توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کدام فیلسوف؟ نگر شما چیست؟
Rationalist
11-04-2013, 05:22 PM
خوب؛ اگر گفتمان های فلسفی در اینجا بخوابد؛ چندان انگیزه ای به نگاشتن ندارم!
امیدوارم از این جستار نسبت به جستارهای پیشینم استقبال بهتری شود؛ نشود هم چندان مهم نیست!:e402:
در این جستار قصد دارم به طور کلی به مقایسه فیلسوفان و فلسفه آنها بپردازیم.
اینکه از چه فیلسوفی بیشتر الهام گرفته اید و فلسفه وی را کامل تر می دانید. هر چه در گرو نظرتان فرنود ها و توضیحات بیشتری بنگارید؛
به باورم؛ باریک اندیشی بیشترِ فلسفی خودتان را نمایان ساخته و برای دیگران هم درک نگرشتان راحت تر و دقیق تر خواهد بود.:e303:
اگر هم فلسفه را بیخود می دانید؛ همچنان فرنودتان را بنویسید!
Rationalist
11-04-2013, 05:34 PM
فیلسوفان دیگری هم بودند که ممکن است جایشان در فهرست نگرسنجی خالی باشد.
امکان اضافه کردن بیشتر نبود؛ و می توان جدا از فهرست فیلسوفان نگرسنجی هم، از فرد دیگری نام برد.
Nevermore
11-04-2013, 08:58 PM
نخست باید بگویم که دانستنی های من درباره ی فلسفه بسیار اندک است و تاکنون هم آثار اندکی از فلاسفه را خوانده ام و اساسا باور دارم که با پیشرفت تکنولوژی و دانش، زمینه های کمی برای فلسفه باقی مانده است و ترجیح می دهم یک مطلب علمی را بخوانم تا یک کتاب فلسفی ِ محض.اما از میان همین آثار اندک کسی که براستی تاثیر شگرفی بر روی من داشته "نیچه" بوده.بهتر بگویم تنها کسی بود که برایم "چیز" تازه ای برای گفتن داشت.
چه درباره ی روانشناسی ِ فردی،چه برانداختن بنیان های اخلاقی. چه آنجایی که از در آغوش گرفتن زندگی می گوید و چه آنجا که از کناره گیری از عوام سخن می راند.
از لحن عامدانه تند و کوبنده ی او هم بسیار خوشم می آید.تلاش گسترده ی او برای ارج نهادن به فردیت و همچنین کوبیدن ِ بی رحمانه ی "زنانگی" و دین و خدا هم از دیگر جنبه های مثبت اندیشه ی اوست.
اما این میان برخی از باورهایش را نیز نمی پسندم:مانند ارزش بخشیدن به قدرت و اصالت نژادی و غیره
از دیگر کسان هم آثار راسل را خوانده ام(که البته اگر او را فیلسوف بدانید) . لحنی بسیار منطقی دارد،اما چون خداباوری و دین دیگر موضوعی چندان مهم برایم نیست،سخنان اش برایم تازگی ندارد.(یا دست کم آنهایی را که خوانده ام)
بقیه هم کامو و سارتر است که البته کامو را خیلی ها فیلسوف نمی دانند.با این همه نوشته های کامو را بسیار می پسندم.
این اواخر هم با نابغه ای به نام Otto Weininger آشنا شده ام و مشغول خواندن تنها اثر او می باشم.کسی که شوربختانه در 23 سالگی خودکشی کرد.
Philo
11-05-2013, 03:02 PM
جای خالی افلاطون و هگل و مارکس و ویتگنشتاین و پوپر شدیدا حس می شود، ولی حتی اگر این ها در لیست شما بودند باز انتخاب من هیوم بود، چون او مرا از خواب جزم اندیشی بیدار کرد و از شر چرندیات متافیزیکی برای همیشه نجات داد، و موجب شد که از آن پس به جای جستجوی خدا و روح و جوهر و ذات و ...، زمان محدود زندگی ام را، در حد توان و امکاناتم، به افکار و نوشته های مربوط به شناخت شناسی و تحلیل فلسفی، ریاضیات و علوم اختصاص دهم.
Rationalist
11-05-2013, 07:57 PM
اساسا باور دارم که با پیشرفت تکنولوژی و دانش، زمینه های کمی برای فلسفه باقی مانده است و ترجیح می دهم یک مطلب علمی را بخوانم تا یک کتاب فلسفی ِ محض
در جستار "فلسفه چیست؟ (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/)" گفتگو هایی پیرامون ارزش فلسفه و کاربردهای آن در دنیای مدرن امروزی صورت گرفته و البته من هم موافقم که شاخه های گوناگون دانش؛ از فلسفه مستقل شده اند و هر کدام مستقلا به روشی خاص مطالعه می شوند؛ اما گمان نمی کنم نقش ریشه ای فلسفه برای ما کم رنگ و کم اهمییت شده باشد!
رخی از باورهایش را نیز نمی پسندم:مانند ارزش بخشیدن به قدرت
چرا؟
نوشته های کامو را بسیار می پسندم.
من از او چیزی نخوانده ام؛ اگر امکان دارد، در مورد نظریاتش توضیح دهید. :e402:
این اواخر هم با نابغه ای به نام Otto Weininger آشنا شده ام و مشغول خواندن تنها اثر او می باشم.کسی که شوربختانه در 23 سالگی خودکشی کرد.
اگر تمایل داشتید؛ در مورد او نیز به گفت و گو می نشینیم؛
پیرامون دلیل اصلی خودکشی او و نگرش زنامردانه اش!
Rationalist
11-05-2013, 08:14 PM
انتخاب من هیوم بود، چون او مرا از خواب جزم اندیشی بیدار کرد و از شر چرندیات متافیزیکی برای همیشه نجات داد، و موجب شد که از آن پس به جای جستجوی خدا و روح و جوهر و ذات و ...، زمان محدود زندگی ام را، در حد توان و امکاناتم، به افکار و نوشته های مربوط به شناخت شناسی و تحلیل فلسفی، ریاضیات و علوم اختصاص دهم.
کدام کتاب و رساله هایش را خوانده اید؟:e405::e303:
گویا هیوم خیلی ها را از خواب جزم اندیشی بیدار کرده(یادآوری بیداری فلسفی کانت). و آنچنان برهان های خداشناسی همچون "علیت" و "نظم" را در هم خراب کرده که در تاریخ فلسفه کم نظیر است.
البته بیش از پیش در فلسفه تجربه گرایی خود غرق شده و حتی خواسته بدیهیات عقلی را هم، تجربه و توهم معنا کند!
Rationalist
11-05-2013, 08:54 PM
Russell و آلیس ؛
من پرسش هایی پیرامون فلسفه سقراط در ذهن دارم؛ آیا می توانم امیدوار باشم که شما فلسفه او را برایم تبیین نمایید و نقد هایم را پاسخ دهید؟:e402:
kourosh_bikhoda
کمی توضیح می نگاشتید؛ محض خشنودی آقا امام نقی(دایم الجماع).
Philo
11-05-2013, 09:44 PM
کدام کتاب و رساله هایش را خوانده اید؟:e405::e303:
گویا هیوم خیلی ها را از خواب جزم اندیشی بیدار کرده(یادآوری بیداری فلسفی کانت). و آنچنان برهان های خداشناسی همچون "علیت" و "نظم" را در هم خراب کرده که در تاریخ فلسفه کم نظیر است.
البته بیش از پیش در فلسفه تجربه گرایی خود غرق شده و حتی خواسته بدیهیات عقلی را هم، تجربه و توهم معنا کند!
متاسفانه تنها شرح "رساله درباره طبیعت انسانی" را خوانده ام و نه خودش را، به این دلیل که به زبان انگلیسی تسلط کافی ندارم (البته بعید می دانم تسلط مشکل را کاملا حل کند، چون حتی انگلیسی زبان ها هم نمی توانند انگلیسی زمان هیوم را به راحتی بفهمند). خود کانت هم رساله را نخوانده بود، تنها خلاصه شده اش را که خود هیوم نوشته بود (تحقیق در فهم انسانی) را خواند و بیدار شد.
گفتگوها درباره دین طبیعی و تاریخ طبیعی دین را (که ترجمه شده اند) تقریبا به طور کامل خوانده ام و از شیوه استدلال های هیوم در گفتگوها (خصوصا در رد همان برهان نظم که شما هم اشاره کردید) بسیار لذت برده ام و از مطالعه تاریخ طبیعی دین، با ایده های هوشمندانه ای درباره منشا دین آشنا شده ام.
درباره علم من هیچ گاه جزم اندیش نبوده ام، ولی هیوم و پوپر مرا در این باره واکسینه کرده اند، پس نمی توانم تاثیر شک هیوم درباره استقرا را در زندگی ام یک تاثیر اساسی بشمارم. ولی درباره متافیزیک من مدت ها غرق در برهان های گیج کننده و پیچیده، و البته بی حاصل آن بودم و راه فراری از آن متصور نبودم، هیوم اما به من فهماند که چرا متافیزیک را هیچ گاه درست درک نمی کرده ام (و درک نمی کرده اند، چرا که اصلا درک کردنی نیست). هیوم مسیر تحقیق مرا از خدا به سوی معرفت شناسی تغییر داد، و این حادثه مهمی بود.
توصیف او از تاثر و تصور، و بی معنی نامیدن تصوارتی که هیچ جزیی از آن ها، ما به ازایی در تاثرات ندارند، منطقا نتیجه می دهد که کلمات کلیدی متافیزیک، و احتمالا همه چیزهایی که شما بدیهیات عقلی می نامید، بی معنا هستند. برای نقد نتیجه باید به همین توصیف ها و تعریف ها و اصول انتقاد کرد.
Russell
11-05-2013, 10:17 PM
@Russell و @آلیس ؛
من پرسش هایی پیرامون فلسفه سقراط در ذهن دارم؛ آیا می توانم امیدوار باشم که شما فلسفه او را برایم تبیین نمایید و نقد هایم را پاسخ دهید؟
@kourosh_bikhoda
کمی توضیح می نگاشتید؛ محض خشنودی آقا امام نقی(دایم الجماع).
من هم شبیه به شهریار گرامی (Nevermore) هستم و اتفاقا من هم میخواستم قدری دربارهیِ تاثیر اخیر واینینگر برخودم بنویسم که با دیدن پست شهریار منصرف شدم، رای من به سقراط بر میگردد به همان الهام بخشی نگاه او، نگرش پویای او به اخلاق، Irony و دیالکتیک؛ وگرنه من هم شاید به هیوم یا راسل رای میدادم که در رهایی کامل من از ماورالطبیعه نقش اساسی داشتند.من در فلسفه و انتخاب دستگاه فلسفی هنوز نوآموز هستم و تا مرحلهیِ آمادگی برای همآوردی راه درازی در پیش دارم !!
Alice
11-05-2013, 10:47 PM
@Russell و @آلیس ؛
من پرسش هایی پیرامون فلسفه سقراط در ذهن دارم؛ آیا می توانم امیدوار باشم که شما فلسفه او را برایم تبیین نمایید و نقد هایم را پاسخ دهید؟
در باورهای من که فیلسوف ویژهای هنایش نداشت، ولی افزون بر سوکرات از کامو هم خوشم میاید،
دکارت را هم دوست دارم.
انگیزهی من از گزینش سوکرات فلسفهی یونان باستان بود که دوران تلایی آن زمان همیشه برای من
حال و هوای مرموز و دوستداشتنی دارد. وانگهی به فلسفهی اسلامی از همه بیشتر چیرگی دارم! :))
پارسیگر
Philo
11-05-2013, 11:17 PM
دانایی، اخلاقی بودن را ایجاب می کند، و شناختن یک چیز (دانایی) برابر است با توانایی تعریف کردن آن چیز، و ما همه چیز را از قبل می دانسته ایم و فقط باید به روشی (دیالکتیک) این آگاهی را "بزاییم"، جز این سه جمله شدیدا مشکوک (و البته مهم به خاطر اثری که روی افلاطون گذاشتند)، میراثی از سقراط به دست ما نرسیده است، و این ها بسیار کم هستند.
علت الهام بخش بودن سقراط و نیز دلایل اهمیت روش دیالکتیک او در کشف حقیقت نیز بر من چندان روشن نیست.
..............
پ.ن
من دیدگاه معمول درباره سقراط تاریخی را فرض گرفته ام. می دانید که آنچه از فلسفه سقراط به صورت مکتوب به دست ما رسیده، حاصل نوشته های گزنفون و افلاطون در این باره است که در برخی موارد با هم اختلاف و حتی تضاد دارند، و در اینکه در موارد اختلاف جانب کدام یک از گزنفون یا افلاطون را باید گرفت میان مورخان اختلاف نظر است. در این باره دیدگاه معمول این است که حق به جانب افلاطون است، چرا که گزنفون کمی خل و چل و ساده لوح بوده (البته مخالفان دقیقا به همین دلیل معتقدند که گزنفون آنقدر باهوش نبوده که بخواهد فلسفه سقراط را تحریف کند). همچنین میدانید نوشته های افلاطون به شکل گفتگو هستند و در همه آنها سقراط نقش سخنگوی اصلی را دارد و مطالب مهم فلسفی را در بحث با دیگران پیش می برد. در این باره که چه مقدار از نوشته های منتسب به سقراط، از زبان سقراط واقعی بیان شده باشد باز میان پژوهشگران اختلاف هست. برخی معتقدند همه این سخنان متعلق به سقراط است و افلاطون تنها شارح و گزارش نویس بوده، برخی معتقدند هیچ کدامشان از سقراط نیست، و برخی به یک چیز میانه معتقدند، که این آخری همان دیدگاه معمول درباره سقراط است.
Russell
11-06-2013, 10:25 AM
دانایی، اخلاقی بودن را ایجاب می کند، و شناختن یک چیز (دانایی) برابر است با توانایی تعریف کردن آن چیز، و ما همه چیز را از قبل می دانسته ایم و فقط باید به روشی (دیالکتیک) این آگاهی را "بزاییم"، جز این سه جمله شدیدا مشکوک (و البته مهم به خاطر اثری که روی افلاطون گذاشتند)، میراثی از سقراط به دست ما نرسیده است، و این ها بسیار کم هستند.
علت الهام بخش بودن سقراط و نیز دلایل اهمیت روش دیالکتیک او در کشف حقیقت نیز بر من چندان روشن نیست.
..............
پ.ن
من دیدگاه معمول درباره سقراط تاریخی را فرض گرفته ام. می دانید که آنچه از فلسفه سقراط به صورت مکتوب به دست ما رسیده، حاصل نوشته های گزنفون و افلاطون در این باره است که در برخی موارد با هم اختلاف و حتی تضاد دارند، و در اینکه در موارد اختلاف جانب کدام یک از گزنفون یا افلاطون را باید گرفت میان مورخان اختلاف نظر است. در این باره دیدگاه معمول این است که حق به جانب افلاطون است، چرا که گزنفون کمی خل و چل و ساده لوح بوده (البته مخالفان دقیقا به همین دلیل معتقدند که گزنفون آنقدر باهوش نبوده که بخواهد فلسفه سقراط را تحریف کند). همچنین میدانید نوشته های افلاطون به شکل گفتگو هستند و در همه آنها سقراط نقش سخنگوی اصلی را دارد و مطالب مهم فلسفی را در بحث با دیگران پیش می برد. در این باره که چه مقدار از نوشته های منتسب به سقراط، از زبان سقراط واقعی بیان شده باشد باز میان پژوهشگران اختلاف هست. برخی معتقدند همه این سخنان متعلق به سقراط است و افلاطون تنها شارح و گزارش نویس بوده، برخی معتقدند هیچ کدامشان از سقراط نیست، و برخی به یک چیز میانه معتقدند، که این آخری همان دیدگاه معمول درباره سقراط است.
همینها البته در مقایسه با کل فلاسفهیِ قبل از سقراط که جمعن پیشاسقراطی نامیده میشوند چیز کمی نیستند، که خود این نامگذاری نشان دهندهیِ میزان تاثیر سقراط است مخصوصا در پرداختن او به اخلاق و عدالت و جامعه.
منابع ما هم دربارهیِ یونان باستان محدود هستند و هر نوشتهای مغتنم، علاوه بر گزنفنون که با وجود ظاهر نوشتههایش بگمان من فرد داناییست و با توجه به جو و ملاحظات سیاسی سخن میگفته و اختلافات در نوشتههایِ او با رسالات افلاطون لزومن به معنی تناقض و تحریف حقیقت نیستند؛ و البته ما برای شناخت سقراط نمایشنامهیِ "ابرها" از آریستوفان را هم داریم که آنهم در جای خود ارزشمند است.اگر ما پیچیدگی جامعهیِ یونان آن زمان و این حقیقت که سقراط نهایتا در دادگاه محاکمه و محکوم به مرگ شد را در نظر بگیریم، میبینیم چرا نوشتههایِ گزنفنون میتوانند در نظر ما این اندازه عجیب بنظر برسند.
