PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پارسیکیدن نوشته‌های درخواستی



mosafer
04-05-2013, 11:21 PM
لختی بدرنگ که ما روزی با یکدیگر همنشین خواهیم شد اینجا چه کلمه ی دیگری میتوان جایگزین "بدرنگ " کرد؟ + و نظرتون رو در مورد موضوع اخیر مطرح شده ؟؟

Mehrbod
04-06-2013, 12:09 AM
لختی بدرنگ که ما روزی با یکدیگر همنشین خواهیم شد اینجا چه کلمه ی دیگری میتوان جایگزین "بدرنگ " کرد؟ + و نظرتون رو در مورد موضوع اخیر مطرح شده ؟؟


شکیبیدن[1] = صبر کردن
درنگیدن = مکث کردن
آرامیدن —> لختی بیارام
بازایستادن
آسودن —> لختی بیاسای
ماندن
برتافتن[2]
...



واژگان "لختی" و "درنگ" با یکدیگر همبستگی بالایی دارند که گوشنواز میکند, ولی آمایش‌هایِ[3] دیگر هم بیگمان شدنی و خوب میشوند.



----
1. ^ Šakiftan <— Šakibidan || شکیفتن: شکیب کردن; صبر نمودن to wait
2. ^ bar+tâftan::Bartâftan || برتافتن: تحمل کردن; Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-1a2d12e7d40b4dd680c5a14f264dd2ec-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Endure), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tolerate), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Bear) to endure; to tolerate; to bear
3. ^ âmây+eš{pasvand}::Âmâyeš || آمایش: ترکیب combination

mosafer
04-06-2013, 12:41 AM
درسته که واژگان "لختی" و "درنگ" با یکدیگر همبستگی بالایی دارند که گوشنواز میکند,ولی اضافه شدن "ب " یکجور ناهماهنگی بوجد میاره که گوش نواز نیست "بدرنگ" البته شاید بخاطر غریبه بودن پارسی هست که چنین فکر میکنم

Mehrbod
04-06-2013, 12:50 AM
«لختی بدرنگ» دربرابر «لختی درنگ کن» به گوش من اندکی خوش‌آواتر میاید که شاید کوتاهی‌ اش هم در آن بی پیوند نیست,
هر آینه در دستور زبان پارسی میدانیم که be بیشتر کارکرد "تاکید"
یا همان stress دارد و میتوان در گزاره‌یِ دستوری آنرا بسادگی انداخت:


رو = برو
گو = بگو
..


پس:


لـَـختـی دِرَنـْگـ.


نیز میتوان آورد و هم be هم kon را با هم انداخت (:

mosafer
04-06-2013, 12:53 AM
«لختی بدرنگ» دربرابر «لختی درنگ کن» به گوش من بس خوش‌آواتر میاید که کوتاهی‌ اش هم در آن بی پیوند نیست, هر آینه در دستور زبان پارسی میدانیم که be بیشتر کارکرد "تاکید" یا همان stress دارد و میتوان در گزاره‌یِ دستوری آنرا بسادگی انداخت:
رو = برو گو = بگو .. پس:
لـَـختـی دِرَنـْگـ. نیز میتوان آورد و هم be هم kon را با هم انداخت (: من تا حالا نشنیدم بدِرَنـْگـ رو ،شاید هم توجهی نکردم وقتی شما میگید خوبه حتما خوب هست

Mehrbod
04-06-2013, 12:58 AM
من تا حالا نشنیدم بدِرَنـْگـ رو ،شاید هم توجهی نکردم وقتی شما میگید خوبه حتما خوب هست

بگوش من "لـختی دِرنـگْ " بهتر از هر دو ئه. be باید جایی به کار برود/رود که بخواهیم اندکی "تاکیدِ" افزوده کنیم/بکنیم.

درنگیدن هم یک کارواژه‌یِ[1] کهنه: درنگیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-74047b6663bb45caa0a5d34fce677e2b-fa.html)


این "کردن/نمون/گشتن" و .. گزاره‌ها را بیخود دراز و بدریخت میکنند. به دید من باید تنها به گاه نیاز یا برای رساندن چم[2] ویژه‌ای کاربرد اشان. در ادبسار[3] پارسی نیز بنگرید یا
هتا[4] نوشته‌هایِ نیاکان امان را بخوانید از هر چیزی کارواژه‌یِ 'خودسر' میساخته‌اند و هتا یک دوستی میگفت که از "پل" هم کارواژه‌یِ "پُلیدن" داشته‌ایم که معنی "از پل گذشتن" میدهد!



----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
2. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
3. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature
4. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست; ساییده‌یِ هاتا (اوستا) Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) even

mosafer
04-06-2013, 09:01 AM
بگوش من "لـختی دِرنـگْ " بهتر از هر دو ئه. be باید جایی به کار برود/رود که بخواهیم اندکی "تاکیدِ" افزوده کنیم/بکنیم. درنگیدن هم یک کارواژه‌یِ[1] کهنه: درنگیدن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-74047b6663bb45caa0a5d34fce677e2b-fa.html) این "کردن/نمون/گشتن" و .. گزاره‌ها را بیخود دراز و بدریخت میکنند. به دید من باید تنها به گاه نیاز یا برای رساندن چم[2] ویژه‌ای کاربرد اشان. در ادبسار[3] پارسی نیز بنگرید یا هتا[4] نوشته‌هایِ نیاکان امان را بخوانید از هر چیزی کارواژه‌یِ 'خودسر' میساخته‌اند و هتا یک دوستی میگفت که از "پل" هم کارواژه‌یِ "پُلیدن" داشته‌ایم که معنی "از پل گذشتن" میدهد! ---- 1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb 2. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning 3. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature 4. ^ Hattâ || هتا: حتی; این واژه پارسیکه و نیازی به نوشتن آن بریخت حتی نیست; ساییده‌یِ هاتا (اوستا) Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Even) even کمی پیچیدست ولی چون گاهی در برخی متون تاکید را میخواهیم نشان دهیم بی شک بهتر است بگونه ای حق مطلب را ادا کنیم و در این قسمت اگر بخواهیم پارسی شود بهتر هست ظاهرا "بدرنگ " را انتخاب کنیم چون بهترین گزینست. + "تکرار نمیشوند روزهائی که از آن هراس داری آسوده باش ! اینجا هیچ گاه حرفی از دلخوشی نخواهد بود آرام و بیخیال،غمهایت را چون لقمه ای فرو بر .... همه چیز آرام است تنها چیزی که ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ، منزل گزیدند"

Mehrbod
04-06-2013, 03:27 PM
تکرار نمیشوند روزهائی که از آن هراس داری آسوده باش !
اینجا هیچ گاه حرفی از دلخوشی نخواهد بود آرام و بیخیال،غمهایت را چون لقمه ای فروبر ....
همه چیز آرام است تنها چیزی که ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ، منزل گزیدند


'تکرار نمیشوند' روزهایی که از آن 'هراس'/ترس/بیم/پَروا داری آسوده باش!
اینجا هیچگاه سخنی از دلخوشی نخواهد بود آرام و 'بیخیال', اندوهانت را چون 'لقمه'ای فروبر
همه چیز آرام است تنها چیزیکه ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ, خانه/سرای گزیدند.

—>


نمی‌هَمارند[1] روزهایی که از آن ترس/بیم/پَروا داری آسوده باش!
اینجا هیچگاه سخنی از دلخوشی نخواهد بود, آرام و بیپندار اندوهان ات را چون گُراسی[2] فروبر
همه چیز آرام است تنها چیزیکه ویرانت میکند نگاه سرد مردمانیست که بر هیچ, خانه گزیدند.


«فروبر» بجای "ببلع" بسیار زیبا بود, در کنار آن میشود "اوبار[3]" را هم کاربرد (و کارواژه[4] اش «اوباشتن» را کم کم زنده کرد).

"هراس" را دلاستوار نیستم, ولی انگار پارسی نیست, بجایش ولی کم واژه نداریم: ترس, باک, بیم, پروا, ...
همچنین "لقمه" هم عربی است, بجای آن دو واژه داریم: نَواله[5], گَراس/گُراس
"غم" هم گمانه‌زنی میشود خود پارسی باشد, با این همه «اندوه» همیشه گزینه‌یِ همتراز و در دسترستری است.



----
1. ^ Hamârestan || همارستن: کاری را چندباره انجام دادن. تکرار کردن. این کارواژه در گویش گرکویه ای “هَمارستِمُن” آمده است که ریخت پارسی نوین آن «همارستن» می شود. Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Repeat) to repeat
2. ^ Gorâs <— Garâs || گراس: تکه و نواله و به عربی لقمه باشد Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3863562b643a42adab2fb4089238e664-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Morsel), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%B3) morsel; mouthful
3. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
4. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل verb
5. ^ Navâle || نواله: لقمه Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-8e53d3584fc74200a9b9f765e204a945-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Morsel) morsel; mouthful

mosafer
04-06-2013, 03:42 PM
سپاس بخاطر وقتی که میگذارید و راهنماییتون من اصلا نشنیدم واژه ی "اوبار" رو و حقیقتش نمیتونستم معنیش رو ربط بدم به بلعیدن از اون کلماتی هست که معناش در خودش نهفته نیست و ایضا گراس. همچنین ولی این خیلی بهتر هست از " نَواله" این یکجوری بود + (بجای ایضا /همچنین. چه واژه ای پارسی تر ست؟)

Mehrbod
04-06-2013, 07:39 PM
سپاس بخاطر وقتی که میگذارید و راهنماییتون من اصلا نشنیدم واژه ی "اوبار" رو و حقیقتش نمیتونستم معنیش رو ربط بدم به بلعیدن از اون کلماتی هست که معناش در خودش نهفته نیست و ایضا گراس. همچنین ولی این خیلی بهتر هست از " نَواله" این یکجوری بود + (بجای ایضا /همچنین. چه واژه ای پارسی تر ست؟)

از خویشکاری‌هایِ[1] شما که دستی در ادبسار[2] دارید اینه که این واژگان و کارواژگان[3] کمتر به گوش آشنا را به کار گرفته و زنده کنید اشان! (:

«اوباشتن[4]» چنانکه از پی‌نوشت زیر و پیوند به "Dehxodâ" میبینید کارواژه‌یِ نابِ پارسیکه و بر ما است که آنرا بجای واژه‌یِ زمختِ "بلع" به کار بگیریم.



ایضا = بهمچنین, همینجور, همانیز[5], همینگونه, همونیز[6], همینریخت, بهمینسان, بهمینگون, ...




----
1. ^ xwiš+kâr+i{pasvand}::Xwiškâri || خویشکاری: وظیفه‌شناسی; انجام کار درست MacKenzie proper function
2. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Literature) literature
3. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
4. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
5. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Ditto), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Idem) ditto; idem
6. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz <— Hamuniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Ditto), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Idem) ditto; idem

mosafer
04-06-2013, 08:20 PM
کار سختی هست و چون شما سعی (سعی پارسی ست؟ )تمام بر این امر دارید برایتان سهل ست(بجای سهل؟) و این واژه ی " اوباشتن" میشه صرفش کنید؟

Mehrbod
04-06-2013, 08:29 PM
کار سختی هست و چون شما سعی (سعی پارسی ست؟ )تمام بر این امر دارید برایتان سهل ست(بجای سهل؟) و این واژه ی " اوباشتن" میشه صرفش کنید؟

نه به هیچ روی سخت نیست, تنها چون دیرزمانی است ما ایرانیان خشک‌اندیش شده‌ایم و کارواژگان[1]
را شلم شوربایی "صرف" میکنیم سخت به نگر میاید, اگر نه بنمونه برای شما صرف کردن «داشتن» سخته!؟



داشتن —> دار = با من کاری داری؟

کاشتن —> کار = بیاید در روز نهالکاری درخت بکاریم.

انباشتن —> انبار = برخی نابکار خوراک را در زیرزمینها می‌انبارند.

اوباشتن[2] —> اوبار = خوراک را چنان می‌اوبارید که انگار از جنگ برگشته!

فروباشتن[3] —> فروبار = این نرم‌افزار را پیشتر فروباشته ام.

نگاشتن —> نگار = نام اش را بر روی شنهای فرناد[4] نگاشتم.

آگاشتن[5] —> آگار[6] = نامتان را در این تارنما بیاگارید.

درگاشت[7] = آنتروپی
هزگاشت[8] = extropy

...







----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Swallow), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Devour) to ingurgitate; to swallow; to devour
3. ^ foru+bâštan::Forubâštan || فروباشتن: فروبار کردن; داونلود کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Download), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Herunterladen) to download herunterladen
4. ^ far+nâd::Farnâd || فرناد: ساحل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ee8214efa381431895d638540c8fc5bd-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coast), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Shore) coast; shore
5. ^ â{pišvand}+gâštan::Âgâštan || آگاشتن: ثبت کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Register) to register
6. ^ â{pišvand}+gâštan::Âgâštan <— Âgârdan || آگاشتن: ثبت کردن fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Register) to register
7. ^ dar{pišvand}+gâšt::Dargâšt || درگاشت: آنتروپی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Entropy), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%BE%DB%8C) entropy
8. ^ haz+gâšt::Hazgâšt || هزگاشت: پادواژه‌یِ درگاشت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Extropy) extropy

Mehrbod
04-06-2013, 09:00 PM
کار سختی هست و چون شما سعی (سعی پارسی ست؟ )تمام بر این امر دارید برایتان سهل ست(بجای سهل؟) و این واژه ی " اوباشتن" میشه صرفش کنید؟

'سعی' تازیکه[1], 'تلاش' هم ترکی است, کارواژه‌یِ[2] پارسیک آن «کوشیدن» ئه و نامواژه‌یِ[3] آن میشود «کوشش».


سهل = آسان (easy), ساده (simple)




----
1. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic) arabic
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ nâm+vâže::Nâmvâže || نامواژه: اسم fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noun), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Substantiv) noun substantiv

mosafer
04-08-2013, 01:05 PM
نه به هیچ روی سخت نیست, تنها چون دیرزمانی است ما ایرانیان خشک‌اندیش شده‌ایم و کارواژگان[1] را شلم شوربایی "صرف" میکنیم سخت به نگر میاید, اگر نه بنمونه برای شما صرف کردن «داشتن» سخته!؟ [indent] داشتن —> دار = با من کاری داری؟ کاشتن —> کار = بیاید در روز نهالکاری درخت بکاریم. انباشتن —> انبار = برخی نابکار خوراک را در زیرزمینها می‌انبارند. سپاس اوباشتن رو یکزمانی در یک فیلمی شنیدم دقیق خاطرم نیست چه بود ولی انیمیشنی بود که فرزندش رو قیاس (بجای قیاس ؟)میکرد با حیوان، که چون او اوباشتی و در فیلم به گونه ای بود که اوباشتن را برای حیوان بکار میبرن میشه بگید فسلفسشو؟

mosafer
04-08-2013, 01:05 PM
'سعی' تازیکه[1], 'تلاش' هم ترکی است, کارواژه‌یِ[2] پارسیک آن «کوشیدن» ئه و نامواژه‌یِ[3] آن میشود «کوشش».
سهل = آسان (easy), ساده (simple) ---- 1. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic) arabic 2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb 3. ^ nâm+vâže::Nâmvâže || نامواژه: اسم fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Noun), Ϣiki-De (http://de.wikipedia.org/wiki/Substantiv) noun substantiv سپاس تازیکه به چه معناست؟ و اینجا چه ارزشی داره ؟

Anarchy
04-08-2013, 01:45 PM
سپاس تازیکه به چه معناست؟ و اینجا چه ارزشی داره ؟

منظور ناخدا این بود که کلمه "سعی" تازیک است یعنی عربی هست:e404:

mosafer
04-08-2013, 01:53 PM
منظور ناخدا این بود که کلمه "سعی" تازیک است یعنی عربی هست:e404: کلا یک برداشت دیگه کردم ممنون از شفاف سازی

mosafer
04-08-2013, 01:56 PM
گاهی مینشینیم و حسرت بر روزهائی میخوریم که تنهائیم، بی خیال از هر چه دلدادگی ، سبکتر از نسیمی که مستبازی میکند با گیسوانمان در باد، و حال روزهائیست برای فرو نشاندن عطش سیری ناپذیر یتان ، اینجا رسم و رسومات فرق کردست ، جامه از تن میدرید و چشم وحشی میکنید تا بدرید تمام انسانیت را، قدری ارام باشید ... کاش میدانستید خشونت، لذت بهمراه ندارد ! این روزها کاری از دست کسی بر نمی اید، وقتی هوسها سیری ناپذیر شده اند

Mehrbod
04-08-2013, 02:42 PM
سپاس اوباشتن رو یکزمانی در یک فیلمی شنیدم دقیق خاطرم نیست چه بود ولی انیمیشنی بود که فرزندش رو قیاس (بجای قیاس ؟)میکرد با حیوان، که چون او اوباشتی و در فیلم به گونه ای بود که اوباشتن را برای حیوان بکار میبرن میشه بگید فسلفسشو؟


اوباشتن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-e22f2dbd31974e46b26edf2f2fa2d3c2-fa.html)


اوباشتن . [ اَ ت َ ] (مص ) اوباریدن . بلع کردن . (ناظم الاطباء). || پر کردن . || افکندن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) :



هست اوباشتن چه افکندن
معنی دیگرش چه آگندن .


