.

داستان حسین کرد شبستری سندیت محکمتری از این حرفها دارد، هنوز پاسخ سوال من در جستار فرگشت را نداده اید !


زنده بودن آدمی (و هوشمندی) او نیز چیزی بسیار جدا و والاتر از جانوران
نیست، تنها مغز او بزرگتر و پیچیده تر است و مهاد ماتریالیستی بدرستی میگوید
که دگرگونی در چنداد، میتواند به دگرگونی هوداد بینجامد (= تغییرات کمی به
تغییرات کیفی منجر میشوند)همچنان که یک دست سدا ندارد ولی دو تا چرا.
به همین راحتی !
تنها مغز او بزرگتر و پیچیده تر است !

خب چرا ؟
وقتی مغزی مثل مغز سایر جانداران برای زنده بودن او کافی بوده است چه لزومی داشته فرگشت فشار بی دلیل به خود آورده و کاری بزرگتر و پیچیده تر ارائه کند؟
(البته این بحث ربطی به موضوع جستار ندارد، بحث در مورد عرفان و پیش فرض های آن است، می توانید سوال را جستار مربوطه منتقل و پاسخ دهید).

Rationalist
12-23-2013, 09:27 PM
امروز، عصر حاضر، زمانی که در آن فلسفه در چرخه‌ی مابعدالطبیعه نبوده و از دگم‌های فلسفی سنتی خارج شده.
ولی تفاوت هایی است میان جزم اندیشی دینی و نوعی از جزم اندیشی که برای مثال یک فیلسوف خردگرا چون اسپینوزا، در فلسفه اش وجود دارد.
آیا شما باور دارید که جزم اندیشی در فلسفه اسپینوزا نیز، به طور تعصب آمیز، غیر منطقی و مردود وجود دارد؟

مزدك بامداد
12-24-2013, 03:33 PM
عجب !
یعنی ذات یک ملکول آب خاصیت سیال بودن را ندارد؟


داستان حسین کرد شبستری سندیت محکمتری از این حرفها دارد، هنوز پاسخ سوال من در جستار فرگشت را نداده اید !

به همین راحتی !
تنها مغز او بزرگتر و پیچیده تر است !

خب چرا ؟
وقتی مغزی مثل مغز سایر جانداران برای زنده بودن او کافی بوده است چه لزومی داشته فرگشت فشار بی دلیل به خود آورده و کاری بزرگتر و پیچیده تر ارائه کند؟
(البته این بحث ربطی به موضوع جستار ندارد، بحث در مورد عرفان و پیش فرض های آن است، می توانید سوال را جستار مربوطه منتقل و پاسخ دهید).

نه ، یک مولکول که به تنهایی روان نیست، زمانی روان
میشود که با مولکول های دیگر گرد آید. ولی توانایی روان بودن در
ساختار همان مولکول نهفته است. یک چینش ویژه ی این مولکول ها،
روان بودن، یا هتا یخی بودن را پدید میاورد. emergence of property
هوش هم از برهمکنشی های ساده میان ریزگان کوانتومی پدید میاید.
به زبان دیگر، چینش ویژه ای از اتمها یاخته ها را پدید آورده اند
و چینش ویژه ای از یاخته های نورونی هوش پیشرفته و پیچیده را.
همانگونه که چینش ویژه ی نیمه رسانا ها در پردازشگر رایانه،
هوش رایانه ای را پدید آورده اند. همه ی اینها گرچه از توانایی
ماده بر میخیزند، ولی زمانی آشکار میشوند که چینش ویژه ای
از ریزگان ماده در دست باشند. هندوانه و آدم و آجر هم از یک
جنس هستند ولی ویژگی های گوناگون آنها تنها از چینش ویژه ی
ریزگان کوانتومی در اینها پدید آمده، یک سخت و دیگری آبکی
و آن دیگری هوشمند است.
-----
سخن بر سر همین است که این مغز در آن زیستبوم ویژه برای
آن پریمات هایی که نیاکان ما بوده اند، بسنده نبوده، چرا که
یکی که میتوانسته کمان و تیر بهتری درست کند، شکار را
میبرده و دیگری گشنگی می کشیده است. این همپیشی بر
سر بنمایه های زیستی بوده که آدمی را هوشمند تر و شهباز
را تیزبین تر و دولفین را آب‌پیما تر نموده است!

پارسیگر

Rationalist
12-24-2013, 10:30 PM
این معنا که ما و سایر موجودات آنطور که در ظاهر به نظر می رسد آزاد و رها نیستیم و تحت فرماندهی نیروی هوشمند واحدی روزگار می گذرانیم و این تقلا کردن های ما بر خلاف خواست او راه به جایی نخواهد برد، پس چاره ای جز تسلیم نیست؛ راه تنها از این سو باز است.
بسیار خوب...:e402:
ابتدا برایم تبیین نمایید که نیروی هوشمندِ برتری در جهان فرمانروایی می کند و پس از آن
ثابت کنید که ما در برابر اراده آن هیچ آزادی ای نداریم.








از اصل علیت
و
از اینکه معطی یک چیز نمی تواند فاقد آن باشد؛ اگر انسان حاصل دست پخت فرگشت باشد و مانند آن باشد باید موجوداتی با صفات انسانی در میان موجودات به فور یافت شود
چه اشکالی دارد بعضی از بزغاله ها بتوانند به راحتی مانند انسان صحبت کنند؟
اصل علیت چه تضادی با روند فرگشت دارد؟!
زنده بودن و خودآگاهی داشتن ما نیز صرفا نزد خودمان و درون خودمان معنا دارد؛ در حالیکه اگر کل هستی دارای خودآگاهی بود؛ چنین چیزی را در وجود خود و تمام موجودات به طور یکسان درک می کردیم.










اما همانطور که گفتم این معارف توسط انسانهایی بیان شده اند که اتفاقا عرفان (حداقل نوع اسلامی آن) بدون وجود آنها معنا و مفهومی ندارد و این افراد کسانی هستند که بدون هیچ استثنایی همه عارفان بزرگ افتخار مریدی آنها را داشته و در یک کلام از اقطاب عارفان محسوب و سرسلسله آنها هستند.
قرآن دو وجهه دارد
یکی تلقی وحی بودن آن و تسلیم بی چون و چرا بودن آن به این دلیل است

دیگری کتابی در عرض سایر کتابها که مولفی به نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم دارد و حاوی افکار اوست
در این کتاب مبانی عرفان بیان شده
از این جهت چیزی از سایر گفته های عرفانی کم نداشته و جای بررسی دارد، حدیث نیز همین قصه را دارد
و حب و بغض من یا شما یا دیگران تاثیری در این موضوع ندارد
تا کنون که گفتگوی ما کاملا فلسفی بوده و چیزی هم چه به روش استدلالی و چه شهودی(؟) بر من
روشن ننموده اید. حال تبیین قرآن و اسلام پیش کش!







احاطه بر وجود نه موجودات
بدون تشبیه تصور کنید یکی از سلولهای ریشه یکی از موهای پای انسان بخواهد به ادراک کلی از انسان دست پیدا کند بدون اینکه
بتواند از وجود انسان خارج شده و بر او احاطه پیدا کند.
این می شود همان اندازه و کمیت موجودات. در حالیکه "وجود" در همه، چه سلول مو انسان و چه هر سلول دیگری یکسان و مشترک است. در مورد تمام جهان نیز چنین چیزی صدق می کند.






نه، منظور شناخت موجود بدون وجود هیچ مجهولی است.
؟!!!
لطفا کامل تر توضیح دهید!









یکی دو نمونه از این تضاد را بیان کنید.
در ابتدا شما بیان داشته بودید که عرفان یعنی درک و شهود اینکه وجود واحد است، اما سپس حرف از
اسلام و عرفان اسلامی زدید؛‌ من نیز مشتاقم بدانم چه طور می خواهید بر یک فرد اسلام ستیز، عرفان اسلامی را تبیین فرمایید!
اسلام خرافه ایست که عامل فقر،‌بدبختی،شکنجه، کشتار،دروغ،دزدی،تعصب، افراطی گری و بسیاری کثافت های دیگر است؛ از این رو بر اساس همان محتویات کتاب قرآن، شما مسلمان راستین نیستید(زیرا مسلمان راستین در پی کشتن من است نه گفتگو!) و بهتر است بیشتر با دینی که سنگش را به سینه می زنید آشنا شوید و یا شاید بخواهید در مورد اسلام نیز نگرش مرا دگرگون سازید که البته غیر ممکن نیست.

کوشا
12-25-2013, 09:06 AM
سخن بر سر همین است که این مغز در آن زیستبوم[٦] ویژه برای
آن پریمات هایی که نیاکان[٧] ما بوده اند، بسنده نبوده، چرا که
یکی که میتوانسته کمان و تیر بهتری درست کند، شکار را
میبرده و دیگری گشنگی می کشیده است. این همپیشی[٨] بر
سر بنمایه[٩] های زیستی بوده که آدمی را هوشمند تر و شهباز[١٠]
را تیزبین تر و دولفین را آب‌پیما تر نموده است!
قصه گفتن آسان است !
تلاش بر سر بقاء همیشه و در همه حیوانات وجود داشته است و این نیاز در سایر حیوانات اگر بیشتر از انسان نبوده باشد کمتر نیست
اما در تمام هستی شناخته شده ما تنها یک موجود هوشمند می شناسیم و این هوشمندی بسیار فراتر از رفع نیاز انسان برای سیر کردن شکم است.

مزدك بامداد
12-25-2013, 03:21 PM
قصه گفتن آسان است !
تلاش بر سر بقاء همیشه و در همه حیوانات وجود داشته است و این نیاز در سایر حیوانات اگر بیشتر از انسان نبوده باشد کمتر نیست
اما در تمام هستی شناخته شده ما تنها یک موجود هوشمند می شناسیم و این هوشمندی بسیار فراتر از رفع نیاز انسان برای سیر کردن شکم است.
بیجاست، بسیاری از پرندگان و پستانداران نیز هوشمند هستند، از توتی گرفته تا دولفین.
تراز هوشمندی ما اندکی بالاتر است و نه چیزی فرای این. در میان هومنان، همین هوشمندی
بالاتر برای سیر کردن شکم بایسته است. برای چی پس هر سال کنکور میدهید؟

پارسیگر

Alice
12-25-2013, 04:09 PM
مزدک بامداد :

گاه می‌شنویم که مرتاضان هندی با نیروی روح خود قطاری را از جنبش
می ایستانند و یا روی هوا آرم می‌گیرند و بسیاری با چشمان خود اینها
را دیده‌اند و عکس گرفته‌اند و ...
در پاسخ به این افراد چه باید بگوییم؟ اصلا داستان این مرتاضان و گاه
عرفا (!) چیست؟

سپاسمندم

مزدك بامداد
12-25-2013, 04:32 PM
@مزدک (http://www.daftarche.com/member.php?u=256) بامداد :

گاه می‌شنویم که مرتاضان هندی با نیروی روح خود قطاری را از جنبش
می ایستانند و یا روی هوا آرم می‌گیرند و بسیاری با چشمان خود اینها
را دیده‌اند و عکس گرفته‌اند و ...
در پاسخ به این افراد چه باید بگوییم؟ اصلا داستان این مرتاضان و گاه
عرفا (!) چیست؟

سپاسمندم
دیدن با چشم و فرتور گرفتن هرگز برابر با آروین دانشیک و آزمایشگاهیک نیست.
ما میبینیم که خورشید از خاور بالا میرود و به گرد زمین میگردد و در باختر
فرو میرود ولی چون این دیدن، همه سویه و به روش دانشیک نیست، تنها،
سایه ای از فربود را به مغز ما میرساند که همواره درست و کارگشا نیست.
جوکی ها به گروه های پژوهشگر دانشیک پروانه نمیدهند که زیر سامه های
آزمایشگاهی کار های آنهارا بررسند. اینها ترفند هایی دارند که از پدران و
نیاکانشان برای شان بجای مانده و "دیود کاپرفیلد " های باستانی میباشند.
هیچ جوکی و هیچ "عارفی" نبوده و نیست که به رازی راستین از رازهای
جهان دست یافته باشد و باری از شانه ی جهانیان و هومنی برداشته.
اگر مردم همگی به راه جوکیان و رازگرایان میرفتند، هرگز فلمینگ پنی‌سیلین
را نمی یافت و پاستور درمان آبله را نمی یافت و ادیسون لامپ نمیساخت.
بر این پایه اینها چیزی جز انگل ها و زالوهای ویری نیستند که اندیشه را
از دید فراویری ( اپژکتیو) باز میدارند و انرژی داده پردازی شمارا می مکند.

بر این پایه، این داوها و گفته ها درست مانند داو بودن خدا و دراکولا و ...
همواره باید نادرست شمرده شود تا زمانی که درستی آنها در سامه های
آزمایشگاهی پایور شده باشد. بار پایوری هم بدوش آنهاست چون کارهایی
که آنها داو انجام دادنش را میکنند، بیرون از هنجار آروینی* است .


*
هنجار آروینی = نورم تجربی که پیشفرض پذیرفته شده در مقام جهل است.
پارسیگر

Alice
12-25-2013, 04:37 PM
بار پایوری هم بدوش آنهاست چون کارهایی
که آنها داو انجام دادنش را میکنند، بیرون از هنجار[١٤] آروینی[٢] است .

داو انجام دادنش را دارند و در برابر چشم دیگران هم انجام می‌دهند, بر این پایه دیگر نمی‌شود به آنان گفت که داومندند!

پارسیگر

مزدك بامداد
12-25-2013, 04:52 PM
داو انجام دادنش را دارند و در برابر چشم دیگران هم انجام می‌دهند, بر این پایه دیگر نمی‌شود به آنان گفت که داومندند!

پارسیگر
همچنان که گفتم، دیوید کاپرفیلد هم کارهایی را انجام
میدهد، ما از راستینگی authenticity/Echtheit این کارها
سخن میگوییم نه اینکه برای نمونه با یک سیم ناپیدا پرواز
کند و بجای پرواز راستین جا بزند. دگرسانی دیوید کاپرفیلد
با اینها این است که او داو راستینگی کارهایش را ندارد و
خودش میگوید که چشم بندی است! ولی اینها نه، میگویند که
براستی این با نیروی اندیشه بهمان میکنند.برای همین, بررسندگان
دانشمندی نیاز است که به قانون های فیزیک و شیمی و مکانیک
و ... آشنا باشند و برای نمونه این یارو ها را در "قفس فاراده"
بگذارند تا هرگونه پیوند آهنکهربایی ( الکترومانیتیک) با بیرون
را فروبسته باشند و همانند این آزمون ها ...


پارسیگر

کوشا
12-25-2013, 07:17 PM
بیجاست، بسیاری از پرندگان و پستانداران نیز هوشمند هستند، از توتی گرفته تا دولفین.
تراز هوشمندی ما اندکی بالاتر است و نه چیزی فرای این. در میان هومنان، همین هوشمندی
بالاتر برای سیر کردن شکم بایسته است. برای چی پس هر سال کنکور میدهید؟

لابد برای اینکه شغل بهتری به دست آورده و درآمد بیشتری کسب کنیم و شکم را انباشته و در انتها کود مرغوب تری تولید کنیم !!!

Anarchy
12-25-2013, 07:38 PM
لابد برای اینکه شغل بهتری به دست آورده و درآمد بیشتری کسب کنیم و شکم را انباشته و در انتها کود مرغوب تری تولید کنیم !!!

حالا شما میفرمایید چیکار کنیم ؟خب هوش انسان از سایر موجودات بیشتر هست ، در عوض بسیاری از توانایی ها جسمی انسان از بسیاری از موجودات ابتدایی تر پایین تر... این بالاتر بودن هوش یعنی ما نتیجه گل بازی خدا بودیم ؟

Rationalist
12-25-2013, 11:34 PM
درباره تصمیم گیری، پرسش خوبی است. اگر جریان اندیشه دربردارنده تصمیمی نادرست باشد و شما با دید مراقبه به آن بنگری آن اندیشه متوقف میشود.
آیا شنیده اید که میگویند در تصمیمگیریهایت به نوای دلت گوش بده. کسی که دید مراقبه ای دارد به هیچ روی با منطق خود تصمیم نمیگیرد.
بلکه با دل خود، با نگه کردن. تصمیم میگیرد. چنین کسی به هیچ روی از تصمیم هایی که از سوی دیگران به او تحمیل میشود توجهی نمی کند. در حقیقت بسیار کمشمار تصمیم میگیرد ولی تصمیمهایش همنوا با دل خویش است. همنوا با همه طبیعت. با خرد.
در چم فقط اگر جریان اندیشه دربردارنده تصمیمی نادرست باشد، با دید مراقبه ای متوقف می شود؟
آنچه شما در "دید مراقبه ای" بیان داشته اید، تنها خودآگاهی و ادراکات مستقیم از حواس وجود دارند
چه طور صرفا در آنها، می توان پیرامون مفاهیم مختلف و ارتباطات ناگزیر میان آنها تصمیم گرفت؟ و آیا رسیدن به فربود چه با منطق و اندیشه و چه از طریق عرفان، در نهایت با هم تفاوتی دارند؟




درباره ادراک فراتر که میفرمایید، اگر براستی پای در دید عرفانی نهید، اگر در آغاز ادراک نیرومندی نخواهید داشت ولی رفته رفته اندیشه های انبار شده زمانه[٥] (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1332/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#pa0e8c91) ها، در شما پاک می شود و به دریافت بسیار ژرفی میرسید. دید عرفانی بسیار درمانگر و انرژی بخش است. گرچه اساس آن بسیار ساده است ولی بسیار کارامد[٦] (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1332/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#paaf00e7) است.
در مورد این دریافت های ژرف، درمانگر و انرژی بخش لطفا بیشتر توضیح دهید.

کوشا
12-26-2013, 05:33 PM
بسیار خوب...:e402:
ابتدا برایم تبیین نمایید که نیروی هوشمندِ برتری در جهان فرمانروایی می کند
مجموع ادله و شواهد چاره ای جز پذیرش این مبنا برای ما باقی نمی گذارد.

و پس از آن
ثابت کنید که ما در برابر اراده آن هیچ آزادی ای نداریم.
نگفتم هیچ اراده ای نداریم، بلکه تلاش و به کارگیری اراده بر خلاف خواست او راه به جایی نمی برد.


اصل علیت چه تضادی با روند فرگشت دارد؟!
فرگشت تنها یک تبیین علمی بر روند حیات است و نمی تواند منشاء باشد.

زنده بودن و خودآگاهی داشتن ما نیز صرفا نزد خودمان و درون خودمان معنا دارد؛ در حالیکه اگر کل هستی دارای خودآگاهی بود؛ چنین چیزی را در وجود خود و تمام موجودات به طور یکسان درک می کردیم.

چرا باید اینگونه باشد؟


تا کنون که گفتگوی ما کاملا فلسفی بوده و چیزی هم چه به روش استدلالی و چه شهودی(؟) بر من
روشن ننموده اید. حال تبیین قرآن و اسلام پیش کش!

بیان شد که واحد بودن وجود تنها در صورتی نقض می شود که بتوان مصداقی برای عدم پیدا کرد (استدلال)
شهود هم این شما و این گوی و این صدمیدان خواجه
البته بعضی که خود در این زمینه دستی بر آتش داشته اند نماز اول وقت همراه با توجه را کافی دانسته اند.



این می شود همان اندازه و کمیت موجودات. در حالیکه "وجود" در همه، چه سلول مو انسان و چه هر سلول دیگری یکسان و مشترک است. در مورد تمام جهان نیز چنین چیزی صدق می کند.
لذا هر موجودی تنها به مقدار سعه وجودی خود می تواند درکی از وجود داشته باشد نه همه وجود.


؟!!!
لطفا کامل تر توضیح دهید!

چه چیزی را؟



در ابتدا شما بیان داشته بودید که عرفان یعنی درک و شهود اینکه وجود واحد است، اما سپس حرف از
اسلام و عرفان اسلامی زدید؛‌ من نیز مشتاقم بدانم چه طور می خواهید بر یک فرد اسلام ستیز، عرفان اسلامی را تبیین فرمایید!
اسلام خرافه ایست که عامل فقر،‌بدبختی،شکنجه، کشتار،دروغ،دزدی،تعصب، افراطی گری و بسیاری کثافت های دیگر است؛ از این رو بر اساس همان محتویات کتاب قرآن، شما مسلمان راستین نیستید(زیرا مسلمان راستین در پی کشتن من است نه گفتگو!) و بهتر است بیشتر با دینی که سنگش را به سینه می زنید آشنا شوید و یا شاید بخواهید در مورد اسلام نیز نگرش مرا دگرگون سازید که البته غیر ممکن نیست.
این حرفهای مفت کلیشه ای که جواب آن هزاران بار داده شده ! تضاد بین عرفان و فلسفه بود؟

Rationalist
12-28-2013, 09:25 PM
مجموع ادله و شواهد چاره ای جز پذیرش این مبنا برای ما باقی نمی گذارد.
:e523::e523::e523:






بلکه تلاش و به کارگیری اراده بر خلاف خواست او راه به جایی نمی برد.
:e52d:





فرگشت تنها یک تبیین علمی بر روند حیات است و نمی تواند منشاء باشد.
اگر توان و دانشش را دارید، به طور دانشیک و تخصصی توضیح دهید که چرا نمی تواند منشاء حیات باشد؟




چرا باید اینگونه باشد؟
من چنین نقدی را به فلسفه دکارت هنگامی که از "من شکاک" می خواهد وجود خدا را نتیجه بگیرد نیز، وارد می دانم.
زیرا اگر تمام هستی زنده(دارای خودآگاهی) بود، در این صورت ما تنها درون خودمان خودآگاهی نداشتیم و چنین چیزی باید در تراز تمام هستی ادراک می شد. به طور بسیط و یکپارچه. اما این طور نیست و ما تنها خوداگاهی خودمان را به عنوان ریشه ای ترین فربود در می یابیم و جهان اطرافمان با ادراکات متفاوت و اعتباری(تجربه)، به خودآگاهیمان وارد می شود.