من البته گفتم سقراط را الهام بخش میدانم، این بیشتر به منش او برمیگردد وگرنه اگر بخواهیم اثر او را در فلسفه با کانت، دکارت، هیوم یا ویتگنشتاین یا... مقایسه کنیم شاید همانطور که گفتید قابل مقایسه بنظر نرسد.
Nevermore
11-06-2013, 10:43 AM
در جستار "فلسفه چیست؟ (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/)" گفتگو هایی پیرامون ارزش فلسفه و کاربردهای آن در دنیای مدرن امروزی صورت گرفته و البته من هم موافقم که شاخه های گوناگون دانش؛ از فلسفه مستقل شده اند و هر کدام مستقلا به روشی خاص مطالعه می شوند؛ اما گمان نمی کنم نقش ریشه ای فلسفه برای ما کم رنگ و کم اهمییت شده باشد!
چرا؟
من از او چیزی نخوانده ام؛ اگر امکان دارد، در مورد نظریاتش توضیح دهید. :e402:
اگر تمایل داشتید؛ در مورد او نیز به گفت و گو می نشینیم؛
پیرامون دلیل اصلی خودکشی او و نگرش زنامردانه اش!
درست است خردگرای گرامی.هم اکنون هم زمینه هایی برای پرداختن ِ فلسفه مانده.مانند اخلاقیات،مرگ و دیگر موارد.اما به طور مثال فرگشت اکنون بسیاری از ساز و کار های اجتماعی را برای ما به خوبی توضیح می دهد.بدون شک نیچه اگر اکنون می زیست می توانست نظریات بسیار پخته تری را نسبت به زمان خود اش بدهد.فیزیک خود اش به تنهایی پاسخی محکم برای برهانهای دری وری ِ خداباوران است.حتی اکنون نروساینس تمام سازو کار ",عاشق شدن" را برای شما در یک پژوهش نشان می دهد.ما اکنون بسیار بیش از گذشته از ساختار مغز و کارایی اش می دانیم.بیولوژی قادر به توضیح اکثر رفتار های ما است.اما با این همه درست است که اگر تلاش های با ارزش پیشینیان و فیلسوفان نبود هرگز به چنین جایگاهی نمی رسیدیم.به گمان من اکنون با این حجم عظیم اطلاعات در دنیای اینترنت هرکسی اگر ذره ای هوش داشته باشد می تواند چندین برابر یک فیلسوف 500 سال پیش بداند و اتفاقا نظریاتش هم چون بر پایه ی فکت های علمی است بسیار قابل اتکار تر است.اما قبول دارم که برای نگاهی ژرف و تخصصی باید بر فلسفه ی پیشینیان اشراف کاملی داشت،اما دنیای امروز دانستن ِ همه چیز است و خود به خوبی می دانید در دنیای امروز دست کم تا 30 سالگی تمام انرژی و وقت انسان صرف آموختن می شود.از آموختن زبان های بیگانه بگیرید تا رسیدن به بالاترین درجه های آموزش عالی،دست آخر هم باید به فکر جیب مبارک باشید چراکه:"فکر نان کن که خربزه آب است."به همین دلیل من ترجیح می دهم اولویت زندگی ام را بر پایه ی علم بگذارم تا دیرتر که فرصت یافتم مفصل به فلسفه بپردازم.
همانطور که اگر به شما بگویند که سازوکار حرکت اتومبیل چیست نمی روید بخوانید که گالیله 400 سال پیش چه کرده،یحتمل یک کتاب دینامیک باز خواهید کرد و فورا جواب را در عرض چند دقیقه خواهید داد.
این کاستی بیشتر به خاطر کمبود وقت است(شاید هم بهانه ای دروغین؟نمی دانم).
در مورد ارزش بخشدین به قدرت:
به نگر من جامعه ی امروزین انسانها(یا حتی 5000سال پیش) آن اندازه پیچیده و در هم شده که دیگر شایستگی ِ یک انسان را به صرف اینکه قدرتمند است نمی توان باز شناخت.در چنین جامعه هایی کافیست پدر جد من آدمی دزد باشد،همین کافی است تا من امروز یک انسان قدرتمند(می دانیم که قدرت رابطه ی مستقیمی با پول دارد)باشم.حال ارزش بخشیدن به منی که احتمالا از آن پسرکی که در حومه ی شهر گدایی می کند کم تر هستم به گونه ای غیر قابل تحمل،غیر منطقی به نظر می رسد.مشخصا منی که به برانداختن طبقه های اجتماعی باور دارم و تا حدودی پیروی باورهای مارکس هستم، نمی توانم قبول کنم که فلان کس چون نژاده است و از دودمانی اصیل است هم شایسته است که منابعی بسیار بیشتر از تهیدستان داشته باشد و هم ارزشمند تر است،چراکه به باور نیچه عده ای برای فرماندهی به دنیا آمده اند و عده ای برای پیروی.نیچه در جایی (به گمانم غروب بت ها) هم به شدت یهودیان می تازد که آن هم به هیچ روی پسندیده نیست و از دید من قضاوت بر پایه ی نژاد کاری مذموم و نا پسند است.در بحث تبارشناسی اخلاق هم جایی به این می پردازد که اساسا واژهایی که ما امروز داریم مانند "نیک" و خوب و اینها همگی به توصیف قدرتمندان در گذشته باز می گردد چنانکه من یادم هست جایی "درستی" و "نادرستی" را هم بر همین مبنا می داند،جایی دیگر هم دین و خدا را زاییده ی توهمات افراد ضعیف می داند چرا که برای کمبود شان در دست یافتن به جایگاه قدرتمندان نیاز دارند که به چنین مهملاتی دست بیاوزیند.اگر چه این متود اش جالب و تا حدودی درست است،اما من اینجا با وجود اینکه خداناباورم سوی ضعیفان را می گیرم.به دید من ما زمانی می توانیم ادعا کنیم که قدرتمند از ضعیف برتر است که جامعه ای یکدست داشته باشیم که منابع به طور یکسان میان همه پخش شده باشد.آنگاه اگر کسی به جایگاه برتر رسید می توانیم بگوییم که از هنراش است و او برای فرمان راندن به دنیا آمده.نه در جامعه ای که قدرت و ثروت به طور ارثی و خونی به فرزندان می رسد و چه بسا آنکه برای فرمانروی زاده شده اکنون در گوشه و کنار شهر مشغول مستراح شستن است.
(البته اینها همه برداشت های من است و می تواند نادرست باشد و به گمانم داریوش (http://www.daftarche.com/members/dariush-299/) عزیز که بسیار بیشتر از من از نیچه می داند می تواند راهنمای خوبی در این مورد باشد.)
آشنایی من با کامو به خواندن یکی دو کتاب اش مانند بیگانه و سقوط و طاعون و البته کتابی درباب فلسفه ی کامو توسط نویسنده ی دیگر باز می گردد.کامو یک آبزوردیست است و دورانی در زندگی، من به شدت به مرگ فکر می کردم و از آنجایی که گمان می کردم زندگی "چیز" ارزشمندی است،همین اندیشیدن به مرگ همه ی زندگی ام را مختل کرده بود.آنزمان کامو هم نشین خوبی برایم بود.اما اکنون دیگر ارزش چندانی در زندگی نمی بینم و در عین ناباوری از همین کارهای روزانه مانند خوردن و خوابیدن وسکس داشتن و آموختن بسیار لذت می برم و دیگر حتی ذره ای هم به مرگ نمی اندیشم.احتمالا تاثیرات کامو است و مانند "مرسو" در بیگانه شده ام.اینجا آندد نایت (http://www.daftarche.com/members/undead_knight-307/) استاد فلسفه ی کامو است و به گمانم از پیروان ِ راستین اوست.او بیش از من از کامو می داند.
در باره ی واینینگر هم گفتم که به تازگی آشنا شده ام و اکنون مشغول خواندن "سکس و کاراکتر" هستم.تا به حال هم تا جایی که اصول کشش جنسی اش را تبیین کرده خوانده ام.از اینکه هر انسانی یک بخش شخصیتی به نام maleness و یک بخشی هم به نام femaleness دارد و کسانی جذب یکدیگر می شوند که جمع ایندو به مقدار ثابتی برسد.چنانکه اگر مثلا مردی در بخش maleness قوی تر است به سمت زنانی کشیده می شود که femaleness بالاتری دارند.
دومین تئوری اش هم درباره ی سن است.البته چیزی که مرا مجذوب کرد پیوند دادن این موضوع به ریاضیات بود که ادامه ی خواندن را برایم بسیار هیجان انگیز کرده.به گمانم او را می توان پدر این جنبش manosphere نامید.در مورد خودکشی او هم شوربختانه نمی دانم،شما اگر می دانید خوشحال می شوم درباره اش بدانم.:e303:
یک نقل قولی هم دارد که از دید من بسیار گیرا است،البته بانوان سایت این را بر من ببخشایند:e105:
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/11/3.jpg
Alice
11-06-2013, 09:55 PM
درست است خردگرای گرامی.هم اکنون هم زمینه هایی برای پرداختن ِ فلسفه مانده....
این کاستی بیشتر به خاطر کمبود وقت است(شاید هم بهانه ای دروغین؟نمی دانم).
درست است، من از دستهی کسانی هستم که به فلسفه علاقهمندم ولی درست مانند
شما در این زندگی نوین و کار و بارهای فراوان و بیشمار گمان نمیکنم نیازی باشد که دیگر
در فلسفه تعمق کنیم. چراکه آماج یکم از فلسفهخوانی دریافت سازوکار هستی و کلانبینی
بوده است! ولی اگر بگوییم که فلسفه مرده است، سخن گزافی نگفتهایم. پیشرفت فند و تکنولوژی
و دانش، فلسفه را پس رانده و تا مرز انقراض پیش برده است. خیلی از گفتمانهای و رازهای
پیشین که فیلسوفان در آن تعمق و اندشکاوی میکردند امروزه پاسخ سادهای دارند. بزبان دیگر
امروزه دیگر برای "فهم" ساز و کار جهان بایسته نیست که فلسفه را از بر کنیم، بسنده است که
نگاهی گذرا به یافتههای کیهانشناسی و زیستشناسی و ژنتیک بیاندازیم.
undead_knight
11-07-2013, 06:26 AM
خب راستش من از هیچ فیلسوف یا حداقل کسی که خودش رو فیلسوف بدونه چیز مهمی نخوندم، به جز راسل که البته باز هم بیشترش در مورد خود فلسفه تحیلیش نبوده:)
بیشتر دیدگاه های فلسفیم رو از روی پسندیدن سیستم های فلسفی موجود و گاهی ترکیبشون دارم و در این حالت شاید به فیلسوفان مهمشون مدیون باشم:))
بنابراین لیست من اینها میشه:
هیوم و بعد راسل(که توی لیست نیست) که به نظر راسل بیشتر توی کمپ تجربه گراهاست هرچند که فلسفه خودش رو(تا حدی به حق) کاملا متفاوت از پیشینیان میدونه، چون نیازی نیست که برای حل مسائل فلسفیش یک سیستم فلسفی برای توضیح کل جهان داشته باشه:))
کانت به خاطر انتقادش از عقل یا تجربه گرایی محض.
و سارتر، البته با تاثیر غیر مستقیمش روی کامو.
در کل اصولا از دید من نیازی نیست که ما فیلسوف خاصی رو مد نظر داشته باشیم چون حتی سیستم های فسلفی که نتیجه فعالیت فیلسوفان بسیاری هستند باز هم ممکنه در پذیرششون به عنوان یک سیستم کامل و به تنهایی مشکل باشه.
undead_knight
11-07-2013, 06:50 AM
خب از اونجایی که شهریار عزیز بار کامو رو روی دوش من انداخت یک سری توضیحات کوچیکی میدم که اگر نیاز بود و کسی علاقه مند بود گسترشش بدم.البته در این مورد داریوش عزیز هم اطلاعات مناسبی داره.
اول اینکه با وجود اینکه کامو دو کتاب نسبتا فلسفی به نام های "افسانه سسیفس" و "یاغی" داره، نمیشه گفت که حتی خود کامو خودش رو فیلسوف میدونه، در واقع کامو کسی هست که اندیشه های فلسفی زیادی داره(که خیلی ها دارند) ولی سیستم فلسفی جدید رو ایجاد نکرده(که البته از ارزش کارش کم نمیکنه).
کاری که کامو میکنه این هست که دیدگاه های فسلفی(بیشتر به صورت تاریخی) تحلیل میکنه و از دل اونها دیدگاه فلسفی خودش رو نشون میده.
حتی در مور دآبوردیسم نمیشه گفت کامو بنیان گذارش هست ولی کسی هست که در منجسم کردن و تکمیل کردن و شفاف سازیش میشه گفت نفر اول بوده.
در فلسفه آبزورد تقریبا همه چیز در مورد انسان هست(که شاید بشه گفت در این نقطه با پازیویتیست ها اشتراک داره)،اول در مورد رابطه انسان و جهان پیرامونش و دوم در مورد رابطش با سایر انسان ها.
اصلی ترین و چکیده ترین چیز در فلسفه آبزورد که دلیل نام گذاریش هم هست،ستیز بین انسانی هست که همواره دنبال معناست و جهانی که بی معناست(نه لزوما مطلقا، بلکه برای توانایی انسان)،آین وضعیت آبزورد یا طنزآمیز(و در عین حال بی معناست).
با این حال فلسفه آبزورد انسان رو تشویق میکنه که به جهان معنای شخصی بده.
زندگی رو ارزشمند میدونه، نه فقط زندگی خودمون بلکه زندگی دیگران رو هم همینطور میبینه.
به راه میانه(یا به قول خود کامو راه یونانی ها!) باور داره،یعنی پذیرش منطق و بی منطقی در کنار هم.(البته فکر میکنم این طور خلاصه گفتنش یکم مفهوم رو اشتباه منتقل میکنه)
با همین ویژگی ها تقریبا اکثر دیدگاه ایدولوژیک رو هم میشه تحلیل کرد.
اگر مایل بودید که چرا آبزوردیسم این دیدگاه ها رو ابراز میکنه بگید توضیحات کامل تر بگم.
folaani
11-07-2013, 07:34 AM
آخی دلم واسه نیچه خیلی میسوزه.
مرد خوبی بود.
Mehrbod
11-07-2013, 09:52 PM
ولی اگر بگوییم که فلسفه مرده است، سخن گزافی نگفتهایم.
فلسفه = نگرش هماگ (کلی) و کلان به چیزها
پس تا زمانیکه چیزی برای اندیشیدن هست, فلسفه هم هست.
Alice
11-07-2013, 10:29 PM
فلسفه = نگرش هماگ (کلی) و کلان به چیزها
پس تا زمانیکه چیزی برای اندیشیدن هست, فلسفه هم هست.
نه دوست گرامی، این کرانمایی نوپای فلسفه است. برای نمونه کسی که
با نگرش به کلانجهان نگره از خود بیرون بدهد را فیلسوف میگوییم. اگرنه در
گذشته فلسفه به جوهر و عرض و واجبالوجود بالذات و... میگفتند! سخن
ما هم فلسفه به چم دومی بود که اینک دانستن فلسفهی یونان باستان یا
فلسفهی دکارت و "وجود مجرد" و... گرهای از دشواریهای ما و جهان نمیگشاید.
بیشتر بدرد هواداران فلسفه و تاریخ میخورد. برای نمونه کسی که با یافتههای
نوین و دانشیک امروز آشنا باشد سوادی به مراتب بیشتر و پرمایهتر اسپینوزا و
دکارت و ... دارد، برای همین هم یافتههای امروزین را به فلسفه برتری دادیم و
گفتیم که فلسفه مرده است.
پارسیگر
Mehrbod
11-07-2013, 10:34 PM
نه دوست گرامی، این کرانمایی نوپای فلسفه است. برای نمونه کسی که
با نگرش به کلانجهان نگره از خود بیرون بدهد را فیلسوف میگوییم. اگرنه در
گذشته فلسفه به جوهر و عرض و واجبالوجود بالذات و... میگفتند! سخن
ما هم فلسفه به چم دومی بود که اینک دانستن فلسفهی یونان باستان یا
فلسفهی دکارت و "وجود مجرد" و... گرهای از دشواریهای ما و جهان نمیگشاید.
بیشتر بدرد هواداران فلسفه و تاریخ میخورد. برای نمونه کسی که با یافتههای
نوین و دانشک امروز آشنا باشد سوادی به مراتب بیشتر و پرمایهتر اسپینوزا و
دکارت و ... دارد، برای همین هم یافتههای امروزین را به فلسفه برتری دادیم و
گفتیم که فلسفه مرده است.
پارسیگر
شاید, ولی آنچه فلسفه از دیرباز بوده همان نگاه کلان بوده که امروز بسیاریشان پاسخ یافتهاند و از همینرو نگرش ما فراخیده و چیزهای دیگری در پهنهیِ دید امان آمدهاند.
