PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : برای همه‌کس و هیچ‌کس



Dariush
07-02-2013, 05:13 PM
در این جستار،هر قطعه یا تکه‌ای از نوشته‌های نیچه که در طی سالهایِ آشنایی من بانوشته‌هایش نظرم را جلب نموده، مرا به وجد آورده، شگفت زده کرده، حیرانم کرده، خندانده، متاثر کرده و هر آنچه که در من انگیزشی پدید آورده، با دوستان به اشتراک خواهم گذاشت. یادداشت‌هایی از نوشته‌های نیچه در این سالها جمع‌آوری نموده‌ام که بیشتر از همانها نقل خواهم کرد و همچنین در همین حین که نوشته‌هایش را بیشتر میخوانم یا بازخوانی میکنم، ممکن است چیزهای جدید نقل کنم. در اینجا قید تفسیر یا توضیح را خواهم زد و گفتگو پیرامونِ فلسفه‌ی نیچه و خودِ او را به جستارهای دیگری موکول خواهم نمود. دوستانِ دیگر هم اگر دوست داشتند میتوانند در این جستار مشارکت کنند؛ بی‌شک از حضورشان خرسند خواهیم شد.

پ.ن:عنوانِ جستار، از عنوانِ فرعیِِ کتابِ مشهورِ نیچه یعنی چنین گفت زرتشت اقتباس شده است.

Dariush
07-04-2013, 08:02 PM
اگرچه قرار است توضیحی پیرامونِ گفتاوردهایی که در این جستار می‌آورم، ندهم، اما این یکی واقعا استثناء است. در اینجا نیچه به زیبایی، فیلسوف یا اندیشمندِ مسخ شده‌ای را که در جمعِ عوام یا فرومایگان افتاده است (یا رفته است)توصیف میکند و به درستی میگوید که چه خوب است گاهی تنها برای اینکه خود را از این انسان‌ها متمایز کنیم و عدمِ تعلقِ خود به آن جمع را نشان دهیم، ارزش‌های همگانی را انکار کنیم اما این تمامِ آنچه باید کرد و آنچه باید بود نیست، مهمتر این است که تنها به نشان دادن اتکاء نکرده ، ذاتا و به طور عملی خود را از آلودگی به آنان محفوظ بداریم، چنانکه همیشه در راستای آنچه والاتر است گام برداشته و در مراقبتی دائمی از خود باشیم که مبادا ذهن‌مان مسموم شود. و اما چه چیز خطیرتر و هراسناک‌تر از تشکیک در باورهای همیشه تکرار شده، راسخ به باورِ عامه و نافذ در باور خواص؟ بخشِ نخستِ این قطعه، می‌گوید که چگونه «بینش‌های سرزده» گوش‌ها را می‌آزارد و خون‌‌ها را می‌جوشاند:

والاترین بینش‌های ما هنگامی که سرزده واردِ گوش‌هایِ کسانی شوند که پیشاپیش برای آنها ساخته و پرداخته و مقدر نشده باشند، می‌باید - و جز این نشاید!- که طنینِ حماقت و گاه طنینِ جنایت باشند. روزگاری فیلسوفان - چه در میانِ هندیان، چه در میانِ یونانیان و ایرانیان و مسلمانان، و سخن کوتاه، هر جا که انسان به نظامِ مراتب باور داشته نه برابری و حقوقِ برابر- میانِ اهلِ برون و اهلِ درون فرق میگذاشتند؛ اما این فرق چندان در این نیست که آنکه بیرونی است، بیرون می‌ایستد و از بیرون ، نه از درون، می‌نگرد و ارزیابی می‌کند و می‌سنجد و حکم میکند؛ بل فرقِ بنیادی‌تر در این است که اهلٍِ برون چیزها را از پائین به بالا می‌نگرند - اما اهلِ درون از از بالا به پائین. روان را بلندی‌هایی است که اگر از آنها [بر جهان] بنگریم، دیگر تراژدی نیز در ما سوگ‌انگیز نخواهد بود؛ و اگر همه‌ی درد و رنجِ عالم را یکجا گرد آوریم و فرا چشم نهیم، که را آن جسارت است که بگوید چنین دیداری ناچار ما را به سوی ترحم و ، در نتیجه، دو چندان کردنِ درد و رنج میکشاند و اغوا می‌کند؟...