چه چیزی را؟آن جملاتتان چندان واضح نبودند و منظورتان را به روشنی درنیافتم.





این حرفهای مفت کلیشه ای که جواب آن هزاران بار داده شده ! تضاد بین عرفان و فلسفه بود؟
آیا در خوابتان به من پاسخ این حرفهایم را داده اید؟!

مزدك بامداد
12-29-2013, 07:17 PM
لابد برای اینکه شغل بهتری به دست آورده و درآمد بیشتری کسب کنیم و شکم را انباشته و در انتها کود مرغوب تری تولید کنیم !!!
اکنون که زمین نزدیک هفت میلیارد تن را سیر میکند،
برای همین است که با هوش خود "تراکتور" ساخته ایم
و تراکتور را کسی توانست ساخت که از کنکور توانست گذشت.

مزدك بامداد
12-29-2013, 07:23 PM
ا
بتدا برایم تبیین نمایید که نیروی هوشمندِ برتری در جهان فرمانروایی می کند
مجموع ادله و شواهد چاره ای جز پذیرش این مبنا برای ما باقی نمی گذارد.
بیجاست،
اگر چنین بود، ١۴ میلیارد سال نیاز نبود که در گوشه ی کوچکی از کهکشان، آنهم روی یک گویال از هشت گویال (سیاره )
سامانه ی خورشیدی که خودش یکی از چندین تریلیون خورشید های کهکشان راه شیری هست ( و خود کهکشان راه شیری
یکی از میلیارد ها کهکشان در کیهان) ، یک عرب پشمالود راهزن در جایگاه آماج پایانی و آرمان هستی و "آفرینش" پیدا شود.

کوشا
12-29-2013, 08:03 PM
اگر توان و دانشش را دارید، به طور دانشیک و تخصصی توضیح دهید که چرا نمی تواند منشاء حیات باشد؟
در جستار سوالات فرگشت دو سوال کردم کسی نتوانست پاسخی به آن بدهد
یکی این بود که اگر فرگشت منشاء حیات است چرا روند فرگشت تنها یکبار اتفاق افتاده است؟
چرا به تعداد تک سلولی های گذشته و حال آینده این روند تکرار نشده و نمی شود؟


من چنین نقدی را به فلسفه دکارت هنگامی که از "من شکاک" می خواهد وجود خدا را نتیجه بگیرد نیز، وارد می دانم.
زیرا اگر تمام هستی زنده(دارای خودآگاهی) بود، در این صورت ما تنها درون خودمان خودآگاهی نداشتیم و چنین چیزی باید در تراز تمام هستی ادراک می شد. به طور بسیط و یکپارچه. اما این طور نیست و ما تنها خوداگاهی خودمان را به عنوان ریشه ای ترین فربود در می یابیم و جهان اطرافمان با ادراکات متفاوت و اعتباری(تجربه)، به خودآگاهیمان وارد می شود.

ظاهرا فراموش کرده اید
لزوم پرداختن به عرفان آن هم از نوع عملی آن برای رسیدن به همین درک است.



آیا در خوابتان به من پاسخ این حرفهایم را داده اید؟!
نگفتم من جواب داده ام
گفتم جواب داده شده است، با یک جستجوی ساده به جواب اشکالات خود خواهید رسید.

Rationalist
12-29-2013, 09:15 PM
در جستار سوالات فرگشت دو سوال کردم کسی نتوانست پاسخی به آن بدهد
من که نمی دانم کدام جستار را می گویید؛ ولی به هر روی پاسخ خودم را می دهم و امید است بتوانید سخنم را با استدلال منطقی رد کنید.



یکی این بود که اگر فرگشت منشاء حیات است چرا روند فرگشت تنها یکبار اتفاق افتاده است؟
چرا به تعداد تک سلولی های گذشته و حال آینده این روند تکرار نشده و نمی شود؟
منظورتان از "تنها یک بار" دقیقا چیست؟ هر گاه شرایط مناسب(مواد شیمیایی در نزدیکی آتشفشان ها در اقیانوس ها) بر وجود اسید امینه ها و ایجاد پروتیین های لازم برای شکل گیری حیات در موجودات آلی ایجاد شود؛ حیات قابل شکل گیری است. شواهد و نظریاتی هم وجود دارد مبنی بر اینکه در نقاط مختلف زمین در شرایط مناسب حیات شکل گرفته است.
همچنین امروزه در آزمایشگاه نیز، ایجاد حیات (http://www.pezeshk.us/?p=27956) ممکن شده است.




ظاهرا فراموش کرده اید
لزوم پرداختن به عرفان آن هم از نوع عملی آن برای رسیدن به همین درک است.
کدام درک؟ اینکه تمام جهان هستی دارای خودآگاهی است؟! پس چرا استدلال مرا باطل؛ و آنچه را در نگرتان است، تبیین نمی کنید؟





گفتم جواب داده شده است، با یک جستجوی ساده به جواب اشکالات خود خواهید رسید.
:e00e::e415:
در گذشته بسیار جستجو کرده ام و می کنم؛ اما روز به روز کافر تر و اسلام ستیز تر می شوم!

مزدك بامداد
12-29-2013, 10:15 PM
یکی این بود که اگر فرگشت منشاء حیات است چرا روند فرگشت تنها یکبار اتفاق افتاده است؟
بیجاست، پاسخ داده شد که چیزی بنام آنتروبی و "تیر زمان" هست
و زمین همانند کیهان، سردتر شده و دیگر ان سامه هایی که به
پیدایش یاخته های نخستین انجامیده اند، بر نمیگردند، همچنان
که پیر دیگر جوان نمیشود. گویا دوست ندارید پاسخ های دندان-شکن
را دریافت کنید! از این گذشته فرگشت همچنان روان و درکار است
و پایان نگرفته است

Alice
12-29-2013, 10:22 PM
بیجاست، پاسخ داده شد که چیزی بنام آنتروبی و "تیر زمان" هست
و زمین همانند کیهان، سردتر شده و دیگر ان سامه هایی که به
پیدایش یاخته های نخستین انجامیده اند، بر نمیگردند، همچنان
که پیر دیگر جوان نمیشود. گویا دوست ندارید پاسخ های دندان-شکن
را دریافت کنید! از این گذشته فرگشت همچنان روان و درکار است
و پایان نگرفته است


بی جاست! فرضیه تکامل مدت هاست که رد شده است. یکی از دلایل
رد این فرضیه بحث انتروپی است. طبق قانون دوم ترمودینامیک ما میدانیم
که جهان به سمت بی نظمی می رود. ولی در نظریه تکامل جانداران
منظم تر می شوند. لذا فرگشت باطل است چون قانون انتروپی را نغض می کند.
( یکی از ادله محکم مسلمین در باب رد فرگشت)

sonixax
12-29-2013, 10:33 PM
فرضیه تکامل مدت هاست که رد شده است.

کجا ؟

مزدك بامداد
12-29-2013, 10:49 PM
بی جاست! فرضیه تکامل مدت هاست که رد شده است. یکی از دلایل
رد این فرضیه بحث انتروپی است. طبق قانون دوم ترمودینامیک ما میدانیم
که جهان به سمت بی نظمی می رود. ولی در نظریه تکامل جانداران
منظم تر می شوند. لذا فرگشت باطل است چون قانون انتروپی را نغض می کند.
( یکی از ادله محکم مسلمین در باب رد فرگشت)
بیجاست،
پاسخ این اینجاست که آنتروپی روی همرفته در روند افزایش است
و نه بگونه ی رجی و بومساری local. برای نمونه شما میتوانید
با گسارش انرژی ، اتاق خود را بسامان کنید. در اتاق شما چیزها
دارای سامان بیشتر و آنتروپی کمتری هستند ولی پیکر شما و هوای
اتاق از گرمای انرژی گسارده شده، گرمتر شده اند و برآیند افزایش
آنتروپی است. یا نمونه ی دیگر، یخ در درون لیوان آب، کم کم آب میشود
ولی شما میتوانید در درون یخچال، از آب، یخ درست کنید یا تابستان، درون
خودروی تان را با خنکساز، خنک ترو از بیرون بسازید که در هر دو بار،
یک سامانه را بگونه ی تکجایی و بومی ، به کاهش آنتروپی
وادار نموده اید ولی این به بهای گسارش انرژی بیشتر در بیرون
از این سامانه و افزایش آنتروپی بیشتر ( از راه میله های پشت یخچال
یا رادیاتور های خنکساز خودروی تان) انجام شده است. پس روی هم رفته،
آنتروپی افزایش یافته گرچه در یک جای کوچک و ویژه، آنتروپی کاهش
نیز یافته باشد. زمین هم از آنجا که در سر راه یک گره آنتروپیک (خورشید)
است و انرژی ان زمین را فراوان از خود بهره مند میسازد ( و پیشتر هم
زمین به انگیزه داشتن هسته ی گرمتر، آنتروپی کمتری داشت) ,
یک گره کوچکتر آنتروپیک به شمار میرود و برای نمونه گیاهان،
انرژی خورشید را انبار میکنند و ما پس از میلیونها سال، با سوزاندن
ذغال سنگ و نفت و .. این انرژی را اکنون آزاد میکنیم.
---
پس میبینیم که مسلمین کودن، در باره ی آنتروپی هم چیزی نمیدانند!


نغض= نقض = شکستن
پارسیگر

Alice
12-29-2013, 10:55 PM
کجا ؟

دانشمندان فرضیه تکامل را نغض کرده اند. قانون دوّم ترمودینامیک تئوری تکامل را مردود میسازد (http://www.cloob.com/timeline/article_7109735_60373)


بیجاست،
پاسخ این اینجاست که آنتروپی روی همرفته در روند افزایش است
و نه بگونه ی رجی[١] و بومساری[٢] local. برای نمونه شما میتوانید
با گسارش[٣] انرژی ، اتاق خود را بسامان کنید. در اتاق شما چیزها
دارای سامان بیشتر و آنتروپی کمتری هستند ولی پیکر شما و هوای
اتاق از گرمای انرژی گسارده[٤] شده، گرمتر شده اند و برآیند[٥] افزایش
آنتروپی است. یا نمونه ی دیگر، یخ در درون لیوان آب، کم کم آب میشود
ولی شما میتوانید در درون یخچال، از آب، یخ درست کنید یا تابستان، درون
خودروی تان را با خنکساز، خنک ترو از بیرون بسازید که در هر دو بار،
یک سامانه[٦] را بگونه ی تکجایی و بومی ، به کاهش آنتروپی
وادار نموده اید ولی این به بهای گسارش انرژی بیشتر در بیرون
از این سامانه و افزایش آنتروپی بیشتر ( از راه میله های پشت یخچال
یا رادیاتور های خنکساز خودروی تان) انجام شده است. پس روی هم رفته،
آنتروپی افزایش یافته گرچه در یک جای کوچک و ویژه، آنتروپی کاهش
نیز یافته باشد. زمین هم از آنجا که در سر راه یک گره آنتروپیک (خورشید)
است و انرژی ان زمین را فراوان از خود بهره مند میسازد ( و پیشتر هم
زمین به انگیزه داشتن هسته ی گرمتر، آنتروپی کمتری داشت)
---
پس میبینیم که مسلمین کودن، در باره ی آنتروپی هم چیزی نمیدانند!
نغض= نقض = شکستن

افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت؟! شما به یه شتر نگاه کن. یعنی میگی خالقی ندارد؟ مگر اینکه کور و نابینا باشید.
بالاتر لینک دادم دانشمندان جدیدا نضریه خلقت را جایگزین نظریه تکامل پذیرفته اند.

sonixax
12-29-2013, 10:59 PM
دانشمندان فرضیه تکامل را نغض کرده اند. قانون دوّم ترمودینامیک تئوری تکامل را مردود میسازد

منظورم یک مقاله علمی از یک نهاد آکادمیک بود نه رجبعلی گوسفند چرون که از طرف اسلام بقیه را به مبارزه طلبیده!!

مزدك بامداد
12-29-2013, 11:11 PM
دانشمندان فرضیه تکامل را نغض کرده اند. قانون دوّم ترمودینامیک تئوری تکامل را مردود میسازد (http://www.cloob.com/timeline/article_7109735_60373)



افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت؟! شما به یه شتر نگاه کن. یعنی میگی خالقی ندارد؟ مگر اینکه کور و نابینا باشید.
بالاتر لینک دادم دانشمندان جدیدا نضریه خلقت را جایگزین نظریه تکامل پذیرفته اند.
همچنان که گفتیم، این اسلامیستهایی که لینک بالا را نوشته اند
دچار همین لغزش شده اند و سامانه ی زمین /خورشید را که سامانه ی
باز است در برابر همه ی کیهان که سامانه بسته است، بشمار نیاورده اند.
سازوکار انباشت انرژی هم در پیوند میان اتمها ( در تراز مولکولی )
هست و با دادن انرژی به سامانه ای که برای نمونه دارای نیتروژن
و کربن و هیدروژن و میباشد، ، مولکولهای پروتئین ساز اسید های
امینه میتواند پدید بیایند که آزمایش میلر که گویا اسلامیست ها از ان
آگاهی ندارند، این را نشان داده است. پس مولکولهایی میتوانند باشند
که در سامه ی انرژی بالا، انبارگر انرژی باشند و پس از کاهش انرژی
پیرامون، از هم پاشیده و انرژی انبار شده را پس بدهند. این مولکولها
مانند یک buffer کار میکنند و درنگ زمانی در گسترش انرژی پدید
میاوردند،. بگونه که برای نمونه امروز ما نفت را که چند میلیون سال
پیش انبار شده است، میسوزانیم .

پارسیگر

Alice
12-29-2013, 11:19 PM
همچنان که گفتیم، این اسلامیستهایی که لینک بالا را نوشته اند
دچار همین لغزش شده اند و سامانه[١] ی زمین /خورشید را که سامانه ی
باز است در برابر همه ی کیهان که سامانه بسته است، بشمار نیاورده اند.
سازوکار[٢] انباشت انرژی هم در پیوند میان اتمها ( در تراز[٣] مولکولی )
هست و با دادن انرژی به سامانه ای که برای نمونه دارای نیتروژن
و کربن و هیدروژن و میباشد، ، مولکولهای پروتئین ساز اسید های
امینه میتواند پدید بیایند که آزمایش میلر[٤] که گویا اسلامیست ها از ان
آگاهی ندارند، این را نشان داده است. پس مولکولهایی میتوانند باشند
که در سامه[٥] ی انرژی بالا، انبارگر انرژی باشند و پس از کاهش انرژی
پیرامون[٦]، از هم پاشیده و انرژی انبار شده را پس بدهند. این مولکولها
مانند یک buffer کار میکنند و درنگ[٧] زمانی در گسترش انرژی پدید
میاوردند،. بگونه که برای نمونه امروز ما نفت را که چند میلیون سال
پیش انبار شده است، میسوزانیم[٨] .

آری درست است. هرآینه این داوهایی که مسلمین برای ابطال فرگشت می‌کنند براستی شگفتناک و
ریشخندآمیز است، اینها که چیزی نیست. یکی از دوستان به من می گفت در قران هم به فرگشت
نماره (اشاره) شده است؛ آنجا که می‌گوید: به آنان گفتیم به شکل میمون هایی رانده شده درآیید! :e415:

sonixax
12-29-2013, 11:22 PM
یکی از دوستان به من می گفت در قران هم به فرگشت
نماره (اشاره) شده است؛ آنجا که می‌گوید: به آنان گفتیم به شکل میمون هایی رانده شده درآیید!

اون میشه بَرگشت :e415:

کوشا
12-30-2013, 07:39 PM
بیجاست،
اگر چنین بود، ١۴ میلیارد سال نیاز نبود که در گوشه ی کوچکی از کهکشان، آنهم روی یک گویال از هشت گویال (سیاره )
سامانه ی خورشیدی که خودش یکی از چندین تریلیون خورشید های کهکشان راه شیری هست ( و خود کهکشان راه شیری
یکی از میلیارد ها کهکشان در کیهان) ، یک عرب پشمالود راهزن در جایگاه آماج پایانی و آرمان هستی و "آفرینش" پیدا شود.

چرا؟

کوشا
12-30-2013, 07:51 PM
منظورتان از "تنها یک بار" دقیقا چیست؟ هر گاه شرایط مناسب(مواد شیمیایی در نزدیکی آتشفشان ها در اقیانوس ها) بر وجود اسید امینه ها و ایجاد پروتیین های لازم برای شکل گیری حیات در موجودات آلی ایجاد شود؛ حیات قابل شکل گیری است. شواهد و نظریاتی هم وجود دارد مبنی بر اینکه در نقاط مختلف زمین در شرایط مناسب حیات شکل گرفته است.
همچنین امروزه در آزمایشگاه نیز، ایجاد حیات (http://www.pezeshk.us/?p=27956) ممکن شده است.
بحث در ایجاد حیات نیست بحث در ادامه حیات است
بر اساس فرگشت بعد از پیدایش حیات تغییر و تحول در هیچ موجودی لحظه ای توقف ندارد
آنچه ما اکنون در هستی مشاهده می کنیم در لحظه ای از تاریخ حیات شروع و تا اکنون ادامه پیدا کرده است درحالیکه باید میلیاردها میلیارد نقطه شروع از تک تک، تک سلولی ها داشته باشیم.


کدام درک؟ اینکه تمام جهان هستی دارای خودآگاهی است؟! پس چرا استدلال مرا باطل؛ و آنچه را در نگرتان است، تبیین نمی کنید؟

کدام استدلال؟


در گذشته بسیار جستجو کرده ام و می کنم؛ اما روز به روز کافر تر و اسلام ستیز تر می شوم!
طبیعی است
طرفداران تیم آبی کوچک ترین حرکت تیم قرمز را خطایی مسلم، پنالتی و مستحق کارت قرمز می دانند و برعکس !

Rationalist
01-03-2014, 01:49 PM
بحث در ایجاد حیات نیست بحث در ادامه حیات است
بر اساس فرگشت بعد از پیدایش حیات تغییر و تحول در هیچ موجودی لحظه ای توقف ندارد
آنچه ما اکنون در هستی مشاهده می کنیم در لحظه ای از تاریخ حیات شروع و تا اکنون ادامه پیدا کرده است درحالیکه باید میلیاردها میلیارد نقطه شروع از تک تک، تک سلولی ها داشته باشیم.
گفتم که در شرایط مساعد، حیات قابل شکل گیری و فرگشت موجب شکل گیری گونه های جدید تر خواهد شد. حال اینکه شما به دنبال میلیاردها نقطه شروع از هر تک سلولی می گردید
ناشی از عدم درک درستتان از فرگشت می باشد.





کدام استدلال؟
چشمان تان ندید!!!

من چنین نقدی را به فلسفه دکارت هنگامی که از "من شکاک" می خواهد وجود خدا را نتیجه بگیرد نیز، وارد می دانم.
زیرا اگر تمام هستی زنده(دارای خودآگاهی) بود، در این صورت ما تنها درون خودمان خودآگاهی نداشتیم و چنین چیزی باید در تراز تمام هستی ادراک می شد. به طور بسیط و یکپارچه. اما این طور نیست و ما تنها خوداگاهی خودمان را به عنوان ریشه ای ترین فربود در می یابیم و جهان اطرافمان با ادراکات متفاوت و اعتباری(تجربه)، به خودآگاهیمان وارد می شود.





طبیعی است
طرفداران تیم آبی کوچک ترین حرکت تیم قرمز را خطایی مسلم، پنالتی و مستحق کارت قرمز می دانند و برعکس !
اگر توانش را ندارید که اسلام و عرفان اسلامی را بر من تبیین نمایید؛ لزومی ندارد دری وری بنویسید!

کوشا
01-03-2014, 04:40 PM
گفتم که در شرایط مساعد، حیات قابل شکل گیری و فرگشت موجب شکل گیری گونه های جدید تر خواهد شد. حال اینکه شما به دنبال میلیاردها نقطه شروع از هر تک سلولی می گردید
ناشی از عدم درک درستتان از فرگشت می باشد.
اینکه در شرایط ویژه حیات شکل می گیرد قبول
اما اینکه باز شرایط ویژه دیگری نیاز است تا روند فرگشت آغاز شود و این شرایط هرگز مجددا در طول میلیاردها سال فراهم نشود
به نظر می رسد برای اولین بار این شمایید که مدعی چنین چیزی هستید و من تاکنون از دوستان و همفکران شما خلاف آن را شنیده ام؛
حیات که شکل گرفت، گونه گونه شده و فرگشتن در ذات حیات است و نیاز به شرایط چندان ویژه دیگری ندارد.


چشمان تان ندید!!!
این استدلال نیست بلکه ادعاست
بر اساس کدام دلیل و برهان ما باید بدون هیچ پیش نیازی یکپارچگی وجود خود با سایر موجودات را درک کنیم؟

کسانی مدعی درک این یکپارچگی بوده اند و راه رسیدن به این درک را نیز بیان کرده اند
تا این راه همانطوری که آنها گفته اند پیموده و خلاف آن مشاهده نشود
رد کردن این ادعا ممکن نیست.
در ضمن شما ردی بر استدلال عقلی من بر یکپارچگی وجود نیاوردید.