برای نمونه در گذشته نمیدانستند آیا اتم (ریزهیِ خُردناپذیر) هست یا نه, پس پیرامون آن میفلسفیدند; امروز که میدانند هست, پس جور
دیگری میفلسفند: آیا این ریزگان پدید هم میایند؟ آیا بود ریزگان باشنُما (virtual particles) از بودن جهانهایِ همروند میگوید؟ ...
امروز هم دانش به اینکه آب در ١٠٠° جوش میاید یک رخکرد دانشیک است, ولی اینکه چرا
جوش میاید و چرا مولکولهایِ آب اینگونه میاندرکنند (نگاه کلان) و ... یک پرسمان فلسفیک مانده: مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D9%86%D9%87%D8%A7%D 8%AF%DA%AF%DB%8C-supervenience-principle-1045/)
پارسیگر
Philo
11-08-2013, 12:08 AM
نمی شود پشت سر هم کتاب های فیزیک و شیمی و زیست شناسی و اقتصاد و ... (علوم) خواند و نپرسید که "روش های به کار رفته در این کتاب ها چقدر موجه/معرفت بخش هستند؟". فلسفه ستیزان علم پرست هر چقدر هم که بخواهند از فلسفه/فلسفی نامیدنِ فعالیت ها و گفته ها و نوشته هایی که برای پاسخ به آن سوال شکل گرفته از خود اکراه نشان دهند، باز نمی توانند به آن ها علم/علمی بگویند. همین به سادگی نشان می دهد که برای جوینده حقیقت علم کافی نیست و حس کنجکاوی انسان را فرونمی نشاند.
حتی اگر بخواهید به شیوه پوزیتیویست های منطقی معرفت شناسی را هم مهمل بخوانید، نمی توانید از فعالیت لزوما غیر علمی ای که شما را به چنین نتیجه ای می رساند بی نیاز باشید. رد "غیر علم" با "علم" ممکن نیست.
Mehrbod
11-08-2013, 12:42 AM
نمی شود پشت سر هم کتاب های فیزیک و شیمی و زیست شناسی و اقتصاد و ... (علوم) خواند و نپرسید که "روش های به کار رفته در این کتاب ها چقدر موجه/معرفت بخش هستند؟". فلسفه ستیزان علم پرست هر چقدر هم که بخواهند از فلسفه/فلسفی نامیدنِ فعالیت ها و گفته ها و نوشته هایی که برای پاسخ به آن سوال شکل گرفته از خود اکراه نشان دهند، باز نمی توانند به آن ها علم/علمی بگویند. همین به سادگی نشان می دهد که برای جوینده حقیقت علم کافی نیست و حس کنجکاوی انسان را فرونمی نشاند.
حتی اگر بخواهید به شیوه پوزیتیویست های منطقی معرفت شناسی را هم مهمل بخوانید، نمی توانید از فعالیت لزوما غیر علمی ای که شما را به چنین نتیجه ای می رساند بی نیاز باشید. رد "غیر علم" با "علم" ممکن نیست.
:e00e:
خود اینکه چگونه به شناخت و دانش رسیدهایم هم یک دانش است: شناختشناسی
ولی آن چسبی که همهیِ این دانشها را به هم میچسباند میشود فلسفه; اینکه رنگ چیست میشود گیتیگ و شیمیک, اینکه دگرسانی میان سرخ و سبز چیست میشود روانشناسی, اینکه
چرا طبیعت یاختههایِ چشم و دریافت ذهنی جانداران را جوری فرگردانیده که واکنش به رنگ سرخ و سبز اشان دگرسان باشد میشود روانشناسی فرگشتیک, اینکه چرا در بیشتر
کشورها از رنگ سرخ و سبز در چراغ قرمزها بهرهمیگیرند, ولی در ژاپن و چند کشور دیگر از سرخ و آبی (ِ رو به سبز), میشود همبودشناسی (و زبانشناسی!), ولی آنچه
همهیِ اینها را هم کنار آورده و چسبانیده و نمونهوار میپرسد: «آیا همان رنگی که من در ویر خودم از سرخی میبینم, یکسان با همان چیزیست که تو در ویر خودت از سرخی میبینی؟» میشود فلسفه.
پارسیگر
Alice
11-08-2013, 12:53 AM
شاید, ولی آنچه فلسفه از دیرباز بوده همان نگاه کلان بوده که امروز بسیاریشان پاسخ یافتهاند و از همینرو نگرش ما فراخیده[1] و چیزهای دیگری در پهنهیِ[2] دید امان آمدهاند.
نه! فلسفه در دیرباز نگاه کلان به هستی نبوده و در هر زمانهای یکجور کراننمایی میشده است.
برای نمونه در باستان فلسفه چم بسیار فراتری داشت و هرکسی در هر زمینهای که دست به اندیشه
میبرد را فیلسوف میخواندند و هر دانشی شاخهای از فلسفه بود. (برای نمونه این بخشبندی
در یونان باستان به دو فلسفهی تئوریک و عملی بوده است) دیرترها هم چم فلسفه را مرزمند کردند و
برای آن با دانش آروینی خطی کشیدند! برای نمونه دیروز که صدرالمتالیهن نگرهی حرکت در جوهر را
بررسی میکرد فلسفهچینی میکرد ولی امروز حرکت یکی از شاخههای "علم" است و نه فلسفه!
اکنون هم بکسی که در سازوکار گیتی اندیشه کند و نگره هم بدهد فیلسوف میگویند. ولی باز هم
بگویم که فلسفهای که من از آن سخن بردم فلسفه به چم اندیشهورزی در گسترهی فراخ گیتی نبوده،
فلسفهی چندین سده پیش بود که امروزه کاربرد آنچنانی ندارد!
همچنین این گفتمان را میتوانید در جُستار "فلسفه چست" ادامه بدهید.
نمی شود پشت سر هم کتاب های فیزیک و شیمی و زیست شناسی و اقتصاد و ... (علوم) خواند و نپرسید که "روش های به کار رفته در این کتاب ها چقدر موجه/معرفت بخش هستند؟"
من که درنیافتم روی سخن شما با من بود یا نه، ولی گفتمان من روی متدشناسی نبود! روششناسی
گفتمان جدایی است که در زمینهی فلسفهی تحلیلی و ... بکار میرود و پیوندی به فلسفهی قدیم ندارد!
اگر فردید شما این بود که برای رسیدن به معرفت باید دست به گریبان فلسفه شد سخن درستی است،
ولی فلسفهی "معرفتشناسی" که راه رسیدن به شناخت را نشان بدهد. برای نمونه مزدائیک فلسفه
است، چراکه با روشهای معتبر (قیاس ارستویی و ...) کار میکند. در این کراننمایی، فلسفه را شاخهای
از شناخت که بروی فرنودهای آشکاره و صرفا عقلانی تکیه میکند را میگویند. وانگهی من از ماهیت
"فلسفه" سخن گفتم نه فلسفه تحلیلی یا غیره و ذلک. یا بزبان دیگر فلسفهای که من گفتم مرده است با
هستی سروکار داشت نه روشهای هستیشناسی.
کراننمایی = تعریف ؛ کرانه نمایی کردن
آشکاره = بدیهی
پارسیگر
Philo
11-08-2013, 01:47 AM
من که درنیافتم روی سخن شما با من بود یا نه، ولی گفتمان من روی متدشناسی نبود! روششناسی
گفتمان جدایی[7] است که در زمینهی فلسفهی تحلیلی و ... بکار میرود و پیوندی به فلسفهی قدیم ندارد!
اگر فردید[8] شما این بود که برای رسیدن به معرفت باید دست به گریبان فلسفه شد سخن درستی است،
ولی فلسفهی "معرفتشناسی" که راه رسیدن به شناخت را نشان بدهد. برای نمونه مزدائیک[9] فلسفه
است، چراکه با روشهای معتبر (قیاس ارستویی و ...) کار میکند. در این کراننمایی[1]، فلسفه را شاخهای
از شناخت که بروی فرنودهای[10] آشکاره[11] و صرفا عقلانی تکیه میکند را میگویند. وانگهی من از ماهیت
"فلسفه" سخن گفتم نه فلسفه تحلیلی یا غیره و ذلک. یا بزبان دیگر فلسفهای که من گفتم مرده است با
هستی سروکار داشت نه روشهای هستیشناسی.
کراننمایی = تعریف ؛ کرانه[12] نمایی کردن
آشکاره = بدیهی
حدس می زدم که روی سخنم با شما نباشد! و حال که می گویید برای یک "غیر علم" به نام معرفت شناسی ارزش قائلید مطمئن شدم. برای همین هم نقل قولی نیاوردم، اما شما در ابتدا جوری سخن گفتید که گویا با داشتن علم از هر آموخته دیگری بی نیازیم، و باسوادتر (=دانستن علوم بیشتر صرفا از لحاظ حجمی) بودن ماها را به رخ دکارت کشیدید، اما توجه نکردید که دکارت خودش معرفت شناس و روش شناس بود، و توجه نکردید که مطالعه تاریخ معرفت شناسی (که خودش از یونان باستان و به خصوص رساله ته تتوس افلاطون آغاز می شود)، خودش بخش مهمی از راهِ مطالعه معرفت شناسی است.
Alice
11-08-2013, 02:13 AM
توجه نکردید که دکارت خودش معرفت شناس و روش شناس بود..
من خودم از دستهی کسانی هستم که هیچ گیری روی "علم" و "غیر علم" ندارم و هیچ
کجا یادم نیست که گفته باشم بهمان ایدهپرداز نگرههای علمی نمیدهد. یکی دو بار هم
به دوستانی که فلسفهی پوپر را از بر میکردند خرده گرفتم! دیگر اینکه چندین بار هم گفتم
که فلسفهی قدیم "آنچنان" بدرد بخور و گرهگشا نیست، آنهم به چم فلسفهای که Mehrbod
کراننمایی کرد که دریافت کلان از هستی باشد. (چون من هم از فلسفه چنین تعریفی دارم)
دیگر اینکه همین بالا هم روششناسی یونان باستان و ... را شالودهی مزدائیک و دیگر دانشها
خواندم.
وانگهی فلسفه امروزی یا تحلیلی، با هستی سروکار ندارد، با "معرفت" و راه رسیدن به شناخت
از هستی سروکار دارد که سخن من به سوی خود هستی و هستیشناسی میرفت.
پارسیگر
Rationalist
11-08-2013, 05:37 PM
توصیف او از تاثر و تصور، و بی معنی نامیدن تصوارتی که هیچ جزیی از آن ها، ما به ازایی در تاثرات ندارند، منطقا نتیجه می دهد که کلمات کلیدی متافیزیک، و احتمالا همه چیزهایی که شما بدیهیات عقلی می نامید، بی معنا هستند. برای نقد نتیجه باید به همین توصیف ها و تعریف ها و اصول انتقاد کرد.
:e303::e402:
یک سیستم فلسفی کامل؛ باید توانایی تبیین جهان را در پاسخگویی به مسایل گوناگون داشته باشد.
من بر درخشش فلسفه هیوم بر ابطال متافیزیک و برهان های خداشناسی سخنی مخالفی ندارم؛ اما با رفتن در اعماق این سیستم فلسفی در تبیین ادراکات اساسی تر؛ به دنیایی تماما توهم و خالی از فربود می رسیم که جالب آنکه همچنان ((ما)) یی وجود دارد تا این توهم را ادراک نماید!
هیوم خود را فیلسوف می دانسته و با غروری اعجاب آور؛ تنها سیستم فلسفی خود را برتر می دانسته است؛ اما آیا با این فلسفه؛ حتی "فربودگرایی" را که مرز میان شکاکیت کامل با فلسفه می باشد را هم
ویران نکرده ایم؟ در این صورت "فربود" چه معنایی در اندیشه فلسفی ما پیدا می کند؟! و اساسا " فلسفه" برایمان معنایی دارد؟
Rationalist
11-08-2013, 05:56 PM
برایم بسیار جالب و گیراست که همچنان بر سر چیستی فلسفه هم؛ گفتگو و جدل در جریان است!!!
به زودی حاصل تعریف و تبیین جدید خود از فلسفه را د ر جستار "فلسفه چیست" خواهم نگاشت! و البته همان تعریف جدید هم؛ با گفتمان و دیالکتیک، قابل دگرگونی می باشد.
اگر دوستانی هم اساسا مخالف تعریف واژه ای چون "فلسفه" هستند؛ بیان نگر مخالفشان موجب شادمانی من است.
:e303::e420:
Mehrbod
11-08-2013, 06:04 PM
برایم بسیار جالب و گیراست که همچنان بر سر چیستی فلسفه هم؛ گفتگو و جدل در جریان است!!!
به زودی حاصل تعریف و تبیین جدید خود از فلسفه را د ر جستار "فلسفه چیست" خواهم نگاشت! و البته همان تعریف جدید هم؛ با گفتمان و دیالکتیک، قابل دگرگونی می باشد.
اگر دوستانی هم اساسا مخالف تعریف واژه ای چون "فلسفه" هستند؛ بیان نگر مخالفشان موجب شادمانی من است.
:e303::e420:
آنجا هم زمان دورریخته بودید, فلسفه همین نگاه کلان به چیزهاست که گفتیم, نیاز به این اندازه گفتمان نداشت (;
Alice
11-08-2013, 10:42 PM
برایم بسیار جالب و گیراست که همچنان بر سر چیستی فلسفه هم؛ گفتگو و جدل در جریان است!!!
من که در جُستار "فلسفه چیست" نبودم و در جریان گفتگوهایتان نیستم، ولی گمان نمیبرم گفتمان
پیرامون چیستی فلسفه آنچنان هم پیچیده باشد. ما و کاربر Mehrbod هم نگرستیزی دراین باره نداشتیم،
میان دیدگاهمان گرهی کوچکی بود که گشوده شد.
پارسیگر
Rationalist
11-09-2013, 03:50 PM
آلیس و Mehrbod
شکیبا باشید!!!:e402:
Alice
11-09-2013, 04:01 PM
@آلیس (http://www.daftarche.com/member.php?u=286) و @Mehrbod (http://www.daftarche.com/member.php?u=14)
شکیبا باشید!!!
ما همیشه شکیبا بوده و هستیم.
Rationalist
11-11-2013, 08:00 PM
رای من به سقراط بر میگردد به همان الهام بخشی نگاه او، نگرش پویای او به اخلاق، Irony و دیالکتیک؛
اگر امکان دارد؛ بیشتر و دقیق تر توضیح دهید.:e303:
من در فلسفه و انتخاب دستگاه فلسفی هنوز نوآموز هستم و تا مرحلهیِ آمادگی برای همآوردی راه درازی در پیش دارم !!
من هم هنوز خود را دچار فقر فلسفی می یابم:e402:
امیدوارم بتوانید دستگاه فلسفی خودتان را به گونه ای کامل تر و شامل تر از فیلسوفان گذشته بنا نمایید.
Rationalist
11-11-2013, 08:08 PM
در باورهای من که فیلسوف ویژهای هنایش[1] نداشت، ولی افزون بر سوکرات از کامو هم خوشم میاید،
دکارت را هم دوست دارم.
انگیزهی من از گزینش سوکرات فلسفهی یونان باستان بود که دوران تلایی آن زمان همیشه برای من
حال و هوای مرموز و دوستداشتنی دارد. وانگهی به فلسفهی اسلامی از همه بیشتر چیرگی دارم! :))
این افرادی که نامشان را بردید؛ فتو مدل نبوده اند، که صرفا چنین بنگارید که دوستشان دارید یا خوشتان می آید!
لطفا دقیق تر توضیح دهید که چه ویژگی هایی در فلسفه ی آنها نظرتان را جلب کرده و بدان باورمندید؟
Rationalist
11-11-2013, 08:25 PM
شناختن یک چیز (دانایی) برابر است با توانایی تعریف کردن آن چیز، و ما همه چیز را از قبل می دانسته ایم و فقط باید به روشی (دیالکتیک) این آگاهی را "بزاییم"،
شما خودتان به این جملات باور دارید؟ و توانایی دارید آنها را برایم تبیین نمایید؟!
و نیز دلایل اهمیت روش دیالکتیک او در کشف حقیقت نیز بر من چندان روشن نیست. چرا برایتان روشن نیست؟ من "دیالکتیک سقراطی" را یکی از بهترین روش های فلسفیدن و آموختن می دانم.
همچنین باور دارم که ما نباید بیهوده زمان و انرژی خود را صرف بررسی های تاریخی پیرامون شناسایی سخنان سقراط واقعی نماییم؛ بلکه باید اساسا، خود سخنان و اندیشه ها را به زیرِ تیغِ نقدِ خرد بگذاریم.
Agnostic
11-11-2013, 08:26 PM
چند کتاب درباره فلسفه خوانده ام . هر فیلسوفی حرف های قشنگی زده و حرف هایی هم زده بود که با آن موافق نبودم. بنا بر این از اکثر فیلسوفانی که درباره شان خواندم کسب دانش کرده ام .
