PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فلسفه چیست؟



Rationalist
08-23-2013, 12:04 PM
پیش تر برای این واژه تعریفی تعریفی ساده انگارانه برگزیده بودم و هنگامی که در یک گفتگوی فلسفی حماقتم در برگزیدن چنین تعریفی روشن شد؛
ماه هاست که هنوز نتوانسته ام تعریفی شامل و مناسب برای این واژه برگزینم.
شما فلسفه را در یک یا چند جمله چگونه تعریف می نمایید؟
آیا این واژه قابل تعریف است؟
مفاهیمی که این واژه را تعریف می کنند چیستی خود را چگونه درمی یابند؟
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ
از آنجاییکه محتمل است با تعاریف برخی از فیلسوفان بزرگ رو به رو شویم؛ امید است که دوستان در این صورت توانایی دفاع از نظر آن فیلسوف را نیز داشته باشند!

kourosh_bikhoda
08-23-2013, 02:16 PM
برتراند راسل در کتاب اتمیسم منطقی که ترجمه فارسیش هم وجود داره میگه فلسفه آن چیزی است که در موردش نمیدانیم و نیازمندیم برایش تفکر کنیم. در عوض بعضی چیزها هستند که میدانیم و درموردشان در آزمایشگاهها تحقیقات میکنیم و اون چیزها علم هستند. بنابر این هرچه علم بزرگتر میشه فلسفه کوچکتر میشه.

من با این نظر موافقم و معتقدم علم و فلسفه مکمل هم هستند و روی هم مجموعه پرسش های جهان رو در بر میگیرند.

Rationalist
08-24-2013, 07:10 PM
فلسفه آن چیزی است که در موردش نمیدانیم و نیازمندیم برایش تفکر کنیم.
بر اساس این تعریف؛ هر مفهوم ناشناخته که محتملا نیاز به اندیشیدن هم پیرامون آن لازم است؛ "فلسفه" خواهد بود.
پس در این تعریف؛ چگونه و چه طور در واژگانی همچون "دانستن" ۱ و "تفکر" ؛ پیشتر مفاهیمی ادراک شده را در نگر گرفته ایم؟به طوری که از مفاهیم آنها
در جهت تعریف فلسفه به طور مقدم تری سود برده ایم!
جدا از این پرسش بنیادی؛ از آنجاییکه بیشینه یا گاهی همه ی باورهای یک فیلسوف، نسبی و شک پذیر هستند؛ پس بازنگری در نظام باورهای او موضوعی دایمی
می باشد که در این صورت با تعریفی که از راسل بیان نمودید؛ فلسفه در تمام این شک ها و بازنگری ها هم جریان دارد.




در عوض بعضی چیزها هستند که میدانیم و درموردشان در آزمایشگاهها تحقیقات میکنیم و اون چیزها علم هستند. بنابر این هرچه علم بزرگتر میشه فلسفه کوچکتر میشه.
پس هنگامی که ما به طور بنیادی؛ واقعیت پیده ها را درک می نماییم از فلسفه جدا می شوند و در حیطه "دانش" قرار می گیرند؟
ولی اگر برای بازنگری بنیادی جهت شک و نقد آن پیده ها خردورزی (http://www.daftarche.com/showthread.php?t=1209&goto=newpost) نماییم؛ چونان است که دوباره از فلسفه سود برده ایم؟

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
۱. knowledge

kourosh_bikhoda
08-24-2013, 08:09 PM
پس در این تعریف؛ چگونه و چه طور در واژگانی همچون "دانستن" ۱ و "تفکر" ؛ پیشتر مفاهیمی ادراک شده را در نگر گرفته ایم؟به طوری که از مفاهیم آنها
در جهت تعریف فلسفه به طور مقدم تری سود برده ایم!

آیا منظورتون اینه که خودِ دانستن و خودِ تفکر چه هستند؟ و نیاز به تفلسف این زمینه هست؟ در حالیکه فلسفه خودش وابسته به اینهاست؟


پس هنگامی که ما به طور بنیادی؛ واقعیت پیده ها را درک می نماییم از فلسفه جدا می شوند و در حیطه "دانش" قرار می گیرند؟

بله. تاریخ فلسفه رو نگاه کنید مشخص است. برای نمونه تا همین چند صد سال پیش اتم جزء دارایی های فکری و فلسفه ی یک فیلسوف بود. ولی اکنون در آزمایشگاه ها با میکروسکوپ و وسایل علمی مورد بررسیه. خیلی چیزها قبلن در حیطه فلسفه بودند ولی امروز با یک ابزار یا روش علمی سر و کار دارند.


ولی اگر برای بازنگری بنیادی جهت شک و نقد آن پیده ها خردورزی نماییم؛ چونان است که دوباره از فلسفه سود برده ایم؟

ممکنه اینطور باشه. ممکنه هوز کسانی باشند که درباره اتم بخوان فلسفه ببافند. ولی این چیزی رو عوض نمیکنه. علم و دانش راه خودش رو طی میکنه. بازنگری و شک و نقد هم در علم روش و دستور خودش رو داره و این امر شدنیه بدون اینکه تداخلی در تعاریف راسل از "علم" و "فلسفه" بوجود بیاد.

توجه بفرمایید که زنده یاد شهید راسل یک ریاضی دان و فیلسوف بود. وی خودش به طور زیبایی ماهیت علم رو در آثار و تراوشات ذهنی خودش تشریح کرده. وی به نظر من شاید لایق ترین فیلسوف باشه که میتونه درباره علم هم نظر بده. حتی شاید هم رده یا بالاتر از کارل پوپر!

Dariush
08-24-2013, 11:17 PM
بنابر این هرچه علم بزرگتر میشه فلسفه کوچکتر میشه.
این نگرشی نادرست اما رایج است در موردِ فلسفه. اساسا فلسفه چنین رابطه‌ای با علم ندارد و من اتفاقا می‌اندیشم که فلسفه با رشد و گسترشِ علوم هم حوزه‌‌اش گسترده‌تر می‌شود و هم نیاز به آن بیشتر احساس می‌شود. علم جایگاهِ شناخت است، فلسفه اما علاوه بر شناخت معنا را نیز می‌کاود و این کاری‌ست که علم هرگز به آن کاری ندارد. علم می‌تواند چیستیِ ما را توضیح دهد، اما این فلسفه است که به کیستیِ ما می‌پردازد. به عنوانِ نمونه «پوچ» یا «هیچ» از نظرِ علمی تعریفی یک خطی و کاملا مشخص دارد که جای هیچ بحثی در آن نیست. اما همین یک کلمه را بدهید به یک فیلسوف همچون ویتگنشتاین یا سارتر تا یک کتاب پیرامون‌اش بنویسد. فلسفه در مقامِ شناخت شاید حوزه‌اش کوچک شده باشد، اما در حوزه‌ی معنا هرچه علم بیشتر پیش می‌رود، دامنه‌ی فلسفه نیز افزایش می‌یابد و شاید امروز دیگر فسلسوفانی چون کانت یا ارسطو نمی‌بینیم، اما با دگرگون شدنِ نگاهمان به فلسفه و علم، در هر دوره نسلِ جدیدی از فلاسفه بر‌می‌آیند و فلسفیدن معنایی نو می‌یابد(بنا بر ضرورت)، در حالیکه علم هم معنا و هم کاربردش همیشه یگانه است؛ اینگونه می‌شود که شما می‌بینید هر دوره‌ای فیلسوفِ خودش را دارد(یا هر فیلسوفی دوره‌ی خودش را دارد!).

ما فلسفه‌ی علم داریم و فلسفه‌ی علوم هم داریم ( از قبیلِ فلسفه‌ی تاریخ، فلسفه‌ی مزداهیک، فلسفه‌ی هنر و... ) ... .

cool
08-25-2013, 05:52 AM
یه سوال:با وجود علم چه نیازی به فلسفه است؟

undead_knight
08-25-2013, 08:06 AM
یه سوال:با وجود علم چه نیازی به فلسفه است؟
همونطور که داریوش عزیز گفت دانش هیچ کاری با معنا نداره یا به قول انگلیسیا:wont give a shit :))
اگر مثال عامیانه تر بخوام بزنم اینطور میشه:
دانش میتونه برای شما تشریح بکنه مثلا یک نقاشی توسط کی کشیده شده،سبکش چیه، چطور کشیده میشه،چند سال قدمت داره و... ولی نمیتونه به شما بگه معناش چیه:)
فلسفه بیشتر به معانی میپردازه و این جایی هست که دانش نه علاقه ای به ورود بهش داره و نه ابزارشو.

cool
08-25-2013, 08:40 AM
همونطور که داریوش عزیز گفت دانش هیچ کاری با معنا نداره یا به قول انگلیسیا:wont give a shit :))چ
اگر مثال عامیانه تر بخوام بزنم اینطور میشه:
دانش میتونه برای شما تشریح بکنه مثلا یک نقاشی توسط کی کشیده شده،سبکش چیه، چطور کشیده میشه،چند سال قدمت داره و... ولی نمیتونه به شما بگه معناش چیه:)
فلسفه بیشتر به معانی میپردازه و این جایی هست که دانش نه علاقه ای به ورود بهش داره و نه ابزارشو.
آندد جان پس شما میگی فلسفه میتواند چیزهایی را توجیه کند که علم از آن ناتوان است.
سوال من اینه که:چه نیازی دارد ما بر فلسفه تکیه کنیم؟چه نیازی هست ما معنای یک نقاشی را بدانیم؟
لابد میگید "کنجکاوی" باعث چنین چیزی میشود!
دوباره سوال پیش میاد پس فایده فلسفه چیست؟
چرا ما معنای نقاشی را با علم نمیتونیم بفهمیم؟!مثلا من میگویم این نقاشی با استفاده از علم باستانشناسی معلوم شده که در چین پیدا شده است و مربوط به فلان پادشاه بوده است و تصویر "شیر" در نقاشی نشان از نماد اقتدار آن پادشاه بوده است.با علم شیمی میگویم رنگ های بکار رفته در ان از عصاره های گیاهی گرفته شده است و......
خب این وسط تکلیف فلسفه چیست؟این است که بگوید به ما حس خوبی میدهد؟که این سوال رو میشه از نظر روانشناسی توضیح داد.

sonixax
08-25-2013, 02:46 PM
یه سوال:با وجود علم چه نیازی به فلسفه است؟

این پرسش شما مثل این میمونه که بگیم با وجود علم چه نیازی به ریاضی هستش !

فلسفه یک علم نیست بلکه درست مثل ریاضی یک ابزاره . و طبیعتن وقتی هم بهش اطلاعات اشتباه بدید نتیجه اشتباه هم ازش میگیرید .
ولی همین ابزار کمک میکنه که مسائل رو تحلیل و بررسی و حل و فصل کنیم .

cool
08-25-2013, 03:47 PM
این پرسش شما مثل این میمونه که بگیم با وجود علم چه نیازی به ریاضی هستش !

فلسفه یک علم نیست بلکه درست مثل ریاضی یک ابزاره . و طبیعتن وقتی هم بهش اطلاعات اشتباه بدید نتیجه اشتباه هم ازش میگیرید .
ولی همین ابزار کمک میکنه که مسائل رو تحلیل و بررسی و حل و فصل کنیم .
اینکه علم های دیگر مثل فیزیک و شیمی به ریاضی نیاز دارند شکی نیست.علوم تجربی را میتوان ازمایش و اثبات کرد و سپس قبول کرد. اما چرا ما باید از فلسفه کمک بگیریم؟شما میگید فلسفه ابزار درست اندیشیدن است.پس علم این وسط چکاره است؟!وقتی من به این نتیجه رسیدم که مثلا انسان حاصل فرگشت دیگر موجودات است این وسط فلسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟!

سامان
08-25-2013, 04:53 PM
اینکه علم های دیگر مثل فیزیک و شیمی به ریاضی نیاز دارند شکی نیست.علوم تجربی را میتوان ازمایش و اثبات کرد و سپس قبول کرد. اما چرا ما باید از فلسفه کمک بگیریم؟شما میگید فلسفه ابزار درست اندیشیدن است.پس علم این وسط چکاره است؟!وقتی من به این نتیجه رسیدم که مثلا انسان حاصل فرگشت دیگر موجودات است این وسط فلسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟!
فلسفه رو میشه از جنبه های مختلف توضیح داد ولی معنایی كه خیلی كلی باشه و همه ی توضیحات دیگه رو تو خودش جا بده میشه: فلسفه=فكر كردن با رعایت برخی اصول. و این معنی منافاتی با این نداره كه فكر كردنمون رو بر مبنای انباشته ی نتایج فكر سایرین، بنا بذاریم.
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود. به این ترتیب اون صحبت دوستمون كه گفتن با گسترش علم فلسفه هم گسترش پیدا میكنه از یك منظر درسته. منتها به مرور كه به پیش میریم، پیشرفت علم در امور و مقیاس های جزئی تر صورت میگیره و از اونجا كه فیلسوف هایی كه اشتغال حرفه ایشون فلسفیدن هست نمیتونن وارد همه ی این جزئیات بشن، به مرور شاهد هستیم كه اون فیلسوف های خیلی معروف از تعدادشون كم میشه و در عوض قسمتی از این بار فلسفیدن به عهده ی خود دانشمندان میفته و به تدریج كه پیش میریم دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن و اگه مثلا 100 سال پیش مطالعه ی تاریخ فلسفه برای یك فیزیكدان خیلی ضرورت نداشته، امروزه این ضرورت برای متخصصان همه ی رشته های علمی بیشتر احساس میشه.

Anarchy
08-25-2013, 05:37 PM
یه سوال:با وجود علم چه نیازی به فلسفه است؟

این صفحه و لینک هایی که در انتهاش هست بخونید متوجه میشید :

: فلسفه و علم (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87+%D9% 88+%D8%B9%D9%84%D9%85&SSOReturnPage=Check&Rand=0)

kourosh_bikhoda
08-25-2013, 08:05 PM
این نگرشی نادرست اما رایج است در موردِ فلسفه.

البته نگرش راسل هست.


فلسفه اما علاوه بر شناخت معنا را نیز می‌کاود و این کاری‌ست که علم هرگز به آن کاری ندارد. علم می‌تواند چیستیِ ما را توضیح دهد، اما این فلسفه است که به کیستیِ ما می‌پردازد. به عنوانِ نمونه «پوچ» یا «هیچ» از نظرِ علمی تعریفی یک خطی و کاملا مشخص دارد که جای هیچ بحثی در آن نیست. اما همین یک کلمه را بدهید به یک فیلسوف همچون ویتگنشتاین یا سارتر تا یک کتاب پیرامون‌اش بنویسد

باز هم مشکلی در تعریف راسل ایجاد نمیشه. علم هم میتونه وارد مقوله های بالا بشه. شاید هم شده باشه و هنوز به نتیجه نرسیده. مثلن زمانیکه اتم امری فلسفی بود، یکی مانند شما در یک انجمن مانند اینجا همین نطق رو در دفاع از گستردگی و شکست ناپذیری فلسفه ارائه میکرد. همین الان هم تئوری وحدت تا حد زیادی فلسفی است. راه دور نریم. تئوری نسبیت هم فلسفی است. خب البته علت اینه که درک و دریافت بشر از این تئوری ها اندکه و بنابر این روی به تفکر و تفلسف میاره.



ما فلسفه‌ی علم داریم و فلسفه‌ی علوم هم داریم ( از قبیلِ فلسفه‌ی تاریخ، فلسفه‌ی مزداهیک، فلسفه‌ی هنر و... ) ... .

بله چون اینها همه حوزه تفکر هم هستند. فلسفه تاریخ مثلن فلسفه است. ولی خود تاریخ علم هست. فلسفه ی علمِ تاریخ.

Rationalist
08-25-2013, 08:57 PM
آیا منظورتون اینه که خودِ دانستن و خودِ تفکر چه هستند؟ و نیاز به تفلسف این زمینه هست؟ در حالیکه فلسفه خودش وابسته به اینهاست؟
آری! تنها مشکلی که در این تعریف می بینم.





ممکنه اینطور باشه. ممکنه هوز کسانی باشند که درباره اتم بخوان فلسفه ببافند. ولی این چیزی رو عوض نمیکنه. علم و دانش راه خودش رو طی میکنه. بازنگری و شک و نقد هم در علم روش و دستور خودش رو داره و این امر شدنیه بدون اینکه تداخلی در تعاریف راسل از "علم" و "فلسفه" بوجود بیاد.
پس با این دیدگاه موافق هستید که در درخت باورهای ما، ادراکات فلسفی، نقش ریشه را برای شاخ و برگ های دانش های تجربی دارد؟!

Rationalist
08-25-2013, 09:22 PM
این نگرشی نادرست اما رایج است در موردِ فلسفه. اساسا فلسفه چنین رابطه‌ای با علم ندارد و من اتفاقا می‌اندیشم که فلسفه با رشد و گسترشِ علوم هم حوزه‌‌اش گسترده‌تر می‌شود و هم نیاز به آن بیشتر احساس می‌شود. علم جایگاهِ شناخت است، فلسفه اما علاوه بر شناخت معنا را نیز می‌کاود و این کاری‌ست که علم هرگز به آن کاری ندارد. علم می‌تواند چیستیِ ما را توضیح دهد، اما این فلسفه است که به کیستیِ ما می‌پردازد. به عنوانِ نمونه «پوچ» یا «هیچ» از نظرِ علمی تعریفی یک خطی و کاملا مشخص دارد که جای هیچ بحثی در آن نیست. اما همین یک کلمه را بدهید به یک فیلسوف همچون ویتگنشتاین یا سارتر تا یک کتاب پیرامون‌اش بنویسد. فلسفه در مقامِ شناخت شاید حوزه‌اش کوچک شده باشد، اما در حوزه‌ی معنا هرچه علم بیشتر پیش می‌رود، دامنه‌ی فلسفه نیز افزایش می‌یابد
از تعریف برتراند راسل می توان چنین دریافت که در فلسفیدن؛ هرگاه ما به طور بنیادی چیستی و معنای یک مفهوم را درک نماییم؛
پس از آن؛ برای مطالعه پیرامون آن مفهوم به روش خاص خودش، به حوزه ای جدید به نام "دانش" وارد شده ایم.
چه لزومی دارد که ما حوزه بررسی چیستی و معنایی را تفکیک نماییم؟!
هنگامی که در یک دانش تجربی دستاورد های جدیدی حاصل می شود؛ خود به خود، آگاهی ما هم از جهت معنایی نسبت به واقعیت های آن دانش
افزایش می یابد.
اینکه بسیاری از فیلسوفان پیرامون واژه “هیچ” می توانند کتاب ها بنگارند؛ بیش از اینکه در نظریاتشان تمایزی میان بررسی از جنبه چیستی و معنایی ببینیم؛
پرداختن بنیادی به موضوع بیشتر به چشم می آید! برای نمونه سارتر در تبیین اگزیستانسیالیسم؛ چگونه می تواند جنبه های چیستی و معنایی "وجود" و "ماهیت" را مستقلا بررسی نماید؟
شاید به این خاطر است که تمایز میان دانش و فلسفه، به گونه ای که شمابیان داشتید؛ با آنچه امروزه در گسترش شاخه های دانش مشاهده
می کنیم؛ تفاوت دارد و دانش های امروزی در پیشرفت خودشان معنای روشن تری هم از زاویه پرداختن به واقعیت ها نمایان می سازند.





و شاید امروز دیگر فسلسوفانی چون کانت یا ارسطو نمی‌بینیم
چرا؟!





ما فلسفه‌ی علم داریم و فلسفه‌ی علوم هم داریم ( از قبیلِ فلسفه‌ی تاریخ، فلسفه‌ی مزداهیک، فلسفه‌ی هنر و... ) ... .
این هم با تعریف برتراند راسل تناقضی نخواهد داشت!

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ
* آگاه باشید که در این جستار پیرامون تعریف "فلسفه" بحث می شود؛ پس واژه" فیلسوف" هم معنای خود را در حاصل این گفتمان بازخواهد یافت!

Rationalist
08-25-2013, 09:53 PM
دانش میتونه برای شما تشریح بکنه مثلا یک نقاشی توسط کی کشیده شده،سبکش چیه، چطور کشیده میشه،چند سال قدمت داره و... ولی نمیتونه به شما بگه معناش چیه:)
فلسفه بیشتر به معانی میپردازه و این جایی هست که دانش نه علاقه ای به ورود بهش داره و نه ابزارشو.
چرا؟ صرفا از این بابت که شما مطالعه چیستی و معنایی پدیده ها را در تفاوت دانش و فلسفه می دانید؟

Rationalist
08-25-2013, 10:06 PM
خب این وسط تکلیف فلسفه چیست؟این است که بگوید به ما حس خوبی میدهد؟که این سوال رو میشه از نظر روانشناسی توضیح داد.
استفان هاوکینگ هم باورمند است که امروزه دیگر نیازی به فلسفه نداریم؛ و فلسفه را مرده تلقی می کند!
ولی نمی دانم در پاسخ به این پرسش؛ هنگامی که هر دانشی به روش و ابزار خاص خودش به مطالعه واقعیت ها می پردازد؛
بر چه بنیادی و در چه حوزه ای می توان برای مسایلی همچون مفهوم واقعیت، هستی، چیستی دانش و... پاسخی ارایه داد!

Rationalist
08-25-2013, 10:57 PM
فلسفه=فكر كردن با رعایت برخی اصول.
شما هم چون برتراند راسل؛ "فکرکردن" را مقدم بر فلسفه درنگر گرفته اید!
در پست شماره ۳ این جستار در پاسخ به جناب کوروش نیز چنین نگاشتم:

بر اساس این تعریف؛ هر مفهوم ناشناخته که محتملا نیاز به اندیشیدن هم پیرامون آن لازم است؛ "فلسفه" خواهد بود.
پس در این تعریف؛ چگونه و چه طور در واژگانی همچون "دانستن" و "تفکر" ؛ پیشتر مفاهیمی ادراک شده را در نگر گرفته ایم؟به طوری که از مفاهیم آنها
در جهت تعریف فلسفه به طور مقدم تری سود برده ایم!




و این معنی منافاتی با این نداره كه فكر كردنمون رو بر مبنای انباشته ی نتایج فكر سایرین، بنا بذاریم.ا
اینجا را درنیافتم!
لطفا بیشتر توضیح دهید.

sonixax
08-26-2013, 02:33 AM
اینکه علم های دیگر مثل فیزیک و شیمی به ریاضی نیاز دارند شکی نیست.علوم تجربی را میتوان ازمایش و اثبات کرد و سپس قبول کرد. اما چرا ما باید از فلسفه کمک بگیریم؟شما میگید فلسفه ابزار درست اندیشیدن است.پس علم این وسط چکاره است؟!وقتی من به این نتیجه رسیدم که مثلا انسان حاصل فرگشت دیگر موجودات است این وسط فلسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟!

البته دوستان به خوبی توضیح دادند .

علم یا یک موضوع علمی باید :

1 - قابل مشاهده و آزمایش باشد و آزمایش قابل تکرار باشد
2 - ابطال پذیر باشد

این دو در فلسفه جایی ندارند پس فلسفه علم نیست .

ولی اینکه به چه دردی میخوره ، شما برای مشاهده کردن و سپس آزمایش کردن و بعد نتیجه گیری کردن به یک سری ابزار جهت اندازه گیری و اندیشیدن نیاز دارید .

ابزار اندازه گیری ریاضیات و ابزار اندیشیدن فلسفه هستش .

حالا اگر این اندیشدن شما از روی یک فرض و نه از روی مشاهده و آزمایش باشه چی میشه ؟! نتیجه این میشه که شما با همون فلسفه به این نتیجه میرسید که زمین صافه ! (اگر اشتباه نکنم ارسطو به این نتیجه رسیده بوده)

سامان
08-26-2013, 05:29 AM
شما هم چون برتراند راسل؛ "فکرکردن" را مقدم بر فلسفه درنگر گرفته اید!
در پست شماره ۳ این جستار در پاسخ به جناب کوروش نیز چنین نگاشتم:
خوب اگه فكر كردن با رعایت یك سری اصول رو معادل فلسفه به حساب بیاریم دیگه تفاوتی بین فلسفه و فكر كردن باقی نمیمونه كه بخوایم یكی رو متقدم بر دیگری به حساب بیاریم. این تعریف اتفاقا برای رفع تعارض نظر شما ارائه شد.






اینجا را درنیافتم!
لطفا بیشتر توضیح دهید.
فلسفه و تاریخ فلسفه چیزهای جدا نشدنی ای هستند. در واقع میشه گفت فكر كردن بر روی امور تفكر برانگیز بدون داشتن سابقه از سایر تفكرات (و نتایج این تفكرات = نظریات)، برروی همون موضوع، در واقع تفكر نیست بلكه هدر دادن وقت و انرژی و در خیلی مواقع باعث انحرافه. بنابراین شاید اصلی ترین شاخصه ی فلسفه (به معنی ای كه در ذهن از شنیدن لغت فلسفه خطور میكنه - میدونید كه در دید عموم فلسفه یعنی یه چیز سخت و مبهم!)، همین آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه هست.
تاكید من بر این موضوع در پست قبلیم، تاكید بر همین اهمیت معنی دار بودن فلسفه تنها با آگاهی از تاریخ فلسفه (فكر كردن) بود تا دوستان به اشتباه نیفتند كه منظور من از فكر كردن، هرنوع فكر كردنی هست.

undead_knight
08-26-2013, 06:36 AM
آندد جان پس شما میگی فلسفه میتواند چیزهایی را توجیه کند که علم از آن ناتوان است.
سوال من اینه که:چه نیازی دارد ما بر فلسفه تکیه کنیم؟چه نیازی هست ما معنای یک نقاشی را بدانیم؟
لابد میگید "کنجکاوی" باعث چنین چیزی میشود!
دوباره سوال پیش میاد پس فایده فلسفه چیست؟
چرا ما معنای نقاشی را با علم نمیتونیم بفهمیم؟!مثلا من میگویم این نقاشی با استفاده از علم باستانشناسی معلوم شده که در چین پیدا شده است و مربوط به فلان پادشاه بوده است و تصویر "شیر" در نقاشی نشان از نماد اقتدار آن پادشاه بوده است.با علم شیمی میگویم رنگ های بکار رفته در ان از عصاره های گیاهی گرفته شده است و......
خب این وسط تکلیف فلسفه چیست؟این است که بگوید به ما حس خوبی میدهد؟که این سوال رو میشه از نظر روانشناسی توضیح داد.
جایی که علم نه صلاحیتش رو داره و نه علاقشو:))
خب برای پاسخ به پرسشت باید اول پرسید ما چه نیازی به علم داریم؟!
1-فقط افزایش رفاه؟اگر این باشه باید گفت علم در بسیاری از شاخه اصولا یا هیچ ارتباطی با افزایش رفاه ما نداره و در بعضی موارد میتونه پیشرفتش حتی بقای گونه ما رو تهدید بکنه!
مشکل دوم این هست که چرا باید رفاه داشته باشیم؟!لابد میگی که این یک مسئله "بدیهی" هست ولی من مخالفم.همونطور که کامو میگه"خودکشی مهمترین مسئله فلسفیست" تا زمانی که شما برای خود زنده بودن دلیلی نداشته باشی رفاه اهمیتی نداره،یعنی این جایی هست که پای فلسفه به میون کشیده میشه و اینکه چرا به جای خودکشی باید زندگی کرد.

علم به شما "دلیلی برای زندگی" نمیده فقط به شما مثل مورد "نقاشی" میتونه زندگی و مرگ رو تشریح بکنه.علم همیشه در اخرین "چرا"ها لنگ میزنه:)

2-ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست:)

undead_knight
08-26-2013, 06:44 AM
اینکه علم های دیگر مثل فیزیک و شیمی به ریاضی نیاز دارند شکی نیست.علوم تجربی را میتوان ازمایش و اثبات کرد و سپس قبول کرد. اما چرا ما باید از فلسفه کمک بگیریم؟شما میگید فلسفه ابزار درست اندیشیدن است.پس علم این وسط چکاره است؟!وقتی من به این نتیجه رسیدم که مثلا انسان حاصل فرگشت دیگر موجودات است این وسط فلسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟!
بزارید یک مثال بزنم "پوچش پذیری" چیزی هست که امروزه به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های یک فرضیه علمی در نظر گرفته میشه، ولی آیا خود پوچش پذیری بر اساس یک فرایند علمی تائید شده؟!خیر.
پوچش پذیری بر اساس اندیشه های فلسفی در مورد دانش از سوی پوپر ارائه شد،خود پوچش پذیری چیزی پوچش پذیر، قابل آزمایش یا تقلیل پذیر نیست(ویژگی بیشتر چیزهای علمی)سربرآوردن مفهوم پوچش پذیری ناشی از تلاش برای ادراک ماهیت و چیستی دانش هست.

undead_knight
08-26-2013, 06:46 AM
چرا؟ صرفا از این بابت که شما مطالعه چیستی و معنایی پدیده ها را در تفاوت دانش و فلسفه می دانید؟
فلسفه البته به شناخت هم میتونه بپردازه ولی خب حوزه شناخت جایی هست که میتونه توسط دانش هم فتح بشه و به همین خاطر برخی چیزهای فلسفی در این مورد میتونند به گذشت زمان به چیزهای علمی تبدیل بشند، مثل مورد "اتم" که ابتدا یک مسئله فلسفی بود ولی با پیشرفت دانش به مسئله علمی تبدیل شد.
ولی هیچ وقت چیستی و ماهیت پدیده ها و پرسش ها "نهایی" توسط دانش قابل پاسخ دادن نیستند.