اگر توانش را ندارید که اسلام و عرفان اسلامی را بر من تبیین نمایید؛ لزومی ندارد دری وری بنویسید!
وقتی پیش فرض شما اسلام ستیزی است تبیین اسلام و عرفان با محکمترین استدلالها نیز برایتان اثری ندارد
هر وقت حداقل توانستید واقعا یک بیطرف محض شوید
تشریف بیاورید تا با هم صحبت کنیم.

Rationalist
08-10-2014, 05:22 PM
من در مطالعات خود پیرامون چیستی "عرفان" با تعریف ها و بیان دیدگاه های بسیار گسترده و متفاوتی مواجه شدم. با عارف مسلکانی هم از نزدیک به گفتگو نشستم اما حتی سخنان آنان نیز عجیب و حتی خواستنِ توضیحِ عرفان از آنها چندان با موفقیت همراه نبود. با این همه توانستم به تعریفی تا حدی روشن از آن دست یابم و اکنون ضمن سپاس از دوستانی که در این جستار به بیان دیدگاه هایشان پرداختند، قصد دارم به یک جمع بندی در اینجا برسم. قسمتی از بعضی مطالب که اساسا اعتبار عرفان را می توانند زیر سوال ببرند و توجه مرا جلب کرده اند:

a psychological interpretation regarding a tendency of the mind to unify its contents in different ways, resulting in slightly different experiences on different occasions. Mystics do not experience or perceive an objectively existing unity; rather they formulate their own experiential unities in different ways.

the researches show which the mystical experiences are different based on the milieu,cultures,life experience,religion and psychologycal processes.

mystical experince is just a common state of parasympathetic dominance and a slow wave synchronization of the frontal cortex
نظر دوستان درباره این مطالب چیست؟ تجربه عرفانی دقیقا چیست و چه اعتبار شناخت شناسی دارد؟ و اساسا چرا عرفان اینچنین تعریف گریز و عارف مسلکی عجیب به نظر می رسد؟

اگر کسی هم از کوشا خبر دارد، ضمن رساندن سلام من، به او اطلاع دهد که من برای ترم جدید کلاس عرفان اسلامی ثبت نام کرده ام!:e056:( برای ادامه گفتگو حاضرم)

کوشا
08-12-2014, 08:26 PM
اگر کسی هم از @کوشا (http://www.daftarche.com/member.php?u=453) خبر دارد، ضمن رساندن سلام من، به او اطلاع دهد که من برای ترم جدید کلاس عرفان اسلامی ثبت نام کرده ام!:e056:( برای ادامه گفتگو حاضرم)
:e303:
:e00e:

Rationalist
08-22-2014, 06:11 PM
این استدلال نیست بلکه ادعاست بر اساس کدام دلیل و برهان ما باید بدون هیچ پیش نیازی یکپارچگی وجود خود با سایر موجودات را درک کنیم؟ کسانی مدعی درک این یکپارچگی بوده اند و راه رسیدن به این درک را نیز بیان کرده اند تا این راه همانطوری که آنها گفته اند پیموده و خلاف آن مشاهده نشود رد کردن این ادعا ممکن نیست. در ضمن شما ردی بر استدلال عقلی من بر یکپارچگی وجود نیاوردید. به خاطر اینکه "وجود" مفهومی بنیادین و بدیهیست. درک یکپارچه آن میان همه ی موجودات، می بایست در همان تراز بنیادین و در بستر همان بدیهیات درونی و عقلی ادراک شود. حال شما می فرمایید نیاز به پیش نیاز و راه و روش دارد؟ بسیار خوب، آن راه ها را بیان نمایید... همچنین اگر در پست پیشینم در مطالبی که نقل نموده ام نگاهی بیاندازید، می بینید که اساسا اعتبار تجربه ی عرفانی بسیار شکننده و مشکوک است. ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ اگر تمایل داشتید؛ گفتگو پیرامون فرگشت و اسلام را در جستار های مربوطه پی بگیریم. نه در اینجا!

کوشا
08-22-2014, 08:32 PM
به خاطر اینکه "وجود" مفهومی بنیادین و بدیهیست. درک یکپارچه آن میان همه ی موجودات، می بایست در همان تراز بنیادین و در بستر همان بدیهیات درونی و عقلی ادراک شود. حال شما می فرمایید نیاز به پیش نیاز و راه و روش دارد؟ بسیار خوب، آن راه ها را بیان نمایید... همچنین اگر در پست پیشینم در مطالبی که نقل نموده ام نگاهی بیاندازید، می بینید که اساسا اعتبار تجربه ی عرفانی بسیار شکننده و مشکوک است.

آنچه بدیهی است "مفهوم" وجود است نه واقعیت خارجی آن و

همه نزاع ها و کشمکشها نیز بر سر چگونگی این واقعیت است حال
عده ای به نام عارف مدعی شده اند که همانطور که مفهوم وجود معانی متعدد ندارد و واحد است عینیت خارجی آن نیز چنین است و رنگها و
طورهای گوناگون که مشاهده می شود عارضی هستند و
برای درک این وحدت تنها راه تزکیه نفس و ... است

شما می گویید تجربه های عرفانی قابل اعتماد و اتکا نیستند و از عارفان دلیلی غیر از شهود طلب می کنید
خب این مثل این می ماند که از یک نقاش بخواهید برای یک کور مادرزاد طیف های متنوع رنگ را تبیین کند یا بخواهیم برای کسی که هیچگاه حس چشایی نداشته مزه های شور و شیرین و ترش را توضیح دهیم

مقصود عارفان هم دیدنی و چشیدنی است نه فهمیدنی به معنای متعارف آن

به قول شاعر :

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من ناتوان زگفتن و خلق از شنیدنش


در ضمن شما ردی بر استدلال عقلی من بر یکپارچگی وجود نیاوردید.

بیان شد که واحد بودن وجود تنها در صورتی نقض می شود که بتوان مصداقی برای عدم پیدا کرد (استدلال)



اگر تمایل داشتید؛ گفتگو پیرامون فرگشت و اسلام را در جستار های مربوطه پی بگیریم. نه در اینجا!


بعید می دانم بدون جدا شدن از پیش فرض ها این نوع بحث ها راه به جایی ببرد.

Rationalist
08-25-2014, 07:45 PM
عده ای به نام عارف مدعی شده اند که همانطور که مفهوم وجود معانی متعدد ندارد و واحد است عینیت خارجی آن نیز چنین است و رنگها و
طورهای گوناگون که مشاهده می شود عارضی هستند و
برای درک این وحدت تنها راه تزکیه نفس و ... است

شما می گویید تجربه های عرفانی قابل اعتماد و اتکا نیستند و از عارفان دلیلی غیر از شهود طلب می کنید
خب این مثل این می ماند که از یک نقاش بخواهید برای یک کور مادرزاد طیف های متنوع رنگ را تبیین کند یا بخواهیم برای کسی که هیچگاه حس چشایی نداشته مزه های شور و شیرین و ترش را توضیح دهیم

مقصود عارفان هم دیدنی و چشیدنی است نه فهمیدنی به معنای متعارف آن

به قول شاعر :

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من ناتوان زگفتن و خلق از شنیدنش
من نگفتم قابل اعتماد نیستند، تنها برخی از مطالب بسیار مهم در مطالعه ام پیرامون موضوعِ "عرفان" را مطرح کردم.

مساله اینجاست که شما در گفتگو پیرامون موضوعِ عرفان، اسلام را هم وارد کردید. حال اگر آنچه از "عرفان" در نظر دارید تبیین نمایید، با ایمان به اسلام گره خورده است؛ ابتدا باید در مورد "اسلام" باور مرا دگرگون سازید.






بیان شد که واحد بودن وجود تنها در صورتی نقض می شود که بتوان مصداقی برای عدم پیدا کرد (استدلال)
مصداقی برای "عدم" هرگز وجود ندارد. زیرا مفهوم آن به واسطه ی "وجود" ادراک می گردد و وجود هم به واسطه ی "موجود".
وجود بسیاری از موجودات هم اعتباریست. اما شما به شکلی غیر منطقی و کودکانه، مفهوم "وجود" را مستقل از "موجودات" در نظر گرفته اید و خودتان فکر می کنید برای یکپارچگی وجود، استدلالی آورده اید!

کوشا
08-26-2014, 03:59 PM
من نگفتم قابل اعتماد نیستند، تنها برخی از مطالب بسیار مهم در مطالعه ام پیرامون موضوعِ "عرفان" را مطرح کردم.

مساله اینجاست که شما در گفتگو پیرامون موضوعِ عرفان، اسلام را هم وارد کردید. حال اگر آنچه از "عرفان" در نظر دارید تبیین نمایید، با ایمان به اسلام گره خورده است؛ ابتدا باید در مورد "اسلام" باور مرا دگرگون سازید.

اساس و بنیان عرفان بر اعتباری بودن فیزیک و ماده و اصالت و حقیقی بودن متافیزیک است و خیلی روشن است که ادیان ابراهیمی و در رأس آنها اسلام

پرچمدار و مشوق انسان به توجه به این موضوع هستند و عارفان مسلمان مبانی عرفانی خود را علاوه بر برهانی کردن، مستند به قرآن نیز کرده اند

لذا تفکیک عرفان از اسلام تقریبا ناممکن است و برای کسانی مثل من و شما که همت خودسازی در حد رسیدن به کشف و شهود را نداریم

قرآن نتیجه کشف عارفان را مانند طعامی آماده در برابر نهاده است و با ایمان به وحی و قرآن حداقل می توان لذت ذهنی از این طعام برد (علم الیقین)

در مورد تغییر باور شما
اگر بتوانید خود را از پیش فرضهایی از اسلام که ذهن شما را انباشته اند رها کنید می توانیم با هم صحبت کنیم.



مصداقی برای "عدم" هرگز وجود ندارد. زیرا مفهوم آن به واسطه ی "وجود" ادراک می گردد و وجود هم به واسطه ی "موجود".
وجود بسیاری از موجودات هم اعتباریست. اما شما به شکلی غیر منطقی و کودکانه، مفهوم "وجود" را مستقل از "موجودات" در نظر گرفته اید و خودتان فکر می کنید برای یکپارچگی وجود، استدلالی آورده اید!
مفهوم وجود که به طور روشن از مفهوم موجود جدا و مستقل است و نیاز به استدلال منطقی (کودکانه یا غیر کودکانه) ندارد

آنچه از قدیم بین فلاسفه مورد بحث بوده

اصالت داشتن وجود یا ماهیت بوده است، آنچه در نهایت بر آن اتفاق نظر شده اصالت داشتن وجود و اعتباری بودن ماهیت (موجودات) است

عارفان برای تبیین این موضوع به دریا و موج و یا کلمات و حروف مثال زده اند، حقیقت موج چیزی جز آب شکل یافته به شکل مخصوص نیست

هر موجودی در هر مرتبه ای از وجود که باشد عارض بر وجود و شکل دهنده آن است و چیزی از خود ندارد

اگر حقیقت وجود حقیقت واحدی نباشد اولا باید مرزی این حقیقت ها را از هم جدا کند که این جدا کننده چیزی جز عدم نمی تواند باشد و

منتفی و ممتنع عقلی بودن عدم، حکم به واحد بودن وجود می کند.

ثانیا اطلاق و انتساب موجود به موجودات مختلف با مشکل مواجه می شود و ما باید علاوه بر موجودات، غیر موجودات (نه به معنای معدومات) را نیز در برابر خود

مشاهده می کردیم که این موضوع به صورت کاملا بدیهی و وجدانی خلاف واقعیت ملموس و محسوس است.

Rationalist
09-05-2014, 04:34 PM
اساس و بنیان عرفان بر اعتباری بودن فیزیک و ماده و اصالت و حقیقی بودن متافیزیک است و خیلی روشن است که ادیان ابراهیمی و در رأس آنها اسلام

پرچمدار و مشوق انسان به توجه به این موضوع هستند و عارفان مسلمان مبانی عرفانی خود را علاوه بر برهانی کردن، مستند به قرآن نیز کرده اند

لذا تفکیک عرفان از اسلام تقریبا ناممکن است و برای کسانی مثل من و شما که همت خودسازی در حد رسیدن به کشف و شهود را نداریم

قرآن نتیجه کشف عارفان را مانند طعامی آماده در برابر نهاده است و با ایمان به وحی و قرآن حداقل می توان لذت ذهنی از این طعام برد (علم الیقین)
البته اینها مربوط به عرفان اسلامی است!
محض اطلاع تان؛
قبل از اسلام در برخی مکاتب "عرفان" وجود داشته و اسلام همچون "فلسفه"، عرفان را هم از دیگر مکاتب دزدیده است.
اینکه می نویسم "دزدیده است" ؛ به خاطر این است که آنها را منحصر و ساخته و پرداخته خود می داند؛
نه برگرفته و دستکم تکامل دهنده آنها از مکاتب دیگر.

کوشا
09-07-2014, 03:09 PM
البته اینها مربوط به عرفان اسلامی است!
محض اطلاع تان؛
قبل از اسلام در برخی مکاتب "عرفان" وجود داشته و اسلام همچون "فلسفه"، عرفان را هم از دیگر مکاتب دزدیده است.
اینکه می نویسم "دزدیده است" ؛ به خاطر این است که آنها را منحصر و ساخته و پرداخته خود می داند؛
نه برگرفته و دستکم تکامل دهنده آنها از مکاتب دیگر.

قصد بحث علمی و فهمی نو از هستی دارید یا تقسیم ارث و معلوم کردن سهم مکاتب و نحله های مختلف از ماترک عرفان ؟!!!

Rationalist
09-13-2014, 05:08 PM
قصد بحث علمی و فهمی نو از هستی دارید یا تقسیم ارث و معلوم کردن سهم مکاتب و نحله های مختلف از ماترک عرفان ؟!!! قصد دریافتن حقیقت را دارم...
و در برابر سخنان دروغ و خرافات خشمگین می شوم، خوب؟!
حال به ویرانی باور من از اسلام و تبیین عرفان اسلامی بپردازید...

کوشا
09-15-2014, 08:21 PM
قصد دریافتن حقیقت را دارم...
و در برابر سخنان دروغ و خرافات خشمگین می شوم، خوب؟!
حال به ویرانی باور من از اسلام و تبیین عرفان اسلامی بپردازید...

الآن دقیقا باید چه کاری انجام دهم؟

Rationalist
07-01-2016, 11:00 AM
می شود کمی بیشتر توضیح دهید. برای نمونه شما با کدامیک از مکاتب عرفانی و پیروان آن آشنایی دارید و اگر ممکن است کمی بیشتر در مورد شیوه ی آشنایی و آرا و عقاید آنها بگویید.
چون تا آنجا که بنده می دانم و از اهلش دیده ام (یعنی فراتر از شنیدن!) آنها به ورای واژگان رسیده اند! و همانطور که برای زندگی در دنیای مادی از لباس مادی (یعنی همان تن) بهره می گیرند (در حالی که می توانند بی نیاز از آن باشند) به همین ترتیب از واژگان مادی هم برای توصیف و شرح احوالات خود بهره می گیرند. برای نمونه خوف و رجا و وجد و... که در عالم مادی یک معنای عام دارند ولی در عالم عرفان معنایشان 180 درجه با آنچه که در عالم مادی هست فرق می کند.
اساسا موضوع این است که آنچه تاکنون من به عنوان عرفان و اهالی آن آشنا شده ام در و پیکری به عنوان مکتب نداشته اند!
اینکه بیان می کنید به ورای واژه‌گان رسیده اند...و از دنیای مادی بی نیاز هستند... و...چه و چه... دستکم باید تفاوتی وجود داشته باشد میان
زندگی عملی آنها با دیگران. در حالیکه تفاوتی من ندیده ام!
اما اینکه می فرمایید معنای واژه‌گان نزد آنها کاملا متفاوت از معانی عامیانه می باشد، کاملا قابل بحث و نقد است! چه طور یک فیلسوف برای درک عمیق تر معنای واژه‌گان و بیان مقصود خود ده ها سال به زبان شناسی و تلاش و تحقیق در معانی واژه‌گان می پردازد و حتی بر مبنای دیدگاه فلسفی اش معانی واژه‌گان مورد نظر را مفصلا توضیح می دهد. اما اهالی عرفان که به قول شما به ورای واژه‌گان رسیده اند با دم دست ترین واژه‌گان شهود عرفانی خود را بیان می کنند؟!
اصلا یک عارف(!) چه قدر روی فلسفه‌ی زبان و معناشناسی به پژوهش پرداخته که حال بخواهد به ورای واژه‌گان دست بیابد؟!
جالب تر آنجاست که اشعار و ادبیات بسیاری از شاعران حتی چون خیام که معنای بسیار سرراستی دارند را اهالی عرفان چنان تفسیر و معنا می کنند که آدمی از فرط حیرت چشمانش از حدقه بیرون میزند!!!



چه بخواهیم چه نخواهیم! چه خداباور باشیم چه ناخدا باور باشیم! چه حق پرست باشیم چه خود پرست باشیم! با شهود و شناخت (عرفان) سرو کار خواهیم داشت!
بنده یک جستاری در مورد شهود در هم میهن باز کردم و در آنجا اتفاقا با یکی از هم مسلکان شما (که شاید هم عضو همین فروم هم باشد) بحثمان شد و ایشان یک ایراد به بنده گرفت که تعریفی که از شهود می کنم تحدید کننده نیست! و محدود نمی کند بلکه خیلی مبسوط است و وسیع!
نمی دانم شاید حق با ایشان باشد ولی واقعا فکر میکنم همان نگاه مادی که توسط چشم انجام می گیرد و به برداشت های گوناگون می رسد هم نوعی شهود است اما از نوع سطح پایینش!
برای نمونه همه ی ما یک میز را میز می بینیم اما در رنگش نه! و یا یک شلوار و یا یک دامن را همان می بینیم ولی در "رنگ" هماره اختلاف وجود دارد! چرا؟ ما در هستی اشیا مشکلی نداریم ولی معمولا در رنگ و مشخصه های دیگر دچار اختلاف می گردیم بویژه رنگ! شاید تنها رنگی که همه ی مردم شهر آن را یکی می بینند همان بیرنگی است! و از اینرو است که عرفا هماره بر بیرنگی تاکید کرده اند که در حقیقت بیانگر حرکت از کثرت به سمت وحدت است.

پس همان نگاه کردن و دیدن اشیا را هم می توان شهود خواند اینکه همه ما به یک تابلو ، تصویر و منظره می نگریم و برداشت های گونگون می کنیم ریشه در چیست؟ ریشه در تجربیات درونی ما احساسات ما و.. دارد که به شهود می انجامد!
و اینکه عرفا تاکید کرده اند که باید نفس را ریاضت داد تا پاک و منزه گردد هم ریشه در همین نکته دارد. اینکه برای رسیدن به یک شهودِ خالص و درست نیاز به درونی پاک و عاری از تجربیات و احساسات مادی می باشد.
برایم شگفت آور است اگر شما از مسلک من خبر دارید هنگامی که می نویسید "هم مسلک شما"!
اما گذشته از آن،
نقد اصلی من هم نسبت به یکی از دوستان نزدیکم که اتفاقا حرف هایی شبیه شما می زند و البته حاضر نیست خودش را اهل عرفان بداند؛ چنین است
که اگر کانتکست و بستر ما گفتگویی فلسفی است، می بایست در آن راستا و طبق اصول آن به گفتگو بنشینیم. و گفتگوی فلسفی هم شرایط و بستر خاصی دارد که آن را از انواع بحث ها و جدل های دیگر متمایز می سازد. یکی از اصلی ترین مولفه های گفتگوی فلسفی،‌ داشتن معانی روشن و تا حدممکن مناسب و با دقت انتخاب شده برای واژه‌گان می باشد. اینکه شما بگویید معنای واژه‌گان در عرفان کاملا دگرگون می شوند و چه بخواهیم و نخواهیم و نمی دانم هر کاری بکنیم با عرفان سر و کار داریم و نیچه هم عارف بوده و... در گفتگوی فلسفی، ضمن احترام، پچیزی ارزش ندارند!

سارا
07-24-2016, 02:33 PM
اساسا موضوع این است که آنچه تاکنون من به عنوان عرفان و اهالی آن آشنا شده ام در و پیکری به عنوان مکتب نداشته اند!
اینکه بیان می کنید به ورای واژه‌گان رسیده اند...و از دنیای مادی بی نیاز هستند... و...چه و چه... دستکم باید تفاوتی وجود داشته باشد میان
زندگی عملی آنها با دیگران. در حالیکه تفاوتی من ندیده ام!
چه جالب پس در اطراف شما عارف و عارف مسلک بسیارند! در حالیکه تا آنجا که من می دانم و حتی به گفته ی خود عرفا و اهل دل تعداد عارفان بسیار اندک هست و قلیل و شاید کمتر از تعداد انگشتان دستی! همان شعر معروف مولانا "از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست" که برگرفته از داستان معروف دیوژن بود هم اشاره به همین امر دارد کمیاب بودن انسانِ عارف! و آنطور که شما بیان می دارید پس باید با دهها عارف برخورد کرده باشید و.. در حالیکه آن عارفی که حقیقی باشد و واقعی در جهان بندرت یافت می شود و تعدادشان بسیار بسیار اندک است و نسلشان روبه انقراض! پس احتمال آنکه آن "عرفایی" که از نزدیک می شناسید اصلا عارف نبوده باشند ،به 100 میل میکند! چون اگر آنها واقعا عارف باشند پس باید دستکم این را می دانستید که دو بال عرفان خوف و رجاست و بر اساس همین دو بال عرفا به دو دسته ی اصلی تقسیم می شوند که خود آن دوسته هم دارای انشعاباتی هستند و ..


