توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مناظره میان مزدک بامداد و کورش بیخدا در باره ی سوسیالیسم و کاپیتالیسم
Theodor Herzl
10-24-2013, 01:16 PM
کاربران گرامی به اولین مناظره رسمی انجمن دفترچه خوش آمدید. طبق توافق قبلی صورت گرفته در این جستار مناظرهای بین مزدک بامداد و کورش بیخدا صورت خواهد گرفت ، سوال مناظره این هست:
۱- کاپیتالیسم بر خصوصی بودن ابزار تولید تاکید میکند.
۲- سوسیالیسم بر عمومی بودن ابزار تولید تاکید میکند.
کدام یک از این سیستمها از نظر اخلاقی بر دیگری برتری دارد؟
موضوع مناظره فقط در مورد Ethics در دست داشتن ابزار تولید هست ، هر طرف مناظره در ۱۰ پست خود باید case خود را در مورد اینکه چرا سیستم اقتصادی آنها از نظر اخلاقی مشکلی ندارد بسازد.
لازم به گفتن است که هیچ کاربر دیگری حق پست کردن در این جستار را ندارد و به غیر از ۲ کاربر این مناظره، پست هر شخص دیگری پاک خواهد شد. جناب مزدک شما شروع کننده این مناظره هستید و از روز جمعه میتوانید اولین پست خود را بزنید ، از زمان هر پست نفر بعدی ۳ روز وقت دارد که پاسخ بدهد. همچنین ویرایش پستها نیز ممنوع است ، اگر سخنی نیاز به تغییر داشت میتوانید در پست بعدی از آن نقل قول بگیرید و در زیر آن مطلب درست را بنویسید.
مزدك بامداد
10-24-2013, 11:03 PM
پیشگفتار:
بودن و داشتن، دو مهندترین کارواژه در زبان های هندواروپایی هستند و در هنگام یادگیری این زبانها
نیز، پیش از هر کارواژه ی دیگری فراگرفتنی هستند. در زبانهای سامی وترکی هم هتّا کارواژه ی
داشتن نیست و از کارواژه ی بودن ( بودن برای کسی) بجای ان سود میبرند. نمونه در ترکی و تازی:
بنیم آدیم وار = برای من نام من هست= من نام دارم
لهم قلوب، لا یفقهون بها = برای آنها دلها هستند، ولی با آنها هوش نمیکنند!=
آنها دل دارند ولی با ان نمیهوشند.
بودن همواره با "داشتن" همراه و همدست بوده و هست ولی بودن، ریشه; و داشتن برگ هستی است.
داشتن در زبانها یک جور پیوند تنگ را میرساند و گاه چم های باریک و گوناگون ، و دگرسان ازهم دارد.
برای نمونه یکی آن است که بخشی از چیزی را میرساند: موش گوش دارد= گوش بخشی از پیکر
و هستی و کراننمایی موش است. ولی : دیوار موش دارد= در درون دیوار، موش هست ، ولی بخشی
از هستی آن نیست. تو خانه داری: تو در پیوند خاوندی (مالکیت) با خانه هستی، یا به زبان دیگر، تو
میتوانی دسترسی آزاد به آن چیز داشته باشی و هر چه دلت خواست، با ان انجام بدهی ، بفروشی
یا در آن بخوابی و یا در ان مهمان بپذیری. ما امروز و در این نگرستیزی درباره ی این چم داشتن،
یا همان خاوندی سخن میگوییم.
بودن فربودین است ولی داشتن ، یک فرایافت ویری و یک پیمان نامه میان هومنان. ما تنها میپنداریم
که چیزی را داریم، میگوییم این زمین ازآنِ ماست ولی برای جهان و طبیعت، چنین نیست و پیوندی میان
شما و بهمان زمین و آن تلاهایی که در بهمان بانک است را ندارد و نمیبیند، چرا که چنین پیوند مادی
که گویای دارندگی باشد، در طبیعت نیست و هستی فربودین ندارد. شما چیزی را تا زمانی دارید که در یک
پیمان نامه ی همبودین، پروانه ی دسترسی آزاد و گسارش آزاد آنرا گرفته باشید. این دسترسی در چیزهایی
مانند برگه ی خاوندی ( قباله ی خانه، برگه ی بانکی و ..) بازتاب میابد و یا در پیمان فرهنگی ( پوشیدن
یک جامه، برابر داشتن آن بشمار میرود)
تارزانی که در جنگل تنهاست، هیچ ندارد ولی همه چیز را هم که بتواند بدان دسترسی یابد، دارد. او میتواند
از درخت نارگیل بچیند، پس این درخت را "دارد" من هم میتوانم از درخت همسایه سیب بچینم، ولی از
روی این پیمان همبودین که دسترسی به آن سیب را تنها برای همسایه روا دانسته است، و قانون و زوری
که از این پیمان نامه پدافند مینماید، بزهکار و دزد شناخته میشوم و بازخورد "درد" و "رنج" را از همبود
که جهان مادی و پیرامون من است، دریافت مینمایم. تا زمانی که این پیمان نامه ی همبودین نبود و برای
نمونه ما در درختزاران هاوایی مانند زندگی میکردیم، یک دودمان در همه ی بنمایه ها با هم هنباز بودند،
چیزی که به آن امروزه "همبازگروه نخستین" ( primitive commune/ primitive communism)
گفته میشود. در این گروه های شکارچی و گردآور، رده های همبودین درکار نبودند و به هرکس به اندازه ای
که شکار و بنمایه پروانه میداد، بهره میبخشیدند.آنجا یک یکان همبودین با همبستگی خونی و خویشاوندی
نزدیک بود. رفته رفته با کشاورزی و پدید آمدن کارهای گوناگون، بخش کردن کار هم در این همبود ها به میان
آمد، دیگر همه نمیرفتند شکار و جنگ، بساکه "ارتشتاران" به جنگ میرفتند و کار کارشناسی شان، جنگ و
شکار و .. بود. و برزگران کشاوری کرده و پیشهوران کفش و چادر میدوختند و کیشبانان، کارهای مینوی
و نیایش به درگاه خدایان طبیعت و جز آنرا.. بدوش گرفته بودند. اینجا بود که کم کم ، سامانه ی پخش کردن
خوراک و فراورده ها، به دگرگونی گرایید و با بزرگتر شدن و پیچیده تر شدن، داد و ستد پایاپای کالا، کفش
کفشگر در برابر گندم برزگر، و زینهار و جنگ با دشمن در برابر کفش و نان، .. پدید آمده و فرایافت خاوندی
خودینه از دل همبازگرایی نخستین زاده شد. ارتشتاران نخستین گروهی بودند که برای پاسداشت از همبود و
جنگ با دشمنان، از دیگران باژ میگرفتند. آنها کالایی جز همین کشوریاری و پدافند که گونه ای کاریاری است
نداشتند، درست مانند پزشک یا کیسه کش گرمابه که کالایش پیشاورد کاریاری و نیروی کارش است و چیزیرا
بدست خود فرا نمیآورد. از انجا که بنمایه های زیستی پرگاه و همواره کمتر از نیاز های آدمیان پر زاد و زای بودند،
سرانجام روزگاری پیش می آمد که کالای بسنده برای همه در دست نبود و در اینجا این پرسش پیدا میشد که
چه کسی برتری و برگزیدگی و نخستینی گرفتن کالای نیازین خود را دارد و چه کسی باید با گرسنگی و مرگ
دست و پنجه نرم نماید. هرچه نیاز بیشتر بود و بنمایه ها کمتر، بیشتر پرسمان "دارندگی" برجسته میگردید و
گروه های همپیمان و زورمند، مانند ارتشتاران، نخستین خاوندان و زمین داران و برده داران بودند و سزامندی
گسارش نخستین* از آنِ آنان بود. چیزی که در بازی شترنگ هم میتوان دید که پیاده ها و سوار ها نخست به کام
مرگ فرومیروند تا از هستی و فرمانروایی شاه، که چکیده ی "کشور" و خاوند بزرگ و در آسیا هتّا خاوند همه ی
جانها و ادمها دانسته میشد، پدافند نمایند. در خشکسالی ها هم اینگونه، بیشتر تنها "فرودستان" می مردند.
اینگونه فرایافت دارندگی و خاوندی خودینه اندک اندک پدید امده و همچنین با پدید امدن کشاورزی و پیشهوری
پدیده ای دیگر بنام "ابزار فراورش" پای به جهان هستی نهاد. دگرسانی ابزار فراورش با دیگر کالاها این بود
که این ها یک توان "جادویی" داشتند و آنهم این بود که با انها میشد کالاهای دیگر پدید اورد. خود یک سوزن،
یکراست بدرد کسی نمیخورد و گسارده نمیشد، ولی پوشاکی که با این سوزن ساخته میشد، کالایی خواستنی
بود که یکراست گسارده میگردید. زمین کشاورزی و سنگ آسیاب را کسی نمیتوانست بخورد ولی گندم وآرد
و نان فراورده از آن خوردنی و گساردنی بود و از اینرو این کالای ویژه ، دارای ارزشی ویژه و کارکردی
زاینده گردید. کارکردی که به دارنده ی آن این دستیافت را داد بی اینکه خود به تن خویش هم در روند فراورش
هنباز باشد، کالاهای نیازین خود را دریافت نماید. من این سوزن را به شما ها که سوزن ندارید میدهم که
پوشاک بدوزید و شما در برابر، x جامه از ده جامه را به من بدهید. هوش کنید که من سوزن را به شما
نمیفروشم، تنها پروانه ی کاربرد آنرا به شما میدهم. بهوشید که با این سوزن، میتوانید جامه های بیشتری
فرابیاورید و بتند تر بدوزید و چون این سوزنِ منبه شما یاری میرساند، مانند این است که من و چند دوزنده
دیگر به شما یاری میرسانند!، پس شما به من ، تنها از برای اینکه سوزن دارایی من بوده، کالا بدهید.
پس اینچنین آهسته آهسته، دارنگی تزار نوینی و دیگرگونه ای بنام "خاوندی ابزار فراورش" در کنار خاوندی
خودینه کالاهای دیگر، پدید آمد. هومن هوش کرد که هرچه بیشتر از این جور کالا ها گرد بیاورد یا بسازد،
میتواند بیشتر از کار دیگران بسود خود بهره ببرد،او دیده بود که چگونه بردگان که از دودمان ها و کشورهای
دیگر گرفته شده اندو خود هیچ ندارند، میتوانند، با کمترین نان و آسایش برای او کار کنند. از انیرو برده
که "ابزار فراورش جاندار" بود، مانند خر به گاری بهره کشی بسته شده و خاوندی هومن بر هومن پدید آمد.
گفتار در رهگذر فرامنشی و آرتائیک ( اخلاق و اخلاقیت)
هر ارزشی در این جهان، اینکه چه چیز و چه کاری خوب یا بد است، از ارزش زندگی، زیست و فرازیست ژن
پدید امده است، هیچ چیز به خودی خود خوب یا بد نیست. بسته به سود و زیانی که برای بهزیستی و فرازیست
ما دارد ، خوب یا بد دانسته میشود. برای همین چیزی شاید برای شما خوب و برای من بد باشند، ولی چیزهایی
هم هستند که میتوانند برای همگان و برای سراسر همبود خوب یا بد باشند و این چیزها و پدید ها، با رفتار میان
مردم با هم، پیوند دارند. به زبان دیگر برخی رفتار های همبودین میتوانند برای همبود، یکپارچه، خوب باشند یا بد
گرچه برای گروهی در درون همبود، خوب هم بنگر برسند. برای نمونه به یک فرمانراویی فاشیستی در جمهوری
اسلامی بنگریم که در آن، گروهی از چاقی دارند میترکند و گروهی بیشتر در بدبختی و زیر سرکوب و تازیانه
بسر میبرند. پس میانگین بهزیستی و خوشبختی سراسر این همبود، "بد" است، و این بدی از رفتار همبودینی
که در آن کشور رواست، سرچشمه گرفته است. ین است که میگوییم "یک جای کار میلنگد" ولی این "یک جای
کار" کجاست؟ اکنون بینگارید که شما جوانی هستید که سوار اتوبوس شده اید، یک پیرمرد ناتوان و سست هم
که استخوان هایش دردمند هستند سوار میشود. شما جوان چابک و سرزنده زود میپرید در تنها سندلی تهی که
مانده، مینشینید. شما همچنین این گزینه را داشتید که این جارا به ان پیرمرد فرتوت وانهید. اکنون بیاییم و ببینیم
که هر گزینه چه پیامدی میتواند داشته باشد؟ شما که جوان و پر انرژی هستید، از ایستاده ماندن، رنج فراوانی
نمیبرید و با نشستن نیز خوشی و آسودگی و بدردی چندانی بهره ی شما نمیشود، ولی نشستن آن پیرمرد، برای
او خوشی و آسایش بالایی به شمار میرود. اگر شما و شماها و همگان اینکار را میکردند، تراز خوشی در
همبود بالا میرفت و سود دیگر و مهند ان هم این بود که اگر زمانی پدر پیر شما هم دچار چنین ایستاری میشد،
از این آسودگی و خوشی بهره میشد و اگر خودتان هم زمانیکه پیرو دردمند شدید، در چنین جایی بودید، دل استوار
داشتید که بدرد و رنج نخواهید افتاد. به زبان دیگر، یک گرایندی بود که خود شما نیز میوه ی این رفتار را بخورید
و به وارونه، اگر آن یکی رفتار نهادینه شود، تراز رنج برای همگان بالا تر میرود و خود شما و پدر پیرتان هم
باید ریسک رنج کشیدن را بیشتر را بپدیرید. از انیروست که ما دادن جا به پیرمرد را فرامنشی و پسندیده میدانیم
و آن رفتار دیگر را نکوهش میکنیم. در این میان گروهی شاید پیدا شوند که بگویند که من نه پدر پیر دارم و هم
اینکه من از بس نیرومندم و پولدار هم خواهم شد که در پیری ، راننده ام مرا به جاهای گوناگون خواهد برد، پس
من چرا باید گمگسار این ناتوانان باشم، پاسخ ساده است و آنرا فرزانگان چنین سروده اند:
چنین است آیین چرخ درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت
و این همان است که میگوید که ما نمیتوانیم ١۰۰% بگوییم که روزی ما، مایی که اکنون نیرومند و توانگر و فرمانروا
هستیم و یا فرزندان نیرومند و والاگهر ما، ما درجایگاه ناتوانی نخواهیم بود و در همه زمانه ها و روزگاران،
از فرادستان و فرمانروایان خواهیم بود! این را نیاگان فرزانه ما نیز کوشیدند به ما بیاموزند:
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین، رُخ نه
زیرِ پی پیلش بین، شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن، کافکند به شه-پیلی
شترنگی تقدیرش، در ماتگه حــرمان !
پس بهتر این است که و دوراندیشانه تر و خردمندانه نیز، که اکنون که ما توانا هستیم و میتوانیم رفتاری را در همبود
به پیس برده و نهادینه کنیم، اینکار را دستکم برای بیمه ی خودمان و فرزندانمان هم که شده، انجام بدهیم. اگر ما
بیاییم در گاه توانای، برده داری را رواگ دهیم، در گاه ناتوانی تا به تراز بردگی نیز میتوانیم فرو افتیم ولی اگر فرهنگ
برده داری را برچینیم، و انزمان که توان و فرمان داریم، برای فرهنگی بهتر کار کنیم، انگاه در هنگامی هم که شاید
"زین به پشت" خواهیم بود، خود در این چاه ژرف نیفتیم و گرام و هستی خود را بیکباره از دست ندهیم.
پس هر گونه رفتار همبودین، که به بدبختی و رنج بیشتر توده ی مردم بینجامد، فرومنشانه و نارواست و آن
گزینه ای که زیست و فرازیست و خوشی بیشتری را برای مردم پدید آورد، فرامنشانه دانسته میشود. هر رفتاری که
به آزردگی تن و روان، مانند خوارداشت و دگرداشت بینجامد، فرومنشانه است ( مانند خوارداشت کسانی به انگیزه ی
رنگ پوست) و هر رفتاری که گرام و هومنی dignity/Wuede آدمی را ریش نماید و زیر پا نهد، از انیرو فرومنشانه
شناخته میشود. کوروش بزرگ در همه جا به فرامنشی ستوده میشود، چون بردگان و دربندانی را گرفتار بهره کشان
بودند رهایی بخشید.
گفتار مهادین
2747
کاپیتالیسم که پس از فئودالیسم و در پی برافتادن دودمان های پادشاهی و فئودالی زاده شد، بردگان نوینی را پدید آورد که
به پای خود دسته دسته برای بهره دهی می آمدند. این سامانه چنان سامه هایی فراهم آورده بود که این نگون بختان هیچ
چاره ای دیگر جز این، و یا مردن از گرسنگی نداشتند. آنها هیچ شانسی برای گرفتن مزد راستین خود نداشته و مزدی را
که سرمایه دار دیکته میکرد، به ناچار میپذیرفتند. دیری نپایید که لایه ی سرمایه دار اندک شمار ولی بسیار توانگر از
کار و بهر کارگران پدید آمدند و از سوی دیگر، کارگران و روشنویران، با دیدن بدبختی و رنج توده ی بزرگ کارگران
و روزمزدان، به اندیشه ی چاره و یافتن انگیزه ی این بدبختی ها افتادند. سرانجام این مارکس بود که آموزه ی همه گیر
و بزرگی را آگاشت که در آن، چیستان ساز و کار بهره کشی گشوده شده و راهکار آزادی نمایانده گردیده بود. فرومنشانه
بودن این سازوکار و این سامانه و بدبختی مردم چنان بود که در زمانی کوتاه، جنبش های فراوان و گوناگون کارگری در
بیشتر کشور ها پای گرفته و نبرد های کارگری به رهبری همبود گرایان و باهماد های کارگری آغازیدند. این نیرو ها،
پاسخی به رفتار فرومنشانه و بهره کشانه ی رده ی سرمایه دار بود که کوچکترین سزامندی برای نیروهایی که کالاها
و نیاز های همه مردم را با کار خود فرامی آوردند، را باز نمیشناخت و روا نمیداشت. از آن زمان تا کنون، واژگشت های
فراوان کارگری و کمونیستی در پهنه ی جهان، نبردهای همبودین و جنگ های رده ای و از خودگذشتگی های کارگران
و رزمندان کارگری، سرمایه داران را ناچار به واپس نشینی هایی نموده که اکنون از پدیده های بهنجار و معمولی
به شمار میروند، مانند مرخصی زایمان ! بیمه درمان و بهداشت، بیمه ی بازنشستگی، ساعت کار مرزمند، ...
ولی هنوز هم سرمایه داران میکوشند که هرجا که کارگران و نیروهای چپ کمی شل بگیرند، این دستاورد هارا بار دیگر
از آنان بگیرند، مزد هارا بکاهند، کاریاری درمانی را کاهش دهند، دستمزد ها یا توان خرید دستمزد ها را با ترفند های
گوناگون و قانون های "لیبرال" پایین بیاورند. بیرون کردن کارگر را آسانتر سازند و با یافتن سرزمین هایی که نیروی کار
ارزانتر دارند، کارگران بومی را به بیم و پذیرش دیکته ی آنها وادار سازند. هر جا که چپها، یگانگی و توان نبرد خود را
از دست دادند، میلیونهای $ میلیارد هایی که درسد ناچیزی از مردم هستند، بیشتر و گاه به بیش از ۹۰% همه ی دارایی
آن کشور رسید و شاخه های قیچی دارا و ندار هر بیشتر از هم باز شدند. سرمایه داران با این پولهای هنگفت کیهانی،
سامانه ی دمکراسی هم کژ دیسیده و به تئاتر نمایش خود دگراندند. سرنوشت همه ی مردم اینگونه, در دست گروهی
که همه ی ابزار فراورش که رگ مهادین زندگی مردم است، را دارا بودند، افتاده و آنها را برای آماج های بهره جویانه
و جهانخوارانه ی خود راهی جنگهای خانماسوز و ویرانگری کشور های ناسازگار و "شورشی" در دوردست های
گیتی، از کـُره گرفته تا ویتنام و.. نمودند و جوانان کشور را دسته دسته برای " سرکوب کمونیسم (= سرکوب دادخواهان
و کارگران جهان) فرستاده و به کشتن دادند. آنها دولت های جوان کمونیستی را که میخواستند راهی برای رهایی
هومنی از بهره کشی را آروین و آزمون کنند، از هراس از دست دادن فرمانروایی و مفت خوری ها خود، با بیشترین
توانی که داشتند در زیر فشار و جنگ سرد و گرم بردند تا نوزادی که فرمانروایی آنان را به بیم افکنده و بخور بخورهای
نادادوند آنهارا به سیج انداخته بودند، را در جا خفه کنند. با کامیاب شدن آنها، جهانی جایی بهتر نگردیده و هر روز بیش
از پیش با بحران ها، بدبختی ها، نابودی زیستبوم، نداری و برای توده های ۹۰% ای و انباشتگی ۹۰% داریی برای
کمتر از ده درسد دیگر، روبروست. آن بهشتی که سرمایه داری در هنگام جنگ سرد و .. برای پس از پیروزی بر کمونیسم
مژده میداد، در فربود ، اکنون جهانی دوزخ گونه، پر از گرسنگی و بیچارگی و ویرانی و روسپی گری و تریاک کشی و
بیکاری و دزدی و چپاول و قلدر بازی جهانی و آخوندیسم است. جهانی که در آن ، ندار ها در زورق های شکسته
آبها را بدست میاورند. آیا این سازوکار بهره کشی، سرنوشت جاودان هومنی است و هیچ دیگرگزین دیگری برای
این "بهشت" سرمایه دانسته نیست؟ ایا این فرامنشانه ترین روش زندگی است که سزاوار مردم جهان ، من و شما و
فرزندان و آیندگان ما بوده و خواهد بود؟آیا یک هومن، گزینه ای دیگر جز بهره دادن یا بهره کشیدن نخواهد داشت؟
2748
•
*
primus capere ==> prince
پارسیگر
kourosh_bikhoda
10-25-2013, 02:57 PM
سرآغاز سخن
با درود
امروزه با گسترش ملل، گوناگونی مردم و دور شدن اقوام جای جایِ دنیا از یکدیگر، نتیجه هایی چون پیچیده و گوناگون شدن سلیقه ها، گوناگونی نیازها و گوناگونی ثروت ها در جهان حاصل شده است. حتا در یک منطقه خاص نیز، به دلایل مختلف از جمله تاثیر سایر فرهنگ ها، جابجایی مردمان سایر نقاط دنیا و زندگی در آن منطقه، انتظارِ مردم از بهتر شدن روز به روز زندگی و پیشرفت روز افزون فناوری و غیره، شاید به دشواری بتوان نیازهای گوناگون بازارها را شناخت و پاسخ گفت. اکنون در این دوره، دیگر زمان کارِ یدی و زمین داری و شکار برای رفع نیازها تا حد زیادی به پایان رسیده است. مشخص است که با تغییر ماهیت جامعه و شکل زندگی، تغییر نیازها و تغییر روش های برآورد نیازها نیز اتفاق خواهد افتاد. برای نمونه در پدیده ی بازاریابی نوین به نام "بازاریابی رایانامه ای" گفته می شود فرستندگان رایانامه نباید در آن لینکی به برگ نخست تارنمای خود قرار دهند؛ هر رایانامه باید هدف دار برای یکی دو محصول (نه به تعداد زیاد) باشد؛ باید لینک به صفحه توضیحات آن محصول داشته باشد؛ نباید دارای قیمت فروش محصول باشد؛ به فراخور نیاز یا امکان، حاوی یک پاداش رایگان مانند یک پی دی اف یا ویدئوی جالب (آموزشی، اطلاعات عمومی، ...) برای گیرنده باشد تا در آن به تبلیغ موثر کالا نیز پرداخته شود (چندتا از این اصول در فرتور زیر موجود است). تخمین است که تا سال 2016 در کشور امریکا نزدیک به 2.5 میلیارد دلار (http://en.wikipedia.org/wiki/Email_marketing) صرفِ این مدلِ بازاریابی خواهد شد. چنین مبلغ هنگفتی در سال های ابتدایی راه اندازی اینترنت همگانی قطعن مصرف نمی شده. ولی چیزی که سبب می شود اینچنین رشدی در این کسب و کار دیده شود، بازخوردِ آن است. اینها در حالیست که چند سال پیش از این، چنین بازخورد و میلی به هزینه در این مدل دیده نمیشد و مثلن با راهیابی اینترنت های پرسرعت به منازل، اکنون افراد تنها 3 تا 7 ثانیه از زمان خود را صرف تصمیم گیری برای بستن یا نبستن یک وبسایت میکنند که این در سال های اینترنت کم سرعت، بیش از این بوده است.
2759
پس آنچه که مسلم است، تغییر حالات و رفتار افراد جامعه در بازار و کسب و کار است. اکنون روش های عرضه و فروش دچار دگرگونی بسیاری با سال های پس از جنگ جهانی شده است، چه رسد به دوران زندگی اولیه و ابتدایی بشر. به فراخور تغییر این روش ها، نیاز به تغییر در کارهای مقدم بر فروش (مانند سیستم های عرضه، تولید، تامین منابع و ...) نیز احساس می شود. برای نمونه منطقِ تولید در تولیدکنندگان نسبت به دهه های قبل زیر و رو شده است. مثلن روش های ابداعی تولید تویوتا مشهور به روش های "تولید ناب (http://en.wikipedia.org/wiki/Lean_manufacturing)" از اصولی ابتدایی و ساده ولی در عین حال نیازمند به مدیریت قوی تشکیل می گردد. از جمله این اصول، روشِ "تولید به هنگام" (Just in Time) است که از این اصل تشکیل شده است که هیچ انبارشی وجود ندارد و همه قطعات درست در زمانی که به آنها نیاز است تولید و جابجا می شوند. این روش اکنون در کارخانجات سایپا و ایران خودرو در حال اجراست (بنا به اطلاع شخصی) ولی چه اجرایی که در آن، سیستم انبار حذف گردیده و به جایش انبارش (دپوی) قطعات در پشت ایستگاه های تولید مشاهده می شود! این همان چیزی است که سیستم تولید به هنگام در پی حذفش است، ولی برای اجرایی شدن تنها به مدیریت توانا و صحیح نیاز دارد. در غیر اینصورت سیستم تولید روزِ سمند با سیستم تولید پیکان دهه های آغازین تفاوتی (جز در فناوری تولید) ندارد. کما اینکه تویوتا، تا پیش از بهره مندی از روش های بکر و خلاقانه خود خودروهایی بی کیفیت، با عمر کوتاه و خرابی بالا تولید می کرد ولی در کمتر از یک دهه پس از جنگ جهانی دوم، توانست نخستین محصول خود را به بازار آمریکا صادر کند (تویوتا کرون - فرتور زیر) که دارای مشکل پسندترین مردمان و سخت ترین و پرچالش ترین بازارها برای بازاریابان است و همه اینها در سایه روشمندیِ حذف چالش های تولید و هزینه ها و سربارها روی داده است. پس می توان نتیجه گرفت که آنچه منجر به موفقیتِ فروش و عرضه می شود، از آغاز باید در تولید و مدیریت منابع و سپس در بازاریابی و مارکت اجرا شود. اهمیت کار یک بازرگان یا تولید کننده و ارتباط آن به سامانه ی اقتصادی کشور در اینست که البته در ادامه در اینباره بیشتر توضیح خواهم داد.
2760
پس آیا راهکار، همگام شدن با تغییرات و به روز آوری داشته هاست یا تقلیل زندگی انسانی به سده های گذشته؟
استدلال
از آنجاکه چارچوب های اخلاقی متعددی در فلسفه اخلاق وجود دارد و از جاییکه (چنانچه در پیک های آینده شرح خواهم داد) دسترسی و یافتن یک سیستم اقتصادیِ مطلقن اخلاقمدار شاید از نظر عملی چنان ممکن و واقعی نباشد، اینجانب در این مناظره به عنوان یک مدافع سرمایه داری می کوشم از موضع خود در چارچوب موضوعات اخلاقی، یک یا هر دو مورد زیر را پدافند کنم:
1. سرمایه داری یک مدلِ اقتصادی اخلاقی و انسانی است.
2. سرمایه داری دستکم از مدل اقتصادی کمونیسم اخلاقی تر و انسانی تر است.
سرمایه داری بنا به تعریف (http://en.wikipedia.org/wiki/History_of_capitalist_theory#Overview) فیلسوف روس تبار، خانم آین رند (http://en.wikipedia.org/wiki/Ayn_Rand)؛ سیستمی بنا شده بر آزادی افراد از جمله آزادی در مالکیت دارایی هایشان است. بر این پایه و با نگاه به طبیعتِ آزادِ آدمی، انسان ها مجازند هر چه را میخواهد، مادامیکه با سایر اصول اخلاقی مغایرت نداشته باشد، داشته باشند. انسان اولیه نیز آزاد به داشتن بوده است. ممکن بود این داشته را از راه قانون جنگل و غیر اخلاقی (با موازین اخلاقی امروز) به دست آورده باشد، ولی از نظر طبیعی مانعی از این داشتن وجود نداشت. انسان به طور طبیعی حریص و طالب مال و ثروت است. حتا "الگوریتم حریصانه" (greedy algorithm) که در تئوری بازی ها و برنامه نویسی کامپیوتر نیز کاربرد دارد الهام گرفته از همین خواست آدمیست. انسان نیاز دارد که داشته باشد! اگر این نیاز برآورده نشود، مانند بسیاری از نیازهای دیگر موجب نارضایی و ناراحتی از زندگی می شود. به همین خاطر است که یادآوری زندگی ابتدایی انسان که در آن هر کس کارِ خود را می کرد و گلیم خود را میکشید، نه تنها در چارچوب این مناظره نیست، بلکه به دلیلی که در آغاز این پاراگراف گفته شد، تفی سربالا برای پدافند کننده از سیستم سرمایه داری ست.
سرمایه داری بر پایه اصلِ به رسمیت شمردنِ حقوق فردی بنا شده است. چیزی که موجب کاکردِ سرمایه داری است (و به وارون چالشی برای سوسیالیسم است) همانا آزاد قرار دادن انسان ها برای خلاقیت و نتیجه گیری است. هر کسی در یک سیستم سرمایه داری آزاد است که خلاقیت به خرج دهد. برای موفقیت در بازارهای بی رحم و پر چالش امروز، باید خلاق و مبتکر بود. سرمایه داری پاداش این خلاقیت ها را به خوبی می دهد: سودآوری. من نام این را "سیستم جزا و پاداش آزاد" می گذارم. چیزی که انسان برای آن دست و پنجه نرم می کند. به طور طبیعی نیز انسان برای سودآوری در حال جنگ با طبیعت بوده است و به شکار و ایجاد سرپناه و روی آوردن به هنر می پرداخته. برخی از اینها سودِ فیزیکی و بدنی داشتند و برخی دیگر سود روانی. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم که انسان بدون سودآوری، قدم از قدم بر نخواهد داشت و شما چنانچه در پی ایجاد سیستمی باشید که آن سیستم مزد تلاش و خلاقیت افراد را ندهد، نتیجه می شود فرار سرمایه ها و سرمایه داران از کشورهای سوسیالیستی و هرچه بیشتر لاغر شدن این اقتصادها.
همین توضیح فرد را قانع می کند که سیستمی که حق مالکیت فردی را مجاز ندانسته باشد، عملن سیستمی غیر انسانی و غیر اخلاقی ست. چونانکه حق آزادی بیان نمی تواند وجود داشته باشد مادامیکه فرد، مجاز به بیانِ اظهارات و اندیشه های خود، ولو مخالفِ منافع و میلِ نهادی که این آزادی را برای وی مجاز دانسته است باشد. بر همین اساس، آزادی فردی و اجتماعی نمی تواند وجود داشته باشد مادامیکه فرد مجاز به داشتنِ حقِ مالکیتِ دارایی ها، ولو مخالف میل و نظر نهاد قدرت یا افراد، نباشد (چالشی برای سوسیالیسم). البته روشن است که هر دارایی در این اصل نمیگنجد. برای نمونه، این حقِ مالکیت، مالکیتِ انسان بر انسان را شامل نمی شود چرا که در آن صورت حقِ آزادی (مالکیت) انسان دوم نقض شده است.
این نکته نیز نباید از نظر دور بماند که امروزه مفهوم محصول (Product: که نتیجه فرآیند تولید است) با مفهوم قدیمی و کلاسیک آن فرق هایی دارد. امروزه محصول تنها به نتیجه فیزیکی و مصرفی تولید (Final Product) اطلاق نمیگردد (http://en.wikipedia.org/wiki/Product_(business)#Product_classification). سازمان جهانی استانداردسازی (ایزو) نیز در ویرایش های خود از انواع استانداردها، مفهوم خدمات (سرویس) را نیز در دسته ی محصول قرار می دهد و هرجا نامی از محصول برده میشود، ممکن است منظور خدمت نیز باشد. اگر چنین است، به تبع آن تولید نیز تنها به تولید محصول فیزیکی و نهایی اطلاق نمی گردد و برای نمونه تولید یک بازی کامپیوتری و قرار دادن آن در مارکت اپل استور جهت فروش هم نیازمند ابزار تولید می شود. این موضوع از این نظر دارای اهمیت است که مفهوم "ابزار تولید" را بسط و گسترش می دهد و بنابر این، مخالفت کلاسیک، نسنجیده و عامیانه را با مالکیتِ آن نکوهش می کند و چالشی دیگر برای سوسیالیسم پیش رو می آورد.
گویاست که آزادی انسان در حق مالکیت، تنها شامل مالکیت فیزیکی، مالی و پولی نیست. مالکیت فکر و اندیشه را نیز شامل می گردد. بر این اساس از جاییکه فکر و اندیشه و عمل و دارایی همگی دارای مالکیت فردی هستند، انسان مجاز است اندیشه کرده و تصمیم بگیرد و در نتیجه ی آن، عمل کند. لذا عملِ بر مبنای آزادی هر فرد سرچشمه از آزادی فکری و اندیشه ای وی می گیرد. همین است که چنانچه در بالا در غالب سیستم جزا و پاداش به آن اشاره شد، تصمیم فرد برای اجاره ی حتا سوزن خود و کسب درآمد از آن آنقدر مجاز و اخلاقی ست که تصمیم یک فرد برای اجاره دکان و ملک خود. حال چه اشکالی می کند که کسی که توانایی ساختن سرنیزه را دارد، ماحصل این توانایی خود را به فروش رسانده و جز سودآوری برای خود، نیاز جامعه ی شکارگرِ انسانی را نیز تامین کند و از دو سو (از یکسو خود را از گرسنگی نجات داده و از یکسو شکارگر را که هر دو موجب می شود برآیندِ گرسنگی در جامعه کاهش یابد) به جامعه سود رساند؟
پس آنگاه که بخواهیم بر پایه اخلاقیات بحث کنیم، چنانچه پایبند اخلاقیات باشیم، ناچاریم این حق را به رسمیت بشناسیم. ولو اینکه دارایی افراد برایشان پله ترقی و دستگاه پول سازی باشد (که پاداش طبیعی او از سوی سیستم جزا و پاداش است). هر سامانه ای که این حق را آزاد نداند، نمی تواند برچسب یک سامانه اخلاقی و انسانی را بر پیشانی خود داشته باشد. اگر به نادرستی، سرمایه داری را خلاف موازین اخلاق بدانیم، دستکم آنچه که لازمه اخلاقی بودن یک سامانه است را باید مجاز بدانیم که همانا "حق مالکیت فردی" ست.
با این توضیحات روشن می شود که به چارمیخ کشیدن اندیشه یا عمل یا تصمیم، همگی یک ارزش دارند و همگی در دایره ی به چارمیخ کشیدن "دارایی" هستند. که این نیز مخالف حق طبیعیِ آزادیِ عمل و اندیشه خواهد بود. یک سامانه که حق مالکیت دارایی های سرمایه ای را نقض می کند، نمی تواند ادعای اخلاقمداری کند. حتی اگر به این بهانه که این حق، موجب بهره کشی و بهره مندی از پاداشی فراتر از خودِ دارایی بشود. پرداختن به مقدار بهره وری و سودآوری فرد از آن دارایی، بحث جانبی و دوم است که به آن نیز خواهم پرداخت.
از آنچه ذکر شد نتیجه میگیرم که سرمایه داری نه تنها غیر اخلاقی نیست، بلکه اخلاقی تر از سوسیالیسم است. سرمایه داری تنها سیستم اقتصادی ست که به تشویق ملزومات زندگی بشر می پردازد. ولی این آزادی فکری و عملی حتا برای دانشمندان و محققان و نوآوران نیز ارزشمند نخواهد بود تا زمانیکه به "تولید کننده" اجازه عرضه اندام ندهیم. تولید کننده فردی است که دستیافته های دانشمند و محقق و نوآور و مهندس را به واقعیت تبدیل کرده و از آزمایشگاه ها و کاغذها، به قفسه ی دکان ها وارد می کند. تولیدکننده اگر نباشد، بازرگان (businessman) نیز نمی تواند باشد. این دو اگر نباشند، آورده های محقق و مهندس نیز در لا به لای کتاب ها و تو در توی زیر زمین ها خاک خواهد خود. چه بسا اگر جز این بود، کمپانی HP اکنون باید در همان گاراژ شخصی به سرهم بندی قطعات می پرداخت.
پایان سخن
در حوزه این بحث آنچه از آغاز مورد توجه و اشاره بود، یعنی اخلاقی بودنِ مالکیت خصوصی ابزار تولید تا به اینجای کار از گفتار من ثابت شد. آنچه مورد نظر شما به عنوان یک مدافع سوسیالیسم است، توامان چیزی جز اینست. از نظر شما، نه تنها حق دارایی ابزار تولید اخلاقی نیست (که بحثش رفت) بلکه چیدمان و طراحی و بکارگیری یک سیستم به اتکای این ابزار نیز اخلاقی نیست. چه این سیستم انسانی، ابزاری یا تلفیقی از هر دو باشد. آنچه به نظر میرسد اینست که من در این مناظره باید بیشتر از این مورد پدافند کنم. چنانچه مشخص است، هرکسی با داشتن ابزار تولید، آن را ویترین نکرده و به تماشایش نمینشیند و بلکه از آن در جهت ارضای حریص بودن و طمع خود بهره می برد. این مورد را، که بحث پیرامونی و ثانوی در حوزه موضوع مناظره است، در ادامه تشریح خواهم کرد.
همچنین، مواردی را که از نظر من برای سوسیالیسم، خصوصن در مورد موضوع بحث، چالش به حساب می آیند با واژه "چالش" درون متن به آگاهی رسانده ام. برای پرداختن بیشتر به برخی از این چالش ها نیازمند زمان و بحث های حاشیه ای و چه بسا تخصصی بسیاری ست که در حوزه ی این مناظره نیز نمی گنجد.
مزدك بامداد
10-26-2013, 10:20 PM
پیشرفت یا پسرفت؟
کژفرنودی هست بنام " کهنه = نادرست". که گاه از انجا که بیشتر مردم گمان میکنند که هر چیز کهنه
و در پیوند با گذشته ها، بد و هر چیز نو خوب است ( از انجا که کفش کهنه بدتر از کفش نو است!)
ولی روند در فربود چنین نیست و چیزهایی نیز در زمان گذشته خوب بوده اند. برای نمونه زمانی
که ما هنوز دچار میکرب ایدز نشده بوده و این چیز "نو" را نداشته بودیم، در این زمینه بهتر از اکنون بوده.
ما در جستار پیشین هم نشان دادیم که زمانی بوده که آدمی بی بهره کشی هومن از هومن، زندگی میکرده.
نگرش کنید که ما از بهره کشی از طبیعت و جنگل و آهو ها سخن نمیگوییم،( که در اینجا هم باز دستاورد
سرمایه داری درخشان نبوده است.) پس کمونیسم، بازگشت به گذشته در همه ی زمینه های آن نیست
بساکه بازگشت به یکی از فروزه های نیک و دوباره یابی آن ، در یک تراز بسیار بالاتر و هومنی تر است.
از اینرو میگویند که روند فرگشتیگ سامانه ی فراورش، یک پرهون نیست، یک مارپیچ است که هر
پیچی در تراز بالاتر و دیگری به همان گوشه ی هندسی میرسد.
2765
سزامندی تاگ یا همبود؟
سزامندی تاگی نمیتواند رودروی سزامندی همبودین باشد. آدمی جانداری همبودین است
و سرنوشت همه هومنان بسته به هم و بسته به کردار همدیگر است، هتّا اگر یکی آن سوی
آبهای اَبَردریای آرام و یکی این سو باشد. آلودگی هسته ای که در ژاپن هست، بر زندگی
من هم که در آنسوی دیگر جهان هستم، کارگر است. پس من نمیتوانم خود را در جهان تنها
دانسته و آزادی سرنوشت خود را برای سوراخ کردن کشتی گیتی بکار گیرم.
چه گونه ای از خاوندی فرو منشانه است؟
دارندگی و خاوندی چند گونه هستند، بر خی از انها فرامنشانه و برخی فرومنشانه هستند
ستیز هم بر سر این است که چه گونه ای از خاوندی فرو منشانه است و بازشناسی این
بدوش چه کسانی میباشد. روشن است که زمان که رومیان ، مردمان دیگر را به بردگی
میگرفتند، این برای انها از سزامندی های خودینه و فرامنشانه به شمار میرفت. در دین ها
هم هتّا نکوهشی از برده داری نشده و خود پیامبر اسلام . برای نمونه چندین برده و کنیز
( برده های مادینه) داشت و هیچ جای اسلام هم ، داشتن برده، چیزی نکوهیده و فرومنشانه
به شما نرفته که هیچ، داشتن ان مایه ی بزرگی و سربلندی هم بوده است! پس میبینیم که
در گذر زمان، دیدگاه هومن در باره ی اینکه چه چیزی فرامنشانه و چه چیزی فرومنشانه
است، با دیدن پیامد های این رفتار ها، دگرگون میشود و آنها در پی ساختن همبودی بهتر
و هومنی تر بر میآیند. بیگمان اگر آبراهام لینکلن هم مانند سرمایه دار فرنود آوری مینمود و
دارایی را سزامندی بی چون و چرای هر کسی میدانست، و قانون پاداش و تازیانه را که
از دید شما، ستون سرمایه داری است، تا ته آن بکار میبست، باید میگفت که این بردگان
به انگیزه ی گناه واپسماندگی خودشان برده شده اند و باید در راستای قانون "پاداش و
پادافره"، همچنان بردگی کنند تا جانشان درآید. خوشبختانه هومنگرایان نگر دیگری جز
این داشتند و دریافتند که قانون پاداش و پادافره را میتوان هومنی تر و کم درد تر ساخت.
چرا باید فرامنش بود؟
از سوی دیگر، بایستگی پیشرفت فرامنشانه هومنی این است که کارهای بد، گرچه سودآور
باشند، پاداش نگیرند. برای نمونه کسی که از راه دزدی و آدمکشی پولی را بدست آورده، باید
از سوی همبود، به زیر پیگرد برود ، چرا که اگر او در این کار کامیاب گردد، همگان برای کامیابی
بسوی دزدی و آدمکشی روی آورده و اینکار روشی بهنجار و "پسندیده" گردیده و زادمان هومنی
را به بیم خواهد افکند، چرا که آنگاه، هرکه بیشتر بدزدد و بکشد، برتر و زیرک تر شمرده میشود.
دارایی ها کلان و کیهانی که سرمایه داران بدست اورده نیز یک جور دزدی پنهانی با سود بردن
از ابزار سامانیک سرایه داری است که مارکس ساز وکار آنرا یافت و نشان داد که سرمایه دار،
از بالا کشیدن "ارزش افزوده" ای که از کار کارگر پدید میاید، فربه تر میشود.