البته فلسفه به دنبال پیدا کردن بهتر و درست تر اندیشیدن هم هست،یعنی مثلا اگر ما چیزی به نام فلسفه علم داریم نه فقط فلسفه به دنبال یافتن معنا و ماهیت علم هست بلکه به دنبال پیدا کردن روش بهتر و درست تر اندیشه علمی هم هست.

cool
08-26-2013, 07:18 AM
این صفحه و لینک هایی که در انتهاش هست بخونید متوجه میشید :

: فلسفه و علم (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87+%D9% 88+%D8%B9%D9%84%D9%85&SSOReturnPage=Check&Rand=0)
آنارشی جان در این لینک چرت و پرت نوشته بود.این علم هست که فلسفه را تغییر میدهد و فلسفه چندان نقشی در علوم(تجربی) ندارد.در خود این لینک نوشته شده است:به تدریج شاخه هایی مانند ریاضیات و ستاره شناسی نجوم (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D9%86%D8%AC%D9%88%D9%85) از فلسفه جدا و به علمی مستقل تبدیل شدند. این یعنی اینکه این علوم نیازی به فلسفه نداشتند به همین خاطر از فلسفه جدا شدند.
در ادامه نوشته شده است:باید توجه داشت با اینکه شاخه های علمی از فلسفه جدا شده اند، هیچ گاه نیازشان را به فلسفه از دست نخواهند داد. آن ها در اصول خود که همه اصولی عقلانی است(مانند اصل علیت (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%AA)، اصل ضرورت و ...)، محتاج فلسفه اند. زیرا فقط فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارد.
کی گفته فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارند؟این علوم تجربی هستند که این صلاحیت را دارند.فلسفه در پی توجیه است اما علوم تجربی در پی اثبات.

cool
08-26-2013, 07:40 AM
فلسفه رو میشه از جنبه های مختلف توضیح داد ولی معنایی كه خیلی كلی باشه و همه ی توضیحات دیگه رو تو خودش جا بده میشه: فلسفه=فكر كردن با رعایت برخی اصول. و این معنی منافاتی با این نداره كه فكر كردنمون رو بر مبنای انباشته ی نتایج فكر سایرین، بنا بذاریم.
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود. به این ترتیب اون صحبت دوستمون كه گفتن با گسترش علم فلسفه هم گسترش پیدا میكنه از یك منظر درسته. منتها به مرور كه به پیش میریم، پیشرفت علم در امور و مقیاس های جزئی تر صورت میگیره و از اونجا كه فیلسوف هایی كه اشتغال حرفه ایشون فلسفیدن هست نمیتونن وارد همه ی این جزئیات بشن، به مرور شاهد هستیم كه اون فیلسوف های خیلی معروف از تعدادشون كم میشه و در عوض قسمتی از این بار فلسفیدن به عهده ی خود دانشمندان میفته و به تدریج كه پیش میریم دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن و اگه مثلا 100 سال پیش مطالعه ی تاریخ فلسفه برای یك فیزیكدان خیلی ضرورت نداشته، امروزه این ضرورت برای متخصصان همه ی رشته های علمی بیشتر احساس میشه.
خیر اینگونه نیست!فرمودید :
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود.
آیا فقط با فکر کردن میشود ناشناخته ها رو تبدیل به شناخته ها کرد؟!در علوم تجربی فقط فکر کردن کافی نیست.در علوم تجربی علاوه بر فکر کردن باید اثبات هم کرد ولی فلسفه فقط در پی توجیه است.
فرمودید:
دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن
دانشمندانی هستند که به فلسفه اهمیت نمیدهند اما موفق هستند.مثل هاوکینگ.

cool
08-26-2013, 07:45 AM
استفان هاوکینگ هم باورمند است که امروزه دیگر نیازی به فلسفه نداریم؛ و فلسفه را مرده تلقی می کند!
ولی نمی دانم در پاسخ به این پرسش؛ هنگامی که هر دانشی به روش و ابزار خاص خودش به مطالعه واقعیت ها می پردازد؛
بر چه بنیادی و در چه حوزه ای می توان برای مسایلی همچون مفهوم واقعیت، هستی، چیستی دانش و... پاسخی ارایه داد!
علوم تجربی بهترین پاسخ ها را به ما میدهند چرا که واقعی هستند!آیا با فلسفه میتوان پاسخ واقعی و مطمئن به پرسش ها داد؟

cool
08-26-2013, 07:54 AM
ابزار اندازه گیری ریاضیات و ابزار اندیشیدن فلسفه هستش .
آیا خود ریاضیات نیازمند فلسفه است؟



حالا اگر این اندیشدن شما از روی یک فرض و نه از روی مشاهده و آزمایش باشه چی میشه ؟! نتیجه این میشه که شما با همون فلسفه به این نتیجه میرسید که زمین صافه !
با این حساب آیا علم بهترین جواب را به ما میدهد یا فلسفه؟
با پیشرفت علم خیلی از نظریات فلسفی ممکن است رد شوند.پس آیا فلسفه توجیه چیزهایی نیست که جوابشان را نمیدانیم؟

cool
08-26-2013, 08:15 AM
جایی که علم نه صلاحیتش رو داره و نه علاقشو:))
خب برای پاسخ به پرسشت باید اول پرسید ما چه نیازی به علم داریم؟!
1-فقط افزایش رفاه؟اگر این باشه باید گفت علم در بسیاری از شاخه اصولا یا هیچ ارتباطی با افزایش رفاه ما نداره و در بعضی موارد میتونه پیشرفتش حتی بقای گونه ما رو تهدید بکنه!
مشکل دوم این هست که چرا باید رفاه داشته باشیم؟!لابد میگی که این یک مسئله "بدیهی" هست ولی من مخالفم.همونطور که کامو میگه"خودکشی مهمترین مسئله فلسفیست" تا زمانی که شما برای خود زنده بودن دلیلی نداشته باشی رفاه اهمیتی نداره،یعنی این جایی هست که پای فلسفه به میون کشیده میشه و اینکه چرا به جای خودکشی باید زندگی کرد.

علم به شما "دلیلی برای زندگی" نمیده فقط به شما مثل مورد "نقاشی" میتونه زندگی و مرگ رو تشریح بکنه.علم همیشه در اخرین "چرا"ها لنگ میزنه:)

2-ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست:)

اگر از نگاه فلسفی نگاه کنیم شاید اصلا نباید بعضی از علوم را ثابت کرد!
بر چه اساسی جایی که علم نه علاقه اش را دارد و نه صلاحیتش را ما باید به فلسفه متوسل بشیم؟!
علم در چه جاهایی افزایش رفاه را به همراه نداشته است؟توضیح دهید.
فرمودید:ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست.
آیا به نظر شما علم جواب کنجکاوی ها را نمیدهد؟

سامان
08-26-2013, 08:29 AM
خیر اینگونه نیست!فرمودید :
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود.
آیا فقط با فکر کردن میشود ناشناخته ها رو تبدیل به شناخته ها کرد؟!در علوم تجربی فقط فکر کردن کافی نیست.در علوم تجربی علاوه بر فکر کردن باید اثبات هم کرد ولی فلسفه فقط در پی توجیه است.
فرمودید:
دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن
دانشمندانی هستند که به فلسفه اهمیت نمیدهند اما موفق هستند.مثل هاوکینگ.
در تبدیل ناشناخته ها به شناخته ها فلسفه و علم به صورت مكمل هم عمل میكنند. یعنی شما ابتدا چارچوب فلسفی برای اونچه كه بدنبالش میخواین برین تعریف میكنین و بعد از راه آزمودن (علم) اون رو به اثبات میرسونین. وقتی هم كه اثبات شد میشه شناخته و اینها منافاتی با هم ندارند.

مشكل ما با این قضیه بر میگرده به تعریف فلسفه. اگه فلسفه رو تفكر حداقل با این خصوصیات در نظر بگیریم:
داشتن عنوان، هدفمندی، استفاده از ابزارهایی مثل منطق و آگاهی از نظریه های پیشین.

اونوقت جناب هاوكینگ هم حتما در تحقیقاتشون فلسفه ورزی به كار میبرند. احتمالا اگه جناب هاوكینگ در جایی فرمودن فلسفه رو قبول ندارن، حتما وجه خاصی از تعریف فلسفه رو در نظر داشتن.

cool
08-26-2013, 08:30 AM
بزارید یک مثال بزنم "پوچش پذیری" چیزی هست که امروزه به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های یک فرضیه علمی در نظر گرفته میشه، ولی آیا خود پوچش پذیری بر اساس یک فرایند علمی تائید شده؟!خیر.
پوچش پذیری بر اساس اندیشه های فلسفی در مورد دانش از سوی پوپر ارائه شد،خود پوچش پذیری چیزی پوچش پذیر، قابل آزمایش یا تقلیل پذیر نیست(ویژگی بیشتر چیزهای علمی)سربرآوردن مفهوم پوچش پذیری ناشی از تلاش برای ادراک ماهیت و چیستی دانش هست.
آیا بدون فلسفه نمیتوان یک نظریه را اثبات یا رد کرد؟!
آیا بدون فلسفه هم میتوان تفکر کرد؟
"عقل"طی هیچ فرایند علمی اثبات نشده است.اما ثاثبات شده است که کار مغز تفکر است!

cool
08-26-2013, 08:39 AM
در تبدیل ناشناخته ها به شناخته ها فلسفه و علم به صورت مكمل هم عمل میكنند. یعنی شما ابتدا چارچوب فلسفی برای اونچه كه بدنبالش میخواین برین تعریف میكنین و بعد از راه آزمودن (علم) اون رو به اثبات میرسونین. وقتی هم كه اثبات شد میشه شناخته و اینها منافاتی با هم ندارند.

مشكل ما با این قضیه بر میگرده به تعریف فلسفه. اگه فلسفه رو تفكر حداقل با این خصوصیات در نظر بگیریم:
داشتن عنوان، هدفمندی، استفاده از ابزارهایی مثل منطق و آگاهی از نظریه های پیشین.

اونوقت جناب هاوكینگ هم حتما در تحقیقاتشون فلسفه ورزی به كار میبرند. احتمالا اگه جناب هاوكینگ در جایی فرمودن فلسفه رو قبول ندارن، حتما وجه خاصی از تعریف فلسفه رو در نظر داشتن.
اتفاقا با هم منافات دارند.مثلا فلسفه اسلامی میخواهد خدا را ثابت کند اما علم انرا رد میکند.یا فلسفه ماده رو جوری دیگر تعریف میکند اما علم تعریف دیگری از علم دارد و.....

سامان
08-26-2013, 08:54 AM
اتفاقا با هم منافات دارند.مثلا فلسفه اسلامی میخواهد خدا را ثابت کند اما علم انرا رد میکند.یا فلسفه ماده رو جوری دیگر تعریف میکند اما علم تعریف دیگری از علم دارد و.....
اتفاقا مثال خوبی زدید. كار علم رد كردن یا اثبات كردن خدا نیست. خدا بنابر تعریف خداپرستان چیزی مادی نیست حال آنكه حیطه ی كاری علم در زمینه ی ماده است. ضمنا فلسفه ی اسلامی به نظر تركیب معنی داری نمی آید. به جای آن بهتر است بگوییم فیلسوفان مسلمان یا در حالت كلی تر (چون بسیاری عقیده دارند حداقل در ایران ما فیلسوف مسلمانی نداشته ایم) فیلسوفان خداباور.
چنانچه بیشتر دقت و تعمق كنید متوجه خواهید شد كه تعاریف علم و فلسفه از ماده نه تنها تعارضی با هم ندارند، بلكه تعاریف علمی همواره سعی میكنند خود را بر تعاریف فلسفی كه بر علم تقدم دارند منطبق سازند.

sonixax
08-26-2013, 01:34 PM
آیا خود ریاضیات نیازمند فلسفه است؟

جایی که نیاز به اندیشدن داشته باشید بله نیازمند است ، منتها وقتی به یک فکت ریاضی پی میبریم بعد از آن فقط ازش استفاده میکنیم و دیگه در باره چگونگی اش نمی اندیشیم .


با این حساب آیا علم بهترین جواب را به ما میدهد یا فلسفه؟

همان طور که پیشتر گفتم فلسفه ابزار است ، قیاس علم و فلسفه با هم درست نیست .
ابزار به کسی جواب نمیده بلکه کمکش میکنه که به پاسخ برسه .


با پیشرفت علم خیلی از نظریات فلسفی ممکن است رد شوند.پس آیا فلسفه توجیه چیزهایی نیست که جوابشان را نمیدانیم؟

این میشود همان اطلاعات غلط ، وقتی ورودی اشتباه باشد نتیجه گیری هم اشتباه میشود . (همان مثال مسطح بودن زمین) .

اصولن فلسفه در اتاق بسته (یعنی بدون مشاهده و فقط از روی حدس و گمان و رجوع به خرد شخص) در اکثر موارد نتیجه پرت و پلا به دست میاره .

kourosh_bikhoda
08-26-2013, 04:55 PM
آری! تنها مشکلی که در این تعریف می بینم.

به نظر شما آیا برای فکر کردن و تفکر هم نیاز به تعریف هست؟ یعنی برای شما در این بحث اشکال و ایرادی در فهم و درک این دو مفهوم بوجود آمده؟



پس با این دیدگاه موافق هستید که در درخت باورهای ما، ادراکات فلسفی، نقش ریشه را برای شاخ و برگ های دانش های تجربی دارد؟!

فکر نمیکنم. گمان میکنم برعکس باشه. به قول استاد داوود هیوم که من ازش خیلی درس گرفتم در فلسفه، تاثرات ناشی از تجربیات هستند که یپش زمینه تصورات فکری هستند. تاثرات میوه و نتیجه تجربه هستند و تصورات ماحصل تفکرند. تصور چیزی جز کم و زیاد کردن و پروسس کردن تاثرات تجربی نیست. از طرفی هم روشنه که حواس نمیتونند چیزی ورای خودشون رو تبدیل به تاثرات (تجربه) برای ما بکنند. بنابر این تفکر و تصور همان چیزی است که قبلن تجربه شده.

undead_knight
08-27-2013, 07:00 AM
اگر از نگاه فلسفی نگاه کنیم شاید اصلا نباید بعضی از علوم را ثابت کرد!
بر چه اساسی جایی که علم نه علاقه اش را دارد و نه صلاحیتش را ما باید به فلسفه متوسل بشیم؟!
علم در چه جاهایی افزایش رفاه را به همراه نداشته است؟توضیح دهید.
فرمودید:ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست.
آیا به نظر شما علم جواب کنجکاوی ها را نمیدهد؟
خب بلاخره میخواید از نگاه فلسفی استفاده کنید یا نه؟!:))
سلاح های شیمیایی-هسته ای-میکروبی+آلودگی های گسترده زیست محیطی و... نمونه هایی از مواردی هستند که گسترش دانش لزوما رفاه رو به دنبال نداشته.
ههمونطور که گفتم فلسفه میتونه به ما هدف بده، میتونه ماهیت و معنای پدیده ها رو مشخص بکنه و این چیز کمی نیست، دانش چنین کاری نمیکنه.
البته اگر شما این چیزها رو بی اهمیت بدونید ربطی به این قضیه نداره که آیا واقعا بی اهمیت هستند یا نه، در واقع دوست نداشتن فلسفه اشکالی نداره ولی اگر کسی فلسفه رو بیهوده بدونه قبل از اون دانش رو هم باید بیهوده بدونه چون هدف و معنای زندگی و هدف و معنای دانش مفاهیمی فلسفی هستند.

نه همه کنجکاوی ها و نه همه نادانسته ها.وقتی ماهیت چیزی پوچش ناپذیر و غیر قابل آزمایش باشه_حوزه مفاهیم، معانی، اخلاق و...) اصولا علم سکوت میکنه.

آیا بدون فلسفه نمیتوان یک نظریه را اثبات یا رد کرد؟!
آیا بدون فلسفه هم میتوان تفکر کرد؟
"عقل"طی هیچ فرایند علمی اثبات نشده است.اما اثبات شده است که کار مغز تفکر است!
بدون فلسفه میشه چیزها رو اثبات کرد.
بدون فلسفه میشه اندیشید.

ولی ما تا موقعی که یک چیز رو نشناسیم نمیتونیم اشکالاتش رو متوجه بشیم و بهترش بکنیم.برای ما نمیتونیم علم رو با خود علم بشناسیم.

شوخی نفرمائید،منظورتون چیه "عقل" طی فرایند علمی اثبات نشده!؟:))

cool
08-27-2013, 07:22 AM
شوخی نفرمائید،منظورتون چیه "عقل" طی فرایند علمی اثبات نشده!؟:))
منظورم این بود که در مغز ناحیه ای بنام "عقل" وجود ندارد!حالا ما یه چیزی گفتیم شما به بزرگواری خودتون ببخشید:e405:

undead_knight
08-27-2013, 07:41 AM
فکر نمیکنم. گمان میکنم برعکس باشه. به قول استاد داوود هیوم که من ازش خیلی درس گرفتم در فلسفه، تاثرات ناشی از تجربیات هستند که یپش زمینه تصورات فکری هستند. تاثرات میوه و نتیجه تجربه هستند و تصورات ماحصل تفکرند. تصور چیزی جز کم و زیاد کردن و پروسس کردن تاثرات تجربی نیست. از طرفی هم روشنه که حواس نمیتونند چیزی ورای خودشون رو تبدیل به تاثرات (تجربه) برای ما بکنند. بنابر این تفکر و تصور همان چیزی است که قبلن تجربه شده.
در مورد آگاهی تجربی این رو میشه پذیرفت.
یک نکته اینجا هست و اون اینه که آگاهی ناشی از تجربه لزوما چیزی علمی نیست.یعنی چیزهای علمی علاوه بر تجربه پذیر بودن خصوصیات دیگه ای دارند که سایر تجارب انسانی گاهی فاقد اونها هستند.
و وقتی چیزی رو نشه از راه علمی فهمید باز نیاز به فلسفه بوجود میاد.

undead_knight
08-27-2013, 07:47 AM
منظورم این بود که در مغز ناحیه ای بنام "عقل" وجود ندارد!حالا ما یه چیزی گفتیم شما به بزرگواری خودتون ببخشید:e405:
راستش شاید اینجا بهترین جا برای این باشه که اشکالات موجود به "علم گرایی" رو بگم:)
اصولا علم گرایی باعث میشه که ما نادیده بگیریم "حقایقی" هستند که علمی نیستند، ساده ترین نمونش ریاضیات هست، ریاضیات یک سری بدیهیات داره که این بدیهیات علمی نیستند.

sonixax
08-27-2013, 01:50 PM
اصولا علم گرایی باعث میشه که ما نادیده بگیریم "حقایقی" هستند که علمی نیستند، ساده ترین نمونش ریاضیات هست، ریاضیات یک سری بدیهیات داره که این بدیهیات علمی نیستند.

واسه اینکه ریاضیات ابزاره و البته بدیهیاتش علمی هستند ولی بروز عینی و وجود خارجی ندارند .

kourosh_bikhoda
08-27-2013, 07:51 PM
ریاضیات یک سری بدیهیات داره که این بدیهیات علمی نیستند.

مانندِ؟

Rationalist
08-27-2013, 08:34 PM
خوب اگه فكر كردن با رعایت یك سری اصول رو معادل فلسفه به حساب بیاریم دیگه تفاوتی بین فلسفه و فكر كردن باقی نمیمونه كه بخوایم یكی رو متقدم بر دیگری به حساب بیاریم. این تعریف اتفاقا برای رفع تعارض نظر شما ارائه شد.
مقصودتان از "یک سری اصول" دقیقا چیست؟همان آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه است؟





فلسفه و تاریخ فلسفه چیزهای جدا نشدنی ای هستند. در واقع میشه گفت فكر كردن بر روی امور تفكر برانگیز بدون داشتن سابقه از سایر تفكرات (و نتایج این تفكرات = نظریات)، برروی همون موضوع، در واقع تفكر نیست بلكه هدر دادن وقت و انرژی و در خیلی مواقع باعث انحرافه. بنابراین شاید اصلی ترین شاخصه ی فلسفه (به معنی ای كه در ذهن از شنیدن لغت فلسفه خطور میكنه - میدونید كه در دید عموم فلسفه یعنی یه چیز سخت و مبهم!)، همین آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه هست.
تاكید من بر این موضوع در پست قبلیم، تاكید بر همین اهمیت معنی دار بودن فلسفه تنها با آگاهی از تاریخ فلسفه (فكر كردن) بود تا دوستان به اشتباه نیفتند كه منظور من از فكر كردن، هرنوع فكر كردنی هست.
ولی من بر خلاف شما؛ تفکر مستقل و بنیادگرایانه را در فلسفه کاملا ضروری می بینم!
تاریخ فلسفه سرشار از فیلسوفانی با نظراتی بسیار متفاوت است.
از هراکلیتوس و ارسطو گرفته تا دکارت، کانت، هیوم و فیلسوفان قاره ای و تحلیلی مدرن.
هر یک از این افراد هم برای "فلسفه" تعریفی مختص به نظام فلسفی خودشان درنظر گرفته بودند ولی آنچه میان همه ی آنها مشترک بود؛ فکر کردن در معنای عام و اساسی آن بود.
هنگامی که چنین آرا و نظریات متفاوتی در همان تاریخ فلسفه وجود دارد؛ چرا نباید دیگران در همان امور تفکر برانگیز
تفکر کنند؟ هنگامی که برای تعریف" فلسفه" در این جستار تا مفهوم بنیادی "فکر کردن" پیش رفته ایم!
اگر شما بخواهید "فکر کردن" را در معنای آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه در نظر بگیرید؛ چنین پرسشی مطرح می شود
که "فکر کردن" در مفهوم عام و بنیادی آن، چگونه در اندیشه شما تبیین می شود؟

Rationalist
08-27-2013, 09:06 PM
فلسفه البته به شناخت هم میتونه بپردازه ولی خب حوزه شناخت جایی هست که میتونه توسط دانش هم فتح بشه و به همین خاطر برخی چیزهای فلسفی در این مورد میتونند به گذشت زمان به چیزهای علمی تبدیل بشند، مثل مورد "اتم" که ابتدا یک مسئله فلسفی بود ولی با پیشرفت دانش به مسئله علمی تبدیل شد.
ولی هیچ وقت چیستی و ماهیت پدیده ها و پرسش ها "نهایی" توسط دانش قابل پاسخ دادن نیستند.
آنچه توصیف نمودید؛ همان" فکر کردن" ریشه ای در مورد مفاهیم می باشد که در تعریف ظریف برتراند راسل
بیان شده است.




البته فلسفه به دنبال پیدا کردن بهتر و درست تر اندیشیدن هم هست،یعنی مثلا اگر ما چیزی به نام فلسفه علم داریم نه فقط فلسفه به دنبال یافتن معنا و ماهیت علم هست بلکه به دنبال پیدا کردن روش بهتر و درست تر اندیشه علمی هم هست.
اگر "منطق" را اصول صحیح اندیشیدن بدانیم؛ پس فلسفه، منطق را هم معنا بخشیده و آن را کامل تر
می نماید؟

سامان
08-27-2013, 09:18 PM
مقصودتان از "یک سری اصول" دقیقا چیست؟همان آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه است؟





ولی من بر خلاف شما؛ تفکر مستقل و بنیادگرایانه را در فلسفه کاملا ضروری می بینم!
تاریخ فلسفه سرشار از فیلسوفانی با نظراتی بسیار متفاوت است.
از هراکلیتوس و ارسطو گرفته تا دکارت، کانت، هیوم و فیلسوفان قاره ای و تحلیلی مدرن.
هر یک از این افراد هم برای "فلسفه" تعریفی مختص به نظام فلسفی خودشان درنظر گرفته بودند ولی آنچه میان همه ی آنها مشترک بود؛ فکر کردن در معنای عام و اساسی آن بود.
هنگامی که چنین آرا و نظریات متفاوتی در همان تاریخ فلسفه وجود دارد؛ چرا نباید دیگران در همان امور تفکر برانگیز
تفکر کنند؟ هنگامی که برای تعریف" فلسفه" در این جستار تا مفهوم بنیادی "فکر کردن" پیش رفته ایم!
اگر شما بخواهید "فکر کردن" را در معنای آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه در نظر بگیرید؛ چنین پرسشی مطرح می شود
که "فکر کردن" در مفهوم عام و بنیادی آن، چگونه در اندیشه شما تبیین می شود؟
آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه جزو ضروریات است و البته آگاهی از تاریخ فلسفه لزوما آزادی جولان فكر را از بین نمیبرد. احتمالا آن را محدود و هدایت میكند. ضمن اینكه آگاهی از نظر دیگران افقهای جدیدی برای فكر كردن را هم به ما میدهد. به هر حال اگر ذهنی سالم و منطقی باشد خود میتواند تشخیص دهد در كجا باید ورود پیدا كند. احتمالا شما هم با افراد علاقه مند به فلسفه ای آشنایی دارید كه عدم كاركرد ذهنی صحیح و هدایت نشدنشان در مسیری منظم باعث آشفتگی فكری و گاها مالیخولیا و سایر بیماریهای روانی و ذهنی برایشان شده است. آزاد گذاشتن ذهن برای ورود به هر زمینه ای بدون آنكه بدانیم در آن زمینه قبلا چه كارهای فكری ای صورت گرفته، همواره خطر دچار شدن به این آشفتگی های ذهنی را به دنبال دارد.
شاید با من موافق باشید كه شما وقتی درباره ی مسیری كه فردا از آن طریق به محل كارتان خواهید رفت فكر میكنید، فلسفه نبافته اید. بنابراین باید بین فكر كردن و آن قسمت از فكر كردن كه میتوان به آن نام فلسفیدن داد، تمایزی قائل شد. این تمایز را میتوان از طریق تعیین قیدهایی برای فكر كردن بوجود آورد. در پست دیگری هم ذكر كردم كه علاوه بر آگاهی داشتن بر تاریخ فلسفه، قیدهایی از قبیل تعیین موضوع تفكر، دنبال كردن هدف خاص كه میبایست كشف ناشناخته ها یا پرداختن به جنبه های ناشناخته ی یك موضوع فكری و استفاده از ابزار مناسب از جمله منطق، میتوانند فلسفه را از تفكر عمومی متمایز سازند. میتوان قیدهای دیگری بر این قیود افزود یا آنها را به زیر سوال برد ولی من معتقدم هر فكر كردنی تفلسف نیست.

Rationalist
08-27-2013, 10:48 PM
کی گفته فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارند؟این علوم تجربی هستند که این صلاحیت را دارند.فلسفه در پی توجیه است اما علوم تجربی در پی اثبات.

علوم تجربی بهترین پاسخ ها را به ما میدهند چرا که واقعی هستند!آیا با فلسفه میتوان پاسخ واقعی و مطمئن به پرسش ها داد؟

با پیشرفت علم خیلی از نظریات فلسفی ممکن است رد شوند.پس آیا فلسفه توجیه چیزهایی نیست که جوابشان را نمیدانیم؟

علم در چه جاهایی افزایش رفاه را به همراه نداشته است؟توضیح دهید.

آیا بدون فلسفه هم میتوان تفکر کرد؟
"عقل"طی هیچ فرایند علمی اثبات نشده است.اما ثاثبات شده است که کار مغز تفکر است!

فلسفه اسلامی میخواهد خدا را ثابت کند اما علم انرا رد میکند.یا فلسفه ماده رو جوری دیگر تعریف میکند اما علم تعریف دیگری از علم دارد و.....
بسیارخوب!
هنگامی که توضیحات ساده و کامل دوستان(خصوصا undead_knight (http://www.daftarche.com/members/undead_knight-307/) ) برایتان راضی کننده نیست؛
محتملا درک بسیار وسیع تری نسبت به ما پیرامون این جستار دارید!
پس لطفا برای ما ؛ تمایز و مفهوم "فلسفه" و "دانش" ؛ و کاربرد هر یک را در پاسخ به پرسش های* زیرتبیین نمایید:


- ماهیت امور عقلی چیست؟ چه معنا و کاربردی دارد؟
- ماهیت چیست؟
- علم چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- تجربه چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- فلسفه چیست؟و کدام نظریات فلسفی با پیشرفت دانش رد می شوند؟
- نظریه چگونه به وجود می آید؟و رد شدن آن یعنی چه؟
- وجود چه معنایی دارد؟و به چه کاری می آید؟
- دانستن یا ندانستن یعنی چه؟اصلا کدامشان بهتر است؟
- بهتر بودن چه معنایی دارد؟
- اثبات چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- علوم تجربی بهترین پاسخ را جهت چه چیزی به ما می دهند؟واقعیت؟پس واقعیت چیست؟
- مطمئن بودن یا نبودن، چگونه قابل درک است؟
- تفکر یعنی چه؟ چه کاربردی دارد؟
- عقل چیست؟ از کجا می دانیم که ما عقل داریم؟
- خدا چیست؟ باید با آن چه کار کنیم؟
- ماده چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ
* بی صبرانه مشتاقم و چشم داشت دارم تا با آنچه" اثبات" و "علم" می نامید؛ به پرسش ها پاسخ دهید. :e00e:

cool
08-28-2013, 10:26 AM
محتملا درک بسیار وسیع تری نسبت به ما پیرامون این جستار دارید!
چنین جسارتی نکردم.شما و بقیه دوستان استاد من هستید و من از شما یاد میگیرم.من در فلسفه اماتوری بیش نیستم





- ماهیت چیست؟
ماهیت از نظر فلسفه:به حد و اندازه‌ای که وجود به خود می‌گیرد و یا آن موجود را به آن نام می‌شناسند ماهیت آن موجود است
پس ماهیت=شناخت.
حالا سوال این است که ایا شناخت از فلسفه نشات میگیرد یا علم(تجربی)؟
اگر شناخت از فلسفه نشات میگیرد پس چرا فلسفه با گذشت زمان و با تغییر علم خود را بروز کرده است؟!




- ماهیت امور عقلی چیست؟ چه معنا و کاربردی دارد؟
ماهیت امور عقلی تجربه است.و کاربرد آن متفاوت است


- علم چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
علم آگاهی یافتن از محیط و از مایش ها و اثبات آن است.کاربرد ان اثبات یا رد یک موضوع است.



- تجربه چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
تجربه تاثیر محیط بر انسان و انسان بر محیط را گویند.کاربرد تجربه تلاش برای درک محیط است


- فلسفه چیست؟و کدام نظریات فلسفی با پیشرفت دانش رد می شوند؟
فلسفه توجیه برای درک یک موضوع است.هیچ مبنایی وجود ندارد که یک نظریه فلسفی اثبات یا رد شود.



- نظریه چگونه به وجود می آید؟و رد شدن آن یعنی چه؟
نظریه با مشاهده یا تفکر کردن بوجود می آید و رد شدن ان یعنی اینکه شواهدی بر عدم صحت ان وجود دارد



- وجود چه معنایی دارد؟و به چه کاری می آید؟
تعریف مشخصی ندارد!




- دانستن یا ندانستن یعنی چه؟اصلا کدامشان بهتر است؟
دانستن آگاهی از یک موضوع و ندانستن هم یعنی آگاهی نداشتن از یک موضوع!دانستن بهتر است چون مغز تمایل به فکر کردن دارد!!!

فعلا تا به همینجا بگویید چطور پیشرفته ام و اشتباهاتم را بگیرید:e40f:

+
سپاس

undead_knight
08-28-2013, 11:37 AM
مانندِ؟
x=x :))
یکی از مهمترین ویژگی چیزهای علمی "پوچش پذیری" هست، برای رد این معادله ما راهی نداریم، در نتیجه این معادله علمی نیست.

واسه اینکه ریاضیات ابزاره و البته بدیهیاتش علمی هستند ولی بروز عینی و وجود خارجی ندارند .
نه، علمی نیستند.
البته من علمی نبودن رو اینجا به عنوان یک تحقیر به کار نمیبرم:))
ریاضیات در بسیاری از موارد چیزهایی داره که در هر شرایطی "درست" هستند و این درست بودن باعث میشه که علمی نباشند:)

undead_knight
08-28-2013, 11:52 AM
آنچه توصیف نمودید؛ همان" فکر کردن" ریشه ای در مورد مفاهیم می باشد که در تعریف ظریف برتراند راسل
بیان شده است.
اگر "منطق" را اصول صحیح اندیشیدن بدانیم؛ پس فلسفه، منطق را هم معنا بخشیده و آن را کامل تر
می نماید؟
من به تعریف راسل کار نداشتم دیدگاه خودم رو گفتم:))

منطق به اندیشه ما چارچوب میده ولی اینکه در این چارچوب به چه شکلی و به کجا حرکت کنیم ناشی از فلسفست.

kourosh_bikhoda
08-28-2013, 03:58 PM
x=x :))
یکی از مهمترین ویژگی چیزهای علمی "پوچش پذیری" هست، برای رد این معادله ما راهی نداریم، در نتیجه این معادله علمی نیست.

