PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم )



sara
09-25-2013, 02:04 AM
« در این جستار دوستان پاسخ برزهای خود را قرار می دهند . »





اصل برز ها در جستار زیر قرار دارد :


http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B1-14/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%D8%B3-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88%D8%A7%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B 1-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-1244/#post47437

مزدك بامداد
09-25-2013, 11:49 AM
فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح قصه شد. امروز که من این قصه آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دین‌الله، اَطالَ‌اللهُ بقائَه، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این تصنیف گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.
=
پاره ای خواهم نبشت در پیشگفتار این چگونگی بر دار کردن این مرد، و پس به بازگویی خود داستان (خواهم) شد(رفت). امروز که من این داستان آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سال چهارسدوپنجاه در فرّح روزگار پادشاه بزرگ، ابوشجاع فرخزاد پور ناصر دین‌الله،(خداوند پاینده اش کناد)، از این گروه که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌روی. چه، زندگانی من به شصت و پنج آمده، و بر پی وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به برنایشتی و تیرگی کشد، و خوانندگان این سخن گویند:«شرم باد این پیر را!» بساکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این همراهی کنند و گواژه نزنند.

sara
09-25-2013, 08:55 PM
برز شماره ی 1


فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح قصه شد. امروز که من این قصه آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دین‌الله، اَطالَ‌اللهُ بقائَه، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این تصنیف گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.


گفتاری خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح داستان شد. امروز که من این داستان بیاغازم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در خوش روزگار پادشاه ارجمند ، ابوشجاع فرخزاد پسر ناصر دین‌پروردگار،به درازا کشاند خداوند ماندگاری اش را، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و به دنبال وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به خشک اندیشی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این سروده گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این همسازی کنند و سرزنشی نزنند.

Mehrbod
09-26-2013, 11:17 PM
LUCIFER izabel بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)

izabel
09-26-2013, 11:24 PM
LUCIFER izabel بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)


شما صبر کنید ما داریم میپاسخیم!! :|

google
09-26-2013, 11:34 PM
@LUCIFER @izabel بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)

نه به اینا که باید التماس کنیم حرفی بزنند و نه به اون دختره (یه نفر) که باید التماسش کنیم حرف نزنه!
:e105:

sara
09-26-2013, 11:58 PM
پاسخ برز شماره ی 2



این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت و زَعارتی در طبع وی مؤکّد شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزافگوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه حیلت که در باب وی ساخت. از آن در باب وی به کام نتوانست رسید، که قضای ایزد با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آن‌که مخدوم خود را خیانتی کرد ، دل این مسعود را، رحمه‌الله‌علیه، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت مُلک پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد.

این بوسهل مردی امام‌زاده و مهتر و فرهیخته و ادب مند بود. اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و سیتمگر بر فرمانبری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و سخن چینی کردی و دردمندی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزاف گوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه فریب که در باره ی وی ساخت. از آن در باره ی وی به کام نتوانست رسید، که داوری ایزد با سخن چینی های وی همسازی و همیاری نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار از او خوشنود ، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، پروردگاراو را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد

Mehrbod
09-27-2013, 12:21 AM
شما صبر کنید ما داریم میپاسخیم!! :|

پس چی شد!؟ ((:

صبر کردن = شکیفتن

پارسیگر

Mehrbod
09-27-2013, 12:26 AM
نه به اینا که باید التماس کنیم حرفی بزنند و نه به اون دختره (یه نفر) که باید التماسش کنیم حرف نزنه!
:e105:


اون دختره هم بزودی اینجا خواهد بود و پس از مزدک گرامی به گمانم سندلی داغ نوبت داشت!


شما هم دستی دهید و بنویسید گوگل جان (;



التماس کردن = لابیدن
حرف زدن = واژیدن / واختن / سخن گفتن


پارسیگر

Mehrbod
09-27-2013, 12:37 AM
پاسخ برز شماره ی 2




این بوسهل مردی امام‌زاده و مهتر و فرهیخته و ادب مند بود. اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و سیتمگر بر فرمانبری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و سخن چینی کردی و دردمندی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزاف گوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه فریب که در باره ی وی ساخت. از آن در باره ی وی به کام نتوانست رسید، که داوری ایزد با سخن چینی های وی همسازی و همیاری نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار از او خوشنود ، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، پروردگاراو را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد

آفرین, کمابیش خوب بود, ولی چند تایی لغزش داشت:

محتشم = شکوهمند (دارای حشم)
ثابت!؟ ثابت = ثبت بر آهنگِ فاعل

باب گفته میشود پارسیکه, ولی "برای" گمانمندی ندارد.
همسازی و همیاری بسیار آمایش خوبی بود, آفرین, بدنهادی و بدخویی هم خوب بود, ولی میتوان
کژنهادی و دژخویی هم به کار برد.
خداوند چرا سرخه!؟
گزافگوی چرا سرخه!؟
بخشودن برا رحمت خوبه, ولی کارواژه‌یِ درست‌تر آمرزیدن را هم داریم: خدا‌ بیامرزاد اش.


گمان برای احتمال بجا بود.

موکد = استوار کننده —> استوارنده

پارسیگر

Alice
09-27-2013, 12:41 PM
اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده

در جا دیگری بیهقی می گوید "به توقیع موکد گشت" که فردید ایشان از این سخنواره در همه‌جای
تاریخ خود همان «هایستن» و تایید کردن می‌باشد: ولی بدنهادی و بدخویی در سرشت وی هایسته بود.