وادادن در برابر رانه ها و سرشت جانوری و یا دگرگونی فرهنگی ان؟
سرمایه داران بر این باورند که سرشت آدمی پر از آز و خشم و تنبلی و نیاز است، که شاید
هم اینگونه باشد، چرا که این رانه ها از میلیاردها سال فرگشت که درآن، جانوران با کمبود ها
و گرسنگی ها و نبرد ها رودرو بودند، پدید آمده بودند. درست مانند شتر که چون میداند که
در بیابان چیزی برای خورونوش نخواهد یافت، زمانی که به چشمه و چاه آبی میرسد، ده ها
لیتر ان یکجا نوشیده و ده ها کیلو خوراک و نمک را یکجا میخورد و در کوهان خود انبار میسازد.
رانه انباشتن و آز برآوردن بیش و پیشتر نیاز ها نیز در این راستا پدید امده ، ولی اگر ما جهانی
داشته باشیم که مانند ان بیابان یاد شده نبوده و نیاز ها به آسانی و دادگرانه برآورده و سیراب
گردند، این رانه و این سرشت ژنتیک، انگیزه ی پیدایش خود را از دست میدهد. پس اگر ما در پی
آینده ای بهتر هستیم، نباید به آنچه هست خرسند بوده و روی سرشت های اهریمنی ادمی س
رمایه گذاری نماییم، بساکه بکوشیم که با فراهم ساختن باغ بجای بیابان، راه بهبود
فرهنگی و رهایی آدمی از سرشت جانورگونه و ددمنشانه را هموار کنیم .
کارگر کجا بهتر کار میکند و کجا، فروزه های هومنی او بیشتر برکشیده میشود؟
نگره ی سرمایه داری که هومنی را جانوری دوپا میپندارد و به اهریمنی ترین زاب های سرشت او برمیگردد،
میگوید که کارگر زمانی درست کار میکند که در یک دست کلوچه و در دست دیگر تازیانه داشته باشیم و نام
انرا سامانه ی پاداش و پادافره نهاده، ولی فربود این است که کارگر هم هومنی است که دارای فروزه های
ایزدی و نیک هم هست ( گذشته از اینکه اهریمن و ایزدی در کار نیست) و میتوان فروزه های نیکش را
برکشید. بهره کشی به زاب های اهریمین مینگرد و زاب های اهریمنی را هم درو میکند. چون کارگر و برده
میبیند که یکی دیگر از کار او فربه میشود و آزمندانه هر چه بیشتر به دارایی خود می افزاید و خود او در
این میان با بدبختی و گرسنگی و سرما و فرسایش استخوان و .. دست بگریبان است، هر چه میتواند از
زیر کار در میرود و برای همین، بهر کش ناچار میشود که سرکارگر تازیانه بدست، پلیس باتوم بدست،
ژاندارم تفنگ بدست، بادی گارد برای دزدیده نشدن پسرش، ماشین پادگلوله برای کشته نشدنش، دیوار
بلند برای پناهش و .. بسازد ولی اگر کارگر دریابد که دارد سزای درست خود را میگیرد و کسی از کار
او انگلوار بهره نمیکشد، و همچنین اینکه کارش برای بهروزی و خوشبختی خود و فرزندانش در یک
همبود بی تنش و بی ارتش و بی ژاندارم، و بی تازیانه نیاز است و نه برای روسپی بازی و زنبارگی
یک خان و یک سرمایه دار و یک برده دار، بهتر و بیشتر و از جان و دل کار میکرد و فروزه های
مینوی جای رانه های جانورگونه ای که از زمان دایناسوری مان به یادگار مانده ازما دور میشد.
پس اینجا هم به روشنی دیده میشود که سوسیالیسم، پرورنده ی مهاد های آرتائیک و برکشنده ی
فروزه های نیکوی فرامنشانه و خردمندانه است و سرمایه داری به وارونه، سرشت جانوری را برمیکشد.
پرورش نادانی دینی و جهان بینی های فریبنده، یا ماتریالیسم دانشیک؟
یکی از بزرگترین دشمنان بهره کشان و ستمگران در درازای تاریخ، آگاهی مردم بوده است
و همواره از انیرو گروه بسیاری از مردم این سامانه ها، در بیسوادی صفر ویا در تراز
آگاهی پایین سیاسی و دانشیک نگه داشته میشدند و یکی از بهترین راه ها برای کودن سازی
سیاسی و شست وشوی مغزی کارگران ، همان دین بود. یک قارچ انگلی در زیستبوم هست
که با تراویدن ماده ی روانگردان، قربانی خود را وادار میکند که فرمان او را انجام دهد
و بچه قارچ های او را بپرورد. دین ها هم از آدمها ، یک جور زامبی درست میکنند که در
نوکری سامانه ی سرمایه داری، تازه شاده و خشنود هم هست چون گمان میکند که خشنودی
یک خدایی را بدست اورده، چه نام این خدا یهوه باشد یا الله یا اسپاگتی پرنده. هم اکنون هم
پاپ و کلیسا، ایت الله های ایرانی و آخوند های سنی و .. همه در این راستا و برای دادگر
نمایش دادن سامانه ی بهره کشی این جهانی و پذیرفتن سرنوشت الهی ! کارسازند و سرسختانه
با هر دستاورد دانشیک که خدای بهره کشان را به زیر پرسش و گمان ببرد، در نبردند. از سوی
دیگر چون همین بهره کشان نیاز به دارو دارند که ایدزشان را درمان کنند یا جوانی شان را
دیرنده تر سازند و نیاز به فند دارند که در جنگها و بازار ها "پیروز" شوند، ناچارند که با
فشردن دندانها به هم، میان این دو رهگذر، مانور بدهند. ولی مارکسیست ها از همان آغاز،
دین و کجباور های دیگر را کنار نهاده بسوی دانش و خرد فراخواندند و برای همین در شوروی
به دانش و دانشگاه و فندآوری و راندن آخوندیسم از سیاست و فرمانروایی به پیشرفت های
درخشان دانشیک و فندی دست یافتند که جهان سرمایه را شـگفت زده و آشفته نمود.
آیا فرامنشانه تر است که برای بهره کشی از توده ها،آنهارا با افیون دین به خواب و فراپندار
فرو ببریم یا اینکه هومنی تر و فرامنشانه تر است که آنهارا آگاه و دانا بار بیاوریم ؟
2766
سرمایه و ابزار فراورش برابر با ابزار کنترل است،
ابزار فراورش مانند کالاهای دیگر نیست، در پیک شماره یک و پیشین خود گفتیم که دارنده ی چنین ابزاری،
میتواند تنها به انگیزه ی داشتن آن، درخواست های خود را از کسانی که بدان نیازمند هستند، دیکته
نماید. در همان نمونه سرنیزه، از انجا که بی سر نیزه، شکارچیان نخواهند توانست شکار بسنده برای فرازیست
خود فراهم آورند، ناچار از پذیرش درخواست و بهره ی دارنده ی این ابزار میباشند. یا کسی که جز نیروی
کار خود چیزی ندارد، ناچار است که درخواست زمینداران را بارای کار ارزان روی زمین هایس بپدیرد چرا که
دگرگزین آن گرسنگی و مرگ است. همین است کار کارخانه داران در برابر کارگران، توده ی بیکار کارگر که
برای گرسنه نمایندن چاره ای جز پذیرفتن مزد استوار شده از سوی سرمایه دار را ندارد، دارای گزینه ی
آزاد نیست. هتّا در بهترین کشور های اروپایی، اگر یکی دوبار به کاری که دیوان کار برای او پیدا کرده است،
نرود، پول ماهانه اش را میکاهند تا جز گیاه چیزی نتواند بخورد! برای نمونه یک دکتر پزشک هم هتّا اگر
بیکار شده باشد و یا هنداسگر دانش اموخته ناچار است کار بیگاری " یک یورویی" انجام دهد و گرنه پول
ماهانه اش را فرو میبرند، گرچه بیکار شدنش هم گناه خودش نبوده و بدست کارفرما و یا بحران بوده باشد.
در کشور های سرمایه داری ناب ! مانند یونان و آمریکا که بدتر هم هست و باید لب خیابان در کارتون خوابید!
هم اکنون از اینرو، سرمایه داران با کنترل سرایداشت، در کنش و فربود، دولت و سیاست را هم کنترل کرده و به
زیر فرمان دارند و مردم تنها این گمان و پندار بیهوده را دارند که خودشان دارند سیاست را کنترل میکنند!
یکی دانستن خاوندی خودینه و خاوندی بر ابزار فراورش
یکی از بزرگترین ترفند ها سرمایه داران در گفت و ستیز ها، بویژه زمانی که نیوشندگان آنها ناآگاه و
یا کمآگاه باشند، این است که کمونیست ها میخواهند دارایی شما را از دستتان بگیرند و ...
ولی همچنان که گفتیم، دارایی بر هر چیزی روا نیست و دارایی به بخش میشود، بخشی که تنها به سرنوشت
خود دارنده, کار دارد, و آن دارایی بر کالاهای گسارشی و خانه و پوشاک و خودرو و .. است و یک دارایی
دیگر که به همگان و دیگران پیوند دارد و بر زندگی آنان کارگر است، و این همان دارایی بر ابزار فراورش
است. ااین دارای آزادی دیگران را از آنها میگیرد و آنان را به بردگی وامیدارد، هتا اگر از دید قانونی
و دایک، برده نباشند ولی در کار و کنش ، درست دچار همان ناچاری ها میباشند، یک باشنده ی فرا زمینی که با
تلسکوپ به زمین نگاه میکند، هیچ دگرسانی میان رفتار و کارکنش آدمها در زمان روم باستان و اکنون ، در
زمینه کار وفرورش نمیبیند. همچان آدمهایی دسته دسته در کشتزار ها و کان ها و کارخانه ها و ... کار
میکنند و زندگی بخور نمیری داشته و گروهی درست مانند سناتور ها و زمینداران و سرداران و سزارهای
روم، بر بستر خور و خواب و جفت گیری آرمیده و آسوده اند و گاهی هم یک لژیون را میفرستند که گروهی از
آن یکی هارا که دست از کار کشیده و شلوغی کرده اند را کشترار نمایند!
2770
پس کمونیست ها برای اینکه آزادی همگان در ساختن سرنوشت خود یکسان باشد، (و این بیگمان یک فروزه ی
فرامنشی است)، ناچار از همگانی کردن ابزار فراورش میباشند. از آنجا که این دارایی های سرمایه داران,،
چنانکه در سازوکار بهره کشی روشن شد، خود از یک جور دزدی زیرکانه بدست آمده، نیز، این کار کمونیست ها تنها
میتواند دادگرانه و فرامنشانه شمرده شود. بیجا نبود که مردم رابین هود را دوست داشتند و هنوز
هم یک کهرمان نمادین در راه دادگری همبودین شمرده شده و هیچکس اورا فرومنش نمیپندارد.
دادگری و نیمایی، ستون مهادین آرتائیک
از مهند ترین پایه های آرتائیک، همان دادگری و نیمایی است که در بستر همبود، میتوان به دادگری همبودین
دادگری در برابری شانس ها، و دادگری در بهره مندی و بخش کردن کالاهاست.
از آنجا که سرمایه، از یکسو، سرنوشت آدمی را بدست گروهی اندک سرمایه دار میسپارد، که کنترل دولت ها
و مردم را با ابزار ارتشتاری و/یا رسانه و روانی ( مانند آخوند و کشیش، رسانه ای ها و ایدئولوگ های
سرمایه داری ..) هم در دست دارد، بی اینکه براستی نماینده ی برگزیده مردم در یک گزیدمان براستی آزاد
و برابر شانس باشد، و هم انیکه از سوی دیگر، در این سامانه، "سود" جایگاه ارزشی بالاتری از "هومنی"
دارد، پس هم آزادی گزینش مردم از انها گرفته میشود و آنها ناچارند یا گرسنه بمانند یا با سامه های کارفرمایان
و مزدی که آنان میپردازند، زندگی کمابیش بخور و نمیر خود را بگذرانند ( که ما در اینجا به آنجا به آنان
دگرگزین واژگشت و شورش و نابودی سرمایه داری و همگانی کردن سرمایه [= کنترل] را پیشنهاد میکنیم) ؛
و هم اینکه همواره لشگر بزرگی از بیکاران و گرسنگان در این سامانه ، نه ناخواسته، بساکه با پیرنگ، و برنامه،
پدید آورده میشوند که در "بازار کار"، کارگر همواره ناچار از پذیرش مزد ها و سامه های آنها باشد. بدینگونه
همه ساله، هزاران تن ماده های خوراکی و کالاهای گسارشی از میان رفته و به دریاها و آشغال دانی ها و خوراک
دام و ... ریخته میشود، همزمان با اینکه گروهی بزرگ از هومنی ، با بدبختی و بیبهرگی دست و پنجه نرم میکند
و کودکان از گرسنگی میمیرند و زنان از گرسنگی خودفروشی میکنند و کسان دیگر رو به دزدی ، قاچاق ماده های
روانگردان، قاچاق آدم، و دیگر بزه کاری ها روی میاورند. اینگونه، میتوان دید که بزهکاری و کژکاری، در پیوند
یکراست با سرمایه داری و بیدادگری همبودین است. نشانه ی ان هم این است که در هر کشوری که چپ ها و
نیروهای کارگری توانمند هستند و سرمایه داران را وادار به دادن مالیات بیشتر و بکار انداختن این پولها در
بستر همبود گرایی و یاری به ندار ها و بهداشت و .. نموده اند، آمار تبهکاری و بزهکاری نیز کاهش یافته.
پاداش و پافره ( کلوچه و تازیانه)
هوادارن سرمایه داری گاهی نیز ترفند دیگری را بکار بسته و میگویند که یک سامانه ی پاداش و پاد افره باید
باشد که کسی انگیزه ای برای کار کردن داشته باشد. این نگر از چند سو دارای گرفتاری است.
یکی اینکه روش تازیانه و کلوچه، برای کودکان و کسانی که به برنایی و آگاهی نرسیده اند بکار بسته میشود
و با خردان خود با اندیشه، میدانند و هوش میکنند که چرا یک کار خوب است و چرا بد، گرچه در کوتاهزمان
سود آور هم بنگر نرسد.
از سوی دیگر در سرمایه داری، کارگران و رنجبران، با اینکه بیش از دیگران نیز کار میکنند، چه کار پیکری و
فندی و مغزی و .. همواره بهره مندی کمتری از گروه مفت خور سرمایه دار که در فرناد های باهاما لم داده و
یا سهامدار بهمان کارخانه که از بیخ هیچ رُلی در روند کار و فراورش ، جز خوردن و گسارش ها بی رویه ندارد،
از بهره مندی ها و خوشی ها زندگی برخوردار است. باید اینجا از هوادارن سرمایه داری و نگره پاداش و پادافره
پرسید که گناه کارگر در این میان چه بوده که چنین پادافره و گوشمالی دریافت میکند و نیکوکاری و کارآمدی و
شایستگی آن مفت خور در چه بوده که باید چنین پاداش بزرگی برای کوشش هایش دریافت نماید؟
برابری در ساختن سرنوشت
یکی دیگر از نکوهش ها بر این تز پاداش و پادفره این است که چرا پادافره بدکاری ها و کژی های سامانه ی
بخور بخور سرمایه داری را باید کارگر پس بدهد؟ بانکها و بنگاه ها که از کژی سامانیک سرمایه داری ورشکست
شده و یا در هم میشکنند ( مانند همین تب و لرز و بحران واپسین) ، هزاران و ده ها هزاران کارگر از ساده گرفته
تا فندآور و هنداسگر و دانش آموختگان برین و .. بیکار شده و هستی و پس انداز خود را از دست میدهند. آیا
این پادافره یه گناهی از آنان بوده، اینها که سالها و دهه ها مانند خر کار کرده بودند؟! از سوی دیگر، از باژ مردم،
زیان های این بانکها نه تنها تاوانیده میشود، بساکه به گردانندگان ناکارآمد و مفت خور و ناشیسته ی آنان هم
بازخرید ها و پاداش های میلیونی و گاه میلیاردی داده میشود، که دستتان درد نکند که بانکتان ورشکست شد!؟
این است سامانه ی پاداش و پادافره سرمایه داری؟ سود از آنِ من و زیان از آنِ مردم ؟
پس می بینیم که از آنجا که سرنوشت مردم و همگان در فربود و در کنش، در دست سرمایه داران است ( پیشتر
نیز گفتیم که سرمایه یا ابزار فراورش، یک ابزار کنترل هم هست و یک دارایی "نورمال" نمی باشد) ، و مردم رُل
چندانی در گرداندن و گزیر یابی سرایداشتی ندارند ( و سیاست هم پیرو سریداشت است)، پس در سامانه ی
بهره کشانه ی سرمایه داری خودینه، برابری در ساختن سرنوشت کشور و مردم نیز براستی در میان نیست.
دمکراسی های پارلمانی سرمایه داری، یک تئاتر دمکراسی هستند ، همچنان که در جمهوری اسلامی هم ، یک
گونه بسیار بدتر این تئاتر را هم میتوان دید. پس دمکراسی فرهودین و راستین در یک سامانه ی سرمایه داری
شدنی نیست و سرمایه داری از بیخ با مردمسالاری و برابری مردم در ساختن سرنوشت خود، همخوانی و سازگاری
ندارد. برخی ایدئولوگ های سرمایه داری داویده اند که مردمسالاری، بخش سرشتین و زادی سرمایه داری است
که این هم یک چشم بندی بیش نیست، چرا که فراوان کشورهای سرمایه داری را میتوان دید که دارای دیکتاتوری
سرمایه ، با رنگهای دیکتاتوری ارتشتاری، دینی، مافیایی ... میباشند و اگر جایی هم تئاتر گزیدمان و مردمسالاری
هست، مانند جمهوری اسلامی و سوریه و مصر و مکزیک و هتّا خود آمریکا و اروپا، تنها تا انجایی است که
بیمی از سوی چپها و کمونیست ها و خواسته های راستین مردم نباشد و گرنه بیدرنگ، شمشیر را از رو میبندند
و فاشیسم نهانی و سرشتین خود را آشکار مینند، مانند هیتلر در آلمان که در بیخ برای سرکوب سوسیالیسم و
کمونیسم سرکار آورده شد و هیندنبورگ، نماینده فئودال ها و سرمایه داران بزرگ، چوبدست بزرگویزی را
به دست وی سپرد، یا فرانکو در اسپانیا و موسولینی در ایتالیا و کودتای ژنرال پینوشه، نوکر CIA و
نماینده ی بهره کشان شیلی و مس خوران بزرگ، و تاختن آمریکای جهانخوار به کشور های هتّا ریزی
مانند گرِنادا که کمونیست ها در آن واژگشت کرده و بهره کشان تبهکار و بسیار ستمگر آنجارا سرنگون
کرده بودند، نشان میدهد که سرمایه داری هیچ دوستی و پیوند سرشتین که هیچ، پیوندی ساختاری هم با
مردمسالاری ندارد و مردم سالاری نمایشی تنها رنگ روغنی است که برای فریب نیروی فراورش بکار میرود.
جایگاه نوآوری و آفرینندگی و جایگاه سرمایه
از انجا که خود سرمایه داران هم میدانند که سامانه یآنها بیداگرانه و بهره کشی آنان ناداوند است، میکوشند
بهانه ای برای دادگرانه نمایی این سامانه بتراشند و یکی از روا ترین و گسترده ترین این فریب ها این است
که سرمایه داران گویا دارند نان نوآوری و اندیشه ی آفریننده و ایده های درخشان خود را میخورند و این
هیچ پیوندی به سرمایه ی آنان ندارد! چیستان گشایی این داستان به سادگی این است که در همچه رهگذری،
آدم نوآور و آفریننده و آدمی که دارای سرمایه هست، هردو همان یک تن هستند. گواه اینکه: اکنون کارخانه های
بزرگ ، خودشان، کسانی را که کارشان ایده پروری و نوآوری و اندیشه (think tank) را بکار میگمارند
و به آنان مزد میدهد که پیرنگ ها ی نو، راهبرد های فندی ورسانه ای نوین و جز آنرا بیابند و هیچ کدام از
این نوآوران و دانشمندان که برای سرمایه داران کار میکنند، میلیاردر نمیشوند! چرا؟ چون سرمایه ندارند.
پس نوآوری و دانش و فند هم کالایی است که سرمایه میتوان بخرد و بکار گیرد و از ان بهره کشی نماید
و اگر یک سرمایه دار، روی ایده ها و نوآوری های خودش سرمایه گذاری کرده، سزای او تنها مزدی است
مرزمند، که از همان کار نوآوری اش سرچشمه میگیرد و باید برابر مزد یک فندآور و دانشمند دیگر و
همتراز خودش باشد، و دیگر میلیونهای او، از کار گارگران و از توان کنترل و زورگویی و بهره کشی
سرمایه اش میاید. برای نمونه کشور ما هم نوآور و باهوش کم ندارد ولی چون سرمایه ای برای راه اندازی
پنداره ها و اندیشه های و فند هایشان نداشتند، آنها به فراموشی سپرده یا ناچار patent ایده ی خود
را به سرمایه داران میفروشند و خود، اینگونه تنها مزد کالای خود را میگیرند.
بر این پایه، سزامندی یک سرمایه دار که خودش هم دارای فندآوری و اندیشه بوده، از سود، تنها ان
بخشی است که به ارزش کالایی ایده اش وابسته است و نه بیشتر. درست مانند دکاندار پیتزایی که
خودش هم در پیتزا یی خودش کار میکند، تنها ان سود و درآمدش "پاک" است که از کار خودش
و فرسایش دکانش سرچشمه میگیرد و نه آن سودی که از بر کار کارگرانش و ارزش افزوده ای که
آنان پدید اورده اند.
براین پایه، اینکه گویا سرمایه دار، پول نوآوری و آفرینندگی اش را میخورد، نادرست است،
تنها همان را نمیخورد و بخش ناروایی را هم بهمراه ان میخورد. گو اینکه من هم که هیچ
نوآوری و آفرینندگی و ایده و دانش فندی ندارم، میتوان سهام نوآرانه ترین کمپانی را بخرم
و از سود dividend آن بی اینکه مغزم یک دم هم نوآوری کرده باشم ، بهره مند میشوم.
همین گونه است این داو که گویا سرمایه دار نان و بهره ی توان سرایگردانی (management)
بسیار خوب خودش را میخورد!؟ که در اینجا هم باید گفت که در چنین رهگذری ، سرمایه دار و
سرایگردان اش در یک تن گردآمده اند و تنها آن بخش از درآمد او که برابر با مزد یک سرایگردان میباشد
پاک است و مانده ی آن بهره کشی و دزدی می باشد. گو اینکه اکنون دیگر سرمایه داران، مانند
گذشته، خودشان دیگر در کار گردانندگی، رُلی ندارند و اینکار را بدست زادمان نوین سرایگردانان
و کارگردانان سپرده اند و به آنان ازبرای توان گردانندگی شان مزد میپردازند.
پس اینجا روشن شد که "سرمایه دار" نه نان نوآوری اش را میخورد و نه نان کارگردانی و سرایگردانی
اش را و تنها و تنها از راه سرمایه اش پولدار و پولدار تر میشود که بخش ناپاک و ناروای درآمد اش
است و سزامندی راستین او همان مزد یک سرایگردان یا فندآور نورمال و همهوار ( معمولی) میباشد
و نه بیشتر! به زبان دیگر ما باید یک آدم سرمایه دار و فند آور/سرایگردان را که از فندش در فراورش اش
بهره میگیرد به دو آدم بخش کنیم: یک: آدم فندآور/سرایگردان، که مانند یک کارگر و کارمند فند آور/سرایگردان
دیگر است و دو: آدم سرمایه دار، که سرمایه اش دارد برای او "کار " میکند و او چون هر دو تن در یک تن است،
درآمد های هر دوی این رُل هارا در روند فراورش به جیب میزند که بخش یکم روا و بخش دوم نارواست.
روشن است که هامه ی مردم که چنین آگاهی ندارند، گمان میکنند که برای نمونه جابز ،دارد نان اندیشه
و ایده های فندی و دانش خود را میخورد !
2769
بهره کشی و باز شدن قیچی میان دارا و ندار در جهان سرمایه
یکی دیگر از فربود های این جهان که نمیشود پس زد و نپذیرفت، ( چرا که آمار به روشنی نمایان کرده)
این است که هرگاه که سرمایه داران پیروز شده و فرمانروایی جهان را بیشتر در دست گرفته اند، جدایی
میان رده های پایین و بالا و دورای بهره مندی میان سرمایه داران و بردگان نوین شان، هر چه بیشتر
و بیشتر شده است. روشن است که این پولها پس از سوی ندار ها به سوی دارایان سرازیر شده است
و اینکار جز در سایه سرمایه داری و سازوکار بازار آزاد سرمایه و کار، شدنی نمیبوده. پس باید در اینجا
باز هوادارن سرمایه و بهره کشی پاسخگو باشند که کجای این روند، دادگرانه و در پی آن فرامنشانه و
در پسند آرتائیک میباشد؟
یادمان باشد که هرگونه دست اندازی دولت و مردم بجان آمده برای کنترل سود سرمایه داران و افسار زدن
به آز بی پایان آنان و اندرپاشیدن اندکی هومنی و همبودگرایی، ، هم که از سوی سرمایه داران، نکوهیده
شده و فریاد وا آزادی سر میدهند و بویژه نئو لیبرال ها که پیاده کننده سرمایه داری ناب هستند و در
این چند دهه جهان را به گند کشیده اند، ناگاه در چنین جایی فریاد " بیم کمونیست!" را سر میدهند !
2767
ناچاری سرمایه داری در سرکوب آزادیخواهی و دادخواهی ملت های جهان
از آنجا که گرگ بهره کشی همواره نیاز به نیروی کار ارزان و بازار های کالاهای خود دارد تا
دشواری های آژگاهی اش را از متروپول های خود به دوش جهان پیرامون بنهد، ناچار است
که همواره با کشورها و فرمانروایانی سر وکار داشته باشد که پروانه ی دسترسی "آزاد" به
بنمایه های ارزان و نیرو کار ارزان انها بدهد. هر جایی که ملت ها شوریده باشند و یا هتّا
دولتی از سر پشتیبانی از سرمایه داری درونی و ملی خود، کالا های ملی را با یارانه ها
پشیتبانی کرده باشد، نخست سرو سدای بانک جهانی و سپس سر و کله CIA و یا ارتش
آمریکا پیدا میشود. آنها به همین انگیزه، و هم از ترس از گسترش اندیشه ی " الحادی
کمونیسم" ، جنگ سرد را به دوش جهان جوان کمونیستی نهادند و برای همین دولت
برگزیده ی شیلی را که با همان سنجه های دمکراتیک پارلمانی باختری روی کار امده بود
و میخواست بهره ی بیشتری از بنمایه های مس و .. کشور را در دسترس مردم و کارگران
بنهد، از میان برده و دیکتاوری ژنرال پینوشه نام را بجایش کاشتند که مس گران نشود!
آنها به ویتنام کوچک و کم توان تاختند تا هندوچین را به زیر نگین بهره کشان درآورند
ولی پراسنج ویت کنگ را به شمار نیاورده بودند و با پوزه ای خونین روانه ی آنسوی
آبها شدند. آنها ساندنیست های نیکاراگونه را که در پی دادگری همبودین بیشتر بودند،
باریختن پولهای هنگفت در دامان کنترا ها ( نوکران سرمایه)، از بهبود روز و روزگار
رنجبران باز داشتند، آنها هتّا شرم نکردند که با ارتش غول آسای خود، به کشور بسیار
کوچک گرانادا که تازه ، خود را از دست سرمایه داران مفت خور رهانیده بود، یورش
برده و مردم دادخواه را به خاک و خون بکشند. بیجا نیست که اکنون آمریکا در سراسر
Invasion of Grenada - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Invasion_of_Grenada)
US-Invasion in Grenada – Wikipedia (http://de.wikipedia.org/wiki/US-Invasion_in_Grenada)
گیتی دارای پایگاه های ارتشتاری است و هیچ ملتی را در آزادی خود رها نمیکند که هر
جور سامانه ای که را دوست دارند با کنار زدن بهره کشان، برپا سازند. در هر جایی هم
که انگشت فرو کردند، یک دیکتاتور بدتر و یا یک گروه بدتر بهره کش را سرکار اوردند
که تنها یک خویشکاری را میشناسند: باز کردن بازار ها و بنمایه ها برروی هیولای
دیوآسای سرمایه داری و امپریالیسم.
2768
آنها در این رهبرد، چنان نیروهای سیاه و اهریمنی را پرورش دادند که سپس خود
گرفتار سیاهی این نیرو ها گردیدند، اینها برای کوبیدن شوروی که سامانه ی هومنی
ولی بیخدا و بی دین بود، از ابزار کهن بهره کشان، یا همان "دین" کژبهره برده و
با پروردن دیو سیاه اسلام ناب و بیرون کشیدن ان از ته چاه مورگوث هزاره ها ،
مجاهدین اسلام افغان و طالبان و تروریست های چچن و نوکران سرمایه ی عربستان
و اسلامیست های ترکیه و .. را پدید آوردند که سر انجام اینها به خود پرورندگانشان
هم نیشی سخت زدند.
سر ناکسان را بر افراشتن
و زیشان، امید بـِهی داشتن
سر رشته ی خویش، گـُم کردن است
به جیب اندرون، مار پروردن است.
فردوسی خرد افروز
2771
اسلامیست افغان، آراسته به موشک زمین به هوای استینگر امریکایی
آیا این پدیده های ننگین ، فرامنشانه و هومنی بودن سرمایه داری و نیکی آن سامانه را
میرساند؟ سوسیالست ها و کمونیست ها، به وارونه، برای ملت ها سزامندی گزینش
را باز می شناسند و به دادخواهان هر کشوری که از آنان در باربر دشمن نیرومند یاری
خواستند، با همه ینداری و کمبود های درونی خود یاری رسانیدند، کوبا را از دست
زمینداران کوبایی که میخواستند به همراه ارتش آمریکا بار دیگر به اورنگ مفت خوری
خود بنشینند و کوبا را بار دیگر روسپی خانه و قمار خانه ی انگل های امریکایی
بنمایند، برهانند. در این راه هتّا بیم نابودی اتمی بدست آمریکا را که بارها بیش از آنها
نیرو ارتشتاری و اتمی و بنمایه و پول و ..داشت را در زمان پرزیدنت کندی !
به جان پذیرفتند تا آمریکا از خر شیطان پیاده شد و پیمان بست که دیگر هرگز
دست اندازی ارتشتاری در کوبا ننماید.
ناچاری گروه های سرمایه داری در ستیز با همدیگر
زمانی که هتّا یک کشور آزاد و کمونیستی هم در جهان نباشد، بازهم سایه ی جنگ از
سر هومنی کم نمیگردد. تازه آنگاه چون دل آنها از سوی شورش های آزاداخواهی آسوده
شده است، ستیز های درونی و هماوردی در بازار میان سرمایه داران برای بدست آوردن
بازار های برای خود و بستن دست دیگر سرمایه داران آغاز میشود. تنش ها هم اکنون
هم میان اروپا و آمریکا، آمریکای لاتین و آمریکا، ژاپن و کشور های آسه آن با اروپا و
آمریکا، تنش های روسیه با آمریکا و نزدیکی او به اروپا و .. همه بر سر چپاول بنمایه
ها و زاییده سرشت جهانخوار و گرگ آسای سرمایه داری است که یک سرمایه دار به
یک سرمایه دیگر هم بخششی روا نمیدارد و در پی گرفتن بازار و دارایی های او و بالا
کشیدن کمپانی ها و بانکهای هماورد خود است. در این میان سرمایه داران گروه بندی
های گوناگون یرا پدید میاورند که با چسب های ایدئولوژیک و یا دینی، یا نژادی و ...
نگه داشته میشوند و بر پاد دیگر گروه ها به جنگ پنهان یا آشکار میپردازند. پیش از پیدایش
کمونیسم که جهان یکسره در دست بهره کشان و سرمایه داران بود، جنگ جهانی یکم را که
از کشتارگر ترین جنگها بود، برای گشودن ناسازگاری هایی گروه های جهانی سرمایه داری و
امپریالیستی براه انداختند که در آن، بهره های آلمانی ها و اتریشی ها ... دست انگلیسیها و
فرانسوی ها ... افتاد. جنگ جهانی دوم نیز تا اندازه ای در همین راستا و پیامد جنگ یکم.
اکنون نیز میبینیم که پس از فروپاشی دشمن کمونیستی! که جهان دیگر گویا "آزاد" شده، جنگها
و دست اندازی ها و درگیری ها پایان نیافته وشوربختانه ، سرشت سیری ناپذیر سرمایه داری
آنرا دارد بار دیگر بسوی دژآمدی که بارها خونین تر است، و بسوی بردگی دیرنده ی هومنی میبرد.
ولی از انجایی که در سوسیالیسم این رانه ی گرگ مانند، و نیاز به چپاول بازار ها و نیرو های
ارزان کار نبود (و زندگی با آسودگی و استرس کمتری ، با هماوردی های دوستانه در کار و آفرینش
و نه برای سود و فرمانروایی بیشتر و نابودی هماوردان) ، سوسیالیسم هرگز بسوی جنگ نرفته و در
برابر هماورد خواهی و ها و بیمداد های آمریکا و جهانخواران، راه همزیستی آشتی آمیز را به آنها
پیشنهاد نمودند.
***
دادگرانه و در پی ان، هومنی و فرامنشی بودن کمونیسم به سادگی در این نهفته است
که بر پرداخت دستمزد راستین کارگران که ستون ها ی فراورش همبود هستند، پافشاری
میکند. بهوش باشیم که فرایافت "کارگر" در بستر مارکسیسم ، کسی است که نیروی کار
خود را چه فیزیکی و چه مغزی ، میفروشد و بس. ستیز سرمایه داران و مفت خوران
هم بر سر همین درسد از بهره است که به آنها پروانه بیش از پیش دارا شدن و زندگی لوکس
و تباه و انگلی داده و ندار شدن بیش از پیش را برای فراورندگان به ارمغانی زشت میاورد.
•
تاگ = فرد
سرایگردان = منجر
رانه = غریزه
پارسیگر
kourosh_bikhoda
10-29-2013, 09:20 PM
2791
با درود
تا به اینجا همه تلاش من این بود که از حق مالکیت فردی پدافند کنم. گفتم که پدید آوردن جهانی که در آن نیازها به آسانی برآورده شوند، نمی تواند از راه فراموش کردن حقوق اولیه انسان ها ایجاد شود. ما ناگزیر به پذیرش حق مالکیت افرادیم. حکمن تنها با این شرایط است که باید آن جامعه ای که مد نظر شماست بوجود بیاید، نه از راه سلب حقوق ابتدایی جامعه. آنچه از این پس می آید، اشاره به تبعات این حق مالکیت است. چرا که فرد می تواند با دارایی های خود ابزار قتل و کشتار نیز پدید آورد. پس ساز و کاری باید باشد که با کمک آن، استفاده های نابهنجار و غیر اخلاقی از دارایی را پیش بینی و جلوگیری کند. من نام این ساز و کار را سامانه "دولت" می گذارم. در اینجا دولت نهادی است که ضمن برآمدن از جامعه، حقنگهدار و پشتیبان جامعه نیز هست. من مطلقن مدافع بهره کشی یا بهره برداریِ نااخلاقی یا نامشروع یا هر چیزی مانند این نیستم. من در اینجا مدافع سیستمی کاپیتالیستی هستم که در آن مالکیت در همه حوزه ها به رسمیت شناخته می شود و ضمنن قانون هایی جاری هستند که رخ دادنِ بی اخلاقی ها و ستم ها را به کمترین میزان برسانند.
آرمان سوسیالیسم رسیدن به جامعه ای بی طبقه و یکدست است. پرسش اینست که آیا چنین چیزی اصولن ممکن است؟ در توضیح خیالی و غیر واقعی بودن این مقصود همین بس که چنین جامعه ای همانقدر دست یافتنی است که جامعه ای عاری از گناه برای معتقدان به امام زمان! تنها چیزی که دست یافتنی است، بهتر کردن است. تفکر روز در حوزه ی "تحلیل سیستم ها"، تفکرِ بهبود مستمر (continual improvement) است. بهبود مستمر بر این اصل استوار است که هر سیستمی همواره جایی برای بهینه تر شدن دارد. خودِ این نیز از آنجا سرچشمه میگیرد که هیچ سیستمی کامل و نهایی نیست و برای نقض آن تنها می توان یک سیستم را مثال زد که کامل بوده و جا برای بهبود نداشته باشد! چیزی هم که غیر واقعی ست به قول فلاسفه اسلامی "ممکن الوجود" نخواهد بود. به همین دلیل است که جامعه بی طبقه هرگز در آرمانشهر سوسیالیسم مشاهده نشده است. به قولِ زنده یاد رضا فاضلی، مگر راننده استالین با خودِ او واقعن در "یک طبقه" ی اجتماعی بودند؟ اگر نیز این جامعه بی طبقه "تا حدی" اجرا شده باشد، به بهای از دست رفتن بسیاری داشته های دیگر مانند آزادی و انسانیت و بروز دیکتاتوری و فساد رخ داده است. بر پایه آمار سازمانِ شفافیتِ بین المللی، کشورهایی که دولتشان کمترین میزان "فساد دولتی" را تحمل می کنند، همگی کشورهایی کاپیتالیست (http://en.wikipedia.org/wiki/Corruption_Perceptions_Index#2012_Report) و با سیستم آزادِ مالکیت و حقوق افراد است. به وارونِ آن، کشورهایی چون کوبا (58ام)، جمهوری خلق چین (80ام)، ونزوئلا (165ام)، کره شمالی (174ام) همگی (http://cpi.transparency.org/cpi2012/results/)داعیه سوسیالیسم و پدافند از حقوق کارگر و ایجاد جامعه بی طبقه را دارند. در این لینک (http://cpi.transparency.org/cpi2012/results/)نگاه کنید که کشورهای به رنگ روشن همگی متعلق به اروپای غربی و امریکای شمالی هستند.
2792
این سخن شما که در کشورهای سرمایه داری شکاف میان بالادست و پایین دست وجود دارد خارج از واقعیت نیست. ولی من این را یک اشکال نمیبینم. همانطور هم که قبلن گفتم، چیزی جز این نمی تواند واقعی باشد و اگر هم باشد به بهای از دست دادن آزادی های اساسی بوجود می آید. گذشته از این، همچنان که این را هم پیشتر توضیح دادم، یکدست بودن جامعه لزومن به معنای راضی بودن افراد جامعه نیست. اصولن چرا باید به دنبال جامعه ای یکدست باشیم؟ تنها چون به این دلیل که گرسنگی را ریشه کن کنیم و حق کارگر را ادا؟ هنوز کسانی که زندگی در شوروی را تجربه کرده اند در بین ما موجودند. کمبود کالاها، کمبود گزینه ها، رشوه خصوصن برای مشاغلی ضروری و حساس چون پزشکی و بسیاری خاطرات سیاه دیگر، حاصل این بهشتِ خیالیِ چپی هاست که بسیار هم به بهشت واقعی نزدیک می نماید. صف های طولانی برای غذا (http://www.dailymail.co.uk/news/article-2255693/Last-pictures-life-iron-curtain-collapse-USSR.html) و اجراهای خیابانی نوازندگان محلی برای تامین مخارج زندگی نتیجه ی دلسوزی و دادگریِ سوسیالیستیست.
2793 2794
2795
این چیزها همین اکنون در چینی که داعیه کمونیسم دارد ولی راه پیشرفت را در رسمی دانستن سرمایه داری پیدا کرده است نیز کمابیش وجود دارد. چین کمونیست پس از دهه ها تجربه عملی و کشتن میلیون ها بی گناه، اکنون در اولِ خطِ پیشرفت به سر می برد که همان هم به خاطر پشت پا زدن به تئوریِ پایه ایِ سوسیالیسم است.
2796
گمان کنم بهتر است شما به عنوان یک مدافع سوسیالیسم، بجای بازخوانی مسائلی که قبلن پاسخ داده شده اند به مسائلی بپردازید از قبیل اینکه چرا در جامعه آرمانی شما شاخص های توسعه انسانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%DA%A9%D8%B4%D9%88% D8%B1%D9%87%D8%A7_%D8%A8%D8%B1%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D 9%87_%D8%B4%D8%A7%D8%AE%D8%B5_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D 8%B9%D9%87_%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C#.D 8.B4.D8.A7.D8.AE.D8.B5_.D8.AA.D9.88.D8.B3.D8.B9.D9 .87_.D8.A7.D9.86.D8.B3.D8.A7.D9.86.DB.8C_.D8.A8.D8 .B3.DB.8C.D8.A7.D8.B1_.D8.A8.D8.A7.D9.84.D8.A7_.28 .DA.A9.D8.B4.D9.88.D8.B1.D9.87.D8.A7.DB.8C_.D8.AA. D9.88.D8.B3.D8.B9.D9.87.E2.80.8C.DB.8C.D8.A7.D9.81 .D8)، دریافت کالری غذایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%DA%A9%D8%B4%D9%88% D8%B1%D9%87%D8%A7_%D8%A8%D8%B1_%D9%BE%D8%A7%DB%8C% D9%87_%DA%A9%D8%A7%D9%84%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D8%B1% DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%B1% DA%98%DB%8C%D9%85_%D8%BA%D8%B0%D8%A7%DB%8C%DB%8C) تولید ناخالص داخلی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%DA%A9%D8%B4%D9%88% D8%B1%D9%87%D8%A7_%D8%A8%D8%B1_%D9%BE%D8%A7%DB%8C% D9%87_%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AA%D9%88% D9%84%DB%8C%D8%AF_%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%84%D 8%B5_%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D9%84%DB%8C_(%D8%A7%D8%B3% D9%85%DB%8C))، امید به زندگی (http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_life_expectancy#List_by_the_W orld_Health_Organization_.282011.29) و بسیاری شاخص های اجتماعی دیگر انقدر مفتضحانه پایین است؟ این جامعه خیالی سوسیالیستی که فقط در کتاب ها و اذهان شکل می گیرد چرا یک ما به ازاء بیرونی ندارد؟ آیا مانند بسیاری از سوسیالیست ها یا مارکسیست های اسلامی معتقدید این جامعه ی موهومی هنوز پدید نیامده است و جهان باید باز هم به پای آن گوشت تازه قربانی کند؟
2797
واقعیت اینست که از جمله چالش های جدی سوسیالیسم در باب اخلاق، ایجادِ بستر یک سیستم دولتی فاسد و زورگو و قدرتمند است. من بعید میدانم شما به عنوان یک مدافع سوسیالیسم بتوانید حتا یک دولت غیرفاسد و غیردیکتاتورِ سوسیالیست را نام ببرید. علتِ آن چیزی جز تمرکز ثروت و قدرت در دست دولت نیست. امروزه آن چیزی که اقتصاد دانان و صاحب نظران بر آن توافق دارند، کاستن از قدرت دولت در برابر ملت هاست. به طوری که دولت را می شود در بسیاری کشورهای غربی، رو در رو کوبید و به انتقاد از آن پرداخت.