(فرهنگ منظومه ).

رجوع به اوباریدن شود.


اوباشتن برای آدم کار زیبایی نیست, خوراک را نمی‌اوبارند / نمی‌فروبرند, میخورند. ولی در «زمین او را در خود اوباشت» کار میکند.

ساختار واژه را نمیدانم, شاید "او" پیشوند باشد.

Mehrbod
04-08-2013, 02:43 PM
گاهی مینشینیم و حسرت بر روزهائی میخوریم که تنهائیم، بی خیال از هر چه دلدادگی ، سبکتر از نسیمی که مستبازی میکند با گیسوانمان در باد، و حال روزهائیست برای فرو نشاندن عطش سیری ناپذیر یتان ، اینجا رسم و رسومات فرق کردست ، جامه از تن میدرید و چشم وحشی میکنید تا بدرید تمام انسانیت را، قدری ارام باشید ... کاش میدانستید خشونت، لذت بهمراه ندارد ! این روزها کاری از دست کسی بر نمی اید، وقتی هوسها سیری ناپذیر شده اند

گاهی مینشینیم و دریغِ آن روزهایی را میخوریم که تنهائیم, بی اندیشه از هر چه دلدادگی‌ ست,
سبکتر از ایازی[1] که با گیسوانمان در باد مستبازی میکند, و جاورِ[2] روزهاییست برای فرونشانیِ تشنگی ناسیریـپذیـر اتان,
اینجا آیـیـن‌ها و تـرادادها[3] دگرسته‌اند[4], جامه از تن میدرید و سرمیکشید تـا بدریـد همه‌یِ هومنی[5] را, اندکی بیارامید,
کاش میدانستید تندخویی خوشی بهمراه ندارد! این روزها کاری از دست کسی بر‌نمی‌آید, جاییکه 'هوسها' ناسیریــپذیـر گشته‌اند.





----
1. ^ Ayâz || ایاز: نسیم سپیده دم; بادیکه از سوی بامداد میوزد Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-9e0df46a189b4fb284e58e18d572081e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Breeze), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D8%B2) breeze
2. ^ jâ+var::Jâvar || جاور: حال Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Mood) mood
3. ^ tarâ+dâd{pasvand}::Tarâdâd || تراداد: رسم و سنت; چیزی که از این دست به آن دست و این زادمان به زادمان پسین داده شده = تـَرا+داده = given/spoken through generations = trans+ dict ~mazdak Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tradition) tradition
4. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Change) to change
5. ^ human+i{pasvand}::Humani || هومنی: بشریت mankind || هومنی: یک هومن a human

mosafer
04-08-2013, 07:48 PM
گاهی مینشینیم و دریغِ آن روزهایی را میخوریم که تنهائیم, بی اندیشه از هر چه دلدادگی‌ ست,
سبکتر از ایازی[1] که با گیسوانمان در باد مستبازی میکند, و جاورِ[2] روزهاییست برای فرونشانیِ تشنگی ناسیریـپذیـر اتان,
اینجا آیـیـن‌ها و تـرادادها[3] دگرسته‌اند[4], جامه از تن میدرید و سرمیکشید تـا بدریـد همه‌یِ هومنی[5] را, اندکی بیارامید,
کاش میدانستید تندخویی خوشی بهمراه ندارد! این روزها کاری از دست کسی بر‌نمی‌آید, جاییکه 'هوسها' ناسیریــپذیـر گشته‌اند.





----


سپاس:e032:

+
حال روزهائیست برای فرو نشاندن عطش سیری ناپذیر یتان
منظور من زمان بود و "جاور "میتونه همان معنی رو برسونه؟

+

چشم وحشی میکنید

سرمیکشید

چه ارتباطی پارسی وار بین دو جمله هست؟
" سرمیکشید" به معنی چشم وحشی کردن میشه؟

Mehrbod
04-08-2013, 11:36 PM
سپاس:e032:

+
حال روزهائیست برای فرو نشاندن عطش سیری ناپذیر یتان
منظور من زمان بود و "جاور "میتونه همان معنی رو برسونه؟

+


من کارکرد "حال" یا زمان را نمیگیرم اینجا (:

ولی جاور:

جاور | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-561b4eccafc341948e941062561dd6f4-fa.html)


جاور. [ وَ ] (اِ) ۞ بمعنی حال باشد. (برهان ) (آنندراج ). (انجمن آرا). چنانکه اگر گویند: «چه جاور داری ؟» مراد آن باشد که چه حال داری ؟. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || بمعنی خداوند جا و مکان نیز آمده است . (آنندراج )(انجمن آرا). جمع جاوران . (آنندراج ) (انجمن آرا).


چشم وحشی میکنید

سرمیکشید

چه ارتباطی پارسی وار بین دو جمله هست؟
" سرمیکشید" به معنی چشم وحشی کردن میشه؟[/QUOTE]

نه, چشم وحشی را میتوانید همان چشم وحشی بنویسید.



وحشی = دَد,; ددمنش = وحشی خو

mosafer
04-08-2013, 11:41 PM
من کارکرد "حال" یا زمان را نمیگیرم اینجا (:

دقیقا چه معنی کردید؟


ولی جاور:

جاور | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-561b4eccafc341948e941062561dd6f4-fa.html)


نه, چشم وحشی را میتوانید همان چشم وحشی بنویسید.


وحشی = دَد,; ددمنش = وحشی خو



چرا کلا تغییرش دادید؟(میدونم ربطی به پارسی کردنش نداشت)

Mehrbod
04-09-2013, 12:03 AM
چرا کلا تغییرش دادید؟(میدونم ربطی به پارسی کردنش نداشت)

چیزی دیگری دریافتم, سپس پژوهیدم دیدم "چشم وحشی" یک همانندی است گویا و همان «چشم وحشی کردن» است که گفتید, پس بهتره همان بماند تا معنا از میان نرود.

mosafer
04-09-2013, 12:08 AM
گاهی مینشینیم و دریغِ آن روزهایی را میخوریم که تنهائیم, بی اندیشه از هر چه دلدادگی‌ ست,
سبکتر از ایازی[1] که با گیسوانمان در باد مستبازی میکند, و جاورِ[2] روزهاییست برای فرونشانیِ تشنگی ناسیریـپذیـر اتان,
اینجا آیـیـن‌ها و تـرادادها[3] دگرسته‌اند[4], جامه از تن میدرید و سرمیکشید تـا بدریـد همه‌یِ هومنی[5] را, اندکی بیارامید,
کاش میدانستید تندخویی خوشی بهمراه ندارد! این روزها کاری از دست کسی بر‌نمی‌آید, جاییکه 'هوسها' ناسیریــپذیـر گشته‌اند.


چون کلا اینجا اشاره ای نداشتید گمان کردم از نظرتان باید حذف میشد

Mehrbod
04-09-2013, 12:11 AM
چون کلا اینجا اشاره ای نداشتید گمان کردم از نظرتان باید حذف میشد

تا همینجا هم جای آفرین دارد و خود نوشته‌ها به اندازه‌یِ بسنده و بیشتر پارسی هستند mosafer جان, نوشته‌هایِ دیگر را بِنِه تا بپیشرویم! (:

mosafer
04-09-2013, 12:14 AM
تا همینجا هم جای آفرین دارد و خود نوشته‌ها به اندازه‌یِ بسنده و بیشتر پارسی هستند mosafer جان, نوشته‌هایِ دیگر را بِنِه تا بپیشرویم! (:

سپاس
البته یک موردی رو بگم بهتون
من ندیدم فرهنگ لغتی که برگردان زبان عامیانه به پارسی باشه
به همین خاطر واژه هایی که شما مینگارید رو در دفتری مینویسم تا هر از چند گاهی مرور کنم

+

امشب قلم مست و صفحه مستر
او میلغزد و من نظاره گر عصیانش
نه از عقل خبری ست نه عشق !
دل سپردم به این قلم بی جان
سنگ را میشکافد وقتی فرمان به دست دارد!
امشب نه من نوای ماندن دارم نه دل...
میخواهم تا صبح برایم مستبازی کنی
هان ای قلم !
پنهان مشو از پیش دیدگانی که جز تو محرمی ندارد...
امشب
من مست و
صفحه مست و
قلم مستتر...!

Mehrbod
04-09-2013, 12:17 AM
+ "زایاندن" درسته, ولی زاییدن خودش کارواژه‌یِ[1] دوگذرا است (گذرا[2] و ناگذرا[3] = متعدی و لازم), یعنی نیازی نیست بگوییم بچه را زایاندم, همان "بچه را زاییدم" درسته.

ولی این را میتوان برای مامای بچه گفت: «ماما بچه [یِ مادر] را زایاند».

زایاندن | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-eefe685cab414848917b7c869424da31-fa.html)


زایاندن . [ دَ ] (مص ) یاری دادن به زچه گاه زادن . زایاندن ماما زاچه را. زایانیدن . و رجوع به زایانیدن شود.





زاییدن = ناگذرا: پس از کاربردْ پرسش‌هایِ "چه چیزی؟" یا "چه کسی؟" پیش نمیایند.

زایانیدن = گذرا: پس از کاربردْ پرسشِ "چه کسی را زایاند؟" پیش میاید (از کارور[4] به کارگیر[5] می‌گذریم).






----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ gozar+â{pasvand}::Gozarâ || گذرا: متعدی; موقتی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Transitive), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%A7) transitive
3. ^ nâ+gozar+â{pasvand}::Nâgozarâ || ناگذرا: لازم; ردنشدنی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intransitive) intransitive
4. ^ Kârvar || کارور: فاعل Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Subject), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%B1) subject
5. ^ Kârgir || کارگیر: مفعول Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Object) object

Mehrbod
04-09-2013, 12:27 AM
سپاس
البته یک موردی رو بگم بهتون
من ندیدم فرهنگ لغتی که برگردان زبان عامیانه به پارسی باشه
به همین خاطر واژه هایی که شما مینگارید رو در دفتری مینویسم تا هر از چند گاهی مرور کنم


واژگان هام[1] را هم میتوان به پارسیک برگرداند, اتفاقا بیشتر واژگان هام خودشان پارسیک هستند, "واسه", "انگار", "جوری؟", "بچزون", "پکوندن" (:




امشب قلم مست و صفحه مستر
او میلغزد و من نظاره گر عصیانش
نه از عقل خبری ست نه عشق !
دل سپردم به این قلم بی جان
سنگ را میشکافد وقتی فرمان به دست دارد!
امشب نه من نوای ماندن دارم نه دل...
میخواهم تا صبح برایم مستبازی کنی
هان ای قلم !
پنهان مشو از پیش دیدگانی که جز تو محرمی ندارد...
امشب
من مست و
صفحه مست و
قلم مستتر...!




امشت خامه مست و برگ مست‌تر ...
او میلغزد و من نپاهنده‌یِ[2] خشم اش ...
نه از خرد نودادی[3] است نه از شیدایی ...
دل سپردم به این خامه‌یِ بیجان ...
سنگ را میشکافد آنگهکه فرمان بدست دارد ...
امشب نه من نوای ماندن دارم نه دل ...
میخواهم تا پگاه[4] برایم مستبازی کنی ...
هان‌ ای خامه! ...
پنهان مشو از پیش دیدگانی که جز تو رازداری ندارند ...
امشب ...
من مست و ...
برگ مست و ...
خامه‌یِ مست‌تر ...

یا

من مست و ...
برگ مست‌‌تر و ...
خامه‌یِ مستِ‌ست* ...



قلم = خامه, کَلَک, هَخام
کسیکه استعداد نویسندگی دارد = خامه‌یِ ادبی داشتن






*
در پارسیکِ باستان پسوند -ešt یا est (به گمانم) همان "ترین" امروز بوده, مانند به و به‌شت (بهشت) که میشود بهترین یا همان Best.






----
1. ^ Hâm || هام: عام general
2. ^ nepâh+ande::Nepâhande || نپاهنده: مشاهده‌گر ⚕Heydari☉ (http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?formSearchTextfield=observer&formSubmit=Search&showAll=1), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Observer) observer
3. ^ no+dâd{pasvand}::Nodâd || نوداد: در پارسی گویشِ "فرارود"، نوداد برای خبر و نودادها برای اخبار بکار می رود. Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-43fe02a34321441fb17175ab3d4faecc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/News), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%AF) news
4. ^ Pegâh || پگاه: بامداد; صبح زود; سحر; سپیده دم Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0531b4df8f0249c291988f1c22ff7f33-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Daybreak) daybreak

mosafer
04-09-2013, 12:32 AM
و همانیز...

باورت میشود خدا مست شده؟

آرام و بیصدا در حوالی خیالم قدم بر میداشت

زانو بر زمین زدم تا سر بر خاک نهم و شکرش را که نه
شاکی شوم از داد و عدلش

ناگهان قطره ای شراب بر دیده ام فرو ریخت
و من به خوبی آن شراب را میشناختم

مست میکرد خیالاتم را آن هنگام که خسته میشدم از جور زمانه

خدای من تو هم مست شدی؟

خسته شدی؟

شراب من تاثیرش را گذاشت؟

پس چرا بیتابی نمیکنی و مستانگی ات را نشانم نمیدهی؟

میخواهی نزدیکتر شوم؟

میخواهی امشب در آغوش من صبح کنی؟

چه میخواهی؟

بگو تا برایت مهیا کنم....

چه شد؟

نتوانستی فراموش کنی؟

شراب به تنهائی نمیتواند برایت کارساز باشد

من خود، امشب تو را مست میکنم

و از فکر و خیال آسوده

در بگشا...

امشب من نیز چون تو تنهائیم....

mosafer
04-09-2013, 12:35 AM
واژگان هام[1] را هم میتوان به پارسیک برگرداند, اتفاقا بیشتر واژگان هام خودشان پارسیک هستند, "واسه", "انگار", "جوری؟", "بچزون", "پکوندن" (:






امشت خامه مست و برگ مست‌تر ...
او میلغزد و من نپاهنده‌یِ[2] خشم اش ...
نه از خرد نودادی[3] است نه از شیدایی ...
دل سپردم به این خامه‌یِ بیجان ...
سنگ را میشکافد آنگهکه فرمان بدست دارد ...
امشب نه من نوای ماندن دارم نه دل ...
میخواهم تا پگاه[4] برایم مستبازی کنی ...
هان‌ ای خامه! ...
پنهان مشو از پیش دیدگانی که جز تو رازداری ندارند ...
امشب ...
من مست و ...
برگ مست و ...
خامه‌یِ مست‌تر ...

یا

من مست و ...
برگ مست‌‌تر و ...
خامه‌یِ مستِ‌ست* ...



قلم = خامه, کَلَک, هَخام
کسیکه استعداد نویسندگی دارد = خامه‌یِ ادبی داشتن





*
در پارسیکِ باستان پسوند -ešt یا est (به گمانم) همان "ترین" امروز بوده, مانند به و به‌شت (بهشت) که میشود بهترین یا همان Best.