درسته. اصولن امور بدیهی تعدادشون زیاد نیست (البته در قیاس با غیر بدیهیات) و البته امور بدیهی منطبق با امور واقع هستند. یعنی هر ایکس با خودش برابر است بدیهی ست و ضمنن منطبق با واقع است. البته به نظر من ابطال پذیر هم هست. ممثلن کافیه ایکسی یافت کنید که با خودش برابر نباشه. یا یک کل پیدا کنید که از مجموعه اعضاش بزرگتر نباشه.

sonixax
08-28-2013, 04:12 PM
ریاضیات در بسیاری از موارد چیزهایی داره که در هر شرایطی "درست" هستند و این درست بودن باعث میشه که علمی نباشند:)

شما یک مساله ای رو فراموش کردید و اون هم اینه که یک نظریه علمی باید خاصیت ابطال پذیری داشته باشه و این ربطی به حقایق ندارد .
یک فکت همواره یک فکت باقی میمونه مگر اینکه در آینده نشون داده بشه که اصلن فکت نبوده از همون ابتدا .

+ توضیح کورش گرامی .

+

به طور کلی اطلاعات مجموعه‌ای از داده‌های خام و پردازش نشده‌است. پردازش اطلاعات، تولید علم می‌کند.

Rationalist
08-28-2013, 07:27 PM
به نظر شما آیا برای فکر کردن و تفکر هم نیاز به تعریف هست؟ یعنی برای شما در این بحث اشکال و ایرادی در فهم و درک این دو مفهوم بوجود آمده؟
اگر مقصود از "فکر" همان مفهوم کلی و عام آن باشد(به گونه ای که بنیادی ترین ادراک، یعنی خودآگاهی هم نوعی فکر باشد؛ پس "فکر" را مفهومی بدیهی درنظر می گیریم و نیازی به تعریف آن نیست. ولی اگر مقصودتان(برداشتتان از تعریف راسل) چیز دیگری بوده؛ آری لازم است "فکر کردن"
را هم تعریف و توصیف نمایید.




فکر نمیکنم. گمان میکنم برعکس باشه. به قول استاد داوود هیوم که من ازش خیلی درس گرفتم در فلسفه، تاثرات ناشی از تجربیات هستند که یپش زمینه تصورات فکری هستند. تاثرات میوه و نتیجه تجربه هستند و تصورات ماحصل تفکرند. تصور چیزی جز کم و زیاد کردن و پروسس کردن تاثرات تجربی نیست. از طرفی هم روشنه که حواس نمیتونند چیزی ورای خودشون رو تبدیل به تاثرات (تجربه) برای ما بکنند. بنابر این تفکر و تصور همان چیزی است که قبلن تجربه شده.
براستی که این مطالبتان مرا به یاد روزگاران گذشته در گفتگو با اندک دوستانم پیرامون تجربه گرایی و عقل گرایی انداخت! :e402:
بیانات دیوید هیوم(غول تجربه گرایی) از سیستم تجربه گرایانه نظام فلسفی اش نشات می گیرند و
از آنجاییکه نقد و بررسی فلسفه این فیلسوف کبیر؛ در این جستار نمی گنجد؛ از پرداختن به آن خودداری می نمایم. آنچه موجب شد سلسله مراتب درخت باورها را(از نگاه عقل گرایی خودم) بیان نمایم؛
تعریفی بود که شما از برتراند راسل نقل نمودید؛ هنگامی که دیوید هیوم دیدگاه کاملا متفاوت و انحصار طلبانه ای نسبت به مفهوم "فلسفه" بیان داشته است.
پس اگر از معیار بنیادی بودن مفاهیم و درجه اعتبار آنها نسبت به "حقیقت" ؛بخواهیم به موضوع بنگریم؛ در تعریف برتراند راسل پس از تفکر پیرامون موضوعات تفکر برانگیز که چیزی از آنها
نمی دانستیم؛ باور فلسفی ما به عنوان باوری ریشه ای برای آن شاخه از دانش تجربی شکل خواهد گرفت.
واضح است که دانش تجربی ما چیستی و معنایش را، و مشاهدات تجربی آن دانش هم اعتبارشان را از
داراکات فلسفی بدست آمده از همان تفکرات اولیه حصول می آورند.
حال اگر از این جنبه و بر اساس همان تعریف برتراند راسل، به موضوع بنگرید؛ سلسله شکل گیری
درخت باورها برایتان تبیین می گردد.

undead_knight
08-29-2013, 05:52 AM
درسته. اصولن امور بدیهی تعدادشون زیاد نیست (البته در قیاس با غیر بدیهیات) و البته امور بدیهی منطبق با امور واقع هستند. یعنی هر ایکس با خودش برابر است بدیهی ست و ضمنن منطبق با واقع است. البته به نظر من ابطال پذیر هم هست. ممثلن کافیه ایکسی یافت کنید که با خودش برابر نباشه. یا یک کل پیدا کنید که از مجموعه اعضاش بزرگتر نباشه.
نه دیگه ابطال پذیر نیست، چرا؟چون ما میدونیم که که چنین چیزی از لحاظ منطقی غیر ممکنه، در واقع اگر خبوایم تعریف پوچش پذیری رو اینقدر گسترده کنیم که چیزهای "بدیهی" هم پوچش پذیر محسوب بشند اون وقت دیگه چیزی به نام پوچش ناپذیری نداریم:)

شما یک مساله ای رو فراموش کردید و اون هم اینه که یک نظریه علمی باید خاصیت ابطال پذیری داشته باشه و این ربطی به حقایق ندارد .
یک فکت همواره یک فکت باقی میمونه مگر اینکه در آینده نشون داده بشه که اصلن فکت نبوده از همون ابتدا .
+ توضیح کورش گرامی .
+
به طور کلی اطلاعات مجموعه‌ای از داده‌های خام و پردازش نشده‌است. پردازش اطلاعات، تولید علم می‌کند.
خب عزیزم من از همون اول هم به بدیهیات اشاره کردم نه نظریه علمی:))

kourosh_bikhoda
08-29-2013, 01:33 PM
چون ما میدونیم که که چنین چیزی از لحاظ منطقی غیر ممکنه

با این تفسیر هر استدلال قیاسی رو میشه ابطال ناپذیر تلقی کرد چون از لحاظ منطقی غیر ممکنه.



در واقع اگر خبوایم تعریف پوچش پذیری رو اینقدر گسترده کنیم که چیزهای "بدیهی" هم پوچش پذیر محسوب بشند اون وقت دیگه چیزی به نام پوچش ناپذیری نداریم:)

ما چه کار به تعریف پوچش پذیری داریم؟ ما که نباید معیار برای پوچش پذیری تعیین کنیم! ما تنها وظیفمون اینه که ببینیم چه چیزی قابل پوچ شدن هست یا نیست. این کار رو هم کردیم. کافیه ایکسی پیدا کنید که ایکس نباشه. این در واقع پوچش پذیره. ولی انقدر بدیهی هست که به نظر ما تمسخر آمیز میرسه. دلیلشم اینه که واقعن بدیهیه.

sonixax
08-29-2013, 01:50 PM
خب عزیزم من از همون اول هم به بدیهیات اشاره کردم نه نظریه علمی:))

خوب اون وقت گیر شما چیه ؟ که بدیهیات علمی نیستند ؟! :))

Rationalist
08-29-2013, 07:32 PM
آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه جزو ضروریات است و البته آگاهی از تاریخ فلسفه لزوما آزادی جولان فكر را از بین نمیبرد. احتمالا آن را محدود و هدایت میكند. ضمن اینكه آگاهی از نظر دیگران افقهای جدیدی برای فكر كردن را هم به ما میدهد. به هر حال اگر ذهنی سالم و منطقی باشد خود میتواند تشخیص دهد در كجا باید ورود پیدا كند. احتمالا شما هم با افراد علاقه مند به فلسفه ای آشنایی دارید كه عدم كاركرد ذهنی صحیح و هدایت نشدنشان در مسیری منظم باعث آشفتگی فكری و گاها مالیخولیا و سایر بیماریهای روانی و ذهنی برایشان شده است. آزاد گذاشتن ذهن برای ورود به هر زمینه ای بدون آنكه بدانیم در آن زمینه قبلا چه كارهای فكری ای صورت گرفته، همواره خطر دچار شدن به این آشفتگی های ذهنی را به دنبال دارد.
من منکر اهمیت مطالعه تاریخ فلسفه در فلسفیدن نیستم؛
ولی از آنجاییکه در فلسفه پیرامون اساسی ترین مفاهیم همچون هستی،حقیقت،واقعیت،معرفت،ع قل و...
بحث می شود؛ بی معنا می نمایاند اگر ما بخواهیم ذهن خود را با مطالعه تاریخ فلسفه از پیش جهت دهی کنیم و از دیوانگی(؟!) ناشی از آن وحشت داشته باشیم.
من با افرادی آشنا هستم که به طور آکادمیک به تحصیل فلسفه در دانشگاهی معتبر پرداخته اند و بیشینه
آنها هم از تاریخ فلسفه آگاهی فراوانی دارند؛ ولی از داشتن استقلال فکری در فلسفه و نظام فکری مستقل خودشان محروم هستند.
همچنین شاید بیمار خطاب کردن دیگران برای ما آسان باشد؛ هنگامی که در فهم افکارشان عاجز هستیم!






باید بین فكر كردن و آن قسمت از فكر كردن كه میتوان به آن نام فلسفیدن داد، تمایزی قائل شد. این تمایز را میتوان از طریق تعیین قیدهایی برای فكر كردن بوجود آورد. در پست دیگری هم ذكر كردم كه علاوه بر آگاهی داشتن بر تاریخ فلسفه۱، قیدهایی از قبیل تعیین موضوع تفكر، دنبال كردن هدف خاص كه میبایست كشف ناشناخته ها یا پرداختن به جنبه های ناشناخته ی یك موضوع فكری۲ و استفاده از ابزار مناسب از جمله منطق۳، میتوانند فلسفه را از تفكر عمومی متمایز سازند.
۱. پیرامون این بخش در پاسخ پیشینم به شما و همچنین در این پست توضیح دادم.
۲. پس از اندیشیدن بنیادی پیرامون یک موضوع؛ و درک معنا و چیستی آن؛ آیا نباید پرداختن به سایر
جنبه های ناشناخته آن را در حوزه ای به نام "دانش" بررسی کنیم؟البته در این تفکیک قایل شدن هم
ادراکات و باورهای فلسفی ما نقش ریشه را برای آن شاخه از دانش بر عهده دارند.
۳. "منطق" را مفهومی مستقل از فلسفه در نظر گرفتید؟مقصودم این است که اگر فلسفه، "منطق" را هم
مانند سایر موضوعات به طور بنیادی تبیین نکرده؛ پس معنا و چیستی "منطق" و بیان مفهوم آن در چه حوزه ای انجام می شود؟

Alice
08-29-2013, 08:10 PM
خوب اون وقت گیر شما چیه ؟ که بدیهیات علمی نیستند ؟! :))

ایشان می‌گویند مزداهیک با متودولوژی علمی بدست نمیاید، یعنی مفروضات ریاضی در هرجا و هرشرایط «بدیهی» به نظر
می‌رسند و از اینرو با علم سازگاری ندارند. من که فکر می‌کنم دیگر زمان آن رسیده که تمام علوم مهندسی و دانشی که
زیربنای افماریک دارند را دور بریزیم و بازنگری کنیم، چراکه فیلسوف متعهد به کارل زمانه‌ی ما ریاضیات را هم معتبر نمیداند!.
:e411:

sonixax
08-29-2013, 09:14 PM
ایشان می‌گویند مزداهیک با متودولوژی علمی بدست نمیاید، یعنی مفروضات ریاضی در هرجا و هرشرایط «بدیهی» به نظر
می‌رسند و از اینرو با علم سازگاری ندارند. من که فکر می‌کنم دیگر زمان آن رسیده که تمام علوم مهندسی و دانشی که
زیربنای افماریک دارند را دور بریزیم و بازنگری کنیم، چراکه فیلسوف متعهد به کارل زمانه‌ی ما ریاضیات را هم معتبر نمیداند!.

فکر میکنم پیشتر بارها توضیح داده شده که ریاضیات ابزار است !

هر وقت ایشون تونستند ابزاری که ابطال پذیر باشد !!! درست کنند حتمن ما را هم در جریان بگذارند یک نامه هم به کمیته نوبل بفرستند !

Rationalist
08-29-2013, 10:29 PM
ماهیت از نظر فلسفه:به حد و اندازه‌ای که وجود به خود می‌گیرد و یا آن موجود را به آن نام می‌شناسند ماهیت آن موجود است
پس ماهیت=شناخت.
حالا سوال این است که ایا شناخت از فلسفه نشات میگیرد یا علم(تجربی)؟
اگر شناخت از فلسفه نشات میگیرد پس چرا فلسفه با گذشت زمان و با تغییر علم خود را بروز کرده است؟!
پس خودتان اعتراف نمودید که در حوزه فلسفه می توان مفهومی بنیادی همچون"ماهیت" را تعریف کرد.
پس از روشن شدن مفهوم ماهیت؛ ماهیت ذات یک موجود؛ در چه حوزه ای بررسی می شود؟
برای نمونه چطور می توان مفهوم وجودی "اتم" را به عنوان واقعیت۱؛ حتی پس از تجربه، ادراک نمود؟

مقصودتان را از "به روز کردن فلسفه با گذشت زمان" بیشتر توضیح دهید.







تجربه تاثیر محیط بر انسان و انسان بر محیط را گویند.کاربرد تجربه تلاش برای درک محیط است
تعریف شما در چه حوزه ای(از دانش؟) قرار می گیرد؟
همچنین معنای تلاش انسان در درک محیط؟






علم آگاهی یافتن از محیط و از مایش ها واثبات آن است.کاربرد ان اثبات یا رد یک موضوع است.
در چه علمی؛ "علم" را تعریف نمودید؟!!!
بررسی اساس" اعتبار" و رابطه میان آزمایش و اثبات۲ در گرو چه معیاری و در محدوده کدام دانش انجام می شوند؟






ماهیت امور عقلی تجربه است.و کاربرد آن متفاوت است
بخش دوم پاسخم (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-5.html#post45807) را به کوروش گرامی مشاهده نمایید و همچنین مطالعه بیشتری پیرامون مکاتب فلسفی عقلگرایی داشته باشید.
ضمنا حتی دیوید هیوم کبیر هم؛ در اواخر عمرش هنگام بازنگری نگرش فلسفی اش پیرامون تبیین "خودآگاهی" ؛ با چالش مواجه شده بود.







فلسفه توجیه برای درک یک موضوع است.هیچ مبنایی وجود ندارد که یک نظریه فلسفی اثبات یا رد شود.
چه شد که چنین تعریفی را برای آن برگزیدید؟ همچنین شاید بهتر باشد منظورتان را از "توجیه " بیشتر توضیح دهید.
اگر فلسفه را خود مبنای رد یا اثبات نظریه ها بدانیم؛آنگاه چه پاسخی می دهید؟






تعریف مشخصی ندارد!
پس هنگامی که همه بحث ما بر مفهوم "وجود" استوار است؛ در چه دانش و اثباتی(!) مفهوم آن را درک می کنیم؟ اگر پاسختان تجربه باشد؛ چنین پرسشی دوباره مطرح می شود که چه طور مفهوم "ماهیت" را در فلسفه بیان نمودید؛ ولی وجود را که مقدم بر ماهیت است؛ خارج از فلسفه؟!






نظریه با مشاهده یا تفکر کردن بوجود می آید و رد شدن ان یعنی اینکه شواهدی بر عدم صحت ان وجود دارد
حوزه بررسی مفهوم" نظریه"،"تفکر کردن" و"مشاهده" چیست؟!




دانستن آگاهی از یک موضوع و ندانستن هم یعنی آگاهی نداشتن از یک موضوع!دانستن بهتر است چون مغز تمایل به فکر کردن دارد!!!
با کمک کدام دانش و اثبات دانشیک دانستن و ندانستن را تعریف نمودید؟
اساسا آگاهی داشتن یا نداشتن با کدام دانش تشخیص داده می شود؟ یعنی با کدام دانش درمی یابیم که
از چیزی آگاهی داریم یا نه؟





فعلا تا به همینجا بگویید چطور پیشرفته ام و اشتباهاتم را بگیرید
هدف من از مطرح نمودن این پرسش ها؛ درک حوزه هایی از دانش و اثبات آن دانش است، که
چه طور در تفکر شماچنین مفاهیمی در آن حوزه ها تعریف و تبیین می شوند!
ضمن اینکه پرسش های قبلی هم چشم انتظار پاسختان هستند(و بیان حوزه بررسی هر یک)




ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
۱. این واژه را هم هنوز تعریف ننموده اید و همچنین لازم است حوزه تعریف آن را مشخص نمایید.
۲. این واژه را هم هنوز تعریف نکرده اید؛ پس چگونه در بیان "علم" از آن سود می جویید؟
پس از تعریف آن؛ لازم است پاسخ دهید که اثبات یا رد یک موضوع به عنوان کاربرد علم چه معنایی
برای ما دارد؟ نسبت به چه چیزی آن را رد یا اثبات می کنیم؟

سامان
08-31-2013, 07:25 AM
من منکر اهمیت مطالعه تاریخ فلسفه در فلسفیدن نیستم؛
ولی از آنجاییکه در فلسفه پیرامون اساسی ترین مفاهیم همچون هستی،حقیقت،واقعیت،معرفت،ع قل و...
بحث می شود؛ بی معنا می نمایاند اگر ما بخواهیم ذهن خود را با مطالعه تاریخ فلسفه از پیش جهت دهی کنیم و از دیوانگی(؟!) ناشی از آن وحشت داشته باشیم.
من با افرادی آشنا هستم که به طور آکادمیک به تحصیل فلسفه در دانشگاهی معتبر پرداخته اند و بیشینه
آنها هم از تاریخ فلسفه آگاهی فراوانی دارند؛ ولی از داشتن استقلال فکری در فلسفه و نظام فکری مستقل خودشان محروم هستند.
همچنین شاید بیمار خطاب کردن دیگران برای ما آسان باشد؛ هنگامی که در فهم افکارشان عاجز هستیم!
همین كه در اهمیت بنیادین تاریخ فلسفه با هم هم نظریم برای من كافیه.
ولی كسی كه برای خوردن یك لیوان آب موقع تشنگی 1.5 ساعت بطور جدی فلسفه میبافه از نظر من مشكل ذهنی داره و باید تحت درمان قرار بگیره. البته در این حالت هم من در فهم افكارشون عاجز هستم ولی بجای وقت تلف كردن برای درك حرفهاشون ترجیح میدم خیلی سریع یك لیوان آب بنوشم تا تشنگیم برطرف بشه. دیگران هم البته مختار هستند هرطور خواستند در برابر این افراد موضع بگیرن.






۱. پیرامون این بخش در پاسخ پیشینم به شما و همچنین در این پست توضیح دادم.
۲. پس از اندیشیدن بنیادی پیرامون یک موضوع؛ و درک معنا و چیستی آن؛ آیا نباید پرداختن به سایر
جنبه های ناشناخته آن را در حوزه ای به نام "دانش" بررسی کنیم؟البته در این تفکیک قایل شدن هم
ادراکات و باورهای فلسفی ما نقش ریشه را برای آن شاخه از دانش بر عهده دارند.
۳. "منطق" را مفهومی مستقل از فلسفه در نظر گرفتید؟مقصودم این است که اگر فلسفه، "منطق" را هم
مانند سایر موضوعات به طور بنیادی تبیین نکرده؛ پس معنا و چیستی "منطق" و بیان مفهوم آن در چه حوزه ای انجام می شود؟

2. موافقم. اصولا حوزه ی فعالیت دانش و فلسفه هر چند ارتباط تنگاتنگی بینشونه، از هم جداست و هیچكدوم نمیتونه جایگزین دیگری بشه. هرچند ممكنه یك فیلسوف - دانشمند بتونه تنهایی بار هر دو رو به دوش بكشه.
3. بله به نظر من منطق در فلسفه تا حد زیادی نقشی مثل ریاضی رو در علم داره. یك ابزار و یا یك زبانه شامل بدیهیاتی كه ذهن خودبخود تشخیصشون میده. هرچند بدیهی شمردنشون كار پیچیده تری نسبت به ریاضیاته و همچنین در بسیاری موارد ذهن برای درك منطقی نیاز به یك آموزش مقدماتی داره.
قطعا درك چیستی و چگونگی منطق هم كار قسمتی از مغز هست كه من چون تسلطی یر شناخت مغز و نحوه ی كاركردش ندارم نمیتونم بهتون بگم مكانیسم درك بدیهیات در مغز به چه نوع هست ولی همون منطق بهم اجازه میده مطمئن باشم فرآیند و محل خاصی برای درك بدیهیات در مغز وجود داره.
البته به نظر من درك چنین فرآیندی وظیفه ی علم هست نه فلسفه. فلسفه تا اونجا میتونه وارد بشه كه تشخیص بده این وظیفه ی علمه.

undead_knight
08-31-2013, 07:49 AM
خوب اون وقت گیر شما چیه ؟ که بدیهیات علمی نیستند ؟! :))
نه دیگه من میگم یک سری حقایق وجود دارند که علمی نیستند،همین:)

undead_knight
08-31-2013, 07:58 AM
با این تفسیر هر استدلال قیاسی رو میشه ابطال ناپذیر تلقی کرد چون از لحاظ منطقی غیر ممکنه.


ما چه کار به تعریف پوچش پذیری داریم؟ ما که نباید معیار برای پوچش پذیری تعیین کنیم! ما تنها وظیفمون اینه که ببینیم چه چیزی قابل پوچ شدن هست یا نیست. این کار رو هم کردیم. کافیه ایکسی پیدا کنید که ایکس نباشه. این در واقع پوچش پذیره. ولی انقدر بدیهی هست که به نظر ما تمسخر آمیز میرسه. دلیلشم اینه که واقعن بدیهیه.

اصلا پایه ای ترین اصل منطق یعنی عدم تناقض خودش پوچش ناپذیره!:))
"همان‌گو یا توتولوژی (به یونانی: ταυτολογία)‏ در منطق گزاره‌ای، گزاره‌ای است که با هر تعبیر برای منطق گزاره‌ها (یا تابع ارزش‌گذاری) همواره صادق است."
اصلا وقتی چیزی بر اساس تعریف "همواره و در هر شرایطی" درست باشه اون وقت دیگه پوچش ناپذیر نیست.

Fallacies of definition - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Fallacies_of_definition)
بزار از این سفسطه یک مثال بزنم:
1-بعضی چیزها اسرار امیزند و بعضی چیزها نیستند.پیش از بیگ بنگ اسرامیزه و ماهیت خون اسرار امیز نیست.
2-نه همه چیز اسرارامیزه،ما هنوز خون رو کامل نمیشناسیم.

Rationalist
08-31-2013, 08:18 AM
من به تعریف راسل کار نداشتم دیدگاه خودم رو گفتم:))
بین آنچه تاکنون من در این جستار از تعریف برتراند راسل برداشت نموده ام؛ و دیدگاه خودتان تفاوت هایی می بینید؟




منطق به اندیشه ما چارچوب میده ولی اینکه در این چارچوب به چه شکلی و به کجا حرکت کنیم ناشی از فلسفست.
به گمانم نیک تر است که در ابتدا تعریف مشخص و دقیقی از "فلسفه" را در این جستار بدست آورده؛ وسپس به گفتگو پیرامون چیستی "منطق" و حوزه بررسی آن بپردازیم.

undead_knight
08-31-2013, 10:34 AM
بین آنچه تاکنون من در این جستار از تعریف برتراند راسل برداشت نموده ام؛ و دیدگاه خودتان تفاوت هایی می بینید؟
به گمانم نیک تر است که در ابتدا تعریف مشخص و دقیقی از "فلسفه" را در این جستار بدست آورده؛ وسپس به گفتگو پیرامون چیستی "منطق" و حوزه بررسی آن بپردازیم.
راستش من با این یکی تعریفی که راسل داده موافق ترم،یعنی تعریفش از فلسفه تحلیلی:

"Modern analytical empiricism [...] differs from that of Locke, Berkeley, and Hume by its incorporation of mathematics and its development of a powerful logical technique. It is thus able, in regard to certain problems, to achieve definite answers, which have the quality of science rather than of philosophy. It has the advantage, as compared with the philosophies of the system-builders, of being able to tackle its problems one at a time, instead of having to invent at one stroke a block theory of the whole universe. Its methods, in this respect, resemble those of science. I have no doubt that, in so far as philosophical knowledge is possible, it is by such methods that it must be sought; I have also no doubt that, by these methods, many ancient problems are completely soluble
یعنی راسل در اصل خود فلسفه رو در مقابل دانش قرار نمیداده بلکه فلسفه تحلیلی رو به نوعی دارای نقاط اشتراک با دانش فرض میکرده.

sonixax
08-31-2013, 02:29 PM
نه دیگه من میگم یک سری حقایق وجود دارند که علمی نیستند،همین:)

این به خاطر اینه که شما درک درستی از علم ندارید ! علم در پی توضیح دادن چرایی حقایق هستش .

Rationalist
08-31-2013, 06:51 PM
با این تفسیر هر استدلال قیاسی رو میشه ابطال ناپذیر تلقی کرد چون از لحاظ منطقی غیر ممکنه.
لطفا منظورتان را با بیان یک نمونه؛ بهتر توضیح دهید.




ما چه کار به تعریف پوچش پذیری داریم؟ ما که نباید معیار برای پوچش پذیری تعیین کنیم! ما تنها وظیفمون اینه که ببینیم چه چیزی قابل پوچ شدن هست یا نیست. این کار رو هم کردیم. کافیه ایکسی پیدا کنید که ایکس نباشه. این در واقع پوچش پذیره. ولی انقدر بدیهی هست که به نظر ما تمسخر آمیز میرسه. دلیلشم اینه که واقعن بدیهیه.
خیر؛ زاویه دیدتان به موضوع کاملا اشتباه است.
بدیهیات عقلی؛ همچون همان نمونه ی x=x همواره درست(حقیقت) هستند و خواهند بود. وگر نه نام" بدیهیات عقلی" به آنها تعلق نمی گرفت.
شما اگر فرضا در دنیای دیگری هم با قوانین فیزیکی متفاوتی حضور داشته باشید؛ به حکم بدیهیات عقلی، همواره x=x پابرجا خواهد بود.

Rationalist
08-31-2013, 07:10 PM
من که فکر می‌کنم دیگر زمان آن رسیده که تمام علوم مهندسی و دانشی که
زیربنای افماریک دارند را دور بریزیم و بازنگری کنیم، چراکه فیلسوف متعهد به کارل زمانه‌ی ما ریاضیات را هم معتبر نمیداند!.
پایه‌ای‌ترین عملیات حساب (شامل جمع و تفریق و ضرب و تقسیم) نیز ادراکات ناشی از بدیهیات عقلی هستند که در پست قبلی در موردشان بیشتر توضیح دادم.
شک کردن پیرامون صحت آنها، هرگز ممکن نیست. (مگر در سخن:e402:)

Rationalist
08-31-2013, 07:32 PM
3. بله به نظر من منطق در فلسفه تا حد زیادی نقشی مثل ریاضی رو در علم داره. یك ابزار و یا یك زبانه شامل بدیهیاتی كه ذهن خودبخود تشخیصشون میده. هرچند بدیهی شمردنشون كار پیچیده تری نسبت به ریاضیاته و همچنین در بسیاری موارد ذهن برای درك منطقی نیاز به یك آموزش مقدماتی داره.
قطعا درك چیستی و چگونگی منطق هم كار قسمتی از مغز هست كه من چون تسلطی یر شناخت مغز و نحوه ی كاركردش ندارم نمیتونم بهتون بگم مكانیسم درك بدیهیات در مغز به چه نوع هست ولی همون منطق بهم اجازه میده مطمئن باشم فرآیند و محل خاصی برای درك بدیهیات در مغز وجود داره.
البته به نظر من درك چنین فرآیندی وظیفه ی علم هست نه فلسفه. فلسفه تا اونجا میتونه وارد بشه كه تشخیص بده این وظیفه ی علمه.
پاسخ این بخش را، پس از رسیدن به تعریفی مشخص برای "فلسفه" ؛ خواهم نگاشت. :e303:

Rationalist
08-31-2013, 07:42 PM
اصلا وقتی چیزی بر اساس تعریف "همواره و در هر شرایطی" درست باشه اون وقت دیگه پوچش ناپذیر نیست.
پوچش پذیر را به اشتباه، پوچش ناپذیر ننوشته اید؟!

kourosh_bikhoda
08-31-2013, 08:16 PM
لطفا منظورتان را با بیان یک نمونه؛ بهتر توضیح دهید.

منظور اینکه یک استدلال قیاسی معتبر هم به دلیل اینکه با رعایت اصول منطقی چیده شده پس باید ابطال ناپذیر باشه. در حالیکه صرفن شکل و ساختار استدلال تعیین کننده صحیح و غلط بودنش نیست.


بدیهیات عقلی؛ همچون همان نمونه ی x=x همواره درست(حقیقت) هستند و خواهند بود.

من هم نگفتم در پاره ای مواقع نادرست هستند.


وگر نه نام" بدیهیات عقلی" به آنها تعلق نمی گرفت.
شما اگر فرضا در دنیای دیگری هم با قوانین فیزیکی متفاوتی حضور داشته باشید؛ به حکم بدیهیات عقلی، همواره x=x پابرجا خواهد بود.

اطلاق نام "بدیهی" به این امور از اینجاست که ذهن بلاواسطه و بی درنگ حکم به برداشت یکسان و یگانه از این امور میگیره. نه به این خاطر که همواره درست هستند. طلوع خورشید از مشرق هم همواره ست. ولی این رویداد بدیهی نیست چه بسا کسانی باشند همانند هیوم که برای رخ دادن این امر در آینده دچار تردید شوند. بر این پایه همیشگی بودن صحت یا کذب یک قضیه منجر به بدیهی بودن اون نمیشه. ممکنه بفرمایید که برابری ایکس با خودش با مثال خورشید از لحاظ ماهیت تفاوت داره. همینطوره. به همین خاطر یکی بدیهی ست و دیگری نیست.