2798
2799
کدامین دولت سوسیالیست را سراغ دارید که بتوان در آن به آسودگی، به انتقاد و حتا مسخره کردن شخص نخستِ کشور پرداخت؟ تمام اینها از این منشا می گیرد: "عدم تمرکز ثروت در دست دولت". ثروت خود عاملی برای قدرت است. چونان که قدرت نیز عاملی برای ثروت. هر کدام از اینها وجود داشته باشند، دیگری نیز به دنبالش خواهد بود. همچنان که دولت جمهوری اسلامی با داشتن ثروت نفت، آن را می تواند در راه خوراک دادن به خودفروختگانِ ضد مردم مصرف کرده و راه را برای اعتراض مردمی، ولو آرام، ببندد. دولت در سیستم سرمایه داری، وامدار مردم است، نه روزی ده آنان. دولت مادامیکه برای گذران و تامین مخارج، نیازمندِ مردم باشد تلاش میکند آنان را راضی نگه دارد. این ویژگی تنها در یک دولت بنا شده بر پایه مالیات بروز می کند. مالیات، اصلی ترین و مهم ترین منبع تامین هزینه های دولت است. این را دولت جمهوری اسلامی هم فهمیده و بر این پایه است که به دنبال تنظیم یک سیستم مالیاتی مناسب و قابل اتکا برای خود است. ولی علت فرارهای مالیاتی و عدم ارزش دهی به آن، چیزی نیست جز اینکه دولت منبعی غیر از مالیات در دست دارد که آن همان نفت است. لذا هرجا دولت، روزی ده و تامین کننده معیشت مردم باشد، چنین مشکلاتی کمابیش پدید می آید. حتا کشورهای نفت خیز بسیاری هستند که با مدیریت منابع خود، همچنان وامدار مردم برای تامین بودجه مانده اند و با تصمیم هایی، مانع بروز بحران هایی چون بیماری هلندی شده اند. در فهرست این کشورها مشاهده می کنید که اغلب آنها دارای سیستمی دیکتاتوری یا شبیه به آن هستند که مردمشان توانایی سوال از حاکمیت را ندارند. این مشکل برای این مردم از جایی پدید آمده است که دولتشان، کاملن محتاج آنان نیست و اگر فردا کشور تصمیم بگیرد دولت را به زیر بکشد، با استفاده از دسترسی به منابع مالی دیگر، آنها را سرکوب می کنند. این مسائل در دولت های سوسیالیست بسیار پررنگ تر است. دولت سوسیالیستی با به دست گرفتن ثروت ملیِ حاصل از کار کارگران و تلاشگرانش، به بهانه ی توزیع عادلانه ی آن، این خورشید قدرت را به دست خود میگیرد و مردم را هرجور می خواهد می رقصاند تا ناچار شوند برای مشتی نان، به پای آن تعظیم های جاهلانه به سبک دوران های پادشاهی و ارباب رعیتی کنند.
2800
بیچاره این مردم کره شمالی که به تمنای فردایی بهتر و آسوده تر، مالکیتِ دزدانِ ژنده پوشِ شوروی را بر منابع خود پذیرفتند و اکنون ناچارند از ترسِ توسری، سر تعظیم در برابر حتا مجسمه ی بی جانِ تفاله های تاریخ فروآورند؛ چه رسد به کالبدِ جاندار آنان. کجاست نتیجه ی آن دانشگاه ها و آزاداندیشی ها و آموزش ها که مدعیش هستید؟ واقعن پیوندی منطقی بین مالکیت ابزار تولید و دین باوری مردم وجود ندارد. این تعظیم ها و مقدس سازی ها، چه چیزی کمتر از دین و خدا و پیغمبر دارد؟ گویا سیاستِ چماغ و هویج را به راستی سوسیالیست ها ابداع کردند. مردم را به زورِ سیاست، بیدین یا بادین کردن هنر نیست. این فهم از طریق کارِ فرهنگی و آموزشی امکان پذیر است. چنانچه کارِ فرهنگی درکار بود، چنین تصویرهای خجالت آوری امروز شما را برای دفاع از تئوریتان به چالش نمی انداخت. و البته این درست نیست که کاپیتالیسم از راه دین وارد می شود. چنین چیزی یقینن به کاپیتالیسم نمیچسبد. کاپیتالیسم به وارونِ شما، مغایرتی بین پیشرفت و دین باوری مردمانش نمی بیند. همچنان که مالزی هم کشوری پیشرفته و دارای مردمی مسلمان است؛ امریکا هم کشوری پیشرفته و دارای مردمانی به شدت مذهبی ست. مهم ساختارِ اقتصادی و حقوقی دولت است نه ساختار اجتماعی دین. دخالت در دین مردم، بیشتر به سوسیالیسم می چسبد. همه از برنامه های ضد دینیِ دیکته شده از طرف دولت کمونیستی بر جامعه آگاهی دارند؛ دستگیری کشیش ها و پلمپ کلیساها و غیره. همکاری های گسترده حزب خائن توده ی ایران (http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/nagofteha/html/khosroshahi.html) با جمهوری اسلامی و انقلابیونِ ایران هم که کاملن در تاریخ هک شده است. بعید می دانم منکر بله قربان گوییِ حزب بدنام توده در برابر مسکو باشید. اگر چنین باشد ثابت می شود که به وارونِ "ادعا"، که البته سوسیالیست ها در این یک زمینه (ادعا) انصافن موفقند، این سوسیالیسم است که بسته به اینکه گوشت را چه کسی پرت می کند، برایش دم تکان می دهد. پس دخالت در دین داری یا دین گریزی مردم، وصله ای ناجور بر تن کاپیتالیسم است و به وارون، بسیار برازنده ی اندام سوسیالیسم.
2801
همچنان که گفتم، "تمرکز قدرت و ثروت" یکی از بزرگترین چالش های یک دولت سوسیالیست است. من شکی ندارم که سوسیالیسم حاصل تفکر و تلاش آزادمردان و غیورمردانی است که به امید پرداختن به حقوق افراد و اجتماع، سینه خود را در برابر ضحاکان سپر کرده و زندگی خود را فدا کردند. من شکی ندارم که جوان انقلابی (http://www.daftarche.com/attachments/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/2748d1382651282-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B2%D8%AF%DA%A9-%D8%A8%D8%A7%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D 9%85-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D 8%B3%D9%85-may-first-coming.jpg) موجود در فرتوری که حضرتعالی در پیک نخستتان قرار دادید، با سودای رسیدن فردایی که در آن بی دغدغه از تهیه نان شب و تامین خوراک زن و فرزند باشد، خود را در معرض خطر قرار داده است. سوسیالیسم در واقع حاصل تفکر و عمل نقادانه ی عده ای آزادمرد است که شوربختانه به دلیل ضعف های سیستمی و ماهوی خود و به دلیل تضادهای درونی خود به بار ننشست و نخواهد نشست. اینکه این سیستم، "همواره" خود را در سیطره دیکتاتوری دیده است، به راستی ایرادی بر خودِ سیستم است، نه دیکتاتورانِ حکومتگرش. تمرکز قدرت و ثروت در دولت، دولت را از مردم جدا می کند، آن را به نهادی فراقانونی (به مدد دسترسی به منبع قدرت) تبدیل می کند، پتانسیل توتالیتارسیم را افزایش می دهد، مردم را مزدبگیر و چشم به دستِ دولت تربیت می کند و در یک کلام، نهایتن سامانه ای برپادِ آنچه بنا بود پدید می آورد. سوسیالیسم با ایجاد این بستر، موجب می شود که حتا اگر فردی که قبلن دیکتاتور نبوده و مانند بسیاری، به شعار دادن های مردم پسند اشتغال داشته، اکنون با رسیدن به قدرت و تکیه بر کانون قدرت، تصمیماتی شخصی و قائم به فرد برای ملت بگیرد. شاید کمتر مطالعه گرِ آزاداندیشِ تاریخ را بیابیم که در میهن پرستی و مردم دوستی شاهان پهلوی تردید کند؛ ولی در پاسخ به این پرسش که چرا یک فرد وطن پرست و مردم دوست، در گاهِ قدرتمندی دیکتاتور معاب و خودمحور میشود، همان وجه مشترک این نظام با نظام های سوسیالیست به ذهن می رسد. سوسیالیسم با ایجاد فضا و آماده سازی شرایط برای "تربیت دیکتاتور" حتی انسان های راستین را تبدیل به ستمگران تاریخ می کند. دلیل اینکه حتا یک نظامِ مردم سالار و نادیکتاتور از سوسیالیسم در تاریخ به یادگار نمانده چیزی جز این نیست. این به واقع، یکی از بزرگترین چالش های اخلاقی یک چنین تئوری می باشد.
ولی این پتانسیلِ اهریمنی چگونه در سیستم سرمایه داری مهار می گردد؟ همانطور که در آغاز این پیک عرض شد، یک ویژگی مهم و بایسته دولت ها برای دوری از دیکتاتوری، نداشتن قدرت و ثروت "در برابر مردم" است. تا زمانیکه نجار چوب را به دست دزد ندهد، از او توسری هم نمیخورد. به وارون، اگر دولت محتاج و وامدارِ مردم باشد، ترازو به سودِ مردم سنگین می شود. این روش "تنها" با بهره گیری از سیستمِ تامین هزینه های دولت بر مبنای مالیات (http://www.usdebtclock.org/) شدنی است. قصدِ ورود به یک بحث حرفه ای اقتصادی ندارم. تنها به صورت ضمنی کفایت می کند که این را توضیح دهم که در سرمایه داری، دولت در برابر ملت همچون یک آژانس و خدمتکار می ماند که وظیفه دارد با تامین بودجه، به هزینه کردِ آن بپردازد. خودِ این هزینه ها باید چیزی در جهت منافع عام باشد. برای نمونه، منافع عام ایجاب می کند فردِ دارای ثروت، مالیاتِ بیشتری نسبت به فردِ کم درآمد بدهد؛ تمامی افراد باید بهره مند از خدمات بهداشت و درمان رایگان باشند؛ هیچ تازه متولدی نباید با ترس از گرسنگی به دنیا بیاید؛ حداقلِ امکانات و هزینه های زندگی، برای افراد بیکار در نظر گرفته شود. چنین پتانسیلی در دولت های کاپیتالیستی وجود دارد و در مرحله ی اجرا نیز هست. کاپیتالیسم توانایی این را دارد که در سایه ی ارج نهادن به حقوق فردی انسان ها و آزاد دانستنِ حق مالکیت فردی، شبح گرسنگی و احتیاج و کارتون خوابی را از جامعه خود بردارد. این نقطه تمایز بزرگِ سوسیالیسم و کاپیتالیسم است. سوسیالیسم هرگز نمی تواند در سایه ی رسیدن به این اهداف، حقوق اولیه ی مالکیتِ فردی را نیز پاس بدارد. سوسیالیسم یک سیستم بسته، کم ظرفیت، کم تلرانس و دینگونه است و در برابرش کاپیتالیسم بسیار پرظرفیت، عادلانه، شدنی و منعطف است. البته اینها به این معنی نیست که طوری شرایط ایجاد گردد که بازارِ تنبلی و تن پرودی به راه افتد. فرد باید بداند که با بیکاری می تواند حداقلِ زندگی را سر کند: زندگی نباتی. تمام اینها از کیسه مالیات تهیه می شود. مالیات برای کسی وضع می شود که تولید کند؛ بهره وری داشته باشد؛ فکر خلاق و ناب داشته باشد و در یک کلام، امیدوار به "سیستم جزا و پاداش" باشد. وظیفه دولت این نیست که به مردم صدقه بدهد. ولی وظیفه دولت اینست که در درون حوزه اش، مردمی گرسنه و محتاج موجود نباشند. فرد باید بداند که زندگی او از کانال حقوق بیکاری تامین نمی شود. شخص باید بداند که برای اینکه اقتصاد به او کمک کند، باید او نیز به اقتصاد کمک کند. باید اهمیت سیستم جزا و پاداش را دریابد. این کافی نیست که "به اندازه ای تولید شود که کسی نیازمند نباشد"! این یک دیدگاه قدیمی اقتصادی ولی رایج در سوسیالیسم است. مازادِ تولیدات داخلی در بسیاری موارد با استفاده از "سیاست های حمایت از مصرف کننده" صادر شده و به مثبت شدن "تراز بازرگانی" کمک می کند؛ یا در صورت امکان، خریداری شده و "ذخیره" می گردد؛ یا با سیاست "تحدیدِ کشت" کنترل می گردد. حتی در یک بحثِ تخصصی تر، گاهی نیاز است اگر تولید مشتری هم نداشته باشد، به تولیدِ مازاد بر نیاز پرداخته شود. در این نظام، هیچ راهی برای یک فردِ تنبل، مفت خور و بی تفاوت باقی نمی ماند جز کار و تلاش. پیرامون این سیستم جزا و پاداش پیشتر به خوبی توضیح دادم. اینکه آیا کارگر باید به اندازه کارفرما پاداش بگیرد یا خیر چیزی ست که در پیک بعدی به آن می پردازم. ولی آنچه که من توضیح دادم، یک سیستم جزا و پاداش منطقی است. نه کلوچه و تازیانه! این قبیل تعابیر از آنچه به شکلی روشن و منطقی شرح داده شده است چیزی جز تهی بودن فرنود را نمی رساند. با چه منطق و چارچوبی می توان سیستم جزا و پاداش را نادیده گرفت؟ البته من این کاستی را تنها به پای سوء تفاهمی ناشی از تبیین نشدن نقش کارگر و کارفرما در سیستم جزا و پاداش قرار میدهم. انتظار داشتم با منطق روشن و دلیل کافی، این سیستم را پیشاپیش قبول کنید که البته انتظار بیجایی هم نیست. با هیچ استدلالی نمی شود به خواننده قبولاند که سیستم جزا و پاداش، شبیه آنچه شما کلوچه و تازیانه تعبیر کرده اید است. این نظام طبیعت است. فرگشت نیز برای استعدادهای گوناگون، فرصت های گوناگون تدارک دیده است. انتخاب طبیعی استعدادهای ضعیف را مورد سرزنش قرار داده یا در مواردی حذف می کند. سیستم پاداش طبیعی مغز (http://en.wikipedia.org/wiki/Reward_system#Definition) نیز بر همین اساس کار میکند. سیستم آزمون های علمی و رتبه بندی دانشجویان، ورزشکاران، انتخابِ وزراء و همه و همه بر همین اساس است. روشن است که فرد پر استعداد بیشتر از فرد کم استعداد به کاشت می پردازد، پس غیر منطقی نیست اگر کمتر از او درو نکند. این استعداد، تنها آنچه که ذاتیِ فرد می نماید نیست؛ گاهی تلاش و کوشش را نیز شامل می شود. قصد ندارم درباره موضوعِ گذشته روده درازی کنم، تنها این را می گویم که راهی جز پذیرش این سیستم ندارید؛ اگر چنین نبود، که چه نیازی به این بحث ها و مناظره ها بود؟ گویا شما دارید از سیستم عدم پرداخت یکسان به کارگر و کارفرما در سامانه کاپیتالیستی انتقاد می کنید، در حالیکه خود خبر ندارید برای این منظور دارید این نابرابری را با واژگانی دیگر با عنوان "پرداخت یکسان به همه استعدادها و کوشش ها" پدافند می کنید! اگر قرار است منطق جزا و پاداش (دریافت بر مبنای پرداخت) جاری نباشد که چه نیازی به ستیز با سرمایه داریست؟ پس این چالش منطقی سوسیالیسم را بپذیرید چرا که راهی جز پذیرش این سیستم جزا و پاداش ندارید!
2802
خطایی دیگر در استدلالات شما اینست که گویا اگر عده ی افراد کارگر، نتوانند به میزان سرمایه داران و کارآفرینان درآمد داشته باشند، ناچار رو به بزه و کجی های اجتماعی و دزدی و تن فروشی و چه و چه می آورند. این مطلقن نادرست نیست ولی وارونِ آن نیز که مد نظر شماست نمی تواند لزومن درست باشد. در جامعه ی سوسیالیستی مد نظر شما نیز همین اتفاق می تواند برای عده ی فن آور و خلاق و خوش فکر بیفتد که مزد زحماتشان را نمیگیرند و مجبورند آن را با همگان، صرف نظر از حق و صلاحیتشان، تقسیم کنند. آنها نیز سرخورده و ناراضی از اجتماع می شوند. این سیستم جزا و پاداش کارکردهای اینچنینی نیز دارد. بدون آن، نه تنها فردِ کم بهره ور مزد بیشتر از حقش می گیرد، بلکه فردِ بهره ور نیز مزدِ کمتر از حقش میگیرد. این ناحقی و بی اخلاقی چالشی دو سویه برای شماست. نمی شود کسی را که توان دویدن و همراه کردن عده ای دیگر را با خود دارد، به بهانه های پوپولیستی و عوام پسند از حرکت باز ایستاند. حتا در حج هم برای طواف کعبه، جوانترها و قوی تر ها دایره های بزرگتر را انتخاب می کنند!
دانشگاه پیتزبرگ کتابی را که در سال 1990 پیرامون سوء مصرف مواد در شوروی اطلاعات و تحلیل های جالبی دارد روی وبسایت (http://www.ucis.pitt.edu/nceeer/1990-Duke-23-Neuhauser.pdf) خود قرار داده است. در این کتاب به آمارهای وزارت امور داخلی شوروی (MVD) در سال های 1989 اشاره می کند که بنا به ادعای این وزارت خانه، 150 هزار نفر معتاد شناسایی شده در این کشور وجود داشته است که البته به دلیل ملاحضات و دروغ پردازی های طبیعیِ سوسیالیست ها، جای شک هم دارد. در این کتاب همچنین برای تخمین صحیح ترِ آمار، از مقالات یک جامعه شناس شوروی بهره برداری شده است. برای نمونه 26.3 درصد از نوجوانان مدرسه ایِ 14 تا 17 سال تجربه استفاده از مواد را داشته اند که 2.9 درصد آنان معتاد به موادند و بر پایه جمعیت این رده ی سنی، 5 میلیون نفرشان مواد را تجربه کرده و 500 هزار نفرشان معتادند! سپس نویسنده فرض می گیرد که اگر یک چهارم معتادین شناخته شده باشند، در حدود 600 هزار معتاد در سال 1989 در شوروی وجود داشته است. مساله ی اعتیاد و سوء مصرفِ مواد در همه جوامع واقعن یک مساله است. هیچ جامعه ای نیست که از این پدیده رنج نبرد. ولی چیزی که در سخنان شما چپی ها و سوسیالیست ها غیرقابل تحمل و گاهی چندش آور نیز هست، تصویر سازی غیرواقعی و رویاگونه از آرمان های سوسیالیسم است. چه چیزی خنده دار تر از این می تواند باشد که عدم پرداختِ به حق کارگر (چنانچه واقعن این ادعا درست باشد) را به گسترش اعتیاد و ناهنجاری مرتبط کنند و این در حالی باشد که در بهشت روی زمینشان، آمارها آنان را روسیاه می کنند؟
ولی در جایی اشاره کردید به سزای درستِ کارگر. این همان چیزی است که به نظر من تبین آن، پس از اثبات غیراخلاقی بودنِ مایه ی سوسیالیسم و ضمنن اخلاقی بودن مایه ی سرمایه داری، وظیفه من در این مناظره است. این یکی از کج فهمی های رایج درباره سرمایه داری است و البته که از گذشته های دورِ برده داری سرچشمه می گیرد. تلاش شما و هم نظران شما همواره این بوده و هست که نشان دهید سرمایه داری در پی پس دادن حقوق واقعی کارگران نیست. البته این کاستی می تواند در هر سیستمی بروز کند. کما اینکه در یک جامعه سوسیالیست نیز، افراد پرتوان و خلاق نمی توانند مزد واقعی خود را دریافت کنند. آنها مجبورند منتظر حرکت عمومی بنشینند. پدافندِ شما به راستی یک تفِ سربالاست. به راستی با چه توجیهی جایگزینی "اقتصادی که در آن مزد کارگر کمتر از حقش داده می شود"، با "اقتصادی که در آن مزدِ کارفرما یا حتا همان کارگرِ ماهر و خلاق (چنانچه در پیک بعدی توضیح خواهم داد) کمتر از حقش داده می شود" عملی اخلاقی و منطقی ست؟
ولی همه اینها تنها در جایی درست است که ما تجربه ی اقتصادهای سوسیالیستی را نداشته باشیم. سوسیالیسم که البته بیشتر در جوامع عقب مانده با سطح سواد و فرهنگ پایین توانسته نفوذ کند، که یقینن بر خلاف ادعای شما آن را از جهت نفوذ به تار و پود جامعه همچون دین می سازد، دستاوردهای جالبی تا اینجای کار داشته. از جمله، ابطالِ پیش بینی های پیامبرانه ی حضرات درباره افول اقتصاد امریکا از یکصد سال گذشته به اینسو. همانطور که می دانید، یکی از شاخص های اندازه گیری رفاه اجتماعی، مقدار سفرهای تفریحی خصوصن سفرهای تفریحی خارجی در ملت هاست. در آمریکایی که از نظر شما یا هم فکرانتان، سالهاست به دلیل "تضاد درونی و ماهوی" دچار فروپاشی و لاغرتر شدن و بدبخت تر شدن و سیاه تر شدن است و هر زمان که تظاهراتی آزاد در آن روی میدهد همصدا با اسلامیست ها بر تبل فروپاشی آن می کوبید و به پیش بینی مارکس و لنین و استالین از این فروپاشی اشاره می کنید، 59درصد مردمِ به تاراج رفته و گرفتار در میان کارتل ها و سرمایه دارها و بانک ها و قرض ها، قصد سفر تابستانی در سال 2012 داشته اند. در مجموع 28 درصد یعنی 65 میلیون نفر آنان به سفر خارجی رفته اند!
2803
به قول شما هر چیزی که کهنه است لزومن نادرست نیست. در نمودار زیر هم این سخن به درستی قابل دریافت است. ببینید که هرچه افرادِ امریکایی پیرتر و کهنه فکر تر میشوند، واکنششان به لغت "کاپیتالیسم" مثبت تر می شود! اینها ضمنن تجربه جهانی که در آن بیش از نیمی از خاک زمین در دستان سوسیالیست ها بود را نیز داشته اند.
2804
در پایان این بخش مایلم در حد یک پاراگراف از چارچوب موضوع اخلاقیات خارج شوم و برای خوانندگان گرامی این انجمن بخشی از تاثیرات سیستمِ "عمومی بودن ابزار تولید" را شرح دهم: سیستم سوسیالیستی مجبور است به دلیل شعارهای خود، همه را در جایی استخدام کند. نتیجه ی منطقی این استخدام (که به غیر از پشتوانه علمی، با پشتوانه تاریخی نیز همراه است)، انجام دادن کارها بصورت دستی ست در حالیکه می توانند ماشینی انجام شوند. این یک سیستم به واقع "مولد" (productive) نیست. هیچ بهره ای برای "بازتولید سرمایه" بوجود نمی آید. کارگران تنها اعداد هستند که به کار گمارده شده اند. تنها دستان آنها در کار است. آن سیستم ماقبل تاریخی مد نظر جناب مزدک به راستی ایجاد شده است ولی بدون بهره. کارگران مشغول شده اند ولی بهره وری ندارند و در نتیجه ی عدم بهره وری، بلایی که بر سر شوروی آمد نزول خواهد شد: کاهش ارزش پول. در نتیجه ی این کاهش، دولت مجبور به چاپ اسکناس می شود. چاپ پول بدون پشتوانه؛ نه تولیدی انجام شده، نه طلایی ذخیره سازی شده و نه ارز خارجی. هیچ بهره وری برای پشتیبانی پول چاپ شده وجود ندارد. در نتیجه، کارگر برای کاری که می کند، پولی با ارزش کمتر و رو به کاهش دریافت می کند. این اقتصاد رو به افول می رود تا یا ورشکست شده و به دست همان حامیان کارگر خود سرنگون شود و یا مانند چین، مالکیت ابزار تولید، حتا مالکیت خارجی ابزار تولید را به رسمیت بشمارد. مگر آنکه دولتِ کمونیستی چین را غیرکمونیستی و غیرسوسیالیستی و بی رگ و بی غیرت و ناتوان در دفاع از کارگران خود در برابر بهره کشان شرق و غرب بدانیم که مثالِ کاتولیک تر از پاپ شدن است! همانطور که می دانید برای نمونه تقریبن تمامی کمپانی های موبایل ساز یک شعبه هم در چین دارند!
2805
من یک سیستم اقتصادی جدید و واقعی تر را پیشنهاد میکنم؛ این سیستم به ابزارهایی همچون "الهام از ماقبل تاریخ" و عدم رنج بردن از بسیاری کاستی های اقتصادی سوسیالیسم نیز مجهز است: سیستم "کوروشیسم". در این سیستم شما اقتصاد را از آنِ خر می دانید و در نتیجه، تمامی پول ها را جمع آوری کرده و آتش می زنید. بانک و وزارت اقتصاد و غیره هم تعطیل می شوند و به همین دلیل بخش بزرگی از بدنه دولت حذف می شود. همه چیز بدون پول راه می افتد. خانه برای همه هست و کشور هم به راحتی اداره می شود. مردم هم در یک مبادله کالا به کالا، نان می دهند و کلوچه قرض می گیرند. پول فقط در دست دولت می ماند تا از آن برای واردات اقلام ضروری استفاده کند. این سیستم به واقع به نظر من اجراییست. شکمی تر از تئوری های اقتصادی سوسیالیسم و مارکسیسم هم نمی باشد. اکنون منتظر می مانم تا 30 – 40 سال دیگر عده ای به تبعیت از من، امریکای عزیز را اشغال کرده و نخستین دولت کوروشیست را تاسیس کنند.
مزدك بامداد
10-31-2013, 01:48 AM
فرامنشی و سایه زور بر سر بهره دهان؟
2816
هزینه ارتشتاری آمریکا بیش از ١۳ کشور بزرگ دیگر جهان است.
یکی از چهره های زشت بیدادگری و فرومنشی در سامانه ی سرمایه داری، گسارش پولهای
هنگفت برای ساختاوری ارتشتاری و جنگ است، با اینکه در همان زمان، آموزش و پرورش،
بهداشت و درمان همگانی ، بیمه های بیکاری و دیگر کاریاری های همبودین به فراموشی سپرده
میشوند، چرا که این چیز ها برای سرمایه دار، سودآور نیست، ولی جنگ سود آور است. سودآوری
هزینه های ارتشتاری دو سویه است، هم کارخانه داران ساختاوری ارتشتاری پولدار تر و فربه تر
میشوند و هم اینکه جنبش های آزادی بخش سرکوب میگردند و دیگر اینکه کشورها و سرمایه داران
دیگری که هوای نافرمانی از امپریالیسم و باژ ندادن را در سر میپرورانند را ، با این نمایش توانایی
ارتشی ، ترسانیده و فرمانروایی امپریالیستی بر جهان استوار تر میگردد. اینگونه هتّا پس از فروپاشی
بلوک خاور که بهانه ای برای جنگ افزار سازی و بهره کشی بود، این روند کاهش نیافته که هیچ،
سخت تر و تندتر هم شده است بگونه ای که آمریکا و سرمایه داران بویژه نئولیبرال آن، یکه تاز
میدان جهان شده و به زورنمایی پرداختند.
2815
کشوردار سرلشگر آیزنهاور:
هر جنگ افزاری که ساخته میشود، هر رزمناوی که به دریا افکنده و هر موشکی که شلیک
میگردد، در واپسین برآورد، نشانگر یک دزدی از آن مردم است که از گرسنگی در رنج اند
و خوراک ندارند، کسانی که در سرما گرفتارند و پوشاک ندارند.
اینکه در سامانه ی "برتری سود به هومنی"، این همه پولها که میتوانست همه ی گرسنگان آفریکا
را سیر, و همه بیسوادان جهان را باسواد نماید، در گلوله و باروت و مرگ به هرز گساردند. این یکی
از نکوهیدنی ترین سرشت های جدایی ناپذیر بهره کشی است، چرا که بهره کشی با ابزار ترس
برپا نگه داشته میشود و هرچه، دگرسانی سرمایه ی انباشته از یکسو، و نداری فزاینده از سوی
دیگر بالاتر رفته و تنش و انباشت ولتاژ همبودین تیز تر و سیج انگیز تر میگردد، نیاز بیشتری به
نیروهای بازدارنده ی که از شورش و نافرمانی مردم جلوگیری نمایند، پیدا میشود.
2817
=
2818
UK-Police
پولهایی که آمریکا و جهان باختر برای جنگ کـُره، جنگ ویتنام و جنگ سرد و جنگهای دیگر
و یاری به طالبان و نوکران سرمایه داری در کشور های گوناگون، برای فروبند کشور هایی
مانند کوبا و چین و شوروی و .. هزینه نمود، همه از جیب بهره دهان بیچاره و به کام
سران بهره کشان و چپاولگران بزرگ بود. تنها هزینه ی جنگ سرد را نزدیک $6,316 billion
دلار برآورد کرده اند.*
2819
سامانه ی سوسیالیستی به وارونه، از آنجا که هومنی را برگزیده تر و برتر از سود میداند و شتابی
برای رها شدن از دست انباشت سرمایه و یافتن بازار برای کالاهای فراورده ی خود نمیبیند ، و از
آنجا که رده ی کارگر دیگر کشور هارا دوست و برادر و همدرد خود میداند، همواره خواهان آشتی
و رامش بوده ، تاجاییکه میتواند از جنگ دوری جسته و روی به همزیستی آشتی آمیز می آورد.
شاید این یک پاشنه ی آشیل سوسیالیسم است که آن چنان از جنگ میپرهیزد که همواره زیر تاخت
و تاز دشمن بهر کش رفته و ناچار از پدافند میشود. هرآینه، فرامنشانه بودن همواره هزینه ی
بیشتری از فرومنشانه بودن در کوتاهزمان نیاز دارد ولی در دیرزمان، همچون دیگر رفتار های
فرامنشانه، نیکویی های هایسته و دیرنده ی بیشتری را پدید میاورد.
•
2820
*
1948-86, military purchases cumulated to $6,316 billion, averaging about $162 billion per year. Source:
http://www.cato.org/pubs/pas/pa114.html (http://www.cato.org/pubs/pas/pa114.html)
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-02-2013, 07:26 PM
با درود
شوربختانه اشکالات شما ارتباطی به موضوع مناظره ندارد و شما کمترین بحث را پیرامون موضوع اصلی مناظره که همان اخلاقی بودن یا نبودن مالکیت ابزار تولید باشد را انجام دادید. من هم تا جاییکه بحث خیلی به درازا نکشد تلاش کردم به این شبهات خارج از موضوع پاسخ دهم. برای نمونه موضوع هزینه های نظامی و ارتش ها چه ارتباطی به این مناظره می تواند داشته باشد؟ ولی من را مجبور می کند که جهت روشن شدن ذهن خوانندگان و پوچ کردن سفسطه های شما این را توضیح دهم که کشور امریکا برنده ی اصلی جنگ جهانی دوم بود و به همین علت بسیاری وزنه ها به سود او سنگینی کرد. دولت های برنده خودشان را زیر پرچم امریکا قرار دادند و دولت های بازنده هم گوش به فرمان شدند و در جبهه امریکا قرار گرفتند. بخشی از هزینه های نظامی امریکا برای پیشگیری از تکرار یک هیتلر دوباره است. در کل، بحث در مورد دولت ها و تصمیمات جانبی آنها خارج از موضوع این مناظره است. من در اینجا برای پدافند از عملکرد دولت امریکا حاضر نیستم. من قرار است منطق اخلاقی کاپیتالیسم را تشریح و منطق ضداخلاقی سوسیالیسم را انتقاد کنم. اینکه دولت ها چه عملکردی دارند به خودشان مربوط است. روشن است که در سایه شعار و حرف های منبری نه سوسیالیسم نه کاپیتالیسم هیچکدام انسانی نمیشوند. مهم عمل است نه سخن. کما اینکه دولت های سوسیالیست نیز عملکرد ضد انسانی و ضد اخلاقی و ضد اخلاقی خودشان را نمی توانند رفع و رجوع کنند.
من در این پیک قصد دارم درباره حق و حقوق کارگر صحبت کنم. این پیک سومین و آخرین پدافند من از عملکرد اخلاقی کاپیتالیسم است. در پیک نخست به تشریح "سیستم جزا و پاداش"، در دومی به "توضیح "سیستم دولت" و در سومی به توضیح "حق و حقوق کارگر و کارفرما" پرداخته ام.
عمده ی انتقادی که به سیستم سرمایه داری می شود اینست که سرمایه دار حق و دستمزد کارگر را کمتر از آنچه هست می پردازد و خودش بیشتر بر می دارد. من این موضوع را در سه بخش دسته بندی و شرح می دهم:
1. در یک تعریف ساده، سرمایه گذاری یک تصمیم فردی یا گروهی برای هزینه کرد مقدار مشخصی از پول در راهی است که آن پول پس از مدتی به سود دهی برسد. نخستین موردی که برای سرمایه گذاری لازم است، مقداری پول (سرمایه) برای انجام هزینه هاست. غالبن گفته می شود که کارگران باید در سود سرمایه دار شریک شوند تا این سرمایه گذاری انسانی شود. موردی که از نظر سوسیالیست ها دور مانده اینست که چرا سرمایه باید توسط گروهی دیگر تامین شود ولی سود آن توسط گروهی دیگر بهره برداری شود؟ با چه منطقی می شود کسانی را که در تامین هزینه های یک کار اقتصادی دست نداشته اند شریک در سرمایه دانست؟ کارگر با انجام "کار"هایی ارزشی به کالایی می افزاید و در مقابل، مزدی دریافت می کند که بسته به کارِ وی متفاوت است. دیگر دلیلی برای شراکت کارگر در سود وجود ندارد. البته در بازار باز و بی محدودیت سرمایه داری، چنین چیزی ممنوع نیست ولی الزامی به آن هم نیست.
2. در برخی موارد سرمایه گذاری منجر به شکست و باختن سرمایه می شود. سرمایه گذاری یک عمل برد-باخت است که بستگی به بسیاری مسائل و موارد دارد. آنهایی که بر طبل شراکت کارگران و کارمندان در سود سرمایه می کوبند، آیا این را نیز قبول می کنند که چنانچه سرمایه گذاری خالی از سود و دارای زیان باشد نیز آنان را شریک در این سودِ منفی بدانند؟ در این صورت همه ی سهامداران باید برای تامین بدهی ها و مطالبات هزینه کرده و از جیب مایه بگذارند. با چه توجیح اخلاقی می شود بیان داشت که کارگر فقط باید در سود شریک باشد نه در ضرر؟ اگر هم در ضرری در کار باشد، به دلیل نفس دولتی اقتصاد سوسیالیستی، دولت جلوی این تولید را می گیرد یا آن را به کمک های دولتی سرپا نگه می دارد. در هر صورت باری بر دوش دولت و در نتیجه ملت خواهد بود که نمونه ی آن در حکومت های سوسیالیستی کم نیست.
3. بخش بسیار پررنگ دیگری در زمینه انتقادات از سرمایه داری اینست که صاحبان سهام و مدیران ارشد، دستمزدی بالاتر از کارگر می گیرند. در مواردی گفته می شود یک مدیر تا چندصد برابر کمترین کارگر بهره می برد. مشکلِ این استدلال در اینجاست که برای سودآوری و بهره وری یک کار اقتصادی، تنها کار یدی و فیزیکی نیاز نیست. کارگران غالبن در این بخش مشغولند. یک کارگر ساده، مثلن آبدارچی، کارهایی روتین، از پیش تعیین شده و نیازمند عملکرد ذهنی پایین را انجام می دهد. چه اتفاقی می افتد اگر او کارش را به درستی انجام ندهد؟ البته که عملکرد درست او شاید در تفکر مدیریت کیفیت جامع (Total Quality Management) نهایتن بر کیفیت محصول، تاثیر داشته باشد ولی این کاری نیست که از عهده افراد کمی بر بیاید و در نتیجه برای تولید حائز اهمیت باشد. در مقابل، یک مدیر باید تصمیم سازی کند. تصمیماتی از قبیل انتخاب محصول برای تولید، تحلیل بازار، سرمایه گذاری بیشتر، خرید تکنولوژی تولید و غیره. اگر وی کارش را به درستی انجام ندهد چه؟ یک سرمایه گذاری چندصد میلیونی یا چندین میلیارد تومانی در معرض شکست قرار می گیرد. فرقی نمی کند این سرمایه گذاری شخصی، یا عمومی باشد. به هر حال نقشِ فردِ "تصمیم گیرنده" در آن پر رنگ تر است. مشخص است که سود به صورت کورکورانه ایجاد نمی شود. تمام سرمایه گذاری ها و موقعیت شغلی کارمندان یک کمپانی ممکن است با تصمیمات نادرست به خطر بیفتد. حتمن به خاطر دارید که نوکیا زمانی پیشرو صنعت موبایل در دنیا بود. آقای یورما اولیلا (Jorma Ollila) مدیرعامل سابق کمپانی نوکیا اخیرن خاطرات خود را چاپ کرده است و در آن به اشتباهاتی که منجر به ضرر و نهایتن شکست این غول تلفن های موبایل شد اذعان کرده است. همانطور که گفتم، ثروت کورکوانه تولید نمیشود. بهترین کارکنان هم زمانی که ارزش افزوده ایجاد نکنند کارایی ندارند. وظیفه مدیر اینست که از کارایی کارکنان در جهت تولیدِ ثروت مطمئن شود. بنابر این یک مدیر به میزانی که برای کمپانی ارزش آفرینی می کند دارای ارزش است. به همین خاطر، مقایسه ی اینچنینی که ناشی از در نظر نگرفتن ارزش ها در بازار آزاد (free market) است منطقن مردود است.
پاسخ به چند شبهه:
پرسش: در سیستم کاپیتالیستی، بر سر آنانی که بدون پول و سرمایه قابل توجهی زندگی می کنند یا زاده می شوند چه می آید؟
کاپیتالیسم هر کس را آزاد می گذارد تا با سعی و کوشش خودش رشد کند. تاریخ سرمایه داری پر است از این نمونه ها. سالانه هزاران مهاجر به کشور امریکا قدم می گذارند تا این سیستم موفق جزا و پاداش را امتحان کنند. اندرو کارنگی (http://en.wikipedia.org/wiki/Andrew_Carnegie) مهاجر اسکاتلندی معروف یک نمونه از هزاران است. دلیل این موفقیت از یک مفهوم سرچشمه میگیرد: سود. ولی سود از چه چیزی حاصل می شود؟ تفکرِ جدید، محصولات نو، خلاقیت و مسائلی از این دست. تمام اینهاست که سبب می شود کاپیتالیسم صاحب پیچیده ترین و پیشرفته ترین تکنولوژی ها باشد که البته تنها عامل آن سود است. بدون سود، مایکروسافت و اپل اینچنین تکنولوژی را به جلو هل نمی دادند. و خب البته در کنار این، سهامنداران خود را هم میلیونر نمی کردند.
پرسش: اگر قبول کنیم که هر کس بنا به کاری که انجام می دهد پاداش گیرد، چطور درآمدهای میلیاردی صاحبان صنایع در برابر کارگران توجیح پذیر است؟
صاحبان صنایع معمولن یک حقوق کاری دریافت می کنند و یک سود سهام. حقوق آنها همانطور که گفته شد بسته به جایگاه و اهمیت تصمیم هایشان نسبت به کارگران متفاوت است. ولی درآمدهای میلیاردی آنان ناشی از سرمایه گذاری های اولیه آنهاست که کارگران در آن دیگر نقشی نداشته اند. ضمنن این درآمد آنها به نسبت یک فرد حقوق بگیر سنجیده میشود که نادرست است. سرمایه گذار به واسطه تصمیم خود، یک مجموعه را مشغول کرده و هزینه های آن را تقبل می کند. مثلن یک شرکت متوسط صد نفره، سالانه حدود 1.5 میلیارد تومان هزینه حقوق می دهد. بنابر این اگر خودش هم همین مقدار یا بیشتر برداشت کند آیا این عمل غیراخلاقی ست؟ مطلقن چنین نیست. در مورد کار فیزیکی و ارزش افزوده همانطور که گفته شد این کافی نیست که چون کارگر کارِ فیزیکی می کند، در سرمایه گذاری نیز شریک باشد. چرا که این کارِ فیزیکی در مورد مدیر و سرمایه گذار به شکل دیگری انجام می شود: مدیریت. این مدیریت شامل تعین استراتژی بازار، بازاریابی و بسیاری مسائل دیگر است. تازه این با فرض اینست که سرمایه گذاری از ابتدا سودآور شده است. در بسیاری صنایع، سیستم از سال های دوم به بعد به سود می رسد و در سال اول صاحبان سهام تنها حقوق دریافت می کنند. یعنی مبلغ زیادی از سرمایه راکد مانده یا ممکن است به نسبت تورم، حتا ضرر هم بکند.
پرسش: این سرمایه گذاری اولیه مادامیکه کارگران با کارشان برای آن ارزش آفرینی نکنند خالی از ارزش است. پس چرا نباید آنان را در این سرمایه نیز شریک کرد؟
روشن است که اگر پول هم اختراع نمیشد، این مشکلات بوجود نمی آمد. اگر سرمایه گذار نبود، اصولن ارزش آفرینی هم بوجود نمی آمد که سر آن بحث شود. سرمایه گذار بوسیله ایجاد موقعیت شغلی و بهره مندی از نیروی کارگران، به آنان حقوق و پاداش و سنوات و عیدی و حق مسکن و فرزند و غیره می دهد. سهمی از سرمایه گذاری که حق کارگر باشد تنها ایجاد شغل برای اوست. کارِ کارگر هم وابسته به تصمیمات مدیریتی است. بدون تصمیمات مدیریتی و بازاریابی مناسب و تصمیمات هوشمندانه برای غلبه بر بازار، همه چیز شکست خواهد خورد.
پرسش: اگر ابزار تولید، ملی شوند بسیاری از مشکلات در زمینه سرمایه گذاری حل شده و مساله حقوق و برداشت های زیاد حل می شود. چرا با آن مخالفید؟
قبلن توضیح داده شد که مشکلاتی که سیستم اقتصادی سوسیالیستی دارد در چه حد است. اقتصاد سوسیالیستی یک اقتصاد بیمار و خراب است. بدون آزاد گذاشتن سرمایه، تولید و بهره وردی در سطح پایینی باقی می ماند و اقتصاد وارد رکود می شود. دولت متولی اقتصادی شده و برای سرمایه های تولیدی جهت دهی می کند. به همین دلیل است که اقتصاد شوروی نیز بسته و جهتدار بود و جز در مواردی مانند مسائل نظامی، پیشرفت آن چنانی نداشت. دولت سوسیالیستی در هر زمینه ای که تصمیمات سیاسی در آن دخیل است مایل است سرمایه گذاری کند، نه مانند سیستم کاپیتالیستی که بازار و جامعه خودش برای خودش تصمیم بگیرد. اقتصادِ دولتی اصولن قابل پیشرفت و ارزش آفرینی برای جامعه نیست و این تجربه دهه ها سیستم های اقتصادی را باید درس گرفت و از آن بهره برداری کرد.
پرسش: سود سرمایه گذار در اینست که حقوق کمتری به کارگر بدهد. چطور این تضاد قابل توجیه است؟
پیشتر درباره دولت کاپیتالیست توضیح دادم. متولی تعیین حقوق کارگر دولت است. اگر از حد داستان ها و کتاب ها و آرمان های ویژه ی افراد انقلابی به واقعیت برگردیم باید گفت که این روشی است که در دنیا امتحان شده و کار کرده است. یک کارگر ساده کمترین حقوق را می گیرد. به مراتبِ تجربه و معارت حقوق او افزایش می یابد. مثلن در ایران، حقوق پایه یک کارشناس حدود 700 هزارتومان است و حقوق کارگر ساده 500 هزار تومان. روشن است که اگر کارفرما کمتر از میزان واقعی به کارگر بدهد، قوانین سختگیرانه در برابرش قرار دارد. بعلاوه کارگر در جایی که او را نیاز دارند حضور پیدا می کند و در بسیاری موارد توپ در زمین کارگر است. در همین تهران کارگر "پیتزا زن" وجود دارد که 1 میلیون تومان حقوق می گیرد. من شخصن "ساندویچ زنِ کباب ترکی" را می شناسم که 3 میلیون تومان حقوقش اوست. چنین حقوقی فراتر از حقوق یک رئیس بانک است. اگر این کارگران کارفرما را تهدید به دست کشیدن از کار کنند، کارفرما برای از دست ندادن او شاید با بسیاری خواسته های وی موافقت کند. پس مشخص است که میل کارفرما به پرداخت کمتر، از دو جهت، یکی حقوقی و دیگری طبیعی کنترل می شود.
