PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان



Unknown
09-04-2013, 06:40 PM
(در این جستار، فیزیکالیسم پیش فرض اصلی گفتگوست. بحث در مورد روح و سایر توضیحات ممکن برای هویت شخصی را می توانید در جستاری تازه مطرح کنید.)

مسئله شکافت
همیسفرکتومی یک عمل جراحی است که در آن یک نیمکره مغز حذف می شود. بر خلاف انتظار، مطالعات نشان می دهند که این عمل جراحی، چه نیمکره چپ باشد چه راست، نتیجه قابل توجهی روی شخصیت و حافظه شخص ندارد. بنابراین اگر شما تحت چنین عملی قرار بگیرید، پس از آنکه به هوش بیایید، کماکان خود را همان شخص قبلی می بینید. حال فرض کنید که شما تحت چنین عملی قرار گرفتید، با این تفاوت که آن نیمکره دیگر را روی سر (خالی) بدنی دیگر پیوند بزنند. پس از پایان عمل، ما دو شخص خواهیم داشت که خودشان را همان شخص قبلی (شما) می بینند، اما شما واقعا کدام هستید؟ قبل از عمل جراحی هوشیار هستید، سپس همه چیز سیاه می شود، اما وقتی که بیدار می شوید، چه می بینید؟

مسئله شکافت، به همراه چند مسئله مشابه دیگر، من را به این دیدگاه نامید کننده رسانده که در واقع راهی برای بقای شخص وجود ندارد؛ هر انسان گذرگاه مرگ پیوسته بینهایت شخص است. ابتدا از اینجا شروع کنم که، مفهوم "هویت" یک ابزار ذهنی تنها برای آسودگی کار انسان است، وگرنه موجود ثابتی در جهان نداریم، و تنها میتوانیم از میزان/درصد تطابق سخن بگوییم. به همین ترتیب برای هر انسان، در هر زمان، متناظر با وضعیت مغز او، یک شخص (تجربه اول شخص) وجود دارد، که با گذر زمان بطور پیوسته تغییر می کند.

اما چگونه است که هر انسان برای خود یک هویت یکپارچه و ثابت قائل است؟ تنها به این دلیل ساده که او میتواند آنچه را که در گذشته انجام شده به یاد آورد. برای نمونه، او خاطرات کارهایی که در 20 سال پیش انجام شده را دارد، و نتیجه می گیرد که او همان شخص 20 سال پیش است، و چنین تعمیم می دهد که شخص 20 سال آینده نیز او خواهد بود، بنابراین به دور اندیشی و برنامه ریزی برای آینده می پردازد. اما چنانچه می دانیم، در طی 20 سال کل ماده سازنده بدن جایگزین شده، و حتی از نظر ساختار نیز شخص تغییرات زیادی داشته است. آیا این درست به این معنا نیست که شخص 20 سال پیش مرده است؟ این شخص چه ارتباط یا اهمیتی برای آن شخص 20 سال پیش دارد، در مقایسه با بیشمار 70 کیلوگرم ماده ای که میتوانند به ساختار بدن این شخص در بیایند؟

بطور خلاصه، این تصور که ما دارای یک هویت ثابت و یکپارچه در طول زندگی هستیم، توهمی است که بخاطر حافظه به وجود می آید، و احتمالا توسط انتخاب طبیعی هم حمایت شده است. آنچه که در حقیقت به وقوع می پیوندد، اینست که شخص من، در همین لحظه با همین خاطرات به وجود آمده، و شخص یک ثانیه پیش، چیزی را تجربه کرده جز مرگ آنی نیست. چنین دیدگاهی، شاید درست نباشد، اما هیچ دلیلی در رد آن پیدا نمی کنم. آیا شما دلیلی برای مخالفت با این دیدگاه دارید؟

پانویس: امکان دارد در متن بالا بشود تناقض هایی را پیدا کرد، که بخاطر استفاده ناخودآگاه یا ناگزیر نویسنده از ابزار "هویت" است.

Dariush
09-08-2013, 12:10 PM
آیا شما دلیلی برای مخالفت با این دیدگاه دارید؟
بله؛
شاید بزرگترین دستاوردِ روانشانسی، اثباتِ وابستگی یا ارتباطِ میانِ شرایطِ کودکی و تمامِ دورانِ پس از آن باشد. اما ایرادِ سخنِ شما تنها از جنبه‌ی روان‌شناسانه نیست. به این مثالِ ساده توجه بفرمائید: تصور کنید یک ظرفِ شراب داریم، هربار مقداری از آن را خالی می‌کنیم و بهمان میزان آب در آن می‌ریزیم؛ می‌توانیم اینکار را مدتها انجام دهیم، اگرچه پس از زمانی دراز، مقدارِ شرابِ موجود در ظرف بسیار ناچیز خواهید شد، اما مقدارش هرگز صفر نخواهد شد. در واقع نقش‌هایی که در شکل‌گیریِ هویتِ ما (چه در معنای اجتماعی‌اش و فردی) در طولِ زندگی نقش دارند، به نسبتِ شدت، کیفیت‌ و ماهیت‌شان ممکن است تاثیرشان کم و زیاد شود، اما برای آنکه کاملا ناپیدا شود، نیاز به فرمت کردن حافظه است!
برای آنکه مثالی که آوردم قدری بیشتر به واقعیت نزدیکتر شود، باید آن را اینطور در نگر گرفت که ما هربار مقداری تصادفی از شرابِ درونِ ظرف را بیرون می‌ریزیم و مایعی نو به جایش می‌ریزیم.
یک ایرادِ دیگر، دشواری در تعریفِ واژه‌ی «هویت» است. دوشواری‌هایش هم آنچنان زیاد است که من تصور می‌کنم برای هرگونه گفتگویی در این مورد نیاز است که تعریفی دقیق از آن در دست داشته باشیم. اما فعلا من یک تعریفِ بی‌مهابا از آن می‌کنم و شما اگر این را صحیح نمی‌دانید اصلاحش کنید:
هویت مجموعه‌ایست از شناخت‌های فردی و درونی که شخص آنها را جنبه‌های گوناگون و درهم‌تنیده‌ی واژه‌ی «خود» دسته‌بندی می‌کند. از آنجا که به نظر می‌رسد بحث پیرامونِ هویتِ شخصی باشد، مفهومِ هویتِ بیرونی را در اینجا درنگر نگرفتم. مسلم است که بخشی از مفهومِ کلیِ هویت (هتا در بخشِ فردی‌اش) برآمده از معرفتی‌ست که اطرافیان از ما دارند، اما فعلا می‌توانیم از آن صرف نظر کنیم یا اینکه آنرا هم در همان تعریفی که آوردم بگنجانیم.

Unknown
09-08-2013, 09:06 PM
اهمیت بحثی که که مطرح می کنم، از آنجاست که بیشترین کسی هر شخص برایش اهمیت قائل است، "خود" اوست و طبیعتا نمی خواهد که او تلاش کند، و دسترنج را کسی دیگر بگیرد. حال به همان مسئله شکافت نگاه کنید. پس از عمل جراحی، دو شخص خواهیم داشت، که هر کدام خودشان را "شما" می داند. آن که نیمکره راست را گرفته، راستی بنامیم، و دیگری را چپی. پیش از عمل جراحی، شما برای رفاه کدام یکی بیشتر سرمایه گذاری خواهید کرد؟ دو حالت بیشتر ندارد، یا شما پس از عمل جراحی، یکی از آندو خواهید بود، یا اینکه هیچدام از آندو شما نیستید، که این یعنی این عمل به مرگ شما منجر شده است. این گزینه هم که ذهن شما به صورت شکافته، نیمی در این بدن باشد و نیمی در آن بدن، چندان معقول نیست. فرض بگیریم که پس از این عمل، شما خود را راستی می بینید، و چپی را شخصی دیگر. آیا این بدین معنا نیست که در عمل همیسفرکتومی ای که نیمکره راست برداشته شود، شما خواهید مرد؟


مسئله دیگر، مسئله تلپورت است. دستگاهی را در نظر بگیرید که دو اتاقک دارد. شما پس از وارد شدن به اتاقک اول بیهوش شده، و سپس بدن شما بطور کامل اسکن و سپس تجزیه می شود. در اتاقک دوم، 70 کیلوگرم ماده، درست به ساختار بدن شما در می آید، و سپس شما به هوش می آیید. (cut and paste) آیا این فرایند منجر به مرگ شما شده است؟ اگر بگویید پاسخ منفیست، می توان چنین سناریویی را مطرح کرد که، دستگاه مشابهی داریم، با این تفاوت که شما در اتاقک اول، پس از اسکن، نابود نخواهید شد. (copy and paste) اینجا به طور روشن می توان گفت که شما زنده می مانید، و همان شخصی هستید که در اتاقک اول مانده است. اما آیا این روشن نمی کند که پاسخ آن پرسش مثبت است؟ آیا هویت ما بسته به اینست که کدام 70 کیلوگرم ماده ما را تشکیل داده؟