اما اینکه می فرمایید معنای واژه‌گان نزد آنها کاملا متفاوت از معانی عامیانه می باشد، کاملا قابل بحث و نقد است! چه طور یک فیلسوف برای درک عمیق تر معنای واژه‌گان و بیان مقصود خود ده ها سال به زبان شناسی و تلاش و تحقیق در معانی واژه‌گان می پردازد و حتی بر مبنای دیدگاه فلسفی اش معانی واژه‌گان مورد نظر را مفصلا توضیح می دهد. اما اهالی عرفان که به قول شما به ورای واژه‌گان رسیده اند با دم دست ترین واژه‌گان شهود عرفانی خود را بیان می کنند؟!
اصلا یک عارف(!) چه قدر روی فلسفه‌ی زبان و معناشناسی به پژوهش پرداخته که حال بخواهد به ورای واژه‌گان دست بیابد؟!
جالب تر آنجاست که اشعار و ادبیات بسیاری از شاعران حتی چون خیام که معنای بسیار سرراستی دارند را اهالی عرفان چنان تفسیر و معنا می کنند که آدمی از فرط حیرت چشمانش از حدقه بیرون میزند!!!
این مباحث بسیار بسیار جای بحث دارند بنده خودم مدتهاست که دارم روی آثار ابن عربی کار می کنم و هرمونتیک عرفانی و جالب آنجاست که منابع فارسی و یا عربی در این زمینه نیست و کسی چون William Chittick آمده و در مورد هرمونتیک در عرفان ابن عربی کتاب نگاشته است!




برایم شگفت آور است اگر شما از مسلک من خبر دارید هنگامی که می نویسید "هم مسلک شما"!
عجب! شما که چنین برداشتی را از سخن بنده داشته اید چگونه به درکِ درستی از شعر آنهم از گونه ی خیامش خواهید رسید؟! سخن بنده آنجا با توجه به context روشن بود! وقتی آنجا گفتم هم مسلک شما منظورم کالا روشن بود که این هم مسلکی یعنی بیخدایی!! دیگر تفسیر کردن این چیزها در گفتار ساده و روزمره که نباید سخت باشد !


اما گذشته از آن،
نقد اصلی من هم نسبت به یکی از دوستان نزدیکم که اتفاقا حرف هایی شبیه شما می زند و البته حاضر نیست خودش را اهل عرفان بداند؛ چنین است
که اگر کانتکست و بستر ما گفتگویی فلسفی است، می بایست در آن راستا و طبق اصول آن به گفتگو بنشینیم. و گفتگوی فلسفی هم شرایط و بستر خاصی دارد که آن را از انواع بحث ها و جدل های دیگر متمایز می سازد. یکی از اصلی ترین مولفه های گفتگوی فلسفی،‌ داشتن معانی روشن و تا حدممکن مناسب و با دقت انتخاب شده برای واژه‌گان می باشد. اینکه شما بگویید معنای واژه‌گان در عرفان کاملا دگرگون می شوند و چه بخواهیم و نخواهیم و نمی دانم هر کاری بکنیم با عرفان سر و کار داریم و نیچه هم عارف بوده و... در گفتگوی فلسفی، ضمن احترام، پچیزی ارزش ندارند!
من حرفهایم شبیه دیگر حرفهایم نیست از اینرو برایم بسیار جالب است که دوست شما حرفهایی شبیه من می زند!!!هیچ پیوستگی و وحدتی در سخن ندارم ! و البته ادعای عارف بودن هم هیچگاه نداشته ام! چون گاهی ملحد کافرم و گاهی عابد و زاهد و با این سرگردانی ها نمی توانم عارف باشم!
در ضمن بنده در کجا گفته ام که نیچه عارف بوده و چه چه! خوب است که بیشتر آثار نیچه را به انضمام مقالاتش و مقالاتی که در موردِ وی و آثارش را بوده خوانده ام (هیچوقت فکر نمی کردم روزی بیاید که این چیزها را بگویم!!)


دیوانگی همیشه هم جیز بدی نیست گاهی اوج خرد را جنون می نامند! و براستی که نیچه دیوانه بود چون دیوزده شده بود! او همچون دیوژن به دنبال ابر انسان چراغ بر دست تمام شهر را می گشت و جز دیو هیچ نمی دید! پس حق داشت که دیو زده گردد و به دیوانگی برسد!


منظورتان از باید تجربه کرد تا فهمید چیست؟ شهود ِ فلسفی؟

درباره چنین گفت زرتشت می شود هزاران ساعت حرف زد! من اینقدر شیفته ی این کتاب هستم که حتی بخش هایی از آن را چندین بار خوانده ام و از جمله کتابهایی است که زیاد به آن رجوع می کنم ! و اینکه در این کتاب جنونِ نیچه را هم عرض با جنون حلاج و مولانا دیدم و چقدر هم جملاتش شبیه به آنان هست!

واژگانی چون ، "همچون" و "هم عرض" برای شما به معنای "عینا" هستند؟!!!! آیا وقتی می گوییم جنون نیچه هم عرض جنون مولاناست یعنی نیچه هم یک عارف آنهم از گونه ی مسلمانش هست؟!!! عجب نمی دانستم!!!!و نمی دانستم که برای گفتارهای ساده و روزمره از این دست هم باید دست به تفسیر و تشریح بزنم! عجب !!!!
اگر از عرفان و عرفا دستکم اندکی می دانستید آنگاه درمی یافتید که حلاج و مولانا وابسته به کدام مکاتب و حلقه ها بوده اند و اینکه عرفانشان عینا به مانند هم نبوده و عین هم نبوده اند و.. در حقیقت بنده میان عرفا آنهم از گونه ی خراباتیش تفاوت قائلم آنگاه بیایم نیچه را عین آنها بدانم!! واقعا طنز بسیار خندآوریست:)
حال نکته ی جالب آنجاست که در این فروم یکی از هم مسلکان شما (منظور فردی که بی خدا هست!) سخنانی در مورد نیچه گفته که دقیقا منظور بنده بوده!

در کتاب چنین گفت زرتشت نیچه هدفش اینه که به ابر انسان رو معرفی کنه
و صفاتی رو بهش اشاره می کنه که اگر انسان از اونها پیروی کنه می تونه به ابر انسان تبدیل بشه(یه جورایی همون انسان کامل عرفا)
Not Acceptable! (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%86%DB%8C%DA%86%D9%87-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-403/#post7303)

Rationalist
07-28-2016, 07:04 PM
چه جالب پس در اطراف شما عارف و عارف مسلک بسیارند! در حالیکه تا آنجا که من می دانم و حتی به گفته ی خود عرفا و اهل دل تعداد عارفان بسیار اندک هست و قلیل و شاید کمتر از تعداد انگشتان دستی! همان شعر معروف مولانا "از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست" که برگرفته از داستان معروف دیوژن بود هم اشاره به همین امر دارد کمیاب بودن انسانِ عارف! و آنطور که شما بیان می دارید پس باید با دهها عارف برخورد کرده باشید و.. در حالیکه آن عارفی که حقیقی باشد و واقعی در جهان بندرت یافت می شود و تعدادشان بسیار بسیار اندک است و نسلشان روبه انقراض! پس احتمال آنکه آن "عرفایی" که از نزدیک می شناسید اصلا عارف نبوده باشند ،به 100 میل میکند! چون اگر آنها واقعا عارف باشند پس باید دستکم این را می دانستید که دو بال عرفان خوف و رجاست و بر اساس همین دو بال عرفا به دو دسته ی اصلی تقسیم می شوند که خود آن دوسته هم دارای انشعاباتی هستند و ..
من فقط تجربه‌ی ناقص خودم از عارف مسلکان در دنیای بیرون را بیان داشتم. و اگر شناخت خود را نسبت به عرفان کامل می دانستم، اکنون با شما در این مورد به گفتگو نمی نشستم.
حال شما بیان می دارید که آنها به احتمال زیاد عارف نبوده اند و عارفان واقعی خیلی کم پیدا می شوند؛
بسیار خوب، شما مهربورزید و مفهوم عرفان و کیستی یک عارف واقعی را برای من روشن کنید.





این مباحث بسیار بسیار جای بحث دارند بنده خودم مدتهاست که دارم روی آثار ابن عربی کار می کنم و هرمونتیک عرفانی و جالب آنجاست که منابع فارسی و یا عربی در این زمینه نیست و کسی چون William Chittick آمده و در مورد هرمونتیک در عرفان ابن عربی کتاب نگاشته است!
چه خوب! خوشحال می شوم بدانم تا به حال به چه نتایجی رسیده اید؟




وقتی آنجا گفتم هم مسلک شما منظورم کالا روشن بود که این هم مسلکی یعنی بیخدایی!! دیگر تفسیر کردن این چیزها در گفتار ساده و روزمره که نباید سخت باشد !
من هم دقیقا به همین خاطر خرده گرفتم!
چه کسی گفته من یک بی‌خدا هستم؟ چنانچه خداباور هم به معنای عامیانه‌ و یا دینی آن نیستم.








من حرفهایم شبیه دیگر حرفهایم نیست از اینرو برایم بسیار جالب است که دوست شما حرفهایی شبیه من می زند!!!هیچ پیوستگی و وحدتی در سخن ندارم ! و البته ادعای عارف بودن هم هیچگاه نداشته ام! چون گاهی ملحد کافرم و گاهی عابد و زاهد و با این سرگردانی ها نمی توانم عارف باشم!
چون ایشان هم مانند شما چنین ویژگی هایی دارند!






واژگانی چون ، "همچون" و "هم عرض" برای شما به معنای "عینا" هستند؟!!!! آیا وقتی می گوییم جنون نیچه هم عرض جنون مولاناست یعنی نیچه هم یک عارف آنهم از گونه ی مسلمانش هست؟!!! عجب نمی دانستم!!!!و نمی دانستم که برای گفتارهای ساده و روزمره از این دست هم باید دست به تفسیر و تشریح بزنم! عجب !!!!
اگر از عرفان و عرفا دستکم اندکی می دانستید آنگاه درمی یافتید که حلاج و مولانا وابسته به کدام مکاتب و حلقه ها بوده اند و اینکه عرفانشان عینا به مانند هم نبوده و عین هم نبوده اند و.. در حقیقت بنده میان عرفا آنهم از گونه ی خراباتیش تفاوت قائلم آنگاه بیایم نیچه را عین آنها بدانم!! واقعا طنز بسیار خندآوریست:)
ببینید گرامی، من یکی دو ماه یک بار یه اینجا نمی آیم تا با شما کل کل کنم که چه گفتید و چه نگفتید؟ از مطالبی که در جستار مربوط به نیچه نوشته بودید، این طور برداشت می شد که نیچه را فردی عارف و اهل عرفان و شهود می دانید. حال اگر مقصودتان آن نبوده که هیچ، نیازی به ابراز سخنان بیهوده نیست!
یک بار دیگر بیان می کنم، اینکه در اینجا برای نمونه در مورد عرفان و نیچه و ... با شما یا کسی دیگر گفتگو می کنم، هدفم آموختن و به نقد گذاشتن است.
برای مثال من هر چه بیشتر در زندگی و آرای نیچه عمیق می‌شوم، بیشتر به رمزآلود بودن شخصیت و اندیشه هایش پی برده و بیشتر نیاز به گفتگو در مورد او و سخنان حیرت آورش را احساس می کنم.
در مورد شناخت مستقیم تمام جهان هستی در موسیقی نیز همین طور...

سارا
08-01-2016, 11:24 PM
من فقط تجربه‌ی ناقص خودم از عارف مسلکان در دنیای بیرون را بیان داشتم. و اگر شناخت خود را نسبت به عرفان کامل می دانستم، اکنون با شما در این مورد به گفتگو نمی نشستم.
حال شما بیان می دارید که آنها به احتمال زیاد عارف نبوده اند و عارفان واقعی خیلی کم پیدا می شوند؛
بسیار خوب، شما مهربورزید و مفهوم عرفان و کیستی یک عارف واقعی را برای من روشن کنید.


بهتر است شما در ابتدا آن تعریفی که از عارف و عرفان را در نظر دارید بگویید تا بنده بیشتر با نگاه شما با عرفان و عرفا آگاه شوم. چرا که خوب تعریفی که در مورد عرفان و عارف از سوی فلاسفه و عرفایی چون ابن سینا و ابن عربی شده است بسیار کوتاه اما جامع است و نیاز به شرح و بسط دارد و چه بهتر است ابتدا شما نظر خودتان را بفرمایید تا از آن به تعریفی از عرفان و عارف برسیم .


چه خوب! خوشحال می شوم بدانم تا به حال به چه نتایجی رسیده اید؟


شما کدامیک از آثار ابن عربی را خوانده اید؟ چون کار بنده بر روی آثار ابن عربی بوده است . هر چند می توان در مورد خودِ هرمونتیک عرفانی هم بحث کرد اما باید نمونه داشت که بهترین و دلپذیرترین و البته آسانترین همانا اشعار حافظ است:)


من هم دقیقا به همین خاطر خرده گرفتم!
چه کسی گفته من یک بی‌خدا هستم؟ چنانچه خداباور هم به معنای عامیانه‌ و یا دینی آن نیستم.
خب معذرت می خواهم:(
ولی آخر ایشان هم همین سخن شما را می گفتند که !









چون ایشان هم مانند شما چنین ویژگی هایی دارند!


ای بابا:)





ببینید گرامی، من یکی دو ماه یک بار یه اینجا نمی آیم تا با شما کل کل کنم که چه گفتید و چه نگفتید؟ از مطالبی که در جستار مربوط به نیچه نوشته بودید، این طور برداشت می شد که نیچه را فردی عارف و اهل عرفان و شهود می دانید. حال اگر مقصودتان آن نبوده که هیچ، نیازی به ابراز سخنان بیهوده نیست!
یک بار دیگر بیان می کنم، اینکه در اینجا برای نمونه در مورد عرفان و نیچه و ... با شما یا کسی دیگر گفتگو می کنم، هدفم آموختن و به نقد گذاشتن است.
برای مثال من هر چه بیشتر در زندگی و آرای نیچه عمیق می‌شوم، بیشتر به رمزآلود بودن شخصیت و اندیشه هایش پی برده و بیشتر نیاز به گفتگو در مورد او و سخنان حیرت آورش را احساس می کنم.
در مورد شناخت مستقیم تمام جهان هستی در موسیقی نیز همین طور...
نخست آنکه من کل کل نکردم تنها از خودم دفاع کردم آیا این اشکالی دارد از دید شما؟ یعنی حق آن را هم نداشتم؟! و دیگر اینکه همین! یکی نیچه و یکی هایدگر خیلی خیلی نیاز به شرح و بسط دارند! می دانید زبان در آثارشان عجیب زنده است و از چارچوب فلسفه بیرون می زند و فلسفه ی صرف نیست. از اینرو برداشتها از آثارشان متنوع است . من دوست داشتم در مورد برداشتم از چنین گفت زرتشت را آنجا بیان کنم و در مورد بخش هایی از آن به گفتگو بنشینم که اینگونه رفتار کردید:(

Rationalist
08-09-2016, 05:29 PM
بهتر است شما در ابتدا آن تعریفی که از عارف و عرفان را در نظر دارید بگویید تا بنده بیشتر با نگاه شما با عرفان و عرفا آگاه شوم. چرا که خوب تعریفی که در مورد عرفان و عارف از سوی فلاسفه و عرفایی چون ابن سینا و ابن عربی شده است بسیار کوتاه اما جامع است و نیاز به شرح و بسط دارد و چه بهتر است ابتدا شما نظر خودتان را بفرمایید تا از آن به تعریفی از عرفان و عارف برسیم .
من تقریبا همزمان با ایجاد این جستار، دست به پژوهشی در معناشناسی این واژگان زدم و در این راستا با تعاریف بسیار عجیب و بعضا متفاوت خصوصا در منابع شرقی
روبه‌رو شدم. اما بهترین تعریفی که در حال حاضر برای واژه‌ی عرفان می توانم بیان کنم: " شناخت حقیقت و کسب معرفت به طور مستقیم(شهودی) و بی واسطه، بر خلاف روش های تجربی و یا فلسفی".
در این راستا عارف هم فردی است که با این روش شناخت و در راستای یکسری مراقبه ها و اعمال خاص در هر مکتب عرفانی، شناخت عرفانی خود را گسترش می دهد.
همچنین تا آنجا که من بررسی کرده ام، بیشتر مکاتب عرفانی حتی در غرب، به صورت های مختلف هدف نهایی عرفان را وحدت و یکی شدن در وجود و تمام هستی بیان داشته بودند.
برای مثال، من موسیقی را یکی از بهترین نمونه های شناخت عرفانی می دانم...

این چکیده ای است از آنچه میان دیدگاه های عجیب، مرموز و بعضا افسانه وار و یا دینی، تاکنون توانسته ام از مفهوم عرفان دریابم.




شما کدامیک از آثار ابن عربی را خوانده اید؟ چون کار بنده بر روی آثار ابن عربی بوده است . هر چند می توان در مورد خودِ هرمونتیک عرفانی هم بحث کرد اما باید نمونه داشت که بهترین و دلپذیرترین و البته آسانترین همانا اشعار حافظ است:)
در مورد ابن عربی، چند مطلب پیرامون عرفان او و زندگی اش خوانده ام و از اهالی عرفان شنیده ام. اما آن خوانده ها و شنیده ها در برابر دستگاه شناخت شناسی‌ام چندان امیدوار کننده و برانگیزاننده نبودند که در پی مطالعه آثار خود او هم بروم.





خب معذرت می خواهم:(
این معذرت خواهی ریشه در زنانگی دارد؟ یا گفتگوی فلسفی؟!:e405:







نخست آنکه من کل کل نکردم تنها از خودم دفاع کردم آیا این اشکالی دارد از دید شما؟ یعنی حق آن را هم نداشتم؟! و دیگر اینکه همین! یکی نیچه و یکی هایدگر خیلی خیلی نیاز به شرح و بسط دارند! می دانید زبان در آثارشان عجیب زنده است و از چارچوب فلسفه بیرون می زند و فلسفه ی صرف نیست. از اینرو برداشتها از آثارشان متنوع است . من دوست داشتم در مورد برداشتم از چنین گفت زرتشت را آنجا بیان کنم و در مورد بخش هایی از آن به گفتگو بنشینم که اینگونه رفتار کردید:(
بسیار خوب...
پس پیشنهاد می کنم به جای مظلوم نمایی و پرداختن به حاشیه، تلاش کنیم تا به طور شایسته و مناسب، گفتگویی فلسفی پیرامون نیچه و هایدگر داشته باشیم.

سارا
08-10-2016, 08:22 PM
من تقریبا همزمان با ایجاد این جستار، دست به پژوهشی در معناشناسی این واژگان زدم و در این راستا با تعاریف بسیار عجیب و بعضا متفاوت خصوصا در منابع شرقی
روبه‌رو شدم. اما بهترین تعریفی که در حال حاضر برای واژه‌ی عرفان می توانم بیان کنم: " شناخت حقیقت و کسب معرفت به طور مستقیم(شهودی) و بی واسطه، بر خلاف روش های تجربی و یا فلسفی".
در این راستا عارف هم فردی است که با این روش شناخت و در راستای یکسری مراقبه ها و اعمال خاص در هر مکتب عرفانی، شناخت عرفانی خود را گسترش می دهد.
همچنین تا آنجا که من بررسی کرده ام، بیشتر مکاتب عرفانی حتی در غرب، به صورت های مختلف هدف نهایی عرفان را وحدت و یکی شدن در وجود و تمام هستی بیان داشته بودند.
برای مثال، من موسیقی را یکی از بهترین نمونه های شناخت عرفانی می دانم...

این چکیده ای است از آنچه میان دیدگاه های عجیب، مرموز و بعضا افسانه وار و یا دینی، تاکنون توانسته ام از مفهوم عرفان دریابم.
خب تعریفی که از عرفان و عارف کردید نزدیک است و تا حدودی هم درست است اما تحدید کننده نیست! و از اینرو علوم دیگری را هم که مربوط به عرفان نیست هم در این دسته قرار می دهد! برای نمونه کاهنان معبد دلف هم در زمان ِ سقراط دست به مکاشفات می زدند تا سر از کار ِ هستی و حقیقت جهان در بیاورند ولی.... ولی عاشق حقیقت نبودند!برایشان حقیقت مهم نبود و در حقیقت بگونه ای ازاین مکاشفه ها امرار معاش هم می کردند!!! و یا فیثاغورسیان که امروزه می توان گفت اکثر هندسه دانان بر این باورند که اینها با شهود توانستند قضایای هندسی را مطرح و اثبات کنند! و البته اگر به زندگی خود ِ جناب فیثاغورس هم بنگریم ایشان تحت تاثیر حکمت شرق و مکاتب فکری و عرفانی شرق بوده است.

هرچند بازهم تاکید می کنم تعریفتان از عرفان تا حدودی درست است ولی در مورد عارف ، خیر!

بهترین و جامعترین کتاب را در مورد عرفان نظری را جناب ابن عربی نگاشته است که یک کتاب بسیار قطوری است در تبیین عرفان و عارف و مسیرها و سلوکها...
ایشان در همان ابتدای کتابش، برای تعریف عرفان و عارف، از تعاریف ِ ابوعلی سیتا در این باب یاری می گیرد؛ ابوعلی سینا بجای آنکه بیاید و برای نمونه عارف را بطور ویژه تعریف کند ، از قیاس و ممیز یاری می گیرد ، یعنی می آید و بین واژگانی که به" عارف" نزدیکند ولی همان معنا را نمی دهند قیاس کرده و تمیز می کند! وی می آید و زاهد و عابد و عارف را که در عموم هر سه یک معنا می دهند را از هم جدا می سازد و در حقیقت با همین روش متوجه می شویم که عارف بی چشمداشت است و نه دنیا می خواهد و نه آخرت! هر چند ابوعلی سینا چون مسلمان هست تعریفش اسلامی است یعنی چگونه بگویم در تعریف وی ، یک عارف سرخپوست جایگاهی ندارد .... و یا اگر به تعریف شما استناد کنیم هم عارف کسی است که باید مانند مرتاضهای هندی به خود ریاضت دهد و.... که البته این موارد هست ولی در برخی موارد هم نیست چون خودِ عشق و فراقش ریاضتی است بس عظیم.