پرسش: با توجه به مفهوم جزا و پاداش، چه بر سر افرادی که معلول یا ناتوان یا با توانِ جسمیِ کم هستند می آید؟
در هر سیستم اقتصادی - اجتماعی، چنین پرسشی نمی تواند یک پرسش مهادین و اولیه باشد. این گونه افراد غالبن حتا برای انجام امور روزمره و گذران زندگی نیز به کمک نیاز دارند. پرسش اساسی اینست که بر سر مولدان و مغزهای اقتصادی چی می آید؟ آیا می توانند در بازار آزاد به کنش بپردازند؟ ولی در رابطه با پرسش بالا، باید گفت عده ی چنین افرادی بسیار کم و ناچیز است. در یک اقتصاد سنتی و قدیمی، غالبن افراد برای کسب درآمد نیازمند داشتن فیزیک سالم هستند. در اقتصادی پیشرفته و دارای بازار آزاد، برای مثال یک فرد معلول جسمی می تواند با فکرش کار کند. برای نمونه آقای والی هورتون (http://money.cnn.com/magazines/fsb/fsb_archive/2007/06/01/100051011/) موسس شرکتی است که تولیدات مخصوص ناتوانان و معلولان را انجام می دهد. گوردون براون نخست وزیر انگلیس چشم چپ خود را از دست داده است؛ دیوید بلانکت (http://en.wikipedia.org/wiki/David_Blunkett) عضو پارلمان انگلیس که از بدو تولد نابینا بوده است. بنابر این دسته ی افراد ناتوان بسیار کم و ناچیز خواهد بود. ولی به هر حال عده ی این افراد می توانند از خدمات دولتی رایگان مانند بیمه و نیز خدمات صندوق های خیریه خصوصی بهره مند شوند. به شرط آنکه این عده، به حقوق انسان های توانمند احترام بگذارند.
مزدك بامداد
11-03-2013, 02:19 AM
سرمایه گذاری یک عمل برد-باخت است
:e00e:
گفتار سوم: ترفندها و کژفرنودهای پروپاگاندیسم سرمایه داری
سوسیالیسم در پی "یکدست" سازی مردم است!؟
بسیار شنیده ایم که میگویند که گویا سوسیالیسم میخواهد همه مردم را با از میان بردن رده های
همبودین یکسان نماید، سپس میپرسند آیا یک راننده ی ساده با یک نخست وزیر یکسان است؟
این گونه ترفند ها روی ناآگاهی مردم از فرایافت "رده" در گفتمان سوسیالیستی سرچشمه میگیرد.
در مارکسیسم، "بهر کشی" سنجه ی بازشناسی وابستگی یک تن به یک رده است. به زبان دیگر
در سامانه ی سرمایه داری یا بهره کش و یا بهره ده و یا آمیزه ای از این دو هستید. اگر کارگر
و آرایشگر و هنداسگری باشید که برای کسی دیگر کار میکند، در رده ی بهره ده هستید و اگر
زمین دار و کارخانه دار هستید، از رده ی بهره کش و اگر گرداننده دکان پیتزا فروشی هستید
که از کسی اجاره کرده اید و خودتان و دو کارگر دیگر در آن کار میکنید ، هم بهره کش هستید
و هم بهره ده، چرا که برای دکان، به دارنده ی آن پولی را که خواسته است، پرداخت میکنید
و از سویی، از کار کارگرانتان بهره میکشید. زمانی که سوسیالیسم میگوید که رده هارا از میان
خواهد برد، برابر این است که بهره کشی هومن از هومن از میان خواهد رفت و چون دیگر
بهره کش و بهره ده نخواهیم داشت، این رده ها نیز از میان خواهند رفت. ولی راننده همان
راننده و نخست وزیر همان نخست وزیر است و بخش کردن کار میان مردم، بسته به توانایی های
آنان همچنان سر جای خودش هست، نه همه میتوانند نانوا باشند و نه نه همه میتوانند نخست وزیر
بشوند!. هر کس دستی در کاروکوشش همبودین دارد. زمانی که این راننده به نزد پزشک میرود،
از توانایی و کار پزشک بهره مند میشود و هرگاه پزشک میخواهد از جایی به جایی دیگر برود،
از توانایی ها و کار راننده بهره مند میگردد. به نمونه ی شما که برگردیم، استالین از راننده اش
بهره کشی نمیکند. اگر بنگر میرسد که این راننده است که نوکری استالین را میکند، وارونه اش
هم درست است، چون استالین هم در پیشه ی خودش که همانا کشورداری و پدافند از مردم در
برابر دشمن و .. است، دارد نوکری همین راننده را نیز می نماید. . واژه ی " minister"هم
از بیخ به چم نوکر است، به زبان دیگر وزیران هم نوکر مردم هستند ولی در نگاه ساده اندیشان،
این راننده است که دارد نوکری وزیر را میکند، چرا که در سامانه ی بهره کشی، راننده به
سزامندی راستین اش نرسیده و زندگی سخت و کمبهره ای را میگذراند و در برابر، وزیر
یک دولت سرمایه داری یا خود مانند "رامسفلد" سرمایه دار و بهر کش است و یا مزدی بسیار
بالا از بهره های کشیده شده از مردم ، دریافت مینماید، مانند وزیر های بسیاری از کشورهای
سرمایه داری.
2849
سرمایه داری تنها آمریکا و اروپا هستند!!؟
زمانی که پروپاگاندیست های سرمایه داری می خواهند از "خوبی" های سرمایه داری سخن
بگویند، یکراست به سراغ آمریکا و بورلی هیلز میروند و اینکه چند درسد از مردم آنجا
توانسته اند به "سفر های تفریحی" بروند ( برای نمونه به تایلند برای روسپی گری!). این
ترفندگران فراموش میکنند بگویند که جهان سرمایه داری در آمریکا و آلمان به پایان نمیرسد،
بساکه همه ی آفریکا، خاور میانه و خاور نزدیک، آمریکای میانه و آمریکای جنوبی و کشور
های آسیای جنوبی و هندو چین، و .. نیز دارای سامانه ی سرمایه داری میباشند. همین جمهوری
اسلامی خودمان هم سامانه ی سرمایه داری است دیگر! ولی از انجا که نشان دادن ویرانه های
چه میدانم گواتمالا و بدبختی های تایلند و جوخه های مرگ هندوراس! و دیکتاتور های شیلی و
الساوادور و درگیری های اندونزی و ... به سود این پروپاگاندیست ها نمیباشد، ، تنها به کشورهای
ساختاوری پیشرفته ی سرمایه داری پرداخته و آن ۶-۷ کشور را"ویترین" خود مینمایند. آنها
همچنین هیچ یادآوری نکینند که این ویترین های خوشگل و بزک شده به بهای دهه ها و بساکه
سده ها چپاول امپریالیستی کشور های و مردمان دیگر بدست امده، از یکی نفت و از دیگری
مس و از ان یکی موز و برنج و از دیگری چوب های استوایی و .. چاپیده اند و آنها را همچنین
بازار کالاهای خود برای کاستن درگیری و گرفتاری های درونی خود و فروش انبوه فراورده های
گسارشی نموده این مردم را به خوشبختی نوشیدن "کوکاکولا" سرافراز گردانیده اند!
2850
The Third World
سرمایه داری میتواند خوب باشد! کمی دندان روی جگر بگذراید!
پروپاگاندیست های سرمایه، با پررویی هر چه بیشتر، و با اینکه بحران های چرخه ای سرمایه داری
هر از چند سال یکبار مردم را به خاک سیاه مینشانند، دم از دستاور های همبودین میزنند که گویا
به بهداشت و آموزش و پرورش و دیگر نیاز های هومنی مردم رسیدگی کرده اند و یا "بزودی"
خواهند کرد. آنان به خواست خود فراموش میکنند که فشار های مردمی با یاری نیروهای چپ
و سوسیالیست و یا هتّا سوسیال دمکرات ها که از نیروهای چپ سازشگر به شمار میروند ، به
این دستاورد ها، آنهم تازه در اندکی از کشور های اروپایی که پیشینه یچپها در آن دیرینه است،
به انی دستاورد ها انجامیده و سرمایه دار و بهره کش، هرگز داوخواهانه یک دینار هم برای
کاریاری های همبودین هزنیه نکرده است، به وارونه، آنها ابزار "صدقه" را برای آرام سازی
تنش ها به همراه خوارسازی مردم تنگدست و در هم شکستن سربلندی آنان، که برای بهره کشی
بهتر مهند است، بکار میگیرند. زمانی این سرمایه داران میگفتند که بگذارید شوروی را از میان
ببریم، آنگاه به شما این کاریاری های هومنی را خواهیم داد ولی اکنون پس از بیش از بیست سال
که از فروپاشی بلوک خاور گذشته است، نه تنها این کاریاری ها افزایش نیافته، بساکه کاهش هم یافته!
چرا؟ چون این کاریاری ها نه تنها در پی فشار درونی نیرو های چپ، بساکه در راستای "ویترین سازی"
در برابر بلوک کمونیستی پدید آمده بود و با کاستن این فشار ها و واپس نشینی چپ ها پس از فروپاشی،
سرمایه داران از این سربزنگاه سود برده و برای نمونه در آلمان، از کاریاری ها درمانی، بیمه ی
بیکاری و .. کاستند ، بگونه ای که مردم آلمان از سر نو، رو بسوی نیروهای چپ آوردند که جلوی
این کاهش ها را نگیرند. سرمایه داری ناب که در چهره ی تاچریسم و ریگانیسم آشکار شد، به نابودی
سندیکاهای کارگری و سازماندهی های ان پرداخت که بتواند با مزد هرچه کمتر کارگر را به گاری ببندد
و با درد سر هر کمتر او را از کار بیرون بیندازد. در آلمان که هنوز ویترین بود، لیبرال ها ! گلایه میکردند
که بیرون کردن کارگران سخت است و هزینه ی بیمه ی بازنشتگی و درمانی و ازکارافتادگی آنانان برای
کارفرماها بالاست و بهتر است این چیز های "دست و پا گیر" را برداریم که بازار گرمی بگیرد! در سالهای
گذشته نه تنها کاریاری ها افزایش نیافت، بساکه پدیده هایی مانند دلالی کار بالا گرفت. از انجا که
کمپانی های بزرگ کشور های اروپایی نمیخواستند با این قانون های دست و پا گیر! کسی را بکار بگمارند
که دیگر به سختی بتوانند پس از زمان نیاز، بیرونشان کنند، سازمان های کارگریابی manpower/Zeitarbeit
را پدید اوردند که کارگران بیکار را با پیمان های کوتاه زمان و ششماه و یکساله میخرد و به کمپانی های
بزرگ "واگذار" میکند و این سازمان ها که همان برده فروشان نوین هستند، از پول خوبی که از این کمپانی ها
میگیرند، بخش ناچیز بخور نمیری را به کارگر/هنداسگر/فندآور و .. میدهند و گاه بیش از نیم آنرا خود بالا
میکشند و اینگونه، کمپای های بزرگ "خوشنام" مانده و نیاز به بیرون کردن گروهی کارگران پیدا نمیکنند.
پس اینکه گویا سرمایه دار، داوخواهانه ، کارهای همبودین میکند یا خواهد کرد، یک افسانه برای گول
زدن مردم است و تا کنون، چیزی به مردم داده نشده که مردم خودشان نگرفته و برای آن نجنگیده باشند.
2851
روی آوردن آمریکا و جهان سرمایه به ارتشتاری، برای پیشگیری از هیتلری دوباره بود!
هرکسی که اندک تاریخ خوانده باشد، میداند که آمریکاییها گرفتاری با هیتلر نداشتند
و به او هم التیماتوم جنگی ندادند، بساکه خود آلمان پس از تازش ژاپن به پرل هاربور
و افروخته شدن آتش جنگ میان ایندو، به آمریکا که کالاهای فراوانی به انگلیس
میرسانید جنگ را آشکار نمود. آمریکا در جنگ جهانی نخست هم با بیگرایشی هنباز
شد، چرا که هنوز به دکترین "مونروئه" پایبند بود که آمریکا نباید در کارهای برون مرزی
دست ببرد. ولی با افزایش آز سرمایه داران آمریکایی پس از جنگ جهانی نخست و
فراروییدن آنها به سرمایه داران امپریالیستی و جهانی ، چشم بسوی دیگر مرز و بوم
های جهان دوخته و اندرز های کشورداران کهن آمریکارا که خود با نگرش به
واژگشت آمریکا و جنگ های رهایی آن از دست بهره کشان انگیسی، نگر خوشی
درباره ی به یوغ کشیدن مردم دیگر نداشتند، مانند خود جورج واشنگتن، جفرسون ،
لینکلن و مونروئه... را به فراموشی سپرده و راهی چپاول جهان شدند. بسیار روشن است
که پس از جنگ جهانی دوم. همه ی کشور های برنده زیر پرچم آمریکا نرفتند، برای
نمونه همان شوروی و کشور های اروپای خاوری نخواستند یوغ آمریکایی را
به گردن نهند و هر کس که اندکی دانش تاریخی دارد، میداند که روی آوردن آمریکا
به ارتشتاری هرچه بیشتر، در پیوند با چیره جویی او بر جهان و جنگ سرد برای
نابودی کمونیسم که گونه ای دست اندازی فرومنشانه در سزامندی ساختن سرنوشت
خویش هر ملتی است، میباشد و نه برای جلوگیری از پدید امدن هیتلر ها و کشتارگران
و دیکتاتور ها. به وارونه، در زیر پرچم جنگ سرد و کمونیست ستیزی که در فربود،
جنگی برای سرکوب آزادی خواهی های همه پاتـرَم های (ملتهای) جهان بشمار میرفت،
چه دیکتاتورهایی را سر کار آوردند و از چه خونخوارانی پشتیبانی مینمودند. برای
نمونه پشتیبانی امپریاللیستی از دیکتاتور های آمریکای لاتین، مانند باتیستای دزد
و خوانخوار، دیکتاتور کوبا، سرکار آوردن ژنرال خونخوار پینوشه در کودتایی
بر پاد فرمانروای قانونی و برگزیده دمکراتیک شیلی، سالوادور آلنده، روی کار
آوردن دیکتاتوری سرکوبگر و خونخوار پهلوی با کودتا بر پاد مصدق ( که چندی
پیش آنها تازه از جمهوری اسلامی پوزش خواستند، ولی کسانی هنوز اینجا رُل کاسه
داغتر از آش را بازی میکنند!) پشتیبانی از سوهارنو در کشتار سه میلیون کمونیست
در اندونزی ( به رهبری سوکارنو، ١۹۶۵) ، پشتیبانی از دیکتاتور های فیلیپین
(فردیناند مارکوس) و نیکاراگوئه (خاندان خونخوار سوموزا ) و ده ها دیکتاتور
ریز ودرشت دیگر که به یاری امریکا سر پا مانده و دزدی و کشتار خود را برای
سرافرازی امپریالیسم پی میگرفتند! پس آراسته شدن امپریالیسم آمریکا به
جنگ افزار و ارتشتاری فزاینده، در راه هومنی و آزدای نبوده، ١۰۰% وارونه،
در راه یوغ نهادن بر مردمان جهان و چپاول آنها و سرکوب دادخواهان ( مانند
کمونیست ها، خودگردانی خواهان، دادخواهان ملی، خورده سرمایه داران گرفتار
در دست غول های سرمایه داری امپریالیستی، .. ) بوده و در این راه از هیچ
نامردمی، مانند بمباران پوششی ناپالم، بمب های اکسیژن خوار، بمب های شیمیایی
با پست ترین ماده های آدمکش بنام " گمارده ی نارنجی (- Agent Orange )
که هتّا درختان و زمین های کشاورزی را برای سالها میآلود، فروگذار نکردند.
همه ی این پستی ها، همچنان که گفتیم از همان کارکرد کلیدی سرمایه و جستجوی
سود و اندیشه ی " برد و باخت" که فرمانروا بر این دزدی هاست، بر میخیزد و
پیوند یکراست با فرهشت این نگرستیزی دارد.
2847
از سرمایه داران سپاسگزار باشیم، آنان کارآفرین هستند!
هرگونه سرمایه میتواند کارآفرین باشد، سرمایه در دست دولت همگانی کمونیستی هم کارآفرین است! ولی
آیا سرمایه دار، برای سود کردن سرمایه میگذارد و یا چون دلش برای مردم سوخته و میخواهد کار بیافریند؟
پاسخ این به روشنی این است که سرمایه دار دلش برای کارگر نسوخته و برای سود بردن هرچه بیشتر
سرمایه گداری میکند، هتّا اگر این کار او به افزایش بیکاری هم بینجامد. برای نمونه سرمایه گذاری
بر روی فند های روبوتیک و خودکار کردن کارخانه ها، تنها گروه کمی از کارگران فندآور را به کار گمارده
و گروه انبوه تری از کارگران ساده، یبکار میشوند. یا خرید و فروش سهام در بازار سهام، که سرمایه-
گذاری قمار گونه بر روی ستیز های درونی سرمایه است، به نابودی گروهی و بیکار شدن گروهی دیگر
و چاق شدن این گونه سرمایه داران اندکشمار، می انجامد. بویژه در بخش کشاورزی، زمینداران یا
همان سرمایه داران کشاورزی، کارگران بومی را که "گران تر" هستند، از کار بیرون کرده و از کارگران
کوچگری از بدبختی از آفریکا و آسیا و مکزیک و .. از دوزخ سرمایه داری خودشان به "بهشت" سرمایه
گریخته اند و آماده اند که برای یک مشت دلار به هر کار سختی تن در دهند، برای این کار ها سود میجویند.
پس اگر کارآفرینی، یک زاب ناخواسته ی دوّمینی سرمایه داری باشد، که میتواند گاه روی دهد و گاه روی
ندهد، در یک سامانه ی سوسیالیستی ، همواره کارآفرین است و در راستای بهزیستی همه ی مردم.
در سرمایه داری، دولت وامدار و نوکر مردم است!
در سرمایه داری، دولت وامدار سرمایه داران است و نه مردم. بزرگترین خویشکاری دولت سرمایه داری
در گارانتی کردن سود سرمایه داران است. سرمایه داران میگویند که دولت نباید در کار ما دست ببرد
و باید پروانه دهد که ما آزادانه به "بیزنس" ! خود سرگرم باشیم ! ولی زمانی که دچار بحران شده و
مهاد سود به بیم میفتد، همین دولت، باید بیاید و از باژی که از مردم گرفته است، این هارا از سرنگونی
برهاند! دولت سرمایه داری ابزار سرکوب است که پلیس را برای سرکوب شورش های رده ای درونمرزی
و ارتش را برای سرکوب جنبش چپ و امپریالیسم-ستیز جهانی نیاز دارد. چرا که در این دولت های
سرمایه داری، "وامداران" به مردم ننشسته اند، بساکه بهره کشان و نمایندگان آن. برای نمونه اگر به
تاریخ دولت های آمریکا نگاه کنیم، بانکداران و سرمایه داران گنده ، مانند رمسفیلد و دیک چینی و بوش
و مانند اینهارا ، یا کارگزاران انهارا در این دولت ها می یابیم. نیمی از نمایندگان کنگره هم مولتی میلیونر
و میلیاردر هستند، آنهم جایی که تنها یک درسد از مردم آمریکا، گندهسرمایه دار بشمار میروند. در هر تئاتر
و نمایش گزیدمان هم، این گروه های سرمایه داران گنده هستند با ریختن میلیارد ها دلار به کارزار گزیدمان
در آمریکا، که بیشتر یک کارناوال سرگرمی است، میکوشند که گروه سرمایه دار خودشان بر سر کار بیاید که پول
بیشتری را از مردم بچاپند ، یکبار کوکاکولا و یکبار پپسی کولا! و نام اینرا هم میگویند"وامداری" به مردم!
پس خویشکاری دولت سرمایه داری، سرکوب بهره دهان، راه انداختن کار بهره کشان، خر کردن مردم با
یاری رسانه ها و نهاد های مردم فریب ، پدافند از سود های سرمایه داران، در کشور های دیگر و سرکوب
جنبش های ازادیخواهی راستین و کنش های فرومنشانه ی دیگر است.
آمریکایی ها هرچه پیرتر میشوند، کاپیتالیسم را بیشتر میپسندند!
2848
این از ترفند های سرمایه داری نیست، بساکه کژبرداشت خود شما از آن آمار است. آن آمار میگوید که
پیرتر های آمریکا، کاپیتایسم را هایسته تر ارزیابی میکنند تا جوانان، ولی فراموش کردید بنگرید که
آمریکایی های پیرتر، فراورده ی زمان های پیشین و "مک کارتیسم" و تلویزین های سیاه و سفید !هستند
و به وارونه، جوانان، با در دست داشتن اینترنت و آگاهی های فراوان تر رسانه ای و افزایش بیکاری
در میان جوانان ، دید گسترده تری در سنجش با پدربزرگ های خود دارند که میهن پرستی آمریکایی را
با فرایافت "کاپیتالیسم" به مغز آنها فرو کرده بودند. اگر جنبش "وال استریت را فروبگیریم" پدید میاید
از همین جوانان است. تازه همان پیران هم نگر بسیار خوبی به کاپیتالیسم نداشته و در پیرترین آنها هم
۵۳% هایسته در باربر ۳٢% نایسته است. روی هم رفته هم که کاپیتالیسم ، با این همه نیکی هایی که
شما برایش برشمردید، در میان خود آمریکایی ها هم ، از روی آماری که خوتان اینجا آوردید، چندان
خوشنام نیست و ۵۰% هایست و ۴۰% نایسته، تنها به دشواری ، کاپیتالیسم پسندیده می نماید! پس
میبینیم که هتّا در خود متروپول و "بهشت سرمایه" هم، مردم چنان دل خوشی از کاپیتالیسم ندارند،
چه رسد به کشورهای "دوزخ" سرمایه داری !
مردم همه بسوی امریکا میروند چون سرمایه داری خوب است!
به وارونه، سامانه ی سرمایه داری است که از راه های گوناگون، زندگی در فراوان
کشور هارا سخت کرده و مردم را بسوی متروپول سرمایه داری میکشاند تا شاید در
آنجا درآمد و زندگی بهتری داشته باشند. این همان درست مانند کوچ از روستا به
شهر هاست و نمیرساند که سامانه ی آن کشور خوب است، بساکه میراند که به روستاها
رسیدگی نمیشود و آنهارا به سود شهر ها و آبادانی جاهایی که مفت خوران نشسته اند،
به فراموشی و ویرانی سپرده اند و تنها از آنان درخواست گندم و مرغ و گوسپند
و میوه و سبزی ارزان، آجر های ساختمانی از کوره پز خانه ها و ... مینمایند.
درست هم مانند آن روستاییان، که در شهر ها تنها عملگی و حمالی نباید بکنند،
بیشتر این کوچگران از مکزیک و .. (اگر بتوانند از دیوار مکزیک ترابگذرند) هم به همین
سرنوشت "نیروی کار ارزان " برای سرامیاه داران آنجا دچار میگردند
توانا هارا دریابید و آنها را قربانی ناتوانان نکنید!!
فرامنشی چیزی نیست جز یاری به دیگران/ناتوانان، که چرخه همبستگی هومنی را میچرخاند.
فرامنشی و مهاد های آرتائیک از بیخ ، در پیوند با یاری به دیگران و ناتوانان است
و گرنه اگر بشیوه ی طبیعی" جنگلی" ، باشد که ناتوان هیچ سزامندی در این جهان
ندارد! برای چه داریم ما این نگرستیزی را انجام میدهیم و برسر چه؟ پس فرامنشی
در آن سامانه ای هست که دست ناتوان را هم نه از روی صدقه، بساکه از روی هومنی
بگیرد. اگر این شیوه ی هومنی، دستگاه "تازیانه و کلوچه" سرمایه داران را بهم میزند
و این سرایداشت را ناکارآمد! می سازد، گرفتاری خود همین سامانه است و نه گرفتاری
سوسیالیستها و هومنگرایانی که در پی زندگی بهتر وآرامتری از این سیستم" برد و باخت" اند.
کارگران باید در زیان هم همباز باشند و نه تنها در سود!
ترفند و سفسته در این است که کارگران هیچ هنبازی در سود ندارند. سود به آن پولی میگویند
که پس از کاستن مزد کارگران و ماده های نخستین و فرسایش ابزار فراورش به دست سرمایه دار
میرسد و اگر سرمایه دار باز یک بخش آنرا هم به کارگران به هر نام و فرنامی بدهد، بازهم بخشی از مزد
کارگر بوده است که ایشان برای گول زدن کارگران به آنها میپردازند، درست مانند چلوکباب عاشورا
که حاجی مفت خور سالی یکبار به همان هایی که از آنها چاپیده است، میدهد و آنها گمان میکنند
نیکوکاری و گشاده دستی است.
نمیدانم این آگهی های تلویزیونی را که برای توده ی مردم ساده و ناآگاه آمریکا پخش میکنند دیده اید
یانه. یارو میگوید اگر این شامپوی پاد شوره ی سر را هم اکنون بخرید( که بهایش ۹۹ دلار است)
فزون برآن، یک دفترچه ی راهنما! و بالاتر از همه، یک بتری شامپوی دوم هم به شما میدهیم !!
خوب این شامپو پس ۴۹ دلار هم نمیرزیده و این "پاداش" از پول خود همان خریدار کودن فراهمیده!
زمانی که سرمایه دار اینگونه سود را در زمان "برنده" شدن میخورد، باید ریسک "باخت" را هم
خودش بدوش بکشد، بویژه از برای انیکه سرنوشت و راهبرد کاروبار را او در دست دارد و نه کارگران.
هوداد کار گارگران هم که از سوی سرکارگران و سرپرستان هوداد و ... که همان سگهای پلیس
سرمایه دار هستند، کنترل میشوند و هرم کنترل همینجور تا بالا و تا سرکاربان و سرمایه دار و یا
سهامداران بالا میرود. پس نمیشود که فرمان اتوبوس را شما در دست داشته باشید و بگاه دژآمد،
از سرنشینان گله مند بشوید. خود این بیچاره سرنشینان، درست مانند کارگران، از بدی رانندگی
شما دچار مرگ و شکستن کله و بیکاری و بی نوایی شده اند و تازه باید دولت سرمایه داری
بیاید و از باژ ( مالیات) اینها برای آن راننده ی ناشایسته و ناکارآمد ( که خودش هم قربانی یک
سامانه ی "برد و باخت" جانور گونه و جنگل آسا است) دوباره یک اتوبوس بخرند که مردم
در راه نمانند! خود نگره پردازان سرمایه داری هم گناه ورشکستگی و "باخت" یک سرمایه دار
تا به گردن کارگرانش نمی اندازند ولی اینجا باز گویا کاسه های داغ تر از آش، نگره های نوین دارند!
سرمایه داران سرایگردان و فرنشینان "مزد" بیشتری باید بگیرند چون کار مغزی بزرگی میکنند!
بیجاست !من میتوانم در جایگاه سرمایه دار، بروم و ب.ن. ١۰% سهام یک کمپانی را بخرم، در
خانه ام بنشینم و هر ساله سود سهام را دریافت کرده نوش جان نمایم. این شد "دستمزد" کار
مغزی من ؟ نه، ترفند جارچیان سرمایه داری این است که چون برخی از آنها، خودشان کارخانه ی
خودشان را میگردانند و سرایگردان به مزد نگمارده اند، سود بدست آمده از کار کارگر را به نام
کار مغزی خودشان جا میزنند. کار مغزی انان همچنان که در پیام پیش گفتیم دارای یک دستمزد
کمتر و بهنجار است که یک سرایگردان " بی سرمایه " پس از بکار گماری میتواند انجام بدهد.
امروزه بازاریابی و سرایگردانی یک کار کارشناسی و فندی است که مزد مرزمند خودش را
دارد و منِ سرمایه دار میتوانم چنین کسی را همچون یک پزشک یا یک دبیر دبیرستان ، در
کمپانی خودم بکار گمارم و از او هم بهره کشی نمایم !
سرایداشت سوسیالیستی بیمار است!
بیجاست! اگر شوری بیشتر در ساختاوری ارتشتاری سرمایه گذاری و برنامه ریزی
مینمود، برای فشاری بود که همپیشی جنگ افزاری و هزاران بمب اتم و موشک
و بمب نوترونی و زیردریایی ها و بمب افکن های ی که جهان باختر در راستای
چیرگی بر جهان و به زانو درآوردن آزادیخواهان و دادخواهان ( کمونیست ها و
رزمندگان دیگر راه دادگری همبودین و ..) بر گردن او بود و گرنه آن سرایداشت
سوسیالیستی با این همه فشار، توانسته بود آموزش و پرورش رایگان و بهداشت
و خانه و زندگی هومنی برای کارگرانی که در زمان تزار در قفس های کارگری
زندگی میکردند و در هم میلولیدند، فراهم سازد. روشن است که شوروی مانند
آمریکا جهان را نمیچاپید که بتواند این همه فشار را بی هیچ کژی برتابد. پس
کارآمدی سرایداشت سرمایه داری تنها در کارآمدی دزدی و چپاول آنها بوده
و سرایداست سوسیالیستی در سامه های درست و بی فشار جنگ سرد و هزینه
های برخاسته از زورگویی های امپریالیستی، با یک برنامه ریزی آژگاهی و
آگاه از هر سو و جدا از " برد و باخت" میتواند به خوبی و با کمترین ریسک
برای کارگران به پیش برود.
سرمایه گذاری یک عمل برد-باخت است
!!سامانه ی برد وباخت!!
تنها سخن درست در پیک هماورد ما این بود که خستو شد که سرمایه گذاری یک قمار
"برد و باخت" است. این نشان میدهد که آن سامانه، بر پایه دوستی و فرامنشی
هومنی نبوده و گرد همایی گروهی گرگ است که این از ان میرباید و آن از این
و هرکدام "زرنگ" تر باشند آن دیگران را میخورند، ولی تا زمانی که سرانجام خودشان
خورده شوند. از انیرو همین برندگان هم در ترس جاودانی و بیم از باختن و از میان
رفتن و با پناه بردن به بادی گارد و ارتش و پلیس و بمب و جنگ و ... در تنش و
ناآرامی زندگانی ناهومنی خود را سپری میکنند. فرومنشانه بودن چنین سامانه ای
در همان است که برنده ی راستین ندارد و همه جهانیان بازنده ی راستین آن هستند:
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبان ها شود پر جفا
بریزند خون از پی خواسته
شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
Ferdowsi Toosi
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-04-2013, 10:18 PM
با درود
شما متاسفانه دوباره مسائلی را مطرح فرمودید که نه تنها از حوزه ی بحث خارج است و بلکه بررسی آنها خود به تنهایی می تواند یک جستار باشد. بسیاری از این مسائل مشترک هستند. برای نمونه کیست که نداند کلاشنیکف AK47 اسلحه مورد علاقه یاقیان و قاچاقچیان و طالبان بوده است؟ دانش اتمی را هم که شوروی بوسیله کار اطلاعاتی و جاسوسی توانست به دست آورد. به وارون ادعاهای شما که شوروی سر در لاک خود مشغول ساختن جامعه بود. در گوشه و کنار جهان هم هرجا مردمی فقیر و بدبخت میدید آنها را گرفتار شعارهای عوامفریبانه و توخالی خود میکرد و با استفاده از نیروی مردم به پیروزی می رسید و به اعتراف حضرتعالی مجبور میشد جورِ آنها را نیز بکشد. اصولن این اخلاقِ همه ی انقلابیون است که پس از به ثمر رسیدن انقلابشان، سرمست و سرخوش از این پیروزی تمایل دارند این خوشی را با جهانیان تقسیم کنند و آن را به همه جا انتشار دهند. پس میبینید که سخنانی که فرمودید، نه تنها سراسر نادرستند بلکه پاسخ های آنها اگر به طور دقیق داده شوند موجب شکست شما خواهند شد. ولی من مایلم از موضوع خارج نشوم. چه اینکه در مورد سایر مسائل بارها بحث کرده ایم و پاسخ گرفته ایم.
سوسیالیسم و یکدست کردن مردم
اینکه در سوسیالیسم هر شغلی جایگاه و اعتبار خود را دارد سخنی بیهوده است. به وارونِ فرافکنی شما در مورد ناآگاهی و هدفِ گوینده (!) از این سخن، که البته روشِ شما در بحث است، این استدلال است که مورد نظر است. روشن است که بخش بزرگی از تفاوت و تمایل افراد به مشاغل گوناگون، تفاوت در عایدی آن مشاغل است. برای نمونه در ایران از قدیم شغل پزشکی به دلیل عایدی بالایش پر طرفدار بود. بفرمایید چطور در جامعه ی سوسیالیستی موهومی مورد نظر شما، مشاغل مختلف دارای "ارزش گوناگون" هستند در حالیکه عایدی یکسان دارند؟ چرا کسی باید 20 سال درس بخواند و سخت کوشش کند تا در نهایت عایدی برابر با کارگر صفرِ درس نخوانده داشته باشد؟ چنین چیزی چطور ممکن است؟
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
یک فردِ کنکوری زمانی که برای خود آینده ای تصور میکند، خود را در نهایت موفقیت یا دستکم در حد بالایی از موفقیت میبیند. زمانیکه شما به عنوان یک بیزینسمن برای تجارتتان با یک طراح وبسایت جلسه میکنید، از او می خواهید تضمین کند که در صورت بازدیدهای بالا از وبسایت، این سیستم دچار اختلال نشود. او نیز اطمینان می دهد که الگوریتم ها را به نحوی طراحی می کند تا منطقِ وبسایت در یک زمان با درخواست های متفاوت و بازدیدهای فراوان انعطاف پذیر باشد. به همین طریق نیز زمانی که من برای شما از کاپیتالیسم سخن میگویم، برایتان نشان می دهم که کاپیتالیسم می تواند یک ملت را به چنین حدی از اعتلا برساند. چرا من باید برای شما از کشوری مانند ایران نمونه بیاورم؟ اقتصاد ایران از نظر من اقتصاد سالمی نیست که آن را برایتان مثال کنم تا کارِ شما راحت شود. من از کشورهایی که سوسیالیسم را کنار گذاشته و رو به کاپیتالیسم آورده و سپس موفق شده اند نمونه می آورم. بنابر این بجای گیر دادن به نمونه، به اصلِ گفتگو بپردازید که چرا اوجِ تکامل سوسیالیسم (شوروی) نتوانسته است در مدیریت ملت خود در مقابل اوج تکامل کاپیتالیسم (امریکا) عرض اندام کند؟ ضمنن نفرمودید که آیا اعتقاد دارید که هنوز سوسیالیسمِ واقعی مجال ظهور نیافته است؟
سرمایه در دست دولت
در این مورد در پیک دومم به خوبی توضیح دادم که سرمایه در دست دولت یعنی قدرت در دست دولت. این قدرت علیه مردم است و نه علیه نهاد خارجی. بنابر این دولت را تبدیل به نهادی فراقانونی و توتالیتر می کند. امروزه من بعید میدانم کمتر انسانِ بادانشی یافت شود که اقتصادِ دولتی را بپذیرد. البته ممکن است در جاهای مانندِ تیم احمدی نژاد چنین افرادی را بتوانید مثال بزنید. اقتصاد دولتی دهه هاست امتحان خود را پس داده و در مقابل اقتصاد خصوصی و بازار آزاد نیز پیشرفت ها و پتانسیل هایش را به رخ کشیده. ضمنن مشخص نیست دولت آیا می تواند با سرمایه خود کارآفرینی کند یا خیر. کارآفرینی به شکلِ دولتی چیزی جز استخدامِ دولتی نیست. کارآفرینی به دست افراد و سرمایه گذاران ایجاد می شود. نه دولت.
دولت وامدار سرمایه داران است
اینهم از جمله ی سخنان ارزشمند (!) حضرتعالی است که انصافن به درد قاب کردن می خورد. اگر یک شرکت یا بنگاه اقتصادی به ورشکستگی برسد، دولت ممکن است از طریق خرید سهام، پیش خرید محصول، اعطای وام یا روش های دیگر به آن کمک کند. در همه ی اینها، دولت به دنبال سودآوری خود است. هر قدمی که دولت برای آن بردارد، چندین برابر آن را درو خواهد کرد. از طرفی، با جلوگیری از ورشکستگی این بنگاه، تعدادی شغل در معرض خطر نیز نجات می یابند. البته اینها ممکن است در یک ذهنِ بسته شده با اقتصادِ دولتی، چندان قابل فهم و درک نباشد. من فکر می کنم به همین دلیل است که شما دولت کاپیتالیست را به وارون، خدمتکارِ سرمایه داران میبینید در حالیکه سرمایه داران برای رسیدن به جایگاهشان باید بسیاری چالش های اقتصاد سرمایه داری را حل کنند.
سرمایه داری زندگی مردم را سخت کرده و به همین دلیل مردم از زندگی سختشان به سمت امریکا فرار می کنند
این سخن البته بیشتر شبیه سخنان معتقدان به تئوری توطئه است. خوانندگان خود پاسخ این را می دانند.
کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟
این بخش را درست درک نکردید. بخشی از هزینه های یک کار اقتصادی، هزینه های دستمزد است. چنانچه تمام هزینه ها از درآمد کسر شود، باقی مانده یا مثبت خواهد شد یا منفی. اگر منفی شود به معنی زیان است. شما جامعه ای را می خواهید که در آن، کارگر در این باقی مانده شریک باشد. این باقی مانده می تواند منفی هم باشد. پس آیا قبول می کنید که در این باقی مانده منقی نیز شریک باشد؟ بیایید فرض کنیم هزینه ها شامل دستمزد نمی شوند. پس اگر چنانچه باقی مانده بخواهد تقسیم شود، ممکن است باز هم منفی گردد ولی اینبار عایدی کارگران حتا بدون دستمزد اولیه منفی ست. آیا قبول می کنید که این سودِ منفی نیز باید تقسیم شود؟
برد و باخت
بله کارِ اقتصادی یک نوع قمار است که وابسته به دانش و آگاهی قماربازِ آن است. شما ممکن است دیدتان به اقتصاد، دید امام خمینی باشد. ممکن است اقتصاد را مالِ خر بدانید. اقتصاد یک علم است که سال به سال درحال تغییر است. حتی هر سال هم در این رشته جایزه ی نوبل در نظر گرفته می شود. چنانچه دیدِ شما به اقتصاد یک دیدِ جنگلی و بیابانی باشد، من پافشاری بر تغییر این دید ندارم. چه بسا همین دیدِ کیلویی و غیرحرفه ای موجب ورشکستگی اقتصادهای سوسیالیستی و کمونیستی یکی پس از دیگری شده است. مهم در اینجا برای من خوانندگان هستند که البته به خوبی این سامانه را برایشان توضیح داده ام و گمان نمیکنم با تکرار و اصرار به انکار چیزی ثابت و نهایی شود.
سخنان پای منبری و روضه خواندن در دنیا بسیار است. همین جمهوری اسلامی نیز چیزی جز به قول شما آفتابه نساخته ولی پای منبر شاخ امریکا را نیز خم می کند. سوسیالیست های پیشرفته نیز مانند شما پشت کیبورد و قدیمی ترشان پشت میز سخنران و اقتصاددان و مشاور اقتصادی بلندمرتبه ای هستند. مهم اینست که این سخنان و شعارها پشتوانه عملی و کارایی داشته باشند. بنابر این من به عنوان آخرین پرسش از شما می پرسم که آیا معتقدید تئوری سوسیالیسم یک تئوری علمی است؟ اگر علمی است، بفرمایید آیا اعتقاد به این دارید که ابطال پذیر است؟ اگر دارید بفرمایید تاکنون این ابطال انجام شده است یا خیر؟ اگر شده است چرا همچنان کورکورانه از آن دفاع می کنید؟ اگر نشده است بفرمایید اینهمه درماندگی اقتصادهای سوسیالیستی در سراسر دنیا را چرا ابطالِ این نظریه نمی دانید؟
مزدك بامداد
11-05-2013, 11:23 AM
شما متاسفانه دوباره مسائلی را مطرح فرمودید که نه تنها از حوزه ی بحث خارج است و بلکه بررسی آنها خود به تنهایی می تواند یک جستار باشد. بسیاری از این مسائل مشترک هستند. برای نمونه کیست که نداند کلاشنیکف AK47 اسلحه مورد علاقه یاقیان و قاچاقچیان و طالبان بوده است؟
....
همه ی این ها که نوشته شد، در چارچوب این فرهشت است، چرا که نشان داده
شد که کلان پلیدی های این جهان، از دارندگی خودینه ابزار فراورش و سرشت
"برد و باخت" گرگ آسای آن سامانه ی بهره کشی اهریمنی سرچشمه میگیرد.
شاید کلاشنیکوف جنگ افزار پسند افتاده ی طالبان باشد، ولی کیست که نداند
که شوروی این جنگ افزار را به طالبان نمیداد! ، بساکه جنگ افزار آنها و یا پول
خرید آن، از سوی واپسگرایان سرمایه داری و آمریکا ، برای زدن شوروی پرداخت
میشد. مهند این سخن است و نه برتری فندی کلاشنیکوف برای جنگ های چریکی و ...
پس بهتر است که بجای کژفرنودهایی از این دست به خود فرهشت جستار که همان
فرومنشانه بودن سامانه ی سرمایه داری است، بپردازید!
سوسیالیسم و یکدست کردن مردم
اینکه در سوسیالیسم هر شغلی جایگاه و اعتبار خود را دارد سخنی بیهوده است. به وارونِ فرافکنی شما در مورد ناآگاهی و هدفِ گوینده (!) از این سخن، که البته روشِ شما در بحث است، این استدلال است که مورد نظر است. روشن است که بخش بزرگی از تفاوت و تمایل افراد به مشاغل گوناگون، تفاوت در عایدی آن مشاغل است. برای نمونه در ایران از قدیم شغل پزشکی به دلیل عایدی بالایش پر طرفدار بود
زمانی که اندیشه ی شما در سامانه ی سرمایه داری گرفتار است، تنها انگیزه ی بیشتر
پول درآوردن را در گزینش پیشه ها میبینید. ولی اگر هومن بداند که نیاز های زیستی اش
به گونه ی دادگرانه ای برآورده میشود، در پی پیشه ای میرود که از ان خوشش میاید،
یا در ان توانایی دارد و یا پیشه ای که آبرو و پرستیژ بالای همبودین دارد و یا پیشه ای
که آسان تر است و استرس کمتری دارد و دیگرپراسنج های روانی و هومنی . برای نمونه
یکی میخواهد ویلیون زن بشود و خنیاگری کند ولی این در سرمایه داری ، بیشتر به کنار
خیابان می انجامد که باید کلاه گدایی را جلویش بگذارد و ویولین بزند. در همبود سوسیالیستی
چون پول درآوردن و آز و فزاده خواهی در تراز نخست خواهش ها نیست، و نیاز های زیستی
مردم هم از هر گونه پیشه و کار، برآورده میشود، هومن، آزادی بیشتری در گزینش پیشه دارد
و ناچار نیست که در پی پولساز ترین آنها و دزدی و بهره کشی برود. فزون بر این، کسی که در
همبود سوسیالیستی ، بگفته ی شما ٢۰ سال آموزش میبیند که پزشک شود، بیست سال
هم بگونه ی رایگان ، هم هزینه ی آموزش و هم هزینه ی زندگی اش پرداخت میشود و این را
همبود میپردازد که این کس بتواند در آن سی سال تا بازنشستگی ، این سرمایه گذاری را که
همبود و مردم رویش کرده اند ، با کار برجسته تر خود به سود همبود پس دهد. هرگونه
اموزش و آموزش برین و دانشگاهی و کارشناسی، یک جور سرمایه گذاری روی کسی است
که توان و توشمندی و هوشمندی کارهای پیچیده فندی و دانشیک و پژوهشیک و ... را دارد
و این سرمایه گذاری را در سوسیالسم، مردم و دولت نماینده ی آنها که همان دولت کمونیستی
است بروی انها انجام میدهد. فزون بر این، کسی نگفته است که درآمد انها هم ١۰۰% یکسان است
بساکه مرز درآمد پایین و بالا هست که از هم بسیار دور نیست. مانند کشور های سرمایه داری
نیست که یکی از دادیاران و دادپردازان ( وکیل ها و ..) درآمد های کیهانی و کسی که در کارخانه
کار میکند، درآمد بسیار ناچیز داشته و از پس برآوردن نیاز های زندگی اش برنیاید!