Unknown
09-08-2013, 09:06 PM
بله؛
شاید بزرگترین دستاوردِ روانشانسی، اثباتِ وابستگی یا ارتباطِ میانِ شرایطِ کودکی و تمامِ دورانِ پس از آن باشد. اما ایرادِ سخنِ شما تنها از جنبه‌ی روان‌شناسانه نیست. به این مثالِ ساده توجه بفرمائید: تصور کنید یک ظرفِ شراب داریم، هربار مقداری از آن را خالی می‌کنیم و بهمان میزان آب در آن می‌ریزیم؛ می‌توانیم اینکار را مدتها انجام دهیم، اگرچه پس از زمانی دراز، مقدارِ شرابِ موجود در ظرف بسیار ناچیز خواهید شد، اما مقدارش هرگز صفر نخواهد شد. در واقع نقش‌هایی که در شکل‌گیریِ هویتِ ما (چه در معنای اجتماعی‌اش و فردی) در طولِ زندگی نقش دارند، به نسبتِ شدت، کیفیت‌ و ماهیت‌شان ممکن است تاثیرشان کم و زیاد شود، اما برای آنکه کاملا ناپیدا شود، نیاز به فرمت کردن حافظه است!
برای آنکه مثالی که آوردم قدری بیشتر به واقعیت نزدیکتر شود، باید آن را اینطور در نگر گرفت که ما هربار مقداری تصادفی از شرابِ درونِ ظرف را بیرون می‌ریزیم و مایعی نو به جایش می‌ریزیم.
یک ایرادِ دیگر، دشواری در تعریفِ واژه‌ی «هویت» است. دوشواری‌هایش هم آنچنان زیاد است که من تصور می‌کنم برای هرگونه گفتگویی در این مورد نیاز است که تعریفی دقیق از آن در دست داشته باشیم. اما فعلا من یک تعریفِ بی‌مهابا از آن می‌کنم و شما اگر این را صحیح نمی‌دانید اصلاحش کنید:
هویت مجموعه‌ایست از شناخت‌های فردی و درونی که شخص آنها را جنبه‌های گوناگون و درهم‌تنیده‌ی واژه‌ی «خود» دسته‌بندی می‌کند. از آنجا که به نظر می‌رسد بحث پیرامونِ هویتِ شخصی باشد، مفهومِ هویتِ بیرونی را در اینجا درنگر نگرفتم. مسلم است که بخشی از مفهومِ کلیِ هویت (هتا در بخشِ فردی‌اش) برآمده از معرفتی‌ست که اطرافیان از ما دارند، اما فعلا می‌توانیم از آن صرف نظر کنیم یا اینکه آنرا هم در همان تعریفی که آوردم بگنجانیم.
من مخالفتی با سخنان شما ندارم، و گمان می کنم ما در مورد دو موضوع متفاوت بحث می کنیم. آنچه که من با عنوان "هویت" به کار بردم، در واقع معادلی فارسی برای Identity بوده، که آن خودش با مفهوم Identical بودن یا Sameness در ارتباط است. همانطور که به درستی فرمودید، ارائه تعریف برای این مفهوم (بدون آنکه به دور باطل گرفتار شویم) کار دشواریست، اما میتوان گفت که وقتی برای یک شیء هویت قائل شویم، چیزی در آن شیء هست که ثابت می ماند. برای نمونه، مربعی را در نظر بگیرید که در یک حرکت پیوسته، تبدیل به یک دایره می شود. اگر چنین بگوییم که این همان چیز است، اما تنها شکلش از مربع به دایره تغییر کرده، به نوعی برای آن هویت قائل شده ایم. اما یک نگاه دیگر این است که بگوییم، مربع "نابود" شده، و یک دایره "پدید" آمده. هر دو این نگاه ها، در عمل به یک اتفاق اشاره دارند، و در اینجا تنها تفاوت در شیوه بیان است. اما وقتی در مورد شخص صحبت می کنیم،تفاوت این دو نگاه میتواند تفاوت مرگ و زندگی باشد!

همانطور که پیشتر هم گفتم، در واقعیت تقریبا هیچ چیز ثابت نمی ماند، ما کم و بیش تغییرات (پیوسته) را تا یک مرزی قابل چشم پوشی می دانیم، که این مرز هم بیشتر فازی است. برای نمونه، اگر چند قطعه از یک خودرو را عوض کنید، می گوییم این همان خودروست، اما اگر بیشتر قطعات را تعویض کنید، خیر. از همین روست که من معتقدم مفهوم هویت تنها یک ابزار ذهنیست. در انسان نیز، تقریبا همه چیز با مرور زمان تغییر می کند، جز DNA، اثر انگشت و چند مورد دیگر.

Dariush
09-08-2013, 09:42 PM
اهمیت بحثی که که مطرح می کنم، از آنجاست که بیشترین کسی هر شخص برایش اهمیت قائل است، "خود" اوست و طبیعتا نمی خواهد که او تلاش کند، و دسترنج را کسی دیگر بگیرد. حال به همان مسئله شکافت نگاه کنید. پس از عمل جراحی، دو شخص خواهیم داشت، که هر کدام خودشان را "شما" می داند. آن که نیمکره راست را گرفته، راستی بنامیم، و دیگری را چپی. پیش از عمل جراحی، شما برای رفاه کدام یکی بیشتر سرمایه گذاری خواهید کرد؟ دو حالت بیشتر ندارد، یا شما پس از عمل جراحی، یکی از آندو خواهید بود، یا اینکه هیچدام از آندو شما نیستید، که این یعنی این عمل به مرگ شما منجر شده است. این گزینه هم که ذهن شما به صورت شکافته، نیمی در این بدن باشد و نیمی در آن بدن، چندان معقول نیست. فرض بگیریم که پس از این عمل، شما خود را راستی می بینید، و چپی را شخصی دیگر. آیا این بدین معنا نیست که در عمل همیسفرکتومی ای که نیمکره راست برداشته شود، شما خواهید مرد؟
راستش من گمان می‌کنم دشواریِ اصلی در خودِ مساله به گونه‌ای پنهان شده که نشود آن را دید. در واقع مساله‌ی نخستین این که چگونه می‌توان بدون تلفیقِ این دو هویت به هم پیوندزده خودآگاهیِ مستقل و معتبری داشت؟ در کنارِ همه‌ی ویژگی‌هایی که شما برای هویت قائل شدید، مهمترین و نخستین ویژگیِ هویت یگانگی‌اش در هر لحظه است (این تعارضی با ویژگیِ ثبات ندارد و از آن جداست). یعنی ورودی‌ها باید به یک ذهن داده شوند و خروجی‌ها هم از یکی خارج شوند و در این میان اگر فرآیندِ پردازش متفاوت باشد، حداقل مکانیزمی برای تلفیق باید باشد و این هم اگر وجود باشد چندان چیز غریبی نخواهد بود، چنانکه همین الان هم هویت‌های چندگانه در یک مغز و ذهن وجود دارند.

Dariush
09-08-2013, 10:14 PM
من مخالفتی با سخنان شما ندارم، و گمان می کنم ما در مورد دو موضوع متفاوت بحث می کنیم. آنچه که من با عنوان "هویت" به کار بردم، در واقع معادلی فارسی برای Identity بوده، که آن خودش با مفهوم Identical بودن یا Sameness در ارتباط است. همانطور که به درستی فرمودید، ارائه تعریف برای این مفهوم (بدون آنکه به دور باطل گرفتار شویم) کار دشواریست، اما میتوان گفت که وقتی برای یک شیء هویت قائل شویم، چیزی در آن شیء هست که ثابت می ماند. برای نمونه، مربعی را در نظر بگیرید که در یک حرکت پیوسته، تبدیل به یک دایره می شود. اگر چنین بگوییم که این همان چیز است، اما تنها شکلش از مربع به دایره تغییر کرده، به نوعی برای آن هویت قائل شده ایم. اما یک نگاه دیگر این است که بگوییم، مربع "نابود" شده، و یک دایره "پدید" آمده. هر دو این نگاه ها، در عمل به یک اتفاق اشاره دارند، و در اینجا تنها تفاوت در شیوه بیان است. اما وقتی در مورد شخص صحبت می کنیم،تفاوت این دو نگاه میتواند تفاوت مرگ و زندگی باشد!

همانطور که پیشتر هم گفتم، در واقعیت تقریبا هیچ چیز ثابت نمی ماند، ما کم و بیش تغییرات (پیوسته) را تا یک مرزی قابل چشم پوشی می دانیم، که این مرز هم بیشتر فازی است. برای نمونه، اگر چند قطعه از یک خودرو را عوض کنید، می گوییم این همان خودروست، اما اگر بیشتر قطعات را تعویض کنید، خیر. از همین روست که من معتقدم مفهوم هویت تنها یک ابزار ذهنیست. در انسان نیز، تقریبا همه چیز با مرور زمان تغییر می کند، جز DNA، اثر انگشت و چند مورد دیگر.

شما حتما می‌دانید که هویت موجودی فیزیکی نیست که بخواهیم با جدا کردنِ بخشی از کالبد یا همه‌ی آن، بخواهیم چیزی را از آن کم کنیم (یا به عکس بخواهیم بیافزاییم) و یا اینکه در سلولها به دنبالش باشیم. من چند نکته را می‌گویم:
1- مفهومِ هویت(مستقل از تعریف‌اش) عمیقا وابسته به درک و تلقیِ شخص از «من» است که مجموعه‌ی این تلقی‌ها در بازه‌ی زمان، هویت یا «خود» را می‌سازند.
2-وجودِ هویت وابسته به خودآگاهی است! این نکته‌ایست حیاتی، چرا که زمانی که خودآگاهی نباشد، اساسا «من»ی وجود ندارد که هویت بخواهد معنا داشته باشد. بنابراین شخصی که بیهوش است یا موجودی که بی جان است، اساسا بحثی در موردِ هویت‌اش وجود نخواهد داشت. نتیجه‌ غیرمستقیم: هرجا که خودآگاهی باشد، هویت هم هست. بنابراین فارغ از کالبدی که ذهنِ شما اختیار کرده (بدن کنونی، کالبدِ یک شخصِ فلج و یا حافظه‌ی یک ابررایانه) شما همینکه خودآگاهی و حافظه (البته بدونِ حافظه، خودآگاهی بی‌معناست و من تنها به جهتِ تاکید گفتم)داشته باشید، هویت خواهید داشت.
3-هویت در خالص‌ترین فرم‌اش، همانطور که شما گفتید، یک ابزار است. ابزاری‌ست برای تمایز. ابزاری که با آن من «خود» را به خودم می‌شناسانم و همچنین می‌توانم بینِ خودم و شما تمایز قائل شوم. بنابراین شما وقتی از هویتِ یک مربع سخن می‌گویید، نامفهوم است. چرا که هویت اساسا ابزاری‌ست برای ایجادِ تمایز میانِ نمونه‌هایِ موجودِ یک شئی. برای مربع ما تنها کمیتها را در اختیار داریم و اگر تمامِ کمیت‌های دو مربع برابر باشند(مثلا طولِ اضلاع)، آن دو هیچ فرقی با هم خواهند داشت و برابر خواهند بود. در حالیکه دو انسانی که از هر نظر به هم شباهت داشته باشند (وزن، قد، چهره و...) بازهم تفاوت‌ها در ابعادِ مختلفِ خودشناسانه‌شان، پرشمار خواهند بود.

