PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشته‌یِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هیچ‌گرایی - Nihilism



SAMKING
01-10-2013, 09:59 AM
در این جستار به شناخت پوچگرایی و سود و زیان این نگرش می پردازیم.
چرا بده؟ یا چرا خوبه؟

undead_knight
01-10-2013, 10:51 AM
خب مسئله اینجاست که پوچ گرایی یا به قولی نهیلیسم اینقد طرف داران کمی داره که پیدا کردن کسی که به نفعش استدلال کنه کمه اگر دیدم کسی نیست خودم این نقش رو شاید به عهده بگیرم:)
هرچند در جاهای دیگه هم جسته و گریخته در مورد نهیلیسم چیزهایی گفتم ولی شاید بشه خیلی ساده به این شکل گفت:

روا بودن هر چیز
یعنی اصلا درست و نادرستی در کار نیست،سود و زیان در کار نیست.ارزش زندگی دیگران معادل زندگی خودت هست=بی ارزش
(البته تفکر پارادوکسیالی هست چون اگر خودکشی مشکلی نداشته باشه ادامه دادن و رسیدن به مسائل دیگه از پایه مضحکه)

نهیلیسم تقریبا در اکثر تعاریف معنا و ارزش وجود رو زیر سوال میبره(و یا جنبه هایی از وجود).خب هر چند مفهوم نهیلیسم و شناخت اون به چند صد سال اخیر بر میگرده ولی رگه هایی از افکار نهیلیستی رو در ایدولوژی های دیگه هم میشه دید.پیشرفت نهیلیسم به عنوان یک مفهوم از زمانی شروع میشه که نهیلیسم خودش رو به رسمیت میشناسه و بی معنایی و بی ارزش بودن جهان رو صریحا ابراز میکنه در صورتی که نهیلیسم در اشکال قدیمی بیشتر به صورت غیر مستقیم به این موضوع میپردازه. اولین و مهمترین سوال در اینجا اینه که چرا وجود از نظر یک متفکر نهیلیست بی معنا و بی ارزشه؟برای این سوال باید کمی به عقب برگشت،برای قضاوت هر چیزی انسان ها از یک مدل بهره گیری میکنند.یعنی وقتی گفته میشه چیزی "خوب" یا"بد"هست شخص با رجوع به یک مفهوم یا چیز و مبنا دادن اون برای مقایسه به این نتیجه میرسه(و فکر نمیکنم هیچ راه ممکن دیگه ای برای قضاوت وجود داشته باشه)خب برای متفکر نهیلیستی که وجود رو به طور تمام فاقد ارزش و معنا میدونه آیا مبنایی وجود داره؟این به معنا هست که شخص "وجود فعلی" رو بی ارزش و بی معنا میدونه نه "وجودی که در ذهن خودش داره" مگرنه مبنایی برای این اظهار نظر وجود نداره. پس با این دید نهیلیسم "وجودی که هست" رو با "وجودی که باید باشه" قضاوت میکنه(بنابراین حالا گسترش مفهوم نهیلیسم به موارد که ظاهرا نهیلیستی نیستند واضح تر میشه) به عنوان مثال ادیان فکر میکنند که با نهیلیسم مبارزه میکنند به این خاطر که به جهان یک حس جهت دار بودن میدند، ولی آیا واقعا اینطوره؟ در واقع اونها با دادن یک معنی وهمی به زندگی باعث رد معنای واقعی اون میشند(و وجودی که هست رو به وجودی که باید باشه ارجاع میدند)

محمد
01-10-2013, 04:30 PM
هركسی كه به خدا و جهان اخرت ایمان داشته باشه هیچوقت نهیلیست نمیشه
به نظر من نگرش نهیلیستی یه تفكر مزخرف و بی معناست.

Mehrbod
01-10-2013, 10:37 PM
خب مسئله اینجاست که پوچ گرایی یا به قولی نهیلیسم اینقد طرف داران کمی داره که پیدا کردن کسی که به نفعش استدلال کنه کمه اگر دیدم کسی نیست خودم این نقش رو شاید به عهده بگیرم:)
هرچند در جاهای دیگه هم جسته و گریخته در مورد نهیلیسم چیزهایی گفتم ولی شاید بشه خیلی ساده به این شکل گفت:

یعنی اصلا درست و نادرستی در کار نیست،سود و زیان در کار نیست.ارزش زندگی دیگران معادل زندگی خودت هست=بی ارزش
(البته تفکر پارادوکسیالی هست چون اگر خودکشی مشکلی نداشته باشه ادامه دادن و رسیدن به مسائل دیگه از پایه مضحکه)

اینها پوچگرایی اخلاقی بود، پیوندی به پوچگرایی نداشت.

«پوچگرایی» بکوتاهی میشود نباوریدن به اینکه جهان و زیستن آماج ویژه‌ای دارند.


نمونه پوچ‌گرای خوب صادق هدایت.


پ.ن.
برابر درست‌تر هیچ‌گرا است (nihil=هیچ).

SAMKING
01-10-2013, 10:42 PM
اینها پوچگرایی اخلاقی بود، پیوندی به پوچگرایی نداشت.

«پوچگرایی» بکوتاهی میشود نباوریدن به اینکه جهان و زیستن آماج ویژه‌ای دارند.


نمونه پوچ‌گرای خوب صادق هدایت.


پ.ن.
برابر درست‌تر هیچ‌گرا است (nihil=هیچ).
آهان!
ته تهش قرار هست که نابود بشیم دیگه نه؟
انسان و زمین و منظومه شمسی و ... در آخر همه چیز نابود میشن مگه نه؟

پس آماج ویژه چی میشه؟

Mehrbod
01-10-2013, 10:47 PM
آهان!
ته تهش قرار هست که نابود بشیم دیگه نه؟
انسان و زمین و منظومه شمسی و ... در آخر همه چیز نابود میشن مگه نه؟

پس آماج ویژه چی میشه؟


در جهان ما چیزی نابود نمیشود (+ آفریده هم نمیشود)، پس نه.

آماج ویژه‌ را نمونه برمیشماریم، شما میباوری که گرچه خدا نیست، ولی پدید آمدن زندگی
فرنود ویژه‌ای دارد و بگوییم ما اینجا هستیم تا از راز هستش و کهکشانها سردر بیاوریم.

یک پوچ‌گرای اینجا میگوید ما اینجا هستیم و بس. نه زندگی‌امان آماجی دنبال میکند نه جهان هستش نیازی به آماج و آماجمندی دارد.



پوچگرایی پیوندی به انگیزه‌های خویشکُشانه و اینها هم ندارد، بسیاری از پوچگرای‌ها
آدمهای شادی هم هستند و از زندگی خوشی میبرند، ولی نیازی به آماج نمیبینند.

undead_knight
01-10-2013, 10:49 PM
اینها پوچگرایی اخلاقی بود، پیوندی به پوچگرایی نداشت.

«پوچگرایی» بکوتاهی میشود نباوریدن به اینکه جهان و زیستن آماج ویژه‌ای دارند.


نمونه پوچ‌گرای خوب صادق هدایت.


پ.ن.
برابر درست‌تر هیچ‌گرا است (nihil=هیچ).
نه اینها توضیح پوچ گرایی از نگاه آبزوردیستی بود:)
کاملا بریتانیکایی توضیح دادی:))

Any of various philosophical positions that deny that there are objective foundations for human value systems.

من بیشتر به چرایی پوچ گرایی میپردازم که اینبار هم متاسفانه باز هم دچار سندرم"همه چیز بدیهیه!"شدم:))

SAMKING
01-10-2013, 10:59 PM
در جهان ما چیزی نابود نمیشود (+ آفریده هم نمیشود)، پس نه.

آماج ویژه‌ را نمونه برمیشماریم، شما میباوری که گرچه خدا نیست، ولی پدید آمدن زندگی
فرنود ویژه‌ای دارد و بگوییم ما اینجا هستیم تا از راز هستش و کهکشانها سردر بیاوریم.

یک پوچ‌گرای اینجا میگوید ما اینجا هستیم و بس. نه زندگی‌امان آماجی دنبال میکند نه جهان هستش نیازی به آماج و آماجمندی دارد.



پوچگرایی پیوندی به انگیزه‌های خویشکُشانه و اینها هم ندارد، بسیاری از پوچگرای‌ها
آدمهای شادی هم هستند و از زندگی خوشی میبرند، ولی نیازی به آماج نمیبینند.
خب تا اینجای جستار من به این باور رسیدم که:
ما میتونیم یک آماج کوتاه مدت داشته باشیم و با اون خوش باشیم
تا زمانی که به اون آماج برسیم و دیگه آماجی نداشته باشیم و نتونیم آماج نویی پیدا کنیم
و اینکه در پایان نیهیلیسم انتظارمون رو میکشه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!

برای نمونه در این مورد که گفتی:
فرض میکنیم که 1000 میلیون سال گذشت و انسان هم باقی ماند و کامل و کاملتر از قبل شد و به آماجِ"پیدا کردنِ راز هستی و کهکشانها" دست یافت.
پس از آن چه؟
نیهیلیسم؟

Mehrbod
01-11-2013, 12:20 AM
خب تا اینجای جستار من به این باور رسیدم که:
ما میتونیم یک آماج کوتاه مدت داشته باشیم و با اون خوش باشیم
تا زمانی که به اون آماج برسیم و دیگه آماجی نداشته باشیم و نتونیم آماج نویی پیدا کنیم
و اینکه در پایان نیهیلیسم انتظارمون رو میکشه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!

برای نمونه در این مورد که گفتی:
فرض میکنیم که 1000 میلیون سال گذشت و انسان هم باقی ماند و کامل و کاملتر از قبل شد و به آماجِ"پیدا کردنِ راز هستی و کهکشانها" دست یافت.
پس از آن چه؟
نیهیلیسم؟

نه دیگر نمیدانیم، شاید تا ابد همینجور دنبال پاسخ گشتیم و دست نیافتیم، خودش میشود یک بازی ابدی که پیوسته در راستای آماج پیش میرویم ولی به آن نمیرسیم.

جدای اینها اگر می‌سُهی (احساس میکنی) یا کسی میسهد که نیاز به آماجمندی در زندگی دارد، به نگر من دچار شستشوی مغزی همبودین
(اجتماعی) شده، چرا که من خودم را میتوانم یک پوچگرای راستین ببینم بی آنکه کوچکترین نیازی به آماجمندی زیستن داشته باشم.

آماج من فراتر از اینکه پس از بیداری یک قهوه خوب (+ شیر فراوان) نوشیده و به کارهای روزانه و دوستان (و دختران) و گردش و
بیرون رفتن و دانش و اینها برسم نیست و تا یک میلیون سال دیگر هم میتوانم بی کوچکترین نیاز به هیچ آماجی همینجور شاد و خوش بزیوم.

در کنار آن روشنه بدم نمیاید که زندگی آماجمند باشد، ولی بایسته هم نیست.

دغدغه‌های راستین من هم فراتر از اینکه خورشید همچنان بتابد و بمب اتم نترکد و خودم بی پول و بیخانمان و اینها نشوم و نشویم نمیروند،
جهان میخواهد آماج داشته باشد میخواهد نداشته باشد. آدم پیشادستی (نقد) را میچسبد، پسادستی برای پسادست‌گرایان اخروی :e402:

Mehrbod
01-11-2013, 12:28 AM
من بیشتر به چرایی پوچ گرایی میپردازم که اینبار هم متاسفانه باز هم دچار سندرم"همه چیز بدیهیه!"شدم:))

بدید من پوچگرایی چرایی نمیخواهد، آماجمندنگری چرایی میخواهد.


بر پایه‌ی مهاد منطق ما میدانیم که زاب‌های (صفات) درونی یک سیستم را نمیتوان به خود سیستم گستراند.

پس اگر در جهانی که ما هستیم کنش‌هایمان آماجمند هستند، به این چم که جهانی که ما را پدید آورده هم آماجمند هست ببایست نخواهد شد.


چرایی روانیک (psychic) گستردگیِ آماجمندباوری زندگی را میتوان در ترس از مرگ و چیزهای ناشناخته دید،
هر چیزی که ما نتوانیم درک کنیم (با شیوه نگرش آماجمندگرایانه‌امان) برایمان در جایگاه تهدید و ترساننده است.

undead_knight
01-11-2013, 12:51 AM
بدید من پوچگرایی چرایی نمیخواهد، آماجمندنگری چرایی میخواهد.


بر پایه‌ی مهاد منطق ما میدانیم که زاب‌های (صفات) درونی یک سیستم را نمیتوان به خود سیستم گستراند.

پس اگر در جهانی که ما هستیم کنش‌هایمان آماجمند هستند، به این چم که جهانی که ما را پدید آورده هم آماجمند هست ببایست نخواهد شد.