سپاس
نمیشه بجای خامه چیز دیگه گذاشت؟
یا در تکرار از چیز دیگه استفاده کرد
به نظرم به اندازه ای که "خامه " تو چشمه قلم نبود
یجوری میشه تکرار اینهمه " خامه"

Mehrbod
04-09-2013, 12:38 AM
میباوری خدا مست شده؟ آرام و بیسدا و در نزدیکیِ پندارم می‌گامد[1]

زانو بر زمین زدم تا سر به خاک نهم و سپاس را که نه دادخواه شوم از داد (و دادگری[2]) اش
ناگهان چکه‌ای شراب بر دیده ام فروریخت
و من بخوبی آن شراب را میشناختم

مست میکرد پنداره[3] هایم را آن هنگام که خسته میشدم از جور زمانه[4]
خدای من تو هم مست شدی؟
خسته شدی؟
شراب من هنودش را گذاشت؟
پس چرا بیتابی نمیکنی و مستانگی ات را نشانم نمیدهی؟
میخواهی نزدیکتر شوم؟
میخواهی امشب در آغوش من بامداد کنی؟
چه میخواهی؟

تبو تا برایت فراهم کنم ...
چه شد؟
نتوانستی فراموش کنی؟
شراب بتنهایی نمیتواند برایت کارساز باشد
من خود, امشب تو را مست خواهم کرد.

و از اندیشه و پندار آسوده
در بگشای
امشت من نیز چون تو تنهایم ....





----
1. ^ Gâmidan || گامیدن: رفتن و قدم زدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-043eb8c328ce4a7b8442950b300af48f-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Walk) to walk
2. ^ dâd{pišvand}+gar+i{pasvand}::Dâdgari || دادگری: عدالت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Justice), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Fairness), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1%DB%8C) justice; fairness
3. ^ pendâr+e::Pendâre || پنداره: مفهوم Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Concept) concept
4. ^ Zamâne || زمانه: دوران Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Era), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Times), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87) era; times

mosafer
04-09-2013, 12:45 AM
میباوری خدا مست شده؟ آرام و بیسدا و در نزدیکیِ پندارم می‌گامد[1]

زانو بر زمین زدم تا سر به خاک نهم و سپاس را که نه دادخواه شوم از داد (و دادگری[2]) اش
ناگهان چکه‌ای شراب بر دیده ام فروریخت
و من بخوبی آن شراب را میشناختم

مست میکرد پنداره[3] هایم را آن هنگام که خسته میشدم از جور زمانه[4]
خدای من تو هم مست شدی؟
خسته شدی؟
شراب من هنودش را گذاشت؟
پس چرا بیتابی نمیکنی و مستانگی ات را نشانم نمیدهی؟
میخواهی نزدیکتر شوم؟
میخواهی امشب در آغوش من بامداد کنی؟
چه میخواهی؟

تبو تا برایت فراهم کنم ...
چه شد؟
نتوانستی فراموش کنی؟
شراب بتنهایی نمیتواند برایت کارساز باشد
من خود, امشب تو را مست خواهم کرد.

و از اندیشه و پندار آسوده
در بگشای
امشت من نیز چون تو تنهایم ....





----
1. ^ Gâmidan || گامیدن: رفتن و قدم زدن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-043eb8c328ce4a7b8442950b300af48f-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Walk) to walk
2. ^ dâd{pišvand}+gar+i{pasvand}::Dâdgari || دادگری: عدالت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Justice), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Fairness), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1%DB%8C) justice; fairness
3. ^ pendâr+e::Pendâre || پنداره: مفهوم Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Concept) concept
4. ^ Zamâne || زمانه: دوران Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Era), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Times), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87) era; times

:e032:
کم بود به یک پسند راضی شدن خیلی زیبا ست(این تعریف از نوع ویرایش شماست اگر نه کلمات ناهمگون من که ترتیبی حالیشان نیست)

mosafer
04-09-2013, 12:52 AM
تبو تا برایت فراهم کنم ...


"تبو " به معنای بگو هست؟

Mehrbod
04-09-2013, 12:28 PM
"تبو " به معنای بگو هست؟

نه, لغزش تایپی بود!

mosafer
04-09-2013, 02:46 PM
بپیشرویم به معنای ویرایش هست؟
گاهی برخی واژگان صرف کردنش سخت هست
البته منظورم این نیست در موارد دیگه
در مورد زایاندن که توضیح دادید من اشتباه ازش استفاده کردم در جمله؟
آیا شما زایاندید (منظورم من--->آیا شما بچه ای بدنیا آوردید)

mosafer
04-09-2013, 03:27 PM
+بهمینسان


روزه که میگیرم خدا زیر چشمی نگاهم میکند و لبخند میزند
خوب میداند گرسنگی میکشم تا تو را فراموش کنم
و لبخند میزند بر چشمانی که هر سو ،جز او را جستجو میکند
دستانی که غرق بر گناهند را ،بر آسمانی بالا میبرم که خوب میداند در پس ِ قنوتش ذکر نام تو جاریست
اینجا خدا خودش را بخواب زده ...
دخیل بَند، بر تمام امام زاده هائی که پرتند!
به حتم ، آنان نیز دلباخته ی تو شده اند که چنین پرت و دور، دخیل بندشان ،کسانی هستند که جز خدا ،خدائی دگر نیز دارند...

Mehrbod
04-09-2013, 03:57 PM
بپیشرویم به معنای ویرایش هست؟


«پیشرفتن» یک کارواژه[1] است به چم[2] to advance, هنگام صرف کردن میشود "می" را میان پیشوند و واژه انداخت یا سرهم کاربرد:


پیش‌می‌رود
می‌پیشرود
...
پیشرفت
پیشرفته


پادکارواژه‌یِ آن میشود «پسرفتن»:


می‌پسرود
می‌پسروی
...
پسرفت
پسرفته






در مورد زایاندن که توضیح دادید من اشتباه ازش استفاده کردم در جمله؟
آیا شما زایاندید (منظورم من--->آیا شما بچه ای بدنیا آوردید)



آیا شما زاییدید؟ = آیا شما بچه زاییدید؟

آیا شما زایاندید (زائوندین)؟ = آیا شما بچه را به دنیا آوردید؟


دومی را میشود بجای یکمی بکاربرد, ولی یکمی را نمیشود بجای دومی (مامایی) بکاربرد.






گاهی برخی واژگان صرف کردنش سخت هست
البته منظورم این نیست در موارد دیگه


نه براستی سخت نیستند, زبان پارسیک در صرف کارواژگان ١٠٠% روالمند است (بر پاد زبانهای دیگر), در فرهود[3]
این اندازه ساده است که من با یک نرم‌افزارِ چندرژی توانسته‌ام همه‌یِ کارواژگان پارسیک را با ایرنگ[4] 0 صرف کنم:

Ubâšan —> Ubâr



Indicative - Past


ubâštand
ubâštid
ubâštim
ubâšt
ubâšti
ubâštam
Simple



miubâštand
miubâštid
miubâštim
miubâšt
miubâšti
miubâštam
Imperfect



dâštand miubâštand
dâštid miubâštid
dâštim miubâštim
dâšt miubâšt
dâšti miubâšti
dâštam miubâštam
Progressive



ubâšteand
ubâšteid
ubâšteim
ubâšte
ubâštei
ubâšteam
Narrative



miubâšteand
miubâšteid
miubâšteim
miubâšte
miubâštei
miubâšteam
Narrative Imperfect



dâšteand miubâšteand
dâšteid miubâšteid
dâšteim miubâšteim
dâšte miubâšte
dâštei miubâštei
dâšteam miubâšteam
Narrative Progressive



ubâšte budand
ubâšte budid
ubâšte budim
ubâšte bud
ubâšte budi
ubâšte budam
Precedent



miubâšte budand
miubâšte budid
miubâšte budim
miubâšte bud
miubâšte budi
miubâšte budam
Precedent Imperfect



dâštand miubâšte budand
dâštid miubâšte budid
dâštim miubâšte budim
dâšt miubâšte bud
dâšti miubâšte budi
dâštam miubâšte budam
Precedent Progressive



ubâšte budeand
ubâšte budeid
ubâšte budeim
ubâšte bude
ubâšte budei
ubâšte budeam
Precedent Narrative



miubâšte budeand
miubâšte budeid
miubâšte budeim
miubâšte bude
miubâšte budei
miubâšte budeam
Precedent Narrative Imperfect



dâšteand miubâšte budeand
dâšteid miubâšte budeid
dâšteim miubâšte budeim
dâšte miubâšte bude
dâštei miubâšte budei
dâšteam miubâšte budeam
Precedent Narrative Progressive




Indicative - Present


ubârand
ubârid
ubârim
ubârad
ubâri
ubâram
Simple



miubârand
miubârid
miubârim
miubârad
miubâri
miubâram
Imperfect



dârand miubârand
dârid miubârid
dârim miubârim
dârad miubârad
dâri miubâri
dâram miubâram
Progressive




Indicative - Future


xavâhand ubâšt
xavâhid ubâšt
xavâhim ubâšt
xavâhad ubâšt
xavâhi ubâšt
xavâham ubâšt
Simple




Subjunctive - Past


ubâšte bâšand
ubâšte bâšid
ubâšte bâšim
ubâšte bâšad
ubâšte bâši
ubâšte bâšam
Narrative



miubâšte bâšand
miubâšte bâšid
miubâšte bâšim
miubâšte bâšad
miubâšte bâši
miubâšte bâšam
Narrative Imperfect



ubâšte bude bâšand
ubâšte bude bâšid
ubâšte bude bâšim
ubâšte bude bâšad
ubâšte bude bâši
ubâšte bude bâšam
Precedent Narrative



miubâšte bude bâšand
miubâšte bude bâšid
miubâšte bude bâšim
miubâšte bude bâšad
miubâšte bude bâši
miubâšte bude bâšam
Precedent Narrative Imperfect




Subjunctive - Present


beubârand
beubârid
beubârim
beubârad
beubâri
beubâram
Simple




Imperative - Past


ubâšte bâšand
ubâšte bâšid
ubâšte bâšim
ubâšte bâšad
ubâšte bâš
ubâšte bâšam
Narrative




Imperative - Present


beubârand
beubârid
beubârim
beubârad
beubâr
beubâram
Simple









پ.ن.
توانگرفته از jahanshiri.ir


----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
3. ^ far+hud::Farhud || فرهود: فرهوده; هوده=حق; حقیقت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Truth) truth
4. ^ Irang || ایرنگ: خطا; لغزش MacKenzie error

Mehrbod
04-09-2013, 06:03 PM
+بهمینسان


روزه که میگیرم خدا زیر چشمی نگاهم میکند و لبخند میزند
خوب میداند گرسنگی میکشم تا تو را فراموش کنم
و لبخند میزند بر چشمانی که هر سو ،جز او را جستجو میکند
دستانی که غرق بر گناهند را ،بر آسمانی بالا میبرم که خوب میداند در پس ِ قنوتش ذکر نام تو جاریست
اینجا خدا خودش را بخواب زده ...
دخیل بَند، بر تمام امام زاده هائی که پرتند!
به حتم ، آنان نیز دلباخته ی تو شده اند که چنین پرت و دور، دخیل بندشان ،کسانی هستند که جز خدا ،خدائی دگر نیز دارند...

این یکی را میگذارم برای دیگران, چامه‌هایِ[1] دینی به روحیه‌یِ من سازگار نیستند.

هرآینه, این واژگان را داریم:


تکابیدن[2] = غرق شدن
قنوت = (خوردنیه؟) (:
به حتم = ببایست, بیگمان, هر آینه
جز = پارسیکه: جدااز —> جز


دیگر واژگان "ذکر" و .. هم http://beparsi.be میانجامد برایتان.





----
1. ^ Câme || چامه: شعر Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d9180c2628794aa6ab1827c11d2912df-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Poem), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87) poem
2. ^ tak+âbidan::Takâbidan || تکابیدن: کارواژه تکابیدن به چم غرق شدن است.تک‌‌+آب+یدن.می دانیم که تک همان ته است.در گذشته تک به چم ته کاربرد داشت مانند این چامه ناصر خسرو:بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز/می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست/غرق شدن =ته آب رفتن٬از همین روی تکابیدن(غرق شدن)همان تهِ آب رفتن است.بهمن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sink), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Drown) to sink; to drown

Mehrbod
04-09-2013, 06:03 PM
+بهمینسان


روزه که میگیرم خدا زیر چشمی نگاهم میکند و لبخند میزند
خوب میداند گرسنگی میکشم تا تو را فراموش کنم
و لبخند میزند بر چشمانی که هر سو ،جز او را جستجو میکند
دستانی که غرق بر گناهند را ،بر آسمانی بالا میبرم که خوب میداند در پس ِ قنوتش ذکر نام تو جاریست
اینجا خدا خودش را بخواب زده ...
دخیل بَند، بر تمام امام زاده هائی که پرتند!
به حتم ، آنان نیز دلباخته ی تو شده اند که چنین پرت و دور، دخیل بندشان ،کسانی هستند که جز خدا ،خدائی دگر نیز دارند...

این یکی را میگذارم برای دیگران, چامه‌هایِ[1] دینی به روحیه‌یِ من سازگار نیستند.

هرآینه, این واژگان را داریم:


تکابیدن[2] = غرق شدن
قنوت = (خوردنیه؟) (:
به حتم = ببایست, بیگمان, هر آینه
جز = پارسیکه: جدااز —> جز


دیگر واژگان "ذکر" و .. هم http://beparsi.com (http://beparsi.be) میانجامد برایتان.





----
1. ^ Câme || چامه: شعر Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d9180c2628794aa6ab1827c11d2912df-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Poem), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87) poem
2. ^ tak+âbidan::Takâbidan || تکابیدن: کارواژه تکابیدن به چم غرق شدن است.تک‌‌+آب+یدن.می دانیم که تک همان ته است.در گذشته تک به چم ته کاربرد داشت مانند این چامه ناصر خسرو:بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز/می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست/غرق شدن =ته آب رفتن٬از همین روی تکابیدن(غرق شدن)همان تهِ آب رفتن است.بهمن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sink), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Drown) to sink; to drown

mosafer
04-09-2013, 06:18 PM
این یکی را میگذارم برای دیگران, چامه‌هایِ[1] دینی به روحیه‌یِ من سازگار نیستند.