ادامه خواهد داشت...

Mehrbod
09-08-2013, 11:40 PM
(در این جستار، فیزیکالیسم پیش فرض اصلی گفتگوست. بحث در مورد روح و سایر توضیحات ممکن برای هویت شخصی را می توانید در جستاری تازه مطرح کنید.)

مسئله شکافت
همیسفرکتومی یک عمل جراحی است که در آن یک نیمکره مغز حذف می شود. بر خلاف انتظار، مطالعات نشان می دهند که این عمل جراحی، چه نیمکره چپ باشد چه راست، نتیجه قابل توجهی روی شخصیت و حافظه شخص ندارد. بنابراین اگر شما تحت چنین عملی قرار بگیرید، پس از آنکه به هوش بیایید، کماکان خود را همان شخص قبلی می بینید. حال فرض کنید که شما تحت چنین عملی قرار گرفتید، با این تفاوت که آن نیمکره دیگر را روی سر (خالی) بدنی دیگر پیوند بزنند. پس از پایان عمل، ما دو شخص خواهیم داشت که خودشان را همان شخص قبلی (شما) می بینند، اما شما واقعا کدام هستید؟ قبل از عمل جراحی هوشیار هستید، سپس همه چیز سیاه می شود، اما وقتی که بیدار می شوید، چه می بینید؟

مسئله شکافت، به همراه چند مسئله مشابه دیگر، من را به این دیدگاه نامید کننده رسانده که در واقع راهی برای بقای شخص وجود ندارد؛ هر انسان گذرگاه مرگ پیوسته بینهایت شخص است. ابتدا از اینجا شروع کنم که، مفهوم "هویت" یک ابزار ذهنی تنها برای آسودگی کار انسان است، وگرنه موجود ثابتی در جهان نداریم، و تنها میتوانیم از میزان/درصد تطابق سخن بگوییم. به همین ترتیب برای هر انسان، در هر زمان، متناظر با وضعیت مغز او، یک شخص (تجربه اول شخص) وجود دارد، که با گذر زمان بطور پیوسته تغییر می کند.

اما چگونه است که هر انسان برای خود یک هویت یکپارچه و ثابت قائل است؟ تنها به این دلیل ساده که او میتواند آنچه را که در گذشته انجام شده به یاد آورد. برای نمونه، او خاطرات کارهایی که در 20 سال پیش انجام شده را دارد، و نتیجه می گیرد که او همان شخص 20 سال پیش است، و چنین تعمیم می دهد که شخص 20 سال آینده نیز او خواهد بود، بنابراین به دور اندیشی و برنامه ریزی برای آینده می پردازد. اما چنانچه می دانیم، در طی 20 سال کل ماده سازنده بدن جایگزین شده، و حتی از نظر ساختار نیز شخص تغییرات زیادی داشته است. آیا این درست به این معنا نیست که شخص 20 سال پیش مرده است؟ این شخص چه ارتباط یا اهمیتی برای آن شخص 20 سال پیش دارد، در مقایسه با بیشمار 70 کیلوگرم ماده ای که میتوانند به ساختار بدن این شخص در بیایند؟

بطور خلاصه، این تصور که ما دارای یک هویت ثابت و یکپارچه در طول زندگی هستیم، توهمی است که بخاطر حافظه به وجود می آید، و احتمالا توسط انتخاب طبیعی هم حمایت شده است. آنچه که در حقیقت به وقوع می پیوندد، اینست که شخص من، در همین لحظه با همین خاطرات به وجود آمده، و شخص یک ثانیه پیش، چیزی را تجربه کرده جز مرگ آنی نیست. چنین دیدگاهی، شاید درست نباشد، اما هیچ دلیلی در رد آن پیدا نمی کنم. آیا شما دلیلی برای مخالفت با این دیدگاه دارید؟

پانویس: امکان دارد در متن بالا بشود تناقض هایی را پیدا کرد، که بخاطر استفاده ناخودآگاه یا ناگزیر نویسنده از ابزار "هویت" است.


شناسه یا کیستی (برابر identity) در اسپاشزمان[1] گره خورده و نمیتواند از آن جدا شود: شما همان چینش ویژه‌یِ مغراتان هستید و نمیتوان بی نگرش به پیوستگی هستی شما در اسپاشزمان, هستومندی[2] (کیستی) شما را هرگز جابه‌جا کرد.

برای همین سخنانی که نمیدانم ٥٠ سال دیگر «شما» را به بهمان ابررایانه می‌فرابارند[3] میزنند و ... سخنان آرزوپروانه و بیخودی بیش نیستند, زیرا در جهان
ما نخست از روی قانون‌هایِ کوانتومی نمیتوان رونوشت[4] بی ایرنگ[5] از هیچ چیزی گرفت و سپس هتا اگر هم میشد گرفت بسنده نبود, زیرا هستومندی شما چنانکه گفتیم
در اسپاشزمان گره خورده و اگر یک رونوشت آیینه‌سان هم بشیوه‌ای جادوئین از شما میتوانستند بگیرند, از آنجاییکه این رونوشت ناچار در یک اسپاش[6] دیگر بود تنها همان رونوشت میماند.

در اینباره در جستار فندآوری[7] هم اشاره‌ای کوتاه کرده بودم, میتوانید کتاب پیوست شده را بخوانید.


در کنار اینها, لازارویچ نویسنده‌یِ روسی توانا, چند دهه پیش این انگاره[8] که میتوانیم براه آن به نامیرایی[9] دستیابیم را داده بود, به این شیوه که در کهنسالی با رویاندن
یک نیمسپهرِ[10] مغز, یکی از نیمسپهرهای کهنه‌یِ مغز را درآورده و نو را پیوند میزنیم, سپس زمان میدهیم که نیمسپهر پیشین با نیمسپهر نو درآمیزد[11] و «کیستی» خود را در گذر زمان بگستراند[12]:

The technology of immortality (http://technocosm.narod.ru/e/wg_e.htm)


Recipe for immortality
So we remove the dead hemisphere and plug in the new, clean (without any memories), brain module. We just sort of “shore up” the old hemisphere, supplying it with raw processing power of the new brain module, so that it won’t need to re-specialize. Instead, it will have to “teach” the new hemisphere how to handle information. That means, that if the new and old hemispheres will be left to work together for several years’ time, all the active memories, that is, the memories that are really needed and treasured, that really constitute our egos, and therefore are in everyday use, all such memories will gradually percolate into the new hemisphere via intra-brain interface, and will gradually become memorized by it. (Actually, it will probably take much less than several years - we’ve got to keep in mind that intra-brain interface has a two order of magnitude higher throughput than complete biointerface. That means that 80 years of experience received through ordinary sense organs can theoretically be transferred from one hemisphere to another in less than one year).
...




در کنار اینها ویر[13] هومنی[14] را میتوانید بمانند پرتوی لیزرهای holography بیانگارید که هر تیل[15] (point) در آن «همه‌یِ نگاره[16]» را در خود دارد, ولی هر چه
شمار تیل‌ها بیشتر شود نگاره نیز روشنتر و تیزتر و درخشانتر میشود و وارونه, برای همین یادمان‌هایِ[17] ما در گذرِ زمان تیره و تار میشوند نه نابود, بر پاد رایانه که یک چیزی را یا دارد, یا ندارد.

پس کیستی هومنی را هم میتوانیم یک فرایند نارژگین[18] ببینیم که تا یک آستانه‌ای میتوان هی یادمان‌هایِ این هومن[19] را زدود ولی همچنان «همان کس» یا «خودش» بماند — نمونه زمانیکه کسی سرش هنگام پیاده شدن به در خودرو
میخورد هم بخشی از پی‌یاخته‌های[20] اش میمیرند و پس بخش ناچیزی از کیستی خود را از دست میدهد, ولی کس دیگری نمیشود — تا یک آستانه‌یِ ناشناخته‌ای که پس از آن, اگر یادمانی را دیگر زدودیم کس دیگر «خودش» نخواهد بود.