چرایی روانیک (psychic) گستردگیِ آماجمندباوری زندگی را میتوان در ترس از مرگ و چیزهای ناشناخته دید،
هر چیزی که ما نتوانیم درک کنیم (با شیوه نگرش آماجمندگرایانه‌امان) برایمان در جایگاه تهدید و ترساننده است.
اصولا نهیلیسم تلاشی هست برای درک پذیر کردن جهان،برای اینکه بلاخره معیاری باشه تا جهان بر اساس اون سنجیده بشه،


نه دیگر نمیدانیم، شاید تا ابد همینجور دنبال پاسخ گشتیم و دست نیافتیم، خودش میشود یک بازی ابدی که پیوسته در راستای آماج پیش میرویم ولی به آن نمیرسیم.
جدای اینها اگر می‌سُهی (احساس میکنی) یا کسی میسهد که نیاز به آماجمندی در زندگی دارد، به نگر من دچار شستشوی مغزی همبودین
(اجتماعی) شده، چرا که من خودم را میتوانم یک پوچگرای راستین ببینم بی آنکه کوچکترین نیازی به آماجمندی زیستن داشته باشم.

آماج من فراتر از اینکه پس از بیداری یک قهوه خوب (+ شیر فراوان) نوشیده و به کارهای روزانه و دوستان (و دختران) و گردش و
بیرون رفتن و دانش و اینها برسم نیست و تا یک میلیون سال دیگر هم میتوانم بی کوچکترین نیاز به هیچ آماجی همینجور شاد و خوش بزیوم.

در کنار آن روشنه بدم نمیاید که زندگی آماجمند باشد، ولی بایسته هم نیست.

دغدغه‌های راستین من هم فراتر از اینکه خورشید همچنان بتابد و بمب اتم نترکد و خودم بی پول و بیخانمان و اینها نشوم و نشویم نمیروند،
به اندازه کافی آبزورد بود:)
در واقع تقریبا هر کسی که جهان رو هدفمند نمیبینه نهیلیسم رو حس کرده ولی تفاوتش در این هست که نهیلیسم با گرفتن معنا(هدف نهایی) فکر میکنه ارزشمند نیست جهان.
شاید نگاه آبزورد به زندگی انسان رو بشه اینجور نشون داد:
نمونه خوبش سسیفس هست،سسیفس انسانی بود که خدایان براش یک مجازات وحشتناک تعیین کردند(به خاطر توهینی که بهشون کرده بود)و اونم این بود که تا ابدیت یک سنگ رو بالا ببره و وقتی به قله رسید دوباره سنگ بیاد پایین.چون خدایان فکر میکردند بدترین مجازات کار بدون هدف هست:)
http://www.daftarche.com/images/imported/2013/01/39.jpg
ولی کامو به نکته خوبی اشاره کرده،همین وجود کار برای کامیاب بودن ما بس هست چون اگر درست نگاه کنیم تقریبا تمامی کارهای ما بی هدف انجام میشه:)
مثال خودم هم تیر و کمان هست،به نظر من اینکه مثلا یک تیر به هدفی قراره بخوره ارزشی نداره ولی اگر اون تیر بتونه هدفشو خودش انتخاب کنه اون وقت این حرکت ارزش منده حتی اگر توسط یک کمان(نیروی ماورایی یا کیهانی) به سمت هدفی پرتاب نشده باشه:))

SAMKING
01-11-2013, 01:13 AM
جدای اینها اگر می‌سُهی (احساس میکنی) یا کسی میسهد که نیاز به آماجمندی در زندگی دارد، به نگر من دچار شستشوی مغزی همبودین
(اجتماعی) شده، چرا که من خودم را میتوانم یک پوچگرای راستین ببینم بی آنکه کوچکترین نیازی به آماجمندی زیستن داشته باشم.
مگر دستینه مرا نخوانده ای؟:e00e:



نه دیگر نمیدانیم، شاید تا ابد همینجور دنبال پاسخ گشتیم و دست نیافتیم، خودش میشود یک بازی ابدی که پیوسته در راستای آماج پیش میرویم ولی به آن نمیرسیم.
در هر دو صورت در پایان به هیچ میرسیم به پوچی
1.به آماج برسیم و پس از آن هیچ
2.آماج ما برابر با هیچ باشد و هرگز به آن نرسیم

در نهایت نیهیلیسم هست،
پرسشی که الان تو ذهنم هست اینه که این وقت کشی و به فردا موکول کردنِ نیهیلیسم چه سودی داره؟
چرا همین الان دنیا رو با بمب اتم پودر نکنیم؟ و همه چیز تموم شه؟

جوابی که میدی شاید اینجوری باشه:
این مانند مرگ هست که پس از اون نابود میشیم ولی تو سامکینگ چرا پس الان خودکشی نمیکنی؟

جوابی که من میدم اینه:
خوب چون هنوز کامل به این باور نرسیدم که اونور هیچی نیست و چون بهش باور ندارم فکرمو مشغول نکرده که به جایی برسم که خودکشی کنم
ولی برخی هستند که به این باور میرسند و فکرشونو مشغول میکنه و در نهایت تصمیم به خودکشی میگیرند
برخی هم هستند که پیش خودشون گمان میکنند که به باور کامل رسیدند و لی شاد و خوشحال دارن زندگی میکنن، اینا در واقع هنوز کمی امید در دلشون هست که شاید یک آماجی بیابند که تا ابد سرگرمشان کند.

نتیجه من = در نهایت نیهیلیسم سراغ هممون میاد، و این جایی هست که انسانهایی که همیشه ادعا میکردند که در پی حقیقت هستند، از حقیقت فرار میکنن و نهیلیسم رو به فردا موکول میکنن
پرسش: اگر اصل بر این هست که حققت همیشه خوبه و یک چنین مثال نقضی داشته باشه، چرا زندگی کنیم؟و به دنبال حقیقت/آماج/.... باشیم؟
چرا سعی کنیم که چیزی مانند خدا رو نادیده بگیریم(با دست آویز اینکه مثال نقض داره)؟و برای این کار تلاش کنیم و وقت و انرژی بزاریم؟
چرا برای رسیدن به حقیقتی که در نهایت به دشمن و نابود کننده ما تبدیل میشه تلاش و زندگی کنیم؟


پ.ن:نصفه شبه مغزم درد میکنه نمیتونم پارسی بنویسم شرمنده:e108:

undead_knight
01-11-2013, 10:18 PM
در هر دو صورت در پایان به هیچ میرسیم به پوچی
1.به آماج برسیم و پس از آن هیچ
2.آماج ما برابر با هیچ باشد و هرگز به آن نرسیم
در نهایت نیهیلیسم هست،
بزار من این رو از زاویه فلسفه مورد علاقم یعنی آبزوردیسم بگم:)
با توضیحاتی که داده شد میشه به این نتیجه رسید که در دیدگاه نهیلیستی این جهان به خودی خودش معنایی نداره.یعنی جهان باید طور دیگه ای باشه تا معنا دار باشه.
خب آبزورد میگه که اینکه انسان به دنبال معنا میگرده عجیب نیست،حتی اینکه جهان بی معنا هم باشه عجیب نیست ولی اینکه انسان در جهانی که بی معناست دنبال معنا بگرده عجیبه!یا طبق واژه انگلیسی مسخرست!
بنابراین وضعیتی که وجود داره نتیجه یک موجود معناگرا و یک جهان بی معناست.

In this context absurd does not mean "logically impossible", but rather "humanly impossible"
یعنی یافتن معنا از دیدگاه منطقی آبزورد نیست ولی از دیدگاه انسانی یک سره بیهودست.

پرسشی که الان تو ذهنم هست اینه که این وقت کشی و به فردا موکول کردنِ نیهیلیسم چه سودی داره؟
ابدیت و امید دو دشمن اصلی زندگی در این دیدگاه محسوب میشند.ابدیت یعنی چنگ زدن به هر مبنای ابدی برای تفسیر این جهان(و در نتیجه به خاطر نسبی و کوتاه بودن، زندگی بی اهمیت به نظر میرسه) رو و امید به هر چیزی در آینده که باعث رها کردن این زندگی میشه.
نکته اینجاست که حتی زندگی ابدی(به معنای واقعی کلمه نه مثلا چند هزار یا حتی چند میلیون سال) لزوما یک چیز خواستنی نیست ولی چون آدمها به هیچ وجه تجربش نکردند(و نمیتونند بکنند) براشون یک حالت رازآلود و مبهم داره.

چرا همین الان دنیا رو با بمب اتم پودر نکنیم؟ و همه چیز تموم شه؟
این دقیقا نقطه ای از نهیلیسم هست که دیگرکشی و خودکشی یک ارزش پیدا میکنند:)به نوعی ما دیگران رو هم رستگار میکنیم:))
هرچند تنها نهیلیسم خالص خودکشیه و باقی فقط یک نهیلیسم با غلظت کمتره،چون نابودی خود ما راحت تر از دیگرانه و نیازی به نابودی اونها نیست:)


جوابی که میدی شاید اینجوری باشه:
این مانند مرگ هست که پس از اون نابود میشیم ولی تو سامکینگ چرا پس الان خودکشی نمیکنی؟
جوابی که من میدم اینه:
خوب چون هنوز کامل به این باور نرسیدم که اونور هیچی نیست و چون بهش باور ندارم فکرمو مشغول نکرده که به جایی برسم که خودکشی کنم
حالا بزار یک سوال ازت بکنم،اینکه زندگیت یک معنای خارجی(یعنی یک هدف از قبل مشخص شده) داشته باشه یا اینکه اون ور یک زندگی ابدی واقعی داشته باشی چه ارزشی داره؟:)


ولی برخی هستند که به این باور میرسند و فکرشونو مشغول میکنه و در نهایت تصمیم به خودکشی میگیرند
برخی هم هستند که پیش خودشون گمان میکنند که به باور کامل رسیدند و لی شاد و خوشحال دارن زندگی میکنن، اینا در واقع هنوز کمی امید در دلشون هست که شاید یک آماجی بیابند که تا ابد سرگرمشان کند.
من با الهام از مارکس میتونم بگم"امید افیون انسان هاست!"اگر دقت کنی شاد بودن ربطی به امید نداره به زندگی در لحظه مرتبطه،البته ممکن این شخص به چیزی هم امید داشته باشه،در واقع امیدی که منظور من هست زندگی در لحظه رو میگیره و به جاش یک رویا رو میفروشه!
حالا چرا خودکشی هم اشتباهه؟
خودکشی فلسفی یک پرش هست از روی این برخورد انسان و جهان،دقیقا مثل امید که پرش از نوعی دیگه هست.هر دو برای انکار واقعیت هست.در صورتی که از نگاه ابزورد این زندگی تنها فرصت برای این هست که اهداف شخصی داشته باشی،یعنی بین هدف های بیشماری که به هیچ کسی تعلق نداره بتونی انتخاب کنی.
یعنی از نگاه ابزورد جهانی که اهداف ما،انتخاب ما نباشند بی ارزشه.


نتیجه من = در نهایت نیهیلیسم سراغ هممون میاد، و این جایی هست که انسانهایی که همیشه ادعا میکردند که در پی حقیقت هستند، از حقیقت فرار میکنن و نهیلیسم رو به فردا موکول میکنن

این تهی شدن از معنا حتی برای کسی که ابزورد رو تجربه میکنه بیش از همه اتفاق میافته ولی خب یک پادزهر براش داره:)هرچند تحمل این مفهوم چندان هم ساده نیست.


پرسش: اگر اصل بر این هست که حقیقت همیشه خوبه و یک چنین مثال نقضی داشته باشه، چرا زندگی کنیم؟و به دنبال حقیقت/آماج/.... باشیم؟
حقیقت خوب نیست،جستجوی حقیقت خوبه ،مسئله اینجاست که ما در اینجا از دیدگاه انسانی نمیتونیم به یک حقیقت نهایی برسیم حتی اگر وجود داشته باشه.بنابراین چون ما همه انسان هستیم میگیم حقیقت نهایی وجود نداره یا رسیدن بهش ناممکنه:)


چرا سعی کنیم که چیزی مانند خدا رو نادیده بگیریم(با دست آویز اینکه مثال نقض داره)؟و برای این کار تلاش کنیم و وقت و انرژی بزاریم؟
چون همونطور که گفتم جستجوی حقیقت خوبه،میتونم بگم در راه حقیقت هرچیزی که ما رو سرگرم کنه خوبه،اصلا زندگی همینه:)


چرا برای رسیدن به حقیقتی که در نهایت به دشمن و نابود کننده ما تبدیل میشه تلاش و زندگی کنیم؟
و چرا اصلا باید زندگی کنیم،وقتی میدونیم اینها حقیقت نیست؟:) (در واقع به همون ایده میرسیم که ادیان هم به نوعی نهیلیستی هستند)


این بود خلاصه ای از فلسفه ابزورد:)))

Mehrbod
01-11-2013, 11:06 PM
مثال خودم هم تیر و کمان هست،به نظر من اینکه مثلا یک تیر به هدفی قراره بخوره ارزشی نداره ولی اگر اون تیر بتونه هدفشو خودش انتخاب کنه اون وقت این حرکت ارزش منده حتی اگر توسط یک کمان(نیروی ماورایی یا کیهانی) به سمت هدفی پرتاب نشده باشه:))

پیشامدانه این پیوندی به آرش کمانگیر، Âraš the Archer ندارد؟ (:

undead_knight
01-11-2013, 11:24 PM
پیشامدانه این پیوندی به آرش کمانگیر، Âraš the Archer ندارد؟ (:
شاید،نمیدونم این ذهن ناخوداگاه چه کارایی ازش برمیاد:))

The Invisible Pink Unicorn
01-12-2013, 11:53 AM
به نظر من نیهیلیستا اگه یه سال برن سربازی حسابی افسردگیشون درمان میشه و به زندگی علاقه مند میشن. :e404:

Mehrbod
01-14-2013, 10:18 PM
در هر دو صورت در پایان به هیچ میرسیم به پوچی
1.به آماج برسیم و پس از آن هیچ
2.آماج ما برابر با هیچ باشد و هرگز به آن نرسیم

در نهایت نیهیلیسم هست،


آری یکی از ایندو بیشتر نیست.





