توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را دیدن نمیکنید برای دیدن کامل نوشتهیِ و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هر که در این بزم مقرب تر است.....
iranbanoo
03-21-2013, 10:09 PM
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند.....
این بیت شعر گرچه شاید بار خدایی و شاید مذهبی تلقین کنه اما در واقعیت مفهوم حقیقی تری داشته باشه.
به این مفهوم که هر کس در زندگیش سختی های زیاد تری تجربه کنه به زندگی مسلط تر میشه و موانع زیادی را به کمک تجربه ها و دشواری های زندگیش به راحتی میتونهدور بزنه وشاید به سعادت(یا زندگی ایده الش)راحت تر برسه.
نظر دوستان در مورد مشکلات زندگی چی هست و در بر خورد با اونا چه دیدی دارن....
آیا یک فردی که استفاده ی بیشتری از خردش داشته باشه مشکلات کمتری رو متحمل میشه یا اثر شانس و موقعیت زندگی که در انتخابش دخالت چندانی نداره هم ناگزیر باید تجربه کنه و در برابر اون تحمل و رمز گشایی رو باید انجام بده؟
Mehrbod
03-21-2013, 10:29 PM
نظر دوستان در مورد مشکلات زندگی چی هست و در بر خورد با اونا چه دیدی دارن....
این یکی از پرسشهایِ براستی سخته, اندیشهیِ مرا هم از چندی به خود میگیرد, اگر یک زندگی آسان
و بی کوچکترین دردی باشد براستی بهتر است یا زندگیای که همراه با دشوارهایِ ریز و مِه اینجا و آنجا باشد؟
میتوانیم جهانی را بیانگاریم که همهیِ دردها از میان رفتهاند و هیچ بیماریای و هیچ رنجی بجا نمانده, آیا چیزی دیگری برای زیستن میماند؟
این آیندهیِ دورنمایی شدهیِ بالا را بهمین ریخت در داستان س.گ.ل.ل. از صادق هدایت نیز داریم.
iranbanoo
03-21-2013, 10:58 PM
خوب شاید هم بشر روزی به این نقطه برسه:)
گرچه این دنیا خیلی از ما دور و فاصله داره! اما زندگی بدون مشکل و دغدغه به نظر من به مراتب از این نوع زندگی ما بهتره.
اصلا چرا ما باید مشکلاتی رو متحمل بشیم؟تنها برای رسیدن به اهدافمون...؟
این آیا تلقین و خود فریبی نیست که احساس شجاعت یا برنده بودن کنیم؟
اگر از مشکلات فرار کنیم اون وقت ضعیف و ترسو هستیم؟
اتفاقا این یکی از همون مواردی هست که فکر میکنم زندگی مذهبی به خورد ذهن ادما داده!اینکه در برابر مشکلات پیروز بشیم و منتظرپاداشش بمونیم....
undead_knight
03-22-2013, 12:10 AM
بشر به مشکل نیازی نداره،به سرگرمی نیاز داره!والسلام:)
یعنی تا زمانی که ما بتونیم سرمون رو با چیزی گرم کنیم،چه مشکل باشه و چه نباشه،همچنان یک سرگرمیه(مشغولیت)و برای معنادار بودن زندگی ما کفایت میکنه.
بنابراین وجود مشکل و بعد از اون درد و رنج واقعا برای زندگی ما نتنها ضروری نیستند که مضر هم هستند(به قولی درد و رنج تا زمانی به درد میخورند که بفهمیم به هیچ دردی نمیخورند!)
نگاه آبزوردیستی... :)
iranbanoo
03-22-2013, 01:23 PM
بشر به مشکل نیازی نداره،به سرگرمی نیاز داره!والسلام:)
البته یادم نمیاد کجا ولی خونده بودم که انسان ذاتا تمایل به غم داره.
حالا شاید به قول شما ان غم هم نوعی از سرگرمی باشه....