تیل بازگذشت ناپذیر مرگ را هم همین میدانند که ٢٠ باریکه یا بیشتر اکسیژن به پییاخته‌هایِ مغز نرسد و این چینش ویژه و کیستی یگانه[21] برای همیشه از هم بگسلد[22]: Information-theoretic death - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Information-theoretic_death)





----
1. ^ espâš+zamân::Espâšzamân || اسپاشزمان: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Spacetime) spacetime Raumzeit
2. ^ hast+umand+i::Hastumandi || هستومندی: دارای هستی; موجودیت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Being), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Wesen) being Wesen
3. ^ farâ+bâštan::Farâbâštan || فراباشتن: فرابار کردن; آپلود کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Upload), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Hochladen) to upload hochladen; hinaufladen
4. ^ ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3a80d43a12f347d89f3d01a910cbc62e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Copy) copy
5. ^ Irang || ایرنگ: خطا; لغزش MacKenzie error irrtum
6. ^ Espâš || اسپاش: فضا Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Space), www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ca4e85084a9e43c5890c2ed96333b89c-fa.html) space
7. ^ fand+âvar+i::Fandâvari || فنداوری: تکنولوژی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Technology) technology
8. ^ engâr+e::Engâre || انگاره: انگاره (ایده) که از انگاشتن میاید. www.loghatnaameh.org (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-eacc0b7cce8f4ff899fb2713ef1dd7cc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Idea) idea
9. ^ nâ+mir+ây+i::Nâmirâyi || نامیرایی: زیستن نامرزمند, ولی به این چم که تنها "مرگِ طبیعی" در کار نیست, امُرداد ندارید و باشنده میتواند با آسیب از پیرامون همچنان بمیرد. Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Immortality), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C) immortality
10. ^ nim+sepehr::Nimsepehr || نیمسپهر: نیمکره Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemisphere) hemisphere Hemisphäre
11. ^ dar+âmixtan::Darâmixtan || درامیختن: ممزوج کردن to intermix vermischen
12. ^ Gostar Ânidan <— Gostarândan
13. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory
14. ^ human+i::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human
15. ^ Til || تیل: نقطه; مانند تیله Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Point), ϢDict-Pâ (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%84), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB%8C%D9%84), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-75911e50e6ed4a86b6bdbac96f091c20-fa.html) point
16. ^ negâr+e::Negâre || نگاره: تصویر Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-732b01afad6f451d85fedc125406fd07-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Image), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%87) image
17. ^ yâd+mânidan::Yâdmânidan || یادمانیدن: خاطره یادآوردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Recollect) to recollect
18. ^ nâ+raž+gin::Nâražgin || نارژگین: نارژگون; ناخطی; غیر خطی non-linear
19. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
20. ^ pey+yâxt+e::Peyyâxte || پییاخته: یاخته‌یِ پی; یاخته‌یِ عصبی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Neuron) neuron
21. ^ yeg+ân+e::Yegâne || یگانه: بی مانند; تنها unique
22. ^ Gosixtan || گسیختن: فرستادن .روانه کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Emit), ϢDict-Pâ (http://fa.wiktionary.org/wiki/%DA%AF%D8%B3%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5b8e554a6e584d2c856bff9811037bdc-fa.html) to emit

undead_knight
09-09-2013, 05:51 AM
Brain damage and personality (http://www.docstoc.com/docs/3828944/Brain-damage-and-personality)
Brain damage and Personality change and Swollen head - Symptom Checker - check medical symptoms at RightDiagnosis (http://symptoms.rightdiagnosis.com/cosymptoms/brain-damage/personality-change/swollen-head.htm)
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/09/37.jpg


در نتیجه یک آسیب مغزی شخصیت افراد گاهی تغییر میکنه.
ذهن ما مغزمون نیست ولی چینش ویژه و ارتباط نورون ها با هم دیگه در اصل "خود" ما محسوب میشه.
به همین خاطر هم هست که از دست رفتن بخشی از نورون ها باعث اختلال خاصی نمیشه چون داده ها در یک "شبکه" ذخیره میشند و نه سلول های مشخص.
یک جورهایی میشه اینترنت رو مثال زد که با از دست رفتن بعضی سرورها هیچ مشکلی براش پیش نمیاد.

بنابراین همونطور که مهربود گفت آسیب های جزئی معمولا "خود" ما رو تغییر نمیدند ولی اگر آسیبی به مغز ارتباط و چینش بخش قابل ملاحظه ای از نورون ها رو به هم بریزه اون وقت قطعا خود ما هم ممکنه از بین بره.

باز هم همونطور که مهربود اشاره کرد،کلونینگ یا حتی کپی کوانتمی نمیتونه دقیقا خود شخص باشه چون از دید قوانین کوانتمی دو چیز هرگز نمیتونند دارای دو هویت کوانتمی کاملا یکسان باشند و حتی دو فوتون مشابه هم ناچارا در ابعاد "مکانی" تفاوت دارند.
بنابراین حتی اگر کسی دقیقا دارای چینش یکسانی از نورون ها باشه و شخصیتش هم مشابه شما باشه، خودآگاهی "گستته" داره و ادراک شما و اون کاملا جداست.بنابراین این جدایی به معنا اینه که خود "تکرار پذیر" نیست.

undead_knight
09-09-2013, 12:25 PM
مسئله شکافت، به همراه چند مسئله مشابه دیگر، من را به این دیدگاه نامید کننده رسانده که در واقع راهی برای بقای شخص وجود ندارد؛
ولی یک راه واقعی برای نگه داشتن هویت و خود شما وجود داره.
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/09/51.jpg
نانوبوت ها روبات هایی هستند که میتونند انسان ها رو تقریبا جاویدان و دارای توانایی هایی پیش بینی ناپذیر بکنند.

Mehrbod
09-11-2013, 12:12 AM
...
باز هم همونطور که مهربود اشاره کرد،کلونینگ یا حتی کپی کوانتمی نمیتونه دقیقا خود شخص باشه چون از دید قوانین کوانتمی دو چیز هرگز نمیتونند دارای دو هویت کوانتمی کاملا یکسان باشند و حتی دو فوتون مشابه هم ناچارا در ابعاد "مکانی" تفاوت دارند.
بنابراین حتی اگر کسی دقیقا دارای چینش یکسانی از نورون ها باشه و شخصیتش هم مشابه شما باشه، خودآگاهی "گستته" داره و ادراک شما و اون کاملا جداست.بنابراین این جدایی به معنا اینه که خود "تکرار پذیر" نیست.


با این همه این پرسش هنوز بجای خود هست که اگر دو نیمسپهر[1] مغز کسی را به دو تن جداگانه بپیوندانیم, کیستی وی چه میشود و کجا میرود.

به نگر من با این جُدایش[2] ما یک کیستی را برای همیشه بخشیده‌ایم و دیگر دو کیستی جداگانه خواهیم داشت, بدین ریخت
که اگر یک نیمسپهر از مغز کسی بجداییم, سپس دوباره به او بپیوندانیم دیگر «خود اش» نخواهد بود, بساکه سه باره‌یِ گوناگون خواهیم داشت:


کیستیِ پیشاجدایش
دو کیستی جداگانه
نوکیستی بازپیوسته


به دیگر سخن, به دید من همگاهشی[3] (synchronicity) آنجا هست (در تراز[4] کوانتومی) که اگر آنرا بشکنیم
هرگز نمیتوانیم به آن باز دست یابیم, درست بمانند درهمتنیدگی (entanglement)‌ در مکانیک کوانتوم.

روشن است هیچکدام اینها پوچشپذیری[5] هم ندارند و اینکه خود کس درباره‌یِ کیستیِ خود چه بگوید هم به کاری نمیاید, در نمونه‌یِ بالا پس از پیوند دو تن
هر دو میتوانند بداوند[6] که کیستیِ پیشاجدایش را دارند, ولی ما فرنودانه[7] میدانیم چنین چیزی شدنی نیست, پس یا یکی از آنها دارد, یا هیچکدام (گزینه‌یِ ما).







----
1. ^ nim+sepehr::Nimsepehr || نیمسپهر: نیمکره Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemisphere) hemisphere Hemisphäre
2. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
3. ^ ham+gâhidan::Hamgâhidan || همگاهیدن: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Synchronize) to synchronize
4. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dd34268b9936402f93ff93b1a0164c2c-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arrange) to arrange arrangieren
5. ^ puc+eš+pazir+i::Pucešpaziri || پوچشپذیری: ابطالپذیری Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Falsifiability) refutability; falsifiability
6. ^ Dâvidan || داویدن: داو کردن; ادعا کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Claim), ϢDict-Pâ (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-c4adf047cb4b4e0db441446302c405a7-fa.html) to claim
7. ^ farnud+âne::Farnudâne || فرنودانه: منطق‌وار Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Logically) logically

undead_knight
09-11-2013, 07:38 AM
با این همه این پرسش هنوز بجای خود هست که اگر دو نیمسپهر[1] مغز کسی را به دو تن جداگانه بپیوندانیم, کیستی وی چه میشود و کجا میرود.

به نگر من با این جُدایش[2] ما یک کیستی را برای همیشه بخشیده‌ایم و دیگر دو کیستی جداگانه خواهیم داشت, بدین ریخت
که اگر یک نیمسپهر از مغز کسی بجداییم, سپس دوباره به او بپیوندانیم دیگر «خود اش» نخواهد بود, بساکه سه باره‌یِ گوناگون خواهیم داشت:


کیستیِ پیشاجدایش
دو کیستی جداگانه
نوکیستی بازپیوسته


به دیگر سخن, به دید من همگاهشی[3] (synchronicity) آنجا هست (در تراز[4] کوانتومی) که اگر آنرا بشکنیم
هرگز نمیتوانیم به آن باز دست یابیم, درست بمانند درهمتنیدگی (entanglement)‌ در مکانیک کوانتوم.

روشن است هیچکدام اینها پوچشپذیری[5] هم ندارند و اینکه خود کس درباره‌یِ کیستیِ خود چه بگوید هم به کاری نمیاید, در نمونه‌یِ بالا پس از پیوند دو تن
هر دو میتوانند بداوند[6] که کیستیِ پیشاجدایش را دارند, ولی ما فرنودانه[7] میدانیم چنین چیزی شدنی نیست, پس یا یکی از آنها دارد, یا هیچکدام (گزینه‌یِ ما).