پرسشی که الان تو ذهنم هست اینه که این وقت کشی و به فردا موکول کردنِ نیهیلیسم چه سودی داره؟
چرا همین الان دنیا رو با بمب اتم پودر نکنیم؟ و همه چیز تموم شه؟


این هم کمی به گرایش‌های خویشکُشانه میزند، مگر بیماریم خودمان را نابود کنیم samking جان؟

نکته در اینه:


آیا زیستن نیاز به آماج دارد؟

پاسخ یک نه ئه سِتپره!





جوابی که میدی شاید اینجوری باشه:
این مانند مرگ هست که پس از اون نابود میشیم ولی تو سامکینگ چرا پس الان خودکشی نمیکنی؟

جوابی که من میدم اینه:
خوب چون هنوز کامل به این باور نرسیدم که اونور هیچی نیست و چون بهش باور ندارم فکرمو مشغول نکرده که به جایی برسم که خودکشی کنم


باز هم نه، اگر زیستن نیازی به آماج نداشت دیگر چه کار به خود کشتن و نکشتن داریم؟





ولی برخی هستند که به این باور میرسند و فکرشونو مشغول میکنه و در نهایت تصمیم به خودکشی میگیرند


برخی هم برای رسیدن به جهانی بهتر خودکشی میکنند، خودکشی پیوندی به آماجمندی زندگی ندارد!




برخی هم هستند که پیش خودشون گمان میکنند که به باور کامل رسیدند و لی شاد و خوشحال دارن زندگی میکنن، اینا در واقع هنوز کمی امید در دلشون هست که شاید یک آماجی بیابند که تا ابد سرگرمشان کند.


باز هم نه. من خودم را بنمونه میتوانم بیاورم که هیچ نیازی به آماج ندارم، شیوه زندگی کنونی
مرا به یک میلیون سال بگسترانید، بی کوچکترین دگرسانی‌ای و من با خوشنودی و خرسندی هر چه بیشتر میپذیرم!

در هر دو ریخت برای من یکسانه، اگر زندگی آماج داشت و اگر رسیدنی بود که میرسیم و سپس باز همینجور
میزیویم، اگر رسیدنی نبود پس پیوسته میکوشیم برسیم و همینجور میزیویم، اگر آماج نداشت هم باز همینجور میزیویم.

آماجمندی زندگی دگرسانی اندک به هیچی آنجا دارد.




نتیجه من = در نهایت نیهیلیسم سراغ هممون میاد، و این جایی هست که انسانهایی که همیشه ادعا میکردند که در پی حقیقت هستند، از حقیقت فرار میکنن و نهیلیسم رو به فردا موکول میکنن
پرسش: اگر اصل بر این هست که حققت همیشه خوبه و یک چنین مثال نقضی داشته باشه، چرا زندگی کنیم؟و به دنبال حقیقت/آماج/.... باشیم؟
چرا سعی کنیم که چیزی مانند خدا رو نادیده بگیریم(با دست آویز اینکه مثال نقض داره)؟و برای این کار تلاش کنیم و وقت و انرژی بزاریم؟
چرا برای رسیدن به حقیقتی که در نهایت به دشمن و نابود کننده ما تبدیل میشه تلاش و زندگی کنیم؟


چرایی زیستن ما به خوشی بردن از زندگی برمیگردد، نه آماجمندی آن.
خوشی بردن هم جاودانه است، مانند خوردن و آشامیدن که هرگز خسته کننده نمیشوند.

تصور کن!!! (http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-2/%D8%AA%D8%B5%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D9%86-662/#post16288)




فکر میکنم با از میان رفتن ادیان و خرافات تا حد زیادی موانع برطرف شود....
بعد از حل این دشواری ها و به فرض رسیدن به جاودانگی چی مهربد؟چه چیزهایی واقعا انگیزه هستند در چنین شرایطی؟

خوب اکنون که میاندیشم اینچنین میشود، با همان جاودانگی که گفتیم بیاغازیم:



a. رسیدن به جاودانگی زیستی.

b. بهکرد مغز و تندای پردازش.

c. کندوکاو در چرایی زندگی و اینکه آیا بودن ما در جهان براستی آماج دیگری بجز «گُسارش انرژی» هم دارد یا خیر.

d. یافتن راهکار برای کاهش آنتروپی.

e. رسیدن به تکینگی.

f. یافتن بودن/نبودن جهان‌های همراستا و اینکه آیا میتوانیم به آنها برویم یا نه.

g. درآوردن و شناخت همه دات‌های (قانونهای) مادی.

h. یافتن دیگر جانداران هوشمند در جهان.

i. ...




کار برای انجام بسیار است و زمان اندک! نیازی به این بازی‌های کودکانه اسلام و دین و خدا و جن و اجنه نیست :e402:

onali
01-25-2013, 06:36 PM
درودmahrbod
باید بگویم نیهیلیسم هم برای من بسیار جالب و قابل تامل است اما غالبا در دریافت درکی درست از ان دچار سوتفاهم میشویم همانطور که فرمودید نظیراین باور که نیهیلیست الزاما فردی گوشه نشین و افسرده نیست.
اما درباره ی پست های شما اگر درست فهمیده باشم شما معنایی برای زندگی و تعاریفی نظیر خیر وشر قائل نیستد اما درعوض میتوان گفت فرد لذت طلبی هستید. به این معنا که لذت را بر درد و افسوس وناراحتی ترجیح میدهید. به گمانم اگر اسلحه ای را در مقابل شما بگیرند و حق شلیک رابه عهده ی خودتان بگذارند ترجیح میدهید از زیر ان بیرون بیایید حتی اگر هم لازم باشد برایش تقلا و مبارزه میکنید.
مسئله ای که در این میان ذهن مرا مشغول میکند اینست که شما در تمام طول این مدت در حال انتخاب کردن هستید انتخاب زندگی انتخاب لذت و غیره . همین به خودی خود یعنی ارزش گذاری،اینکه دراین لحظه ارزش لذت بیشتراز درد است. برای نیهیلیست همانطور که جنایت و مظلومیت در یک حد و ارزش است تفاوت و ترجیح لذت بر ناراحتی بی معنی است. (البته شاید اینجا باید واضح تر بگویم هر انسانی به دلیل میل به بقایی که دراوست اساسا از درد و مرگ اجتناب میکند برای رفع ابهام بهتر است منظورم را از لذت سرخوشی معنوی فرد بیان کنم نه جسمانی) به عبارتی گمان میکنم شما فقط از هدف بلند مدت موضع گیری خود را به هدف کوتاه مدت تقلیل داده اید که این چیزی راعوض نمی کند. به ان معنا نمیدهد.
شاید شما هم چنان موضعتان را نسب به چنین ترجیحاتی حفظ کنید اما این با ادعاهای نیهیلیست در تناقض است(البته اگر شما ادعای نیست انگاری را ندارید کاملا میفهمم)
مسئله ی دیگر اینست که انتخاب کردن در دست من وشما نیست به عقیده ی این جانب انتخاب درذات انسان است و نمیتواند هیچ ساعتی را در انتخاب نکردن سپری یکند زندگی یا مرگ دست کم این انتخابیست که هر لحظه مرتکب میشویم. برای همین گمان میکنم نیهیلیسم کامل ومطلق هیچ گاه نمیتواند جنبه عملی بیابد همین که جامه ی عمل میپوشد نسبی میشود. زیرا از نظر نیهیلیست زندگی و مرگ هردو بیمعنی هستند چه برسد به برتری یکی از اینها اگر این اتفاق صورت میگیرد به دلیل جنبه حیوانی ما و از روی غریزه است و این معنی به ان نمیبخشد. برای جلوگیری از تخطی کردن از مرزهای نیهیلیسم و وفا دار ماندن به ان حتی زندگی حیوانی هم کافی نیست باید مثل یک شی بود بدون اگاهی . نه موجودی که به گفته ی سارتر بدون هیچ مقدمه ای اورا جلوی صحنه میکشند و او خود مجبور است ارزش هایش را تعیین کند وبرای اینکار دست به انتخاب بزند.
با تشکر

undead_knight
01-25-2013, 06:41 PM
ای همین گمان میکنم نیهیلیسم کامل ومطلق هیچ گاه نمیتواند جنبه عملی بیابد همین که جامه ی عمل میپوشد نسبی میشود. زیرا از نظر نیهیلیست زندگی و مرگ هردو بیمعنی هستند چه برسد به برتری یکی از اینها اگر این اتفاق صورت میگیرد به دلیل جنبه حیوانی ما و از روی غریزه است و این معنی به ان نمیبخشد.
چرا اگر زندگی و مرگ بی معنی باشند،مرگ باعث میشه فرایند انتخاب کردن به پایان برسه ولی زندگی این فرایند رو ادامه میده،اگر ما بتونیم این فرایند رو متوقف کنیم بنابراین ارزش مرگ بیش از زندگی هست.
البته با دید نهیلیستی:)

onali
01-26-2013, 12:22 PM
از نکته سنجیتان بی نهایت ممنون.به نظرم جاداشت که بحث دقیقا در مسیر انتخاب مرگ وزندگی و راه حلی که هرکدام پیش روی مامیگذارند ادامه بیابد.
اما متاسفانه انگار نتوانسته ام منظورم رابه روشنی بیان کنم.
ببینید من گمان نمیکنم مرگ من یک نفر هم این پروسه رامتوقف کندو ایراد کار همینجاست.از انجایی که من (یا اگر خوش شانس باشم وشماهم دراین زمینه با من هم عقیده باشید) به روح اعتقاد ندارم پس با مرگ من فقط یک اگاهی از دنیا کم میشود اما باز از دیدگاه ماتریالیست هاکه من هم به ان تمایل دارم ذرات جسم من متلاشی شده و باز به دل طبیعت برمیگردند ولی دیری نمیپاید که هر کدام از انها در گوشه ای دیگر از این جهان جزیی از بدن یک گیاه حیوان یا انسان میشوند. به عبارتی تنها این وسط یک اگاهی است که از بین میرود و اما همچنان این احتمال هست که من به عنوان جزیی از بدن شما یا نوادگان شما (اگر ناراحت نمیشوید) به این شکل از حیات ادامه دهم و باز از این مسئولیت انتخابی که بر دوش من گذارده شده است و من هیچ چاره ای برای فرار از ان نمیبینم گرفتار شوم. شاید قبول این حرف حتی برای خودم هم دشوار باشد اما اگرچه جسم من از دیگران جداست (درحالی که کسی در این دنیا درحال درد کشیدن است من بیخبر شادمانم وناراحتی او اسیبی به من وارد نمیکند ) اما مادامی که در این جهان کسی درد میکشد این امکان هست که من هم (پس از مرگ و واپاشی)به ان دچار شوم. مادامی که درد در این جا حضور دارد مانند اینست که همه دارند درد میکشند.
بنابراین اگر میدانسنم خودکشی چیزی راعوض میکند(واگر به فرضیه هایم یقین داشتم)شاید تا به الان خودکشی کرده بودم اما حتی فکرش هم مسخره است .خودکشی راه حل قطعی نیست فقط فرار از وضعیت فعلیست.
صادق هدایت ها هرچندباردیگر هم که دست به خودکشی بزنند نمی توانند خودشان را از شر وجود خلاص کنند.این فقط یک دور است.

SAMKING
01-26-2013, 12:53 PM
ببینید من گمان نمیکنم مرگ من یک نفر هم این پروسه رامتوقف کندو ایراد کار همینجاست.از انجایی که من (یا اگر خوش شانس باشم وشماهم دراین زمینه با من هم عقیده باشید) به روح اعتقاد ندارم پس با مرگ من فقط یک اگاهی از دنیا کم میشود اما باز از دیدگاه ماتریالیست هاکه من هم به ان تمایل دارم ذرات جسم من متلاشی شده و باز به دل طبیعت برمیگردند ولی دیری نمیپاید که هر کدام از انها در گوشه ای دیگر از این جهان جزیی از بدن یک گیاه حیوان یا انسان میشوند. به عبارتی تنها این وسط یک اگاهی است که از بین میرود و اما همچنان این احتمال هست که من به عنوان جزیی از بدن شما یا نوادگان شما (اگر ناراحت نمیشوید) به این شکل از حیات ادامه دهم و باز از این مسئولیت انتخابی که بر دوش من گذارده شده است و من هیچ چاره ای برای فرار از ان نمیبینم گرفتار شوم.
بدن من و شما پایدار و بی‌دگرگونی نیست، کم‌و‌بیش هر هفت سال یکبار تمام بدن ما و مولکولهایش و ماتکانش نومیشود.
من ≠ بدن ِ من
به نگر من برجای ماندن ِ این بدن و خرده‌ریزهایش، پس از مرگ دیگر مهند نیست، همین که پس‌از خودکشی آن آگاهی را از دست دادیم، دیگر از میان رفته‌ایم.