دقیقا چنین پیش بینی رو کرده بودم
و جالب هست که شما متوجه ی منظور اصلی من نشدید اگر نه باید لذت هم میبردید از شنیدنش:e405:

mosafer
04-09-2013, 08:13 PM
رها که میشوم میبندم چمندانم را از هر چه خاطرات زشت و زیباست
بر شانه میاندازم تمام کوله باری که این سالها با رنجی سرد به دست آورده ام
میروم تا از خویش دور شوم دور و دورتر
آنقدر دور که حتی شانه های تو نیز به گرد راهش نرسد
امروز عجیب دلتنگم
دلتنگ لحظاتی که گریه های کودکانه ام بخاطر مشتی ذرت بوداده بود
دلتنگ لحظاتی هستم که وقتی سر بر سجاده ی عشق فرو میاوردم تمام ِ من تهی میشد از هر چه
و امروز دلتنگترم ...
اینجا کسی صدای قافله ای را نمیشنود که به خون خواهی من قیام کرده اند
انگشت به سمت منی برده اند که سخت دلگیرم
کاش تو میدانستی این چه معنا دارد
مرا رها کن
"چقدر دلم برای نبودنم تنگ شده!"

mosafer
04-09-2013, 08:14 PM
این روزها بی دلیل بغض میکنم بخاطر هیچ
مرا هیچکس نمیتواند آنی ببیند که هستم
پس گفتن و ندیدن چه سود؟
گاهی شاعر میشوم و مستانه باد را در آغوش میکشم
و گاه از هر چه دنیاست بیزارم
میبینی دستانم بوی پونه های وحشی را میدهد که از سر راه زمانه برداشته ام
چه میشود گفت؟
گاهی باید سکوت کنی
گاه باید بیاندیشی
و من این روزها خدای سکوتم...

mosafer
04-09-2013, 08:18 PM
فاصله هایمان را دیوارها پر کرده اند
دیوارهائی از
غم
دوری
مهربانی
حسرت
بی قراری
امشب سر بر شانه کدامین دیوار بخواب رفته ای؟

mosafer
04-09-2013, 08:35 PM
امشب همان شبی ست که ارزو داشتم
وتو در کنارمی
چه زیبا میخندی ای ایت الهی نازل شده بر قلبم
چه خمارند دو چشم اهو مانندنت
وچه مست میکنند مرا گرمای وجودت
دست بر دستم نه تا بیشتر مستت شوم
لب بر لبانم گذار تا اتش هجران فرو کش کند
با تو بودن فراق را دور کرد ودورتر
برای دل بیقرارم تو مرهمی ای مهتاب شبانه ام
بگذار در اغوش کشم این تمامیه خلقت را
بگذار سخت تر بفشارمش این شراب مست کننده را
برچشمانم خیره شو وپلک نزن مرا بیخود میکند این نگاه جادوئی ات
ومسخر خویش کرده
چه حال غریب و خوشایندی دارم من امشب
چه مستم بی شراب
وتو را سکوتی مبهم در خود خورده که چنین مات ومبهوت در اغوشم به نظاره نشستی ای
بگذار دربها را ببندم
برافکنم بر این پنجره های غبار گرفته از فراق
وتو را عاشقانه تر ببوسم وچنگ بر زلف پریشانت زنم
کور شوید وکر ای دشمنان هر چه دلدادگی
تا نبینید و نشنوید عشق بازیمان را
چشم بر هم مینهم تا تو شرمت نشود وغرق بوسه ات میکنم
وانگاه........
چه زود صبح شد وسپیده سر زد
هنوز گوئی ثانیه ای نگذشته
وتو همراه مهتاب اسمان رفتی
ومن چه غریبانه دوباره زانو در بغل میفشارم ومنتظر میمانم
تا شبی دیگر همراه مهتاب سر به کلبه من زنی
ودوباره مستت شوم ای شراب سرخ گونه ام

Mehrbod
04-10-2013, 06:42 AM
فاصله هایمان را دیوارها پر کرده اند
دیوارهائی از
غم
دوری
مهربانی
حسرت
بی قراری
امشب سر بر شانه کدامین دیوار بخواب رفته ای؟



غم را که گفتیم! اندوه.
حسرت = رشک
بی‌قراری = ناآرامی, بیتابی
فاصله = دورا[1]






----
1. ^ Durâ || دورا: فاصله Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Distance) distance

Mehrbod
04-10-2013, 06:51 AM
امشب همان شبی ست که ارزو داشتم
وتو در کنارمی
چه زیبا میخندی ای ایت الهی نازل شده بر قلبم
چه خمارند دو چشم اهو مانندنت
وچه مست میکنند مرا گرمای وجودت
دست بر دستم نه تا بیشتر مستت شوم
لب بر لبانم گذار تا اتش هجران فرو کش کند
با تو بودن فراق را دور کرد ودورتر
برای دل بیقرارم تو مرهمی ای مهتاب شبانه ام
بگذار در اغوش کشم این تمامیه خلقت را
بگذار سخت تر بفشارمش این شراب مست کننده را
برچشمانم خیره شو وپلک نزن مرا بیخود میکند این نگاه جادوئی ات
ومسخر خویش کرده
چه حال غریب و خوشایندی دارم من امشب
چه مستم بی شراب
وتو را سکوتی مبهم در خود خورده که چنین مات ومبهوت در اغوشم به نظاره نشستی ای
بگذار دربها را ببندم
برافکنم بر این پنجره های غبار گرفته از فراق
وتو را عاشقانه تر ببوسم وچنگ بر زلف پریشانت زنم
کور شوید وکر ای دشمنان هر چه دلدادگی
تا نبینید و نشنوید عشق بازیمان را
چشم بر هم مینهم تا تو شرمت نشود وغرق بوسه ات میکنم
وانگاه........
چه زود صبح شد وسپیده سر زد
هنوز گوئی ثانیه ای نگذشته
وتو همراه مهتاب اسمان رفتی
ومن چه غریبانه دوباره زانو در بغل میفشارم ومنتظر میمانم
تا شبی دیگر همراه مهتاب سر به کلبه من زنی
ودوباره مستت شوم ای شراب سرخ گونه ام



قلب = دل
مات و مبهوت = هاج و واج, مات و سرگشته, سرگردان
فراق = دوری, جدایی[1] / فاصله = دورا[2]
سکوت = خاموشی, خموشی!
حال = جاور[3]
غریب = ناآشنا, بیگانه
غبار گرفته = گَرد/گرت گرفته
خلقت = آفرینش!!!
نظاره = بازبینی
بغل پارسی است, آغوش هم داریم.
صبح = بامداد, پگاه[4]!
غریبانه = غریب+انه = بیگانه‌وار, دورافتاده[5]
ثانیه = دمک[6]








----
1. ^ Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
2. ^ Durâ || دورا: فاصله Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Distance) distance
3. ^ jâ+var::Jâvar || جاور: حال Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Mood) mood
4. ^ Pegâh || پگاه: بامداد; صبح زود; سحر; سپیده دم Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0531b4df8f0249c291988f1c22ff7f33-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Daybreak) daybreak
5. ^ Duroftâde || دورافتاده: مهجور ~remote
6. ^ Damak || دمک: ثانیه Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Second) second

Mehrbod
04-10-2013, 07:30 AM
این روزها بی دلیل بغض میکنم بخاطر هیچ
مرا هیچکس نمیتواند آنی ببیند که هستم
پس گفتن و ندیدن چه سود؟
گاهی شاعر میشوم و مستانه باد را در آغوش میکشم
و گاه از هر چه دنیاست بیزارم
میبینی دستانم بوی پونه های وحشی را میدهد که از سر راه زمانه برداشته ام
چه میشود گفت؟
گاهی باید سکوت کنی
گاه باید بیاندیشی
و من این روزها خدای سکوتم...


بیدلیل = بیفرنود[1], بیخود
به خاطر = از روی, برای
شاعر = چامه‌سرا
وحشی = سرکش, نارام, بیابانی, درنده, دَد
سکوت کردن = خموشیدن




خموشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) سکوت داشتن . خاموش بودن . ساکت شدن . حرف نزدن . || فرومردن چراغ . (ناظم الاطباء).







----
1. ^ far+nudan::Farnudan || فرنودن: استدلال کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Argue) to argue

mosafer
04-10-2013, 08:33 PM
غبار گرفته = گَرد/گرت گرفته
امکانش هست سرکش بگذارید تا تلفظش رو بدونم؟
_ُ یا _َِ

Mehrbod
04-10-2013, 09:28 PM
غبار گرفته = گَرد/گرت گرفته
امکانش هست سرکش بگذارید تا تلفظش رو بدونم؟
_ُ یا _َِ

گَـردُ غبار دیگر! (:

گرد خودش میشود غبار.

سرکش فردید[1] زیروزبر (اِعراب) بود؟





----
1. ^ far+did::Fardid || فردید: منظور Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Purpose), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intention), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%AF) purpose; intention

mosafer
04-10-2013, 09:42 PM
گَـردُ غبار دیگر! (:

گرد خودش میشود غبار.

سرکش فردید[1] زیروزبر (اِعراب) بود؟





----
1. ^ far+did::Fardid || فردید: منظور Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Purpose), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intention), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%AF) purpose; intention



من اغفال شدم اگه نه همون اول گَرد خوندم
+
سرکش هم همون یک نفر گفت بجای اعراب باید گفت
مثلا خواستیم یک کلام پارسی بگوییم خراب کردیم:e108:

نتیجه ی اخلاقی:زود اغفال نشیم:e414:

Mehrbod
04-10-2013, 09:56 PM
سرکش هم همون یک نفر گفت بجای اعراب باید گفت
مثلا خواستیم یک کلام پارسی بگوییم خراب کردیم:e108:

نتیجه ی اخلاقی:زود اغفال نشیم:e414:

نه اینجور نیست که کسی نادرست بگوید, سرکش هم میشود گفت ولی واژه‌یِ خوبی نیست چون هماکنون اش نیز با واژه‌یِ سرکش (یاغی) همپوشانی دارد
, ولی زیروزَبـَـر / زیرزبرنویسی بدید من و بسیاری دیگر در برابر واژگانی چون خوانش,نویسش,آوانویسی,سداگذ ری,... بهتر آمده و شانس خوبی برای همه‌گیری دارد.

واژه‌یِ خوبِ دیگر نیز همان آوانویسی / آوانگاری است که در ویکی‌پدیا به کار میبرند.


اینها همه از توان شگرف واژه‌سازی پارسیک میایند که شوربختانه چون فرهنگستان زبان امان این روزها به درد
نمیخورد و نهاد آژگاهیکِ[1] درست و درخور نداریم, بر دوش خود ما پارسی دوستان که واژگان را برسازیم[2] و بهمسنجیم[3] تا گذرانه کار را پیش ببریم.





----
1. ^ âžgâh+ik::žgâhik || آژگاهیک: مرکزی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Centralized) centralized
2. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
3. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare

mosafer
04-10-2013, 11:41 PM
نه اینجور نیست که کسی نادرست بگوید, سرکش هم میشود گفت ولی واژه‌یِ خوبی نیست چون هماکنون اش نیز با واژه‌یِ سرکش (یاغی) همپوشانی دارد
, ولی زیروزَبـَـر / زیرزبرنویسی بدید من و بسیاری دیگر در برابر واژگانی چون خوانش,نویسش,آوانویسی,سداگذ ری,... بهتر آمده و شانس خوبی برای همه‌گیری دارد.

واژه‌یِ خوبِ دیگر نیز همان آوانویسی / آوانگاری است که در ویکی‌پدیا به کار میبرند.


اینها همه از توان شگرف واژه‌سازی پارسیک میایند که شوربختانه چون فرهنگستان زبان امان این روزها به درد
نمیخورد و نهاد آژگاهیکِ[1] درست و درخور نداریم, بر دوش خود ما پارسی دوستان که واژگان را برسازیم[2] و بهمسنجیم[3] تا گذرانه کار را پیش ببریم.





----
1. ^ âžgâh+ik::žgâhik || آژگاهیک: مرکزی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Centralized) centralized
2. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
3. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare

برخی لغات در ذهن میمانند ولی اکثرا نه
و پارسی خواندن و نوشتن کمی غریب است برایم
مثلا " بهمسنجیم " من تا حالا اینطور نشنیدم اگر هم بوده گذرا رد شدم کلا دقتی نکردم
یک سوال بیربط شما در صحبت معمولیتان(خارج از فضای نت) پارسی صحبت میکنید؟

Mehrbod
04-11-2013, 01:13 AM
برخی لغات در ذهن میمانند ولی اکثرا نه
و پارسی خواندن و نوشتن کمی غریب است برایم
مثلا " بهمسنجیم " من تا حالا اینطور نشنیدم اگر هم بوده گذرا رد شدم کلا دقتی نکردم



همسنجیدن[1] یک کارواژه[2] است که میشود "مقایسه کردن".

اینکه تاکنون نشنیده بودید هم هیچ جایِ شگفتی ندارد, ما ایرانیان آنچنان خشک‌اندیش شده‌ایم که در سراسر اینترنت بگردید, تنها خودِ من "بهمسنجید" را به کار برده‌ام: ‫بهمسنجید‬ - Google Search (https://encrypted.google.com/search?hl=en&output=search&sclient=psy-ab&q=%D8%A8%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF&btnG)

واژگان برای اینکه به یادتان بمانند باید در بافتار[3] گوناگون و به چهره‌هایِ گوناگون بیایند, همچنین اگر خواستید یک واژه را بویرید[4] بکوشید نخست ساختار آن را دریابید.
نمونه‌وار, همین کارواژه‌یِ "همسنجیدن" از پیشوند «هم» و بخش «سنجیدن[5]» برساخته[6] شده که رویهم چِم[7] سنجیدن دو چیز را میدهد.

اندکی دانش درباره‌یِ وندها بایسته است (در زبان انگلیسی این چیزها را از کودکی به بچه‌ها میاموزانند). بنمونه, پیشوند «هم» میدانیم که جاهایی
به کار میرود که پایِ دو یا چند چیز در میان باشد و میان آنها بخواهیم یک کنشی داشته باشیم. چهره‌هایِ دگرسته‌یِ[8] "هم" نیز اینچنین‌اند: هم, هن, ان, ...

پس از بازبینیِ ساختار بکوشید واژگان نزدیک و همانند اش را بیابید: انباشتن[9] (هم‌باشتن), هنباختن[10] (هنبازیدن[11], هنبازی کردن), هم‌پنداشتن, ...

و سرانجام برای شهبانوی یاد (ملکه‌یِ ذهن) نمودن واژه آنرا در چند گزاره پیش خودتان به کار ببرید:


این گزاره را با آن یکی همسنجیدم.
برای همسنجش نیاز به داده‌هایِ بیشتر داریم.
شما کارکرد این دو را چگونه می‌همسنجید؟
...


اینجوری دیگر جا برای فراموشی نمیماند!




یک سوال بیربط شما در صحبت معمولیتان(خارج از فضای نت) پارسی صحبت میکنید؟

نه من این روزها بیرون از نت تنها انگلیسی می‌سخنم (:

ولی گهگاهی هم پیش میاید به پارسی بسخنم که به چند % پارسیکیدن[12] سخنم می‌بسندم[13]; این تکنیکی‌تر اش:

رونوشت[14] از ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 2 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-2.html#post11731)



مهران سالاری (http://www.facebook.com/mehran.salari.7):
دوستان گرامی‌، دوست میداشتم کمی‌ درباره یِ آروین‌هایتان با پارسی سخن گفتن در خانواده یِ خویش و یا با دوستان و واکنشِ ایشان و یا شاید ستیز‌ها و یا ستایش‌ها در این زمینه کوتاه گفت و گوی کنیم.

بهرِ کاربری یِ واژه‌هایِ ایرانی‌ (فارسی) و روشنگرایی در این زمینه برایِ خودتان بیشتر دشمن تراشیدید یا این که دوست‌هایِ نو یافتید؟

من خودم نخست با یک دیوارِ سترگِ گاه ریشخند، گاه چَفتِ (تهمت) به نژادگرایی و یا ستیزِ با دین روبرو بودم. و خرده گرفتنِ من از به تازی سخن گفتن و کاربری یِ فرافزونِ واژه‌هایِ بیگانه یِ ایشان و بی‌ مهری به زبان ایرانی‌ گاهی‌ نیز به گرفتاری با دوستان می‌‌انجامید. ولی‌ از آنجایی که پایدار ماندم و واندادم اکنون هم خودم کمی‌ نرم‌تر و آرامتر برخورد می‌کنم و هم دیگران سخنِ راست را می‌پذیرند. نه همه ولی‌ مِهینیگی یِ آنان. نرم‌تر و آگهترشان کردم. دستِ کم آگاهبود‌شان awareness را برایِ زبانِ فارسی کمی‌ بیدار کردم.





مهربد وارسته: (http://www.facebook.com/mehrbod.varaste)
من همواره روی ناخودآگاه سرمایه‌گذاری میکنم.
کسانی که به آن تراز خودآگاهی رسیده باشند که خود پارسی‌ گویند که هیچ، ولی برای دیگران بهترین راه همان سود بردن از نهان (ضمیر) ناخودآگاه است.

در اینکه چگونه میتوان از راه ناخودآگاه واژگان پارسی را جایگزین نمود سخن زیاد است، ولی من چند شیوه دم دست و کاربردی خودم را مینویسم.

استرس و خوانش واژگان:
همانجور که همگی گرایندانه دیده‌ایم، امروزه اگر هنگام سخن گفتن واژگان انگلیسی و ... را پشت سر هم سوار کنیم به "پرستیژ" و فرهیختگی کس بگونه‌ای میافزاید.
همینکار را میتوان با واژگان کمتر به گوش آشنای پارسی کرد. بجای singularity میتوان گفت تکینگی؛ نکته در اینجا تنها و تنها در خوانش و شیوه واگویش واژه نهفته است. اندکی "استرس" اینجا و آنجا این چم را میرساند که سخنگو (ما) میدانیم که از چه سخن میگوییم و واژه را نیز بدقت از همینرو "تکینگی" یا "تیل تکینگی (singularity point)" گزیده‌ایم.