آنچه نوعِِ برتری از انسان را خوراک است یا مایه‌ای جانفزا، نوعی بسیار دگرگونه‌تر و پست‌تر را، می‌باید همچون زهر باشد. وجود فضیلت‌های همگانی در فیلسوف چه بسا جز به معنای ضعف و رذیلت نباشد. چه بسا انسانی والاگهرتر هنگامی که پستی می‌گیرد و کارش به نابودی می‌کشد، صفاتی را دارا شود که به سبب داشتنِ آن صفات، وی را در عالمی پست‌تر، که در آن فرو افتاده است، همچون قدیس پاس بدارند. کتابهایی هست که بر حسبِ آنکه روانی و نیرویِ حیاتی‌ای پست بدانها روی کند یا والا و قوی، برای روان و سلامت، ارزشهایی باژگونه دارند: در وجه نخست، بانگِ منادی لشکرند که دلیرترینان را به میدان دلیری‌شان فرا می‌خوانند. کتاب‌هایی که برای همه‌ی عالم نوشته ‌می‌شوند، همیشه بوی گند می‌دهند: بوی مردم کوچک به آنها چسبیده است. هر جا که مردم میخورند و می‌آشامند، هتا آنجا که پرستش میکنند، این بود مشام را می‌آزارد. هر که بخواهد در هوای پاک دم زند، به کلیسا پای نمی‌گذارد.

فراسوی نیک و بد؛ برگردان از داریوش آشوری، پاره شماره 30، صفحه 68

Dariush
07-06-2013, 09:44 PM
من هرگاه که از هوای خوب سرشار میشوم این را با خود زمزمه میکنم، ترکیبِ بسیار زیبای‌ست:

هوا لطیف است و پاک، خطر نزدیک و جان سرشار از شرارتی شاد : اینان یکدیگر را درخوراند.

چنین گفت زرتشت- درباره‌ی خواندن و نوشتن - صفحه 52- ترجمه داریوش آشوری

Dariush
07-08-2013, 06:50 PM
سوخته‌دلان هنگامِ شادی خود را رسوا می‌کنند، زیرا شادی را چنان در آغوش میگیرند که گویی می‌خواهند از رشک، خرد و خفه‌اش کنند، دریغا اینانند که چه خوب می‌دانند که شادی از برشان چه گریزاست.

پاره‌ی 279- فراسوی نیک و بد- برگ 278

Dariush
07-10-2013, 09:00 PM
باورها دشمنانی خطرناکتر از دروغ ها هستند برای حقیقت ...
انسانی، بسیار انسانی- انسان تنها با خویشتن - پاره 483

yasy
07-11-2013, 10:25 AM
راستگویی کاریست که کم تر کسی میتواند!و آن کس که می تواند نیز نخواهد!
باری نیکان از همه کمتر توانند.
امان از این نیکان!مردم نیک هرگز راست نمی گویند.این گونه نیکی ها همان بیماری جان است.
این نیکان اهل تسلیم اند.اهل تفویض اند.دلشان مقلد است.بیخ و بن اشان گوش به فرمان.باری گوش به فرمانان گوش به خود نمیدارند!
هر آنچه نیکان شر می نامند جمله باید گرد هم آید تا حقیقتی زاده شود.
برادران..آیا شما نیز برای یافتن چنین حقیقتی چندان که باید شریر هستید؟
خطر کردن خطیر..بد گمانی دیرینه..."نه:ی سنگ دل...دل زدگی...راه بردن به نهاد موجود زنده.چه کم این ها با هم یکجا گرد می آیند.اما از چنین دانه ای است که حقیقت به بار می آید!
دانایی تا کنون همه در جوار وجدان شریر روییده است!بشکنید بشکنید ای دانایان لوح های کهن را.