Mehrbod
01-26-2013, 01:23 PM
درودmahrbod
باید بگویم نیهیلیسم هم برای من بسیار جالب و قابل تامل است اما غالبا در دریافت درکی درست از ان دچار سوتفاهم میشویم همانطور که فرمودید نظیراین باور که نیهیلیست الزاما فردی گوشه نشین و افسرده نیست.
اما درباره ی پست های شما اگر درست فهمیده باشم شما معنایی برای زندگی و تعاریفی نظیر خیر وشر قائل نیستد اما درعوض میتوان گفت فرد لذت طلبی هستید. به این معنا که لذت را بر درد و افسوس وناراحتی ترجیح میدهید. به گمانم اگر اسلحه ای را در مقابل شما بگیرند و حق شلیک رابه عهده ی خودتان بگذارند ترجیح میدهید از زیر ان بیرون بیایید حتی اگر هم لازم باشد برایش تقلا و مبارزه میکنید.


نبود معنایی برای زندگی ≠ نبود ارزش‌ها (e.g. نیک و بد)


سیستم‌های خودسامان‌ده (self-organizing) میتوانند ارزش‌های بی‌پشتوانه درست کنند، ارزش‌هایی که پشتوانه‌اشان را نه از جایی دیگر
که از خودشان و میان خودشان بدست میاورند.
ارزش‌هایی مانند نیکی و بدی نه تنها باشنده (موجود) هستند، که بسیار مهند هم هستند!

نیکی و بدی (اخلاقیات) بسادگی رفتارهایی هستند که در راستای فرازیست (survival) ژن ما و بالاییدن هوتادِ (کیفیت) زندگی باشند،
پس پشتوانه‌ خود را از ایندو میگیرند. فرازیست ژن پشتوانه خود را اژ ژن و دگرسانی میان "مرگ" و "زندگی" میگیرد، «مرگ و زندگی» نیز
پشتوانه‌ی خود را تنها از پیچیدگی اندرکنش‌های مادی میگیرند. پس از پایین به بالا خواهیم داشت:


ماده با جنبش جاویدان
اندرکنش‌های وابسته به جنبش —> افزایش پیچیدگی و هوشمندی
پدیداری جاندار و ناجاندار: دگرسانی میان جاندار و ناجاندار تنها در تراز هوشمندی‌اشان میباشد، تراز هوشمندی نیز به پیچیدگی
پدیداری پنداره‌ی فرازیست ژن
پدیداری پنداره‌ی اخلاقیات در راستای فرازیست ژن = نیکی و بدی






مسئله ای که در این میان ذهن مرا مشغول میکند اینست که شما در تمام طول این مدت در حال انتخاب کردن هستید انتخاب زندگی انتخاب لذت و غیره . همین به خودی خود یعنی ارزش گذاری،اینکه دراین لحظه ارزش لذت بیشتراز درد است. برای نیهیلیست همانطور که جنایت و مظلومیت در یک حد و ارزش است تفاوت و ترجیح لذت بر ناراحتی بی معنی است. (البته شاید اینجا باید واضح تر بگویم هر انسانی به دلیل میل به بقایی که دراوست اساسا از درد و مرگ اجتناب میکند برای رفع ابهام بهتر است منظورم را از لذت سرخوشی معنوی فرد بیان کنم نه جسمانی) به عبارتی گمان میکنم شما فقط از هدف بلند مدت موضع گیری خود را به هدف کوتاه مدت تقلیل داده اید که این چیزی راعوض نمی کند. به ان معنا نمیدهد.
شاید شما هم چنان موضعتان را نسب به چنین ترجیحاتی حفظ کنید اما این با ادعاهای نیهیلیست در تناقض است(البته اگر شما ادعای نیست انگاری را ندارید کاملا میفهمم)


آری، ولی چنانکه بالا گفتیم ارزش‌گذاری نیاز به گرفتن پشتوانه‌ی خود از جایی فراتر از خود ندارد، اگر ترازمندی بالا را بنگرید میبینید که ارزش‌های
نامبرده‌ی نیکی و بدی، خوشی و درد براستی هستند و اینها هستِش خود را نمی‌نیازند که از جایی فراتر از خود بگیرند —> نبود معنایی کلی‌ برای زندگی






مسئله ی دیگر اینست که انتخاب کردن در دست من وشما نیست به عقیده ی این جانب انتخاب درذات انسان است و نمیتواند هیچ ساعتی را در انتخاب نکردن سپری یکند زندگی یا مرگ دست کم این انتخابیست که هر لحظه مرتکب میشویم. برای همین گمان میکنم نیهیلیسم کامل ومطلق هیچ گاه نمیتواند جنبه عملی بیابد همین که جامه ی عمل میپوشد نسبی میشود. زیرا از نظر نیهیلیست زندگی و مرگ هردو بیمعنی هستند چه برسد به برتری یکی از اینها اگر این اتفاق صورت میگیرد به دلیل جنبه حیوانی ما و از روی غریزه است و این معنی به ان نمیبخشد. برای جلوگیری از تخطی کردن از مرزهای نیهیلیسم و وفا دار ماندن به ان حتی زندگی حیوانی هم کافی نیست باید مثل یک شی بود بدون اگاهی . نه موجودی که به گفته ی سارتر بدون هیچ مقدمه ای اورا جلوی صحنه میکشند و او خود مجبور است ارزش هایش را تعیین کند وبرای اینکار دست به انتخاب بزند.
با تشکر

نه، شوربختانه پیش‌انگاشت شما در اینکه «ارزشمندی» با «پوچ‌گرایی» جور نمیشود نادرسته، برای روشنگری:


پوچگرایی با ارزشمندی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی زندگی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی جهان جور نمیشود.


پس پنداره‌های آماجمندی (هدفمندی زندگی)، ارزشمندی کُنش‌ها (نیکی و بدی) همگی با پوچگرایی جفت و جور میشوند، ولی اینکه "خود جهان"،
خود جهانی که آماجمندی و ارزشمندی را پدید آورده نیز آماجمند و ارزشمند است نه.

پس همه سخن باز می‌برگردد به اینکه زاب‌های درونی یک سیستم را نمیتوان به خود سیستم گستراند: جهان زاب‌های آماجمندی و ارزشمندی
را پدید می‌آورد، ولی خود جهان نمی‌نیازد که آماجمند و "ارزشمند" باشد.

Mehrbod
01-26-2013, 01:27 PM
بدن من و شما پایدار و بی‌دگرگونی نیست، کم‌و‌بیش هر هفت سال یکبار تمام بدن ما و مولکولهایش و ماتکانش نومیشود.
من ≠ بدن ِ من
به نگر من برجای ماندن ِ این بدن و خرده‌ریزهایش، پس از مرگ دیگر مهند نیست، همین که پس‌از خودکشی آن آگاهی را از دست دادیم، دیگر از میان رفته‌ایم.

نکته نه در ماده‌ی سازنده، که در چینشِ (arrangement) ماده‌ی سازنده است!

ما چینش ویژه‌ی مغزمان هستیم، این چینش به بستری مادی برای پردازش می‌نیازد، در اینباره اینجا جُستار خوبی داریم: بایگانی: آگاهی (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A2%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-806/)


کلیدواژه = چینش

onali
01-26-2013, 05:12 PM
بدن من و شما پایدار و بی‌دگرگونی نیست، کم‌و‌بیش هر هفت سال یکبار تمام بدن ما و مولکولهایش و ماتکانش نومیشود.
من ≠ بدن ِ من
به نگر من برجای ماندن ِ این بدن و خرده‌ریزهایش، پس از مرگ دیگر مهند نیست، همین که پس‌از خودکشی آن آگاهی را از دست دادیم، دیگر از میان رفته‌ایم.

عذر میخواهم ولی به نظرم این فقط نگاه کردن به شرایط فعلیست.در نظر بگیرید ما واقعا به این مسئله اعتقاد نداریم که بعد از مرگمان به کلی از بین میرویم این من، با این تجارب و این نوع برخورد با مسائل به دلیل پیچیدگی و جزئیات بسیار شاید هیچ گاه تکرار نشود اما من جسمانی ما بازهم در اینجا حضور دارد و خود به خود درگیر یک وجود انسانی دیگرمیشود .گمان نمیکنم وقتی میگویید درد دارید یا عقیدتان را ابراز میکنید منظورتان اینست که دستتان جداگانه درد میگیرد یا ابراز عقیده میکند وشما جدا.
نمیشود گفت همین که بمیرم از شر انتخابهایم خلاص میشوم.ذرات وجود ما از خود خاطره ای ندارند که خود را متعلق به کس دیگری یا زمان ومکان دیگری بدانند. همه ی وجود من در تصمیم گیریهایم به صورت یک واحد مستقل در نظر گرفته میشوند. در نظر بگیرید سلول های شما همین الان هم هرکدام از جسم موحودی امده است مثلا شاید یک فیلسوف شکاک یونانی که تصادفا مسئله ی وجود بسیار هم ازارش میداده شما خود رااز اوجدا میدانید چون هیچ خاطره ای از او ندارید و اورا کاملا نسبت به خود بیگانه میبینید.من به تناسخ روح یا یک من بخصوص،اعتقاد ندارم اگرچه تمام این قضایا کمی شبیه به تناسخ به نظر میرسد.اما واقعا نمی فهمم جدا کردن من از غیر من در طول زمان درست است یانه.

محمد
01-26-2013, 05:46 PM
یك سوال : میشود كسی كه به خدا و انبیا اعتقاد دارد پوچ گرا شود؟؟؟

onali
01-26-2013, 05:54 PM
[QUOTE=Mehrbod;28714]
نبود معنایی برای زندگی ≠ نبود ارزش‌ها (e.g. نیک و بد)


سیستم‌های خودسامان‌ده (self-organizing) میتوانند ارزش‌های بی‌پشتوانه درست کنند، ارزش‌هایی که پشتوانه‌اشان را نه از جایی دیگر
که از خودشان و میان خودشان بدست میاورند.
به نظرم در این زمینه باشما هم عقیدهام چنین جهان تصادفی میتواند دست به افرینش مفاهیم بزنند. اما درباره ی اینکه این مفاهیم مثل اخلاق و نیکی در قبال غیر، واقعا چه میزان اعتبار دارند.چقدرقابل قبول هستند یا بهتر بگویم کدامیک درست یا غلط هستند چگونه میتوان نظر داد. دراینکه این مفاهیم وجود دارند شکی نیست اما با چه معیاری یکی را درست ویکی راغلط میخوانید.


ماده با جنبش جاویدان
اندرکنش‌های وابسته به جنبش —> افزایش پیچیدگی و هوشمندی
پدیداری جاندار و ناجاندار: دگرسانی میان جاندار و ناجاندار تنها در تراز هوشمندی‌اشان میباشد، تراز هوشمندی نیز به پیچیدگی
پدیداری پنداره‌ی فرازیست ژن
پدیداری پنداره‌ی اخلاقیات در راستای فرازیست ژن = نیکی و بدی


بابت ترازمندی مفیدتان ،تشکر:e303:



آری، ولی چنانکه بالا گفتیم ارزش‌گذاری نیاز به گرفتن پشتوانه‌ی خود از جایی فراتر از خود ندارد، اگر ترازمندی بالا را بنگرید میبینید که ارزش‌های
نامبرده‌ی نیکی و بدی، خوشی و درد براستی هستند و اینها هستِش خود را نمی‌نیازند که از جایی فراتر از خود بگیرند —> نبود معنایی کلی‌ برای زندگی

برایم جالبست بیشتر درباره ی موضعتان درمورد اخلاقیات بدانم.شما واقعا به نیک وبد اعتقاد دارید؟
از انجاییکه اشکال ساده تر طبیعت قادر به درک و خلق چنان مفاهیمی نیستند و از انجاییکه انسان را موجودی به نسبت تکامل یا فته تر میدانیم ایا میتوان ادعا کرد اخلاق واقعا وجود دارند البته میتواند خودش را در دستگاه سنجشی موجودی تکامل یافته تر نظیر انسان جادهد.اما قبول بفرمایید وجود ان کاملا وابسته به خرد انسانیست و وجود ان با ماده کاملا متفاوت است.به عبارتی وجود خود را از وجود انسان به اعتبار میگیرد و این امکان هست که در موجودی حتی تکامل یافته تر از انسان در انسوی کهکشان وجود نداشته باشد.




نه، شوربختانه پیش‌انگاشت شما در اینکه «ارزشمندی» با «پوچ‌گرایی» جور نمیشود نادرسته، برای روشنگری:

پوچگرایی با ارزشمندی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی زندگی جور میشود.
پوچگرایی با آماجمندی جهان جور نمیشود.


گفته های شما را میپذیرم .اما به جرات میتوانم بگویم این بی معنایی برای کل بر روی اجزا هم یا اقلا موجود ذی الشعوری مثل انسان تاثیر میگذارد.واقعا انتخاب گرفتن دست یک کودک فقیر یا پشت کردن به ان با در نظر گرفتن این مسئله که این جز یک حس شادی در دل انسان(که ان هم حقیقتا از موقعیتی به موقعیت دیگر متغیر است ونمیتوان دربارهی ارزش مطلق ان سخن گفت) معنای دیگری برای کیهان نمیتواند داشته باشد،از چه ارزشی برخوردار است؟
در نهایت باز کمال تشکر را دارم.سپاس

Mehrbod
01-26-2013, 06:09 PM
یك سوال : میشود كسی كه به خدا و انبیا اعتقاد دارد پوچ گرا شود؟؟؟

نه در این جهان پوچ‌گرا نمیشود، چون میخواهد پس از مرگ به جهان دیگری برود.