در مورد ابن عربی، چند مطلب پیرامون عرفان او و زندگی اش خوانده ام و از اهالی عرفان شنیده ام. اما آن خوانده ها و شنیده ها در برابر دستگاه شناخت شناسی‌ام چندان امیدوار کننده و برانگیزاننده نبودند که در پی مطالعه آثار خود او هم بروم.

من ابن عربی را در آثار مولانا یافتم و اینکه اندیشه های ابن عربی از طریق پسرخوانده اش صدرالدین قونوی بر آثار مولانا بسیار تاثیر گذاشته است همانطور که اندیشه های شیخ اشراق از طریق دوستش شمس تبریز بر مولانا و آثارش تاثیر گذاشته است!
من به دنبال بزرگ کردنش نیستم ولی بنا به گفته ی خود عرفا یا بهتر است بگویم بزرگترین عرفا ، وی تنها کسی هست که عرفان نظری راکامل کرد. می شود گفت تمامی عرفای بعدش او را ستایش کرده اند بجز شمس تبریز که در نوجوانی می رود شام تا از محضر ابن عربی استفاده کند و در همانجاست که به ابن عربی می گوید تو بر همه (یعنی عرفا) ایراد می گیری ولی ایرادات خویش را نمی نگری!! که ابن عربی سر به زیر می اندازد و می گوید تازیانه می زنی فرزند! آری نگاه ابن عربی بسیار نقادانه هست او حتی با وجود آنکه بر شریعت تاکید می کند و طریقت را بی شریعت هیچ می داند اما بزرگان اهل شریعت را هم زیر پرسش می برد و اصلا عرفان باید هم اینگونه باشد... در عرفان باید قداست را از همه چیز و همه کس گرفت و آنگاه خود به قداست آنها پی برد!





این معذرت خواهی ریشه در زنانگی دارد؟ یا گفتگوی فلسفی؟!:e405:

هیچکدام! ریشه در منش پهلوانی دارد:)







بسیار خوب...
پس پیشنهاد می کنم به جای مظلوم نمایی و پرداختن به حاشیه، تلاش کنیم تا به طور شایسته و مناسب، گفتگویی فلسفی پیرامون نیچه و هایدگر داشته باشیم.
من الان مظلوم نمایی کردم؟ عجب!!!
گفتگویی فلسفی در جستارِ عرفان باید هم جذاب باشد ها !!
هر چند در مودر آثار نیچه و هایدگر نمی توان به فلسفه ی صرف تکیه کرد! اما برای شروع می توان ابتدا از نیچه و آثارش و سپس به آثار لودویگ ویتگنشتاین ، هانری کربن و در آخر مارتین هایدگر بپردازیم. اما نه در جستار عرفان ! به نظرم باید برای هریک از آثار اینها یک جستار جداگانه باز کرد و برای شروع همان چنین گفت زرتشت نیچه مناسب است، هر چند تا نظر شما چه باشد.

Rationalist
08-20-2016, 12:14 AM
خب تعریفی که از عرفان و عارف کردید نزدیک است و تا حدودی هم درست است اما تحدید کننده نیست! و از اینرو علوم دیگری را هم که مربوط به عرفان نیست هم در این دسته قرار می دهد! برای نمونه کاهنان معبد دلف هم در زمان ِ سقراط دست به مکاشفات می زدند تا سر از کار ِ هستی و حقیقت جهان در بیاورند ولی.... ولی عاشق حقیقت نبودند!برایشان حقیقت مهم نبود و در حقیقت بگونه ای ازاین مکاشفه ها امرار معاش هم می کردند!!!
آری! اما چنانچه خودتان هم واقف هستید، مکاتب عرفانی بسیار گسترده و متنوع هستند. و مشکلی که هست، هر شخص و گروهی در این وادی نیز همچون
فلسفه، و حتی بی‌قیدوبند تر از آن، صرفا راه و روش خودشان را عرفان نامیده اند و روش دیگران را مردود! خصوصا تا آنجا که من در تاریخ فلسفه و عرفان مطالعه داشته ام، چنین چیزی در شرق و به ویژه در اهالی عرفان و فلسفه‌ی اسلامی به گونه ای مضحک قابل مشاهده است.
از این رو، به باور من کسی که بخواهد براستی بی‌طرفانه و به طور گسترده و جامع در این مبحث دست به پژوهش بزند، نمی بایست باورهای پیشین و پیش زمینه های دینی، فرهنگی و بومی زادگاهش را در پژوهش لحاظ کند.







فیثاغورسیان که امروزه می توان گفت اکثر هندسه دانان بر این باورند که اینها با شهود توانستند قضایای هندسی را مطرح و اثبات کنند! و البته اگر به زندگی خود ِ جناب فیثاغورس هم بنگریم ایشان تحت تاثیر حکمت شرق و مکاتب فکری و عرفانی شرق بوده است.
تا انجا که من در منابع مختلف کنکاش کرده ام، اسناد تاریخی چندانی از آن دوران باقی نمانده و اتفاقا بر سر فیثاغورس و مکتب فیثاغوریان بحث و اختلاف نظر
بسیار است. پس لطفا بفرمایید بر چه اساسی چنین چیزی نگاشته اید؟! خصوصا در مورد بخش دوم سخنتان!








بهترین و جامعترین کتاب را در مورد عرفان نظری را جناب ابن عربی نگاشته است که یک کتاب بسیار قطوری است در تبیین عرفان و عارف و مسیرها و سلوکها...
ایشان در همان ابتدای کتابش، برای تعریف عرفان و عارف، از تعاریف ِ ابوعلی سیتا در این باب یاری می گیرد؛ ابوعلی سینا بجای آنکه بیاید و برای نمونه عارف را بطور ویژه تعریف کند ، از قیاس و ممیز یاری می گیرد ، یعنی می آید و بین واژگانی که به" عارف" نزدیکند ولی همان معنا را نمی دهند قیاس کرده و تمیز می کند! وی می آید و زاهد و عابد و عارف را که در عموم هر سه یک معنا می دهند را از هم جدا می سازد و در حقیقت با همین روش متوجه می شویم که عارف بی چشمداشت است و نه دنیا می خواهد و نه آخرت!
امکان دارد کمی در مورد ابن عربی و دلیل جایگاه‌اش نزد عرفای شرقی توضیح دهید؟ و اینکه چرا کتاب او را بهترین کتاب در وادی عرفان می دانید؟







ابوعلی سینا چون مسلمان هست تعریفش اسلامی است یعنی چگونه بگویم در تعریف وی ، یک عارف سرخپوست جایگاهی ندارد .... و یا اگر به تعریف شما استناد کنیم هم عارف کسی است که باید مانند مرتاضهای هندی به خود ریاضت دهد و.... که البته این موارد هست ولی در برخی موارد هم نیست چون خودِ عشق و فراقش ریاضتی است بس عظیم.
من فکر می کنم این خطای بزرگی باشد! ببینید گاهی ممکن است شما فرهنگ ها، تاریخ ها، آیین ها و... سراسر جهان را به طور گسترده و عمیق مورد مطالعه و پرداختن قرار می دهید و آنگاه ضمن نقد و رد آنها، مکتب فکری خودتان را تبیئن می کنید. اما چیزی که من در دیدگاه های فلسفی ابن سینا خوانده‌ام و اکنون نیز شما در مورد عرفان از او بیان داشته اید، چیزی دیگر را نشان می دهد. و کسی که براستی دغدغه‌ی حقیقت را داشته باشد، گمان نمی کنم اینچنین راحت تیغ تیز خرد را
در لفافه‌ی باور دینی قرار دهد. اتفاقا در مورد عرفان سرخپوستی سالها پیش با دوستی گفتگو میکردم که در حیرت عرفان سرخپوستان آمریکا بود و عرفان شرقی را در برابر آن چندان بلندمرتبه نمی دانست. حال بماند مکاتب عرفانی هند و چین که هر یک نیز گسترده‌گی خودشان را دارند...





هیچکدام! ریشه در منش پهلوانی دارد:)
آیا منش پهلوانی چنین حکم می‌کند که به سادگی اشتباه کنید؟ و سپس بدتر از آن به سادگی عذرخواهی کنید؟!







من الان مظلوم نمایی کردم؟ عجب!!!
شمایی که دغدغه‌ی عالم درون و بیرون را دارید، به جز اینکه فورا در پی پاسخ به سخن من بربیایید، آیا توانایی این را هم دارید که از خودِ یک سال پیشتان جایگاهی عمیق تر در خویشتن کاوییده، و نوشتارها و رفتارهای خود را در این انجمن از آن تراز نیز نقد کنید؟







گفتگویی فلسفی در جستارِ عرفان باید هم جذاب باشد ها !!
در اینجا (https://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85%DA%AF%D9%88-693/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-174.html#post85530) هم تلاش کردم بیشتر برایتان توضیح دهم که گفتگوی فلسفی فقط به صحبت یا مکاتبه محدود نمی شود. چنانچه اساسا فلسفه و فلسفیدن به نظرورزی محدود نمی شود. بلکه عرصه‌ی اصلی زیستن عملی آن در همه‌ی سطوح و جنبه های زندگیست.





هر چند در مودر آثار نیچه و هایدگر نمی توان به فلسفه ی صرف تکیه کرد! اما برای شروع می توان ابتدا از نیچه و آثارش و سپس به آثار لودویگ ویتگنشتاین ، هانری کربن و در آخر مارتین هایدگر بپردازیم. اما نه در جستار عرفان ! به نظرم باید برای هریک از آثار اینها یک جستار جداگانه باز کرد و برای شروع همان چنین گفت زرتشت نیچه مناسب است، هر چند تا نظر شما چه باشد.
بسیار خوب! در اسرع وقت گفتگو پیرامون زندگی و فلسفه‌ی نیچه را دوباره از سر میگیریم. سپس می توانیم به هر یک از فلاسفه‌ای که نام بردید نیز جداگانه بپردازیم.

سارا
08-20-2016, 08:42 PM
ابن عربی و فیثاغورس و شهود و عرفان را فعلا بگذاریم کنار و به این بپردازیم که آماج شما از طعنه زدن و زیر سوال بردن بنده چیست؟ براستی به دنبال چه هستید؟ به دنبال آنکه ثابت کنید مقصر هر آنچه در این فروم در گفتگوها رخ داده من هستم و نه هیچکس دیگر؟ اینکه رفتارم و سخنانم همگی ناشایست بودند و بدترین کاربر بودم؟ بهتر نیست بجای طعنه زنی همه ی اینها را از همان اول می گفتید!


آیا منش پهلوانی چنین حکم می‌کند که به سادگی اشتباه کنید؟ و سپس بدتر از آن به سادگی عذرخواهی کنید؟!
آری منش پهلوانی حکم می کند وقتی سخن درستی را می گویی و مخاطبت آن را کتمان می کند دست به تظاهر بزنی و بشکنی همانطور که جهان پهلوان پوریای ولی در برابر حریف هندیش عمل کرد!

شمایی که دغدغه‌ی عالم درون و بیرون را دارید، به جز اینکه فورا در پی پاسخ به سخن من بربیایید، آیا توانایی این را هم دارید که از خودِ یک سال پیشتان جایگاهی عمیق تر در خویشتن کاوییده، و نوشتارها و رفتارهای خود را در این انجمن از آن تراز نیز نقد کنید؟
نخست آنکه بهتر بود می فرمودید شمایی که دغدغه ی عالم درون را دارید...... چرا که دغدغه ی عالم برون را همه دارند و اتفاقا بنده به دنبال گریز از این دغدغه ی برونی هستم!
سپس آنکه خب شما بفرمایید بنده را نقد کنید که گویا خیلی دلتان از رفتار و کردارم پر است که مدام طعنه ام می زنید! و دیگر آنکه اگر جایی پاسختان را ندهم می شود گریز از پاسخ گویی و رها کردن گفتمان با بهانه های زنانه (!) و کودکانه و وقتی هم که پیگیر باشم در گفتگو می شوم حاضر جواب و کسی که بدنبال پاسخگویی سریع و بی درنگ است (و من نمی دانم این کجایش بد است؟) بالاخره ما نفهمیدیم باید چگونه بود؟!!

Rationalist
08-21-2016, 10:38 AM
آماج شما از طعنه زدن و زیر سوال بردن بنده چیست؟ براستی به دنبال چه هستید؟ به دنبال آنکه ثابت کنید مقصر هر آنچه در این فروم در گفتگوها رخ داده من هستم و نه هیچکس دیگر؟ اینکه رفتارم و سخنانم همگی ناشایست بودند و بدترین کاربر بودم؟ بهتر نیست بجای طعنه زنی همه ی اینها را از همان اول می گفتید! پیش تر تلاش کرده بودم دلیل آن را با قلمی ساده برایتان توضیح دهم:
چیزی که من پیش تر به برخی از دوستان چه در همین انجمن و چه خارج از آن، با صدایی زمخت گوشتزد می کردم، و اکنون نیز خسته نمی شوم تا برای شما هم تکرار کنم که دغدغه هایی پیرامون حقیقت، عقلانیت، منشا هستی و توضیح جهان، معنای زندگی، اخلاق، هنر و... از جنس چیزی که دستکم من تاکنون فلسفی می بینم، و پرداختن به آنها در روش های نظری و عملی فلسفی، دغدغه هایی هستند فراتر از شغل و رشته تخصصی و روابط اجتماعی و... و حتی زمانیکه براستی تلاش کنیم با جدیت به آنها بپردازیم، به گونه ای طغیان وار به هر جنبه‌ی دیگر از زیستن طبیعی ما نفوذ می کنند. تا جاییکه مفاهیمی همچون فرهنگ، اجتماع، خانواده،‌ اخلاق حاکم و حتی غرایزی چون نیروی جنسی و خوردن و خوابیدن تا حتی میل طبیعی به زنده بودن را هم اساسا دگرگون می کنند! به همین خاطر گله‌ی شما از "تنهایی" برایم بی معناست... این مباحث چیزی نیستند که همچون بسیاری از شاخه های دانشگاهی به عنوان علاقه ای خارجی دنبال کنید و در آن راستا شغلی مناسب بیابید و یا از روی فراغت حال و رفاه زندگی، خودتان را درگیرشان کنید. من در بسیاری از موارد که در رابطه با این مباحث با افرادی فرهیخته و یا با برخی اساتید فلسفه به گفتگو می نشینم، حیرت می کنم که این افراد به گونه ای به این مباحث می پردازند، که گویا دارند فعالیتی فرعی در اوقات فراغت خود یا جهت امرار معاش زندگی شان انجام می دهند! ولی چیزی که من در این مباحث در طی چندین سال درگیرشان بوده ام، دغدغه هایی درونی بوده اند... چونان که بیان داشتم به همه‌ی سطوح و جنبه های زندگی ام راه یافته اند و به طور ساختاری جنبه های مختلف زندگی/مرگ را متحول کرده اند. و به همین خاطر وقتی می نویسم "گفتگوی فلسفی" معنای بسیار خاصی را در نظر دارم که چه بسا با آنچه در نظر بسیاری از نام آوران فلسفه می باشد نیز ممکن است متفاوت باشد. یکی از جنبه های گفتگوی فلسفی که از آن صحبت می کنم، نفوذ خطرناک و غیرقابل کنترل اهمیت و پرداختن من به آن دغدغه ها در بستر ارتباطی گفتگو به طرف مقابل می باشد. طرف مقابل ممکن است براستی چنین اهمیتی برای این دغدغه ها قایل نباشد و به جدیت و حیاتی بودن این دغدغه ها در من بخندد، اما هنگامی که آن بستر ارتباطی خطرناک شکل می گیرد، همچون ویروسی مسری و کشنده ممکن است عواقبی مهلک در شخصیت و زندگی فرد مورد گفتگو بر جای گذارد. در همین راستا می باشد که من با نیتی دوستانه از افراد می خواهم اگر براستی با چنین دغدغه هایی در درون خود درگیر نیستند، با این مباحث خطرناک قصد بازی نداشته باشند و از آن بدتر، با من به گفتگو ننشینند. و امیدوارم باور کنید که من آنچنان پست و حقیر نیستم که در اختفای دنیای مجازی، بی مسئولانه پشت کیبوردی بنشینم و بخواهم عقده های جنسی ام را با تحقیر جنسیت خانم ها ارضاء کرده باشم و به احساسات کسی هم اهمیتی نداده باشم. همه چیز در اهمیت حیاتی و درونی آن دغدغه ها و معنای بسیار ویژه ای که گفتگو در راستای آنها برایم پیدا کرده، تاثیر پذیرفته است. در این معنای ویژه‌، گفتگوی فلسفی تلاشی است مرگ آور و جنون وار، در راستای پرداختن به آن دغدغه ها. در این نوع گفتگو، یک بستر مشترکی به وجود می آید که من با طرف مقابل خود، دغدغه هایی مشترک داریم و در راستای پرداختن به آنها با یکدیگر یکی می شویم... پس لازم است اطمینان حاصل کنم که آیا طرف مقابلم براستی با چنین دغدغه هایی روبه‌روی من نشسته؟ یا با انگیزه یا هدفی دیگر؟ به اقتضای ویژگی های آن گفتگو و احترام بسیار ویژه ای که برای طرف مقابل قائل هستم، به بی رحمانه ترین شکل با او به دشمنی برمی خیزم و از هر ضعف او، مهلک ترین ضربه ها را وارد می کنم... در صورت نیاز برای ناراحت کردن وی، از هیچ تلاشی دریغ نخواهم ورزید... و اگر طرف مقابلم خانم باشد، فرصت های ضربه زدن و ایجاد تنفر برای من بیشتر! چنانچه پذیرای چنین دشمنی متقابلی از سوی طرف مقابل خود نیز هستم... این ها را نگاشتم، زیرا در جملاتتان رگه هایی از تردید دیدم و خواستم گوشتزد کرده باشم که اگر براستی چنین دغدغه هایی در اعماق وجودتان در جوشش نیست، این مباحث خطرناک را رها کنید یا دستکم در مورد آنها با من به گفتگو ننشینید. در حال حاضر در این انجمن من فقط با شما در حال گفتگو هستم و از این رو برای نزدیکتر شدن و عمیق تر شدن گفتگو، تیغ نقادی ام فقط متوجه شماست. کاری ندارم دیگری چه گفته و چه کرده... مهم این است که شما چه واکنشی داشته اید! و این تازه آغاز دشمنی ام است. در صورت ادامه و عمیق تر شدن در گفتگو، حملات من نیز مهلکتر و دردناکتر خواهند بود. چه بسا که خودویرانگری ها و نقدهای درونی ام در جریان گفتگو مشترک می شوند... این به شما بستگی داشته که چقدر این هشدارها را جدی گرفته باشید،‌ هنگامی که به گفتگو ادامه دادید.
آری منش پهلوانی حکم می کند وقتی سخن درستی را می گویی و مخاطبت آن را کتمان می کند دست به تظاهر بزنی و بشکنی همانطور که جهان پهلوان پوریای ولی در برابر حریف هندیش عمل کرد! دراینجا متوجه منظورتان نشدم! لطفا اگر کتمان یا خطایی در سخن من بوده، به طور مستقیم و به صراحت در دهانم بکوبید!
نخست آنکه بهتر بود می فرمودید شمایی که دغدغه ی عالم درون را دارید...... چرا که دغدغه ی عالم برون را همه دارند و اتفاقا بنده به دنبال گریز از این دغدغه ی برونی هستم! پس اگر فقط دغدغه‌تان عالم درون است و گمان می کنید که باید به عالم برون بی اعتناء بود‌، سخت در خودفریبی به سر می برید! چنانچه پیش تر هم اشاره ای داشتم، بسیاری از اهالی عرفان و زاهدپیشگان و عابدان و کاهنان هم به دنبال گریز از دغدغه‌ های برونی و زندگی مادی هستند و در فریب خودشان به شکلی مهلک، سعی دارند در انزوا، محدودیت و دوری از جامعه و لذت ها به تعالی و عالم درون دست بیابند! در حالیکه هر نوع تعالی و رهایی از این عالم مادی، در گرو زیستن و رودررو شدن با چالش ها، وسوسه ها و دشواری های همین عالم است. اتفاقا نحوه‌ی مواجهه با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات زندگی، در این راستا بسیار مهم است. اینکه در جمع دوستان چه طور صحبت کنیم، با یک فقیر چگونه رفتار کنیم، در هنگام تصادف رانندگی و یا هنگامی که مورد فحاشی قرار می گیریم... کسی که به راستی تنهایی را می جوید، در میان مردم و آشنایان تنها است و مهم تر از آن بر اساس تنهاییش در هر شرایطی زندگی میکند... در مواجهه با بازاریان، مدیرعامل سرمایه دار، اساتید دانشگاه، جنس مخالف، مامور حکومت و اوباش خیابان همچنان خودش است. در شرایط خطرناک و دشوار و وسوسه برانگیز خم به ابرو نیاورده و محکم و باصلابت به قدم برداشتن در راه خود ادامه می دهد. به همین خاطر از دید من دیوژن جایگاه بسیار والایی در میان فلاسفه دارد. زیرا فلسفه اش را بدون واهمه زندگی می کرده است. حقیقتِ مفاهیمی همچون صداقت، عشق، شهامت، آزادگی و عدالت هنگامی عمیق‌تر بر ما روشن می شوند که براستی آنها را زندگی کنیم. و البته اینجا که فقط یک انجمن مجازیست... چالش اصلی بیرون از اینجا در کف خیابان ها و در جامعه است. اینکه دیگران به ما بخندند، توهین کنند و به چشم ابله، متوهم و دیوانه بنگرند و ما همچنان مسیر خودمان را برویم. پس اگر براستی بخواهیم از این جهان رها شده و به عالم درون خویش نزدیک شویم، راهش از گام نهادن در قلب تاریکی های همین جهان مادی و روبه‌رو شدن با آنها می گذرد.
سپس آنکه خب شما بفرمایید بنده را نقد کنید که گویا خیلی دلتان از رفتار و کردارم پر است که مدام طعنه ام می زنید! و دیگر آنکه اگر جایی پاسختان را ندهم می شود گریز از پاسخ گویی و رها کردن گفتمان با بهانه های زنانه (!) و کودکانه و وقتی هم که پیگیر باشم در گفتگو می شوم حاضر جواب و کسی که بدنبال پاسخگویی سریع و بی درنگ است (و من نمی دانم این کجایش بد است؟) بالاخره ما نفهمیدیم باید چگونه بود؟!! خیالتان راحت!!! در صورت گسترش جریان گفتگو، به وقتش نقدهایم گسترده تر و برنده تر خواهند شد... همچنین هدف نقدهای من، حمله‌ای سطحی به شخص شما نیست که توجهتان به پاسخ دادن و چگونه رفتار کردنتان در مقابل من جلب شود! بلکه آن معنایی که برای گفتگو بیان کردم، این نقدها و حملات را ایجاب می کند. در آن راستا دیگر شخص من و پاسخ به من اصلا مهم نیست. بلکه اندیشیدن و پرداختن به آن نقدها در برابر خودتان مهم است. بر خلاف انواع مشاجره ها و بحث های دیگر، در گفتگویی که از آن سخن می گویم، "من" و "شما" به تدریج محو می شوند و به دغدغه هایی مشترک، به طور مشترک پرداخته می شوند. به همین خاطر لازم است به نقدها و دشمنی هایی که ابراز می کنم، در برابر خود و درون خویشتنتان روبه‌رو شوید.