----
1. ^ nim+sepehr::Nimsepehr || نیمسپهر: نیمکره Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemisphere) hemisphere Hemisphäre
2. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
3. ^ ham+gâhidan::Hamgâhidan || همگاهیدن: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Synchronize) to synchronize
4. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dd34268b9936402f93ff93b1a0164c2c-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arrange) to arrange arrangieren
5. ^ puc+eš+pazir+i::Pucešpaziri || پوچشپذیری: ابطالپذیری Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Falsifiability) refutability; falsifiability
6. ^ Dâvidan || داویدن: داو کردن; ادعا کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Claim), ϢDict-Pâ (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-c4adf047cb4b4e0db441446302c405a7-fa.html) to claim
7. ^ farnud+âne::Farnudâne || فرنودانه: منطق‌وار Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Logically) logically

brilliant;)
به نظر من اگر تمرکز ارتباط نورون ها در یک طرف باشه میشه گفت شخصیت اصلی از دست نرفته مگر نه طبیعتا خود از بین رفته و ما با شخصیت جدیدی رو به رو هستیم.

Unknown
09-14-2013, 09:07 AM
با سپاس از مشارکت دوستان، بحثهای جالبی مطرح شد، اما کمابیش کسی از دوستان به اصل مسئله ای که من در ذهن دارم نپرداخت.

مقاله (http://plato.stanford.edu/entries/identity-personal/) بسیار مفیدی در دانشنامه فلسفه استنفورد در مورد هویت شخصی هست، که دیدگاه های متداول میان فلاسفه در مورد این موضوع را مطرح کرده. آنطور که من دیدم، پیشفرض تقریبا همه آنها اینست که ما، در شرایط عادی (که نه ضربه مغزی شده ایم، نه عمل جراحی مغزی داشتیم و ...) در گذر زمان باقی می مانیم، و حالا به این می پردازند که چه شرایطی برای این بقا لازم و کافی است، و تحت چه شرایطی نابود می شویم. اکثرا هم نوعی پیوستگی را لازم دانسته اند، مانند آنچه مهربد گرامی گفت:


شناسه یا کیستی (برابر identity) در اسپاشزمان گره خورده و نمیتواند از آن جدا شود: شما همان چینش ویژه‌یِ مغراتان هستید و نمیتوان بی نگرش به پیوستگی هستی شما در اسپاشزمان, هستومندی (کیستی) شما را هرگز جابه‌جا کرد.

اما آن پیشفرض، همان چیزی است که من در این جستار میخواهم زیر سوال ببرم. از کجا می دانیم که ما (تجربه اول شخص) باقی می مانیم؟ پیوستگی (از هر نوع که باشد) چگونه می تواند چنین چیزی را نتیجه دهد؟

شاید پرسش برای دوستان کمی مضحک به نظر برسد. اما به این نمونه توجه کنید. فرض کنید در یک نیمه شب همسر شما را از رختخواب بدزند، از روی او یک کلون (کپی 100% از ساختار مادی بدن) بگیرند، نسخه اصلی را بکشند، و سپس کلون را به رختخواب برگردانند، در حالی که شما تمام شب را در خواب بوده اید. پس از این اتفاق، نه هیچ کس از اطرافیان، و نه خود کلون، چیزی از قضیه نمی توانند بفهمند، و همه او را همان شخص قبلی می بینند، در حالی که همسر واقعی شما مرده است، و چیزی جز نیستی تجربه نمی کند. کلون از حقوق بازنشستگی همسر واقعی شما استفاده می کند، در حالی که کار را همسر واقعی شما انجام داده، و رفاه کلون برای او کوچکترین اهمیتی نداشته است.

از کجا می توانیم بدانیم که رابطه ما با شخص 20 سال آینده مان، درست مانند رابطه شخص و کلون نیست؟ بله اینجا تفاوتی هست، و آن تفاوت هم پیوستگیست، اما پیوستگی چگونه می تواند دلیل باشد؟ مسئله اینست که اگر واقعیت این باشد که من همین اکنون به وجود آمده باشم (مانند کلون)، و شخصی که چند لحظه پیش بدن من را داشت، نیست شده باشد، درست همان حال و فکری را خواهم داشت که در صورت بقا می داشتم. اینکه یکی آن بیرون باشد که ذهنش کاملا با من یکسان است، دلیل نمی شود که حتما من باشد.

Unknown
09-14-2013, 09:44 AM
با این همه این پرسش هنوز بجای خود هست که اگر دو نیمسپهر مغز کسی را به دو تن جداگانه بپیوندانیم, کیستی وی چه میشود و کجا میرود.
.
.
.


بیماران دوپاره مخ (split-brain) تا حدودی مصداق همان مسئله شکافت هستند. در آنها جسم پینه ای، که رابط میان دو نیمکره مغزی است، قطع شده است. رفتار این دسته از بیماران در بسیاری موارد دلالت بر وجود دو ذهن/خودآگاهی مستقل در یک بدن دارد. آزمایشهای زیادی روی این افراد انحام شده که نشان می دهد گاهی نیمکره راست و نیمکره چپ با هم موافق نیستند، یا گاهی یک نیمکره چیزی را می داند که دیگری نمی داند. واگرایی میان دو نیمکره از همان لحظه قطع اتصال آنها شروع می شود، اما پس از گذشت مدت کافی، این دو شخص یاد می گیرند که چگونه با همکاری هم در یک بدن زندگی کنند.

البته مسئله جالب اینجاست که این افراد خودشان را دوپاره نمی بینند، و یک "خود" یکپارچه برای خودشان قائل هستند. برای توضیح این مسئله، تئوری تفسیرگر (http://en.wikipedia.org/wiki/Left_brain_interpreter) مطرح شده که می گوید کارکردی در نیمکره چپ مغز هست که وظیفه اش ساختن یک توضیح و تصویر یکپارچه از "خود" در رابطه با جهان بیرون است. از آنجا که در اکثر افراد، نیمکره چپ در سخنوری غالب است، در بیماران دوپاره مخ هم، این نیمکره چپ است که به پرسش های شفاهی پاسخ می دهد. در حالی که نیمکره راست به نوعی لال است.

حال آیا با قطع جسم پینه ای، شخص می میرد؟

مزدك بامداد
09-14-2013, 09:53 AM
شاید پرسش برای دوستان کمی مضحک به نظر برسد. اما به این نمونه توجه کنید. فرض کنید در یک نیمه شب همسر شما را از رختخواب بدزند، از روی او یک کلون (کپی 100% از ساختار مادی بدن) بگیرند، نسخه اصلی را بکشند، و سپس کلون را به رختخواب برگردانند، در حالی که شما تمام شب را در خواب بوده اید. پس از این اتفاق، نه هیچ کس از اطرافیان، و نه خود کلون، چیزی از قضیه نمی توانند بفهمند، و همه او را همان شخص قبلی می بینند، در حالی که همسر واقعی شما مرده است، و چیزی جز نیستی تجربه نمی کند. کلون از حقوق بازنشستگی همسر واقعی شما استفاده می کند، در حالی که کار را همسر واقعی شما انجام داده، و رفاه کلون برای او کوچکترین اهمیتی نداشته است.
آن کس مانند هر کس دیگر برای فرازیست ژن خود در کوشش و تکاپو بود و از آنجایی که کلون
درست دارای همان ژنها ست، این پول بازنشستگی راه دوری نمیرود. اینکه ما دانش و فند را
به پیش میبریم ، از بیخ, فرمان ژن ها, ( برای کنجکاوی و آموختن دانش و فند و پیشبرد پزشکی
و کلون و این چیزها), و برای این است که بگونه ای، بهزیستی و فرازیست ژنهارا فراهم کنیم.
مرگ ما هم یک فرمان ژنتیک در همین راستاست که به زادمان های نوین، جا و بنمایه (منابع)
بدهیم و همچنین این دستیافت (فرصت) را به ژن های بدهیم که خود رادر هر زادمان با
دگرگونی های زیستبوم همساز کنند.



Mehrbod
09-14-2013, 11:28 AM
...

اما آن پیشفرض، همان چیزی است که من در این جستار میخواهم زیر سوال ببرم. از کجا می دانیم که ما (تجربه اول شخص) باقی می مانیم؟ پیوستگی (از هر نوع که باشد) چگونه می تواند چنین چیزی را نتیجه دهد؟

شاید پرسش برای دوستان کمی مضحک به نظر برسد. اما به این نمونه توجه کنید. فرض کنید در یک نیمه شب همسر شما را از رختخواب بدزند، از روی او یک کلون (کپی 100% از ساختار مادی بدن) بگیرند، نسخه اصلی را بکشند، و سپس کلون را به رختخواب برگردانند، در حالی که شما تمام شب را در خواب بوده اید. پس از این اتفاق، نه هیچ کس از اطرافیان، و نه خود کلون، چیزی از قضیه نمی توانند بفهمند، و همه او را همان شخص قبلی می بینند، در حالی که همسر واقعی شما مرده است، و چیزی جز نیستی تجربه نمی کند. کلون از حقوق بازنشستگی همسر واقعی شما استفاده می کند، در حالی که کار را همسر واقعی شما انجام داده، و رفاه کلون برای او کوچکترین اهمیتی نداشته است.


اینکه شما کسی را با همه‌یِ یاد و ویر[1] اش بتاگید[2] (همتا{گ}) تنها مایه‌یِ این میشود که یک رونوشت[3] از
او گرفته باشید, این رونوشت یک کیستی جداگانه‌ای دارد, گرچه بسیار نزدیک به کیستیِ تاگیده‌یِ خویش باشد.

من نکته‌یِ نمونه را نمیگیرم.





از کجا می توانیم بدانیم که رابطه ما با شخص 20 سال آینده مان، درست مانند رابطه شخص و کلون نیست؟


میتواند باشد, ولی سودی برای خودِ شمای زنده ندارد, برای ژنهایتان دارد!