همچنین در لیست فیلسوفانی معروف جایشان خالی است:
جان لاک، بنتام، ولتر و...
Rationalist
11-11-2013, 10:03 PM
درست است خردگرای گرامی.هم اکنون هم زمینه هایی برای پرداختن ِ فلسفه مانده.مانند اخلاقیات،مرگ و دیگر موارد.اما به طور مثال فرگشت اکنون بسیاری از ساز و کار های اجتماعی را برای ما به خوبی توضیح می دهد.بدون شک نیچه اگر اکنون می زیست می توانست نظریات بسیار پخته تری را نسبت به زمان خود اش بدهد.فیزیک خود اش به تنهایی پاسخی محکم برای برهانهای دری وری ِ خداباوران است.حتی اکنون نروساینس تمام سازو کار ",عاشق شدن" را برای شما در یک پژوهش نشان می دهد.ما اکنون بسیار بیش از گذشته از ساختار مغز و کارایی اش می دانیم.بیولوژی قادر به توضیح اکثر رفتار های ما است.اما با این همه درست است که اگر تلاش های با ارزش پیشینیان و فیلسوفان نبود هرگز به چنین جایگاهی نمی رسیدیم.به گمان من اکنون با این حجم عظیم اطلاعات در دنیای اینترنت هرکسی اگر ذره ای هوش داشته باشد می تواند چندین برابر یک فیلسوف 500 سال پیش بداند و اتفاقا نظریاتش هم چون بر پایه ی فکت های علمی است بسیار قابل اتکار تر است.اما قبول دارم که برای نگاهی ژرف و تخصصی باید بر فلسفه ی پیشینیان اشراف کاملی داشت،اما دنیای امروز دانستن ِ همه چیز است
اگر تمایل به گفتگو در این موضوع را دارید؛
لطفا ابتدا مطالب این جستار (http://www.daftarche.com/showthread.php?t=1208&goto=newpost)، و سپس مقاله ای را که در آنجا پیوست نموده ام را مطالعه کنید.
سپس شفاف و دقیق؛ نقد هایتان را بر نگرش من بیان نمایید. :e303:
به خوبی می دانید در دنیای امروز دست کم تا 30 سالگی تمام انرژی و وقت انسان صرف آموختن می شود.از آموختن زبان های بیگانه بگیرید تا رسیدن به بالاترین درجه های آموزش عالی،دست آخر هم باید به فکر جیب مبارک باشید چراکه:"فکر نان کن که خربزه آب است."به همین دلیل من ترجیح می دهم اولویت زندگی ام را بر پایه ی علم بگذارم تا دیرتر که فرصت یافتم مفصل به فلسفه بپردازم.
همانطور که اگر به شما بگویند که سازوکار حرکت اتومبیل چیست نمی روید بخوانید که گالیله 400 سال پیش چه کرده،یحتمل یک کتاب دینامیک باز خواهید کرد و فورا جواب را در عرض چند دقیقه خواهید داد.
این کاستی بیشتر به خاطر کمبود وقت است(شاید هم بهانه ای دروغین؟نمی دانم).
این می شود همان غرق شدن در روزمرگی!
شاید در شرایطی خاص مجبور باشید موقتا کسب درآمد و تخصص یافتن را در اولویت بیشتری نسبت به مطالعه فلسفه قرار دهید؛ اما به نگر من یک نظام فکری شامل و کامل؛ نیازمند یک فلسفه پرقدرت نیز می باشد. به گونه ای که در زندگی جریان داشته و اهداف و اعمال ما را به روشنی معنا و جهت ببخشد.
به باور نیچه عده ای برای فرماندهی به دنیا آمده اند و عده ای برای پیروی.نیچه در جایی (به گمانم غروب بت ها) هم به شدت یهودیان می تازد که آن هم به هیچ روی پسندیده نیست و از دید من قضاوت بر پایه ی نژاد کاری مذموم و نا پسند است
یعنی از اندیشه نیچه چنین برداشت کرده اید که او بر مبنای نژاد و قدرت ناعادلانه؛ انسان ها را ارزش گذاری کرده است؟
در بحث تبارشناسی اخلاق هم جایی به این می پردازد که اساسا واژهایی که ما امروز داریم مانند "نیک" و خوب و اینها همگی به توصیف قدرتمندان در گذشته باز می گردد چنانکه من یادم هست جایی "درستی" و "نادرستی" را هم بر همین مبنا می داند
!!!
امکانش هست به طور دقیق تر نام کتاب و بخشی از آن را که چنین نگرشی را ابراز داشته است؛ بیان نمایید؟
در مورد خودکشی او هم شوربختانه نمی دانم،
واینینگر کسی بوده که به سرعت چندین زبان را آموخته و دکترا گرفته است؛ برایم مشکل است باور کنم که صرفا به خاطر افسردگی خودکشی کرده باشد!
demeter
11-11-2013, 10:10 PM
فلسفه جملات قصار نیست ، یا جملات قشنگ آنها که هر جا بیشتر جواب می دهد تنگ نوشته شان میزنند .
فلسفه به هیچ مکتبی خدمت نمی کند ، فلسفه همان اندیشیدن است و در واقع همان " تاریخ فلسفه " است .
هنگامی که کسی می پرسد فلسفه به چه کار می آید ، پاسخ باید ستیزه جویانه باشد ،
چرا که پرسش کنایه آمیز و نیش دار است .
فلسفه نه به دولت خدمت میکند و نه ب کلیسا ، که هردو دغدغه های دیگری دارند .
فلسفه به خدمت هیچ قوه مستقری در نمی آید . کار فلسفه ناراحت کردن است .
فلسفه ای که هیچ کس را ناراحت نکند و با هیچ کس ضدیت نورزد فلسفه نیست .
کار فلسفه آزردن حماقت است ، فلسفه حماقت را به چیزی شرم آور تبدیل می کند .
فلسفه کاربردی ندارد جز افشا کردن پستی های اندیشه در تمامی اشکالش .
آیا جز فلسفه رشته ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری ها ، هر خاستگاه و هدفی
که داشته باشد همت گماذد ؟
از متن کتاب نیچه و فلسفه - ژیل دلوز
Rationalist
11-16-2013, 03:49 PM
راسل بیشتر توی کمپ تجربه گراهاست هرچند که فلسفه خودش رو(تا حدی به حق) کاملا متفاوت از پیشینیان میدونه، چون نیازی نیست که برای حل مسائل فلسفیش یک سیستم فلسفی برای توضیح کل جهان داشته باشه
قسمت برجسته شده را درنیافتم!
اساسا کسی که سیستم فلسفی مستقل نداشته باشد را، چگونه باید فیلسوف بنامیم؟
undead_knight
11-17-2013, 01:12 PM
قسمت برجسته شده را درنیافتم!
اساسا کسی که سیستم فلسفی مستقل نداشته باشد را، چگونه باید فیلسوف بنامیم؟
نه اشتباه متوجه شدید، منظور این نیست که سیستم فلسفی نداره بلکه منظور این هست که برای حل یک مسئله فلسفی نیازی نیست که یک سیستم فلسفی برای توضیح خود جهان داشته باشه.
با مطالعه کمی که در این مرود ارم میدونم که منظور راسل تشبیه فلسفش به علومی مثل فیزیکی یا شیمی بوده،در این علوم اگر ما بخوایم مسئله ای رو حل کنیم نیازی نیست به همه چیز فیزیک آگاهی داشته باشیم یا مثلا فیزیک نوینی طراحی کنیم، بلکه کافی هست در اون بخش که مد نظر ماست داده ها و فرمول های مرود نظر رو داشته باشیم.
Rationalist
11-18-2013, 11:19 AM
اگر مایل بودید که چرا آبزوردیسم این دیدگاه ها رو ابراز میکنه بگید توضیحات کامل تر بگم.
حتما مایل هستم!
در فلسفه آبزورد، انسان خودش و از دیدگاه خودش، زندگی را معنا می دهد؟
به این مفهوم که یک" هدف کلی" و "ارزش اساسی" در این فلسفه برای انسان تعریف نمی شود؟
Rationalist
11-18-2013, 11:25 AM
آخی دلم واسه نیچه خیلی میسوزه.
مرد خوبی بود.
چرا؟!
undead_knight
11-18-2013, 12:11 PM
حتما مایل هستم!
در فلسفه آبزورد، انسان خودش و از دیدگاه خودش، زندگی را معنا می دهد؟
به این مفهوم که یک" هدف کلی" و "ارزش اساسی" در این فلسفه برای انسان تعریف نمی شود؟
دقیقا،یعنای معنای زندگی انسان یک معنای شخصیه.
آها،نه ارزش و هدف فرق دارند،زندگی بی هدف ولی در عین حال ارزشمند تلقی میشه.
در واقع در فلسفه آبزورد به این میپردازیم که موجودیت انسان باشعور در تقابل با جهان فاقد شعور، آبزورد رو پدید میاره و در عین حال خودکشی یا مرگ پاسخی با این تضاد نیست و تنها راه مقابله(و نه پیروزی)بر این تضاد زندگی کردنه و از این دید زندگی،چه زندگی ما(در درجه اول) و چه زندگی دیگران ارزشمند تلقی میشه.
Rationalist
11-22-2013, 08:32 AM
چند کتاب درباره فلسفه خوانده ام . هر فیلسوفی حرف های قشنگی زده و حرف هایی هم زده بود که با آن موافق نبودم. بنا بر این از اکثر فیلسوفانی که درباره شان خواندم کسب دانش کرده ام .
از کدام فیلسوف بیش از دیگر فلاسفه الهام گرفته اید؟ و چرا؟
همچنین در لیست فیلسوفانی معروف جایشان خالی است:
جان لاک، بنتام، ولتر و...
اگر بیشتر دقت داشتید و سپس می نگاشتید؛ به گمانم چنین سخن کودکانه ای نمی گاشتید!
لازم است توضیح دهم چرا؟
Rationalist
11-22-2013, 09:27 AM
فلسفه همان اندیشیدن است و در واقع همان " تاریخ فلسفه " است .
"اندیشیدن" با "تاریخ فلسفه" دگرسانی دارد.
فلسفه ای که هیچ کس را ناراحت نکند و با هیچ کس ضدیت نورزد فلسفه نیست .
کار فلسفه آزردن حماقت است ، فلسفه حماقت را به چیزی شرم آور تبدیل می کند .
فلسفه کاربردی ندارد جز افشا کردن پستی های اندیشه در تمامی اشکالش .
چه لزومی دارد که یک "سیستم فلسفی" ناراحت کننده و آزار دهنده حماقت باشد؟ آنجا که حتی مفاهیمی چون "ناراحتی" و "حماقت" در آن معنا می یابند.
demeter
11-22-2013, 06:45 PM
"اندیشیدن" با "تاریخ فلسفه" دگرسانی دارد.
چه لزومی دارد که یک "سیستم فلسفی" ناراحت کننده و آزار دهنده حماقت باشد؟ آنجا که حتی مفاهیمی چون "ناراحتی" و "حماقت" در آن معنا می یابند.
در معنای خود فلسفه ، فلسفه همان تاریخ فلسفه است از این حیث که که اندیشه در یک معنای واحد به دست اندیشمندان ورز داده می شود و در رودخانه تاریخ سیلان است . که البته قرار نیست
حقیقت عالم از آن بدست بیاید ؛ کار فلسفه شخم زدن در زمین است است نه کاشتن چیزی که محصول دهد .
اصولا یکی از زوایای فلسفه آزردن حماقت است که در تاریخ باعث شده فلسفه تکفیر شود که البته در اینجا با روش نیچه ای گفته شده :e404:
نظر سنجی شما هم من متوجه نمی شوم . الهام گرفتن از کدام فیلسوف اما بیشتر کسانی که پست دادن در این مورد متوجه شدن که
کدام را بیشتر دوست دارید ؟ مگر فوتبالیست هستند فیلسوف ها
یا اینکه به معنای پارادایم فکری منظور شما بوده که به هر حال توضیح بدهید که این نظر سنجی بر چه پایه ای است .
از فلاسفه اسلامی هم چند مورد میذاشتید که انقدر یه طرفه قضاوت نکنید.
ما فلاسفه بزرگی داشتیم واقعن. چه تو دوران معاصر و چه توی فلاسفه قدیمی مثل ابوعلی سینا و بیرونی.
توی معاصر واقعن مطهری خیلی کار درسته و من خیلی بهش ارادت دارم. واقعن درود به روحش. پیشنهاد میکنم حتمن کتاباشو بخونید
Rationalist
11-26-2013, 05:27 PM
خودکشی یا مرگ پاسخی با این تضاد نیست و تنها راه مقابله(و نه پیروزی)بر این تضاد زندگی کردنه و از این دید زندگی،چه زندگی ما(در درجه اول) و چه زندگی دیگران ارزشمند تلقی میشه.
صرفا " زندگی کردن" جدا از کیفیت،انگیزه ها و اهداف آن چگونه می تواند برای "انسان روشنفکر " ارزشمند و با معنا باشد؟! در حالیکه در حالت عادی، زندگی بسیار غم انگیز و مسخره است.
Rationalist
11-26-2013, 06:07 PM
در معنای خود فلسفه ، فلسفه همان تاریخ فلسفه است از این حیث که که اندیشه در یک معنای واحد به دست اندیشمندان ورز داده می شود و در رودخانه تاریخ سیلان است . که البته قرار نیست
حقیقت عالم از آن بدست بیاید ؛ کار فلسفه شخم زدن در زمین است است نه کاشتن چیزی که محصول دهد .
در جستار "فلسفه چیست؟" به یکی از دوستان پاسخ داده ام که چرا مخالف برابر خواندن "فلسفه" با "تاریخ فلسفه" هستم. بسیاری از اندیشمندان به شکلی متفاوت اندیشه را ورز داده اند و مکتب فلسفی خودشان را داشته اند. پس کسی که بخواهد آزادانه و مستقل به فلسفه بپردازد و مکتب فلسفی خودش را به طور مستقل بنا نماید؛ بایسته است که در فلسفیدن، وابستگی به تاریخ فلسفه نداشته باشد.
اصولا یکی از زوایای فلسفه آزردن حماقت است که در تاریخ باعث شده فلسفه تکفیر شود که البته در اینجا با روش نیچه ای گفته شده
گویا به پاسخم دقت نکردید!
اینکه برای ما در بیشتر مواقع پرداختن به فلسفه موجب آزار حماقت می باشد؛ متفاوت است با اینکه آن را به عنوان یک گزاره سراسری صادر کنید.
مفهوم "حماقت" در مکاتب فلسفی گوناگون، ممکن است معانی گوناگونی نیز داشته باشد.
نظر سنجی شما هم من متوجه نمی شوم . الهام گرفتن از کدام فیلسوف اما بیشتر کسانی که پست دادن در این مورد متوجه شدن که
کدام را بیشتر دوست دارید ؟ مگر فوتبالیست هستند فیلسوف ها
یا اینکه به معنای پارادایم فکری منظور شما بوده که به هر حال توضیح بدهید که این نظر سنجی بر چه پایه ای است .
در دو پست نخست به روشنی توضیح داده ام! جدا از اینکه کدام فیلسوف نظر مرا بیشتر جلب کرده؛ خودتان از کدام فیلسوف بیشتر آموخته اید و اندیشه تان از او تاثیر گرفته است و چرا؟:e303:
demeter
11-26-2013, 07:25 PM
در جستار "فلسفه چیست؟" به یکی از دوستان پاسخ داده ام که چرا مخالف برابر خواندن "فلسفه" با "تاریخ فلسفه" هستم. بسیاری از اندیشمندان به شکلی متفاوت اندیشه را ورز داده اند و مکتب فلسفی خودشان را داشته اند. پس کسی که بخواهد آزادانه و مستقل به فلسفه بپردازد و مکتب فلسفی خودش را به طور مستقل بنا نماید؛ بایسته است که در فلسفیدن، وابستگی به تاریخ فلسفه نداشته باشد.
معنای این موضوع این نیست که همه برای یک فلسفه خدمت می کنند . بطور مثال فکر سیاسی یا مکتب های سیاسی از روی آسمان که نازل نشده مثلا برای لاک و ..
قبل تر ماکیاوللی سیاست دنیای جدید را توضیح داده و به همین صورت ادامه پیدا کرده . یا اینکه دکارت چطور یک پارادایم فکری معرفت شناسی که آن هم به نوع فکر قدیم نیز وصل است معرفی می کند .
اینکه حالا نیچه به طور مثال با زن ستیزی و ... اش حال می کنند و فکر هم می کنند فکر فلسفی است موضوع این سیر تاریخی نیست .
چنانکه درقرن جدید با گسترش فلسفه شاخه های گسترده ای شده که از شاخه های بزرگ تر به وجود آمده .
به هر حال من فلسفه را هگلی می بینم و فکر فلسفی مستقل را باید تعریف کنید تا ببینیم منظور شما چیست چون من فکر می کنم در معنای تاریخ فلسفه به توافق نرسیدیم .