بریخت شوخی و بازی در آوردن:
بجای "سلام" میتوان با آوایی شوخ گفت: «دروــــــــــووود بر تو». اگر چند ده بار و خورده‌ای به این شیوه بگویید «درود» و هر بار اندکی از بار شوخی آن کم کنید، سر انجام اگر «درود» تنها هم بگویید به گوش‌ کس ناآشنا نمیزند و جا افتاده است.
اکنون اگر بتوان همزمان درود را به جایگزینی "زیباتر" و "بهتر" از سلام درآورد کم کم همان کس و دیگران هم میآغازند به گاهی درود بجای سلام گفتن.


فرنود سادگی و کارآمدی واژه بجای برابر فارسی/تازی آن:
اگر کسی به ناآشنایی و شگفت (عجیب) بودن واژه نمارید، آنگاه میتوان بسادگی به اینکه برابر "فارسی/تازی" آن چم را نمیرساند نمارید.
برای نمونه اگر کسی پرسید فرنود گفتن «آگاهی‌رسانی» بجای «اطلاع‌رسانی» چیست، میتوان گفت که "برای من آسانتر است" و نیازی به درگیری و یا گفتمان بیشتر ندید.



پافشاری نکردن:
اگر کسی سخن را با گزاره‌ای مانند "کلمه‌ای که اینجوری .." آغازید کمابیش همیشه بهتر است که در پاسخ یکم ما هم بجای «واژه» بگوییم «کلمه»، سپس در گزاره پستر با گزاره‌ای مانند "اکنون این کلمه یا واژه را ..." برابر را جاانداخته و سپس در گزاره‌های پس از آن تنها "واژه" بگوییم.

این شیوه در فرهود (حقیقت) مانند این است که شما نخست به گزینش واژه کس از «کلمه» احترام گذاشته و سپس در جایگاه پیشنهاد «واژه» را آورده‌اید.
از این تیل به پس تنها بسامد (frequency) مهندی دارد. هر اندازه شما و دیگران بیشتر «واژه» بگویید، در گنجواژ مندارین (ذهنی) کس توانمندتر شده و هنگام سخن گفتن آسانتر بیاد میاید.







بهمن‌ حیدری (http://www.facebook.com/bahman.heydari):
من از آنجاییکه به دین باورمندم،برای برخی از دوستان سنگین به نگر میآید و هنگام گفتگو اینگونه واژگان پارسی را که در سخنانم بکار می گیرم و هم چنین از فراوانی واژگان تازی شکوه می کنم و نارسایی های زبان پارسی امروزی را آشکار می سازم،چهار شاخ می شوند وبا چشمانی از حدقه (چشمخانه،کاسه ی چشم) درآمده بمن می نگرند و با پرخاش خُرده می گیرند، تو دیگر چرا؟ مرد از کجا آمدی؟اگرهرانجمنی با آن باورهایی از آن دست شاه ستایان پی فراخی(افراطی)، یا ایران پرستان لافزنی که در سپهر های هپروتی بسر می برند و جز لاف و گزافهای تهی و منم منم های بی پایه آنچنانی که خود را تافته ای جدا بافته از همه ی همسایگان و جهان ادمی می دانند واینگونه باورمندان ایران خواهی کاری جز تخم دشمنی و نژادپرستی نمی کارند و تنها کاری که می دانند،شمشیر جدایی از نیام بر می کشند و بر تارک مردم این مرز وبوم فرود می آورند، تنها می توان گفت که به دستگاه اندیشه ات نمی خورد و نمی برازد.

من تنها در پاسخ آنها می گویم:من پیش از مسلمان بودن،یک ایرانی هستم .همه ی ما رفتنی هستیم و به سرای نیستی می رویم و هاتا دین،شاید روزی از هازمان رخت بر بندد ولی این نام ایران و خاکِ جاودان و همیشگی اش برپای و برجای خواهد ماند،پس از جان دل بکوشیم، همه ی ما باید با توش و توانمان، پاسدار این سرزمین اهورایی و زبان شیرین تر از نیشکر خوزستان باشیم که فردوسی بزرگ فرمو د :دریغ است که ایران ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود.

اکنون باید بخستویم که دیگر دوستان از همه گونه اندیشه ها وباورهای گوناگون آهسته آهسته به بایستگی بازسازی زبان فارسی که از کاروان دانش و تخشش جهان پیشرفته به گونه ای در جا زده است افتادند و هر کسی با یاری ندای درونی اش می کوشد،که همگام با دیگر دوستانی که پای در این راه دشوار گذاشته اند، همراه و هم پیمان شوند.






آریا: (http://www.facebook.com/pure.persian)
من مانند شما یکسره و سازش ناپذیر به پارسی سره سخن نمیگویم و بسته به اینکه با چه کسانی همسخن هستم، چند درسد بیشتر از واژگان پارسی سود میجویم، گاهی واژه هایی مانند "شوربختانه"، و .. را میپرانم. من باورمند به روش "آهستگی و پیوستگی" میباشم.





شاهین ایرانیار: (http://www.facebook.com/shahin.iranyar)
درود یاران، نخست باید بگویم که یادگیری پارسی‌ به من نیرویی تازه داده، هر روز با شور به این تاربرگ می‌‌آیم تا از دوستان بیاموزم، واژه‌ها را در دفتری می‌‌نویسم و به یاد می‌‌سپارم. هنگام نوشتن چون زمان تنگ نیست، آنچه را که به ویرم مانده بکار می‌برم، و دیگر واژه‌ها را دوباره پیدا می‌‌کنم. هنگام گفتگو با خانواده می‌کوشم تا آنجا که میشود پارسی‌ ناب را بکار ببرم، چون هنوز ورزیده نیستم، نخست به زبان پارسی‌ نا سره می‌اندیشم و سپس واژه‌ها را در مندارم به پارسی‌ بر میگردانم. این مایه ی کندی سخن گفتنم شده. همسرم نخست بی‌تاب میشد و میگفت من شکیبایی این را ندارم که تا فردا بنشینم تا تو گفته‌هات را بیانجامی. پسرم که بیشتر به زبان انگلیسی‌ سخن می‌‌گوید، میگفت بابا این چند واژه‌ای هم که درمیافتم دیگر نمی‌‌هوشم. گاهی به خودم می‌گفتم من که در ایران نیستم، هر اندازه هم که بکوشم نمی‌‌توانم هنودی چشمگیر بر روی خانواده داشته باشم چون زادمان آینده من به پارسی‌ سخن نخواهند گفت. با این همه چون مهر سرزمین اهورایی‌ام بر تن‌ و جانم تنیده، آموختن واژه‌های پارسی‌ ناب گویی مرا به گذشته‌های دور نیاکانمان می‌‌برد. به هروین، پس از گذشت چند ماه، اکنون هنگامی که از زبانم در میرود و به پسرم می‌‌گویم منتظرت هستم، او برمیگردد و میگویید: بابا منتظر تازی است، بگو چشم برات می مونم، یا واژه تمدن تازییه، پارسیش چیه؟

بیشتر دوستان هم ریشخند میزنند و می‌‌گویند ای‌ بابا، شما که نمیتوانی‌ چیزی را دگرگون کنی‌، یا کی‌ حالش رو داره دوباره پارسی‌ را از نو یاد بگیره، یا اینها رو باید تو دبستان به بچه‌ها بیاموزانند ما دیگه پیریم، برخی‌ هم هنگامی که به من میرسند می‌گویند درود، سپس برمی‌گردند و به دیگران می‌‌گویند سلام. گروهی هم زمانی‌ که مرا می‌بینند راهشان را کج می کنند که ناچار نشوند که هتا کمی‌ به خود فشار بیاوردند و یک واژه پارسی‌ بیشتر بگویند با اینکه من بارها به آنها گفته‌ام که شما هر جور که میخواهید گفتگو کنید. در این میان تنها چند تن‌ را یافتم که به درستی‌ به فردیدم که واژه‌های بیگانه اندیشه بیگانه را به ارمغان می‌اورد پی بردند و پس از کمی‌ گفتگو از من خواستند که برایشان واژه نامه پارسی‌ را با ریانامه پفرستم.





مهران سالاری: (http://www.facebook.com/mehran.salari.7)
آری دوستان به گمانم آروینها یِ ما به هم می‌‌مانند. سپاس از دوستان از درمیان گذاشتنِ آزمودگی هایشان. شاهین جان گزارشت بسیار شیرین بود. همچنین از پیشنهاد‌هایِ کارایِ مهبد جان و آرمان‌هایِ ستودنی یِ بهمنِ گرامی سپاسگذارم. همچنین سپاس از فرمَدار، که براهِ این تاربرگ گهولشِ دانسته‌ها در این زمینه را دَرهَماک شدنی ساخت.




رونوشت[14] از http://www.facebook.com/pure.persian/posts/414629025238968





----
1. ^ ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ Bâftâr || بافتار: زمینه; محتوا Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Context), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-f576067220094b599086f4235b1a6aad-fa.html) context
4. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
5. ^ Sanjidan || سنجیدن: قیاس کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-181fa3d3836e4b149196bbaeaa902bdc-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Infer) to infer; to conclude
6. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
7. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
8. ^ Digarestan <— Degarestan || دیگرستن: تغییر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Change) to change
9. ^ an+bâštan::Anbâštan
10. ^ han+bâxtan::Hanbâxtan || هنباختن: هنبازی شدن; اشتراک گذاشتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-40a147506b1a41f785440143df8f5609-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Share) to share
11. ^ han+bâxtan::Hanbâxtan <— Hanbâzidan || هنباختن: هنبازی شدن; اشتراک گذاشتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-40a147506b1a41f785440143df8f5609-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Share) to share
12. ^ pârs+ik+idan::Pârsikidan || پارسیکیدن: پارسیک کردن; ترزبان به پارسیک Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Persianize) to persianize
13. ^ Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suffice) to suffice
14. ^ آ ب ru+nevešt::Runevešt || رونوشت: کپی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3a80d43a12f347d89f3d01a910cbc62e-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Copy) copy

mosafer
04-11-2013, 07:01 AM
تا فراموش نکردم اول اینو بپرسم که:

. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9%DB%8C%D8%AF%D 9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A 7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-1038/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#rpafaaf79a1fac64d65b97882711c45e2ac) bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
برساختن در مکانهای مختلف معنای متفاوتی داره که گاهی هیچ ربطی به هم ندارن
مثلا جعل کرد و تعلیم دادن هیچ وجه مشترکی ندارن
چطور میشه که یک کلمه اینقدر معنای متفاوت داشته باشه؟
نمیشه کلمه ای دیگه جایگزین کرد؟
اینجا برساختن چندان معنای به انجام رساندن رو نمیکنه

mosafer
04-11-2013, 07:10 AM
همسنجیدن[1] یک کارواژه[2] است که میشود "مقایسه کردن".

اینکه تاکنون نشنیده بودید هم هیچ جایِ شگفتی ندارد, ما ایرانیان آنچنان خشک‌اندیش شده‌ایم که در سراسر اینترنت بگردید, تنها خودِ من "بهمسنجید" را به کار برده‌ام: ‫بهمسنجید‬ - Google Search (https://encrypted.google.com/search?hl=en&output=search&sclient=psy-ab&q=%D8%A8%D9%87%D9%85%D8%B3%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%AF&btnG)

واژگان برای اینکه به یادتان بمانند باید در بافتار[3] گوناگون و به چهره‌هایِ گوناگون بیایند, همچنین اگر خواستید یک واژه را بویرید[4] بکوشید نخست ساختار آن را دریابید.
نمونه‌وار, همین کارواژه‌یِ "همسنجیدن" از پیشوند «هم» و بخش «سنجیدن[5]» برساخته[6] شده که رویهم چِم[7] سنجیدن دو چیز را میدهد.

اندکی دانش درباره‌یِ وندها بایسته است (در زبان انگلیسی این چیزها را از کودکی به بچه‌ها میاموزانند). بنمونه, پیشوند «هم» میدانیم که جاهایی
به کار میرود که پایِ دو یا چند چیز در میان باشد و میان آنها بخواهیم یک کنشی داشته باشیم. چهره‌هایِ دگرسته‌یِ[8] "هم" نیز اینچنین‌اند: هم, هن, ان, ...

پس از بازبینیِ ساختار بکوشید واژگان نزدیک و همانند اش را بیابید: انباشتن[9] (هم‌باشتن), هنباختن[10] (هنبازیدن[11], هنبازی کردن), هم‌پنداشتن, ...

و سرانجام برای شهبانوی یاد (ملکه‌یِ ذهن) نمودن واژه آنرا در چند گزاره پیش خودتان به کار ببرید:

این گزاره را با آن یکی همسنجیدم.
برای همسنجش نیاز به داده‌هایِ بیشتر داریم.
شما کارکرد این دو را چگونه می‌همسنجید؟



اینو باید شب دوبار بخونم تا بهتر بویرانم(درسته ؟)
فعلا تمرکز ندارم

Mehrbod
04-11-2013, 12:31 PM
تا فراموش نکردم اول اینو بپرسم که:

. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9%DB%8C%D8%AF%D 9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A 7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-1038/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#rpafaaf79a1fac64d65b97882711c45e2ac) bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
برساختن در مکانهای مختلف معنای متفاوتی داره که گاهی هیچ ربطی به هم ندارن
مثلا جعل کرد و تعلیم دادن هیچ وجه مشترکی ندارن
چطور میشه که یک کلمه اینقدر معنای متفاوت داشته باشه؟
نمیشه کلمه ای دیگه جایگزین کرد؟
اینجا برساختن چندان معنای به انجام رساندن رو نمیکنه

همه‌یِ واژگان همینجور هستند, برساختن[1] هم پیشتر برای "جعل کردن" به کار رفته:

http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html


برساختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن . رجوع به ساختن شود. || تعلیم دادن . آموختن . || به انجام رسانیدن . (ناظم الاطباء). || حبس کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ساختن درهمین لغت نامه شود. || جعل کردن . ساختن .


تازه مگر کارواژه‌یِ[2] «کندن» کم چم[3] دارد؟

http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-55bdb14ad50e4426892d5cf6fd56a83e-fa.html


حفر کردن زمین و مانند آن
جدا کردن چیزی که متصل به چیزی دیگر است
خلع چنانکه جامه را از تن . مقابل پوشیدن
کشیدن و از بیخ برآوردن
|| چیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چو باز را بکند ۞ بازدار، مخلب و پر - به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال .
برداشتن برای جائی چنانکه کشتی یا کاروان . خطف . با تمام بنه و اثقال از جایی به جای دیگر شدن . چنانکه : کندن از بندری
...




چم این واژگان در بافتار[4] سخن خودبه‌خود روشن میشود.


اینو باید شب دوبار بخونم تا بهتر بویرانم(درسته ؟)
فعلا تمرکز ندارم


اگر خواستید چیزی را "تخریب (= ویراندن)" کنید آری درسته (:
اگر خواستی چیزی را "تصحیح (= ویراستن[5])"کنید نه!

اینها که دیگر ساده است, زمانیکه بن کنون به "ـا" میرسید یک "-ی" میگیرد:


ویراستن —> ویرا+ی: این نوشته را باید بویرایم.
سُرودن —> سُرا+ی: اینچنین چامه[6] را می‌سُرایم.
...


پرسش‌هایِ سخت‌تر کنید به اسپاگتی (:





----
1. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ Cam || چم: معنی; چرایی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), MacKenzie meaning
4. ^ Bâftâr || بافتار: زمینه; محتوا Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Context), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-f576067220094b599086f4235b1a6aad-fa.html) context
5. ^ vi+râstan::Virâstan || ویراستن: ویرایش کردن; تصحیح کردن to edit
6. ^ Câme || چامه: شعر Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d9180c2628794aa6ab1827c11d2912df-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Poem), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D8%A7%D9%85%D9%87) poem

mosafer
04-11-2013, 06:19 PM
ویراستن —> ویرا+ی: این نوشته را باید بویرایم.
سُرودن —> سُرا+ی: اینچنین چامه[6] را می‌سُرایم.
...