ولی هرچه باشد، چه بدیهی یا غیر بدیهی، تصور و فرض یافتن ایکسی که با خودش نابرابر باشه محتمل هست. واقعن چه دشواری در تصور ایکسی که با خودش برابر نباشه وجود داره؟ جز اینکه یک امر بدیهی مورد ایراد واقع شده. نفس پنداشت و فرض این نابرابری خالی از ایراد و اشکال هست. شاید بفرمایید که این فرض محاله. حتمن استحضار دارید که فرض محال محال نیست :)

undead_knight
09-01-2013, 07:23 AM
این به خاطر اینه که شما درک درستی از علم ندارید ! علم در پی توضیح دادن چرایی حقایق هستش .
Science (from Latin scientia, meaning "knowledge"[1]) is a systematic enterprise that builds and organizes knowledge in the form of testable explanations and predictions about the universe (http://en.wikipedia.org/wiki/Science)


knowledge or a system of knowledge covering general truths or the operation of general laws especially as obtained and tested through scientific method (http://www.merriam-webster.com/dictionary/science)


the intellectual and practical activity encompassing the systematic study of the structure and behaviour of the physical and natural world through observation and experiment: (http://oxforddictionaries.com/definition/english/science)


a branch of knowledge or study dealing with a body of facts or truths systematically arranged and showing the operation of general laws: the mathematical sciences. (http://dictionary.reference.com/browse/science)


the systematic study of the nature and behaviour of the material and physical universe, based on observation, experiment, and measurement, and (http://www.thefreedictionary.com/science)


خب فکر میکنم این تعاریف دیدگاه من رو تائید میکنند:))علم از راه تقلیل گرایی و استفاده از علیت میتونه روابط و علت ها رو کشف بکنه ولی این "چراها" در اصل "چگونگی" رخ دادن پدیده ها رو نشون میده.علت و چرایی نهایی در دستور کار دانش نیست.

undead_knight
09-01-2013, 08:57 AM
من هم نگفتم در پاره ای مواقع نادرست هستند.
اطلاق نام "بدیهی" به این امور از اینجاست که ذهن بلاواسطه و بی درنگ حکم به برداشت یکسان و یگانه از این امور میگیره. نه به این خاطر که همواره درست هستند. طلوع خورشید از مشرق هم همواره ست. ولی این رویداد بدیهی نیست چه بسا کسانی باشند همانند هیوم که برای رخ دادن این امر در آینده دچار تردید شوند. بر این پایه همیشگی بودن صحت یا کذب یک قضیه منجر به بدیهی بودن اون نمیشه. ممکنه بفرمایید که برابری ایکس با خودش با مثال خورشید از لحاظ ماهیت تفاوت داره. همینطوره. به همین خاطر یکی بدیهی ست و دیگری نیست.

ولی هرچه باشد، چه بدیهی یا غیر بدیهی، تصور و فرض یافتن ایکسی که با خودش نابرابر باشه محتمل هست. واقعن چه دشواری در تصور ایکسی که با خودش برابر نباشه وجود داره؟ جز اینکه یک امر بدیهی مورد ایراد واقع شده. نفس پنداشت و فرض این نابرابری خالی از ایراد و اشکال هست. شاید بفرمایید که این فرض محاله. حتمن استحضار دارید که فرض محال محال نیست :)

Falsifiability or refutability is the trait of a statement, hypothesis, or theory whereby it could be shown to be false if some conceivable observation were true
فقط چیزهای ماورایی نیستند که پوچش ناپذیرند(چون ماهیت مشاهده پذیر ندارند) بلکه عملا هر چیزی که غیر قابل رد شدن باشه(فارق از درستی یا نادرستی) پوچش ناپذیره.
چیزهای همان گو و بدیهیات کمی فرق دارند.
بعضی بدیهیات چیزهایی هستند که میتونند نادرست باشند، مثل وجود جهت غروب خورشید و بعضی هستند که نمیتونند نادرست باشند،اینها همان گو هستند.

بنابراین وقتی چیزی در تعریف همواره درست هست بنابراین ذاتا پوچش ناپذیره.
البته در مورد شناخت شناسی من موافقم که که x=x میتونه نادرست باشه یا حتی مثلث میتونه چهار گوش باشه! و یا خدایی وجود داشته باشه ولی این احتمالات "غیر منطقی" رو با وجود محتمل بودن باید ناموجود در نظر بگیریم مگرنه مرزی بین پوچش پذیر و پوچ ناپذیر نمیشه در نظر گرفت.

undead_knight
09-01-2013, 08:57 AM
پوچش پذیر را به اشتباه، پوچش ناپذیر ننوشته اید؟!
بله:))

undead_knight
09-01-2013, 09:08 AM
Mathematics
Mathematical and logical statements are typically regarded as unfalsifiable, since they are tautologies, not existential or universal statements. For example, "all bachelors are male" and "all green things are green" are necessarily true (or given) without any knowledge of the world.

Proving mathematical theorems involves reducing them to tautologies, which can be mechanically proven as true given the axioms of the system or reducing the negative to a contradiction. Theorems are unfalsifiable, since this process, coupled with the notion of consistency, eliminates the possibility of counterexamples - a process that the philosophy of mathematics studies in depth as a separate matter. How a mathematical formula might apply to the physical world, however, is a physical question, and thus testable, within certain limits.

Ethics
Many philosophers have held that claims about morality (such as "murder is evil" and "John was wrong to steal that money") are not part of scientific inquiry; their function in language is not even to state facts, but simply to express certain moral sentiments. Hence they are not falsifiable.

Falsifiability Articles and Information (http://neohumanism.org/f/fa/falsifiability.html#Mathematics)

undead_knight
09-01-2013, 09:45 AM
ایشان می‌گویند مزداهیک با متودولوژی علمی بدست نمیاید، یعنی مفروضات ریاضی در هرجا و هرشرایط «بدیهی» به نظر
می‌رسند و از اینرو با علم سازگاری ندارند. من که فکر می‌کنم دیگر زمان آن رسیده که تمام علوم مهندسی و دانشی که
زیربنای افماریک دارند را دور بریزیم و بازنگری کنیم، چراکه فیلسوف متعهد به کارل زمانه‌ی ما ریاضیات را هم معتبر نمیداند!.
:e411:
چرا حرف من رو تحریف کردی!؟:))یعنی حرفی احمقانه تر از این نمشیه زد چون تمامی علوم تجربی وابسته به ریاضی هستند:))
من میگم خود ریاضیات علمی نیست نه اینکه با علم ستیز داشته باشه یا اینکه علما ازش استفاده نمیکنه:)

sonixax
09-01-2013, 12:22 PM
خب فکر میکنم این تعاریف دیدگاه من رو تائید میکنند:))علم از راه تقلیل گرایی و استفاده از علیت میتونه روابط و علت ها رو کشف بکنه ولی این "چراها" در اصل "چگونگی" رخ دادن پدیده ها رو نشون میده.علت و چرایی نهایی در دستور کار دانش نیست.

ای کاش دست کم خودتون زحمت مطالعه چیزی که لینک کردید رو میکشیدید ، همون خط اول :


Science (from Latin (http://en.wikipedia.org/wiki/Latin_language) scientia, meaning "knowledge"[1] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-OnlineEtDict-1)) is a systematic enterprise that builds and organizes knowledge (http://en.wikipedia.org/wiki/Knowledge) in the form of testable explanations and predictions about the universe (http://en.wikipedia.org/wiki/Universe).[2] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-wilson-2)[3] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-3) In an older and closely related meaning, "science" also refers to a body of knowledge itself, of the type that can be rationally explained and reliably applied. A practitioner of science is known as a scientist (http://en.wikipedia.org/wiki/Scientist).

یا لینکتون از آکسفورد :


the intellectual and practical activity encompassing the systematic study of the structure and behaviour of the physical and natural world through observation and experiment:

یعنی همون چیزی که من پیشتر گفتم ، علم در پی توضیح دادن چرایی این حقایق است .

قاعدتن چرایی این پدیده ها با بررسی علل وجودشان فرق میکند که باز شما از درکش عاجز هستید و احتمالن باز 50 تا لینک برای من میذارید که حتا یک خطشون رو هم نخوندید .

Rationalist
09-01-2013, 09:30 PM
راستش من با این یکی تعریفی که راسل داده موافق ترم،یعنی تعریفش از فلسفه تحلیلی
آنچه آوردید؛ تعریف نبود! بلکه بخشی ناقص از نوشتار بود.
هدف من این است که به تعریفی ساده و دقیق از" فلسفه" برسیم؛ نه اینکه در بحث و توصیفات گسترده پیرامون دانش با فلسفه، ریاضیات و منطق؛ بحث های جستار را پیچیده تر کنیم.

Rationalist
09-01-2013, 10:10 PM
منظور اینکه یک استدلال قیاسی معتبر هم به دلیل اینکه با رعایت اصول منطقی چیده شده پس باید ابطال ناپذیر باشه. در حالیکه صرفن شکل و ساختار استدلال تعیین کننده صحیح و غلط بودنش نیست.
من که بیان نمونه ای، برای توصیفتان ندیدم!
پس خود با بیان نمونه ای،یک قیاس منطقی ساده را نمایان می سازم تا ابهام موجود در نگرش شما برطرف گردد.
اصل بدیهی عقلی: x=x
ورودی: x=3
حکم عقل: x=x ===> همواره درست.
.
.
.
ورودی: x=n
حکم عقل: x=x ===> همواره درست.






اطلاق نام "بدیهی" به این امور از اینجاست که ذهن بلاواسطه و بی درنگ حکم به برداشت یکسان و یگانه از این امور میگیره. نه به این خاطر که همواره درست هستند. طلوع خورشید از مشرق هم همواره ست. ولی این رویداد بدیهی نیست چه بسا کسانی باشند همانند هیوم که برای رخ دادن این امر در آینده دچار تردید شوند. بر این پایه همیشگی بودن صحت یا کذب یک قضیه منجر به بدیهی بودن اون نمیشه. ممکنه بفرمایید که برابری ایکس با خودش با مثال خورشید از لحاظ ماهیت تفاوت داره. همینطوره. به همین خاطر یکی بدیهی ست و دیگری نیست.

ولی هرچه باشد، چه بدیهی یا غیر بدیهی، تصور و فرض یافتن ایکسی که با خودش نابرابر باشه محتمل هست. واقعن چه دشواری در تصور ایکسی که با خودش برابر نباشه وجود داره؟ جز اینکه یک امر بدیهی مورد ایراد واقع شده. نفس پنداشت و فرض این نابرابری خالی از ایراد و اشکال هست. شاید بفرمایید که این فرض محاله. حتمن استحضار دارید که فرض محال محال نیست :)
دیدگاه های شما همه بر پایه تجربه گرایی شکل گرفته اند؛ و از این رو درک درستی از مفهوم بدیهی عقلی ندارید!
بدیهیات عقلی با آنچه شما "بدیهی" توصیف می کنید؛ متفاوت اند.
در ضمن؛ هنوز به این (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-5.html#post45807) پاسخ نداده اید.

Rationalist
09-01-2013, 10:30 PM
علم در پی توضیح دادن چرایی حقایق هستش .
از واژگان "حقیقت" و" واقعیت" چه مفهومی مدنظرتان است؟
سپس لطفا به طور کامل و دقیق تعریفتان را از "دانش" بیان نمایید؛ تا ابهام برطرف شود.

Rationalist
09-01-2013, 10:42 PM
Science (from Latin scientia, meaning "knowledge"[1]) is a systematic enterprise that builds and organizes knowledge in the form of testable explanations and predictions about the universe


knowledge or a system of knowledge covering general truths or the operation of general laws especially as obtained and tested through scientific method


the intellectual and practical activity encompassing the systematic study of the structure and behaviour of the physical and natural world through observation and experiment:


a branch of knowledge or study dealing with a body of facts or truths systematically arranged and showing the operation of general laws: the mathematical sciences.


the systematic study of the nature and behaviour of the material and physical universe, based on observation, experiment, and measurement, and
به گمانم همه دنبال کنندگان این جستار، توانایی جستجو برای بررسی تعریف واژه مورد نظرشان را داشته باشند!

Rationalist
09-01-2013, 10:48 PM
البته در مورد شناخت شناسی من موافقم که که x=x میتونه نادرست باشه یا حتی مثلث میتونه چهار گوش باشه! و یا خدایی وجود داشته باشه ولی این احتمالات "غیر منطقی" رو با وجود محتمل بودن باید ناموجود در نظر بگیریم مگرنه مرزی بین پوچش پذیر و پوچ ناپذیر نمیشه در نظر گرفت.
مقصودتان از شناخت شناسی که درآن چنین گزاره هایی محتمل هستند را بیشتر توضیح دهید.

sonixax
09-01-2013, 11:23 PM
از واژگان "حقیقت" و" واقعیت" چه مفهومی مدنظرتان است؟
سپس لطفا به طور کامل و دقیق تعریفتان را از "دانش" بیان نمایید؛ تا ابهام برطرف شود.

دانش رو پیشتر توضیح داده ام ، کلی هم نقل قول هست در باره تعریف دانش .

منظور از حقیقت همان فکت هستش ، به طور مثال سیب قرمز => حقیقت = آن سیب قرمز است .
چرا آن سیب قرمز است ؟ اینجا جایی هستش که علم دست به کار میشه و در پی توضیح چرایی این فکت بر میاد .

در بسیاری از موارد هم البته میفهمیم چیزی که ما حقیقت میپنداشتیم اصلن حقیقت نبوده بلکه برداشت نادرست ما بوده .

kourosh_bikhoda
09-02-2013, 12:36 PM
من که بیان نمونه ای، برای توصیفتان ندیدم!
پس خود با بیان نمونه ای،یک قیاس منطقی ساده را نمایان می سازم تا ابهام موجود در نگرش شما برطرف گردد.
اصل بدیهی عقلی: x=x
ورودی: x=3
حکم عقل: x=x ===> همواره درست.
.
.
.
ورودی: x=n
حکم عقل: x=x ===> همواره درست.

نه دیگه ابطال پذیر نیست، چرا؟چون ما میدونیم که که چنین چیزی از لحاظ منطقی غیر ممکنه، در واقع اگر خبوایم تعریف پوچش پذیری رو اینقدر گسترده کنیم که چیزهای "بدیهی" هم پوچش پذیر محسوب بشند اون وقت دیگه چیزی به نام پوچش ناپذیری نداریم:)

استدلال زیر رو در نظر بگیرید:
- جانداران فانی اند.
- انسان جاندار است.
-> انسان فانی است.

این استدلال قیاسی منطقی هست. ولی بنا به گفته آندد گرامی باید به دلیل منطقی بودنش ابطال ناپذیر باشه. در حالیکه ابطالش تنها و تنها نیازمند اثبات وجود یک انسان غیرفانی ست.


دیدگاه های شما همه بر پایه تجربه گرایی شکل گرفته اند؛ و از این رو درک درستی از مفهوم بدیهی عقلی ندارید!
بدیهیات عقلی با آنچه شما "بدیهی" توصیف می کنید؛ متفاوت اند.

من ادعا نمیکنم دیدگاهم صحیح هست. بنابر این خواهش میکنم بحث کنید و برایم استدلال کنید این موضوع رو.
ضمن اینکه فکر نمیکنم یک تجربه گرای صرف قبول داشته باشه که "فرض وجود ایکسی نابرابر با خودش" فرضی ممکن و مجاز باشه!



در ضمن؛ هنوز به این پاسخ نداده اید.

اگر منظورتون نقل زیر است:


اگر مقصود از "فکر" همان مفهوم کلی و عام آن باشد(به گونه ای که بنیادی ترین ادراک، یعنی خودآگاهی هم نوعی فکر باشد؛ پس "فکر" را مفهومی بدیهی درنظر می گیریم و نیازی به تعریف آن نیست. ولی اگر مقصودتان(برداشتتان از تعریف راسل) چیز دیگری بوده؛ آری لازم است "فکر کردن"
را هم تعریف و توصیف نمایید.

بله منظور من (گمان میکنم منظور راسل هم همین باشه) از فکر همان ویژگی و توانایی نخستین و بنیادین هست. نه سیستم پیچیده و دارای ترتیب و نظام علمی_ فکر یا فکرِ علمی یا مشابه آن. همان منظور دکارت از اندیشیدن و نتیجه گیری به بودن.


براستی که این مطالبتان مرا به یاد روزگاران گذشته در گفتگو با اندک دوستانم پیرامون تجربه گرایی و عقل گرایی انداخت!

ممکنه اگه اشکالی نداره بفرمایید آی دی شما در گفتگو چه بوده؟
من یک دوستی داشتم در اونجا که مانند شما خیلی خوب و فیلسوفانه بحث ها رو پیش میبرد. اگرچه اغلب با او در اصطکاک بودم ولی خیلی ازش یاد گرفتم و خیلی بهم سرنخ داد.

Rationalist
09-02-2013, 01:03 PM
دانش رو پیشتر توضیح داده ام ، کلی هم نقل قول هست در باره تعریف دانش .
توضیحتان ابهام برانگیز و ناقص بوده؛ وگرنه درخواست تعریفی دقیق و کامل را مطرح نمی کردم.
خودم هم قادر به خواندن و خردورزی پیرامون توضیح نقل قول ها بوده ام.






منظور از حقیقت همان فکت هستش ، به طور مثال سیب قرمز => حقیقت = آن سیب قرمز است.
چرا آن سیب قرمز است ؟ اینجا جایی هستش که علم دست به کار میشه و در پی توضیح چرایی این فکت بر میاد.

در بسیاری از موارد هم البته میفهمیم چیزی که ما حقیقت میپنداشتیم اصلن حقیقت نبوده بلکه برداشت نادرست ما بوده .
مشکل اینجاست که شما مفهوم واژگانی چون "حقیقت" و "واقعیت" را به وارونه از تعریف من* درنظر گرفته اید!
حقیقت(Reality): آنچه جبرا و ضرورتا فراتر از تجربیات ما به عنوان ادراکی یقینی و همیشگی(شک ناپذیر) می باشد. همچون قوانین بنیادی ریاضیات
واقعیت(Fact): پندارهای شک پذیر ما نسبت به حقیقت که به طور اعتباری ادراک حقیقت را به همراه دارند.

پس در مثالی که بیان نمودید؛ حتی اگر فرض کنیم وجودسیب، حقیقی هم باشد؛ مشاهدات تجربی(واقعیت) نشان داده که بسیاری از موجودات زنده و حتی انسان ها، آن سیب را قرمز نمی بینند؛ پس در مورد رنگ سیب حقیقت معنایی ندارد. و باید چنین بپرسیم که کدام موجود سیب را قرمز می بیند!




قاعدتن چرایی این پدیده ها با بررسی علل وجودشان فرق میکند
لطفا توضیح دهید هنگامی که ما از چرایی وجود یک پدیده پرسش می نماییم؛ چه تفاوتی با پرسش از علت وجود آن پدیده دارد؟

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ
* در تعریف این واژگان میان بن مایه های گوناگون، ممکن است اختلاف هایی وجود داشته باشد؛ اختلافی به وسعت مکاتب فلسفی گوناگون. ترجمه و معنای فارسی آن که جای خود دارد.
ولی تعریفی که من برای این دو واژه برگزیده ام؛ در میان بن مایه هایی که تاکنون بررسیده ام؛ در گرو مکتب فلسفی خودم؛ نیکو ترین بوده اند.

sonixax
09-02-2013, 02:19 PM
توضیحتان ابهام برانگیز و ناقص بوده؛ وگرنه درخواست تعریفی دقیق و کامل را مطرح نمی کردم.
خودم هم قادر به خواندن و خردورزی پیرامون توضیح نقل قول ها بوده ام.

من چنین فکری نمیکنم ! قرار نیست که برای توضیح دانش یک کتیبه بنویسیم به نظر من همین یک خط کفایت میکند تا توضیح دهد اصلن علم چیست ، مشخصات علمی بودن یک مساله بحثی دیگر است که پیشتر آورده شده :


Science (from Latin (http://en.wikipedia.org/wiki/Latin_language) scientia, meaning "knowledge"[1] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-OnlineEtDict-1)) is a systematic enterprise that builds and organizes knowledge (http://en.wikipedia.org/wiki/Knowledge) in the form of testable explanations and predictions about the universe (http://en.wikipedia.org/wiki/Universe).[2] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-wilson-2)[3] (http://en.wikipedia.org/wiki/Science#cite_note-3) In an older and closely related meaning, "science" also refers to a body of knowledge itself, of the type that can be rationally explained and reliably applied. A practitioner of science is known as a scientist (http://en.wikipedia.org/wiki/Scientist).



مشکل اینجاست که شما مفهوم واژگانی چون "حقیقت" و "واقعیت" را به وارونه از تعریف من* درنظر گرفته اید!
حقیقت(Reality): آنچه جبرا و ضرورتا فراتر از تجربیات ما به عنوان ادراکی یقینی و همیشگی(شک ناپذیر) می باشد. همچون قوانین بنیادی ریاضیات
واقعیت(Fact): پندارهای شک پذیر ما نسبت به حقیقت که به طور اعتباری ادراک حقیقت را به همراه دارند.

پس در مثالی که بیان نمودید؛ حتی اگر فرض کنیم وجودسیب، حقیقی هم باشد؛ مشاهدات تجربی(واقعیت) نشان داده که بسیاری از موجودات زنده و حتی انسان ها، آن سیب را قرمز نمی بینند؛ پس در مورد رنگ سیب حقیقت معنایی ندارد. و باید چنین بپرسیم که کدام موجود سیب را قرمز می بیند!

واقعیت | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-07c6daf8424140da8aa92c357d4be240-fa.html)
حقیقت | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnameh.com/dehkhodaworddetail-56da9a6892ba41fcb07f577d53b2a49e-fa.html)


واقعیت . [ ق ِ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ، اِ) حقیقت . || وجود. هستی . (ناظم الاطباء).

حقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .

بازی کردن با واژگان و قبولاندن تعریف خودمان به یک واژه و زورچپان کردنش در بحث کار نادرستیست .
همچنین قوانین ریاضی واقعیت / حقیقت نیستند . شما هرگز نمیتوانی -10 چیز داشته باشید ، هرگز نمیتوانید بینهایت چیز داشته باشید و خیلی مسایل دیگر .
و همان طور که پیشتر یک میلیارد بار توضیح داده ام و پی در پی به عمد نادیده گرفته شده ریاضی چیزی بیش از یک ابزار نیست ، ابزاری که از ساده ترین شکل ممکن در رابطه با آنچه در زندگی روزمره ما جریان داشت (جمع و تفریق) شروع شد و رفته رفته تکامل پیدا کرد و امروزه به اینجا رسیده .

اینکه سایر موجودات آن را قرمز نمیبینند کوچکترین تاثیری در این حقیقت که آن سیب قرمز است ندارد .

Rationalist
09-02-2013, 08:00 PM
استدلال زیر رو در نظر بگیرید:
- جانداران فانی اند.
- انسان جاندار است.
-> انسان فانی است.

این استدلال قیاسی منطقی هست. ولی بنا به گفته آندد گرامی باید به دلیل منطقی بودنش ابطال ناپذیر باشه. در حالیکه ابطالش تنها و تنها نیازمند اثبات وجود یک انسان غیرفانی ست.
در این استدلال نیز؛ اساس قیاس منطقی مشکلی ندارد!
یعنی اگر مقدمات استدلال درست باشند؛ پس ضرورتا نتیجه آن هم درست است.
هنگامی که شما یک انسان غیر فانی بیابید؛ آنگاه باید در مقدمات استدلال دگرگونی ایجاد نمایید.

ضمنا؛ undead_knight خودشان پاسخگوی دیدگاهشان خواهند بود و من صرفا نگر خود را بیان می نمایم.






من ادعا نمیکنم دیدگاهم صحیح هست. بنابر این خواهش میکنم بحث کنید و برایم استدلال کنید این موضوع رو.
بدیهیات عقلی، چونان که از نامشان پیداست؛ قابل اثبات نیستند.بلکه خودشان پایه های اثبات را تشکیل می دهند. و من هم طبق فلسفه خودم، تنها می توانم
آنها را برایتان بیان نمایم؛ تا شاید به درک کافی پیرامون آنها نایل شوید.






ضمن اینکه فکر نمیکنم یک تجربه گرای صرف قبول داشته باشه که "فرض وجود ایکسی نابرابر با خودش" فرضی ممکن و مجاز باشه!
بحث تجربه گرایی گسترده می باشد و خارج از حوصله این جستار! من هم قصد ورود به بحث میان تجربه گرایی و عقل گرایی را نداشته، و صرفا پیرامون ساختار درخت باورها نگرشتان را
در تجربه گرایی قابل تبیین دیدم و بیان نمودم.






بله منظور من (گمان میکنم منظور راسل هم همین باشه) از فکر همان ویژگی و توانایی نخستین و بنیادین هست. نه سیستم پیچیده و دارای ترتیب و نظام علمی_ فکر یا فکرِ علمی یا مشابه آن. همان منظور دکارت از اندیشیدن و نتیجه گیری به بودن.
سپاس:e306:
این پاسخ برای درنظر گرفتن" فکر کردن" در تعریف "فلسفه"، بسیار مهم بود.







ممکنه اگه اشکالی نداره بفرمایید آی دی شما در گفتگو چه بوده؟
من یک دوستی داشتم در اونجا که مانند شما خیلی خوب و فیلسوفانه بحث ها رو پیش میبرد. اگرچه اغلب با او در اصطکاک بودم ولی خیلی ازش یاد گرفتم و خیلی بهم سرنخ داد.
از آنجاییکه برخی افراد در دنیای واقعی، به هویت من بر آن نام کاربری آگاه هستند؛ برای امنیت بهینه تر خودم و آنها؛ نمی توانم پاسخ دهم.
شخصیت فلسفی امروز من، با آنچه در انجمن گفتگو بودم؛ بسیار متفاوت است و به شما اطمینان می دهم که من آن دوست قدیمیتان نیستم.

سامان
09-03-2013, 03:26 PM
حقیقت(Reality): آنچه جبرا و ضرورتا فراتر از تجربیات ما به عنوان ادراکی یقینی و همیشگی(شک ناپذیر) می باشد. همچون قوانین بنیادی ریاضیات
واقعیت(Fact): پندارهای شک پذیر ما نسبت به حقیقت که به طور اعتباری ادراک حقیقت را به همراه دارند.


در پرانتز:
این معنای Reality و Fact خیلی مشكل ساز شده. طبق برداشت اولیه ی كسانی كه با انگلیسی آشنایی دارن Reality باید به معنای واقعیت و Fact باید به معنای حقیقت باشه ولی در ترجمه های مربوط به مباحث فلسفی برعكس این ترجمه شده و من تا جایی كه تونستم جستجو كنم این معادل گزینی به این صورت رو شریعتی انجام داده. بنابراین برای جلوگیری از اشتباه اینطور در نظر داشته باشیم:
Reality= حقیقت (آنچه كه هست و ثابت است)
Fact= واقعیت (آنچه كه به نظر میرسد هست)

مزدك بامداد
09-03-2013, 04:13 PM
در پرانتز:
این معنای Reality و Fact خیلی مشكل ساز شده. طبق برداشت اولیه ی كسانی كه با انگلیسی آشنایی دارن Reality باید به معنای واقعیت و Fact باید به معنای حقیقت باشه ولی در ترجمه های مربوط به مباحث فلسفی برعكس این ترجمه شده و من تا جایی كه تونستم جستجو كنم این معادل گزینی به این صورت رو شریعتی انجام داده. بنابراین برای جلوگیری از اشتباه اینطور در نظر داشته باشیم:
Reality= حقیقت (آنچه كه هست و ثابت است)
Fact= واقعیت (آنچه كه به نظر میرسد هست)


اینهم تا اندازه ای نادرست است:

حق = هوده
باطل = بی هوده
Truth = حقیقت = (فرهود = فر + هوده) چیزی که درون ویر ما از جهان بیرونی نگاشته میشود، مانند رنگ سرخ یک سیب، که همچه چیزی در جهان بیرونی نیست و این سرخی، سفرنگ (تفسیر) مغز ما از فوتون هایی است که از سیب به ما میرسد.
پس فرهود این است که سیب سرخ است، ولی سرخی این رنگ وابسته به مغز ماست: ١۰۰% روشن نیست که شما سرخی را همانگونه در می یابید که من در می یابم.

Reality= واقعیت = (فربود = فر + بوده ) چیزی که بیرون از ویر ما و ناوابسته به برداشت ما هستی دارد، مانند فوتون هایی ( ریزگان نور) با بسامد ( فرکانس) ویژه که رنگ سرخ را در ویر ما پدید میاورند.
پس فربود این است که چیزی بنام سیب هست که از ان فوتون هایی به چشم ما میرسد و هستی او به دریافت ما وابسته نیست

in fact ~ de facto = (در شـُـد/ در کردار) = عملا ً ( فی الواقع)

fact = واقعیت عملی = (رُخکرد/ شـُـده) کاری که به واقعیت پیوسته است، کار انجام شده. یا همان واقعیت های روشن و سخت، برای نمونه فاکت این است که ژاپن بمب اتمی خورده ( واقعیتی که در چند سال پیش بوده و کسی نمیتواند بگوید که نخورده) ولی نمیگویند که فاکت این است که همه گرسنه شان میشود، این یک واقعیت است ولی چون در چهره ی یک رویداد نیست، نام فاکت برایش درخور نیست.

سامان
09-03-2013, 04:17 PM
اینهم تا اندازه ای نادرست است:

حق = هوده
باطل = بی هوده
Truth = حقیقت = (فرهود = فر + هوده) چیزی که درون ویر ما از جهان بیرونی نگاشته میشود، مانند رنگ سرخ یک سیب، که همچه چیزی در جهان بیرونی نیست و این سرخی، سفرنگ (تفسیر) مغز ما از فوتون هایی است که از سیب به ما میرسد.
پس فرهود این است که سیب سرخ است، ولی سرخی این رنگ وابسته به مغز ماست: ١۰۰% روشن نیست که شما سرخی را همانگونه در می یابید که من در می یابم.

Reality= واقعیت = (فربود = فر + بوده ) چیزی که بیرون از ویر ما و ناوابسته به برداشت ما هستی دارد، مانند فوتون هایی ( ریزگان نور) با بسامد ( فرکانس) ویژه که رنگ سرخ را در ویر ما پدید میاورند.
پس فربود این است که چیزی بنام سیب هست که از ان فوتون هایی به چشم ما میرسد و هستی او به دریافت ما وابسته نیست

in fact ~ de facto = (در شـُـد) = عملا ً ( فی الواقع)

fact = واقعیت عملی = (شـُـده) کاری که به واقعیت پیوسته است، کار انجام شده. یا همان واقعیت های روشن و سخت، برای نمونه فاکت این است که ژاپن بمب اتمی خورده ( واقعیتی که در چند سال پیش بوده و کسی نمیتواند بگوید که نخورده) ولی نمیگویند که فاکت این است که همه گرسنه شان میشود، این یک واقعیت است ولی چون در چهره ی یک رویداد نیست، نام فاکت برایش درخور نیست.
سلام
خوشحالم كه چشمهام به جمال شما اینجا منور شد :e057:
اینكه خورشید میدرخشد در كدام دسته قرار میگیرد؟

مزدك بامداد
09-04-2013, 10:00 AM
سلام
خوشحالم كه چشمهام به جمال شما اینجا منور شد
اینكه خورشید میدرخشد در كدام دسته قرار میگیرد؟

درود!
"درخشیدن" یک فرایافت ویری ( مفهوم ذهنی) است، چون برای یک آدم کور، چنین نیست. پس:

این یک فرهود است که خورشید میدرخشد. این فرهود از آشکارگان است. truth, obvious truth
این یک فربود است که از خورشید، فوتون ها (پرتو های آهن‌کهربایی ) تابیده میشوند. reality ( present reality)
این یک رخکرد است که خورشید در چند میلیارد سال پیش از توده ی گازها پدید آمد. , something which happened in reality= fact

fact (from Latin factum "event) , from facere (To do, to make)= Tatsache (in German, Tat +Sache) = something done
factory = a thing which is making & doing

آشکارگان = چندینه ی (plural) آشکاره
آشکاره = چیز بدیهی aashkaare
آشکارگان = بدیهیات

kourosh_bikhoda
09-04-2013, 04:59 PM
هنگامی که شما یک انسان غیر فانی بیابید؛ آنگاه باید در مقدمات استدلال دگرگونی ایجاد نمایید.