مزدك بامداد
09-28-2013, 01:17 AM
3 همچنان‌که جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند به روزگار هارون‌الرشید، و عاقبتِ کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که مُحال است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با جاه و نعمت و مردمش، در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون تعدّی‌ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت مُلک به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ تهور و تهدّی خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیز اغضا نکند: الَخلَلُ فی‌المُلکِ و افشاءُ السِّرِّ و التَعَّرُّضُ لِلعِرضِ و نَعوذَ باللهِ منَالخِذلانِ.
همچنان‌که جعفر برمکی و این دسته وزیری کردند به روزگار هارون‌الرشید، و سرانجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که نابجا است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با جاه و دارایی و مردمش، در نزد امیر حسنک یک چکه آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون گستاخی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«سرورت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر هنگامی تخت کشور به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ ناگزیر چون "سلطان" پادشاه شد، این مرد بر اسب چوبین نشست. و بوسهل و جـُـز بوسهل در این کیسنتد، که حسنک پیامد دلاوری و چالش خواهی خود کشید. و پادشاه به هیچ روی بر سه چیز چشم‌پوشی نکند: کاستی وکارشکنی در کشورداری و آشکارستن راز و آبروریزی و پناه بر خدا (میبریم) از بدبختی و بی پناهی!.

مزدك بامداد
09-28-2013, 01:28 AM
و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار بیامرزاد اش ، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، پروردگاراو را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد


عاقبت‌نگر = فرجام‌نگر
اَکفاء = همالان

مزدك بامداد
09-28-2013, 01:32 AM
اصیل ، اصل ، دلیل ، جناب
:e032:
اصل
مهاد/نژاد/ریشه و بن
اصیل
نژاده، ناب
دلیل
نشانه نشانگر رهنمون
جناب
سرکار، پیشگاه، نزدیکی

sara
09-28-2013, 11:58 AM
برز شماره ی 3




همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون الرشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و فرمانبران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، کهناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه ودَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچونشهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بری به خدا از نابودی و ویرانی .



همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون رشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و فرمانبران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که ناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچون شهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بریم به خدا از نابودی و ویرانی .

Mehrbod
09-28-2013, 12:03 PM
برز شماره ی 3





همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون رشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و فرمانبران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که ناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچون شهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بریم به خدا از نابودی و ویرانی .



ممکن: مکن بر آهنگ مفعل: شایند, شُدنی
امکان = شایندی





پ.ن. برای برواژگان زیباتر است آنها را سرهم بنویسیم, یعنی "بناچار", "بنادرستی", "بلغزش", ... تا کارکرد یک واژه‌یِ تنها را بیابند.
پارسیگر

مزدك بامداد
09-28-2013, 01:48 PM
بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک
واژه ی نعمت، در آن زمان به چم راستین خود = دارایی بکار میرفت. امروزه مردم گمان میکنند که نعمت همان دهش است ( از سوی خدا و یا ..)
نعمت | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-15966d5d11fe4100aa318c39f7cced79-fa.html)

sara
09-29-2013, 11:31 PM
پاسخ به برز شماره ی 4


چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع استخفاف آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، انتقام‌ها و تشفّی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ العَفو عِندَالقُدرَهِ به کارتواند آور. قالَ‌اللهُ، تعالی، عَزَّ ذِکرُه، و قولهُ الحقّ:«الکاظمین‌الغیظَ و العافینَ عَنِ النّاسِ و اللهُ یحبُّ المُحسنینَ.» و چون امیر مسعود، رضی‌الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد و اسخفاف می‌‌کرد و تشفبی و تعصّب و انتقام می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس حلیم و کریم بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«حُجتی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«حجت بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمؤمنین القادربالله بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»



چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، پیشکار خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع سبک شماری آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، کینه جویی و بهبود یابی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ بخشش نزد توانمد به کارتواند آور. خداوند می گوید، والا ، یادش ارجمند و گفتارش راست :«وخشم خود را فرو مى‏برند و از (کاستی ) مردم مى‏ گذرند، و خداوند نیكوكاران را دوست مى‏ دارد..» و چون امیر مسعود، خداوند از اون خشنود باد، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد وسبک می شمرد و تشفبی و خشک باوری ( ستیهندگی ) وکین ورزی می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیاربی پروا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس بردبار و دهشگر بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«فرنودی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«فرنود بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و پیشکش مصریان استد تا سرکرده ی دین باوران ، نیرومند به فرمان خدا بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد ودرفش و پیشکش آورد و فرمان و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»

Mehrbod
10-04-2013, 10:14 PM
پاسخ به برز شماره ی 4

چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، پیشکار خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع سبک شماری آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، کینه جویی و بهبود یابی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ بخشش نزد توانمد به کارتواند آور. خداوند می گوید، والا ، یادش ارجمند و گفتارش راست :«وخشم خود را فرو مى‏برند و از (کاستی ) مردم مى‏ گذرند، و خداوند نیكوكاران را دوست مى‏ دارد..» و چون امیر مسعود، خداوند از اون خشنود باد، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد وسبک می شمرد و تشفبی و خشک باوری ( ستیهندگی ) وکین ورزی می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیاربی پروا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس بردبار و دهشگر بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«فرنودی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«فرنود بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و پیشکش مصریان استد تا سرکرده ی دین باوران ، نیرومند به فرمان خدا بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد ودرفش و پیشکش آورد و فرمان و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»


پیش از هر چیز این واژگان هنوز مانده‌اند:


انواع = گونه‌ها
حال = جاور
سبب = مایه
قصد کردن = یازیدن, یاختن
تشفبی = !!؟
مثال = نمونه
عذر = دستآویز, بهانه, پوزش, ...
جمله = گُزاره, دسته, ...
معنی = چَم, ...



پارسیگر