اینها به کنار اما نگاه انسان نسبت به غم و موانع زندگی خیلی ستیزه جویانه است و در هر جامعه ای با هر درجه از فرهنگ غنی یا عنی فردی که با مشکلاتش گلاویز نشه رو یک فرد ضعیف و ترسو میدونن و از بین خودشون طردش میکنن.
در حالی که به نظرم تا جایی که میشه از مشکلات فرار کردن عقلانی به نظر میاد....
folaani
03-22-2013, 11:33 PM
خب من خودم در این زمینه متخصص هستم.
اصلا فلسفهء زندگیم بر همین اساسه.
زندگی از دید من از اولش یک مبارزه بوده و هست و تا آخرش.
مبارزه ای برای قدرتمند شدن و غلبه بر مشکلات/رنجها/ترسها.
خب اینها باعث قدرتمندتر شدن من شدن.
و الان راحتترم چون قوی ترم و این واقعیت و کاری رو که باید بکنم و هدفی رو که باید داشته باشم شناختم و مدام مثل تنفس دارم این کار رو انجام میدم، بنابراین مدام در هماهنگی بهینه با عوامل مهاجم و تهدیدها هستم.
این تلاش مداوم و با حداکثر قوا، خب اراده میخواد و بخصوص اولش سخته، ولی الان دیگه خیلی کمتر از ابتدا رنج آور بنظر میرسه، چون بهش خو گرفتم، و شاید چون سعی کردم حتی احساسات خودم رو هم تحت کنترل بگیرم؛ یعنی مغز/روان/روحم رو کنترل کنم که رنج رو کمتر احساس کنم، حتی احساس نکنم، و حتی شاید به لذت بشه تبدیلش کرد در مواردی.
تلاش مداوم و با حداکثر قوا برای هر روز کاملتر و قویتر شدن، تمام فلسفه و زندگی منو حداقل از بعد مادی تشکیل میده.
و اینم بگم این زحمت و رنج، پاداشهای قابل توجهی هم داره.
قدرت، تسلط، برتری نسبت به دیگران که در وجودت میبینی و احساس خوبی بهت میده، احساس شکوه، احساس پیشرفت، روشنی، مردانگی، راستی، ...
البته من دنبال این روش رفتم چون مجبور بودم. چون دنیا و زندگی و ماهیت انسان جز این نیست و راه دیگری بقدر کافی کارا و تضمین شده نیافتم. هرچند در این هم تضمین 100% نیست، ولی حداکثر ممکنه.
فکر هم نمیکنم که هیچوقت بشر از این قضیه خلاص بشه. هرچی هم که علم و فناوریش پیشرفت کنه، احتمالا انواع و اشکال جدیدی از مشکلات و رنج هم براش بوجود میان. مثلا مشکلات روانی. و مشکل از جانب خودشون نسبت به همدیگر که همیشه بوده.
آیا یک فردی که استفاده ی بیشتری از خردش داشته باشه مشکلات کمتری رو متحمل میشه
واسه من که اینطور بوده و بنظرم بدیهیه.
چون خیلی از مشکلات و رنجها رو انسانها خودشون با نابخردی خودشون برای خودشون درست میکنن.
اینا رنجهای بیهوده هستند. مگر زمانیکه فرد بر اثر فشار اونها دچار آگاهی بشه و سعی در تغییر خودش بکنه.
من رنج میکشم ولی رنج بهینه، رنج آگاهانه، رنج هوشمندانه، رنجی که بازدهی واقعی و بهینه داشته باشه.
مثلا دنبال علم برم یا هنرهای رزمی، همش بخاطر سود و برد نهاییه که خیلی بیشتر از رنجشه.
یا اثر شانس و موقعیت زندگی که در انتخابش دخالت چندانی نداره هم ناگزیر باید تجربه کنه
خب شانس یا تقدیر یا مکافات یا امتحان یا هرچی که هست بالاخره از دید هر آدمی با هر اعتقادی، اینا هم وجود دارن، ولی استفاده از خرد هم بهرحال در هر حالتی معمولا نقش قابل توجهی در حداقل زیادتر نشدن/نکردن مشکلات و رنجها داره.
folaani
03-22-2013, 11:44 PM
از بعضی مشکلات هم باید فرار کرد.