پرسش‌هایِ سخت‌تر کنید به اسپاگتی (:





کلا منظورم چیز دیگر بود یکجا خوندم ویرایدن بمعنای بیاد ماندن (گمانم)
و منظورم این بود
+
به جان اسپاگتی من مبتدی هستم از من توقع های زیاد نداشته باشید:)

Mehrbod
04-11-2013, 06:48 PM
تا فراموش نکردم اول اینو بپرسم که:

. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9%DB%8C%D8%AF%D 9%86-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A 7%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-1038/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-6.html#rpafaaf79a1fac64d65b97882711c45e2ac) bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
برساختن در مکانهای مختلف معنای متفاوتی داره که گاهی هیچ ربطی به هم ندارن
مثلا جعل کرد و تعلیم دادن هیچ وجه مشترکی ندارن
چطور میشه که یک کلمه اینقدر معنای متفاوت داشته باشه؟
نمیشه کلمه ای دیگه جایگزین کرد؟
اینجا برساختن چندان معنای به انجام رساندن رو نمیکنه


کلا منظورم چیز دیگر بود یکجا خوندم ویرایدن بمعنای بیاد ماندن (گمانم)
و منظورم این بود
+
به جان اسپاگتی من مبتدی هستم از من توقع های زیاد نداشته باشید:)



ویریدن[1] را میشود بجای «از بر کردن» یا همان به یاد سپردن به کار برد, ولی چهره‌یِ ناگذرای[2] آن «ویراندن»
به درد نمیخورد, یکی اینکه معنی نمیدهد, دو اینکه با کارواژه‌یِ[3] ویراندن (تخریب کردن) همپوشانی دارد.





----
1. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
2. ^ nâ+gozar+â{pasvand}::Nâgozarâ || ناگذرا: لازم; ردنشدنی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intransitive) intransitive
3. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb

mosafer
04-11-2013, 06:55 PM
ویریدن[1] را میشود بجای «از بر کردن» یا همان به یاد سپردن به کار برد, ولی چهره‌یِ ناگذرای[2] آن «ویراندن»
به درد نمیخورد, یکی اینکه معنی نمیدهد, دو اینکه با کارواژه‌یِ[3] ویراندن (تخریب کردن) همپوشانی دارد.





----
1. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
2. ^ nâ+gozar+â{pasvand}::Nâgozarâ || ناگذرا: لازم; ردنشدنی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intransitive) intransitive
3. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb


ولی شما یکجا بمعنای از بر کردن استفاده کرده بودید برای همین ازش استفاده کردم
خب بجای از بر کردن چه بهتر است بیان شود؟

Mehrbod
04-11-2013, 07:00 PM
ولی شما یکجا بمعنای از بر کردن استفاده کرده بودید برای همین ازش استفاده کردم
خب بجای از بر کردن چه بهتر است بیان شود؟

ویریدن[1] (:





----
1. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize

mosafer
04-11-2013, 07:10 PM
ویریدن[1] (:





----
1. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize


این الان یکی دیگست؟
اگه بخوایم فعل اول شخص بکار ببریم نمیشه بویرانم؟
گیج کنندست:e40e:

Mehrbod
04-11-2013, 07:13 PM
این الان یکی دیگست؟
اگه بخوایم فعل اول شخص بکار ببریم نمیشه بویرانم؟
گیج کنندست:e40e:

نه بانو, بُن کنون را از کارواژه[1] میکشید بیرون دیگر!



گفتن —> گوی
ویریدن[2] —> ویر[3]


می‌ویرم = از بر میکنم
می‌ویری = از بر میکنی
...






----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
3. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory

mosafer
04-11-2013, 07:26 PM
نه بانو, بُن کنون را از کارواژه[1] میکشید بیرون دیگر!


گفتن —> گوی
ویریدن[2] —> ویر[3]


می‌ویرم = از بر میکنم
می‌ویری = از بر میکنی
...






----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
3. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory


من همینجاش رو مشکل دارم
صرف کردن بر اساس مفردهای شخص و جمع
حق بدید سخت باشه شما چون خودتون اینها رو میدونید از نظرتون سادست
ببینید ویریدن رو بخوام بکار ببرم میشه می ویرم (کلا انگار ربطی به هم ندارن):e403:

mosafer
04-11-2013, 07:30 PM
نه بانو, بُن کنون را از کارواژه[1] میکشید بیرون دیگر!


گفتن —> گوی
ویریدن[2] —> ویر[3]


می‌ویرم = از بر میکنم
می‌ویری = از بر میکنی
...






----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ Viridan || ویریدن: از بر کردن; به یاد سپردن; ویر کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Memorize) to memorize
3. ^ Vir || ویر: حافظه; یاد; memory

:e032:
حرف قبلمو پس میگیرم(حذف نکردم چون احتمال میدم که خونده باشید)
الان متوجه شدم چی شد
اون موقع فکرم یهو مشغول مساله ای شد (نباید همون موقع جواب میدادم)

Mehrbod
04-11-2013, 07:30 PM
من همینجاش رو مشکل دارم
صرف کردن بر اساس مفردهای شخص و جمع
حق بدید سخت باشه شما چون خودتون اینها رو میدونید از نظرتون سادست


بیخیال بانو, گرفتن بن کنون از کارواژه برای شما سخته (:?

اینها را در بیاورید تا دستتان گرم شود!!


پریدن
چتیدن
زنگیدن
خواندن
دریابیدن
...





ببینید ویریدن رو بخوام بکار ببرم میشه می ویرم (کلا انگار ربطی به هم ندارن):e403:

درسته دیگر :21:

mosafer
04-11-2013, 07:34 PM
بیخیال بانو, گرفتن بن کنون از کارواژه برای شما سخته (:?

اینها را در بیاورید تا دستتان گرم شود!!

پریدن
چتیدن
زنگیدن
خواندن
دریابیدن
...





درسته دیگر :21:
الان از اول ابتدایی شروع کردید دیگه؟ :)

Mehrbod
04-11-2013, 07:36 PM
الان از اول ابتدایی شروع کردید دیگه؟ :)

به تک شاخ سوگند یادم نیست اینها را در اول ابتدایی اصلا یاد داده باشند یا نه (:

mosafer
04-11-2013, 07:44 PM
به تک شاخ سوگند یادم نیست اینها را در اول ابتدایی اصلا یاد داده باشند یا نه (: به همون تک شاخ سوگند(بجای قسم ؟) نمیدونم من اعتراف کردم متوجه شدم همونو

mosafer
04-12-2013, 12:19 AM
به صلیب میکشندت چون مسیحی بر بند
اینجا عَلَمَت میکنند تا درس عبرت کسانی شوی که جز خدای را میباورند
آرام گیر ای سرکشی های بی تاب
بگذار خموشی ِ این دیار کر کند گوش فلک را
و من اینجا..
در آغوش میکشم تمام بود و نبودن ها را
چشم بر چشمانم دوز و هیچت گلایه مکن
انگشتت را به نشانه ی پیروزی بالا بر و غره شو بر هر آنچه میپنداری از آن ِ توست
تو صلیب کش ِ مسیحی شده ای که هیچش کنایه نیست...

پ.ن
اینجا مثلا تمام سعیم رو کردم پارسی بنگارم
البته اول نوشتم بعد میانش خواستم ویرایش پارسی کنم جز یکی دو کلمه چیزی به ذهنم نیومد

mosafer
04-12-2013, 11:11 AM
. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF-36/%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8 C-%D8%B9%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%5B-18%5D-1041/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-14.html#rpa3f069a96ba28438b83bf8c29027a51ee) far+hud::Farhud || فرهود: فرهوده; هوده=حق; حقیقت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Truth) truthh

اینجا هوده بن کارواژه ی فرهوده است؟


+

. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF-36/%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8 C-%D8%B9%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%5B-18%5D-1041/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-14.html#rpa1977b30c5b9c4a748689029ea929ab89) Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense

و اینجا سهیدن در این قسم از صحبتتون:
همه‌یِ پیشه‌هایِ خوب و آسان زنان ٥٠-٥٠ چند سده‌ای میشود سهیم[4] (http://www.daftarche.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF-36/%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8 C-%D8%B9%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%5B-18%5D-1041/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-14.html#pa1977b30c5b9c4a748689029ea929ab89) شده‌اند,

اینجا معنای سَهیم (سَهم داشتن از چیزی)هم داره و البته سَهیم بیشتر معنا داره
وقتی اعراب گذاری نشده باشه از کجا بپنداریم سُهیم هست؟

Mehrbod
04-12-2013, 11:28 AM
به صلیب میکشندت چون مسیحی بر بند
اینجا عَلَمَت میکنند تا درس عبرت کسانی شوی که جز خدای را میباورند
آرام گیر ای سرکشی های بی تاب
بگذار خموشی ِ این دیار کر کند گوش فلک را
و من اینجا..
در آغوش میکشم تمام بود و نبودن ها را
چشم بر چشمانم دوز و هیچت گلایه مکن
انگشتت را به نشانه ی پیروزی بالا بر و غره شو بر هر آنچه میپنداری از آن ِ توست
تو صلیب کش ِ مسیحی شده ای که هیچش کنایه نیست...




صلیب = ok ئه, واژه‌یِ دیگر چلیپا داریم که آنهم پارسی نیست.
مصیحی = تَرسا[1]
علم کردن = برافراشتن, به تیغ می‌برکشند ات, درفش[2] کردن
درس = آموزه, مایه
عبرت = پندی, آموزه‌ای, پندآموزی, اندرزی, ...
تمام = همه‌یِ ,سراسر, سرتاسر, یکسره‌یِ
فلک = آسمان, سپهر[3]
فلک الافلاک = سپهربرین
غره = خودپسند, خودخواه, فراتن[4], ابرتن[5], ...
کنایه زدن = گوشه زدن
کنایه = گوشه‌زنی



به صلیب میکشند ات چون تَرساییِ بربند
اینجا درفش ات میکنند تا مایه‌یِ پند کسانی شوی که جز خدا را میباورند
بیارام ای سرکشی‌هایِ بی تاب
بگذار خموشی ِ این دیار کر کند گوش آسمان را
و من اینجا..
در آغوش میکشم همه‌یِ بود و نبود ها را
چشم بر چشمانم بدوز و هیچ ات گلایه مکن
انگشت ات را به نشانه‌یِ پیروزی بالا بر و فراتن شو بر هر آنچه میپنداری از آن ِ توست
تو صلیب‌کش ِ تَرسایی شده‌ای که هیچ اش گوشه‌زنی نیست...







پ.ن
اینجا مثلا تمام سعیم رو کردم پارسی بنگارم
البته اول نوشتم بعد میانش خواستم ویرایش پارسی کنم جز یکی دو کلمه چیزی به ذهنم نیومد

آری کمابیش همه‌یِ واژگان پارسی بود و بسیار خوبه!
«می‌باورند» بجای "باور میکنند" نیز نمایانگر کارگیری[6] خوب و هوشمندانه بود.

هر آینه برخی واژگان را نادرست مینویسید, «بربند» سرهمه, "فرورفتن" سر همه و نیازی به جداسازی نیست, برخی دیگر
ولی بهتر است جدا شوند, مانند پسوند‌هایِ دارندگی (مالکیت): علمت میکنند —> علم ات میکنند; خود ما ذهنی سرهم میخوانیم.





----
1. ^ Tarsâ || ترسا: مسیحی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Christian) christian
2. ^ Derafš || درفش: پرچم, نماد Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bd95ca627bf7436db45c109ad2d4d844-fa.html), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%D9%81%D8%B4_%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C% D8%A7%D9%86%DB%8C), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Flag), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B1%D9%81%D8%B4) flag
3. ^ Sepehr || سپهر: کره sphere
4. ^ farâ+tan::Farâtan || فراتن: وارونه‌یِ فروتن; مغرور; خودبین ≈high-minded
5. ^ Abartan || ابرتن: مغرور MacKenzie, Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arrogant) arrogant
6. ^ kâr+gir::Kârgir || کارگیر: مفعول Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Object) object

Mehrbod
04-12-2013, 11:34 AM
. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF-36/%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8 C-%D8%B9%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%5B-18%5D-1041/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-14.html#rpa3f069a96ba28438b83bf8c29027a51ee) far+hud::Farhud || فرهود: فرهوده; هوده=حق; حقیقت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Truth) truthh

اینجا هوده بن کارواژه ی فرهوده است؟


نه, فرهود[1] (حقیقت) کارواژه[2] ندارد, زیرا "حقیقت کردن" معنی نمیداد (:

کارواژه‌ها در زبان پارسیک به نیز -تن میپایانند!!!!!!


گفتن
پختن
سهیدن[3]
نوشتن
...



+



[quot=mosafer]
. ^ (http://www.daftarche.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%AF-36/%D8%B2%D9%86%E2%80%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8 C-%D8%B9%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%5B-18%5D-1041/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-14.html#rpa1977b30c5b9c4a748689029ea929ab89) Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense

و اینجا سهیدن در این قسم از صحبتتون:
همه‌یِ پیشه‌هایِ خوب و آسان زنان ٥٠-٥٠ چند سده‌ای میشود سهیم شده‌اند,

اینجا معنای سَهیم (سَهم داشتن از چیزی)هم داره و البته سَهیم بیشتر معنا داره
وقتی اعراب گذاری نشده باشه از کجا بپنداریم سُهیم هست؟[/QUOTE]


نه اینها را نرم‌افزاری که من نوشته ام خودکار به نوشته‌ها میافزاید و از آنجاییکه از روی تنبلی زیروزبر‌ها را بهش نیاموخته ام «سهیم هستیم» را «سُهیم هستیم» در نگر میگیرد (:

از آنجاییکه هنوز شمار‌ این ایرنگ‌ها[4] بسیار کمه نیازی به ویرایش[5] اش ندیده ام, دیرتر ولی خواهم ویراست.

درباره‌یِ نوشتن خودتان هم خب آری, اگر می‌نیازید زیروزبر باید بگذارید. بیشتر زمانها نیست.







----
1. ^ far+hud::Farhud || فرهود: فرهوده; هوده=حق; حقیقت Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Truth) truth
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense
4. ^ Irang || ایرنگ: خطا; لغزش MacKenzie error
5. ^ vi+râstan::Virâstan || ویراستن: ویرایش کردن; تصحیح کردن to edit

mosafer
04-12-2013, 11:44 AM
صلیب = ok ئه, واژه‌یِ دیگر چلیپا داریم که آنهم پارسی نیست.
مصیحی = تَرسا[1]
علم کردن = برافراشتن, به تیغ می‌برکشند ات, درفش[2] کردن
درس = آموزه, مایه
عبرت = پندی, آموزه‌ای, پندآموزی, اندرزی, ...
تمام = همه‌یِ ,سراسر, سرتاسر, یکسره‌یِ
فلک = آسمان, سپهر[3]
فلک الافلاک = سپهربرین
غره = خودپسند, خودخواه, فراتن[4], ابرتن[5], ...
کنایه زدن = گوشه زدن
کنایه = گوشه‌زنی



به صلیب میکشند ات چون تَرساییِ بربند
اینجا درفش ات میکنند تا مایه‌یِ پند کسانی شوی که جز خدا را میباورند
بیارام ای سرکشی‌هایِ بی تاب
بگذار خموشی ِ این دیار کر کند گوش آسمان را
و من اینجا..
در آغوش میکشم همه‌یِ بود و نبود ها را
چشم بر چشمانم بدوز و هیچ ات گلایه مکن
انگشت ات را به نشانه‌یِ پیروزی بالا بر و فراتن شو بر هر آنچه میپنداری از آن ِ توست
تو صلیب‌کش ِ تَرسایی شده‌ای که هیچ اش گوشه‌زنی نیست...







آری کمابیش همه‌یِ واژگان پارسی بود و بسیار خوبه!
«می‌باورند» بجای "باور میکنند" نیز نمایانگر کارگیری[6] خوب و هوشمندانه بود.

هر آینه برخی واژگان را نادرست مینویسید, «بربند» سرهمه, "فرورفتن" سر همه و نیازی به جداسازی نیست, برخی دیگر
ولی بهتر است جدا شوند, مانند پسوند‌هایِ دارندگی (مالکیت): علمت میکنند —> علم ات میکنند; خود ما ذهنی سرهم میخوانیم.