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
یک فردِ کنکوری زمانی که برای خود آینده ای تصور میکند، خود را در نهایت موفقیت یا دستکم در حد بالایی از موفقیت میبیند. زمانیکه شما به عنوان یک بیزینسمن برای تجارتتان با یک طراح وبسایت جلسه میکنید، از او می خواهید تضمین کند که در صورت بازدیدهای بالا از وبسایت، این سیستم دچار اختلال نشود. او نیز اطمینان می دهد که الگوریتم ها را به نحوی طراحی می کند تا منطقِ وبسایت در یک زمان با درخواست های متفاوت و بازدیدهای فراوان انعطاف پذیر باشد. به همین طریق نیز زمانی که من برای شما از کاپیتالیسم سخن میگویم، برایتان نشان می دهم که کاپیتالیسم می تواند یک ملت را به چنین حدی از اعتلا برساند.
میتواند گروهی اندک رابه "اعتلا برساند" ولی به چه بهایی؟
2865
همچنان که گفته شد و نیاز به بازگویی نمیبینیم، هوادارن سرمایه داری فراموش میکنند که "جهان سوم" هم
سرمایه داری است و نه تنها امریکا. آمریکا هم از نبود جنگ و ویرانی در سرزمین خود، و هم از چپاول اینها به
انیجا رسیده و گرنه بی بازارهای این ها، بی نفت مفت و مس مفت و ... به این دارای هنگفت دست پیدا نمیکرد.
این است که باید همه ی جهان سرمایه داری را در سنجش به شمار آورد و نه متروپول آنرا. کار شما مانند این است
که به یک کسی تنها خانه ها و کاخ های شمال تهران را نشان دهید و آنرا دستاورد درخشان جمهوری اسلامی بدانید!
در جاییکه باید دانست که این کاخ های اندک در متروپول، به بهای میلیونها کوخ و میلیونها بیبهره ی دیگر بدست آمده!
در باره ی شوروی هم همچنان که گفتیم، نمیتوان با امریکا سنجید، چرا که در سامه های برابری ، هماوردی خود را
نیاغازیدند. برای انیکه دانست که چه سامانه ای و چه دونده ای بهتر است، باید هردو رو رج استارت و هردو با
بنمایه های برابر، مانند کفش و ... ایستاده باشند، نه انیکه یکی بیمار و بی کفش و زخمی باشد و تازه سد متر هم
پشت رج استارت ایستاده باشد. شوروی هم در زمان اندک از هستی خود با دو جنگ جهانی و یک جنگ سرد و
جنگهای پراکنده در گوشه کنار جهان ، مانند کره، ویتنام، نیکاراگوئه، آنگولا، موزامبیک، کوبا، افغانستان و
همپیشی جنگ افزاری که جهان سرمایه بدوش آنها نهاد، رودرو بوده، برای نمونه در جنگ جهانی دوم، نیمی از
شوروی ویران و بالای بیست میلیون کشته، برای آنها پدید آمد، در آمریکا ولی یک بمب هم نیفتاد و بخش کلان
گرفتن برلین و سرنگونی هیتلر را هم شوروی بدوش کشید چون امریکا نمیخواست سربازان خود را برای آن به کشتن
دهد. تازه پس از جنگ هم آمریکا به آلمان و دیگر کشورهای اروپایی کمابیش ویران شده، با "پیرنگ مارشال"
Marshall plan ، یاری میلیاردی که هم بازار برای کالاهای خود داشته باشد و هم جلوی کمونیسم را بگیرد
Marshall Plan - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Marshall_Plan)
ولی شوروی هیچگونه یاری نداشته و ویرانه های روی دستش مانده بود و بیمداد اتمی آمریکا ...
خوب، اینجا به آسانی میتوان دید که دگرسانی پراسنج های آغازین بسیار بالا بوده، یکی کشور پولدار
و آباد که سالها همه ی جهان را چاپیده و دیگری کشوری ویران و ندار که سالها دچار جنگ با گروه های گوناگون
نوکر بهره کشان، فاشیستها و نازی ها و تروریست ها بوده ( برای نمونه ترور لنین ) . چگونه میتوان چشم داشت
که چنین کشوری بتواند سوسیالیسم راستین و پایانی را بسازد؟ ولی با این همه دیدیم که کارآیی و باور مردم به
سوسیالیسم چنان بود که در زمان کوتاهی ، شوروی دومین اَبَرکشور جهان گردیده و به پیشرفت های فندی و
دانشیک و همبودین هم دست یافت.
سرمایه در دست دولت
در این مورد در پیک دومم به خوبی توضیح دادم که سرمایه در دست دولت یعنی قدرت در دست دولت. این قدرت علیه مردم است و نه علیه نهاد خارجی
این سخن بیجایی است که بازهم از روش اندیشه ورزی رخنه کرده در مغز ی که از بچگی در سرمایه داری
و سامانه ی همبودین آن خو گرفته و چیز بهتری را نمیتواند بینگارد، از آروین تاریخی "دولت" بدست
آمده که در آن، دولت همواره ابزار بهره کشان و توانمندان برای سرکوب توده ها و ابزار روغن زنی به
دستگاه بهره کشی بوده است. دولتی که از سوی انجمن های رایزنی کارگری پدید امده باشد و از سوی
نهاد های کنترل کارگری نیز کنترل بشود و برنامه و آماجش، بالا بردن بردن تراز زندگی مردم و بهزیستی
آنان است، بر پاد مردم نیست! برای نمونه دولت کوبا که اموزش و پرورش را هتا تا تراز دانشگاهی
رایگان کرده، بهترین بیمه ی درمانی و پزشک را در آمریکای لاتین دارد، خانه و کاشانه ی ارزان برای
کارگران ، که نیروی مهادین فرآوری هر همبود هستند، فراهم میکند و .. . را چگونه میتوان بر پاد مردم
بشمار آورد؟ دولتی برپاد مردم است که روزی شان را ببرد، زندگی شان را گران و سخت کند، برای فرزندان
کارگران، شایندگی آموزش و پرورش و دانشگاه ( هتا اگر باهوش باشند) را پدید نیاورد و تنها بچه پولدار
ها را به دانشگاه راه دهد، از کار کارگران، برای گروهی اندک ، زندگی لوکس و بریز و بپاش و روسپی بازی
و قمار بازی و مفت خوری ، پدید آورده و گروهی انبوه دیگر را در سراسر جهان به تیره روزی دچار سازد.
دولت وامدار سرمایه داران است
اینهم از جمله ی سخنان ارزشمند (!) حضرتعالی است که انصافن به درد قاب کردن می خورد. اگر یک شرکت یا بنگاه اقتصادی به ورشکستگی برسد، دولت ممکن است از طریق خرید سهام، پیش خرید محصول، اعطای وام یا روش های دیگر به آن کمک کند. در همه ی اینها، دولت به دنبال سودآوری خود است.
اینهم بیجاست و ما در فربود و در بحران واپسین دیدیم که دولت، زیان های بانکهای ورشکسته را داد و تازه
به سرایگردانان ( منجر) های شان هم پاداش دادند که دستتان درد نکند، همه را ورشکست کردید. در کشورهای
سرمایه داری ناب، دولت بسیار لاغر است و همه ی چیزهای خود را به بخش خودینه فروخته ، هتّا سامانه ی
انرژی رسانی و کهربا رسانی را هم به کمپانی های خودینه فروخته است و تنها رُل دولت همان گردانندگی و
هزینه کردن باژ های دریافتی از مردم است که دولت سرمایه داری آنرا بیشرمانه در راستای زورگویی و ارتشتاری
از یکسو ، و دادان تاوان زیان های سرمایه داران که مردم را بگونه ای به گروگان گرفته اند، از سوی دیگر است.
دولت سرمایه داری ناچار است اینهارا از زیان برهاند که آدمهای بیشتری بیکار و ناخرسند نشوند و شورش ننمایند!
پس این میشود سود به جیب سرمایه دار، ولی زیان از جیب مردم و کارگران!
--> دولت وامدار سرمایه داران است !
سرمایه داری زندگی مردم را سخت کرده و به همین دلیل مردم از زندگی سختشان به سمت امریکا فرار می کنند
این سخن البته بیشتر شبیه سخنان معتقدان به تئوری توطئه است. خوانندگان خود پاسخ این را می دانند.
آری درست است، زندگی را در ایران و مصر و الجزایر و مکزیک و هندوراس و پاکستان و .. چه کسی سخت کرده پس؟
همه این انگل های سرمایه داری هستند دیگر! ولی خب مانند سرمایه داران امریکا ، کراوات ندارند، ریش دارند و ...
کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟
این بخش را درست درک نکردید. بخشی از هزینه های یک کار اقتصادی، هزینه های دستمزد است. چنانچه تمام هزینه ها از درآمد کسر شود، باقی مانده یا مثبت خواهد شد یا منفی. اگر منفی شود به معنی زیان است. شما جامعه ای را می خواهید که در آن، کارگر در این باقی مانده شریک باشد. این باقی مانده می تواند منفی هم باشد
اینهم بیجاست و نشان میدهد که هنوز سازوکار سرمایه داری را درنیافته اید. خود دستمزد، همان گرفتاری ما وکارگران
است و سود از انجا میاید که دستمزد اندک تر ارزش راستین کالاهای فروارده به کارگران داده میشود. ما همبودی میخواهیم
که خود کارگر در رهبری کارها دست داشته باشد ، چرا که هر سزامندی با پاسخگویی همراه است :
rights and duties go together
نمیشود که کارگران هیچ رُلی در رهبری کارخانه ها و کشور و .. بازی نکنند و یارو سرمایه دار خودش ریش و قیچی دستش
باشد و لی زمانی که پس از سالها سود و انباشتن بانکهای سویس خود، زیان کرد ( آنهم به انگیزه ی سرمایه دار زرنگ
تر و گرگ تر از خودش)، بیاید بگوید ای کارگران گرامی، بری اینکه کارتان را از دست ندهید، بیایید و زیان مرا بپردازید!
این بدتریب کار فرومنشانه و یک شانتاژ و زورگیری است که با بیمداد (تهدید) به بیکار شدن و گرسنگی ، همان پس انداز
او یا مزد اندک کارگر را هم از جیبش بیرون بکشد. در سوسیالسم چنین چیزی نیست و اگر کارخانه ای سود اور نبود، به
هنگام، کارآفرینی دیگری برای کارگران این کارخانه فراهم میشود و اگر هم بیکار شدند، ترسی از گرسنگی ندارند چون
مزد بیمه ی بیکاری به آنها داده میشود، همان سامانه ای که سوسیالیست ها در آلمان هم هتّا به پا کرده اند. پس : می شود!
برد و باخت
بله کارِ اقتصادی یک نوع قمار است که وابسته به دانش و آگاهی قماربازِ آن است. شما ممکن است دیدتان به اقتصاد، دید امام خمینی باشد. ممکن است اقتصاد را مالِ خر بدانید. اقتصاد یک علم است که سال به سال درحال تغییر است. حتی هر سال هم در این رشته جایزه ی نوبل در نظر گرفته می شود. چنانچه دیدِ شما به اقتصاد یک دیدِ جنگلی و بیابانی باشد، من پافشاری بر تغییر این دید ندارم. چه بسا همین دیدِ کیلویی و غیرحرفه ای موجب ورشکستگی اقتصادهای سوسیالیستی و کمونیستی یکی پس از دیگری شده است
سخن پایانی تان بیجاست و بویژه سفسته ی سنجیدن سوسیالیسم با اسلامیسم و خمینی که نشانگر به پایان رسیدن فرنودهای
شماست، یک سامانه ی سرایداشتی آژگاهی و برنامه ریزی شده بسیار هم کارآمد است و همچنان که در پیش هم گفتیم، با همه ی
نابرابری ها و دشواری ها و کارشکنی ها که جهان سوسیالیسم و بویژه شوروی با ان دست به گریبان بود، توانست با همین
سرایداشت آژگاهی به جایگاه اَبَرکشوری برسد. در سرمایه داری ولی چون هر سرمایه دار ساز خود را میزند و برای سود
خود برنامه ریزی میکند و در پی گرفتن بازار از ان یکی سرمایه دار دیگر است و .. انرژی ها برای سازندگی و بهروزی مردم بکار
نرفته، بیشتر در این هرج و مرج فرسایش ها و ستیز ها و سرکوب هایی که پیامد ان است، به هرز گسارده میشود ولی از بس
چپاول های آمریکا از سراسر جهان فراوان است که بازهم میتواند کشور شماره یک باشد، گرچه ١۶ هزار میلیارد دلار هم تا
خرخره بدهکار باشد، پولی که سرانجام من و شما در دیگر کشور های "جنوب شهر" خواهیم پرداخت!
پس سرایداشت میتواند قمار برد و باخت هم نباشد و و با خورد و بازخورد feedback با مردم و نیازهای
انان و پسند های انان و خواسته های آنان به سامان شود و نه انیکه بازیچه ی نبرد گروهی گرگ و قمارباز.
2864
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-07-2013, 07:54 PM
با درود
به سرعت به اصلی ترین موارد پاسخ می دهم.
آ.کا 47
اصولن در زمان شوروی طالبانی در کار نبوده است. تمام اسلحه های روسی موجود در افغانستان یا از بازار سیاهِ بی در و پیکر سوسیالیستی تهیه شده اند، یا از پاکستان، یا باقی مانده از تجاوز شوروی به افغانستان است. پس آن کسی که در کمال ناآگاهی از برخی مسائل تاریخی و نظامی "کژفرنودی" می کند شما هستید.
سوسیالیسم و یکدست کردن مردم
باز هم که منبر رفتید. جامعه به جز "ویولون زن" نیاز به "مرده شور" و "رفتهگر" و "حمال" دارد. در صورتی که حقوق مساوی بین همه تقسیم شود، واقعن چه انگیزه ای برای افراد می ماند که با حقوق مساوی دست به کارهای سخت و با پرستیژ پایین کنند؟ چه کسی حاضر می شود در معدن کار کند یا مرده شویی کند؟ گویا فراموش کرده اید که گولاگ (http://en.wikipedia.org/wiki/Gulag) در زمان استالین برای چه به وجود آمد و حتا خانواده زندانیان را نیز به کار گماردند. اگر اردگاه های کار اجباری شوروی نبود که کسی در سیبری و جنگل های خشن آنجا کار می کرد؟ حتا نگهبانانِ خودیِ اردوگاه های کار اجباری در کره شمالی نیز پس از اولین دیدارشان از این اردوگاه ها شک زده (http://en.wikipedia.org/wiki/Hoeryong_concentration_camp#Conditions_in_the_camp ) شده اند.
2875
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
آن اینفوگرافی که آوردید تنها نشان می دهد که ثروت به طور مساوی تقسیم نشده است؛ نشان نمی دهد ثروت به طور ناعادلانه تقسیم شده است. اتفاقن این نتیجه گیری که احتمالن آن عده پردرآمد دارای شایستگی بیشتر و حق بیشتری برای بهره مندی از درآمدشان هستند بسیار منطقی تر است. ضمنن سیستم کاپیتالیستی این ظرفیت را دارد که افراد کم درآمد را تبدیل به افراد ثروتمند کند. برای همان هم سالانه عده ی زیادی به امریکا پناه می برند. فکر می کنید چه اتفاقی می افتد اگر سیستم سوسیالیستی با حقوق مساوی شما بوجود آید؟
2876
افراد شایسته تر نسبت به افراد نالایق تر تفاوتی نداشته و از یک حقوق بهره مند میشوند. بهشت سوسیالیستی با نادیده گرفتن سیستم جزا و پاداش ایجاد می شود. این سیستم تا آنجا پیش می رود که کم کم نارضایتی از این وضعیت به اوج برسد و نارضایتی که در پی حذفش بودید به شکل دیگری پدیدار شود. ضمنن پاسخ ندادید که چطور سیستم جزا و پاداش را نادیده میگیرد در حالیکه دارید از نابرابری=پرداخت بیش از اندازه به کارفرما انتقاد می کنید؟
بی عدالتی= پرداخت بیش از اندازه به کارفرما=عایدی کم برای کارگر ---> حق عده ای که شایسته هستند بیشتر بگیرند نادیده گرفته شده است
عدلات=پرداخت یکسان به همه=عایدی کم برای مخترع و کارآفرین ---> حق عده ای که شایسته هستند بیشتر بگیرند نادیده گرفته شده است
یک تفاوت من با شما اینست که من قبول دارم که جهان سومِ کاپیتالیستی هم وجود دارد ولی شما قبول ندارید جهان سوم سوسیالیست هم وجود دارد یا قبول ندارید این عقب ماندگی به دلایل درونی هست. این به نوعی حکایت از جزم اندیشی و تعصب کورکورانه شما دارد. کاپیتالیسم همانطور که گفتم یک سیستم پر ظرفیت و تواناست. می تواند اقتصاد را به شکوفایی برساند، ولی لزومن اینطور نیست. همانطور که اتومبیل هم می تواند شما را به مقصد برساند یا راهی گورستان کند. پس شما گویا تمام این 4 پیک گذشته من را درک نکرده و نفهمیده اید یا برایتان نمی صرفد! امریکا هم در یک قرنِ اخیر چپاولگر و استعماگر شده است. انگستان و اسپانیا و فرانسه که سابقه ی استعمارشان به قرون وسطی می رسد چرا اکنون پشتِ سر امریکا هستند؟ چنانچه به موضوع جنگ جهانی و ویرانی این کشورها بند کرده اید باید خدمتتان یادآوری کنم که کشور آلمان در هر دو جنگ بازنده و مقصر شد و از آن ویرانه ای بیش باقی نماند. پس از جنگ اول، تورم در آلمان بیشتر از 100درصد شد، حقوق یک کارگر در یک گونی جا می گرفت، چاپخانه های اسکناس به صورت شبانه روزی اسکناس چاپ می کردند ولی نمی توانستند پاسخگوی نیاز جامعه باشند. پس میبینید که کشورهای اروپایی و مخصوصن آلمان وضعیتی بدتر از بهشت شما، شوروی، داشته اند ولی سرپا شده اند. آلمان پس از جنگ اول 100 میلیارد دلارِ روز و پس از جنگ دوم نیز مبالغ زیادی و برای مثال فقط بیش از 30 میلیون دلارِ روز به یوگوسلاوی پرداخت کرد. پس اینهمه قایم شدن زیر عبای جنگ و ویرانی برای شما دردی را دوا نمی کند چون می توان کشورهای زیادی را نشان داد که برای خودشان کسی شده اند و ژاپن و کره جنوبی و ترکیه یک نمونه غیراروپایی و غیرمارشال پلنی هستند و در مقایسه با امریکا از یک نقطه هم شروع نکردند که این ترفند نیز برای فرار از خرابکاری سوسیالیسم در اقتصاد کفایت نمی کند.
در مورد مارشال پلن هم این باز به سودِ کاپیتالیسم است چرا که چیزی که شما زیر عبا پنهانش می کنید اینست که خود طرح مارشال در زیرساخت های کاپیتالیستی طراحی و اجرا شد و بنابر این این باز یک نمونه ی موفق از رزومه ی کاپیتالیسم است. حتی شوروی با احساسِ مسئولیت خود در قبال انقلاب های سرخِ گوشه و کنار جهان و کشورهای شرق اروپا مشغول پیاده سازی طرح مولوتف بود که نسخه ی روسی مارشال پلن است و تازه خود نیز کمک امریکا را در این مارشال پلن رد کرده بود. ولی طرح مولوتف یک طرح اقتصادی نبود بلکه کمک و صدقه بود از جیب و سرمایه مردم شوروی به کام حاکمان متحد او. به وارون طرح مارشال در بخش های صنعتی و زیرساخت هزینه شد. کمک به یک اقتصاد سوسیالیستی به دلیل دولتی بودن اقتصاد، منجر به کمک به جامعه نمیشود. دولت سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند. ولی در دولت کاپیتالیستی، این کمک ها برای بازسازی زیرساخت ها و شرایط برای مهیا ساختن سرمایه گذاری مصرف می شود. پس می بینید که پیشرفت اروپای غربی نه به دلیلِ کمکِ اقتصادی امریکا، بلکه به دلیل ساختار باز اقتصادی آنها بوده است و عقب ماندگی اقتصادی شوروی به دلیل ساختار بسته و کم انعطاف و دولتی اقتصاد آنها. اگر هم در زمینه ای پخی شد، نه یکدست و همگن بلکه به صورت متمرکز و با اهداف سیاسی بود که قبلن در موردش صحبت کرده ام. نشان به این نشان که در مسابقه با امریکا، به وسیله جاسوسان خود، طرح تولید بمب اتمی را پیدا کرد و در مدت کوتاهی، این رژیم مردمی و هومن دوست نه تنها مایل به داشتن بمب اتم شد بلکه مایل به داشتن تعداد بیشتر بمب اتم نسبت به امریکا شد و اصلِ ماجرای خصومت امریکا با این سیستم از اینجا شروع شد که شروع به تولید بمب اتم آنهم به تعداد بیشتر از امریکا کرد.
سرمایه در دست دولت
گویا شناسنامه ی دولتی ها برای سنجش مردمی بودن دولتشان کافی ست. با این حساب دولت احمدی نژاد که از جوراب پاره پوش ها تشکیل شده بود و دولت آخوندها که از روضه خوانان 5زاری بگیر پیش از انقلاب، مردمی ترین و انسانی ترین دولت هاست. ولی چنانچه آروین سوسیالیستی شما اجازه بدهد، چنین چیزی دلیل کافی و منطقی نیست. دولت تنها به صورتی می تواند از مردم واهمه داشته باشد که زندگی و گذرانش در دست مردم باشد. برای ادامه ی حیات باید از طریق پست های موقتی وابسته به انتخابات باشد و نیز برای تامین هزینه های دولتی. نه اینکه به نام مردم در گوشه و کنار دنیا رئیس جمهوری مادام العمر و رهبر مادام العمر پدید بیاید که چی؟ از درونِ کارگر و مزرعه دار سربرآورده است! پس برای بار آخر خواهش می کنم چنین منبر رفتن هایی را بگذارید برای جمع دوستانتان و خوشی آن را با هم تقسیم کنید.
استالین بیش از 20 میلیون روسی را کشت و از میان برد. نکند این را هم می خواهید به پای امریکا بنویسید و نتیجه بگیرید که امریکا یک بمب هم درون خاکش نیفتاد ولی شوروی 20 میلیون نفرش را از دست داد؟ همانطور که بارها گفته شده است، کشورهایی که در مقایسه با شوروی مساوی یا ضعیف تر بودند کم نیستند. مانند ژاپن و کره جنوبی و ترکیه و برزیل و تمام کشورهای اروپای غربی. پس میبینید که ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی به کمک شما نمی آید چرا که ژاپن هم با 2 بمب اتمی پذیرایی شد و ملت درشکه سوارش امروز جزو 8 اقتصاد دنیا هستند و بسیاری پیشرفت های مهندسی را آنها عرضه کرده اند به وارونِ دولت واپسمانده ی نظامی شوروی.
دولت وامدار سرمایه داران است
بیجا فرمودید. دولت در جایی هزینه می کند که "توجیه" داشته باشد. این توجیه ممکن است اقتصادی باشد یا غیراقتصادی. برای نمونه زمانی دولت امریکا یک کمک 5 میلیارد دلاری به شرکت جنرال موتورز کرد تنها برای اینکه شاغلان آن بیکار نشوند و به وارونِ پروپاگاندای شما، این بیکار شدن افراد است که سربار مردم و مالیات دهندگان می شود نه کار داشتن آنان. هم اکنون هم دولت امریکا برای ویزای سرمایه گذاری تنها نیازمند به مبلغ پول هنگفت نیست بلکه باید دولت را قانع کنید که "کار" ایجاد کرده اید و عده ای را مشغول کرده اید و به دولت دارید "مالیات" می دهید. به همین خاطر است که هر کسی که 500 هزار دلار پول دارد جرات نمی کند برود دنبال ویزای سرمایه گذاری.
کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟
مشخص است که شما آگاهی از مسائل هزینه یابی و اقتصادی ندارید. برای روشن شدنتان یکبار دیگر به زبان ساده تر توضیح میدهم:
سرمایه گذار مبلغی را برای راه اندازی یک کسب و کار "هزینه" میکند. این هزینه ها باید در طول زمان بوسیله ایجاد ارزش، جبران شوند. بسیاری از کسب و کارها خصوصن تولیدی، در مدت کوتاهی نمی توانند به اندازه ی هزینه ی اولیه برسند. مثلن اگر سودِ حاصل از یک کار اقتصادی را تمامن برای جبرانِ سرمایه اولیه ذخیره کنیم تازه بعد از 2 سال آن هزینه های اولیه جبران می شوند و بعد از آن است که سرمایه گذاری به سود می رسد. به این 2 سال می گویند نقطه ی سر به سر. برای محاسبه آن از روش های مختلفی استفاده می کنند تا نرخ بازگشت سرمایه (ROR: Rate of Retun) بدست آید. به هر روی این نرخ نشان خواهد داد که برای مدتی شرکت در حال زیان دادن است، نه سود آوردن. برای نمونه، کسی یک مغازه خریده است و در حال فروختن برنج می باشد. مقداری که برای خرید مغازه و خرید جنس هزینه کرده است را باید در سودی که کسب می کند جبران کند. این شخص ممکن است سالها طول بکشد تا تمامِ آنچه که هزینه کرده را بدست آورد. در تمام این سالها در حال زیان دادن بوده است، "اگرچه درآمد داشته". با این حساب، کارگری که در سرمایه گذاری اولیه نقشی نداشته است، آیا قبول می کند که مدتی به طور مجانی برای کارفرما کار کند تا وقتی که به نقطه سربه سر رسید، از آن پس در سود باقیمانده شریک شود؟ یا اینکه منطق سوسیالیستی شما میگوید کارگر فقط باید در سود شریک باشد؟ تازه کارگر و کارمندی که نقشی در سرمایه گذاری اولیه نداشته اند، چطور می توانند از سودِ حاصل از آن بهره مند گردند؟ با چه توجیهی؟
پس می بینید که اگر اندکی از مفهوم سرمایه گذاری و اقتصاد خرد آگاهی داشتید دم از بانک های سوییس برای سرمایه گذاری که باید بنشیند تا پس از مدتی تازه پول اولیه خود را پس بگیرد نمی زدید.
برد و باخت
درمورد شوروی زیاد بحث کرده ایم و اینکه این کشور به مدد جنگ دوم جهانی توانست "ابر" شود نه وضعیت اقتصادی خود که آتش زیر خاکستر بود و به فاصله اندکی پس از فروپاشی، تمام ارکان های اقتصادی از آنِ قاچاقچیان و رانتیان شوروی گردید که اکنون نقش سرمایه دار و ثروتمند روس را بازی می کنند.
سرمایه دار هم باید ساز خود را بزند. هر سخنی درباره ی جامعه و اولویت دادن به جامعه از هر کسی که گفته شود، با احتمال غریب به یقین یک سخن پوچ و دروغ است. آقای مالکوم گلادول (Malcolm Gladwell) یک جامعه شناس کانادایی است که در کتابی به نام The Tipping Point به تناقض رفتار انسان با گفته هایش می پردازد. برای نمونه در یکی از مطالعاتش به رفتار مشتریان یک کافی شاپ پرداخته است. افراد در ابتدای ورود به کافی شاپ از نوع قهوه مورد نظرشان پرسش می شوند و اغلب پاسخ می دهند که قهوه های تلخ و غلیظ را می پسندند ولی با پایش دوربین های نصب شده در کافی شاپ دیده می شود که همان افراد به قهوه ی خود شکر اضافه می کنند. یا در آزمایش دیگری از افرادی که برای بازدید و خرید نقاشی های نفیس به یک نمایشگاه نقاشی مراجعه کرده بودند سوال می شود و اغلب پاسخ می دهند که برای نقاشی هایی از طبیعت به آنجا آمده اند. سپس با بررسی رفتار آنها مشاهده می شود که اغلب آنها نقاشی هایی غیر از طبیعت را خریداری کرده اند. پس می بینید که رفتار انسان در زمانیکه خود را "در معرض دیگران" می بینید بسیار با زمانیکه در تنهایی خود است تفاوت می کند و یک فرد از افراد جامعه، اگر برای پیشرفت و بهروزی خود تلاش بکند، کاری نرمال و شدنی و ممکن را انجام داده است، نه اینکه به دروغ اظهار به توجه و پیشرفت جامعه بکند. نتیجه ی عینی این را هم که از سخنرانی های تئوری وار شما مهمتر است در تاریخ یک قرن اخیر دیدیم. بازخود و فیدبک سرمایه داری افراد و اشخاص هم در مالیات و هزینه های عمومی و برنامه های رفاه اجتماعی نمود پیدا می کند نه گوشت و شیر و مرغ سهمیه ای.
دولت امریکا هم این بار اولش نیست که قرض دارد و اتفاقن قرض چیز خوبیست و کار کردن با پولی که ندارید است. به همین خاطر است که مردم همواره به دنبال تهیه وام هستند. در تفکر روز سیستمی اقتصادی که بدهی نداشته باشد یک سیستم ناسالم است و همواره مقدار بدهی باید مثبت باشد. خصوصن برای اقتصاد بزرگ امریکا که ارز کشورش یک ارزش جهانی و بین المللی است و تمام مبادلات دنیا بر اساس آن انجام میگیرد. امریکا 17 هزار میلیارد دلار بدهی دارد ولی ذخیره طلای آن بیش از 250 هزار میلیارد دلار است و در واقع به این خاطر اینچنین سیستم بدهی خود را شفاف کرده است (http://www.usdebtclock.org/) تا همه جهان بدانند که اگر مواظب این سیستم نباشند خودشان هم فروخواهند ریخت و به اعتراف قبلی شما نه تنها تا الان به امریکا قرض داده اند بلکه باز هم نسیه می دهند.
2877
مزدك بامداد
11-08-2013, 12:38 PM
2888چرا سامانه ی سرمایه داری ، بحران ساز است؟
در این گفتار میکوشم که سامانه ی سرمایه داری و اینکه چرا همواره به
بحران و بدبختی و لگدکوب شدن گروهی می انجامد، تا جاییکه میشود
ساده روشن کنم. در این سامانه، همه ی سرمایه داران، از کوچک و
بزرگ، در همه ی کارخانه ها و همه ی کشتزار ها و با همه ی ابزارهای فراورش
( که خودشان هم فراورده ی کارند)، همه کالاهایی را میتوانند، فرامی اورند.
ما میتوانیم از انیرو در نگاره ای مانند نگاره ی بالا، این سه گروه و سه فرایافت را
نشان دهیم. اگر سود درخواستی سرمایه داران را به میانگین، ١۰% بگیریم و
ارزش همه ی کالاهای فراورده را ١۰۰ "یکان ارزشی" ( value unit) بگیریم،
همه سرمایه داران پس از کم کردن سودی که میخواهند، برابر ۹۰ یکان ارزشی
به همه کارگران و کشاورزان و کاریاران ،.. یکراست یا نایکراست پول میدهند.
(برای نمونه کارگر میرود پیش آرایشگر..) . از سوی دیگر، این کالاها باید فروخته شود
تا ١۰۰ یکان ارزشی به دست همه ی سرمایه داران برسد تا پس از کم کردن آن ۹۰
یکان، ده یکان سود برایشان بماند. اکنون نکته ی درخور نگرش این است که:
همه ی خریداران کسی نیستند جز همین همه ی کارگران و کشاورزان و کاریاران!
!!!!!!!!!!!!(خریداران = فرآورندگان )!!!!!!!!!!!!
و این گروه از انجا که همگی تنها ۹۰ یکان ارزشی در هر چرخه ی فراورش و ...
مزد گرفته اند، تنها میتوانند در واپسین نگاه، ۹۰% کالاهارا (که برابر ۹۰ یکان
ارزشی است،) خریداری نمایند. پس ده درسد همه ی کالاها، روی دست همه
سرمایه گذاران، میماند. اینجاست که ستیز میان سرمایه داران آغاز میشود.
ستیز بر سر ان است که هر کس میخواهد که کالاهای کمتری از خودش روی
دستش بماند و این نمیشود مگر اینکه روی دست سرمایه دار دیگری، کالاهای
بیشتری باد کنند.. اگر این ده درسد همه ی کالای فروش نرفته، به یکسان
میان سرمایه داران باد میکرد، همه سودی برابر صفر داشتند ولی از انجا که
این فروش نرفتن، به یکسان میان سرمایه داران پخش نمیشود، هرچه یکی
بیشتر سود کند، دیگری بیشتر زیان میبیند. چون این یک یکچندی مزدائیک است،
ناچار بایستی این ده/x درسد در هر چرخه روی دوش گروهی از سرمایه داران بیفتد.
اکنون سرمایه داران برای گریز گذرا از این بدبختی، به چند شیوه دست میبرند.
یکی وام گرفتن از "آینده" است، به زبان دیگر بانکها (که انهم در دست نوکران سرمایه
میباشد، ) به خریداران وام میدهند که شما این کالا هارا امروز بخرید و پولش را در اینده
بدهید، این خانه را بخرید و پولش را در سی سال اینده بدهید و مانند آن. ولی از انجا که
باز در هر چرخه، کالاهای بازهم بیشتری فراورده میشود، هی وام های بیشتر به خریداران
میدهند و اینگونه هی این بادکنک وام = زیان ، بزرگتر و بزرگتر میشود. از انجا که
هر اندازه ی که بادکنک زیان بزرگتر میشود، ترس از ترکیدن ان بیشتر، و شمار کسانی که
ورشکست (= بازنده ی قمار) خواهند شد، بیشتر است، همه در یک همپیشی مانند
" کی میتواند بیشتر زیر اب بماند"! با "باور" به اینکه پولشان سرانجام روزی بدستشان
خواهد رسید این بازی را پی میگیرند. تا اینکه بادکنک چنان بزرگ شود که "باور" دیگر کارساز نگردد.
راه دیگر سرمایه داران، جستن نیروی کار ارزان در سراسر جهان است که با افزودن به
درسد سود، و پیشاورد کالاهای ارزان تر، بار این زیان "ده درسدی" را بیشتر به شانه ی
سرمایه داران دیگری که این توانایی ها را ندارند و کارگر ارزان تر پیدا نمیکنند، بیندازند.
ولی بازهم این خود یک شمشیر دولبه است، چرا که باز ان کارگر ارزان، در این چرخه
با توان خرید کمتری که دارد، قیچی زیان را بازتر و بازتر میسازد. این است که سرانجام
بایستی گروهی از سرمایه داران، که در کازینوی سرمایه داری ، کارت های خوبی نداشتند،
گرچه کالاهای خوب و بدرد خوری هم شاید فرامی اوردند، ورشکست شده و سرمایه شان
بدست کوسه ماهی های گنده تر میافتد و ایگونه روزبروز، کوسه ها چاقتر و قیچی میان
داراو ندار بازتر میگردد. از سوی دیگر، هر ورشکستگی، به بیکار شدن گروهی کارگر و
کشاورز و کاریار می انجامد که این ها هم چون خود یک زمانی خریدار بودند، با از دست
دادن کار خود، توان خرید را هم از دست میدهند و وام هایی که گرفته اند روی دست
بانکهای وام دهنده باد میکنند! و بازهم به این چرخه، بازخورد ویرانگر بیشتر و بیشتری
را اندر میکنند. در چنین ایستاری, یک راه برای پیشگیری از مرگ و میر و فروپاشی و
بدبختی فزاینده، چیزی نیست جز پخش "رایگان" کالاهای بجا مانده، برای نمونه "حراج"
کردن کالا ها، که دستکم بخشی از زیان این سرمایه دار، به بهای زیان بیشتر ان یکی ،
دوباره بدست آید. یا دولت که نماینده ی سامانه است و بخشی از سود هارا کنترل میکند،
به کارگر ماهانه ی " بیکاری" میدهد که هم کارگر نمیرد و هم انیکه باز بخشی از کالاها
خریداری شده و پول به چرخه بازگردد= پخش رایگان کالاها ( که باز خود این، دردسر های
دیگری را در بر دارد). ولی از انجا که هر اندازه هم که این گامها ، کاستی های این سامانه
را پوشانده و بحران را به دیر بیندازد، کارساز باشد، از انجا که شمار دو دو تا چار تا دگرگون
نمیشود و همه ی سرمایه داران نمیتوانند به سود صفر ( = پخش همه ی کالاها میان همه ی
مردم ) تن دهند، دیر یازود و هر از چندی یکبار، بحران های بزرگ و کوچک و بدبختی های برآمده
از ان ، مردم را به رنج میافکند. از سوی دیگر همپیشی سرمایه داران برای انداختن زیان به گردن
سرمایه داران دیگر ، برای نمونه با یافتن بنمایه ها و نیروی کار ارزانتر در سراسر جهان، به
برخوردها و نبرد ها و سرکارآوردن دیکتاتورها و کشور های دست نشانده و... از یکسو ، و جدایی
جهان های شمال و جنوب و کوچ های سرایداشتی از جنوب به شمال و دزدیدن کارشناسان
دیگر کشور ها از سوی کشور های متروپول سرمایه داری و دیگر کاستی های هومنی و
فرومنشی های بیشمار (مانند گرسنگی و بی کاشانه ای و بی بهداشتی از یکسو، و
ریختن کالاها در دریا ، از سوی دیگر ) و .. میانجامد که همه ای اینها بازدارنده ی خوشی اند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
این بررسی نشان میدهد که هر چه سود میانگین همه ی سرمایه داران کمتر باشد، بیم بحران
کمتر و زندگی اسان تر است و هرچه سودجویی بیشتر باشد، بحران ها سخت تر و بدبختی ها
فزون تر است و این بدبختی ها تنها زمانی پایان میگیرد که سود میانگین همه ی سرمایه داران
به صفر رسیده باشد، که آنجا دیگر نمیتوان از سامانه ی سرمایه داری سخن گفت !
تازه این یک روی داستان است و یکی از روی های دیگر داستان، کنترل سرنوشت بیشینگان،
بدست کمینگان سرمایه دار میباشد که برای خود گفتار دیگری را نیازمند است.
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-09-2013, 08:20 PM
با درود
استدلال شما آنقدر سطحی و سادهانگارانه است که در یک خط از بیخ باطل می شود. چنین چیزی مرغ پخته را هم به خنده می اندازد. واقعن سوای درستی یا نادرستی علمی این شبهه، یک ذهن سالم چطور می تواند این موضوع را بپذیرد ولی در عین حال، شاهد پیشرفت های میلیون دلاری کارخانجات و شرکت ها نیز باشد.
مشکل اصلی این استدلال اینست که بازار هدف یک محصول، تنها جامعه ی کارگری مرتبط به همان محصول در نظر گرفته شده است. مانند اینکه یک بستنی سازی، تنها برای مصرف کارگران خود بستنی بسازد. ولی در عمل اینچنین نیست. بازار هدف یک محصول ممکن است کل جامعه باشد. یک جامعه دهها و صدها هزار برابر شمار کارگران آن تولیدی "مصرف کننده" دارد. در یک جامعه هم که همه در سطح کارگر آن تولیدی نیستند و سطوح درآمد مختلف وجود دارد (به وارون جامعه سوسیالیستی شما). پس روشن شد که خطای فکری شما در اینجا چه بوده و بازار هدف، همان حقوق بگیرانِ تولیدی نیستند که مساله تولید دچار مشکل شود.
ولی برای توضیح بیشتر این را نیز بد نیست نکات زیر را نیز بدانید:
از آنجا که حداکثر توان تولیدی یک کارخانه ممکن است مازاد بر تقاضای داخلی تولید کند، بخشی از محصول تولیدی برای بازارهای هدف همسایه یا کشورهای خارجی تولید می شود. در این فرآیند، گاهی ممکن است بخشی از سهم بازار داخلی، به دلیل توجیه اقتصادی بالا یا دوری از ضایعات، به بازار خارجی اختصاص یابد. گاهی هم تمام این محصول برای بازار خارجی ست. برای نمونه، شرکت تویوتا بسیاری از خودروهای پرظرفیت و پر آپشن خود را وارد بازار ژاپن نمی کند.
در برنامه ریزی تولید مفهومی وجود دارد به نام خانواده محصول (product family) به این معنی که به دلایلی از قبیل افزایش سود و کاهش هزینهها و غیره، محصولاتی هم خوانواده با محصول اصلی در کارخانه معرفی و تولید می شوند. برای مثال در مورد بستنی، به دلیل مهیا بودن مواد اولیه و شرایط و امکانات، تنها با افزودن یک طعم می توان گروهی محصول جدید را به خانواده محصول اضافه کرد. یک مثال بارز آن صنعت شیشه سازی است. یکی از روش های تولید شیشه اتومبیل روشی است که در آن بوسیله یک کار گرم و قرار دادن محصول نیمه تمام در یک سیکل حرارتی، شیشه ایمنی خودرو تولید می شود. با حذف این فرآیند می توان شیشه هایی با کاربردهای خانگی تولید کرد. پس این نیز روشی برای افزایش سود در تولیدی هاست.
نکته ی آخر که به نظرم میرسد اینست که چنانچه قبلن توضیح داده ام، ابزار تولید همیشه در خدمتِ تولید فیزیکی قرار نمیگیرد. برخی از اوقات یک خدمت یا سرویس مد نظر است. برای نمونه کار یک صرافی. در این مورد می بینید که کارمندان یک صرافی اصولن مشتریِ سرویس ارائه شده نیستند. این مورد را می توان در بسیاری شرکت های خدماتی موردیابی کرد.
میبینید که ایراد مطرح شده از سوی شما نه بر اساس واقعیت بلکه بر اساس وهمیات خاص تفکرتان، احتمالن، گرفته شده است.
ولی مایلم اندکی نیز در مورد رکود اقتصادی توضیح دهم. نخست این نکته را باید ذکر کنم که رکود اقتصادی یک فاز از سیکل زندگیِ یک اقتصاد بر مبنای free market است. در مقایسه، یک فرد نرمال هم هر از گاهی وارد فاز افسردگی می شود و پس از مدتی این افسردگی را رد میکند. در رکود اقتصادی، اقتصاد پس از یک دوره شکوفایی دچار افسردگی میشود و قیمت ها افت می کند، بسیاری مشاغل در معرض خطر قرار میگیرند، نرخ تولید کم می شود و غیره. اقتصاد دانان به این وضعیت waterfall effect میگویند و برای مثال قیمت ها در این وضعیت waterfall prices هستند. یک اقتصاد که بر مبنای داد و ستد آزاد و free market چیده شده باشد، ناگزیر از تحمل این سیکل است. بله ممکن است دولت اقتصاد را به دست بگیرد و با روش هایی جلوی این افت اقتصادی را بگیرد یا دستکم آن را کم کند، ولی از سوی دیگر، رشد اقتصادی هم ناچار در مقایسه با وضعیتی که دولت در آن دخالت نداشته است کمتر است. به هر روی، این رکود (economic depression) ممکن است فقط رکود باشد که وضعیتی شدیدتر از یک بحران اقتصادی (recession) است. به هر حال چندان اجماعی در بین متخصصان اقتصادی در تعریف بحران اقتصادی و علت هایش وجود ندارد. هری ترومن میگوید بحران وقتی است که همسایه تان شغلش را از دست می دهد و رکود وقتی است که شما شغلتان را از دست می دهید. این دوره به دوره ی استراحت هم معروف است. به این معنی که یک اقتصاد نرمال و طبیعی و آزاد، پس از یک دوره ی شکوفایی و کار سخت نیاز به یک دوره استراحت دارد.