از بعضی رنجها و تهدیدها باید فرار کرد.
چون ضرر مقابلهء مستقیم با اونا از سودشون بیشتره.
یه وقتی مثلا آماده نیستی با یک آدم زورگو و خطرناک رودررو بشی، خب عاقلانه است که جلوش وایسی و خطر جانی و غیره بکنی؟ بزنه کورت کنه ناقصت کنه یا جور دیگه صدمهء روانی ای هرچی بهت بزنه خوبه؟
من باشم با هر سیاستی شده سعی میکنم از این برخورد اجتناب کنم. و این به معنای ترسو بودن نیست؛ به معنای عاقل و زرنگ بودن است.
ولی خب بعدش میدونید چکار میکنم؟
میرم و با انگیزه و ارادهء خیلی زیاد، سعی در قوی کردن و آماده کردن خودم میکنم که اون تهدید رو در نهایت از بین ببرم یا دربرابرش ایمن (تر) بشم.
چون میدونم که همیشه نمیشه فرار کرد. و همیشه نمیشه هزینهء این فرارها رو تحمل کرد؛ در طولانی مدت بیش از حد زیاد میشه.
ولی اگر مشکلی باشه که بعدا احتمال رخدادش کم باشه یا بشه همیشه همینطور دورش زد و هزینهء زیادی نداشته باشه، خب دیگه ضرورتی هم در این زحمت و ریسک نیست.
موضوع زندگی اینه که خیلی چیزها رو نمیشه/صرف نمیکنه همیشه به همین ترتیب دور زدن.
در نهایت باید باهاشون رودرو بشی؛ مگر اینکه بخوای یک عمر رنج و تحقیر رو متحمل بشی.
البته بعضی مسائل رو میشه با پرداخت هزینه های بزرگ، برای همیشه یا مدت طولانی حل کرد.
مثلا من ازدواج نکردم و با این کار خیلی از مشکلات/رنجها/ریسک های ناشی از اون رو از بین بردم.
شاید چون دیدم در چنان حالتی اصولا فرصت و توان رشد رو هم نخواهم داشت. بهرصورت نمیتونستم تحملش کنم. خورد میشدم. این برآورد من بود!
بقول یارو میگه آن چیز که مرا نکشد مرا قویتر خواهد ساخت.
آدم باید اینطوری باشه.
ولی البته این طرف یخورده ساده و مختصر و نادقیق گفته.
چون صدمه هایی که باید ازشون اجتناب کرد فقط مرگ نیست.
ناقص شدن هم هست، و بعضی صدمه های دیگر، و در مواردی که آدم اصلا فرصت و توان قوی تر شدن رو هم میدونه که به احتمال زیاد نخواهد داشت.
iranbanoo
03-23-2013, 08:46 PM
زندگی از دید من از اولش یک مبارزه بوده و هست و تا آخرش.
مبارزه ای برای قدرتمند شدن و غلبه بر مشکلات/رنجها/ترسها.
و اینم بگم این زحمت و رنج، پاداشهای قابل توجهی هم داره.
قدرت، تسلط، برتری نسبت به دیگران که در وجودت میبینی و احساس خوبی بهت میده، احساس شکوه، احساس پیشرفت، روشنی، مردانگی، راستی، ...
چرا باید زندگی رو یک مبارزه دید و این نوع دید و تفکر رو در زندگی اعمال کرد؟
مبارزه کنیم تا قدرتمند-متمایز بشیم؟
چه حسی داره این قدرتمند شدن و متمایز شدن وقتی در یک توافق دسته جمعی و انسانی اکثر مشکلات دیگه مشکلی نباشن که بخوایم باهاش مبارزه کنیم؟
مثل مسئله ی پول؟هرچه بیشترداشته باشیم ,برتریم و هر چه کمتر,پست تریم.