چنین گفت زرتشت/بخش سوم/درباره ی جان سنگینی/قسمت 7/صفحه ی 217/ترجمه ی داریوش آشوری

Dariush
07-19-2013, 09:17 AM
وقار و سپاسگذاری

روحِ باوقار پیوسته خویش را با میل و علاقه موظف به سپاسگزاری می‌داند و در مواقعی که چنین احساس می‌کند، با ترس خود را پنهان نخواهد ساخت و به این ترتیب پس از سپاسگزاری، احساسِ راحتی میکند، در حالی که روح‌های پست از هر نوع احساسِ وظیفه‌ای برمی‌آشوبند و در نهایت در بیانِ سپاسِ خویش راهِ مبالغه را می‌پویند و بیش از حد سخنان‌شان بی‌مایه است. همین حالت را همچنین در مورد ِ افرادی که اصل و نسبی پست یا جایگاهی سخت، در جامعه دارند، نیز می‌توان مشاهده مرد و این چنین هر محبتی که به آنان می‌شود، به نظرشان معجزه‌ای از سرِ رحمت است.

انسانی، بسیار انسانی؛ ترجمه سعید فیروزآبادی؛ پاره 366؛ صفحه 357

yasy
07-20-2013, 08:05 AM
متفکر نیاز به کسی ندارد که رد و انکارش کند.وجود خودش برای این کار کفایت میکند

آواره و سایه اش/نیچه//ترجمه ی علی عبداللهی

mosafer
07-20-2013, 09:48 PM
گاه آنکه ما را به حقیقت میرساند خود از آن عاری میباشد.
باورها دشمنان خطرناکی در جستجوی حقیقت هستند.
شما از طغیان خود شرم دارید و دیگران از فرو نشینی خویش.
تکبر زاییده قدرت مادی و تواضع زاییده ضعف معنوی است.
به نظر من عشق ضعف در برابر تحریک هاست.
وچیرگی بر این تحریکها ازجمله برترین فضیلتهای عالی میباشد.
موعظه پاکدامنی نوعی تحریک عمومی بر ضد طبیعت میباشد.
وهر تحقیر زندگی جنسی با واژه نا پاک جنایتی علیه زندگی.
واین گناه حقیقی در برابر روح مقد س زندگی است.
زندگی با مردم بسیار مشکل است زیرا سکوت بسیار سخت است…

Dariush
07-22-2013, 09:05 AM
گاه آنکه ما را به حقیقت میرساند خود از آن عاری میباشد.
باورها دشمنان خطرناکی در جستجوی حقیقت هستند.
شما از طغیان خود شرم دارید و دیگران از فرو نشینی خویش.
تکبر زاییده قدرت مادی و تواضع زاییده ضعف معنوی است.
به نظر من عشق ضعف در برابر تحریک هاست.
وچیرگی بر این تحریکها ازجمله برترین فضیلتهای عالی میباشد.
موعظه پاکدامنی نوعی تحریک عمومی بر ضد طبیعت میباشد.
وهر تحقیر زندگی جنسی با واژه نا پاک جنایتی علیه زندگی.
واین گناه حقیقی در برابر روح مقد س زندگی است.
زندگی با مردم بسیار مشکل است زیرا سکوت بسیار سخت است…
بانو، اگر منبعِِ گفتاوردهایی که می‌آورید را هم ذکر بفرمائید بهتر می‌شود.

Dariush
07-22-2013, 09:18 AM
قطعه‌ای برای زمان‌های تنهایی فکری:

کمتر کسی مستقل است- زیرا استقلال امتیازِ مردانِ قوی است. و آن کس که با شایستگیِ تمام در پیِ دست یافتن به آن می‌کوشد بی آنکه جبری در کار بوده باشد، ثابت می‌کند که چه بسا نه تنها انسانی قوی بلکه تا حد بی‌باکی جسور است. او خود را به یک هزار دالان می‌افکند و خطرهایی را که زندگی، به هر حال، با خود می‌آورد، هزار چندان می‌کند. از جمله‌ی این خطرها، که کوچک‌ترین‌شان هم نیست، این است که هیچ‌کس شاهدِ آن نخواهد بود که او کی و کجا راه گم می‌کند و بی‌یار و یاور می‌شود و به دستِ یکی از دیوانِ مردم‌خوارِ غارِ وجدان تکه‌پاره می‌شود. چنین کسی اگر نابود شود، نابودیش چنان دور از فهمِ ادمیان روی می‌دهد که نه کسی دردِ آن را حس می‌کند و نه با آن همدردی می‌کند: چنین کسی دیگر باز نمی‌تواند گشت! او به سوی ترحمِ آدمیان نیز باز نمی‌تواند گشت!

meaning
07-29-2013, 04:51 AM
هر که از خویش فرمان نبرد،
بر او فرمان می رانند. چنین است سرشت زندگان!

