Anarchy
05-27-2013, 09:51 AM
اهل رده از دیدگاه طبری (1) (http://www.rasekhoon.net/article/show-60723.aspx)
چکیده :
مسئله ی ارتداد پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) در نظر قریب به اتفاق مورخین و محققین یک امر قطعی و مسلم تلقی شده است و اکثر نویسندگانی که در مورد سال های اولیه پس از رحلت پیامبر اکرم مطلبی می نویسند ضمن قطعی شمردن ارتداد به ذکر چگونگی وقوع آن می پردازند .
طبری اولین مورخی است که به تفصیل جریان ارتداد را بررسی نموده و سایر مورخین پس از وی اطلاعات خویش را در مورد رده از او گرفته اند . از نظر طبری حقیقتاً پس از رحلت نبی اکرم (ص) برخی از مردم از اسلام برگشتند . در نظر برخی مورخین و محققین متأخّر ارتداد پس از رحلت پیامبر (ص) پذیرفتنی نیست و شورش مردم پس از رحلت پیامبر علتی دیگر دارد و آن مسئله ، مسئله ای سیاسی است تا دینی و مذهبی .
مقدمه :
چون پیامبر گرامی رحلت نمود این احتمال می رفت آن کس که به جای او نشیند خواسته ی خود و قبیله ی خویش را بر مصالح و جامعه ی مسلمین ترجیح دهد . بدین خاطر ، قبایل و خاندان های ساکن در مدینه به قصد کسب قدرت بر یکدیگر پیشی گرفتند تا مانع از پیشامدی به زیان طایفه و قبیله شان شود . انصار از مهاجرین هراس داشتند که مبادا در این کار پیشقدم شوند و آنها را از صحنه کنار بزنند ، قریش و مهاجرین نیز متقابلاً از یکدیگر وحشت داشتند ، چنانکه اوس و خزرج از یکدیگر. به هر حال ابوبکر در جریان سقیفه به عنوان خلیفه انتخاب شد . چیزی نگذشت که شورش هایی در گوشه و کنار جزیره العرب برخاست که در تاریخ به « حرکات رده» تعبیر شده است . این شورش ها دوام زیادی نیاورد و ابوبکر با فرستادن سپاهیانی توانست آنها را سرکوب کند ، آیا این شورشیان واقعاً از دین اسلام برگشتند که اصطلاح رده به آنها اطلاق شده است؟ مورخین و محققین در مورد ماهیت این حرکات اختلاف دارند . ما سعی داریم با بررسی نظر محققین و مورخین در این ارتباط از نظر آنها آگه شویم و با توجه به نصوص تاریخی و استدلالات عقلی به بررسی نظراتشان بپردازیم .
نظر گروه اول :
این گروه یعنی معتقدین به مرتد شدن مردم پس از رحلت پیامبر برای نظر خویش برخی ادله و شواهد را ذکر می کنند که در اینجا به بیان آنها می پردازیم :
1 ـ نصوص تاریخی : در نظر این گروه مهمترین دلیل بر درستی رأی و نظرشان ، متون تاریخی قدیمی است . یعنی نوشته های مورخین مسلمان را سند صحت نظر خودشان می دانند . چنان که به روایات زیر استناد می نمایند .
طبری می نوسد : « وقتی پیامبر اکرم (ص) رحلت کرد و اسامه به سوی موته شام رفت هر یک از قبایل همگی یا بعضی از آنها از دین بگشتند . مسیلمه و طلیحه سر برداشتند و کارشان بالا گرفت . همه ی مردم طی واسد بدور طلیحه فراهم آمدند ، مردم غطفان نیز به جز طائفه ی اشجع از دین برگشتند و با طلیحه بیعت کردند . مردم هوازن مردّد شدند اما زکات ندادند به جز ثقیف و طایفه ی جدیله و برخی دیگر که ثابت ماندند . جمعی از بنی سلیم هم از دین برگشته و بیشتر مردم در هر جا چنین بودند » (1)
ابن اثیر می نویسد : « چون سپاه اسامه به فرمان ابوبکر عازم شد و در هر قبیله ای به تمامی یا برخی از آنها مرتد شدند و به غیر از ثقیف و قریش سایر قبایل مرتد شدند » (2) همین مورخ اضافه می کند «بعد از رحلت پیامبر (ص) فرمانداران پیامبر از هر کران فرا رسیدند و گزارش می دادند که اعراب شورش کرده و مرتد گشته اند » (3) در همین رابطه مجدداً « عرب چه عام و چه خاص از دین اسلام برگشتند » (4) در نامه ی ابوبکر به مرتدین آمده است « من خبر یافته ام که کسانی از شما پس از اقرار به اسلام و عمل به تکلیف آن از روی غرور و جهالت و اطاعت از شیطان از دین برگشته اند » (5) ابوبکر در طی نامه ای که به مرتدین یمن می نویسد می آورد «من شما را به تقوای الهی امر می کنم و از شکستن عهد خداوند نهی می نمایم از دین خدا برنگردید و از هوای نفس که شما را از راه خدا دور و گمراه می سازد پیروی ننمائید » (6) در نظر این گروه تمامی این سخنان و نوشته ها که در کتب تاریخی معتبر آمده است خود دلیلی است بر صحت و درستی ارتداد پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) .