بنا براین اگر بخوام در این جنبه برتر باشیم بیشتر تلاش و بارزه میکنیم.
در حالی که اگر ملاک و مبنا پول نباشه دیگه این برتر یو پست تری و مبارزه معنایی نداره.
بعضی مبارزات و مشکلات در زندگی ما واقعا ناشی از دید خودمونه و مشکل خاصی نیستن ولی به راحتی زندگیمون رو تحت تاثیر قرار میدن
folaani
03-23-2013, 09:11 PM
چرا باید زندگی رو یک مبارزه دید و این نوع دید و تفکر رو در زندگی اعمال کرد؟
خب چون مبارزه است.
توهم که نکردم که مبارزه است؛ عینا دیدم و لمس کردم، تجربه کردم، تحلیل کردم، و متوجه شدم که یک نبرد است.
مبارزه کنیم تا قدرتمند-متمایز بشیم؟
مبارزه کنیم بخاطر منافع/حقوق خودمون. چیزهایی که میخوایم.
برای زندگی آسوده تر. برای امنیت بیشتر. برای آرامش بیشتر. برای لذت بیشتر و رنج کمتر.
قدرت وسیله است نه هدف.
ولی ماهیت خود آدم هم با قدرتمند شدن تغییر میکنه و احساس شکوه و لذت بهش دست میده؛ شاید چون کاری رو که باید، به درستی انجام داده. یک نوع تسلط و شکوه درونی به آدم میده. آدم رشد میکنه.
بنابراین شاید هدف اصلی ما همون رشد و قدرتمند شدن باشه، و مشکلات درواقع ما رو مجبور به دنبال کردن این هدف میکنن.
منکه خودم گیج شدم!
خب واقعیت اینه که بدون قدرتهای اصیل و درونی انسان چیزی نیست جز یک موجود ضعیف. اگر هیچ مشکل خارجی هم نباشه، ولی چیز بیشتری هم نداره.
چه حسی داره این قدرتمند شدن و متمایز شدن وقتی در یک توافق دسته جمعی و انسانی اکثر مشکلات دیگه مشکلی نباشن که بخوایم باهاش مبارزه کنیم؟
در بالاتر توضیح دادم.
آدم پیش که میره کم کم متوجه میشه همین قدرت خودش تنها وسیله نیست. یک چیزی به آدم اضافه میشه در جریان تلاش برای کسب قدرت و قدرتمند که میشه.
مثل مسئله ی پول؟هرچه بیشترداشته باشیم ,برتریم و هر چه کمتر,پست تریم.
پول درحد امرار معاش کافیه.
ثروت یک قدرت دست اول و اصیل و درونی نیست.
من دنبال قدرتهای اصیل و درونی هستم.
مثلا دوست دارم یک استاد بزرگ کنگفو بشم.
دوست دارم قدرت ذهنی و دانش و خردم برتر باشه.
دوست دارم شجاع و جنگنده باشم.
اینا قدرتهای اصیل و درونی هستن، نه قدرتهای خارجی و غیرمستقیم و کمتر پایداری مثل ثروت و مقام.
folaani
03-23-2013, 09:14 PM
ضمنا اینکه میگید همکاری و دوستی و اینها خب نمیشه؛ واقعگرایانه نیست.
کی میخواد چطوری همچین چیزی بصورت ایدئال یا حتی بقدر رضایتبخشی صورت بگیره و چرا تاحالا نشده؟
من منتظر نمیمونم برای همچین آرزویی. نمیتونم بمونم. و نتونستم بمونم.
folaani
03-23-2013, 09:30 PM
اگر خدایی هست، به خداوند کائنات قسم که زندگی را جز یک نبرد نیافتم.
همین.
ساده.
روشن.
خشن.
بی احساس.
اما وقتی که اینطور صادقانه و مردانه با واقعیت ها رو در رو میشوی، در وجودت انگار چیزهایی بیدار میشود.