گویا به پاسخم دقت نکردید!
اینکه برای ما در بیشتر مواقع پرداختن به فلسفه موجب آزار حماقت می باشد؛ متفاوت است با اینکه آن را به عنوان یک گزاره سراسری صادر کنید.
مفهوم "حماقت" در مکاتب فلسفی گوناگون، ممکن است معانی گوناگونی نیز داشته باشد.
در دو پست نخست به روشنی توضیح داده ام! جدا از اینکه کدام فیلسوف نظر مرا بیشتر جلب کرده؛ خودتان از کدام فیلسوف بیشتر آموخته اید و اندیشه تان از او تاثیر گرفته است و چرا؟:e303:
به هر حال اگر با فلسفه کشتی بگیرید یک فیلسوفی از ساختار فکری اش لذت بیشتری خواهید برد . البته تمام فیلسوف ها در راهبرد
فلسفه تاثیری داشته اند کم و بیش .
من خودم را تا حدودی هگلی می دانم و در کل فیلسوفان آلمانی قرائت های جذابی برای من دارند .
م
undead_knight
11-27-2013, 04:48 AM
صرفا " زندگی کردن" جدا از کیفیت،انگیزه ها و اهداف آن چگونه می تواند برای "انسان روشنفکر " ارزشمند و با معنا باشد؟! در حالیکه در حالت عادی، زندگی بسیار غم انگیز و مسخره است.
اووم مسئله یخورده پیچیدست،زندگی به خاطر وضعیتی که بوجود میاره ارزشمنده و خب البته اینجا مسئله انسان روشنفکر نیست،مسئله انسان هست،هر انسانی.
در فسلفه آبزورد این وضعیت انسانی مشترک هست که روش پافشاری میشه،اینکه همه ما در برابر مرگ، در برابر ابدیت و در برابر جهان آسیب پذیریم،جهان فاقد فهم هست ولی ما دارای فهم هستیم و این وضعیت آبزورده،مردن فایده ای نداره چون این معادله رو حل نمیکنه،نه انسان تغییر میکنه و نه جهان.
آه البته زندگی دردآور هست،گاهی هم مسخره هست و غم انگیز ولی در عوض مقداری آزادی موجوده که در این جهنم انسان امپراطوری خودش رو برپا کنه(منظورم حکومت نیست،منظورم اهدافو علایق شخصیه)
Rationalist
11-27-2013, 07:00 PM
ما فلاسفه بزرگی داشتیم واقعن. چه تو دوران معاصر و چه توی فلاسفه قدیمی مثل ابوعلی سینا و بیرونی.
توی معاصر واقعن مطهری خیلی کار درسته و من خیلی بهش ارادت دارم. واقعن درود به روحش. پیشنهاد میکنم حتمن کتاباشو بخونید
هنگامی که شما گزینه آخر را انتخاب می کنید؛ یعنی اساسا فلسفه را بیخود می پندارید.
پس چرا دم از فلاسفه بزرگ(!) می زنید؟
کتاب های مطهری را هم سال ها پیش خوانده ام. نه تنها کارش درست نیست؛ بلکه اندیشه های فلسفی(اسلامی اش) سراسر ابهام و تناقض می باشد.
Rationalist
11-27-2013, 07:26 PM
معنای این موضوع این نیست که همه برای یک فلسفه خدمت می کنند . بطور مثال فکر سیاسی یا مکتب های سیاسی از روی آسمان که نازل نشده مثلا برای لاک و ..
قبل تر ماکیاوللی سیاست دنیای جدید را توضیح داده و به همین صورت ادامه پیدا کرده . یا اینکه دکارت چطور یک پارادایم فکری معرفت شناسی که آن هم به نوع فکر قدیم نیز وصل است معرفی می کند
اینکه مطالعه تاریخ فلسفه می تواند برای ما در فلسفیدن بسیار مهند باشد؛ فرنودی بر این نیست که بخواهید آن را برابر با خود فلسفه بپندارید!
دکارت روش شک ابزاری را خودش در فلسفه پایه گذاری کرد و از آن بنیادی ترین اصل فلسفه خود یعنی "من شک کننده" را استخراج نمود.
در سیر فلسفی خودم نیز، در گذشته با فلسفیدن در تنهایی خود، به بسیاری از اصول اساسی فلسفی رسیده بودم و بعد تر آگاه شده ام که برای مثال ارسطو ، دکارت یا فیشته همان
اندیشه های فلسفی مرا سال ها پیش بیان داشته اند.
چنانکه درقرن جدید با گسترش فلسفه شاخه های گسترده ای شده که از شاخه های بزرگ تر به وجود آمده .
منظورتان کدام شاخه های فلسفه است که در قرن جدید، شاخه های گسترده تری شده اند؟!
به هر حال من فلسفه را هگلی می بینم و فکر فلسفی مستقل را باید تعریف کنید تا ببینیم منظور شما چیست چون من فکر می کنم در معنای تاریخ فلسفه به توافق نرسیدیم .
به گمانم نیکو تر می نماید، مطالب این جستار (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/) را کامل مطالعه کنید.
من خودم را تا حدودی هگلی می دانم و در کل فیلسوفان آلمانی قرائت های جذابی برای من دارند .
نیک تر بود، فرنودتان را هم در انتخاب هگل توضیح می دادید.
Rationalist
11-27-2013, 08:02 PM
اووم مسئله یخورده پیچیدست،زندگی به خاطر وضعیتی که بوجود میاره ارزشمنده و خب البته اینجا مسئله انسان روشنفکر نیست،مسئله انسان هست،هر انسانی.
در فسلفه آبزورد این وضعیت انسانی مشترک هست که روش پافشاری میشه،اینکه همه ما در برابر مرگ، در برابر ابدیت و در برابر جهان آسیب پذیریم،جهان فاقد فهم هست ولی ما دارای فهم هستیم و این وضعیت آبزورده،مردن فایده ای نداره چون این معادله رو حل نمیکنه،نه انسان تغییر میکنه و نه جهان.
آه البته زندگی دردآور هست،گاهی هم مسخره هست و غم انگیز ولی در عوض مقداری آزادی موجوده که در این جهنم انسان امپراطوری خودش رو برپا کنه(منظورم حکومت نیست،منظورم اهدافو علایق شخصیه)
من از این زاویه تمایل دارم که به فلسفه آبزورد بپردازم! از زاویه دید فردی نقاد و پرسش گر که زندگی را در شکل روزمره آن غم انگیز و مسخره درمی یابد! چطور برای این فرد، صرفا "زندگی کردن" ارزشمند
می باشد؟
هنگامی هم که انسان در جهان بی معنا، خودش برای زندگی و جهان معنایی بیافریند؛ "مرگ" هم می تواند برای او معنا و یا هدف باشد.
demeter
11-27-2013, 08:24 PM
اینکه مطالعه تاریخ فلسفه می تواند برای ما در فلسفیدن بسیار مهند باشد؛ فرنودی بر این نیست که بخواهید آن را برابر با خود فلسفه بپندارید!
دکارت روش شک ابزاری را خودش در فلسفه پایه گذاری کرد و از آن بنیادی ترین اصل فلسفه خود یعنی "من شک کننده" را استخراج نمود.
در سیر فلسفی خودم نیز، در گذشته با فلسفیدن در تنهایی خود، به بسیاری از اصول اساسی فلسفی رسیده بودم و بعد تر آگاه شده ام که برای مثال ارسطو ، دکارت یا فیشته همان
اندیشه های فلسفی مرا سال ها پیش بیان داشته اند.
منظورتان کدام شاخه های فلسفه است که در قرن جدید، شاخه های گسترده تری شده اند؟!
به گمانم نیکو تر می نماید، مطالب این جستار (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/) را کامل مطالعه کنید.
نیک تر بود، فرنودتان را هم در انتخاب هگل توضیح می دادید.
تاریخ فلسفه به تعبیری "گایست" است و منظور من تاریخ فلسفه کاپلستون ، راسل یا راتلج نیست .
دکارت هم از درخت پدرش فلسفه خودش را که نچیده است ، قبل تر خودش به مطالعه پرداخته و در
جامعه ای زندگی کرده و خودش را در آینه روح زبان و مکان و مردم یک ملت دیده و زیسته ، اگر از بچگی
دکارت را می انداختید وسط جنگل هیچ پخی نمی شده .
شما دکارت هم بد فهمیده اید دکارت نه شکاک بود نه دوست داشت که به همه چیز شک کند بلکه
شک را هدف قرار داده بود تا subjectivity را اثبات کند . الان هم می دانیم که ایرادات زیادی دارد این"
cogito ergo sum " پس حرف بیخود هم زده اما ما که در عصر حاضر هستیم می فهمیم ، اما میخوانیم
که بدانیم و این مساله هم مهم است .
البته لازم به ذکر نیست که بعد از اون فیلسوفان بعدی آمدند و راه دکارت را ادامه و اصلاح کرده و کانت
و هگل و ... که ما در حال حاضر فلسفه علم ، اخلاق , تحلیلی و گستره فلسفه هم گسترش پیدا
کرده .
در خلوت خود فلسفیدن هم چیزی در نمی آید که شما همان اول باید می رفتید ارسطو می خواندید .
Mehrbod
11-27-2013, 08:28 PM
الان هم می دانیم که ایرادات زیادی دارد این"
cogito ergo sum " پس حرف بیخود هم زده اما ما که
درود,
"میاندیشم پس هستم", این چه ایرادی دارد؟
demeter
11-27-2013, 08:43 PM
درود,
"میاندیشم پس هستم", این چه ایرادی دارد؟
به طور خلاصه
دکارت می گوید می اندیشم ، همین جا من را پیش فرض گرفته و خودش را اثبات کرده است که البته کیرکگارد به این مساله اشاره کرد .
و همچنین مشخص نمی کند این اندیشه از کجا می آید و چطور می فهمد که این "من " اندیشیده است .
حالا به طور مثال هوسرل می آید از این "روش" دکارتی استفاده می کند که همان "معلق کردن" ἐποχή
است و نه اینکه حرف دکارت را تکرار کند .
Anarchy
11-27-2013, 09:01 PM
درود,
"میاندیشم پس هستم", این چه ایرادی دارد؟
Cogito ergo sum - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Cogito_ergo_sum#Criticisms)
Alice
11-27-2013, 09:26 PM
دکارت می گوید می اندیشم ، همین جا من را پیش فرض گرفته...
دورود
اصولا راهی برای فرار از شک رادیکال وجود ندارد؛ سرانجام ما ناگزیریم که اصولی را در
جایگاه واقعیت یقینی و بدیهی بپذیریم و فلسفهی خود را بر مبنای آن پی ریزی کنیم.
آیا راهی برای اثبات اصل کوژیتو و بطور کلی جهان خارج وجود دارد؟! بنظر من نه. :e058:
Mehrbod
11-27-2013, 09:26 PM
به طور خلاصه
دکارت می گوید می اندیشم ، همین جا من را پیش فرض گرفته و خودش را اثبات کرده است که البته کیرکگارد به این مساله اشاره کرد .
و همچنین مشخص نمی کند این اندیشه از کجا می آید و چطور می فهمد که این "من " اندیشیده است .
گزارهیِ فرزام آن هست: «میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم», که به یاد دارم مزدک گرامی
آنرا به گزارهیِ کوتاهتر «میگمانم, پس هستم», یا Dubito, ergo sum بهترانده بودند.
این میشود نخستین خشت ما در فرنودسار و نخستین چیزی که ما بُنمیداریم و روشنه, هر چیز خودآشکاری در
پایهایترین و خُردترین تراز خود سرانجام از باور میاید, نکته این است این باورش (فرایند باور کردن) را از کجا بیاغازیم, که از این
دیدگاه هیچ خُردهای به دکارت نمیشود گرفت, مگر همین بند افزودهیِ "میاندیشم", چه که گمانیدن خود برای هستیدن میبسندد.
پارسیگر
Alice
11-27-2013, 09:43 PM
مردن فایده ای نداره چون این معادله رو حل نمیکنه،نه انسان تغییر میکنه و نه جهان.
خب زیستن هم معادله را حل نمیکند! وقتیکه انسان در حصار جبر طبیعت گرفتار باشد و «مرگ» یگانه بُنبست
زندگی برای آرمانها و خواستههای آدمی باشد، چگونه باید باز پی گشودن معادلهی لاینحل دست و پا زد؟.
demeter
11-27-2013, 10:14 PM
دورود
اصولا راهی برای فرار از شک رادیکال وجود ندارد؛ سرانجام ما ناگزیریم که اصولی را در
جایگاه واقعیت یقینی و بدیهی بپذیریم و فلسفهی خود را بر مبنای آن پی ریزی کنیم.
آیا راهی برای اثبات اصل کوژیتو و بطور کلی جهان خارج وجود دارد؟! بنظر من نه. :e058:
بله به واقع دکارت هم در تلاش بود تا قرن های سیاه گذشته که اسکولاستیک بود
را از رخوت نجات دهد و فلسفه جدیدی پایه گذاری کند و مساله مهم همین جاست .
که البته بیکن هم تاثیر زیادی داشت و راه را هموار کرد .
گزارهیِ فرزام آن هست: «میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم», که به یاد دارم مزدک گرامی
آنرا به گزارهیِ کوتاهتر «میگمانم, پس هستم», یا Dubito, ergo sum بهترانده بودند.
این میشود نخستین خشت ما در فرنودسار و نخستین چیزی که ما بُنمیداریم و روشنه, هر چیز خودآشکاری در
پایهایترین و خُردترین تراز خود سرانجام از باور میاید, نکته این است این باورش (فرایند باور کردن) را از کجا بیاغازیم, که از این
دیدگاه هیچ خُردهای به دکارت نمیشود گرفت, مگر همین بند افزودهیِ "میاندیشم", چه که گمانیدن خود برای هستیدن میبسندد.
بله من خرده ای به دکارت از این حیث نگرفتم ، آغاز کردن دکارت هم یکی از مهمترین
اتفاق های تاریخی است که با رنسانس هم زمان شد .
بیشتر انتقادات به همانی که گفتم و اینکه بدیهیات را اینطور به کار می برد .
به طور مثال در رساله فلسفه اولی نتیجه می گیرد که خدا این فکر را در ذهن من کاشته است که خدایی است .
دکارت به ریاضی هم بسیار علاقه داشت و کاملا می توان رد پای آن را در فلسفه اش دید که چطور از استدلال های قیاسی بهره می برد .
Anarchy
11-27-2013, 10:16 PM
گزارهیِ فرزام آن هست: «میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم», که به یاد دارم مزدک گرامی
آنرا به گزارهیِ کوتاهتر «میگمانم, پس هستم», یا Dubito, ergo sum بهترانده بودند.
این میشود نخستین خشت ما در فرنودسار و نخستین چیزی که ما بُنمیداریم و روشنه, هر چیز خودآشکاری در
پایهایترین و خُردترین تراز خود سرانجام از باور میاید, نکته این است این باورش (فرایند باور کردن) را از کجا بیاغازیم, که از این
دیدگاه هیچ خُردهای به دکارت نمیشود گرفت, مگر همین بند افزودهیِ "میاندیشم", چه که گمانیدن خود برای هستیدن میبسندد.
پارسیگر
اینکه گفتی هم همونه :
Cogito ergo sum - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Cogito_ergo_sum#Other_forms)
The proposition is sometimes given as "dubito, ergo cogito, ergo sum". This fuller form was penned by the eloquent French literary critic, Antoine Léonard Thomas (http://en.wikipedia.org/wiki/Antoine_L%C3%A9onard_Thomas), in an award-winning 1765 essay in praise of Descartes, where it appeared as "Puisque je doute, je pense; puisque je pense, j'existe." In English, this is "Since I doubt, I think, since I think I exist"; with rearrangement and compaction, "I doubt, therefore I think, therefore I am", or in Latin, dubito, ergo cogito, ergo sum[g] (http://en.wikipedia.org/wiki/Cogito_ergo_sum#cite_note-16).A further expansion, "dubito, ergo cogito, ergo sum—res cogitans" ("…—a thinking thing") extends the cogito with Descartes' statement in the subsequent Meditation, "Ego sum res cogitans, id est dubitans, affirmans, negans, pauca intelligens, multa ignorans, volens, nolens, imaginans etiam et sentiens …", or, in English, "I am a thinking (conscious) thing, that is, a being who doubts, affirms, denies, knows a few objects, and is ignorant of many …"[h] (http://en.wikipedia.org/wiki/Cogito_ergo_sum#cite_note-18). This has been referred to as "the expanded cogito".[11] (http://en.wikipedia.org/wiki/Cogito_ergo_sum#cite_note-Kline1967-19)
در زمینه فلسفه که من زیاد چیزی حالیم نیست ، اما این رو از یک بحثی به خاطر دارم که گزاره صحیح ، "می اندیشم و هستم " هست !! یعنی تقدم زمانی/وضعیتی نمیشه به شک کردن یا اندیشیدن داد تا بعد از اون وجود رسید. بلکه همزمانی باید باشه !!