2 ـ این مسئله که در دفع شورشیان صحابه از جان و دل مایه گذاشتند و بدون هیچ چشم داشتی به غنیمت و یا کسب پست و مقامی در این جنگها شرکت نمودند نیز دلیل دیگری است بر درستی این ادعا که حقیقتاً اعراب مرتد شده بودند . (7)
3 ـ توافق و اجماع تمامی صحابه ی پیامبر بر اینکه با آشوبگران باید جنگید ، خود یک اساس فقهی است و اگر سایر دلایل و شواهد مبنی بر مرتد شدن مردم هم نبود ، همین یک دلیل بر ارتداد دلالت می کرد . (8)
4 ـ اجماع تمامی صحابه پیامبر در مسئله ی سرکوب مرتدین بیانگر این است که یقیناً شورشیان از دین برگشته بوده اند . البته هنگامی که ابوبکر تصمیم به درگیری با شورشیان را گرفت ، عمر اعتراض کرد و گفت پیامبر اکرم (ص)فرمود: «به من امرشده است که با مردم نبرد کنم تا یگانگی خدا را بپذیرد، پس چون پذیرفتند جان و اموال آنها از من در امان است مگر به خاطر حقی که آن حق خداست، اما چون ابوبکرگفت: اگر به اندازه ی یک شترکمتر از آن چه به پیامبرمی دادند به من بدهند با آنها خواهم جنگید تا کوچک و بزرگشان به حق برگردند عمر از این سخن ابوبکر متوجه شد که خدا قلب او را پایدار کرده است (9)و بدین خاطر با ابوبکر هم رای شد و سایرصحابه نیز بر همین ایده بودند.
5- این مسئله که صحابه قبل از کشتن مرتدین آنها را به دین خدا دعوت می کرده اند روشن می کندکه مرتدین زمان ابوبکر مرتد از دین بوده اند چنانچه در شورش یمن وقتی اشعث به نزد ابوبکر آورده شد ابوبکر او را بخشید (10) یا ابوبکر در نامه ای که برای قبایل مرتد نوشت گفت : « دعوت اذان است و چون گفتند دست از آنها بردارید ». (11)
این گروه در مورد علت ارتداد معتقدند که : به خاطر عدم رسوخ اسلام در قلوب اکثر اعراب و اینکه اسلام با روحشان مانوس نشده بود، آنها به سادگی از اسلام دست کشیدند و مرتد شدند . آنها می گویند عمق نیافتن اسلام در دلهای مردم سبب شد که با رحلت پیامبر اکرم (ص) عده ای بهانه کردند که چون پیامبر رحلت کرد و نبوت به پایان رسیده بنابراین آنها مجبور به اطاعت از شخص خاصی نیستند . برخی نیز ادعا کردند که ما فقط به خدا ایمان داریم و بعضی گفتند ، به خدا و پیامبرش ایمان داریم ولی زکات نمی پردازیم و حتی برخی به گمان اینکه پیامبری می تواند فتح بابی برای کسب قدرت باشد دم از پیامبری زدند و گروهی علیرغم آگاهی از دروغ بودن ادعای آنها به پیروی از آنها دست یازیدند » (12)
در واقع به سبب ضعف ایمان ، پیامبری نبی اکرم (ص) را به عنوان یک سود و بهره ای برای قریش تلقی کردند و با رحلت پیامبر تعصبات جاهلی شان برانگیخته شد و برای از بین بردن سیادت و سروری قریش که با پیامبری محمد (ص) به دست آمده بود دست به ارتداد زدند .