-نیچه

2232

mosafer
09-04-2013, 06:55 PM
بانو، اگر منبعِِ گفتاوردهایی که می‌آورید را هم ذکر بفرمائید بهتر می‌شود.
چون زمان نسبتا زیادی گذشته خاطرم نیست منبع رو

+
:e032:

Mehrbod
10-17-2013, 10:39 PM
The young Nietzsche wrote his first book, The Birth of Tragedy, while in his early twenties. He went after Socrates, whom he called the “mystagogue of science,” for “making existence appear comprehensible.” This brilliant passage exposes what I call the sucker-rationalistic fallacy:

— Perhaps — thus he [Socrates] should have asked himself—what is not intelligible to me is not necessarily unintelligent? Perhaps there is a realm of wisdom from which the logician is exiled?

“What is not intelligible to me is not necessarily unintelligent” is perhaps the most potent sentence in all of Nietzsche’s century





شاید — وی [سوکرات] میبایستی از خویش میپرسیده — آنچه برایِ من هوشپذیر نمیباشد, بباید ناهوشمند نیز نیست؟ — شاید که گستره‌ای از فرزان باشد که فرنودگر از آن زاوراییده است؟


پارسیگر

mosafer
10-18-2013, 11:39 AM
‹‹ در میان آشنایانم چندین جانور آزمایشی دارم كه واكنش های متفاوت، به شكل آموزنده ای متفاوت، نسبت به نوشته هایم را بر من آشكار می سازند. كسانی كه نمی خواهند كاری با دورنمایه آنها داشته باشند. به اصطلاح دوستانم... اشخاصی كه مطلقا و تا مغز استخوان دروغگو هستند. هیچ نمی دانند كه با این كتاب ها چگونه برخورد كنند – در نتیجه آنها را به همان سان مادون خود می بینند...

.::|انسانی بسیار انسانی|::. (http://www.gazooki.blogfa.com/post-19.aspx)

Mehrbod
12-07-2013, 06:52 PM
سرگردان, تو کیستی؟ میبینمت که به راهت میروی, بی‌مهر, رویگردان, با
چشمانی ناخواندنی; خیس و اندوهگین, بسان یک شاقول, که ناسیر ز هر ژرفنا بروشنایی بازمیآید.
آن زیر بدنبال چه میگردد؟ - با سینه‌ای که نمی‌اندمد, با لبانی, که بیزاریشان را می‌پنهانند,
با دستیکه, همچنان آرام میجنگد: تو که هستی؟ تو چه میکنی؟ لـَختی اینجا بدرنگ: این جایگه بر همگان
مهمان‌نواز است - خویشتن بازیاب! کِه را تو نیز بودن میخواهی؟ اینک چه پسندت افتد؟ به بازیابیت تو را
چه به کار آید؟ نامَش بر! آنچه من دارم, بر تو خواهم پیش‌آورد! «به بازیابی؟ به بازیابی؟ آه تویِ کنجکاو,
آنجا چه میگویی؟ ولی به من دِه, درمیخواهم - -» چی؟ چی؟ بَرگوی! - «رویبندی بیشتر! یک رویبندِ دوم!» ....

- فرا از نیک بد



- Wanderer, wer bist du? Ich sehe dich deines Weges gehn, ohne Hohn,
ohne Liebe, mit unerrathbaren Augen; feucht und traurig wie ein
Senkblei, das ungesaettigt aus jeder Tiefe wieder an's Licht gekommen
- was suchte es da unten? -, mit einer Brust, die nicht seufzt, mit
einer Lippe, die ihren Ekel verbirgt, mit einer Hand, die nur noch
langsam greift: wer bist du? was thatest du? Ruhe dich hier aus: diese
Stelle ist gastfreundlich fuer Jedermann, - erhole dich! Und wer du
auch sein magst: was gefaellt dir jetzt? Was dient dir zur Erholung?
Nenne es nur: was ich habe, biete ich dir an! - "Zur Erholung? Zur
Erholung? Oh du Neugieriger, was sprichst du da! Aber gieb mir, ich
bitte - -" Was? Was? sprich es aus! - "Eine Maske mehr! Eine zweite
Maske!".....