ولی پس از رفتن به جهان پس از مرگ خودبه‌خود پوچ‌گرا میشود، چون
دیگر جهانی که در آن می‌زیود (زندگی میکند) آماجی (=هدفی) ندارد!

Mehrbod
01-26-2013, 06:29 PM
برایم جالبست بیشتر درباره ی موضعتان درمورد اخلاقیات بدانم.شما واقعا به نیک وبد اعتقاد دارید؟
از انجاییکه اشکال ساده تر طبیعت قادر به درک و خلق چنان مفاهیمی نیستند و از انجاییکه انسان را موجودی به نسبت تکامل یا فته تر میدانیم ایا میتوان ادعا کرد اخلاق واقعا وجود دارند البته میتواند خودش را در دستگاه سنجشی موجودی تکامل یافته تر نظیر انسان جادهد.اما قبول بفرمایید وجود ان کاملا وابسته به خرد انسانیست و وجود ان با ماده کاملا متفاوت است.به عبارتی وجود خود را از وجود انسان به اعتبار میگیرد و این امکان هست که در موجودی حتی تکامل یافته تر از انسان در انسوی کهکشان وجود نداشته باشد.


خرد و جنبش دگرسانی چندانی ندارند گرامی، خرد همان جنبش مادی است که در "ذهن" و بیاری بستری مادی مانندسازی و پردازش میشود.

اخلاقیات تنها در دامنه‌ی کُنش‌ها هستند، اندیشه‌ها نمیتوانند نااخلاقی باشند، مگر زمانیکه به گامِ اجرایی برسند.

در کنار همه اینها روشنه که به نیک و بد می‌باورم، اینجا بگردید پیشتر یک فرمول ساده شده رایانش (محاسبه) اخلاقیات را هم آورده‌‌ایم:


اخلاقیات اندیشه (http://www.daftarche.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-13/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-822/)
بیخدا و ارزش های اخلاقی - صفحه 31 (http://www.daftarche.com/%D8%AF%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%8C-%D9%85%D8%B0%D9%87%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%8 C-%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-11/%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C-351/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-31.html)
اخلاقیات چیست؟ (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-392/)


فرمول نامبرده ( اخلاقیات چیست؟ (http://www.daftarche.com/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82-10/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F-392/#post7028) ):





در اینجا باز هم سود و زیان و خوب و بد سر جای خودشون هست،یک عمل سودمند یا خوب چه عملیست؟

سودمند/اخلاقی به رفتاری گفته می‌شود که پی‌آمد و هوده خوب برای ما داشته باشد. برای رایانش و محاسبه آن ما یک پایگانی ساده را دنبال می‌کنیم:

سود خود
سود نزدیکان
سود همسایگان
...
سود هم‌میهنان
...
سود جهانیک = سود بشر
؟


سپس پارامتر مهادین دوم که «بازه زمانی» باشد را روی آن درون می‌کنیم. در جاهای بسیاری "سود خود" می‌تواند در بازه زمانی کوتاه زیاد باشد، ولی
اگر بازه را اندکی بگسترانیم همان سود خود هم می‌تواند بسیار کم و یا حتی خطرناک شده باشد. برای نمونه یک کمپانی می‌تواند در راستای
سود خود و سهامداران خود و برای پایین نگه‌داشتن هزینه‌هایش دست به آلودن زیستگاه بزند، ولی در یک بازه‌زمانی دورتر شده آسیب آن
از سود‌اش زیادتر شده و همان سهامداران باید در هوای آلوده (تهران) و زمین گرم شده زندگی کنند و ریسک سرطان و بیماری‌های گوناگون را بپذیرند.

اینجا مَهاد "فدا کردن سود کوتاه‌-زمان برای بلند-زمان" درست می‌شود.

اکنون اخلاقی‌ترین رویکرد همان بهترین رویکرد است که بیشترین سودِ بیشینگان (از سود خود تا نزدیکان و بالاتر تـا بشر) و کمترین زیان را دربر داشته باشد.

برای رایانش اخلاقی/سودمند/خوب بودن یک کار، نخست برای هر کدام از دسته‌های نامبرده سود و زیان را
درمی‌آوریم، سپس بازه‌زمانی را اعمال کرده و اگر اسپاگتی بزرگ خواست :4: بهترین رویکرد را پیدا می‌کنیم.







گفته های شما را میپذیرم .اما به جرات میتوانم بگویم این بی معنایی برای کل بر روی اجزا هم یا اقلا موجود ذی الشعوری مثل انسان تاثیر میگذارد.واقعا انتخاب گرفتن دست یک کودک فقیر یا پشت کردن به ان با در نظر گرفتن این مسئله که این جز یک حس شادی در دل انسان(که ان هم حقیقتا از موقعیتی به موقعیت دیگر متغیر است ونمیتوان دربارهی ارزش مطلق ان سخن گفت) معنای دیگری برای کیهان نمیتواند داشته باشد،از چه ارزشی برخوردار است؟
در نهایت باز کمال تشکر را دارم.سپاس

چرا نمیشود درباره ارزش مطلق شادی‌ای که گرفتن دست کودکی در ما می‌آورد سخن گفت؟

شادی و درد (پاداش و پادافره) ابزارهای مغز برای راستادهی به کُنش‌های ما هستند. زمانیکه کار درستی می‌انجامیم (کسی را شاد میکنیم)، مغز به ما پاداش میدهد
که همان خوشی باشد و برای همین در آینده باز بسوی انجام آن کار میرویم، زمانیکه مغز پادافره میدهد (کسی را بیخود می‌رنجانیم)، دچار درد میشویم و در آینده
رفتار را دیگر نمی‌انجامیم.

اینکه چرا گرفتن دست کودکی فقیر ما را شاد میکند، از اخلاقیات نهادینه ما میاید که در روند گزینش طبیعی در گذر میلیون‌ها سال
فرگشته (evolved)، اگر در آن باریک شوید میبینید که چرا این شادی برای ما خوب است و چرا گرفتن دست کودک ندار "اخلاقی" است.

onali
01-27-2013, 02:14 PM
چرا نمیشود درباره ارزش مطلق شادی‌ای که گرفتن دست کودکی در ما می‌آورد سخن گفت؟

شادی و درد (پاداش و پادافره) ابزارهای مغز برای راستادهی به کُنش‌های ما هستند. زمانیکه کار درستی می‌انجامیم (کسی را شاد میکنیم)، مغز به ما پاداش میدهد
که همان خوشی باشد و برای همین در آینده باز بسوی انجام آن کار میرویم، زمانیکه مغز پادافره میدهد (کسی را بیخود می‌رنجانیم)، دچار درد میشویم و در آینده
رفتار را دیگر نمی‌انجامیم.

اینکه چرا گرفتن دست کودکی فقیر ما را شاد میکند، از اخلاقیات نهادینه ما میاید که در روند گزینش طبیعی در گذر میلیون‌ها سال
فرگشته (evolved)


فرموده ی شما در رابطه با درنظرگرفتن سیر تکاملی برای هنجارهای اجتماعی واخلاقی درطول زمان های طولانی وتثبیت ان را در ذهن قبول دارم.اما درباره ی کسانی که به چنین شادی هایی و اعمال نیکی بی تفاوت هستند چه؟(اگرچه به دلیل حضور در جامعه از بدو تولد غالبا افراد خواسته یا ناخواسته درگیر این ارزش ها میشوند اما باور دارم میتوانند در طول زمان این عادات را در خود ترک دهند.) یا قضاوتتان درباره ی کودکانی که بالفرض تحت یک ازمایش ،در محیطی به دور از این ارزش های اخلاقی رشد میکنند چیست؟میتوان انهارا به نحوی باراورد که دیدن مرگ یا درد هیچ انسانی انهارا تحت تاثیر قرار ندهد و فقط به فکر منافع خود باشند.ایا این دسته از افراد رادیوانه یا بیمار میدانید فقط به این دلیل که تحت هنجارهایی که تا به الان در بین اکثر جوامع انسانی مشترک بوده اند،قرار نگرفته اند؟

بگذارید واضح تر بگویم به عقیده ی من اگر نتوانیم بگوییم این هنجارها حاصل تصادف و عبور از پیچ وخم موقعیت های سیاسی ،فرهنگی ،دینی، اقتصادی وغیره هستند دست کم میتوانیم ادعا کنیم که یه راحتی قابل تغییرودست کاریند. این هنجار ها مثل ایده ی جهان های موازی می مانند که در ازای هرکدام از انها میتوانست هزاران نوع برخورد ونگرش دیگر وجود داشته باشد. فقط به این دلیل که اینها اکتسابی و ساخته و پرداخته خود بشر هستند. اگرموافق باشید به گمانم این مشکل با وجود خدا حل میشد زیرا تمام این هنجارها مبرا از تجارب وخطاهای انسانی میبودندو همه ی اینها اعتبارخود راازو میگرفتند. بنابراین میشد ادعا کرد حتی اگر انسان نیز به هزار شکل دیگر در می امد باز این هنجار ها همواره درست بودند. اما میبینیم که قرار نیست مشکل به این راحتی حل شود.
نکته ی دیگر که در پست قبلی نیز اشار ه کردم این بود که مایلم بدانم نظرتان درباره ی درست و غلط بودنشان چیست ؟اصلا کاربرد چنین واژه هایی درباره ی انها جایز است؟




میبینید که چرا این شادی برای ما خوب است و چرا گرفتن دست کودک ندار "اخلاقی" است.
جان کلام رابگویم ببخشید اگر طولانی شد،به نظرم چون این ارزش ها بی ثبات ومتغیرند (منظورم در جریان تکامل وبهتر شدن نیست به سادگی اینکه، بین ما وشما در این زمینه تفاوت هایی دیده میشود)نمیتوان به انها اطمینان کرد.بله وجود دارند ولی سرمایه گذاری روی انها بی معنی است.
مطلب اخر که درباره ی هم ارزی اخلاق و سودمندی بیان کردید، در جدال بین انتخاب نجات جان خودم یا دیگری بالاخره کدامیک از این انتخاب ها اخلاقی است.من هرکدام راکه برگزینم مرتکب یک عمل اخلاقی ویک عمل غیر اخلاقی شده ام.زیرا این وسط فقط یکی از ما دونفر میتواند از شرایط موجود سود ببرد؟(اگر این هم ارزی برایم دچار سوتفاهم شده لطفا تذکر دهید)
سپاس

undead_knight
01-27-2013, 03:22 PM
بدن من و شما پایدار و بی‌دگرگونی نیست، کم‌و‌بیش هر هفت سال یکبار تمام بدن ما و مولکولهایش و ماتکانش نومیشود.
من ≠ بدن ِ من
به نگر من برجای ماندن ِ این بدن و خرده‌ریزهایش، پس از مرگ دیگر مهند نیست، همین که پس‌از خودکشی آن آگاهی را از دست دادیم، دیگر از میان رفته‌ایم.
حتی اگر 1 درصد از مغز هم آسیب ببینه با توجه به نقطه ای که آسیب دیده بخشی از توانایی های مغزی انسان از دست میره،نورون ها زایایی ندارند(حداقل در شرایط غیر آزمایشگاهی) و فقط قابل ترمیم هستند اگر نورون ها نابود بشند بدن به طور طبیعی نمیتونه جایگزینشون کنه(البته باید دقت کرد مغز یک سیستم هست و سیستم با آسیب های جزئی میتونه کنار بیاد بدون اینکه اثرات چندانی داشته باشه)
در نتیجه مغز من=من :)

undead_knight
01-27-2013, 03:31 PM
یك سوال : میشود كسی كه به خدا و انبیا اعتقاد دارد پوچ گرا شود؟؟؟
صد درصد! :) فقط نیاز به یک آنالیز در مورد دلیل و نحوه کارکرد پوچ گرایی هست.