طبری می نویسد : « طلیحه نمیری نزد مسیلمه رفت و از او پرسید: تو مسیلمه ای ؟ گفت : آری. پرسید: چه کسی بر تو نازل می شود . گفت رحمان آنگاه پرسید در روشنایی می آید یا در ظلمت ، گفت در ظلمت . طلیحه گفت شهادت می دهم که تو دروغگویی و محمد راستگوست ، اما دروغگویی ربیعه را بر راستگوی مُضر ترجیح می دهم » (13)
« اشعث بن قیس» به عنوان رهبر و سردمدار گروهی از مانعین زکات گمان می کرد که با وفات پیامبر ، اسلام پایان پذیرفته است و افتادن قدرت به دست قریش را یک نوع تحکم و اجبار از سوی قریش تلقی می نمود چنانکه می گفت عرب زیر بار اطاعت تیم بن مره ( قبیله ی ابوبکر ) نمی رود زیرا مردمان کِنده پیش از آنکه قریشی ها قدرتی داشته باشند پادشاهی داشته اند . (14)
نظر گروه دوم :
این گروه معتقدند که جریان ارتداد ریشه در مسائل سیاسی دارد . یکسری سوالات برای این گروه پیش آمده که شک آنها را نسبت به صحت جریان ارتداد برانگیخته است . این گروه می گویند وقتی انسان به وضعیت جزیره العرب پس از رحلت پیامبر (ص) می نگرد دچار حیرت می شود چگونه می شود پیامبری بیست و سه سال جهد و تلاش و کوشش کند تا دینی را در قلوب مردم جا داده و محکم نماید ولی بلافاصله پس از رحلتش همچون شبنمی که هنگام برآمدن خورشید بخار می شود از قلوب مردم رخت بربندد و اثری از آن نماند و مردم مرتد شوند . انسان شک می کند که آیا چنین ارتدادی پس از رحلت پیامبر (ص) واقعیت تاریخی داشته است یا نه ؟
در سال های اولیه ی بعثت، اعراب با انواع بازی ها و استهزاء و تهدید و تطمیع از در مخالفت با اسلام بیرون می آمدند ولی هر چه بود با پایداری و استقامت پیامبر اکرم (ص) و مسلمین ، تمام شبه جزیره به اسلام روی آوردند و « دخل الناس فی دین الله افواجا » بدون هیچ گونه اکراه و اجبار . آیا معقول و منطقی است که افرادی که منازلشان و مساکنشان دور از محدوده ی فعالیت لشکر اسلام بود بدون اینکه لشکری به آنجا اعزام شود ایمان آوردند و اسلام را پذیرفتند ، بدون هیچ قصد دیگری جز اینکه با برهان و دلیل پذیرای آن شدند ، از اسلام دست بردارند و مرتد شوند؟ آیا مسیلمه و طلیحه و یا سجّاح معجزه ای عظیم تر و قوی تر از محمد (ص) برای اعراب داشتند تا دل هایشان را از اسلام تهی نماید؟ آیا سخنان پوچ و واهی پیامبران دروغین که هر فرد عادی می توانست مانند آنها مسجّع سخن بگوید در قلوب مردم جای قرآن را گرفت ؟ قرآنی که از همان ابتدا تحدّی کرده ( به مبارزه طلبیده ) و تاکنون کسی نتوانسته است جمله ای مانند آن را بیاورد و آیا واقعاً مردم از اسلام روی برتافتند ؟ مطالب فوق از جمله سوالاتی بود که برای گروه دوم پیش آمده و با توجه به این سوالات ارتداد را غیرقابل پذیرش می دانند . از جمله : «محمد حسن آل یاسین» نویسنده ی کتاب « نصوص الرده فی تاریخ الطبری » با مطرح کردن و مورد استثنا قرار دادن برخی از روایات تاریخ طبری سعی در اثبات سیاسی بودن جریان ارتداد دارد . وی می نویسد : « طبری در مورد اسد و فزاره آورده است که می گفتند : « به خدا قسم ما هرگز با ابافُصیل (ابوبکر) بیعت نخواهیم کرد » (15) چنان که همو گوید : « عینیه بن حصن میان قبایل غطفان برخاست و گفت : « به خدا قسم اگر ما از پیامبری از قوم خود بیعت کنیم بهتر از پیروی از پیامبری قریشی است . محمد مرده است و طلیحه زنده می باشد » (16) چنانکه در مورد روز بیعت با ابوبکر طبری نیز می نویسد : « برخی از مسلمانان می گفتند می ترسیم که عرب حکومت قریش را نپذیرد » (17)
در مورد ارتداد مردم بحرین طبری آورده است که : « مردم بحرین مرتد شدند و گفتند ، حکومت را به آل منذر منتقل می نمائیم و منذر بن نعمان را به عنوان پادشاه برگزیدند » (18) .