پارسیگر

Mehrbod
12-17-2013, 10:50 PM
آزاد‌اندیش, یک فرایافت وسته است

ترزبان: مزدك بامداد

همواره چنین است که ما از یکی که در یک همبود و فرهنگ ویژه ریشه دارد،
چشم داریم که به رنگ و فام آن فرهنگ و مرز و بوم باشد و آن باورهایی را
که در زمان او روا هستند، از خود نشان دهد. هنجار این است که بیشتر روان
ها در زنجیر هستند ولی اندک-گاهی هم پیش میاید که کسی از چنین بندی رها
بوده و اندیشه و روانش آزاد از فرهنگ و باور های چیره همبود و زمانش باشد.
هومن های روان-بسته و گرفتاراندیش، همواره هومن های آزاداندیش و رهاروان
را سرزنش میکنند که یا از روی نیاز به خود نمایی چنین هستند و یا کارهایشان
با فرامنشی همخوان نیست و گونه ای بی بند و باری می باشد. گاهی هم میگویند
که مغز یارو سرجایش نیست یا اینکه از روی شیطنت چنین منشی پیش گرفته و خودش
هم به چیزی که میگوید باور ندارد و در ته دلش همانگونه است که بیشنیگان ویربسته
هستند، چرا که از چهره و منشش، هوشمندی و نیکی را میبیننند و نمیتوانند باور کنند
که او براستی بدکار باشد. ولی فربود این است که آزاد اندیشان از همین راه ها پدید میایند
و برای همین ، چیزهایی که میگویند و اندیشه هایی که میپرورند، میتوانند راستین تر
و والاتر از اندیشه های گرفتاراندیشان باشند ....
برای دریافت راستی و فرهود، بسنده است که راستی را بدست آورده باشید نه اینکه
این فرهود به چه انگیزه پدید امده و گفته شده و از چه راهی جسته شده است.
اگر آزاداندیشان راست بگویند، پس گرفتار اندیشان نادرست گفته اند، به یکسان که
سخن آزاداندیشان از روی بدی و شیطنت و فرومنشی و خود نمایی و .. بوده باشد.
این در یک آزاداندیش سرشتین نیست که همواره راستی با او باشد، برتری او در این
است که خود را از هنجار گله ای رها نموده است و پُرگاه، خود همین با دستابی به
یک رهود همراه است، گرچه او در زندگی اش کامیاب یا ناکام باشد:
او از چون و چراها و انگیزه هایی میپرسد که دیگران بدان کورکورانه باور دارند
...




Freigeist ein relativer Begriff

Man nennt Den einen Freigeist, welcher
anders denkt, als man von ihm auf Grund seiner Herkunft, Umgebung,
seines Standes und Amtes oder auf Grund der herrschenden Zeitansichten
erwartet. Er ist die Ausnahme, die gebundenen Geister sind die Regel; diese
werfen ihm vor, dass seine freien Grundsätze ihren Ursprung entweder in
der Sucht, aufzufallen, haben oder gar auf freie Handlungen, das heisst auf
solche, welche mit der gebundenen Moral unvereinbar sind, schliessen
lassen. Bisweilen sagt man auch, diese oder jene freien Grundsätze seien
aus Verschrobenheit und Ueberspanntheit des Kopfes herzuleiten; doch
spricht so nur die Bosheit, welche selber an Das nicht glaubt, was sie sagt,
aber damit schaden will: denn das Zeugniss für die grössere Güte und
Schärfe seines Intellectes ist dem Freigeist gewöhnlich in's Gesicht
geschrieben, so lesbar, dass es die gebundenen Geister gut genug
verstehen. Aber die beiden andern Ableitungen der Freigeisterei sind redlich
gemeint; in der That entstehen auch viele Freigeister auf die eine oder die
andere Art. Desshalb könnten aber die Sätze, zu denen sie auf jenen
Wegen gelangten, doch wahrer und zuverlässiger sein, als die der
gebundenen Geister. Bei der Erkenntniss der Wahrheit kommt es darauf an,
dass man sie hat, nicht darauf, aus welchem Antrieb man sie gesucht, auf
welchem Wege man sie gefunden hat. Haben die Freigeister Recht, so
haben die gebundenen Geister Unrecht, gleichgültig, ob die ersteren aus
Unmoralität zur Wahrheit gekommen sind, die anderen aus Moralität bisher
an der Unwahrheit festgehalten haben. - Uebrigens gehört es nicht zum
Wesen des Freigeistes, dass er richtigere Ansichten hat, sondern vielmehr,
dass er sich von dem Herkömmlichen gelöst hat, sei es mit Glück oder mit
einem Misserfolg. Für gewöhnlich wird er aber doch die Wahrheit oder
mindestens den Geist der Wahrheitsforschung auf seiner Seite haben: er
fordert Gründe, die Anderen Glauben.