سخن منم منافاتی با فرمایش شما نداره. من هم عرض کردم که هر چیزی اگر منطقی باشه دلیل بر بطلان ناپذیریش نیست.
مقدمات هم یا بدیهی هستند یا منتج از قضایای فرعی و بدوی دیگر. اگر بدیهی باشند که صحتشون ثابته، ولی اگر قضایا باشند مجدد همین مساله بروز پیدا میکنه. بنابر این به این نتیجه میرسیم که هر چیزی منطقی، لزومن صحیح نیست.


ضمنا؛ undead_knight خودشان پاسخگوی دیدگاهشان خواهند بود و من صرفا نگر خود را بیان می نمایم.

این بحث رو شما از اینجا (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-1208/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#post45813) شروع کردید که من هم در پاسخ به ایشان نوشته بودم. بنابر این بحثِ اصلی از آنِ شما نبوده!


بدیهیات عقلی، چونان که از نامشان پیداست؛ قابل اثبات نیستند.بلکه خودشان پایه های اثبات را تشکیل می دهند.

منافاتی با سخن من ندارد.
همچنان یک بدیهی می تونه دارای نقیض باشه.


از آنجاییکه برخی افراد در دنیای واقعی، به هویت من بر آن نام کاربری آگاه هستند؛ برای امنیت بهینه تر خودم و آنها؛ نمی توانم پاسخ دهم.

:e032:


شخصیت فلسفی امروز من، با آنچه در انجمن گفتگو بودم؛ بسیار متفاوت است و به شما اطمینان می دهم که من آن دوست قدیمیتان نیستم.

من فکر میکنم شما همون هستید! حتا نوع نگارشتون هم همون هست. بگذریم.

sonixax
09-04-2013, 09:28 PM
این یک فرهود است که خورشید میدرخشد. این فرهود از آشکارگان است. truth, obvious truth
این یک فربود است که از خورشید، فوتون ها (پرتو های آهن‌کهربایی ) تابیده میشوند. reality ( present reality)
این یک رخکرد است که خورشید در چند میلیارد سال پیش از توده ی گازها پدید آمد. , something which happened in reality= fact

مزدک گرامی

فرهود و فربود و رخکرد معنیشون چی میشه ؟!

Alice
09-04-2013, 10:42 PM
مزدک گرامی

فرهود و فربود و رخکرد معنیشون چی میشه ؟!

من به جای ایشان بگویم؟!

1. فَرهود = حقیقت ؛ فر به چم والاترین و بیشترین، هود/هوده حق و درستی ~ فرهود اینست که مرلین مونرو زن زیبایی بود.

2. فَربـود = واقعیت ؛ آن "بودی" که فرای ویر ماست ~ فَربـود اینست که مرلین مونرو دوستداران بسیاری دارد.

3. رُخکَـرد = به وقوع پیوسته ؛ عمل انجام شده ~ رُخکَـرد اینست که مرلین مونرو سالیان پیش جان سپرده است.

سامان
09-06-2013, 01:47 AM
اینهم تا اندازه ای نادرست است:

حق = هوده
باطل = بی هوده
Truth = حقیقت = (فرهود = فر + هوده) چیزی که درون ویر ما از جهان بیرونی نگاشته میشود، مانند رنگ سرخ یک سیب، که همچه چیزی در جهان بیرونی نیست و این سرخی، سفرنگ (تفسیر) مغز ما از فوتون هایی است که از سیب به ما میرسد.
پس فرهود این است که سیب سرخ است، ولی سرخی این رنگ وابسته به مغز ماست: ١۰۰% روشن نیست که شما سرخی را همانگونه در می یابید که من در می یابم.

Reality= واقعیت = (فربود = فر + بوده ) چیزی که بیرون از ویر ما و ناوابسته به برداشت ما هستی دارد، مانند فوتون هایی ( ریزگان نور) با بسامد ( فرکانس) ویژه که رنگ سرخ را در ویر ما پدید میاورند.
پس فربود این است که چیزی بنام سیب هست که از ان فوتون هایی به چشم ما میرسد و هستی او به دریافت ما وابسته نیست

in fact ~ de facto = (در شـُـد/ در کردار) = عملا ً ( فی الواقع)

fact = واقعیت عملی = (رُخکرد/ شـُـده) کاری که به واقعیت پیوسته است، کار انجام شده. یا همان واقعیت های روشن و سخت، برای نمونه فاکت این است که ژاپن بمب اتمی خورده ( واقعیتی که در چند سال پیش بوده و کسی نمیتواند بگوید که نخورده) ولی نمیگویند که فاکت این است که همه گرسنه شان میشود، این یک واقعیت است ولی چون در چهره ی یک رویداد نیست، نام فاکت برایش درخور نیست.
البته جناب مزدک توضیح شما درست و دقیق هست ولی مشکل ما با عرف ادبیات ایران رو حل نمیکنه. طبق این ادبیات همچنان حقیقت ترجمه ی reality و واقعیت به عنوان ترجمه ی fact و truth مورد استفاده قرار میگیرند.
در ضمن با توجه به همین عرف من این تعریف رو ارائه میدم:
حقیقت تنها یک چیز است و آن هم ماده (انرژی) است. واقعیت هم صورمختلف ماده است که به چشم ما رسیده و در ذهن خطور میکند.

مزدك بامداد
09-06-2013, 09:06 AM
البته جناب مزدک توضیح شما درست و دقیق هست ولی مشکل ما با عرف ادبیات ایران رو حل نمیکنه. طبق این ادبیات همچنان حقیقت ترجمه ی reality و واقعیت به عنوان ترجمه ی fact و truth مورد استفاده قرار میگیرند.
در ضمن با توجه به همین عرف من این تعریف رو ارائه میدم:
حقیقت تنها یک چیز است و آن هم ماده (انرژی) است. واقعیت هم صورمختلف ماده است که به چشم ما رسیده و در ذهن خطور میکند.
ما اگر خود را روشن اندیش میدانیم، نباید که پیرو هامیان (عوام) و آیین های کهنه و نادرست باشیم. زبان پارسی ( نه "فارسی") همتا های باریک و گویا برای همه ی این فرایافت ها ( مفهوم ها) دارد. اگر برای نمونه، فرزانه ای واژه ی نوین "گفتمان" را بکار نمیبرد، اکنون باید از واژه های ناگویا تر و نارساتر سود میبردیم.
پس اگر ما حقیقت را که همان (truth) است بجای واقعیت (reality) و بجای فاکت و .. هم بکار ببریم، زبان خود را کم مایه کرده و توانایی باریک اندیشی فلسفی را که فرایافت هارا به باریکی و ریزی از هم جدا میکند، نداریم و اندیشه ی نوینی از ما زاده نمیشود.
---

از سوی دیگر گفته ی شما هم نادرست مینماید چرا که در هر واژ نامه ی انگلیسی پارسی اندک ترازبالایی، واقعیت را به (Reality) بازگردان کرده اند.
FarsiDic.com - Farsi to English Dictionary (http://www.farsidic.com/Far2Eng.aspx)
2353

سامان
09-06-2013, 09:59 AM
ما اگر خود را روشن اندیش میدانیم، نباید که پیرو هامیان (عوام) و آیین های کهنه و نادرست باشیم. زبان پارسی ( نه "فارسی") همتا های باریک و گویا برای همه ی این فرایافت ها ( مفهوم ها) دارد. اگر برای نمونه، فرزانه ای واژه ی نوین "گفتمان" را بکار نمیبرد، اکنون باید از واژه های ناگویا تر و نارساتر سود میبردیم.
پس اگر ما حقیقت را که همان (truth) است بجای واقعیت (reality) و بجای فاکت و .. هم بکار ببریم، زبان خود را کم مایه کرده و توانایی باریک اندیشی فلسفی را که فرایافت هارا به باریکی و ریزی از هم جدا میکند، نداریم و اندیشه ی نوینی از ما زاده نمیشود.
البته جای این بحث در اینجا نیست ولی روشن اندیشی همواره در این نیست كه مخالف برویم. نتایج روشن اندیشی را میبایست برای عوام هم قابل هضم نمود. هرچند اینكه چه واژه ای را میبایست معادل چه واژه ی بیگانه قرار دهیم چندان به روشن اندیشی ربطی ندارد و بیشتر تابع ظرافت ادبی واژه گزینها میباشد.
---


از سوی دیگر گفته ی شما هم نادرست مینماید چرا که در هر واژ نامه ی انگلیسی پارسی اندک ترازبالایی، واقعیت را به (Reality) بازگردان کرده اند.
FarsiDic.com - Farsi to English Dictionary (http://www.farsidic.com/Far2Eng.aspx)
2353

در واژه نامه ها در مقابل truth و reality هم واقعیت و هم حقیقت نوشته شده و این بخاطر این است كه واژه نامه ها معانی عمومی لغات را به ما ارائه میدهند.
مثلا:
دیکشنری آنلاین انگلیسی و فارسی (http://dic.amdz.com/)
یا
English to Farsi Dictionary: Dictionary Farsi, Persian Dictionary, دیکشنری آنلاین , Farsidic, Iranian Dictionary English to Farsi, Dictionary Farsi to English, Persian Online Dictionary: English to Persian, Mobile Free Download Farsi to (http://www.aryanpour.com/)
این اولین بار نیست كه من با این تضاد روبرو شده ام و نخست فكر میكردم من اشتباه میكنم ولی با جستجوی بیشتر متوجه شدم كه شریعتی مشخصا این واژه گزینی را انجام داده و در گفتمانهای فلسفی-دینی درون ایران هم بیشتر افراد به همین صورت معادل لغات را پذیرفته اند. اصلا اشاره ی Rationalist در همین جستار هم تایید كننده ی همین موضوع است.

مزدك بامداد
09-06-2013, 10:14 AM
... كه واژه نامه ها معانی عمومی لغات را به ما ارائه میدهند...
درست، ولی ایندو که یکسان نیستند. ما در جایگاه روشن اندیشانی که گفتگو های فلسفی و دانشیک میکنیم ، می باید هرکدام را درست بجای بیاوریم. همچنان که در نوشته های انگلیسی و آلمانی و ... ، هرگز بجای :
Reality, Wirklichkeit, Realite
نمی نویسند:
Truth, Wahrheit, Verite
---در مزدائیک ( ریاضی ) هم میگویند:
True or false
نه
real or unreal
...
...

Rationalist
09-07-2013, 10:30 PM
من چنین فکری نمیکنم ! قرار نیست که برای توضیح دانش یک کتیبه بنویسیم به نظر من همین یک خط کفایت میکند تا توضیح دهد اصلن علم چیست ، مشخصات علمی بودن یک مساله بحثی دیگر است که پیشتر آورده شده :
من آن نقل قول را در تعریف "دانش" ، کامل نمی دانم! به هر روی، آیا قبول دارید که اساسی ترین ویژگی های" دانش" ، تجربی و ابطال پذیر(شک پذیر) بودن آن است؟
اگر موافقید، لطفا توضیح دهید که چگونه" ریاضیات" را هم دانشیک می پندارید. صرف بیان اینکه ریاضیات ابزار است، توضیح مناسبی برای من نیست!





بازی کردن با واژگان و قبولاندن تعریف خودمان به یک واژه و زورچپان کردنش در بحث کار نادرستیست .
کودکانه است اگر بخواهم بر سر واژگان با شما به نزاع بپردازم! با وجود اینکه تعریفی هم که خودتان آوردید(
حقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است .) به تعریف من نزدیک تر می باشد؛ ولی چندان اهمیتی ندارد؛ زیرا پیشتر توضیح دادم که چرا چنین تعاریفی را برای آن واژگان در نظر گرفته ام:

در تعریف این واژگان میان بن مایه های گوناگون، ممکن است اختلاف هایی وجود داشته باشد؛ اختلافی به وسعت مکاتب فلسفی گوناگون. ترجمه و معنای فارسی آن که جای خود دارد.
ولی تعریفی که من برای این دو واژه برگزیده ام؛ در میان بن مایه هایی که تاکنون بررسیده ام؛ در گرو مکتب فلسفی خودم؛ نیکو ترین بوده اند.







شما هرگز نمیتوانی -10 چیز داشته باشید ، هرگز نمیتوانید بینهایت چیز داشته باشید و خیلی مسایل دیگر .
این نشان گر تفاوت اساسی میان ماهیت ریاضیات با سایر علوم تجربی(دانش) می باشد.







و همان طور که پیشتر یک میلیارد بار توضیح داده ام و پی در پی به عمد نادیده گرفته شده ریاضی چیزی بیش از یک ابزار نیست ، ابزاری که از ساده ترین شکل ممکن در رابطه با آنچه در زندگی روزمره ما جریان داشت (جمع و تفریق) شروع شد و رفته رفته تکامل پیدا کرد و امروزه به اینجا رسیده .
صد میلیارد مرتبه دیگر هم، اگر این جمله را تکرار نمایید؛ راه به جایی نخواهید برد. اگر باورمندید که درک درستی از ریاضیات دارید؛
امید است بتوانید توضیح دهید که چگونه "ریاضیات" ابزاریست، هم علمی و هم ابطال ناپذیر؟!





اینکه سایر موجودات آن را قرمز نمیبینند کوچکترین تاثیری در این حقیقت که آن سیب قرمز است ندارد .
هنگامی که دانش ما چنین حکم می کند؛ که هر موجودی سیب را به یک رنگ می بیند؛ شما چگونه برای حقیقت(قطع و یقین ثابت) رنگ سیب، معنا قایل می شوید؟
اگر از مقوله وجودشناسی، پیرامون وجود یا عدم وجود سیب چنین اظهاری می داشتید، من نیز مخالفتی نداشتم؛ و اگر همچنان باورمندید که من در اشتباه هستم؛ لطفا بیشتر توضیح دهید.

sonixax
09-08-2013, 01:18 AM
من آن نقل قول را در تعریف "دانش" ، کامل نمی دانم! به هر روی، آیا قبول دارید که اساسی ترین ویژگی های" دانش" ، تجربی و ابطال پذیر(شک پذیر) بودن آن است؟
اگر موافقید، لطفا توضیح دهید که چگونه" ریاضیات" را هم دانشیک می پندارید. صرف بیان اینکه ریاضیات ابزار است، توضیح مناسبی برای من نیست!

برای بار صد هزارم ، ریاضیات ابزار است نه علم نه دانش و نه چیز دیگر !!!! ای بابا .
به عبارت ساده تر این ادعای من نیست که ریاضیات دانشیک است ! اگر شما چنین ادعایی دارید این گوی و این میدان ولی مهر ورزیده ادعای دروغ به ما نچسبانید !


به تعریف من نزدیک تر می باشد؛ ولی چندان اهمیتی ندارد؛ زیرا پیشتر توضیح دادم که چرا چنین تعاریفی را برای آن واژگان در نظر گرفته ام:

بر خلاف شما من با واژگان بازی نمیکنم . حقیقت = واقعیت .
آی منظور من از حقیقت اینه منظور اون از واقعیت اونه پیچاندن بحث و کاری بیخودی هستش . اینجا هم قرار نیست یک دیکشنری از واژگان مورد نظر دوستان داشته باشیم .



این نشان گر تفاوت اساسی میان ماهیت ریاضیات با سایر علوم تجربی(دانش) می باشد.

برای بار صد و یک هزارم ، از نظر من ریاضیات ابزار است .



صد میلیارد مرتبه دیگر هم، اگر این جمله را تکرار نمایید؛ راه به جایی نخواهید برد. اگر باورمندید که درک درستی از ریاضیات دارید؛
امید است بتوانید توضیح دهید که چگونه "ریاضیات" ابزاریست، هم علمی و هم ابطال ناپذیر؟!

شما برای من توضیح بدهید که کامپیوتر به عنوان یک ابزار ابطال پذیر است ! هر وقت تونستید مطمئن باشید همون توضیح رو به کمیته نوبل که بدهید بهتون جایزه میدهند . یاد ماهم بکنید موقع خواندن تزتون !
من فکر میکردم دارم با کسانی که دست کم فارسی سخن گفتند بلد هستند بحث میکنم ! دیگه نیمدونستم که باید بیایم توضیح بدیم ابزار چیه و به چه دردی میخوره !!!!
شده حکایت اون خانمی که در کلاس زبان آلمانی نه تنها باید بهش یاد میدادند که فنجان چیست بلکه مورد مصرفش و چگونگی استفاده اش را هم باید بهش می آموختند !!!!


هنگامی که دانش ما چنین حکم می کند؛ که هر موجودی سیب را به یک رنگ می بیند؛ شما چگونه برای حقیقت(قطع و یقین ثابت) رنگ سیب، معنا قایل می شوید؟
خوب مثل اینکه باید در مورد رنگها و شیوه فرگشت موجودات و دلیل کور رنگی در برخی رنگهای مختلف هم برای دوستان توضیح بدهیم !
همان طور که پیشتر گفتم اینکه فلان موجود به دلیل کور رنگی قادر به تشخیص رنگی خاص نیست کوچکترین تاثیری در اینکه آن جسم قرمز هست یا نیست ندارد .

اینجا همانجاست که میگویند بحث فلسفی در اتاق بسته به چرندیات کشیده میشود !!! چون فلسفه هم ابزار است . این چیزی هستش که دوستان از جمله شما به عمد نمیخواهند درکش کنند و مدام نادیده میگیرنش ! بعد از ما توقع ارایه ابزارِ علمی ی ابطال پذیر هم دارند :e330::e105:

ما برویم ببینیم میتوانیم ابزار ابطال پذیر اختراع کنیم :))))

Rationalist
09-08-2013, 07:39 PM
اینهم تا اندازه ای نادرست است:

حق = هوده
باطل = بی هوده
Truth = حقیقت = (فرهود = فر + هوده) چیزی که درون ویر ما از جهان بیرونی نگاشته میشود، مانند رنگ سرخ یک سیب، که همچه چیزی در جهان بیرونی نیست و این سرخی، سفرنگ (تفسیر) مغز ما از فوتون هایی است که از سیب به ما میرسد.
پس فرهود این است که سیب سرخ است، ولی سرخی این رنگ وابسته به مغز ماست: ١۰۰% روشن نیست که شما سرخی را همانگونه در می یابید که من در می یابم.۱

Reality= واقعیت = (فربود = فر + بوده ) چیزی که بیرون از ویر ما و ناوابسته به برداشت ما هستی دارد، مانند فوتون هایی ( ریزگان نور) با بسامد ( فرکانس) ویژه که رنگ سرخ را در ویر ما پدید میاورند.
پس فربود این است که چیزی بنام سیب هست که از ان فوتون هایی به چشم ما میرسد و هستی او به دریافت ما وابسته نیست

in fact ~ de facto = (در شـُـد/ در کردار) = عملا ً ( فی الواقع)

fact = واقعیت عملی = (رُخکرد/ شـُـده) کاری که به واقعیت پیوسته است، کار انجام شده. یا همان واقعیت های روشن و سخت، برای نمونه فاکت این است که ژاپن بمب اتمی خورده ( واقعیتی که در چند سال پیش بوده و کسی نمیتواند بگوید که نخورده) ولی نمیگویند که فاکت این است که همه گرسنه شان میشود، این یک واقعیت است ولی چون در چهره ی یک رویداد نیست، نام فاکت برایش درخور نیست.
ضمن ابراز خرسندی از حضور شما در این جستار؛ به بررسی نگرشتان می پردازم!

آنچه پیرامون تعاریف واژگان مورد اختلاف بیان داشتید؛ در فلسفه نیز، میان فلاسفه گوناگون مورد
اختلاف بوده و من تلاش نموده ام که بهترین معانی را بر طبق فلسفه خردگرایانی(همچون دکارت) برگزینم.
به باور من در چنین شرایطی که معنای این واژگان در گفتمان های فلسفی و حتی دانشیک؛ نقش
کلیدی را به عهده دارند؛ نیکو تر می نماید که به طور تحلیلی و تعریف مدار؛ به گفتگو بنشینیم.
از این رو من تعریف مورد نگرم را از واژگان "حقیقت" و "واقعیت" برای دوستان بیان نمودم تا
گفتمانی شفاف تر داشته باشیم؛ ولی گویا حساسیتی شگفت بر این معانی وجود دارد که حتی شما نیز
تعاریف خودتان را ارجح تر دانسته و برخی دوستان نیز همچون شاگردانی کوشا(!)، به مرور درس معانی
واژگان پرداختند!
همچنان که پیشتر نیز نگاشته ام؛ من سر اختلاف میان معنای واژگان، وقت خود را هدر نخواهم داد؛
از این رو این گفتمان را با تعاریفی که شما بیان نمودید(برای فرهود،فربود و...) به پیش خواهم برد و
بیش از پیش، سپاس گزارتان خواهم بود اگر با بیان بن مایه هایی؛ پنج فیلسوف خردگرا را
را نام ببرید که همچون شما، چنین تعاریفی را در فلسفه خود برای این واژگان در نگر گرفته بودند.
تا زین پس؛ من نیز در گفتمان های فلسفی/دانشیک؛ با چنین تعاریفی حاضر شوم.
و اکنون چنین پرسشی برایم مطرح است؛ که مزدک دانشمند، "فلسفه" را چگونه تعریف می نمایند؟



ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ
۱. جناب sonixax (http://www.daftarche.com/members/sonixax-6/) به بخش قرمز رنگ توجه بیشتری نمایند؛ شاید مقصود مرا در بیان مزدک دانشمند، بهتر
درک کنند.

sonixax
09-08-2013, 08:10 PM
۱. جناب sonixax به بخش قرمز رنگ توجه بیشتری نمایند؛ شاید مقصود مرا در بیان مزدک دانشمند، بهتر
درک کنند.

باز هم اینکه ترکیب مغز ما + چشمان ما توانایی تشخیص طیف قرمز رنگ نور را دارند دلیل بر نبود سرخی یا سرخ نبودن سیب نیست . و چه بسا نور طیفهای رنگی بیشتری هم داشته باشد که ما توانایی تشخیصش دیداری شان را نداشته باشیم و یا هنوز موفق به کشفشان نشده باشیم ولی با این حال این عدم توانایی (در صورت وجود) نمیتواند دلیلی بر عدم وجودشان باشد .
یک نگاه جزئی به فرگشت به خوبی مشخص میکند که اصلن ما چرا میتوانیم رنگ قرمز را ببینیم ولی به طور مثال گربه نمیتواند .
در ضمن من همواره با سخنان مزدک گرامی موافق نیستم .

Dariush
09-08-2013, 08:23 PM
البته نگرش راسل هست.
با احترام به ایشان و جایگاهِ والا و ارجمندشان، ولی قرار نیست که هرچه ایشان می‌گویند به سببِ آنکه «برتراند راسل» هستند پذیرفتنی و درست باشد. ما حداقل می‌دانیم که ایشان در موردِ ویتگنشتاین دچارِ لغزش‌هایی غریبی شده بودند!


باز هم مشکلی در تعریف راسل ایجاد نمیشه. علم هم میتونه وارد مقوله های بالا بشه. شاید هم شده باشه و هنوز به نتیجه نرسیده. مثلن زمانیکه اتم امری فلسفی بود، یکی مانند شما در یک انجمن مانند اینجا همین نطق رو در دفاع از گستردگی و شکست ناپذیری فلسفه ارائه میکرد. همین الان هم تئوری وحدت تا حد زیادی فلسفی است. راه دور نریم. تئوری نسبیت هم فلسفی است. خب البته علت اینه که درک و دریافت بشر از این تئوری ها اندکه و بنابر این روی به تفکر و تفلسف میاره.
امروز فلسفه از آن شکل‌اش که در پیِ شناختِ ناشناخته‌ها باشد، خارج شده و دیگر فیلسوفی را نمی‌یابید که به شما در موردِ کائنات و ریزذره‌ها بخواهد داده بدهد. من تعریفِ سامانِ گرامی را با قدری دگرگونی می‌پذیرم: فلسفه نوعی اندیشیدنِ روشمند است که در آن کوششِ شخصِ اندیشه‌گر بر این است که نخست پرسش‌هایی شفاف و درست بسازد، سپس آنها را با پرداختن به تمامِ جنبه‌های اساسیِِ‌شان و با دوری‌جویی از آفاتِ درست‌اندیشی پاسخ بگوید و همینطور تا حل کاملِ مساله پیش رود. بنابراین فلسفه تنها شناخت نیست، بلکه همین که شما بتوانید درست پرسیدن را بیاموزید و توانایی نگرشِ عالمانه به مسائل را داشته باشید، اولین و مهمترین گام را برای فلسفیدن برداشته‌اید. در مواقع، همانطور که پیشتر هم گفته‌ام، ارزشِ اصلیِ فلسفه از نگاهِ من همان هنرِ پرسیدن است. پرسش‌هایی که شما در فلسفه می‌یابید هرگز جایی نمی‌بینید: هستی، اخلاق، مرگ، وجود، معنا، نیستی... تمام اینها مسائلی فلسفی هستند. از سویی دیگر وجودِ اشتراک میانِ اموری که هم در فلسفه و هم در علوم مطرح هستند، بی‌اعتباریِ نگرشِ فلسفی را الزاما نمی‌رساند. نگاه کنید به آنچه ویتگنشتاین پیرامون زبان و منطق گفته و پرداخته، که علارغمِ جداییِ زبان و منطق از حوزه‌ی فلسفه و تبدیل شدنِ هردویِ آنها به یک علمِ مستقل، همچنان معتبر، اصیل، درخشان و ناب‌ است!

همچنین، آنچه اساسی‌ست تغییر و بهبود روش‌ها و اسلوب‌ها به سوی بهترین شکلِ ممکن است وگرنه همه‌ی علوم در جاهایی دچار لغزش‌های بزرگی شده‌اند. اعتبارِ یک علم (یا یک روشِ شناخت) در روش‌ها و سرچشمه‌های شناخت‌اش است.

از دامانِ همین اندیشیدنِ روشمند است که علومی چون منطق متولد و پرورش یافته‌اند. پس اگر می‌گویند فلسفه مادرِ علوم است، بیراه نیست، چرا که می‌دانیم که همین تلاشِ مستمرِ ذهنِ بشر برای یافتنِ یا تنظیم کردنِ اسلوبی معتبر و درست برای اندیشیدن است که امروز می‌توانیم داوریِ درست پیرامونِ جهانِ خود داشته باشیم و اگرچه امروز ابزارهای شناختِ گوناگونی(مزداهیک، فیزیک، منطق ...) در دسترس داریم، اما از آنجا که اسلوبِ همگی یکی‌ست، نتایج و دریافت‌ها همیشه یکی هستند، اگرچه بیان متفاوت باشد.

در نخستین گام، مساله‌ را درست شناخته و به آن می‌اندیشیم، سپس پرسش‌های شفاف و درست می‌سازیم، سپس منابعِ آگاهی و دریافت را می‌یابیم و در نهایت سعی می‌کنیم با پرهیز از آفاتِ درست‌اندیشی، پرسش‌ها را پاسخ بگوییم. پس اگر بگوییم درست‌اندیشی (که شامل سنجشگرانه‌اندیشی نیز می‌شود) یک هنر است، بیراه نگفته‌ایم، چون عده‌ای بسیار قلیل از مردم اینگونه اندیشه می‌کنند.

من می‌خواستم جایی را برای تمایزِ علم و فلسفه مشخص کنم، اما اکنون ترجیح می‌دهم تمایز را میان اندیشیدن و درست اندیشیدن بگذارم. در این معنا گاه فلسفه ابزاری می‌شود در دستِ یک دانشمند و گاه یک فیلسوف خود را در معرضِ پرداختن به یک موضوعِ علمی می‌بیند.

مزدك بامداد
09-08-2013, 10:35 PM
بیش از پیش، سپاس گزارتان خواهم بود اگر با بیان بن مایه هایی؛
بیگمان شما نام شاخه ی فلسفی فربودگرایی (رئالیسم ) را شنیده اید. این یک شاخه مهند از فلسفه است که بزرگ ترین ستون آن، ، پذیرفتن این است که جهانی بیرون از ویر (ذهن) ما هستی دارد. بزبان دیگر اگر ما نباشیم هم ، ماه هست. شما میتوانید در این تارپیوند ( وب لینک) در این باره بیشتر بخوانید. نام این شاخه ی فلسفه از همان واژه ی "فربود" (رئالیته، واقعیت) میاید .


Reality (http://www.daftarche.com/wiki/Reality) is the state of things as they actually exist, rather than as they may appear or might be imagined
The view that there is a reality independent of any beliefs, perceptions, etc., is called realism (http://www.daftarche.com/wiki/Philosophical_realism)

kourosh_bikhoda
09-09-2013, 03:20 PM
امروز فلسفه از آن شکل‌اش که در پیِ شناختِ ناشناخته‌ها باشد، خارج شده و دیگر فیلسوفی را نمی‌یابید که به شما در موردِ کائنات و ریزذره‌ها بخواهد داده بدهد. من تعریفِ سامانِ گرامی را با قدری دگرگونی می‌پذیرم: فلسفه نوعی اندیشیدنِ روشمند است که در آن کوششِ شخصِ اندیشه‌گر بر این است که نخست پرسش‌هایی شفاف و درست بسازد، سپس آنها را با پرداختن به تمامِ جنبه‌های اساسیِِ‌شان و با دوری‌جویی از آفاتِ درست‌اندیشی پاسخ بگوید و همینطور تا حل کاملِ مساله پیش رود. بنابراین فلسفه تنها شناخت نیست، بلکه همین که شما بتوانید درست پرسیدن را بیاموزید و توانایی نگرشِ عالمانه به مسائل را داشته باشید، اولین و مهمترین گام را برای فلسفیدن برداشته‌اید. در مواقع، همانطور که پیشتر هم گفته‌ام، ارزشِ اصلیِ فلسفه از نگاهِ من همان هنرِ پرسیدن است. پرسش‌هایی که شما در فلسفه می‌یابید هرگز جایی نمی‌بینید: هستی، اخلاق، مرگ، وجود، معنا، نیستی... تمام اینها مسائلی فلسفی هستند. از سویی دیگر وجودِ اشتراک میانِ اموری که هم در فلسفه و هم در علوم مطرح هستند، بی‌اعتباریِ نگرشِ فلسفی را الزاما نمی‌رساند. نگاه کنید به آنچه ویتگنشتاین پیرامون زبان و منطق گفته و پرداخته، که علارغمِ جداییِ زبان و منطق از حوزه‌ی فلسفه و تبدیل شدنِ هردویِ آنها به یک علمِ مستقل، همچنان معتبر، اصیل، درخشان و ناب‌ است!