من در این مناظره به دنبال ارائه تبیینی اخلاقی از مساله ی کاپیتالیسم هستم و در کنار آن نشان دادم که سوسیالیسم برخلاف شعارهایش غیراخلاقیست. آموزش مسائل ساده ی اقتصادی وظیفه ی من در این مناظره نیست ولی به احترام خوانندگان گرامی پاسخی کوتاه به ادعایتان دادم که هم شما و هم خوانندگان روشن شوید. شوربختانه شما به جای پاسخ به چالش ها و پرسش های من در پیک های قبلی، در عین ناآگاهی و کم دانشی، رو به مسائلی می آورید که بحث علمی اقتصادی هستند نه بحث اخلاقی. من فکر میکنم اگر به موضوع اخلاق نمی توانید بپردازید آمادگی این را دارم که در پیک بعدی به جمع بندی و نتیجه گیری پرداخته و مناظره را خاتمه دهیم.
مزدك بامداد
11-09-2013, 09:48 PM
شوربختانه شما به جای پاسخ به چالش ها و پرسش های من در پیک های قبلی،
=>
نگران نباشید پاسخ شما آماده است:
:e415:
آ.کا 47
اصولن در زمان شوروی طالبانی در کار نبوده است. تمام اسلحه های روسی موجود در افغانستان یا از بازار سیاهِ بی در و پیکر سوسیالیستی تهیه شده اند، یا از پاکستان، یا باقی مانده از تجاوز شوروی به افغانستان است. پس آن کسی که در کمال ناآگاهی از برخی مسائل تاریخی و نظامی "کژفرنودی" می کند شما هستید.
اینهم باز بیجاست. ستیز از آنجا بود که من نوشتم که آمریکا به طالبان جنگ افزار
داد، هتا تا موشک استینگر. شما در پاسخ نابجای خود فرمودید که چریک ها
و طالبان و قاچاقچی ها هم از کلاشنیکوف خوششان می اید! و پاسخ دریافت
کردید که شوروی این هارا به آنها "نداده"، که سرانجام هم خود بدان خستو شدید!
سوسیالیسم و یکدست کردن مردم
باز هم که منبر رفتید. جامعه به جز "ویولون زن" نیاز به "مرده شور" و "رفتهگر" و "حمال" دارد. در صورتی که حقوق مساوی بین همه تقسیم شود، واقعن چه انگیزه ای برای افراد می ماند که با حقوق مساوی دست به کارهای سخت و با پرستیژ پایین کنند؟
این سخن هم بیجاست، به وارونه، کسی که هوش بسنده برای پزشک شدن ندارد
ناچار رفتگر میشود چون "باید" یک کار و پیشه برای خود و همبود انجام دهد ولی آیا باید به
او گرسنگی و بی خانمانی و بی همسری و بی پوشاکی و بی بهره گی داد؟ شما و بسیاری
دیگر این ایده و اندیشه را در نمی یابید چرا که در همبود سرمایه داری بزرگ شده اید
که کار را ننگ (حمالی/عملگی/دهاتی/..) میداند و مفت خوری را برتری و نازش می شمارد.
گولاگ ها هم پیوندی به این جستار(یکسان سازی! ) ندارد و تنها برای پروپاگاند
و کژفرنود بیراهه رفتن از جستاری است که پاسخ درستی برای آن نداشتید!
امروزه هم بد نیست که گروهی سرمایه دار مفت خور را چند هفته این به اردوی کار و تونل های
کانی ذغال سنگ و کشت بلال فرستاد که به تن خویش آروین کنند که دارایی و کالا از کجا میاید.
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
آن اینفوگرافی که آوردید تنها نشان می دهد که ثروت به طور مساوی تقسیم نشده است؛ نشان نمی دهد ثروت به طور ناعادلانه تقسیم شده است. اتفاقن این نتیجه گیری که احتمالن آن عده پردرآمد دارای شایستگی بیشتر و حق بیشتری برای بهره مندی از درآمدشان هستند بسیار منطقی تر است
اینهم بیجاست، پدید آوردنگان کالاها و دارایی ها کارگران و کشاورزان اند و نه کسانی
که در کاخهای خود لمید و سود سهام را نوش جان میکنند. پس کجای این که ۹۰% دارایی
ها در دست ۵% سرمایه دار و گردن کلفت است، دادگرانه است؟ هتا خود رسانه های کشورهای
سرمایه داری و خود ایدئولوگ های سرمایه داری ، این روند را نکوهش کرده و آنرا یک بیدادگری
بیم انگیز برای همبود و آینده ی این کشور ها میدانند، ولی در اینجا گویا باز کاسه های داغتر
از آش در کارند!
جهان سوم سوسیالیست
یک تفاوت من با شما اینست که من قبول دارم که جهان سومِ کاپیتالیستی هم وجود دارد ولی شما قبول ندارید جهان سوم سوسیالیست هم وجود دارد یا قبول ندارید این عقب ماندگی به دلایل درونی هست. این به نوعی حکایت از جزم اندیشی و تعصب کورکورانه شما دارد.
اینکه میپذیرید که جهان سوم کاپیتالیستی است، مایه امیدواری است که توانایی
پذیرش فرهود را دارید. جهان سوم در کراننمایی خود همان کشورهای کاپیتالیستی
واپس مانده اند. در جهان سوسیالیسم چیزی بنام جهان سوم کراننمایی نشده است
چرا که پیشعرفت سرایداشت و فرهنگ کشور های اروپای چخاوری ، چین و .. چنان بود که
بالاتر از تراز "جهان سومی" بشمار می امد. هتا کوبا هم که کشور نداری بود، پس از
واژگشت به یاری شوروی پیشرفتهای بزرگی نمود که از رده ی سنجشی جهان سومی
بیرون آمد. شاید بتوان ویتنام را در یک بازه ی زمانی که دوستان شما سرگرم
بمباران آن با هرگونه بمب B C .. بودند، در این رده بوده باشد!!.
سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند.
در مورد مارشال پلن هم این باز به سودِ کاپیتالیسم است چرا که چیزی که شما زیر عبا پنهانش می کنید اینست که خود طرح مارشال در زیرساخت های کاپیتالیستی طراحی و اجرا شد و بنابر این این باز یک نمونه ی موفق از رزومه ی کاپیتالیسم است. حتی شوروی با احساسِ مسئولیت خود در قبال انقلاب های سرخِ گوشه و کنار جهان و کشورهای شرق اروپا مشغول پیاده سازی طرح مولوتف بود که نسخه ی روسی مارشال پلن است و تازه خود نیز کمک امریکا را در این مارشال پلن رد کرده بود. ولی طرح مولوتف یک طرح اقتصادی نبود بلکه کمک و صدقه بود از جیب و سرمایه مردم شوروی به کام حاکمان متحد او. به وارون طرح مارشال در بخش های صنعتی و زیرساخت هزینه شد. کمک به یک اقتصاد سوسیالیستی به دلیل دولتی بودن اقتصاد، منجر به کمک به جامعه نمیشود. دولت سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند. ولی در دولت کاپیتالیستی، این کمک ها برای بازسازی زیرساخت ها و شرایط برای مهیا ساختن سرمایه گذاری مصرف می شود
این سخن هم بیجاست، به وارونه، در سوسیالیسم ساختن زیرساخت ها کشور بالاترین برگزیدگیpriority
را داشته و هتّا در زمان لنین و استالین، مردم رنجها و گرسنگی هارا به جان خریدند که همین
زیر ساخت ها برای زادمان های اینده شان با شتاب هرچه بیشتر پدید بیاید. یاری شوروی به
کوبا هم درست در همین راستا و ساختن زیرساخت ها و دانشگاه ها و کارخانه ها بوده
و نه فرستادن پلو برای خوردن ناهار!! این جاست که ناآگاهی ژرف خود را در این باره به
نمایش نهادیده اید. اینکه شوروی به اندازه ی آُمریکای جهانخوار پول نداشت را میپذیریم و
مایه ننگ ما هم نیست، به وارونه، پیشرفت شتابنده و فراهم سازی بهروزی مردم ، مانند
بهداشت و اموزش و پروش رایگان و خانه و کاشانه ی ارزان، (که هنوز آمریکایی ها با همه ی
پولهایشان بدان نتوانسته و نخواسته اند دست یابند) ، با با همین بنمایه ها و پولهای کم ،
یک هنر است و کارآمدی را نشان میدهد، چراکه کارآمدی = برخ دستاورد به بنمایه است ، بزبان
دیگر هر چه دستاورد شما بیشتر و یا بنمایه های کمتر بدست اید، کارآمدی شما بالاتر است و گرنه
ساختن دو تا دبستان با دو میلیارد دلار که هنر نیست، بریز و بپاش و بخور بخور است.
سرمایه در دست دولت
گویا شناسنامه ی دولتی ها برای سنجش مردمی بودن دولتشان کافی ست. با این حساب دولت احمدی نژاد که از جوراب پاره پوش ها تشکیل شده بود و دولت آخوندها که از روضه خوانان 5زاری بگیر پیش از انقلاب، مردمی ترین و انسانی ترین دولت هاست. ولی چنانچه آروین سوسیالیستی شما اجازه بدهد، چنین چیزی دلیل کافی و منطقی نیست. دولت تنها به صورتی می تواند از مردم واهمه داشته باشد که زندگی و گذرانش در دست مردم باشد
بیجاست، این یک کژفرنود است که اگر آدمهای ندار و جوراب پاره، هوادار یک دولتی باشند،
آن دولت کمونیستی یا خوب است. چنین دولتی میتواند فاشیستی و یا پوپولیستی هم باشد. پس
اینجا هم شوربختانه، از نداشتن پاسخ فرنودین، دست به سفسته ی "هر گردی گردوست" زدید
----
در کشور های سوسیالیستی هم کنترل دولت در دست رایزنگاه ها(شوراها) میباشد که کارهای
دولت را کنترل میکنند. اگر کارگران از دولت خود پشتیبانی نکنند ان دولت دیر یا زود فرو میافتد.
همچنین در درون باهماد های کمونیستی، اندیشه های گوناگون میتوانستند پدید بیایند و ریشه
بداونند، چنانکه با بودن استالین هم کسانی مانند خروشچف که با برخی از سیاست های استالین
سازگاری نداشتند، توانستند پدید امده و هتا فرمانروایی را در دست بگیرند. اینکه در یک کشور
کوچک روستایی مانند کره ی شمالی که بدست لشگرکشی های امپراتوری ژاپن و سپس امریکا،
دچار کژی و نابسامانی شده ، یک خانواده در فرمانروایی است، گویای همه ی کمونیسم نبوده و
به وارونه گناه ان به گردن دست اندازی های امپریالیسم است که آنها را وادار کرده که به این
ریسمان چنگ زده و هرگونه دگرگونی را توطئه ی امپریالیسم به شمار آورند. در کشور های
کمونیستی دیگر این پدیده نیست، پس نمیتواند از سرشت کمونیسم پدید امده باشد.
ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی
ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی به کمک شما نمی آید چرا که ژاپن هم با 2 بمب اتمی پذیرایی شد و ملت درشکه سوارش امروز جزو 8 اقتصاد دنیا هستند و بسیاری پیشرفت های مهندسی را آنها عرضه کرده اند به وارونِ دولت واپسمانده ی نظامی شوروی
این نیز بیجاست، در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در دو شهر کمابیش کوچک
آن افتاد. ژاپن پیش از باختن جنگ جهانی دوم نیز یک امپراتوری ساختاوری و فندآور بود (map) که
هتّا روسیه تزاری را در جنگ ، بویژه جنگ دریایی شکست داد و در جنگ جهانی دوم هم شوروی
را به رنج و دردسر بزرگی انداخته بود. ازاینرو، ژاپن پایه ها و بنمایه های نیازین برای پیشرفت
را داشت و با یاری آمریکا و بیش همه، از آنجا که دیگر ژاپن برآن شد که دیگر"ارتش" نداشته
باشد، بودجه ارتش را برای سازندگی کشور بکار بست و در آنزمان هم روش سازندگی آنها برگرفته
روش کمونیستی و ارج نهادن به کارگر و دانستن کارگر از خانواده ی کارفرما بوده که دیرتر اینهم
به گرگ بازار دگرگون شد!
به وارونه ارتش آلمان تا دل خاک شوروی تا دروازه های مسکو، لنینگراد و استالینگراد(map)
پیش رفته و همه سرزمین های پشت سر خود را ویران ساخته بود، بیش از ٢۵ میلیون
شهروند شوروی در پی این دست اندازی کشته شدند که با کشتگان ژاپن به هیچ روی
سنجش پذیر نیست. پس اینجا هم روی ناآگاهی خوانندگان گویا قمار برد و باخت نموده اید!
:e415:
2916
Japan Empire till 1945
2917
دولت وامدار سرمایه داران است
بیجا فرمودید. دولت در جایی هزینه می کند که "توجیه" داشته باشد. این توجیه ممکن است اقتصادی باشد یا غیراقتصادی. برای نمونه زمانی دولت امریکا یک کمک 5 میلیارد دلاری به شرکت جنرال موتورز کرد تنها برای اینکه شاغلان آن بیکار نشوند و به وارونِ پروپاگاندای شما، این بیکار شدن افراد است که سربار مردم و مالیات دهندگان می شود نه کار داشتن آنان
این نیز بیجاست، اگر سرایداشت شما آزاد است، باید دولت بگذارد که کسی که ورشکست شده از میان
برود. ولی از انجا که این ها، مردم و کارگران و نان روزانه ی آنان را به گروگان گرفته اند ( درست
مانند تروریست های عرب که زن و بچه ی خود را جلوی خودشان می اندازند که اگر اسرائیل شلیک
کرد، بگویند زن و بچه ی مارا کشته) و کارگران را جلوی خودشان انداخته اند، دولت از ترس شورش
و نابسامانی از یکسو، و از سوی دیگر از انجا که نماینده های این بانکها در خود دولت نشسته اند،
میایند و میگویند که ما میخواهیم سرایداشت را از دردسر و .. برهانیم و زیان های این کوسه ماهی
هارا به آنها میپردازند، آنهم از جیب همین کارگران! برای همین کسانی مانند شما میگویند که گویا
کارگران باید در زیان هم هنباز شوند! پس اینگونه ، کله گنده ها و آنهایی که کارگران بیشتری را
به گروگان گرفته اند، هر غلطی هم بکنند، پادافره( مجازات) نمیشوند! اینهم از سامانه ی پاداشی شما!
:e057:
کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟
مشخص است که شما آگاهی از مسائل هزینه یابی و اقتصادی ندارید. برای روشن شدنتان یکبار دیگر به زبان ساده تر توضیح میدهم:
سرمایه گذار مبلغی را برای راه اندازی یک کسب و کار "هزینه" میکند. این هزینه ها باید در طول زمان بوسیله ایجاد ارزش، جبران شوند. بسیاری از کسب و کارها خصوصن تولیدی، در مدت کوتاهی نمی توانند به اندازه ی هزینه ی اولیه برسند
اینهم بیجاست، ما از "سودی" که برای تاوان فرسایش ابزار فراورش بکار میرود بنام سود یاد نکردیم.
سخن ما این بود که کارگران هیچ رُلی در رهبری کمپانی ها بازی نمیکنند و هیچگونه سزامندی
و بهره مندی از کامیابی های کمپانی، جز مزدشان ندارند. هنبازی در رهبری و داشتن سزامندی
چیزی است که هنبازی در پاسخگویی و زیان را هم به همراه میاورد. سود همواره از آنِ ِ
سرمایه دار میشود و کراننمایی واژه ی سود این است. چلوکبا بی که حاجی گاهی میدهد را هم
از جیب راستین خود نمیپردازد، همان را هم کارگران پرداخته اند ولی به نام "خیرات" حاجی است!
در کشور کمونیستی، کارگران از راه نمایندگان انجمن های رایزنی خود در دولت نشسته اند و
روند سرایداشت را کنترل و رهبری میکنند و "همه " سود یا زیان هم از برای آنهاست!
برد و باخت
درمورد شوروی زیاد بحث کرده ایم و اینکه این کشور به مدد جنگ دوم جهانی توانست "ابر" شود نه وضعیت اقتصادی خود که آتش زیر خاکستر بود و به فاصله اندکی پس از فروپاشی، تمام ارکان های اقتصادی از آنِ قاچاقچیان و رانتیان شوروی گردید که اکنون نقش سرمایه دار و ثروتمند روس را بازی می کنند.
سرمایه دار هم باید ساز خود را بزند. هر سخنی درباره ی جامعه و اولویت دادن به جامعه از هر کسی که گفته شود، با احتمال غریب به یقین یک سخن پوچ و دروغ است. آقای مالکوم گلادول (Malcolm Gladwell) یک جامعه شناس کانادایی است که در کتابی به نام The Tipping Point به تناقض رفتار انسان با گفته هایش می پردازد. برای نمونه در یکی از مطالعاتش به رفتار مشتریان یک کافی شاپ پرداخته است. افراد در ابتدای ورود به کافی شاپ از نوع قهوه مورد نظرشان پرسش می شوند و اغلب پاسخ می دهند که قهوه های تلخ و غلیظ را می پسندند ولی با پایش دوربین های نصب شده در کافی شاپ دیده می شود که همان افراد به قهوه ی خود شکر اضافه می کنند. یا در آزمایش دیگری از افرادی که برای بازدید و خرید نقاشی های نفیس به یک نمایشگاه نقاشی مراجعه کرده بودند سوال می شود و اغلب پاسخ می دهند که برای نقاشی هایی از طبیعت به آنجا آمده اند. سپس با بررسی رفتار آنها مشاهده می شود که اغلب آنها نقاشی هایی غیر از طبیعت را خریداری کرده اند. پس می بینید که رفتار انسان در زمانیکه خود را "در معرض دیگران" می بینید بسیار با زمانیکه در تنهایی خود است تفاوت می کند
این هم باز بیجاست: اینکه مردم خواسته های راستین خود را پنهان میکنند، پیوندی به جستار ما ندارد
جز انیکه باز به همان داستان "طبیعت" برگشته اید که گویا آدمی به هرروی خودخواه و دروغ گوست
و پس بگذاریم که کارش را بکند. ولی فرامنشی درست در همین جاست که ما کاری را نه برای خود،
بساکه برای "دیگران" انجام بدهیم و فرهشت جستار و نوکِ ستیز ما هم در اینجا بر سر همین است که
کدام روش فرانوشانه تر و هومنی تر است!
همچنان که در پیک نخست گفتیم، آدمی میتواند با اندوختن آگاهی و دور اندیشی و خردورزی دریابد
که گام برداسشن در راستای بهروزی همبود و دیگرام در فرجام پایانی، به سود راستین و پاینده ی
خودش هم خواهد انجامید، به زبان دیگر، راه خوشبختی "خود" از "خوشبختی دیگران" میگذرد.
داستان:
روزی یکی از بهشت و دروزخ دیدار میکند و میبیند که هرو یکسان به نگر میایند. در هردو کسانی
به گرد دیگ بزرگی از خوراک گرد آمده اند ولی هرکس یک قاشق بسیار دارد که سرش به دهان خودش
نمیرسد. در دوزخ، همه میکوشند این قاشق را در دهان خود بگذارند ولی نمیتوانند چیزی بخورند و دچار
رنج و شکنجه و گرسنگی ، آنهم با دیگ پر از خوراک هستند، ولی در بهشت، مردم با همین قاشق ها،
خوراک را از دیگ به دهان همسایه ی خود میگذارند و خود هم از قاشق همسایه میخورند و خوشند!
پس تنها اندیشیدن به سود خود ، که نهاد سرمایه داری است، ناچار سامانه ی جنگلی برد و باخت را
پدید میاورد و از آنجا که برنده های هم درگیر این چرخ و دنده هستند، فردا از بازنده ها خواهند بود ولی
در یک سامانه ی همبودین و همبازین، سامانه ی برد-برد و بی استرس و تهی از قمار پول و سهام
و جنگ و دزدی خواهیم داشت.
----
شفاف بودن بدهی های امریکا !
اینهم بیجاست، ترانما کردن بدهی ها، اینرا که آمریکا مردم جهان را به گروگان گرفته است را دادپذیر
نمیسازد. کشور های دیگر هم ناچارند که بازهم به آمریکا وام بدهند چون دگرگزین آن ترکیدن این
بادکنگ سهمناک و نابودی سرایداشت جهانی است. بسنده است که تنها "باور" وام دهنگان به
توانایی بازپرداخت آمریکا سست شود تا جهان ما بار دیگر در کام بحرانی ویرانگر تر از بحران
بانکی چند سال پیش که هنوز هم درست درمان نشده، فرو برود.
ما مردم جهان، دیگر اینگونه براستی دستی در سرنوشت سازی خود نداریم و گروگان مشتی سرمایه داریم.
مشکل اصلی این استدلال اینست که بازار هدف یک محصول، تنها جامعه ی کارگری مرتبط به همان محصول در نظر گرفته شده است. مانند اینکه یک بستنی سازی، تنها برای مصرف کارگران خود بستنی بسازد. ولی در عمل اینچنین نیست. بازار هدف یک محصول ممکن است کل جامعه باشد.
در اینکه شما سخن مرا هم درست نیافته اید، گمانی ندارم، ( از داستان بستنی پیداست). من درست برای همین
از "همه" ی سرمایه دار ها و همه ی کارگران و کشاورزان و کاریاران و "همه ی "(واژه ی همه را بیخود پررنگ نکردم) کالا ها که
در جهان هستند سخن گفتم (و تنها از بستنی سازانی که بستنی میخرند و کفش سازانی که کفش میخرند! سخن نگفتیم !)
مزدک بامداد:
در این سامانه، همه ی سرمایه داران، از کوچک و
بزرگ، در همه ی کارخانه ها و همه ی کشتزار ها و با همه ی ابزارهای فراورش
( که خودشان هم فراورده ی کارند)، همه کالاهایی را میتوانند، فرامی اورند.
ما میتوانیم از انیرو در نگاره ای مانند نگاره ی بالا، این سه گروه و سه فرایافت را
نشان دهیم.
و نشان دادم که "همه ی " مزد بگیران ، که همه ی گسارندگان هم هستند، نمیتوانند همه ی کالاهای
فراورده شده را خریداری کنند. یا اینکه شما بفرمایید که چگونه همه مزدبگیران جهان، میتوانند با همه ی
مزدی که برای یک چرخه ی فراورش گرفته اند که با شمار سود سرمایه دار، برای نمونه ۹۰% ارزش کالاهاست،
همه ی آن کالا ها (=١۰۰% ارزش) را خریداری نمایند؟ از کیهان برایشان پول فرستاده میشود؟ یا سرمایه داران
فراورده ها را به باشندگان کیهانی خواهند فروخت؟
در عین ناآگاهی و کم دانشی، رو به مسائلی می آورید که بحث علمی اقتصادی هستند نه بحث اخلاقی
....آمادگی این را دارم که در پیک بعدی به جمع بندی و نتیجه گیری پرداخته و مناظره را خاتمه دهیم
خسته شدن شما از گفتگو و نگر ستیزی نمیتواند به بهانه این باشد که سخن ما در باره ی فرامنشی و یا
فرومنشی سرمایه داری در سنجش با سوسیالیسم نبوده، به وارونه، ما با نشان دادن ساز و کار سرایداشتی
و ستیز درونی سرمایه داری، و اینکه چرا ناچار به قربانی کردن گروهی و "بـُرد" گروهی دیگر می انجامد
سخن گفته و پایور کردیم که این کاستی آرتائیک، در نهاد همین شمارگری مزدائیک که نشان دادیم نهفته است.
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-10-2013, 07:59 PM
با درود
آ.کا 47
بیجاست. من جایی ندیده ام که امریکا به طالبان جنگ افزار بدهد. لطفن این را اثبات کنید. وانگهی هر کشوری دارای یک سری متحد و هم پیمان است. برای مثال نگاهی به لیست کشورهایی که از تانک T54 (http://en.wikipedia.org/wiki/T-54/T-55_operators_and_variants#List_of_operators) استفاده کرده اند بکنید. به جز کشورهای بلوک شرق، چند کشور دیکتاتور که پیداست تنها برای استفاده داخلی اسلحه میخرند در آن میبینید؟
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
بعضی هم در بیابان های عربستان به دنیا می آیند و بعضی دیگر در طبیعت حاصلخیز اروپا. آیا این را هم می توانید به روشی دیکتاتور معابانه عادلانه کنید؟ همچنان که گفتم پخش اینچنینی ثروت نمی تواند نشانه ی ناعادلانه بودن آن باشد. چه بسا آنهایی که ثروتمندند لابد لیاقتش را داشته اند. رسانه ها هم کسانی مانند شما هستند که سنگ تنبلی را به سینه می زنند. همچنان که قبلن گفتم، حقوق افراد کم توان و ضعیف باید توسط دولت تامین گردد ولی این مستلزم اینست که آنها هم حقوق افراد دیگر را به رسمیت بشناسند.
سرمایه در دست دولت
بیجاست. عضویت در حزب کمونیست مستلزم تفتیش عقاید نبوده است. به جز این، انسان ها همه هم چوب خشک و دگم نیستند و در طول عمرشان نظراتشان تغییر می کند. برای همینم هست که نظر احمدی نژاد در طول 5 – 6 سال نسبت به خامنه ای تغییر کرد. پس می بینید که سربرآوردن خروشچف مایه ای برای شما ندارد.
ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی
تعبیر شما از "تنها دو بمب اتمی" اشاره به عدم اطلاعتان نسبت به بمب اتم دارد. همین دو بمب به همراه تبعات آن چنان ژاپن را به زانو درآوردند که تا 6 سال پس از تسلیم نیز ژاپن تقریبن دست نخورده و ویرانه بود. شکوفایی اقتصاد ژاپن هم به وارون توهمات احمدی نژادی شما نه به دلیل "برده داری" و "بخور بخور"های عهد تیرکمان شاه بلکه به دلیل در پیش گرفتن سیاست اقتصاد باز و free market بود که سبب شد شرکت های خصوصی و سرمایه گذاران خارجی برای ساختن بزرگراه ها و بناها و زیرساخت های کشور پیش قدم شوند. ژاپن به سبب کوشش و جهد خود (وجه مشترک با شوروی بنا به ادعای شما) یک کشور پیشرفته (وجه افتراق با شوروی) شد که در سایه ی سیاست اقتصادی باز و کاپیتالیستی به رونق رسید. اثبات این ادعا هم اینست که در آغاز تمام تولیدات ژاپنی کپی از تولیدات غربی و تنها نمونه برداری بود تا زمانی که خود ژاپن به فناوری رسید. حتا خودروسازهای ژاپنی تنها کاری را می کردند که کره جنوبی در 20 – 30 سال نخست خودروسازی خود، یعنی تا همین 7-8 سال پیش انجام میداد: کپی کاری. کاتالیزور این پیشرفت هم سیاست تمرکز بر صادرات در ژاپن دهه 50 بود که به بار نشست. امریکا هیچ کمکی به کشور ژاپن نکرد جز آزاد گذاشتن سرمایه گزاران خود برای سرمایه گزاری در ژاپن. این آزادی اگر در هر کشوری باشد آن کشور می تواند به سرعت پیشرفته گردد. این را هم پیاله های چینی شما نیز دریافته اند ولی شما مانده تا هوش کنید.
در اینکه شما سخن مرا هم درست نیافته اید، گمانی ندارم، ( از داستان بستنی پیداست). من درست برای همین
از "همه" ی سرمایه دار ها و همه ی کارگران و کشاورزان و کاریاران و "همه ی "(واژه ی همه را بیخود پررنگ نکردم) کالا ها که
در جهان هستند سخن گفتم (و تنها از بستنی سازانی که بستنی میخرند و کفش سازانی که کفش میخرند! سخن نگفتیم !)
این هم بیجاست و فهمیدنش کار سختی نیست. چه بگویید همه کارگران و همه کالاها و همه پولها و چه بگویید یک بستنی و یک کارگر و یک پول فرقی نمیکند. من برای راحتی دریافت موضوع، تمام نیاز جهان را یک بستنی فرض کردم و تمام حقوق بگیران را هم مرتبط به همان. در نتیجه باز هم میبینید که همه که نان از آن بستنی سازی نمیخورند تا بخواهند کالاهای تولیدی خود را بخرند. در جامعه مغازه دار و کارمند دولت و بازرگان و خلبان هم وجود دارد. ولی اگر این مدل را در جامعه کمونیستی/سوسیالیستی در نظر بگیریم بسیار به نتیجه ی شما نزدیکتر می نماید: همه از دولت حقوق میگیرند و دولت دارد کالاهای تولیدی خود را می فروشند! تف سربالا شد. مشابه همین اشکال ها در اقتصادهای بسته سوسیالیستی روی داده است.
برای وشن شدن بیشتر در نظر بگیرید که تمام موجودی جامعه که به ارزش 10 واحد پول باشد همه در دست سرمایه گذار است. سرمایه گذار این مبلغ را برای کسب سود صرف می کند و انتظار فروش 11 واحدی دارد تا 10 درصد سود کند. در این حالت عامه ی مردم با داشتن 10 واحد پول در دستشان چگونه می توانند 11 واحد خرید کنند؟ این به این معنی ست که یک سرمایه گذار هرگز نمی تواند به سود خود برسد در حالیکه واقعیت خلاف اینست. تنها راه خلاصی از این گیرِ منطقی اینست که کسی خارج از جامعه وجود داشته باشد که بتواند 1 واحد خرید کند. این همان خطای شبهه شماست. من تصور میکنم این نیز به مانند بسیاری مفاهیم اولیه ی سوسیالیستی ریشه در جامعه ی قرن 19 دارد که در آن اکثریت جامعه کارگر و کارمند بودند.
توضیح:
چرا که در همبود سرمایه داری بزرگ شده اید
که کار را ننگ (حمالی/عملگی/دهاتی/..) میداند و مفت خوری را برتری و نازش می شمارد
اتلاق لفظ "حمال" به منظور توصیفِ سختی و دشواری کار فیزیکیِ یک فردِ "حمال" بود. شما بفرمایید به جای واژه ی حمال در لغت نامه سوسیالیستی تان از چه چیزی استفاده می کنید؟ رئیس جمهور؟
از طرفی ممکن است کسی کارگر را هم توهین آمیز بداند. شما واقعن چه فرق و درجه ای از ارزش بین لغات "حمال" و "کارگر" می بینید؟
سایر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا در صورت پاسخ گرفتن آغاز کننده یک بحث تکراری و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند.
خسته شدن شما از گفتگو و نگر ستیزی نمیتواند به بهانه این باشد که سخن ما در باره ی فرامنشی[42] و یا
فرومنشی[54] سرمایه داری در سنجش[18] با سوسیالیسم نبوده، به وارونه، ما با نشان دادن ساز و کار سرایداشتی[14]
و ستیز درونی سرمایه داری، و اینکه چرا ناچار به قربانی کردن گروهی و "بـُرد" گروهی دیگر می انجامد
سخن گفته و پایور[55] کردیم که این کاستی آرتائیک[56]، در نهاد همین شمارگری مزدائیک[57] که نشان دادیم نهفته[58] است.
مناظره فضایی ست که در آن با مشخص بودن یک موضوع و چارچوب توافق شده، به بحث می نشینیم. هدف عمده مناظره، خوانندگان آن هستند نه دو طرف آن. روشن است که نه من و نه شما در پایان این مناظره از موضع خود دست نمیکشیم. لذا باید بدون خرج از موضوع و عدم گمراهی ذهن خواننده تنها منظور خود را اثبات کنیم. برای موضوعات دیگری که شما مطرح میکنید تا از زیر بار استدلال فرار کنید، چندین جستار در جریان است و به حد کافی درباره اش سخن گفته شده. پس قطعن حضور در مناظره ای که موضوع آن در نظر گرفته نشده باشد برای من جالب و زیبا نیست.
مزدك بامداد
11-11-2013, 02:06 PM
آ.کا 47
بیجاست. من جایی ندیده ام که امریکا به طالبان جنگ افزار بدهد. لطفن این را اثبات کنید. وانگهی هر کشوری دارای یک سری متحد و هم پیمان است. برای مثال نگاهی به لیست کشورهایی که از تانک T54 استفاده کرده اند بکنید. به جز کشورهای بلوک شرق، چند کشور دیکتاتور که پیداست تنها برای استفاده داخلی اسلحه میخرند در آن میبینید؟
این از دو سو بیجاست. ما در پیک های پیش گفتیم که آمریکا مجاهدین افغان را پدید اورد که بچه های اینها و
دیگر کسانی که از جنگ های میان این مجاهدین که پس از "پیروزی" ! در افغانستان ، برای چپاول بیشتر
به جان هم افتاده بودند، به پاکستان رفتند، دیرتر از بغل همین ها ، دیرتر گروه طالبان را پدید اوردند.
ولی همه ی اینها اسلامیست بودند و اکنون واژه ی طالبان ، برای نشان دادن بنیاد گرایی اسلامیستی
بکار میرود و برای همین هم من از همه ی مجاهدین و "طالبان" و اسلامیست های گندوگوز .. بنام طالبان یاد کردم
، که ریشه پیدایش همه ی اینها، یاری امریکا و دست نشاندگانش مانند پاکستان و عربستان و امارات بود و هست!
در اینکه امریکا هم به این مجاهدین ! جنگ افزار از راه های گوناگون میرسانید هم گمانی نیست .
برای نمونه موشک های استینگر. عربستان سعودی و پاکستان و امارات هم که هر سه دوستان
و بساکه دست نشاندگان آمریکا هستند، به طالبان همچنان یاری میدادند و میدهند و کشور هایی بودند که
فرمانروایی طالبان را به رسمیت شناختند . هم اکنون هم آمریکا با طالبان در گفتگو است و میگوید
که گرفتاری امریکا با "القاعده" بوده و نه با طالبان ! از اینرو ، بزودی و پس از رفتن آمریکا ، آنها در راستادهی
(تعیین) سرنوشت کشور افغانستان ، بزرگترین برخ را خواهند داشت! (= اسلامیستی شدن دوباره ی افغانستان)
Im Juni 2011 bestätigten die USA überraschend, dass sie mit den Taliban direkt verhandeln:
„Die ersten 10.000 US-Soldaten werden schon im Juli in ihr Heimatland zurückkehren.
2014 soll die Sache in Afghanistan ein Ende haben.
Danach werden die Taliban das Schicksal Afghanistans wesentlich bestimmen.[44] (http://www.daftarche.com/#cite_note-44)“
↑ zeit.de 22. Juni 2011: [4] (http://www.zeit.de/2011/26/P-USA-Afghanistan-Taliban/komplettansicht)
---
سفسته ی دیگر اینکه ما از"خرید" جنگ افزار سخن نگفتیم، از رساندن جنگ افزار به دست
این اسلامیست های گندوگوز ، از سوی امریکا و یارانش سخن گفتیم. این که یک دیکتاتور،
جنگ افزار روسی یا امریکایی "میخرد"، پیوندی به جستار نداست و کژفرنود " بیراهه" بود.
آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟
این سخن هم بیجاست. ما از پولدار شدن از راه بهره کشی داریم سخن میگوییم که یک گفتاری درون-همبودین
است. این به بنمایه های گوناگون کشور ها که طبیعت برای انها پدید اورده است، پیوندی ندارد. برای انیکه
بهتر هوش کنید، آمریکا دارای سرزمین ها بارآور و نفت و .. است ولی گرفتاری در دادگرانه بودن بخش کردن
این دارایی ها و بنمایه ها میان مردم یک کشور، است که انهایی که کار فروارشی و سازنده مهادین را انجام
میدهند، کمترین بهرهوری را از این کالاها و بنمایه ها دارند. در اسپانیا و یونان و ... که نفت ندارد هم همین است.
اکنون سرمایه داری جهانی شده و نام امپریالیسم را بخود گرفته و همین روند
بخش نا دادگرانه، دارد در تراز جهانی انجام میشود، سرمایه امریکا اگر ١۰۰
سال پیش ، تنها خود آمریکایی هارا میچاپید، اکنون دارد جهان را میچاپد!
پس بهره کشی به شایستگی آدم بهره-کش پیوندی ندارد و یا بز زبان دیگر، شایستگی و هوشمندی (اگر براستی
داشته باشید) به شما این پروانه را نمیدهد که مردم دیگر را به گاری ببندید. به وارونه، آنگاه پاسخگویی و
خویشکاری شما در برابر آنهایی که کم هوش ترند، تازه بیشتر هم میشود، هرآینه اگر "فرامنش" باشید.
پس همین که گویا آدم های شایسته و باهوش در سرمایه داری، میتوانند دیگران را به گاری ببندند،
برای پایور کردن اینکه سامانه سرمایه داری فرومنشانه و نا آرتائیک است، بسنده می نماید!
سفسته ی دیگر شما هم به کارگری که به سختی کار میکند ولی بهره اش را از او میدزدند و اینگونه به درآمدی
بالا نمیرسد، فرنام " تنبل" میدهید، و هم به ما که میخواهیم سزامندی او را از تنبل ها و انگل های راستین،
که همان دوستان سرمایه دار شما هستند که شباروز در پی خورد و نوش و زنبارگی و ... میباشند، بگیریم
و به پدید اورندگان راستینش پس بدهیم، " تنبل پرور" میگویید که براستی اوج بیشرمی است.
سرمایه در دست دولت
اینهم بیجاست اگر احمدی ، کار خوبی بکند و یا چلو کباب بخورد، ما نباید همان کار خوب را انجام دهیم
و یا نباید چلو کباب بخوریم که که نکند مارا "همانند" احمدی نژاد بدانند؟ براستی سفسته ای خند دارتر
از این هم هست؟ وپس مهند این است که چنین نگری توانسته در آنجا پدید بیاید. اینهم که نگر احمدی نژاد هم
دگرگون شده، چیزی ناپسند نیست. فزون بر این، میرساند که به وارون پندار شما، هموندان باهماد کمونیست
هم آدمهای خشک ! و دگم ! نبوده اند. پس این سفسته ی همراهی با بدان هم اینجا کارگر نشد !
افتادن بمب در خاک شوروی
اینهم بیجاست، دو بمب اتمی چکه ای بودند که پیاله را پر کردند و امپراتور ژاپن را ناچار به وادادن و سرفرود
آوردن نمود. پیش از آن ، ژاپن بیشتر ابزار جنگی مهند خود، مانند هواپیما ها و ناوگان و .. را از دست
داده بود و به کارهای ناامیدانه، مانند تازش های خودکشانه در هواپیماهی تک خلبان و تک بمب، بنام
"کامیکازه" ها ، روی آورده بود. ساختآوری ژاپن با همه ی سترگی نمیتوانست از پس ساختاوری
آمریکا برآید و دیگر ماده های خام هم به او نمیرسید. این سرایدشت جنگی بود که پس از پایان جنگ،
همه ی هنایش خود را آشکار نمود و اکنون دیگر می بایست این کارخانه های تانک سازی را به
کارخانه های قابلمه سازی دگرگون میکردند و هنداسگران هواپیما سازی ارتشی ، در خوردرو سازی!
سرمایه ی این را نیز بگونه کلان، بیشتر، سرمایه داران باختری و هم خود سرمایه داران ژاپنی که
از جنگ پولدار شده بودند، داشتند و به کار بستند. نکته ی گیرا در این جاست که برای بازسازی
شتابنده ی ژاپن، از روش کمونیستی " سرایداست برنامه ریزی آژگاهی" ، که آنرا "بد" میدانید،
سود جستند و و سپس که بیم کمونیسم کم شد، باز لاشخور ها به میدان آمدند.
بازسازی سرایداشت ژاپن از سوی آمریکا و با پول های هنگفت آنها و به سرپرستی Joseph M. Dodge
انجام میشد. Joseph Dodge - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Joseph_Dodge#Japan_and_service)
در روسیه ولی، سرمایه داران و بهره کشان و فئودال ها، پول و تلا و سرمایه ها ... برداشته و در زمان
سرنگونی تزار به برون مرز ها برده بودند که در انجا به خوشگذرانی خود بپردازند! اینگونه لنین باید از
صفر آغاز میکرد و پس از جنگ جهانی دوم هم استالین با سامه های همانندی روبرو بود:
در شوری نه تنها بمب افتاد بود، بساکه ارتش دشمن در "خاک" انهم پیشروی و ویرانگری
کلان نموده بود، در خاک مهادین ژاپن هنوز سربازی امریکایی پیاده نشده بوده.
2932
آمار کشتگان جنگ جهانی دوم، که همراستا با آمار ویرانی نیز هست.
این هم بیجاست و فهمیدنش کار سختی نیست. چه بگویید همه کارگران و همه کالاها و همه پولها و چه بگویید یک بستنی و یک کارگر و یک پول فرقی نمیکند. من برای راحتی دریافت موضوع، تمام نیاز جهان را یک بستنی فرض کردم و تمام حقوق بگیران را هم مرتبط به همان. در نتیجه باز هم میبینید که همه که نان از آن بستنی سازی نمیخورند تا بخواهند کالاهای تولیدی خود را بخرند. در جامعه مغازه دار و کارمند دولت و بازرگان و خلبان هم وجود دارد. ولی اگر این مدل را در جامعه کمونیستی/سوسیالیستی در نظر بگیریم بسیار به نتیجه ی شما نزدیکتر می نماید: همه از دولت حقوق میگیرند و دولت دارد کالاهای تولیدی خود را می فروشند! تف سربالا شد. مشابه همین اشکال ها در اقتصادهای بسته سوسیالیستی روی داده است.
برای وشن شدن بیشتر در نظر بگیرید که تمام موجودی جامعه که به ارزش 10 واحد پول باشد همه در دست سرمایه گذار است. سرمایه گذار این مبلغ را برای کسب سود صرف می کند و انتظار فروش 11 واحدی دارد تا 10 درصد سود کند. در این حالت عامه ی مردم با داشتن 10 واحد پول در دستشان چگونه می توانند 11 واحد خرید کنند؟ این به این معنی ست که یک سرمایه گذار هرگز نمی تواند به سود خود برسد در حالیکه واقعیت خلاف اینست. تنها راه خلاصی از این گیرِ منطقی اینست که کسی خارج از جامعه وجود داشته باشد که بتواند 1 واحد خرید کند. این همان خطای شبهه شماست. من تصور میکنم این نیز به مانند بسیاری مفاهیم اولیه ی سوسیالیستی ریشه در جامعه ی قرن 19 دارد که در آن اکثریت جامعه کارگر و کارمند بودند.
شوربختانه برای شما، درست همین که "همه" را یکی کرده اید، نادرست است. به زبان ساده،
بستنی را میتوانید نخورید ولی آیا نان و پوشاک و خانه و انرژی و ... چه ؟ میتوانید بی انها هم زندگی کنید؟
یا بزبان دیگر گروهی بستنی نمیخورند و بجایش چیزی دیگر باید بخورند، گروهی هم نان نمیخورند ولی
چلوکباب میخورند. پس به هرروی روی باید چیزی را بخورید و بپوشید و به نزد پزشک بروید و جزآن.