بله اینجا تفاوتی هست، و آن تفاوت هم پیوستگیست، اما پیوستگی چگونه می تواند دلیل باشد؟ مسئله اینست که اگر واقعیت این باشد که من همین اکنون به وجود آمده باشم (مانند کلون)، و شخصی که چند لحظه پیش بدن من را داشت، نیست شده باشد، درست همان حال و فکری را خواهم داشت که در صورت بقا می داشتم. اینکه یکی آن بیرون باشد که ذهنش کاملا با من یکسان است، دلیل نمی شود که حتما من باشد.

سخن ما هم همین است دیگر, اگر کسی آن بیرون باشد که مانند شما بسهد[4] و بیاندیشد و برفتارد[5], همان شما نیست, تنها رونوشتی از شما است.

ما اینجا (بی پوچش‌پذیری[6]) و تنها با نگرش به فرایند‌هایِ گیتیگ[7] (طبیعی) گفتیم که یک ابرسازواره[8]
همچون کیستیِ آدمی, وابسته به اسپاشزمانی[9] است که در آن پدید آمده و نمیتوان هرگز آنرا بدرستی تاگید.

بیایید اینگونه بنگرید, شما روی رایانه اتان یک فرتور[10] از کسی دارید و آنرا رونوشت میگیرید و اکنون دو فرتور A.jpg و B.jpg دارید که هر دو یک چیزی را نشان میدهند:


— آیا رونوشت‌های A و B یکسان هستند؟


از دید کسیکه روی نمایشگر A و‌ B را میبیند یکی هستند, ولی:


١. روی رایانه با اندکی دگرسانی[11] ذخیره شده‌اند (در تراز[12] کوانتومی A و B یکی نیستند).
٢. روی hdd رایانه هر کدام جایِ جداگانه‌ای را دارند.
٣. هر بار که فرتور را باز میکنید چیز اندک دگرسانی در ram رایانه اتان بار میشود.
٤. ...









----
1. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory || ویر: ذهن mind
2. ^ Tâgidan || None: شبیه‌سازی کردن; تاگ‌سازی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Clone) to clone
3. ^ ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3a80d43a12f347d89f3d01a910cbc62e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Copy) copy
4. ^ sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
5. ^ raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Behave) to behave sich verhalten
6. ^ puc+eš+pazir+i::Pucešpaziri || پوچشپذیری: ابطالپذیری Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Falsifiability) refutability; falsifiability
7. ^ git+ig::Gitig || گیتیگ: physics: مادی اینجهانی در برابر ماورالطبیعه Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-09f6b71ab5db4ce5b0d63af2a29a7ead-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Physics), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%DB%8C%D8%AA%DB%8C%DA%AF) physics
8. ^ abar+sâz+vâre::Abarsâzvâre || ابرسازواره: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Superorganism) superorganism
9. ^ espâš+zamân::Espâšzamân || اسپاشزمان: Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Spacetime) spacetime Raumzeit
10. ^ Fartur || فرتور: عکس; بگرایند برگرفته از پرتو loghatnameh.com (http://loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-3a8c8a87acf649fc8c6cfae2fdda140d-fa.html) picture
11. ^ digar+sân+i::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت ⚕Heydari (http://dictionary.obspm.fr/index.php?formSearchTextfield=difference&formSubmit=Search&showAll=1) difference
12. ^ tarâx+tan::Tarâxtan || تراختن: ترتیب دادن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-dd34268b9936402f93ff93b1a0164c2c-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arrange) to arrange arrangieren

Unknown
09-14-2013, 11:30 AM
آن کس مانند هر کس دیگر برای فرازیست ژن خود در کوشش و تکاپو بود و از آنجایی که کلون
درست دارای همان ژنها ست، این پول بازنشستگی راه دوری نمیرود. اینکه ما دانش و فند را
به پیش میبریم ، از بیخ, فرمان ژن ها, ( برای کنجکاوی و آموختن دانش و فند و پیشبرد پزشکی
و کلون و این چیزها), و برای این است که بگونه ای، بهزیستی و فرازیست ژنهارا فراهم کنیم.
مرگ ما هم یک فرمان ژنتیک در همین راستاست که به زادمان های نوین، جا و بنمایه (منابع)
بدهیم و همچنین این دستیافت (فرصت) را به ژن های بدهیم که خود رادر هر زادمان با
دگرگونی های زیستبوم همساز کنند.




درست است که بقای ژنها برای بقای نسل، لازم است، اما بقای نسل برای من اهمیتی ندارد، و حتی خیال بچه دار شدن هم ندارم. برای من بقای خودم اهمیت دارد، و این تاپیک در مورد همین مسئله است.

Mehrbod
09-14-2013, 11:34 AM
بیماران دوپاره مخ (split-brain) تا حدودی مصداق همان مسئله شکافت هستند. در آنها جسم پینه ای، که رابط میان دو نیمکره مغزی است، قطع شده است. رفتار این دسته از بیماران در بسیاری موارد دلالت بر وجود دو ذهن/خودآگاهی مستقل در یک بدن دارد. آزمایشهای زیادی روی این افراد انحام شده که نشان می دهد گاهی نیمکره راست و نیمکره چپ با هم موافق نیستند، یا گاهی یک نیمکره چیزی را می داند که دیگری نمی داند. واگرایی میان دو نیمکره از همان لحظه قطع اتصال آنها شروع می شود، اما پس از گذشت مدت کافی، این دو شخص یاد می گیرند که چگونه با همکاری هم در یک بدن زندگی کنند.

البته مسئله جالب اینجاست که این افراد خودشان را دوپاره نمی بینند، و یک "خود" یکپارچه برای خودشان قائل هستند. برای توضیح این مسئله، تئوری تفسیرگر (http://en.wikipedia.org/wiki/Left_brain_interpreter) مطرح شده که می گوید کارکردی در نیمکره چپ مغز هست که وظیفه اش ساختن یک توضیح و تصویر یکپارچه از "خود" در رابطه با جهان بیرون است. از آنجا که در اکثر افراد، نیمکره چپ در سخنوری غالب است، در بیماران دوپاره مخ هم، این نیمکره چپ است که به پرسش های شفاهی پاسخ می دهد. در حالی که نیمکره راست به نوعی لال است.


آری, با این همه اینجا ما دو کیستی گرفتار در یک کالبد[1] را داریم که هر دو میاندیشند کیستی پیشاجدایش را دارند, ولی از روی همین
آزمایش‌ها که گفتید روشن میشود که یکی نیستند, زمانیکه یک نگاره[2] را به دو چشم بیمار می‌نمایانند دو پاسخ دگرسان[3] از
هر نیمسپهر[4] میگیرند, که سپس هر دو نیمسپهر ناکامانه میکوشند پاسخ دیگری را در سازگاری با پاسخ خود اشان بنمایانند.





حال آیا با قطع جسم پینه ای، شخص می میرد؟

با جدایش[5] corpus callosum, آری.





----
1. ^ Kâlbod || کالبد: قالب Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-210ed04b28e047809911bb6dfae41cd2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Template) template || کالبد: تن جاندار Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-210ed04b28e047809911bb6dfae41cd2-fa.html) body körper
2. ^ negâr+e::Negâre || نگاره: تصویر Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-732b01afad6f451d85fedc125406fd07-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Image), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D9%87) image
3. ^ digar+sân::Digarsân <— Degarsân || دیگرسان: متفاوت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Different) different
4. ^ nim+sepehr::Nimsepehr || نیمسپهر: نیمکره Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemisphere) hemisphere Hemisphäre
5. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate

مزدك بامداد
09-14-2013, 12:21 PM
درست است که بقای ژنها برای بقای نسل، لازم است، اما بقای نسل برای من اهمیتی ندارد، و حتی خیال بچه دار شدن هم ندارم. برای من بقای خودم اهمیت دارد، و این تاپیک در مورد همین مسئله است.
خب، شما این کژی از هنجار را دارید،
ولی بیشینگان چنین نیستند. تازه همین
که میخواهید خودتان بجا بمانید بازهم
در راستای ماندن ژن است.
این کژی از هنجار، به نابودی ژن شما
که گرفتار این کژی شده می انجامد و
ژن هایی بجای میمانند که فرزند دوست
باشند. همجنسگرایان هم همینگونه
از میان میروند و برای همین هرگز
همجنسگرایی بالای ۵% نداریم !


Unknown
09-14-2013, 03:27 PM
ما دو نوع یکسانی داریم:

یکسانی کیفی: زمانی که A و B دو چیز کاملا یکسان باشند. (qualitative identity)
یکسانی عددی: زمانی که A و B یک چیز باشند. (numerical identity)

مسئله این جستار درباره یکسانی عددی بوده است. برگردیم به همان مسئله شکافت. از آنجا که عمل همیسفرکتومی تغییر چندانی روی شخصیت فرد ندارد، بنابراین اگر بخواهیم برای شخص هویتی قائل شویم که مثلا پس از 20 سال هم تغییر نمی کند، می توان گفت که شخص قبل از عمل و بعد از عمل هم یکی هستند. حال تناقض ناشی از قائل شدن هویت، زمانی روشن می شود که دو نیمکره به دو شخص چپی و راستی برسد. در این صورت، ما دو شخص داریم که هر کدام با شخص قبل از عمل یکسانی عددی دارند، و در نتیجه این دو شخص نیز با هم یکسانی عددی دارند (خاصیت ترایایی هویت)، که این تناقض است.

Unknown
09-14-2013, 03:33 PM
اینکه شما کسی را با همه‌یِ یاد و ویر[1] اش بتاگید[2] (همتا{گ}) تنها مایه‌یِ این میشود که یک رونوشت[3] از
او گرفته باشید, این رونوشت یک کیستی جداگانه‌ای دارد, گرچه بسیار نزدیک به کیستیِ تاگیده‌یِ خویش باشد.

من نکته‌یِ نمونه را نمیگیرم.

میتواند باشد, ولی سودی برای خودِ شمای زنده ندارد, برای ژنهایتان دارد!