منافاتی ندارد. شما هر کتاب فلسفه رو باز کنید میبینید که با چند پرسش شروع میشه. یا هر فصل از اون با چند پرسش اساسی شروع میشه. مهم اینه که بدونیم چه پرسشی فلسفی است و چه پرسشی علمی ست. مثلن "آیا رنگ وجود دارد؟" فلسفی است یا علمی؟ خود همین پرسش اخیر چی؟ پس میبینید که شیفت دادن موضوع به "پرسش" چیزی رو واقعن حل نمیکنه.


از دامانِ همین اندیشیدنِ روشمند است که علومی چون منطق متولد و پرورش یافته‌اند. پس اگر می‌گویند فلسفه مادرِ علوم است، بیراه نیست

در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!

سامان
09-10-2013, 12:12 PM
در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!
منطق به نظر من خودش علم نیست. ولی میشه تربیت منطق رو جزو علوم به حساب آورد.

Dariush
09-10-2013, 08:24 PM
در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!
Inductive Logic (Stanford Encyclopedia of Philosophy) (http://plato.stanford.edu/entries/logic-inductive/)
سخنِ من دقیقا این نبود که منطق علم است یا خیر، این بود که منطق از دلِ فلسفه برآمده، چه علم باشد و چه نباشد. نخستین اثرِ منسجمِ منطق را یک فیلسوف نگاشته است: ارگنون، ارسطو. و مسلم است که وقتی منطق مادرِ علوم باشد و فلسفه مادرِ منطق، پس فلسفه مادرِ علوم خواهد بود (استنتاجِ منطقی).

Rationalist
09-10-2013, 09:49 PM
همچنان یک بدیهی می تونه دارای نقیض باشه.
؟!!!
اگر با ذکر یک نمونه توضیح دهید؛ به گمانم بهترقابل درک باشد.

kourosh_bikhoda
09-11-2013, 05:28 PM
مسلم است که وقتی منطق مادرِ علوم باشد و فلسفه مادرِ منطق، پس فلسفه مادرِ علوم خواهد بود (استنتاجِ منطقی).

زیاد در این مورد بحثی ندارم. فرمایش شما هم میتونه درست باشه. ولی شخصن مخالفت زیادی دارم باهاش.

اگر در چارچوب جستار باشه این توضیح رو عرض میکنم: اینکه منطق مادر علوم است بیشتر یک تعارف و اصطلاح برای نشان دادن رابطه پیش نیازی منطق در برابر علوم هست. نه اینکه واقعا رابطه مادری برای اینها در نظر گرفته بشه و واقعن نیز رابطه مادر و فرزندی برای فلسفه و منطق! چه بسا حتی منطق مادر فلسفه هم باشه! گفته شده منطق مادر علوم هست، گفته نشده که منطق مادر فلسفه نیست! بر این اساس، همچین استدلال استنتاجی زیاد موجه نیست که اگر فلسفه مادر منطق، و منطق مادر علم، پس فلسفه مادر علم! این رابطه همانطور که گفتم رابطه واقعی نیست مانند رابطه بزرگتر و کوچکتری.

kourosh_bikhoda
09-11-2013, 05:30 PM
اگر با ذکر یک نمونه توضیح دهید؛ به گمانم بهترقابل درک باشد.

در مورد نمونه داشتیم حرف میزدیم دیگه! ایکسی که با خودش برابر نباشه.

نمونه دیگه: بدیهی است که هر کل از هر جزء متشکله خودش بزرگتر-مساویه. برای رد کردن این حکم کافی ست کلی نشان داده بشه که از هر یک از اجزاء متشکله خودش-بزرگتر مساوی نباشه.

sonixax
09-11-2013, 05:38 PM
نمونه دیگه: بدیهی است که هر کل از هر جزء متشکله خودش بزرگتر-مساویه. برای رد کردن این حکم کافی ست کلی نشان داده بشه که از هر یک از اجزاء متشکله خودش-بزرگتر مساوی نباشه.

خوب حالا آیا کلی داریم که بزرگتر یا مساوی جزء خودش نباشه ؟!

kourosh_bikhoda
09-11-2013, 05:51 PM
خوب حالا آیا کلی داریم که بزرگتر یا مساوی جزء خودش نباشه ؟!

نه میاد جان. این به معنی حقیقتِ این فرض نیست. منظور اینه که یک نقیض برای ابطال امر بدیهی میشه وجود داشته باشه.

mmns2001
09-11-2013, 06:02 PM
از دید اینجانب میتوانیم فلسفه را پر کشیدن ذهن اندیشمند با توجه به داده ها و خصوصیات فردی شخص در دنیای مجهولات و موضوعات دانست
فلسفه مشخصا دیدگاهی است که با دیدگاه محصلان اکادمیک در تضاد است
یک نظر شخصی و زیر پرسش بردن مفاهیم و برخی یافته ها یا برسی ارایه نظر شخصی با توجه به دانشها شخص است
فلسفه مانند علوم تجربی نیست هر شخصی در حقیقت با حرکت و جریان و پویایی فکری میتواند یک فیلسوف باشد
تفاوت در ارزش دیدگاه فلسفی در میزان دانش شخص و دقت ارزیابی وی و البته نوع نگرش شخص است که یک دیدگاه را ارزشمند میکند
این دوست پیشین هم که امضایی اورده اند از گفته های راسل این راسل البته یک فیلسوف بزرگ بوده زیرا دانش و نوع نگرشی قوی دارد
البته این گفته وی تحت تاثیر مادی اندیشی وی بوده
زیرا ریشه ادیان بر ترس استوار نیست و ترس تنها یکی از چند ده پایه مهم ادیان است
و از برخی پایه های ادیان نیز حتی قدرتش کمتر و تاثیرش کمتر بوده
بنده قوی ترین ریشه ادیان را خرد انسان و همین دیدگاه فلسفی انسان می دانم که هر دو سبب عامل حس جستجوگری انسان در سببها و البته یافتن پاسخ برای پرسشهای مهم و اساسی زندگی بوده
از دید بنده راسل در اینجا و در کتاب نبرد علم و دین تحت تاثیر قرار گرفته و به خطا میرود تا حدی

Dariush
09-11-2013, 06:35 PM
اگر در چارچوب جستار باشه این توضیح رو عرض میکنم: اینکه منطق مادر علوم است بیشتر یک تعارف و اصطلاح برای نشان دادن رابطه پیش نیازی منطق در برابر علوم هست. نه اینکه واقعا رابطه مادری برای اینها در نظر گرفته بشه و واقعن نیز رابطه مادر و فرزندی برای فلسفه و منطق! چه بسا حتی منطق مادر فلسفه هم باشه! گفته شده منطق مادر علوم هست، گفته نشده که منطق مادر فلسفه نیست! بر این اساس، همچین استدلال استنتاجی زیاد موجه نیست که اگر فلسفه مادر منطق، و منطق مادر علم، پس فلسفه مادر علم! این رابطه همانطور که گفتم رابطه واقعی نیست مانند رابطه بزرگتر و کوچکتری.
اینکه من گفتم فلسفه مادرِ علوم و مادرِ منطق است، از جهتِ تقدمِ تاریخی است.


خوب حالا آیا کلی داریم که بزرگتر یا مساوی جزء خودش نباشه ؟!
بله داریم: مثلا مجموعه‌ی اعدادِ طبیعی از مجموعه‌ی اعدادِ طبیعیِ زوج و فرد تشکیل شده، اما نه از آنها بزرگتر است، نه کوچکتر است و نه با آنها مساوی‌ست. البته در حسابِ بی‌نهایت‌ها، مثلا بی‌نهایتِ زوج یا بی‌نهایتِ منفی (∞-) با بی‌نهایت متفاوت است، اما همچنان اینجا ما کلی داریم که از جزء ِ خود بزرگتر یا مساوی نیست.

sonixax
09-11-2013, 07:59 PM
بله داریم: مثلا مجموعه‌ی اعدادِ طبیعی از مجموعه‌ی اعدادِ طبیعیِ زوج و فرد تشکیل شده، اما نه از آنها بزرگتر است، نه کوچکتر است و نه با آنها مساوی‌ست. البته در حسابِ بی‌نهایت‌ها، مثلا بی‌نهایتِ زوج یا بی‌نهایتِ منفی (∞-) با بی‌نهایت متفاوت است، اما همچنان اینجا ما کلی داریم که از جزء ِ خود بزرگتر یا مساوی نیست.

خوب داریوش گرامی پیشتر فکر کنم (برداشت من اینطور است) به این توافق رسیده بودیم که ریاضیات علم (موضوع علمی) نیست .

Rationalist
09-11-2013, 10:52 PM
من این تعریف رو ارائه میدم:
حقیقت تنها یک چیز است و آن هم ماده (انرژی) است. واقعیت هم صورمختلف ماده است که به چشم ما رسیده و در ذهن خطور میکند.
هنگامی که شما بخواهید در حوزه فلسفه به تعریف و بررسی۱ این واژه گان(حقیقت و واقعیت) بپردازید؛ چگونه "ماده/انرژی" را همان "حقیقت" می نامید؟ در حالیکه مفاهیم "ماده/انرژی" در حوزه دانش "فیزیک" قرار می گیرند. زیرا همان طو ر که خودتان هم موافق بودید؛ باید پس از تفکرات ابتدایی پیرامون هر پدیده؛ در حوزه مخصوص به خودش به آن پدیده پرداخت. در این تعریف های شما چنین پرسش های بنیاد گرایانه ای قابل طرح هستند که اساسا "ماده/انرژی" چیستند و چگونه برای ما ادراک می شوند؟صور مختلف ماده چیست؟چشم و ذهن چه پیوندی با ادراکات ما دارند؟
در حالیکه اگر از دید معرفت شناسانه۲ به تعریف(حقیقت و واقعیت)بپردازید؛ در ابتدای امر، اعتبار شناخت انسان حاصل از ادراکات عقلی و تجربی اش مطرح است و ما
در اینجا به طور شایسته تری می توانیم به تعریف این واژه گان بپردازیم.


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
۱. در مورد ذات فربود(Reality) ؛ من نمی توانم اساس ادراکی که نسبت به آن دارم را بیان نمایم و فیلسوفی را هم نمی شناسم که به بیان آن پرداخته باشد.
هر چه بوده؛ توصیف و تا اندازه ای تعریف این واژه بوده و من معنا داشتن آن را مرز بین فلسفه واقع گرایانه(realism) و شکاکیت مطلق می دانم.
۲. Epistemology

مزدك بامداد
09-12-2013, 09:58 AM
اینکه من گفتم فلسفه مادرِ علوم و مادرِ منطق است، از جهتِ تقدمِ تاریخی است.
:e00e:

+و همچنین:

همچنان که از سرگذشت فیلسوفان باستان ( یونان و ..) روشن است، دانش و و فلسفه از هم جدا نبوده و
همه ی دانش، زیرانبوهه ای از فلسفه به شمار میرفت. چرا که دانسته های دانشیک به اندازه ای اندک بود که
هتّا در زمان پورسینا، نوشته اند که او همه دانشهای زمان خود را تا ١۳ سالگی فرا گرفته بود! فیلسوفان یونان
باستان، هم هندسه میدانستند و گاه هم پزشکی و جز آن!

در آنزمان هم فلسفه ، یک جور پوسته ی دربرگیرنده ی همه اندک رشته های دانش بود و همه ی دانشها
و آروین های هتا نادانشیک, از اینراه با هم پیوند داشتند، برای نمونه ، آخشیج ( عنصر) های ۴ گانه، نه تنها در
گیتیگ، بساکه در پزشکی هم بشمار آورده میشدند و بگونه "سرد و گرم، خشک و تر" در پیکر آدمی بازتاب
میافتند. یا برای نمونه، فیلسوف کهن میدید که دود به آسمان میرود، آب به دریا میریزد، سنگ بر زمین می افتد،
کودک به آغوش مادر میرود و ... , به این برآورد و گزاره ی فلسفی که همه ی این رویداد هارا پوشش میداد ،
میرسید که : " هر چیزی به ریشه ی خودش بر میگردد " (کل شی ٔ یرجع الی اصله )

با پیشرفت جهش آسای دانش ( به چم امروزی)، این بخش کم کم در درون فلسفه که پوسته ای
دربرگیرنده بروی همه ی رشته های دانش بشمار میرفت، برجسته تر دیده شد و موتور مهادین
پیشرفت فلسفه نیز گردید. امروزه دشوار بتوان گزاره های فلسفی را بی نگرش به دستاورد های
دانش ، بیرون داد. هم اکنون هر شناخت و دگرگونی بویژه در میدان دانش فیزیک هسته ای و کوانتومی،
مایه ی پدید آمدن گونه های نوین از دید فلسفی به جهان میشود و بار دیگر، از آنجا که بسیاری
از گزاره های فیزیک، کوانتومی، با مزدائیک بدست آمده و هنوز بگونه ی آروینی پایور نشده اند،
گمانه زنی های فلسفی دانشیک نیز در میان بزرگان دانش فیزیک و ... فزونی گرفته است.

کوتاه سخن، اکنون دیگر بایستی بسیاری از دید های فلسفی کهن را در راستای های گوناگون
فلسفه بدور ریخت ( مانند گفته های ملا صدرا که کار "دیدن"، از انیروست که نوری از چشم ما
بیرون میاید و به پیکره ای میخورد!) و تنها بخش هایی را که با دستاورد های دانش های گوناگون
(رشته های دانش) همآواز هستند، در کالبد یک فلسفه ی فراگیر دانشیک و ماتریالیستی جای داد.
خویشکاری این فلسفه ی نوین، نگاه کلان به جهان با یاری دستاورد های همه ی رشته های
دانش خواهد بود. یابهتر بگوییم یک رشته ی نوین دانش که همسانی های همه ی رشته های
دانش را در خود گرد میاورد، شیمی نیست ولی از شیمی مایه دارد، فیزیک نیست ولی از فیزیک
مایه دارد، هومن شناسی نیست ولی از ان مایه دارد.



سامان
09-13-2013, 11:46 AM
هنگامی که شما بخواهید در حوزه فلسفه به تعریف و بررسی۱ این واژه گان(حقیقت و واقعیت) بپردازید؛ چگونه "ماده/انرژی" را همان "حقیقت" می نامید؟ در حالیکه مفاهیم "ماده/انرژی" در حوزه دانش "فیزیک" قرار می گیرند. زیرا همان طو ر که خودتان هم موافق بودید؛ باید پس از تفکرات ابتدایی پیرامون هر پدیده؛ در حوزه مخصوص به خودش به آن پدیده پرداخت. در این تعریف های شما چنین پرسش های بنیاد گرایانه ای قابل طرح هستند که اساسا "ماده/انرژی" چیستند و چگونه برای ما ادراک می شوند؟صور مختلف ماده چیست؟چشم و ذهن چه پیوندی با ادراکات ما دارند؟
در حالیکه اگر از دید معرفت شناسانه۲ به تعریف(حقیقت و واقعیت)بپردازید؛ در ابتدای امر، اعتبار شناخت انسان حاصل از ادراکات عقلی و تجربی اش مطرح است و ما
در اینجا به طور شایسته تری می توانیم به تعریف این واژه گان بپردازیم.


ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
۱. در مورد ذات فربود(Reality) ؛ من نمی توانم اساس ادراکی که نسبت به آن دارم را بیان نمایم و فیلسوفی را هم نمی شناسم که به بیان آن پرداخته باشد.
هر چه بوده؛ توصیف و تا اندازه ای تعریف این واژه بوده و من معنا داشتن آن را مرز بین فلسفه واقع گرایانه(realism) و شکاکیت مطلق می دانم.
۲. Epistemology
تصور میكنم مزدك گرامی در پاسخشان بسیار بهتر از من آنچه را كه در ذهن من بود بیان نمودند.

مزدك بامداد
09-13-2013, 11:51 AM
مثلا مجموعه‌ی اعدادِ طبیعی از مجموعه‌ی اعدادِ طبیعیِ زوج و فرد تشکیل شده، اما نه از آنها بزرگتر است، نه کوچکتر است و نه با آنها مساوی‌ست. البته در حسابِ بی‌نهایت‌ها، مثلا بی‌نهایتِ زوج یا بی‌نهایتِ منفی (∞-) با بی‌نهایت متفاوت است، اما همچنان اینجا ما کلی داریم که از جزء ِ خود بزرگتر یا مساوی نیست.
ولی در اینجا هم فرایافتی(concept) بنام گرانسنگی (cardinality ) در میان است، بزبان دیگر میتوان
گفت که انبوهه ی مر (عدد) های طبیعی، گرانسنگ تر از مرهای تاگ (فرد) یا جفت (زوج) هست.
Countability and Cardinality of Infinite Sets I | Mathematical Musings (http://biditacharya.wordpress.com/2012/07/13/countability-and-cardinality-of-infinite-sets-i/)

سامان
09-13-2013, 12:09 PM
اگر رابطه ی فلسفه با علم را با رابطه ی اندیشه و عمل هم سنگ بدانیم، آنگاه این همواره اندیشه است كه میتواند مدعی باشد بر عمل احاطه دارد و به واقع صاحب عمل است. هرچند اگر اندیشه از نتیجه ی یك عمل هم تاثر بپذیرد باز این خود اندیشه است كه چنین تاثر پذیری را تصویب و اجرا مینماید.

مزدك بامداد
09-13-2013, 12:16 PM
آنگاه این همواره اندیشه است كه میتواند مدعی باشد بر عمل احاطه دارد و به واقع صاحب عمل است
به وارونه، اندیشه ی ما با آروین (experience/Erfahrung) و کنش پرورش یافته و از پریمات های
بوزینه مانند ، در درازای میلیونها سال، هومن "اندیشمند" (homo sapiens) را پدید اورده است.
بزبان ساده، اندیشه های نادرست به کردار هایی انجامیده اند که پاسخ بدی از سوی زیستبوم
گرفته و به مرگ وکنار رفتن و فرودستی آن اندیشه ورز رسیده اند و بدینگونه، در چرخه ی بازخورد
( Regelungskreis/feedback circuit)، یا کنش و واکنش ، کودن ها جای خود را به باهوش ها داده اند.
(natural selection)


سامان
09-13-2013, 12:18 PM
به وارونه، اندیشه ی ما با آروین (experience/Erfahrung) و کنش پرورش یافته و از پریمات های
بوزینه مانند ، در درازای میلیونها سال، هومن "اندیشمند" (homo sapiens) را پدید اورده است.
بزبان ساده، اندیشه های نادرست به کردار هایی انجامیده اند که پاسخ بدی از سوی زیستبوم
گرفته و به مرگ وکنار رفتن و فرودستی آن اندیشه ورز رسیده اند و بدینگونه، در چرخه ی بازخورد
(feedback circuit)، یا کنش و واکنش ، کودن ها جای خود را به باهوش ها داده اند. (natural selection)




یعنی میفرمایید انسان نخست عمل میكند بعد اندیشه اش شكل میگیرد؟؟
فكر كنم منظور من از اندیشه رو اشتباه متوجه شدین.

مزدك بامداد
09-13-2013, 12:27 PM
یعنی میفرمایید انسان نخست عمل میكند بعد اندیشه اش شكل میگیرد؟؟
"تک آدمی" و گونه ی زیستی هومن، دو چیز جدا هستند، گونه ی زیستی ما، هوش و توان اندیشه ی خود
را در روندی چندین میلیون ساله، در پی " کوش و ایرنگ" (try & fail = feedback circuit) زادمان های فراوان
بدست آورده، بزبان دیگر ،اندیشه ی او که کنش او را پدید آورده، پاسخ گاه شایسته و گاه نایسته (negativ) از
زیستبوم (environment/natur) گرفته است و اینگونه*، اندیشه پرورده شده که امروزه یک "تک آدم" (Einzelmensch)،
با پیشتوانه ی این میلیونها سال آروین و آزمون، میتواند کارهایش را با اندیشه اش شمارگری (calculate)و کنترل
نماید. ولی بازهم شما اگر در کارهایتان به ناکامی و شکست برخورد کنید (= پاسخ نایسته ی طبیعت به شما)،
کم کم در کارهای خود بازبینی (revision) میکنید ( اندیشه ی خود را میدگرید you change your mind )



*by natural selection

سامان
09-13-2013, 12:40 PM
"تک آدمی" و گونه ی زیستی هومن، دو چیز جدا هستند، گونه ی زیستی ما، هوش و توان اندیشه ی خود
را در روندی چندین میلیون ساله، در پی " کوش و ایرنگ" (try & fail = feedback circuit) زادمان های فراوان
بدست آورده، بزبان دیگر ،اندیشه ی او که کنش او را پدید آورده، پاسخ گاه شایسته و گاه نایسته (negativ) از
زیستبوم (environment/natur) گرفته است و اینگونه*، اندیشه پرورده شده که امروزه یک "تک آدم" (Einzelmensch)،
با پیشتوانه ی این میلیونها سال آروین و آزمون، میتواند کارهایش را با اندیشه اش شمارگری (calculate)و کنترل
نماید. ولی بازهم شما اگر در کارهایتان به ناکامی و شکست برخورد کنید (= پاسخ نایسته ی طبیعت به شما)،
کم کم در کارهای خود بازبینی (revision) میکنید ( اندیشه ی خود را میدگرید you change your mind )



*by natural selection
در این كه تجربه بر روند اندیشیدن ما تاثیر میگذارد كه شكی نیست. ولی صحبت من این نبود. منظور من فكر كردنی هست كه قبل از انجام كارها انجام میدیم. در قبال انجام یك كار معمولا روشهای مختلفی پیش روی افراد هست كه با فكر كردن یكی از این روشها برای انجام عمل رو بر میگزینند. در واقع عملی كه از انسان سر میزنه حاصل احاطه ی اندیشه بر روشهای فرارویی هست كه میشناسه (حاصل تجربه). بنابر این عملی كه فرد انجام میده تحت احاطه ی اندیشه و فكر كردنش هست.

بازبینی در كارها هم خود حاصل اندیشه هست و در واقع همین اندیشه هست كه خودش رو اصلاح میكنه. وگرنه بسیارند اعمال و افرادی كه تجربه های ناخوشایندی از رفتارهاشون دارن ولی اندیشه ی بسته شون بهشون اجازه ی اصلاح تفكر و در نتیجه اصلاح اعمالشون رو نمیده.

مزدك بامداد
09-14-2013, 09:34 AM
منظور من فكر كردنی هست كه قبل از انجام كارها انجام میدیم
زمانی که دوچرخه سواری یاد میگیرید، کنش های شما، مغز شمارا
راستا داده و برای دوچرخه سواری دگرگون میکنند. سپس برای اینکار
نیاز به اندیشه ندارید. کنش های پدر و مادر و پیرامون شما هم مغز
و اندیشه ی شمارا راستا میدهند و چنان که اکنون هست، میپرورند.
رفتار های پدر و مادر و پیرامون و زیست بوم شما هم از آروین زادمان های
بی شمار پدید امده و اندک اندک چنین شده که هست. برای همین،
اندیشه چیزی جان سخت است و بخش های کلان و مهادین آن به زودی
دگرگون نمیشود، مانند رفتار های فرهنگی، دین، دشنام دادن در هنگام
بدآمد (تصادف) رانندگی ، دوست داشتن چلوکباب ... ولی همینکه اکنون
"جمهوری" است و دیگر"پادشاهی" نیست، نشان میدهد که آروین میتواند
اندیشه را دگرگون کند و آن کس یا کشور یا گروهی که اندیشه اش را
در پیروی از آُروین دگرگون نکند، ایراخته ی مرگ (محکوم به مرگ) و نابودی
است و چه پرشمار ملت هایی که از میان رفته به تاریخ پیوسته اند ، به
این انگیزه که بهنگام، اندیشه خود، و در پی ان، رفتار و کردار را بهبود نبخشیدند.

Rationalist
09-15-2013, 02:36 PM
بر خلاف شما من با واژگان بازی نمیکنم . حقیقت = واقعیت .
آی منظور من از حقیقت اینه منظور اون از واقعیت اونه پیچاندن بحث و کاری بیخودی هستش .
در شگفتم از اینکه تفاوتی را که در بیان تعاریف این واژگان بیان نمودم درنمی یابید و گمان برده اید که به بازی با واژگان پرداخته ام!!!
این گفتگو در تراز فلسفی صورت می گیرد؛ از این رو به باور من، لازم است تعریف دقیق واژگان و اصطلاحات مورد استفاده در گفتگو هم؛ برای طرفین گفتگو روشن گردد.
به هر روی؛ اگر تفاوت بدیهیات عقلی را با ادراکات شک پذیر در می یابید؛‌ بفرمایید که چگونه هر دو آنها را حقیقت= واقعیت می نامید؟






خوب مثل اینکه باید در مورد رنگها و شیوه فرگشت موجودات و دلیل کور رنگی در برخی رنگهای مختلف هم برای دوستان توضیح بدهیم !
همان طور که پیشتر گفتم اینکه فلان موجود به دلیل کور رنگی قادر به تشخیص رنگی خاص نیست کوچکترین تاثیری در اینکه آن جسم قرمز هست یا نیست ندارد .
این موضوع ارتباطی با روند فرگشت موجودات زنده؛ در تشخیص رنگها در بینایی آنها ندارد.
ما از دید خودمان که سیب را قرمز می بینیم؛ فلان موجود را کور رنگ می پنداریم!




باز هم اینکه ترکیب مغز ما + چشمان ما توانایی تشخیص طیف قرمز رنگ نور را دارند دلیل بر نبود سرخی یا سرخ نبودن سیب نیست. و چه بسا نور طیفهای رنگی بیشتری هم داشته باشد که ما توانایی تشخیصش دیداری شان را نداشته باشیم و یا هنوز موفق به کشفشان نشده باشیم ولی با این حال این عدم توانایی (در صورت وجود) نمیتواند دلیلی بر عدم وجودشان باشد .

با داشتن پایه ای فلسفی در دیدگاهمان؛ نباید در تشخیص فربود؛ کارکرد چشمان و مغزمان را همیشه معتبر بدانیم. فوتون های نور که از سیب به چشم ما می رسند؛ هر طیف رنگی که داشته باشند؛
ما با دیدن سیب با چشمان غیر مسلح آن را "قرمز" دریافت می نماییم؛ در حالی که آگاه هستیم موجودات دیگر و حتی برخی انسان ها؛ آن را به رنگی دیگر در می یابند.






اینجا همانجاست که میگویند بحث فلسفی در اتاق بسته به چرندیات کشیده میشود !!! چون فلسفه هم ابزار است . این چیزی هستش که دوستان از جمله شما به عمد نمیخواهند درکش کنند و مدام نادیده میگیرنش ! بعد از ما توقع ارایه ابزارِ علمی ی ابطال پذیر هم دارند

ما برویم ببینیم میتوانیم ابزار ابطال پذیر اختراع کنیم :))))
اصلی ترین هدف من از حضور در این انجمن؛ آموختن و پیشبرد خردگرایی ام است؛ از این رو، از آنجاییکه بخش دیگر پاسختان بیشتر شامل کُلی بازی و تمسخر بود؛ از عمد به آن نپرداختم.

sonixax
09-15-2013, 04:07 PM
در شگفتم از اینکه تفاوتی را که در بیان تعاریف این واژگان بیان نمودم درنمی یابید و گمان برده اید که به بازی با واژگان پرداخته ام!!!
این گفتگو در تراز فلسفی صورت می گیرد؛ از این رو به باور من، لازم است تعریف دقیق واژگان و اصطلاحات مورد استفاده در گفتگو هم؛ برای طرفین گفتگو روشن گردد.
به هر روی؛ اگر تفاوت بدیهیات عقلی را با ادراکات شک پذیر در می یابید؛‌ بفرمایید که چگونه هر دو آنها را حقیقت= واقعیت می نامید؟

من پیشتر هم گفته ام فلسفه تنها و تنها یک ابزار است . ابزاری که بیشتر به مانند یک تابع عمل میکنند در نتیجه اطلاعات اشتباه = نتیجه گیری اشتباه .
چیزی که شما برای من مثال زده اید همواره بازی با واژگان بوده و هست .



این موضوع ارتباطی با روند فرگشت موجودات زنده؛ در تشخیص رنگها در بینایی آنها ندارد.
ما از دید خودمان که سیب را قرمز می بینیم؛ فلان موجود را کور رنگ می پنداریم!

موجودی که توانایی تشخیص طیف قرمز نور را ندارد به نسبت موجودی که این توانایی را دارد کور رنگ است .
و کور رنگی موجود نخست ربطی به عدم وجود رنگ قرمز ندارد .



با داشتن پایه ای فلسفی در دیدگاهمان؛ نباید در تشخیص فربود؛ کارکرد چشمان و مغزمان را همیشه معتبر بدانیم. فوتون های نور که از سیب به چشم ما می رسند؛ هر طیف رنگی که داشته باشند؛
ما با دیدن سیب با چشمان غیر مسلح آن را "قرمز" دریافت می نماییم؛ در حالی که آگاه هستیم موجودات دیگر و حتی برخی انسان ها؛ آن را به رنگی دیگر در می یابند.

بالاتر توضیح دادم .


اصلی ترین هدف من از حضور در این انجمن؛ آموختن و پیشبرد خردگرایی ام است؛ از این رو، از آنجاییکه بخش دیگر پاسختان بیشتر شامل کُلی بازی و تمسخر بود؛ از عمد به آن نپرداختم.

مهم نیست ، بحث فلسفی در اتاق بسته همواره به چرندیات کشیده میشود .
اصلی ترین ابزار ما برای استفاده درست و بهینه از فلسفه مشاهده هستش . وقتی ما حقایق را تنها با استناد به خرد خودمان بررسی کنیم اغلب نتیجه اشتباه میگیریم .
همین فلسفه روزگاری معتقد به مسطح بودن زمین بود . این خود بهترین شاهد است برای اینکه فلسفه ای که اطلاعات پردازش نشده غلط بگیرد نتایج اشتباه هم پس میدهد .

به همین رو همواره فلسفه ابزاریست که به کمک علم می آید تا بتواند داده ها را پردازش کند ولی خودش علم نیست ، برتر از علم هم نیست . تنها و تنها یک ابزار است که احتمالن با پیشرفت هر چه بیشتر علم کاربریش هم عوض میشود .

Rationalist
09-22-2013, 12:36 PM
من تعریفِ سامانِ گرامی را با قدری دگرگونی می‌پذیرم: فلسفه نوعی اندیشیدنِ روشمند است که در آن کوششِ شخصِ اندیشه‌گر بر این است که نخست پرسش‌هایی شفاف و درست بسازد، سپس آنها را با پرداختن به تمامِ جنبه‌های اساسیِِ‌شان و با دوری‌جویی از آفاتِ درست‌اندیشی پاسخ بگوید و همینطور تا حل کاملِ مساله پیش رود.
مقصودتان از پرسش هایی درست؛ به کاربردن "منطق" در گرو درستی پرسش های فلسفی و فلسفیدن می باشد؟!
به نگرم نیکوتر می نماید؛ اگر توضیح بیشتری پیرامون درست اندیشیدن بدهید.