این خلبان و بازرگان و .. اینها هم که یاد کردید درست مانند پزشک، یک پیشه ی کاریاری دارند و باید این
کالا ها که کارگران و کشاورزان و .. پدید می اورند، یک جوری به دست آنها برسد. و این هم تنها از راه
مزدی است که کارگران گرفته اند. کارگری که به نزد آرایشگر میرود، بخشی از مزدی را گرفته به او میپردازد
و این مزد کارگر هم از سوی سرمایه دار امده. پس میبینیم که همه ی درآمدهای نه تنها کارگران و کارگران
کشاورزی، بساکه درآمد همه بخش کاریاری هم از بر همین کالاهای فراورده شده (= مزدی که سرمایه دار
به کراگران و .. داده) است و از هوا نمیآید. یا در همین نمونه ی شما، کارگری که بلیط هواپیما را میخرد
به این خلبان مزد میدهد، پس خلبان هم مزد بگیر نایکراست سرمایه دار است. یا کارگر نزد مغازه دار
میرود و کالایی را از او میخرد، که همان دادن مزد خودش به دکاندار است . پس دکان دار هم از سوی
سرمایه دار مزد میگیرد ولی به نایکراست! بر این پایه، بخش کاریاری، در فربود، مزدبگیر نایکراست همان
سرمایه داران است. ( هتّا اگر خود سرمایه دار هم به نزد پزشک برود در بیخ هیچ دگرسانی با سخن ما ندارد!)
چرخه ی یکراست:
سرمایه دار-> مزد به کارگر-> کارگر کفش میخرد -> پول به سرمایه دار دار بر میگردد!
چرخه ی نایکراست:
سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد
سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک سوار هواپیما میشود و به خلبان مزد میدهد-> خلبان کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد
....
همه ی چرخه ها ی پیچیده تر هم سرانجام همین هستند.
پس میبینید که با هیچ ترفندی نمیتوان این دو دو چهارتا را ماست مالی یا بستنی مالی نمود!
درست برای همین هم چون میدانستید که فرنود شما سست تر از پرِ کاه ست، بخش دوم پاسخ خود را
فرموله نمودید که:
"اینجوری که یک سرمایه دار هرگزنمیتواند به سود خود برسد ولی میبینیم که یکی میلیونر میشود"
که ترفند شما در همان واژه ی "یک" است. به زبان دیگر، همه ی سرمایه داران روی هم رفته،
هرگز نمیتوانند به سود خود برسند ولی از انجا که این این سود صفر میان همه سرمایه داران پخش
نمیشود، میشود که گروهی از سرمایه داران سود ببرند و گروهی دیگر به همان اندازه بیشتر دچار زیان
شوند که اینها همان بازنده ها خواهند بود. شمارگری مزدائیک =: اگر ۵۰% درسد سرمایه ها ، سود ١۰%
بکنند، باید ۵۰% دیگر سرمایه ها زیان ١۰% بکنند که ایندو همدیگر را در یک چرخه، دوباره صفر کنند.
این است که کسانی میتوانند میلیونر شده و هی به دارایی خود بیفزایند وکسان دیگری هم میلیونهای
خود را در "ورشکستگی" از دست میدهند که از انها آگاهی چندانی به ما نمیرسد و ما تنها استیو جابز
را میبینیم ! مگر اینکه ان ورشکستگان خود را زیر قطار بیندازند که در نیوه ها از ان آگاه گردیم!
پس این میلیونهای آدم ورشکسته به کجا میرود؟ درست است! به جیب همانها که میلونهایشان افزوده
میشود! پس اینجا هم میبینید که فرنود تان به سستی مترسک پوشالین بود، و بازهم برای همین
سومین "فرنود" خود را به میان اوردید که گویا در کشور های سوسیالیستی هم پس همین است!
--> ولی
در سرمایه داری، سرمایه داران پولهارا گرد میاورند که با ان چه کنند؟ پول تنها زمانی
ارزش دارد که بتوان با ان نیروی کار یا کالا ( بازهم برابر نیروی کار) بخرند. در کشور سوسیالیستی
همه ی نیروی کار و همه ی بنمایه ها، به هرروی در دست دولت کمونیستی است !
و میتوان آنهارا در هر جایی که بارآوری/نیاز بیشتر داشته باشد بکار گیرد. پس پول در آن، چیزی
دوّمینه است، که تنها ابزار پخش کالا ها میان مردم میباشد.
->پس
اینجا یادتان رفت که درست، همین دگرسانی میان سوسیالیسم و سرمایه داری هست که همه ی ابزار
فراورش در دست یک نهاد است که آنرا سازماندهی و گردانندگی و برنامه ریزی میکند و نه گروهی
سرمایه دار که توی سر و کله هم میزنند. در سوسیالیسم، نخست بهروزی و خوراک و پوشاک و
ورزش و بهداشت و .. مردم، در جایگاه بالاست و نه سود. در سوسیالیسم، کار ارزش مهادین است
و نه پول. پول در انجا درست مانند کوپن خرید کالا ، تنها برای آزادی خریدار در گزیش کالاهای گوناگون
است و کارکرد دیگری مانند ربا خواری و سرمایه گذاری خودینه و .. ندارد. برای همین اگر روباتیک
کردن کارخانه ها ، آنرا از کار کارگران بینیاز یا کم نیاز سازد، کارگران اینبار با ٢ تسوی کار، همان
مزد هشت تسوی پیشین را میگیرند و میتوانند از زمان ازاد بیشتری برخوردار شوند و در پایان هم
در پی اتوماتیزه کردن بیشتر، کاهش هزینه(=کار) برای ماده های خام ، ترابری و جز ان، کار یک چیز
داوخواهانه و آسان خواهد بود و بیشتر مردم میتوانند به رایگان از همه ی کالا ها که اکنون دیگر بدست
کارخانه های سراپا خودکار و نیمه خودکار و ... پدید می ایند ( و هتّا بهداشت هم روزی روباتیک
خواهد شد) سود برده و زندگی آسان و خوش داشته باشند. در آنجا نیازی به انبار کردن و آزمندی
و "حرص زدن" همبود های سرمایه داری نیست، چرا که شما زمانی ۵ تا فریزر خود را پر میکنید که
ترس از کمیابی مرغ داشته باشید ! پس در سوسیالیسم، نیروی کار "آزاد" میشود، نه انیکه "بیکار"
و "گرسنه" بشود. آزادی نیروی کار، میتواند در راستای ساختن کارخانه های دیگر، یا در راستای
کاهش تسوی کار برای همگان از سوی دولت سوسیالیستی ، بسته به برنامه های سرایداشتی شان،
بینجامد و یا آمیزه ای از این دو بشود. ولی در سامانه ی سرمایه داری، با اینکه میشد که بیکاران ،
با کم کردن زمان کار باکارن، ( و با یکسان نگه داشتن مزد شان) ، در روند سازندگی همباز باشند،
ولی اینگونه نیست و گروهی با گرسنگی و وارگی دست و پنچه نرم میکنند و گروهی دیگر که در بیخ
باید ۵ تسو کار میکردند هشت یا ده تسو کار کار بکنند، که سرمایه دار چاقتر بشود !
اتلاق لفظ "حمال" به منظور توصیفِ سختی
اتلاق= اطلاق
این سخنتان هم بی ارزش و بیجاست. فردید ما نگاهی است که مردم فرهنگ سرمایه داری به
سوی کار دارند ( همان ننگ شمردن کار) و نه نامی که برای هر جور کارگر در واژه نامه هست!
به زبانی که شما هم هوش کنید: آن حمال در پی نبود شایندگی و آموزش و پرورش و یا اینکه
گیریم که خل بوده، حمال شده و دارد کار دادوند و سختی را انجام میدهد که نانی در بیاورد،
ولی مردم به چشم خواری و پستی در وی نگریسته و از نام پیشه ی او بجای دشنام سود میجویند.
همین خودش یکی از نشانه ها و نمود ها نبودن فرامنشی در سرمایه داری است
در فرهنگ سوسیالیستی ، این نام دیگر ننگ نخواهد بود، بساکه "بانکدار"، "رباخوار"، "فئودال"
"برده دار"، "سرمایه دار"، ... ننگ خواهند بود!
مناظره فضایی ست که در آن با مشخص بودن یک موضوع و چارچوب توافق شده،
این هم باز چیزی نیست جز نگر شما در این زمینه. در نگر شما من بیرون از جستار سخن میگویم و
در نگر خودم، چنین نیست، پس بازهم داوری بر میگردد به خوانندگان و اینکه هرکدام ما چه فرنودی
آوردیم و تا چه اندازه این سخنان در راستای "سنجش فرامنشی دو سامانه" بوده است یانه. پس
میبیند که نوشتن چنین چیزی خودش بیهوده است ، چون شما تنها نمیتوانید داور نگر خود باشید!
بزبان دیگر, منهم میتوانم درست همین را برای شما بنویسم؛ یا اینکه به دید شما هرکه زودتر نوشت، برنده ست؟
نمونه ای دیگر از این سخنان بی ارزش:
سایر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا در صورت پاسخ گرفتن آغاز کننده یک بحث تکراری و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند
دیگر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا اگر پاسخ بگیرند, آغاز کننده یک گفتگوی چرخه ای و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-12-2013, 09:49 PM
با درود
آ.کا 47
فراموش کرده اید که در پیک #4 فرمودید:
اینها برای کوبیدن شوروی که سامانه ی هومنی[6]
ولی بیخدا و بی دین بود، از ابزار کهن بهره کشان، یا همان "دین" کژبهره برده و
با پروردن دیو سیاه اسلام ناب و بیرون کشیدن ان از ته چاه مورگوث هزاره ها ،
مجاهدین اسلام افغان و طالبان و تروریست های چچن و نوکران سرمایه ی عربستان
و اسلامیست های ترکیه و .. را پدید آوردند که سر انجام اینها به خود پرورندگانشان
هم نیشی سخت زدند.
به هر روی این را به عنوان یک تصحیح می توان پذیرفت. طالبان اخیرن در قطر هم دفتر نمایندگی تاسیس کرده است و به دنبال راه حل سیاسی با جهان غرب است. درست مانند مجاهدین خلق که مشخص است پشت پرده، به غلط کردن هم افتاده اند و امتیاز هم داده اند. پس گروهی که پشت میز مذاکره مینشینند را نمی توان به حساب نیاورد و تار و مار کرد.
در مورد "خرید" هم گویا وهم برتان داشته است. من گفتم جایی ندیدم امریکا به طالبان اسلحه "بدهد" و سخنی از خرید نبود. همانطور که خودتان هم معترفید، امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده نه به طالبان. آنهم اسلحه های روسی! آنهم به صورت نامستقیم.
سرمایه در دست دولت
شما گویا متوجه نمیشوید. شاید هم پاسخ مرا به درستی نخوانده اید و شتاب زده و دست پاچه پاسخ دادید. کسی نگفت چون احمدی نژاد کار خوب هم می کند، ما نباید همان کار خوب را بکنیم. سخن در این بود که خروشچف چطور از درون یک جریان سربرآورد که من این را برهانی بر دموکرات بودن ساز و کار آن جریان نمیدانم چرا که احمدی نژاد هم زیر عبای رهبرش بزرگ شد و به جایی رسید که در مخالفت با او 10 روز خانه نشین شد. پس آیا می توان نتیجه گرفت که این سیستم هم دموکرات است؟
افتادن بمب در خاک شوروی
بیجاست. در طول تاریخ اغلب دیده شده است که کشوری که به کشور دیگری حمله می کند، خودش دست به بازسازی آنجا می زند. بر این پایه امریکا هم چنین کرده است. ولی در همان لینکِ شما هم به وضوح ذکر شده است که "جوزف دوج" یک مشاور اقتصادی بود. بر خلاف ادعای شما، خبری از پول های هنگفت امریکا نبود. البته سرمایه داران خصوصی چرا ولی کمک دولتی خیر. دستکم "هنگفت" خیر. ماموریت جوزف دوج در آنجا یک ماموریت مشاوره ای و تعیین سیاست های اقتصادی بوده است.
سفسطه دیگر شما اینست که گویا هرچه که به نظرتان خوب باشد کمونیستی/سوسیالیستی است حتا اگر در سایه اقتصاد کاپیتالیستی ژاپن و جذب سرمایه گذارهای خصوصی در صنایع مادر و زیرساخت ها باشد. در کمال تعجب، فراهم آوردن اقتصاد خصوصی و کاهش اندازه و دخالت و تاثیر دولت در اقتصاد شده است یک "روش کمونیستی" که مرغ پخته را به رقص وامیدارد.
سفسطه دیگر هم اینست که تنها آمار کشته شدگان شوروی را می آورید ولی آمار مقایسه ای را نمی خوانید. پس از پایان جنگ، جمعیت شوروی نسبت به زمان آغاز جنگ " 2 ملیون افزایش (http://en.wikipedia.org/wiki/Demography_of_the_Soviet_Union#Population_2) " هم داشته است. پس این ترفند نیز برایتان سودی نخواهد داشت و تا اطلاع ثانوی، پیشرفت چشمگیر ژاپن در مقایسه با شوروی ارتباطی به جمعیت کشته های آنان پیدا نمی کند.
2934
سفسطه ای دیگر نیز اینست که درون خاک ژاپن یک سرباز امریکایی هم پیاده نشده است. این در حالیست که تقریبن تمامی شهرهای اصلی ژاپن (http://ww2db.com/battle_spec.php?battle_id=217) بمباران شده اند و مراکز حساس و نقاط فرماندهی آن شهرها ویران شده است. تا سال 1951 هم که اشغالش به پایان رسید یک ویرانه بود و تقریبن کاری انجام نگرفته بود. در دهه 50 بود که دولت و مردم ژاپن رو به بنمایه ها و اصول کاپیتالیسم آوردند و بسوی پیشرفت رفتند.
Occupation of Japan - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Occupation_of_Japan#Surrender)
By the end of 1945, more than 350,000 U.S. personnel were stationed throughout Japan
Strategic bombing during World War II - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Strategic_bombing_during_World_War_II#Japanese_bom bing)
Conventional bombing damage to Japanese cities in WWII
City
% area
destroyed
Toyama
99 / 100
Fukui
86 / 100
Tokushima
85.2 / 100
Fukuyama
80.9 / 100
Kofu
78.6 / 100
Kuwana
75 / 100
Hitachi
72 / 100
Nara
69.3 / 100
Tsu
69.3 / 100
Okayama
68.9 / 100
Mito
68.9 / 100
Takamatsu
67.5 / 100
Shizuoka
66.1 / 100
Hachioji
65 / 100
Tsuruga
65.1 / 100
Matsuyama
64 / 100
Nagaoka
64.9 / 100
Maebashi
64.2 / 100
Imabari
63.9 / 100
Gifu
63.6 / 100
Kagoshima
63.4 / 100
Toyohashi
61.9 / 100
Hamamatsu
60.3 / 100
Yokohama
58 / 100
Isesaki
56.7 / 100
Ichinomiya
56.3 / 100
Kobe
55.7 / 100
Kōchi
55.2 / 100
Kumagaya
55.1 / 100
Tokyo
51 / 100
Wakayama
50 / 100
Akashi
50.2 / 100
Himeji
49.4 / 100
Hiratsuka
48.4 / 100
Tokuyama
48.3 / 100
Sakai
48.2 / 100
Saga
44.2 / 100
Choshi
44.2 / 100
Utsunomiya
43.7 / 100
Shimizu
42 / 100
Numazu
42.3 / 100
Chiba
41 / 100
Kure
41.9 / 100
Sasebo
41.4 / 100
Ujiyamada
41.3 / 100
Nagoya
40 / 100
Ōgaki
39.5 / 100
Shimonoseki
37.6 / 100
Kawasaki
36.2 / 100
Ōmuta
35.8 / 100
Osaka
35.1 / 100
Yokkaichi
33.6 / 100
Omura
33.1 / 100
Okazaki
32.2 / 100
Kumamoto
31.2 / 100
Aomori
30 / 100
Ōita
28.2 / 100
Miyakonojō
26.5 / 100
Miyazaki
26.1 / 100
Nobeoka
25.2 / 100
Fukuoka
24.1 / 100
Moji
23.3 / 100
Sendai
21.9 / 100
Yahata
21.2 / 100
Ube
20.7 / 100
Amagasaki
18.9 / 100
Nishinomiya
11.9 / 100
شوربختانه برای شما، درست همین که "همه" را یکی کرده اید، نادرست است. به زبان ساده،
بستنی را میتوانید نخورید ولی آیا نان و پوشاک و خانه و انرژی و ... چه ؟ میتوانید بی انها هم زندگی کنید؟
شما گویا در دیافت ساده ترین مثال ها نیز مشکل دارید. کسی صحبت از کالای غیرضروری نکرد. بستی صرفن یک مثال است. شما به جای بستنی بگویید ایکس. در مثل مناقشه نیست. روشن است؟
سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک سوار هواپیما میشود و به خلبان مزد میدهد-> خلبان کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد
باز هم بیجاست. شما سرمایه دار را یک بانک یا دستگاه چاپ پول فرض کرده اید. سرمایه دار پول خود را از آسمان که نیاورده است. او هم برای آن پول به کسی خدمات داده یا ارزشی در جایی آفریده است. مقدار پول موجود در یک کشور لزومن ثابت نیست. دولت یک بنگاه پول چاپ کنی دارد که می تواند در زمان های مقتضی اقدام به این کار کند. یکی از این موارد زمانی است که تولید در کشور رونق داشته و بهره وری باشد. در اینصورت دولت ناچار به افزایش نقدینگی می شود تا اقتصاد را از پسِ تراکنش های اقتصادی برآورد و به همین خاطر هم هست که مقدار نقدینگی و اسکناس های درگردشِ اقتصاد کشورها، همواره رو به افزایش است. روشن است که این پول ها همواره به طرقی مانند هزینه های دولتی یا خرید کالا به جامعه تزریق می شوند. یکی از این هزینه های دولتی، پرداختی های دولتی به کارمندان و اداره پلیس و ارتش و غیره است. اکنون بگویید کارمند دولت و بازرگان چه پیوندی به سرمایه دار دارند؟
شما خطایی مرتکب شدید که ناشی از یکسویه انگاشتن جریانِ ایجاد ارزش افزوده در اقتصاد است. چنانچه قبلن گفتم هیچوقت کالا و خدمات تنها در درون سیستم تحت تملک خودش به فروش نمیرود. به زبان بسیار ساده فرض کنید مقدار پولی که در دست سرمایه دار است جمع a, b است. سرمایه دار از این مبلغ، مقدار a و b را هزینه ی تولید می کند تا سود c را به دست آورد. در طول مدتی، کالاهایی فروش رفته اند و مقدار a و b به جیب وی برگشته است و منتظر مقدار c است. اکنون خود او نیز برای آرایش سر به سلمانی می رود و از a و b خرج می کند. همینطور برای بهره مندی از سایر خدمات مثلن به رفتگر و پلیس و کارواش و سونا و جکوزی نیز پول می دهد. تا اینجا بخشی از a و b به جامعه برگشته است. سپس جامعه با این مبلغ اقدام به خرید کالای ضروریِ تولیدیِ سرمایه گذار می کند و مبلغ c اندک اندک برگشت داده می شد. میبینید که به دلیل پویا بودنِ تبادلات اقتصادی، شبهه ی وارده از طرف شما ابلهانه و ساده انگارانه است.
تازه این به فرض اینست که تمام پول جامعه در دست سرمایه گذار و تولید کننده باشد در حالیکه می دانیم چنین نیست و مثلن سلمانی هم برای خودش پولی داشته و جایی بنا کرده و به کاسبی می پردازد و سرمایه دار هم برای بهره مندی از خدمات اول ناچار است به وی پرداخت کند. اصولن فرض اولیه ی اینکه 10 واحد پول در دست سرمایه گذار برای کارِ تولیدی وجود دارد، اشاره به موجودی جامعه نیست. موجودی جامعه بیشتر از 10 واحد پول است. چنانچه کاری با ارزش افزوده رخ دهد، این مقدار نقدینگی در بین فعالان اقتصادی جابجا می شود. در زمانی هم که مقدارِ نقدینگی کاهش یابد، دولت ناچار به چاپ پول جدید می کند که از طریق کارمندان خودش به جامعه تزریق می شود. پس اکنون شاید با این توضیح روشن شوید که چرا باید جلوی نقدینگی بالا را در اقتصاد گرفت.
درباره ی سایر سخنانتان هم پیرامون جامعه سوسیالیستی و ارزش کار و ارزش پول و اینها باید گفت به قول فردوسی:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست
بزبان دیگر, منهم میتوانم درست همین را برای شما بنویسم؛ یا اینکه به دید شما هرکه زودتر نوشت، برنده ست؟
دشواری شما در دریافتِ موضوع این بحث کاملن روشن است. من هم اصراری به اثبات این ندارم. خوشبختانه شما تا ابد نمی توانید به ایرادِ شبهات بی مایه بپردازید و این مناظره سرانجام باید در 10 پست بسته شود. پس از آن پاسخ سایر سخنانتان را هم خواهم داد.
مزدك بامداد
11-13-2013, 12:30 PM
کلاشنیکوف و استینگر ...
نگر ستیزی در این جا بر سر فرامنشی و آرتائیک در دو سامانه است.
سخن ما این بود که آمریکا به هر گروه فرومایه و هومن ستیزی که با
سوسیالیست ها و کمونیست ها و هماوردان آمریکا دشمن بوده است،
یاری و جنگ افزار و .. رسانیده است، از همان مجاهدین و اسلامیستهای
افغان گرفته تا پاکستان و شعبان بی مخ ها و .... کیست که برای نمونه،
نداند که کمربند سبز اسلامی با یاری امریکا پدید آمد؟ ( که پدید آمدن جمهوری
اسلامی را هم در آن راستا میتوان ارزیابی نمود- . دوستان آمریکا هم در
خاور میانه را هم به خوبی میشناسید، عربستان سعودی و پاکستان و .. که
طالبان را هم همین ها پروردند. ) شما این جستار را با نوشتن اینکه گویا
قاچاقچیان, تفنگ کلاشنیکوف را پسند داشتند و یا چند دیکتاتور از شوروی تانک
"خریدند"، یا اینکه طالبان نبودند و مجاهدین بودند!، به بیراهه بردید. هم اکنون
هم که خستو شدید که آمریکا با طالبان گرفتاری ندارد و گویا طالبان آدم و
دمکرات و لیبرال شده اند و بزودی گواه دست دادن اوباما وا رهبر طالبان هم خواهیم بود!؟
از ناچاری نیز، نمونه های دیگر ما، مانند کودتا در شیلی و کودتای ٢۸ مرداد و یاری به
واپسگرایان نیکاراگوئه و ... را هم که زیر فرش جارو کردید که آبروی آمریکای گرامی تان
خدای نکرده از میان نرود!
امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده
:e420:
ما هم فرومنشانه بودن همین را میگفتیم که سرانجام خود بدان خستو شدید!
:e057:
امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده ..... آنهم اسلحه های روسی!
موشک استینگر هم جنگ افزار روسی نیست!
2941
موشک آمریکایی استینگر در دست اسلامیست های افغان
سرمایه در دست دولت
ما از آزادی اندیشه در سخن گفتیم که پایه ی آن رواداشت ( تولرانس) است و و این آزادی
در شوروی به اندازه ای بود که یک اندیشه ی بسیار دگرسان، در آن چنان توانست فرابروید
که پشتیبانی دیگر هموندان باهماد کمونیست را هم بدست آورده و سرانجام به فرمانروایی
رسید ولی احمدی نژاد با ایکه تنش های کوچکی با رهبری پیدا کرد، از سوی سامانه ی
آخوندیسم کنار نهاده شد. گویا شما این دگرسانی را هنوز هوش نکردید !
شما میخواهید به به میان آوردن این گونه " همانندی" ها به زور یک سامانه ی فاشیست
ی سرمایه داری را به یک سامانه ی واژگشتی سوسیالیستی و کمونیستی بچسباید و
ما هم برای همین گفتیم که هر جانوری که تخم میکند مرغ نیست !
افتادن بمب در خاک شوروی
در طول تاریخ اغلب دیده شده است که کشوری که به کشور دیگری حمله می کند، خودش دست به بازسازی آنجا می زند
در تاریخ بسیار هم دیده شده که کشور پیروز چنین کاری نمیکند، برای نمونه در همان جنگ
جهانی نخست، کشور های پیروز تازه به جان آلمان افتاده و از او تاوان جنگی سرسام آور
در خواست مینمودند. چگونه شد که آمریکا از میان اینهمه کشور ویران شده، بیشترین
یاری را به آلمان و ژاپن و سپس کره ی جنوبی کرد که هم مرز با کمونیست ها بودند؟
به وارون گفته ی شما ارتش آمریکا سرگرم تجاوز جنسی به زن و بچه های ژاپنی بود و آمریکا
میخواست نخست از ژاپن تاوان جنگی بگیرد. بخت ژاپن این بود که جنک کره و جنگ سرد
پیش آمد و آمریکایی ها از ترس کمونیسم، بویژه نزدیکی مرز و بوم ژاپن به چین، ناچار رفتار
خود را دگرگون ساخته و برآن شدند که از ژاپن، یک کشور استوار و دژی در برابر کمونیسم
بسازند وگرنه دلشان برای ژاپنی ها نسوخته بود، همچنان که در تاریخشان هم دلشان برای
هیچ مردم دیگر هم نسوخته و برای نمونه همه گونه بمب از شیمیایی و بیماری زا گرفته تا
بمب های اکسیژن خوار چه میدانم خوشه ای و ... به سر مردم ویتنام هم انداختند.
2939
اگر از "دکترین ترومن" چیزی شنیده بودید، اینگونه سخنان بیهوده در باره ی اینکه
گویا کشورهای پیروز، پـُرگاه به کشور های شکست خورده یاری میکنند(!!) ، در این
باره ( ژاپن/آلمان) به زبان و قلم نمیآوردید!
دکترین ترومن - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%AA%D8%B1% D9%88%D9%85%D9%86)
Auch das US-amerikanische Engagement im Koreakrieg und der Marshallplan
wurden mit den Argumenten der Truman-Doktrin begründet. Durch die Truman-
Doktrin wurde der außenpolitische Aspekt der Monroe-Doktrin endgültig
abgelöst. Sie bildet auch die Rechtfertigung für die Intervention der USA
in innere Konflikte anderer Nationen, etwa im Griechischen Bürgerkrieg, im
Koreakrieg oder in Vietnam. Die „Eindämmung“ des kommunistischen
Machtbereichs zugunsten der „freien Welt“ weist den USA faktisch die Rolle
einer globalen Ordnungsmacht zu – im Gegensatz zur in der
Zwischenkriegszeit herrschenden Politik des Isolationismus.
Truman-Doktrin – Wikipedia (http://de.wikipedia.org/wiki/Truman-Doktrin)
سخن تان در باره ی افزایش چپیره ی شوروی هم براستی از بیجا ترین سفسته هاست!
ما آمار کشتگان را آوردیم که سنجشی میان کشور های درگیر جنگ به دست خوانندگان
بدهد. فربود این است که ٢۵ میلیون از مردم وارتش شوروی کشته شده است که در همان
آمار. این شمار در سنجش با چپیره ی هر کشور هم ( به رنگ آبی) آمده است و این نشانگر
تراز آسیب به کشور، سرایداشت، زیرساخت ها و.. آن کشور است.
آمار رویش چپیره اینجا هیچ پیوندی به جستار ندارد و برای نمونه خود کشور
ما سی سال پیش ۳۵ میلیون چپیره داشت و اکنون بیش از گویا ۷۰ میلیون،
ولی ایا میتوان میتوان گفت که بر این پایه که افزایش بوده، مرگ و میر و
آسیب در زمان جنگ نبوده/کم بوده ؟ نه، این سنجش سیب و گلابی است و
یک جور چشم بندی خنده دار و از سر بیچارگی میباشد. برای اینکه خوانندگان
بهتر هوش کنند: هر کشوری یک درسد افزایش چپیره دارد، گاهی دو درسد،
گاهی ۵ درسد و ... اگر چپیره ی شوروی را ١۶۰ میلیون در ان زمان بگیریم
و نرخ افزایش انرا هم ناچیز و زیر ۳ درسد بگیریم، هر سال میبایستی نزدیک ۴
میلیون به چپیره ی شوروی افزوده میشد. که این در سالهای ١۹۳۹ تا ١۹۴۶ که
هفت سال است، میشود چیزی نزدیک ٢۸ میلیون. ولی به گفته ی شما دو میلیون
بوده. پس ٢۶ میلیون دیگر کجا هستند؟
پس میبینم که انیجا هم از بیچارگی دست به ناجور ترین ترفند ها وکژفرنود ها
زده اید که این هم باز خود گویای تراز فرومنشی در میان هوادارن سرمایه داریست.
اگر تیل های همان نگاره را که آوردید، به هم پیوند دهیم، آن تیلی را که میان
این دو تیل بود(WWII) و شما با ترفند کنار نهادید، بهتر میبینیم و سرنگونی ناگهانی شمار
مردم را بهتر هوش میکنیم :
2940
در باره ی ژاپن هم پس سخنی بیجا اوردید. همانگوه که گفتیم، از آنجا که جنگ زمینی در خاک
ژاپن انجام نشده بود، زیر ساخت ها ، مانند راه ها و بنمایه های دیگر مانند فراهم آوردندگان
کشاورزی و روستا ها و ... مانند شوروی از بیخ و بدست نیرو های فروگیرنده و پیشرونده
و ویرانگر آلمان، نابود نشده بود. آسیب ژاپن تنها و تنها در پی بمباران هوایی بوده که در
سنجش با آسیب های المان هم اندازه ی چندانی نداشته، تا چه رسد به شوروی .
سخن ما در باره ی سنجش این دو ویرانی است و نه اندازه ی اَوَست ان.
فزون بر این در باره ی پیشینه ی ژاپن گفتیم که ژاپن یک امپراتوری نیرومند و دارای ساختاوری
ژرفتر و فراتر از روسیه/شوروی بود و در آن هم نه جنگی مانند جنگ جهانی نخست روی
داده بود و نه واژگشت و شورش ویرانگر در ان بوده و نه جنگ درونمرزی دیده بود.
همه ی این پیش سامه ها و پراسنج ها باید در همسنجی ما در نگر گرفته شوند و گرنه
فرتوری نادرست از روند کارها بدست خواهیم داد.
همانگونه همین فهرست شما هم نشان میدهد، بیس از نیمی از این شهر ها، بویژه شهرهای
بزره مانند توکیو و اوزاکا، درسد بسیار پایین تری از بمباران را داشته اند. همین که ژاپن پس
از بمب اتمی نخست هم هنوز نمیخواست جنگ را وا بدهد، نشانگر این است که هنوز سامانه شان
کار میکرده است. پس از بمب دوم هم هتّا آنها باز چندان گرایشی به وادادن جنگ نداشتند و چنان که
تاریخ نویسان یادآوری کرده اند، ترس از کمونیسم (اندر شدن شوروی به جنگ باژاپن) و ترس از شورش
کمونیستی مردم ژاپن و از دست رفتن سرمایه های "بزرگان" ژاپن، آنهارا به واداد جنگ برانگیخت.
Richard Rhodes, the Pulitzer Prize-winning author :
“The Japanese decision to surrender was not driven by the two bombings.”
Why did Japan surrender? - The Boston Globe (http://www.boston.com/bostonglobe/ideas/articles/2011/08/07/why_did_japan_surrender/)
همچین تاریخ دانان میگویند که آماج آمریکا از انداختن بمب اتم نیز فزون بر پایان شتابناک
جنگ، این بود که :
١- ژاپن بدست شوروی و/یا کمونیسم نیفتد، چرا که شوروی تازه به جنگ با ژاپن آغازیده بود.
٢- چراغ قرمز و هنرنمایی در برابر شوروی و نشان دادن جنگ افزار نوین برای ترساندن او.
* Truman dropped the atomic bombs because he wanted to end the war before the USSR
could enter the war in the Pacific and claim the lands promised them at Yalta.
* the bomb was dropped to impress the Soviets, and persuade them to relax their grip on eastern Europe.
For Alperovitz, Truman caused the Cold War when he dropped the Bomb.
Hiroshima and the Cold War (http://www.johndclare.net/cold_war5.htm)
به وارون گفته ی شما، در بازسازی ژاپن از سازو کار بازار آزاد ! سود جسته نشد ، با روش سرایداشتی
برنامه ای آژگاهی که ابزار سرایداشتی کمونیسم است ، توانست بهمراه سرمایه گذاری کلان به پیشرفت
جهش آسا برسد و بی امریکا، و تنها از بر خودش، اینکار شدنی نبود، اینرا هم ما از خود نگفته ایم!
شما میتوانید در این باره نسک Satoshi Nishida را برای نمونه بخوانید و خود را بهتر بیاگاهانید!
هم اکنون نیز دولت ژاپن ، کنترل بسیار بیشتری بر روی سراداشت دارد تا همتاهای "لیبرال " دیگر ان در باختر زمین.
در برگه ویکیپدیا در باره ی "پیرنگ مارشال" هم به روشنی که میتوانید بخوانید که این یاری برای
هومن دوستی آمریکایی ها نبوده و دو آماج کلان را در بر داشته:
١- پیشگیری از گسترش کمونیسم
٢- ساختن بازار برای کالاهای باد کرده ی خودشان !
The Marshall Plan (officially the European Recovery Program, ERP) was the American
initiative to aid Europe, in which the United States gave economic support to help rebuild
European economies after the end of World War II in order to prevent the spread of Soviet Communism.[1]
[1] -> Most importantly, these efforts were designed to prevent the spread of international communism,"
says Alexander DeConde et al, eds. Encyclopedia of American foreign policy (2002) Volume 1 p. 95
Marshall Plan - Wikipedia, the free encyclopedia (http://en.wikipedia.org/wiki/Marshall_Plan)
ما میگوییم کسی به شوری یاری نرسانید! ولی آلمان و ژاپن و ... با یاری امریکا که یک بمب هم در
خاکش نیفتاده بود، آنهم با میلیونها و میلیونها دلار، پول آمریکایی و نه همه از خودشان، بازساخته شد و
آنهم همچنان که گفتیم، از سر هومن دوستی نبود! از سر کمونیسم بود و
باید مردم آنجا ها از کمونیسم سپاسگزار باشند
و گرنه آمریکا خاکشان را به توبره هم میکشید!
نیاز به یادآوری میبینیم که پدد امدن جنگها همه در درازای تاریخ برای چپاول و بهره کشی
بوده و بدترین آنه که همانا جنگ های جهانی نخست و دوم بود، بدست سرمایه داران
و در پی سازوکار سرمایه داری و در جستجوی بازار ها و بنمایه های بیشتر برای چپاول،
پدید آمد و خود کمونیسم هم از این این بدبختی و برای برچیدن این سامانه ی ستمگر زاده شد.
به دیگر زبان:
پدید آمدن دو جنگ جهانی خود آشکاترین گواه فرومنشانه بودن سرمایه داری است!
سرمایه دار پول خود را از آسمان که نیاورده است. او هم برای آن پول به کسی خدمات داده یا ارزشی در جایی آفریده است
:e057::e412:
سخنتان در باره ی اینکه گویا سرمایه دار جایی ارزشی آفریده است و کاریاری بجای اورده، هم بیجا و
هم سزاوار ریشخند است. ما در گفتار خود داریم از رُل های همبودین بنام سرمایه دار و کارگر و اینجا
سخن میگوییم و نه از یک میستر ایکس "سرمایه دار".
اینکه این میستر ایکس، سرمایه ی آغازینش را در چرخه های پیشین، گویا از کار خودش بدست آورده،
نه این سزامندی را به او میدهد که از دیگران کار بکشد ( مانند اینکه من پول گرد بیاورم که بروم
با ان برده بخرم و یا اینکه یک آدمکش را بگمارم که برود یکی را بکشد و سپس در دادگاه بگویم
که " پول خودمه، براش زحمت کشیدم!") نه اینکه پس از اینکه او رُل سرمایه دار را بازی میکند،
در پرسش و پیرنگ ما هیچ دگرگونی پدید میاورد. سرمایه دار کسی است که سرمایه اش را برای فراورش
کالا بکار میندازد و اینرا از راه بکارگماری کارگران انجام میدهد. یک کس میتواند در همبود هر دوی این
رُل هارا بازی کند، برای نمونه کسی که در دکانش پیتزا میپزد یا همان نمونه ی آرایشگر ( سلمانی)
که آوردید یک آدم هست ولی دو رُل سرایداشتی بازی میکند ، از آنجا که خودش را در دکانش بکار گمارده
است، سرمایه دار است و از آنجا که خودش هم دارد برای خودش کار میکند، در همان زمان، کارگر هم هست.
اگر او، یک تن دیگر جز خود را در دکانش بکار میگرفت. تنها جایگاه یک سرمایه دار را داشت و اگر جایی
برای کسی جز خودش کار میکرد و از او مزد میگرفت، آنگاه تنها در جایگاه کارگر بود. پس چیزی در پیرنگی که
آوردیم و پرسشی که کردیم دگرگون نمیشود و آوردن این سخن از سوی شما، بسادگی نشان میدهد که
شما هنوز درنیافتید که از چی داریم سخن میگوییم! برای نمونه این سخن بیجا: اینکه "یک سرمایه دار"
میرود و کفش میخرد، در نگاه کلان که ما در پیک های پیشین آوردیم، و در آن همه ی سرمایه داران در
یک گروه و همه ی کارگران ساختاوری و کشاورزی و کاریاری، در یک گروه و همه ی کالاهای فراورشی
هم در گروه سوم بودند، برابر این است که او دارد چیزی را که از آن خودش است، بر میدارد!. به زبان دیگر
هر چیزی که گروه سرمایه داران "میخرند"، همان برداشتن از کالاهای خودشان به شمار میرود. چرا که گفتیم
که همه ی کالاهایی که در سرمایه داری بدست کارگران پدید میایند، از آنِ سرمایه داران هستند و پس از فروش،
به دست کارگران میرسند! اگر یک سرمایه دار فراورده ی سرمایه دار دیگر را بخرد، سود او را با زیان خودش
فراهم کرده و به وارونه: چون نمیشود که همه ی سرمایه داران میان خود در یک چرخه، از هم چیز بخرند
و همه هم سود کنند! چون همچنان این قانون مزدائیک هست که : چیزی از هیچ پدید نمیآید!
فزون بر این، همچنان که گفته شد، "درآمد" سرمایه دار همان سود او از بهره کشی است و
پیش از اینکه کالاهای او خریدارای بشوند، همه ی "سرمایه" ی او در کارخانه و در کالای او "بسته"
است و پس از فروش، در چهره ی پول، "روان" liquid میشود. برای همین گاه میتواند پیش بیاید که
یک کمپانی و یا سرمایه دار، ارزش های "بسته" فراوان، در چهره ی کارخانه ها و انبار های کالا و زمینها و
خانه ها و .. داشته باشد ولی ارزش "روان" liquidity /پول نداشته باشد. ما همچنین در پیک خود از
"یکان ارزش" سخن گفتیم و نه از پول. گرچه پول نماینده ی ارزش کالاست ولی بسته به سامه ها،
گاه ارزشی بیشتر و گاه ارزشی کمتر را از ارزش راستین نمایندگی میکند. برای نمونه، زمان جنگ ویتنام،
آمریکا ارزش پول خود "دلار" را کاهش داد و از آنجا که بیشتر کشور های جهان بویژه اروپا، انباشته ی دلاری
داشتند، با انیکار اندوخته های سترگی را از دست دادند، چرا که یک میلیون دلار کنونی شان، اکنون ارزش
نیم میلیون دلار پیشین را داشت، گرچه نامش یک میلیون دلار بود. پس پول یک چیز است و ارزش کالای
فراورده چیزی دیگر ولی ایندو پـُرگاه با هم همراستا هستند. پس پول، نماینده ی پشتوانه ی ان است و
پشتوانه هم کالا هستند، چه کالاهای گسارشی و چه کالایی که ابزار فراورش هستند، و چه کالاهایی که
ماده های خام و کانی و طبیعی میباشند که همگی اینها هم به نیروی کارگران فراورده شده است. پ
س خود گروه سرمایه دار، هیچ چیز از خودش ندارد، یا نیاکان و پدرانشان دزدیده اند ، یا خودشان دزدیده و یا هردو.
اگر پولی برای خریدن چیزی هم میدهد، از کار کارگران پدید امده است. همچنین ما در پیک خود از یک تک چرخه ی
فراورشی سخن گفتیم و کاری به اینکه چه کسانی چه دارایی از پیش پس انداز و یا انبار کرده اند، نداریم. همین
پس انداز ها و دارایی های چرخه های پیشین هم همیگونه بدست آمده ، و نکته این که، سرمایه داران در پی
بیرون کشیدن این پس انداز ها از جیب های دیگران هم هستند که بتوانند ترک خوردن سامانه را بازهم به
دیرتر بیندازند.
گویا این را هم فراموش کرده اید که دولت در سرمایه داری ، از باژ زنده است، باژی که از مزد کارگر
میگیرند ( که آنهم از سوی سرمایه دار میاید) و باژی که که از سود سرمایه دار می گیرند که آنهم
باز از سرمایه دار میاید. سرمایه دار هم باژ خود را روی بهای کالاهایش میکشد و باژ در نگاه او، بخشی
از هزینه ی فراورش میباشد!. پس در پایان همان چرخه هست که گفتیم و دولت و همه ی کارمندانش، از
بخش کاریاری به شمار میروند، مانند ارتش و پلیس که کاریاری شان پدافند از شماست و اینگونه در راه اندازی
فراورش هنباز هستند. این پولها هم که همچنان که گفتیم ، تنها نماینده ی ارزش کالا هستند که همه
را کارگران و کار کشاورزان و و کاریاران ( با سرپا نگه داشتن کارگر) پدید اورده اند و نه "کار" سرمایه دار!
پس بازهم پرسش به جای خود است: گروه سرمایه داران ( همه سرمایه داران) می خواهند
همه کالاهای فراورده ی خود را به چه کسانی بفروشند که از آنجا سودی ببرند؟ و آن خریداران،
که باید سود اینهارا فراهم کنند، باید از کجا بیاورند که این کار ارا انجام دهند!؟
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست
این چامه ی فردوسی فرزانه هم هیچ پیوندی با انچه میخواهید برسانید
( کردار بد "سوسیالیستها" نشانگر بدی اموزه های سوسیالیسم است) ندارد.
این چامه که در نکوهش محمود غزنوی سروده شده، میگوید که او بزرگی خودش را در
کردار نمایان نکرده (به چامه سرا یاری و نکرده و کار او را ارج ننهاده) و تنها در گفتار
مردم بزرگ خوانده میشود= بزرگی راستین ندارد.
. اینهم باز پیوندی به اینکه آموزه های سوسیالیسم بد هستند، چون گویا در کردار،
گروهی که خود را "سوسیالست" مینامیده اند، کارهای بدی کرده اند، ندارد و باز یک سفسته است.
شما باید نشان دهید که کردار بد، بگونه ی ناگزیر و اورگانیک و سامانیک، از آموزه های سوسیالیسم بر میخیزد
همانگونه که من با واکاوی و آناکاوی سازوکار سرمایه داری پایور کردم. ما در اینجا در قهوه خانه ی قنبر که نیستیم !
پس بهتر است دست از ادبسار پارسی هم بردارید و فرزانه ی فردوسی را هم به گاری سرمایه داری نبندید!!
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-14-2013, 11:12 AM
با درود
کلاشنیکوف و استینگر ...