چرا وجود از نظر یک متفکر نهیلیست بی معنا و بی ارزشه؟برای این سوال باید کمی به عقب برگشت،برای قضاوت هر چیزی انسان ها از یک مدل بهره گیری میکنند.یعنی وقتی گفته میشه چیزی "خوب" یا"بد"هست شخص با رجوع به یک مفهوم یا چیز و مبنا دادن اون برای مقایسه به این نتیجه میرسه(و فکر نمیکنم هیچ راه ممکن دیگه ای برای قضاوت وجود داشته باشه)خب برای متفکر نهیلیستی که وجود رو به طور تمام فاقد ارزش و معنا میدونه آیا مبنایی وجود داره؟این به معنا هست که شخص "وجود فعلی" رو بی ارزش و بی معنا میدونه نه "وجودی که در ذهن خودش داره" مگرنه مبنایی برای این اظهار نظر وجود نداره. پس با این دید نهیلیسم "وجودی که هست" رو با "وجودی که باید باشه" قضاوت میکنه(بنابراین حالا گسترش مفهوم نهیلیسم به موارد که ظاهرا نهیلیستی نیستند واضح تر میشه) به عنوان مثال ادیان فکر میکنند که با نهیلیسم مبارزه میکنند به این خاطر که به جهان یک حس جهت دار بودن میدند، ولی آیا واقعا اینطوره؟ در واقع اونها با دادن یک معنی وهمی به زندگی باعث رد معنای واقعی اون میشند(و وجودی که هست رو به وجودی که باید باشه ارجاع میدند)
یک نهیلیست خداناباور پوچ گراست چون مبنای ذهنی برای مقایسه داره یعنی جهانی رو ممکن میدونه که پوچ نباشه.(حتی ممکنه جهان یک خداباور به نظرش پوچ نباشه ولی چون دلایلی برای رد خدا داره پس جهان خداباوران ناموجوده)
یک دین دار یا خداباور هم در نهایت پوچ گراست چون همین جهان رو بدون خدا و آخرت و... پوچ میبینه،فرقش با یک خداناباور پوچ گرا فقط این هست که جهانی که پوچ نیست رو موجود میبینه.

yasy
01-27-2013, 04:00 PM
فرقش با یک خداناباور پوچ گرا فقط این هست که جهانی که پوچ نیست رو موجود میبینه.
متوجه این جمله نشدم یعنی چی جهانی كه پوچ نیست و موجود میبینه؟

undead_knight
01-27-2013, 04:12 PM
متوجه این جمله نشدم یعنی چی جهانی كه پوچ نیست و موجود میبینه؟
یعنی از نظر خودش جهان آخرت پوچ نیست و این جهان وجود داره،ممکن یک خداناباور هم بپذیره که چنین جهانی پوچ نیست ولی این جهان وجود نداره :)

undead_knight
01-27-2013, 05:06 PM
از نکته سنجیتان بی نهایت ممنون.به نظرم جاداشت که بحث دقیقا در مسیر انتخاب مرگ وزندگی و راه حلی که هرکدام پیش روی مامیگذارند ادامه بیابد.
اما متاسفانه انگار نتوانسته ام منظورم رابه روشنی بیان کنم.
ببینید من گمان نمیکنم مرگ من یک نفر هم این پروسه رامتوقف کندو ایراد کار همینجاست.از انجایی که من (یا اگر خوش شانس باشم وشماهم دراین زمینه با من هم عقیده باشید) به روح اعتقاد ندارم پس با مرگ من فقط یک اگاهی از دنیا کم میشود اما باز از دیدگاه ماتریالیست هاکه من هم به ان تمایل دارم ذرات جسم من متلاشی شده و باز به دل طبیعت برمیگردند ولی دیری نمیپاید که هر کدام از انها در گوشه ای دیگر از این جهان جزیی از بدن یک گیاه حیوان یا انسان میشوند. به عبارتی تنها این وسط یک اگاهی است که از بین میرود و اما همچنان این احتمال هست که من به عنوان جزیی از بدن شما یا نوادگان شما (اگر ناراحت نمیشوید) به این شکل از حیات ادامه دهم و باز از این مسئولیت انتخابی که بر دوش من گذارده شده است و من هیچ چاره ای برای فرار از ان نمیبینم گرفتار شوم. شاید قبول این حرف حتی برای خودم هم دشوار باشد اما اگرچه جسم من از دیگران جداست (درحالی که کسی در این دنیا درحال درد کشیدن است من بیخبر شادمانم وناراحتی او اسیبی به من وارد نمیکند ) اما مادامی که در این جهان کسی درد میکشد این امکان هست که من هم (پس از مرگ و واپاشی)به ان دچار شوم. مادامی که درد در این جا حضور دارد مانند اینست که همه دارند درد میکشند.
بنابراین اگر میدانسنم خودکشی چیزی راعوض میکند(واگر به فرضیه هایم یقین داشتم)شاید تا به الان خودکشی کرده بودم اما حتی فکرش هم مسخره است .خودکشی راه حل قطعی نیست فقط فرار از وضعیت فعلیست.
صادق هدایت ها هرچندباردیگر هم که دست به خودکشی بزنند نمی توانند خودشان را از شر وجود خلاص کنند.این فقط یک دور است.
ببینید "من" یعنی خودآگاهی من(که نتیجه وجود مغز من هست)از زمانی که خودآگاهی من(با مرگ مغز)از بین میره دیگه "من" وجود نداره.

بزارید شفاف ترش بکنم،اگر ما خودآگاهی رو لازمه وجود "من"ندونیم پس "من"با افزایش یا کاهش اتم های بدن و یا حتی انتقال اونها تغییر میکنه!یعنی اگر یک نفر خون "من" رو بخوره بخشی از "من"در وجود اون بوجود میاد(مثلا 10 درصد!)خب اینجا مفهوم "دیگران" و "من" در نهایت غیر قابل تفکیک میشند!:) (امیدوارم تناقضاتش روشن شده باشه)

البته در یک مورد حق دارید خودکشی چیزی رو عوض نمیکنه فقط اینکه دیگه "من"در کار نیست ولی فرایندها دست نخورده باقی میموند با این حال نهیلیسم اصیل به این نکته توجه میکنه که نابودی من به این معناست که دیگه من از جهان درکی ندارم پس هر مشکلی که دیگران دارند به من مربوط نیست.

نکته:اگر همه موجودات خودآگاه(یا با دیدگاه افراطی زنده)رو نابود کنیم وجود دیگه مشکلی نداره،مسئله نهیلیسم تناقض بین وجود بدون خودآگاهی و منطق و انسان خودآگاه و منطقی هست،از زمانی که خودآگاهی از بین بره تناقضی دیگه وجود نداره که بخواد حل بشه :)

SAMKING
01-27-2013, 05:41 PM
حتی اگر 1 درصد از مغز هم آسیب ببینه با توجه به نقطه ای که آسیب دیده بخشی از توانایی های مغزی انسان از دست میره،نورون ها زایایی ندارند(حداقل در شرایط غیر آزمایشگاهی) و فقط قابل ترمیم هستند اگر نورون ها نابود بشند بدن به طور طبیعی نمیتونه جایگزینشون کنه(البته باید دقت کرد مغز یک سیستم هست و سیستم با آسیب های جزئی میتونه کنار بیاد بدون اینکه اثرات چندانی داشته باشه)
در نتیجه مغز من=من :)
نه! فردید در پاسخ به دوستمان این بود که در گذر سالیان ماتکانی (موادی) که بدن/نورون/... رو میسازه دگرگون میشن و پایدار نیستند!
خون، اکسیژن و ماتکان‌بنیک رو به سلول ها میرسونه تا در اونها سوخت‌و‌ساز انجام بشه و پس‌ماند‌ها رو از اونها دور می‌کنه و به مرور ماتکان سازنده سلول رو در سنجش روز نخستین، دگرگون میکنه، هرچند که نورون ها زایا نباشند!
از این‌رو ماتکان سازنده مغز ِ امروز شما برابر نیستند با ماتکان مغز ِ ۱۰ سال آینده!
هتا اگر نیمی از نورون‌های مغز شما را برداریم و بتوانیم با نورون‌های دیگری که با ماتکان دیگری، مانند نورون‌های شما ساخته‌‌شده‌اند، به همان چینش گذشته جایگزین کنیم باز در پایان با آنددنایت روبرو میشویم!
پس بهتره بگوییم "ما همان چینش ویژه مغزمان" هستیم.

undead_knight
01-27-2013, 06:08 PM
نه! فردید در پاسخ به دوستمان این بود که در گذر سالیان ماتکانی (موادی) که بدن/نورون/... رو میسازه دگرگون میشن و پایدار نیستند!
خون، اکسیژن و ماتکان‌بنیک رو به سلول ها میرسونه تا در اونها سوخت‌و‌ساز انجام بشه و پس‌ماند‌ها رو از اونها دور می‌کنه و به مرور ماتکان سازنده سلول رو در سنجش روز نخستین، دگرگون میکنه، هرچند که نورون ها زایا نباشند!
از این‌رو ماتکان سازنده مغز ِ امروز شما برابر نیستند با ماتکان مغز ِ ۱۰ سال آینده!
هتا اگر نیمی از نورون‌های مغز شما را برداریم و بتوانیم با نورون‌های دیگری که با ماتکان دیگری، مانند نورون‌های شما ساخته‌‌شده‌اند، به همان چینش گذشته جایگزین کنیم باز در پایان با آنددنایت روبرو میشویم!
پس بهتره بگوییم "ما همان چینش ویژه مغزمان" هستیم.
بدبختانه باید بگم که اینجا با کاستی بزرگی رو به رو میشید و آندد نایت بزرگ برای همیشه از پیش شما میره:)))البته ممکن هم هست یک آندد نایت بسیار خفن تر و بزرگتر ایجاد بشه:)))))
اگر منظور از چینش،سیستم باشه بله میپذیرم،چون این سیستم جمعی از سلول ها،داده ها و فرایندهای منحصر به فرد هست که چیزی که کاملا شبیهش باشه موجود نیست.ولی باید دقت کرد اگر بخش قابل توجهی از سلول ها از بین برند،و یا جایگزین بشند در اصل خود داده ها دچار تغییر (یا نابودی)میشند و اینکه پردازش تغییر میکنه یا دچار نقصان میشه.
تغییرات در سلولها اگر با تغییر در داده ها و پردازش همراه نباشه(مثلا در متابولیسم) واقعا چیز خاصی رو تغییر نمیده.
جالب هست گاهی آسیب های مغزی در مقابل از دست دادن بعضی توانایی ها،توانایی های دیگه ای رو به افراد میده:)
10 People Who Gained Extraordinary Abilities From Brain Damage | Best Psychology Degrees (http://www.bestpsychologydegrees.org/10-people-who-gained-extraordinary-abilities-from-brain-damage/)

yasy
01-27-2013, 06:24 PM
بدبختانه باید بگم که اینجا با کاستی بزرگی رو به رو میشید و آندد نایت بزرگ برای همیشه از پیش شما میره:)))البته ممکن هم هست یک آندد نایت بسیار خفن تر و بزرگتر ایجاد بشه:)))))
اگر منظور از چینش،سیستم باشه بله میپذیرم،چون این سیستم جمعی از سلول ها،داده ها و فرایندهای منحصر به فرد هست که چیزی که کاملا شبیهش باشه موجود نیست.ولی باید دقت کرد اگر بخش قابل توجهی از سلول ها از بین برند،و یا جایگزین بشند در اصل خود داده ها دچار تغییر (یا نابودی)میشند و اینکه پردازش تغییر میکنه یا دچار نقصان میشه.
تغییرات در سلولها اگر با تغییر در داده ها و پردازش همراه نباشه(مثلا در متابولیسم) واقعا چیز خاصی رو تغییر نمیده.
جالب هست گاهی آسیب های مغزی در مقابل از دست دادن بعضی توانایی ها،توانایی های دیگه ای رو به افراد میده:)
10 People Who Gained Extraordinary Abilities From Brain Damage | Best Psychology Degrees (http://www.bestpsychologydegrees.org/10-people-who-gained-extraordinary-abilities-from-brain-damage/)

این چینش سیستم تو مغز خیلی مهم و منحصر به فرد است.قشر مغز پر از چین خوردگی هایی است كه پیشتر بر این باور بوده اند كه این چین خوردگی ها تنها به خاطر افزایش سطح قشر مغز و همچنین جای گرفتن درون جمجمه باشد باشد ولی هم اكنون به این نتیجه رسیده اند كه این چین خوردگی ها در هر فرد منحصر به فرد است.
در واقع خاطرات و توانایی های منحصر به فرد و شخصیت هر فرد را در خود جای میدهد
به عبارتی دیگر وقتی خاطره و با مطلبی وارد حافظه ی بلند مدت ما میشود شیاری رو قشر مغز ایجاد میكنند.این اتفاق برای استعداد خاصی كه توسط ما پرورش پیدا كرده و یا اصول اخلاقی و شخصیتی ما نیز می افتد.
پس با توجه به اینكه نورون های مغزی تقسیم نمیشوند ترمیم پذیر هم نیستند با از بین رفتن قسمتی از آن یا تغییر شكل آن ممكن است شخصیت و حتی استعداد های فرد تغییر كند.

Mehrbod
03-31-2013, 06:10 PM
پس با توجه به اینكه نورون های مغزی تقسیم نمیشوند ترمیم پذیر هم نیستند

ولی انگار بخشی از پی‌یاختگان[1] توانایی باززایش را دارند که به آن پی‌زایش[2] میگویند.





----
1. ^ pey+yâxt+e::Peyyâxte || پییاخته: یاخته‌یِ پی; یاخته‌یِ عصبی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Neuron) Neuron
2. ^ pey+zây+eš{pasvand}::Peyzâyeš || پیزایش: فرایند بازسازیِ پی‌یاختگان Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-06812da4ace148a6abf7860941c07fa7-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Neurogenesis) Neurogenesis

shirin
04-03-2013, 12:02 AM
نه در این جهان پوچ‌گرا نمیشود، چون میخواهد پس از مرگ به جهان دیگری برود.ولی پس از رفتن به جهان پس از مرگ خودبه‌خود پوچ‌گرا میشود، چون دیگر جهانی که در آن می‌زیود (زندگی میکند) آماجی (=هدفی) ندارد!به نظر من یه فرد مذهبی در همین دنیا هم ممکنه پوچگرا بشه. کافیه با خودش فکر کنه خب فرضا همه مردن، قیامت هم شد بهشت و جهنمیا هم معلوم شدند. همه هم رفتن بهشت یا جهنم، هزاران سال هم اونجا زندگی کردن خب آخرش که چی؟ همین تفکر آغاز پوچگرا شدنش هست. چه زنده باشه و هنوز در این دنیا باشه و چه بمیره و تو جهنم به این نتیجه برسه.