Rationalist
09-22-2013, 07:18 PM
از دید اینجانب میتوانیم فلسفه را پر کشیدن ذهن اندیشمند با توجه به داده ها و خصوصیات فردی شخص در دنیای مجهولات و موضوعات دانست
چگونه اندیشیدن ریشه ای در وجود،ماهیت و معنای پدیده های عام را به داده ها و خصوصیات فردی شخص منوط می دانید؟




یک نظر شخصی و زیر پرسش بردن مفاهیم و برخی یافته ها یا برسی ارایه نظر شخصی با توجه به دانشها شخص است
مقصودتان از واژه "دانش" ؛ در اینجا دانش فلسفی ست؟!
لطفا دقیق تر توضیح دهید.

Rationalist
09-23-2013, 09:02 AM
امروزه دشوار بتوان گزاره های فلسفی را بی نگرش به دستاورد های
دانش ، بیرون داد. هم اکنون هر شناخت و دگرگونی بویژه در میدان دانش فیزیک هسته ای و کوانتومی،
مایه ی پدید آمدن گونه های نوین از دید فلسفی به جهان میشود
هنگامی که در فلسفه، دانش "فیزیک" را تعریف و حوزه آن را مستقل می نماییم؛
در آن هنگام؛ در دانش فیزیک، چه اتم را بنیادی ترین ذره بدانیم، چه الکترون، چه کوارک و چه بوزون هیگز را؛ چه تاثیری در اندیشه های کاملا بنیادی فلسفی ما خواهد داشت؟
ما همچنان در فلسفه درک می کنیم که وجود ازلی نیاز به علت ندارد؛ حال اگر در فلسفه ذات ماده را نیز ازلی
بدانیم؛ دستاورد های فیزیک؛ دگرگونی ای در نگرش فلسفی ما نخواهند داشت.

مقصود من چنین است؛ که فلسفه به معنای امروزی؛ تنها به مسایل کاملا اساسی بپردازد و
و فرای از تکامل دانش های گوناگون؛ مسایل آن ابدی؛‌ و پاسخ های آن کلی و جامع باشند.






از آنجا که بسیاری
از گزاره های فیزیک، کوانتومی، با مزدائیک بدست آمده و هنوز بگونه ی آروینی پایور نشده اند،
گمانه زنی های فلسفی دانشیک نیز در میان بزرگان دانش فیزیک و ... فزونی گرفته است.
زیرا "فلسفه" نقش ریشه را برای آنها دارد؟!

مزدك بامداد
09-23-2013, 09:48 AM
هنگامی که در فلسفه، دانش "فیزیک" را تعریف و حوزه آن را مستقل می نماییم؛
در آن هنگام؛ در دانش فیزیک، چه اتم را بنیادی ترین ذره بدانیم، چه الکترون، چه کوارک و چه بوزون هیگز را؛ چه تاثیری در اندیشه های کاملا بنیادی فلسفی ما خواهد داشت؟
ما همچنان در فلسفه درک می کنیم که وجود ازلی نیاز به علت ندارد؛ حال اگر در فلسفه ذات ماده را نیز ازلی
بدانیم؛ دستاورد های فیزیک؛ دگرگونی ای در نگرش فلسفی ما نخواهند داشت.
مقصود من چنین است؛ که فلسفه به معنای امروزی؛ تنها به مسایل کاملا اساسی بپردازد و
و فرای از تکامل دانش های گوناگون؛ مسایل آن ابدی؛‌ و پاسخ های آن کلی و جامع باشند.
پرسمان های بنیادین ما هم از راه آروین شناخته شده اند.
خرد ما نیز از راه آروین هزاران زادمان هومنی و میمون سانان،
در میلیونها سال ریخت گرفته است و ما دیدیدم که هر چیزی
که "پدید" آمده، از انگیزه ای و بدست یکی یا طبیعت و .. بوده.
پس وارونه ی آنرا هم دریافته ایم و گفته ایم که پس چیزی که
بی هیچ انگیزه ای هست، همواره نیز در گذشته بوده (=ازلی است)
گرنه ما از کجا میدانیم که : " هستی ازلی نیاز به انگیزه ندارد"؟
اگر اکنون برای نمونه در دانش و آروین دانشیک، چیزی را پیدا کنیم
که هستی ازلی داشته ولی با انگیزه های گوناگون درونی خود
به ریخت های گوناگون در میاید، ناچاریم که این "مهاد فلسفه" را کنار بنهیم.
یا مهاد دیگری داریم بنام " از هیچ، تنها هیچ زاده میشود". اکنون اگر
در جایی و آزمایشی ببینیم که چرا، از هیچ ، چیزی هم زاده میشود،
باید این مهاد فلسفی را کنار بنهیم و پیرنگ نوی دراندازیم .
پس:
ما نمیتوانیم پاسخ های کلان و هماگیر را بی دستاورد های
دانش و آروین بدست بیاوریم و یا استوار سازیم.



زیرا "فلسفه" نقش ریشه را برای آنها دارد؟!
:e00e:
ریشه = دستاورد های میلیونها سال آروین
بیشتر باید گفت که امروزه در باختر زمین، زمانی که کسی چیزی
را بدرستی نمیداند و در باره ی آن گمانه زنی میکند، میگویند دارد
فلسفه بافی میکند! بزبان دیگر دارد میکوشد چیزی را که با دانش
اکنون دانسته نیست، با همان دستاورد های میلیونها سال آروین،
پاسخ دهد و یا جای تهی پاسخ را یک جوری با خردمندانه ترین نگره (تئوری) پر نماید!

پارسیگر

Rationalist
09-25-2013, 11:57 PM
من پیشتر هم گفته ام فلسفه تنها و تنها یک ابزار است . ابزاری که بیشتر به مانند یک تابع عمل میکنند در نتیجه اطلاعات اشتباه = نتیجه گیری اشتباه .
ابزار هم (در اینجا فلسفه) می تواند کارآمد یا ناکارآمد باشد.
پیش تر هم نگاشته بودم؛ صرف اینکه ریاضیات یا فلسفه را " ابزار" معرفی نمایید و همواره به تکرار این جمله خود بپردازید؛ سودی برای من ندارد!
می بایست این ابزار ها را به شکلی کامل، تعریف و توصیف نمایید.




چیزی که شما برای من مثال زده اید همواره بازی با واژگان بوده و هست .
پرسشم را پاسخ ندادید؛ و همچنان به جاده ی خاکی رفته اید!







موجودی که توانایی تشخیص طیف قرمز نور را ندارد به نسبت موجودی که این توانایی را دارد کور رنگ است .
و کور رنگی موجود نخست ربطی به عدم وجود رنگ قرمز ندارد .
رنگ قرمز "سیب"؛ برای ما و موجوداتی که آن را قرمز می بینند؛ معنا دارد.
وجود طیف قرمز رنگ‌ در نور هم؛ ارتباطی با معنا داشتن یک رنگ واقعی برای سیب ندارد؛
زیرا از نور طیف های رنگی بسیار گسترده ای بازتابیده می شوند.
پس جدا از تشخیص طیف رنگ ها در موجودات گوناگون؛ آن سیب چه رنگی دارد؟






مهم نیست ، بحث فلسفی در اتاق بسته همواره به چرندیات کشیده میشود .
اصلی ترین ابزار ما برای استفاده درست و بهینه از فلسفه مشاهده هستش . وقتی ما حقایق را تنها با استناد به خرد خودمان بررسی کنیم اغلب نتیجه اشتباه میگیریم .
همین فلسفه روزگاری معتقد به مسطح بودن زمین بود . این خود بهترین شاهد است برای اینکه فلسفه ای که اطلاعات پردازش نشده غلط بگیرد نتایج اشتباه هم پس میدهد .
این شکل سود بردن از فلسفه؛ مربوط به قرن ها پیش بوده و از نگر من نیز مردود است.









برتر از علم هم نیست . تنها و تنها یک ابزار است که احتمالن با پیشرفت هر چه بیشتر علم کاربریش هم عوض میشود .
هنگامی که فلسفه، "دانش" را تعریف می نماید و همه ی شاخه های دانش بدان نیازمند هستند؛
چرا از دانش برتر نیست؟ا
صرف ابزار خواندن فلسفه؛ موجب نمی شود به درک کامل مفهومی که از آن درنگرتان است؛ دست یابم.

sonixax
09-26-2013, 12:04 AM
ابزار هم (در اینجا فلسفه) می تواند کارآمد یا ناکارآمد باشد.
پیش تر هم نگاشته بودم؛ صرف اینکه ریاضیات یا فلسفه را " ابزار" معرفی نمایید و همواره به تکرار این جمله خود بپردازید؛ سودی برای من ندارد!
می بایست این ابزار ها را به شکلی کامل، تعریف و توصیف نمایید.

من در پی توصیف چیزی نیستم !
پرسشهای پشت سر هم شما هم چیزی جز آنکه پیشتر به شما گفته ام را نصیبتان نخواهد کرد .


پرسشم را پاسخ ندادید؛ و همچنان به جاده ی خاکی رفته اید!

همواره پاسخمان همانیست که گفتیم ! بازی با واژگان است .



رنگ قرمز "سیب"؛ برای ما و موجوداتی که آن را قرمز می بینند؛ معنا دارد.
وجود طیف قرمز رنگ‌ در نور هم؛ ارتباطی با معنا داشتن یک رنگ واقعی برای سیب ندارد؛
زیرا از نور طیف های رنگی بسیار گسترده ای بازتابیده می شوند.
پس جدا از تشخیص طیف رنگ ها در موجودات گوناگون؛ آن سیب چه رنگی دارد؟

قرمز :)



این شکل سود بردن از فلسفه؛ مربوط به قرن ها پیش بوده و از نگر من نیز مردود است.

نگر شما برای خودتان ارزشمند است ! فلسفه ای که در اتاق بسته و بدون مشاهده حقایق باشد به چرندیات کشیده میشود ! چیزی که از نظر شما مردود نیست منجر به نتیجه گیریهایی چون مسطح بودن زمین میشود !!!



هنگامی که فلسفه، "دانش" را تعریف می نماید و همه ی شاخه های دانش بدان نیازمند هستند؛
چرا از دانش برتر نیست؟ا
صرف ابزار خواندن فلسفه؛ موجب نمی شود به درک کامل مفهومی که از آن درنگرتان است؛ دست یابم.

فلسفه به هیچ عنوان دانش را تعریف نمیکند ! اینها نوشابه هاییست که علاقمندان به فلسفه برای خود باز میکنند تا کماکان آن را مهم جلوه دهند !
و ما در دنیای واقعی داریم میبینیم با پیشرفت روز افزون دانش/فن آوری فلسفه هم کمرنگ تر میشود .
گمان میکنم چند صد سالی از دورانی که بنشینیم و به آسمان نگاه کنیم و بعد بگوییم زمین مرکز هستیست گذشته باشد !!!

Rationalist
09-28-2013, 10:51 AM
پرسمان[1] های بنیادین ما هم از راه آروین[2] شناخته شده اند.
خرد ما نیز از راه آروین هزاران زادمان[3] هومنی[4] و میمون سانان،
در میلیونها سال ریخت گرفته است و ما دیدیدم که هر چیزی
که "پدید" آمده، از انگیزه ای و بدست یکی یا طبیعت و .. بوده.
پس وارونه ی آنرا هم دریافته ایم و گفته ایم که پس چیزی که
بی هیچ انگیزه ای هست، همواره نیز در گذشته بوده (=ازلی است)
گرنه ما از کجا میدانیم که : " هستی ازلی نیاز به انگیزه ندارد"؟
اگر اکنون برای نمونه در دانش و آروین دانشیک، چیزی را پیدا کنیم
که هستی ازلی داشته ولی با انگیزه های گوناگون درونی خود
به ریخت های گوناگون در میاید، ناچاریم که این "مهاد[5] فلسفه" را کنار بنهیم.
جدا از چگونگی ریخت گرفتن "خرد" در طی فرگشت؛ آیا بر اساس مطالب بالا؛ شما خود را در فلسفه، "تجربه گرا" می خوانید؟ و مخالف با بدیهیات ذاتی در "عقل گرایی" هستید؟
زیرا به باور من، اینکه خرد ما چگونه در طی فرگشت، به تکامل کنونی رسیده؛ هرگز نمی تواند ابطالی بر عقل گرایی باشد.

اما گفتمان من پیرامون فلسفی بودن درک مفهوم"ازلیت" است.
چونان که خودتان هم بیان داشتید؛ آروین ما تا انجا کارآمد بوده که برای پدیده ها به دنبال علت بگردیم؛ ولی در استنتاج مفهوم ازلیت و درک آن؛ " آروین" جایی ندارد!
از این رو بود؛ که آن نمونه را در دانش فیزیک و پیوند آن را با فلسفه(درک ازلیت) بیان نمودم.







یا مهاد دیگری داریم بنام " از هیچ، تنها هیچ زاده میشود". اکنون اگر
در جایی و آزمایشی ببینیم که چرا، از هیچ ، چیزی هم زاده میشود،
باید این مهاد فلسفی را کنار بنهیم و پیرنگ[6] نوی دراندازیم .

البته مقوله "علیت" در تاریخ فلسفه و دانش؛ از ارسطو تا کنون، مورد تبیین ها، نقدها و جنجالهای( همچون بیان اصل عدم قطعیت) فراوانی بوده است.
ولی از آنجاییکه این من این قانون را آروینی و همچنین مقوله ای فلسفی می دانم؛ پس در اینجا درستی سخنتان بر من روشن می گردد :

پس:
ما نمیتوانیم پاسخ های کلان و هماگیر را بی دستاورد های
دانش و آروین بدست بیاوریم و یا استوار سازیم.

ولی اگر زمانی هم قانون عام علیت باطل شود؛ این موضوع با عقلی بودن درک ازلیت و ضرورت درستی آن منافاتی ندارد.






ریشه = دستاورد های میلیونها سال آروین[2]
بیشتر باید گفت که امروزه در باختر زمین، زمانی که کسی چیزی
را بدرستی نمیداند و در باره ی آن گمانه زنی میکند، میگویند دارد
فلسفه بافی میکند! بزبان دیگر دارد میکوشد چیزی را که با دانش
اکنون دانسته نیست، با همان دستاورد های میلیونها سال آروین،
پاسخ دهد و یا جای تهی پاسخ را یک جوری با خردمندانه ترین نگره[7] (تئوری) پر نماید!
برایم بسی مهند می باشد؛ آگاهی از اینکه با این مطالب، مخالف وجود بدیهیات ثابت و شک ناپذیر عقلی هستید؟ یا خیر؟!:e402::e303:

مزدك بامداد
10-14-2013, 09:35 AM
جدا از چگونگی ریخت گرفتن "خرد" در طی فرگشت؛ آیا بر اساس مطالب بالا؛ شما خود را در فلسفه، "تجربه گرا" می خوانید؟ و مخالف با بدیهیات ذاتی در "عقل گرایی" هستید؟
خردگرایی خودش زیرگروه آروین گرایی است. تازمانی که
ریزک هیگز در شتابدهنده ی هسته ای سرن یافته نشد
و به آروین در نیامد، یک نگره خردمندانه و دانشیک بود ولی
در تالار فربود ها پدیرفته نشده بود! همچنین از انجا که خرد
ما خودش در پی میلیونها سال "آروین ژنتیک" کم کم ریخت
گرفته، این آروین است که مانند همیشه و جاودان، بالاترین
سنجه* ی داوری است. روشن است که در بسیاری از کارها،
میتوان به خرد پشتگرم بود چون به انگیزه ی میلیارد ها سال
آروین که پشتش خوابیده، گرایندی ایرنگ اندکی دارد ولی
همچنان که گفتیم، ١۰۰% نیست و :
آروین داور پایانی هر پرسمان میباشد.


*سنجه = محک، قیاس کننده
پارسیگر

مزدك بامداد
10-14-2013, 09:48 AM
برایم بسی مهند می باشد؛ آگاهی از اینکه با این مطالب، مخالف وجود بدیهیات ثابت و شک ناپذیر عقلی هستید؟ یا خیر؟
چیزی که خردآشکار باشد، نداریم،
تنها انزمان که آروین هم آنرا درست
و آشکار دانست، میتوان چیزی را از
آشکارِگان و خودآشکارِگان دانست.


خردآشکار = بدیهی عقلی
خردآشکارِگان = (چیزهای) بدیهی علی، بدیهیات عقلی
آشکار = evident/einleuchtend بدیهی ( زاب)
آشکاره = something evident (نام)
خودآشکار = self-evident/ selbsterkärend + selbstverständlich
خودآشکاره = something which is self evident

پارسیگر

Rationalist
10-14-2013, 02:47 PM
خردگرایی خودش زیرگروه آروین[1] گرایی است. تازمانی که
ریزک هیگز در شتابدهنده ی هسته ای سرن یافته نشد
و به آروین در نیامد، یک نگره[2] خردمندانه و دانشیک[3] بود ولی
در تالار فربود[4] ها پدیرفته نشده بود! همچنین از انجا که خرد
ما خودش در پی میلیونها سال "آروین ژنتیک" کم کم ریخت
گرفته، این آروین است که مانند همیشه و جاودان، بالاترین
سنجه* ی داوری است. روشن است که در بسیاری از کارها،
میتوان به خرد پشتگرم بود چون به انگیزه ی میلیارد ها سال
آروین که پشتش خوابیده، گرایندی[5] ایرنگ[6] اندکی دارد ولی
همچنان که گفتیم، ١۰۰% نیست و :
آروین داور پایانی هر پرسمان[7] میباشد.

چیزی که خردآشکار باشد، نداریم،
تنها انزمان که آروین[1] هم آنرا درست
و آشکار دانست، میتوان چیزی را از
آشکارِگان و خودآشکارِگان دانست.
بسیار خوب...!:e402::e306:
پس شما "خودآگاهی ۱" را چگونه با آروین تبیین می نمایید؟ مقصودم ریخت گرفتن آن در روند فرگشت نیست؛ بلکه قلمداد نمودن آروین به عنوان بالاترین سنجه ی داوری را
چگونه فراتر از خودآگاهی تبیین می نمایید؟ آروین چگونه می تواند اداراک فربود را فراتر از خودآگاهی برای ما به وجودآورد؟



ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
۱. مقصودم از این واژه، صرفا آگاهی از وجود خویشتن؛ در چم آنچه "من" می نامیم می باشد. نه دیگر سهش ها و نیروهای روانی ریخت گرفته بر آن.
من خودآگاهی را ناب ترین و بنیادی ترین جلوه خرد می دانم.

مزدك بامداد
10-14-2013, 04:02 PM
بسیار خوب...!:e402::e306:
پس شما "خودآگاهی ۱" را چگونه با آروین تبیین می نمایید؟ مقصودم ریخت گرفتن آن در روند فرگشت نیست؛ بلکه قلمداد نمودن آروین به عنوان بالاترین سنجه ی داوری را
چگونه فراتر از خودآگاهی تبیین می نمایید؟ آروین چگونه می تواند اداراک فربود را فراتر از خودآگاهی برای ما به وجودآورد؟



ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
۱. مقصودم از این واژه، صرفا آگاهی از وجود خویشتن؛ در چم آنچه "من" می نامیم می باشد. نه دیگر سهش ها و نیروهای روانی ریخت گرفته بر آن.
من خودآگاهی را ناب ترین و بنیادی ترین جلوه خرد می دانم.
جهان بیرونی کاری به این ندارد که تراز هوش و آگاهی و یا خود آگاهی ما چی هست.
اگر ما برداشت نادرست از فربود های جهان داشته باشیم، جهان مارا گوشمالی میدهد،
چه خودآگاهی داشته باشیم و چه یک گیاه بی مغز باشیم که تنها دارای هوش ترازپایین
گیاهی (شیمیایی) می باشد. در ماتریالیسم مهادی هست که میگوید: دگرگونی های
چندادی به دگرگونی های هودادی فرامیرویند. در باره ی مغز ما هم همین است، پس از
اینکه مغز ما از اندازه ی ویژه ای بزرگتر و پیشرفته شده، در ان خودآگاهی پدید امده؛
چند جانور دیگر هم دارای این ویژگی هستند و آنهارا میتوان از راه آزمایش آیینه بازشناخت.
به هرروی، همانگونه که در نمونه ای آوردم، مغز برتر و خودآگاه ما توانست ریزک هیگز را
پیش بینی نماید ولی تنها و تنها آزمایش و آروین در شتابگر سرن توانست مانند یک داور پایانی،
درستی آنرا نشان دهد و نه هیچ چیز "درونی" خود ما. بزبان دیگر، داوری که درون ما باشد
ارزشی ندارد، داور کارهای ما بیرون از ویر ماست و ان همان جهان بیرونی و بازخورد ( feedback )
آن است که به ما, چو یک آروین میرسد.


چنداد =کمیت
چندادی= کمّی

پارسیگر

Rationalist
10-27-2013, 09:59 AM
جهان بیرونی کاری به این ندارد که تراز[1] هوش و آگاهی و یا خود آگاهی ما چی هست.
اگر ما برداشت نادرست از فربود[2] های جهان داشته باشیم، جهان مارا گوشمالی میدهد،
چه خودآگاهی داشته باشیم و چه یک گیاه بی مغز باشیم که تنها دارای هوش ترازپایین
گیاهی (شیمیایی) می باشد.
مخالفتی ندارم و پیوندی هم با آنچه بیان داشته بودم؛ در نمی یابم!





در ماتریالیسم مهادی[3] هست که میگوید: دگرگونی های
چندادی[4] به دگرگونی های هودادی[5] فرامیرویند.
جهت تبیین و اثبات این مهاد؛ به مهر مقاله هایی مختصر و مفید برایم ارایه نمایید و یا در صورت تمایل، از قلم خودتان سود ببرید.









در باره ی مغز ما هم همین است، پس از
اینکه مغز ما از اندازه ی ویژه ای بزرگتر و پیشرفته شده، در ان خودآگاهی پدید امده؛
چند جانور دیگر هم دارای این ویژگی هستند و آنهارا میتوان از راه آزمایش آیینه بازشناخت.
اینکه "خودآگاهی" چگونه در ما و برخی از جانداران به وجود آمده؛ به نگرم، خودش جستاری مستقل و مفصل می باشد
و اکنون به این جستار پیوندی ندارد.






به هرروی، همانگونه که در نمونه ای آوردم، مغز برتر و خودآگاه ما توانست ریزک هیگز را
پیش بینی نماید ولی تنها و تنها آزمایش و آروین[6] در شتابگر سرن توانست مانند یک داور پایانی،
درستی آنرا نشان دهد و نه هیچ چیز "درونی" خود ما. بزبان دیگر، داوری که درون ما باشد
ارزشی ندارد، داور کارهای ما بیرون از ویر[7] ماست و ان همان جهان بیرونی و بازخورد[8] ( feedback )
آن است که به ما, چو یک آروین میرسد.
درست است که آروین در بسیاری از موارد شناخت ما از جهان را شکل می دهد. ولی اگر ما خودآگاهی نداشتیم؛ چطور می توانستیم یک آروین را دریابیم؟ به معنای ساده تر؛ آروین چگونه بر ما(؟) ادراک می شود؟
به سادگی می توان بر آروین شک کرد؛ ولی بر خودآگاهی چه طور؟

Rationalist
11-10-2013, 06:05 PM
هنگامی که مفصلا به جستاری می پردازم و تمام تلاش خود را در باریک بینی نقادانه به کار می گیرم؛ چنین چشم داشتی دارم که مخاطبانم هم؛ هر چند اندک، ولی با چنین رویکردی در نوشتار و اندیشه هایم خردورزی نمایند. و براستی که این جستار برایم بسیار مهند و ارزشمند بوده و هست.
پس آنکس که چندان پرداختن به "چیستی فلسفه" را جدی نگرفته و حتی به خود زحمت(یا لذت) خواندن صفحات پیشین این جستار راهم نمی دهد؛ به باور من چون مغروری مضحک می نماید که از داشتن نظام فکری پخته، شفاف و منسجم محروم بوده و نسبت به یکی از مهند ترین واژگان در تاریخ اندیشه بشریت، کم توجه بوده است.
من نه تنها علاقه ای ندارم که چنین افرادی مقاله مرا بخوانند؛ بلکه به آنان پیشنهاد می کنم که وقتشان را بیهوده با خواندن آن تلف نکنند!

همچنین جای دارد نامی هم از دوستمان سامان ببرم که حضوری فعال و درخشان در این جستار داشت و شوربختانه با تلخی از جمع ما خداحافظی کرد.

kourosh_bikhoda
11-10-2013, 09:07 PM
مقاله مرا
من از لحن نوشتار و طرز بیان شما واقعن لذت میبرم. معتقدم اگر هرچقدر هم پخته و دانا باشید، تا زمانیکه به ابزارِ قدرت بیان مجهز نباشید نمی تونید دانسته های خودتون رو به خوبی منتقل کنید. شما خوشبختانه چنین مهارتی دارید.

از خوندن مقاله تون لذت بردم. متوجه شدم که دیدگاهتون درباره فلسفه و علم بسیار نزدیک به دیدگاهی که من مطرح کردم هست.

Alice
11-11-2013, 01:49 AM
براستی که این جستار برایم بسیار مهند و ارزشمند بوده و هست.

دوست خردگرای گرامی، من نسک شما کاملا مطالعه کردم و دیدگاه خودم را نسبت
به آن در این پیک می‌نگارم. امید است که اگر لغزشی و کمبودی در نوشتارم مشاهده
نمودید آن را به پای بی‌اهمیتی به نسک و نوشتارتان نگذارید.
---
یک نکته‌ی بسیار بسیار مهم اینکه از سجاوندی‌ها یا علائم نگارشی درست در یک
نوشته‌ی «آکادمیک» و رسمی بهره نمی‌برید. برای نمونه، از سیمیکولون و علامت
گفتاورد و ... در جای نادرست استفاده می‌کنید و بویژه سیمیکولون که کاربرد نابجا و
حشو و پراکنده‌ی آن در سراسر نسک‌تان مشحون بود.
---
در نسک شما نخستین تبیین جدی از فلسفه چنین است که فلسفه، آغاز شگفتیگری و
حیرت انسان به طبیعت و جهان هستی می‌باشد. این شگفتیگری ما را بسوی مفاهیم
بنیادی رهنمون می‌سازد و سپس در ادامه روش فلسفه را، قواعد و قوانین منطقی
می‌دانید. با این کرانمایی در ادامه سیستم روانکاوی فروید را به دلیل فلسفه‌ی نامناسب
مردود و غیرموجه خواندید! (من هم به فروید ایرادهای بزرگی دارم، ولی اینجا کاری به نگره‌های
فرویدی نداریم) یعنی شما ایراد خود را یکسره معطوف یه روش‌شناسی و ابزار منطقی هاوکینگ
و فروید کردید و از حیطه‌ی فلسفه خارج شدید. چراکه منطق و روش‌شناسی، در حوزه‌ی
"فلسفه‌ی علم" بررسی می‌گردد. برای نمونه دانش "تاریخ" انقلاب کبیر فرانسه را تشریح و
انگیزه‌ها، آثار و نتایج آن را بررسی می‌کند. ولی در "فلسفه تاریخ" ، متدشناسی تاریخی،
راه‌های حصول علمی و .. را بررسی می‌کنیم و از همینرو اینها دیگر در قلمرو فلسفه تاریخ
جای می‌گیرند و نه خود تاریخ.
شما ابزار فلسفه را روش منطقی برشمردید و یکجا هم از قیاس ارستویی بهره جستید ولی
منطق ربط مستقیمی به فلسفه ندارد و ابزاری برای فلسفه علم و روش‌شناسی محسوب
می‌شود. برهمین پایه بیشینه‌ی آنچه برشمریدید از قلمرو اصلی فلسفه خارج بود.
دانش برای توضیح و توصیف پدیده‌ها یک روش علمی دارد و یک روش فلسفی. مثلا علم فیزیک
که پیرامون الکتریسیته و شار مغناطیسی و ... گفتمان می‌کند با روش علمی سروکار دارد ولی
در تحلیل فلسفی فیزیکی ما بدنبال احکام کلی می‌گردیم. برای همین هم در فلسفه باید در
گستره‌‌ی فراخی بدنبال احکام کلی بود:
- استحاله تخلف معلول از علت یک قانون قطعی و غیرقابل انکار است.
- موجود بحسب فرض عقلى یا واجب الوجود است یا ممكن الوجود، و هیچ موجودى عقلا از این
دو فرض خارج نیست.
- تسلسل علل محال عقلی ست. (که البته این بیخود است و تسلسل علل و ممکن‌الوجودها
بدون یک واجب‌الوجود سراسر رواست.)
...
اکتشافات علمی پایه‌های تعمق‌ فلسفی را فرامیاورند و به فلسفه یاری می‌دهند، برای نمونه قانون
بقای انرژی می‌تواند برای فیلسوفان منتج به احکام کلی و فلسفی موجودات بشود. گفتنی است که
علم از راه تجربه کار می‌کند ولی فلسفه صرفا به تعقل تکیه دارد، قانون‌های فلسفی ابطال‌پذیر نیستند
(مانند قاعده‌ی علیت) ولی قوانین علمی یکسره ابطال‌پذیرند. مثلا در قانون علیت اگر علت مشاهده
شد ولی معلولی رویت نشد قانون باطل نمی‌شود، بساکه می‌گوییم علت تامه نبود.
پس تا اینجا ما یک روش علمی، یک روش فلسفه‌ی علمی و یک فلسفی محض داشتیم، در روش علمی
با آزمایش و مشاهده سروکار داریم، در روش فلسفه‌ی علمی خارج از حیطه‌ی علم به موضوع و ابعاد آن
منگریم و در روش فلسفی هم علم مطروحه را در گستره‌ی فراخی تفسیر می‌کنیم. برای همین گستردگی
احکام فلسفی فراگیر و کلی هستند (علیت، تسلسل و ...) و روابط حاکم بر اشیاء را بصورت کیفی
تقسیم‌بندی می‌کند.
---
گفتنی‌ها فراوان است ولی بیش از این روده‌درازی نمی‌کنم، همینها فعلا بماند تا ببینم پاسخ شما چیست.
راستی، از گفتگوی تند و پاسخ آتشین بمن هم بپرهیزید چون من برای "هم‌اندیشی" اینجا هستم و اگر
باورهای شما را راستین و درست بیابم در عقاید خودم بی‎‌درنگ بازنگری خواهم کرد.