سارا
08-21-2016, 01:54 PM
پیش تر تلاش کرده بودم دلیل آن را با قلمی ساده برایتان توضیح دهم: در حال حاضر در این انجمن من فقط با شما در حال گفتگو هستم و از این رو برای نزدیکتر شدن و عمیق تر شدن گفتگو، تیغ نقادی ام فقط متوجه شماست. کاری ندارم دیگری چه گفته و چه کرده... مهم این است که شما چه واکنشی داشته اید! و این تازه آغاز دشمنی ام است. در صورت ادامه و عمیق تر شدن در گفتگو، حملات من نیز مهلکتر و دردناکتر خواهند بود. چه بسا که خودویرانگری ها و نقدهای درونی ام در جریان گفتگو مشترک می شوند... این به شما بستگی داشته که چقدر این هشدارها را جدی گرفته باشید،‌ هنگامی که به گفتگو ادامه دادید.

بله پیشتر آن سخنان را گوشزد کرده بودید و خب بنده ام بدنبال همان نقد شما از واکنش های خودم هستم! خب بنده بی صبرانه مشتاقم تا نقد کوبنده اتان را در مورد نوشته هایم و پاسخ هایم بدانم و البته امیدوارم که مغرضانه و سوگیرانه نباشد! شما اگر بدترین دشنامها و کوبنده ترین نقدها را در موردِ خودم تاکید می کنم در موردم خودم و نه چیرهای دیگر بکنید و اگر تمام اینها از روی اخلاص باشد شک نکنید که به دشمنی و یا دفاع از خویش بر نخواهم خواست و در محتملترین حالت سکوت بر می گزینم و به تک تک واژه های شما می اندیشم!



پس اگر فقط دغدغه‌تان عالم درون است و گمان می کنید که باید به عالم برون بی اعتناء بود‌، سخت در خودفریبی به سر می برید! چنانچه پیش تر هم اشاره ای داشتم، بسیاری از اهالی عرفان و زاهدپیشگان و عابدان و کاهنان هم به دنبال گریز از دغدغه‌ های برونی و زندگی مادی هستند و در فریب خودشان به شکلی مهلک، سعی دارند در انزوا، محدودیت و دوری از جامعه و لذت ها به تعالی و عالم درون دست بیابند! در حالیکه هر نوع تعالی و رهایی از این عالم مادی، در گرو زیستن و رودررو شدن با چالش ها، وسوسه ها و دشواری های همین عالم است. اتفاقا نحوه‌ی مواجهه با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین موضوعات زندگی، در این راستا بسیار مهم است. اینکه در جمع دوستان چه طور صحبت کنیم، با یک فقیر چگونه رفتار کنیم، در هنگام تصادف رانندگی و یا هنگامی که مورد فحاشی قرار می گیریم... کسی که به راستی تنهایی را می جوید، در میان مردم و آشنایان تنها است و مهم تر از آن بر اساس تنهاییش در هر شرایطی زندگی میکند... در مواجهه با بازاریان، مدیرعامل سرمایه دار، اساتید دانشگاه، جنس مخالف، مامور حکومت و اوباش خیابان همچنان خودش است. در شرایط خطرناک و دشوار و وسوسه برانگیز خم به ابرو نیاورده و محکم و باصلابت به قدم برداشتن در راه خود ادامه می دهد. به همین خاطر از دید من دیوژن جایگاه بسیار والایی در میان فلاسفه دارد. زیرا فلسفه اش را بدون واهمه زندگی می کرده است. حقیقتِ مفاهیمی همچون صداقت، عشق، شهامت، آزادگی و عدالت هنگامی عمیق‌تر بر ما روشن می شوند که براستی آنها را زندگی کنیم. و البته اینجا که فقط یک انجمن مجازیست... چالش اصلی بیرون از اینجا در کف خیابان ها و در جامعه است. اینکه دیگران به ما بخندند، توهین کنند و به چشم ابله، متوهم و دیوانه بنگرند و ما همچنان مسیر خودمان را برویم. پس اگر براستی بخواهیم از این جهان رها شده و به عالم درون خویش نزدیک شویم، راهش از گام نهادن در قلب تاریکی های همین جهان مادی و روبه‌رو شدن با آنها می گذرد. خیالتان راحت!!! در صورت گسترش جریان گفتگو، به وقتش نقدهایم گسترده تر و برنده تر خواهند شد... همچنین هدف نقدهای من، حمله‌ای سطحی به شخص شما نیست که توجهتان به پاسخ دادن و چگونه رفتار کردنتان در مقابل من جلب شود! بلکه آن معنایی که برای گفتگو بیان کردم، این نقدها و حملات را ایجاب می کند. در آن راستا دیگر شخص من و پاسخ به من اصلا مهم نیست. بلکه اندیشیدن و پرداختن به آن نقدها در برابر خودتان مهم است. بر خلاف انواع مشاجره ها و بحث های دیگر، در گفتگویی که از آن سخن می گویم، "من" و "شما" به تدریج محو می شوند و به دغدغه هایی مشترک، به طور مشترک پرداخته می شوند. به همین خاطر لازم است به نقدها و دشمنی هایی که ابراز می کنم، در برابر خود و درون خویشتنتان روبه‌رو شوید.

وقتی می گویم "دغدغه" ی عالم درون دارم نه برون را یعنی آنچه که اندیشه ام (اندیشه را در اینجا بر دو معنا در نظر بگیرید : تفکر و ترس) را در بر می گیرد همان عالم درون است و آنچه که آماج زندگی ام شده همانا یافتن حقیقت است که در عالم درون تحقق می یابد.... و اما عالم برون پیشتر هم گفتم دغدغه اش را ندارم یعنی رسیدن به آن و اندیشیدن در مورد آن و.... برایم رخ نمی دهد چرا؟ چون دارم در آن زندگی می کنم در حقیقت اگر دغدغه ی عالم برون را داشتم می شدم همان ماهی سیاه کوچکی که در ته دریا زندگی می کرد و آرزوی رفتن به دریا را داشت!
و اینکه در عالم برون زندگی می کنم و مجبورم با مردمانش خود را سازگار نشان دهم مجبورم به اراجیف ها گوش کنم و حتی گاهی تایید ! و خودم را و هستی ام را نا دیده بگیرم و مزخرفترین کارهایی که می شود کرد را انجام دهم آنهم دنبال مسائلی که حقیقی نیستند و ریشه در حقیقت ندارند و تنها توجیه می کنند ... و من چقدر از توجیه پدیده ها بجای یافتن حقیقتشان بیزارم.

راستش نام دیوژن را آوردید و خب در تعریفی که از عرفان پیشتر گفتم و اینکه عاشق حقیقت هستند و... خب دیوژن یک عارف هست همانطور که سقراط هست و...... شعر معروف حضرت مولانا :
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر .........
خب این شیخِ شعر حضرت مولانا همان دیوژن هست که چراغ بدست در روز روشن بدنبال انسان می گشت در شهر آتن! و آنزمان آتن پر بود از فیلسوف و حکیم و در هر کوی و برزنی جمعی نشسته به بحث..... از اینرو آنها همان فلاسفه و حکیمان به دیوژن می گویند : یافت می نشود گشته ایم ما..... ولی او همچنان بدنبال یافتن انسان بود که آنچه یافت می نشود آنم آرزوست..


اما شاید بد نباشد که بدانید که من تا همین سال پیش در هیچ فروم ایرانی هموند ِ فعال نبودم.. گاهی برای دانلود کتابی نرم افزاری مجبور به عضویت می شدم ولی فعال نبودم...در مقابل در فروم های غیر ایرانی چرا خیلی فعال بودم. و خیلی خیلی هم آموختم.... و همانطور که در جستار سالگرد هموندی گفتم دقیقا در ماه رمضان سال پیش عوض اینجا شدم که دو ماه پیش از آن نیز در یک فروم مذهبی شیعی هموند شده بودم و خب در آنجا همه یکجور بودند همه بسیار مذهبی بودند و بعضی هایشان طلبه بودند و....خب خیلی در شریعت بودند و اهل طریقت را تکفیر می کردند و موسیقی را هم حرام یادم می آید حتی در آخرین نوشته هایم آمدم و یک دفاع تمام قد از موسیقی که بدون آن نمی توان زندگی کرد ، انجام دادم که حتی خودشان هم آن را تایید کردند و البته با تبصره.......... راستش آنها یقین داشتند که به حقیقت رسیده اند و حقیقت همان شیعه است.. یک جستاری من آنجا باز کردم و پرسیدم که چرا شیعه را قبول دارید در همان ابتدا کلی انگ وهابی بودن و یا شیعه ی هدایت شده (!) به من زدند (درست به ماند اینجا که هر چه انگ بود را به ما زدند!! )و وقتی دیدند هیچکدام از آنها نیستم مرا سنی خواندند و خواهر اهل تسنن مرا نامیدند! و هنوز هم مرا از اهل سنت می دانند!! و در آخر هم جستار توسط کارشناسشان قفل شد با این بیان که من به مانند دیگر برادران اهل سنت اهل شهید کردن مباحث هستم!!! و گویا این سبک خاص اهل سنت هست که در کودکی ان را می آموزند و من هم آن را بی استاد و احتمالا از طرف غیب آموختم:)) و خب بعد آمدم اینجا که ایکاش پیش از آمدن به اینجا به هم میهن می رفتم و دیگر اینجا نمی آمدم...

راستش را بخواهید چندان تفاوتی میان همان فروم شیعی و اینجا نمی بینم آنها تنها شیعه هستند و اینجا تنها بی خدا و بی اعتقاد به دین! ولی شباهت بسیار است اینکه هر دو "من" را می پرستند و براستی که میان خداباور و ناخداباور هیچ فرقی نیست وقتی که هر دو "من" را می پرستند. البته اگر منصفانه نگاه کنیم بله اینجا فضایش بازتر از آنجاست می توان در مورد هر چیزی که تابو و ممنوعه است صحبت کرد اما از آن طرف عفت کلام و .. وجود ندارد اما در مقابل در همان فروم شیعی که فضای بسته تری داشت اما بسیار عفت کلام در آنجا رعایت می شد و توهین و... اصلا در کار نبود یک جور فضای خیلی خیلی مودبانه و آرامی داشت.....و البته آنجا هم مانند اینجا آرام و کم کاربر است و همه ی کاربران هم را می شناسند و... خب بامزگیش آنجاست که من در هر دو فروم غریبم و خودی نیستم:)))و یکجورایی گاو پیشانی سپید...... اما پس از آشنایی اینجا سر از هم میهن درآوردم و فعالیتم را آنجا آغاز کردم فضایش خوب است دیگر از این غریب بودن در آمدم و مرا دوست دیدند ولی راستش همان دوست دیدن هم برایم سخت شد چرا که اینروزها علیرغم میل شدید از حضور و فعالیت در آنجا اجتناب می کنم .. آنجا زیاد در مورد دغدغه های درونی ام حرف زدم...

و راستش بنده به پیشنهاد دوستی آمدم و در فرومهای ایرانی هموند شدم.. برای آنکه بنویسم..... برای آنکه به زبانی که بیشتر از باقی زبانی هایی که می دانم دوستش دارم بنویسم تا از خویش به خویش برسم.. و راستش اینروزها دانستم که آن دوست راست می گفت ...... حرف بسیار است در مورد آنکه این واژه ها براستی که شگفت آورند و گویی پیامبرانی هستند که احوال آدمی را پیش از رسیدن به آگاهی به آگاهی می رسانند و خب اینکه هر آگاهی پیش از آنکه آگاهی باشد از جنس ناخودآگاهی بوده و خب شعر و نوشته از دل این نا خودآگاهی های متولد می شوند و آگاهی می آفرینند.....

خب برایم بسیار دل انگیز خواهد بود اگر واژه ها و حروف را برای در هم کوبیدن و به خاک و خون کشیدن هستی ام ، بیارایید!

Rationalist
08-21-2016, 10:24 PM
ابن عربی و فیثاغورس و شهود و عرفان را فعلا بگذاریم کنار
خوب؟! :)
بحث اصلی در این جستار چه شد؟

Transcendence
08-23-2016, 10:25 AM
زیاده از خویش سخن گفتن راهی است برای پنهان کردن خویشتن.

فریدریش_نیچه
فراسوی_نیک_و_بد

حقگرا
01-28-2017, 07:47 AM
با درود به عقیده من عرفان لایه عمیق و نا شناخته وجود ادمی است که تا مقدمات ان ساخته نشود قابل درک نیست درست مانند دروس تخصصی که نیاز به دروس مقدماتی است اما محض اطلاع اجمالی نکاتی را خدمتتان عرض میکنم شاید بتوانم دورنمایی از ان را ترسیم کنم . عرفان یک حقیقت واحد است که مستقیما به وجود تکیه دارد لذا همانطور که وجود یگانه و واحد است ولی در عین حال دارای تکثر ظاهری است عرفان نیز یک حقیقت واحد است که میتواند شیوه های متفاوتی داشته باشد . در عرفان حقیقی ما در کل هستی یک حقیقت داریم و ان اصل و خالص وجود است که بستر و زیر بنای تمام ماهیات و چیستی های موجود است ولی این حقیقت واحد میتواند بینهایت مراتب داشته باشد و این مراتب از بسیط ترین امور مادی شروع میشود تا به جمادات پیچیده سپس گیاهان ،جانوران ،انسانها و امور مجرد مانند قوانین هستی و اصول اخلاقی و نهایتا در سیر صعودی به اصل و خالص وجود که مجرد محض است میرسیم در این سلسله مراتب وجود انسان در جایگاهی بین عالم مادیات و عالم مجردات قرار دارد .او با ابزار معرفتی عقل و فطرت میتواند تشخیص دهد که دو گونه تمایلات کاملا متضاد در وجودش در حال نبرد هستند یک گرایش با محوریت خود خواهی و خود ارضائی او را به علم مادیت و حیوانیت پیوند میدهد که برجسته ترین ویژگی ان فنا و تغییرات مدام صورتهای قابل تغییر است یعنی سیر حیات و ممات در عالم مادی (خاک،گیاه ،حیوان ،انسان) گرایش دیگر تمایلات اخلاقی است که محور اصلی ان دیگر خواهی و نفی خود است که در حقیقت به معنی مرگ عالم مادیت و حیات عالم مجرد است در حقیقت این گرایش دقیقا مرحله تکامل بشریت است منتها این تکامل برخلاف تکاملات قبلی که عموما کور و از قبل تعیین شده میباند یک تکامل کاملا هوشمند و ازاد است و اختیار بشریت در حقیقت لازمه این تکامل است زیرا عالم مجردات عالم علم و عقلانیت و خود اگاهی محض است لذا برای رسیدن به ان مرحله باید ماهیت قبلی را به کلی نابود کرد تا بتوان مرتبه وجودی جدیدی را پی ریزی کرد . این حقیقت در امور ملموس نیز قابل مشاهده است مثلا ما برای تولید گندم باید او را در دل خاک قرار دهیم و با مراقبت و ابیاری خوشه های گندم تولید میکنیم سپس برای استفاده از ان ناچاریم این گندم را زیر سنگ اسیاب خرد کنیم و با تغییر ماهیت ،ان را به ارد تبدیل کنیم و مجددا ماهیت آرد را به ماهیت خمیر تبدیل کرده و خمیر را در اتش متغیر کرده و به نان تبدیل کنیم و باز نان را با عمل خوردن به درون خود منتقل کرده و طی تغییر و تحولات متعدد به خون تبدیل کرده و از خون سلول بدن خود تبدیل کنیم و با همان سلولها به عنوان یک انسان بیندیشیم . ما اگر خوب دقت کنیم میبینیم که انسان در حقیقت یک نوع مدل کوچک از کل هستی است .اما انچه در اینجا مد نظر ما بود این است که در نظام پیچیده هستی هرمرتبه وجودی برای ارتقا به مراتب دیگر نیاز است که ماهیت قبلی را تغییر بدهد تا بتواند به مراتب بالاتر ارتقا بیابد .انسان نیز برای عبور از مراتب حیوانیت که مرتبه تکامل مادیت است به مرتبه فرا مادی نیاز است که ماهیت قبلی خود را تغییر دهد و از انجا که پیشرفته ترین مکانیزم عالم مادیت خود خواهی و حفظ خود به هر وسیله ممکن میباشد لذا نقطه اصلی در تکامل بشریت دقیقا نفی خود و دیگر خواهی میباشد و این دو امر رابطه مستقیم با هم دارد یعنی مرحله دیگر خواهی لازمه اش نفی خود و تمایلات خود میباشد در حقیقت آغاز حیات مرتبه انسانیت لازمه اش مرگ خود خواهی است و این حقیقت یعنی نفی خود ، جان و لب اصلی عرفان است ولی البته این نفی خود میتواند به اشکال مختلف ظهور کند یعنی به همان میزان که شیوه های زندگی و فرهنگهای مختلف داریم به همان میزان نیز میتوانیم عرفانهای مختلف داشته باشیم و به عقیده من عرصه و گستره ای عرفان بسیار فراتر از این چیزی است که ما فکر میکنیم به این معنی که اگر ما این حقیقت نفی خود را درست درک کنیم در حقیقت تمام ادیان و مکاتب اخلاقی و فکری که به نوعی مستلزم نفی خود باشند عرفان محسوب میشوند چون عرفان درحقیقت یعنی شناخت عمیق خودالاهی که با نفی حیوانی اغاز میشود به عبارتی میتوان گفت در افقی بالاتر میتوان گفت تمام تلاشهای حق خواهانه که در ان نوعی دیگر خواهی وجود داشته باشد نوعی از عرفان است و این حقیر پا را از این نیز فرا تر میگذارم و با اطمینان کامل عرض میکنم که حتی کسانی که با انکار ادیان و حتی وجود خدای انسان وار با جهل مبارزه میکنند و در این راه از خود گذشتگی میکنند و هدفشان تنها جهل زدایی است در حقیقت به طور ناخواسته ای حق پرست هستند که خواه ناخواه هر حق پرستی در جرگه عرفان جایی میگیرد .در حقیقت نفی خود و دیگر خواهی نقطه پیوند تمام گرایشات متعالی انسانی است یعنی همان طور که در کل هستی ما یک وجود بیشتر نداریم با مراتب بینهایت در عالم بشریت نیز ما یک حقیقت واحد انسانی داریم به نام حق خواهی که با محوریت نفی خود و دیگر خواهی میتواند تمام مکاتب فکری را زیر یک چتر واحد جمع کند که در حقیقت عرفان برجسته ترین تجلی ان است . اما این که در ابتدا بیان شد درک عرفان نیاز به مقدمات دارد منظور این است که ما با تکیه به گرایشات فطری خود مانند میل به راستی ،گذشت ،ایثار ،عدالت و...بایدروح را تلطیف کرد تا بر اثر تزکیه نفس قادر باشد امور فرا مادی را درک کند و بتواند بهتر جایگاه خود را در نظام هستی درک کند و وقتی خود را شناخت انگاه به تناسب ظرفیت وجودی خویش اصل وجود را که همان خالق هستی است را بهتر درک خواهد کرد پس در حقیقت غایت عرفان شناخت و درک عمیق هستی است به گونه ای که او خود را و تمام مراتب هستی را امری جدا از خالق هستی نپندارد و البته خود و خالق را نیز یکی نداند درست مانند این که ما یک حقیقتی به نام اب داریم که با ان که واحد است ولی واحد عددی نیست بلکه واحد حقیقی است که میتواند بینهایت تکثر داشته باشد مثلا گاهی به شکل بخار گاهی قطره گاهی رود گاهی دیا و گاهی اقیانوس ظهور کند به این معنی که تمام این اشکال اب حقیقتی جز آب بودن ندارند ولی این هرگز به این معنی نیست که توانایی یک قطره عینا مانند دریا و اقیانوس است ولی به این معنی هم نیست که ذات قطره و دریا دو چیز جداست و اگر این مثال درست درک شود معنی دقیق کثرت اندر وحدت و وحدت اندر کثرت است پس ما در حقیقت ریشه ای خدایی داریم ولی هرگز خدا نیستیم بلکه به اندازه ظرفیت وجودیمان میتوانیم خداگونه باشیم و این خدا گوه بودن دووج دارد یکی علم ظاهری که ما را قادر به تساط بر عالم طبیعت میکند و به گونه ای تعبیر مسجود الملائک بودن انسان است چون ملائکه چیزی جز قوانین هستی نیست و وجه ئیگر علم خودسازی و تزکیه نفس میباشد که ما را به مراتب عمیق تر هستی میکشاند که قابل بیان نیست و چشیدنی است نه بیان کردنی همان طور که ما نمیتوانیم مزه غذایی را به درستی توصیف کنیم بلکه باید خود غذا را بچشیم تا مزه ان را درک کنیم . مطلب طولانی شد اما چاره ای از بیان ان نبود زیرا مطلب بسیار عمیق تر از ان است که تصور میشود و مطمعنا بیانات بالا خود مستلزم توضیهات بیشتری است که در این مقال نمیگنجد امیدوارم که توانسته باشم در حد توان اندک خویش دورنمایی هرچند مبهم از مطلب ارائه کرده باشم .در پناه حق باشید با سپاس

Rationalist
02-06-2017, 05:57 PM
حقگرا ممنونم از مطالبی که نگاشتید.
در این رابطه من چند پرسش فلسفی مطرح می کنم، و امیدوارم پاسخ هایی فلسفی(مستدلل،روشن و دقیق) دریافت کنم.
۱- عقل و فطرت در اندیشه عرفانی شما چیستند؟ و چگونه تعریف می شوند؟
۲- حق خواهی یک فرد، نسبت به سایرین چگونه قابل اثبات است؟ یعنی چگونه می توان حقیقت آن را تشخیص داد؟
۳- گرایش فطری به ارزش های اخلاقی همچون ایثار و صداقت و ... یعنی چه؟! هنگامی که به طور بدیهی و اساسی انسانها بر اساس
خودخواهی و غرایزشان رفتار می کنند؟
۴- اینکه اهالی عرفان(دستکم تاکنون که من با آنها روبه‌رو گشته ام) بسیار بر ارزشهای اخلاقی و رهایی از عالم مادیات در سخن تاکید می ورزند، ولی در زیستن عملی و شرایط حساس، کاملا مادی و بر اساس غرایز انسانی شان رفتار می کنند را چه طور توجیه می کنید؟

با سپاس

Hezbollah_YaHasan
02-09-2017, 04:22 PM
حضرت امام خمینی ره از عرفای بنام عصر حاضر بود که نقش مهمی در بسط و توسعه عرفان در ایران داشته است.