علاوه بر آن طبری در باب نامه ای که ابوبکر بنام ابی امیه فرستاد، آورده است « اگر بر قومی به جنگ پیروز شدید جنگجویان را بکشید و فرزندانشان را اسیر نمائید تا همه به حکم من تسلیم شوند » (19) و در نهایت اینکه به هنگام فرستادن سپاه اسامه مردم به ابوبکر گفتند : « مسلمین و عرب از تو فرمان نخواهد برد » (20)
تمام این روایات تاریخی به بیان یک امر می پردازند و آن مخالفت با حکومت است . در هیچکدام از روایات مسئله ی دینی مطرح نشده است که بتوان حکم مرتد به آنها داد و بیشتر ، مسئله جنبه ی سیاسی دارد و در واقع « آنها از پذیرش خلافت ابوبکر سرباز زدند چنانکه سایر مسلمین چنین نمودند و این بدیهی بود که برخی از آنها از دادن زکات به ابوبکر امتناع کنند زیرا او را به رسمیت نمی شناختند و زیر بار حکومت او هم نمی رفتند » (21)
حسن ابراهیم حسن در کتاب « تاریخ سیاسی اسلام » می نویسد : «بعضی از خاورشناسان ارتداد قبایل عرب را دلیل آن می دانند که اسلام به نیروی شمشیر گسترش یافته است و عرب ها به سبب ترس پیرو دین محمد (ص) شده اند حقیقت این است که عرب هایی که ابوبکر با آنها جنگید و عنوان ارتداد به آنها داد به اسلام کافر نشده بودند و انکار نکرده بودند » (22)
جعفریان نیز در « تاریخ سیاسی اسلام» می نویسد : « می توان به یقین گفت که آنها مرتد نبوده اند و این جنگ علیه آنها تنها مصلحتی بود که خلیفه برای ثبیت قدرت خویش به آن دست زده است » (23 ) چنانکه « عقاد» در کتاب « العبقریات الاسلامیه » می نویسد : « عده ای از مرتدین به اصل زکات مؤمن و معتقد بوده اند ولی به کسانی که باید زکات بپردازند ایمان و اعتقادی نداشته اند » (24)
پی نوشت ها:
1 ـ محمد بن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، ج 3 ، بیروت ، دارالکتاب ، العلمیه ، ص 242.
2 ـ ابن اثیر ، الکامل ، ج 2 ، بیروت ، دارالصادر ، ص 342.
3 ـ علی بن محمد ، ابن اثیر ، همان ، ص 343.
4 ـ محمد بن جریر طبری ، پیشین ، ص 225.
5 ـ محمد بن جریر طبری ، همان ، ص 251
6 ـ ابن اعثم ، کوفی ، الفتوح ، ج 1 ، بیروت ، دارالندوه ، ص 68.
7 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، الشجاع ، الیمن فی صدور الاسلام ، دمشق ، دارالفکر ، 1987 ، ص 252.
8 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، همان ؛ ابوبکر احمد بن علی الرازی الحصاص ، احکام القرآن ، ج 3 ، بیروت ، دار الکتاب العلمیه ، ص 82 ، ابن کثیر دمشقی ، البدایه و النهایه ، ج 6 ، لبنان ، دارالکتب العلمیه ، ص 315.
9 ـ ابن کثیر دمشقی ، همان ، ص 315.
10 ـ ابن اعثم ، پیشین ، ص 87 ـ 86.
11 ـ محمد بن جریر طبری ، پیشین ، ص 251.
12 ـ عبدالرحمن ، عبدالواحد ، پیشین ، ص 249.
13 ـ محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، ج 4 ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، انتشارات اساطیر ، ج 4 ، ص 1418.
14 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، پیشین ، ص 264.
15 ـ محمد حسن آل یاسین ، نصوص الرده فی تاریخ الطبری ، بیروت ، المکتب العالمی ، 1983 ، ص 92.
16 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان ، ص 92.
17 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
18 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
19 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
20 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
21 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان، ص 90.
22 ـ حسن ابراهیم حسن ، « تاریخ سیاسی اسلام » ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، تهران ، انشارات جاوید 360 ، ص 236.
23 ـ رسول جعفریان ، تاریخ سیاسی اسلام ، ج 2 ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگی و ارشاد اسلامی ، 1369 ، ص 285.
24 ـ العباس محمود العقاد ، العبقریات الاسلامیه ، دارالکتب العربی ، 1971 ، ص 260.