حس خوبی دارد.
احساس میکنی انگار شعور تو فراتر از ماده و قوانین آن میرود.
وقتی خشم میکنی و حتی حیات و هستی نیز برایت ارزشی ندارد و به آن احساس وابستگی نمیکنی.
احساس آزادی...
شجاعت هم خیلی لذت دارد.
iranbanoo
03-23-2013, 10:00 PM
دوست دارم قدرت ذهنی و دانش و خردم برتر باشه.
دوست دارم شجاع و جنگنده باشم.
اینا قدرتهای اصیل و درونی هستن، نه قدرتهای خارجی و غیرمستقیم و کمتر پایداری مثل ثروت و مقام.
فنون رزمی رو میخواین چی کار آقای فلانی؟)))میخواین بزنین مردمو شتک کنین:e105:
ضمنا اینکه میگید همکاری و دوستی و اینها خب نمیشه؛ واقعگرایانه نیست.
بله خوب زیادی نامانوسه:(
در کل زندگی ما(خصوصا جهان سومی ها)بیشتر رنگ مبارزه داره
آسایش زندگی اجتماعی بر میرده به مزان فرهنگ و توان فکری اون اجتماع.
من کلا منظور این بود که خیلی از مبارزاتی که در زندگی انجام میشه فعلا در مرحله ی رسیدن به اهداف و رسیدن به ایده ال هاست.اگرزمینه رسیدن به اهداف و ایده ال ها به میزان برابر و یکپارچه در اختیار همه باشه مبارزات و رنج هایی که متحمل میشیم به حد اقل میرسه... رو این حساب رنجی که ما معمولا در زندگی متحمل میشیم به خاطر یک تناقض و کژ اندیشی خودمون(اجتماع) هست و اگر خیلی از دیدها تغییر کنه خیلی از مبارزات و رنجش ها بی معنی میشن
folaani
03-23-2013, 11:15 PM
تنها منشاء این نبرد خود بشر نیست، بلکه حتی طبیعت هم دشمن دیگریست.
اگر ضعیف باشی طبیعت نیز با بی رحمی تو را زیر پا له خواهد کرد.
من در کودکی از نظر جسمی ضعیف بودم و طبیعت حسابی مرا میزبان مهمان نوازی اش میکرد؛ مدام بیماری و مدام آمپول پنی سیلین :e408:
ما با همه چیز درحال نبردیم، با انسانهای دیگر، با خودمان، با طبیعت.
من به دنبال قدرت رفتم، و جسمم را قوی کردم، و دیگر بیمار نشدم.
اکنون خیلی بهتر میدانم آدم چطور میتواند از طبیعت هم لذت حداکثری را ببرد.
یک انسان ضعیف نمیتواند.
شاید این ضعیف بودن است که دشمن اصلی ماست.
بخاطر همین من از ضعیف بودن متنفرم.
folaani
03-23-2013, 11:21 PM
کدام انسان شکوهمند است و ارزش بودن دارد؟
آنکه همچون ببری قدرتمند در بالای صخره ها می ایستد و به خودش و همه چیز اطرافش احاطه دارد، یا آن موجود ضعیف حقیر؟
من از ضعیف بودن خجالت میکشم.
ضعیف ننگ است.
طبیعت و جانوران را نیز دوست دارم و میخواهم از آنها حمایت کنم.
اما میدانم که یک موجود ضعیف به درد خودش هم نمیخورد، چه برسد به درد دیگران.
شایسته است که آدمی قدرتمند و مسلط باشد؛ البته همراه با معنویت/خرد و اخلاق و مرامی نیکو. بر وجود و روان خودش هم مسلط باشد. سرشار از ارادهء مثبت باشد.
آدمی خلیفه است بقول مذهبیون.
خلیفه نباید ضعیف باشد.
نباید حقیر باشد.
دیگران چشم امیدشان به آن خلیفه است.