حق گرا
03-22-2017, 12:25 AM
@حقگرا (https://www.daftarche.com/member.php?u=1385) ممنونم از مطالبی که نگاشتید.
در این رابطه من چند پرسش فلسفی مطرح می کنم، و امیدوارم پاسخ هایی فلسفی(مستدلل،روشن و دقیق) دریافت کنم.
۱- عقل و فطرت در اندیشه عرفانی شما چیستند؟ و چگونه تعریف می شوند؟
۲- حق خواهی یک فرد، نسبت به سایرین چگونه قابل اثبات است؟ یعنی چگونه می توان حقیقت آن را تشخیص داد؟
۳- گرایش فطری به ارزش های اخلاقی همچون ایثار و صداقت و ... یعنی چه؟! هنگامی که به طور بدیهی و اساسی انسانها بر اساس
خودخواهی و غرایزشان رفتار می کنند؟
۴- اینکه اهالی عرفان(دستکم تاکنون که من با آنها روبه‌رو گشته ام) بسیار بر ارزشهای اخلاقی و رهایی از عالم مادیات در سخن تاکید می ورزند، ولی در زیستن عملی و شرایط حساس، کاملا مادی و بر اساس غرایز انسانی شان رفتار می کنند را چه طور توجیه می کنید؟


با سپاس

بادرود

ضمن عرض پوزش به خاطر وقفه طولانی در ارسال پاسخ به دلیل عوض کردن سیم کارت و در دسترس نبودن فیلتر شکن امکان دسترسی به سایت شما مقدور نبود .اما جواب سوالات شما :

۱.جایگاه عقل و فطرت در دیدگاه ما
جایگاه عقل مشخص است و ان مشخصا به معنی استدلال یقینی است به گونه ای که عقل هر انسان سلیم و بیغرضی تسلیم ان گردد .
فطرت از نگاه ما عرصه بسیار گسترده ای است که شامل تمام گرایشات حسی و فرا حسی میگردد ولی به طور اخص ما وقتی از فطرت نام میبریم منظور گرایشات دیگر خواهی و نفی خود است که بن مایه و ریشه اخلاق است مانند تمایل به کمک به دیگران در تمام زمینه ها حتی به قیمت زیان رساندن به خود تمایل به راستگویی صداقت ،عدالت ،شهادت و کلا هر امری که منافی خود خواهی باشد که خود بحث مفصلی است که اگر دوست داشتید میتوان مستقلا وارد ان بحث شد .

۲.تشخیص حق خواهی
از نظر ما حق همان مسیر تکاملی بشریت است و مسیر تکاملی بشر را میتوان از سلسله مراتب وجود تشخیص داد که اتفاقا علم نیز بر ان صحه گذاشته به این معنی که ما میتوانیم تکامل بشریت را از قانون تکاملی داروین اغاز کنیم و از دل مادی گرایی محض داروینی قانون فرا مادی و اخلاقی بیرون بکشیم به این صورت که انسان محصول تکامل عالم ماده است و از نظر جسمانی یک حیوان تکامل یافته است که در گرایشات زیستی با حیوانات مشترک است و ما اگر بخواهیم خصلت عالم حیوانیت را که خود تکامل یافته عالم ماده است را خلاصه کنیم به اصل قانون تناضع بقا و بقا اصلح میرسیم که خود این اصول به یک حقیقت منتهی میشود و ان خود خواهی و حفظ خود و ارضاء تمیلات زیستی است به هر قیمتی حتی حذف موجودات دیگر و این امر برای عالم حیوانات نه تنها نکوهیده نیست بلکه عین کمال است .
اما در عالم انسانیت نیز دقیقا همین خصلت را در خود به وضوح میبینیم اما انسان علاوه بر این خصلت مشترک با حیوانات دو ویژگی ممتاز از حیوانات دارد که دقیقا نشان دهنده تکامل وجودی انسان از حیوان است و ان عقل و فطرت است . در خصوص عقل زیاد وارد جزئیات نمی شویم چون اثار ان کاملا مشهود است و موجب تسخیر انسان بر کل موجودات هستی گردیده و تمام نواقص و محدودیات انسان در مقابل عالم ماده جبران کرده .
اما فطرت که در بالا بیان شد منظور همان گرایشات دیگرخواهی است که دقیقا در مقابل خود خواهی عالم حیوانیت قرار دارد و ما به عنوان یک انسان حضورا در درون خود این تقابلات را شاهد هستیم به این صورت که ما در طول زندگی همواره در هر گزینش بین انتخاب خود یا دیگران با چالش درونی مواجه هستیم و اگر از فطرت سالمی برخوردار باشیم میتوانیم یک ترازوی درونی را در خود بیابیم به نام وجدان که هر گاه خود را بر دیگران ترجیح میدهیم احساس یک فرد شکست خورده را داریم و هرگاه دیگران را بر خود ترجیح میدهیم احساس پیروزی میکنیم .ما اگر این ترازوی درونی را به مسیر تکاملی خود از علم حیوانات ضمینه کنیم به راحتی قابل تشخیص است که مسیر تکامل انسان در حقیقت گذر از عالم خود خواهی و رسیدن به مرتبه دیگر خواهی و نفی خود است .
با این توضیح مشخص میشود که از دیدگاه ما حق همان نفی خود و دیگر خواهی و خدمت به خلق است و این خود باعث افزایش مرتبه وجودی و نزدیکی به اصل وجود است که خود هستی بخش مطلق است و اگر ما شاهد وجود خود و دیگر موجودات هستیم دقیقا به خاطر همین ذات هستی بخش اصل وجود است که همان حق و حقیقت محض و ذات اقدس اله است .
بنابر ین ملاک حق در مرتبه وجودی انسانیت همانا نفی خود و دیگر خواهی است و هر کس با مراجعه به وجدان خود میتواند این حقیقت را تشخیص دهد
۳.رابطه گرایشات اخلاقی با گرایشات خود خواهانه
اگر مطالب بالا درست درک شده باشد جواب این سوال روشن است و ان اینکه اساسا مرتبه انسانیت و کمال انسانی در همین گرایشات اخلاقی است که چکیده ان نفی خود و دیگر خواهی میباشد و لی این به معنی نفی مطلق خود نیست بلکه در حقیقت این نفی خود به خاطر حفظ خود و بقا خویشتن خویش است . یعنی عالم بالاتر از عالم حیوانات برای حفظ خود باید دست به بقا اصلح بزند به این معنی که شما گرایشات پست خود را فدای گرایشات متعالی میکنی و از مرگ عالم ماده به حیات عالم معنا میرسی درست مانند بقا اصلح در عالم حیوانات که در ان تنها حیواناتی زنده میمانند که توانسته باشند خود را با شرایط محیط بهتر وقف دهند در غیر این صورت حذف خواهند شد به همین صورت در عالم انسانیت نیز هر کس بتواند خود را با شرایط عالم معنا یعنی دیگر خواهی وقف دهد میتواند به عالم فرا مادی صعود کند در غیر این صورت محکوم به قانون عالم ماده یعنی تجزیه به مراتب پایین تر وجود میگردد .
ما این گزینش درونی بین خود خواهی و دیگر خواهی را میتوانیم به عمل یک باغبان تشبیه کنیم به این صورت که باغبان برای رشد بهتر یک گیاه علفهای حرز را از اطراف گیاه حذف میکند تا گیاه اصلی امکان رشد کافی داشته و تمام استعدادهای درونی خود را به فعلیت برساند . بنابر این ما در حقیقت با نفی گرایشات عالم مادی و حیوانی خود را نفی نکرده ایم بلکه خود را پرورش داده و نیروی بلقوه خود را به فعلیت خواهیم رساند و این مسیر تکاملی انسان در حقیقت تنها با اختیار ممکن است و اگر بشریت بتواند در دو مسیر علم و اخلاق خود را به فعلیت برساند میتواند به مقام خلیفه اللهی و خالقیت برسد .

۴. توجیه رفتار به ظاهر دو گانه عارفان
جواب این سوال نیز از مطالب بالا قابل استنباط است به این مضمون که اساسا ما بین عالم ماده و معنا تفاوت ذاتی قائل نیستیم و تفاوت را در مراتب وجود میدانیم لذا یک عارف حقیقی هرگز گرایشات مادی را منکر نیست بلکه انچه تاکید دارند بر این است که باید مسیر زندگی به گونه ای باشد که از همین قوای مادی و همین گرایشات طبیعی باید به عالم معنا رسید به عبارتی راه بقا در همین عالم فنا و مادی نهفته است و این دو عالم کاملا به هم تنیده هستند و قابل جدایی نیستند زیرا از نگاه ما وجود در نظام هستی واحد است با بینهایت مراتب وجود که از بسیط ترین عناصر مادی شروع و به انسان که موجودی مابین عالم ماده و معنا قرار دارد میرسد و از انسان به عالم معقولات مانند اصول عقلی و قوانین هستی و سنن اخلاقی وسپس طی سلسله مراتب وجود به واجب الوجود که اصل و خالص هستی است میرسد .لذا از نگاه ما تمام مراتب وجود جلوه و تجلی حضرت حق هستند که هر مرتبه ای باید مسیر تکاملی خود را طی کند و مسیر تکامل انسان از عالم ماده میگذرد و انچه ما باید به ان عنایت داشته باشیم فرار از عالم ماده نیست بلکه تعلق خاطر نداشتن به مادیات است که باز به اصل دیگر خواهی و نفی خود بر میگردد .
البته درک بهتر مطالب بالا منوط به درک درست وحدت اندر کثرت وجود است که اگر مایل بودید میتوان به ان پرداخت
زیرا ادعای ما بر این است که معرفت وحدت وجودی قابلیت و ظرفیت این را دارد که تمام علوم و معارف بشری را با هم متحد کرده و سعادت دنیا و اخرت را برای بشر رقم بزند و تصویری معقول از خدا و جایگاهی شایسته برای بشریت ترسیم کند .
با سپاس

Rationalist
03-30-2017, 06:03 PM
جایگاه عقل مشخص است و ان مشخصا به معنی استدلال یقینی است به گونه ای که عقل هر انسان سلیم و بیغرضی تسلیم ان گردد .
استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!




ما وقتی از فطرت نام میبریم منظور گرایشات دیگر خواهی و نفی خود است که بن مایه و ریشه اخلاق است مانند تمایل به کمک به دیگران در تمام زمینه ها حتی به قیمت زیان رساندن به خود تمایل به راستگویی صداقت ،عدالت ،شهادت و کلا هر امری که منافی خود خواهی باشد که خود بحث مفصلی است که اگر دوست داشتید میتوان مستقلا وارد ان بحث شد .
منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟




ما به عنوان یک انسان حضورا در درون خود این تقابلات را شاهد هستیم به این صورت که ما در طول زندگی همواره در هر گزینش بین انتخاب خود یا دیگران با چالش درونی مواجه هستیم و اگر از فطرت سالمی برخوردار باشیم میتوانیم یک ترازوی درونی را در خود بیابیم به نام وجدان که هر گاه خود را بر دیگران ترجیح میدهیم احساس یک فرد شکست خورده را داریم و هرگاه دیگران را بر خود ترجیح میدهیم احساس پیروزی میکنیم .ما اگر این ترازوی درونی را به مسیر تکاملی خود از علم حیوانات ضمینه کنیم به راحتی قابل تشخیص است که مسیر تکامل انسان در حقیقت گذر از عالم خود خواهی و رسیدن به مرتبه دیگر خواهی و نفی خود است .
با این توضیح مشخص میشود که از دیدگاه ما حق همان نفی خود و دیگر خواهی و خدمت به خلق است و این خود باعث افزایش مرتبه وجودی و نزدیکی به اصل وجود است که خود هستی بخش مطلق استاینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.





اگر ما شاهد وجود خود و دیگر موجودات هستیم دقیقا به خاطر همین ذات هستی بخش اصل وجود است که همان حق و حقیقت محض و ذات اقدس اله است .
منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟







این به معنی نفی مطلق خود نیست بلکه در حقیقت این نفی خود به خاطر حفظ خود و بقا خویشتن خویش است . یعنی عالم بالاتر از عالم حیوانات
من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.




یک عارف حقیقی هرگز گرایشات مادی را منکر نیست بلکه انچه تاکید دارند بر این است که باید مسیر زندگی به گونه ای باشد که از همین قوای مادی و همین گرایشات طبیعی باید به عالم معنا رسید به عبارتی راه بقا در همین عالم فنا و مادی نهفته است و این دو عالم کاملا به هم تنیده هستند و قابل جدایی نیستند زیرا از نگاه ما وجود در نظام هستی واحد است با بینهایت مراتب وجود که از بسیط ترین عناصر مادی شروع و به انسان که موجودی مابین عالم ماده و معنا قرار دارد میرسد و از انسان به عالم معقولات مانند اصول عقلی و قوانین هستی و سنن اخلاقی وسپس طی سلسله مراتب وجود به واجب الوجود که اصل و خالص هستی است میرسد .لذا از نگاه ما تمام مراتب وجود جلوه و تجلی حضرت حق هستند که هر مرتبه ای باید مسیر تکاملی خود را طی کند و مسیر تکامل انسان از عالم ماده میگذرد و انچه ما باید به ان عنایت داشته باشیم فرار از عالم ماده نیست بلکه تعلق خاطر نداشتن به مادیات است که باز به اصل دیگر خواهی و نفی خود بر میگردد .
من با این سخن شما مشکلی ندارم.
اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟




البته درک بهتر مطالب بالا منوط به درک درست وحدت اندر کثرت وجود است که اگر مایل بودید میتوان به ان پرداخت
زیرا ادعای ما بر این است که معرفت وحدت وجودی قابلیت و ظرفیت این را دارد که تمام علوم و معارف بشری را با هم متحد کرده و سعادت دنیا و اخرت را برای بشر رقم بزند و تصویری معقول از خدا و جایگاهی شایسته برای بشریت ترسیم کند .
نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.

حق گرا
03-31-2017, 02:52 PM
استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!

جواب
بله منظور همان عقل است از نگاه من تعقل حقیقت واحدی است ولی میتواند جلوه های مختلفی داشته باشد به این معنی که گاهی در قالب فلسفه و گاهی ریاضی گاهی علوم تجربی و...جلوه می کند اما رابطه ان با اخلاق ،عرفان و ادیان بدین شکل است که باید این امور معرفتی توسط عقل تایید گردند به عبارت روشن تر از انجا که تمام این معارف به انسان برمیگردد و انسان نیز مرتبه ای از وجود است پس نبایداین معارف مباین باهم باشند بنابر این معقول این است که نباید بین علوم طبیعی ،عرفان و ادیان هیچ تباین و تضاد ذاتی باشد پس نتیجه اینکه هر معرفتی که با عقل قابل اثبات نباشد مردود است مگر در جایی که خود عقل تشخیص دهد در ان حوزه نمیتواند وارد شود ولی میتواند بودن ان را اثبات کند مانند شناخت چگونگی اصل وجود .
شما

منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟


تضادی در کار نیست بلکه هر چه هست مراتب گرایشات فطری است زیرا ما حد فاصل عالم ماده و معنا هستیم به همین خاطر دو نوع گرایش در فطرت داریم .یکی گرایش به ماده که همان اشتراکات زیستی با حیوانات است که چکیده ان خود خواهی است و گرایش دیگر گرایش به دیگر خواهی که خاص انسان است و لازمه ان نفی خود خواهی و عالم حیوانیت است به همین خاطر ما هم زمان در درون خود در جاهایی که مختار هستیم همیشه بر سر دوراهی هستیم و عاملی درونی به اسم وجدان ما را در این انتخاب تحریک و توبیخ میکند و نقش شاخص درونی را دارد به این معنی که با اختیار خود خواهی و نفی دیگر خواهی چنان حالت ما را دگر گون میکند انگار که در جنگی شکست خورده ایم و وقتی برعکس ان عمل کنیم گویی فاتح میدان بوده ایم .پس ما در هر صورت به فطرت خود پاسخ داده ایم ولی گاهی به گرایشات حیوانی میل میکنیم و گاهی به گرایشات متعالی .
اما این که چرا در امار بیشتر گرایشات به سمت عالم حیوانی است دلیلش مشخص است زیرا میل به این گرایش تقریبا غریزی است و نیاز به تلاش چندانی ندارد ولی میل به دیگر خواهی و نفی خود نیاز به جبر شکنی دارد و از همین جاست که جایگاه اختیار روشن میشود و اینکه این اختیار به چه کار او میاید در حقیقت لازمه تکامل انسان در اینجا اختیار است و اختیار وظیفه اصلی اش مبارزه با جبر درونی و بیرونی است که خود بحث مفصلیست و با چند جمله نمیتوان بحث را جمع کرد

شما


اینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.