پرسش اینست که آیا ما باید برای رفاه کلونها به اندازه نسخه اصلی اهمیت قائل باشیم؟ تنها تفاوت نسخه اصلی با کلونها، پیوستگی است، که آنهم چیزی را ثابت نمی کند. چنانچه آن دیدگاهی که در پست آغازین مطرح شد درست باشد، ما چه دلیلی برای آینده نگری داریم، جز پیروی کورکورانه از یک غریزه یا توهم؟ چرا که برای مرگ، نیازی به قطع جسم پینه ای یا تله پورت و ... نداریم، هر لحظه ما نیست می شویم، و شخص جدیدی پدید می آید که چون حافظه شخص قبلی را دارد، خودش را او می داند، پس نتیجه می گیرد که زنده مانده!

Mehrbod
09-27-2013, 11:31 AM
ما دو نوع یکسانی داریم:

یکسانی کیفی: زمانی که A و B دو چیز کاملا یکسان باشند. (qualitative identity)
یکسانی عددی: زمانی که A و B یک چیز باشند. (numerical identity)


دومی بجز مزدائیک جای دیگری نیست, هتا دو مَر ١ = ١ که من هماکنون نوشتم, روی نمایشگر شما روی دو گروه پیکسل گوناگون بازنمایش میشوند.






مسئله این جستار درباره یکسانی عددی بوده است. برگردیم به همان مسئله شکافت. از آنجا که عمل همیسفرکتومی تغییر چندانی روی شخصیت فرد ندارد، بنابراین اگر بخواهیم برای شخص هویتی قائل شویم که مثلا پس از 20 سال هم تغییر نمی کند، می توان گفت که شخص قبل از عمل و بعد از عمل هم یکی هستند. حال تناقض ناشی از قائل شدن هویت، زمانی روشن می شود که دو نیمکره به دو شخص چپی و راستی برسد. در این صورت، ما دو شخص داریم که هر کدام با شخص قبل از عمل یکسانی عددی دارند، و در نتیجه این دو شخص نیز با هم یکسانی عددی دارند (خاصیت ترایایی هویت)، که این تناقض است.

بخش سرخرنگ سراپا نادرست است. نخست اینکه ما ابزار اینکه دریابیم یک منش پیشاجدایش و پساجدایش چه اندازه دگرسانی یافته را نداریم, سپس اینکه
چندان یعنی چند؟

برای نمونه, کسیکه اندکی الکل نوشیده و شنگول (نیمه-مست) است هم هر چه از وی بپرسید شاید یکسان با زمانیکه شنگول نبود به نگر آید, ولی بیانگارید یک میلیون
پرسش را در این دو ایستار از وی میکنیم, بیگمان در این نگاه کلان یک سوگیری‌ای به راستگویی در ایستار نیمه-مستی میتوان دید: الکل کس را به روراستی می‌گرایاند.


پارسیگر

Unknown
09-27-2013, 06:41 PM
دومی بجز مزدائیک[1] جای دیگری نیست, هتا دو مَر[2] ١ = ١ که من هماکنون نوشتم, روی نمایشگر شما روی دو گروه پیکسل گوناگون بازنمایش میشوند.
آنچه شما می گویید، دو چیز مختلف در یک زمان، و دو مکان متفاوت است. بحث ما اینجا در مورد هویت در گذر زمان است، یعنی دو چیز در دو زمان متفاوت.



بخش سرخرنگ سراپا نادرست است. نخست اینکه ما ابزار اینکه دریابیم یک منش[3] پیشاجدایش و پساجدایش چه اندازه دگرسانی[4] یافته را نداریم, سپس اینکه
چندان یعنی چند؟

برای نمونه, کسیکه اندکی الکل نوشیده و شنگول (نیمه-مست) است هم هر چه از وی بپرسید شاید یکسان با زمانیکه شنگول نبود به نگر آید, ولی بیانگارید یک میلیون
پرسش را در این دو ایستار[5] از وی میکنیم, بیگمان در این نگاه کلان یک سوگیری‌ای به راستگویی در ایستار نیمه-مستی میتوان دید: الکل کس را به روراستی می‌گرایاند.

بسیار خوب، بینگاریم شما تصمیم گرفتید قدری مست کنید. در این فرآیند، ما دو "شخص" داریم، شخص P1 در زمان t1، که هوشیار است، و شخص مست P2 در زمان t2. آیا P1 و P2 یک شخص هستند؟ اگر پاسخ منفی باشد، به این معناست که شخص P1 نتوانسته از این کنش جان بدر ببرد/مرده است.

گزاره سرخرنگ هم در صفحه (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemispherectomy) ویکیپدیا هست، مراجعش را آن پایین نوشته.



Studies have found no significant long-term effects on memory (http://en.wikipedia.org/wiki/Memory), personality (http://en.wikipedia.org/wiki/Personality_psychology), or humor after the procedure,[2] (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemispherectomy#cite_note-2) and minimal changes in cognitive function (http://en.wikipedia.org/wiki/Cognitive_function) overall.[3] (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemispherectomy#cite_note-3)

Mehrbod
09-28-2013, 11:51 AM
آنچه شما می گویید، دو چیز مختلف در یک زمان، و دو مکان متفاوت است. بحث ما اینجا در مورد هویت در گذر زمان است، یعنی دو چیز در دو زمان متفاوت.


بسیار خوب، بینگاریم شما تصمیم گرفتید قدری مست کنید. در این فرآیند، ما دو "شخص" داریم، شخص P1 در زمان t1، که هوشیار است، و شخص مست P2 در زمان t2. آیا P1 و P2 یک شخص هستند؟ اگر پاسخ منفی باشد، به این معناست که شخص P1 نتوانسته از این کنش جان بدر ببرد/مرده است.

گزاره سرخرنگ هم در صفحه (http://en.wikipedia.org/wiki/Hemispherectomy) ویکیپدیا هست، مراجعش را آن پایین نوشته.




من تنها چیزیکه اینجا دریافتم اینه که میگویی چون یکی در بازه‌یِ t1 با بازه‌یِ t2 منشی یکسان و آیینه‌سان ندارد (هیچ بخشی از منش وی دست نخورده نمانده), پس منش پیشین در گذر این بازه نفرازیسته است!!

خب پرسش اینه که این بایستگیِ یکسانی چگونه و چرا راهِ خودش را به تعریف هویست یا کیستیِ ما باز نموده؟ چرا برای اینکه بگوییم کیستی همان است, باید بخش‌هایی از آن یکسان و دست نخورده بمانند؟

درباره‌یِ آزمایشها شکافتِ نیمسپهر هم من نگر خود ام را آوردم, یعنی گرایندیِ اینکه ابزارهای این پژوهشگران به اندازه‌یِ بسنده پرسون نبوده باشد (از دیدگاه شناختشناسی) بسیار بالاتر است تا اینکه مغز کسی را نیم کنیم و منش اش یکسان بماند. برای اینکه ساده‌تر گرفته شود, میتوانیم مغز کسی را یک چهارک کنیم, آنگاه چه, هنوز minimal change در رفتار وی دیده میشود؟ and how minimal!؟

پس منش به مغز وابسته است و نیمسپهر هم بزرگتر از آن میزند که با زدایش آن دگرسانی ژرف و بازگشت‌ناپذیری در منش رخ ندهد.

پارسیگر

Unknown
09-28-2013, 01:52 PM
بایستگی یکسانی اینجاست که وقتی x را با یکسری مشخصات و ویژگیها تعریف کنیم، پرسش از اینکه آیا x در زمان t وجود دارد/بقا یافته است، می شود پرسش از اینکه آیا چیزی در زمان t هست که با آن ویژگی و مشخصات تطابق/یکسانی داشته باشد یا خیر.

مفهوم هویت همیشه پارادوکسیکال بوده، نمونه هایش را هم اینجا می بینید: Relative Identity (Stanford Encyclopedia of Philosophy) (http://plato.stanford.edu/entries/identity-relative/#2)

این پاردوکسها بیشتر میخورد که گرفتاری زبانی باشند، اما وقتی همین پارادوکسها در مورد هویت شخصی، بیان شوند، می شود بحث مرگ و زندگی.

یک دشواری اینجاست که مرگ/زندگی یک مفهوم 0 و 1 است، نمی توانیم بگوییم فلان شخص 30 درصد زنده و 70 درصد مرده است. اما می دانیم که هیچ چیز ثابت و یکسان نمی ماند، و تنها میتوان از درصد تطابق سخن گفت. حال پرسش اینست که یک شخص تا چقدر (چند درصد، و در چه جاهایی) می تواند تغییر کند، بدون اینکه شخص دیگری شود/بمیرد؟ آیا نقطه ای هست که اگر شخص 0.001 درصد آنطرف تر رفت، می میرد؟ آیا نباید مفهوم گسسته مرگ را کنار بگذاریم؟

من در این جستار تنها میخواهم یکسری پیشفرضهای به گستردگی پذیرفته شده در مورد بقا و مرگ را به چالش بکشم، و بپرسم از کجا می دانیم که اشخاص باقی می مانند؟ چرا که می تواند خلاف آن باشد، اما دقیقا همانطور به نظر بیاید.