Mehrbod
04-03-2013, 12:09 AM
به نظر من یه فرد مذهبی در همین دنیا هم ممکنه پوچگرا بشه. کافیه با خودش فکر کنه خب فرضا همه مردن، قیامت هم شد بهشت و جهنمیا هم معلوم شدند. همه هم رفتن بهشت یا جهنم عزاران سال هم اونجا زندگی کردن خب آخرش که چی؟ همین تفکر آغاز پوچگرا شدنش هست. چه زنده باشه و هنوز در این دنیا باشه و چه بمیره و تو جهنم به این نتیجه برسه.

دقیقا همینجوره, ولی دینداران (مسلمانان) به این چیزها نمیاندیشند, میگویند میمیریم دیرتر روشن میشود که آماج[1] چه بود که هر آینه تنها چیزیکه روشن میشود چراغ مسجد است (:



----
1. ^ Âmâj || آماج: نشانه‌یِ تیر: توده‌یِ خاکی که نشانه‌یِ تیربر آن نهند. Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-0aa9701203a446878346b9844ff78498-fa.html) target

yasy
04-03-2013, 05:06 PM
ولی انگار بخشی از پی‌یاختگان[1] توانایی باززایش را دارند که به آن پی‌زایش[2] میگویند.





----
1. ^ pey+yâxt+e::Peyyâxte || پییاخته: یاخته‌یِ پی; یاخته‌یِ عصبی Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Neuron) Neuron
2. ^ pey+zây+eš{pasvand}::Peyzâyeš || پیزایش: فرایند بازسازیِ پی‌یاختگان Dehxodâ (http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-06812da4ace148a6abf7860941c07fa7-fa.html), Ϣiki-En (http://en.wikipedia.org/wiki/Neurogenesis) Neurogenesis


سلول های عصبی بالغ توانایی تقسیم و ترمیم ندارند....رشته های عصبی محیطی شاید تا حدودی ترمیم پذیر باشند ولی سلول های عصبی بخش مركزی(مغز و نخاع)پس از بلوغ قادر به تقسیم نیستند مگر اینكه آن ها را تمایز زدایی كرده و به صورت سلول های جنینی درآورد (روشی كه تا حدودی برای درمان ضایعات نخاعی جواب داده تا الان)
باز اگر من اشتباه میكنم ممنون میشم منبع بذارید

Alice
11-29-2013, 10:45 PM
شاید نگاه آبزورد به زندگی انسان رو بشه اینجور نشون داد:
نمونه خوبش سسیفس هست،سسیفس انسانی بود که خدایان براش یک مجازات وحشتناک تعیین کردند(به خاطر توهینی که بهشون کرده بود)و اونم این بود که تا ابدیت یک سنگ رو بالا ببره و وقتی به قله رسید دوباره سنگ بیاد پایین.چون خدایان فکر میکردند بدترین مجازات کار بدون هدف هست:)

UP
آیا سیزیف برای اینکه امیدی به زندگی بهتر نداشت و به سرنوشت مفت خود پی برده بود از دید کامو قهرمان پوچی و خوشبخت است؟!

Alice
11-29-2013, 11:37 PM
نامُـرده:
نهلیسیسم یعنی "روا بودن هرچیز"، چون اساساً هیچ چیزی در زندگی ارزش ندارد و اعتبار
هر جنبش و حرکتی برابر با «هیچ» است. یک فرد هچگرای چپ هیچ معنایی برای هیچ چیز
قائل نیست و در زندگی هیچ خود برای رهایی باید در دم خودکشی کند.
انسان معناگرا در تقابل با طبیعت بی‌معنی منتج به وضعیت آبزورد می‌شود؛ نهیلیسم در این
باب "خودکشی" را روا می‌دارد، ولی آبزوردیسم طغیان و سرکشی را. به عبارتی آبزوردیسم
سرنوشت هرچند درداور و سراسر پوچ انسان را به رسمیت می‌شناسد، ولی نهیلیسم بهیچ‌روی
هیچ چیزی را به رسمیت نمی‌شناسد، یعنی هیچ چیزی آنقدر ارزش و معتبر نیست که «اهمیت»
داشته باشد. (نهیلیسم چپگرا) در شرایط پرفشار باید خودکشی کرد. (=صادق هدایت)
اکنون آبزوردیسم این را چطور توجیه می‌کند؟! و چرا خودکشی را بهترین راه برای مقابله با
پوچی نمی‌داند و باید راه طغیان را پیشه کرد؟! آیا این خودفریبی نیست؟!
چرا سیزیف خودکشی نمی‌کند؟! باید خیلی خر باشد که تا ابد تخته سنگ را بالا ببرد و برگردد و
دوباره بالا ببرد و برگردد و ...

Alice
11-29-2013, 11:48 PM
نامُرده :
سزیف باید خودکشی کند. این برای من قابل درک نیست! :e416:
به ویژه در لحظه‌ی پایین آمدن از کوه که کامو می‌گوید سیزیف "خودآگاه" می‌شود. اتفاقا در همین لحظه باید در دم خودکشی کند. :e416:

undead_knight
11-30-2013, 12:12 AM
نامُرده :
سزیف باید خودکشی کند. این برای من قابل درک نیست! :e416:
به ویژه در لحظه‌ی پایین آمدن از کوه که کامو می‌گوید سیزیف "خودآگاه" می‌شود. اتفاقا در همین لحظه باید در دم خودکشی کند. :e416:
خب این تیکه رو جواب میدم چون کوتاه ترینه و الان میتونم بدون اینکه مغزم شات دان بشه یه چیزی بنویسم:))

سسیفس(من تلفظ انگلیسیش رو بیشتر دوست دارم) اولا نمیتونه خودکشی بکنه چون خدایان دوباره زنده میکنندش،دوما خدایان فکر میکردند بدترین مجازات برای انسان کار بی نتیجه ابدی هست و سسیفس با ادامه دادن ارادی این کار در اصل باز هم داره اونها رو نفی میکنه.

همونطور که کامو مثال میزنه زندگی ما ادم ها بی شباهت به سسیفس نیست،دست رنج ما نابود میشه،چیزهای مورد علاقمون از بین میرند،ادم های مورد علاقمون میمیرند،حتی در نهایت همه نسل بشر نابود میشه(دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نداره)چرا ما به زندگی ادامه میدیم،آیا وضعیت سسیفس معنا دار تر از وضعیت ما نیست؟حداقل سسیفس عمر جاودان داره:))

Alice
11-30-2013, 01:17 PM
همونطور که کامو مثال میزنه زندگی ما ادم ها بی شباهت به سسیفس نیست،دست رنج ما نابود میشه،چیزهای مورد علاقمون از بین میرند،ادم های مورد علاقمون میمیرند،حتی در نهایت همه نسل بشر نابود میشه(دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نداره)چرا ما به زندگی ادامه میدیم،آیا وضعیت سسیفس معنا دار تر از وضعیت ما نیست؟حداقل سسیفس عمر جاودان داره:))

کامو می‌گوید هنگامیکه سسیفوس صخره را بالا می‌برد، درست مثل زندگی آدمهاست که بیهوده
جان می‌کنند؛ ولی وقتیکه صخره از دست سسیفوس می‌لغزد و سقوط می‌کند، سسیفوس دوباره
به دامنه‌ی کوه پایین می‌رود، در این لحظه که دست از تقلا برمی‌دارد سسیفوس «آگاه» می‌شود و
به سرنوشت حزن‌انگیز خود پی می‌برد. انسان‌ها هم زمانی به پوچی زندگی خود پی می‌برند که
لحظه‌ای از جان کندن دست بشویند و به خود بیندیشند. این لحظه، لحظه‌ی بدبختی انسان خواهد
بود. سپس استدلال می‌کند که آری مثل سسیفوس باید مبارزه کرد و قهرمان پوچی بود!! کامو دلیل
نمیاورد. فقط شرایط را توصیف می‌کند.
ولی از دیدگاه نهیلیسم چپگرای: نباید مبارزه کرد؛ چون زندگی ارزش مبارزه ندارد. نباید تسلیم بیهودگی
و پوچی انسانی بشویم. بهترین راه برای فرار خودکشی است!

Alice
12-01-2013, 11:28 AM
undead_knight :
در جای دیگری بحثی پیرامون «Stranger» از آلبر کامو شکل گرفت که آن را در این جا ادامه می‌دهم.
بیگانه تنها بُـرشی از زندگی یک فرد "پوچ" می‌باشد که کامو به شدت ایشان را رادیکالیزه درآورده‌اند.
کامو هیچ توضیحی نمی‌دهد، فقط توصیف می‌کند. داستان با انبوهی از علامت سوال به اتمام می‌رسد
و کامو باید مورسو را "توجیه" کند. در رساله‌ی افسانه سیسیفوس کامو قهرمان اخلاقی/ضداخلاق خود
را توجیه می‌کند:
مورسو "نهیلیست" نیست؛ (پیشترها گفته بودی که مورسو وجهی از کاراکتر کامو است که اگر نهیلیست
بود) هیچ چیزی نیست جز یک «قهرمان پوچی» و Psychopath دوران مدرنیته. مورسو نماینده‌ی انسان
سرگردان مدرنیته که بارها در داستان‌های کافکا، سارتر و .. به نمایش درآمده به فرگشته‌ترین وجه ممکن
است، توصیفی ندارد و استدلالی هم در آن نیست. مورسوی همین است که هست! همانطور که در افسانه
سیسیفوس استدلالی نیست؛ کامو "توصیف" می‌کند.
کامو از راه نهیلیسم وارد مسیر آبزوردیسم می‌شود و نتایج آن را تحلیل می‌کند. به نظر من نهیلیسم خط قرمز
اندیشه‌های و آرای فلسفی است و نباید انقدر کودکانه با سیسفوس و انسان طاغی و ... مقایسه بشود!
یعنی چی که باید به مرگ و بی‌معنایی طغیان کرد؟! مگر ما کودک هستیم که با واژگان قهرمان و یاغی و امثالهم
گول بخوریم؟!
---

3023

Mehrbod
12-02-2013, 08:04 PM
مردم در جایگاه باشندگانی خودآگاه و هوشیار, از مرگ و نیستی بدرستی و بژرفی میترسند.

اگر از چیزی بترسید دو راه بیشتر برای رویارویی ندارید:


A- عامل ترس‌آور را بزدایید: مرگ را ناکار کنید.
B- سُهش ترس را بزدایید: با خودِ ترس سر و کله بزنید.


از جاییکه A شدنی نبوده و مرگ پیش‌گرفتنی نیست, پس راه‌ها به B میکوتاهند:


١- خودفریبید: بهشت و حوری و ...
٢- زندگی را دردناک و بیهوده و بی‌فرجام و *blah blah ببینید تا بتوانید از آن آسانتر دل‌بکنید.
٣- ...


هیچ‌گرایی میشود B2 و هیچ چیز ویژه یا فراهنجاری درباره‌یِ آن نیست:

2B or !2B? neither but B2!




* B2 (;

پارسیگر

Alice
12-02-2013, 08:36 PM
هیچ‌گرایی[٧] میشود B2 و هیچ چیز ویژه یا فراهنجاری درباره‌یِ آن نیست.

آلبر کامو می‌گوید دوران پسانوین دیگر جای کودکان بی‌پناهی که به بهانه‌های "عشقی" کشتار می‌کنند نیست؛
به وارونه، امروزه آدم‌های بُـرنایی هستند که برای فرنودهای سرتـاسر پذیرفتنی دست به خودویرانگری می‌زنند:
فلسفه.
دستکم من گمان نمی‌کنم ایستار Absurd که کامو شالوده‌ی فلسفه‌ی خود را بر آن پایه‌ریزی می‌کند به این
سادگی‌ها هم باشد، این ایستار بارها و بارها بدست کافکا و سارتر هدایت و ... به نمایش درآمده و برای نمونه
هدایت تنها راه و یگانه پاسخ شایند را «خودکشی» می‌داند و بارها هم می‌گوید که برای این درد به جز مرگ
دارویی نیست!
هرآینه در این میان کسان دیگری هم بودند مانند خیام نیشاپوری که برای رهایی از این "هیچی" می و باده و
معشوقه‌نشینی را راهگشا می‌داند.
شما یا مانند سیسفوس هنوز به سرنوشت اندوهناک زندگی "خودآگاه" نشده‌اید و در پی پول و زندگی و ... بدو بدو
می‌زنید و یا براستی باید «قهرمان پوچی» باشید که با خودآگاهی اَوَست بسادگی و با لبخند تلخی از کنار این
پوچی می‌گذرید. شاید هم راه خیام نیشاپوری را پیشه کردید و هرشب بساط می‌گساری و معشوقه نشینی و
عشق و حال براه است و دیگر چه باک؟! گور بابای پوچی :)) ما که خیم و خوی اینکارها نداریم می‌مانیم و حوضمان.