عضو هیئت علمی دانشگاه بیرجند*
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 22
چکیده :
مسئله ی ارتداد پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) در نظر قریب به اتفاق مورخین و محققین یک امر قطعی و مسلم تلقی شده است و اکثر نویسندگانی که در مورد سال های اولیه پس از رحلت پیامبر اکرم مطلبی می نویسند ضمن قطعی شمردن ارتداد به ذکر چگونگی وقوع آن می پردازند .
طبری اولین مورخی است که به تفصیل جریان ارتداد را بررسی نموده و سایر مورخین پس از وی اطلاعات خویش را در مورد رده از او گرفته اند . از نظر طبری حقیقتاً پس از رحلت نبی اکرم (ص) برخی از مردم از اسلام برگشتند . در نظر برخی مورخین و محققین متأخّر ارتداد پس از رحلت پیامبر (ص) پذیرفتنی نیست و شورش مردم پس از رحلت پیامبر علتی دیگر دارد و آن مسئله ، مسئله ای سیاسی است تا دینی و مذهبی .
مقدمه :
چون پیامبر گرامی رحلت نمود این احتمال می رفت آن کس که به جای او نشیند خواسته ی خود و قبیله ی خویش را بر مصالح و جامعه ی مسلمین ترجیح دهد . بدین خاطر ، قبایل و خاندان های ساکن در مدینه به قصد کسب قدرت بر یکدیگر پیشی گرفتند تا مانع از پیشامدی به زیان طایفه و قبیله شان شود . انصار از مهاجرین هراس داشتند که مبادا در این کار پیشقدم شوند و آنها را از صحنه کنار بزنند ، قریش و مهاجرین نیز متقابلاً از یکدیگر وحشت داشتند ، چنانکه اوس و خزرج از یکدیگر. به هر حال ابوبکر در جریان سقیفه به عنوان خلیفه انتخاب شد . چیزی نگذشت که شورش هایی در گوشه و کنار جزیره العرب برخاست که در تاریخ به « حرکات رده» تعبیر شده است . این شورش ها دوام زیادی نیاورد و ابوبکر با فرستادن سپاهیانی توانست آنها را سرکوب کند ، آیا این شورشیان واقعاً از دین اسلام برگشتند که اصطلاح رده به آنها اطلاق شده است؟ مورخین و محققین در مورد ماهیت این حرکات اختلاف دارند . ما سعی داریم با بررسی نظر محققین و مورخین در این ارتباط از نظر آنها آگه شویم و با توجه به نصوص تاریخی و استدلالات عقلی به بررسی نظراتشان بپردازیم .
نظر گروه اول :
این گروه یعنی معتقدین به مرتد شدن مردم پس از رحلت پیامبر برای نظر خویش برخی ادله و شواهد را ذکر می کنند که در اینجا به بیان آنها می پردازیم :
1 ـ نصوص تاریخی : در نظر این گروه مهمترین دلیل بر درستی رأی و نظرشان ، متون تاریخی قدیمی است . یعنی نوشته های مورخین مسلمان را سند صحت نظر خودشان می دانند . چنان که به روایات زیر استناد می نمایند .
طبری می نوسد : « وقتی پیامبر اکرم (ص) رحلت کرد و اسامه به سوی موته شام رفت هر یک از قبایل همگی یا بعضی از آنها از دین بگشتند . مسیلمه و طلیحه سر برداشتند و کارشان بالا گرفت . همه ی مردم طی واسد بدور طلیحه فراهم آمدند ، مردم غطفان نیز به جز طائفه ی اشجع از دین برگشتند و با طلیحه بیعت کردند . مردم هوازن مردّد شدند اما زکات ندادند به جز ثقیف و طایفه ی جدیله و برخی دیگر که ثابت ماندند . جمعی از بنی سلیم هم از دین برگشته و بیشتر مردم در هر جا چنین بودند » (1)
ابن اثیر می نویسد : « چون سپاه اسامه به فرمان ابوبکر عازم شد و در هر قبیله ای به تمامی یا برخی از آنها مرتد شدند و به غیر از ثقیف و قریش سایر قبایل مرتد شدند » (2) همین مورخ اضافه می کند «بعد از رحلت پیامبر (ص) فرمانداران پیامبر از هر کران فرا رسیدند و گزارش می دادند که اعراب شورش کرده و مرتد گشته اند » (3) در همین رابطه مجدداً « عرب چه عام و چه خاص از دین اسلام برگشتند » (4) در نامه ی ابوبکر به مرتدین آمده است « من خبر یافته ام که کسانی از شما پس از اقرار به اسلام و عمل به تکلیف آن از روی غرور و جهالت و اطاعت از شیطان از دین برگشته اند » (5) ابوبکر در طی نامه ای که به مرتدین یمن می نویسد می آورد «من شما را به تقوای الهی امر می کنم و از شکستن عهد خداوند نهی می نمایم از دین خدا برنگردید و از هوای نفس که شما را از راه خدا دور و گمراه می سازد پیروی ننمائید » (6) در نظر این گروه تمامی این سخنان و نوشته ها که در کتب تاریخی معتبر آمده است خود دلیلی است بر صحت و درستی ارتداد پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) .