ممنون :e032:
+
دقت نکرده بودم که باید جدا نوشت
همونطور که بزبون میاریم نوشتم
و این جدا سازی برای همه این گونه صدق میکنه؟

mosafer
04-12-2013, 11:46 AM
الان یعنی این پی نوشتها رو نرم افزار انجام میده؟
یعنی نرم افزار فارسی شما رو پارسیتر میکنه؟

Mehrbod
04-12-2013, 12:11 PM
دقت نکرده بودم که باید جدا نوشت
همونطور که بزبون میاریم نوشتم
و این جدا سازی برای همه این گونه صدق میکنه؟

این دبیره‌یِ[1] کنونی بیخود است و برای خود دبیره نمیگویم بهتره جدا ننویسیم, بساکه چون کارواژگان[2] را اینجوری از
هم میگسلیم[3]: فرورفتن یک کارواژه‌یِ سرهم هست و هنگام صرف کردن باید «می‌فرورود» بگوییم و این را سرهم‌نویسی اش بهتر می‌نمایاند.

جدانویسیِ نشانه‌هایِ دارندگی ولی تنها یک پیشنهاد[4] بود, هیچ بایستگی‌ای ندارد.



الان یعنی این پی نوشتها رو نرم افزار انجام میده؟
یعنی نرم افزار فارسی شما رو پارسیتر میکنه؟

نه, واژگان پارسیک نوشته‌یِ مرا می‌پینویسد که خوانندگان آسانتر دریابند.

نام آن هم PN² است: PârsikNemâye PeyNevis = PN به توان دو (:






----
1. ^ Dabire || دبیره: رسم الخط Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Writing_system), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%87), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%87) writing system
2. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
3. ^ Gosixtan || گسیختن: فرستادن .روانه کردن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Emit), fa.wiktionary.org (http://fa.wiktionary.org/wiki/%DA%AF%D8%B3%DB%8C%D8%AE%D8%AA%D9%86), Dehxodâ (http://loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5b8e554a6e584d2c856bff9811037bdc-fa.html) to emit
4. ^ piš{pišvand}+nehâdan::Pišnehâdan || پیشنهادن: پیشنهاد کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b815d059ed59444181192ded827fc2ad-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Suggest) to suggest

mosafer
04-12-2013, 12:16 PM
این دبیره‌یِ[1] کنونی بیخود است و برای خود دبیره نمیگویم بهتره جدا ننویسیم, بساکه چون کارواژگان[2] را اینجوری از
هم میگسلیم[3]: فرورفتن یک کارواژه‌یِ سرهم هست و هنگام صرف کردن باید «می‌فرورود» بگوییم و این را سرهم‌نویسی اش بهتر می‌نمایاند.

جدانویسیِ نشانه‌هایِ دارندگی ولی تنها یک پیشنهاد[4] بود, هیچ بایستگی‌ای ندارد.
نه, واژگان پارسیک نوشته‌یِ مرا می‌پینویسد که خوانندگان آسانتر دریابند.

نام آن هم PN² است: PârsikNemâye PeyNevis = PN به توان دو (:


کار به بایستگیش ندارم اینطور از نظر ظاهر زیباتر هست
سعی میکنم اینگونه بنویسم (ولی بعد از چندین سال تغییر دادن عادت خودش کماکان سخت هست)
یکجا پرسیدم قسم رو
سوگند پارسی قسم هست؟قسم عربی است؟

mosafer
04-12-2013, 12:44 PM
در پارسیک نیز میگفته‌اند «سوگند گرفتن» یا همان «سوگند خوردن».

و کدام بهتر هست در جمله ؟
سوگند گرفت یا خورد؟
من باب مثال (بجای این، چه پارسی هست؟)
و او سوگند خورد تا دگر راه بر اندیشه هموار نسازد
و او سوگند گرفت تا دگر راه بر اندیشه هموار نسازد
معانی اش فرق میکنه ولی اینطور نیست؟
در جمله ی اول خود ِ فرد سوگند میخورد ولی در جمله ی دوم گویا از کسی سوگند میگیرد
پس در معنی متضاد هم هستند
پس نمیشه هر کدام رو انتخاب کرد باید معنی اش در جمله مشخص شود(خودم جواب سوالم رو دادم)
و دبیره ی "سوالم رو " همین است؟

Mehrbod
04-12-2013, 12:51 PM
و کدام بهتر هست در جمله ؟
سوگند گرفت یا خورد؟
من باب مثال (بجای این، چه پارسی هست؟)
و او سوگند خورد تا دگر راه بر اندیشه هموار نسازد
و او سوگند گرفت تا دگر راه بر اندیشه هموار نسازد
معانی اش فرق میکنه ولی اینطور نیست؟
در جمله ی اول خود ِ فرد سوگند میخورد ولی در جمله ی دوم گویا از کسی سوگند میگیرد
پس در معنی متضاد هم هستند
پس نمیشه هر کدام رو انتخاب کرد باید معنی اش در جمله مشخص شود(خودم جواب سوالم رو دادم)
و دبیره ی "سوالم رو " همین است؟

«سوگند خوردن» درسته, تنها در باره‌یِ واژه‌شناسی گفتیم که خوردن در آِرِشِ[1] "خوردن و آشامیدن" نبوده, در آِرشِ امروز مرده‌یِ «خوردن و گرفتن» بوده.

"من باب مثال" هم پرسش ندارد دیگر: بنمونه, نمونه‌وار, برای نمونه, از روی نمونه, در جایگاه نمونه !!








----
1. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d8574c07e9f14b00aaea761a1abb6d57-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sense), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%B4) meaning; sense

mosafer
04-12-2013, 12:56 PM
"من باب مثال" هم پرسش ندارد دیگر: بنمونه, نمونه‌وار, برای نمونه, از روی نمونه, در جایگاه نمونه !!


اخه منتظر یک حرف عجیب و غریبم میگم شاید این نباشه:e405:

Mehrbod
04-12-2013, 03:03 PM
اخه منتظر یک حرف عجیب و غریبم میگم شاید این نباشه:e405:

از گزافه‌گویی خوددارید (:


سرشت زبان پارسیک با ساده‌گویی و گزیده‌گویی همخوانی دارد:

ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 7 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-7.html#post16233)

٭٭٭٭٭ ساده‌گویی و ساده‌نویسی

ساده گویی و ساده نویسی رهگشای زبان پارسی است.

در گذشته به ما یاد میدادند كه غلنبه سلمبه بنویسیم كه نشانگر "سواد" مان باشد. برای نمونه میگفتند: "واضح و مبرهن و هویداست كه گاو حیوان مفید فایده و سودمندی است"!! كه همان چم را میرساند كه گزاره ی زیبای ساده: "روشن است كه گاو جانور سودمندی است".

آوردن چند واژه با همان چم، یكی از بدبختی های زبان پارسی شده است كه شما زادمان نوین ( نسل جدید) باید از ان بپرهیزید. در انگلیسی و آلمانی هم كه زبان های دانش و فلسفه هستند هم چنین كاری نمیكنند!. به این گزاره نگاه كنید:


"معرف حضور انورتان هست كه حاج حسن اقا به مرگ مفاجات بدرود حیات گفته و از دنیای فانی بسوی دار باقی شتافته و روی در نقاب خاك كشید!!".


خوب اگر این گزاره را به رایانه ی آگاهی پرداز بدهند،
تنها آگاهی درونی سودمندی كه پیدا میكند این است كه:


"حسن مرد"!.

خوب هرآینه ما رایانه نیستیم و میتوانیم و باید اندكی ادبی تر
بنویسیم و برای همین بسنده هست كه برای نمونه بنویسیم:


" آگهی دارید كه حسن اقا ناگهان درگذشت".



این یكی دیگر از فند های پارسی نویسی است كه زبان ما را آگاهی رسان تر و استوار تر و بی پیرایه تر و آسانتر برای یادگیری، و برای دانشیك شدن، آماده تر میكند. سپاسگزارم.

AS

Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=162910643744142&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater)

mosafer
04-12-2013, 03:31 PM
از گزافه‌گویی خوددارید (:


سرشت زبان پارسیک با ساده‌گویی و گزیده‌گویی همخوانی دارد:

ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 7 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-7.html#post16233)

٭٭٭٭٭ ساده‌گویی و ساده‌نویسی

ساده گویی و ساده نویسی رهگشای زبان پارسی است.

در گذشته به ما یاد میدادند كه غلنبه سلمبه بنویسیم كه نشانگر "سواد" مان باشد. برای نمونه میگفتند: "واضح و مبرهن و هویداست كه گاو حیوان مفید فایده و سودمندی است"!! كه همان چم را میرساند كه گزاره ی زیبای ساده: "روشن است كه گاو جانور سودمندی است".

آوردن چند واژه با همان چم، یكی از بدبختی های زبان پارسی شده است كه شما زادمان نوین ( نسل جدید) باید از ان بپرهیزید. در انگلیسی و آلمانی هم كه زبان های دانش و فلسفه هستند هم چنین كاری نمیكنند!. به این گزاره نگاه كنید:
"معرف حضور انورتان هست كه حاج حسن اقا به مرگ مفاجات بدرود حیات گفته و از دنیای فانی بسوی دار باقی شتافته و روی در نقاب خاك كشید!!".


خوب اگر این گزاره را به رایانه ی آگاهی پرداز بدهند،
تنها آگاهی درونی سودمندی كه پیدا میكند این است كه:
"حسن مرد"!.

خوب هرآینه ما رایانه نیستیم و میتوانیم و باید اندكی ادبی تر
بنویسیم و برای همین بسنده هست كه برای نمونه بنویسیم:
" آگهی دارید كه حسن اقا ناگهان درگذشت".



این یكی دیگر از فند های پارسی نویسی است كه زبان ما را آگاهی رسان تر و استوار تر و بی پیرایه تر و آسانتر برای یادگیری، و برای دانشیك شدن، آماده تر میكند. سپاسگزارم.

AS

Pinnwand-Fotos | Facebook (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=162910643744142&set=a.112819492086591.6696.111111592257381&type=1&theater)

اون پیک رو جدی گفتم گزافش کجا بود؟
از مدتی که بیشتر دقت میکنم به پارسی نوشتن و خواندن واقعا برام جای تعجبه که برخی الفاظ هتا(یا حتا؟) به گوشم هم نخورده
این چند روز اخیر شک میکنم به تمام لغاتی که آموختم چون یکی یکی رد میشن از نظر پارسی
پرسشی که مطرح میکنم بخاطر همین هست اگر نه این جستار تنها جستاری هست که واقعا دوستش دارم و لذت میبرم از خواندن اش (درسته؟)پس گزافه ای نخواهم گفت
میبینید که گاهی مابین صحبت معمولی هم سوال ام رو میپرسم چون سعی میکنم عمیقا در ذهنم بمونه
+
این نوع حرف ها که ظاهرا زیباتر میکند متن را، بیشتر مناسب قطعات ادبی هست نه خبر مرگ و زاد روز
گاهی تفسیر موضوعی کوتاه در چندین خط بر زیبایی اش میافزاید
یا نه، کلا ساده گفتن بهتر هست؟

Mehrbod
04-12-2013, 04:00 PM
اون پیک رو جدی گفتم گزافش کجا بود؟
از مدتی که بیشتر دقت میکنم به پارسی نوشتن و خواندن واقعا برام جای تعجبه که برخی الفاظ هتا(یا حتا؟) به گوشم هم نخورده
این چند روز اخیر شک میکنم به تمام لغاتی که آموختم چون یکی یکی رد میشن از نظر پارسی
پرسشی که مطرح میکنم بخاطر همین هست اگر نه این جستار تنها جستاری هست که واقعا دوستش دارم و لذت میبرم از خواندن اش (درسته؟)پس گزافه ای نخواهم گفت
میبینید که گاهی مابین صحبت معمولی هم سوال ام رو میپرسم چون سعی میکنم عمیقا در ذهنم بمونه
+
این نوع حرف ها که ظاهرا زیباتر میکند متن را، بیشتر مناسب قطعات ادبی هست نه خبر مرگ و زاد روز


خواهش میکنم, آموزاندن دانسته‌هایِ خودم از پارسیک برای من هم خوشی‌آوره (:



همچنین:


هتّـا درسته, هتا واژه‌ای[1] است پارسیک و از هاتای اوستایی میاید.

لغات همان لغت است که خود تازیکیده‌یِ[2] logos یونانی است, بجای آن ما «واژه» داریم که چندینه‌یِ آن میشود واژه‌ها یا واژگان.

نظر = نگر, دید, چشم

از نظر من = به دید, من, از چشم من, به نگر من, از نگر من

چند روز اخیر = بتازگی, چند روزِ پیشین, چند روز کنونی, چند روز پاینی
متن = نوشته; مقاله = نوشتار
مناسب = درخور, فراخور, شایسته

بخاطر = برای, از اینرو, از روی, ...

واقعا = براستی

لذت = خوشی

مابین = میان! اندر (:

حرف = صحبت = سخن, گفتگو, گپ




همینجور از چندینه بستن واژگان به شیوه‌یِ تازیک[3] باید خودداشت.

همه‌یِ واژگان, چه عربی, چه انگلیسی, چه دیگر را باید بشیوه‌یِ پارسیک چندینه بست:


قطعات = قطعه‌ها

در پارسیک ما دو شیوه‌یِ چندینه بستن داریم, یکی بیشتر و تنها برای جانداران به کار میرود, دیگری برای هر چیزی که خواستید:


پرندگ (پرنده) —> پرندگان, پرندگ‌ها
هومن[4] —> هومنان
هموند[5] —> هموندان, هموندها
درخت —>درختان
...


در فرهنگ زبان پارسی همیشه یک دگرسانی[6] میان جاندار و بیجان داده میشده که از نگرش نیاکان ما و ارزش دهی
والا به زندگی سرچشمه میگیرد, بنمونه پسوند "گر" تنها برای جانداران به کار میرفته (و امروز کمابیش میرود):


آسیاب‌گر
کوزه‌گر
رایانه (بجای رایانگر)
...


در انگلیسی ولی بنمونه که زبان همریشه‌ای با پارسیک است, پسوند "گر" یا "er" برای همه چیز به کار میرود: computer (رایانه) و ...






گاهی تفسیر موضوعی کوتاه در چندین خط بر زیبایی اش میافزاید
یا نه، کلا ساده گفتن بهتر هست؟


اینها دیگر پیوندی به زبان ندارند و هر کس خود بهتر میداند چگونه بنویسید که فراخور و زیبنده باشد (:

من خودم ساده‌گویی را میپسندم.





----
1. ^ Vâžidan || واژیدن: سخن گفتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc742386b6f04e3485542d66dbc647c4-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Speak), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Tell), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Say) to speak; to tell; to say
2. ^ Tâzikidan || تازیکیدن: عربی کردن; معرب کردن to arabicize
3. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5adf1939e20f406a955b159b6c213ec3-fa.html), en.wiktionary.org (http://en.wiktionary.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9) arabic
4. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
5. ^ ham+vand::Hamvand || هموند: عضو Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Member), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ccbd9c1f56c549cdb0ebb8c9398b29af-fa.html) member
6. ^ digar+sân+i{pasvand}::Digarsâni <— Degarsâni || دیگرسانی: تفاوت difference

mosafer
04-12-2013, 04:12 PM
سپاس
+
آموزاندن میتواند به معنای آموزش دادن هم باشد؟
یکجا برساختن رو آموزش دادن معنا کردید

Mehrbod
04-12-2013, 04:28 PM
سپاس
+
آموزاندن میتواند به معنای آموزش دادن هم باشد؟


بانو اینها چیزهای پیش پا افتاده‌ای هستند ها؟ (:

هرچند براستی خودم هم به یاد ندارم اینها را در مدرسه‌ای جایی آموخته باشیم, هر آینه من یک روشنگری کوتاه میکنم. در پارسیک کارواژگان[1] به دو دسته می‌بخشند:


١. ناگذرا[2]
٢. گذرا[3]


بیشتر کارواژگان از دسته‌یِ ناگذرا هستند:


کردن
رفتن
گفتن
شنفتن
...


ویژگی این کارواژگان اینه که برای کاربرد اشان نیاز به کارگیر[4] ندارند. برای دریافت این کوتاه‌ترین گزاره‌ای که میتوانید را با یک کارواژه بسازید:


کردم.
رفتم.
گفتی.
شنفت.