اگر خلیفه تحقیر شد، اگر ناتوان از حتی دفاع از خودش بود، ناتوان از خوشبختی بخشیدن به خودش، این درنظر من جز ابتذال و ناامیدی و پوچی چیزی نیست.
Reactor
03-26-2013, 10:56 PM
قدرت همیشه و برای همه قابل ستایش است. از ابتدای تاریخ تا انتهای تاریخ این قدرتمند است که میتازد.
انسان قدرتمند قادر است فرای هر عقیده ای که دارد از زندگی کام بگیرد و سرشار از خوشبختی و پیوسته خوشحال باشد.
الوین تافلر در کتاب "جابجایی در قدرت" بسیار زیبا قدرت را تجزیه و تحلیل میکند.
تافلر میگوید:
مثلث قدرت سه ضلع دارد: اول هوش, دوم ثروت, سوم خشونت
هوش: هر چه که به عقل مربوط است
ثروت: پول, مادیات
خشونت: هیبت بازدارنده یا تهاجمی
تمامی قوانین دنیا برپایه ی قدرت بنا شده. جنگ ها و حرف ها و حدیث های بشری بر سر دسترسی به همین 3 داشته است. هر چه از این 3 فاکتور بیشتر داشته باشید , یقینا زندگی بهتری خواهید داشت:e032:
iranbanoo
03-26-2013, 11:49 PM
مثلث قدرت سه ضلع دارد: اول هوش, دوم ثروت, سوم خشونت
هوش: هر چه که به عقل مربوط است
ثروت: پول, مادیات
خشونت: هیبت بازدارنده یا تهاجمی
تمامی قوانین دنیا برپایه ی قدرت بنا شده. جنگ ها و حرف ها و حدیث های بشری بر سر دسترسی به همین 3 داشته است. هر چه از این 3 فاکتور بیشتر داشته باشید , یقینا زندگی بهتری خواهید داشت
حناب راکتور اینها اکتسابی اند.غیر از هوش که انهم فکر میکنم به کار بردن ان در مواقع مختلف خودش نیاز به تجربه و زمان داشته باشد.همنطور خشونت.ثروت...
اینهمه زندگی را باید به کام خود تلخ کنیم و به خود رنج دهیم که اینها را کسب کنیم.
انوقت که این سه ضلع(که اگر -اگر و اگر موفق به تشکیلش شدیم) را کامل کردیم دیگر زمانی باقی نمیماند تا از قدرتمان بهره ببریم:)))
Reactor
03-27-2013, 01:58 PM
حناب راکتور اینها اکتسابی اند.غیر از هوش که انهم فکر میکنم به کار بردن ان در مواقع مختلف خودش نیاز به تجربه و زمان داشته باشد.همنطور خشونت.ثروت...
اینهمه زندگی را باید به کام خود تلخ کنیم و به خود رنج دهیم که اینها را کسب کنیم.
انوقت که این سه ضلع(که اگر -اگر و اگر موفق به تشکیلش شدیم) را کامل کردیم دیگر زمانی باقی نمیماند تا از قدرتمان بهره ببریم:)))
بله اکتسابی هستند. اما تا اندازه ای هم میتوانند ارثی باشند. همه ی این ها را با صرف وقت و انرژی میشود بدست آورد. البته انتخاب یک روش خاص برای زندگی به نوع شخصیت فردی و نوع نگاه شما به زندگی هم ربط دارد.
این رو بگم که منظور تافلر از گفتن هوش, فقط IQ نیست. EQ هم است. IQ ارثی است ولی EQ اکتسابی است.
در کل خلاصه ی منظور تافلر از هوش, داشتن اطلاعات و عقل گرا بودن و بدون تعصب, وقایع دنیای پیرامون را تجزیه و تحلیل کردن است
ثروت و مادیات همان پول و اموال قابل خرید و فروش است. پس میتواند ارثی هم باشد. اما میتواند ارثی هم نباشد و فرد با صرف وقت و انرژی به آن دست پیدا کند.