Mehrbod
11-27-2013, 11:26 PM
خب زیستن هم معادله را حل نمیکند! وقتیکه انسان در حصار جبر طبیعت گرفتار باشد و «مرگ» یگانه بُنبست
زندگی برای آرمانها و خواستههای آدمی باشد، چگونه باید باز پی گشودن معادلهی لاینحل دست و پا زد؟.
مرگ میتواند بُنبست هم نباشد, میدانیم امرداد و نامیرایی شدنی است.
زندگی هم نیازی به آماج ندارد, درست مانند خود اسپاش, که هر چیزی درون بستر اسپاش خود درون چیز دیگری است, ولی
خود اسپاش نمینیازد درون چیز دیگری باشد, بهمینسان آماجمندی همدر زندگی معنا میابد, ولی نه بر زندگی.
پارسیگر
Mehrbod
11-27-2013, 11:41 PM
در زمینه فلسفه که من زیاد چیزی حالیم نیست ، اما این رو از یک بحثی به خاطر دارم که گزاره صحیح ، "می اندیشم و هستم " هست !! یعنی تقدم زمانی/وضعیتی نمیشه به شک کردن یا اندیشیدن داد تا بعد از اون وجود رسید. بلکه همزمانی باید باشه !!
به دید من تنها بازی با واژهها است, نخست کُنش گمانش (گمانیدن) میاید, سپس فرجامِ هستومندی, اگرنه خود «و» هم نیاز به خواندن و رایانش دارد: Conditional (computer programming - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Conditional_(computer_programming))
هستی اینجا یک پرسمان شناختشناسیک است, اینکه ما «چگونه» میدانیم هستیم, که از این کوتاهتر نمیشود که نخست میگمانیم, سپس میفرجامیم
هستیم, اگرنه در فربود مور و مورچگان و دیگر جانوران پست هم هستند, ولی شناختی از هستی خود اشان ندارند که بخواهند این شناخت را بشناسند.
پارسیگر
undead_knight
11-28-2013, 05:01 AM
من از این زاویه تمایل دارم که به فلسفه آبزورد بپردازم! از زاویه دید فردی نقاد و پرسش گر که زندگی را در شکل روزمره آن غم انگیز و مسخره درمی یابد! چطور برای این فرد، صرفا "زندگی کردن" ارزشمند
می باشد؟
هنگامی هم که انسان در جهان بی معنا، خودش برای زندگی و جهان معنایی بیافریند؛ "مرگ" هم می تواند برای او معنا و یا هدف باشد.
هم باهات موافقم و هم مخالف،مثلا کسی که خودسوزی میکنه برای یک هدف سیاسی،از دید آبزورد این مرگ مشکلی نداره(چون مرگ در راستای هدفی هست که میشه براش زندگی کرد،برای خلاصی از آبزورد نیست).ولی مثلا کسی که خودکشی میکنه چون "از زندگی به تنگ اومده،از این موقعیت و از این جهان خسته شده"این نوع مرگ چون هیچ کمکی به حل مسئله تقابل جهان و انسان نمیکنه،این نوع مرگ فرار هست.
بنابراین خود مرگ به تنهایی نمیتونه هدف باشه مگر اینکه در راستای هدفی دیگه باشه،احتمالا هنوز هم مخالفی بنابراین دوست دارم بدونم در چه مدلی مرگیک هدف یا معنا میتونه باشه؟
Alice
11-28-2013, 05:02 AM
مرگ میتواند بُنبست هم نباشد, میدانیم امرداد[١] و نامیرایی[٢] شدنی است.
نه به داره و نه به بار! "میدانیم" نامیرایی شدنی است، هرگاه شد بمن هم آگاهی بدهید.
تا آن زمان ما هم میکوشیم با پوچی برآمده از "جبر طبیعت" زمان بگساریم و وقت بکشیم.
undead_knight
11-28-2013, 05:51 AM
خب زیستن هم معادله را حل نمیکند! وقتیکه انسان در حصار جبر طبیعت گرفتار باشد و «مرگ» یگانه بُنبست
زندگی برای آرمانها و خواستههای آدمی باشد، چگونه باید باز پی گشودن معادلهی لاینحل دست و پا زد؟.
ببین،مرگ یعنی اینکه شما فقط یک موجود با شعور رو حذف میکنید ولی خود شعور رو که نمیشه حذف کرد و پارادوکس پابرجا میمونه،فقط اینکه تو دیگه نیستی که از این پارادوکس رنج ببری،اگر پاسخ احساسی بخوایم مرگ رها شدن از رنج زیستنه ولی پاسخ منطقی این هست که مرگ فقط فراره.
در واقع هیچ راهی برای"شکست" ابدیت وجود نداره،تنها راه طغیان تا اخرین لحظه هست،در فلسفه آبزورد یکجورایی این وضعیت "خوب" شمرده میشه.
در واقع اگر مثلا خدایی وجود داشته باشه و زندگی ابدی در خوبی و خوشی! داشته باشیم و دارای "هدف"باشیم چون اینها چیزهای شخصی نیستند بی ارزشند.
فکر میکنم البته یک مقدار زیادی هنوز گنگه چون من خواستم دو تا کتابو دو چند پاراگراف خلاصه کنم،شاید بهتر باشه یه مطلب بلند رد این مرود بنویسم:)
Alice
11-28-2013, 06:02 AM
ببین،مرگ یعنی اینکه شما فقط یک موجود با شعور رو حذف میکنید ولی خود شعور رو که نمیشه حذف کرد و پارادوکس پابرجا میمونه،فقط اینکه تو دیگه نیستی که از این پارادوکس رنج ببری،اگر پاسخ احساسی بخوایم مرگ رها شدن از رنج زیستنه ولی پاسخ منطقی این هست که مرگ فقط فراره.
در واقع هیچ راهی برای"شکست" ابدیت وجود نداره،تنها راه طغیان تا اخرین لحظه هست،در فلسفه آبزورد یکجورایی این وضعیت "خوب" شمرده میشه.
در واقع اگر مثلا خدایی وجود داشته باشه و زندگی ابدی در خوبی و خوشی! داشته باشیم و دارای "هدف"باشیم چون اینها چیزهای شخصی نیستند بی ارزشند.
خب اینها میشود فلسفهبافیهای مفت؛ صادق هدایت در زنده بگور میگوید:
گاهی با خودم نقشههای بزرگ میکشم، خودم را شایستهی همه کار و همه چیز میدانم. با خودم میگویم، آری
کسانی که دست از جان شستهاند و از همه چیز سرخورده اند تنها میتوانند کارهای بزرگ انجام بدهند. بعد با خودم
میگویم به چه دردی میخورد؟... چه سودی دارد؟!! دیوانگی، همه اش دیوانگی است! نه، بزن خودت را بکش، بگذار
لاشه ات بیفتد آن میان. برو. تو برای زندگی درست نشدهای، کمتر فلسفه بباف، وجود تو هیچ ارزشی ندارد...
---
راستی که اگر مرگ خط پایان زندگی باشد چه بهتر که مثل هدایت زودتر به خط پایان برسیم و این همه فلسفه بافیهای
مفت و بی جا نکنیم... :e108:
Dariush
11-28-2013, 06:18 AM
ببین،مرگ یعنی اینکه شما فقط یک موجود با شعور رو حذف میکنید ولی خود شعور رو که نمیشه حذف کرد و پارادوکس پابرجا میمونه،فقط اینکه تو دیگه نیستی که از این پارادوکس رنج ببری،اگر پاسخ احساسی بخوایم مرگ رها شدن از رنج زیستنه ولی پاسخ منطقی این هست که مرگ فقط فراره.
امیدوارم شعور جهانی و این چیزها منظورت نباشد؟ شعور کلی اگر چه Distributed است و حذف یک عنصر (Node) در آن تاثیری در کارکرد کلی سیستم ندارد،:
3017
------------------->
3018
اما این اساسا موضوع بحث در اینجا نیست. آگاهی شخصی اینجا مدنظر است و اینکه اساسا چه بر سر آگاهی من به عنوان داریوش پس از مرگ میآید؟ پاسخ به گمانم روشن باشد و بحثی رویش نباشد: هیچ میشود. هیچ به معنای نبود درد و رنج هم نیست، چرا که آگاهیای هم نیست که نبودن درد و رنج را درک کند. پرسش دیگر این است خب اساسا بودن یا نبودنِ این آگاهی چه ارزشی است؟ مخصوصا تو به عنوان یک نیهیلیست عجیب است که بودن آکاهی را اینچنین ارزش میشماری.
undead_knight
11-28-2013, 06:32 AM
امیدوارم شعور جهانی و این چیزها منظورت نباشد؟ شعور کلی اگر چه Distributed است و حذف یک عنصر (Node) در آن تاثیری در کارکرد کلی سیستم ندارد،:
3017
------------------->
3018
اما این اساسا موضوع بحث در اینجا نیست. آگاهی شخصی اینجا مدنظر است و اینکه اساسا چه بر سر آگاهی من به عنوان داریوش پس از مرگ میآید؟ پاسخ به گمانم روشن باشد و بحثی رویش نباشد: هیچ میشود. هیچ به معنای نبود درد و رنج هم نیست، چرا که آگاهیای هم نیست که نبودن درد و رنج را درک کند. پرسش دیگر این است خب اساسا بودن یا نبودنِ این آگاهی چه ارزشی است؟ مخصوصا تو به عنوان یک نیهیلیست عجیب است که بودن آکاهی را اینچنین ارزش میشماری.
نه بابا از این کس و شعرها نیست:))
ببین منظور من وضعیت هست،مسئله تقابل آگاهی و جهان فاقد این اگاهی هست.هرچی میخوام توضیح بدم میبینم باید حسابی چند مورد دیگه رو هم توضیح بدم پس عذر این ناتوانی من رو فعلا بپذیر تا موقعی که در آینده خیلی زود! مطلب رو کامل تشریح کنم;)
Rationalist
11-28-2013, 07:46 PM
تاریخ فلسفه به تعبیری "گایست" است و منظور من تاریخ فلسفه کاپلستون ، راسل یا راتلج نیست .
دکارت هم از درخت پدرش فلسفه خودش را که نچیده است ، قبل تر خودش به مطالعه پرداخته و در
جامعه ای زندگی کرده و خودش را در آینه روح زبان و مکان و مردم یک ملت دیده و زیسته ، اگر از بچگی
دکارت را می انداختید وسط جنگل هیچ پخی نمی شده .
در خلوت خود فلسفیدن هم چیزی در نمی آید که شما همان اول باید می رفتید ارسطو می خواندید .
خیر؛
در معرفت شناسی خردگرایانه، بدیهیاتی عقلی و مطلق برای انسان ادراک می شوند که درک آن بدیهیات مستقل از تجربیات، اجتماع، مکان و ... صورت می پذیرند.
Rationalist
11-28-2013, 08:17 PM
شما دکارت هم بد فهمیده اید دکارت نه شکاک بود نه دوست داشت که به همه چیز شک کند بلکه
شک را هدف قرار داده بود تا subjectivity را اثبات کند . الان هم می دانیم که ایرادات زیادی دارد این"
cogito ergo sum " پس حرف بیخود هم زده اما ما که در عصر حاضر هستیم می فهمیم ، اما میخوانیم
که بدانیم و این مساله هم مهم است .
دکارت می گوید می اندیشم ، همین جا من را پیش فرض گرفته و خودش را اثبات کرده است که البته کیرکگارد به این مساله اشاره کرد .
و همچنین مشخص نمی کند این اندیشه از کجا می آید و چطور می فهمد که این "من " اندیشیده است .
"شک" اصل روش فلسفه دکارت بوده است! شما به خطا گمان برده اید که دکارت قصد داشته subjectivity را اثبات کند! در حالیکه او از شک کردن زنجیره وار به ادراکات خود، به
گونه ای ظریف به "من شک کننده" رسیده است. اگر اصول فلسفه او را خوانده باشید، در می یابید که چگونه از شاخه و برگ های داراکات آدمی، شک را آغاز می نماید تا به خواب و
خدای فریب کار و... می رسد.
پس نباید چنین بیانگارید که او ابتدا "من" را پیش فرض گرفته است. بلکه در شک کردن زنجیره وار به طور جبری به "من شک کننده" رسیده است.
منظورتان چیست که دکارت شکاک نبوده؟!!! او پدر فلسفه شکاکیت می باشد و شک کردن ابزاری و هدفمند را در فلسفه بنیان نهاده است.
Mehrbod
11-28-2013, 09:00 PM
نه به داره و نه به بار! "میدانیم" نامیرایی شدنی است، هرگاه شد بمن هم آگاهی بدهید.
تا آن زمان ما هم میکوشیم با پوچی برآمده از "جبر طبیعت" زمان بگساریم و وقت بکشیم.
چه بامزه, پس اگر شما بگوییم چند دههیِ دیگر که نامیرایی
فراگیر شده بود زاده میشدید, زندگی اتان ناگهان آماجمند میشد؟
پارسیگر
Rationalist
11-28-2013, 09:27 PM
هم باهات موافقم و هم مخالف،مثلا کسی که خودسوزی میکنه برای یک هدف سیاسی،از دید آبزورد این مرگ مشکلی نداره(چون مرگ در راستای هدفی هست که میشه براش زندگی کرد،برای خلاصی از آبزورد نیست).ولی مثلا کسی که خودکشی میکنه چون "از زندگی به تنگ اومده،از این موقعیت و از این جهان خسته شده"این نوع مرگ چون هیچ کمکی به حل مسئله تقابل جهان و انسان نمیکنه،این نوع مرگ فرار هست.
بنابراین خود مرگ به تنهایی نمیتونه هدف باشه مگر اینکه در راستای هدفی دیگه باشه،احتمالا هنوز هم مخالفی بنابراین دوست دارم بدونم در چه مدلی مرگیک هدف یا معنا میتونه باشه؟
پرسش اصلی را پاسخ ندادید:
چطور برای این فرد، صرفا "زندگی کردن" ارزشمند می باشد؟
اساس نقد من به زاویه پرداختن شما به موضوع می باشد. آنجاییکه به باور من مکتب فلسفی مناسب، باید کاملا از دید انسان به جهان بنگرد، نه اینکه اساس آن فلسفه تقابل میان شعور انسان با جهان بدون شعور باشد.
برای درک بهتر سخنم:
ما به واسطه خود آگاهی،خرد و هوش خود، تقابل میان شعور انسان با جهان بی معنا و بی هدف را در می یابیم و همچنان ما برای خود در جهانی که خودمان در می یابیم؛ معنا و هدفی تعیین می کنیم. با این دیدگاه در هر دو حالتی که مثال زدید،تفاوتی در اساس با یکدیگر ندارند و در هر دو " خودکشی" هدفمند و با معنا بوده است.
زیرا کسی هم که به خاطر خستگی از زندگی و یا پوچ گرایی خودکشی می کند؛ همچنان هدفی برای خود داشته و به آن اقدام کرده است.
به این معنی که ما به زندگی ادامه دهیم(آنچه شما آن را در آبزوردیسم ارزش خواندید) و یا خود کشی کنیم، در هر دو صورت در جبر هستی گرفتار بوده ایم.:e402:
و در هر حال جهان را به واسطه وجود خود ادراک می نماییم.