هر سه‌یِ[5] اینها در پارسیک یک گزاره‌یِ قانونی هستند و معنی هم میدهند, هر آینه چهره‌یِ گذرای همین کارواژگان اینگونه نیست:


کردن —> کُناندن[6]
رفتن —> رواندن
گفتن —> گویاندن
شنفتن —> شنواندن


کنانیدن[7] | لغت نامه دهخدا (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-420160bc8a784e3b85bf2f3133340960-fa.html)


به کردن واداشتن . به کردن داشتن دیگری را. به کاری داشتن . واداشتن به کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)



و گزاره‌هایِ آنها:


کناندم
رواندم
گویاندم
شنواندم


اینها بیمعنی هستند زیرا نیاز به کارگیر دارند و هنگام گفتن «کناندم» پرسشِ «چه را کناندی؟» پیش‌میاید, پس باید گفت:


او را به خواندن کتاب کناندم = او را به خواندن کتاب واداشتم.
رواندم اش = اجرا کردم اش.
او را سرانجام گویاندم = او را سرانجم به گفتن واداشتم.
سرانجام نکته را به مردم شنواندیم = سرانجام نکته را به گوش مردم رساندیم.



شیوه‌یِ گرفتن کارواژه‌یِ گذرا اینه: بن کنون + انیدن:


گفتن —> گوی+انیدن = گویانیدن
کردن —> کُن+انیدن = کنانیدن (کناندن)







یکجا برساختن رو آموزش دادن معنا کردید


آموزش دادن همان آموزاندن ئه, "دادن" بیخوده آنجا.

برساختن[8] در آن آِرِش[9] میشود "تعلیم دادن".

تعلیم دادن و آموزاندن و درس دادن و .. یکی نیستند.





----
1. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-187959ae963442489c83280c99ce08f3-fa.html) verb
2. ^ nâ+gozar+â{pasvand}::Nâgozarâ || ناگذرا: لازم; ردنشدنی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Intransitive) intransitive
3. ^ gozar+â{pasvand}::Gozarâ || گذرا: متعدی; موقتی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Transitive), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%A7) transitive
4. ^ kâr+gir::Kârgir || کارگیر: مفعول Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Object) object
5. ^ Sohidan || سهیدن: حس کردن MacKenzie to sense
6. ^ Konânidan <— Konândan || کنانیدن: کارواژه‌یِ گذرا از کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-420160bc8a784e3b85bf2f3133340960-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Actuate) to actuate || کنانیدن: کسی را به کاری واداشتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-420160bc8a784e3b85bf2f3133340960-fa.html) to persuade; to force into
7. ^ Konânidan || کنانیدن: کارواژه‌یِ گذرا از کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-420160bc8a784e3b85bf2f3133340960-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Actuate) to actuate || کنانیدن: کسی را به کاری واداشتن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-420160bc8a784e3b85bf2f3133340960-fa.html) to persuade; to force into
8. ^ bar+sâxtan::Barsâxtan || برساختن: جعل کردن Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-bc596160d7394ba3bb76ea9d15c1bc4a-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Coin) to coin || برساختن: به انجام رسانیدن to develop | || برساختن: آموزش دادن; تعلیم دادن to instruct; to construct
9. ^ Âreš || آرش: معنی Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-d8574c07e9f14b00aaea761a1abb6d57-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Meaning), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sense), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%B4) meaning; sense

Mehrbod
04-12-2013, 04:34 PM
ساختارشناسی زبان پارسیک - برگ 4 (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-14/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D 8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%DA%A9-56/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-4.html#post21781)

٭٭٭٭ کارواژگان گذرا (متعدی)/ناگذرا (لازم)



گذرا = transitive = متعدی
ناگذرا = intransitive = لازم
کارواژه = verb = فعل
کارور = subject = فاعل
کارگیر = object = مفعول
گزاره ≈ phrase = جمله
آموده = ترکیب شده



در پارسی و زبان‌های هندواروپایی کارواژه را میتوان به دو ریخت بکار گرفت، گذرا و ناگذرا، برخی کارواژگان نیز دوگذرا بوده و به هر دو شیوه کار میکنند.

کارواژگان ناگذرا

این دسته کارواژگانی هستند که نیاز به کارگیر ندارند، برای نمونه میتوان گفت:


مازیار خوابید -> خوابید.

در گزاره بالا نیازی به کارگیر نیست، نیازی نیست بپرسیم چه کسی خوابید، از همینرو کارواژه "گذری" دیگر ندارد.



کارواژگان گذرا

در دست دیگر، کارواژگانی که نیاز به کارگیر دارند را گذرا می‌نامیم. برای کارواژه "خوابیدن" در بالا ما میتوانییم بگوییم:


مازیار بچه را خواباند -> خواباند؟

همچنانکه میتوان دید، گفتن "خواباند" بتنهایی پرسشیک شده و نیاز به پاسخ به «چه کسی را خواباند؟» پیش میاید، از همینرو این دسته را گذرا مینامیم: با گذر از کارگیر به کارواژه میرسیم (پارسی) / با گذر از کارواژه به کارگیر میرسیم (انگلیسی).




از ساخت و کاربرد کارواژگان گذرا نترسیم.

در زبان پارسی دو چیز بس پسندیده و خواستنی است، نخست بکار نبردن کارواژگان آموده:


آبمیوه را خرید کردم -> آبمیوه را خریدم.
نوشته را ویرایش کردم -> نوشته را ویراستم.



و همچنین، بکارگیری کارواژه گذرا بجای آموده آن:


با دست خمیر را نرم کرد -> با دست خمیر را نرماند.
با زبان بازی او را به فریب دادن دوستش وادار کرد -> با زبان بازی او را به فریباندن دوستش واداشت.




بر این رویکرد، کارواژه آموده میتواند خود چَم سراسر دگرسانی نیز داشته باشد:


مازیار بچه را خواباند = به خواب رفتن.
دخترک زیبا مازیار را خواب کرد = دل بردن.
با زبانش او را نرم کرد = فریباندن.




برخی کارواژگان گذرا



فریبیدن (فریفتن) / فریباندن
خندیدن / خنداندن
گریستن / گریاندن
فریادیدن / فریاداندن
اندیشیدن / اندیشاندن = به اندیشه واداشتن
رامیدن / راماندن
تنزیدن (رقصیدن) / تنزاندن = به رقص واداشتن!
زیستن / زیواندن = زنده کردن
بیمیدن / بیماندن = ترساندن
امیدیدن / امیداندن = امید دادن
اندرزیدن / اندرزاندن = اندرز دادن
مرگیدن = مردن / مرگاندن = کشتن
راییدن (راهبری کردن) / رایانیدن
نیرنگیدن / نیرنگانیدن = به نیرنگ واداشتن
نیازیدن / نیازانیدن = نیازمند کردن
زوریدن / زورانیدن = اجبار و زور کردن
زیانیدن = زیان دیدن / زیاناندن = زیان رساندن
سودیدن = سود بردن / سودانیدن = سود رساندن
روزیدن (روشندن -> روز) / روشناندن / روزاندن = روز کردن؛ او همه چیز را برای من مانند روز روشناند = او همه چیز را بر برای من مانند روز روشن کرد!






پ.ن.
بیشترین زمان نگارش این نوشتار هزینه درآوردن این شد که آیا سرانجام "لازم" میشود transitive و "متعدی" intransitive، یا اینکه وارونه! :e405:

mosafer
04-12-2013, 05:39 PM
سپاس جناب مهربد بخاطر زحماتتان:e303:

mosafer
04-16-2013, 10:29 PM
من دیوانه ی سحری هستم که مست باشی بی شراب
و در آغوشم کشی
غرق بوسه ام کنی و بر لبانم بدوزی شهوت عشق را
و من رها در کسی شوم که از من است...

هتا در این متن کوتاه نتوانستم پارسی ترش کنم

+

من دیوانه ی بامدادی هستم که مست باشی بی مِی
و در آغوشم کشی
غرق بوسه ام کنی و بر لبانم بدوزی خوشی ِ دلدادگی را
و من رها در کسی شوم که از من است

Mehrbod
04-18-2013, 02:17 PM
من دیوانه ی سحری هستم که مست باشی بی شراب
و در آغوشم کشی
غرق بوسه ام کنی و بر لبانم بدوزی شهوت عشق را
و من رها در کسی شوم که از من است...

هتا در این متن کوتاه نتوانستم پارسی ترش کنم

+

من دیوانه ی بامدادی هستم که مست باشی بی مِی
و در آغوشم کشی
غرق بوسه ام کنی و بر لبانم بدوزی خوشی ِ دلدادگی را
و من رها در کسی شوم که از من است

بسیار خـوب! (:

این هم ١٠٠%* پارسیکیده‌یِ[1] آن:



من دیوانه‌یِ پگاهی[2] هستم که مست باشی بی باده
و در آغوشم کِشی
تکابیده[3] در بوسه ام کنی و بر لبان ام بدوزی وَرَنیِ[4] دلباختگی را
و من در رها در کسی شوم که از من است.





صبح = بامداد, پگاه, سپیده‌دم, ...
غرق شدن = تکابیدن; میتوانیم بجای "غرق در بوسه", «بوسه باران» هم بگوییم.
عشق = دلباختگی, شیفتگی, دلدادگی
شراب = مِی, بادِه



*
خود «و» هنوز تازیکه[5], در پارسیک بندواژه‌یِ[6] o را داریم, ولی در آغاز گزاره میتوان "اود" نیز گفت: «اود در آغوشم کشی», بمانند und یا and انگلیسی.







----
1. ^ pârs+ik+idan::Pârsikidan || پارسیکیدن: پارسیک کردن; ترزبان به پارسیک Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Persianize) to persianize
2. ^ Pegâh || پگاه: بامداد; صبح زود; سحر; سپیده دم Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0531b4df8f0249c291988f1c22ff7f33-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Daybreak) daybreak
3. ^ tak+âbidan::Takâbidan || تکابیدن: کارواژه تکابیدن به چم غرق شدن است.تک‌‌+آب+یدن.می دانیم که تک همان ته است.در گذشته تک به چم ته کاربرد داشت مانند این چامه ناصر خسرو:بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز/می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست/غرق شدن =ته آب رفتن٬از همین روی تکابیدن(غرق شدن)همان تهِ آب رفتن است.بهمن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sink), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Drown) to sink; to drown
4. ^ varan+idan::Varanidan || ورنیدن: داشتن شهوت; وَرَن از «فرهنگ پهلوی» Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Lust) to lust
5. ^ tâz+ik::Tâzik || تازیک: عربی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Arabic), Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-5adf1939e20f406a955b159b6c213ec3-fa.html), en.wiktionary.org (http://en.wiktionary.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%A9) arabic
6. ^ band+vâže::Bandvâže || بندواژه: حرف ربط Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Conjunction_(grammar)), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Conjunction), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87) conjunction

mosafer
04-20-2013, 11:59 PM
بسیار خـوب! (:

این هم ١٠٠%* پارسیکیده‌یِ[1] آن:


من دیوانه‌یِ پگاهی[2] هستم که مست باشی بی باده
و در آغوشم کِشی
تکابیده[3] در بوسه ام کنی و بر لبان ام بدوزی وَرَنیِ[4] دلباختگی را
و من در رها در کسی شوم که از من است.






سپاس:e032:

+
و من در رها در کسی شوم که از من است.
یکجوری نیست این جمله؟


+
میدونستم تکابیدن میشه غرق شدن ولی حس میکردم همخوانی نداره در این جمله استفاده کردنش


+

نمیشه بجای وَرَنیِ کلمه ی دیگه گذاشت؟

Mehrbod
04-21-2013, 12:20 AM
سپاس:e032:

+
و من در رها در کسی شوم که از من است.
یکجوری نیست این جمله؟


از شما سپاسگزارم که مرا ابرهومنی[1] بی لغزش میبینید, ولی بباورید یا نه (میدانم, سخته) ولی من هم گاهی لغزش میکنم, بویژه در تایپ (:






+
میدونستم تکابیدن میشه غرق شدن ولی حس میکردم همخوانی نداره در این جمله استفاده کردنش


تنها اینها به ذهن من میرسند:


تکابیدن[2]
فرورفتن
غوته‌ور شدن





+

نمیشه بجای وَرَنیِ کلمه ی دیگه گذاشت؟

شهوت در پهلوی میشود «وَرنَی[3]», برای حشری بدید من واژه‌یِ تنکام[4] زیبا آمده بود:


تــَنکام = حشری


که میتوانم نام آنرا همان «شهوت» بگیریم:


تــَنکامی[5] = شهوت


اینها را هم پیشتر درآورده‌ایم (استاد بهمن):


تنکامه[6] = بی بندوبار جنسی
تنکامگی[7] = بی بندوباری جنسی






----
1. ^ abar+human::Abarhuman || ابرهومن: ابرانسان Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Superhuman) superhuman übermensch
2. ^ tak+âb+idan::Takâbidan || تکابیدن: کارواژه تکابیدن به چم غرق شدن است.تک‌‌+آب+یدن.می دانیم که تک همان ته است.در گذشته تک به چم ته کاربرد داشت مانند این چامه ناصر خسرو:بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز/می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست/غرق شدن =ته آب رفتن٬از همین روی تکابیدن(غرق شدن)همان تهِ آب رفتن است.بهمن Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Sink), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Drown) to sink; to drown
3. ^ varan+idan::Varanidan || ورنیدن: داشتن شهوت; وَرَن از «فرهنگ پهلوی» Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Lust), Ϣiki-Pâ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%AA) to lust
4. ^ tan+kâm::Tankâm || تنکام: حشری Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Horny) horny
5. ^ tan+kâm+i::Tankâmi || تنکامی: شهوت; کام‌جویی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Lust) lust
6. ^ Tankâme || تنکامه: بی بند و بار جنسی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Promiscuous) promiscuous
7. ^ tan+kâm+eg+i::Tankâmegi || تنکامگی: بی بند و باری جنسی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Promiscuity) promiscuity

mosafer
04-21-2013, 12:35 AM
از شما سپاسگزارم که مرا ابرهومنی[1] بی لغزش میبینید, ولی بباورید یا نه (میدانم, سخته) ولی من هم گاهی لغزش میکنم, بویژه در تایپ (:
:e032:



شهوت در پهلوی میشود «وَرنَی[3]»,
منظورم معنای اون نبود
یکجورایی به دل نمینشست برای همین خواستم بدانم میشود جایگزین کرد؟

mosafer
09-29-2013, 04:52 AM
تا جناب مهربد هست باید دوباره پارسی نوشتن را آغاز کنم:e108:

Mehrbod
09-29-2013, 04:57 AM
تا جناب مهربد هست باید دوباره پارسی نوشتن را آغاز کنم:e108:

بیایید اینجا پارسی را پاس بداریم ( کارگاه آموزش واژگان ریشه‌دار زبان پارسی ) (http://www.daftarche.com/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B1-14/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%D8%B3-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88%D8%A7%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B 1-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-1244/#post47785)


همچنین تا مزدك بامداد اینجاست باید بهره بگیرید, چون من خودم هر پرسشی داشته ام و دارم را از ایشان اینجا یا fb میکنم! ((:

homayoun
10-14-2013, 01:01 PM
«لختی بدرنگ» دربرابر «لختی درنگ کن» به گوش من اندکی خوش‌آواتر میاید که شاید کوتاهی‌ اش هم در آن بی پیوند نیست,
هر آینه در دستور زبان پارسی میدانیم که be بیشتر کارکرد "تاکید"
یا همان stress دارد و میتوان در گزاره‌یِ دستوری آنرا بسادگی انداخت:

رو = برو
گو = بگو
..


پس:

لـَـختـی دِرَنـْگـ.


نیز میتوان آورد و هم be هم kon را با هم انداخت (:

دیر هنگامی بود مخواستم همین را بگوییم. باید یه پست در این باره زده شود! این ب ی زیادی زبان را بیریخت کرده. یادمه بابا بزرگم خیلی کم پیش میامد که ب رو بگو. همیشه میگفتم از انور رو . بجای به من بده میگفت : من ده. که خیلی گوشنوازتر بود و است. برای همین هم به مهرپد گفتم در اینباره یه تاپیک بزنیم . گویش را درست کنیم . گویش های کردی و گیلانی خیلی زیباتر از گویش تهرانی است. زبان مجاری از شاخه ی هند و اروپایی نیست. ولی گویش و سدای زیبایی دارد. مانند همه ی زبان های اروپایی . زبان ترکی استانبولی هم همینگونه است.

پارسیگر