خشونت هم همان روحیه ی جنگ آوری و داشتن قدرت جسمانی است. شاید بشود فقط سلامت جسمانی رو قسمت ارثی این ضلع مثلث دانست. باقی اش اکتسابی است. بعنوان یک فرد داشتن یک بدن قدرتمند و نه ضعیف و بعنوان یک مجموعه ای از افراد مثلا یک شرکت یا سازمان, داشتن قدرت عملیاتی و لابی گری و حتی نظامی.
این رو توجه داشته باشید که فرد قرار نیست که زندگی خود را تعطیل کند تا به این درجه از قدرت مطلق برسد. اما رسیدن به قدرت مستلزم صرف هزینه است. بعلاوه ی اینکه ما قدرت مطلق نداریم. یعنی باهوش ترین + ثروتمند ترین + جنگ آور ترین رو در یک کالبد نمیشود گردآوری کرد.
بنابراین باید بطور نسبی از هر کدام قسمتی را داشته باشیم. هرچقدر سهم ما از هر کدام از اضلاع این مثلث بیشتر باشد --> قدرت بیشتری داریم و سهممان از دنیا بیشتر میشود.
به نظر میاد قدرتمند بودن و بدنبال قدرت بودن بهترین شیوه ی زندگیه. چون افراد باهوش و یا افرادی که زندگی با کیفیتی رو از نگاه سایر انسان ها دارند, پیوسته از این الگوریتم در زندگی استفاده میکنند.
به عقیده ی من پربار ترین شیوه ی زندگی هم پیروی از قانون قدرت است که همیشه به موفقیت ختم میشود. چون هم باهوشتر و هم پولدارتر و هم جنگ آور تر میشویم.
البته که برای بدست آوردنش زندگی را تعطیل نمیکنیم. راه رسیدن به قدرت یک شبه ساخته نمیشود و یک دید است که با صبر و پشتکار و صرف انرژی ساخته میشود و لازمه اش زندگی کردن درهمین دنیا زیر سایه ی پیروی از همین 3 اصل است. در کنارش زندگی مان را هم میکنیم. حالا نه با بالاترین کیفیت ممکنه! دست کم خیلی بهتر و باکیفیت تر از عموم مردم.
folaani
04-07-2013, 09:06 PM
اینهمه زندگی را باید به کام خود تلخ کنیم و به خود رنج دهیم که اینها را کسب کنیم.
انوقت که این سه ضلع(که اگر -اگر و اگر موفق به تشکیلش شدیم) را کامل کردیم دیگر زمانی باقی نمیماند تا از قدرتمان بهره ببریم:)))
البته من با ثروت زیاد موافق نیستم.
ثروت یک قدرت اصیل و درونی نیست.
رفتن به دنبال آنهم معمولا هزینهء زیادی دارد (که میتوان صرف دو ضلع دیگر کرد) که بنظر بنده ارزشش را ندارد.
پول درحد معاش کافیست.
البته همانش هم مثلا در مملکت ما خودش کار عظیمی میباشد!!
ولی خوشبختانه بنده از این لحاظ یک پشتوانه ای داشتم (ارث پدری) که حداقل نگران معاش خودم نباشم (البته درصورت مجرد ماندن).
بنظر بنده اگر فرصتی باشد و هر یک از این قدرتها را هم بیشتر از مردم دیگر بدست بیاوریم، باز ارزشش را دارد و تاثیر مثبت آن بیش از زحمت و هزینه ای است که دارد.
یک چیزیست که در طولانی مدت می ارزد.
بطور مثال بنده شاید 10 ماه باشگاه رزمی رفتم (کنگفوتوآ).
خب سخت بود. سخت است! آسان که نیست.
اما با اینکه نتوانستم بقدر کافی روی آن وقت و انرژی صرف کنم و دست آخر هم رهایش کردم، اما همان مدت تجربه و اثرات پایدار بسیار مفیدی برایم داشت.
الان از نظر روانی و جسمی یک سر و گردن بالاتر از قبل از آن هستم.