2 ـ این مسئله که در دفع شورشیان صحابه از جان و دل مایه گذاشتند و بدون هیچ چشم داشتی به غنیمت و یا کسب پست و مقامی در این جنگها شرکت نمودند نیز دلیل دیگری است بر درستی این ادعا که حقیقتاً اعراب مرتد شده بودند . (7)
3 ـ توافق و اجماع تمامی صحابه ی پیامبر بر اینکه با آشوبگران باید جنگید ، خود یک اساس فقهی است و اگر سایر دلایل و شواهد مبنی بر مرتد شدن مردم هم نبود ، همین یک دلیل بر ارتداد دلالت می کرد . (8)
4 ـ اجماع تمامی صحابه پیامبر در مسئله ی سرکوب مرتدین بیانگر این است که یقیناً شورشیان از دین برگشته بوده اند . البته هنگامی که ابوبکر تصمیم به درگیری با شورشیان را گرفت ، عمر اعتراض کرد و گفت پیامبر اکرم (ص)فرمود: «به من امرشده است که با مردم نبرد کنم تا یگانگی خدا را بپذیرد، پس چون پذیرفتند جان و اموال آنها از من در امان است مگر به خاطر حقی که آن حق خداست، اما چون ابوبکرگفت: اگر به اندازه ی یک شترکمتر از آن چه به پیامبرمی دادند به من بدهند با آنها خواهم جنگید تا کوچک و بزرگشان به حق برگردند عمر از این سخن ابوبکر متوجه شد که خدا قلب او را پایدار کرده است (9)و بدین خاطر با ابوبکر هم رای شد و سایرصحابه نیز بر همین ایده بودند.
5- این مسئله که صحابه قبل از کشتن مرتدین آنها را به دین خدا دعوت می کرده اند روشن می کندکه مرتدین زمان ابوبکر مرتد از دین بوده اند چنانچه در شورش یمن وقتی اشعث به نزد ابوبکر آورده شد ابوبکر او را بخشید (10) یا ابوبکر در نامه ای که برای قبایل مرتد نوشت گفت : « دعوت اذان است و چون گفتند دست از آنها بردارید ». (11)
این گروه در مورد علت ارتداد معتقدند که : به خاطر عدم رسوخ اسلام در قلوب اکثر اعراب و اینکه اسلام با روحشان مانوس نشده بود، آنها به سادگی از اسلام دست کشیدند و مرتد شدند . آنها می گویند عمق نیافتن اسلام در دلهای مردم سبب شد که با رحلت پیامبر اکرم (ص) عده ای بهانه کردند که چون پیامبر رحلت کرد و نبوت به پایان رسیده بنابراین آنها مجبور به اطاعت از شخص خاصی نیستند . برخی نیز ادعا کردند که ما فقط به خدا ایمان داریم و بعضی گفتند ، به خدا و پیامبرش ایمان داریم ولی زکات نمی پردازیم و حتی برخی به گمان اینکه پیامبری می تواند فتح بابی برای کسب قدرت باشد دم از پیامبری زدند و گروهی علیرغم آگاهی از دروغ بودن ادعای آنها به پیروی از آنها دست یازیدند » (12)
در واقع به سبب ضعف ایمان ، پیامبری نبی اکرم (ص) را به عنوان یک سود و بهره ای برای قریش تلقی کردند و با رحلت پیامبر تعصبات جاهلی شان برانگیخته شد و برای از بین بردن سیادت و سروری قریش که با پیامبری محمد (ص) به دست آمده بود دست به ارتداد زدند .