آن مسئله شکافت هم یک مسئله فکری است، به گمان من خیلی بیراه نیست اگر فرض کنیم شخصیت فرد یکسان می ماند. از نظر مادی به نظر ممکن می آید که مغز (یا یک سامانه مادی دیگر) به گونه ای بود که مسئله شکافت به طور ایده آل روی آن قابل تحقق باشد.

r.daramroei
10-05-2013, 02:02 PM
درود. شاید من این قضیه را در نوشته های خویش(بطریقی دیگر البته) گفته ام و شاید سخن من از پایه متفاوت باشد از سخنی ک استارتر محترم گفته اند. ب هر روی چند نکته را ک ب ذهنم رسید عرض میکنم و این احتمال را نادیده نمیگیرم ک شاید سخن نخستین را درست نخانده ام. (1)اگر بخاهید جسم و ذهن را جداگانه بنگرید ممکن نیست. (2) اگر گفته ی شما این باشد «من دیگری است» یا این باشد «"من" وجود ندارد» در هر دو صورت لازم می آید ب نتیجه ای ک من رسیده ام معتقد باشید؛ ب این نتیجه ک هستی و "فکر" از یک جنسند.

r.daramroei
10-05-2013, 02:35 PM
اهمیت بحثی که که مطرح می کنم، از آنجاست که بیشترین کسی هر شخص برایش اهمیت قائل است، "خود" اوست و طبیعتا نمی خواهد که او تلاش کند، و دسترنج را کسی دیگر بگیرد. حال به همان مسئله شکافت نگاه کنید. پس از عمل جراحی، دو شخص خواهیم داشت، که هر کدام خودشان را "شما" می داند. آن که نیمکره راست را گرفته، راستی بنامیم، و دیگری را چپی. پیش از عمل جراحی، شما برای رفاه کدام یکی بیشتر سرمایه گذاری خواهید کرد؟ دو حالت بیشتر ندارد، یا شما پس از عمل جراحی، یکی از آندو خواهید بود، یا اینکه هیچدام از آندو شما نیستید، که این یعنی این عمل به مرگ شما منجر شده است. این گزینه هم که ذهن شما به صورت شکافته، نیمی در این بدن باشد و نیمی در آن بدن، چندان معقول نیست. فرض بگیریم که پس از این عمل، شما خود را راستی می بینید، و چپی را شخصی دیگر. آیا این بدین معنا نیست که در عمل همیسفرکتومی ای که نیمکره راست برداشته شود، شما خواهید مرد؟


مسئله دیگر، مسئله تلپورت است. دستگاهی را در نظر بگیرید که دو اتاقک دارد. شما پس از وارد شدن به اتاقک اول بیهوش شده، و سپس بدن شما بطور کامل اسکن و سپس تجزیه می شود. در اتاقک دوم، 70 کیلوگرم ماده، درست به ساختار بدن شما در می آید، و سپس شما به هوش می آیید. (cut and paste) آیا این فرایند منجر به مرگ شما شده است؟ اگر بگویید پاسخ منفیست، می توان چنین سناریویی را مطرح کرد که، دستگاه مشابهی داریم، با این تفاوت که شما در اتاقک اول، پس از اسکن، نابود نخواهید شد. (copy and paste) اینجا به طور روشن می توان گفت که شما زنده می مانید، و همان شخصی هستید که در اتاقک اول مانده است. اما آیا این روشن نمی کند که پاسخ آن پرسش مثبت است؟ آیا هویت ما بسته به اینست که کدام 70 کیلوگرم ماده ما را تشکیل داده؟

بله. هرچند برای گفتنش نیازمند تفصیلاتی هستیم ک من بمحض برخورد با این تاپیک نیازش را حس کردم و برای مطرح کردنش تاپیک "فرد" را گشودم. نمیدانم کار درستی هست ارجاع ب تاپیکی دیگر یا نه. ب هر روی نیاز هست این را بتفصیل اثبات کنیم ک هر دو ذره در تلاقی با یکدیگر ذره ی سومی تشکیل میدهند (میشود؟) ک "روح"ش نامیدم. درکل فلسفه ی من میتواند برای هرسخنی توضیحی ارائه کند چرا ک هر سخنی (ولو یک سرفه ک دال بر وجود سرفه کننده باشد)ب تعریفی میتواند حقیقت داشته باشد.. و صددرصد دارای توضیح است.

مزدك بامداد
10-05-2013, 03:19 PM
....

راستی سرکار رسول، پسر و خانواده تان خوب هستند؟

r.daramroei
10-05-2013, 06:08 PM
راستی سرکار رسول، پسر و خانواده تان خوب هستند؟

ممنون مزدک جان. دو دخمر دیگر ب جمع ما پیوستند. سارا و رز. اگرچه در کمند رذالتهای موذیانه ی حضرات ... اما فعلا ک همه خوبیم. امیدوارم شما و دیگر دوستان خوب باشید. مزدک جان اگرچه هیچوقت آن رفتاری را ک توقعش میرفت از بچه های گفتگو ندیدم (ب هر شکل یادش بخیر.. دورانی بود) اما جمله ای از شما (البته با آیدی دیگری ارسال شد) دگرگونی کلی در من ایجاد کرد. بجرأت میتوانم گفت این تنها موردیست ک میتوانم از آن بعنوان دگرگونی و چرخش یاد کنم. گفتی: برای مبارزه با آخوندها باید چیزی بود. اصل جملات را میدانی ک یادم نمیماند اما معنیش همین بود. و از آن پس (از آن وقتی ک ب معنیش پی بردم ک البته بعد از شش ماه تفکر پیش آمد) سعی کردم آلترناتیوی بیاورم. آلترناتیوش ظرف یکسال و اندی (بعد از آنکه بطریقی دستم ب چند جلد کتاب رسید) فراهم شد. و اینک اگر اجازه دهید میخواهم با سنگ دانش شما محکش بزنم. آخوندهای مارموز ک مثل همیشه از حضور در بحث میگریزند و هم میهن هم همان منجلاب همیشگی درروئی و کثافت است.
:e032:

r.daramroei
10-05-2013, 06:13 PM
میخواهم عکسی بفرستم اما نمیشود.

مزدك بامداد
10-06-2013, 12:45 PM
میخواهم عکسی بفرستم اما نمیشود.
اگر این فرتور در دوربین است باید با USB به رایانه بدوزید و سپس از منوی افزودن
فرتور(عکس) سود بجویید. اگر فرتور روی کاغذ است که باید نخست اسکن بشود
و اگر در خود رایانه است که دیگر با همین دگمه ساده است.

Mehrbod
10-24-2013, 12:05 AM
بایستگی یکسانی اینجاست که وقتی x را با یکسری مشخصات و ویژگیها تعریف کنیم، پرسش از اینکه آیا x در زمان t وجود دارد/بقا یافته است، می شود پرسش از اینکه آیا چیزی در زمان t هست که با آن ویژگی و مشخصات تطابق/یکسانی داشته باشد یا خیر.

مفهوم هویت همیشه پارادوکسیکال بوده، نمونه هایش را هم اینجا می بینید: Relative Identity (Stanford Encyclopedia of Philosophy) (http://plato.stanford.edu/entries/identity-relative/#2)

این پاردوکسها بیشتر میخورد که گرفتاری زبانی باشند، اما وقتی همین پارادوکسها در مورد هویت شخصی، بیان شوند، می شود بحث مرگ و زندگی.

یک دشواری اینجاست که مرگ/زندگی یک مفهوم 0 و 1 است، نمی توانیم بگوییم فلان شخص 30 درصد زنده و 70 درصد مرده است. اما می دانیم که هیچ چیز ثابت و یکسان نمی ماند، و تنها میتوان از درصد تطابق سخن گفت. حال پرسش اینست که یک شخص تا چقدر (چند درصد، و در چه جاهایی) می تواند تغییر کند، بدون اینکه شخص دیگری شود/بمیرد؟ آیا نقطه ای هست که اگر شخص 0.001 درصد آنطرف تر رفت، می میرد؟ آیا نباید مفهوم گسسته مرگ را کنار بگذاریم؟


این آستانه همیشه دودویی (binary) است, مانند آب که از یک آستانه‌‌یِ ویژه‌ای (٠ و ١) بیشتر گرم شد میجوشد.
پس کیستی هم از یک اندازه‌ای بیشتر دستکاری شود, از دست میرفت, ولی ببایست جاندار نمیمیرد.
آستانه‌یِ مرگ جاندار بالاتر از کیستی است, ولی یک تیل بازگذشت ناپذیر دودوی بگاه مرگ هم هست.

از اینکه هر دم از زمان همه‌یِ مغز ما میدگرد نمیشود فرجامید که پس هر دم میمیریم و یک منش نو و بسیار نزدیک از ما زاده میشود.
ولی خب نگره‌یِ گیرایی است و مرا یاد «مغز بولتزمان» میاندازد. در نگره‌یِ مغز بولتزمان, گرایندیِ اینکه جهان پس از مهابنگ هنوز آشفته
از گازهای پراکنده مانده باشد و از پی اندرکنش این گازها‌ی سرگردان مغز شما با همه‌یِ یادمان‌هایتان از گذشته و اندیشه هایتان از فردا در یک دم پدید بیاید و از میان برود,
بالاتر از گرایندی‌ای که در میلیارد‌ها سال کهکشان‌ها و گویال‌ها ریخت گرفته و فرگشت رخداده باشد, است: Boltzmann brain - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Boltzmann_brain)






من در این جستار تنها میخواهم یکسری پیشفرضهای به گستردگی پذیرفته شده در مورد بقا و مرگ را به چالش بکشم، و بپرسم از کجا می دانیم که اشخاص باقی می مانند؟ چرا که می تواند خلاف آن باشد، اما دقیقا همانطور به نظر بیاید.

آن مسئله شکافت هم یک مسئله فکری است، به گمان من خیلی بیراه نیست اگر فرض کنیم شخصیت فرد یکسان می ماند. از نظر مادی به نظر ممکن می آید که مغز (یا یک سامانه مادی دیگر) به گونه ای بود که مسئله شکافت به طور ایده آل روی آن قابل تحقق باشد.

اینکه همه‌یِ مغز هر دم میدگرد از دیدِ شناخت‌شناسی تنها میشود یکی از زاب‌های گیتیگ (همه چیز دگران بوده و هیچ چیز ایستا نیست).

پارسیگر