من این نگاه فلسفی را از آبزوردیسمی که شما تاکنون ارایه داده اید، بنیادگرایانه تر و کامل تر می دانم.
demeter
11-28-2013, 10:55 PM
خیر؛<br>
در معرفت شناسی خردگرایانه، بدیهیاتی عقلی و مطلق برای انسان ادراک می شوند که درک آن بدیهیات مستقل از تجربیات، اجتماع، مکان و ... صورت می پذیرند.<br>
<br> اصالت عقل حداقل حق مطلب را ادا می کند که پروژه ی دکارتی است و از استنتاج عقلی که یگانه پایه شناخت می شناسد استدلال می کند .<br>که البته من حدس می زنم منظور شما هم همین بوده است که برای شما البته به صورت عقیده است تا فلسفه اینطور که نشان می دهید تا تعریفی درستی ارائه ندهید .<br>اگر هم شما دکارت را مثال این موضوع قرار دهید باز هم به بیراهه رفتید چونکه اصالت عقل دکارت هم اینطور که شما تعریفی ساده می کنید نیست .<br><br><br>
"شک" اصل روش فلسفه دکارت بوده است! شما به خطا گمان برده اید که دکارت قصد داشته subjectivity را اثبات کند! در حالیکه او از شک کردن زنجیره وار به ادراکات خود، به <br>
گونه ای ظریف به "من شک کننده" رسیده است. اگر اصول فلسفه او را خوانده باشید، در می یابید که چگونه از شاخه و برگ های داراکات آدمی، شک را آغاز می نماید تا به خواب و <br>
خدای فریب کار و... می رسد. <br>
پس نباید چنین بیانگارید که او ابتدا "من" را پیش فرض گرفته است. بلکه در شک کردن زنجیره وار به طور جبری به "من شک کننده" رسیده است. <br>
<br>
منظورتان چیست که دکارت شکاک نبوده؟!!! او پدر فلسفه شکاکیت می باشد و شک کردن ابزاری و هدفمند را در فلسفه بنیان نهاده است.<br>
<br>نخیر "شک " موضوع اصلی زمان دکارت بوده که شما توجه نمی کنید به این مساله <br>دکارت ریاضی دان بود و خیلی علاقه داشت که بتواند از این شکاکیت فلسفی خودش <br>را برهاند که تصمیم گرفت قواعدی برای این کار تنظیم کند که نتیجه اش مشخص است .<br>و میخواست به عبارتی به فرمولی دست پیدا کند که در آن نتوان شک کرد .<br>که البته ابزاری که می گویید شکاکیت نیست و اپوخه است که در رساله فلسفه اولی<br>برای استادان دانشکده الهیات پاریس هم توضیح می دهد در مقدمات کتاب که بحث او<br>قیاسی است و با سلسله براهین به قول خودش وجود باری را ثابت می کند و قبل از <br>آن از با این ها به یک به عنوان آجر اول بدیهی که سوبژکتویتی است برسد .<br>و دست آخر این که چیزی که از دکارت عایدمان می شود نه می اندیشم پس هستم<br>است و نه اینکه "نظام فلسفی شکاکیت ! " است بلکه تعلیق بدیهیات است .<br><br><br>
Alice
11-28-2013, 11:04 PM
چه بامزه, پس اگر شما بگوییم چند دههیِ دیگر که نامیرایی[١]
فراگیر شده بود زاده میشدید, زندگی اتان ناگهان آماجمند میشد؟
من آن بخشی که پیرامون آماجمندی سخن گفتید را در پیک پیشین گفتاورد نکردم. چون نمیتوانستم با
آن ناسازگار باشم؛ سوی سخنم یکسره به «مرگ» بود و همان چیزی که ایستار روانشناختی آبزوردیسم
را پدید میاورد.
نون راهی هم برای مبارزه با چنین ایستاری که آبزورد و دردآور است باشنده نیست، یگانه راهگشا
میتواند از بیخ زدودن پرسمان باشد = خودویرانگری.
پارسیگر
Rationalist
11-29-2013, 04:29 PM
;اصالت عقل حداقل حق مطلب را ادا می کند که پروژه ی دکارتی است و از استنتاج عقلی که یگانه پایه شناخت می شناسد استدلال می کند .<br>که البته من حدس می زنم منظور شما هم همین بوده است که برای شما البته به صورت عقیده است تا فلسفه اینطور که نشان می دهید تا تعریفی درستی ارائه ندهید .<br>اگر هم شما دکارت را مثال این موضوع قرار دهید باز هم به بیراهه رفتید چونکه اصالت عقل دکارت هم اینطور که شما تعریفی ساده می کنید نیست .
در آن جستار که پیش تر معرفی نمودم پیرامون "اصالت عقل" نیز بحث شده است. اینکه گویا به خودتان زحمت نداده اید تا آن را بخوانید؛ موجب شد چنین بیهوده سخن برانید!
نخیر "شک " موضوع اصلی زمان دکارت بوده که شما توجه نمی کنید به این مساله <br>دکارت ریاضی دان بود و خیلی علاقه داشت که بتواند از این شکاکیت فلسفی خودش <br>را برهاند که تصمیم گرفت قواعدی برای این کار تنظیم کند که نتیجه اش مشخص است .<br>و میخواست به عبارتی به فرمولی دست پیدا کند که در آن نتوان شک کرد .<br>که البته ابزاری که می گویید شکاکیت نیست و اپوخه است که در رساله فلسفه اولی<br>برای استادان دانشکده الهیات پاریس هم توضیح می دهد در مقدمات کتاب که بحث او<br>قیاسی است و با سلسله براهین به قول خودش وجود باری را ثابت می کند و قبل از <br>آن از با این ها به یک به عنوان آجر اول بدیهی که سوبژکتویتی است برسد .<br>و دست آخر این که چیزی که از دکارت عایدمان می شود نه می اندیشم پس هستم<br>است و نه اینکه "نظام فلسفی شکاکیت ! " است بلکه تعلیق بدیهیات است .
شک کردن در فلسفه دکارت متفاوت است با شکاکیت فلاسفه پیش از او. من از روی شکم ننوشته ام که دکارت "شک روشمند" را در فلسفه به کار بسته است؛ در تبیین فلسفه او کاملا آشکار است
که او چگونه با سود بردن از " شک" ابزاری به "من" رسیده است. استخراج آن اصل اساسی فلسفه اش نیز با بی معنا شدن "شک کردن" بدست می آید.
تعلیق ادراکات نیز در "شک" امکان پذیر است. حال اینکه دکارت خواسته به بدیهیات برسد و در ریاضیات آسوده باشد؛ دلیل بر این نمی شود که بخواهیم چگونگی تبیین نظام فلسفی او را به اشتباه
برداشت کنیم.
همچنین منظورتان از " تعلیق بدیهیات" را نیکو تر می نماید که روشن تر توضیح دهید.
Russell
12-01-2013, 04:22 PM
درود و با پوزش برای تاخیر در پاسخ
اگر امکان دارد؛ بیشتر و دقیق تر توضیح دهید.
منظور من نگرش پویا به اخلاق، شروع با شک و بچالش طلبیدن تعریف رایج و مدعیان دانش اخلاق، پژوهش اخلاق از طریق سلبی، Via Negativa
و بیان اینکه رسیدن به جامعه ی عادلانه روندی پایان ناپذیر است و پرداختن به آن ارزشمند، البته این یک نگاه است به "سقراط" که لزوما تاریخی نیست و البته همراه است با فراموش کردن سعی او در تبیین اخلاق در جاهای دیگر !!
آیرونی و دیالکتیک سقراطی هم منظور من معنای رایج آنها باشد که بگمانم محل پرسش همان بخش ابتدایی بوده.اگر لازم است برداشت من از آنها را هم بگشایم.
من هم هنوز خود را دچار فقر فلسفی می یابم
امیدوارم بتوانید دستگاه فلسفی خودتان را به گونه ای کامل تر و شامل تر از فیلسوفان گذشته بنا نمایید.
سپاس، با کمک دوستانی چون شما من هم امیدوارم
Rationalist
12-01-2013, 05:00 PM
منظور من نگرش پویا به اخلاق، شروع با شک و بچالش طلبیدن تعریف رایج و مدعیان دانش اخلاق، پژوهش اخلاق از طریق سلبی، Via Negativa
و بیان اینکه رسیدن به جامعه ی عادلانه روندی پایان ناپذیر است و پرداختن به آن ارزشمند، البته این یک نگاه است به "سقراط" که لزوما تاریخی نیست و البته همراه است با فراموش کردن سعی او در تبیین اخلاق در جاهای دیگر !!
به نگرتان سقراط ، نظام اخلاقی خاصی را در فلسفه اش داشته است؟ اگر پاسختان مثبت است؛ به مهر توضیح دهید و بن مایه های لازم را نیز در این راستا ذکر کنید. البته منظورم بن مایه های
تاریخی نیست؛ منظورم بن مایه های فلسفی می باشد.
آیرونی و دیالکتیک سقراطی هم منظور من معنای رایج آنها باشد که بگمانم محل پرسش همان بخش ابتدایی بوده.اگر لازم است برداشت من از آنها را هم بگشایم.
مایلم دقیق تر بدانم که برداشتتان از "دیالکتیک" سقراط چه می باشد و کاربرد آن را چگونه در می یابید؟
سقراط یکی از شگفت آور ترین فیلسوفانی است که من پرسش های مهندی نسبت به فلسفه و زندگی او در ذهن دارم! امروز در کتابی می خواندم که چطور دیوژن او را به تمسخر گرفته و فلسفه را در گدایی و ژنده پوشی درمی یافته .:e402:
سپاس، با کمک دوستانی چون شما من هم امیدوارم
:e303:
Russell
12-02-2013, 11:20 AM
به نگرتان سقراط ، نظام اخلاقی خاصی را در فلسفه اش داشته است؟ اگر پاسختان مثبت است؛ به مهر توضیح دهید و بن مایه های لازم را نیز در این راستا ذکر کنید. البته منظورم بن مایه های
تاریخی نیست؛ منظورم بن مایه های فلسفی می باشد.
من قضاوت مستقیم دراینباره را برای خودم زود میبینم، ولی در فلسفه اخلاق میدانم یک "سنت سقراطی" داریم که برای من جالب است مخصوصا پس از مدتها گیج خوردن پیرامون فایده گرایی. روش آن بدین شکل است که با نقد و برسی باورهای رایج اخلاقی و تقابل آنها سعی در پیدا کردن باورهای اخلاقی درست و البته توضیح باورهای نادرست دارد:
As in the other cases we must set out the appearances, and first of all go through the puzzles
(aporiai). In this way we must prove the common beliefs about these ways of being affected—ideally,
all the common beliefs, but if not all, most of them, and the most important. For if the
objections are solved, and the common beliefs are left, it will be an adequate proof
Nicomachean Ethics
مایلم دقیق تر بدانم که برداشتتان از "دیالکتیک" سقراط چه می باشد و کاربرد آن را چگونه در می یابید؟
سقراط یکی از شگفت آور ترین فیلسوفانی است که من پرسش های مهندی نسبت به فلسفه و زندگی او در ذهن دارم! امروز در کتابی می خواندم که چطور دیوژن او را به تمسخر گرفته و فلسفه را در گدایی و ژنده پوشی درمی یافته .
تا آنجا که میدانم مهمترین مشخصه آن پذیرفتن عواقب گفتگوست است و در میان گذاشتن "روش زیستن" از هر دو طرف است (مهمترین تفاوت آن با مناظره ی معمولی) .پیرامون دریافتن کاربرد هم متوجه نشدن منظورت چیست، بگمانم هر کسی از جمله من در دیالکت برای دانش اندوزی درگیر شده، ولی دیالکت سقراطی باشد گمان نمیکنم تابحال به دقت و درستی در آن درگیر شده باشم، البته برایم جالب است و اگر در این باره راهنمایی و رونشنگری هایی را که در نظرت هست بیان کنی ممنون میشوم. دوست دارم چالش آنرا تجربه کنم و روش درست بکار بستن آنرا دریابم.
Rationalist
12-02-2013, 10:05 PM
من قضاوت مستقیم دراینباره را برای خودم زود میبینم، ولی در فلسفه اخلاق میدانم یک "سنت سقراطی" داریم که برای من جالب است مخصوصا پس از مدتها گیج خوردن پیرامون فایده گرایی. روش آن بدین شکل است که با نقد و برسی باورهای رایج اخلاقی و تقابل آنها سعی در پیدا کردن باورهای اخلاقی درست و البته توضیح باورهای نادرست دارد:
As in the other cases we must set out the appearances, and first of all go through the puzzles
(aporiai). In this way we must prove the common beliefs about these ways of being affected—ideally,
all the common beliefs, but if not all, most of them, and the most important. For if the
objections are solved, and the common beliefs are left, it will be an adequate proof
Nicomachean Ethics
معیار آن برای شناسایی ارزش های اخلاقی "درست" از نادرست چیست؟
تا آنجا که میدانم مهمترین مشخصه آن پذیرفتن عواقب گفتگوست است و در میان گذاشتن "روش زیستن" از هر دو طرف است (مهمترین تفاوت آن با مناظره ی معمولی) .پیرامون دریافتن کاربرد هم متوجه نشدن منظورت چیست، بگمانم هر کسی از جمله من در دیالکت برای دانش اندوزی درگیر شده، ولی دیالکت سقراطی باشد گمان نمیکنم تابحال به دقت و درستی در آن درگیر شده باشم، البته برایم جالب است و اگر در این باره راهنمایی و رونشنگری هایی را که در نظرت هست بیان کنی ممنون میشوم. دوست دارم چالش آنرا تجربه کنم و روش درست بکار بستن آنرا دریابم.
آنچه من از دیالکتیک سقراطی در چند کتاب پیرامون او دریافته ام چنین بوده که فلسفه اش را بی محابا در خیابان با مردم به پیش می برده به گونه ای که در یک بحث، ابتدا خود را چنین موضعی ابراز می داشته که هیچ نمی داند و سپس از طرف گفتگو می خواسته به تعریف و تبیین باورش بپردازد؛ اما پس از ابراز نظر طرف مقابل، به شکلی شگفت آور به نقد و بررسی دیدگاه او می پرداخت و در بیشتر موارد دیدگاه طرف مقابل را اساسا به چالش می کشید،رد می کرد و سپس فلسفه خودش را تبیین می نمود.
البته او بسیار ماهرانه این روش را به کار می بست و طرف گفتگوی خودش را با پرسش هایی هدفمند و زنجیره وار در چارچوب آنچه قصد داشت پیرامون به چالش کشیدن استدلال وی به انجام رساند؛ قرار می داد و اجازه نمی داد که طرف گفتگو با مغلطه کاری از بحث خارج شود.
اما شما چه طور در دیالکتیک به دانش اندوزی می پردازید؟(قسمت سبز رنگ)
Russell
12-03-2013, 04:55 PM
معیار آن برای شناسایی ارزش های اخلاقی "درست" از نادرست چیست؟
تا آنجا که من فهمیدم این رویکرد بجای اینکه بدنبال یک "معیار" باشد بر روش استوار است تا از میان "باورهای عام اخلاقی" به "باورهای اخلاقی بنیادین" دست یابد.
آنچه من از دیالکتیک سقراطی در چند کتاب پیرامون او دریافته ام چنین بوده که فلسفه اش را بی محابا در خیابان با مردم به پیش می برده به گونه ای که در یک بحث، ابتدا خود را چنین موضعی ابراز می داشته که هیچ نمی داند و سپس از طرف گفتگو می خواسته به تعریف و تبیین باورش بپردازد؛ اما پس از ابراز نظر طرف مقابل، به شکلی شگفت آور به نقد و بررسی دیدگاه او می پرداخت و در بیشتر موارد دیدگاه طرف مقابل را اساسا به چالش می کشید،رد می کرد و سپس فلسفه خودش را تبیین می نمود.
البته او بسیار ماهرانه این روش را به کار می بست و طرف گفتگوی خودش را با پرسش هایی هدفمند و زنجیره وار در چارچوب آنچه قصد داشت پیرامون به چالش کشیدن استدلال وی به انجام رساند؛ قرار می داد و اجازه نمی داد که طرف گفتگو با مغلطه کاری از بحث خارج شود.
اما شما چه طور در دیالکتیک به دانش اندوزی می پردازید؟(قسمت سبز رنگ)
دیالکتیک با توجه به استفاده ی آن و تاریخش معنای مختلفی پیدا کرده، من آنرا صرف کسب دانش از طریق گفتگو در نظر گرفتم، کل دانشی که از طریق مشارکت فعال در گفتگو حاصل میشود مانند هرآنچه من از فعالیت در فرومی مانند اینجا آموخته ام، مفهومیست گنگ که بیش از هر چیز حس افزایش دانشی که پس از آن به من دست میدهد پشتوانه ی علاقه است ولی جزئیات و چگونگی آنرا نمیدانم؛ و سپاس از توضیحت، من هم از آنچه که پیرامون سقراط خوانده بودم کمابیش چنین چیزی دریافته بودم و مخصوصا Irony و بخش رد کردن دیدگاه حریف برای من گیرایی داشت تا بخش تبیینی آن، البته این خودش احتمالا به عمق افکار سقراط برمیگردد و ناآگاهی من و البته به گرایش من به شکاکیت در اخلاقی.
Rationalist
12-04-2013, 10:50 PM
تا آنجا که من فهمیدم این رویکرد بجای اینکه بدنبال یک "معیار" باشد بر روش استوار است تا از میان "باورهای عام اخلاقی" به "باورهای اخلاقی بنیادین" دست یابد.
چه طور می شود بدون "معیار" بخواهیم باورهای اخلاقی درست و بنیادین را نمایان سازیم؟ آیا سقراط ارزش های اخلاقی بنیادین را بدیهی می دانسته و در پی نمایاندن آنها بوده است؟
به هر روی، در این صورت نیز با هر روشی، پیشبرد فلسفه اخلاقی با معیار انجام می شود.
مفهومیست گنگ که بیش از هر چیز حس افزایش دانشی که پس از آن به من دست میدهد پشتوانه ی علاقه است ولی جزئیات و چگونگی آنرا نمیدانم
آیا موافق هستید که هدف اساسی برای گفتگو باید آموختن و یا به نقد گذاشتن باور خودمان باشد؟ نه اثبات باور خود بر دیگری؟
مخصوصا Irony و بخش رد کردن دیدگاه حریف برای من گیرایی داشت
اگر در این باره مطالب بیشتری می دانی، لطفا مرا هم آگاه کن.