طبری می نویسد : « طلیحه نمیری نزد مسیلمه رفت و از او پرسید: تو مسیلمه ای ؟ گفت : آری. پرسید: چه کسی بر تو نازل می شود . گفت رحمان آنگاه پرسید در روشنایی می آید یا در ظلمت ، گفت در ظلمت . طلیحه گفت شهادت می دهم که تو دروغگویی و محمد راستگوست ، اما دروغگویی ربیعه را بر راستگوی مُضر ترجیح می دهم » (13)
« اشعث بن قیس» به عنوان رهبر و سردمدار گروهی از مانعین زکات گمان می کرد که با وفات پیامبر ، اسلام پایان پذیرفته است و افتادن قدرت به دست قریش را یک نوع تحکم و اجبار از سوی قریش تلقی می نمود چنانکه می گفت عرب زیر بار اطاعت تیم بن مره ( قبیله ی ابوبکر ) نمی رود زیرا مردمان کِنده پیش از آنکه قریشی ها قدرتی داشته باشند پادشاهی داشته اند . (14)
نظر گروه دوم :
این گروه معتقدند که جریان ارتداد ریشه در مسائل سیاسی دارد . یکسری سوالات برای این گروه پیش آمده که شک آنها را نسبت به صحت جریان ارتداد برانگیخته است . این گروه می گویند وقتی انسان به وضعیت جزیره العرب پس از رحلت پیامبر (ص) می نگرد دچار حیرت می شود چگونه می شود پیامبری بیست و سه سال جهد و تلاش و کوشش کند تا دینی را در قلوب مردم جا داده و محکم نماید ولی بلافاصله پس از رحلتش همچون شبنمی که هنگام برآمدن خورشید بخار می شود از قلوب مردم رخت بربندد و اثری از آن نماند و مردم مرتد شوند . انسان شک می کند که آیا چنین ارتدادی پس از رحلت پیامبر (ص) واقعیت تاریخی داشته است یا نه ؟
در سال های اولیه ی بعثت، اعراب با انواع بازی ها و استهزاء و تهدید و تطمیع از در مخالفت با اسلام بیرون می آمدند ولی هر چه بود با پایداری و استقامت پیامبر اکرم (ص) و مسلمین ، تمام شبه جزیره به اسلام روی آوردند و « دخل الناس فی دین الله افواجا » بدون هیچ گونه اکراه و اجبار . آیا معقول و منطقی است که افرادی که منازلشان و مساکنشان دور از محدوده ی فعالیت لشکر اسلام بود بدون اینکه لشکری به آنجا اعزام شود ایمان آوردند و اسلام را پذیرفتند ، بدون هیچ قصد دیگری جز اینکه با برهان و دلیل پذیرای آن شدند ، از اسلام دست بردارند و مرتد شوند؟ آیا مسیلمه و طلیحه و یا سجّاح معجزه ای عظیم تر و قوی تر از محمد (ص) برای اعراب داشتند تا دل هایشان را از اسلام تهی نماید؟ آیا سخنان پوچ و واهی پیامبران دروغین که هر فرد عادی می توانست مانند آنها مسجّع سخن بگوید در قلوب مردم جای قرآن را گرفت ؟ قرآنی که از همان ابتدا تحدّی کرده ( به مبارزه طلبیده ) و تاکنون کسی نتوانسته است جمله ای مانند آن را بیاورد و آیا واقعاً مردم از اسلام روی برتافتند ؟ مطالب فوق از جمله سوالاتی بود که برای گروه دوم پیش آمده و با توجه به این سوالات ارتداد را غیرقابل پذیرش می دانند . از جمله : «محمد حسن آل یاسین» نویسنده ی کتاب « نصوص الرده فی تاریخ الطبری » با مطرح کردن و مورد استثنا قرار دادن برخی از روایات تاریخ طبری سعی در اثبات سیاسی بودن جریان ارتداد دارد . وی می نویسد : « طبری در مورد اسد و فزاره آورده است که می گفتند : « به خدا قسم ما هرگز با ابافُصیل (ابوبکر) بیعت نخواهیم کرد » (15) چنان که همو گوید : « عینیه بن حصن میان قبایل غطفان برخاست و گفت : « به خدا قسم اگر ما از پیامبری از قوم خود بیعت کنیم بهتر از پیروی از پیامبری قریشی است . محمد مرده است و طلیحه زنده می باشد » (16) چنانکه در مورد روز بیعت با ابوبکر طبری نیز می نویسد : « برخی از مسلمانان می گفتند می ترسیم که عرب حکومت قریش را نپذیرد » (17)
در مورد ارتداد مردم بحرین طبری آورده است که : « مردم بحرین مرتد شدند و گفتند ، حکومت را به آل منذر منتقل می نمائیم و منذر بن نعمان را به عنوان پادشاه برگزیدند » (18) .