Mehrbod
11-12-2013, 12:58 AM
هنگامی که مفصلا به جستاری می پردازم و تمام تلاش خود را در باریک بینی نقادانه به کار می گیرم؛ چنین چشم داشتی دارم که مخاطبانم هم؛ هر چند اندک، ولی با چنین رویکردی در نوشتار و اندیشه هایم خردورزی نمایند. و براستی که این جستار برایم بسیار مهند و ارزشمند بوده و هست.
پس آنکس که چندان پرداختن به "چیستی فلسفه" را جدی نگرفته و حتی به خود زحمت(یا لذت) خواندن صفحات پیشین این جستار راهم نمی دهد؛ به باور من چون مغروری مضحک می نماید که از داشتن نظام فکری پخته، شفاف و منسجم محروم بوده و نسبت به یکی از مهند ترین واژگان در تاریخ اندیشه بشریت، کم توجه بوده است.
من نه تنها علاقه ای ندارم که چنین افرادی مقاله مرا بخوانند؛ بلکه به آنان پیشنهاد می کنم که وقتشان را بیهوده با خواندن آن تلف نکنند!

همچنین جای دارد نامی هم از دوستمان سامان ببرم که حضوری فعال و درخشان در این جستار داشت و شوربختانه با تلخی از جمع ما خداحافظی کرد.

من هم نوشتار را خواندم, دیدگاه‌هایِ خوبی به میان آمده, ولی همگی مانند تیری میماند که به جای خوردن به آماج, تنها به گرد آن میخورد و گاه بیش از اندازه وانمایشیک (pretentious) به نگر میاید.

واپسین برگ و کراننمایی دانش و فلسفه بیشتر از همه نزدیک و درست بودند.

بدید من یک نگاهی به بنداشت‌ها و آروین‌گرایی (چرا بازکاوش {فراهازش / induction} از بیخ کار میکند) هم میتواند کارآمد باشد.

رویهمرفته جایِ کاری فراوان دارد.




پ.ن.
کاربرد ';' همچنانکه بانو آلیس گفت ناجور است, همینجور برخی واژگان مانند "فربود" بسیار به گوش ناآشنا هستند, نیاز به پانویسی دارند.

پارسیگر

Alice
11-12-2013, 02:53 PM
کاربرد ';' همچنانکه بانو آلیس گفت ناجور است, همینجور برخی واژگان مانند "فربود[8]" بسیار به گوش ناآشنا هستند, نیاز به پانویسی دارند.

سمیکلون را برای ویرگول بکار نمی‌برند، این نماد میان دو جمله‌ی مستقل که یگانگی معنایی دارند بکار می‌رود.
نقطه‌اش برای این است که جمله بپایان رسید و ویرگول آن نمادی برای وحدت معنایی در جمله‌ی بعدی. همچنین
کاربرد این " نماد برای نشان دادن واژه‌ی ویژه‌ای در جمله است و اگر یکبار یک واژه را با این نماد مشخص کردیم
شایسته است که بار دیگر آن را بکار نبریم. زیرا گاهی افراد گمان می‌کنند این نماد برای تاکید بیشتر است و
هی آن را برای هر واژه‌ای بکار می‌برند...
البته ایراد من در نوشته‌های رسمی بود، واضح است که اینجا یا هر جای دیگر هرطور دلمان بخواهد می‌نویسیم.

Rationalist
11-13-2013, 01:15 PM
با این کرانمایی در ادامه سیستم روانکاوی فروید را به دلیل فلسفه‌ی نامناسب
مردود و غیرموجه خواندید! (من هم به فروید ایرادهای بزرگی دارم، ولی اینجا کاری به نگره‌های
فرویدی نداریم) یعنی شما ایراد خود را یکسره معطوف یه روش‌شناسی و ابزار منطقی هاوکینگ
و فروید کردید و از حیطه‌ی فلسفه خارج شدید. چراکه منطق و روش‌شناسی، در حوزه‌ی
"فلسفه‌ی علم" بررسی می‌گردد. برای نمونه دانش "تاریخ" انقلاب کبیر فرانسه را تشریح و
انگیزه‌ها، آثار و نتایج آن را بررسی می‌کند. ولی در "فلسفه تاریخ" ، متدشناسی تاریخی،
راه‌های حصول علمی و .. را بررسی می‌کنیم و از همینرو اینها دیگر در قلمرو فلسفه تاریخ
جای می‌گیرند و نه خود تاریخ.
"فلسفه علم" نیز در ترازی بنیادی تر در فلسفه، تعریف و تبیین می گردد. آن گونه که در مقاله، واژه "فلسفه" تعریف شده است؛ می توانید مقصودم را دریابید.
فلسفه نقش بنیادی ترین ستون فکری ما را برعهده دارد. حتی اگر فیزیکدانی، در فلسفه فیزیک به درک مناسبی رسیده باشد؛ همچنان با یک فیلسوف واقعی که به طور شایسته به فلسفه پرداخته؛
دگرسانی خواهد داشت!





شما ابزار فلسفه را روش منطقی برشمردید و یکجا هم از قیاس ارستویی بهره جستید ولی
منطق ربط مستقیمی به فلسفه ندارد و ابزاری برای فلسفه علم و روش‌شناسی محسوب
می‌شود. برهمین پایه بیشینه‌ی آنچه برشمریدید از قلمرو اصلی فلسفه خارج بود.
مقصودتان چیست از اینکه منطق ربط مستقیمی به فلسفه ندارد؟!!!
گویا تعریفی که از "فلسفه" و "منطق" ارایه نموده ام و ارتباطشان را به درستی درنیافته اید!
به قول برتراند راسل؛ شایسته است با کنار گذاشتن دیدگاه خودتان نسبت به جستار؛ از دید طرف مقابل نیز به جستار بنگرید تا به مقصود او اشراف بهتری پیدا کنید و سپس با خرد ناب۱ ،به مقایسه
دیدگاه وی با نگرش خودتان بپردازید تا به خوبی اندیشه نقادانه را به کار بسته باشید.:e402:
از این رو، اگر موافق با این اندیشه نقادانه می باشید؛ با چنین رویکردی در مقاله خردورزی نمایید. تلاش من چنین بوده که به طور ساده و روان نگرشم را توصیف نمایم. از این رو بر خود خرده می گیرم اگر مخاطب با رویکرد نقادانه و با دقت کافی نیز؛ نتواند دیدگاهم را دریابد.








دانش برای توضیح و توصیف پدیده‌ها یک روش علمی دارد و یک روش فلسفی. مثلا علم فیزیک
که پیرامون الکتریسیته و شار مغناطیسی و ... گفتمان می‌کند با روش علمی سروکار دارد ولی
در تحلیل فلسفی فیزیکی ما بدنبال احکام کلی می‌گردیم. برای همین هم در فلسفه باید در
گستره‌‌ی فراخی بدنبال احکام کلی بود
" روش علمی " که آن را مستقل بیان نموده اید؛ معنا و مفهوم خود را چگونه و در چه حوزه ای پیدا کرده است؟
محدود نمودن "فلسفه" به اینکه صرفا به احکام کلی بپردازد؛ معنای بسیار ناقصی را به ان می دهد و من جز شما و اندکی از افراد دیگر؛ فیلسوف یا افرادی که در ترازی مناسب به فلسفه پرداخته باشند را سراغ ندارم که چنین ساده انگارانه فلسفه را تعریف نمایند. در همان مقاله نیز نگاشته بودم که مساله اساسی بر سر یک "واژه" نیست؛ بلکه سود بردن از آن واژه در اندیشیدن۲ و گفتمان ها مهند می باشد. و مهند تر از آن؛ ادراکات ریشه ای عمیق و شفاف نسبت به فربود.







اکتشافات علمی پایه‌های تعمق‌ فلسفی را فرامیاورند و به فلسفه یاری می‌دهند، برای نمونه قانون
بقای انرژی می‌تواند برای فیلسوفان منتج به احکام کلی و فلسفی موجودات بشود.
در بخشی از مقاله که با عنوان "اثر دانش بر فلسفه" به این موضوع پرداخته ام؛ با نگر خودتان دگرسانی می بینید؟






ولی فلسفه صرفا به تعقل تکیه دارد، قانون‌های فلسفی ابطال‌پذیر نیستند
(مانند قاعده‌ی علیت)
پس چگونه است که اکتشافات علمی(ابطال پذیر)، بر فلسفه اثر می گذارند؟ و بیشینه فیلسوفان تاریخ، شک و بازنگری را در سرلوحه فلسفیدن خود قرار داده اند؟ درحالیکه شما حوزه فلسفه را صرفا پرداختن به قانون هاییکلی، بدیهی و عقلی محض محدود می نمایید؟
اما مثالی که آوردید برایم جالب تر بود! من که در معرفت شناسی خود را خردگرا می نامم؛ قانون علیت را تجربی می پندارم. حال شما که خود را تجربه گرا می خوانید؛ چه طور آن راقانونی بدیهی ذکر کردید؟!






پس تا اینجا ما یک روش علمی، یک روش فلسفه‌ی علمی و یک فلسفی محض داشتیم، در روش علمی
با آزمایش و مشاهده سروکار داریم، در روش فلسفه‌ی علمی خارج از حیطه‌ی علم به موضوع و ابعاد آن
منگریم و در روش فلسفی هم علم مطروحه را در گستره‌ی فراخی تفسیر می‌کنیم. برای همین گستردگی
احکام فلسفی فراگیر و کلی هستند (علیت، تسلسل و ...) و روابط حاکم بر اشیاء را بصورت کیفی
تقسیم‌بندی می‌کند.
پس از آنکه با رویکردی بهتر در مقاله خردورزی نمودید؛ امید است دریابید که چرا "فلسفه" را صرفا محدود به آنچه شما بیان می دارید؛ تعریف نکرده ام.




گفتنی‌ها فراوان است ولی بیش از این روده‌درازی نمی‌کنم، همینها فعلا بماند تا ببینم پاسخ شما چیست.
:e303:




راستی، از گفتگوی تند و پاسخ آتشین بمن هم بپرهیزید چون من برای "هم‌اندیشی" اینجا هستم و اگر
باورهای شما را راستین و درست بیابم در عقاید خودم بی‎‌درنگ بازنگری خواهم کرد.
لحن نوشتار و پاسخ های من؛ بازخورد سخن مخاطبم می باشد و سود بردن از لحن تند و نفرت انگیز نیز، به جای خود لازم و بایسته است!

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـ
۱. یکی از مهند ترین مسایل فلسفی، پرداختن به چیستی خرد می باشد. موضوعی که میان فلاسفه و حتی عارفان نیز مورد بحث و جدل های فراوان بوده است.
من نیز به تعریف این واژه از نگر خود پرداخته ام و در چند پست پیشین در همین جستار؛ بیان نموده ام که "خرد ناب" و حکم آن، می تواند معنایی بهتر و متفاوت تر نسبت به مکتب های فلسفی تجربه گرایی و یا ماتریالیستی داشته باشد.
۲. شاید برایتان چنین پرسشی مطرح شود که مگر ما در اندیشه خود، مختار نیستیم هر مفهومی را برای واژگان گوناگون در نگر داشته باشیم؟ چه مشکلی دارد که برای نمونه، ما "فلسفه" را در اندیشیدن خویشتن خودمان، معنایی متفاوت و نامانوس به کار گیریم؟
همچنان لازم است پاسخ را در همان مقاله یافت. علاوه بر آن هنگامی که میان اندیشیدن شخصی و گفتمان فلسفی/دانشیک با دیگران؛ بخواهید دارای نظام فکری یکپارچه و واحد، با معنا گذاری مناسب بر واژگان گوناگون باشید؛ انگاه لازم است حتی در اندیشه شخصی نیز؛ معناهایی مناسب برای واژگان مهند، در نگر بگیرید. زیرا همواره در گفتمان و دیالکتیک؛ نظام فکری خودتان را بنا می کنید.
البته چندیست که برای خردورزی(اندیشیدن شخصی با اصول خردگرایی) به نظریه ای جدیدتر و کارآمد تر می اندیشم و جستاری هم پیرامون آن ایجاد نموده ام. ولی از انجاییکه از آن استقبالی نشد؛ من هم از بیان بیشتر آن در این انجمن منصرف شدم.:e40e:

Alice
11-13-2013, 04:11 PM
" روش علمی " که آن را مستقل بیان نموده اید؛ معنا و مفهوم خود را چگونه و در چه حوزه ای پیدا کرده است؟ پس چگونه است که اکتشافات علمی(ابطال پذیر)، بر فلسفه اثر می گذارند؟ و بیشینه فیلسوفان تاریخ، شک و بازنگری را در سرلوحه فلسفیدن خود قرار داده اند؟ شما حوزه فلسفه را صرفا پرداختن به قانون هاییکلی، بدیهی و عقلی محض محدود می نمایید؟ من که در معرفت شناسی خود را خردگرا می نامم؛ قانون علیت را تجربی می پندارم. حال شما که خود را تجربه گرا می خوانید؛ چه طور آن راقانونی بدیهی ذکر کردید؟!

نه من نگفتم اصول فلسفی بدیهی هستند، گفتم که علم به فلسفه یاری می‌کند و
تجربه‌های علمی می‌تواند قانون‌های فلسفی را پوچ کند و یا به گسترش آن کمک کنند.
پس فلسفه هم در مسیر علم پیچ و تاب می‌خورد و نقش می‌گیرد. به زبان دیگر فلسفه
ماحصل علم است و تجربه‌ها و مشاهده‌های علمی به فلسفه مختوم می‌شوند. برای
نمونه تسلسل علل تا ازل از لحاظ فلسفی پوچش پذیر نیست. زمانیکه می‌گوییم این
تسلل تا ازل شاینده نیست یک قانون عقلانی و خردپذیر است و هرگز هم از طریق "عقلی"
پوچ نمی شود!
روش علمی یعنی تجربه و مشاهده، پیش بینی پذیری، ابطال پذیری و ... مثلا قانون یکم
ترمودینامیک با روش علمی بدست آمده است، شما می‌توانید فرایندهای ترمودینامیکی را
دستکاری کنید و سرانجام پیشی بینی کنید که انرژی درونی سیستم چند ژول است. این
یعنی روش علمی، ابطال‌پذیری و مشاهده! اگر انرژی درونی با پیش بینی ما از تجربه‌های
پیشین هماهنگی نداشت قانون ابطال می‌شود، بهمین سادگی. قانون علیت را هم از لحاظ
تجربی می‌توان ابطال کرد ولی از نگاه و تبیین فلسفی نه! به عنوان مثال گزاره‌ی "علت تامه،
واجبا معلول را محدث می‌کند" از جنبه‌ی فلسفی پوچش پذیر نیست، اگر علتی بود ولی
معلولی دیده نشد می‌گوییم علت تامه نبود و اگر هم معلول بود و علتی دیده نشد علت را
"غایب" نمی‌دانیم. یعتی فیلسوفان در صورت مشاهده‌ی یکی از دو عامل مذکور علیت را هرگز
ابطال نمی‌کنند! پس قانون یکم ترمودینامیک، پایستگی عنصرها و ... که در گروه قوانین علمی
هستند همگی با تجربه ابطال می‌شوند، ولی زمانیکه یک قانون بصورت فلسفی بیان شود
از طریق تجربی ابطال نمی‌شود.
دیگر اینکه رابطه‌ی علم و فلسفه هم یک پیوند دوسویه است و ما فلسفه را هرگز محدود نکردیم.
فلسفه سرشاخه‌ی فراخی از علوم است و گستردگی آن همه‌ی علوم تجربی و نظری را فرامی‌گیرد،
فلسفه مستلزم تجربه‌های علمی‌ست.
----
پاسخ کامل تر شما را در روزها و هفته‌های آتی خواهم داد، فعلا "شور حسینی" ما را فراگرفته
و حوصله‌ی پرداختن به فلسفه و منطق را نداریم. از سویی درگیری های شخصی و درسی هم
مزید بر علت شده تا ما این جُستار را همینجا رها کنیم و این گفتمان را شاید بسیار دیرتر پی بگیریم!
پاینده باشید.

Rationalist
11-16-2013, 03:21 PM
ولی همگی مانند تیری میماند که به جای خوردن به آماج[1], تنها به گرد آن میخورد و گاه بیش از اندازه وانمایشیک[2] (pretentious) به نگر میاید.
؟!






بدید من یک نگاهی به بنداشت‌ها[4] و آروین‌گرایی (چرا بازکاوش[5] {فراهازش[6] / induction} از بیخ کار میکند) هم میتواند کارآمد[7] باشد.

رویهمرفته جایِ کاری فراوان دارد.
حتما جای کار فراوانی دارد! آن نوشتار در ابتدا قرار نبود مقاله ای مستقل شود؛ اما هنگامی که مطلب کمی مفصل شد؛ ترجیح دادم به صورت مقاله ای مستقل آن را منتشر کنم.
نگارش همه آن تنها در چند ساعت به طور پیوسته انجام شده است.
برخی از کاستی های آن که کسی اشاره نکرد:
فهرست دقیق بن مایه ها وجود ندارد- بسیاری از واژگان و مفاهیم نیاز به توضیحاتی مفصل در پاورقی دارند- به نقد روانکاوی فروید و دیدگاه فلسفه ستیزانه هاوکینگ خیلی کم پرداخته شده و ...







برخی واژگان مانند "فربود[8]" بسیار به گوش ناآشنا هستند, نیاز به پانویسی دارند.
در توضیح Realism واژه "واقعیت" را درون پرانتز به عنوان هم معنا بودن فربود نگاشته ام. به گمانم بسنده بوده باشد.

Dariush
12-16-2013, 09:52 PM
چه لزومی دارد که ما حوزه بررسی چیستی و معنایی را تفکیک نماییم؟!

چیستی هر پدیده‌ای ، تعریفی استاتیک و قائم بر زمان از آن است در حالیکه معنا تحلیلی پویا از آن است که سیطره‌ی شرایط بر آن تحلیل لاجرم است. معناشناسی حوزه‌ی تحلیل، تفسیر، تعبیر، توصیف، تقریر و... است و در اینجاست که گاه احکام پیشنی هم می‌توانند درهم بریزند و کمترین فاصله‌ی میانِ دو نقطه می‌تواند یک خط راست نباشد. معناشناسی‌ای که من در اینجا به آن می‌پردازم اگرچه دریافتش(و بیانش) بسیار دشوار خواهد شد، از منظر سمانتیک که بیشتر با معناشناسی در زبان‌شناسی گره خورده، نیست که اگرچه بازهم بسیار با زبان مرتبط است، اما آمیخته با تجربه‌گرایی(و ماتریالیسم) و نگاهِ آبجکتیو به منطق و زبان.

چیستی، حوزه‌ی تعریف و تببین و ساختارشناسی‌ست که در آن معیارها الزاما بسیار دقیق و فارغ از شرایط هستند.

برای نمونه، اندکی در مورد «شناخت»:
پیش از هر چیز، نیاز است در مورد مفهوم (Concept) و تصور(Idea or Representation) بگوئیم. باید میانِ مفهوم و صورتِ ذهنی تمایز قائل شد. بهترین مثال برای درک تفاوتِ این دو مثالِ معروفِ اشعه‌ی ماوراء بنفش است، ما هیچ صورت ذهنی از نورِ ماوراء بنفش نداریم، اما مفهومی روشن از آن داریم. در اینجا اگر هیوم می‌گوید که «تصور بدونِ Impression ناممکن است» بی‌شک منظورش همان صورت‌های ذهنی‌ست نه مفاهیم.

اکنون شناخت چیست؟
سه دسته‌بندی از شناخت هست که پس از آن من می‌کوشم تعریفی از آن نیز داده باشم(اینجا البته کیفیت شناخت مورد بحث نیست):
1- آشنا بودن. وقتی من به چیزی برمی‌خورم که پیش از آن مفهوم یا تصویری ذهنی از آن دارم، ناخودآگاه در ذهنم بیدار می‌شود. مثلا وقتی دوستم از دوست دیگرم مجید سخن می‌گوید، من با آشنا بودن با مجید در واقع در موردش شناخت دارم.

2- دانستن در مورد نحوه‌ی بکارگیری. این نیز البته می‌تواند در همان قسم نخست به گونه‌ای گنجانده شود، اما از آنجا که گاه ممکن است من در مورد ماهیت چیزی آگاهی نداشته باشم اما بتوانم از آن بهره‌برداری کنم، این شکل از شناخت نیز می‌تواند یک قسم مجزا باشد. مثلا من در ماهیت الکتریسیته ممکن است ناآگاه باشم، اما از آن به آسانی بهره می‌گیرم. در اینجا من نوعی شناخت از الکتریسیته، کیفیت و تاثیراتش دارم.

3-دانش. در اینجا سخن از دانستن است. این مهمترین قسم شناخت است. «من میدانم قدمت زمین بیش از 4 میلیارد سال است». در اینجا ما با گزاره‌‌هایی مواجه می‌شویم که با خود نوعی آگاهی را همراه دارند و می‌توان در موردشان گواه درخواست کرد و ارزیابی‌شان کرد. اینجاست که ویتگنشتاین می‌گوید جهان‌مان تصویری از جهان خارج است، تنها باید گزاره‌ها را ساخت. در اینجا قضایا و صدق و کذب اهمیت می‌یابند.
اما در اینجا باید قدری تامل کرد. دانستن در اینجا چه معنایی دارد؟ من آیا می‌توانم در موردِ چیزی بدانم ولی بدان اعتقاد نداشته باشم؟ در اینجا گفته می‌شود که دانستن زمانی معنا می‌یابد که علاوه بر آنکه صادق باشد، اعتقاد نیز همراهش باشد. پس تنها زمانی می‌توانیم بگوییم که من از چیزی آگاهی دارم که علاوه بر صدق آنچه که میدانم، بدان اعتقاد نیز داشته باشم. شرط نخست، شرط Objective است و دومی Subjective است. اما این هم کافی نیست! فرض کنید من میدانم که خورشید دور زمین می‌گردد، به آن اعتقاد هم دارم! اما آیا می‌توان گفت که من به این قضیه براستی شناخت دارم؟ اینجاست که منابع شناخت مطرح می‌شوند(من فقط نام میبرم، هر کدام از اینها اقسامی دارد):
1-تجربه
2-عقل
3-مرجعیت

اکنون مهم است که ما از چه راهی به صدق گزاره‌ای که بدان اعقاد داریم پی برده‌ایم و از چه طریقی بدان شناخت پیدا کرده‌ایم. اگر ما بتوانیم با استفاده از یکی از این منابع برای گزاره‌ی خود (دقت داشته باشید که منظور من از گزاره در اینجا الزاما یک بیان ساختارمند در اسلوب منطقی نیست، بلکه هر نوع بیانی را شامل می‌شود) گواهی معتبر را ارائه کنم، آنگاه می‌توان گفت من نسبت بدان شناخت دارم.

اکنون شناخت چیست؟ شناخت نوعی آگاهی‌ست از هر چیزی که به شکلی با من در ارتباط است، دارای کیفیت و اندازه (طول و عرض) که می‌تواند شامل مفاهیم یا تصاویر ذهنی باشد و همچنین منابع شناختی متفاوتی می‌تواند داشته باشد.

در این مورد سخن بسیار است و اینکه چه گزاره‌هایی تحلیلی هستند، کدامها پیشینی هستند و کدامها پیشنی نسبی... . اما هدف از طرح این موضوع چه بود؟ ارائه‌ی یک تحلیل فلسفی.

Dariush
12-16-2013, 10:05 PM
هنگامی که در یک دانش تجربی دستاورد های جدیدی حاصل می شود؛ خود به خود، آگاهی ما هم از جهت معنایی نسبت به واقعیت های آن دانش
افزایش می یابد.
همانطور که پیشتر گفتم، آگاهی الزاما شناخت نیست! اما فرض کنیم ما از چیزی شناخت یا دانش داریم. سخن این است که معنایی که هر چیز برای ما دارد تحلیلِ آن را به ما مربوط می‌کند و همین سبب می‌شود که معنا ماهیتی پویا یا بهتر بگوییم غیرقطعی داشته باشد. یک مثال خیلی ابتدایی و ساده :فرض کنید من می‌گویم که سردرد دارم. پزشک به من می‌گوید، تب که نداری، فشار خونت میزان است و کلا شرایط جسمی شما میزان است. من اما پافشاری می‌کنم که خیر، سرِ من درد می‌کند! تعریف دکتر از سردرد کاملا مشخص است(چیستی‌اش) و بر اساس آن تعریف سردرد داشتن نشانه‌ها و مصادیقی دارد که در صورت فقدان‌شان، سردردی نیز وجود ندارد. اما دکتر هرگز نمی‌تواند بگوید که من دروغ می‌گویم. چرا؟

Philo
12-17-2013, 05:32 PM
اما در اینجا باید قدری تامل کرد. دانستن در اینجا چه معنایی دارد؟ من آیا می‌توانم در موردِ چیزی بدانم ولی بدان اعتقاد نداشته باشم؟ در اینجا گفته می‌شود که دانستن زمانی معنا می‌یابد که علاوه بر آنکه صادق باشد، اعتقاد نیز همراهش باشد. پس تنها زمانی می‌توانیم بگوییم که من از چیزی آگاهی دارم که علاوه بر صدق آنچه که میدانم، بدان اعتقاد نیز داشته باشم. شرط نخست، شرط Objective است و دومی Subjective است. اما این هم کافی نیست! فرض کنید من میدانم که خورشید دور زمین می‌گردد، به
چطوری می شود که کسی صدق گزاره ای را بداند، ولی بدان اعتقاد نداشته باشد؟
اینطوری بگوییم بهتر نیست: داشتن شناخت، داشتنِ اعتقاد درستی است که از راهی موجه/معتبر حاصل شده باشد.

Dariush
12-17-2013, 05:55 PM
چطوری می شود که کسی صدق گزاره ای را بداند، ولی بدان اعتقاد نداشته باشد؟
اینطوری بگوییم بهتر نیست: داشتن شناخت، داشتنِ اعتقاد درستی است که از راهی موجه/معتبر حاصل شده باشد.
درست است، همانطور که گفتم عجیب است که بگوییم شخصی بگوید «خورشید دور زمین می‌گردد اما من بدان اعتقاد ندارم»! اما بیشتر اینجا همان شرایط ذهنی مدنظر است که شخص آمادگی ارائه‌ی گواه برای گزاره‌ی خود را داشته باشد. یعنی به نوعی گزاره‌ای را قابل پرداختن می‌شمارد که شخص براستی مدعیِ آن باشد.

Rationalist
12-21-2013, 10:09 PM
چیستی هر پدیده‌ای ، تعریفی استاتیک و قائم بر زمان از آن است در حالیکه معنا تحلیلی پویا از آن است که سیطره‌ی شرایط بر آن تحلیل لاجرم است. معناشناسی حوزه‌ی تحلیل، تفسیر، تعبیر، توصیف، تقریر و... است و در اینجاست که گاه احکام پیشنی هم می‌توانند درهم بریزند و کمترین فاصله‌ی میانِ دو نقطه می‌تواند یک خط راست نباشد. معناشناسی‌ای که من در اینجا به آن می‌پردازم اگرچه دریافتش(و بیانش) بسیار دشوار خواهد شد، از منظر سمانتیک که بیشتر با معناشناسی در زبان‌شناسی گره خورده، نیست که اگرچه بازهم بسیار با زبان مرتبط است، اما آمیخته با تجربه‌گرایی(و ماتریالیسم) و نگاهِ آبجکتیو به منطق و زبان.

چیستی، حوزه‌ی تعریف و تببین و ساختارشناسی‌ست که در آن معیارها الزاما بسیار دقیق و فارغ از شرایط هستند.
هدف پرسش من بایسته دانستن یک تحلیل فلسفی پیرامون "چیستی" و "معنا" نبود! بلکه بایسته دانستن
پرداختن به این مساله بود که چرا در تعریف "دانش" باید آن را محدود به "چیستی" بدانیم.
مگر دانش تافته ای جدا بافته از فلسفه است که بخواهیم آن را صرفا در حوزه "چیستی" محدود کنیم؟
از این رو بود که چنین چیزی نگاشتم:

هنگامی که در یک دانش تجربی دستاورد های جدیدی حاصل می شود؛ خود به خود، آگاهی ما هم از جهت معنایی نسبت به واقعیت های آن دانش
افزایش می یابد.
اینکه بسیاری از فیلسوفان پیرامون واژه “هیچ” می توانند کتاب ها بنگارند؛ بیش از اینکه در نظریاتشان تمایزی میان بررسی از جنبه چیستی و معنایی ببینیم؛
پرداختن بنیادی به موضوع بیشتر به چشم می آید! برای نمونه سارتر در تبیین اگزیستانسیالیسم؛ چگونه می تواند جنبه های چیستی و معنایی "وجود" و "ماهیت" را مستقلا بررسی نماید؟
شاید به این خاطر است که تمایز میان دانش و فلسفه، به گونه ای که شمابیان داشتید؛ با آنچه امروزه در گسترش شاخه های دانش مشاهده
می کنیم؛ تفاوت دارد و دانش های امروزی در پیشرفت خودشان معنای روشن تری هم از زاویه پرداختن به واقعیت ها نمایان می سازند.
حال، چنین به مساله تعریف دانش بنگرید که می خواهیم برای دسته بندی نوعی از اداراکات خود که در فلسفه با پیوند میان چیستی و معنایی به تحلیل آنها پرداخته ایم؛ بر اساس ویژگی معرفت شناسانه ی آن ادراکات، و به دنبال آن، روش و متد پرداختن به آنها دسته بندی و تفکیک صورت دهیم.

و گرنه، چطور امکان دارد به طور مستقل به حوزه های چیستی و معنایی مفاهیم پرداخت ولی تاثیر و ارتباط قوی میان آنها را نادیده گرفت؟






همانطور که پیشتر گفتم، آگاهی الزاما شناخت نیست! اما فرض کنیم ما از چیزی شناخت یا دانش داریم. سخن این است که معنایی که هر چیز برای ما دارد تحلیلِ آن را به ما مربوط می‌کند و همین سبب می‌شود که معنا ماهیتی پویا یا بهتر بگوییم غیرقطعی داشته باشد. یک مثال خیلی ابتدایی و ساده :فرض کنید من می‌گویم که سردرد دارم. پزشک به من می‌گوید، تب که نداری، فشار خونت میزان است و کلا شرایط جسمی شما میزان است. من اما پافشاری می‌کنم که خیر، سرِ من درد می‌کند! تعریف دکتر از سردرد کاملا مشخص است(چیستی‌اش) و بر اساس آن تعریف سردرد داشتن نشانه‌ها و مصادیقی دارد که در صورت فقدان‌شان، سردردی نیز وجود ندارد. اما دکتر هرگز نمی‌تواند بگوید که من دروغ می‌گویم. چرا؟
در همین مثالی که مطرح کردید،‌ اگر شما هیچ تعریف و شناختی از "سردرد" نداشتید؛ پس معنایی هم برایتان نداشت. و همین طور اگر تعریفی کنونی تان از سردرد، دگرگون شود؛ ناگزیرا معنای آن هم برایتان دگرگون خواهد شد. زیرا "معنا" نیز، همواره از "چیستی" تاثیر می پذیرد.

Rationalist
12-22-2013, 10:17 PM
هر کدام از اینها اقسامی دارد):
1-تجربه
2-عقل
3-مرجعیت
مرجعیت چیست؟

شما برای هر کدام از این راه های شناخت، چه میزان اعتباری در نگر می گیرید؟ کدام یک از همه اصیل تر است؟