Russell
12-05-2013, 12:30 AM
چه طور می شود بدون "معیار" بخواهیم باورهای اخلاقی درست و بنیادین را نمایان سازیم؟ آیا سقراط ارزش های اخلاقی بنیادین را بدیهی می دانسته و در پی نمایاندن آنها بوده است؟
به هر روی، در این صورت نیز با هر روشی، پیشبرد فلسفه اخلاقی با معیار انجام می شود.
بگمانم دانش اخلاقی در "سنت سقراطی" بر مبنای Fundationalism نباشد و البته آری در هر صورت معیاری باید باشد، پرسش این است که آیا قابل بیان است در یک یا چند اصل بیان کرد یا نه.برای اینکه آنچه درباره ی آن میگویم هر چه کمتر برپایه گمان باشد پیرامون چگونگی تئوری دانش در این سنت نگاه میکنم و پاسخ میدهم.
آیا موافق هستید که هدف اساسی برای گفتگو باید آموختن و یا به نقد گذاشتن باور خودمان باشد؟ نه اثبات باور خود بر دیگری؟
آری، البته از آنجا که کسب دانش مساله ایست آبجکتیو و نباید وابستگی به شخص داشته باشد هر فرد منصف و دارای آگاهی لازم و قوای ذهنی مورد نیاز، هم باید آنرا دربیابد، ولی آری محصوصا اکنون بیش از هر زمان دیگر باور دارم هدف اساسی گفتگو باید آموختن و محک زدن باورهای خود باید باشد.
اگر در این باره مطالب بیشتری می دانی، لطفا مرا هم آگاه کن.
من دوباره بدرستی متوجه منظورت نشدم، مقصود من این بود که در آنچه درباره ی سقراط آوردی، یعنی رد باورهای طرف مقابل و سپس تبیین باورهای خودش من از بخش اولش بیشتر خوشم میآید، نمونه ی معروف آن در اخلاق هم بگمانم همان بچالش کشیدن تعریف عدالت بصورت "الزام بازگرداندن هر چیز به صاحب" است.
Rationalist
07-05-2014, 08:15 PM
افسوس که در لیست این جستار، نام آرتور شوپنهاور بزرگ خالیست!
4287
Agnostic
07-06-2014, 03:48 PM
جان استوارت میل از پیشگامان حقوق بشر بوده.
Rationalist
07-25-2014, 06:57 PM
جان استوارت میل از پیشگامان حقوق بشر بوده.
لطفا اگر در مورد وی و آثارش مطالعه داشته اید؛ خلاصه ای از آنچه پیرامون او نظرتان را جلب کرده بیان فرمایید.
Agnostic
07-26-2014, 01:05 PM
لطفا اگر در مورد وی و آثارش مطالعه داشته اید؛ خلاصه ای از آنچه پیرامون او نظرتان را جلب کرده بیان فرمایید.
دموکراسی نوین و طراحان آن (http://www.daftarche.com/سیاست-و-اقتصاد-12/دموکراسی-نوین-و-طراحان-آن-1554/)
Agnostic
07-26-2014, 01:30 PM
جان استوارتمیل - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%A7% D8%B1%D8%AA%E2%80%8C%D9%85%DB%8C%D9%84)
این کتاب را حتما دانلود کنید و بخوانید:
دانلود کتاب رساله درباره آزادی، اثر جان استوارت میل | شهروندیار (http://www.shahrvand-yar.com/media/1966)
Hezbollah_YaHasan
07-29-2014, 12:36 PM
جان استوارتمیل - WiKi (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%A7% D8%B1%D8%AA%E2%80%8C%D9%85%DB%8C%D9%84)
این کتاب را حتما دانلود کنید و بخوانید:
دانلود کتاب رساله درباره آزادی، اثر جان استوارت میل | شهروندیار (http://www.shahrvand-yar.com/media/1966)
این فیلسوف منفنگی شما و تمام فیلسوفانی که کفار دیگر نام برده اند، اصلا با آقا علامه طباطبایی و صدرالمتالهین قابل قیاس است؟! دیگر چه رسد به آل طاهرین که از علم لدنی برخوردارند.
Rationalist
08-06-2014, 05:26 PM
این فیلسوف منفنگی شما و تمام فیلسوفانی که کفار دیگر نام برده اند، اصلا با آقا علامه طباطبایی و صدرالمتالهین قابل قیاس است؟! دیگر چه رسد به آل طاهرین که از علم لدنی برخوردارند.:e330::e11b::e330:
بی خیال برادر! شما خودتو ناراحت نکن. چه خبر؟حالا خودت چه طوری؟!:mario::pacman:
Rationalist
09-11-2015, 03:40 PM
کاش در مقاله اتان از آرا شیخ اشراق هم آورده شود او هم آغاز فلسفه را حیرت می داند و آرای فلسفی ایشان بسیار مورد توجه فلاسفه ی غربی بخصوص اگزیستنسیالیست ها قرار گرفته است مانند هانری کربن شاگرد هایدگر که فلسفه اش را از اگزیستنسیالیسم به اشراق تغییر داد و حتی مدعی بود که استادش هایدگر هم به دروازه های اشراق رسیده بود! سارا برای نظم بهتر جستارها و گفتگوها، پاسخ این سخنتان را در اینجا می نگارم.
متاسفانه من هنوز با فلسفه و عرفان شیخ اشراق آشنایی زیادی ندارم و از آنجا که سخنتان پیرامون گرایش اگزیستانسیالیست ها و کسانی چون هایدگر به مکتب اشراق، برایم سخنی شگفت آور می باشد،
مایلم در صورت امکان، در این مورد و همچنین مکتب فکری شیخ اشراق هم بیشتر بگویید.
Dariush
09-11-2015, 10:21 PM
اگرچه نه نیچه سلیبریتیست و نه من فَنِ او؛ با اینحال
پس از مدتها دوری از او و پرسه زدن و غور در آثار و نوشتههای
دیگران و در نهایت بازگشت به او، همچنان او را تاثیرگزارترین
و شامخترین میدانم. نیچه فیلسوف زندگیست، فیلسوف
آزادگی و فضیلت، دارای اندیشهای چنان مستحکم و استوار
که خواننده گمان میبرد از ارتفاعی بلند اقیانوسی عظیم را
مشاهده میکند که خللی بر او نیست و نخواهد بود.
همه چیز به او بازمیگردد، دشوار است که بتوان موضوعی
را یافت که در آثار او نگاهی نافذ و درخشان از او پیراموناش
یافته نشود. انسان شگفتزده میشود که نبوغ چه قدرت
عظیمی دارد؛ نیچه گویی خود به خوبی میدانست که
فرصتی به اندازهی کانت برای نوشتن و زیستن ندارد،
به همین خاطر علاوه بر اینکه تقریبا همیشه در حالِ کار
کردن بود، بلکه بیان ِ خود را چنان نبوغآسا فشرده و
موجز کرد که هر صفحهی آن خود میتواند تبدیل به کتابی
شود.
علاوه بر اینها، او «نقطه سر خط» ِ فلسفهی مانده
در ذهنیات ِبیسروته ِ فلسفهی مدرسی گیر کرده در جدلهای
بیوجه شبهوسطایی بر سر موضوعاتی چون مابعدالطبیعه
و خیر و شر و ... بود. او بود که فلسفه را به زندگی آورد
و بیشک زندگی را به فلسفه بخشید.
در میان تمام ِ فیلسوفها و اندیشمندانی که از آنها
بسیار چیزها آموختم و بر گردن من منتی گران دارند
،نیچه برای من جایگاهی یکسر متفاوت دارد؛ بی او
فلسفه برای من جذابیتی ندارد.
Rationalist
09-12-2015, 06:38 PM
با نگاشته شدن مطالبی تازه در این جستار قدیمی، لازم به بیان دانستم که اساسا ایجاد نگرسنجی در این جستار و نام بردن از تعداد معدودی فیلسوف، خود توهینی به فلسفه و بسیاری
از فلاسفه ی(بعضا گمنام) که نقشی بسیار پررنگ در فلسفه داشته اند، بوده است. ضمن اینکه مواجه ی کسانی که می خواهند در این جستار به ابراز عقیده بپردازند با نام تعدادی
فیلسوف خاص و نگر سنجی در مورد آنها، ممکن است در این راستا به جهت دهی ذهن آنان منجر شود.
متاسفانه امکان حذف نگرسنجی از این جستار برای من ممکن نیست؛ چنانکه امکان زدودن بسیاری از نوشتارهایم که اساسا نگاشتن آنها خطایی فاحش از سوی من بوده است.
در میان تمام ِ فیلسوفها و اندیشمندانی که از آنها
بسیار چیزها آموختم و بر گردن من منتی گران دارند
،نیچه برای من جایگاهی یکسر متفاوت دارد؛ بی او
فلسفه برای من جذابیتی ندارد.
من در مورد چگونه نیچه خواندن، منابع تاریخ فلسفه در مورد او و همچنین بسیاری از سخنان او، پرسش ها و بحث های فراوانی در ذهن دارم.
آیا می توانم نسبت به یافتنِ پاسخِ پرسش هایم از شما، در مورد نیچه و فلسفه اش امیدوار باشم؟
(با یادآوری این نکته که هدف، صرفا آموختن و به بوته ی نقد گذاشتن پنداشتم می باشد. و نه جز آن.)
Dariush
09-14-2015, 07:33 PM
من در مورد چگونه نیچه خواندن، منابع تاریخ فلسفه در مورد او و همچنین بسیاری از سخنان او، پرسش ها و بحث های فراوانی در ذهن دارم.
آیا می توانم نسبت به یافتنِ پاسخِ پرسش هایم از شما، در مورد نیچه و فلسفه اش امیدوار باشم؟
(با یادآوری این نکته که هدف، صرفا آموختن و به بوته ی نقد گذاشتن پنداشتم می باشد. و نه جز آن.)
هیچ چیز برای شما بهتر از خواندن خود نیچه نیست ریشنالیست جان.
چه کسی نیچه را میتواند غیر از خودش تشریح بکند؟
اگر میخواهی در مورد نیچه و آثارش بخوانی، من میتوانم منابع
خوبی به شما معرفی بکنم، اما همچنان تاکید من بر این است
که خودش را بخوانید. نیچه خودش از اینکه فلسفه کسی را از
روی آثار تفسیری نوشته دیگران بخوانند بیزار بود، یکی از دلائل
جداییاش از دانشگاه بازل نیز همین بود؛
اکنون من چند اثر درخشان پیرامون نیچه که در ایران منتشر
شده است را به شما معرفی میکنم، غیر از اینها اگر پرسشی
در مورد نیچه داشتید، اگر قادر به پاسخ دادن باشم، حتما
پاسخ خواهم داد دوست گرامی.
اخیرا کتابی منتشر شده با نام کشف ذهن، اثر والتر کافمان
که از مترجمان برجسته آثار نیچه است در سه جلد، و هر یک از این
جلدها به سه شخصیت عالم فلسفه میپردازد، جلد دوم ِ آن
به نیچه پرداخته است، که به گمان من بسیار ارزشمند و درخور است.
به شما این کتاب را پیشنهاد میکنم. نشر چشمه.
کتاب دلوز نیز کتاب پرمایهایست. با عنوان نیچه.
ج.پی استرن هم کتابی کوچک پیرامون نیچه دارد، که به گمان
من بسیار راهگشا است برای درک ذهنیات نیچه، به نظر من استرن
او را خوب شناخته است و فلسفهاش را خوب فهمیده است.
مقالات هایدگر پیرامون نیچه هم هستند که البته همانقدر که میتواند
در شناخت فلسفهی نیچه کمک کننده باشند، همانقدر هم میتوانند
گمراه کننده باشند؛ غامضگویی و پر از ابهام نوشتن از خصوصیات ِ
هایدگر است؛ برای آشنایی با نیچه از طریق هایدگر ابتدا باید خودِ
هایدگر را بشناسید!
یونگ کتابی دارد به نام ِ «زرتشت ِ نیچه» که در آن به تحلیل روانکاوانه
از نیچه میپردازد. نمیتوانم نظر قطعی پیرامون ِ آن بدهم، اما به نظرم
ارزش یکبار خواندن را دارد، نقل نقد و بررسیها را موکول خواهم کرد به
بعد.
میشل فوکو نیز مقالات بسیار درخشانی پیرامون نیچه دارد. کتاب «تئاتر
فلسفه» اثر فوکو در ایران منتشر شده است که در آن پیرامون نیچه نیز
چند مقاله از او آمده است.
کتاب«زرتشت نیچه کیست » هم مقالاتی از فلاسفهی پرآوازه همچون
هایدگر، گادامر، فوکو و ... آورده است. نشر هرمس، گزیده و ترجمهی
محمد سعید حنایی کاشانی.
من اینها را خواندهام و به تضمین خودم میتوانم آنها را به شما پیشنهاد
بکنم، بقیه را که نمیتوانم ضمانتی بدهم، نیاوردهام.
Rationalist
09-14-2015, 08:07 PM
...غیر از اینها اگر پرسشی در مورد نیچه داشتید، اگر قادر به پاسخ دادن باشم، حتما پاسخ خواهم داد دوست گرامی. ممنونم... به گمانم پرداختن به فلسفه ی نیچه، خود جستاری مستقل می طلبد. آیا موافقید در جستاری مستقل، پرسش ها و گفتگوها پیرامون فلسفه و زندگی نیچه را مطرح نمایم؟
Dariush
09-14-2015, 08:32 PM
ممنونم... به گمانم پرداختن به فلسفه ی نیچه، خود جستاری مستقل می طلبد. آیا موافقید در جستاری مستقل، پرسش ها و گفتگوها پیرامون فلسفه و زندگی نیچه را مطرح نمایم؟
بگشائید اگر میخواهید، ولی قبل از آن باید حداقل آشناییهایی با آثار نیچه
داشته باشید. نگاه من به نیچه با آنچه در ایران رایج است و میان روشنفکران
ایرانی نقل است کاملا متفاوت است. بنابراین انتظارم این است که شما
اگر قصد بحث دارید در این مورد، با متون نیچه آشنایی داشته باشید حتما
از پیش.
Hezbollah_YaHasan
10-03-2015, 02:25 PM
اکثر آیات عظام استاد فلسفه هستند بخصوص جناب استاد مصباح یزدی جانشین بر حق استاد مطهری بعد از مقام غظمای ولایت استاد مصباح عالمترین فیلسوف جهان می باشند.
Secular
10-09-2015, 11:51 AM
فرانسیس بیکن که از اولین فلاسفه ای بود که مباحث جدی در فلسفه ی علم را مطرح کرد.
Rationalist
10-09-2015, 01:21 PM
فرانسیس بیکن که از اولین فلاسفه ای بود که مباحث جدی در فلسفه ی علم را مطرح کرد.
آیا ممکن است به طور دقیق تر توضیح دهید کدامیک از دیدگاه های او به نظرتان مهم تر بوده اند و اهمییت آنها را در چه می بینید؟
Secular
10-09-2015, 01:57 PM
آیا ممکن است به طور دقیق تر توضیح دهید کدامیک از دیدگاه های او به نظرتان مهم تر بوده اند و اهمییت آنها را در چه می بینید؟
بیکن پیامبر علم است او نخستین کسی بود که استقراء را پیشنهاد داد. او معتقد بود که:
استقراء باید در علومِ طبیعی به کار رود تا قوانینِ کلی پدید آیند.
استقراء یک شیوهٔ استدلالِ موجه و معقول است.
بهمین علت هم بیکن به اهل علم و دانشمندان آتی سفارش کرد که هرچه میتوانند داده جمعآوری کنند، و جداولی طراحی کنند که این دادهها بطور منظم در آنها قرار داده شدهاند. بدینترتیب قانون علمی خودبهخود از دل دادهها بیرون خواهد آمد. در واقع میتوان نظم حاکم بر دادهها را کشف نمود و سپس آن را در یک استدلال استقرایی تعمیم داد.
Canary
01-11-2018, 02:59 PM
دکارت.
وقتی گفتار در روش به کار بردن عقلشو میخوندم و اصولی رو که از طریق اون سعی میکرد به معرفت برسه برام آشکار شد به ناگاه فریاد زدم:
این همان است. این فلسفه فلسفه زندگیست.این فلسفه فلسفه چطور فکر کردن است.
دکارت بیش از اونکه خود آراء فلسفیش مورد توجه و دارای اهمیت باشه روش و متد فلسفی که پایه گذاری کرد اهمیت داره.روشی که علمای هندسه از اون بهره میگیرن.
و البته شک دستوری دکارت که بهش اجازه میداد در همه چیز(به جز خود وجود) شک کنه اما در عین حال زندگیش با اخلال رو به رو نشه. یه جورایی همه ما افرادی که به اراء و نظر منحصر به فردی تو هر علمی به خصوص علوم انسانی رسیدن از همین شک دستوری بهره گرفتن.
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.