— Menschliches, Allzumenschliches Ein Buch Fuer Freie Geister by Nietzsche



پارسیگر

Dariush
12-18-2013, 02:31 PM
آزاد‌اندیش, یک فرایافت[١] وسته[٢] است

خرد ما را اینگونه می‌خواهد : بی‌خیال، سخره‌گر و پرخاش جو. (چنین گفت زرتشت، درباره‌ی خواندن و نوشتن، ترجمه‌ی آشوری)

Dariush
05-20-2014, 11:44 PM
با حقایقِ همیشه پنهان‌داشته، با دستِ دیوانه و دلِ شیدا، و توانگر از دروغ‌هایِ کوچکِ رحم: من در میانِ آدمیان همیشه چنین زیسته‌ام.
چنین گفت زرتشت.

Dariush
08-22-2015, 12:52 AM
بزرگترین پاداش مرده این است که از مرگ رهایی یافته.

هنگامی که نیچه گریست، اثر یالوم.

سارا
08-22-2015, 07:21 AM
دوست می دارم آنکه فضایل بسیار نمی خواهد . زیرا یک فضیلت به است از دو فضیلت. زیرا که یک فضیلت چنبری است استوارتر برای در آویختن سرنوشت.

چنین گفت زرتشت- ترجمه داریوش آشوری

Transcendence
08-23-2016, 10:16 AM
آنکه ندیده است آن دستی را که نوازش کنان می کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است.
نیچه
غروب بت ها

Transcendence
09-03-2016, 07:37 AM
سرانجام آن وزغی که خود را باد کرده خواهد ترکید،آنگاه باد او خارج می شود. من بهترین تفریح را سوزن زدن به شکم های متورم باد کرده می دانم.
نیچه
چنین_گفت_زرتشت

Transcendence
09-06-2016, 07:40 AM
بشر جانوری است تودرتو و دروغگو و ساختگی و ترسناک برای دیگر جانوران، آنهم نه چندان به خاطر زورش که به سبب حیله گری و زیرکی‌اش!

فریدریش_نیچه
فراسوی_نیک_و_بد

Transcendence
09-08-2016, 05:51 PM
«تنها از آن زمان که او (خداوند) در گور جای گرفته است شما بار دیگر رستاخیز کرده‌اید، تنها اکنون است که نیمروز بزرگ فرامی‌رسد، تنها اکنون است که انسان والاتر، خداوندِ زمین می‌شود!... هان، برپا! انسان‌های والاتر، تنها اکنون است که کوه آینده بشر درد زایمان می‌کشد. خداوند مرده‌است: اکنون ما می‌خواهیم که ابرانسان بزیَد.»


چنین گفت زرتشت
دربارهٔ واعظان مرگ

Transcendence
09-18-2016, 05:09 PM
هر آنچه بشر تا کنون با جدیت به آن اندیشیده است، حتی واقعیت هم نیست، بلکه تصوراتی صرف و یا به زبان دقیق تر دروغ هایی برخواسته از غرایز ناپسند سرشت های بیمار و به نهایت زیان آور است، منظورم تمامی مفاهیمی چون ((خدا))، ((روح))، ((فضیلت))، ((گناه))، ((جهان آخرت))، ((حقیقت))، ((زندگی ابدی)) و... است.

#فریدریش_نیچه
#این_است_انسان
چرا چنین هوشمندم