بدنم درشت تر شد. قدرتم بیشتر شد (یک بار جلوی یکی چند کیسهء سنگین را بلند و حمل کردم که طرف خودش رفت بلند کند تازه فهمید چقدر سنگین است و با تعجب به من گفت تو چطور اینها را بلند کردی و بردی!!).
بعد یک چیز مهمی که یاد گرفتم اینکه توانایی آدمی بیشتر از این حدود عادیست و باید با استفاده از حداکثر توانش از وقت و انرژی اش استفادهء بهینه کند. این باعث شد که مثلا در علم و تخصص خودم هم جدی تر و کاراتر شدم (حتی با اینکه قبلا هم خوره بودم).
هنوز هم بدنم اغلب بهم حال میدهد و حس قدرت و استحکام خوبی دارم و احساس برتری/تفاوت نسبت به آدمهای ضعیف تر، که واقعا لذت بخش است.
همینطور قدرت هوش و دانش و مثلا تخصص برنامه نویسی که بسیار در آن پیشرفت کردم. درواقع کنگفو را بخاطر آن ادامه ندادم، چون پیشتر دنبال این وادی (علم و فناوریهای مدرن و تخصص و علاقهء خودم برنامه نویسی) رفته بودم و رویش زیاد وقت و انرژی صرف کرده بودم.
الان مثلا در برنامه نویسی قدرت زیادی دارم که خیلی ها آرزویش را دارند.
حال هم میدهد. چرا نمیدهد؟ خیلی کارهای جالب هم میشود با آن کرد. اصلا بخاطر کاربردش دنبالش رفتم، ولی همینطوری هم حس برتری و هوش و آگاهی و دانشمند بودن و اینکه میتوانم چیزهایی در پیشرفته ترین سطوح و آخرین های علم و تخصص رشتهء خودم را بفهمم واقعا دلچسب است.
همهء اینها البته وقت و انرژی و همت و زحمت زیادی برده است. در مجموع شاید حداقل 8 سال!
اما بازهم میگویم که ارزشش را داشته است. اکیدا هم ارزشش را داشته است. چون آدم بصورت پایداری تغییر میکند و به یک موجود برتری نسبت به قبل خودش و نسبت به اکثریت آدمهای دیگر تبدیل میشود و وارد یک زندگی و حس پایدار برتری میشود.
از زحمت و تلاش نباید ترسید. بخصوص که هوشمندانه و بهینه باشد و بهترین ها/کاراترین چیزها را انتخاب کرده باشی.
تازه من خیلی فرصتها را در زندگی بخاطر جهل و تنبلی از دست داده ام.
ولی با این حال باز جای شکرش باقی است که تا جوان بودم و هنوز فرصت داشتم متوجه شدم که باید چه کنم و اراده و همتی کردم.
اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم و همین هوش و آگاهی و اراده را داشته باشم، از کودکی به دنبال یادگیری هر چیز کارا و برتری که بتوانم میروم.
جزو آدمهای برتر در کل جهان خواهم شد!
این یک شیوهء زندگی است اصلا.
قضیه این نیست که زحمت دارد و موقتی است.
اصولا آدمی باید در جنبش و تلاش دائمی باشد تا وقتی که میتواند.
من متوجه این قضیه شدم!
یعنی آدم مثل آب که باید جریان داشته باشد تا سالم و پرطراوت بماند، باید مدام درحال کوشش و یادگیری باشد. مدام اراده و همت. مدام استفادهء حداکثری از فرصتها.
باور کنید وقتی عادت کردید و توانستید ارادهء پایدار و حداکثری بر وجود خود بدست بیاورید، دیگر حس رنج و زحمت آنچنانی نیست و تازه یک حس برتری و رضایت و موفقیت میدهد که آدم دیگر حاضر نیست از آن دل بکند و با چیز دیگری عوض کند و فرضا به حالت سابق خودش برگردد.
البته شاید هم من چنین آدم خاصی بودم! نمیدانم!
Powered by vBulletin® Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.