پارسیگر

Mehrbod
12-02-2013, 10:39 PM
آلبر کامو می‌گوید دوران پسانوین دیگر جای کودکان بی‌پناهی که به بهانه‌های "عشقی" کشتار می‌کنند نیست؛
به وارونه، امروزه آدم‌های بُـرنایی هستند که برای فرنودهای سرتـاسر پذیرفتنی دست به خودویرانگری می‌زنند:
فلسفه.
دستکم من گمان نمی‌کنم ایستار Absurd که کامو شالوده‌ی فلسفه‌ی خود را بر آن پایه‌ریزی می‌کند به این
سادگی‌ها هم باشد، این ایستار بارها و بارها بدست کافکا و سارتر هدایت و ... به نمایش درآمده و برای نمونه
هدایت تنها راه و یگانه پاسخ شایند را «خودکشی» می‌داند و بارها هم می‌گوید که برای این درد به جز مرگ
دارویی نیست!


هیچگرایی درد فرهیختگان آسوده و بیدرد ئه, کسیکه آسوده از کار و گرفتاریه و زمان برای اندیشیدن به آینده و نیستی خود اش دارد.

سامه‌یِ بایسته‌یِ دیگر هیچگرایی را هم میشود هوش دانست, خنگ‌ترها و کودن‌ها به جهان پس از مرگ و همان بهشت و حوری میباورند,
ولی هیچ‌گرا کسیه که نمیتواند خود اش را با چنان دروغ‌هایِ آشکاری بفریبد, بجایش به بهترین راهکار دیگر دست‌میازد: دردناکاندن و پس دل‌کندن از زندگی.

راهکار خودکشی برای سروری یافتن بر سرنوشت خویش هم میتواند برای بسیاری شگفت‌انگیز باشد; من جایی درباره‌یِ هراسِ HIV خوانده
بودم که کسانی آن بیرون هستند که آن اندازه درباره‌یِ ایدز و HIV نگران و دلنگران هستند و پس از هر بار سکس چنان با خود
اشان کلنجار میروند که hiv گرفته‌اند یا نه, که سرانجام یک راهکار! تلایی میابند: خودخواسته HIV+ شوند: Bugchasing - WiKi (http://en.wikipedia.org/wiki/Bugchasing)

کودنانه است؟ بی هیچ گمانی, ولی کار میکند و بیشک از خویش‌کشی کودنانه‌تر نیست.





هرآینه در این میان کسان دیگری هم بودند مانند خیام نیشاپوری که برای رهایی از این "هیچی" می و باده و
معشوقه‌نشینی را راهگشا می‌داند.
شما یا مانند سیسفوس هنوز به سرنوشت اندوهناک زندگی "خودآگاه" نشده‌اید و در پی پول و زندگی و ... بدو بدو
می‌زنید و یا براستی باید «قهرمان پوچی» باشید که با خودآگاهی اَوَست بسادگی و با لبخند تلخی از کنار این
پوچی می‌گذرید. شاید هم راه خیام نیشاپوری را پیشه کردید و هرشب بساط می‌گساری و معشوقه نشینی و
عشق و حال براه است و دیگر چه باک؟! گور بابای پوچی :)) ما که خیم و خوی اینکارها نداریم می‌مانیم و حوضمان.

پارسیگر

هیچ‌گرایی راهکار خودآگاهانِ راستین نیست, اگر شما به تک تک آنچه در ویر و اندیشه اتان
روی‌میدهد بخوبی و بفرزامی آگاه باشید, میتوانید ترس اتان را بپذیرید بی اینکه ناچار از خودفریبی شوید.

پارسیگر

Dariush
12-10-2013, 08:40 PM
از جایگاه نقادی فلسفی آبزورد-نیهیلیسم، بیش از هر چیز نتیجه‌گیری‌های نادرست از فرض‌های ظاهرا بدیهی، نقطه‌ی تازش من هستند. پرسشی که آبزورد پیش روی هستی و ما می‌نهد در واقع چیزی جز یک کج‌راهه نیست: «من چرا هستم؟» و این پرسشی‌ست که قرار است ماهیت وجودی‌ در طول آن تببین شود. اما این پرسشی سراسر نادرست و بی‌ربط است، چرا که نبودنِ دلیل برای وجودِ من هرگز توجیهی برای نبودن من نخواهد بود! و درستی تعریف وجود از منظر من را (آنطور که کامو از همگان می‌طلبد) کجا باید آزمود؟ کجا بی‌ارزشی وجود من بیرون از تعاریف، محاسبات و سنجه‌های خطاپذیر من آزموده می‌شوند که اینچنین(کاموییستی؟!) باید بدان پایبند باشم؟

وجود و هستی من برخلاف کامو که در بدیهی بودن‌ش شکی ندارد، تابعی بی کم و کاست از ارده‌ی موجود و هستنده‌ی مُدرک نیستند. اختیار من برای نبودن هرگز تام نیست و من همیشه در شرایطی تعریف می‌شوم که خود نقشی جزئی در آن دارم. تقلیل تمام اینها به نوعی جهان‌بینی کودکانه و سطحی که در آن وجود ماهیتی تحلیلی می‌یابد و شما را در برابر پرسش‌هایی قرار می‌دهند که قرار نیست پاسخی برایشان باشد و بازی از پیش باخت است، اولین دلیلی‌ست که مرا از این فلسفه‌ی تاریک دلزده کرد.

در اینکه در این جهان، ارزشها بیش از آنکه منبعث از ما باشند(اولیه باشند)، از تبعاتِ ما هستند(ثانویه هستند)، شکی نیست (هست؟)، اما ارزش بی‌ارزشی، خود هنوز موضوعی قابل بحث است!

Dariush
12-10-2013, 08:53 PM
نهلیسیسم یعنی "روا بودن هرچیز"
درست‌ترش این است: نیهیلیسم یعنی ناروا نبودن هیچ چیز. زندگی، معنا ، وجود، خوشی ... همگی در این تعریف همانقدر ارزشمندند که مرگ، بی‌معنایی، عدم، ناخوشی... . نیهلیسم و اگزیستانسیالیسم ، به ویژه‌ در ایران دست‌مایه‌ی خوبی برای کاهلی و زیست گوسفندی و انگلی شده که «از چه خود را اینچنین به سختی می‌اندازید ای کوشندگانِ عالم، جهان و همه‌ی متعلقاتِ آن تهی از معنا و ارزش است». در حالیکه قرار بوده نیهیلیسم (در مکتب نیچه‌ای‌اش) و اگزیستانسیالیزم (در کمپ سارتری‌ها) بزرگترین دشمنی‌اش ساده‌انگاری گوسفندی باشد نه آنکه از آن مکتبی شبه‌عرفانی ساخته شود و توجیحی برای یخلی زندگی کردن!

Mehrbod
12-10-2013, 11:38 PM
در حالیکه قرار بوده نیهیلیسم ...

کس چه داند؟

شاید زادمانِ نخست هیچگرایان هم اینجوری بوده‌اند و از بس زندگی را بیهوده دیده‌اند نفرازیسته‌اند و ما امروز بجایش
تنها هیچ‌گرایانی را میبینیم که آن اندازه‌ها دیگر زندگی را بیهوده نمیبینند: آری بیهوده است, ولی خوب بودن بهتر از نبودنه!

آنی هم که میگفت نبودن بهتر از بودنه رفت و ژن اش را هم بُرد!

Dariush
12-10-2013, 11:53 PM
کس چه داند؟

شاید زادمانِ نخست هیچگرایان هم اینجوری بوده‌اند و از بس زندگی را بیهوده دیده‌اند نفرازیسته‌اند و ما امروز بجایش
تنها هیچ‌گرایانی را میبینیم که آن اندازه‌ها دیگر زندگی را بیهوده نمیبینند: آری بیهوده است, ولی خوب بودن بهتر از نبودنه!

آنی هم که میگفت نبودن بهتر از بودنه رفت و ژن اش را هم بُرد!
نگفته‌اند که نبودن به از بودن بود، بلکه ارزش بودن را همسنگ با ارزش نبودن دیده‌اند و در این رهگذر بودن را مشروط کرده‌اند به نوعی علت‌جویی و چراییِ فلسفی. غالبا اما با کسانی مواجهیم که در یک سوء تفاهم، از آنسوی بام افتاده و نبودن را یک را یگانه پاسخ برای بی‌ارزشی بودن دیده‌اند.

نیهیلیسم ِ نیچه (که خود از زادمانِ نخست هیچگرایان بوده) گر چه بیشتر در مورد بازشناسی اخلاقی ارزشها و ارزشهای اخلاقی است، اما آنجا که به معنای هستی و زندگی می‌رسد، خود را مبلغ زندگی شادمانه می‌داند و شورها را تقدیس می‌کند. او هرگز زندگی را نکوهش نکرده و بر استاد خویش(شوپنهاور) سخت می‌تازد که دوری از زندگی و تهی ساختن وجود خویش از هرآنچه که رنگ زندگی و حیات دارد را تبلیغ می‌کند.

Mehrbod
12-11-2013, 01:05 AM
نگفته‌اند که نبودن به از بودن بود، بلکه ارزش بودن را همسنگ با ارزش نبودن دیده‌اند

اندیشمند نسیم طالب پیدایش کاتورگی و جهش آن در ژن را اینجور می‌همانندد: خری
را انگارید که به یک اندازه گشنه و تنشه است و بدورای یکسان از آبشخور و کاهدان
هم ایستاده, خری که اینجا کاتورانه‌ (کتره‌وار) یکی را نگُزیرد, ناگُزیر هم نخواهد‌فرازیست.

بهمینسان, اینکه فیلسوفِ هیچ‌گرا یا همه‌چیزگرا چه‌ها از خویش و چرایی گُزیرهای اش
میگوید بی‌پیوند است, با دانش به فرگشت میدانیم که چه فیلسوفانی و چه فلسفه‌هایی
میتوانند پدید بیایند و بیشترِ این, چیزی جز داستانسُرایی (= narrative) نیست.


پارسیگر

Alice
12-11-2013, 06:24 AM
بهمینسان, اینکه فیلسوفِ هیچ‌گرا یا همه‌چیزگرا چه‌ها از خویش و چرایی گُزیرهای[٦] اش
میگوید بی‌پیوند است, با دانش به فرگشت[٧] میدانیم که چه فیلسوفانی و چه فلسفه‌هایی
میتوانند پدید بیایند و بیشترِ این, چیزی جز داستانسُرایی (= narrative) نیست.

بیشتر بگویید. پس فرهنگ و باورهای فلسفی و دانش چه جایگاهی دارد؟!!
فردید شما فرگشت فرهنگی هست یا تنها فراگشت ژنی؟

پارسیگر

Mehrbod
12-11-2013, 03:43 PM
بیشتر بگویید. پس فرهنگ و باورهای فلسفی و دانش چه جایگاهی دارد؟!!
فردید شما فرگشت فرهنگی هست یا تنها فراگشت ژنی؟

پارسیگر

فیلسوف باید ریشه‌ای و شناخت‌شناسانه به چیزها بنگرد.

هیچگرا آنجا در پیِ پاسخ به چیست؟ که آماج زندگی چیست و ارزش آن (اگر دارد) از چه ریشه‌میگیرید.

اکنون من چند گامی که فیلسوف هیچ‌گرا در شناخت‌شناسی جاانداخته را میآورم:


١- چرا میخواهم بدانم آماج زندگی چیست؟
٢- چرا میخواهم با دانستن آماج زندگی, آنرا ارزیابم؟
٣- چه چیزی درون من, به دنبال پیوندسازی میان آماج یک چیز و ارزش آن چیز میباشد؟


برخی از این پرسش‌ها را ب.ن. در زمان خیام نمیتوانسته‌اند پاسخ بدهند. در زمان وی نه
داروینی بود نه فرگشت, نه سازوکار اتم‌ها و ریزگان هستی این چنین بازشناخته شده بودند.
ولی امروز میبینیم که برای پاسخ به پرسش یکم, اینکه چرا از بیخ میخواهیم
آماج زیست را دریابیم ناچار از اینیم که به سازوکار فرگشت روی‌بیاوریم.

سپس در دنباله میباید کارکرد "پرسش و پاسخ" یا همان "کنجکاوی" را در فرگشت دربیاوریم:


کنجکاوی و اینکه ما اینجا پرسش یکم را از خویش کرده‌ایم خود از بیخ دنباله‌‌یِ یک فرایند مادی به نام فرگشت میباشد.


اکنون باید ببینیم چرا فرگشت این رانه‌یِ کنجکاوی را درون ما سرشته (٢) و چرا
پیوندی میان ارزش زندگی و آماج زندگی (اگر دارد) باید ببینیم (٣).

اگر فرایند فرجامیابی از اینجا را دیگر خود اتان بدرستی بپیمایید, خواهید دریافت که:


ارزش زندگی براهِ آماج زندگی, ارزیابی نمیشود.


و از آن میتوان فرجامید:


زندگی خودآماج است: ارزشها در زندگی یافت میشوند نه بر زندگی.


که با بازگشت به آغاز سخن, اگر پرسش سوم از بیخ نابجاست و پیوندی آنجا نیست,
کار هیچگرایی دیگر به پایان میرسد: ارزش زندگی را نباید در آماج زندگی جُست.


پارسیگر