بیجاست. همونطور که قبلن هم گفتم من اینجا قرار نیست از سیاست دولت ها دفاع کن. این شمایید که بالای منبر هوس سحرای کربلا کردید و طوطی وار تکرار می کنید "موشک استینگر امریکایی" ولی دستکم برای روشن شدن خوانندگان و خود من حتا یک منبع و مدرک از این را نشان ندادید. در مورد دوستان امریکا هم باز باید تکرار کنم که دولت های دوست و شریک نظامی شوروی قبلن مورد اشاره قرار گرفته اند. هوشمندانه در جایی که نظر خواننده را جهت دار کنید این موضوع را تکرار می کنید در حالیکه در لیست دوستان شوروی دیکتاتورها و جنگلی هایی بودند که چیزی از به قول شما "هومنی" سرشان نمیشده. همین الان نیز کشور دوست و برادر چین اگر به مدد حکومت اسلامی نرسد این ضد مردمان انقدر عربده کشی نمیکنند. پس میبینید که آویزان شدن از چنین دستاویزهایی به سود شما نیست.
ضمنن قرار نیست چون شما از اسلام خوشتان نمی آید، انتظار این را داشته باشید که امریکا تمام کشورهای اسلامی را قلع و قمع کند! این روش استالینی مختص شوروی است.
افتادن بمب در خاک شوروی
شوروی هم از آلمان غرامت آنچنانی دریافت نکرد. آلمان پس از جنگ دو تکه شد که این خود موضوع غرامت را تا حد زیادی حل کرد. ولی با اینحال آلمان بیش از 2 میلیارد دلار به عنوان غرامت بدهکار شد. فرانسه و انگلستان به جای پول، اسیر جنگی گرفتند. از طرفی روشن است که یکی از علت های طرح مارشال، ایجاد بازاری خوب برای فرآورده های امریکایی بوده است. کمک امریکا به آلمان غربی بیشتر از غرامت جنگی باعث به کار افتادن صنعت امریکا و خروج آن از رکود اقتصادی شد.
دکترین ترومن هم ارتباطی به موضوع ندارد. روشن است که امریکا، انقلابیون سرمست شوروی را برای خود خطری می دید (همچنان که ما و لیبرال ها نیز انقلاب کمونیستس/سوسیالیستی را خطر بزرگی میدانیم). چنانچه امریکا به دادِ ژاپن نمیرسید، ژاپن هم الان شمالی و جنوبی داشت.
استدلالتان درباره ی تعداد مرگ و میر ناشی از جنگ اشاره به این دارد که چون نیروی انسانی در شوروی بیش از هرجای دیگر از دست رفته است، پس برای بازسازی و بنای مجدد کشور، شوروی بیش از هر کشور دیگری دچار مشکل است و عقب افتادگی آن به این خاطر بوده است. من هم نشان دادم که جمعیت شوروی در پس و پیش از جنگ تفاوات چندانی نداشته و البته رو به افزایش بوده است. اگر قرار باشد استدلالِ "اگر جنگ نیمشد..." را اضافه کنیم، که این برای همه ی کشورها یکسان بوده است و مثلن ژاپن و آلمان هم در صورتی که جنگ رخ نمیداد دارای رشد جمعیتی بالاتر از این میشدند.
در مورد نرخ رشد جمعیت و آمارِ جمعیت در سال 1941 در صورت اطلاع از علم آمار، میدانید که آمار سال 1941 در آن نمودار به احتمال زیاد "داده ی پرت" است. به این دلیل که مقدار رشد 20 میلیونی، قبلن در طول 13 سال رخ داده است (http://en.wikipedia.org/wiki/Demography_of_the_Soviet_Union#Population_2). یعنی به طور متوسط هر سال 1.5 میلیون نفر. در طول 2 سال منتهی به آغاز جنگ این رشد دو برابر شده و به سالی 3 میلیون رسیده است. اکنون داده ی سال 1941 میگوید این نرخ در طول 2 سال اول جنگ باز هم افزایش داشته و به طرز عجیبی تقریبن 5 برابر شده است (14 میلیون در سال) تا باعث شود جمعیت شوروی در سال 1941 نسبت به 1939 نزدیک به 28 میلیون نفر رشد کند. اگر این آمار را صحیح بدانیم (داده ی پرت نباشد) قطعن این رشد ناشی از جنگ و سیاست رشد جمعیت می تواند باشد. بر این پایه، رشد 28 میلیونی در 2 سال اول جنگ، همان دلیلی را دارد که مرگ و میر 25 تا 30 میلیونی ناشی از جنگ. که این باعث ناکارامد شدن ادعای شما در مورد تاثیرات نیروی انسانی در بازسازی کشور دارد. به تعبیری، نرخ رشد 1.5 تا 2 میلیونی شوروی تقریبن در همه ی دوران ثابت مانده است. یعنی جمعیت شوروی میبایست در صورت عدم بروز جنگ در طول 6 سال میانگین 10 میلیون رشد می داشته است که طبق آمار 2 میلیون رشد دارد. مگر اینکه این 8 میلیون نوزاد 0 تا 6 سال سن را دستاویز جدیدی برای خود کنید.
نخست می گفتید که در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در آن افتاد.
در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در دو شهر کمابیش کوچک
آن افتاد اکنون که ادعاهای قبلیتان را پوچ شده دیدید می گویید راه ها و زیرساخت های آن دست نخورده بود! پس گویا امریکا مستراح های عمومی را ویران کرده بوده است. امپراتوری ژاپن هم که بنا بر ادعای خودتان از بین رفت و قلمرو آن نابود شد، پس میبینید که ژاپنی ها هم در بازسازی و گردآوری کشور مشکلات فراوانی داشته اند. در مورد ژاپن به خوبی قبلن توضیح داده ام و به وارون شما بیش از این علاقه به تکرار ندارم.
در مورد ارتباط جنگ جهانی با کاپیتالیسم هم باید گفت بعید می دانم کسی با شنیدن این یاوه ها به خنده نیفتد.
گروه سرمایه داران ( همه سرمایه داران) می خواهند
همه کالاهای فراورده ی خود را به چه کسانی بفروشند که از آنجا سودی ببرند؟ و آن خریداران،
که باید سود اینهارا فراهم کنند، باید از کجا بیاورند که این کار ارا انجام دهند!؟
اینطور که پیداست، از اقتصاد به کلی سرتان نمی شود و عجیب هم نیست. پرسش اینجاست که آیا همه ی سرمایه گذاری ها باید منجر به سوددهی شوند؟ در علم اقتصاد و مدیریت تولید، مبحثی وجود دارد به نام "تئوری محدودیت ها". تئوری محدودیت ها به این میپردازد که به دلیل نا محدود بودن منابع و سرمایه، دستکم یک محدودیت در کار اقتصادی وجود دارد که مانع نیل به سود می شود. دکتر گلدرت (http://en.wikipedia.org/wiki/Eliyahu_M._Goldratt) نظریه پرداز این تئوری می گوید: "هر سیستم واقعی نظیر یک سیستم کسب و کار، در داخلش باید حداقل یک محدودیت داشته باشد. اگر چنین محدودیتی وجود نداشته باشد پس سیستم می تواند به مقدار نامحدودی از انچه تلاش می کند سود بدست آورد. این در حالی است که این موضوع برای همه شرکت ها واقعیت ندارد و سود شرکت ها محدود است." در یک سیستم ایده آل بدون محدودیت درونی، این محدودیت بیرونی و سرچشمه از بازار دارد. چنین چیزی به معنی فعالیت رقیب یا محصولِ رقیب است. پس دستکم می دانیم یک محدودیت و مانع برای نیل به سود وجود دارد و همه نمی توانند سود ببرند. درست در اینجاست که نقش مدیریت که قبلن به خوبی تلاش کردم آن را توضیح دهم پر رنگ می شود. یک مدیر در راس یک شرکت میلیون دلاری، ممکن است صدها هزار دلار برای آن شرکت و کارمندانش ارزش داشته باشد. چرا که اتخاذ تصمیمات نادرست توسط وی می تواند منجر به نابودی این سیستم شود.
چیزی که شما نمیدانید اینست که لازمه ی یک بازار آزاد، چنین چیزهاییست. جالب اینجاست که تمام اینها فرمولیزه و تئوریزه شده هستند. هنر انسان خردمند همواره این بوده است که پدیده ها را علمی بررسی کند و آنها را برای خود به کار بندد. همانطور که قبلن گفتم شما می توانید از تئوریِ من استفاده کنید و کشوری پدید بیاورید که در آن اثری از پول نباشد و این راحتتر از سوسیالیسم است. تمام یافته های علم اقتصاد و دستاوردهای آن را نیز می توانید به سطل آشغال بیندازید. ولی خب به جای یادگیری و بهره برداری از اینها شما مایلید بر طبل سرنگونی نظام کاپیتالیستی بکوبید و شاد باشید (مانند بحران های اقتصادی) که البته من مانعی در این نمیبینیم و رهایتان میکنم تا شادی کنید.
ضمن اینکه هنرمندانه توضیح من را درباره چاپ پول جدید و افزایش نقدینگی که دولت ها ناچار به انجام آن هستند لاپوشانی کردید.
این چامه[65] ی فردوسی فرزانه[66] هم هیچ پیوندی با انچه میخواهید برسانید
( کردار بد "سوسیالیستها" نشانگر بدی اموزه های سوسیالیسم است) ندارد.
خیر من این را نمیخواهم برسانم. چیزی که میخواهم برسانم اینست که با تئوری پردازی و سخنان عامه پسند و زیبا نمی توانید کاری از پیش به در ببرید و باید به جای سخنرانی، عمل کنید که البته سابقه 70 سال فعالیت عملی تان را هم دیدیم و هنوز هم کمابیش میبینیم.
باید نشان دهید که کردار بد، بگونه ی ناگزیر[68] و اورگانیک و سامانیک[69]، از آموزه های سوسیالیسم بر میخیزد
همانگونه که من با واکاوی[70] و آناکاوی[71] سازوکار[45] سرمایه داری پایور[72] کردم.
گویا تازه از خواب بیدار شدید. در تمام این مناظره تلاش من بر این بود که زاییده شدن یک دولت پر قدرت (در مقابل مردم) و دخالتگر اقتصادی و تهیه ی شرایط برای ایجاد یک دیکتاتوری را نشان دهم. ضمنن مسائل اخلاقی درونی سیستم سوسیالیستی را نشان دادم. تمام اینها را در پیک بعدی نتیجه گیری خواهم کرد.
پس بهتر است دست از ادبسار[73] پارسی هم بردارید و فرزانه ی فردوسی را هم به گاری سرمایه داری نبندید!!
اینهم یاوه ای دیگر از طرفداران "مالِ خر" است. البته به شما مربوط نمی شود که من برای خودم از ادبیات استفاده میکنم یا خیر. چنانچه شما هم در پست های قبلیتان اشعار زیبای فردوسی عزیز را آلوده به قلم کمونیستیتان کردید و اصولن در این صلاحیت نیستید که من را نصیحت کنید و از این امر بازدارید. با سپاس.
مزدك بامداد
11-14-2013, 04:18 PM
استینگر و کلاشنیکوف
شما خود در پیک پارین، خستو شدید که آمریکا به مجاهدین جنگ افزار داده.
در این هم که موشک استینگر داده جای هیچ سخنی نیست:
Arming Afghan Guerrillas: A Huge Effort Led by U.S.
Arming Afghan Guerrillas: A Huge Effort Led by U.S. - New York Times (http://www.nytimes.com/1988/04/18/world/arming-afghan-guerrillas-a-huge-effort-led-by-us.html?pagewanted=all&src=pm)
افتادن بمب در شوروی
سخن ما هم تنها این بود که آمریکا برای بازسازی المان و ژاپن و .. پول های هنگفت
پرداخته است و شوروی به تنهایی از پس گرفتاری های بسیار سترگ تر خود برآمده است.
مهند نیست که شما این را " به داد رسیدن" بخوانید یانه، مهند این است که
اگر شوروی نبود، اینها به داد هیچکس نمیرسیدند! پس همچنان که گفتیم، باید
این کشور ها از ما کمونیست ها سپاسگزار باشند، همچنان که مردم بسیاری
از کشور ها باید سپاسگزار باشند که دستاورد هایی مانند بیمه ی
بیکاری و بهداست و .. از فشار کمونیست ها و "از ترس " از ما، به مردم داده
شده و گرنه چنین چیزی، همچنان که خودتان هم خستو شدید، خودبخود و
داوخواهانه و از روی نیکخواهی سرمایه داران (!) به انجام نمیرسیده است.
داده ی پرت!
اکنون که مچ شمارا در کژنمایی این آمار گفتیم، میگویید این یکی داده ی پرت بوده؟
نه ، پس از اینکه دگرگونی های ساختاری استالین کم کم استوار شدند، شوروی به تراز
بسیار بالاتر سرایداشتی ، در سنجش با سالهای بازسازی و آشوب و کارشکنی های نیروهای
واپسگرا، رسید و این به افزایش شتبانده چپیره ی شوروی یاری رسانید. نکته ی دیگر اینکه،
افزایش چپیره از سوی نوزادان و کودکان است و افزایش میانگین زندگی که از بهزیستی
بیشتر گواهی میدهد. در جنگ ولی سربازان و جوانان و نیروهای کار کشته میشوند و شما
نمیتوانید بچه های ۵ ساله را که در پی افزایش چپیره پدید آمده اند، بجای انها به کار و فراورش
و پدافند و بهداشت و سوادآموزی و .. بگمارید. پس کژفرنود شما دوسویه است، هم در
کژنمایی آمار و هم انیکه نوازد را برابر نیروی کار و سازندگی جوان جا زده اید و
مارا اینجا وادار میکنید که دو دو تا چهار تا راهم به شما یاد بدهیم.
در خاک ژاپن جنگی انجام نشد
درست است، گویا شما چم خاک را نمیدانید. برای نمونه سربازان هیتلری در خاک خود
شوروی پیشرفته و همانجا با ارتش سرخ جنگ میکردند. ولی هیچ سرباز آمریکایی در درازای جنگ،
در خاک مهادین ژاپن ( ۴ آبخست مهادین) پیداه نشده بود و جنگ آندو، در اَبَردریای آرام
و بیشتر در چهره نبرد رزمناو ها و نبرد های هوایی و زیردریایی بود. گاهی نیز بر سر
آبخست های ریز و درشت این اَبردریا باهم جنگ زمینی /دریایی داشتند که آنجا هم بیشتر،
ناوهای جنگی آن آبخست را به توپ میبستند. ولی به وارونه، ژاپن در خاک چین سرباز
پیاده کرده بود و در همان جا با ارتشهای چین میجنگید. روشن است که زمانی که پای
هیچ سرباز دشمن به خاک ژاپن نرسیده باشد، اندازه ی ویرانی ها بسیار اندک تر از
این است که جنگ زمینی در جایی انجام بشود. بزبان دیگر، شوروی هم بمباران هوایی
شده و هم, تک آفند پیاده سپاه و سواره سپاه زرهی و جز آن. بر این پایه هر کوره دهی هم
که در آن سرزمین ها بوده، به ویرانی کشیده شده، هتّا همان "مستراح " ها که گفتید.
پس بازهم: تراز ویرانی شوروی را با این ترفند ها نمیتوانید کاهش دهید تا به پندار
بیهوده ی خود دستاورد و کارآمدی بازسازی شوروی را ، که بازهم میگویم بی یاری
میلیاردی از بیرون بوده، ناچیز نمایش دهید!
مرزمندی سود
شما خود اکنون خستو شدید که همه ی سرمایه گذاری ها نمیتواند سودآور باشد، گرچه
فرنود هایی هم برای ماست مالی چرایی ان آوردید، ولی پیشرفت بزرگی است. این که همه
سرمایه داران نمیتوانند سود ببرند ( نه اینکه نمیتوانند سود بیمرز ببرند که جداست)،
در همین شمارگری ما نهفته بود و آنهم اینکه کسانی باید بتواند همه ی فراورده های
آنان را بخرند و این کسان هم از کیهان نیامده امد و همان مزدبگیران خود سرمایه دران
/کشاورزان و کاریاران ی باشند. ولی چون مزد اینها بایستی کمتر از ارزش کالایی باشد
که فراورده میشود ( وگرنه سودی در کار نیست)، پس اینها نمیتوانند همه ی کالاهای
فراورده شده را بخرند و همپیشی, درست از همینجا میان سرمایه داران براه میافتد، چرا
که اگر کالاهای یکی را بیشتر بخرند، کالاهای ان دیگری را کمتر باید بخرند، چون پول و
مزد مزدبگیران ، بسنده برای خرید همه کالا های فراورشی ( در یک چرخه ی فراورش و گسارش)
نمیباشد. یا باید پس انداز خود را از چرخه های پیشین بکار ببرند و یا باید وام بگیرند ( دزدیدن
از آینده، همچنان که گفتیم) و یا باید ورشکست شوند ( باز شدن قیچی میان دارا و ندار)
پس میبینم که با اینکه خواستید با ماست مالی و انگ اینکه گویا ما سر از روند های
سرایداشتی در نمیآوریم، سخن مارا پذیرفتید و آن اینکه سرانجام در این سامانه ی شما،
برد و باخت هست، ورشکستگی و بیکاری و بحران هست، خودکشی کسانی هست که ناگهان سهام
وال استریت شان صفر میشود و دیگر "زرنگ" ها اینگونه هستی شان را بالا میکشند و برای همین هم
جنبش کارگری و سرمایه-دار-ستیز، مانند " وال استیرت را فروگیریم" پدید میایند. فرومنشانه بودن
این که سرایداشت قمارخانه ی گروهی گرگ سرمایه دار و هنگامه جو ( ماجراجو) و دزد شده است،
نیز آشکارا از همین پیداست و من اینجا خرسندم که شما سرانجام سخن مارا پذیرفتید، گرچه
از پاسخ به پرسش ما باز هم شانه تهی کردید!
آناکاوی چامه ی
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو سد گفته چون نیم کردار نیست
در چامه ی بالا، به پدیده ای بنام "حرف مفت" پرداخته میشود، سخنیکه با کنش همراه نباشد،
از دید چامه سرا ، یاوه است. در این چامه ارزش کنش بیش از ۴۰۰ بار بیشتر از سخن تنها،
برآورد شده که انهم نمادین است. همانند این پنداره در چامه ها و سخنان دیگر ادبوران هم دیده میشود:
"عالم بی عمل = زنبور بی عسل" . واژه ی "سراسر" میرساند که سخن بی کنش، سراپا بی ارزش هم
نیست. ولی آنچه مهند است، این است که کاری انجام بشود.
این چامه نمیگوید که برخی سخن و کردارشان با هم یکی نیست. نمیگوید که برخی کارهایی انجام میدهند
که با داو ها و آموزهایی که از ان پیروی میکنند ، یکی نیست، بساکه از بی کنشی و کم کاری گله میکند.
او میگوید که داو بزرگ بودن، تنها با "حرف مفت" نمیشود و باید این سخنان با کنش و کردار و کوشش
همراه باشد ، تا این بزرگی در نزد مردم پذیرفته شود.
برای همین نمیتوانیم ما این چامه را برای کسانی که کنشمند هستند، ولی گویا کردار و جهان بینی شان با هم
نمیخواند، بکار ببریم
منظور من دقیقن این بوده که حرف زیبا و مردم پسند زدن و پوپولیست شدن کار آسونیه. مهم اینه که کاری برای مردم بکنید.
از انجا که ما کارهای بسیار برای مردم کرده ایم،
از واژگشت و خون دادن و شکست دادن هیتلر و
شکست دادن آمریکا در ویتنام گرفته تا و همین
بیمه ی بازنشتگی و بیکاری و .. اینها که از کار ما
پدید آمده، بازهم سخن شما بیجا می نماید
پاسخ به دیگر سخنان بیجای شمارا در این بخش پی گیریم :
http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D 9%85-1288/برگه-5.html#post53246
چکیده ی سخن در باره ی تراز فرامنشی
دوسامانه ی کاپیتالیستی و سوسیالیستی
ناپسندی و فرومنشانه بودن بهره کشی هومن از هومن
بهره کشی هومن از هومن، یک کار فرومنشانه است و هرکار فرومنشانه را میتوانید
اینگونه دریابید: خود را جای ان کسی بگذراید که میخواهید با او کاری انجام دهید.
اگر آین کار را بر خود پسندیدید، آن کار فرامنشانه است و گرنه فرومنشانه میباشد.
بهره کشی هم چه به شیوه ی برده داری باشد، چه به شیوه ی خاوندی و"رعیت" داری
و چه به شیوه ی نوین بهره کشی از کارگر، فرومنشانه است، خود شما هم دوست ندارید
کسی شمارا بکار گمارده و از کار شما چاق و فربه گردد و تازه سرنوشت شمارا هم در
همه ی زمینه های زندگی همبودین و سیاسی و زندگی کاری در دست داشته باشد و برای
نمونه با یک چرخش قلم، شمارا از کار بیرون بیندازد. همان که در آمریکای پسندیده ی
شما بنام hire & fire روا گردیده است. هع کسی که گمان میکند که بهره کشی کار
خوبی است، خودش را دمی چند، در جایگاه کارگران و بهرهدِهان و رنجبران بینگارد.
آشکار شدن چهره ی فرومنشی سرمایه داری
در افزایش بزه کاری و کژی های همبودین
گسترش فرومنشی، بزه کاری، از میان رفتن همبستگی هومنی در جاهایی که سرمایه داری ناب هست
در سنجش با جاهایی که گامهای سوسیالیستی، مانند بیمه ی بهداشت و بیمه بیکاری و آموزش و پرورش
رایگان و ... چیزی است که آمار نشان میدهد و نمیتوان به زیر فرش روفت ، خود یکی از بزرگترین نشانه های
ریشه ای و ساختاری بودن فرومنشی در سازوکار سرمایه داری میباشد. خود همان میلیاردر ها هم از انیرو،
خوشی آنچنانی باید از زندگی نمیتوانند ببرند، همواره در ترس از شورشیان، دادخواهان و بزه کارانی هستند
که خود به دست خود پدید اورده اند. این است که همواره با تنبانان ( بادیگاردها) همراه هستند، پلیس و ارتش
همواره بزرگتری را باید بسازند، که گاه از همان ها هم باز در ترس هستند! چه بسیار بچه های میلیونر هارا
بزره کاران ، که قربایان همبود "برد و باخت" سرمایه داری هستند، دزدیده اند و تنبهای میلیونی از آنها درخواسته اند.
(بیجا نیست که آمریکا بزرگترین آمار زندانیان جهان را داراست )
از سراسر گیتی، زنان و دختران به متروپول های سرمایه داری میروند تا انجا تن خود را به پولدار ها و سرمایه داران
و کمپانی های مرزشنگاری (پورنوگرافی) بفروشند، چرا که کشور های سرمایه داری خودشان از سوی امپریالیست های
گردن کلفت تر از یکسو و مافیای سرمایه داری بومی از سوی دیگر، شانس بهزیستی و یک زندگی هومنی را از انها
گرفته است! یک نمونه از همین کشورهای سرمایه داری هم جمهوری اسلامی خودمان است که همه میشناسید!
گرچه در این گفتگو ها، تنها از امریکای نازنین در جایگاه کشور سرمایه داری یاد میشود ولی همه ی جهان ، جز دو
سه تا کشور کمونیستی که انها هم به ناچار در چنگال بازار امپریالیستی گرفتارند، اکنون سرمایه داری است. ولی
این دوستداران بهره کشی و سرمایه داری، سخن ی از پاکستان و مصر و .. بزبان نمیآورند و ویترین و قبله گاهشان
Beverly Hills و New York ، و در بهترین ایستار، شمال شهر تهران میباشد و تازه با بیشرمی انرا با کوبا هم میسنجند! !
آشکار شدن چهره ی فرومنشانه
سرمایه داری در برکشیدن فرومایگان
همچنان که در پیک های پیشین گفته شد، ساز وکار سرمایه داری یک گرگ سرا میسازد
که همواره نیازمند بازار ها از یکسو و نیروی کار ارزان از سوی دیگر است. با جهانی
شدن سرمایه و "صدور سرمایه"، کژی های سامانیک سرمایه داری نیز چهره ای جهانی
یافته و پدیده امپریالیسم و دست اندازی غول های سرمایه به بنمایه های جهانی نیز
پای به میدان هستی نهاده است. از انجا که سود در این سامانه ارزش و جایگاه بالاتری
از هومنی دارد، چه بسا خودکامگان و فرومایگان از سوی امپریالست ها کاشته و
ساخته شده اند که جنبش های مردمی ، هتا انهایی را که کمونیستی هم نبوده اند، سرکوب
نمایند. نمونه اش در کشور خود ما در ٢۸ مرداد بود که سازمان سیا با بر کشیدن فرومایگانی
مانند ایت الله کاشانی و شعبان بی مخ چاقو کش و ... توانست سالهای فراوانی نفت مارا
چپاول نماید و بر سر خود ما نیز "ساواک" و شکنجه و بستن دهانها و بیشرمی هایی مانند:
" هر کس دوست ندارد هموند حزب رستاخیز بشود، بیاید پاسپورتش را بدهیم برود"!!
انجامید. چه جوانان پرشور و آزادی خواد و دادخواهی که بدست ساواک، که آپاندیس
سازمان سیا بود، از میان نرفتند و قهرمانانه جان نباختند و یا ناجوانمردانه در زندانها
بنام اینکه در "حین فرار" بوده، کشته نشدند.
در سراسر جهان نیز واژگران قهرمانی مانند چگوارا، بدست چپاولگران جان در راه
دادگری و رنجبران باختند، تا امیرکای لاتین همچنان بتواند چاپیده شود. سالوادور آلنده،
کشوردار سوسیالیست شیلی را که با همان بازی دمکراسی سرمایه داری بر سر کار
آمده بود که سازمان سیا با یاری نوکرانی مانند ژنرال پینوشه، از میان برداشتند که
بتوانند مانند کفتار و کرکس، "برادارنه" کانی های مس و .. شیلی را بالا بکشند.
پاتریس لومومبا را که میخواست کنگو را به راه بهروزی و پیشرفت ببرد، به دست
فرومایگان زرسالار نوکر خود ، ناجوانمردانه و فریبکارانه، از میان بردند.
۵ میلیون کمونیست در اندونزی ناجوانمردانه و فریبکارانه کشته شدند ولی هیچ
پرخاشی از سوی سرمایه دران به این کار ناهومنی نشد، ولی اگر یک بزه کار
را در کوبا میگرفتند، فریاد وا ازادی و حقوق بشر و ... اینها به آسمان میرفت،
چرا که دل اینها برای هومن نمیسوزد و یا همون همان است که در نوکری اینها ست! به
کوبای کوچک تاختند و با پایداری قهرمانانه ی مردم آنجا شکست خوردند، به کشور
ناچیز وناتوان ویتنام تاخته و انرا با ناپالم و بمب های خوشه ای و زهر نارنجی
پوشاندند، و میلیارد ها دلار و هزاران و باز هزاران جان جوان و پیر و کودک و
هتّا سربازان خود را هم به پای سود ۴ تا گنده بک سرمایه دار به هرز ریختند، به
کره کوچک با ارتشهای چندگانه تاختند و دوپاره شدن انرا و فروبند و گرسنگی دادن
به کره ی شمالی را پدید اوردند. میلیارد ها دلار پول ریختند که با جنگ سرد، و همپیشی
جنگ افزاری + starwars! ، کمونیسم را از میان برده و بازار های اروپای خاوری را برای خود
بازکنند و آنجا هم نیروهای مافیایی را که دیگر هیچگونه تنش ایدئولوژیک ! با آمریکا
ندارند، سرکار بیاورند. مهند نبود که "یلتسین" همواره مست بود، و یا چه اندازه دمکراسی
و ازادی سخن و .. را ارج مینهاد، مهند این بود که خواسته ی امریکایی هارا بجای بیاورد
تا دمکرات و نازنین شمرده شود!
کیست که نداند که کمربند سبز اسلامی را اینها برای فشار به شوروی ساختند و دین گندوگوز
اسلام را که پلیدترین جهان بینی های بهره کشی و دزدی و برده داری به شمار میرود، در
برابر " بیخدایی " کمونیستی و ماتریالیسم ، برکشدیند و پیشرفته ترین جنگ افزار های
خود را به دست اسلامیست ها ، چه بمب اتم پاکستان باشد و چه موشک استینگر ، رساندند.
( که همین رساندن موشکهای استینگر ، دو بیلون دلار هزینه داشت)
آمریکا هتّا شرم نکرد که با ارتش دیناسورآسای خود به یکی از کوچکترین کشورهای
جهان ، که همان گرنادا باشد، بتازد که آزادیخواهان را تار و مار کرده و دوباره
نوکران خودش را در انجا بکارد. سر نوشت نیکاراگوئه و ... هم بهتر نبود و آمریکا
" به داد همه ی (سرمایه داران) آنها رسید"!!
آیا نمیشد همه ی این پولهای هنگفت را در راستای بهروزی مردم ، از هند تا افریکا، از
آمریکای لاتین تا اسیا، سرمایه گذاری نمود که با کاهش تنش، جهانی بهتر و دوستانه تر
و برازنده تر برای زندگی هومنی داشته باشیم؟
نه، چرا که سرشت این سامانه در بیخ هومنی نیست، گرگ آساست.
دزدیدن کارشناسان و نیروهای ارزشمند
کشور های دیگر، از سوی متروپول های سرمایه
از انجا که امریکا در هیچ جنگ جهانی بمب نخورده و از کار میلیونها برده که از آفریکا
گرفتار کرده و برای کار به آمریکا فرستاده میشدند، چاق و پولدار شده بود، نیروی
رزرو و رهبر جهان سرمایه داری و شیر جنگل و ببر بنگال گردید. همین خود باز
به انباشته شدن هر چه بیشتر دارایی ها در امریکا و بالارفتن تراز ارزش دلار و
هّا جهانی شدن دلار در جایگاه ارز بازرگانی جهانی و .. گردید و تراز دستمزد ها
نیز در انجا ، در سنجش با کشور های "شغال" افزایش یافت، همین، انگیزه ای برای
کارشناسان جهان سوم و هتّا اروپا و دیگر کشور های پیرامونی شد که برای بدست
آوردن پول و بهزیستی بیشتر، به آمریکا بکوچند. این کارشناسان که با سامانه ی
اموزش و پرورش بومی خود و با هزینه ی مردم خود این جایگاه را بدست اورده بودند،
درست در ان زمان که میبایست در کشور خود، میوه ی این را به مردم پس میدادند،
بدست متروپول افتادند و که تنها میوه چین این روند هستند. پس اینجا هم سامانه ی
سرمایه داری میوه ی رنج و هزینه ی دیگران را به آسانی و بگونه ی قانونی !
میدزدد. ناگفته نمایند که تنها اینگونه کاگران و کارشناسان "سودمند" در آنجا خوشامد
هستند و گرنه برای مکزیکی ها و .. دیوار کشیده اند که نتوانند بیایند به بهشت سرمایه داری!
پس در اینجا هم فرومنشانه بودن این سامانه در چهره ی دیگری به روشنی دیده میشود.
از سوی دیگر این نشان میدهد که سرمایه میهن نداشته و میهن دوستی جایی در کنار سود ندارد.
بگذار انها که مرا پرورده اند از گرسنگی بمیرند ( not my problem) ، مهند من هستم و سود من !
پدید امدن جنگ های جهانی بدست سرمایه داران
همچنان که میدانیم ، پیش از ١۹١۹ هیچ کشور کمونیستی هستی نداشت و همه ی پهنه ی
جهان در دست بهره کشان و سرمایه داران رنگارنگ بود. از انجا که هچنان که گفتیم،
هرکدام از اینها به ناچار در پی بازار و بنمایه بودن و جهان هم جای بسته و کرانمندی
میباشد، برخورد ای گروه های سرمایه داری با هم، ناگزیر و پرهیز ناپذیر بوده وباید
روزی روی میداد. جنگ جهانی نخست درست در همین راستا و بدست گروه های
همپیمان سرمایه داری براه افتاد که سرنوشت بازار ها و بنمایه هارا روشن نماید.
پس از ان جنگ خانمان سوز بود که نیروهای زندگی دوست و هومنی بیدار شدند و
کم کم جنبش های آشتی خواهی و دادخواهی گردن افراشتند. ولی سرمایه داران که از
تلخی این جنگ چیزی نسهیده بودند ( چون مردم را جلوی توپ فرستاده بودند و خود
تنها در تخت فرمانروایی لم داده) ، با نهادن بار سخت تاوان و .. بر دوش آلمان،
تخم جنگ جهانی دیگری را کاشتند و این بار جنگی سهمگین تر و ویرانگر تر براه
انداختند که هرچه شوروی کوشید که از آن برکنار بماند و هر چه به هیتلر پوان داد
که دست از گریبان روس بردارد، میوه نداد و سرانجام نیروهای فاشیستی سرمایه داری
به آن کشور هم تاختند. این دو جنگ جهانی ، از بزرگترین نشانه های فرومنش بودن و
هومن ستیز بودن سامانه ی سرمایه داری و بهره کشی می باشند. ناگفته نماند که
با اینهمه که امپریالیسم در جهان پیروزمند ست، هنوز از بهروزی مردم چیزی به چشم
نمیخورد که هیچ، باید تاوان بحران سرمایه داری و زیان بانکهای میلیاردر هارا هم مردم بدهند!
جهان بینی های فرومنشانه سرمایه داری ،
برخاسته از کژی سامانه ی کاپیتایلسم
نیاز به یادآوری است که خود جورج واشنگتون هم برده دار بود و "دمکراسی"
آمریکایی آنزمان، در بر گیرنده ی این بیچارگان نبود و اگر استان های شمالی
که استان های ساختاوری بودند، نیاز به نیروی کار فراوان نداشتند، بردگان
همچنان در کشتزار های استان های جنوبی. تا امروز هم جان میکندند!
آزادی سیاهان هم به چم برابری آنان نبود و باید آزادیخواهانی مانند مارتین
لوتر کینگ جان خود را میدادند که سرمایه داری آمریکایی، آهسته آهسته،
سیاه پوستان را هم ادم بشمار اورند. جهان بینی های سرمایه داران، همواره
واپس گرا بوده، چرا که اینها نیاز به یک ایدئولوژی دارند که بهره کشی اینها
را یک جوری زیبانمایی کرده و "طبیعی" نشان دهد. از اینرو گاه به دین آویزان
میشوند که خواست خداست که ما برتریم، و گاهی از نژادپرستی، که گویا نژاد
ما برتر است و سیاهان باید برای ما کار کنند و گاه از کژبرداشتی از داروینیسم ...
نلسون ماندلا نزدیک سی سال در زندان سرمایه دارانی بود که نمیخواستند بهره های
هنگفت از کار سیاهان را که در کان های الماس و تلا برای انها جان میکندند،
یک خورده هم که شده، برای بهزیستی همان ها بکار گیرند.
آسایش یا تنش و استرس؟
از انجا که در میان گروه گرگان، آسودن و آرام گرفتن برابر با دریده شدن است،
در همبود های سرمایه داری همپیشی سخت و دیوانه واری میان مردم پدید امده است
که چه کسی به بهره و بنمایه های زیستی بیشتر و بهتر دست یابد. برای نمونه کودکان
باید مانند "خر" بیاموزند و هتّا پس از آموزشگاه، به کلاس های دیگر مانند زبان و
مزدائیک و .. بروند تا در این همپیشی تنگاتنگ، شانسی برای نوکری بهتر سرمایه دار
داشته باشند. در کره ی جنوبی برای نمونه، پدر و مادر ها هتّا وام میگیرند که بچه شان
به کلاس های بهتر و گرانتر بروند و همه ی داستان هم از سه سالگی آغاز میشود.
در این استرس جانفرسا، کودک دیگر زندگی کودکی آسان و هومنی را که سرشت او
خواهان ان است ندارد و درست یک غلام خانه زاد است که از بچگی باید به بردگی خوی
گیرد. این استرس و همپیشی دیوانه وار ، در گسارش دیوانه وار و در جنب و جوش
دیوانه وار (هکتیک) و دور شدن هرچه بیشتری هومنی از آسایش تن و روان و پدید
آمدن کسانی که دیگر " نمیکشند" و روی به ماده های روانگردان، از همان سیگار گرفته
تا هروئین و ... میاورند, می انجامد. جوری که دیگر کشیدن این ماده ها دارد چیزی بهنجار میشود.
اینگونه، هومن تا بخود بجنبد، پس از یک زندگانی سراسر کار و بدو بدو، پیر و خسته
و درمانده و تنها شده است و به خانه ی سالمندان سپرده میشود که در آنجا هم پُرگاه
با آزار کاریاران آنجا که خودشان با مزد اندک و استرس بالا دست بگریبانند روبروست.
(بیجا نیست که آمریکا یکی از بزرگترین بازار های ماده های رونگردان
از کوکائین گرفته تا مورفین/تریاک نیز بشمار میرود)
در یک همبود درست و هومن دوستانه، آسایش هومنی و داشتن زمان خوب کودکی و
پیری ، برکشیدن خانواده داری و همبستگی ، بجای زندگی تک گرا و خودبین، بر
همپیشی ها و آز ها و برتری دارد، چرا که سوسیالیسم آزمندی و سود را آماج نمیداند
و تنها ارزش برای او همان ارزش زندگی، بهزیستی و فرازیست بهینه ی ژن است که
آنهم همه ی جهانیان را در بر می گیرد و برای همین در ان، نژاد پرستی و شوونیسم و
.. جایی ندارد. از انیرو بزرگ ترین دشمن سوسیالیم هم آزمندی و آزمندان و فزادهخواهان
و انگل هایی هستند که میخواهند از کار دیگران بهره مندی نادادوند بدست بیاورند.
همچنان که مزدک بامداد، نخستین پایه گذار کمونیسم در جهان و ایران، در ١۵۰۰ سال
پیش به درستی گفت؛ دو دیو اهریمنی دشمن هومن و شادی و خوشی اویند، دیو آز و دیو نیاز ،
اگر به این دو دیو چیره شویم، به اشو ی اهورایی دست خواهیم یافت و گرنه نابود خواهیم شد.
2946
•
پارسیگر
kourosh_bikhoda
11-14-2013, 08:14 PM
با درود
طبق قانون مناظره، این پیک واپسین پیک اینجانب است و به نتیجه گیری مباحث اختصاص دارد.
من در این مناظره استدلالات زیر را برای اثبات اخلاقی بودن کاپیتالیسم ارائه کردم:
1. سرمایه داری حقوق فردی افراد را به رسمیت میشمارد. این حقوق فردی شامل حق مالکیت شخصی نیز هست. مالکیت شخصی ابزار تولید از آنجا مورد مخالفت منتقدان قرار دارد که گویا منجر به آنچه از نظرشان "بهره کشی" ست می شود. من در پیک های شماره #5 و #7 به خوبی پوچ بودن این ادعا را این موارد را توضیح داده ام.
2. چنانچه بخواهیم از اخلاقیات سخن بگوییم، ناچاریم آزادی فردی هر انسان را در مالکیت اموال و سرمایه مجاز بدانیم. موضوعِ دستمزد کارگر و عادلانه بودن/نبودن آن یک موضوع ثانویست. به این معنی که در پسِ رسمیت دادن به چنین حقی ست که باید موضوع ثانوی مورد توجه قرار گیرد.
3. درمورد حق و حقوق کارگر چنانچه قبلن در پیک #5 تشریح کردم، سیستم کاپیتالیستی مبتنی بر "جزا و پاداش" ساخته شده است. هرچقدر در کاپیتالیسم نوآور و مولد باشید، همانقدر هم پاداش خواهید گرفت. چه چیزی از این عادلانه تر؟ بیشمارند مثال هایی از کارگران و کارمندان دون پایه که با تلاش و کوشش خود به رده های بالا رسیده و پاداش خود را گرفته اند.
4. در کاپیتالیسم یک دولت خود را وامدار مردم می داند. هزینه های دولت از طریق منبع عمده ای به نام مالیات تامین می شود. بر این پایه، بر خلاف سخنان پوپولیستی و شعارگونه، دولت به واقع وامدار و وابسته ی مردم است.
همچنین استدلالات زیر را برای اثبات غیراخلاقی بودن سوسیالیسم ارائه کردم:
1. سوسیالیسم حقوق اولیه افراد را مبنی بر حق "داشتن" به رسمیت نمیشمارد. با توجه به توضیحات ارائه شده پیرامون نتایج این حق و موضوع غیرواقعیِ "بهره کشی" ، سلب چنین حقی از افراد توجیهی ندارد.
2. سوسیالیسم بدون سیستم جزا و پاداش، یک سیستم غیراخلاقی ست. چرا که سزای فردِ پرتلاش و مولد را به اندازه ی فرد تنبل و مفت خور پایین می آورد و از سویی دیگر پاداش فرد تنبل و غیرمولد را به اندازه ی فرد مولد و مبتکر بالا می برد.
3. گذشته از مورد قبلی، اگر در نظر بگیرید که براستی تلاش سوسیالیست ها اینست که "حقِ اضافیِ سرمایه گذار را از وی بگیرند و به حقِ کمِ کارگر بدهند" پس چطور سیستمی را که در آن، چنین بی اخلاقی صورت می پذیرد با سیستمی که در آن همین بی اخلاقی صورت می گیرد جایگزین می کنند؟ در سوسیالسیم همه به یک چوب زده می شوند و فرقی نمی کند شما چه توان و استعدادی داشته باشید. همه در یک سطح درآمد و پاداش قرار دارید.
4. سیستم سوسیالیستی از نظر اقتصادی یک سیستم مریض و غیرمولد است. ارزش افزوده و بهره وری در این سیستم معنی ندارد. چنانچه فعالیتی غیربهرهور در جریان باشد، آن فعالیت تنها هدر دهنده ی منابع و سرمایه ها و یک فرآیندِ مصرف کننده است. چنانچه ادعای خودِ سوسیالیست ها نیز اینست که تولید بیش از نیاز جامعه صورت نمیگیرد! و این یعنی همه چیز مرزمند و دستوری ست.
5. سیستم سوسیالیستی منجر به تمرکز قدرت و مایه های قدرت در دست دولت می شود. بدون دولت سیستم سوسیالیستی نمی تواند کار کند. این دولت است که فعالیت های اقتصادی را مدیریت می کند و این دولت است که حقوق افراد را می پردازد. چنین دولتی، چنانچه از ابتدای زاییده شدن این پدیده ی شوم دیده ایم، دولتی خودمحور و دیکتاتور خواهد بود.
2948
ترجمه: ما خوشحالیم
بسیاری از موارد بالا که به عنوان چالش سوسیالیسم مطرح شد از سوی مدافع، جناب مزدک بامداد به طرز معنی داری بی پاسخ ماند. همچنین بسیاری از موارد که از سوی ایشان برای حمله به کاپیتالیسم مطرح شد، ایرادی به قانونمندی و ساختار داشتن اقتصاد بود، نه به اخلاقی بودن/نبودن کاپیتالیسم. خب اینهم که روشن است که اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به فعالیت هاست. بنابر این دارای ساختار و قانون است و چنانچه این علم را قبول نداشته باشید، اصلن لزومی به ورود به یک مناظره و هدر دادن توان و انرژی خود نیست!
در پایان این نکته را یادآوری مجدد می کنم که منظور از سوسیالیسم در این مناظره همان تعریف موجود در پیک اول است. لذا لیبرال سوسیالیسم و سوسیال دموکراسیسم و هر گرایش چپ دیگری که مالکیت فردی را مجاز بداند در این تعریف نمی گنجند.
جا دارد از مدیریت محترم انجمن دفترچه دات کام و همچنین از میزبان محترم، جناب Theodor Herzl و نیز سایر مدیران محترم برای میزبانی این مناظره سپاسگزاری و تشکر کنم. همچنین از جناب مزدک بامداد که در این مناظره شرکت کردند سپاسگزارم. امید است روزی پیرامونِ مباحث صرفِ اقتصادی نیز مناظره ای بین این دو دیدگاه داشته باشیم.
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.