جواب
منظور از فطرت سالم طبق باین بالا این است که ما بر اساس ان گرایشی عمل کنیم که مسیر تکامل ماست اما اینکه از کجا بفهمیم کدام گرایش تکامل انسان است دو راه دارد راه اول از طریق اصول عقلی است به این معنی که ما وقتی میبینیم که در خود دو گرایش متضاد داریم که یکی خود خواهی باشد و دیگری دیگر خواهی است و ما در خود خواهی با حیوانات مشترک هستیم و دیگری هم که خاص عالم انسانی است و از طرف دیگر بنا به مشاهدات و تجربیات عینی و علمی مشخص است که انسان از حیوان تکامل یافته تر است انسان حیوان را به تسخیر در اورده نه برعکس پس عقل حکم میکند که مسیر تکاملی انسان در دیگر خواهی است که خاص عالم انسانی است که یک قدم به جلو است نه خود خواهی که یک قدم به عقب است پس مسیر تکامل انسان در دیگر خواهی است و از انجا که لازمه دیگر خواهی نفی خود و منافع خود است پس نفی عالم حیوانی مسیر تکامل انسانی است .
اما دلیل دوم وجدان است که در درون ما را توبیخ میکند که در بالا بیان شد اما نکته ای که باید برجسته شود این است که این وجدان امر ثابتی نیست بلکه مانند گرایشات دیگر قابلیت تقویت و تضعیف دارد به این معنی که اگر به هشدار های او توجه شود این وجدان روز به روز تقویت میشود و حساسیت او نیز بالا رفته و مانند یک نرم افزار هوشمند ما را به مراتب بالاتر رهنمون میگردد ولی اگر به هشدارهای ان توجه نشود روز به روز از حساسیت ان کم شده و با استمرار این بیتوجهی دقیقا مانند یک عضو بدن که اگر از او استفاده نشود به مرور کار ایی خود را از دست میدهد و در نهایت به کلی مهو میشود وجدان نیز با بیتوجهی و عدم به کارگیری در وجود ما خاموش شده و انگاه است که انسان به موجودی خود خواه مطلق تبدیل شده و دیگر عاملی درونی او را نکوهش نخواهد کرد
در انتها برای اینکه مسئله نفی خود درست جا بیفتد فهرست مختصری از مراتب نفی خود و دیگر خواهی را خدمتتان عرض میکنم البته این تقسیم بندی جامع نیست ولی میتواند دورنمایی از انچه مد نظر ماست باشد

۱.نفی توجه بیش از اندازه و غیر ضروری به نیازهای زیستی که مشترک بین انسان و حیوان است مانند:خوردن وخوابیدن و میل جنسی و ...زیرا فلسفه این امور حفظ موجودیت ۱.خود است و برای حیوان کمال است ولی برای انسان تازه شروع کار است .در حقیقت امور زیستی در حیوانات هدف و در انسان همان گرایشات تنها وسیله است نه هدف .
۲.نفی گرایش به کسب در امد از هر طریق ممکن برای فراهم کردن زندگی متجملانه یعنی کسب در امد از راه نامشروع که به دیگران اسیب فردی و اجتماعی بزند ممنوع است .
۳.نفی گرایش تجاوز به حقوق دیگران برای رسیدن به زندگی بهتر یا ارضاء تمایلات باطل به هر شکل ممکن
۴.کمک به دیگران در تمام جنبه ها مانند مالی ،فکری ،یدی و...که لازمه اش گذشت از داشته های خود است و قبول زحمت بر خود برای رفاه دیگران است
۵.احساس مسئولیت و وجدان کاری در محیط کاری و اجتماع که لازمه اش نفی راحت طلبی و قبول زحمت برای خود میباشد
۶.وفاداری به همسر و همچنین گذشت در مشاجرات خانوادگی که باز هم لازمه اش محروم کردن خود از تمایلات درونی میباشد
۷.مبارزه با خود بزرگ بینی و غرور نا به جا در برابر دیگران
۸.مبارزه با خود بزرگ بینی به حق یعنی شما حقیقتا به ظاهر بر دیگران در زمینه های خاص مانند مالی ،موقعیت اجتماعی ،قیافه ،قدرت بدنی .علم و... برتر هستی ولی این برتری نباید توسط شما ظاهر گردد بلکه باید باعت تواضع شما گردد (چون شما حقیقتا واجد انها نیستی بلکه به شما عنایت گردیده )
۹.مبارزه با برتری طلبی و تجاوز دیگران که در قالب امر به معروف و نهی از منکر و نهایتا شهادت تجلی میکند .
این مطلب کمی باید باز شود چون به ظاهر با اصل نفی خود منافات دارد زیرا ما در نفی خود بیان کردیم که گذشت حرف اول را میزند لذا ممکن است کسی شبه کند که در این صورت اگر کسی به شما زور گفت شما باید در برابر او گذشت به خرج دهی و از حق خود بگذری . در اینجا یک نکته بسیار ظریف وجود دارد و ان اینکه این نفی خود دو لبه دارد یکی از خود گذشتگی است و دیگری دیگر خواهی میباشد حال سوال این است که ایا ما با تسلیم شدن در برابر زور گویی دیگران به انها و خود سود رسانده ایم یا زیان ما هر دو جنبه را با دقت بررسی میکنیم اول موضع خودمان را انالیز میکنیم :ما وقتی با یک انسان زور گو مواجه میشویم در اینجا ما دو گزینه داریم یا باید تسلیم شویم و یا باید با او درگیر شویم در این جا اگر نیک بنگریم در حقیقت نفس راحت طلب و مصلحت اندیش ما تمایل به درگیری ندارد و در حقیقت اگر هم گذشت کند از روی ترس است نه اختیارکه ارزش ندارد در ثانی او در حقیقت نفی خود نکرده بلکه بر نفس ترسو و ذلیل خود صحه گذاشته و در اینجا نفی خود معنی دیگری پیدا میکند به این معنی که در اینجا وظیفه این است که باید با نفس ترسو ی خود مبارزه کند و این است معنی نفی خود در اینجا .به معنی نفی ترس و عافیت طلبی است
اما در دیدگاه دیگر ما اگر از زاویه طرف مقابل به قظیه نگاه کنیم میبینیم که این انسان زور گو در حقیقت در مسیر خلاف تکاملی خویش گام برداشته و در حقیقت با زور گویی به خود زیان میرساند و اگر ما تسلیم او گردیم او جسور تر شده و گمان میکند کارش درست است و بران اسرار و تکرار خواهد داشت ولی اگر ما در برابر او باایستیم او مجبور به عقب نشینی خواهد شد پس در اینجا ما اگر روبه روی او به ایستیم در حقیقت به او خدمت کرده ایم و اگر تسلیم او گردیم به او خیانت کرده ایم زیرا انسان یک موجود اجتماعی است و ما برای تکامل نیازمند تعامل با هم هستیم و دقیقا فلسفه وجود تفاوتها و به ظاهر تبعیضها در نظام هستی ایجاد حرکت به سوی تکامل است زیرا در نظام هستی اختلاف نیروی محرکه در عالم ماده است درست مانند یک ساعت یا ماشین یا یک مجموعه اجتماعی که برای حرکت نیاز دارند که اعضائی متفاوت داشته باشند و اگر تمام اعضا واحد و یکسان باشد هیچ حرکتی صورت نخواهد گرفت
پس مبارزه با ستمکاران و متجاوزان نیز در قلمرو نفی خود است و این با گذشت از اشتباهات و خطاهای دیگران دو مقوله جداست که نیاز به دقت نظر مضاعف دارد
۱۰.مبارزه با برتر بینی به خاطر موفقیت در نفی خود و این نوع از نفی خود مشکل ترین گزینه است به این معنی که ما اگر در تمام این مراحل و سطوح سربلند بیرون بیاییم تازه با بزرگترین دشمن دورنی مواجه خواهیم شد که مبارزه با ان بسیار مشکل است یعنی وقتی ما میبینیم که در جایگاهی قرار داریم که کمتر کسی توانسته به ان مرتبه برسد
در پایان ذکر نکته ای را در تکمیل مطلب مفید میدانم و ان اینکه این نفی خود ودیگر خواهی در حقیقت تثبیت خود حقیقی ماست که همان مسر تکامل بشر است و در مثال مانند عمل باغبانی است که به حذف علفهای حرز از اطراف گیاه اصلی زمینه رشد ان را فراهم میکند و یا مثال علمی تر ان تشابه به مسئله تناضع بقا و بقاء اصلح در حیات وحش است به این معنی که ما باید از بین تمایلات دیگر خواه و خود خواه دست به انتخاب گرایش برتر بزنیم و انچه حیات ما را ممکن میکند برگزینیم بدین وسیله خود را با شرایط جدید یعنی مرتبه انسانیت وقف داده و بقا حقیقی خود را ممکن سازیم در غیر این صورت محکوم به قوانین عالم ماده خواهیم بود که در نهایت مرگ و تجزیه به مراتب پایین تر عالم ماده خواهد بود پس در مرتبه حیات انسانیت تنها انسانهایی امکان حیات ابدی را خواهند یافت که توانسته باشند با جبر شکنی و شکستن قالب عالم مادی به حیات واقعی دست یابند درست مانند دانه های گندمی که همه قابلیت جوانه زدن و رشد دارند ولی تنها انهایی قادر به شکوفا کردن این مهم میشوند که بتوانند با قرار گرفتن در شرایط مناسب قالب خود را بشکافند و از دل دانه حیات دیگری رقم بزنند .

شما

منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟


جواب
فلسفه خلقت را باید در خود ذات وجود جستجو کرد به این معنی که ذات وجود هستی بخشی است و با این تفسیر دو سوال عمده بیخدایان خود به خود زایل میشود که عبارتند از اینکه :
۱.خدا از کی دست به خلقت زد و چرا ؟ واین چرا به این معنی که چرا قبل از ان و یا بعد از ان خلقت را اغاز نکید که خود اصل وجود خدا را زیر سوال میبرد
۲.اینکه ایا خدا از خلقت هدفی دارد یا خیر ؟اگر بگوییم هدف دارد که سواات بعدی مطرح میشود که هر هدفی برای میل به مقصدی است و خود این میل دلیل نقص است و.. واگر بگوییم خیر هدفی ندارد انگاه سوال میشود که خدایی که کار عبث انجام دهد پس حکیم نیست و ایرادات دیگر
اما اگر ما خدا را اصل و خالص وجود بشناسیم انگاه جواب این است برای اصل وجود هستی بخشی و فیاضیت و خالقیت عین ذات اوست و اصلا در اینجا نه هدف معنی دارد و نه مقصد ونه...زیرا همه اینها در جایی معنی دارد که ما سر چند راهی باشیم و مجبور به اختیار باشیم و لی اختیار در مورد ذات وجود که یک حقیقت واحد است و فیاضیت هم عین ذات اوست اصلا راه دومی وجود ندارد که انتخابی باشد ، معنی ندارد
از طرف دیگر خالقیت که در حقیقت تجلی و مراتب خود وجود است که ناشی از خصوصیت ذاتی وجود است به تبع قدیم بودن اصل وجود قدیم خواهد بود ولذا خلقت اولا از عدم نیست بلکه تجلیات خود وجود است (مانند انعکاس تصویر یک شخص در اینه های متفاوت) دوما نه اغاز دارد ونه پایان بلکه خلقت یک چرخه همیشگی است که از وجود اغاز و به وجود نیز برمیگردد درست مانند چرخه حیات و ممات و چرخش اشکال مختلف اب در طبیعت وچرخش الکترون ها و ستاره ها و کهکشانها که به طور چرخشی در گردش هستند و ما در حرکت چرخشی نمی توانیم نقطه اغاز و پایان داشته باشیم



شما
من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.
جواب
البته من هم مدعی نیستم قضیه به این راحتی ها باشد بلکه مقصود اصلی این است که سر نخ اصلی برای درک حقایق هستی همین است و اگر از این راه به جلو حرکت کنیم مطمعنا نتایج قابل توجهی عاید ما خواهد شد . درست مانند کشف مسیر رمز گشایی از عالم طبیعت که بشریت توانست راه اصلی را بیابد و از ان راه قوانین طبیعت را یکی بعد از دیگری به زانو و کرنش در مقابل اراده خود وادار کرد پس تشخیص راه درست بسیار حیاتی است زیرا باعت میشود تلاشهای ما به هدر نرود و در مسیر نتیجه بخش قرار گیرد

شما




من با این سخن شما مشکلی ندارم.
اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟

جواب
خوب برادر من هر گردی که گردو نیست بین ادعای عرفان با رسیدن به عرفان فاصله بسیار است .البته چنان که بیان کردم گستره عرفان بسیار وسیع است و هر کسی در مسیر تزکیه نفس و دیگر خواهی قرار گیرد در سلوک عرفانی قرار دارد و این حقیقت میتواند مراتب بسیار داشته باشد .پس اکثر حق خواهان را میتوان سالک نامید ولی اطلاق واژه عرفان که مرتبه با لای خود شناسی و به طبع ان خدا شناسی است را نمیتوان به راحتی بر کسی بار کرد و بنده بعد از ۴۰سال هنوز در زندگی با عارف در سطح پایین ان هم برخورد نداشته ام مضاف بر این که عارفان حقیقی معمولا ناشناس هستند و چنان زندگی معمولی و عادی دارند که کسی نمی تواند انان را شناسایی کند زیرا خود ان گمنامی یکی از سلوک بسیار سخت عرفان است که انسان را به اخلاص میرساند پس قاعدتا انان گم نام هستند مگر اینکه در مسیر سلوک خود احساس کنند وظیفه ارشاد عمومی داشته باشند البته این مرتبه در زمانی است که شخص کاملا از مرتبه جلب توجه و نام و ننگ گذشته باشد و اقبال و ادبار و خوش ایند و بد ایند دیگران برای او یکسان باشد و فقط ادای وظیفه مد نظر او باشد .
از نام چه گویی که مرا ننگ زنام است /وز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
درپایان یک شاخص کلی برای شناخت عرفا در سطح بالا را میتوانم برای شما بیان کنم و ان اینکه شخص به راحتی قادر باشد از جان .مال ،اعتبار ،علم و هر چیز با ارزشی بگذرد و اگر کسی واجد این صفت نباشد یا کذاب است و یا هنوز به مراتب بالا نرسیده

شما

نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.

جواب
به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
در پایان امیدوارم بتوانم با شما داد وستد معرفتی داشته باشم و غرض از امدن به این سایت نیز جز این نیست
با سپاس

Rationalist
04-02-2017, 04:52 PM
خوب برادر من هر گردی که گردو نیست بین ادعای عرفان با رسیدن به عرفان فاصله بسیار است .البته چنان که بیان کردم گستره عرفان بسیار وسیع است و هر کسی در مسیر تزکیه نفس و دیگر خواهی قرار گیرد در سلوک عرفانی قرار دارد و این حقیقت میتواند مراتب بسیار داشته باشد .پس اکثر حق خواهان را میتوان سالک نامید ولی اطلاق واژه عرفان که مرتبه با لای خود شناسی و به طبع ان خدا شناسی است را نمیتوان به راحتی بر کسی بار کرد و بنده بعد از ۴۰سال هنوز در زندگی با عارف در سطح پایین ان هم برخورد نداشته ام مضاف بر این که عارفان حقیقی معمولا ناشناس هستند و چنان زندگی معمولی و عادی دارند که کسی نمی تواند انان را شناسایی کند زیرا خود ان گمنامی یکی از سلوک بسیار سخت عرفان است که انسان را به اخلاص میرساند پس قاعدتا انان گم نام هستند مگر اینکه در مسیر سلوک خود احساس کنند وظیفه ارشاد عمومی داشته باشند البته این مرتبه در زمانی است که شخص کاملا از مرتبه جلب توجه و نام و ننگ گذشته باشد و اقبال و ادبار و خوش ایند و بد ایند دیگران برای او یکسان باشد و فقط ادای وظیفه مد نظر او باشد .
از نام چه گویی که مرا ننگ زنام است /وز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
درپایان یک شاخص کلی برای شناخت عرفا در سطح بالا را میتوانم برای شما بیان کنم و ان اینکه شخص به راحتی قادر باشد از جان .مال ،اعتبار ،علم و هر چیز با ارزشی بگذرد و اگر کسی واجد این صفت نباشد یا کذاب است و یا هنوز به مراتب بالا نرسیده
بر این اساس، در پی عارفان بودن سودی ندارد. زیرا یافتن عارف واقعی گویا تقریبا ناممکن است!
از طرفی دیگر، با توجه به سخن خودتان، وجود یا عدم وجود عارفان، چندان اهمیتی هم در این جهان ندارد.
زیرا ناشناس هستند و زندگی عادی دارند و اگر هم به میدان میایند به خاطر توهم پیامبرگونه شان(ارشاد عمومی) می باشد.





به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
حتی اگر هم عرفان براستی همچون فلسفه در انتها آدمی را به حقیقت برساند، جنبه ی شخصی و منحصر به فردی دارد. و چنانچه بیان داشتم، به شدت، خطر خودفریبی و گمراهی در آن وجود دارد.
در حالیکه فلاسفه ایده هایشان را به وسط میدان آورده و به دست تیغ نقادی خرد می سپرند. آنها در نوشته های خود و زیستن عملی شان در اجتماع مردم، با فهمیده نشدن، توهین و گاهی زندان و شکنجه رو به رو می شوند. و در نهایت هم در راه حقیقت جان می دهند.

با احترام:e303:

حق گرا
04-03-2017, 07:44 AM
بر این اساس، در پی عارفان بودن سودی ندارد. زیرا یافتن عارف واقعی گویا تقریبا ناممکن است!
از طرفی دیگر، با توجه به سخن خودتان، وجود یا عدم وجود عارفان، چندان اهمیتی هم در این جهان ندارد.
زیرا ناشناس هستند و زندگی عادی دارند و اگر هم به میدان میایند به خاطر توهم پیامبرگونه شان(ارشاد عمومی) می باشد.





حتی اگر هم عرفان براستی همچون فلسفه در انتها آدمی را به حقیقت برساند، جنبه ی شخصی و منحصر به فردی دارد. و چنانچه بیان داشتم، به شدت، خطر خودفریبی و گمراهی در آن وجود دارد.
در حالیکه فلاسفه ایده هایشان را به وسط میدان آورده و به دست تیغ نقادی خرد می سپرند. آنها در نوشته های خود و زیستن عملی شان در اجتماع مردم، با فهمیده نشدن، توهین و گاهی زندان و شکنجه رو به رو می شوند. و در نهایت هم در راه حقیقت جان می دهند.

با احترام:e303:


بادرود

چنانکه بیان شد عرفان عرصه ای گسترده به پهنای کل زندگی بشریت در تمام جنبه ها دارد و تمام تلاش من هم همین است که به جای جستجوی بیرونی به جستجوی درونی معطوف گردیم و عرفا را انسانایی عجیب و غریب نپنداریم هر کس به هر میزان که بر عالم خود خواهانه چیره شود به همام میزان یک پله صعود کرده است ولی یک نکته در این سلوک بسیار مهم است و ان اینکه در نظام خلقت داشته های ما با هم برابر نیست و همین مایه اولیه باعث میشود که قضاوت در اینکه چه کسی در مرتبه بالاتری قرار دارد ناممکن میشود زیرا اساس خلقت چه در عالم ماده و چه در عالم مجردات بر اختلاف و تفاوت استوار است و اگر اختلاف نباشد هیچ حرکت و کمالی د رعالم میسر نمی شود لذا ما در تمام عرصه ها تفاوت استعدادی داریم و به تناسب ان اختلاف گرایشی و به تبع ان جهت گیریها و اعمال متفات خواهیم داشت که از اینجا وارد مقوله جبر و اختیار میشویم به این معنی که عالم انسانی عالم جبر شکنی است و میزان این جبر شکنی باز به داشته ها و استعدادهی درونی برمیگردد لذا ای بسا یک انسان که اجبارهای درونی و بیرونی به خود خواهی دارد و مدام با این گرایشات جبری در مقابله است و عملا معمولا شکست میخورد و دستاورد اندکی دارد و در عوض شخص دیگر با تکیه به استعداد درونی و گرایشات به دیگرخواهی و محیط مناسب به راحتی در این حوزه رشد کرده و دستاوردهای چشمگیری دارد هر گز در نظام هستی خروجی و دستاورد این گونه افراد با افراد از نوع اول به هم مقایسه نمی شود بلکه دستاورد هرکس با توجه به داشته های درونی و بیرونی او مقایسه میشود و این قانون به طور نرم افزاری بسیار پیچبیده در نظام هستی اعما ل میشود .
ذکر این نکته به دو دلیل بود اول به خاطر اینکه ظاهر افراد گویای مرتبه وجودی حقیقی افراد نیست دوم اینکه اگر احیانا از نوع گروه دوم هستید گمان نکنید که با وجود تلاش در نفی خود نتیجه چندانی نگرفته اید نا امید شوید و یا اگر در زمره گروه اول هستید به خود غره شوید که در مرتبه بالایی قرار دارید بنابر این در این مکتب نیازی نیست به دنبال عارف باشید بلکه انچه مهم است این است که همواره در طول زندگی به دنبال جبر شکنی و گرایشات مخالف دیگرخواهی و خروج از خود باشید که در پست قبلی به نمونه های از ان اشاره شد و اگر خوب در این مقوله ریز شوید خود متوجه میشوید که سراسر عمر ما در درونمان عرصه یک جنگ دائمی بین دو گرایش خو دخواهی و خروج از خود خواهی و دیگر خواهی است .

در مورد مطلب دوم که در خصوص فلاسفه بیان شد از نگاه ما چنین فیلسوفانی که در راه جهل ستیزی و مبارزه با ستم اجتماعی قدم برمیدارند خود به معنی واقعی کلمه واجد مرتبه ای از عرفان هستند زیرا حق طلبی و مبارزه با ستم و جهل چنان در پست قبلی اشاره شد خود عین حق طلبی است و حق طلبی مرتبه ای از عرفان حقیقی است و از همین جا است که بنده دانشمندان طبیعی را نیز که در مسیر کشف علوم مادی هستند و در حقیقت پرده های جبری جهل بر عالم ماده را میدرند و کسب ان لازم سختی های کسب علم است و لاجرم به نوعی از نفی خود منجر میشود خود به خود مرتبه ای از عرفان محسوب میشود منتها مرتبه نازل ان زیرا در اینجا این نفی خود امیخته با نوع دیگر از خود خواهی است و ان شهرت و نام اوری است ولی از انجا که نتیجه ان به خدمت به خلق منتهی میشود باز هم مرتبه ای از دیگر خواهی محسوب میشود که خود بحثی مجزا است
با سپاس

Rationalist
05-07-2017, 01:07 PM
یکی از تجربیات ناب عرفانی، بودن در طبیعت و رها کردن خویش از هر گونه فکر و ذهنیت و دغدغه ی انسان مدرن است.
طبیعت از آنجا که ناب و خالص است، نوعی یگانگی و سادگی را به هنگام مراقبه در دامانش به ما گوشزد می کند. چیزی که انسان های امروز با آن غریبه شده اند.

این جنبه ی زیبای عرفان در میان سرخ پوستان بومی آمریکا وجود داشته و همین طور در میان حکیمان شرقی همچون لائوتسه به چشم می آید.

و در ایران، سهراب سپهری با اشعار ساده، زیبا و باطراوتش با توصیفی شگرف از طبیعت و دنیای شاعرانه ی خود، به بیان این عرفان پرداخته است.