علاوه بر آن طبری در باب نامه ای که ابوبکر بنام ابی امیه فرستاد، آورده است « اگر بر قومی به جنگ پیروز شدید جنگجویان را بکشید و فرزندانشان را اسیر نمائید تا همه به حکم من تسلیم شوند » (19) و در نهایت اینکه به هنگام فرستادن سپاه اسامه مردم به ابوبکر گفتند : « مسلمین و عرب از تو فرمان نخواهد برد » (20)
تمام این روایات تاریخی به بیان یک امر می پردازند و آن مخالفت با حکومت است . در هیچکدام از روایات مسئله ی دینی مطرح نشده است که بتوان حکم مرتد به آنها داد و بیشتر ، مسئله جنبه ی سیاسی دارد و در واقع « آنها از پذیرش خلافت ابوبکر سرباز زدند چنانکه سایر مسلمین چنین نمودند و این بدیهی بود که برخی از آنها از دادن زکات به ابوبکر امتناع کنند زیرا او را به رسمیت نمی شناختند و زیر بار حکومت او هم نمی رفتند » (21)
حسن ابراهیم حسن در کتاب « تاریخ سیاسی اسلام » می نویسد : «بعضی از خاورشناسان ارتداد قبایل عرب را دلیل آن می دانند که اسلام به نیروی شمشیر گسترش یافته است و عرب ها به سبب ترس پیرو دین محمد (ص) شده اند حقیقت این است که عرب هایی که ابوبکر با آنها جنگید و عنوان ارتداد به آنها داد به اسلام کافر نشده بودند و انکار نکرده بودند » (22)
جعفریان نیز در « تاریخ سیاسی اسلام» می نویسد : « می توان به یقین گفت که آنها مرتد نبوده اند و این جنگ علیه آنها تنها مصلحتی بود که خلیفه برای ثبیت قدرت خویش به آن دست زده است » (23 ) چنانکه « عقاد» در کتاب « العبقریات الاسلامیه » می نویسد : « عده ای از مرتدین به اصل زکات مؤمن و معتقد بوده اند ولی به کسانی که باید زکات بپردازند ایمان و اعتقادی نداشته اند » (24)
پی نوشت ها:
1 ـ محمد بن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، ج 3 ، بیروت ، دارالکتاب ، العلمیه ، ص 242.
2 ـ ابن اثیر ، الکامل ، ج 2 ، بیروت ، دارالصادر ، ص 342.
3 ـ علی بن محمد ، ابن اثیر ، همان ، ص 343.
4 ـ محمد بن جریر طبری ، پیشین ، ص 225.
5 ـ محمد بن جریر طبری ، همان ، ص 251
6 ـ ابن اعثم ، کوفی ، الفتوح ، ج 1 ، بیروت ، دارالندوه ، ص 68.
7 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، الشجاع ، الیمن فی صدور الاسلام ، دمشق ، دارالفکر ، 1987 ، ص 252.
8 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، همان ؛ ابوبکر احمد بن علی الرازی الحصاص ، احکام القرآن ، ج 3 ، بیروت ، دار الکتاب العلمیه ، ص 82 ، ابن کثیر دمشقی ، البدایه و النهایه ، ج 6 ، لبنان ، دارالکتب العلمیه ، ص 315.
9 ـ ابن کثیر دمشقی ، همان ، ص 315.
10 ـ ابن اعثم ، پیشین ، ص 87 ـ 86.
11 ـ محمد بن جریر طبری ، پیشین ، ص 251.
12 ـ عبدالرحمن ، عبدالواحد ، پیشین ، ص 249.
13 ـ محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، ج 4 ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، انتشارات اساطیر ، ج 4 ، ص 1418.
14 ـ عبدالرحمن عبدالواحد ، پیشین ، ص 264.
15 ـ محمد حسن آل یاسین ، نصوص الرده فی تاریخ الطبری ، بیروت ، المکتب العالمی ، 1983 ، ص 92.
16 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان ، ص 92.
17 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
18 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
19 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
20 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان جا.
21 ـ محمد حسن آل یاسین ، همان، ص 90.
22 ـ حسن ابراهیم حسن ، « تاریخ سیاسی اسلام » ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، تهران ، انشارات جاوید 360 ، ص 236.
23 ـ رسول جعفریان ، تاریخ سیاسی اسلام ، ج 2 ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگی و ارشاد اسلامی ، 1369 ، ص 285.
24 ـ العباس محمود العقاد ، العبقریات الاسلامیه ، دارالکتب العربی ، 1971 ، ص 260.
عضو هیئت علمی دانشگاه بیرجند*
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 22